دین و عقلانیت در فلسفه اجتماعى ماکس وبر و نقد آن
Article data in English (انگلیسی)
عباس یزدانى*
چکیده
هدف از این مقاله بررسى منشأ دیندارى و نسبت آن با عقلانیت در جامعهشناسى دین ماکس وبر است. رهیافت ماکس وبر در مورد دین، یک رهیافت روانشناختى اجتماعى است که در آن به مبناى عقلى و عاطفى و ارتباط آنها با عوامل اجتماعى توجه مىشود. یکى از مؤثرترین جنبههاى تحلیل وبر، بحث او در مورد عقلانیت و ارتباط آن با رویکرد دینى است. سؤالاتى نظیر: عقلانیت در فلسفه اجتماعى وبر به چه معناست و داراى چه ویژگىهایى است؟ آیا عقلانیت توصیف شده او نوع کامل و دقیق عقلانیت است یا خیر؟ و آیا تحلیل او درباره دین، صحیح و به دور از اشکال است؟ پرسشهایى هستند که این نوشتار درصدد بررسى و پاسخ به آنها خواهد بود. در این مقاله تحلیل وبر از دین و منشأ رویکرد دینى و نیز معناى عقلانیت در بوته نقد و بررسى قرار خواهد گرفت.
کلیدواژهها: عقلانیت، دین، ماکس وبر، روانشناختى اجتماعى، جامعه شناسى دین.
مقدّمه
یکى از مباحث مهم در جامعهشناسى دین نقش باورهاى دینى در تحولات اجتماعى بخصوص نقش آن در فرایند عقلانىشدن جامعه است؛ چراکه جامعهشناسى دین به عنوان یکى از رهیافتهاى دینپژوهى در پى شناخت ماهیت پدیدههاى دینى از نگاه جامعهشناسانه بوده و به نقش دین در جامعه مىپردازد. جامعهشناسى دین که از قرن نوزدهم به این سو پیشرفت قابل توجهى داشته است، تحت تأثیر سه نظریهپرداز غربى یعنى کارل مارکس، امیل دورکیم و ماکس وبر بوده است. برخلاف مارکس و دورکیم، ماکس وبر (1864ـ1920) مطالعه وسیعى درباره ادیان جهان داشت. او به بررسىهاى مفصّلى درباره ادیان جهان، از جمله آیینهاى هندو، بودا، تائو، یهود، و مسیحیت پرداخت و نیز مطالعات ناقصى در مورد اسلام انجام داد که نتوانست آن را تکمیل کرده و به پایان برساند.
عقلانیتدرجامعهشناسىدینوبربهچهمعناست؟ارتباط آن با رویکرد دینى چیست؟ چه نقدهایى بر دیدگاه
وبر در مورد عقلانیت و ارتباط آن با رویکرد دینى وجود دارد؟
عقلانیت از دیدگاه وبر، که از ویژگىهاى عصر مدرن است، فرایندى است که از طریق آن تمام روابط و مناسبات انسانى در معرض تحلیل، محاسبه و مدیریت قرار مىگیرد. البته او دین را به طور نسبى عقلانى مىداند و بر این باور است که دین این ظرفیت را دارد که سرچشمهاى براى رشد عقلانیت باشد، همانگونه که اخلاق پروتستان در غرب منشأ تحولات فرهنگى خاصى شده است؛ اخلاقى که روى اصالت فرد، سختکوشى، رفتار عقلانى و اعتماد به نفس تأکید مىکند. تلاش وبر در این جهت در حقیقت یک رهیافت روانشناختى اجتماعى در مورد دین تلقّى مىگردد؛ رهیافتى که به شناخت مبانى عقلانى و احساسى دین که با عواملاجتماعى هماهنگ است مىپردازد. او معتقد بود: رهیافت جامعهشناسانه نمىتواند تحلیل کاملى از دین عرضه کند. در این نوشتار، پس از توصیف مختصر روش جامعهشناسى دین وبر، به رویکرد دینى از دیدگاه وى پرداخته و نقدهاى وارد بر آن بیان خواهد شد. سپس ارتباط اقتصاد با اخلاق و رفتار دینى از نگاه وى مورد بررسى قرار خواهد گرفت. بعد از آن، مفهوم عقلانیت در فلسفه اجتماعى ماکس وبر و انواع عقلانیت تحلیل و بررسى مىشود. در پایان، تحلیل وبر از پدیده دیندارى و نقش آن در جوامع در بوته نقد قرار خواهد گرفت.
روش جامعهشناسى دین ماکس وبر
جامعهشناسى دین وبر برخلاف دیگر جامعهشناسان مبتنى بر نظریههاى تکاملى نیست، بلکه روش جامعهشناسى دین وى، روش تفهّم تفسیرى رفتارهاى دینى ـ که نوعى از رفتارهاى اجتماعى است ـ مىباشد. اصولاً در جامعهشناسى دین، به جوهره دین یا به حقّانیت یا عدم حقّانیت آن (مگر در مواردى که براى فهم و درک معناى رفتار دینى لازم باشد) پرداخته نمىشود، بلکه رفتارهاى دینى در جامعه به عنوان نوعى از رفتار اجتماعى که داراى معناى و کارکرد خاص اجتماعى است مورد توجه قرار مىگیرد. بر این اساس، او در پى یافتن ارتباط مستقیم میان نظام اقتصادى و اصول اخلاقى جوامع و تأثیر آنها بر یکدیگر بود. وبر رفتارهاى دینى را غیراقتصادى مىداند، اما معتقد به وجود رابطه بین دین و پدیدههاى اقتصادى بوده و به تأثیر متقابل میان آن دو اشاره مىکند. وى معتقد است: نه دین و نه اقتصاد به تنهایى نمىتوانند به طور کامل واقعیتهاى زندگى اجتماعى را تبیین نمایند. او درصدد این بود که اثبات کند رفتار انسانها در جوامع گوناگون، زمانى فهمیدنى است که در چارچوب دریافت کلى آنان از هستى قرار گیرد. اصول جزمى دین و عقاید آنها جزئى از این جهانبینى است و براى درک رفتار افراد و گروهها، به ویژه براى درک رفتار اقتصادى آنها، ناگزیر باید جهانبینى آنان را نیز درک کرد. وبر مانند مارکس و دورکیم، دین را به عنوان بخشى از یک شبکه وسیعتر نهادهاى اجتماعى تحلیل مىکرد که جامعه را شکل مىدهد. تحلیل او بر افراد به عنوان بخشى از جامعه متمرکز است و استدلال مىکند که افراد توسط نهادهاى اجتماعى، بخصوص توسط دین شکل پیدا مىکند. وبر برخلاف دورکیم بر این ضرورت تأکید مىکند که جامعهشناس باید به مطالعه عمل افراد بپردازد. او استدلال مىکند که هرچند افراد در گروههاى اجتماعى عمل مىکنند، اما گروهها خودشان عملى ندارند، بلکه عمل از آنِ افراد مىباشد. وبر بیان مىکند که فرهنگ نهایتا به عهده افراد است تا اینکه در بعضى از ساختارهاى جمعى خارجى باشد.
یکى از مهمترین آثار وبر که در مورد ماهیت و منشأ دین بحث مىکند؛ کتاب او تحت عنوان روانشناسى اجتماعى ادیان جهان 1 است. در این اثر، وبر این نظر را که ایدههاى مذهبىبرآمدهازعواملاقتصادىاست ردمىکند.
رنجها و تفاوتها در زندگى و منشأ رویکرد دینى از نظر ماکس وبر
ماکس وبر به منشأ دیندارى مىپردازد نه منشأ دین. به عبارت دیگر، وى به علل و عوامل اجتماعى و روانى دیندارى مىپردازد. او در مورد دلیل یا ادلّه حقّانیت دین یا دلیل و ادلّه باورهاى دینى بحثى نمىکند. بنابراین، بحث از منشأ دین در جامعهشناسى دین وبر به معناى جستوجو در علل و عوامل روانى و اجتماعى دیندارى است. به عبارت دیگر، به معناى بررسى رفتارهاى دینى و تأثیرپذیرى آنها از جنبههاى مختلف اجتماعى و نیز تأثیرگذارى آنها بر پدیدههاى دیگر اجتماعى است. اینگونه بررسىها، منشأ فوق طبیعى براى دین قایل نیست، بلکه صرفا دین و رفتارهاى دینى را به عنوان نوعى رفتار اجتماعى مورد تجزیه و تحلیل قرار مىدهند. بنابراین، این رویکرد مبتنى بر پیشفرض عدم منشأ ماوراءالطبیعى دین است.
وبر معتقد بود: یک منشأ اساسى براى رویکرد دینى وجود دارد و آن اینکه دین اساسا پاسخى است به مشکلات و بىعدالتىهاى زندگى که تلاش مىکند این نابرابرىها را معنادار سازد تا به موجب آن افراد قادر باشند بر مشکلات فائق آیند و به هنگام مواجهه با آنها احساس اطمینان بیشترى نمایند. مفاهیم دینى به انسان مىآموزند که زندگى اساسا مخاطرهآمیز و نامطمئن است و از اینرو، مستلزم این است که انسان به چیزهاى مطمئن و یقینى متوسل شود.
زندگى همیشه آنگونه که فکر مىکنیم باید باشد، نیست. همیشه بین آنچه که ما فکر مىکنیم که باید باشد، و آنچه که در واقع رخ مىدهد تفاوت وجود دارد. تفاوت در تمام سطوح زندگى وجود دارد. در ابتدایىترین سطح، تفاوت بین علایق مادى و شرایط واقعى است، و در سطح دیگر، تفاوت بین انتظارات هنجارى و شرایط واقعى. خوبى و عدالت همیشه وجود ندارند، در حالى که ضعف و کاستى در اغلب موارد وجود دارد. دین تلاش براى فائق آمدن بر چنین تفاوتها و بىعدالتىهاى زندگى است. بنابراین، در کنار نظریههاى مختلف در مورد دین، از قبیل نظریه عقلگرایانه، کارکردگرایانه، عاطفهگرایانه و مانند آن، وبر نظریه معناگرایانه را مطرح مىکند؛ یعنى دین و باورهاى دینى فراهمآورنده معنادارى زندگى است. در میان نظریهپردازان این رهیافت، ماکس وبر را مىتوان پیشگام آن دانست.
بر اساس این نظریه، وبر معتقد است: دین روشى است که انسانها براى معنادار ساختن زندگىشان به آن روى مىآورند. به نظر وى، در بسیارى از سنتهاى مذهبى، آنهایى که از شوربختى رنج مىبرند، تصوّر مىکنند که خشم خدایان کیفرشان داده است و یا شیاطین آنها را تسخیر کردهاند؛ زیرا گناهى مرتکب شدهاند که آسیبپذیرشان ساخته است. دین با چنین توجیهى که از «رنج» مىکند، یکى از نیازهاى ژرف و عام بشر را برآورده مىسازد. 2 آنهایى که زندگى به کامشان هست نیاز دارند تصور کنند که خوشبختى انسان تصادفى نیست، بلکه در اثر شایستگى آنهاست. و بالاتر از
آن، وقتى خود را با انسانهاى شوربخت مقایسه مىکنند نیاز به این احساس دارند که تفاوت میان آنها براساس استحقاق و عدالت استوار است. در مقابل، انسانهاى شوربخت هم نیاز دارند که رنج و بدبختىشان را به نحوى توجیه کنند که جنبه تصادفى و اتفاقى نداشته باشد، بلکه آن را در چهارچوب یک الگوى معنادار و نظام عادلانه ببینند که یا به عنوان کیفر گناهانشان دیده شود یا با این امید که در جهانى دیگر جبران خواهد شد.
بنابراین، از نظر وبر، دین و نگرشهاى دینى پاسخى است به دشوارىها و بىعدالتىهاى زندگى و توجیه ناکامىها؛ و در نتیجه، انسان را قادر به کنار آمدن با آنها مىسازد و در برابر این مشکلات به آنها اعتماد به نفس مىدهد. این نگرش دینى به زندگى انسان معنا مىبخشد و شوربختىها و خوشبختىهاى این جهانى را توجیه مىکند. وبر آن را «تئودیسه» 3 یا«نظریه عدل الهى» 4 مىنامد. وى مىگوید: گروههاى گوناگون، دیدگاههاى مذهبى کموبیش متفاوتى در رابطه با واقعیتهاى جهان دارند. از نظر او، جامعهشناسى دین، در واقع، بررسى روابط میان افکار مذهبى و آن گروههاى اجتماعى متفاوتى است که حاملان این افکار هستند. نیز جامعهشناسى دین پیامدهاى این جهتگیرىهاى مذهبى را بر تاریخ و جامعه بشرى بررسى مىکند و تأثیر این جهتگیرىها را بر شیوههاى زندگى، رویکردها و رفتار بشرى باز مىشناسد. به نظر وبر، تضمین روانى دین، معنابخشى به جهان است. وبر در کتاب روانشناسى اجتماعى ادیان جهان مىگوید:
در پشت این مفاهیم انتزاعى، همیشه نوعى موضعگیرى در برابر چیزهایى در جهان واقعى نهفته است؛ جهانى که به عنوان یک چیز «بىمعنا» تجربه مىشود. براى همین است که این مفاهیم معمولاً بر این نوع درخواست دلالت مىکنند: نظم جهانى در کلیتاش مىتواند و مىباید به نوعى معنادار باشد. 5
دین مىکوشد تا تجربههاى بشر از نابرابرى و بىعدالتى را توجیه کند. دین بر آن است تا نشان دهد که این واقعیتها تنها به ظاهر وجود دارند و اگر انسان نظر گستردهترى به آنها داشته باشد، درمىیابد که حتى همین بىعدالتىها نیز الگوى معنادارى دارند. شیوه بسیار رایج در توجیه این واقعیتها، این ادعاست که بىعدالتىها در این جهان با دادگرى در جهان دیگر جبران خواهند شد.
وبر به نیازهایى اشاره مىکند که این افکار مذهبى را به عنوان علایق آرمانى در مقابل علایق مادّى مطرح مىسازد. او بیان مىکند که نوع نگاه به جهان تعیینکننده کُنش در جهت تعقیب منافع از راه خاص است. به عبارت دیگر، اینکه انسان چه راهى را براى تأمین منافعش انتخاب کند بستگى به تصویر شخص از جهان دارد. وى مىگوید:
نه افکار، بلکه علایق مادّى و آرمانىاند که بر رفتار انسانها مستقیما تسلط دارند. اما غالبا پیش مىآید که «تصویرهاى جهان» که ناشى از افکارند، مانند سوزنبانان راه آهن، مسیرهاى کُنش متأثر از پویایى علایق مادى را مشخص مىکنند. اینکه یک شخص «از چه چیز» و «براى چه» خواستار رهایى مىشود و چگونه «مىتواند» رهایى یابد، بستگى به تصویرش از جهان دارد. 6
بر این اساس، او ساختار نوعى تئودیسه و اعتقاد به دادباورى و عدل الهى را یک عنصر عقلانى در دین مىبیند که نوعى پاسخ متافیزیکى به تنشها و تعارضات و رنجهاى موجود در جهان است. این پاسخ متافیزیکى مىکوشد از طریق دادباورى (اعتقاد به عدل الهى) علىرغم همه تعارضها و تنشهاى موجود در جهان، براى زندگى انسانها معنایى مشترک پیدا کند. از جمله تئودیسههایى که وبر بیان مىکند اعتقاد به تقدیر و مشیت الهى است. این تئودیسه مستلزم این است که فرد محکوم به سرنوشتى از پیشتعیینشده است که خدا خواسته است. اعتقاد به تقدیر به معناى این است که فرد پاداش عمل خود را در آینده خواهد گرفت.
البته باید توجه داشت که در فرهنگ اسلامى واژه «قدَر» به معناى اندازه و «تقدیر»، به معناى سنجش و اندازهگیرى و چیزى را با اندازه معینى ساختن است. و منظور از تقدیر الهى این است که خداى متعال براى هر پدیدهاى اندازه و حدود کمّى و کیفى و زمانى و مکانى خاص قرار داده است که تحت تأثیر علل و عوامل تدریجى، تحقق مىیابد. منظور از قضاى الهى نیز این است که پس از فراهم شدن مقدمات و اسباب و شرایط یک پدیده، آن را به مرحله نهایى و حتمى مىرساند. بر این اساس، مقتضاى اعتقاد به قضا و قدر الهى این است که همانگونه که وجود هر پدیدهاى انتساب به اِذن و مشیت تکوینى خدا دارد و بدون اذن او هیچ موجودى پا به عرصه وجود نمىنهد، پیدایش هر چیزى نیز مستند به تقدیر و قضاى الهى است و بدون آن، هیچ موجودى شکل و حدود ویژه خویش را نمىیابد و به مرحله نهایى خود نمىرسد. و این هیچ منافاتى با اراده انسان در فعل اختیارى ندارد؛ زیرا وجود انسان و اراده او وابسته به اراده الهى است. بنابراین، استناد اَفعال اختیارى انسان به خداوند منافاتى با استناد آنها به خود انسان ندارد؛ زیرا این استنادها در طول یکدیگر هستند و تزاحمى با هم ندارند، و این خداوند است که وجود جهان و انسان و همه شئون وجودى او را در یدِ قدرت خود دارد و همواره به آن وجود مىبخشد، و هیچ موجودى در هیچ زمانى و در هیچ شرایطى بىنیاز از او نیست و استقلالى ندارد. بنابراین، افعال اختیارى انسان هم بىنیاز از خداى متعال و خارج از قلمرو اراده او نخواهد بود.
از جمله افرادى که مانند وبر دین را سرچشمه معنابخشى زندگى مىدانست کلیفورد گیرتز 7 بود. گیرتز در مقاله«دین به عنوان یک نظام فرهنگى» به دین به عنوان بخشى از یک نظام فرهنگى نگاه مىکند. مقصود او از فرهنگ، «الگویى از معانى است که در راستاى تاریخ انتقال مىیابد و از طریق نمادها تجسّم پیدا مىکند و یا نظامى از مفاهیم است که به انسانها به ارث مىرسد و به صورتهاى نمادین بیان مىشود.» 8
از نظر گیرتز، دین دو کارکرد مهم دارد: یکى در شکلدهى روحیات آدمها و دیگرى جهانبینى خاص. با این جهانبینى، انسانها جهان را معنادار و نظاممند مىبینند و در قالب این جهانبینى، رنجها را لازمه زندگى مىدانند. «به نظر گیرتز، مسئله دین این نیست که چگونه باید از رنج پرهیز کرد، بلکه این است که چگونه باید آن را پذیرفت و تحمّل پذیرش کرد.» 9
گیرتز با تبیینهاى روانشناختى در مورد دلیل پذیرش مفاهیم مذهبى، مخالف است. هرچند که سردرگمى، رنج و شرّ انسانها را به سوى اعتقاد به خدایان، ارواح و شیاطین سوق مىدهند، امّا اینها مبناى راستین این باورداشتها نیستند. به عقیده گیرتز، مبناى حقیقى این باورداشتها یا در مرجعیت نهفته است یا در سنّت. ... دین تنها یکى از چشماندازهایى است که انسان از طریق آنها به جهان نگاه مىکند. ... گیرتز درباره ویژگىهاى چشمانداز مذهبى، مىگوید:
مهمترین ویژگى دین، ایمان است. چشمانداز علمى اساسا تشکیکآمیز است و همیشه مفاهیمش را به آزمون مىکشد. اما چشمانداز مذهبى برخلاف چشمانداز علمى عمل مىکند؛ زیرا مىکوشد مفاهیمش را به گونهاى حقیقى و به دور از هرگونه شک و شواهد مغایر، تثبیت کند. به عقیده گیرتز، مکانیسم ایجادکننده ایمان، مناسک است. 10
همچنین پیتر برگر معتقد است: دین کارش تنها مشروع ساختن و درکپذیر ساختن نظم اجتماعى نیست، بلکه تجاربى را هم که ممکن است باعث از همگسیختگى اجتماعى و نابسامانى شوند، معقول مىسازد. نیز موقعیتها و تجربههاى حاشیهاى را که در خارج از محدودههاى تجربه عادى روزانه قرار مىگیرند، مشروع مىسازد. این تجربهها عبارتند از: رویاها، مرگ، بلاها، جنگ، شورش اجتماعى، خودکشى، رنج و شرّ. برگر به پیروى از وبر، تبیینهاى این پدیدهها را توجیه مذهبى مىنامد. نقش توجیه مذهبى مبارزه با بىهنجارى است. دین «در سراسر تاریخ یکى از مؤثرترین دژهاى بشر در برابر بىهنجارى بوده است.» 11
نسبت بین اقتصاد کاپیتالیستى و اخلاق دینى
وبر برخلاف مارکس، اقتصاد را به عنوان زیربنا و دین را به عنوان روبنا نمىدانست، بلکه قایل به ارتباط و تأثیر متقابل بین آنها بود. وى در کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایهدارى 12 تلاش کرد تا پیوند بین اخلاق دینى پروتستانى وسرمایهدارى را نشان دهد. او بر این باور بود که تلقّى کار و حرفه به عنوان یک تکلیف و وظیفه دینى، اتخاذ یک شیوه عملى زاهدانه و پیروى از یک زندگى ساده در متن اجتماع، و سلوک و رفتارى مبتنى بر عقل و خرد، همگى عوامل و عناصر اصول اخلاقى مکتب پروتستانى هستند که به همراه عوامل دیگر، موجبات رشد و گسترش کاپیتالیسم غربى را به وجود آوردهاند.
در توصیف ویژگىهاى کاپیتالیزم و پروتستانتیزم، وبر مىگوید: پروتستان یکى از عوامل علّى است که موجب پیشرفت موفق کاپیتالیزم به عنوان یک نهاد اقتصادى و اجتماعى مىشود؛ چون ویژگىهایى را به افراد مىدهد که آنها را قادر مىسازد در چهارچوب کاپیتالیزم کار کنند. وبر با بررسى راههایى که پارسایى پروتستانى توسط عوامل دیگر تحت تأثیر بوده است ـ بخصوص عامل اقتصادى ـ نتیجه مىگیرد که مىتوان یک تحلیل نسبتا مثمرثمر را انجام داد. نیز معتقد است: دین و عوامل مادى فرهنگ در یک تأثیر متقابل پیچیده باید دیده شوند، نه آنکه یکى به عنوان زیربنا و عوامل دیگر به عنوان روبنا دیده شود.
یکى از جالبترین جنبههاى اثر وبر کاربرد او از رهیافت نظرى در مورد سنتهاى دینى مختلف است. یکى از جنبههاى اساسى این تحلیل نحوه عرضه هر دین به عنوان امر سازگار و عقلانى در شرایط خاص خودش است. وى در اثرش در مورد پروتستان، ارتباط صفات دینى و روح اقتصادىجامعهخاصرا مورد بحث قرار مىدهد و مىگوید:
ما نمىخواهیم این باور تعصبآمیز و مضحک را بپذیریم که روح سرمایهدارى فقط مىتوانست در نتیجه تأثیرات خاص اصلاحات به وجود آید، یا حتى کاپیتالیزم به عنوان یک نظام اقتصادى نتیجه اصلاحاتاست، بلکه درمقابل،مامىخواهیمبفهمیم که آیا، و تا چه حد عوامل دینى در کیفیت و کمّیت توسعهاینروحسرمایهدارىدرجهاننقشداشت؟ 13
وبر یکى از عوامل مهم تأثیرگذار در سرمایهدارى عقلانى نوین اروپایى را عامل مذهبى مىدانست. این عامل مذهبى یک عامل ضرورى بود، ولى شرط کافى نبود. وى بر این باور بود که میان روح سرمایهدارى نوین و اخلاق پروتستانى پیوستگى نزدیکى وجود دارد. پروتستانتیزم ریاضتجویانه روحیهاى به وجود آورده بود که با سرمایهدارى عقلانى نوین سازگارى داشت. و این در اثر آموزشهاى جان کالوین (1509ـ1564)، از بنیانگذاران جنبش اصلاح مذهبى در مسیحیت بود.
وبر مىگوید: مفهوم «وظیفه» در اصل محصول جنبش اصلاح مذهبى است. این مفهوم، هرچند که بىسابقه هم نبود، اما برخى از جنبهها و تأکیدهاى این تفسیر پروتستانى، به نظر وبر جدید بودند، از جمله اینکه «انجام وظیفه در امور دنیوى به عنوان والاترین صورت فعالیت اخلاقى فرد، ارزش دارد.» 14 به نظر وبر، برخلاف مذهب کاتولیک، اینبرداشت پروتستانى از «وظیفه» باعث مىشود که فعالیت روزانه اعتبار مذهبى پیدا کند. به باور یک پروتستان ریاضتجو، تنها شیوه پذیرفتنى زندگى از دیدگاه مذهبى، فراتر رفتن از همین جهان، ولى زندگى کردن برابر با الزامهاى زندگى در این جهان است. این برداشت با رویکردهاى کاتولیکى و حتى لوترى (1483ـ1546) از بنیانگذاران جنبش اصلاح مذهب پروتستانى، یکسره تضاد دارد. 15 نتیجه پروتستانتیزم ریاضتجویانه این بود که زندگى مذهبى چیزى جدا از جهان روزمره نبود و در چهارچوب همین جهان قرار گرفته بود.
عقلانیت در فلسفه اجتماعى ماکس وبر
مفهوم عقلانیت در فلسفه اجتماعى ماکس وبر پیچیده و ابهامآمیز به نظر مىرسد. وبر مشخصه اصلى جامعه مدرن را عقلانیت مىدانست و معتقد بود: هرقدر جامعه مدرنتر شود، دین دچار زوال خواهد شد، به این معنا که نفوذ دین در جامعه کاهش خواهد یافت، اما مسلما به نابودى دین نخواهد انجامید.
وبر از اظهارنظر درباره جوهر و یا ذات دین به شدّت خوددارى مىکند، اما در جایى اشاره دارد که دین امرى است که به همین دنیا مربوط مىشود. او مىگوید: اعمال و کردارى که دین و یا سحر و جادو انجام آنها را مقرّر مىدارند موجب مىگردند تا «انسان در زمین از خوشبختى و طول عمر برخوردار شود.» 16 وبر دین را غیرعقلانى نمىداند، بلکه معتقداست: «اعمالى که دین و یا سحر و جادو موجب و محرِک آنها هستند، حداقل نسبتا عقلانى مىباشند.» به باور او، انواع مختلف عقلانیت وجود دارد، و عقلانى ساختن دین نقش اساسى و سرنوشتساز در ظهور مدرنیسم داشته است.
اما عقلانیت در فلسفه اجتماعى ماکس وبر به چه معناست؟ وبر بر چندپهلو بودن معناى عقلانیت و عقلانىشدن تأکید داشت. عقلانیت مىتواند به معناى «دستیابى روشمندانه به یک هدف کاملاً مشخص و عملى از طریق محاسبه هرچه دقیقتر وسایل رسیدن به هدف» و یا صرفا «مدیریت منظم» باشد. 17 وبر عقلگرایى به این معنا را براى آن به کارمىبرد تا شیوه خاص تحوّل فرهنگ و تمدن غربى را در نقطه مقابل نحوه تحوّل فرهنگ شرقى نشان دهد. به اعتقاد وبر، غرب در رهیافت خود به همه قلمروهاى کار و زندگى، عقلگراتر بود. غالبا به نظر مىرسد که او بیشتر به تحوّل دیدگاه علمى، پیگیرى منظم دانش علمى و کاربردش از طریق فناورى مىاندیشید.
چهار نوع عقلانیت را مىتوان در اینجا تصویر نمود: عملى، نظرى، ذاتى و صورى. 18
عقلانیت عملى (ابزارى یا فنى): شیوهاى از زندگى است که فعالیتهاى فردى و اجتماعى را براى تأمین منافع فردى با رویکردى عملگرایانه لحاظ کند. این نوع عقلانیت براى رسیدن به اهداف عملى معین، مناسبترین وسیله را در نظر مىگیرد. چنین عقلانیتى ناظر به الگوى وسیله ـ هدف مىباشد. وبر مىگوید: همه قشرهاى مختلف اجتماع در فعالیتهاى عادى خود، گرایش آشکار به تنظیم شیوه زندگى خود بر اساس منافع شخصى و عقلانیت عملى دارند.
عقلانیت نظرى: این عقلانیت در پى مهارکردن آگاهانه طبیعت و امور فوقطبیعى از طریق ساختن مفاهیم انتزاعى است. تمام فرایندهاى انتزاعى مربوط به شناخت، در تمام صورتهاى فراگیر و فعالشان نشانههاى عقلانیت نظرىاند. این نوع عقلانیت در قالب نظامهاى ارزشى یا جهانبینىهاى عقلانى خود را نشان مىدهد. وبر گروههایى را ذکر مىکند که گرایش به این نوع عقلانیت دارند. جادوگران، رهبران مناسکپرست، روحانیان اخلاقى، راهبان و الهیاتدانان و نیز فیلسوفانى که در باب طبیعت و جامعه و امور ماوراءالطبیعه تأمّلاتى داشتهاند، و نیز دانشمندانى که در پى عرضه جهانبینى علمى هستند به تحقق عقلانیت نظرى کمک مىکنند. این نوع عقلانیت، عقلانیت کلنگر است. عقلانیت نظرى برخلاف عقلانیت عملى که ناظر به وسیله ـ هدف است، نشأت گرفته از نیاز فراطبیعى و برخاسته از سرشت متفکران و اندیشمندان است. انگیزه نهایى این افراد یافتن پاسخهاى قانعکننده براى پرسشهاى اساسى و پرسشهاى ماوراءالطبیعى انسانهاست که در پى یافتن معنایى معقول براى زندگى هستند.
عقلانیت ذاتى (ارزشى): عقلانیتى که رفتار آدمى را به سوى الگوى عملى هدایت مىکند، اما نه از باب محاسبه وسیله ـ هدف، بلکه در ارتباط با اصول ارزشى صورت مىگیرد. بنابراین، این نوع عقلانیت قابلیت ذاتى انسان در ارتباط با اصول ارزشى است. با این نوع عقلانیت، رویدادهاى جهان خارج مورد سنجش، داورى و گزینش قرار مىگیرند. نهادهاى اجتماعى، گروههاى سیاسى، فرهنگها، تمدنها و اصول اخلاقى بر اساس اصول ارزشى قابل تشخیص هستند. بنابراین، اصول ارزشى حاکم بر جامعه منشأ عقلانیت و فرایند بالقوه عقلانىشدن در جامعه است. از اینرو، براساس ملاکها و ارزشها، امور عقلانى و غیرعقلانى از دیدگاههاى مختلف، متفاوت خواهند بود. براى مثال، زهدگرایى یا ایمانگرایى از دیدگاه اندیشمندان مدرنى که فقط بر علم و معرفت تجربى تکیه دارند امور غیرعقلانى هستند و بعکس گرایش به محاسبه سرمایهدارى و گرایش به قدرت و تأکید روى لذایذ دنیوى، از دیدِ اخروىنگرِ انسان مذهبى امور غیرعقلانى محسوب مىگردند. این برمىگردد به نوع نگاه انسان، به عبارت دیگر، به چشمانداز انسان مربوط مىشود. از این نظر، وبر را باید چشماندازگرا دانست.
عقلانیت صورى: محاسبه مبتنى بر عقلانیت وسیله ـ هدف با توجه به قوانین و مقرّرات عام را عقلانیت صورى گویند. در اینجا محاسبه معطوف به ویژگىهاى شخصى افراد نیست، بلکه معطوف به مقرّرات عام است.
وبر به تضاد میان عقلانیت صورى و عقلانیت ذاتى قایل بود و معتقد بود که تعقیب منظم سود در جهان سرمایهدارى از طریق محاسبه دقیق هزینه در برابر بازده، به معناى صورى ممکن است بسیار عقلانى باشد، اما ضرورتا عقلانیت ذاتى به بار نمىآورد؛ زیرا ممکن است هدفها و نیازهاى انسانى و نیازهاى کل جامعه را برآورده نسازد. عقلانیت صورى کارى با ارزشها ندارد، حال آنکه عقلانیت ذاتى متضمن مواضع ارزشى است. عقلانیت یک چیز به معناى ذاتى آن، بستگى به ارزشهاى مورد اعتقاد آدمها دارد.
به نظر وبر، عقلانیت در قلمرو دین، به معناى حذف جنبههاى جادویى و رفع تناقضها و ابهامها در راهحلهاى مسئله رستگارى است. از نظر وى، فرایند عقلانیت ممکن است جهتهاى گوناگونى را در پیش گیرد. جهتهایى که این فرایند در پیش مىگیرد، تاحدى بستگى به جایگاهى دارد که قشر حامل افکار مذهبى در جامعه به خود اختصاص مىدهد. 19
منظور وبر این است که انواع خاصى از هدایت به سوى رستگارى مىتواند در یک جامعه دینى مطرح باشد. او یک طرح کلى با چهار نوع تیپ ممکن ـ که در حقیقت، چهار نوع موضع دینى است که روى ساختار اقتصادى جامعه مىتواند تأثیرگذار باشد ـ ارائه مىدهد:
1. زهدگرایى درونجهانى 20 کهبرفعالیتدراینجهان به عنوان ابزار دست یافتن به رستگارى تأکید دارد. جنبهزهدازطریقکارسختوکفِنفسوخویشتندارىشکلمىیابد.
2. عرفان دگرجهانى 21 که تأکید دارد رستگارى فقط با ردّ کردن این دنیا حاصل مىشود. جنبه عرفانى درانتظار ابدیت و ردّ این دنیا به عنوان توهّم و خیال حاصل مىگردد.
3. عرفان درونجهانى 22 که اهمیت این دنیا را مىپذیرد، اما به عنوان وسیلهاى براى حمایت زندگى عرفانى. برخىاز جنبههاى عرفان یهودى با این مقوله سازگار است.
4. زهدگرایى دگرجهانى 23 شکلى از تزهّد مىباشد که در جستوجوى غالب آمدن بر تمایلات زمینى است ورستگارى را از طریق این روند جستوجو مىکند. این تیپهاى آرمانى در مقایسه با اخلاق که در نظامهاى دینى متفاوت شکل پیدا مىکند مفید هستند و آنها را به قلمرو اقتصادى ربط مىدهند. به وضوح هریک از این مواضع دینى روى ساختار اقتصادى جامعه تأثیر خواهد گذاشت.
وبر براى بیان نحوه تولید سرمایهدارى، از عقلانیت ابزارى دفاع مىکند، اما در بُعد دیگر براى نقد سرمایهدارى ضمن نقد عقلانیت ابزارى، به دفاع عقلانیت ارزشى مىپردازد. او معتقد بود: عقلانیت ابزارى در طول تاریخ، حرکتِ جوامع بشرى را تحت تأثیر قرار داده است. این عقلانیت توانسته است در چهارچوب نهادهاى اجتماعى، اقتصاد، حقوق و سرمایهدارى تحقق یابد. او عقلانیت را منحصر به دوره مدرنیته در غرب نمىداند. وى هم تمام نظریاتى را که پیشرفت عقلانیت را در یک فرایند تکاملى تکساحتى مىدیدند رد مىکرد و هم تأکید مارکس بر عامل اقتصادى به عنوان زیربناى فرایند تکاملى جوامع را. وبر به عقلانیت ارزشى اصالت مىدهد، و اعتقاد داشت آنان که به نجات انسان در عصر مدرن توسط اقتصاد سرمایهدارى، سیاست لیبرال، تحزّب و عقلانیت نشستهاند، بر خطا هستند و معتقد بود باید راه دیگرى جست. او اخلاق دینى و ایمان دینى را به میان مىآورد و معتقد است: اگر ارزشها احیا شوند، مىتوانند زندگى انسان را از این وضعیت نجات دهند. اما پرسش مهم این است که این ارزشها کدامند؟ به نظر مىرسد که ارزشها نیاز به مبانى نظرى و معرفتشناختى دارند. به عبارت دیگر،عقلانیتنظرىاستکهارزشهاواهدافرانشانمىدهد.
نقد تحلیل ماکس وبر در مورد دین
با توجه به رهیافت وبر در مطالعه دین و تحلیل او از پدیده دیندارى و نقش آن در جوامع، مىتوان دریافت که تحلیل او از دین داراى اشکالات جدّى مىباشد. در اینجا به مهمترین این اشکالات اشاره مىشود:
1. یکى از اشکالات مهم جامعهشناسى دین وبر استفاده وى از دادههاى تجربى ناقص است. همچنین اشکالات جدىترى را مىتوان در توصیف او از ادیان و جوامع مختلف یافت که براساس آن، او نتایج خاص و کلىتر خود را بنا نهاد. بنابراین، مىتوان او را به ارائه یک مجموعه ناقص از دادههاى تجربى متهم نمود که یا نتایج او را شکل مىدهند یا با نتایج او شکل یافتهاند. وبر اصولاً نقشى براى منشأ دین و آورنده آن قایل نیست، بلکه تنها برخى از آموزههاى دین را ملاک قرار داده و بر همان اساس به قضاوت نشسته است. پرداختن به منشأ دیندارى براى تحلیل دین کفایت نمىکند. پرسش مهم در اینجا این است که مراد وبر از دین چیست؟ تعریف او از دین چگونه است؟ ارائه تعریف دین از اهمیت بسزایى برخوردار است؛ زیرا تا زمانى که از موضوع، تلقّى روشن و واضحى نداشته باشیم بحث پیرامون آن نتیجهبخش نخواهد بود. علاوه بر آن، در بسیارى از موارد روشن نبودن موضوع، موجب غلتیدن در ورطه مغالطات مىگردد. تعریف دین از تنوع و گستردگى وسیعى برخوردار است. وینستون کینگ در دائرهالمعارف دین مىگوید: «در غرب طى روزگاران، آنقدر تعریفات فراوان از دین پدید آمده که حتى ارائه فهرست ناقصى از آن غیرممکن است.» 24 در حقیقت،تنوع و گستردگى در تعریف دین، از رهیافتهاى گوناگون در دینپژوهى، نوع نگاه به دین و نیز از نوع نگرش به منشأ و ماهیت دین نشأت مىگیرد. این رهیافتها عبارتند از: رهیافتهاى مردمشناختى، جامعهشناختى، فلسفى، کلامى، روانشناختى، تاریخى، شهودى، اخلاقى، زبانشناختى و غیره. از آنرو که وبر با رهیافت روانشناختى اجتماعى به بررسى دین پرداخت، نتوانست همه ابعاد و جنبههاى مختلف دین را مورد بررسى و تحقیق قرار دهد. از اینرو، داورى او در مورد دین یک داورى ناقص است.
2. از جمله ایراداتى که به وبر وارد است عدم مطالعه دقیق و همهجانبه تمام ادیان است؛ زیرا قضاوت قطعى درباره دینى مانند اسلام بدون مطالعه عمیق و همهجانبه آن کار معقولى نیست؛ بخصوص براى کسى که معتقد به دینى نباشد زمانى طولانى نیاز است تا بتواند دینى همچون اسلام را مطالعه کند و دریابد که آیا از دیدگاه اسلام، رشد اجتماعى و توسعه اقتصادى مطلوب است یا نه و آیا شیرازه دین با پیشرفت جامعه سازگار است یا نه. وبر با همان برداشتى که از برخى آموزههاى پروتستان داشت، سراغ ادیان دیگر آمد و به طور تعجبآمیزى در هیچ دینى ـ آنگونه که در پروتستان یافت ـ آموزه قابل قبولى که بر گفتههاى آیین پروتستان منطبق باشد نیافت. بخصوص، باید متذکر شد همانگونه که کارل مارکس دین مسیحیت را تظاهریافته در کلیساى آن زمان مىدانست و براساس آن، قضاوت نادرست نموده و نظرات منفى در مورد دین ارائه مىداد، ماکس وبر نیز با مطالعه بخش کمى از اسلام بخصوص اسلامى که در گذشته معرفى شده و امپراتورى عثمانى نماینده آن بوده، به قضاوت پرداخته است. از اینرو، مدعى است هم جوهره اسلام و هم ساختار حکومتهاى اسلامى، که دین آنها را تعیین کرده است، همراه قوانین و دستگاه ادارى آنها، همه سدّ راه پیشرفت مىباشند و نقش مهم اجتماعى خود را ایفا نمىکنند. 25 علاوه بر آن، این اشکال بر او وارد است که وى یک جامعهشناس منتقد دین بود. حال آنکه براى فهم کامل دین، جامعهشناس باید احساس ارتباط مثبت با موضوع دین داشته باشد و آن را با نظر مساعد تحلیل کند؛ در غیر اینصورت، نخواهد توانست به یک فهم کامل و صحیح از دین دست پیدا نماید.
3. یکى دیگر از اشکالات مهم جامعهشناسى دین وبر جنبه تقلیلگرایانه رهیافت وى است. یواخیم واخ در مقدّمه جامعهشناسى دین 26 گرچه از تلاش وبر براى ایجاد یک جامعهشناسى نظاممند دین تقدیر مىکند، اما معتقد است کهتأکید روى ارتباط بین اقتصاد و دین مىتواند مبالغه باشد. وى استدلال مىکند که این رابطه تنها یک نوع رابطه از میان انواع بىشمار ارتباطهاى مختلف در یک نظام اجتماعى است، همانگونه که انسان مىتواند رابطه بین دین و هنر یا دین و سیاست را مورد مطالعه قرار دهد. واخ مىگوید: «مانند مطالعه دین و هنر یا دین و نهادهاى قانونى، بررسى ارتباطات پیچیده اقتصاد و دین یکى از مهمترین ارتباطها در بررسى ارتباط بین دین و اشکال مختلف فعالیتهاى اجتماعى است.
اما مطالعه اقتصاد و دین به هیچ وجه مساوى با یک جامعهشناسى دین نیست.» 27 بنابراین، اقتصاد یک عامل مهمارتباطات ساختارى است، ولى تنها عامل منحصر به فرد نمىتواند باشد.
برخى از اندیشمندان گستره موضوع بررسى جامعهشناسى دین را محدود به توصیف و تفسیر همدلانه نظامهاى اعتقادى مىدانند و نه تعمیمهاى علّى. 28 آنها مقایسه را تا آنجا جایز مىدانند که از حدّ مقایسه شناختهاى خودمؤمنان فراتر نرود. به نظر آنها، دین تنها به زبان خودش قابل فهم است و پدیدهاى فىنفسه به شمار مىآید. این رهیافت که در اروپا و به ویژه آلمان و هلند، سنّتى طولانى دارد، رهیافت پدیدارشناختى یا تأویلى نامیده مىشود. براى نمونه، الیاده چنین برهان مىآورد که با تقلیل پدیدههاى مذهبى به واقعیتهاى اجتماعى یا روانشناختى، نمىتوان این پدیده را فهمید. پدیدههاى مذهبى را باید به همان صورتى بازشناخت که خود را در تجربه انسانها از امر مقدّس نشان مىدهند. هر پدیده مذهبى بیانى است از این تجربه، و امر مقدّس چیزى نیست که به هرگونه تبیین دیگرى تقلیلپذیر باشد. 29 دى. زد. فیلیپس در نقد رهیافتهاى تقلیلگرایانه دین این نکته را به گونه قانعکنندهاى مطرح ساخته است که این رهیافتها ماهیت دین را معمولاً مخدوش مىسازد؛ زیرا تصور مىکنند که قضایاى مذهبى فرضیههاى نادرست درباره واقعیتها هستند. 30
چشماندازى همانند نظر فیلیپس را رابرت بِلا 31 نیز مطرح کرده است. وى مىگوید: دین اساسا با نمادهایى سروکاردارد که غیرعینىاند و احساسات، ارزشها و امیدهاى مؤمنان را بیان مىکنند، یا جریان کُنش متقابل میان انسانها و اعیان خارجى را سازمان داده و به نظم مىکشند، یا کل مجموعه اذهان و اعیان را جمعبندى مىکنند و یا زمینه این کل را نشان مىدهند. این نمادها با آنکه واقعیتى را نیز بیان مىدارند، ولى تقلیلپذیر به قضایاى تجربى نیستند. 32 بلا اینموضع را «واقعگرایى نمادین» مىنامد. 33
4. یکى از اشکالات جدى بر فلسفه اجتماعى ماکس وبر تأکید بیش از حد او بر عقلانیت ابزارى است. «هرچند که نظریه عقلانیت هیوم و وبر در اقتصاد، جامعهشناسى، مدیریت و نظریههاى مربوط به تصمیمگیرى بسیار تأثیرگذار بود، اما غالب متفکران اینک نقایص آن را اذعان مىدارند؛ حتى فلاسفهاى که درون همان سنّت فکرى کار مىکنند. مثلاً رابرت نوزیک 34 به تازگى سعى کرده تا براى نقش ارزشهاى دینى نهایى، در نظریهاى براى تصمیمگیرى، جایى بازکند.» 35
برخى از اندیشمندان مانند استنمارک 36 عقلانیت را در سه قلمرو مطرح نمودند: اول، قلمرو اندیشه و نظر که از آنبه عقلانیت نظرى تعبیر مىکنند که مربوط به سازوکار و منشأ باور و اعتقاد مىشود. دوم، قلمرو فعل و عمل که از آن به عقلانیت عملى تعبیر مىکنند. این قلمرو مربوط به امورى است که باید عمل یا اجرا کنیم. و سوم، قلمرو داورى و ارزشگذارى که از آن به عقلانیت ارزشى تعبیر مىکنند. این قلمرو مربوط مىشود به امورى که داراى ارزش و رجحان مىباشد. 37 عقلانیت دوره مدرنیته، عقلانیت ابزارى است که گاهى به عقلانیت هدف ـ وسیلهاى یا عقلانیت عملىتعبیر مىشود. اما پرسش مهم در اینجا این است که آیا عقلانیت ابزارى براى تأمین سعادت انسان و جامعه کافى است؟ پاسخ این پرسش منفى خواهد بود؛ چون عقلانیت ابزارى در جهت تأمین نیازهاى مادى انسان نقشآفرین است که گرچه تأمین این نوع نیازهاى انسان لازم است، اما کافى نخواهد بود. همه نیازهاى انسان در ماده و پیشرفتهاى مادى محدود نمىشود؛ انسان فراتر از نیازها و خواستهاى مادى، نیازها و خواستهاى معنوى هم دارد که کمال انسان در تأمین خواستهاى مادى و معنوى توأمان است. علاوه بر آن، عقلانیت ابزارى بهترین شیوهها را براى رسیدن مطلوب انسان به هدف به کار مىگیرد، اما به ما نمىگوید که هدف کدام است و چه باید باشد، بلکه صرفا به ما مىگوید که چگونه مىتوان به بهترین نحو به اهداف رسید.
5. تحلیل وبر در مورد دین یک تحلیل سابژکتیو است، که تنها یک جنبه از تحلیل دین را دربر مىگیرد. وبر به یک جنبه خاص دین که جنبه روانشناختى اجتماعى دین است پرداخته است. دین داراى ابعاد مختلف دیگرى نیز مىباشد؛ از قبیل بُعد عقلانى، بُعد تاریخى، بُعد نظرى، بُعد ذاتى، بُعد اخلاقى و نظایر آنها. بدون در نظر گرفتن ابعاد مختلف دین، نمىتوان تحلیل درستى از دین ارائه نمود و بدون لحاظ نمودن همه ابعاد نمىتوان قضاوت و داورى صحیح در مورد دین نمود. براى مثال، یکى از ابعاد دین بُعد ذاتى و فطرى دین است. بسیارى از فیلسوفانِ دین بر این باورند که دین و گرایشهاى دینى ریشه در ذات و فطرت انسانها دارد. براى مثال، جان کالوین 38 از بنیانگذاران جنبش اصلاح دینىمعتقد بود که ما انسانها یک حسّ الوهیت به طور ذاتى در نهاد خود داریم که از طریق آن در موقعیتهاى مختلف مانند خطر، ادراک زیبایىها، ادراک عجایب طبیعت، و ادراک وضع گناهآلود خودمان باورهاى صادق درباره خدا پدید مىآوریم. 39 این حس مطابق نظر کالوین، قوّهاى طبیعى و فطرى است که انسانها با آن خلق شدهاند، و از این حیثمشابه ادراک حسى، حافظه، عقل و سایر قواى ادراکى است. این نکته به طور خاص در بحث مختصر واخ از تعریف دین توضیح داده مىشود. به تبع اُتو، واخ بیان مىکند که بهترین تعریف دین این است: «دین، تجربه نمودن امر مقدس است.» 40 او استدلال مىکند که برخلاف تعریفهایى که مردمشناسان و روانشناسان ارائه مىدهند و دین را به عنوانیک پدیده سابژکتیو و ذهنى مىدانند، این تعریف به دین فرصت مىدهد تا در یک روش ابژکتیو و عینى تحلیل و فهمیده شود. دین یک تجربه عملى از چیزى است که صرفا آفریده ذهنى افراد یا گروهها نیست. این تعریف تأکید را روى تجربه دینى به عنوان تجربهاى پایه، توصیفناشدنى، پویا اما قلب عینى دین پایهریزى مىکند.
نتیجه گیرى
همانگونه که در این مقاله بیان شد، وبر ضمن بیان انواع عقلانیت، معتقد بود: عقلانیتى که در غرب موجب تحول چشمگیر شد عقلانیت ابزارى بود. اما عقلانیت ابزارى براى تأمین سعادت انسان و جامعه کافى نیست؛ چون عقلانیت ابزارى در جهت تأمین نیازهاى مادى انسان نقشآفرین است، در صورتى که همه نیازهاى انسان در ماده و پیشرفتهاى مادى محدود نمىشود. انسان علاوه بر نیازها و خواستهاى مادى، نیازها و خواستهاى معنوى نیز دارد که کمال انسان در تأمین خواستهاى مادى و معنوى توأمان است. علاوه بر آن، عقلانیت ابزارى صرفا بهترین شیوهها را براى رسیدن انسان به هدف به کار مىگیرد، اما به ما نمىگوید که هدف کدام است و چه باید باشد. بنابراین، در تعیین اهداف نمىتواند ایفاى نقش کند.
در این نوشتار همچنین نشان داده شد که تحلیل ماکس وبر از پدیده دیندارى و نقش آن در جوامع داراى اشکالات جدى است. رهیافت وبر در تحلیل دین، یک رهیافت روانشناختى اجتماعى است. وى به علل و عوامل روانى دیندارى مىپردازد و نظریه معناگرایانه در مورد دین از طریق نظریه تئودیسه را مطرح ساخت. هرچند او هیچ توجهى به منشأ دین و حقّانیت آن نداشت، و از اظهارنظر درباره جوهر و یا ذات دین به شدت خوددارى مىکرد، اما دین را امرى مىدانست که به همین دنیا مربوط مىشود. در صورتى که چنین نگرش به دین، نگرشى ناقص و نارساست؛ یکى از اهداف مهم دین جهتگیرى معنوى و اخروى آن است که در پى تأمین سعادت ابدى و اخروى انسانهاست. بدون درنظر گرفتن همه ابعاد و جنبههاى مختلف دین، نمىتوان تحلیل درستى از دین ارائه نمود. بنابراین، داورى وبر در مورد دین یک داورى ناتمام و ناقص است. در این مقاله نشان داده شد که وبر تأکید مبالغهآمیزى روى ارتباط بین اقتصاد و دین داشت، در صورتى که این رابطه، تنها یک نوع رابطه از میان انواع بىشمار ارتباطهاى مختلف در یک سیستم اجتماعى است.
-
منابع
- ـ رودنسون، ماکسیم، اسلام و سرمایهدارى، ترجمه محسن قدرتى، تهران، نشر سهامى، 1358.
- ـ لگنهاوزن، محمّد، «اقتراح»، نقد و نظر، سال هفتم، ش 1، زمستان 1379، ص 4ـ81.
- ـ همیلتون، ملکم، جامعهشناسى دین، ترجمه محسن ثلاثى، چ دوم، تهران، تبیان، 1379.
- - Bellah, Robert, "Christianity and Symbolic Realism", Journal for the Scientific Study of Religion, N. 9, 1970, p. 89-99.
- - Calvin, John, Institutes of the Christian Religion, tr. Ford Lewis Battles, in the Library of Christian Classics, v. 20-21 (Philadelphia: The Westminster Press), 1960.
- - King, William, "Religion in Eliade, M. (ed), The Encyclopaedia of Religion, v. 12, New York, London, Macmillan Publishing Company, 1987.
- - Stenmark, Michael, Rationality in Science, Religion and Everyday Life, Notre Dame, University of Notre dame Press, 1995.
- - Wach, Joachim, Sociology of Religion, Chicago: The University of Chicago Press, 1944.
- - Weber, Max, Economy and Society: An Outline of Interpretive Sociology, ed. by G. Roth and C. Wittich, Berkeley, University of California Press, 1978.
- - ------ , The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, London, Allen and Unwin, 1930.
- - ----- , The Social Psychology of the World Religions, London, Routledge, 1970.
-
پى نوشت ها
* استادیار گروه فلسفه دانشگاه رنجان. دریافت: 10/8/89 ـ پذیرش: 09/11/89. a.yazdani97@yahoo.com
1 The Social Psychology of the World Religions.
2 ـ ملکم همیلتون، جامعهشناسى دین، ترجمه محسن ثلاثى، ص 340.
3 Theodicy.
4 ـTheodicy ، واژهاى است مرکب از دو واژه یونانى Theos به معناى خدا و Dike به معناى عدل؛ و در اصطلاح، تلاش براى یافتن دلیلهاى خدا براى رواداشتن شر در جهان است.
5 Max Weber, The Social Psychology of the World Religions, p. 281.
6 Ibid, p. 280.
7 Clifford Geertz.
8 ـ کلیفورد گیرتز، دین به عنوان نظام فرهنگى، ص 3، به نقل از: ملکم همیلتون، همان، ص 273.
9 ـ ملکم همیلتون، همان، ص 277.
10 ـ همان، ص 278.
11 ـ پیتر برگر، واقعیت اجتماعى دین، ص 94، به نقل از: ملکم همیلتون، همان، ص 282.
12 The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism.
13 Max Weber, Economy and Society, p. 282.
14 Max Weber, The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, p. 80.
15 ـ ملکم همیلتون، همان، ص 257ـ258.
16 Max Weber, Economy and Society, v. 1, p. 429.
17 Max Weber, The Social Psychology of the World Religions, p. 293.
18 ـ نگاه کنید به: اشتفان کالبرگ، عقلانیت در فلسفه اجتماعى ماکس وبر، ترجمه مهدى دستگردى.
19 ـ ملکم همیلتون، همان، ص 251.
20 Inner-worldly asceticism.
21 Other-worldly mysticism.
22 Inner-worldly mysticism.
23 Other-worldly asceticism.
24 William King, "Religion in Eliade, M. (ed), The Encyclopaedia of Religion, v. 12, p. 285.
25 ـ ر.ک: ماکسیم رودنسون، اسلام و سرمایهدارى، ترجمه محسن قدرتى، به نقل از: محمدرضا آقایى: جستارى در جامعهشناسى دین.
26 Sociology of Religion.
27 Joachim Wach, Sociology of Religion, p. 3.
28 C.f. M. Eliade, The Encyclopaedia of Religion.
29 ـ ملکم همیلتون، همان، ص 7.
30 ـ همان، ص 14.
31 Robert Bellah.
32 Robert Bellah, "Christianity and Symbolic Realism" Journal for the Scientific Study of Religion 9, p. 93.
33 Ibid, p. 15.
34 Robert Nozick.
35 ـ محمّد لگنهاوزن، «اقتراح»، نقدونظر، سال هفتم، ش 1، ص 51.
36 Micael Stenmark.
37 Michael Stenmark, Rationality in Science, Religion and Everyday Life, p. 5.
38 John Calvin.
39 John Calvin, Institutes of the Christian Religion, I, iii, 1. p. 44.
40 Joachim Wach, Sociology of Religion, p. 13.