ويژگى هاى برنامه درسى با تأكيد بر نظر علّامه طباطبائى
معرفت سال بيستم ـ شماره 160 ـ فروردين 1390، 161ـ173
مهديه كشانى*
رضاعلى نوروزى**
چكيده
هر نظام تعليم و تربيت داراى عناصر و مؤلفههايى است كه كيفيت و كمّيت آنها، بر پايه مبانى شناختى هر نظام مشخص مىشود. يكى از اين عناصر زيربنايى، برنامه درسى است كه هدفگذارى آن بر پايه اصول فلسفى، علمى، جامعهشناختى و... صورت مىگيرد. كارآمدى نهايى برنامه درسى هم از طريق صحت و استحكام مبانى شناختى آن، تأمين مىشود. از اينرو، برنامهريزان بايد در رجوع خود به مؤلفههاى معرفتشناختى، از جامعيت و صحت آنها مطمئن بوده و سپس جهتدهى محتواى برنامه را بر اين اساس تنظيم نمايند.
هدف اين مقاله، نگاهى به نظريات فلسفى و دينى علّامه طباطبائى و برخوردارى از رويكردى تحليلى ـ توصيفى، زمينه را براى تشكيل چنين زيربناى شناختى فراهم نمايد تا از اين طريق بتواند به برخى از سرفصلهاى مهم در زمينه برنامه درسى كارآمد دست يابد. با توجه به مطالعات انجام شده، مىتوان گفت چهار عنوان اصلى: مختصات و ويژگىهاى برنامه درسى، شعب علم، محتواى علم و آسيبشناسى علم با نگاه به نظريات علّامه طباطبائى در اين زمينه، مورد توجه مىباشند كه در مقاله به ويژگىها و ضرورتهاى هريك اشاره شده است.
كليدواژهها: ويژگىهاى برنامه درسى، برنامه درسى، علّامه طباطبائى.
مقدّمه
يكى از مبانى تربيت انسان بحث علمآموزى است. اهميت اين مبناى تربيتى براى اين است كه اساسا عمل در همه شئون داير مدار علم است؛ هر زمان كه علم قوى باشد عمل قوت مىگيرد و هر زمان علم ضعيف باشد عمل هم ضعيف مىگردد. نيز هر زمان كه علم، علم مفيدى باشد، عمل هم مفيد مىشود، و هر زمان كه علم فاسد باشد عمل هم فاسد مىگردد.1 پس گام اول در هر عملى، علم به آن عمل است. علّامه طباطبائى اعتقاد دارد: آنچه انسان را از ساير حيوانات امتياز مىدهد نيروى عقل و زيور علم است. حيوانات، هر كدام طبق ساختمان ويژه خود داراى غريزههاى ثابتى هستند كه به طور يكنواخت نيازمندىهاى زندگى خود را مطابق آنها رفع مىكنند و هرگز در زندگى آنها اميدى به ترقى و تعالى نيست و نمىتوانند درهاى تازهاى به روى خود و ديگران باز كنند. تنها انسان است كه به واسطه نيروى خرد، هر روز معلومات تازهاى بر معلومات گذشته خود مىافزايد و با كشف قوانين طبيعت و ماوراء طبيعت هر زمان ارزش و رونق تازهاى به زندگى مادى و معنوى خود مىدهد؛ به ادوار گذشته نظر افكنده، براى آينده خود و ديگران پايهگذارى مىنمايد.2
از اينرو، لازم است به ويژگىهاى برنامه درسى به عنوان محتوى علمى براى عمل فراگيران توجه شود. اگرچه در مورد برنامه درسى و ويژگىهاى آن تحقيقات بسيارى انجام شده است، اما غالب اين تحقيقات بر اساس الگوى فرهنگى و علمى زندگى غربى بوده و نمىتواند به طور كامل پاسخگوى مسائل آموزشى كشور ما باشد. از اينرو، جا دارد در اين زمينه به نظرات متفكران اسلامشناس از جمله علّامه طباطبائى مراجعه شود تا از اين طريق زمينه براى تدوين برنامه درسى بر مبناى فرهنگ اسلامى ـ ايرانى تنظيم شود.
البته اين نياز قبلاً نيز از جانب بسيارى از محققان مورد توجه قرار گرفته است و پژوهشهايى در رابطه با برنامه درسى از منظر علّامه طباطبائى انجام شده است. از جمله اين بررسىها مىتوان به پاياننامههايى كه در اين زمينه نگارش يافتهاند اشاره نمود: تبيين معيارهاى برنامه درسى براساس معرفتشناسى و ارزششناسى رئاليستى علّامه طباطبائى و برودى3 و تبيين رويكرد پيشرفتگرا در برنامه درسى (با تأكيد بر معرفتشناسى ديويى)4 اشاره كرد كه به طور مستقيم در زمينه برنامه درسى از ديدگاه علّامه طباطبائى تنها به جنبههاى خصاى از انديشههاى فلسفى وى (معرفتشناسى و ارزششناسى) به عنوان مبناى برنامه درسى توجه داشتهاند. از اينرو، تبيين آنها به همين جنبه محدود شده است. در ضمن، پژوهشهاى ديگرى نيز وجود دارند كه با بررسى اهداف و روشهاى تعليم و تربيت از ديدگاه علّامه طباطبائى جنبههايى از برنامه درسى را مورد عنايت قرار دادهاند كه از جمله آنها مىتوان به مقالههاى «بررسى ديدگاه ارزششناسى علّامه طباطبائى و دلالتهاى آن در تربيت اخلاقى»5 و «تبيين تعليم و تربيت اسلامى از ديدگاه علّامه طباطبائى با تأكيد بر هدفها و روشهاى تربيتى»6 و پاياننامه مقايسه ديدگاههاى تربيتى امام خمينى و علّامه طباطبائى7 اشاره كرد.
اين پژوهشها نيز اهداف، اصول و روشهاى خاصى را براى برنامه درسى از منظر علّامه طباطبائى بيان داشتهاند. اما هيچيك به ترسيم خطوط كلى تدوين اين موارد براساس ديدگاه علّامه طباطبائى نپرداختهاند. با توجه به اين موارد مىتوان جنبه نوآورى پژوهش پيشرو را در اين دانست كه اولاً، ويژگىهاى برنامه درسى را براساس كليه نظريات علّامه طباطبائى (اعم از فلسفى و غيرفلسفى) تدوين نموده است. دوم اينكه به جاى ارائه اهداف، اصول، محتوا و روشهاى خاص براى برنامه درسى، ويژگىهايى كلى را براى برنامه درسى پيشنهاد نموده است كه مىتواند براى دستاندركاران تعليم و تربيت در همه شرايط و زمانها مفيد واقع شود. اين ويژگىها در كنار بحثى كه در مورد علم آمده است مىتواند مبنايى در استنتاج اهداف، اصول، محتوا و روشهاى برنامه درسى بنا بر مقتضيات هر زمان و ويژگىهاى هر كلاس باشد. از اينرو، با آنكه علّامه طباطبائى در نظرات خود به مباحثى كه مستقيما با برنامه درسى در ارتباط باشد نپرداخته است، نظرات ايشان در بخشهاى مختلف، راهنماى ارزندهاى است براى كسانى كه مىخواهند در زمينههاى مختلف تحقيقات علمى گام بردارند.
هدف اصلى اين پژوهش پاسخگويى به اين سؤال است كه براساس نظريات علّامه طباطبائى چه ويژگىهايى را مىتوان براى برنامه درسى برشمرد؟ اين سؤال تحت سؤالات فرعى زير قابل بيان است:
1. محتواى برنامه درسى از ديدگاه علّامه طباطبائى چه ويژگىهايى بايد داشته باشد؟
2. براساس انديشههاى علّامه طباطبائى كداميك از شعب اصلى و فرعى علم بايد در تدوين برنامه درسى مورد توجه قرار بگيرند؟
3. از ديدگاه علّامه طباطبائى براى تدوين يك برنامه درسى غنى كدام موضوعات علمى بايد مورد توجه قرار گيرند؟
4. از منظر علّامه طباطبائى چه موانع و آسيبهايى در مسير كسب علم وجود دارد؟
مختصات و ويژگىهاى برنامه درسى
هر برنامه درسى و هر محتواى علمى كه به منظور تربيت نوع انسان مورد استفاده قرار مىگيرد، بايد داراى ويژگىها و ملزومات عمومى بوده تا بتواند از اين طريق تأثير لازم و كارآمد را بر روى مخاطبان خود به جاى گذارد. در ذيل، به برخى از مهمترين اين ويژگىها اشاره مىشود:
حقيقتگويى: از جمله اصول اوليه و مهم در محتواى برنامه تربيتى، اصل حقيقتگويى در محتواست. «حق» الگويى است كه از نظام و سنت جارى در عالم خلقت برداشته شده است. محتواى يك برنامه هم علاوه بر اينكه انتقالدهنده حقيقت است، بايد هماهنگ و مطابق با حقايق عالم باشد. از منظر علّامه طباطبائى، ويژگى حق اين است كه با حق ديگر معارضه نمىكند و مزاحم آن نمىشود، بلكه هر حقى ساير حقها را تأييد نموده و سود مىبخشد. البته اينكه هيچ حقى معارض و مزاحم حق ديگر نيست به معناى نفى تعارض در بين موجودات اين عالم نيست؛ چراكه عالم مشهود عالم تنازع و تزاحم است، بلكه مقصود از آن اين است كه همين موجودات در عين داشتن تزاحم با يكديگر، در تحصيل اغراض الهى در يك جهتند و هر كدام براى رسيدن به غرض نوعى خود از ديگران استمداد مىكنند، به خلاف باطل كه معارض غرض حق است. در نهايت، اصول مذكور همانگونه كه در امور محسوس و حقايق خارجى جريان دارد، در علوم و اعتقادات نيز جارى است.8 پس بر اساس اصل حقيقتگويى: محتوا بايد شامل حقيقت باشد + محتوا بايد مطابق حقيقت باشد = در محتواى برنامه هيچ تضاد و تعارضى وجود ندارد.
سودمندى: مفيد و سودمند بودن برنامه تربيتى به نكات متعددى در مورد محتواى برنامه اشاره دارد كه از جمله مىتوان به موارد زير اشاره نمود:
از اولين ضروريات محتواى سودمند اين است كه مطالب مضر (كه در هر گروه سنى طيفى از مطالب را دربر مىگيرد) را شامل نمىشود. برخى مطالب اگر در زمان مناسب خود ارائه نشوند چه بسا تأثير معكوس بر روى مخاطب به جاى بگذارند. برخى مطالب هم در هيچ زمان مفيد به حال فراگيران نمىباشند. به گفته علّامه طباطبائى، سؤال از هر چيزى كه خداى تعالى دريچه اطلاع از آن را (با اسباب عادى) به روى بشر بسته است ممنوع گرديده؛ زيرا چه بسا سؤال از اينگونه امور ـ از جمله پرسش از ذات خداوند كه عقل را به آن راهى نيست يا پرسش از روز مرگ خود، و يا روز مرگ دوستان و عزيزان يا پرسش از زوال ملك و عزت ـ و جستوجو و به دست آوردن مطلب، خود باعث هلاكت و بدبختى شود.9 از سوى ديگر، طيف نهايى برنامه، سودمندترين معارف يعنى معارف خداشناسى قرار دارد كه شامل محتوايى است كه انسان را به بالاترين هدف خلقت او يعنى همان توحيد رهنمون مىكند. يكى از صاحبنظران بر اين عقيده است كه محتواى برنامه درسى بايد تأمينكننده هدف تربيت اسلامى بوده و بر محورى الهى دور بزند؛10 يعنى فراگير را در جهت شناخت خالق هستى و نزديكى به او كمك نمايد. چنين جهتدهىاى حتى در دروس تجربى و ابزارى نيز سارى و جارى مىباشد. به همين منظور، دروس برنامه درسى نبايد محتواى بيهوده و ايدههاى غيرضرورى داشته باشند. به عقيده علّامه طباطبائى، علومى كه انسان را سرگرم خود ساخته، از ساختن حق و حقيقت باز دارد، در قاموس قرآن مجيد با جهل مرادف است.11 به همين دليل، محتواى برنامه درسى بايد ويژگى دينى، ايمانى و عقلى داشته باشد؛ يعنى تأكيد بر اصول اعتقاد دينى و ايمان به آن، كه در رأس آن خداوند قرار دارد و تأكيد بر تفكر و انديشه در آنچه كه مورد اعتقاد است.12 در اين زمينه، مىتوان به علوم ممدوح، مباح و مذموم در برنامه درسى اشاره نمود13 كه در تربيت اسلامى تنها قسم اول ارزشمند و قابل استفاده است. محتواى برنامه درسى همچنين بايد به گونهاى باشد كه فعل خوب و بد را در زمينههاى مختلف اجتماعى، علمى، اخلاقى و ديگر موارد به متربى معرفى نموده و عواقب هريك از اين افعال را در دنيا و آخرت گوشزد كند. علاوه بر اين، قوه تشخيص درست از نادرست را در فراگيران پرورش دهد تا از اين طريق گام اول را در اتصاف فراگيران به صفات شايسته و دورى از صفات ناشايست فراهم نمايد.
ارائه تدريجى: محتواى درسى بايد در واحدهاى مشخص و به تدريج (برحسب نياز و ظرفيت فراگيران) ارائه شود. رعايت اين اصل در ارائه محتوا بدين دليل است كه درك مطالب براى فراگيران به صورت سادهتر صورت پذيرد. علّامه طباطبائى اعتقاد دارد: بدين جهت است كه آيات و دستورات قرآن به تدريج نازل شده تا زمينه را براى امكان قبول دين و جايگير شدن آن در دلها فراهم سازد. تذكر اين نكته هم ضرورى است كه سلوك از اجمال به تفصيل، و رعايت تدريج در القاى احكام خدا به سوى مردم جنبه ارفاق به مردم و حسن تربيت و رعايت مصلحت را دارد نه جنبه سازشكارى، و فرق بين اين دو روشن است.14
نظم و ترتيب منطقى: هر واحد محتوايى مورد استفاده در امر تربيت بايد داراى نظم منطقى و فواصل مناسب باشد. اين بدين معناست كه سازماندهى محتواى برنامه، بايد براساس اصول منطقى صورت پذيرد؛ از جمله اينكه بحثهاى مقدماتى علوم ابزارى، در دوره ابتدايى و بحثهاى پيشرفته علوم ابزارى و علوم اساسى در مراحل متوسطه و عالى ارائه شود. همچنين شرايط سنى فراگيران و ضريب دشوارى مطالب در سازماندهى محتوا لحاظ گردد. علّامه طباطبائى در رابطه با وجود اين اصل در معارف دينى بيان مىكند: تعليمات الهى با اينكه قسمت قسمت، نازل شده، در عين حال، بين دو قسمت آن فاصله زيادى وجود ندارد، بلكه قسمتهاى گوناگون آن پشت سر هم نازل شده تا روابط بين آنها باطل نگشته، آثار اجزاى آن از هم گسسته نشود و در نتيجه، غرض از تعليم آن تباه نگردد.15
مخاطبشناسى: چنانكه روشن است، اسلام پيروان خود را با تمام قوا به آموختن علم و دانش ترغيب و تشويق مىكند. البته استعداد افراد انسان در درك حقايق علمى و معارف حقيقى مختلف است. برخى افراد استعداد تفكر استدلالى نداشته، با ذهن ساده خود در محيط كار و سطح زندگى مادى به سر مىبرند. برخى هم تفكرشان استدلالى بوده، طبعا نشاط خاصى در درك معلومات عميق فكرى و نظريات علمى دارند.16 پس متناسب با هريك از اين گروه افراد بايد كمّيت و كيفيتى متفاوت از محتواى علم را ارائه نمود. از نظر علّامه طباطبائى، معلومات هريك از مراتب مختلف فهم را نمىتوان به مرتبه پايينتر از خود تحميل كرد؛ چراكه نتيجه معكوس خواهد داد. خداى تعالى هم همواره با انسان به قدر عقل و بر طبق موازين فطرى حرف مىزند؛17 نكتهاى كه رعايت آن در ارتباط با محتوا و مخاطب بايد لحاظ شود. شيوه خود علّامه طباطبائى در اين زمينه بدين صورت بوده است كه يك مطلب را با عبارات مختلف براى اشخاص متفاوت بيان مىكرد. غالبا حقايق و معارف دقيق را در قالب الفاظ و كنايات و حتى داستان و شعر در اختيار افراد قرار مىداد و اگر در مخاطب استعداد بيشترى را احساس مىكرد همان مطلب را بىپرده در سطح بالاترى بيان مىنمود. اما هيچ كس حتى افراد عادى را از فيض علوم و معارف محروم نمىساخت و متناسب با فهمشان با آنان سخن مىگفت.18 محتواى برنامه درسى همچنين بايد زمينه را براى فعالسازى كنجكاوىهاى فطرى و عقلى فراگيران فراهم نمايد. براى دستيابى به اين منظور مىتوان در مباحث مختلف دروس، تنها با اشاره به نكاتى كليدى و نه بحثهاى تفصيلى، زمينه را براى حركت فكرى فراگيران فراهم كرد.
محتواى غنى در بيان ساده: از ويژگىهاى اساسى محتواى تعاليم دينى (بخصوص قرآن) اين است كه در باطن معارف ظاهرى و ساده آن، معارف عاليه نهفته است. علت اين امر اين است كه اگر همه علوم عاليه مانند تعاليم ساده و سطحى، بىپرده بيان شود، عموم مردم طاقت تحمل آن را ندارند و فهمشان از درك اين علوم عاجز مىماند، و بدين دليل، آنها در باطن معارف ساده قرار داده شدهاند تا افراد انگشتشمارى كه استعداد درك آنها را دارند، درك كنند. و هر دو سنخ معارف در قالبى از الفاظ آورده شدهاند تا هر كس به قدر فهم و ظرفيتش از آن الفاظ استفاده كند؛ همچنانكه خداى تعالى اين معارف را كه در قرآن كريم است به بارانى مثل زده كه از آسمان فرو مىريزد، و دلهاى مردم را به زمينهاى مختلف مثل زده كه هريك به قدر ظرفيت خود از آن استفاده مىكند.19 اهميت رعايت اين نكته در تنظيم محتوا، بخصوص در مورد معنوياتى كه سطحشان از سطح ماده و جسم بالاتر است، بيشتر مىباشد؛ چراكه اگر اينگونه معارف بىپرده به فهم عامه مردم كه از حس و محسوس تجاوز نمىكنند، تحميل شود بكلى ناقض غرض خواهد بود.20 رعايت اين اصل در همه بخشهاى برنامه درسى، مىتواند از جانب مربى هدايت شود؛ به اين معنا كه در حين تدريس بسته به فهم فراگيران از محتوا، تكاليف انفرادى متفاوت ارائه دهد.
لذتبخشى: اين اصل از جمله اصولى است كه سبب مىشود يادگيرى همراه با لذت و به دور از خستگى صورت پذيرد. لذتبخشى محتوا در جذب و اشتياق فراگيران نسبت به يادگيرى تأثير بسزايى دارد. به طور كلى، دو شيوه براى اعمال اين اصل وجود دارد. يكى اينكه كل محتواى درسى به صورتى باشد كه همراه با لذت درونى و ذاتى بوده و اين امر از طريق ارائه معارفى كه با فطرت انسانها مطابقت دارد تأمين مىشود، دوم اينكه اگر محتواى برنامه به گونهاى بود كه ظرفيت چنين برنامهريزى را در خود نداشت، قسمتهاى جذابى كه مرتبط با واحد يادگيرى بوده و يا فراگيرى آن را تسهيل مىكند در محتواى برنامه گنجانده شود؛ مانند ارائه درس به صورت عملى يا همراه با تصاوير و يا در متن طبيعت. به زعم علّامه طباطبائى، خداوند به وسيله لذايذ آدمى را تسخير كرده است. اگر اين لذايذ نبودند، بشر درصدد انجام هيچ عملى برنمىآمد و در نتيجه، آن نتايجى را كه خداوند از خلقت انسان در نظر داشت و همچنين نتايج تكوينى از قبيل بقاى شخص و دوام نسل حاصل نمىشد. اين لذايذ چند قسماند: يك قسم آن، لذايذى است كه لذيذ بودن و زيبايى آن طبيعى شىء لذيذ است؛ مانند طعمهاى لذيذى كه در انواع غذاهاست. قسم ديگر، لذايذ فكرى است كه هم زندگى دنيوى انسان را اصلاح مىكند و هم نسبت به آخرت او ضررى ندارد. اين قسم مانند قسم اول منسوب به خداى سبحان است؛ چون التذاذ از اين لذات امرى است فطرى و از فطرت سالمى ناشى مىشود كه خداوند مردم را بر اساس آن فطرت آفريده. يكى از مثالهاى روشن اينگونه لذات، ايمان است.21 قسم سوم، لذاتى فكرى است كه موافق با هوا و مايه بدبختى در دنيا و آخرت است. پس هر حكم و فكرى كه مخالف با فطرت سالم باشد و سعادت آدمى را تأمين نكند از خود فطرت صادر نشده، و به طور مسلم القايى است از القائات شيطان و لغزشى است روحى و مستند به شيطان؛ مانند لذات موهومى كه انسان از انواع گناه احساس مىكند.2223
جامعيت نسبى: اين اصل بدين معناست كه محتواى برنامه بايد به جنبههاى مختلف جسمى، عقلى، روحى و توازن نسبى ميان جنبههاى مذكور اهميت دهد. البته توازن نسبى به اين معناست كه اهميت اساسى به جنبههاى روحى و علوم دينى و اخروى داده مىشود، اما اين مانع از توجه به جنبههاى جسمى و علوم دنيوى نمىگردد.24 از نظر علّامه طباطبائى، اهل علم بايد سعى كنند معارف خود، بخصوص امور معنوى را تقويت كنند و در طهارت باطن و تهذيب نفس كوشا باشند، كه با اصلاح آنها جامعه اصلاح مىشود، و با فساد آنها، اجتماع به فساد كشيده خواهد شد.25
تنوع محتوا: محتواى برنامه درسى بايد به گونهاى باشد كه فراگيران را به سمت علايق، استعدادها و ظرفيتهايشان سوق دهد و اين امر از طريق تنوع در ارائه مطالب دروس برنامه درسى امكانپذير است. چنين اصلى از اين ضرورت و هدف تربيتى ناشى مىشود كه آموزش و پرورش بايد امكانات و شرايط لازم را براى فراگيران به منظور گسترش حداكثرى قابليتهايشان فراهم نمايد؛ همانگونه كه محال است موجودى در جهان هستى قابليت وجود و تعالى داشته باشد و خداوند فيض آن را دريغ نمايد.26
نوسازى محتوا: محتواى يك برنامه، اگر همه خصوصيات مذكور را در خود داشته باشد، بازده زمانى خاصى دارد. نياز به بازسازى محتوا از اين ضرورت ناشى مىشود كه علم همه روزه در حال گسترش است و انسانى كه خواهان همگامى با علوم زمان است بايد در تربيت خود به جديدترين بخشهاى آن دسترسى داشته باشد. البته اين به معناى باطل شدن همه علوم گذشته نيست، اما محتواى برنامه در برخى موارد نيازمند بازسازى كلى و در برخى موارد نيازمند اصلاحات جزئى مىباشد. همانگونه كه علّامه طباطبائى اشاره مىكند، برخى از احكام الهى هستند كه در همه اديان بودهاند، و معلوم است كه چنين احكامى مادام كه بشر عاقل و مكلفى در دنيا باقى باشد، باقىاند، و وجوب اقامه آنها واضح است. برخى ديگر از احكام، در شرايع قبلى بوده و در شريعت بعدى نسخ شدهاند. اينگونه احكام در حقيقت عمر كوتاهى داشته، و مخصوص طايفهاى از مردم و در زمان خاصى بودهاند و معناى نسخ شدن آنها، آشكار شدن آخرين روز عمرشان است نه اينكه آن احكام باطل شده باشند.27
شعب علم
در اين بخش از نظريات علّامه طباطبائى، ابتدا به اين سؤال پاسخ مىدهيم كه شعب مختلف علم چگونه به وجود آمدهاند؟ علّامه طباطبائى به اين مسئله از چند جهت پرداخته است. ايشان بيان مىكنند: دو عنايتى كه خدا به انسان كرده، يعنى نيروى فكر و ادراك و توانايى تسخير موجودات، خود يك عنايت سومى را نتيجه مىدهد، و آن اين است كه انسان توانست براى خود علوم و ادراكاتى دستهبندىشده تدوين كند، تا در مرحله تصرف در اشيا و به كار بردن و تأثير در موجودات خارج از ذات خود آن علوم را به كار بگيرد.28 از سوى ديگر، آدمى زمانى كه در پى يافتن اين است كه چه چيزى علت چه چيزى است، زمينه براى علوم مختلف فراهم مىشود و هر علمى عهدهدار تشخيص علت و معلولهايى خاص در يك دايره محدودى مىشود.29 همچنين حوايج بشر حد معينى ندارد، تا وقتى بدان رسيد، تمام شود، بلكه روزبهروز بر كمّيت و كيفيت آنها افزوده مىگردد، و در نتيجه، فنون، و صنعتها، و علوم، روزبهروز انشعاب نويى به خود مىگيرد و ناگزير براى هر شعبه از شعب علوم، و صنايع، به متخصصان احتياج پيدا مىشود، و بايد درصدد تربيت افراد متخصص برآمد. بسيارى از مجموعه علوم امروزى، در گذشته يك علم به شمار مىآمدند و همچنين صنايع گوناگون امروز، كه مجموعهاى از آنها در سابق جزء يك صنعت بودند، امروزه تجزيه شده، هر باب و فصل از آن علم و صنعت، علم و صنعتى جداگانه شده است؛ مانند علم طب، كه در قديم يك علم و جزء يكى از فروع طبيعيات به شمار مىرفت، ولى امروز به چند علم جداگانه تقسيم شده است؛ كه يك انسان هر قدر هم نابغه باشد، در بيش از يكى از آن علوم تخصص پيدا نمىكند. در همين رابطه، هر علمى وظيفه خاص به خود دارد و نمىتواند در حيطه ديگر علوم مداخله كرده و نظر بدهد. مثلاً، وظيفه علوم اجتماعى تنها اين است كه از روابط اجتماعى كه ميانه حوادث اجتماعى است بحث كند. بحث از حقايق خارج از حومه ماده، و بيرون از ميدان عمليات آن، حقايقى كه محيط به طبيعت و خواص آن است، و همچنين ارتباط معنوى و غير مادى آن با حوادث عالم، و اينكه آن حقايق چه ارتباطى با عالم محسوس ما دارد، وظيفه علوم طبيعى و اجتماعى نيست، و اين علوم نبايد در آن مسائل مداخله كنند، و به نظريه دادن در آنها بپردازند. پس كسى كه مىخواهد درباره معارف دينى بحث كند، بايد بفهمد كه معارف دينى به طور مستقيم هيچ ربطى به طبيعيات و اجتماعيات ـ از آن نظر كه طبيعى و اجتماعى هستند ـ ندارد، بلكه اتكا و اعتمادش همه بر حقايق و معانى مافوق طبيعت و اجتماع است.30
با توجه به آنچه بيان شد مىتوان گفت: رابطه فكر آدمى در مورد تسخير موجودات، سؤال از علت و معلول جهان و نيازهاى متنوع بشر، از عوامل عمده شكلگيرى شعب علوم است. اين نكته نيز حايز اهميت است كه متفكران در هر شعبه از علم، عهدهدار پاسخگويى به سؤالات همان حوزه تخصصى خود مىباشند و دخالت در ديگر حوزهها منوط به داشتن تخصص و علم لازم در اين رابطه مىباشد.
در ادامه، علّامه طباطبائى به شعب مختلف علوم توجه نموده و آن را به چند شعبه اصلى كه ديگر شعب در ذيل هريك قرار مىگيرند، تقسيم كردهاند. ايشان اشاره مىكنند كه علوم و ادراكات انسان همه يكسان نيستند؛ بعضى از ادراكات بشرى تنها جنبه حكايت و نشان دادن موجودات خارجى را دارند، و منشأ اراده و عملى در او نمىشوند؛ مثل اينكه درك مىكند: اين زمين است، و آن آسمان است، و عدد چهار جفت است، و امثال اين تصورها و تصديقها، كه تنها از راه فعل و انفعال مغزى حاصل مىشود، و نظير آن علمى است كه از مشاهده نفس خود و حضور نفس، يعنى همان كه از آن تعبير مىشود به «من» در نزد خود حاصل مىگردد، و باز نظير آن كليات مقولهاى است كه درك مىكند، و درك آن نه ارادهاى در او ايجاد مىكنند و نه باعث صدور عملى مىشوند، بلكه تنها چيزهايى كه در خارج است براى انسان حكايت مىكنند. اين يك عده از دركهاى آدمى است. يك عده ادراكهاى ديگر، بعكس قسم اول، ادراكهايى است كه تنها در موردى به آنها پرداخته مىشود كه انسان بخواهد در عمل آنها را به كار گيرد، و اين علوم را وسيله و واسطه به دست آوردن كمال و يا مزاياى زندگى خود قرار دهد و اگر دقت شود، هيچ فعلى از افعال انسان خالى از آن ادراكات نيست؛ از قبيل اينكه كارهايى زشت و كارهايى ديگر خوب است، كارهايى هست كه نبايد انجام داد، و كارهاى ديگرى هست كه بايد انجام داد. اين در باب تصديقات. و اما در باب تصورات؛ مانند تصور مفهوم رياست و مرئوسيت، عبديت و مولويت، و امثال آن. و اينگونه ادراكات مانند قسم اول از امور خارجى كه منفصل و جداى از انسان و از فهم اوست حكايت نمىكند، بلكه ادراكاتى است كه از محوطه عمل خارج نيست، و نيز از تأثير عوامل خارجى پيدا نمىشود، بلكه ادراكاتى است كه خود انسان با الهام احساسات باطنى براى خود آماده مىكند، و آدمى را وادار به اعمالى مىكند. مثلاً قواى گوارشى اقتضاى اعمالى را دارد كه مىخواهد انجام يابد، و نيز اقتضاى چيزهايى را دارد كه بايد از خود دور كند، و اين دو اقتضا، باعث پيدايش صورتهايى از احساسات از قبيل حب و بغض، و شوق و ميل، و رغبت مىشود. و آنگاه اين صور احساس، انسان را وامىدارد تا علوم و ادراكاتى از معناى حسن و قبح و سزاوار و غير سزاوار، و واجب و جايز، و امثال آن اعتبار كند، و سپس آن علوم و ادراكات را ميان خود و ماده خارجى واسطه قرار دهد. پس معلوم مىشود كه انسان علوم و ادراكاتى دارد كه هيچ قيمت و ارزشى ندارد، مگر در عمل، كه اينگونه ادراكات «علوم عملى» نام دارد. و خداى سبحان اين علوم و ادراكات را به انسان الهام كرده، تا او را براى قدم نهادن در مرحله عمل مجهز كند، و از اين طريق به تصرف در عالم دست زند، تا آنچه را كه خدا مىخواهد، بشود.31 اين تقسيمبندى از علم (علوم نظرى ـ عملى) با توجه به كاربرد علم براى انسان مىباشد. از اينرو، مىتوان با نوع نگاهى كه به علوم مختلف داشت تقسيمات ديگرى از شعب علم ارائه داد. علّامه طباطبائى به برخى از اين تقسيمات اشاره نموده و برخى ديگر را مردود دانسته است.
علّامه طباطبائى بيان مىكند كه برخى شعب و تقسيمبندىها براى علوم مردود است؛ مثلاً، تقسيم علوم به دو دسته «دينى» و «دنيايى»؛ چراكه معيار قابل قبول در هويت علوم، غايت است. بنابراين، هر علمى كه در ايجاد انسان صالح نقش ايفا كند، علمى دينى است. به اين معنا، همه دروس و علوم در تعليم و تربيت بايد اسلامى باشد. معيار تقسيم علوم و محتواى برنامه بر حسب ذاتى و عرضى يا ابزارى بودن آنها صورت مىپذيرد. علوم نخست (علوم الهى كه آدمى را در شناخت و حركت به سمت او يارى مىرساند) بايد به صورت گسترده تعليم شود، اما علوم ابزارى (مانند زبان، حساب و منطق) به قدر ضرورت و نيز مقدم بر علوم نخست آموخته مىشود.32 در برنامه درسى، همه دروس داراى اهميت و جايگاه خاص مىباشند، اما همانگونه كه بيان شد، غايتمندى در محتواى برنامه بايد رعايت شود. براى مثال، هنر و ادبيات، همواره حاوى تفسيرى خاص نسبت به عالم و آدم است. از اين طريق مىتوان به گونهاى متفاوت و جذاب معارف الهى را به فراگيران انتقال داد.33 تاريخ هم در برنامه درسى داراى اهميت مىباشد؛ چراكه تاريخ آگاهى از سنتهاى خدا در زمين است و بيان صرف رخدادها نيست، بلكه تفسير آنهاست. از اينرو، تاريخ از اين منظر به نحو خاصى نگاشته خواهد شد.34 همچنين دروس تجربى و كتب مُصَور به منظور ايجاد تصورات روشن و دقيق از جهان پيرامون ضرورى مىباشد.
آنچه كه از بحث شعب علم نتيجه مىدهد، مىتوان در موارد زير خلاصه نمود:
1. امروزه بشر به علت گستردگى علم ناگزير است به تقسيمبندى علوم روى آورد و به شعب علوم توجه نمايد. در اين رابطه، متوليان و برنامهريزان امر تربيت بايد توجه داشته باشند كه خود را محدود به تقسيمبندىهايى كه پيش از اين مرسوم بوده ننمايند و به ابداع تقسيمهاى جديد در علوم و بر حسب مقاصد تعليمى مبادرت نمايند. همچنين بايد تقسيمبندىها بر اساس موازين منطقى و علمى صورت پذيرد تا از بروز شكاف غيرحقيقى بين شعب علم جلوگيرى شود.
2. هر شعبه از علم متولى مباحث و نظريات خود مىباشد و متخصصان هر علم نبايد در حيطه ديگر علوم دخالت نمايند؛ اما از آنرو كه در هر بخش از علم نظرياتى وجود دارد كه نيازمند تطبيق و همگرايى با موضوعاتى در ديگر شعب علم است، اين نياز مىتواند از طريق آموزشهاى بين رشتهاى تأمين شود.
محتواى علم
محتواى برنامه درسى بايد شامل همه علوم موردنياز انسان با رعايت اولويت آن در انتفاع باشد. از نظر علّامه طباطبائى، بيشترين محتواى علمى كه براى تربيت نوع بشر مفيد مىباشد، محتواى مربوط به بحث معاد است؛ چراكه ايمان به آخرت و يقين به وقوع حساب و جزاى آن، يگانه اصلى است كه ضامن حفظ انسان از ارتكاب اعمال زشت است، و همان منشأى است كه اعمال انسان را استحكام مىبخشد و براى هريك ارزشى قايل مىشود، و هيچ چيز ديگر اين اثر را ندارد، حتى توحيد هم كه تمامى معارف به آن منتهى مىشود، چنين اثرى ندارد.35 به همين خاطر، 1200 آيه در قرآن مجيد در مورد حيات پس از مرگ مىباشد. فايده حيات پس از مرگ اين است كه به زندگى انسان مفهوم داده و به اعمال شكل مىدهد. عقيده به معاد، شكل زندگى انسان و خط اخلاقى و برنامههاى علمى و اجتماعى او را مشخص مىكند و اگر ايمان به آن زندگى نباشد، انسان خودش را در اين عالم مقيد به برنامه و مكلف به تكليفى نمىبيند.36 از اينرو، در جهتدهى برنامه درسى، حتى براى محتواى علوم طبيعى، اين نكته بايد لحاظ شود و ارتباط مطالب به بهترين نحو برقرار گردد؛ يعنى براى همه مطالب علمى و محتواى علوم يك نقطه غايى تصور شود و اين نقطه غايى به عنوان آخرين منزلگاه موجودات جهان در حين دروس به فراگيران القا شود. اين امر موجب مىگردد كه يادگيرنده در همه شئون زندگى خود، مسير و هدف اصلى خلقت خويش را فراموش نكند.
همچنين محتواى يك برنامه تربيتى مناسب، شامل آشنايى با آداب زندگى و نيازهاى اجتماعى است. از نظر علّامه طباطبائى، ادب هيئت زيبا و پسنديدهاى است كه طبع و سليقه چنين سزاوار مىداند كه هر عمل مشروعى، چه دينى باشد (مانند دعا و امثال آن) و چه مشروع عقلى (مانند ديدار دوستان)، بر طبق آن هيئت واقع شود. به عبارت ديگر، ادب عبارت است از ظرافت عمل. و معلوم است كه عمل وقتى ظريف و زيبا جلوه مىكند كه اولاً، مشروع بوده و منع تحريمى نداشته باشد، پس در ظلم و دروغ ادب معنا ندارد. و ثانيا، عمل اختيارى باشد؛ يعنى ممكن باشد كه آن را در چند هيئت و شكل درآورد و شخص به اختيار خود آن را به وجهى انجام دهد كه مصداق ادب واقع شود؛ نظير ادبى كه در غذا خوردن و يا نماز خواندن سفارش شده است. بايد توجه داشت كه اسلام سر تا پاى زندگى را داراى ادب نموده است و آن عبارت است از انجام دادن اعمال بر هيئت توحيد.37 از اينرو، از رسالتهاى اساسى امر تعليم و تربيت اين است كه فراگيران را با انواع اداب زندگى فردى و اجتماعى از طريق محتواى برنامه درسى آشنا نمايد.
همچنين يك محتواى غنى شامل برنامهاى است كه همه جوانب يك موضوع را ارائه دهد و تنها به ارائه صرف مطالب اكتفا نكند. در اين رابطه، حتى مىتوان از انواع يادگيرى همچون شرح يك داستان در مورد موضوع درس و يا نقلقول از بزرگان استفاده نمود. از نظر علّامه طباطبائى، تعاليم دينى كه كاملترين تعاليم است، داراى اين ويژگى مىباشند؛ به گونهاى كه هر قسمت از آنها به حادثهاى اختصاص دارد و آنچه از معارف اعتقادى و اخلاقى و عملى كه مرتبط با آن حادثه مىباشد بيان مىشود، همچنين متعلقات آن معارف، از قبيل اسباب عبرتگيرى و پندگيرى از سرگذشت گذشتگان و سرانجام كسانى را كه به غير آن دستور عمل كردند دربر مىگيرد.38 معلم در تعليم محتوا مىتواند مطالب را دستهبندى شده تحويل شاگرد دهد تا ذهن او آسانتر آنها را دريابد، و با آنها مأنوس شود، و براى درك آنها در مشقت دستهبندى كردن و نظم و ترتيب دادن قرار نگرفته، عمرش و موهبت استعدادش هدر نرفته، و احيانا به خطا نيفتد.39
آسيبشناسى علم
همانگونه كه در ابتداى بحث محتواى برنامه درسى اشاره شد، علم مقدّمه و گام اول در عمل است و هر چه عمل مكرر شود، اعتقاد راسختر و روشنتر، و در تأثيرش قوىتر مىگردد. علم زمانى در نفس پاىگير و مستقر مىشود كه لوازم عملى آن مهيا باشد، وگرنه معرفت در اثر ارتكاب اعمال مخالف و ناسازگار، رفته رفته ضعيف شده و سرانجام به طور كلى از بين مىرود، يا دستكم بىاثر مىماند. پس علم و معرفت به هر چيز وقتى كامل مىشود كه عالم و عارف نسبت به معلوم و معروف خود ايمان صادق داشته باشد، نه اينكه آن را شوخى و بازيچه بپندارد، و علاوه بر اين، ايمان خود را از ظاهر و باطن خود بروز دهد، و جسم و جانش در برابر معروف خاضع شود.40 پس از اولين آفات در زمينه علم و محتواى برنامه علمى اين است كه براى يادگيرندگان زمينه دستيابى به محتوى علمى لازم فراهم نباشد. اين آسيب مىتواند از چند جنبه ناشى شود. يكى اينكه محتواى غيرضرورى علوم مختلف به جاى محتواى ضرورى آن تدريس شود؛ و يا حداقل تمامى محتواى برنامه درسى ضرورى نباشد. دوم اينكه برنامه درسى گرچه داراى مطالب مفيد است، اما با نيازهاى زمان خود تطبيق ندارد. اين مطلب اشاره به اصل نوسازى محتوا دارد كه در بخش ويژگىهاى برنامه درسى آمد.
در ادامه بايد گفت: سعادت آدمى در زندگى اين است كه بتواند نخست عمل صالح را تشخيص دهد و سپس بر طبق آن عمل كند. و به عبارت ديگر، سعادت زندگى به داشتن ايمان و اذعان به حق و سپس عمل بر طبق آن است. بنابراين، كسى كه مىخواهد داراى چنين سعادتى شود، احتياج به علمى دارد كه به وسيله آن بتواند حقيقت را تشخيص داده و به آن عمل كند و چون عمل نمودن احتياج به رفع موانع دارد، از اينرو، لازم است موانعى را كه در نفس آدمى است و نمىگذارد انسان بر طبق علم خود عمل كند ـ كه همان استكبار از حق، يا عصبيت بر باطل و امثال آنهاست ـ از نفس خويش دور سازد تا بتواند سعادت مطلوب را به دست آورد (وجود مانع روشنگر اين است كه چطور انسان در عين علم به چيزى، در آن چيز گمراه مىشود؛ مانند برخى پزشكان كه با وجود علم به مضرات سيگار، از آن استفاده مىكنند.) از اينرو، وقتى انسان از طرفى علم نافع را كسب نمود و از طرفى ديگر، با از بين بردن تكبر، انصاف در برابر حق را به دست آورد، آن وقت است كه مىتوان گفت براى خضوع در برابر حق آمادگى دارد، البته به شرطى كه محيط هم اجازه بدهد؛ چون در اعمال آدمى مساعدت محيط هم دخالت عظيمى دارد؛ زيرا وقتى عملى در بين مردم متداول شد و از كودكى با آن عمل بار آمدند و بر آن عادت نموده، چنين مردمى نمىتوانند درباره خوبى و بدى آن عمل به آسانى بررسى نمايند، و يا اگر زشت است از آن دست بردارند، و چون عادت به آن دارند، احتمال بدى و زشتى درباره آن نمىدهند.41 با توجه به مطالب بيانشده، دو آسيب ديگر در زمينه برنامه درسى مشخص مىشود. اول اينكه يادگيرنده با وجود دسترسى به محتواى علمى مفيد و ضرورى به آن عمل ننمايد كه اين مطلب نشان از عدم ايمان به محتواست. دوم اينكه شرايط محيطى و آموزشى زمينه بروز محتواى علمى در فرد را به حداقل برساند. اگر عمل نكردن به علم جنبه فردى داشته باشد، بايد موانع فردى در يادگيرنده مرتفع شود. اين مهم مىتواند از طريق بيان اهميت و جايگاه محتواى علمى و نيز عينى نمودن فوايد حاصل از عمل به محتواى علمى به دست آيد. اگر هم پيروى نكردن از ضروريات علم ناشى از عوامل محيطى است بايد محيط آموزشى و زندگى فرد در اين زمينه سالمسازى شود. وجود الگوهاى عملى و برطرف نمودن عادتهاى بد اجتماعى در اين زمينه مفيد مىباشد.
نتيجهگيرى
همانگونه كه در مقاله بحث شد، يكى از زيربناهاى معرفتى برنامه درسى، مبانى فلسفى ـ دينى برنامه است. وظيفه برنامهريزان در اين رابطه و در گام اول، انتخاب مناسب منابع زيربنايى معرفتى است كه قرار است بر مبناى آنها، مشخصههاى مختلف يك برنامه استخراج شود. اگرچه برنامههاى درسى در نگاه اول داراى ويژگىهاى مشترك و عمومى مىباشند، اما قسمت عمده يك برنامه، ساختار منحصر به فرد دارد كه بر اساس فرهنگها و جوامع مختلف، متفاوت مىباشد. از همينرو، در اين مقاله سعى شد برخى مشخصهها، ابعاد، محتوا و آسيبهاى يك برنامه درسى بر اساس زيربناى معرفتى فلسفى ـ دينى بومى مورد توجه قرار گيرد.
ديدگاههاى فلسفى و دينى علّامه طباطبائى نشأت گرفته از مبانى دينى، فلسفى و جامعهشناختى ايران اسلامى است و دلالتهاى زير را در حوزه برنامه درسى به دنبال داشته است. از نظر ويژگى برنامه درسى و با عنايت به ديدگاهها و نقطه نظرات علّامه طباطبائى، رعايت نظم و ترتيب منطقى، تدريج، لذتبخشى و تنوع از اصول اساسى برنامه درسى مبتنى بر انديشه ايشان است. همچنين تدوين محتواى غنى، جامع و نو و در عين حال لحاظ نمودن ويژگىها و توانايىهاى مخاطبان، از ديگر اصول حاكم بر برنامه درسى مبتنى بر انديشه و رويكرد علّامه طباطبائى است و در نهايت، حقيقتگويى و سودمندى برنامه درسى از اصول اساسى با عنايت به جهتگيرى علّامه طباطبائى مىباشد. در بحث موضوعات محتوا، با توجه به مباحث مطرح شده، آداب زندگى فردى و اجتماعى، معارف توحيدى و معارف مربوط به معاد مباحث اصلى است كه منجر به شعب علم در بخشهاى علوم ذاتى و عرضى، علوم نظرى و عملى و در نهايت علوم الهى و ابزارى مىشود كه در كنار هم براى سعادت دنيوى و اخروى متربيان ضرورى مىنمايد.
بديهى است زمانى كه برنامه با ويژگىهاى مزبور، آماده و در دسترس مربيان قرار گرفت، گام بعدى توجه به عملياتى نمودن برنامه است (برقرارى رابطه بين علم و عمل). چنين برنامهاى كه از متن فرهنگ يك جامعه برخاسته باشد، بسيارى از خلأهاى كاربردى برنامههاى درسى الگو گرفته شده از فرهنگهاى بيگانه را نخواهد داشت. در نهايت، در گام سوم بايد آسيبهاى موجود در دو بعد علم و عمل برنامه درسى، شناسايى و مجددا به برنامهريزان بازخورد داده شود تا از اين طريق، چرخه فعاليت برنامهريزى كامل شده و پويايى و نوگرايى در برنامه حفظ شود.
··· منابع
- ـ اشرف، على، چشماندازهاى نوين در تعليم و تربيت مسلمانان، ترجمه مهدى سجادى، بىجا، سرآمد كاوش، 1378.
- ـ امينى، ابراهيم، دورنمايى از اخلاق و رفتار عالم ربانى علّامه طباطبائى: يادنامه مفسّر كبير علّامه سيد محمدحسين طباطبائى، قم، شفق، 1361.
- ـ تومى الشيبانى، محمدعمر، فلسفهالتربيه الاسلاميه، طرابلس، المنشأه العامه للنشر و لتوزيع و الاعلان، 1394ق.
- ـ صيد الزنتانى، عبدالحميد، فلسفهالتربية الاسلاميه فى القرآن و السنه، طرابلس، دارالعربيه للكتاب، 1357.
- ـ طباطبائى، سيد محمدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقدمه و پاورقى مرتضى مطهرى، چ دهم، تهران، صدرا، 1385.
- ـ ـــــ ، آغاز فلسفه، ترجمه محمدعلى گرامى، قم، طباطبايى، بىتا.
- ـ ـــــ ، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، چ بيست و سوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1386.
- ـ ـــــ ، شيعه در اسلام، قم، دارالتبليغ اسلامى، 1348.
- ـ ـــــ ، خلاصه تعاليم اسلام، چ سوم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، بىتا.
- ـ ـــــ ، انديشههاى بنيادين اسلام، گردآورى توسط كميته اسلامىكردن دانشگاهها، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1361.
- ـ ـــــ ، قرآن در اسلام، قم، انتشارات اسلامى، 1361.
- ـ مدكور، علىاحمد، منهج التربية فى التصور الاسلامى، بيروت، دارالنهضهالعربيه، 1411ق.
- ـ مصباح، محمدتقى، علت و معلول: يادنامه علّامه طباطبائى، مقالات ارائه شده در كنگره سالانه بزرگداشت علّامه طباطبائى و بررسى آثار و افكار ايشان، تبريز، دانشگاه تبريز، 1368.
- ـ مكارم شيرازى، ناصر، حيات بعد از مرگ: يادنامه علّامه طباطبائى، مقالات ارائه شده در كنگره سالانه بزرگداشت علّامه طباطبائى و بررسى آثار و افكار ايشان، تبريز، دانشگاه تبريز، 1368.
- ـ نقدى عشرت آباد، اصغر، تعليم و تربيت از ديدگاه علّامه طباطبائى، پاياننامه كارشناسى ارشد، رشته فلسفه، تهران، دانشگاه تربيت مدرس، 1372.
* دانشجوى كارشناسى ارشد تاريخ و فلسفه آموزش و پرورش. دريافت: 11/3/89 ـ پذيرش: 29/11/89.
** ـ استاديار دانشگاه اصفهان . Nowrozi.r@gmail.com
- 1ـ سيد محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 3، ص 577.
- 2ـ همو، آغاز فلسفه، ترجمه محمدعلى گرامى، ص 144.
- 3ـ محسن ايمانى نائينى، تبيين معيارهاى برنامه درسى براساس معرفتشناسى و ارزششناسى رئاليستى علّامه طباطبائى و برودى، پاياننامه دكترى، تهران، دانشگاه تربيت مدرس، 1376.
- 4ـ مهرداد احمدىفر، تبيين رويكرد پيشرفتگرا در برنامه درسى با تأكيد بر معرفتشناسى ديويى و نقد آن براساس رئاليسم اسلامى علّامه طباطبائى، پاياننامه كارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه تربيتمدرس، 1386.
- 5ـ محمد حسنى، «بررسى ديدگاه ارزششناسى علّامه طباطبائى و دلالتهاى آن در تربيت اخلاقى»، روانشناسى و علوم تربيتى، سال سىوچهارم، ش دوم، 1383، ص 199ـ224.
- 6ـ اكبر صالحى و مصطفى ياراحمدى، «تبيين تعليم و تربيت اسلامى از ديدگاه علّامه طباطبائى با تأكيد بر هدفها و روشهاى تربيتى»، تربيت اسلامى، سال سوم، ش هفتم، 1387، ص 23ـ50.
- 7ـ منوچهر نعلبندى، مقايسه ديدگاههاى تربيتى امام خمينى و علّامه طباطبائى، پاياننامه كارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه تربيتمدرس، 1376.
- 8ـ همو، تفسير الميزان، ج 3، ص 464.
- 9ـ همان، ج 6، ص 221.
- 10ـ على اشرف، چشماندازهاى نوين در تعليم و تربيت مسلمانان، ترجمه مهدى سجادى، ص 37.
- 11ـ سيد محمدحسين طباطبائى، انديشههاى بنيادين اسلام، ص 107.
- 12ـ الصيد الزنتانى، فلسفهالتربية الاسلاميه فى القرآن والسنة، ص 78.
- 13ـ اصغر نقدى عشرتآباد، تعليم و تربيت از ديدگاه علّامه طباطبائى، ص 102.
- 14ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 4، ص 253.
- 15ـ همان، ج 15، ص 292.
- 16ـ همو، خلاصه تعاليم اسلام، ص 19ـ35.
- 17ـ همو، الميزان، ج 6، ص 522.
- 18ـ ابراهيم امينى، دورنمايى از اخلاق عالم ربّانى علّامه طباطبائى، ص 125.
- 19ـ اعراف: 96؛ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 18، ص 87.
- 20ـ سيد محمدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 170.
- 21ـ حجرات: 7.
- 22ـ اينگونه لذات را خداوند به شيطان نسبت داده و از قول او چنين حكايت مىكند: «لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» و نيز مىفرمايد: «فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ».
- 23ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 7، ص 436.
- 24ـ محمدعمر التومى الشيبانى، فلسفة التربيهالاسلاميه، ص 55.
- 25ـ سيد محمدحسين طباطبائى، شيعه در اسلام، ص 49.
- 26ـ همو، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقدمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، ج 5، ص 116.
- 27ـ همو، الميزان، ج 18، ص 40.
- 28ـ همان، ج 2، ص 173.
- 29ـ محمدتقى مصباح، علت و معلول: يادنامه علّامه طباطبائى، ج 1، ص 76.
- 30ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 318 و 443.
- 31ـ همان، ج 2، ص 173ـ174.
- 32ـ ر.ك: على اشرف، همان.
- 33ـ علىاحمد مدكور، منهجالتربية فى التصورالاسلامى، ص 48.
- 34ـ على اشرف، همان، ص 63.
- 35ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 12، ص 403.
- 36ـ ناصر مكارم شيرازى، حيات بعد از مرگ: يادنامه علّامه طباطبائى، ج 1، ص 17.
- 37ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 6، ص 366.
- 38ـ همان، ج 15، ص 291.
- 39ـ همان، ج 3، ص 131.
- 40ـ همان، ج 6، ص 137.
- 41ـ همان، ج 6، ص 117.