اخلاق و عرفان اسلامى
اخلاق و عرفان اسلامى
استاد محمّدتقى مصباح
چكيده
از جمله ويژگى هاى عبادالرحمان اين است كه از عذاب آخرت بيمناكند. بدين روى، از پروردگارشان درخواست مى كنند كه آن را از ايشان دور گرداند; چراكه دوزخ بد اقامتگاهى است.
آنان اهل تعقّل و تفكرند و در نتيجه، اذعان مى كنند كه جهان آفرينش بى هدف و بيهوده آفريده نشده است. به همين دليل، معاد در نظر آنان ضرورت وجودى عالم خلقت است.
آنان ايمان دارند كه در جهان آخرت و معاد، خداوند پاداش همه اعمال نيك و بد را مى دهد، اگرچه به اندازه ذرّه اى باشد. از اين رو، در اين انديشه اند كه از عذاب آخرت ايمن باشند.
ترس از جمله مهم ترين عوامل بازدارنده است كه خداوند يكى از اوصاف پيامبرانش را «نذير» و هدف از ارسال آنها را «انذار» معرفى كرده است تا بدينوسيله، مردم از گناه سر باز زنند و رو به اصلاح روند.
انذار داراى مراتبى است كه هر مرتبه آن براى گروهى كارساز است. كمترين آن انذار از عذاب هاى دنيوى است كه براى افرادى كه از معارف والاى اسلامى بهره اى ندارند سودمند است. عقل دفع ضرر محتمل را مى پذيرد و بدان امر مى كند. بزرگان ما از بيم عذاب هاى الهى گريه مى كردند، با آنكه اهل گناه نبودند.
اين همه از آن روست كه عذاب هاى الهى عظيم هستند، هم از لحاظ شدت و هم از لحاظ مدت، به گونه اى كه هرگز با عذاب هاى دنيوى قابل مقايسه نيستند.
كليدواژه ها: عذاب، دوزخ، تعقّل، ترس، انذار، نذير، آبرو.
مقدّمه
(وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً إِنَّهَا سَاءتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً) (فرقان: 65 و 66)
در چند جلسه گذشته، درباره اين آيات شريفه كه در وصف عبادالرحمن است، مطالبى را تا اندازه اى كه خداى متعال توفيق داد به عرض رساندم تا رسيديم به اين آيه كه ترجمه تحت اللفظيش روشن است.
ويژگى هاى عبادالرحمان
4. انديشه از عذاب آخرت
از جمله اوصاف عبادالرحمان اين است كه مى گويند: پروردگارا! عذاب جهنم را از ما دور كن. اين عذاب خسارت و هلاكت عظيمى است و جهنم بد قرارگاه و بد اقامتگاهى است. شايد «مستقر» و «مقام» فرقش اين باشد كه «مستقر» اعم است از قرارگاه موقّت يا دايم; ولى «مقام» يعنى اقامتگاه دايمى. روشن است كه يكى از اوصافى كه خداى متعال براى بندگان شايسته اش نقل مى نمايد اين است كه مى فرمايد: آنها از عذاب آخرت مى ترسند.
معاد; ضرورت هدفمندى جهان آفرينش
نظير اين تعبير را درباره اولواالالباب داريم: (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَات لِأُوْلِي الألْبَابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(آل عمران: 190 و 191) آنهايى كه اهل عقل و لب هستند ـ سطحى نيستند ـ وقتى اين عالم عظيم را ملاحظه مى كنند درباره آفرينش آن مى انديشند كه آفرينش آن سرسرى نيست، دستگاه عظيم
پر حكمت و اسرارى است. مى بينند چنين عالمى نمى تواند بى هدف باشد. وقتى هدف داشت انسانى هم كه در اين عالم آفريده شده است آن هم بى هدف نخواهد بود:(أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ.)(مؤمنون: 115) از باب نظم و حكمتى كه در عالم هست پى مى برند كه اين عالم هدفدار است و اين هدف جز با عالم ديگرى كه در آنجا پاداش كارهاى نيك و كيفر كارهاى بد داده مى شود تحقق پيدا نمى كند. اگر فقط همين عالم باشد بايد گفت: خالى از عبث نيست; كسانى جناياتى مى كنند، كيفرى هم نمى بينند. اگر عالمى نباشد كه آنها كيفر داده شوند عبث مى شود. به همين دليل، وقتى فكر مى كنند، مى بينند اين عالم پوچ و باطل نيست; مى گويند: (رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلا)(آل عمران: 191) و در نتيجه مى گويند: (فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.)
تفكر در هدفمندى عالم; اولين مرتبه تعقّل
سرسرى نبودن اين عالم به اين است كه حساب و كتابى داشته باشد، پاداش و كيفرى وجود داشته باشد، و از آن نظر كه مى بينند همه انسان ها در معرض لغزشند ـ آنها كه بالفعل مرتكب گناه شده اند بهتر مى دانند كه مستحق كيفرند، آنها هم كه بالفعل مرتكب گناه نشده اند، حتى معصومان(عليهم السلام)توجه مى كنند كه انسان از آن نظر كه انسان است، در معرض لغزش است و خدا بايد او را حفظ كند ـ به همين دليل، از خدا مى خواهند كه آنها را از لغزش حفظ كند تا از عذاب محفوظ باشند. البته هر كس به اندازه مرتبه معرفت خودش محفوظ بودن از عذاب را درك مى كند و از خدا مى خواهد كه محفوظ بماند. آنچه براى همه انسان ها قابل درك است و همه بايد درباره اش فكر كنند و اين فكر كردن در زندگى شان اثر مى گذارد و اولين مرتبه اى است كه انسان را از سطحى بودن و حس گرايى خارج مى كند و اهل لب مى گرداند اين است كه بينديشد اين عالم سرسرى نيست و حساب و كتابى دارد: (فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ.)(زلزال: 7و8) سر سوزنى كار خوب و بد پاداش يا كيفر خواهد داشت. چنين نيست كه بگويد: من كه زياد گناه كرده ام، اين يكى هم رويش! نه، همين يكى هم حساب خودش را دارد. انسانى كه غرق گناه است اگر بتواند حتى يك گناه هم كمتر مرتكب شود بهتر است.
به هر حال، آنچه لازمه عقل داشتن و اولواالالباب بودن است و اينكه به عنوان اوصاف عبادالرحمان ذكر شده اين است كه انسان درباره عذاب آخرت بينديشد و بترسد و از خدا بخواهد كه او را از آن عذاب محفوظ بدارد و طبعاً از مقدّماتش هم محفوظ بدارد تا به گناه منجر نشود; او را حفظ كند تا به كيفر مبتلا نگردد.
ترس; مهم ترين عامل بازدارنده
قرآن در اين باره عنايت خاصى دارد. البته همه انبيا همين جور بودند، منتها متن فرمايش هاى ساير انبيا درست در دستمان نيست، جسته گريخته چيزهايى در روايات ما يا در قرآن اشاره شده، آنچه را هم در دست پيروانشان است براى ما اعتمادآور نيست. به همين دليل، در اين باره، از قرآن نقل مى كنيم. احتمال دارد كه اين سبك اختصاص به قرآن نداشته باشد، سبك همه انبيا بوده باشد; چون يكى از اوصاف عام انبيا «نذير» است: (أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ)(ملك: 8) بيم دادن وصف عموم انبياست. آنها مردم را به راه خير دعوت مى كنند. مهم ترين عاملى كه مى توانسته پشتوانه اين دعوت باشد و مردم را تحت تأثير قرار دهد «ترس» بوده است. اين مطلبى است كه روان شناسان درباره اش بحث كرده اند، آن را تحليل كرده اند، خيلى هم احتياج به استدلال ندارد; آدم در زندگى خودش هم مى تواند آن را تجربه كند. بيشترين چيزى كه ما را از فعاليت باز مى دارد ترس است; ترس از بيمارى، ترس از فقر، ترس از بى آبرويى و چيزهايى از اين قبيل كه در امور دنيا هم داريم، البته در كنارش هم اميد لازم است. ولى حتى اگر درست دقت شود آنجا كه امر داير باشد بين اينكه نفعى به آدم برسد يا ترس از ضررى داشته باشد ـ فرض كنيد اگر آدم در جايى كارى انجام دهد متحمّل ضررى مى شود و اگر كار ديگرى انجام دهد نفعى از او سلب مى شود ـ آنچه بيشتر انسان را به انجام كار وادار مى كند چيزى است كه او را از خطر حفظ مى كند. در درجه دوم، نوبت مى رسد به اينكه آدم نفعش را هم جلب كند.
متكلّمان گفته اند: عامل اوّلى براى تحقيق درباره دين، «خوف از ضرر محتمل» است; مثلا، چه چيزى موجب مى شود كه آدم برود دنبال اينكه ببيند خدايى هست يا نه؟ چه عاملى آدم را به اين كار تحريك مى كند؟ مى گويند: عقل است كه مى گويد: اين كار واجب است از باب دفع ضرر محتمل. نمى گويند: از باب جلب منفعت محتمل. تحقيق مى كنيم درباره اينكه عقايدمان را تصحيح كنيم. به چه دليل لازم است اين كار را بكنيم؟ چون اگر نكنيم ضرر محتمل دارد، نمى گويند: اگر نكنيد نفع محتملى از شما سلب مى شود; زيرا دفع ضرر محتمل براى انسان بيشتر مؤثر است و لازم تر است تا جلب منفعت محتمل. خلاصه، آدميزاد اين گونه آفريده شده است. بيشترين چيزى كه در روحش اثر مى گذارد و او را به كار و فعاليت وامى دارد اين است كه خودش را از خطر حفظ كند و ضررها را از خودش دفع نمايد. انبيا هم از همين عامل طبيعى و فطرى استفاده و انذار مى كردند. اصل عامى كه براى انبيا ذكر شده «انذار» است; (أَنْ أَنذِرْ قَوْمَكَ)(نوح: 2); (قُمْ فَأَنذِرْ)(مدّثّر: 2); اما نمى فرمايد «قم فبشّر».
مراتب انذار
از ديگر راه هاى تربيت، يكى هم «تبشير» است. اصولا پيامبران مبشّر و منذر بودند، اما آنچه مؤثرتر است انذار است. انبيا از چه انذار مى كنند؟ البته از همه چيزهايى كه ممكن است انسان را به خطر بيندازند و ضررى به او بزنند. براى كسانى كه هنوز به معارف اسلامى پى نبرده اند و اعتقادى به معاد پيدا نكرده اند ترس از همين عذاب هاى دنيا هم موجب دست كشيدن از گناه است. ابتدا كه انبيا مى آمدند، مردم را انذار مى كردند. آن موقع هنوز مردم به توحيد و معاد باور نداشتند. اينها چه كنند كه اصلا مردم در مقام تحقيق برآيند و حاضر شوند به حرف هايشان گوش بدهند؟ آنها را به عذاب هاى دنيوى انذار مى كردند، كه اگر خدا را مخالفت كنيد، از ما اطاعت نكنيد، بت پرستى كنيد در همين دنيا معذّب مى شويد، نعمت هايتان از دستتان مى روند. براى افرادى كه ايمان قوى ندارند يا اصلا ايمان ندارند انذارشان انذار از همين عذاب هاى دنيوى است.
عظمت عذاب هاى اخروى از نظر شدت و مدت
بعد كه ايمان به آخرت پيدا مى كنند، به اندازه مرتبه ايمانشان، از عذاب هاى اخروى مى ترسند; چون اصلا عذاب دنيوى با عذاب اخروى قابل مقايسه نيست، نه از نظر شدت و نه از نظر مدت. شدتش را ما نمى توانيم درست تصور كنيم; چون نمونه اش را درك نكرده ايم; اما مدتش را بهتر مى شود فهميد. آنها كه ساده هستند با هزارها سال و ميليون ها سال، با اين اعداد آشنا هستند. اگر انسان در دنيا عذاب شود ـ ناراحتى داشته باشد، فقر داشته باشد، در زندان و گرفتارى باشد ـ حداكثر پنجاه سال است، صد سال است; اما عذاب آخرت كه صد سال و هزار سال و اين حرف ها نيست;(مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً.)(كهف: 3) از لحاظ مدت، قابل فهم تر است كه عذاب آخرت خيلى ترسناك تر از دنيا باشد. زمانش با زمان دنيا قابل مقايسه نيست. اما از نظر شدت ـ همين طور كه عرض كردم ـ حقيقتش را واقعاً نمى توانيم درك كنيم. در اين باره، چيزهايى كه در روايات بيان شده انسان را به تعجب وامى دارد. قرآن سعى كرده است يك بياناتى در زمينه شدت عذاب آخرت بيان كند كه تا حدّى مردم ترس جدّى پيدا كنند. اينكه عرض مى كنم «ترس جدّى»، ديگران را با خودم مقايسه مى كنم. بنده، كه تاكنون قريب 58 سال است با آيات و روايات و درس و بحث سر و كار دارم و در اين مدت، از بزرگان و علما، كتاب ها و احاديث موعظه هايى شنيده ام، حالا كه حساب مى كنم چقدر از عذاب آخرت مى ترسم! مى بينم كه از عذاب آخرت با همه عظمتى كه دارد و قرآن و روايات فرموده و ادلّه عقلى هم آن را اثبات كرده اند، به اندازه يك دهم عذاب دنيا هم نمى ترسم; ترسى كه در عملم اثر داشته باشد، ترس واقعى. فقط به زبان مى گوييم، واقعاً دروغ هم نيست، اعتقاد هم داريم. مسلّماً عذاب سختى است، اما چقدر سختى اش را باور داريم تا در عملمان اثر بگذارد، خيلى كم! خيلى كم!
شيوه بزرگان در برخورد با اندازهاى الهى
انسان احوال علما و بزرگان و انبيا و اوليا را كه مى بيند، مناجات هايشان و دعاهايشان را كه ملاحظه مى كند، صحيفه علويه، صحيفه سجّاديه و مناجات هايى كه از ائمّه اطهار(عليهم السلام)نقل شده، بخصوص اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه در مقام مناجات چگونه زار مى زد و گريه مى كرد، تعجب مى كند كه اينها راست مى گفتند و معتقد بودند يا ما، با اينكه آنها معصوم بودند، گناهى مرتكب نشدند! ما چقدر مى ترسيم؟ ترس ما فقط لقلقه زبانى است. خوب است خود را مخاطب قرار دهيم و اقرار كنيم. دست كم درباره اوصافى كه در خود قرآن درباره عذاب آخرت و عذاب جهنم آمده است قدرى دقت كنيم. اگر درباره برخى روايات، كسى بگويد اين روايت سندش ضعيف است، دلالتش چنين و چنان است، آيات صريح قرآن را كه نمى شود تعليل كرد، نمى شود در سندش تشكيك كرد. اگر درباره همين مضامين كه در خود قرآن آمده اند دقت كنيم، آنها را با چيزهاى مشابهى كه صدها مرتبه ضعيف تر از آنها هستند مقايسه كنيم، مى بينيدآنهاچقدر در آدم اثر مى گذارند و آنچه صريح قرآن است چقدر بايد در آدم اثر بگذارد.
هتك عرض; از جمله عذاب هاى دوزخيان
يكى از مباحثى كه در اين زمينه وجود دارد و فصلى از آيات قرآن مربوط به آن است اين است كه ذلّت اصحاب دوزخ را در آخرت مجسّم كنيم. ما در دنيا چقدر به فكر عزّت و آبرويمان هستيم! چقدر به فكر اين هستيم اگر نقطه ضعفى داريم، لغزشى داريم كسى متوجه نشود و آبرويمان نريزد! اگر يك وقت كسى به يكى از اشتباهاتمان و لغزش هايمان پى ببرد شب تا صبح ممكن است خوابمان نبرد، مى گوييم آبرويمان ريخت. چقدر دوست داريم در جمعى كه وارد مى شويم مردم به ما احترام كنند! اين طبيعى است; جزو خواسته هاى فطرى انسان است. آنها كه در مكتب انبيا تربيت شده باشند و ديگر به اين چيزها اهميت ندهند حسابشان از مثل ما جداست. ما طبعاً دلمان مى خواهد در جمعيت كه هستيم، مردم به ما احترام كنند; وقتى وارد مجلسى مى شويم بگويند: «يار امام خوش آمد!» اين با آنكه به ما فحش و لعن بدهند برايمان مساوى است؟ البته نه. امام باقر(عليه السلام) به جابر فرمودند: اين هر دو بايد برايت يكسان باشد! اما من كه جابر نيستم. حضرت فرمودند: «لو اجتمع عليك اهل مصرك و قالوا انّك رجل سوء لايحزنك ذلك و لو اجتمع عليك اهل مصرك و قالوا انّك رجل صالح لم يسرّك ذلك.»1
آنها دلشان مى خواست شاگردهايشان اين گونه باشند، ولى ما خيلى با آنها فاصله داريم. ما اگر در مجلسى وارد شويم، در شهرى به ما بى احترامى كنند، فحش بدهند، مسخره كنند، استهزا كنند خودمان را مى بازيم. به طور طبيعى، انسان دوست دارد آبرو و عزّت داشته باشد، احترام داشته باشد. روان شناسان مى گويند: يكى از مهم ترين غرايز انسان غريزه صيانت از شخصيت است; حفظ احترام; آدم دلش بخواهد ديگران برايش ارزش و احترام قايل باشند.
فرض كنيد روزى اتفاق افتاد كه كسى گناهى مرتكب شد، خيانتى كرد ـ در گذشته، اين چيزها بود. اشخاصى را كه كارهاى خيلى زشتى انجام مى دادند، مى آوردند و بين مردم مى گرداندند; آنها را معرفى مى كردند (تشهير); مثلا، گاهى لباسشان را درمى آورند يا به وضع زننده اى سوار الاغ برهنه مى كردند و در شهر مى گرداندند تا مردم آنها را بشناسند; ديگران هم مرتكب چنين كارهايى نشوند، آدم بنشيند فكر كند اگر روزى بنا بود او را اين گونه در جامعه و حتى در يك روستا معرفى كنند; مثلا افسارى بر سرش ببندند و او را وارد كنند، چه بر سرش مى آمد؟!
قرآن مى فرمايد: روز قيامت كسانى هستند كه از طرف خدا به ملائكه خطاب مى رسد كه آنها را بگيرند و به زنجير بكشانند: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ)(حاقّه: 30); بگيريدش و او را در غل و زنجير كنيد. در صحراى محشر، جلوى چشم همه خلايق ـ مثلا ـ شيخى را كه عمرى در ميان مردم با عزّت و احترام نماز جماعت مى خوانده و موعظه مى كرده است، بگيرند و با غل و زنجير به طرف جهنم بكشند! (ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِي سِلْسِلَة ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ) (حاقّه: 31 و 32) سپس او را با زنجيرى مى بندند كه طولش هفتاد ذراع است.
گوشه اى از عذاب هاى اخروى
حالا آنجا كه مى رود آن وقت چطور مى شود، اول كه وارد جهنم شدپذيرايى اش مى كنند;(فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيم)(واقعه:93) بماند! شما وقتى مهمان به خانه تان مى آيد از او پذيرايى مى كنيد; اول يك استكان چاى برايش مى بريد. اولين پذيرايى كه از جهنمى مى شود آب جوشانى است كه برايش مى آورند كه وقتى مى خورد تمام امعا و احشايش مى سوزد; له مى شود; (فَقَطَّعَ أَمْعَاءهُمْ)(محمّد: 15) اين صريح قرآن است. اين اولين پذيرايى است. از بالاى سرش آب جوش روى سرش مى ريزند، در حالى كه شعله هاى آتش از اطراف به او حمله مى كنند; از پيش رو، از پشت سر، از زير پا (وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ)(عنكبوت: 55) لباسى هم به او مى پوشانند. چه لباسى؟ (قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَار) (حج: 19) لباسش هم آتش است. حالا لباس آتشى چگونه است، نمى دانيم; فقط خوب است توجه كنيم كه ديده ايد وقتى جايى را آسفالت مى كنند اول قير داغ كرده مى ريزند. براى جهنمى ها هم به تنشان به جاى لباس، مايعى جوشان مى ريزند; (سَرَابِيلُهُم مِن قَطِرَان)(ابراهيم: 50) كه وقتى شعله آتش به صورتشان مى رسد پوست صورتشان مى سوزد و كنده مى شود: (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ)(مؤمنون: 104) خوب، يك بار سوخت تمام شد؟ نه، الى الابد اين وضع ادامه دارد: (كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا.)(نساء: 56) اى كاش فقط يك بار مى سوخت و تمام مى شد، ديگر خاكستر مى شد; اما اين وضع هميشگى است تا عذاب را بچشند; (لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ.)(نساء: 56) آن قدر تشنگى بر آنها اثر مى كند كه با همان حالت، وسط آتش و اين عذاب ها، دست به استغاثه برمى دارند; (وَ إِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاء كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءتْ مُرْتَفَقاً)(كهف: 29) از بس تشنگى به آنها فشار مى آورد درخواست آب مى كنند; اما آبى كه به آنها مى دهند مثل آهن و مس ذوب شده است. نوشابه شان اين است. غذايشان چيست؟ (مِنْ غِسْلِين) (حاقّه: 36); از چرك و خون! آبى كه به آنها مى دهند آب جوشانى است كه امعاى آنها را له مى كند. ببينيد چقدر تشنگى در آنها اثر كرده است كه همين آب را هم با ولع مى خورند! (فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ) (واقعه: 55)، آن هم مثل شتر تشنه اى كه وقتى به آب مى رسد سرش را مى گذارد و آب ها را مى بلعد! همين آب جوشان را مى بلعند. ما چگونه مى توانيم اينها را تصور كنيم؟ در دنيا كدام تشنگى و گرسنگى ما مانند اين است؟ اين نهايت بيچارگى شان است.
پيش مالك جهنم مى روند و خواهش مى كنند; چون در روايات است كه جهنمى ها خدا را از ياد مى برند; نمى دانند كه از چه كسى بايد استغاثه كنند. دايم داد و فرياد مى زنند، ولى نمى دانند از چه كسى چيزى بخواهند. ولى مالك جهنم را مى بينند كه اختيار دست اوست. به مالك جهنم مى گويند: دو تا خواهش داريم: (ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذَابِ) (غافر: 49) يكى اينكه از خدا بخواه يك روز از عذاب ما كم كند. هزاران سال عذاب كشيده اند، بعد هم عذاب مى كشند. اما آن قدر بيچاره و مستأصل شده اند كه مى گويند: اقلا بگو يك روزش را كم كند; (ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذَابِ); اما جاى تخفيف نيست. دوم اينكه مى گويند: (وَ نَادَوْا يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ) (زخرف: 77) بگو خدا مرگ ما را برساند. اما به آنها مى گويند: اينجا از مرگ هم خبرى نيست. كسى كه به اين عالم آمد، چه در بهشت باشد، چه در جهنم، ديگر مرگ ندارد.
در جايى مى فرمايد: (يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذ بِبَنِيهِ.) (معارج: 11) اگر آدم بفهمد معناى اين آيه يعنى چه، متنبّه مى شود. ديده ايد اشخاصى كه ازدواج كرده اند و بچه دار نمى شوند، چقدر اين در و آن در مى زنند، نذر و نياز و دعا و دوا مى كنند؟ من بعضى اشخاص را ديده ام كه سال ها به شيوه هاى گوناگون، هر كه هر چه گفته، عمل كرده، هر جا را نشان داده اند رفته، بلكه بچه دار شوند! بچه براى آدميزاد خيلى عزيز است. اما روز قيامت همين بچه هايى كه انسان همه عمرش را صرف اينها كرده، هر چه دزدى كرده به خاطر اينها بوده تا بچه هايش خوش باشند، مال حرام خورده، ربا خورده، وجوهاتش را نداده، براى اين بوده است كه يك چيزى براى بچه هايش بماند; اما روز قيامت، حاضر است بچه هايش را فدا كند; (يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذ بِبَنِيهِ)، همسرش و برادرش را بدهد: (وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِيهِ)(معارج: 12)، و خويشان قبيله اش را كه هميشه حمايتش مى كردند: (وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْويهِ) (معارج: 13)، و هر كه را دوست دارد و اصلا همه روى زمين را بدهد تا نجات پيدا كند: (وَ مَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنجِيهِ.)(معارج: 14) حاضر است همه كس و كارش; پدر، مادر، زن، فرزند، برادر، خواهر ـ همه كسانى را كه روى زمين هستند ـ بدهد; مى گويد: همه اينها را بگيريد، هر كارشان مى خواهيد بكنيد، جهنم ببريد، اما مرا نجات دهيد. جواب چيست؟ (كَلَّا إِنَّهَا لَظَى نَزَّاعَةً لِلشَّوَى)(معارج: 15 و 16); هرگز، اين آتشى است كه پوست از كلّه تان مى كند. اين اصطلاح قرآنى است كه مى گويند: پوست از كله اش مى كَنند: (نَزَّاعَةً لِلشَّوَى.) همين كه شعله آتش به طرف جهنمى هجوم مى آورد پوستش كنده مى شود; مثل حيوانى كه آن را روى آتش برشته كنند، پوستش كَنده مى شود. تعبيرش اين است: (تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ)(مؤمنون: 104); آتش پوست هاى بدنشان را چروكيده مى كند، مى سوزد، خشك مى شود، چروكيده مى شود! حالا آدم بايد به اينها فكر كند. حقيقت اينها را كه نمى يابيم; غسلين گفته اند، اما واقعش را كه نمى توانيم درك كنيم. در روايت مى فرمايد: اگر يك قطره از «ضريع» در دنيا بيفتد، تمام موجودات زنده از گندش هلاك مى شوند!2 اين غذاى اهل جهنم است.
بهشت; سرايى ايمن از عذاب
همه اين عذاب ها براى چيست؟ خدا به انسان نعمت هاى بى شمارى داده، راه را هم به او نشان داده است كه از اين راه برود تا برسد به جايى كه الى الابد در بهترين نعمت ها باشد. همه اينها را براى او آفريده اند. در وصف نعمت هاى اهل بهشت، زيباترين و نرم ترين لباس ها، خوشايندترين و شيرين ترين نوشابه ها، و بهترين غذاها را ذكر نموده است. هرچه را دوست داشته باشيد، آنچه به عقل ما هم نمى رسد و خدا مى داند كه آن بهتر است، خدا مى فرمايد: همه را براى شما فراهم كرده ايم، به شرط آنكه در زندگى قدرى رعايت حلال و حرام بكنيد. نمى گويم گرسنگى بكشيد. غذاى حلال برايتان آفريده و به شما روزى داده است; قدرى خودتان را نگه داريد! خدا هر خواستى در انسان قرار داده است; گرسنگى و تشنگى قرار داده، راه اشباعش را هم قرار داده، منتها ما حريصيم; به اندازه اى كه برايمان مفيد است و خدا قرار داده قانع نيستيم، مى خواهيم از حدّ خودمان تجاوز كنيم و به حرام بيفتيم. آن هم نتيجه اش است. آنهايى كه اين حرف ها را باور دارند كه قيامتى هست و حساب و كتابى در كار است، مى دانند كه نهايت گناه، اين عذاب هاست.
از سوى ديگر، مى بينند خودشان هم ضعيفند و بايد هم اين را بفهمند. اگر فكر مى كنند كه مى توانند با قدرت خودشان، خود را از اين عذاب ها حفظ كنند، اين هم اشتباه است. وقتى به خطرهايى كه در پيش است و ضعفى كه دارند توجه مى كنند كه «الهى عقلى مغلوب و نفسى معيوب...»3 آن وقت دست به دعا بلند مى كنند و مى گويند: (رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ) (فرقان: 65) يا مى گويند: (فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ)(آل عمران: 191); ما را از عذاب دوزخى كه در معرضش هستيم حفظ كن، اين عذاب را از ما برگردان. خدا، هم كريم است، هم رحيم است و هم سريع الرضا. به طرف او برو و با او لجبازى نكن! ياغيگرى نكن! كار با كريمان مشكل نيست. اما بايد بدانيم كه چه خطرهايى در پيش است. به اندازه اين خطرها، بيشتر درِ خانه خدا بناليم و از او بخواهيم تا ما را حفظ كند.
-
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 162، ح 1، ب 22.
2ـ همان، ج 8، ص 280، ح 1، ب 24.
3ـ شيخ عبّاس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى «صباح».