تحلیل مفهوم دموکراسى غربى و مردم سالارى دینى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 168 ـ آذر 1390، 103ـ122
مهدى قربانى*
چکیده
مردمسالارى یکى از مهمترین بحثهاى فلسفه سیاسى بوده و برداشتهاى متعددى از آن صورت گرفته است. بر اساس تحلیل فهم تاریخى از واژه دموکراسى و تبیین عناصر اصلى آن، مىتوان چنین تعریفى از آن ارائه داد: حکومتى است که در آن مشارکت مردم در مسائل سیاسى، و آزادى و تساوى همه در برابر قانون و رضایت مردم نسبت به نظام سیاسى حاکم به رسمیت شناخته شده است. با بررسى آموزههاى اسلامى، به این نتیجه مىرسیم که تحقق عناصر موجود در مفهوم مردمسالارى مورد اهتمام اسلام نیز بوده است. همین نکته، زمینه مناسبى را براى ارائه الگویى جدید از مردمسالارى، پیش روى ما قرار مىدهد؛ زیرا در طول تاریخ دموکراسى ناب و خالص وجود نداشته است، بلکه تمام دموکراسىها در چارچوب باورهاى مختلفى محدودیتهایى را پذیرفتهاند. بر این اساس، راهکارها و سازوکارهاى تحقق آن تعریف شده است.
بنابراین، مىتوان دموکراسى ناب را بر اساس آموزههاى اسلامى، که مورد اعتقاد و باور مسلمانان است، تحدید کرده و سازوکارهاى تحقق آن را مشخص نمود. به این ترتیب، الگوى جدیدى از مردمسالارى را تحت عنوان مردمسالارى دینى ارائه داد. این مقاله با رویکرد نظرى به این موضوع مىپردازد.
روش این تحقیق توصیفى ـ تحلیلى مىباشد.
کلیدواژهها: دموکراسى، مردمسالارى، مردمسالارى دینى، لیبرال دموکراسى.
مقدّمه
از زمان شکلگیرى اولین اجتماعات سیاسى و آغازین گفتوگوها درباره سیاست، یکى از جدىترین مباحث این حوزه، نقش مردم در شکلدهى به نظام سیاسى حاکم، وضع قوانین حاکم بر آن و اداره جامعه بوده است. از زمانى که مباحث فلسفه سیاسى به تحریر درآمده است دموکراسى به عنوان یک بحث مهم در میان آنها مطرح مىباشد. این واژه در آثار متفکران برجسته یونان باستان، از جمله افلاطون و ارسطو، مورد پژوهش جدى قرار گرفته و بحثهاى متعددى پیرامون آن شکل گرفته است. در قرن بیستم دموکراسى به مهمترین موضوع فلسفه سیاسى و تأمّل اندیشمندان سیاسى تبدیل شد. حتى امروزه نیز این بحث علىرغم تطوراتى که در طول تاریخ داشته، یکى از اصلىترین بحثهاى فلسفه سیاسى را به خود اختصاص مىدهد. در دوره معاصر دموکراسى وارد ادبیات سیاسى اسلامى نیز شد و بحثهاى مختلفى پیرامون آن در میان اندیشمندان اسلامى صورت گرفت، به گونهاى که در پرتو نسبتسنجى آن با آموزههاى اسلامى، برخى به رد آن و گروهى به پذیرش آن حکم کردند و دیدگاههاى گوناگونى در این میان مطرح گردید. با این حال، در ادبیات سیاسى دینى ـ ایرانى از این واژه معمولاً به مردمسالارى تعبیر مىشود که از پیوند آن با دین نیز، واژه مردمسالارى دینى شکل مىگیرد. امروزه مردمسالارى دینى یکى از مهمترین مسائل جدید فلسفه سیاسى اسلامى به شمار مىآید. از اینرو، اقتضا مىکند به صورت جدىترى به کالبدشکافى مردمسالارى دینى و ارتباط دین و حکومت دینى با مردمسالارى پرداخته شود.
در مورد ارتباط دین و حکومت دینى با دموکراسى و ترکیب «مردمسالارى دینى»، دستکم سه نظر کلى وجود دارد که به صورت مختصر به آنها اشاره مىکنیم.1
طبق نظر اول، مردمسالارى انواع گوناگون دارد که یکى از آنها «مردمسالارى دینى» است. بر اساس این نظر، دموکراسى در حکم «جنس منطقى» است که مىتواند فصل ممیزهاى متفاوتى داشته باشد و یکى از آنها فصل ممیز «دینى» است. بنابراین طبق این نظر، مردمسالارى انواع مختلفى دارد که بعضى از آنها «غیردینى»، برخى «ضددینى» و برخى نیز «دینى» است. بر این اساس، مردمسالارى دینى از نظر ماهیت جنسى با انواع دیگر مردمسالارى تفاوتى ندارد و اختلافش با آنها به فصل ممیز آن، یعنى «دینى» باز مىگردد.
نظر دوم درباره ترکیب «مردمسالارى دینى» این است که این ترکیب، ترکیبى نادرست و نامتجانس است؛ دموکراسى و دین دو مفهوم «متباین» هستند. بر اساس این دیدگاه، دموکراسى شیوهاى براى حکومت است و به حوزه مسائل سیاسى مربوط مىشود؛ در حالى که «دین»، امرى شخصى و ناظر به ارتباط انسان با خدا و تبیین مسائل مربوط به آخرت است و هیچ ارتباطى به مسائل سیاسى و اجتماعى و حکومت ندارد. بنابراین، ضمیمه این دو مفهوم به یکدیگر و ابداع اصطلاح «مردمسالارى دینى» کارى نادرست است.
سرانجام نظر سوم در اینباره این است که «دین» و «دموکراسى» نه دو مفهوم «متباین»، بلکه دو مفهوم «متناقض» هستند؛ از اینرو، تعبیر «مردمسالارى دینى» «متناقضنما» است. این نظر بر اساس مفهوم خاصى از دموکراسى ارائه شده که بر اساس آن، شرط «دموکراتیک» بودن یک حکومت و نظام سیاسى این است که «دینى» نباشد. به عبارت دیگر، دموکراسى در جایى معنا مىیابد که دین حضور نداشته باشد.
تذکر این نکته ضرورى است که دیدگاههاى مربوط به نسبت میان دموکراسى و دین منحصر به این سه دیدگاه نیست،2 اما در این نوشتار براى رعایت اختصار، تنها به این سه دیدگاه کلى اشاره شد. بدین ترتیب، ضرورى است براساس تحلیل مفهومى و تاریخى دموکراسى، به بررسى مردمسالارى دینى بپردازیم تا روشن شود آیا حکومت اسلامى مردمسالار است یا نه؟ بنابراین، براى تبیین نوع ارتباط این دو، باید دموکراسى را کالبدشکافى کنیم تا روشن شود که چه نسبتى بین آنها برقرار است تا در ادامه بتوانیم درباره اینکه حکومت اسلامى مىتواند مردمسالار باشد و یا اینکه باید مردمسالار باشد، داورى کنیم. با این نگاه، ضرورت شناخت مؤلفههاى اصلى دموکراسى، از طریق تحلیل مفهومى و تبیین سیر تاریخى آن، کاملاً احساس مىشود تا از این طریق، بتوان آن مؤلفهها را در چارچوب اندیشه اصیل اسلامى و مبانى حکومت اسلامى محک زده و به نسبتسنجى میان آن دو پرداخت.
درباره مردمسالارى دینى پژوهشهاى متعددى صورت گرفته است که از آن جمله مىتوان به مردمسالارى دینى و نظریه ولایت فقیه، تألیف آیتاللّه محمدتقى مصباح و محمدجواد نوروزى و همچنین اسلام و دموکراسى مشورتى، تألیف منصور میراحمدى اشاره کرد. ولى آنچه نوشته حاضر را از بقیه متمایز مىکند، تأکید آن بر مفهومشناسى و تحلیل مفهوم دموکراسى، دموکراسى غربى و مردمسالارى دینى مىباشد و از این طریق، تلاش مىکند تا ضمن اثبات مردمسالارى دینى، امتیازهاى آن را نیز در مقایسه با دموکراسى غربى برشمارد.
سؤال اصلى تحقیق، این است: چگونه مىتوان بر اساس تحلیل مفهومى دموکراسى و مردمسالارى دینى، نشان داد که حکومت اسلامى، مردمسالار است؟
با توجه به سؤال اصلى، مىتوان سؤالات فرعى را بدین ترتیب بیان کرد:
1. دموکراسىدرطولتاریخداراى چهمفهومىبودهاست؟
2. جوهر و عناصر اصلى دموکراسى چیست؟
3. چه نسبتى میانجوهردموکراسىواسلامبرقرار است؟
4. نقطه عزیمت مردمسالارى دینى چه چیزى مىباشد؟
5. مردمسالارى دینى نسبت به دموکراسى غربى داراى چه امتیازاتى است؟
با توجه به سؤال اصلى و سؤالات فرعى، مقاله حاضر ابتدا به بررسى مفهوم مردمسالارى و دموکراسى خواهد پرداخت و در ادامه به بحث از جوهر دموکراسى مىپردازد تا از این طریق، بتواند رابطه اسلام و جوهر دموکراسى را مورد بررسى قرار دهد. در بخش بعدى، از نقطه عزیمت مردمسالارى دینى بحث خواهد شد و در نهایت، امتیازهاى مردمسالارى دینى نسبت به دموکراسى غربى بیان مىگردد.
الف. مفهوم مردمسالارى و دموکراسى
دموکراسى معانى و تعاریف متعددى دارد و مانند بسیارى از واژهها در طول تاریخ دستخوش تحولات مفهومى گردیده است. به تعبیر یکى از نویسندگان معاصر، دموکراسى شاید نادقیقترین واژه در دنیاى امور عمومى باشد.3 واژه دموکراسى براى اولین بار در یونان باستان خلق و به کار برده شد.4 افلاطون دموکراسى را به دو قسم خوب و بد تقسیم کرد و به این صورت، معتقد شد که دموکراسى خوب عبارت است از حکومتى که در آن قدرت در دستان عموم مردم است و حکمرانى از روى قانون صورت مىگیرد؛ و در مقابل، دموکراسى بد، حکومتى است که در آن نیز قدرت در دستان عموم مردم است، اما حکمرانى از روى قانون صورت نمىگیرد، بلکه بدون توجه به قانون و تنها بر اساس خواست عموم مردم مىباشد.5 وى به طور کلى، چندین ویژگى را براى دموکراسى بیان مىکند که از آن جمله مىتوان به مساوات بین همگان در رسیدن به مقامات دولتى، وجود انتخابات در گزینش مقامات سیاسى و آزادى بیان و عمل و آزادى در آموزش و پرورش اشاره کرد، اما در هر صورت از دیدگاه وى، دموکراسى با حکومت مطلوب و آرمانى فاصله زیادى دارد.6
ارسطو هم به عنوان یکى دیگر از متفکران برجسته یونان باستان در کتاب اخلاق نیکوماخوس، در تعریف دموکراسى مىگوید: «دموکراسى حکومت اکثریت است که در آن، همه مردم با هم برابر هستند.»7 هرچند تعریف وى در کتاب سیاست به روشنى کتاب اخلاق نیست؛ زیرا گاهى تأکید دارد که دموکراسى حکومت تهیدستان است و گاه قید «اکثریت» را نیز به آن اضافه مىکند8 و در مواردى نیز آن را حکومت آزادمردان مىخواند که از روى اتفاق، طبقه حاکم عده بیشترى از مردم را دربر مىگیرد، وگرنه قید «اکثریت» نقشى در ماهیت آن ندارد.9 به دلیل این اختلافات در کتاب سیاست و اتقان مطالب در کتاب اخلاق، مطالب بیانشده در کتاب اخلاق را مبناى قضاوت خود قرار مىدهیم. در هر صورت، ارسطو نیز دموکراسى را در زمره حکومتهاى مطلوب و خوب قرار نمىدهد.10 این برداشت تا عصر نوزایى (رنسانس) تداوم داشت. اما در عصر مدرن، دموکراسى بهترین شیوه حکومت شناخته شد، به گونهاى که امروزه غیردمکراتیکترین حکومتها نیز سعى دارند به نوعى خود را دموکراتیک معرفى نمایند.11
علىرغم وجود برداشتهاى مختلف از این واژه، مىتوان تعریف کلى آن را «حکومت به وسیله مردم» دانست.12 این واژه با معناى متحولشده خود، در قرن 16 از لفظ فرانسوى Democratic وارد زبان انگلیسى شد که اصل آن از واژه Demokratia یونانى مىباشد. اجزاى آن Demosبه معناى «مردم» و Krateبه معناى «حکومت یا فرمانروایى» هستند.13 براى تبیین بهتر این مفهوم به چند تعریف اشاره مىکنیم:
جان دیویى آمریکایى، دموکراسى را «شیوهاى از زندگى» تعریف مىکند «که براى مشارکت هر انسان رشدیافته و بالغ، در شکلگیرى ارزشها ضرورت دارد. این ارزشها زندگى انسانها را در کنار هم سامان مىبخشد.»14 کارل کوهن پس از بیان تعاریف متعددى از قبیل: «حکومت بر پایه رضایت»، «فرمانروایى اکثریت»، «حکومت با حقوق برابر براى همه» و «حاکمیت خلق»، تصریح مىکند که اینگونه تعریفهاى مختصر و مفید اگرچه معمولاً اشتباه نیستند، لکن نمىتوانند به قلب مطلب راه یابند؛ زیرا هر گاه اینچنین تعریفها را نقادانه بررسى کنیم، نارسایى آنها آشکار مىشود.15 از اینرو، مىکوشد با بررسى جوهره دموکراسى، تعریفى از آن ارائه کند. از نظر وى، دموکراسى نوعى حکومت جمعى است و از اینرو، وى در تعریف آن به جمع، جامعه، اجتماع، و مقاصد آن توجه مىکند. کوهن بر این اساس، دموکراسى را اینگونه تعریف مىکند: «دموکراسى حکومتى جمعى است که در آن از بسیارى جهات، اعضاى اجتماع به طور مستقیم یا غیرمستقیم در گرفتن تصمیماتى که به همه آنها مربوط مىشود شرکت دارند یا مىتوانند شرکت داشته باشند.»16 روشمیر نیز مىگوید: «دموکراسى عبارت است از مشارکت نه چندان شدید مردم در حکومت از طریق نمایندگان، مسئولیت دولت در برابر پارلمان، برگزارى متناوب انتخابات آزاد و منصفانه، آزادى بیان و اجتماع حق رأى همگانى.»17 همچنین کارل پوپر در تعریف دموکراسى مىگوید: «غرضم از دموکراسى چیزى مبهم و دو پهلو مانند حکومت مردم یا حکومت اکثریت نیست؛ منظورم مجموعهاى از نهادهاست (بخصوص انتخابات عمومى، یعنى حق مردم براى برکنار کردن حکومتشان) که نظارت عامه بر حکمرانان و برکنار ساختن ایشان را امکانپذیر کند و به مردم تحت حکومت اجازه دهد بدون خشونتگرى و حتى برخلاف خواست فرمانروایان، به اصلاحاتى که مىخواهند دست یابند.»18 وى تأکید مىکند: آنچه در شکل یک حکومت اهمیت دارد آن است که باید اجازه دهد حکومت را بدون خونریزى ساقط کرد.19 آنتونى آربلاستر نیز در کتاب خود با عنوان دموکراسى، بر این باور است که با وجود مبهم و نامشخص بودن هسته معنایى دموکراسى در کاربردها و تفاسیر متنوع ارائهشده از آن، مىتوانیم از چنین هسته معنایى سخن بگوییم. به گفته وى، در ریشه تمام تعاریف دموکراسى، هرچند هم نامشخص و پیچیده باشد، ایده قدرت جمعى و وضعیتى نهفته است که در آن، قدرت و شاید اقتدار نیز به مردم متکى است.20 بنابراین، از نظر آربلاستر، «مردم» عنصر اصلى مفهوم دموکراسى است. در تعریف بریس از دموکراسى آمده است: «آن شکلى از حکومت است که در آن، قدرت فرمانروایى دولت به طور قانونى، به جاى طبقه یا طبقات خاص، به همه اعضاى جامعه به طور کل واگذار شده است. یعنى در جامعههایى که انتخابات وجود دارد به اکثریت تعلق دارد؛ زیرا براى تعیین مسالمتآمیز و قانونى اراده جامعهاى که اتفاق آراء ندارد، هیچ شیوه دیگرى وجود ندارد.»21
از مجموع رویکردها و تعریفهایى که براى دموکراسى بیان شد به این نتیجه مىرسیم که هنوز بعد از گذشت قرنها از ظهور دموکراسى، نه تنها توافق قابل قبول درباره آن بین متفکران حاصل نشده است، بلکه به تعبیر آندروهى وود، دموکراسى به دلیل برداشتهاى مختلف از آن، در خطر تبدیل شدن به مفهومى کاملاً بىمعنا قرار گرفته است.22 اگر تاریخ دموکراسى را به دو دوره کهن و مدرن تقسیم نماییم، باید اذعان کنیم که درباره ارزش دموکراسى در این دو دوره اتفاقنظر وجود ندارد. به عبارتى، به همان میزانى که در دوره کهن مورد مذمّت قرار گرفته، در دوره مدرن با مدح و ستایش همراه بوده است. علاوه بر این، در مورد تعریف آن هم، حتى در دوره مدرن نیز ـ همانگونه که گذشت ـ بین اندیشمندان اتفاقنظر وجود ندارد و تعریفهاى متعددى از آن صورت گرفته است که اکثر آنها فاصله زیادى با ماهیت حقیقى دموکراسى دارد؛ زیرا برخى از این تعریفها به جاى آنکه به بیان حقیقت دموکراسى بپردازند، معمولاً به اهداف یا سازوکارهاى آن اشاره مىکنند و برخى دیگر، تمایز بین دموکراسى و لیبرال دموکراسى را نادیده گرفته و تعریف آنها را به جاى هم به کار بردهاند. از اینرو، براى اینکه بتوانیم به تعریف دقیق از آن برسیم ضرورى است با دقت در تعاریف و برداشتهاى گوناگون از آن در دورههاى مختلف، به کشف جوهر دموکراسى پرداخته و تعریفى مبتنى بر آن ارائه دهیم و در نهایت، به بیان نسبت آن با دین و حکومت دینى بپردازیم.
ب. جوهر دموکراسى
هرچند دموکراسىها در دورههاى مختلف داراى خصوصیات خاصى بودهاند ـ براى مثال، در دموکراسى باستان، شهروندان مستقیما در امور قانونگذارى و قضایى مشارکت داشتند، قدرت حکومت در دست مجمع شهروندان بود، شهروند بودن محدود به تعداد اندکى از افراد بود، و... ـ23 ولى با وجود این، باید از جوهر دموکراسى سخن گفت که مىتوان به وضوح آن را در همه دموکراسىها در طول تاریخ یافت، اگرچه در هیچ دورهاى به طور خالص مورد پذیرش قرار نگرفته و بر اساس ایدئولوژىها و باورهاى حاکم، محدودیتها و تغییراتى را پذیرفته است؛ اما اصل آن را هیچ کس مورد انکار قرار نداده است و این خود نشاندهنده این مطلب است که دموکراسى داراى دو بعد است: یکى، جوهر دموکراسى و دیگرى، ایدئولوژىهاى حاکم و سازوکارهایى که براى تحقق آن جوهر به کار گرفته مىشود. از اینرو، تغییراتى را که بر اساس ایدئولوژىها در جوهر اصلى دموکراسى صورت مىگیرد و سازوکارهاى تعریفشده را نباید عین جوهر آن تلقّى کرد. به عبارتى، تفسیر خود بر اساس ایدئولوژىهاى متعدد از جوهر دموکراسى و سازوکارها را نباید به عنوان حقیقت دموکراسى تصور نمود و آن را مبناى داورى درباره سایر نظامهاى سیاسى قرار داد، بلکه باید جوهر اصلى دموکراسى را درک کرد و همچنین پذیرفت که مىتوان از آن تفسیرهاى متعددى بر اساس باورهاى مختلف ارائه داد و در عین حال، مىتوان سازوکارهاى تحقق آن را نیز بر اساس شرایط بومى تعریف کرد. بنابراین، روشن است که شناخت جوهر دموکراسى در تبیین اصل بحث داراى اهمیت خاصى است و باید به دقت مورد بررسى قرار گیرد.
هانتینگتون «مشارکت سیاسى»، «رقابت» و «آزادىهاى اجتماعى ـ سیاسى» را سه عنصر ذاتى و جوهر مردمسالارى مىداند،24 ولى در عین حال، پوپر «نظارت بر حکمرانان» و «عدم خشونت» را جوهر دموکراسى دانسته است25 و یا برخى معتقدند که «مشارکت» و «مردم» دو عنصر اساسى دموکراسى هستند که در یک عبارت ترکیبى مىتوانیم از «مشارکت مردمى» به عنوان عنصر اساسى مفهوم دموکراسى سخن بگوییم. بدینسان، با وجود تعدد برداشتها از دموکراسى، مىتوانیم بر عنصر «مشارکت مردمى» در مفهوم دموکراسى تأکید کنیم.26 اما با توجه به مباحث و تعریفهایى که گذشت، مىتوان جوهر و مشخصات اصلى دموکراسى را «مشارکت مردمى در مسائل سیاسى»، «آزادى»، «تساوى در برابر قانون» و «مقبولیت نظام سیاسى حاکم» (رضایت مردم) دانست و بر اساس آن دموکراسى را چنین تعریف کرد: حکومتى که در آن، مشارکت مردم در مسائل سیاسى، آزادى، تساوى همه در برابر قانون و رضایت مردم نسبت به نظام سیاسى حاکم به رسمیت شناخته شده است.
ج. اسلام و جوهر مردمسالارى
براى اینکه بتوانیم درباره نوع ارتباط و نسبت مردمسالارى و اسلام داورى کنیم، باید مؤلفههایى را که به عنوان جوهر دموکراسى بیان شد، با آموزهها و باورهاى اسلامى مورد ارزیابى قرار دهیم تا بتوانیم رویکرد اسلام را نسبت به آنها تبیین نموده و در نهایت، از امکان یا عدم امکان مردمسالارى اسلامى (دینى) به طور اجمالى در این مرحله سخن بگوییم. بدین منظور در ادامه، به بررسى اجمالى مؤلفههاى مذکور در اندیشه اسلامى مىپردازیم.
1. مشارکت مردمى در مسائل سیاسى
شرکت آحاد مردم به عنوان شهروند و یا فرمانبردار، براى برنامهریزى و اجرا در حوزههاى حکومتى، بخصوص قوّه مقننه و مجریه از مشخصههاى جوهرى مردمسالارى است که در اسلام هم مورد توجه قرار گرفته است؛ نوع حداقل و عمومى این مشخصه، شرکت در انتخابات، براى برگزیدن نمایندگان از احزاب و افراد و... است.
در جامعه و حکومت مطلوب اسلامى، مشارکت مردمى به عنوان ویژگى یک جامعه پیشرفته و مردمسالار، از جمله اصول پذیرفتهشده است. این حکومت با مشارکت همهجانبه مردم اداره مىشود. امام على علیهالسلام براى مشارکت در انتخاب رهبر مىفرماید: «در حکم خداوند و دین اسلام بر مسلمانان واجب است پس از اینکه امام و رهبرشان کشته شد، دست از روى دست و قدم از قدم برندارند و کارى آغاز نکنند، قبل از اینکه براى خودشان رهبرى دانشمند، خداترس و آگاه به قضا و سنت اختیار نمایند تا امور آنها را اداره کند.»27 بنابراین، مردم در تحقق یکى از مهمترین ارکان حکومت، یعنى رهبرى، باید مشارکت فعال داشته باشند و رهبرى را که واجد شرایط است براى رهبرى و اداره امور جامعه انتخاب نمایند. نقش مردم تنها در انتخاب رهبر نیست، بلکه پس از انتخاب هم مردم باید حضور فعالى داشته باشند و به همین دلیل، امام على علیهالسلام معتقد است که حاکم و دولتمرد نیاز به مشاوران راستگو و متخصص دارد. ایشان در فرمان خود به مالک اشتر مىفرماید: «با دانشمندان فراوان گفتوگو کن و با حکیمان فراوان بحث کن در آنچه کار شهرهایت را استوار دارد و نظمى را که مردم پیش از تو بر آن بر تو بودهاند برقرار سازد.»28 امام، مشورت و مشارکت در اداره امور حکومت را حق مردم مىداند و به حاکم توصیه مىکند به این حق، احترام گذاشته و عمل نماید. ایشان در نامه 50 مىفرمایند: «آگاه باشید! حق شما بر من آن است که جز اسرار جنگى، هیچ رازى را از شما پنهان ندارم و کارى را جز حکم شرع و بدون مشورت با شما انجام ندهم و در پرداخت حق شما کوتاهى نکرده و در وقت تعیینشده آن بپردازم و با همه شما به گونهاى مساوى رفتار کنم.»29 بنابراین، اسلام به رهبران توصیه مىکند در هر صورت، با مردم مشورت کنند. امروزه در نظامهاى دموکراتیک مرسوم است که احزاب و افراد پس از گرفتن رأى از مردم، خود را موظف به ارتباط و تماس و مشورت با مردم نمىدانند. احزاب بعد از سپرى شدن زمان انتخابات و به دست آوردن رأى لازم، بر اساس دیدگاه خود عمل مىکنند؛ در حالى که اسلام توصیه مىکند کسانى که در جایگاه اداره جامعه قرار مىگیرند باید در تماس مستمر با مردم خود باشند. خداوند در دو جاى قرآن خطاب به پیامبر معصوم تأکید مىکند که با مردم مشورت کن: «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» (شورى: 38) و «وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ.»(آلعمران: 159) یکى از مهمترین جلوههاى مشورت با مردم، حضور مردم در انتخابات است. تشکیل قوّه مقننه و مجلس قانونگذارى نیز با همین اصل در اسلام به اثبات مى رسد30 و تبلور مشورت ـ این اصل اساسى قرآنى در امور اجتماعى جامعه اسلامى ـ در مشارکت مردم براى اداره هرچه بهتر جامعه اسلامى است.
علاوه بر این آیات و احادیث و تأکید اسلام بر مسئله مشورت، با وجود امر به معروف و نهى از منکر و مقولهاى به نام «بیعت» از صدر اسلام و تجربه تاریخى ما از حکومت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و على علیهالسلام و سایر ائمّه علیهمالسلام، به این نتیجه مىرسیم که یکى از اصول حکومتى اسلام، اداره حکومت بر حول محور مشارکت عمومى مردم، در تصمیمگیرى، برنامهریزى و اجراست.
2. آزادى
وقتى از آزادى سخن گفته مىشود، در یک نگاه کلى از آن دو معنا به ذهن خطور مىکند: یکى، به معناى اختیار که انسانها به صرف انسان بودن واجد آن هستند و نمىتوان انسانى را فرض کرد که واجد این آزادى نباشد و دیگرى، آزادى به معناى حق عمل اجتماعى که در چارچوب زندگى اجتماعى ـ سیاسى معنا و مفهوم پیدا مىکند. بدیهى است که در زندگى اجتماعى نوع دوم آزادى موردنظر است، ولى با وجود این، در اسلام وقتى که به مفهوم آزادى توجه مىکنیم، آزادى با هر دو مفهوم آن را مىیابیم. در نوع اول، توجه اسلام به امرى است که به رابطه انسان و خداوند مربوط مىشود و تکالیفى که خداوند از انسان مىخواهد؛ در عین حال که براى کارهاى خوب و بد او پاداش و عقاب تعیین کرده، اما در هر حال، انتخابگر اصلى انسان است و به عبارت دیگر، خدا هر دو راه خیر و شر را به انسان نشان داده است، ولى اختیار با اوست که هر کدام را خواست انتخاب کند. در آزادى اجتماعى نیز اسلام به همه شقوق آزادى، اعم از آزادى عقیده، آزادى بیان و سایر اقسام آن، توجه داشته است؛ به گونهاى که شهید مطهّرى معتقد است: «به دلیل همین آزادىها بود که اسلام توانست باقى بماند. اگر در صدر اسلام در جواب کسى که مىآمد و مىگفت من خدا را قبول ندارم، مىگفتند بزنید و بکشید، امروز دیگر اسلامى وجود نداشت. اسلام به این دلیل باقى مانده که با شجاعت و با صراحت با افکار مختلف مواجه شده است.» ایشان در ادامه براى اثبات ادعاى خود، به شواهد متعدد تاریخى از سیره پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و ائمّه اطهار علیهمالسلاماستناد مىکنند.31
در قرآن کریم یکى از اهداف انبیا، تحقق آزادى اجتماعى براى نوع بشر ترسیم شده است؛ یعنى انبیا تلاش مىکنند تا افراد را از اسارت و بندگى و بردگى یکدیگر نجات بدهند. خداوند متعال خطاب به پیامبر صلىاللهعلیهوآلهمىفرماید: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ...» (آلعمران: 64)؛ اى پیامبر! بگو: اى اهل کتاب! بیایید به سخنى که میان ما و شما یکسان است پایدار باشیم؛ اینکه جز خداى یکتا را نپرستیم و چیزى را براى او شریک قرار ندهیم و برخى از ما برخى دیگر را به جاى خدا به پروردگارى نگیرد. همچنین برخى از مصادیق آزادى به طور خاص مورد توجه قرار گرفته است. خداوند خطاب به پیامبر خود مىفرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ»(زمر: 17و18)؛ پس بشارت ده به آن بندگان من که به سخن گوش فرا مىدهند و بهترین آن را پیروى مىکنند؛ آنان کسانى هستند که خدا آنها را هدایت کرده و آنها خردمندان هستند. این آیه که مردم را به شنیدن سخنان و متابعت از احسن آنها دعوت مىکند، در حقیقت، از موقعیت و جایگاه سخنها، فرصت گفتوگو و تبادل افکار و امکان طرح نظرات موافق و مخالف خبر مىدهد. بدیهى است در صورتى مىتوان از اقوال و گفتههاى متفاوت و گوناگون استفاده و تبعیت کرد که سخنهاى گوناگون آزادى طرح داشته باشند و انسان بتواند صداهاى مختلف را بشنود ، تا از میان آنها بهترین را برگزیند. اگر در جامعهاى آزادى بیان و امکان طرح نظریات مختلف نباشد، در چنین شرایطى، گفتههاى مخالف امکان بروز ندارد و مردم نمىتوانند بشنوند و در مقایسه بین آنها احسن را انتخاب کنند و متابعت نمایند.
علاوه بر آیات قرآنى، مسئله آزادى در روایات نیز مورد توجه قرار گرفته است؛ به گونهاى که یکى از ویژگىهاى جامعه سیاسى مطلوب در نهجالبلاغه آن است که آزادى سیاسى ـ اجتماعى در آن برقرار باشد. آزادى از منظر امام على علیهالسلامامتیازى نیست که رهبران سیاسى به مردم بدهند، بلکه ایشان معتقدند: انسان آزاد آفریده شده و در تمام مراحل زندگى خود آزاد است. منظور امام علیهالسلام از آزادى، آزاد ساختن شخصیت و روح افراد از قید و بند و ضعف و زبونى است. آن حضرت در این زمینه مىفرماید: «... برده دیگرى مباش که خدا تو را آزاد آفریده است.»32 این سخن تأییدى بر آزادى فکر و عمل انسان در جامعه است. حضرت راجع به آزادى مردم در برابر حکومت مىفرماید: «... من نمىتوانم شما را به راهى که دوست ندارید اجبار کنم.»33 همچنین ایشان در زمینه حق آزادى بیان مردم مىفرماید: «... با ظاهرسازى با من رفتار نکنید و گمان مبرید اگر حقى به من پیشنهاد دهید بر من گران آید، یا در پى بزرگ نشان دادن خویشم؛ زیرا کسى که شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت بر او مشکل باشد عمل کردن به آن براى او دشوارتر خواهد بود. پس، از گفتن حق یا مشورت در عدالت خوددارى نکنید؛ زیرا خود را برتر از آن که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمىدانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید.»34 توجه به این نکته نیز ضرورى است که عبارت حضرت منافاتى با عصمت ایشان ندارد؛ زیرا ایشان فرض اشتباه را بر عدم حفظ الهى مشروط کردهاند و ما معتقدیم که خداوند ایشان را از اشتباه حفظ مىکند. بنابراین، روشن است که در اسلام، آزادى به عنوان یک اصل مهم مورد توجه قرار گرفته است، به گونهاى که هیچ کس نمىتواند انسان را از این حق بکلى محروم نماید؛ هرچند درباره چارچوبههاى آن مىتوان بحث کرد. در ادامه، به طور مشخص به این مسئله خواهیم پرداخت.
در کنار همه اینها، در اسلام نوع دیگرى از آزادى تحت عنوان «آزادى درونى یا معنوى» مطرح شده است و بدین معناست که انسان بر نفس خود مسلط شود و غرایز خود را مهار کند.35 از این منظر، انسانى آزاد است که بتواند بر قواى خود مسلط بوده و اسیر امیال درونى نباشد. انسان همانگونه که در اجتماع ممکن است اسیر قدرتمندان و ستمگران باشد و در جامعه بستهاى که سلطهگران فراهم مىکنند نتواند اندیشه خود را شکوفا کند یا سخن خود را بیان نماید و یا از خود اراده و اختیارى داشته باشد، ممکن است اسیر امیال درونى خود نیز باشد و به نوعى دیگر آزادى از او سلب شود. همانگونه که آزادىهاى اجتماعى، انسان را از سلطه دیگران رهایى مىبخشد و موانع رشد و تکامل بیرونى او را برطرف مىکند، آزادى معنوى نیز موانع درونى او را برطرف مىنماید؛ زیرا انسان ممکن است هم از درون و هم از بیرون به بند کشیده شود.
فلاسفه و متفکران غربى معمولاً به آزادى اجتماعى و بیرونى اهمیت دادهاند و از آزادى انسان از قوا و قدرتهاى درونى کمتر سخن گفتهاند، در حالى که اگر آزادى درونى نباشد، آزادى بیرونى هم به معناى صحیح و کامل آن هیچگاه تحقق پیدا نخواهد کرد و اگر هم به طور نسبى تحقق پیدا کند در سایه منفعتطلبىها محدود خواهد شد. استاد مطهّرى در این ارتباط بیان جالبى دارد: «آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى میسر و عملى نیست و این است درد امروز جامعه بشرى که بشر امروز مىخواهد آزادى اجتماعى را تأمین کند، ولى به دنبال آزادى معنوى نمىرود.»36
3. برابرى و مساوات در برابر قانون
برابرى و مساوات در برابر قانون، یکى از اصول مورد توجه در اسلام است. از اینرو، تمام آحاد جامعه از حاکم تا فرمانبر در استفاده از فرصتهاى اجتماعى، اقتصادى و سیاسى برابر تلقّى مىشوند و موقعیت و جایگاه هیچ کسى منشأ امتیاز خاصى نسبت به بقیه افراد جامعه نیست و به همین دلیل، از منظر اسلامى هرگونه برخوردارى از شرایط منحصر به فرد در جهت بهرهمندى از امکانات و قانونپذیرى مردود شمرده شده است. براى اثبات این مدعا کافى است نگاهى اجمالى به سیره پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهو ائمّه اطهار علیهمالسلامداشته باشیم. در این صورت، تصدیق خواهیم کرد در این سیره، حاکم با غیر حاکم، برادر با غیر برادر، پسر با غیر پسر، دختر با غیر دختر، صحابى با غیر صحابى، عرب با غیر عرب و... در بهرهمندى از امکانات عمومى و پاسخگو بودن در برابر قانون هیچ تفاوتى با هم ندارند. علاوه بر این، با مرور اجمالى به روایات و احادیث ایشان نیز به این جمعبندى مىرسیم.
امیرالمؤمنین علیهالسلام خطاب به مالک اشتر مىفرماید: «برحذر باش از آنکه سودى را به خود اختصاص دهى که همگان را در آن حقى است.»37 به اعتقاد على علیهالسلامهمگان از قبیل حاکم و مردم، در برابر قانون یکسان و برابرند. اشرافیت و نژاد نباید مایه برترى و زیادهخواهى باشد. حاکم نباید حق بیشترى براى خود فرض کند، بلکه همه باید در برابر قانون و حقوق برابر باشند و قدرت حاکم نباید مایه سوءاستفاده و برترىجویى قرار گیرد. به اعتقاد امام علیهالسلام، زندگى مادى رهبران نیز باید همانند ضعیفترین مردم جامعه باشد: «بر رهبران حق است که در خوراک و پوشاک، همانند ضعیفترین مردم رفتار نموده، از همه چیز اضافى که آنان قادر به تهیه آن نباشند برخوردار نباشند تا با دیدن رهبران در آنچه هستند از خدا راضى باشند و ثروتمندان با دیدن آنها شکر و تواضعشان بیشتر شود.»38 حضرت در جاى دیگرى به مالک اشتر مىگوید: «مهربانى به مردم و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز... زیرا آنان دو دستهاند: یا به دین با تو برادرند و یا به آفرینش با تو برابرند.»39 این توصیه به روشنى هرگونه نژادپرستى و تبعیض بین شهروندان را نفى نموده و بر اساس اینکه اینها دستکم در انسان بودن باهم مشترکند، نداى برابرى شهروندان را سر مىدهد. حضرت بعد از اینکه موجودى بیتالمال را میان مردم به طور مساوى تقسیم کرد و مقام، سبقت به اسلام و امتیازات دیگر را به حساب نیاورد و از اینرو، مورد سؤال واقع شد، فرمودند: «اگر مال خودم بود به طور حتم میان همه به طور مساوى تقسیم مىکردم چه رسد به اینکه ثروت از خدا و بیتالمال است.»40 در همین زمینه، حضرت در خطبه 217 داستان عدم اعطاى سهم بیشتر از بیتالمال به برادرش عقیل را جهت اجراى عدالت و برابرى در توزیع بیتالمال مطرح مىنماید.41
امام خمینى قدسسره که تربیتیافته همین مکتب است، در این خصوص مىفرماید: «حکومت که ولىّ امرش ـ که حالا به سلطان، رئیسجمهور تعبیرش مىکنند ـ در مقابل قانون با پایینترین فردى که در آنجا زندگى مىکنند على السواء باشد. در حکومت صدر اسلام این معنى بوده است. حتى قضیهاى از حضرت امیر در تاریخ است؛ در وقتى که حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ حاکم وقت و حکومتش از حجاز تا مصر و تا ایران و جاهاى بسیارى دیگر بسط داشت. قضات هم از طرف خودش تعیین مىشد. در یک قضیهاى که ادعایى بود بین حضرت امیر و یک نفر یمنى که هم از اتباع همان مملکت بود. قاضى حضرت امیر را خواست. در صورتى که قاضى دستنشانده خود او بود. و حضرت امیر بر قاضى وارد شد و قاضى خواست به او احترام بگذارد. امام فرمود: در قضا به یک فرد احترام نگذارید، باید من و او علىالسواء باشیم. و بعد هم که قاضى بر ضد حضرت امیر حکم کرد، با روى گشاده قبول کرد. این حکومتى است که در مقابل قانون، همگى علىالسواء حاضرند براى اینکه قانون اسلام، قانون الهى است و همه در مقابل خداى تبارک و تعالى حاضرند؛ چه حاکم، و چه محکوم، چه پیغمبر و چه امام و چه سایر مردم.»42
4. مقبولیت نظام سیاسى حاکم (رضایت مردم)
اختیار و قدرت انتخاب یکى از مهمترین اصولى است که بر اساس فهم شیعى از اسلام مورد پذیرش اندیشمندان قرار گرفته است و همین اصل مهم، زمینه تکلیفمدارى و پاسخگویى انسانها را در پیشگاه خداوند متعال توجیه مىکند؛43 زیرا اگر انسانها در شکلگیرى اعمال و رفتارهاى خود صاحب اختیار نبودند تکلیف و مسئولیت آنها در برابر اعمال خویش بىمعنا مىشد. این اصل تنها به حوزه رفتارهاى فردى منحصر نمىشود، بلکه در تمام رفتارهاى انسان جریان دارد و همچنین تنها مربوط به مرحله اثبات نیست، بلکه در مرحله ثبوت هم باید مورد توجه قرار گرفته و زمینه بهرهمندى انسانها از این موهبت الهى فراهم گردد تا در راستاى آن سؤال از انتخاب انسانها و ارزشگذارى آنها توجیه پیدا کند. بنابراین، مردم در شکلگیرى نظام سیاسى حاکم مثل سایر رفتارهاى خود نقش اساسى خواهند داشت و نمىتوان بدون خواست و رضایت آنها الگوى خاصى از حکومت را بر آنها تحمیل کرد. علاوه بر این، از منظر جامعهشناختى نیز اگر حکومتى بدون رضایت و مقبولیت مردمى شکل بگیرد، در انجام کارویژههاى خود دچار مشکل شده و نمىتواند در عمل کارآمد باشد. به همین دلیل، از منظر اسلام، حاکم باید مورد پذیرش مردم قرار گیرد؛ زیرا بدون مشارکت و همکارى مردم فاقد قدرت اجرایى خواهد بود و نمىتواند احکام اسلامى را اجرا کند.44
امیرالمؤمنین علیهالسلام با اینکه ولایت امت را حق خود مىداند و تأکید مىکند بعد از وفات پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله این حق به ایشان منتقل شده است و از کار امت در ممانعت از این حق به خدا شکایت مىکند، ولى مىفرماید: «رسول خدا با من عهد کرده و فرموده است: اى پسر ابوطالب، ولایت بر مردم از آنِ توست. اگر آنها با رضایت و عافیت جمع شدند و تو را حاکم قرار دادند به کار آنها بپرداز و اما اگر درباره تو اختلافنظر داشتند آنان را رها کن.»45
بر اساس چنین منطقى بود که حضرت على علیهالسلام با اینکه از سوى خدا به امامت و رهبرى جامعه منصوب شده بود و حکومتش مشروعیت داشت، ولى 25 سال از دخالت مستقیم در امور اجتماعى ـ سیاسى خوددارى کرد؛ یرا مردم با ایشان بیعت نکرده بودند و ایشان حاضر نبود حکومت خویش را با توسل به زور بر مردم تحمیل کند. بعد از پذیرش حکومت نیز حضرت در خطبه «شقشقیه» از جمله علل پذیرش حکومت را خواست مردم تعبیر مىکند: «اگر حضور فراوان بیعتکنندگان نبود، و یاران حجت را بر من تمام نمىکردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکمبارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مىساختم... .»46
جمهورى اسلامى ایران نیز بر اساس همین اندیشه شکل گرفته است. امام خمینى قدسسره در پاسخ به این سؤال که «در چه صورت فقیه جامعالشرایط بر جامعه اسلامى ولایت دارد»، مىفرماید: «ولایت در جمیع صور دارد. لکن تولى امور مسلمین و تشکیل حکومت بستگى دارد به آراى اکثریت مسلمین، که در قانون اساسى هم از آن یاد شده است، و در صدر اسلام تعبیر مىشده به بیعت با ولى امر مسلمین.»47
بنابراین، در اندیشه سیاسى اسلام هرچند مشروعیت حکومت از ناحیه خداوند است، ولى با وجود این، هیچ حکومتى مجاز نیست بدون رضایت مردم حاکمیت خود را به زور بر مردم تحمیل کند، بلکه حکومت مشروع باید در تعامل با مردم شکل واقعى خود را پیدا نماید تا در عمل نیز بتواند کارآمد باشد. بنابراین، از مجموع آنچه گفته شد روشن مىشود چیزى که از آن به عنوان جوهر دموکراسى تعبیر کردیم در یک نگاه کلى مورد توجه و اهتمام اسلام و منادیان آن بوده است و این توجه، زمینه بحث از شکل خاصى از مردمسالارى را بر اساس منطق اسلامى، پیش روى ما قرار مىدهد تا از چگونگى رویش و شکلگیرى آن بر اساس یک اسلوب علمى سخن بگوییم.
د. مردمسالارى مهارشده، نقطه عزیمت مردمسالارى دینى
پس از تبیین جوهر دموکراسى، در این مرحله با این پرسش مواجه مىشویم که آیا دموکراسى مطلق و ناب است؟ به بیان دیگر، آیا خود مشارکت، آزادى و برابرى و رضایت مردم، ارزش اصیل بوده و فوق هرگونه مبنا و ارزش بنیادین و مقدم بر همه آنهاست یا اینکه اصول و ارزشهایى مقدم بر آنها وجود دارد که بر اساس این اصول، تعریف و انتظار خود از دموکراسى را بیان مىکنیم؟
دموکراسى ناب به دلیل ضعف نظرى و ناکارآیى در عمل، از سوى متفکران سیاسى مردود دانسته شده است. به همین دلیل، آزادى با وجود اهمیت بسزایى که براى پوپر دارد به صورت آزادى مطلق نیست. پوپر استدلال مىکند که «آزادى اگر نامحدود باشد نقض غرض خواهد شد. معناى آزادى نامحدود این است که قوى مىتواند به ضعیف زور بگوید و او را مرعوب و از آزادى محروم کند.» وى در ادامه تأکید دارد که این مسئله ما را به سوى بىنظمى و بىقاعدگى سوق مىدهد و در نهایت، باعث نابودى آزادى مىشود. این بىنظمى در مورد اقتصاد نیز صادق است. آزادى نامحدود اقتصادى باعث مىشود که اقلیت بهرهمند از نیروى اقتصادى به بهرهکشى از اکثریت دچار ضعف اقتصادى مشغول شوند.48 همچنین موریس دوورژه در پاسخ به سؤال از گستره آزادى مخالفان در یک نظام دموکراتیک مىگوید: «دموکراسى در صورتى به مخالفان خود اجازه مىدهد تا عقاید خود را بیان کنند که این کار را در چارچوب روشهاى دموکراتیک انجام دهند. احترام گذاشتن به عقیده دیگران، در صورتى که این عقیده بخواهد به زور تحمیل شود، عملى نیست. حتى در دموکراسى نیز مىبایست در برابر آنان که مىکوشند تا با خشونت آزادى را نابود سازند، با خشونت از آزادى دفاع کرد.»49
به دلیل اشکالاتى که بر دموکراسى مطلق مترتب است، دموکراسى مهارشده جایگزین آن مىگردد. ایده دموکراسى مهارشده بر این مبنا استوار است که بسیارى از حقوق بنیادین، ارزشها و اصول فلسفى و اخلاقى، مستقل از خواست مردم، داراى اعتبار و حقانیت هستند و به دلیل اینکه مشروعیت و اعتبار این حقوق و ارزشها وامدار قانون و خواست مردم نیست و مستقل از آن موجه و معتبر است، مىتوانند در نقش عوامل مهارکننده خواست مردم و بخشى از آزادى آنها ظاهر شود. به همین دلیل، در هیچ نظامى آزادى مطلق وجود ندارد؛ زیرا هر نظامى براى خود یکسرى اصول و ارزشهایى دارد که بر اساس آن اصول، قواعد و ارزشها، قانون وضع مىکند و براى آنکه شیرازه جامعه از هم نپاشد و جامعه دچار هرج و مرج نشود آن قوانین مرجع نهایى در اداره جامعه واقع مىشوند.
حال سؤال اساسى دیگرى به این صورت مطرح مىشود که اگر مردمسالارى ناب و خالص نامطلوب است و لزوما باید در چارچوب اصول و ارزشهاى بنیادینى مهار شود، کدامین اصول و ارزشهاى بنیادین مىتوانند به عنوان چارچوب مردمسالارى ناب ایفاى نقش کنند؟
لیبرالیسم در طى مدتى طولانى و با تلاشى مستمر، توانسته است به الگویى از نظام سیاسى دست پیدا کند که در عین بهرهمندى از مزایاى مردمسالارى، آن را در چارچوب اصول و ارزشهاى لیبرالى نظیر اومانیسم، سکولاریسم، احترام به مالکیت خصوصى، بازار آزاد سرمایهدارى و... مهار و کنترل کند.50 اما واقعیت آن است که لیبرال دموکراسى تنها صورت محتمل دموکراسى نیست، بلکه دموکراسى مىتواند در فرهنگهاى گوناگون و با توجه به عناصر محورى و اصلى آن فرهنگ شکلهاى متفاوتى به خود گیرد. همانگونه که نوربرتو بوبیو اشاره مىکند، رابطه لیبرالیسم و دموکراسى بسیار پیچیده است و به هیچ روى رابطهاى مبتنى بر پیوستگى و اینهمانى نیست. نه هر حکومت دموکراتى به شکل الزامى لیبرال است، و نه هر حکومت لیبرالى دموکرات.51 همچنین مک فرسن مىگوید: دموکراسى کاملاً برابر با لیبرال دموکراسى غربى نیست، بلکه نظامهاى دیگرى نیز به اعتبار تاریخ خود، مدعى عنوان دموکراسى هستند که اصالت تاریخى بیشترى از لیبرال دموکراسى غرب دارد.52 از اینرو، این امکان وجود دارد که مردمسالارى در چارچوبهاى دیگرى غیر از لیبرالیسم مهار شود. وجود انوع دموکراسىها از قبیل سوسیال دموکراسى و... دلیل روشنى بر نفى انحصار دموکراسى، در لیبرال دموکراسى است و این نقطه عزیمت مردمسالارى دینى مىباشد که در آن دموکراسى ناب بر اساس فرهنگ بومى و اصول و ارزشهاى اسلامى بازتعریف مىشود تا در عین رعایت اصول و ارزشهاى اسلامى، بتوان از مزایاى دموکراسى نیز بهرهمند شد. بنابراین، طبق این منطق مىتوان شکل دیگرى از دموکراسى را مطرح کرد که در عین توجه به جوهر دموکراسى، به تبیین آن بر مبناى ارزشهاى الهى ـ اسلامى و بومى خود مىپردازد. نیز در مبانى، اهداف، محدوده تصمیمگیرى و سازوکار اجرایى آن مىتواند تفاوتهایى با دیگر انواع آن داشته باشد. به نظر مىرسد چنین ایدهاى بر اساس منطق دموکراسى نیز قابل دفاع مىباشد؛ زیرا مکاتب گوناگون به تعریف مؤلفههاى دموکراسى ناب، بیان اهداف و تبیین سازوکارهاى اجرایى آن با مراجعه به اصول آن مکتب پرداخته و از این طریق، آنها را مورد تعدیل قرار مىدهند. نکته اینجاست که چه مانعى دارد مردمسالارى ناب در چارچوب احکام دینى و الهى که مورد پذیرش مردم متدین است بازتعریف شود؛ احکام و باورهایى که گروهى با اراده آزاد خود آنها را انتخاب کردهاند.
در نظام جمهورى اسلامى ایران به عنوان یک نمونه از حکومت اسلامى، به وضوح مىتوان این نوع از مردمسالارى را هم به لحاظ نظرى و هم در عمل مشاهده کرد. در قانون اساسى به عنوان پشتوانه نظرى نظام سیاسى حاکم، تأکید شده است: «در جمهورى اسلامى ایران امور کشور باید به اتکاى آراء عمومى اداره شود، از راه انتخابات: انتخاب رئیسجمهور، نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، اعضاى شوراها و نظایر اینها، یا از راه همهپرسى در مواردى که در اصول دیگر این قانون معین مىگردد.»53 همچنین در اصل سوم قانون اساسى، مشارکت مردم، آزادىهاى اجتماعى و سیاسى، برابرى و رفع تبعیضات ناروا مورد تأکید قرار گرفته است. علاوه بر این، نمودهاى مردمسالارى در جمهورى اسلامى ایران، چه در قالب دموکراسى مستقیم و چه دموکراسى غیرمستقیم به حدى زیاد است که توضیح آنها نیازمند مقالات متعددى در این زمینه است. البته تاریخ گذشته این نظام، خود گواه روشنى بر این مدعا مىباشد.
پس از پذیرش مردمسالارى دینى، در این مرحله سؤال دیگرى مطرح مىشود: نسبت مردمسالارى دینى به عنوان الگویى از دموکراسى با حکومت دینى چگونه است؟ به عبارت دیگر، آیا این الگو از دموکراسى خارج از حقیقت حکومت دینى است که بتواند در گذر زمان از آن منفک شود یا اینکه جزئى از ماهیت چنین حکومتى مىباشد، به گونهاى که در صورت فقدان مردمسالارى دینى نتوان به آن حکومت دینى اطلاق کرد؟
در پاسخ به این سؤال، نوع نگاه به دموکراسى و مفهومى که از آن تلقّى مىشود نقش بسیار مهمى دارد. بر اساس مفهومى که از دموکراسى در این نوشتار بیان شد، باید اذعان کرد که مردمسالارى دینى جزئى از ماهیت حکومت دینى است؛ زیرا اگر حکومتى، مشارکت، آزادى، و برابرى را از مردم سلب کند و خود را با توسل به خشونت بر جامعه تحمیل کند در این صورت، نمىتوان آن را حکومت دینى نامید. چنین حکومتى در منطق اسلام پذیرفتهشده نیست. شهید مطهّرى معتقدند: در عبارت «جمهورى دموکراتیک اسلامى» کلمه دموکراتیک حشو و زاید است؛ زیرا در خود اسلام آزادى فردى و دموکراسى وجود دارد.54 بنابراین، به نظر مىرسد از نظر ایشان، دموکراسى چیزى جداى از اسلام نیست، بلکه جزئى از آن مىباشد و به همین دلیل ضرورتى ندارد از واژه «دموکراتیک» در عبارت بالا استفاده شود. در مقابل، اگر دموکراسى به سازوکارهاى دموکراتیک از قبیل انتخابات، تفکیک قوا و... تفسیر شود در این صورت، مسلما ارتباط ناگسستنى با حکومت دینى پیدا نمىکند و مىتواند در گذر زمان تحولاتى را پذیرفته و یا به طور کلى حذف شود. هرچند چنین تفسیرى از دموکراسى مبتنى بر برداشتى سطحى و نادیده گرفتن روح تاریخى این واژه است.
ه . برترى مردمسالارى دینى بر دموکراسى غربى
پس از اثبات مردمسالارى دینى که خاستگاه آن حکومت دینى است ـ هرچند مىتواند منحصر در آن نباشد ـ به منظور ارزشگذارى و داورى میان انواع مردمسالارىها و اثبات این نکته که مردمسالارى دینى کاملتر از دیگر انواع است، باید در حوزههاى مختلف با رویکرد تطبیقى به بحث از امتیازها و ویژگىهاى خاص آن در برابر دموکراسى غربى بپردازیم تا از این طریق بتوان آن را به عنوان الگوى مطلوب مردمسالارى، در سطح جهانى به همه دولتها و ملتها عرضه کرد و از سوى دیگر، نشان داد که مردمسالارى دینى با دموکراسى غربى تفاوت اساسى و بنیادى دارد و هرگز نمىتوان آن را نوعى از دموکراسى غربى دانست و اشکالات وارد بر آن را بر گردن مردمسالارى دینى انداخت.
در این بحث و در مقایسه بین مردمسالارىها، از دموکراسى غربى، وجه غالب آن یعنى لیبرال دموکراسى مورد توجه قرار گرفته است از اینرو، مقایسهها و داورىها میان مردمسالارى دینى و دموکراسى غربى، ناظر به وجه غالب دموکراسى غربى مىباشد.
1. حوزه پیشفرضها و مبانى
مردمسالارى دینى به لحاظ پیشفرضها و مبانى با دموکراسى غربى (لیبرال) تفاوتهاى بسیار دارد که در واقع، این تفاوتها نشاندهنده برترىها و امتیازات مردمسالارى دینى مىباشد. برخى از این تفاوتها را مىتوان به صورت زیر بیان کرد:
1. در مردمسالارى مورد ادعاى دموکراسى غربى، اراده اکثریت در چارچوب ارزشها و قوانین خاصى تعدیل مىشود که به عقیده رایج، لیبرالیسم، آن قوانین کلى را مشخص مىسازد، ولى معلوم نیست که این قوانین کلى کجا مورد توافق جامعه قرار گرقته است؛ در حالى که در نظریه مردمسالارى دینى، این قوانین کلى بر اساس وحى الهى و آموزههاى قطعى دینى وضع مىشوند؛ یعنى همان قوانینى که مردم متدین آنها را براى ایفاى نقش در اداره عمومى اجتماع پذیرفتهاند. از اینرو، در مردمسالارى دینى، بر خلاف دموکراسى غربى، منشأ و توافق مردم درباره اصول و ارزشهاى تعدیلکننده اراده اکثریت روشن و مبتنى بر یک منطق مشخصى مىباشد.
2. در مردمسالارى دینى، حدود و مرز اعمال اراده اکثریت بر اساس قوانین و آموزههاى دینى مشخص مىشود که به هیچ وجه خطا و انحراف در آنها راه ندارد و در نتیجه، آثار و زیانهاى ناشى از اشتباه اکثریت، به آن اصول کلى خدشه وارد نمىکند؛ ولى در دموکراسى غربى این حدود و مقرّرات کلى از تفکر مادى و تکساحتى فرهنگ غربى اخذ شده که هیچگونه تضمینى بر درستى آنها وجود ندارد.
3. در آموزههاى دموکراسى غربى بیشترین توجه، معطوف به حقوق فردى از قبیل حقوق مدنى، آزادى بیان، آزادى عقیده، حق مالکیت، برخوردارى از عدالت فردى و حق انتخاب شدن و انتخاب کردن است؛ اما به بعد وظیفهشناسى شهروندان و احساس مسئولیت آنها، کمتر توجه مىشود یا حداکثر مسئولیتهاى سلبى، مثل عدم تعرض به حقوق فردى دیگران، مورد تأکید قرار مىگیرد و هیچگونه توجهى به تکالیف ایجابى شهروندان وجود ندارد. همین نکته به عنوان یکى از جدىترین اشکالات اجتماعگرایان بر نظریه لیبرال دموکراسى نیز مطرح مىباشد،55 ولى با این وجود، پاسخقانعکنندهاى از سوى طرفداران این نظریه ارائه نشده است؛ اما در اندیشه مردمسالارى دینى وظیفهشناسى شهروندان نیز مورد توجه قرار مىگیرد. در این نظریه، انسان هم انتخابگر و هم مسئول است؛ به ویژه مسئولیت انسان در برابر خداوند از آموزههاى اصلى مردمسالارى دینى تلقّى مىشود. امام خمینى قدسسرهبارها بر این نکته تأکید نموده و مسئولیت اقشار مختلف جامعه را در تحولات سیاسى کشور گوشزد مىکردند.56 بنابراین، مشارکت در امر سیاسى نه تنها حق، بلکه مسئولیت ارزیابى مىشود و پیامد چنین نگرشى به مشارکت سیاسى، برطرف شدن بسیارى از عواقب ناخوشایند موجود در دموکراسىهاى غربى خواهد بود.
4. مبانى دموکراسى غربى به گونهاى است که مىتواند در مواردى به ظلم دموکراتیک نیز منتهى شود؛ زیرا مردم حاکم بر سرنوشت خود هستند و حق هر نوع انتخابى، هرچند ظالمانه را دارا مىباشند. ولى در مردمسالارى دینى، حق انتخاب مردم به موارد مشروع، محدود مىشود. از اینرو، در مردمسالارى دینى نمىتوان یک ظالم را براى حکومت انتخاب کرد و حتى اگر مردم انتخاب هم بکنند نامشروع خواهد بود.
5. مبانى دموکراسى غربى واجد ویژگىهایى است که مىتواند به استبداد اکثریت منجر شود و در حقیقت، این مبانى توجیهگر استبداد اکثریت هستند؛ زیرا بر اساس این مبانى حق هر تصمیمى به اکثریت اعطا شده است؛ در حالى که در مردمسالارى دینى، هر تصمیمى را نمىتوان اتخاذ کرد، بلکه تصمیمات باید مبتنى بر اصول کلى مثل عدالت و غیره توجیهپذیر باشد.
2. حوزه اهداف و آرمانها
در دیدگاه مبتنى بر دموکراسى غربى، حکومت در برابر آرمانها، ارزشها و اصول اخلاقى مسئولیت ندارد و تمام تلاش آن به رفع خواستههاى آنى معطوف مىشود؛ حتى برخى از منتقدان تأکید مىکنند که این الگو از دموکراسى بستر مناسبى براى ابتذال و فساد اخلاقى مىباشد.57 اما مردمسالارى دینى، بر سلسلهاى از آرمانها، ارزشها و اصول اخلاقى مبتنى است که برگرفته از دین هستند. به عبارت دیگر، در این دیدگاه، حکومت در برابر ارزشهاى انسانى، مسئول و متعهد است.
همه انسان ها بر اساس فطرت الهى خویش، فضایل اخلاقى و آرمانهاى انسانى را محترم مىشمارند؛ ولى در دموکراسى غربى مبتنى بر اصالت تمایلات اکثریت، چنین فضایلى قابل انتقال به ساختار نظام حکومتى نیستند و فقط در زندگى فردى انسانها در صورتى که خودشان مایل باشند، مورد توجه قرار مىگیرند. حتى برخى آموزههاى دموکراسى غربى را مىتوان مشوقى براى نادیده انگاشتن بعضى از فضایل اخلاقى نیز ارزیابى کرد؛ یعنى دعوت از انسان آرمانگرا و فضیلتخواه براى زندگى حیوانى و خالى از آرمان؛ همانگونه که لوین تصریح مىکند: «عدم مشروعیت حفظ اخلاقیات اخیرا به منزله یکى از اهداف لیبرالیستى شناخته شده است.»58 اما در مردمسالارى دینى، همه چیز در بستر فضایل اخلاقى و ارزشهاى متعالى ترویج مىشود. بنابراین، در مردمسالارى دینى بر خلاف دموکراسى غربى، اخلاق حاکمیت دارد و احیاى ارزشهاى اخلاقى یکى از اصلىترین اهداف مورد تأکید در این دیدگاه است.
از اینرو، بر اساس آنچه که گذشت، مىتوان موارد زیر را در این چارچوب مورد تأکید قرار داد:
1. با وجود اینکه همه افراد بر اساس فطرت الهى خود، ارزشهاى والاى انسانى و اخلاقى را محترم مىشمارند، ولى در دموکراسى غربى این ارزشها قابل نهادینه شدن در ساختار حکومتى نیستند؛ در حالى که در مردمسالارى دینى، حتى ساختار حکومتى نیز باید مبتنى بر این آرمانها و ارزشهاى انسانى و اخلاقى شکل بگیرد.
2. در دموکراسى غربى، رویکرد حاکم بر اهداف نظام سیاسى، تقلیلگرایانه مىباشد؛ به این معنا که گستره اهداف در این دیدگاه در موارد اینجهانى و مادى خلاصه مىشود؛ در حالى که در مردمسالارى دینى اهداف مادى در ذیل هدفى بزرگتر یعنى سعادت اخروى و قرب الهى مورد تأکید قرار مىگیرد. بنابراین، در مردمسالارى دینى ضمن تأکید بر سعادت و اهداف دنیوى، هدف اصلى تأمین سعادت اخروى است.
3. عدالت از مفاهیم و اهداف اساسى در مردمسالارى دینى است، به گونهاى که ملاک و میزان براى سنجش دینى بودن حکومت، بستگى کامل به رعایت ارزشهاى اخلاقى به ویژه اصل عدالت دارد. در بینش اسلامى، عدالت در اصل خلقت، قانونگذارى و نظام تشریع از امور مسلم به شمار مىرود.59 در آفرینش و نیز هدف نهایى ارسال پیامبران، عدالت مطرح شده است؛ به همین دلیل، عدالت در نظام مردمسالارى دینى قابل نفى نیست و فقدان عدالت مخالفت صریح با دستور خداوند در آیه شریفه «إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ» (نحل: 90) است. این موضوع چنان مهم تلقّى شده است که در برخورد با دشمن کینهتوز نیز نباید از مرز عدالت عدول کرد.60 نص صریح قرآن در این خصوص چنین است: دشمنى عدهاى، شما را بر آن ندارد که عدالت را اجرا نکنید، که آن به پرهیزگارى نزدیکتر است.61 در نظام مردمسالار دینى افراد و حاکمیت باید با ابزار عدالت حرکت کنند. در صورتى که در دموکراسى غربى چنین تعهدى وجود ندارد، بلکه آزادى را هدف اصلى و عدالت را وسیله دستیابى به آن مىدانند و بر اولویت آزادى نسبت به عدالت اجتماعى تأکید مىشود. از اینرو، در تعارض بین عدالت و آزادى، باید آزادى مقدم گردد و عدالت در چنین شرایطى فاقد هرگونه ارزش، بلکه ضد ارزش خواهد بود.62
3. حوزه روشها و راهکارها
1. امروزه بحث قدرت و سازوکارهاى مهار آن به عنوان یکى از جدىترین موضوعات در حوزه علوم سیاسى مورد توجه قرار گرفته است و بدین منظور، راهکارهایى همچون نظریه تفکیک قوا در راستاى محدود کردن قدرت مطرح شد، اما تجربه نشان داده است که وجود مقرّرات و سازوکارهاى صرفا بیرونى براى مهار قدرت گرچه لازم و ضرورى است، ولى به هیچ وجه کافى نیست و حاکم اگر فاقد اخلاق و دیانت باشد، هیچ قانون و مقرّراتى نمىتواند مانع از بروز رفتارهاى ناسازگار او با روح مردمسالارى شود. به همین دلیل، در اندیشه مردمسالارى دینى افزون بر آنکه بر نظارتهاى بیرونى و پاسخگو بودن حاکمان در برابر نهادهاى بشرى به منظور جلوگیرى از دیکتاتورى اکثریت و محدود کردن اختیارات حاکمان، تأکید مىشود، آن را کافى ندانسته و این محدودیتها را با قیود اخلاقى و اسلامى دوچندان مىکند؛ یعنى ضمانتهاى درونى را نیز لازم و ضرورى مىداند. بدینسان، قداست و احترام حاکمان در مردمسالارى دینى به سبب قدرت سیاسى نیست، بلکه صرفا به دلیل تقوا و پارسایى شخصیتى اوست.
بنابراین، دموکراسى غربى به دلیل فقدان عنصر معنویت، اخلاق و دیانت،63 زمینه سوءاستفاده از آراى اکثریت را در درون خود دارد و یگانه ابزار کنترل را ضمانتهاى بیرونى مىداند؛ ولى در نظریه مردمسالارى دینى، ایمان و تقواى درونى مسئولان (در جایگاه عنصر نظارت درونى) زمینه بسیارى از سوءاستفادهها را منتفى، و نظارت بیرونى نیز این ضمانت را دوچندان مىسازد.
2. به دلیل اینکه فضیلت و ارزشهاى اخلاقى در دموکراسى غربى جایگاهى ندارد، از اینرو، براى نیل به هدف، کاربرد هر ابزار و وسیلهاى مجاز مىباشد؛ در حالى که درمردمسالارىدینى،فقطبایداز ابزارمشروعبهره برد.64
4. حوزه حقوق فردى و اجتماعى
در دموکراسى غربى توجه به حقوق فردى از جایگاه ارزشمندى برخوردار است و به حقوق اجتماعى و جمعى کمتر توجه مىشود؛ ولى در مردمسالارى دینى، ضمن احترام به حقوق فرد، حقوق جمعى اصالت داشته و تلاش مىشود ضمن اولویت دادن به حقوق اجتماعى و جمعى، حقوق فردى افراد نیز مورد توجه قرار گیرد.65 در واقع، مردمسالارى دینى، نوعى توسعه در حقوق را قایل، و دایره حقوق شناختهشده افراد را گسترده است. آموزههاى دینى به لحاظ توأمان بودن حقوق فردى و اجتماعى، هرچند با اولویت حقوق اجتماعى، بسیار روشن است؛ اما دموکراسى غربى غالبا فردگرا مىباشد.
پاسدارى از حقوق جامعه در برابر تجاوز افراد همگام با پاسدارى از حقوق فرد در برابر سیطره و تحکم جامعه گرچه امرى دشوار است، اما اندیشه مردمسالارى دینى در پى تحقق آن است. از سوى دیگر، در تفکر لیبرال دموکراسى، هیچ چیزى فراتر از فرد وجود ندارد؛ بدین لحاظ جامعه، سود محور است؛ اما در تفکر مردمسالارى دینى، گرچه انسان، خلیفه خدا و اشرف مخلوقات است، اما ارزشهایى بالاتر از فرد و سودى برتر از سود مادى وجود دارد. در این جامعه، افراد صرفا براى منافع شخصى و مادى خود وارد عرصه مشارکتهاى سیاسى نمىشوند، بلکه منافع بالاترى را مدنظر دارند. حتى اگر سود فردى آنها به مخاطره افتد، باز هم به حوزه تحرکهاى اجتماعى و سیاسى وارد مىشوند؛ یعنى مشارکت سیاسى افراد براى حفظ ارزشها و آرمانهاست، نه صرفا سود و منفعت شخصى.
از آنچه گفته شد چنین نتیجه مىشود:
1. در نظریه مردمسالارى دینى، تلاش بر این است حتىالمقدور میان حقوق فردى و اجتماعى جمع شود، برخلاف دموکراسى که بر اصالت فرد مبتنى است.
2. در نظریه مردمسالارى دینى، دایره حقوق فردى و اجتماعى بسیار گستردهتر از چیزى است که در اندیشه دموکراسى غربى به آن توجه شده است. براى مثال، در مردمسالارى دینى، فراهم آوردن محیط مناسب براى رشد و تکامل معنوى از جمله حقوق اساسى انسانها به شمار مىرود؛ در صورتى که در دموکراسى غربى چنین حقوقى به طور کلى مغفول مانده است.
نتیجهگیرى
از مجموع آنچه در این نوشتار بیان شد، به این نتایج مىرسیم:
1. در فهم مفهوم دموکراسى و مردمسالارى مجاز نیستیم هرگونه معنایى را به آن تحمیل کنیم، بلکه بدین منظور، باید به فهم تاریخى از این واژه توجه جدى داشته باشیم تا بتوانیم بین مفهوم مردمسالارى و ارزشهایى که در مقاطع مختلف تاریخ با آن همراه بوده است تفکیک قایل شویم. در غیر این صورت، به این توهّم که مفهوم دموکراسى همان مفهوم لیبرال دموکراسى است، گرفتار خواهیم شد.
2. مردمسالارى دینى نه تنها توهّم و خودمتناقض نیست، بلکه واقعیتى است که از پشتوانه نظرى محکمى برخوردار مىباشد، به گونهاى که اگر کسى بتواند فکر و اندیشه خود را از سیطره آموزههاى لیبرال دموکراسى رها کند و بدون پیشداورى در مورد آن تأمّل نماید، مردمسالارى دینى را واقعیتى غیرقابل انکار خواهد یافت.
3. مردمسالارى دینى در مقایسه با دموکراسى غربى، در حوزه مبانى، اهداف، روش و حقوق، از امتیازات قابل توجهى برخوردار است. به پشتوانه این برترىها مىتوان مردمسالارى دینى را به عنوان جایگزینى مناسب براى دموکراسى غربى معرفى کرد و به پیکارنظرى با آن پرداخت.
··· منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، مشهور، 1379.
ـ نهجالبلاغه، ترجمه مصطفى زمانى، تهران، نبوى، 1377.
ـ آربلاستر، آنتونى، دموکراسى، ترجمه حسن مرتضوى، تهران، آشیان، 1379.
ـ ابنشعبه حرّانى، علىبن حسین، تحف العقول، ترجمه صادق حسنزاده، قم، آل على، 1384.
ـ ارسطو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، تهران، امیرکبیر، 1386.
ـ ـــــ ، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمدحسنلطفى، تهران،طرحنو،1378.
ـ اسمیت، بى. سى، «ثبات دموکراسى و توسعه»، ترجمه امیرمحمد حاجى یوسفى و محمدسعید قائنى نجفى، اطلاعات سیاسى اقتصادى، سال شانزدهم، ش 1و2، مهر و آبان، 1380.
ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، خوارزمى، 1380.
ـ بشیریه، حسین، آموزش دانش سیاسى، تهران، مؤسسه نگاه معاصر، 1385.
ـ ـــــ ، درسهاى دموکراسى براى همه، تهران، مؤسسه نگاه معاصر، 1380.
ـ بصیرى، محمدعلى، «مردمسالارى از منظر امام على علیهالسلام»، سروش اندیشه، سال دوم، ش 7و8، پاییز و زمستان 1382، ص 10ـ33.
ـ بوبیو، نوربرتو، لیبرالیسم و دموکراسى، ترجمه بابک گلستان، تهران، چشمه، 1376.
ـ پوپر، کارل، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1369.
ـ جمشیدى، محمدحسن، نظریه عدالت، تهران، پژوهشکده امام خمینى و انقلاب اسلامى، 1380.
ـ جمعى از نویسندگان، تبیین مردمسالارى دینى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1383.
ـ حقیقت، سیدصادق، مسئلهشناسى مطالعات سیاسى اسلامى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1383.
ـ خرمشاد، محمدباقر، مردمسالارى دینى، تهران، معارف، 1385.
ـ خمینى، سید روحاللّه، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378.
ـ دال، رابرت، درباره دموکراسى، ترجمه حسن فشارکى، تهران، شیرازه، 1378.
ـ دوورژه، موریس، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضى، تهران، امیرکبیر، 1385.
ـ سیدبن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، قم، بوستان کتاب، 1375.
ـ صحافیان، عباسعلى، آشنایى با دموکراسى، مشهد، محقق، 1379.
ـ عالم، عبدالرحمن، بنیادهاى علم سیاست، تهران، نشر نى، 1386.
ـ کریک، برنارد، دفاع از سیاست، ترجمه فرهاد مشتاقصفت، تهران، روز، 1378.
ـ کوهن، کارل، دموکراسى، ترجمه فریبرز مجیدى، تهران، خوارزمى، 1373.
ـ لوین، اندرو، طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسى، ترجمه سعید زیباکلام، تهران، سمت، 1380.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح محمدباقر محمودى، تهران، وزارة الثقافه و الارشاد اسلامى، 1368.
ـ مصباح، محمدتقى، اخلاق در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1376.
ـ ـــــ ، حقوق و سیاست در قرآن، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1384.
ـ ـــــ ، نظریه سیاسى اسلام، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1388.
ـ مصباح، محمدتقى و محمدجواد نوروزى، مردمسالارى دینى و نظریه ولایت فقیه، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1387.
ـ مطهّرى، مرتضى، پیرامون انقلاب اسلامى، تهران، صدرا، 1371.
ـ ـــــ ، گفتارهاى معنوى، تهران، صدرا، 1373.
ـ مک فرسن، سى. بى، سه چهره دموکراسى، ترجمه مجید مددى، تهران، دیگر، 1382.
ـ میراحمدى، منصور، اسلام و دموکراسى مشورتى، تهران، نشر نى، 1384.
ـ نانسى، نصرالدین و حسین هرسیج، پوپر و دموکراسى، اصفهان، مهر قائم، 1384.
ـ نصرآبادى، علىباقر و دیگران، آشنایى با اندیشه سیاسى امام علیهالسلام، تهران، دفتر سیاسى سازمان عقیدتى سیاسى وزارت دفاع، 1379.
ـ هانتینگتون، ساموئل، موج سوم دموکراسى، ترجمه احمد شهسا، تهران، روزنه، 1373.
ـ هلد، دیوید، مدلهاى دموکراسى، ترجمه عباس مخبر، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، 1384.
ـ ـــــ ، خرد در سیاست، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، طرح نو، 1377.
- Swift, Adam, Poitical Philosophy, Polity Press, Cambridge, 2001.
- Heywood, Andrew, Political IdisAnd Concepts, London, Macmilan Press, 1994.
* دانشپژوه کارشناسى ارشد علوم سیاسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 10/4/90 ـ پذیرش: 22/8/90.
1ـ براى مطالعه بیشتر درباره این سه دیدگاه، ر.ک: جمعى از نویسندگان، تبیین مردمسالارى دینى، ج 1، ص 11ـ12.
2ـ عباسعلى صحافیان، آشنایى با دموکراسى، ص 60ـ79.
3ـ برنارد کریک، دفاع از سیاست، ترجمه فرهاد مشتاقصفت، ص 62.
4ـ رابرت دال، درباره دموکراسى، ترجمه حسن فشارکى، ص 137.
5ـ افلاطون، دوره آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، ج 3، ص 1526.
6ـ همان، ج 2، ص 1113ـ1115.
7ـ ارسطو، اخلاق نیکوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 317.
8ـ همو، سیاست، ترجمه حمید عنایت، ص 120.
9ـ همان، ص 161ـ162.
10ـ همو، اخلاق نیکوماخوس، ص 316.
11ـ حسین بشیریه، درسهاى دموکراسى براى همه، ص 20.
12ـ سیدصادق حقیقت، مسئلهشناسى مطالعات سیاسى اسلامى، ص 98.
13ـ دیوید هلد، خرد در سیاست، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 362.
14ـ محمدعلى بصیرى، «مردمسالارى دینى از منظر امام على علیهالسلام»، سروش اندیشه، سال دوم، ش 7و8، ص 13.
15ـ کارل کوهن، دموکراسى، ترجمه فریبرز مجیدى، ص 22.
16ـ همان، ص 27.
17ـ بى. سى. اسمیت، «ثبات دموکراسى و توسعه»، ترجمه امیرمحمد حاجى یوسفى و محمدسعید قائنى نجفى، اطلاعات سیاسى ـ اقتصادى، ش 1و2، ص 118.
18ـ کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 957.
19ـ همو، در این قرن، ترجمه على پایا، ص 120.
20ـ آنتونى آربلاستر، دموکراسى، ترجمه حسن مرتضوى، ص 23.
21ـ عبدالرحمن عالم، بنیادهاى علم سیاست، ص 295.
22. Andrew Heywood, Political Ideas And Concepts, p. 166.
23ـ ر.ک: دیوید هلد، مدلهاى دموکراسى، ترجمه عباس مخبر، ص 62.
24ـ ساموئل هانتینگتون، موج سوم دموکراسى، ترجمه احمد شهسا، ص 10.
25ـ نصرالدین نانسى و حسین هرسیج، پوپر و دموکراسى، ص 40.
26ـ منصور میراحمدى، اسلام و دموکراسى مشورتى، ص 190.
27ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، تصحیح محمدباقر محمودى، ج 33، ص 143.
28ـ ابنشعبه حرّانى، تحفالعقول، ترجمه صادق حسنزاده، ص 214.
29ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 563.
30ـ محمدتقى مصباح، حقوق و سیاست در قرآن، ص 157.
31ـ مرتضى مطهّرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص 18.
32ـ نهجالبلاغه، ص 533.
33ـ همان، ص 431.
34ـ همان، ص 445.
35ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک: مرتضى مطهّرى، گفتارهاى معنوى، گفتار اول و دوم.
36ـ مرتضى مطهّرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص 19.
37ـ ابنشعبه حرّانى، همان، ص 243.
38ـ علىباقر نصرآبادى و دیگران، آشنایى با اندیشه سیاسى امام على علیهالسلام، ص 361.
39ـ ابنشعبه حرّانى، همان، ص 209.
40ـ نهجالبلاغه، ترجمه مصطفى زمانى، ص 293.
41ـ همان، ص 217.
42ـ سیدروحاللّه خمینى، صحیفه امام، ج 11، ص 2.
43ـ محمدتقى مصباح، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 21.
44ـ محمدتقى مصباح، نظریه سیاسى اسلام، ج 2، ص 44.
45ـ سیدبن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجه، ص 248.
46ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 49.
47ـ سیدروحاللّه خمینى، همان، ج 20، ص 459.
48ـ کارل پوپر، همان، ص 917ـ918.
49ـ موریس دوورژه، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضى، ص 243.
50ـ براى مطالعه درباره اصول لیبرالیسم، ر.ک: حسین بشیریه، آموزش دانش سیاسى، ص 245ـ250.
51ـ نوربرتو بوبیو، لیبرالیسم و دموکراسى، ترجمه بابک گلستان، ص 15.
52ـ سى. بى. مک فرسن، سه چهره دموکراسى، ترجمه مجید مددى، ص 40.
53ـ قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، اصل 6.
54ـ مرتضى مطهّرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص 99.
55. Adam Swift, Political Philosophy, p. 142.
56ـ سیدروحاللّه خمینى، همان، ج 12، ص 182.
57ـ عبدالرحمن عالم، همان، ص 307.
58ـ اندرو لونى، طرح و نقد نظریه لیبرال دموکراسى، ترجمه سعید زیباکلام، ص 149.
59ـ محمدحسین جمشیدى، نظریه عدالت، ص 293.
60ـ ر.ک: مائده: 8.
61ـ نساء: 135.
62ـ حسین بشیریه، آموزش دانش سیاسى، ص 247.
63ـ محمدتقى مصباح و محمدجواد نوروزى، مردمسالارى دینى و نظریه ولایت فقیه، ص 71.
64ـ همان، ص 74.
65ـ محمدباقر خرمشاد، مردمسالارى دینى، ج 1، ص 31.