مسئله خيال از ديدگاه ابنعربى
مسئله خيال از ديدگاه ابنعربى
نفيسه اهل سرمدى1
چكيده
عالم مثال، عالمى روحانى است كه از جواهر نورانى تشكيل شده است. اين جواهر از طرفى به جسمانيات شبيهند و از طرفى به مجرّدات. از اينرو، اين عالم را عالم تروّح اجساد و تجسّد ارواح نام نهادهاند. انسان با قوّه خيال خود، قادر به برقرارى ارتباط با اين حضرت وجودى است.
خيال در آثار ابنعربى به معانى متعدّدى به كار مىرود كه از آن جمله است: ماسوى اللّه، مقام احديت، مقام واحديت، عالمى واسطه ميان مادّيات و مجرّدات، و قوّه ادراكى خاصى كه در انسان موجود است. اين نوشتار با رويكرد تحليلى در پى يافتن جامع مشتركى در ميان معانى مذكور است و سرانجام با رسيدن به كليدواژه «تجلّى» خود را در رسيدن به اين هدف موفق مىيابد.
كليدواژهها: خيال، عالم مثال، تجلّى، تخيّل، برزخ، قوس نزول و صعود.
مقدّمه
عالم مثال از دو جهت هستىشناسى و معرفتشناسى حائز اهميت است. از حيث هستىشناسى، عالم مثال مرتبهاى از عالم و بلكه تمام عالم است، و به همان اندازه عينى و واقعى است كه عالم محسوس و معقول. در اين استعمال، «خيالى» در مقابل «واقعى» قرار نمىگيرد، بلكه همرديف آن است؛ از اينرو، تمايز ميان «خيال» و «خيالپردازى» در اين بحث از اهميت ويژهاى برخوردار است. عالم مثال كه عالم برزخ نيز ناميده مىشود، حدّ واسط عالم محسوس و معقول مىباشد؛ عارى از مادّه است، ولى نه از خصوصيات و عوارض آن. قوّه خيال قواى ادراكى خاصّ اين عالم است. كربن در مورد واقعى بودن عالم خيال چنين مىگويد:
باز هم تأكيد مىكنم: عالمى كه اين حكماى اشراقى در آن به مكاشفه و تحقيق مىپرداختند كاملاً واقعى است. واقعيت اين عالم، ابطالناپذيرتر و منسجمتر از عالم تجربى است كه واقعيت آن به واسطه حواسْ ادراك مىشود. بنابراين، بدون ترديد، نمىتوانيم اين عالم را به نعت «خيالى» به معناى متداول كلمه، يعنى غيرواقعى و نامتقرّر، وصف كنيم.1
سخن از خيال و عالم مثال، تاريخى به قدمت تاريخ فلسفه دارد. فارابى در مسئله نبوّت در بيان كيفيت وحى و ارتباط نبى با عالم غيب، از مسئله خيال بهره مىگيرد؛ ابنسينا نيز بخش مهمى از مباحثش را به آن اختصاص مىدهد. فارابى با تفصيل نظريه ارسطو درباره رؤيا، كار خود را در مورد خيال آغاز نمود؛ ولى او ظهور صور خيالى را محدود به رؤيا ندانست، بلكه مشاهده صورتهاى خيالى را در عالم بيدارى نيز امكانپذير دانست.
نزد سهروردى، سخن از خيال با بحث از طبقات عالم پيوند مىخورد؛ از اين رهگذر، خيال واسطهاى خواهد بود كه از دريچه آن مىتوان عالم مثالى را به نظاره نشست. ابنعربى از هر دو حيث وجودشناسى و معرفتشناسى در مورد اين عالم سخن گفته است. اين مقاله به بررسى هستىشناختى اين عالم مىپردازد. جستوجو در آثار مختلف ابنعربى دادههاى بسيار و در عين حال متفاوتى را در اختيار خواننده مىگذارد؛ به طورى كه با جمعآورى آنها در كنار يكديگر، تصويرى واضح و به دور از ابهام ـ لااقل در وهله نخست ـ امرى دور از ذهن مىنمايد. نزد او، «خيال» كاربردها و معانى مختلفى دارد؛ گاهى عالم خيال واسطه حسّ و عالم عقل مىباشد و همان عالمى است كه شخص در حالت خواب و رؤيا با آن مرتبط مىشود. گاهى نيز در كلمات او، خيالْ به هر آنچه جز خداوند باشد اطلاق مىگردد. كاربرد خيال به مثابه يكى از قواى ادراكى انسان، ساحت احديت حضرت حق و واحدّيت او، نمونههاى ديگرى از اين استعمالات فراوان است. نوشتار حاضر درصدد است با تكيه بر آثار ابنعربى ارتباطى بين اين معانى برقرار نمايد تا از وراى معنايى واحد به عبارات او نظر كند. بدين ترتيب، ابتدا به ارائه مستند اين معانى در تأليفات ابنعربى و سپس به تبيين مفهوم «تجلّى» به عنوان آن جامع مشترك مىپردازيم.
اگرچه اين مقاله بر جنبه هستىشناسى خيال متمركز است، مختصر اشارهاى به كاركردهاى خيال در حوزه معرفتشناسى بىفايده نيست. از اين لحاظ، علمالخيال يكى از مهمترين ساحتهاى معرفتى است كه نقش اساسى در كشف و شهود سالكان دارد. انسان با قوّه خيال خود، با خيال منفصل مرتبط مىشود و از آنجا كه اين وادى عظيم ظلّ و سايه عالم عقول است، بدين ترتيب ارتباط با اين ساحت نيز ميسر مىگردد.
كاربردهاى مختلف خيال نزد ابنعربى
عالم خيال عالمى بس عظيم و بىكران است. خداوند هيچ موجودى خلق نكرده است كه منزلتش عظيمتر و حكمتش فراگيرتر از خيال باشد؛ حكم خيال در موجودات و معدومات، اعم از محال و غيرمحال سريان دارد. پس در ميان مخلوقات خداوند، وجودى عظيمتر از خيال نيست؛ به واسطه خيال است كه قدرت و اقتدار الهى ظهور مىكند و عالم خيال، مظهر اسم «قوى» در خداوند است.2
كاربردهاى خيال در آثار ابنعربى متفاوت است. در همين خصوص، عبارات بسيارى وجود دارد مبنى بر اينكه خيال مطلق همان «عماء» است. توضيح اينكه در حديثى، از پيامبر درباره بودنِ خداوند قبل از خلقت سؤال مىشود؛ حضرت در جواب از واژه «عماء» استفاده مىكنند.3
«عماء»، در لسان اهل عرفان، گاه در مورد مقام احديت به كار مىرود و گاه در مورد مقام واحديت. عماء به معناى ابر رقيقى است كه ميان شخص ناظر و قرص خورشيد حائل، و مانع ديدن خورشيد مىگردد؛ يا ابرى كه حائل بين آسمان و زمين، و مانع تابش نور بر زمين است يا ابرى كه واسطه نزول بركات مىباشد. قيصرى در شرح فصوص مىگويد: حقيقت وجود وقتى به شرط لا اخذ شود، نزد اهل عرفان، به مرتبه احديت (كه جميع اسما و صفات در آن مستهلك است) ناميده مىشود و همچنين به آن جمعالجمع و حقيقهالحقايق و عماء هم گفته مىشود.4
ابنعربى در فتوحات مىگويد: درياى «عماء» برزخ بين حق و خلق است. در اين دريا «ممكن» به عالم و قادر و تمام اسماى الهى كه در دست ماست اتّصاف مىيابد و «خداوند» نيز به تعجب و بشاشت و خنده و سرور و معيت و بيشتر صفات كونى اتّصاف پيدا مىكند؛ او را نزول است و ما را معراج.5
نزد ابنعربى، عماء اوّلين ظرفى است كه كينونت حق را پذيرفته است. از نظر او همه موجودات در اين عماء ظاهر شدهاند و خود اين عماء از نفسالرحمان منتشى شده است. مراد از نفسالرحمان وجود منبسط و هستى عامّ و فراگير است؛ زيرا رحمت رحمانى حق، به معناى اعطاى وجود به همه موجودات به نحو عام است. او با استناد به حديث «كنز مخفى» مىگويد: مبدأ آفرينش، اشتياق ازلى خدا براى شناخته شدن است. براثر اين اشتياق، نفسالرحمان به وجود آمده و سپس «عماء» از آن حاصل مىشود. اين «عماء» را ابنعربى «حق مخلوق به» مىنامد؛ يعنى از يكسو، حق است و جنبه بطون دارد و از سوى ديگر، خلق است و داراى جنبه ظهور.6
خيال به معناى ماسوى اللّه
يكى ديگر از كاربردهاى ابنعربى از خيال، استعمال آن به معناى ماسوى اللّه است. برطبق انديشه وحدت وجود ابنعربى كه مركز ثقل نظريات عرفانى اوست، فقط خداوند متّصف به وجود مىباشد و ماسواى او همگى وهم و خيالاند.
امام خمينى قدسسره در تبيين اين معنا كه عالمْ وجود حقيقى ندارد، بلكه وجودش خيالى است، مىفرمايند:
لاوجود للظلّ اصلاً فوجوده وجود خيالى. فانّ الظلّ عدم تنور المحل عن نور الميز ولكن يتخيل انّه شىءٌ مع انّه ليس بشىء كالعالم يتخيل انّه موجود و ليس بموجود عند التحقيق العرفانى الّا كلّ شىءٍ ما خلا اللّه باطل؛7 همانگونه كه سايه، امر عدمى است و چيزى جز نبودن نور نيست، ولى چنان خيال مىشود كه از زمره موجودات است، به همان نحو هم سراسر عالم، موجود نيست، بلكه اينگونه خيال مىشود كه موجود است!
آنچه را ما عادتا واقع مىناميم، جهان محسوسى است كه ما را احاطه كرده است. نيز تنها صورتهاى مشاهدهشده در هنگام خواب را رؤيا مىناميم؛ ولى نزد ابنعربى چنين نيست. نزد او همين جهان محسوس كه ما در حال حاضر آن را تجربه مىكنيم، چيزى جز رؤيا نيست. ابنعربى با استناد به حديث مشهورى از پيامبر كه مىفرمايند: «النّاس نيامٌ فاذا ماتوا انتبهوا»، به اين مهم اشارت مىنمايد.
ابنعربى با اشاره به رؤياى يوسف عليهالسلام چنين ادامه مىدهد كه: يوسف در هنگام مشاهده تعبير خوابش فرمود: اين تأويل رؤياى من است كه خداوند آن را محقّق فرمود. امّا به نظر ابنعربى، با ملحوظ نمودن حديث پيامبر، خواب يوسفْ خواب اندر خواب و خيال اندر خيال بوده است؛ چراكه اگر اين عالم دنيا ـ طبق حديث پيامبر ـ خواب و رؤيا باشد و بيدارى حقيقى تنها پس از موت حاصل شود، رؤياى يوسف شبيه اين است كه شخصى خواب ببيند كه خواب مىبيند. و البته او درك اين لطيفه را مخصوص شرافت محمّديه مىداند:
فانظركم بين ادراك محمّد صلىاللهعليهوآله و بين ادراك يوسف عليهالسلام فى آخر امره حين قال هذا تأويل رؤياى من قبل قد جعلها ربّى حقا... فانظر ما اشرف علم ورثه محمّد صلىاللهعليهوآله.8
اعلم انّ المقول عليه «سوى الحقّ» او «مسمّى العالم» هو بالنسبه الى الحقّ كالظلّ للشخص فهو ظلّ اللّه.9
در اين اصطلاح دوم، خيالْ همهچيز جز حضرت حق را دربر مىگيرد. ابنعربى گاهى واژه «سحر» را به عالم اطلاق مىكند، چنانكه مىنويسد:
فالعالم كلّه سحر يخيل اليك انّه حقّ و ليس بحقّ و يخيل اليك انّه خلق و ليس بخلق، اذ ليس بخلق من كلّ وجه و ليس بحقّ منِ كلّ وجه.10
وجه خيال ناميدن ماسوى اللّه
اكنون پس از تبيين معناى نخست خيال، بجاست كه به وجه تسميه آن نيز اشاره شود تا بدانيم كه: از چه رو ابنعربى ماسواى حضرت حق را خيال مىنامد؟ در اين ميان، وجوهى چند به نظر مىرسد:
الف) وجه اوّل، ناظر به تغيير و تبدّلات عالم است. از نظر او، وجود حقيقى، منحصر در وجود حق است و وجود عالم، مجازى و به عبارتى وهم و خيال مىباشد. او عالَم را به اين جهت خيال مىداند كه در نظر وى، ماهيت خيال عبارت است از: تبدّل در هر حالى و ظهور در هر صورتى. و از آنجا كه مطابق با اصول عرفان وى، عالم همواره در حال تبدّل و تغيّر و حركت و انتقال است، به آن خيال گفته مىشود.11
فكُلُّ ماسوى ذات الحقّ فهو فى مقام الاستحالة السريعة و البطيئة فكُلُّ ماسوى ذات الحق خيال حائل و ظلّ زائل... تتبدّل من صورة الى صورة دائما ابدا و ليس الخيال الّا هذا.
عبارت ابنعربى در فتوحات صريحا گوياى اين است كه چون عالم دائما از صورتى به صورت ديگر در تغيير و تكاپوست، از اينرو، خيال ناميده مىشود؛ چراكه خيال چيزى جز همين تغيير و تحولات نيست.
ب) وجه ديگرى كه براى خيال ناميدن عالم مىتوان به آن اشاره نمود اين است كه در برخورد با عالم، اينگونه به ذهن ما متبادر مىشود كه گويى اين جهان، وجودى مستقل و قائم به ذات دارد؛ حال آنكه چنين نيست و اين عالم در نسبت با خداوند نه تنها فقير و غيرمستقل و محتاج است، بلكه عين ربط و فقر و احتياج مىباشد و هيچگونه جهت استقلالى ندارد: «فالعالم متوهّم ماله وجود حقيقى و هذا معنى الخيال، اى خيل لك أنّه امرٌ زائد قائم بنفسه خارجٌ عن الحقّ و ليس كذلك فى نفس الامر.»12
ج) در وجهى كه گذشت، عالم را از اين جهت خيال ناميديم كه با ديدن عالم، اينگونه تخيّل مىكنيم كه عالم، قائم به ذات و خارج از حق است؛ حال آنكه چنين نيست. اكنون اينگونه مىگوييم كه: عالم نه تنها قائم به ذات و مستقل از خداوند و خارج از حضرت حق نيست، بلكه حتى موجود هم نيست؛ از آنجا كه ما خيال مىكنيم عالمْ موجود است، آن را خيال مىنامند: «كالعالم يتخيّل انّه موجود و ليس بموجود عند التحقيق العرفانى.»13
اكنون پرسشى مطرح مىشود و آن اينكه خواب دنيا از زمره كدامين رؤياهاست؟ آيا خوابى پريشان و واهى و به عبارتى اضغاث احلام است كه هيچگونه تعبير و تأويلى ندارد و يا از آن دسته خوابهاى حقيقى است كه محتاج تأويل است و تعبير؟
عالم اگرچه خيال است، ولى نمادى از حقيقت شمرده مىشود
ابنعربى در زمينه خواب و رؤيا سخن بسيار دارد و از وجوه متفاوتى به تقسيمبندى انواع رؤيا مىپردازد.14 وى به رؤياهاى حقّانى و رؤياهاى شيطانى قائل مىشود. رؤياهاى واقعى و حقيقى نيز از نظر او دو دسته هستند؛ برخى، خود حقيقت را نمايش مىدهند و برخى نماد حقيقت هستند. واضح است كه گروه نخست (برخلاف دسته دوم) از آنجا كه متضمن خود حقيقت هستند، نيازمند به تأويل و تعبير نيستند.
عالم نيز اگرچه رؤياست، ولى رؤيايى واقعى و نيازمند به تأويل مىباشد. آنچه در اين رؤيا ديده مىشود صورتى تخيّلى از واقع است نه خود واقع، و لذا بايد آن را به جايگاه اوّلىاش برگردانيم و تأويل نماييم. به همين ترتيب، آنچه انسان نيز در اين دنيا ادراك مىكند به مثابه رؤياست و بايد تأويل شود. در نظر ابنعربى، اين حقيقتى كه بدين سان خود را در حجاب رمز و تمثيل نشان مىدهد، عبارت است از: «مطلق» يا واقعيت؛ و همان است كه ابنعربى آن را حق مىنامد: «كلّ مايراه الانسان فى حياته الدنيا انّما هو بمنزلة الرؤيا للنائم فلابُدّ من تأويله... .»15
گويا حياتْ نوم است و همه محسوسات مانند رؤياى نائم هستند. همانگونه كه براى رؤيا، معناى متمثّلى وجود دارد كه بايد رؤيا را بدان تأويل نمود، به همين ترتيب همه آنچه در اين عالم از معانى و حقايق براى ما متمثّل مىشوند بايستى نزد اهل ذوق و شهود تأويل خود را بيابند و اين تأويل و تعبير يا به لوازم اين محسوسات و مشهودات است و يا به لوازم لوازم آنها.
در نظر ابنعربى، فهم توأمان خيال بودن و حقيقت بودن عالمْ از جمله مواهب عظيمى است كه انسان را به اسرار و رموز طريقت رهنمون مىشود.
معناى موت در حديث پيامبر صلىاللهعليهوآله
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله ضمن حديث شريفى كه ذكر آن گذشت، مردم را در دنيا در حالت نوم توصيف كردند و گفتند كه با مرگ، اين نوم خاتمه مىيابد: «الناس نيامٌ فاذا ماتوا انتبهوا»؛16مردمدرخوابند،هنگامىكهبميرندبيدارمىشوند.
ابنعربى مانند بسيارىازمتفكران، دو معنا براى «موت» در نظر مىگيرد: يكى موت اكبر و ديگرى موت اصغر. او از موت طبيعى به موت اصغر ياد مىكند؛ ولى موت حقيقى كه همان موت اكبر است، در نظر او، همان معنايى است كه در حديث «موتوا قبل ان تموتوا» اشاره مىشود.
بنابراين، مرگ در اينجا به معناى مرگ زيستشناسى نيست؛ مرگ به معناى واقعهاى روحى است كه دربردارنده كنار گذاشته شدن قيد حس و عقل از سوى انسان و گذشتن از محدوديتهاى عَرَض و ديدن آن چيزى است كه در وراى اعراض قرار دارد. مرگ در اينجا به طور خلاصه، به معناى تجربه فناست.17
ارزش اين موت به حدّى است كه به گفته ابنعربى، خداوند خطاب به غوث اعظم چنين مىگويد:18 اى غوث اعظم، اگر انسان بداند آن چيزى را كه پس از مردن براى او حاصل است، هرگز آرزوى زندگى و تمنّاى حيات در دنيا نكند و هر لحظه به حق ـ سبحانه و تعالى ـ گويد: يا ربّ امتنى، امتنى (مرا بميران، مرا بميران)!19
اندر آمد ز درِ خلوت دل، يارْ سحر | گفت: كس را مكن از آمدنم هيچ خبر |
گفتمش كى ز تو يابم خبرى؟ گفت: آن دم | كه نماند ز تو در هر دو جهان رسم و اثر |
گفتمش ديده من تاب جمالت آرَد؟ | گفت: آرَد، چو شَوَم چشم تو را نور بصر |
گفتمش هيچ توان در تو نظر كرد دمى؟ | گفت: آرى، چو شَوَم جمله ذات تو نظر |
خيال واسطهاى در عالم كبير و صغير
معناى دوم و سوم خيال به مرتبهاى واسط ميان مراتب اشاره دارد؛ خواه در عالم كبير (جهان) و خواه در عالم صغير (انسان). در جهانبينى ابنعربى، هم جهان و هم انسان هردو بيش از دو ساحت دارند و در ساحت واسطه (خيال)، مراتب فراتر و فروتر به هم مىرسند. در عالم كبير كه ساحت طبيعت در مرتبه نازل و ساحت مجرّدات در مرتبه عالى قرار گرفته، عالم مثالْ رابط و واسطه اين دو عالم است. در عالم صغير نيز مرتبه خيال درست همين نقش را دارد؛ يعنى خيال، واسطهاى ميان عقل مجرّد و بدن مادّى است. هم خيال موجود در عالم صغير و هم خيال موجود در عالم كبير هردو شأن وجودى دارند و موجوداتى واقعى در عالماند.20
قوّه خيال واسطه عقل و حس است؛ چراكه اين قوّه و مدركاتش از تجرّد مثالى برخوردارند و لذا عارى از مادّه هستند، ولى لوازم و اعراض مادّى نظير شكل، رنگ، و امتداد را دارند. محسوساتْ هم داراى مادّه و هم داراى عوارض مادّه مىباشند، ولى معقولاتْعارىازهردو هستند.
اين مرتبه واسطه را در عالم كبير «خيال منفصل»، و در عالم صغير «خيال متّصل» گويند. ميان اين دو، شكافى غيرقابل عبور نداريم، بلكه انسان به واسطه همين قوّه خيال كه از جمله مهمترين قواى ادراكى اوست، مىتواند با عالم خيال منفصل ارتباط يابد. اين ارتباطْ هم در حالت خواب و هم در حالت بيدارى امكانپذير است؛ ولى براى عموم مردم كه اسير و مشغول حواس و قواى خود هستند، در حالت خواب كه به نحوى اعراض از اين قوا حاصل مىآيد، اين ارتباط سهلالوصولتر است. البته عرفا و كاملان از افراد بشر در حالت بيدارى نيز به راحتى مىتوانند به آن عالم شگفت متّصل شوند.
ابنعربى خود از افرادى شمرده مىشود كه در خواب و بيدارى قادر به برقرارى اين ارتباط بوده است. او با قوّه خيال كه عالم خيال مقيد خوانده مىشود، مىتوانسته است ـ هر زمان كه بخواهد ـ صور خيالى ابنعربى خود را در خواب يا بيدارى در مقابل ديدگانش تمثّل و تجسّد بخشد. گفتوگوى او با كعبه كه در كتابش به نام تاجالرسائل آمده، نتيجه و اثر مخيّله اوست.21
وجه تسميه عالم مثال
در مقدّمه شرح فصوص قيصرى، درباره وجه تسميه عالم مثال، چنين آمده است:
عالم مثال، عالم مثال ناميده شد چون مشتمل است بر صور موجوداتى كه در عالم جسمانى هستند و نيز چون اوّلين عالمى است كه صورتهايى كه در حضرت علمى موجود است را به نحو مثال داراست، و نيز خيال منفصل ناميده شده است چون مانند خيال متّصل غيرمادّى است.22
قيصرى در ادامه به وجه تسميه خيال متّصل اشاره، و آن را متّصل بودن اين قوّه به عالم مثال مطلق ذكر مىكند؛ يعنى همانگونه كه نهر به دريا متّصل است، اين قوّه انسانى نيز به عالم مثال مطلق متّصل است و همانگونه كه از پنجره، نور به اتاق وارد مىشود، از آن عالم نيز به خيال متّصل، نور تابيده مىشود. عالم مثال مقيّد، چيزى نيست جز آينهاى در عقل انسانى كه صورتهاى عالم مثال مطلق در آن منعكس مىشود. پس، مخيّله قوّهاى است كه انسان را به عالم مثال مرتبط مىكند. البته، قوّه مخيّله گاه صورتهايى را خلق مىكند كه در هيچيك از عوالم پنجگانه (حضرات خمس) مابهازايى ندارد؛ چراكه اين قوّه در خواب و بيدارى همواره در حركت و نشاطى مستمر است و هرگاه حواس يا قواى ديگر روى آن اثر بگذارند، وظيفه حقيقى خود را گم مىكند و صورتهايى بدون مثال مىآفريند؛ امّا اگر كاملاً از تأثير حواس بركنار باشد و به آخرين درجه نشاط خود برسد كه تنها در خواب رخ مىدهد، صورتهاى عالم مثالى در آن منعكس مىشود (همانگونه كه صورت اشيا در آينه و رؤياهاى صادق، تحقّق مىيابد.)23
بدين ترتيب، مىتوان گفت: كار خيال، تنزيل معناى عقلى است در قوالب حسّى؛ چنانكه ابنعربى در رسالهاش به فخر رازى چنين مىآورد: «فانّ الخيال ينزل المعانى العقليه فى القوالب الحسّيه كالعلم فى صورة اللبن و القرآن فى صورة الجبل والدين فى صورة القيد... .»24 يعنى قوّه خيال به عنوان يك ميانجى وظيفه دارد كه معانى عقلى را در قالبهاى مادّى به نمايش بگذارد تا از اين طريق، انسانها كه در دام مادّيات اسيرند، لااقل تا اندازهاى بتوانند از معانى و حقايق عالم علوى اطلاع حاصل نمايند. او با صراحت از خيال به عنوان «انوار متجسّد» ياد مىكند؛ يعنى خيال حقيقتش نور است، ولى نورى است كه تجسّد يافته است: «هى الانوار المتجسّدة الدالّة لى معان وراءها.»25
بدين سبب، عالم مثال نقشى بسيار كليدى در سلوك سالكان دارد. اين عالم با صور عقلانى ـ كه در لوح محفوظ هستند ـ تطابق دارد و از اين طريق، به انسان به عين ثابت خودش مطلّع مىشود؛ يعنى نقطه آغازين سير انسان، خيال مقيّد است كه چون متّصل به خيال مطلق است، او را به خيال مطلق مىرساند و از آنجا كه اين عالم نيز ظلّ عالم عقلى و ارواح است، از اين طريق به آن عالم نيز آگاه مىشود و لذا دريچه و مبدأ سير سالك همين خيال مقيّد اوست.26 ابنعربى مىگويد: درست است كه معانى و امور روحانى متنزّل مىشوند و به حضرت خيال مىآيند، امّا شايستگى انسان براى رفتن به خيال از امور روحانى بيشتر است؛ چراكه آنها واجد قوّه خيال نيستند، ولى انسان داراى قوّه متخيّله است و لذا در مقايسه با روحانيون ملأاعلى، براى تخيّل و تمثّل، احقّ و اولى مىباشد. به عبارتى، اگر خيال منفصلْ آنجاست كه غيب و شهادت به هم مىرسند، انسان از هر موجود ديگرى به آن عالم نزديكتر است؛ زيرا او پايى در غيب و پايى در شهادت دارد. انسان به گونهاى است كه با روح خود، داخل در عالم غيب است و با جسمش كه ظاهر اوست داخل در عالم شهادت! امّا امر روحانى قوّه دخول در عالم شهادت را ندارد، مگر از طريق تمثّل در عالم خيال.
در نتيجه، انسان قوّهاى دارد كه عالم غيب ندارد؛ زيرا او از حيث روحش مىتواند به هر صورتى كه بخواهد در عالم شهادت ظاهر شود (مثل انسانهاى ديگر يا گياه يا سنگ يا...). انسان همچنين مىتواند در عالم غيب و نزد فرشتگان به صورت هريك از ملائكه كه بخواهد ظاهر شود؛ ولى فرشتگان نمىتوانند در عالم غيب به صورت فرشته ديگرى درآيند؛ مثلاً جبرئيل نمىتواند به صورت ميكائيل يا اسرافيل ظاهر شود.27
خيال منفصل طفيل وجود آدمى است
ابنعربى ضمن بيانى نمادين كه از عالم خيال ارائه مىدهد، خلقت عالم خيال منفصل را از باقىمانده گل آدمى مىداند؛ بدين صورت كه آنگاه كه خداوند در يد قدرت خويش، گل انسان را سرشت، از خميره گل او تكّهاى خرد و كوچك باقى ماند؛ خداوند با وسعت بخشيدن آن تكّه گل خرد، عالم خيال منفصل را خلق نمود.
ابنعربى در بيان تمثيلى خود، از اين تكّه گل كوچك با نام دانه كنجد ياد كرده است و لذا سرزمين خيال منفصل را كه از انبساط و وسعت بخشيدن به اين عالم حاصل مىشود، سرزمين دانه كنجد مىنامد.28
از اين تمثيل ابنعربى، اينگونه فهميده مىشود كه اين سرزمين كه در عبارات ابنعربى «ارضالحقيقه» يا سرزمين حقيقت ناميده مىشود، طفيل وجود انسان است؛ چراكه از باقىمانده اندكى از گل انسان آفريده شده است. اين مطلب در جاى جاى آثار ابنعربى ديده مىشود.
در مكالمهاى كه ابنعربى ميان غوث اعظم و حضرت حق جلّ جلاله برقرار مىنمايد، غوث از حضرت حق سؤال مىكند كه ملائكه را از چه چيز خلق كردهاى؟ و حضرت بارى جواب مىدهد كه: خلق كردهام ملائكه را از نور انسان، و انسان را از نور خودم آفريدهام. و نيز مىفرمايد: در هيچ چيزى ظهور نكردم مثل آن ظهورى كه در انسان نمودم.29
اين گفتار مؤيّد آن است كه عالم ملائكه (و شايد بتوان گفت: ماسوى اللّه) از نور انسان خلق شده است. نيز شايد اين گفتار تأييدى بر همان تمثيل دانه كنجد باشد. بدين ترتيب، همه آنچه در عالم كبير وجود دارد، همانهايى است كه در عالم صغيرهستوبا شناختانسانمىتوانبه شناخت عالم دست يافت واينامرىبسمهمدرمعرفتشناسى است.
سه معناى خيال، قابل تحويل به يك معناست: با تقسيمبندى سهگانهاى كه در معناى خيال انجام شد، عبارات متونْ نظم و نسق بهترى پيدا مىكند، ولى اين تقسيمبندى بازهم از توجيه تمامى عبارات ناتوان است؛ چراكه در پارهاى از سخنان، خيال مطلق همان حقيقت «عماء» دانسته شده است. و در تفسير «عماء»، سخنان متفاوتى منقول است از جمله اينكه: «عماء» همان مقام احديت است يا واحديت و يا اعيان ثابتاند؟!
نگارنده با كنكاش در عبارات مختلف، به اين نتيجه رسيده است كه راهى ديگر و اسلوبى فراتر براى اين رفع ابهامات نياز است و آن اينكه معناى واحدى براى خيال در نظر بگيريم: «تجلّى». اگر اين واژه را در سرتاسر آثار ابنعربى به همين معنا لحاظ كنيم، اين معناى واحد در مراتب و مظاهر متفاوت مصاديق مختلفى مىيابد. همين تجلّى كه در مرتبه نخست «احديت» ناميده مىشود، در مرتبه ثانى، واحديت است.تجلّى،درمراتبپايين، حضرت علمى يا اعيان ثابت و سپسعالمىواسطهميانعالم معقول و محسوس و نهايتا نامى براى قواى ادراكى در نهاد انسان است كه به واسطه آن ارتباط آدمى با عوالم علوى رقم مىخورد.
خيال را به هر عنوان كه لحاظ كنيم ـ اعم از كلّ عالم، واسطه بين ارواح و اجساد، نفس آدمى و يا قوّه خاص از نفس ـ اهميت نهايىاش را تنها در قالب رابطهاش با حقيقت الهىاى كه آن را پديد آورده است، مىتوان دريافت. يكى از مهمترين مفاهيمى كه ابنعربى پديد آمدن عالم و نفس را در قالب آن توضيح مىدهد، «تجلّى» است. خداوند هم در عالم كبير و هم در عالم صغير، با ظاهر ساختن اسما و صفات خويش متجلّى مىشود.30
از اينجا، بحث از عالم مثال و حضرت خيال (كه ابنعربى آن را سرزمين حقيقت مىنامد)، با تجلّى و تأويل و نيز وحدت وجود ارتباطى تنگاتنگ مىيابد.
از ديدگاه ابنعربى، وجود حقيقى منحصر در حضرت حق ـ تبارك و تعالى ـ است و بس! در دايره هستى تنها اوست و هرچه جز او، ظهور و جلوه تجلّى اوست؛ پس او را داريم و ظهوراتش، او را و جلوههاى او، او و تجلّيات او، او و تعيّنات او!
بدين ترتيب، اگر عالمْ تجلّى و تعيّن خداوند باشد و هر آنچه جز اوست شأن و ظهور او باشد، بدينسان نمىتوان براى موجوداتْ سابقه و لاحقهاى از عدم لحاظ كرد. و به همين دليل است كه ابنعربى خلقت از عدم را نمىپذيرد؛ چراكه در نظر او، عالم هرگز معدوم نبوده است؛ بلكه عالم عبارت از قوّه و قابليتهايى است كه در ذات حق مكنون بوده و در نفس رحمانى به ظهور رسيده است. لذا ابنعربى به جاى الگوى «خلقت از عدم»، الگوى «تجلّى» را معرفى مىنمايد. تجلّى حتى با «صدور» يا «فيض» نوافلاطونيان متفاوت است؛ زيرا برطبق اين الگو مراتب صادرشده از مرتبه الهى سراسر خيال است و همه آنچه در مراتب مختلف حادث مىشود، خيالى است كه در متن خيال مطلق پديد آمده است.31
مراتب عالم هستى
قيصرى در شرح فصوص، به تبعيت از ابنعربى، از اصطلاح حضرات خمس استفاده مىكند. وى، حضرت ذات حق را كه از آن تعبير به «غيبالغيوب»، «غيب مطلق» و «عنقاى مغرب» مىشود و بسيارى از عرفا آن را نخستين حضرت از حضرات خمس و مقام احديت مطلقه مىدانند از حضرات جدا كرده، و عالم واحديت را كه مقام ظهور تفصيلى مرتبه احديت و نسبت به عوالم عينى «غيب مطلق» است اوّلين حضرت از حضرات پنجگانه دانسته و از آن به حضرت علميه و عالم علم حق به تفاصيل وجودى و مرتبه اعيان ثابته تعبير كرده است. در مقابلِ عالم «واحديت» و به تعبير وى «غيب مطلق»، عالم شهادت مطلقه قرار دارد كه عالم ملك و ناسوت است. در ميان شهادت مطلق و غيب مطلق، «عالم عقول و نفوس كلّيه» و «عالم مثال مطلقه» يا «عالم خيال» واقع شده است.
براساس اين تقرير، عالم عقول و نفوس كلّيه در مقايسه با مرتبه «احديت» «غيب مضاف»، و در مقايسه با عالم حس و مادّه به اعتبارى «غيب مطلق» است؛ عالم مثال مطلقه نيز در مقايسه با عالم مادّه و شهادت مطلقه «غيب مضاف»، و در مقايسه با عالم عقل «شهادت» است.
پنجمين حضرت از ديدگاه وى مقام «انسان كامل» است. انسان كامل به اعتبار آنكه افق وجود و ظهور تفصيلى آن مقام مشيّت مطلقه است، در جميع اين عوالم وجود سريان دارد و جامع همه مراتب است.32
گاهى در متون عرفانى، مراتب وجود را در چهار مرتبه محصور مىنمايند:لاهوت(ذات)،جبروت(اسماوصفات)، ملكوت (عالم مثال و ارواح)، و ناسوت (عالم شهادت).
ابنعربى گاهى اين عوالم كثير را در دو حضرت حس و شهادت خلاصه مىنمايد و عالمى را كه از اجتماع آن دو حاصل مىشود «عالم خيال» مىنامد.
به اعتقاد عرفا، هستى مراتب گوناگون دارد و تقسيم آن به چهار يا پنج يا هفت مرتبه اهميتى ندارد. مهم اين است كه بدانيم: تمام مراتب، انعكاس و تجلّى وجود حق است؛ نيز اينكه: اين تجلّيات به نسبت نزديكى به ذات حق كاملترند و به همان ميزان كه از ذات فاصله دارند، وجودهاى ناقصترىاند و لذا عالم اجسام كه در سلسله مراتب وجود، پايينترين مرتبه است، ناقصترين و ظلمانىترين آنها محسوب مىشود.33
ارتباط عالم مثال با تأويل، تجلّى و خلّاقيت
اكنون كه برطبق انديشه وحدت وجود، عالم را خدا و تجلّيات او دانستيم و لاغير، همه آنچه در اين تجلّى ـ به مجاز ـ وصف موجوديت را به دوش مىكشند، نماد و سمبلى براى آن حقيقت مطلق است؛ ظلّى است كه هر آنچه هويدا مىسازد، نشانى از قامت رعناى ذىظلّ است. اين نماد و سمبل بايستى مورد تأويل قرار گيرد تا با رجوع به اصل و اوّل خود، آن مطلق بىهمتا را نشانگر باشند.
تأويل برگشودن رمزها و بنابراين بر خيال فعّال، يعنى اندامى كه رمزها را هم خلق مىكند و هم فهم، مترتّب است. تأويل، مترتّب بر عالم ملكى واسط ميان عقول كرّوبى مجرّد و واقعيات حسّى، تاريخى و فقهى است. تأويل ذاتا نمىتواند در قلمرو واقعيت يوميه مستقر شود. تأويل مترتّب بر نوعى طريقت باطنى است.34
نزد ابنعربى، همانگونه كه خداوند خالق و خلّاق است، انسان نيز كه «كون جامع» و خليفهاللّه است از اين خلّاقيت بىنصيب نيست؛ بدين معنا كه انسان كامل مىتواند با قوّه خيال خود به خلّاقيت بپردازد و همه آنچه را كه در مرتبه بالاتر و فراتر در شكل صور خيالى او موجود است به مرتبه فروتر تنزّل دهد و وجود عينى بخشد. اگر عارفى نيروى خلّاقيت را كه از آن به «همّت» تعبير مىشود به فعليت شايستهاش برساند، مىتواند خيالات خويش را به صورت موجودات قائم به ذات درآورد: «العارف يخلق بهمّته مايشاء»؛ يعنى در عارف، به اذن خداوند، همان نمونه خلّاقيت مبدأ هستى تكرار مىشود و خيال در اين معنا خلّاق است.35
خلّاقيت قوّه خيال تنها در انحصار عرفا و كاملان از بندگان خداوند نيست، بلكه لطيفهاى الهى است كه در همه انسانها ـ برحسب مرتبه آنان ـ حقيقه يا رقيقهاى از آن يافت مىشود.
بر اين اساس، خلّاقيت هنرى ديگر نه خلّاقيت به معناى مجازى كلمه، بلكه خلّاقيت به معناى حقيقى آن است. اين خلّاقيت خيال، صرف يك استعداد بشرى نيست؛ بلكه لطيفهاى در نهاد بشر است كه در صورت اتّحاد با مرتبه بالاترى كه آن مرتبه هم در درون آدمى موجود است، مىتواند منشأ وجود و كمال باشد.36
برزخ قوس نزول و صعود يا غيب امكانى و غيب محالى
گفتيم: يكى از مصاديق خيال مطلق، آن حضرت وجودى است كه واسط ميان مجرّدات و مادّيات مىباشد. آن موطن، عرصه كالبدهاى لطيفى است كه هم از تجرّد بهره دارند و هم از مادّيت.
اين عالم در دو قوس نزول و صعود مطرح مىشود. قوس نزول، ناظر به مراتب خلقت است؛ بدين نحو كه ابتدا معقولات، و سپس ظلّ آنها يعنى موجودات مثالى قرار دارند و در مرتبه نازلتر، موجودات عالم مادّه واقع مىشوند. از طرفى، پس از مرگ نيز از عالمى به نام عالم برزخ سخن مىگوييم كه واسط ميان دنيا و آخرت است. اين عالم برزخ، برزخ قوس صعودى نام دارد؛ چراكه انسانها طىّ سير صعودى در بازگشت به اصل خويش، در آنجا سكنى مىگزينند.
ابنعربى برزخ قوس نزول را غيب امكانى يا برزخ اوّلى، و برزخ قوس صعود را غيب محالى يا برزخ اخرى مىنامد. اين نامگذارى از آن جهت است كه آنچه در برزخ قوس نزول واقع مىشود امكان دارد كه به عالم شهادت نيز راه يابد؛ در حالى كه آنچه در برزخ دوم تحقّق مىيابد، امتناع ظهور در شهادت دارد (مگر در آخرت). از اينروست كه برزخ اوّل بسيار مورد مكاشفه قرار مىگيرد، برخلاف حال اموات در برزخ دوم كه به ندرت مشهود مىگردد: «هذا البرزخ غير الاوّل و يسمّى الاوّل بالغيب الامكانى و الثانى بالغيب المحالى لامكان ظهور ما فى الاوّل فى الشهاده و امتناع رجوع ما فى الثانى اليها فى الآخره و قليل من يكاشفه به بخلاف الاوّل ... .»37
خيال و معرفتشناسى
بحث از خيال در دو حوزه مهمّ وجودشناسى و معرفتشناسى مطرح مىشود. اگرچه اين نوشتار بر هستىشناسى خيال متمركز است، بجاست كه مختصر اشارهاى نيز به اهميت خيال در عرصه معرفتشناسى داشته باشيم و تفصيل كلام را به زمان ديگرى موكول كنيم. ابنعربى در اهميت خيال بر اين عقيده است كه: هركس مرتبه خيال را نشناسد معرفتى مجموع و يكجا نخواهد داشت. اگر اين ركن از معرفت براى عارفان حاصل نشود، بويى از معرفت به مشامشان نرسيده است.
محمود الغراب در كتاب مفصّلى كه پيرامون عالم خيال به نگارش درآورده است، معتقد مىشود كه جميع آنچه را كه عقل محال مىداند مثل جمع ضدّين، وجود جسم درد و مكان، قيام بنفسه در اعراض و انتقال آنها و حتى مدلول هر حديث و آيهاى كه عقل به دليل تعارض از ظاهر آن صرفنظر نموده است، همگى در عالم مثال تحقّق دارند؛ بدينترتيب، اين عالمرا عالم جمع اضداد گويند.38
كربن در اين زمينه مىنويسد:
اين جمع نقيضان در مرتبه خيال شكل مىگيرد، ولى نه به اين معنا كه در آن مرتبه، جمع نقيضان منتفى مىشود و يا آن قاعده مورد نقضى مىيابد؛ بلكه حقيقت اين است كه در ساحت خيال، لحاظها و حيثيتها متفاوت است و لذاست كه عارف مىيابد كه خدا هم اوّل است و هم آخر، هم ديدنى است هم ناديدنى و اين خدايى كه تجلّى كرده هم خداست و هم خدا نيست (هو لا هو). اين عارفان، تناقض را حلّ و رفع نكردهاند؛ بلكه رمز و راز چنين تناقضهايى را دريافتهاند.39
صور حاصل در خيال متّصل انسان، از چندين منبع به دست مىآيند؛ گاهى از طريق حواسّ ظاهرى شكل مىگيرند، بدين ترتيب كه صورتهايى كه در حواس در هنگام مواجهه با اشياى خارجى تشكيل مىشوند (با قوّه خيال انسان) اين قدرت و توانايى را مىيابند كه در هنگام غيبت از اشياى خارجى نيز حضور داشته باشند. در اين صورت، حواسّ آدمى منشأ شكلگيرى صورتهاى خيالى است.
ابنعربى خيال را نور مىداند و شايستهترين موجودات براى اتّصاف به نوريت؛ چراكه در پرتو خيال است كه مىتوان صورت هر چيزى را ادراك نمود. نزد ابنعربى همانگونه كه در ادراك حسّى خطا نداريم (بلكه اين خطا در حكم است نه در حس)، به همين ترتيب به ادراك خيالى نيز نمىتوان نسبت خطا داد؛ بلكه اين عقل است كه در صادر كردن حكم دچار خطاواشتباهمىشود.40
از آنجا كه صور خيالى مصادر مختلف و متفاوتى دارند، بحث خطا در ادراكات خيالى مطرح مىشود. ادراكات خيالى گاهى مطابق با واقعاند و گاهى خير. صحّت خيال انسان با صحّت مزاج و اختلال قواى دماغى او مربوط است. نزد ابنعربى، خيال بر دو نوع است؛ گاهى با اثر تخيّل حاصل مىشود و گاهى بدون آن.
در نوع اوّل، چون مولود دخل و تصرّف اراده انسان است و پاى اراده انسان به ميان مىآيد، خطا نيز وارد مىشود؛ چراكه شيطان نيز به فعاليت مىپردازد. تخيل، فعلى ارادى است كه انسان در قوّه متخيّله روى صورتهاى محسوسى كه در خزانه خيال است انجام مىدهد و با دخل و تصرّف در آنها، مجموعهاى به وجود مىآورد كه اگر نه تركيب آن مجموعه، ولى آحاد آن از طريق صورتهاى حسّى به دست آمده است و اينجا دقيقا همان نقطه حسّاسى است كه مدخل شيطان است. از نظر ابنعربى، خدا به شيطان اجازه ورود به حضرت خيال را داده و براى تصرف در آن، به او تفويض داده است.41
نتيجهگيرى
خيال در آثار ابنعربى معانى و كاربردهاى مختلفى دارد كه از آن جمله است:
1. يكى از قواى ادراكى انسان (خيال متّصل)؛
2. عالم واسطه ميان مادّياتومجرّدات(خيالمنفصل)؛
3. همه موجودات جز خداوند؛
4. عالم اعيان ثابته؛
5. مرتبه احديت؛
6. مرتبه واحديت.
اين كاربردهاى مختلف به منزله اشتراك لفظى خيال در اين معانى نيست، چراكه مىتوان مفهوم «تجلّى» را به عنوان جامع مشترك معنايى منظور نمود. بدين ترتيب، مفهوم اصلى و دقيق خيال همان تجلّى است كه در مراتب و ساحتهاى مختلف، مصاديق متفاوتى مىيابد.
-
··· منابع
- ـ ابنعربى، محىالدين، الفتوحات المكيه، بيروت، داراحياء التراث العربى، بىتا.
- ـ ـــــ ، رساله غوثيه، ترجمه حسن گيلانى، تصحيح نجيب مايل هروى، تهران، مولى، 1382.
- ـ ـــــ ، رسالهالانوار و رسالهاى به امام رازى، ترجمه فضلاللّه كردستانى، تصحيح نجيب مايل هروى، تهران، مولى، 1382.
- ـ الغراب، محمود، الخيال عالم البرزخ والمثال، چ دوم، دمشق، نضر، 1993م.
- ـ اولوداغ، سليمان، ابنعربى، ترجمه داودوفايى،تهران،مركز، 1387.
- ـ ايزوتسو، توشيهيكو، صوفيسم و تائوئيسم، ترجمه محمدجواد گوهرى، چ سوم، تهران، روزنه، 1385.
- ـ چيتيك، ويليام، عوالم خيال، ترجمه قاسم كاكائى، تهران، هرمس، 1385.
- ـ حكمت، نصراللّه، متافيزيك خيال در گلشن راز شبسترى، تهران، فرهنگستان هنر، 1385.
- ـ عفيفى، ابوالعلاء، شرحى بر فصوصالحكم، ترجمه نصراللّه حكمت، تهران، الهام، 1382.
- ـ قيصرى رومى، داودبن محمّد، شرح فصوصالحكم، به كوشش سيد جلالالدين آشتيانى، چ سوم، تهران، علمى فرهنگى، 1386.
- ـ كاشانى، كمالالدين عبدالرزاق، شرح فصوصالحكم، تصحيح مجيد هادىزاده، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1383.
- ـ كربن، هانرى، تخيّل خلّاق در عرفان ابنعربى، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، جامى، 1384.
- ـ ـــــ ، مجموعه مقالات، جمعآورى و تدوين محمدامين شاهجويى، تهران، حقيقت، 1384.
- ـ مظاهرى، عبدالرضا، انديشه ابنعربى، تهران، علم، 1387.
- ـ ـــــ ، شرح تعليقه آيتاللّه العظمى امام خمينى بر فصوصالحكم ابنعربى، تهران، نشر علم، 1387.
-
ـ ـــــ ، شرح نقشالفصوص، تهران، خورشيدباران، 1385.
-
··· پي نوشت
- 1 دانشجوى دكترى فلسفه اسلامى، دانشگاه شهيد بهشتى. دريافت: 25/11/88 ـ پذيرش: 12/6/89. sarmadi_na@yahoo.com
- 1ـ هانرى كربن، مجموعه مقالات، جمعآورى و تدوين محمّدامين شاهجوئى، ص 268.
- 2ـ محمود الغراب، الخيال عالم البرزخ و المثال، ص 18.
- 3ـ نصراللّه حكمت،متافيزيكخيال در گلشنرازشبسترى،ص62.
- 4ـ عبدالرضا مظاهرى، شرح نقشالفصوص، ص 91.
- 5ـ همان، 92.
- 6ـ نصراللّه حكمت، همان، ص 61ـ66.
- 7ـ عبدالرضا مظاهرى، شرح تعليقه آيتاللّه العظمى امام خمينى بر فصوصالحكم ابنعربى، ص 321.
- 8ـ كمالالدين عبدالرزاق كاشانى، شرح فصوصالحكم، تصحيح مجيد هادىزاده، ص 250.
- 9ـ همان، ص 251.
- 10ـ محيىالدين ابنعربى، الفتوحات المكيه، ج 4، ص 151.
- 11ـ همان، ص 428.
- 12ـ كمالالدين عبدالرزاق كاشانى، همان، ص 256.
- 13ـ عبدالرضا مظاهرى، شرح تعليقه امام خمينى، ص 321.
- 14ـ براى آگاهى از انواع رؤيا، ر.ك: داودبن محمّد قيصرى رومى، شرح فصوصالحكم، به كوشش سيد جلالالدين آشتيانى، ص 100؛ ابوالعلاء عفيفى، شرحى بر فصوصالحكم، ترجمه نصراللّه حكمت، ص 126.
- 15ـ كمالالدين عبدالرزاق كاشانى، همان، ص 401.
- 16ـ محيىالدين ابنعربى، الفتوحات، ج1، ص314؛ ج3، ص470.
- 17ـ توشيهيكو ايزوتسو، صوفيسم و تائوئيسم، ترجمه محمدجواد گوهرى، ص 28.
- 18ـ در انتساب رساله غوثيه به ابنعربى، اندك ترديدى موجود است؛ چراكه رسالهاى هست در عرفان به نام غوثيه منسوب به ابومحمد عبدالقادر حسينى گيلانى كه انتساب آن به گيلانى در برخى منابع آمده است؛ هرچند در بسيارى از رسالههاى تحقيقاتى كه پيرامون احوال و آثار او آمده است، از اين انتساب خبرى نيست. از سوى ديگر، در كتابشناسىاى كه عثمان يحيى براى آثار و مؤلّفات شيخ اكبر نوشته است، در شماره 194، از رساله غوثيه او ياد كرده است. و البته از شواهدى كه انتساب اين رساله را به ابنعربى تقويت مىكند، سخنى است كه مترجم اين رساله بدين مضمون آورده است كه: «اين است ترجمه رسالهاى كه منسوب است به شيخ كبير، و آن درويش در پيش اين بىبضاعت ارسال فرمودهبودندتاجهتايشانترجمه كنم» ر.ك: مقدّمه رساله غوثيه.
- 19ـ محىالدينابنعربى، رسالهغوثيه، ترجمهحسنگيلانى، ص 27.
- 20ـ هانرى كربن، تخيّل خلّاق در عرفان ابنعربى، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ص 21و22.
- 21ـ سليمان اولوداغ، ابنعربى، ترجمه داود وفايى، ص 110.
- 22ـ داودبن محمّد قيصرى رومى، همان، ص 98.
- 23ـ ابوالعلاء عفيفى، همان، ص 125.
- 24و25ـ محىالدين ابنعربى، رسالهالانوار و رسالهاى به امام رازى، ترجمه فضلاللّه كردستانى، ص 21.
- 26ـ ر.ك: داودبن محمّد قيصرىرومى،همان،ص 99.
- 27ـ نصراللّه حكمت، همان، ص 76و77.
- 28ـ محمود الغراب، همان، ص 28.
- 29ـ محىالدين ابنعربى، رساله غوثيه، ص 25.
- 30ـ ويليام چيتيك، عوالم خيال، ترجمه قاسم كاكائى، ص 116.
- 31ـ هانرى كربن، تخيّل خلّاق در عرفان ابنعربى، ص 21.
- 32ـ عبدالرضا مظاهرى، انديشه ابنعربى، ص 148.
- 33ـ سليمان اولوداغ، همان، ص 93.
- 34ـ هانرى كربن، تخيّل خلّاق در عرفان ابنعربى، ص 57.
- 35و36ـ همان، ص 23.
- 37ـ داودبن محمّد قيصرى رومى، همان، ص 102.
- 38ـ محمود الغراب، همان، ص 20.
- 39ـ هانرى كربن، تخيّل خلّاق، ص 25.
- 40ـ محمود الغراب، همان، ص 34.
- 41ـ نصراللّه حكمت، همان، ص 91.