معرفت، سال سی و دوم، شماره سوم، پیاپی 306، خرداد 1402، صفحات 9-19

    مبانی، اصول و روش‌های ارزش‌شناختی تربیت اخلاقی در دیدگاه شهید مطهری

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    معصومه مدور / دکترای فلسفۀ تعلیم و تربیت، گروه فلسفۀ تعلیم و تربیت دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات / modavar@yahoo.com
    ✍️ محسن فرمهینی فراهانی / دانشیار فلسفۀ تعلیم و تربیت، گروه علوم تربیتی دانشگاه شاهد / farmahinifar@yahoo.com
    سعید بهشتی / استاد فلسفۀ تعلیم و تربیت اسلامی، گروه فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی دانشگاه علامه طباطبائی / beheshti@atu.ac.ir
    چکیده: 
    نظرات اندیشمندان اسلامی در عرصۀ تربیت اخلاقی چون به آموزه های وحیانی پیوند خورده، می تواند مورد بهره برداری کنش گران آموزشی قرار گیرد. در این راستا پژوهش حاضر به دنیال تبیین مبانی، اصول و روش های ارزش شناختی تربیت اخلاقی در دیدگاه شهید مطهری است. روش پژوهش، توصیفی ـ تحلیلی بوده و به منظور گردآوری داده های لازم جهت نیل به اهداف پژوهش، منابع موجود و مرتبط، با استفاده از فرم های فیش برداری از منابع، جمع آوری شده است. نتایج پژوهش بیانگر آن است که «معنویت توحیدی ارزش، حقیقی بودن و واقعی بودن ارزش، اعتباریابی ارزش از طریق عقل، فطرت و نظام معیار دینی، هم زمانی حسن فعلی و حسن فاعلی در ارزش»، ازجمله مبانی ارزش شناختی تربیت اخلاقی مدنظر شهید مطهری هستند؛ که اصولی چون «پیوند با معنویت، اعتدال، سعادت، توجه به مطلوبیت فعلی و فاعلی» و روش هایی مانند «دعا، خطابه، ارائۀ الگو، تسهیل و تیسیر» را به همراه دارند.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Axiological Methods, Foundations and Principles of Moral Education according to Motahhari’s View
    Abstract: 
    Abstract Since the ideas of Islamic scholars regarding moral education are linked to the revelatory teachings, educational activists can take advantage of them. This research tries to explain the axiological methods, foundations and principles of moral education from Motahari’s point of view. The research method is descriptive-analytical. In order to collect the necessary data to achieve the research’s goals, the available and related sources have been compiled using index cards. According to the results of this research, some of the axiological foundations of Motahhari’s moral education are as follows: "the monotheistic spirituality of value, the realness and truthfulness of value, the validation of value by reason, the nature and the system of religious standards, the simultaneity of actual good and subjective good in their value"; which entail principles such as "connection with spirituality, moderation, happiness, paying attention to actual and subjective desirability" and methods such as "praying, discourse, presenting a model, and facilitating".
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
     
    تربيت، هدايت آدمي به‌سوي ارزش‌هاي والاي انساني، چنان‌که آن ارزش‌ها را بپذيرد، دوست بدارد و به‌کار آورد، تعريف شده است. به‌تبع چنين برداشتي، يکي از فعاليت‌هاي اساسي فلسفۀ تعليم و تربيت، پرداختن به امور ارزش‌شناسي است. ارزش‌شناسي در زمينۀ اخلاقي مستقيماً با فعاليت‌هاي تربيتي ارتباط دارد. آنچه معلم در زمينۀ تعليماتي، در ارتباط با شاگردان، دربارۀ اظهارنظرها و قضاوت‌ها، در ارزش‌سنجيِ کار متربيان و فعاليت‌هاي گروهي انجام مي‌دهد، جنبه اخلاقي دارد. براساس نظرات باتلر (1986) تربيت بيش از نهاد ديگر با ارزش‌ها سروکار دارد. نلر (1397) هم بر آن است که در آموزش و پرورش همه جا سخن از ارزش‌هاست و ارزش‌ها در تمام امور آموزشگاه دخالت دارند و در همۀ مطالبِ مورد انتخاب و تصميم‌گيري، اساسي هستند. تلقي از ارزش‌ها در تعليم و تربيت بستگي به فلسفۀ تعليم و تربيتِ حاکم دارد. فلسفۀ تعليم و تربيت حاکم نيز برآمده از مکتب فلسفي و آراء انديشمندان وابسته است. در اين راستا ديدگاه شهيد مطهري به‌عنوان يکي از انديشمندان تأثيرگذار بر فلسفۀ تعليم و تربيت اسلامي معاصر مورد مداقه قرار مي‌گيرد. از ديدگاه شهيد مطهري «اگر چيزي به هر نوعي مفيد باشد و منظوري را تأمين بکند و کمالي براي يک درجه از درجات وجود انسان و يک قوه از قوه‌هاي انسان باشد و از طرف ديگر رايگان نباشد؛ يعني به سادگي در دسترس نباشد و قابل انحصار هم باشد؛ اينجا ارزش پيدا مي‌شود. هوا ارزش ندارد؛ چرا؟ زيرا اولاً رايگان است؛ يعني به‌اندازه‌اي که همه از آن استفاده کنند، وجود دارد و ثانياً قابل مالکيت و انحصار نيست. ولي در مورد زمين [چنين نيست] عده‌اي زمين‌ها را به‌خود اختصاص مي‌دهند و ديگران را محروم مي‌کنند و از اينجا ارزش به‌وجود مي‌آيد. در اين مثال، ارزش هوا از جهت وابستگي حيات ما به آن، مورد بررسي قرار نگرفته است. ارزش و منفعت هر دو از يک مقوله‌اند؛ يعني از يک جهت يک‌جور هستند؛ هر دو با «واقعيت انسان» ارتباط دارند؛ منتهي انسان تنها اين بنية مادي نيست؛ خير مادي براي او نوعي ارزش دارد؛ خير معنوي نوعي ديگر» (مطهري، 1382، ص 233ـ243). شهيد مطهري در مورد وجود ارزش‌ها در انسان نيز بيان کرده است که: «تفسير متفکران شرقي از تبعيت انسان از ارزش‌ها با تقسيم خير به دو نوع معقول و محسوس تحقق مي‌يابد. خير خواسته‌اي برخاسته از عمق ذات انسان است که با دستيابي انسان به آن، در بعد مادي و معنوي، مرحله‌اي از تکامل را پشت سر مي‌گذارد. در اين نگاه، در کنار واقعيت‌هاي مادي واقعيات معنوي نيز وجود دارند که متناسب با ساير نيازهاي انسان يعني نيازهاي معنوي هستند. با اين وصف، لفظ ارزش در تناظري غلط با خير معقول بنا نهاده شده و لفظ سود و منفعت به‌دليل تقويت وجودي انسان با خيرهاي معنوي و دستيابي به تکامل از اين راه، در اين مورد نيز همچون خير محسوس قابل استفاده است». از نظر ايشان «در فلسفۀ غرب هرچند که پس از مدتي اهميت امر معنا و ارزش در کنش‌گري انسان مورد توجه قرار گرفت؛ اما تلاش براي حفظ سيطره تفسير مادي از عالَم و غلبه روش تجربي بر روش‌هاي عقلي موجب شد که ارزش به‌مثابه امري موهوم و جعلي و حتي قراردادي مورد تفسير متفکران غربي قرار گيرد. واقعيت اين است که انسان در حوزۀ معاني، قدرت خلق و آفرينش ندارد. قدرت خلاقيت انسان در حوزۀ ماده و آن‌هم در سطح تغيير مواد و دستيابي به صورت جديد تحقق مي‌يابد. در حوزۀ معاني نيز ابتکار و ابداع بشر، خود را در حوزۀ اعتباريات به‌نمايش مي‌گذارد و با اعتبار و قرارداد او نيز، تغييري در نفس‌الامر اشيا حاصل نمي‌شود. تفسيري که ارزش‌ها را وابسته به اعتبار و آفرينش انسان مي‌داند، درواقع منشأ حسن و قبح را به اراده و خواست بشر پيوند مي‌زند و مبدأ واقعي اين امور را ناديده مي‌گيرد. درحالي‌که اهداف هيچ‌گاه نمي‌توانند خلق انسان و ابداع او باشند. جايگاه هدف همواره نسبت به انسان برتر است و ازاين‌رو او به‌عنوان هدف آن را برمي‌گزيند و براي دستيابي به آن تلاش مي‌کند. امري که خود مخلوق بشر و ساخته اوست، نمي‌تواند به‌عنوان هدفي مطلوب و دور از دسترس هدف دستيابي شود. اين موضوع در مورد ارزش‌ها نيز صادق است. براي مثال انسان در مورد اسکناس قادر به اعتبار ارزش براي دسترسي به اهداف مطلوب خود است؛ ولي اگر همچون بت‌پرستان، مخلوق بشر معبود و مطلوب او قرار گيرد؛ امري نامعقول پديد آمده است. اين موضوع در قرآن نيز در مؤاخذه بت‌پرستان مطرح شده است. بنابراين منشأ پيدايش ارزش‌ها، لذت، منفعت و نياز واقعي انسان است. انسان در مسير کمال خود نيازمند واقعيت‌هايي وجودي است که براين ‌اساس براي دستيابي به اين امور تلاش مي‌کند و ريشۀ ارزش‌ها، قوه‌اي از قواي بشر است. اصالت‌هاي انساني و معنوياتي که انسان در راستاي دستيابي به آنها تلاش مي‌کند، ريشه در حقايق و واقعيت‌هاي فطري وجود او دارند که نيازآفريني مي‌کند و انسان را به‌سمت اهداف معنوي مطلوب سوق مي‌دهند» (مطهري، 1395ب، ص 145ـ146؛ همو، 1397، ص 233). با توجه به نظريات شهيد مطهري در زمينه ارزش‌ها پژوهش حاضر به روش توصيفي ـ تحليلي مي‌کوشد تا به «شناسايي مباني، اصول و روش‌هاي ارزش‌شناختي تربيت اخلاقي» بپردازد.
    پژوهش‌هایی در زمینه تربیت اخلاقی موردنظر شهید مطهری وجود دارد که ازجمله آنها می‌توان به موسوی فراز (1397)، خالق‌خواه (1393)، نجفی و همکاران (1395) و نجفی و ملکی (1393) اشاره نمود. این آثار عمدتاً به مبنای خداشناختی تربیت اخلاقی، تربیت اخلاقی مبتنی بر رابطه اخلاق و دین، جایگاه کرامت انسانی در تربیت اخلاقی، جایگاه عقل و عاطفه در تربیت اخلاقی و عناصر برنامه درسی تربیت اخلاقی پرداخته‌اند و در هیچ کدام از زاویه ارزش‌شناسی ورود نداشته‌اند، لذا با وجود این خلأ پژوهش حاضر با استفاده از روش توصیفی ـ تحلیلی به این سؤال پاسخ می‌دهد که مبانی، اصول و روش‌های ارزش‌شناختی تربیت اخلاقی براساس دیدگاه شهید مطهری کدام‌اند؟
    1. مفهوم‌شناسي مباني، اصول و روش
    «مباني» در لغت به معناي «شالوده و اساس» يك چيز آمده است (راغب اصفهاني، 1416ق، ج 1، ص 252) و در اصطلاح اوصاف وجودي انسان، جهان و آفريدگار انسان و جهان‌اند که از متون اسلامي استخراج و به يکي از دو شکل بسيط، يعني مفاهيم؛ يا مرکب، يعني گزاره‌هاي اخباري يا توصيفي بيان مي‌شوند و شالوده استخراج و تدوين اهداف، اصول، برنامه‌ها و روش‌هاي تربيت اخلاقي به‌شمار مي‌آيند (بهشتي، 1389، ص 29ـ30). در مورد واژۀ «اصل» بايد گفت تقريباً در همة شاخه‌هاي دانش بشري به‌كار مي‌رود. اصل در فارسي و عربي به معاني مختلفي، ازجمله: مبدأ اولي، اساس، رکن، قاعده و... به‌کار رفته است. در فلسفه نيز، اصل به دو اصطلاح مصدر و منشأ پديده‌ها (مواد اولية اشيا) و منشأ معرفت حصولي (حواس و عقل) به‌کار گرفته شده است (فقيهي، 1389، ص 46). بهشتي (1389). در تعريف اصول تربيت اخلاقي از ديدگاه اسلام آن را «مفاهيم يا گزاره‌هاي کلي انشايي يا بايدمحور، مستخرج از متون اسلامي دانسته، که معيار و راهنما و حاوي روش‌هاي تربيتي» است. مقصود از «روش» نيز، راه و طريقه و يا دستورالعمل جزئي است که عمل تربيتي را منظم کرده و براي ايجاد تغييرات مطلوب مورد استفاده قرار مي‌گيرد؛ از ديدگاه بهشتي (1389) روش‌هاي تربيت اخلاقي مفهوم‌ها يا گزاره‌هاي جزئي انشايي و توصيفي‌اند که راه‌هاي رسيدن به هدف‌هاي تربيت اخلاقي را بازمي‌نمايانند.
    2. يافته‌ها
    1ـ2. مبناي اول: معنويت توحيدي ارزش
    شهيد مطهري معتقد است: «هر کار اختياري انسان در جهت يک هدف است. انسان براي هدفي که دنبال مي‌کند اهميت و ارج قائل است؛ حال مي‌خواهد مادي باشد يا معنوي؛ يعني آن هدف جاذبه‌اي براي طبيعت انسان دارد. درغير اين صورت، محال است که چيزي براي انسان جاذبه نداشته باشد و انسان دنبال آن برود و تلاش کند که به آن برسد. محال است که از انسان، عبث مطلق و لغو و بيهوده مطلق سر بزند. هر کاري که ما عبث مي‌ناميم از نظر مبدأ فکري و عقلاني عبث است؛ ولي از نظر مبدأ ديگري که فعل از آن ناحيه صادر مي‌شود، عبث نيست و به‌واسطه آن مثلاً قوه خيال که محرك است، به هدفي مي‌رسد. قوه خيال به هدف خود مي‌رسد؛ ولي قوه عاقله به هدفي نمي‌رسد» (مطهري، 1390، ص 36ـ37). در خصوص ارزش مسائل مادي بحثي نداريم؛ چون انسان بالذات به حيات خود علاقه‌مند است. پس آنچه مادي و انسان به آن نياز داشته باشد ارزش مادي دارد؛ و اما آنچه بايد روي آن بحث کرد، مسائل معنوي است. امور معنوي بازده مادي ندارد و مشت پرکن نيست؛ مانند خير رساندن به ديگران که منفعت مادي براي انسان ندارد و در مفهوم کلي، خدمت به جامعه و نسل آينده است. انسان در يک مؤسسه فرهنگي تلاش فوق‌العاده و پرنشاطي مي‌کند؛ به‌حساب اينکه به نسل آينده اين مردم خدمت مي‌کند؛ ولي به حال خود شخص فايده‌اي ندارد؛ بلکه ضرر دارد؛ زيرا وقت و کارش را مي‌گيرد و نمي‌تواند براي خود درآمد بيشتري کسب کند. اينها چگونه بررسي مي‌شوند؟ وي اعتقاد دارد که ارزش‌هاي معنوي با ايمان به خدا ارتباط تنگاتنگ دارد: مسئلۀ معنويات در زندگي بشر مسئله مهمي است و اين سؤال مطرح است که آيا ايمان به امور معنوي منحصراً به ايمان به خدا ارتباط دارد؟ يعني ايمان به خدا سرسلسله ايمان به معنويات است؟ و يا اينکه مانعي نيست که ايمان به خدا در کار نباشد و درعين‌حال ارزش‌هاي معنوي بر زندگي بشر حکم فرما باشد؟ (مطهري، 1390، ص 38) در خصوص اينکه چرا اشياء يا امور معنوي براي انسان‌ها ارزشمند هستند، بايد گفت که در سايۀ اين ارزش‌ها اهدافي نهفته است که اين اهداف باعث ارزشمندي آنها مي‌شود. در اسلام بارها، مردم به انجام امور خير و اخلاقي فراخوانده شده‌اند؛ مثلاً کمک به افراد سالمند ارزشمند است. ما به حکيمانه بودن خلقت اعتقاد داريم و ريشه‌هايمان به ارزش‌هاي معنوي ما برمي‌گردد. شهيد مطهري معتقد است: «انسان بالفطره از کار خوب لذت و از کار بد رنج مي‌برد. اگر پاي خدا و خلقت و هدف داشتن خلقت در ميان نباشد، کار ما از پوچي خارج نمي‌شود. ازآنجاکه اين وجدان اخلاقي هست (و ما معتقديم که واقعاً وجود دارد)، من خود مي‌فهمم که آن را خدا براي اين قرار داده است که من کار با هدفي را انجام دهم و در متن خلقت، من و آن يتيم و آن پيرزن عضو يک پيکر هستيم، و واقعاً جزء يک نقشه و طرح هستيم و از يک مشيت اَزلي پيروي مي‌کنيم و به‌دنبال يک حکمت مي‌رويم و هدف خلقت و خالقِ خلقت را تأمين مي‌کنيم. در اين صورت اين امر معنوي پوچ نيست؛ بلکه حقيقتي واقعي است. بنابراين هر مکتبي و هر سيستم فکري اجتماعي، نيازمند يک سلسله ايده‌هاي معنوي است و لهذا مي‌گوييم ايدئولوژي نيازمند ارزش‌هاي مافوق مادي است و ارزش‌ها بايد قوي و نيرومند باشند؛ به‌طوري‌که نوعي تقدس داشته باشند و نشانۀ تقدس يکی آن است که انسان آن را شايسته اين بداند که زندگي فردي و خودش را فداي آن کند. پس هر مکتبي به چنين هدف‌ها و ارزش‌هاي معنوي نياز دارد و به صرف شرکت در منافع و براساس آن نمي‌توان يک مکتب انساني جامع به‌وجود آورد؛ آنچنان‌که مارکسيسم براين‌اساس است. وي مي‌گويد يک مکتب به ارزش‌هاي معنوي نيازمند است و بدون اعتقاد به حکيمانه بودن خلقت نمي‌توان به چنين ارزش‌هايي ايمان پيدا کرد؛ و چنين آرمان‌هايي لازمۀ هر حرکت است و مکتب بايد آ‌نها را به‌وجود آورد. بدين معنا که براي هر فرد، زندگي فردي و شخصي منتهاي آرزو نباشد؛ بلکه کارهاي بزرگ منتهاي آرزو باشد» (مطهري، 1390، ص 49). بنابراين معنويت توحيدي را مي‌توان يک مبناي ارزش شناختي براي تربيت اخلاقي در نظر گرفت.
    اصل اول: پيوند با معنويت
    اولين مبنايي که ذکر شد معنويت توحيدي ارزش است که بر طبق بر آن مي‌توان به وجود اصل «پيوند با معنويت» رسيد. براساس اين اصل بايد در همه اجزا و عناصر تربيت اخلاقي از طريق دعا و نيايش، جهت فعاليت‌ها را به‌سوي خداوند معطوف کنيم تا هدف‌هاي تربيتي تحقق يابد. به‌قدري اين ارتباط تربيت اخلاقي و معنويت قوي است که اگر برخي ارزش‌هاي انسان که مورد قبول دين اسلام هم هست در وجود کسي باشد نهايتاً آن انسان به‌سوي معنويت الهي حرکت خواهدکرد. شهيد مطهري دربارۀ اين اصل مي‌فرمايند: «اگر انسان علاقه‌مند به تربيت خودش و فرزندانش به تربيت اسلامي هست و يا مي‌خواهد افرادي را تربيت کند، واقعاً بايد به مسئلۀ نيايش، دعا و عبادت اهميت بدهد و اصلاً مسئله عبادت‌، قطع نظر از اينکه پرورش يک حس اصيل است، تأثير زيادي بر ساير نواحي آن دارد» (مطهري، 1382، ص 341).
    روش اول: دعا
    شهيد مطهري (1395الف) بر اين عقيده‌اند که روح انسان به حفظ و بالندگي نياز دارد و براي غذاهاي مختلفي براي روح در نظر گرفته شده که يکي از اساسي‌ترين آنها دعاست. دعا جدا از آنکه در آرامش روح نقش بسزايي دارد، در تربيت آن نيز بسيار مؤثر است. درواقع ازآنجاكه انسان يك موجود فرامادي است و براي ادامۀ بقاء خويش و نيفتادن در چنگال پوچي، بي‌هدفي و کم‌رنگ نشدن ارزش‌هاي معنوي ميل به خداجويي، کمال‌يابى و احساس دين‌گرايي دارد؛ ازهمين‌رو دقيقاً بشر قرن بيست‌ويک به‌دنبال چنين گمشده‌اي مي‌گردد؛ ازاين‌رو در بُعد معنوي آن در تلاش و کوشش است تا با همۀ ابزار و وسايل مشروع، ايـن ميل و احساس خود را اقناع کند و چشم‌ها و چشمه‌هايي را به‌سوي معشوق بگشايد. دعا به‌عنوان روشي تربيتي که برآمده از اصل «پيوند با معنويت» است، بهترين راه و وسيله‌اي است که آن مهم را سـامـان مي‌بخشد؛ يعنى انسان را با کمال مطلق پيوند مي‌زند و با او ارتباط ايجاد مي‌کند. برقراري ارتباط با منبع و سرچشمۀ هستي و استمداد از او به ترميم قواي روحي انسان كمك کرده و باعث تسكين بسياري از گرفتاري‌ها و رنجوري‌هاي روحي ـ رواني مي‌شود. ازاين‌رو برقراري ارتباط با خدا را براي انسان همانند آب ضروري دانسته‌اند. در اصل، دعا ازجمله راه‌هاي ذكر و ارتباط با منشأ هستي و پيوند انسان با خداي يکتا بوده و موجب پرواز روح به‌سوي ملکوت و فضاي معطر معنوي و عرفاني مي‌شود و در ضمن داراي اثرات مطلوب و بسيار ارزشمند روحي، رواني و تربيتي است كه حتي دانشمندان علوم جديد نيز مكرراً به آثار مفيد آن در بهداشت و سلامت جسمي اعتراف کرده‌اند؛ اما فارغ از آرامش، همين اتصال با منبع وحي باعث کمک و در مسير قرار گرفتن فرد مي‌شود؛ فرد به‌وسيلۀ همين ارتباط، تمام حرکات و جوانبش را هم‌ساز و هم‌صدا مي‌کند، تا وصول به‌حق به‌آساني صورت پذيرد (آريان، 1396، ص 2).
    2ـ2. مبناي دوم: حقيقي و واقعي بودن ارزش
    شهيد مطهري در کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم (ج 1) مي‌نويسد: «ارزش معلومات را از دو جنبه مي‌توان مورد توجه قرار داد: جنبه نظري و جنبه عملي»؛ بيان ارزش معلومات از جنبه نظري، يعني تحقق اينکه آيا مدرکات و معلومات ما عين واقع و نفس‌الامر است که در ذهن ما پيدايش يافته يا غير آن؟ توجه فلاسفه در مبحث «ارزش معلومات» به اين قسم از ارزش است و اين قسم از ارزش است که قاطبۀ دانشمندان جديد از دکارت به‌بعد، از محسوسات نفي کرده‌اند و گفته‌اند حس، وسيلۀ کشف حقيقت نيست. و اما «ارزش عملي» يعني تحقق اينکه هرچند معلومات ما حقيقت را کشف نمي‌کنند؛ اما در عمل ما را هدايت مي‌کند. يعني اين قدر مي‌دانيم که بين ادراکات ما و اشياي خارجي يک رابطه مستقيم هست. مثلاً در خارج کيفيت مخصوصي هست که در ما صورت رنگ را ايجاد مي‌کند و کيفيت مخصوص ديگري هست که در ذهن ما ايجاد صوت مي‌کند. پس به‌واسطۀ همين معلومات مي‌توان با خارج ارتباط برقرار کرد و در عمل استفاده کرد و به‌عبارت ديگر معلومات ما اگر ما را به ماهيت اشياي خارجي واقف نمي‌کنند، اجمالاً به وجود آنها واقف مي‌کنند (مطهري، 1393، ج 1، ص 173). شهيد مطهري در مورد ارزش ادراکات حقيقي و اعتباري مي‌گويد: «ادراکات اعتباري در مقابل ادراکات حقيقي است. ادراکات حقيقي را مي‌توان در براهين فلسفي يا علمي، طبيعي يا رياضي، جا داد و نتيجۀ علمي يا فلسفي گرفت و همچنين مي‌توان از يک برهان فلسفي يا علمي يک ادراك حقيقي تحصيل کرد؛ ولي در مورد اعتباريات نمي‌توان چنين استفاده‌اي کرد. به‌عبارت ديگر ادراکات حقيقي ارزش منطقي دارند؛ ولي ادراکات اعتباري چنين نيستند. ادراکات حقيقي تابع احتياجات طبيعي موجود زنده و عوامل مخصوص محيط زندگاني وي نيست و با تغيير احتياجات طبيعي و عوامل محيط تغيير نمي‌کند؛ اما ادراکات اعتباري تابع احتياجات حياتي و عوامل مخصوص محيط است و تابع تغيير آنهاست. ادراکات حقيقي قابل تطور و نشو و ارتقا نيست؛ اما ادراکات اعتباري يک سير تکاملي و نشو و ارتقا را طي مي‌کند. ادراکات حقيقي، مطلق و دائم و ضروري است؛ ولي ادراکات اعتباري نسبي و موقت و غيرضروري است» (مطهري، 1393، ج 2، ص 143ـ144). بنابراين حقيقي و واقعي بودن ارزش يکي ديگر از مباني ارزش شناختي تربيت اخلاقي شمرده مي‌شود.
    اصل دوم: اعتدال
    اصلي که از مبناي دوم يعني حقيقي و واقعي بودن ارزش‌ احصاء مي‌شود و بايد در تربيت اخلاقي رعايت شود، «اعتدال» است. اعتدال در مقابل افراط و تفريط است. افراط يعني زياده‌روي کردن در چيزي و تفريط يعني کم ديدن و کم آوردن چيزي. هرکدام از اين دو موجب اختلال در بقا، استمرار و سلامت امور مي‌شود. در تعليم و تربيت نيز که با روح و روان انسان‌ها سروکار دارد، پرهيز از افراط و تفريط از لوازم تعليم و تربيت کارآمد و تأثيرگذار است. افراط، تورم به‌وجود مي‌آورد و تفريط، خلأ و کاستي. «چون هر قوه و استعدادي براي هدف و غايتي ساخته شده و مجموع آن هم غايتي کلي دارد. ما اگر بخواهيم بفهميم که يک قوه در حد وسط است يا در افراط و يا در تفريط، بايد اين جهت را کشف کنيم که اين قوه اصلاً براي چه آفريده شده است. آنچه براي آن آفريده شده، حد وسط است که بيشتر از آنچه براي آن آفريده شده به‌کار افتد، افراط است؛ کمتر از آن تفريط است. قوه خشم در حدي که انسان از خود دفاع کند، حد وسط آن است؛ کمتر از آن باشد که انسان به‌صورت آدم ضعيف توسري‌خوري درآيد، حد نقص و تفريط آن است؛ و بيشتر از آن باشد که انسان به‌صورت فرد مهاجمي درآيد که مي‌خواهد توي سر ديگران بزند، حد افراط آن است» (مطهري، 1382، ص 125ـ126). در جامعه به انسان‌هاي معتدل نياز داريم. انسان‌هايي که نه اهل افراط باشند و نه تفريط. براي شکل‌دهي به چنين جامعه‌اي به تربيت معتدل نيازمند هستيم. براين‌اساس «قرآن همه‌جانبه حرف مي‌زند. يک وقتي بود که جامعۀ ما دچار يک بيماري بود و آن اينکه اسلام را فقط در عبادت مي‌دانستند؛ آن هم چه عبادت‌هايي! ملاک مسلماني، زياد مسجد رفتن و زياد دعا خواندن بود. اين به‌صورت يک بيماري درآمده بود؛ ولي کم‌کم علامت يک بيماري ديگري در ميان ما پيدا مي‌شود. عده‌اي که توجه به جنبه‌هاي اجتماعي اسلام پيدا کرده‌اند، کم‌کم مي‌خواهند جنبه‌هاي معنوي اسلام را نديده بگيرند. اين هم، بيماري است. اگر جامعه ما به اين دنده بيفتد و آن جنبه را فراموش کند، باز يک جامعه منحرفي است؛ در همان حد که جامعۀ گذشته ما منحرف بوده. جامعه‌اي که پيغمبر درست کرد، جامعه معتدل بود» (مطهري، 1382، ص 344).
    روش دوم: خطابه
    روشي که مبتني بر اصل اعتدال است «خطابه» است. خطابه که صنعت است و جنبه فنى و هنرى دارد، به قياسى گفته مي‌شود كه منظور اصلى از آن اقناع ذهن مخاطب و وادار ساختن او به‌سوى كارى يا بازداشتن او از كارى باشد. به‌همين دليل در خطابه‏ بايد از مواردى استفاده شود كه در طرف، حداقل ظن و گمان ايجاد کند؛ مانند اينكه مى‏گوييم: «دروغگو رسواى خلق است»؛ «آدم ترسو محروم و ناموفق است» (مطهري، 1395الف، ج 5، ص 120). يکي از کاربردهاي خطابه جايي است كه احساساتْ خمود و راكد است. خطابه، احساسات، غيرت، حميت، حمايت، سلحشورى، عصبيت، برترى‌طلبى، عزت‌طلبى، مردانگى، شرافت، كرامت، نيكوكارى و خدمت را به‌جوش مى‏آورد و حركت و جنبش ايجاد مى‏كند. خطابه زمام كار را از دست حساب‌گري‌هاى عقل خارج مى‏كند و به‌دست طوفان احساسات مى‏سپارد. براي همين کارکرد، بعضي در تعريف خطابه آن را‏ تحريك و تهييج و بي‌تاب‌كردن احساسات و عواطف مي‌دانند (مطهري، 1395الف، ج 16، ص 499). و از سوی ديگر چون خطابه هنر و يك فن است و هنر و فن معمولاً مى‏تواند اثر اجتماعى داشته باشد و به كمك فكر و عقيده و يا به جنگ فكر و عقيده بيايد؛ (يعنى فكر، فلسفه، دين، آيين را مى‏شود به‌وسيلۀ هنر يا صنعت تقويت كرد، و همچنين مى‏شود به‌وسيلۀ هنر يا صنعت تضعيف كرد) از بزرگ‌ترين عوامل مؤثر اجتماعى به‌شمار مى‏رود؛ به‌گونه‌اي‌که هيچ هنرى به اندازۀ هنر خطابه نمى‏تواند اثر اجتماعى داشته باشد (مطهري، 1395الف، ج 25، ص 321). ازاين‌رو بايد کوشيد از اين ‌روش بسيار پراثر، در نظام تربيت اخلاقي نهايت بهره را برد.
    3ـ2. مبناي سوم: اعتباريابي ارزش از طريق عقل، فطرت و نظام معيار ديني
    در باب اخلاق، بخصوص تکيه روي اين مطلب است که اخلاق را بر پايه حسن و قبح که حکم عقل است، مبتني مي‌کنند. مي‌گويند: «خلق خوب آن است که عقلاً زيبا باشد و در نزد عقل نيک شمرده شود و خلق بد آن است که در نزد عقل زشت شمرده شود» و با دلايل و شواهد زياد ثابت مي‌کنند که اين حکم‌هاي عقل که «فلان خلق نيک است و فلان خلق زشت»، يک حکم ثابت يکنواخت متساوي در همه‌جا نيست. عادات و آداب ملل مختلف را که مورد مطالعه قرار داده‌اند، ديده‌اند در زمان واحد يک چيز در ميان يک قوم و نزد عقول يک قوم زيبا و مستحسن و لازم‌الرعايه شمرده مي‌شود و همان چيز عيناً در ميان قوم ديگري امر زشت و قبيح شمرده مي‌شده است؛ و يا برعکس. بديهي است که وقتي معيار اخلاق حسن و قبح باشد، وقتي خود حسن و قبح، يعني افکار و شخصيت‌ها از اين نظر اختلاف دارد و تغيير مي‌کند، طبعاً بايد بگوييم اخلاق هم تغيير مي‌کند. شهید مطهري دربارۀ حسن و قبح به افکار معتزله هم مي‌پردازد و بيان مي‌دارد که آنان معتقد شدند که کارها في‌حد ذاته يا داراي حسن ذاتي است و يا داراي قبح ذاتي؛ و عقل انسان نيز آن حسن يا آن قبح را درک مي‌کند و از اينجا حکم اسلام را کشف مي‌کند؛ چون حکم اسلام نمي‌تواند جدای از عقل باشد. شاه مَثَل‌شان مسئلۀ عدل و ظلم بود. گفتند: عقل، حسن عدالت را درک مي‌کند و حسنِ عدالت ذاتي است و قراردادي نيست. کسي حسن را براي عدالت قرار نداده، همان‌طور که خاصيت زوج بودن را براي عدد 4 کسي قرار نداده است؛ يعني اينجور نبوده که يک 4 بوده که مي‌توانسته جفت باشد؛ مي‌توانسته طاق باشد، بعد آمدند جفت ‌بودن را به آن ضميمه کردند؛ بلکه لازمه ذات 4 جفت بودن است. يا 4 در دنيا وجود ندارد؛ يا آنجا که وجود دارد، جفت هم هست. گفتند: حسن عدل و قبح ظلم هم چنين چيزي است. حال مي‌رويم سراغ کارها: اين کار عدالت است، پس حسن دارد؛ پس حتماً حکم اسلام هم موافق با آن است. آن کار ظلم است و چون ظلم است پس قطعاً قبيح است؛ و چون خداوند قبيح را اجازه نمي‌دهد، پس قهراً مَنهي‌عنه است. اشاعره گفتند: اصلاً اشياء حسن و قبح ذاتي ندارند و عقل هم در اين‌جور مسائل درکي ندارد؛ حسن و قبح‌ها شرعي است؛ هرچه را که خدا امر کند، چون او امر کرده، خوب است؛ نه چون خوب است، او امر کرده؛ و هرچه را خدا نهي کند، چون خدا نهي کرده، بد است؛ نه چون بد بوده، خدا نهي کرده است. معتزله گفتند: هرچه خدا امر کرده، چون خوب بوده، خدا امر کرده است؛ پس خوبي‌اش تقدم دارد بر امر خدا؛ و خوبي آن علتِ امر خداست. و اشاعره گفتند: نه، هرچه که خدا امر کرده، چون خدا امر کرده، خوب است؛ و امر خدا علت خوبي است. وقتي ما مي‌گوييم اين کار خوب است، يعني خدا امر کرده. در نهي هم عين همين مطلب تکرار مي‌شود (مطهري، 1382، ص 202). با توجه به مطلب مذکور مي‌توان استنباط کرد که معيار ارزش، در درجة نخست از ديدگاه شهيد مطهري حسن و قبح عقلي است؛ يعني عقل مي‌تواند ملاك خوبي و بدي افعال اختياري آدمي را بشناسد. بنابراين حكم به خوبي و بدي بعضي از افعال، مانند خوبي عدل و بدي ظلم، مورد پذيرش همة عقلاست. در نتيجه، ارزش افعالي كه ريشه در فطرت انساني دارند و بدون هيچ قيد و شرطي با هدف اصلي و مطلوب نهايي آدمي، يعني كمال او، ارتباط دارند، تغييرناپذيرند و عقل نيز توانايي درك آنها را داراست و قادر است رابطة بين فعل و نتيجة مطلوبش را كشف كند. اما در مواردي عقل آدمي نمي‌تواند به درك رابطة واقعي ميان اعمال اختياري و آثار و نتايج اخروي آنها نائل شود (لذا، به‌خودي‌خود حكمي نمي‌كند). در اين موارد، وحي و تعاليم دين، بشر را با آن حقايق (وجود رابطة حقيقي بين عمل فرد و نتايج غيرمشهود يا اُخروي آنها) آشنا مي‌سازد و در نتيجه حكم ارزشي (بايد و نبايد) آنها را بيان مي‌كند. بنابراين براي فهم و التزام به اين‌گونه ارزش‌ها بايد راه تعبد به احكام شرعي را در پيش گرفت؛ هرچند اين‌گونه تعبد (با ملاحظة عقلاني‌بودن اصل دين و دينداري و توجه به اين واقعيت كه همة احكام شرعي مبتني بر مصالح و مفاسد واقعي‌اند) اساساً امري عُقلايي محسوب مي‌شود. از اينجا نقش وحي و راهنمايي پيامبران براي تشخيص مصاديق خوبي و بدي روشن مي‌گردد. لذا در اين موارد بيانات شرع در تشخيص مصاديق ارزش‌ها نقش‌آفرين است و عقل ما را به پيروي از حكم دين دعوت مي‌كند. ازاين‌رو دين و عقل و فطرت در صدور احكام ارزشيِ مبتني بر كشف رابطة ضروري بين اعمال اختياري و آثار مترتب بر آنها مؤيد همديگرند و هيچ‌گاه در مقابل هم قرار نمي‌گيرند. بررسي مباني ارزش‌شناختي شهيد مطهري در قسمت سوم نشان مي‌دهد که محوريت عقل، فطرت و نظام معيار ديني در اعتبارسنجي ارزش‌ها مي‌تواند به‌عنوان مباني تربيت اخلاقي در نظر گرفته شود.
    اصل سوم: سعادت
    براساس مبناي سوم که اعتباريابي ارزش از طريق عقل، فطرت و نظام معيار ديني است، مي‌توان «سعادت» را ازجمله اصول تربيت اخلاقي دانست. سعادت عبارت است از رسيدن هر شخصي با حرکت ارادي خود به کمالي که در خلقت او‏‎ ‎‏نهاده شده است. عالي‌ترين مرتبه سعادت که حقيقت يا سعادت حقيقي ناميده مي‌شود، عبارت است از: معارف حق و اخلاق طيب که مطلوب ذاتي انسان است. البته، عشق و انس با خدا را که مترتب بر کسب معارف حق و اخلاق طيب است و نتيجه آن محسوب مي‌شود را براي نام خير و سعادت شايسته‌تر دانسته‌اند؛ اگرچه معارف حق، اخلاق طيب، زهد و ترک دنيا و مانند آن همه خير و سعادت‌اند. از نظر شهيد مطهري «خصوصيت ذاتي بشر به‌گونه‌ای آفريده شده که در کارهاي خود الزاماً نوعي انديشه که آن را انديشۀ اعتباري مي‌ناميم، استخدام مي‌کند و با استفاده از آن انديشه‌هاي اعتباري به‌عنوان «آلت فعل» به مقاصد طبيعي خود نائل مي‌آيد. آن انديشه‌ها يک سلسله انديشه‌هاي انشايي است که با «بايدها» مشخص مي‌شود و از آن جمله اين است که براي اين که افراد جامعه به سعادت خود برسند، بايد حقوق و اولويت‌ها رعايت شود». ايشان در جاي ديگري عقل را وسيلۀ شناخت سعادت دانسته، مي‌فرمايند: «عقل يا مستقيماً سعادت را مي‌شناسد و يا راهنماي انسان به مکتب و آئيني است که سعادت را نشان مي‌دهد؛ حال اين آئين صحيح باشد يا نا صحيح» (مطهري، 1362، ص 79). استاد مطهري رسيدن به سعادت را متکي به حرکت و سير تکامل انسان و رسيدن او به کمالات مي‌داند و مي‌گويد: «سعادت به حرکت و مسير تکاملي انسان، و کمالاتي که بالقوه دارد، بستگي دارد» (همان، ص 81).
    روش سوم: ارائه الگو
    روشي که برآمده از اصل «سعادت» است، ارائه الگو مي‌باشد. الگو، يعنى شخصيتى كه بايد مقتدا قرار بگيرد و ميزان و معيار باشد و ديگران خودشان را با او بسنجند (مطهري، 1395الف، ج 27، ص 215). در اين روش مربي مي‌کوشد رفتار و کردار مطلوب را عملاً در معرض ديد متربي قرار دهد تا او پيروي کند و حالت نيکويي متناسب با آن در خويش پديد آورد. قرآن كريم نكات سودمندى از زندگى افرادى كه صلاحيت دارند «الگو» و «اسوه» باشند، مطرح مى‏كند و احياناً تصريح مى‏كند كه آنها را «اسوه» قرار دهيد. دربارۀ رسول اكرم مى‏فرمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب: 21) در شخصيت رسول خدا الگوى عالى براى شما وجود دارد؛ يعني وجود پيامبر كانونى است كه مردم از آن كانون بايد روش زندگى را استخراج‏ كنند و بايد رفتار و اخلاقشان را با رفتار و اخلاق او تطبيق دهند و او را مقتداى خويش سازند (مطهري، 1395الف، ج 27، ص 215). درباره حضرت ابراهيم مى‏فرمايد: «قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ»‏ (ممتحنه: 4)؛ در ابراهيم و آنان كه با او بودند براى شما الگوى عالى وجود دارد. قرآن آنجا كه افرادى را به‌عنوان «اسوه» ذكر مى‏كند، توجهى به شخصيت دنيايى آنها ندارد، شخصيت اخلاقى و انسانى را در نظر مى‏گيرد؛ آنچنان‏كه از غلام سياهى به نام لقمان كه نه در شمار پادشاهان است و نه در شمار فيلسوفان و نه در شمار ثروتمندان؛ بلكه برده‏اى است روشن‌بين، با صفت «حكيم» ياد مى‏کند و او را به «حكمت» در جهان عَلَم مى‏كند (مطهري، 1395الف، ج 2، ص 373). بنابراين ارائۀ الگو بسيار مهم است. در اين روش مربي بايد حالات مطلوب موردنظر را که عملاً در وجود کسي آشکار شده، به متربي نشان دهد و البته خودش هم بايد از اين نظر الگو باشد. شهيد مطهري اسوه بودن پيامبر اکرم و ائمه اطهار را از دو جهت مورد تأکيد قرار مي‌دهد: يکي از جهت گفتار و ديگري از جهت رفتار. بدين معنا که سخنان و رفتار پيامبر و ائمه و بزرگان دين براي ما راهنما بوده و بايد از آنها بهره برده برگيريم و پيروي کنيم.
    4ـ2. مبناي چهارم: همزماني حسن فعلي و حسن فاعلي در ارزش
    شهيد مطهري اعتقاد دارند که هر عملي دو جنبه و دو بعد دارد و هريك از دو جنبة آن از نظر خوبي و بدي حسابي جداگانه دارد. ممكن است يك عمل از لحاظ يك بعد نيك باشد؛ ولي در بعد ديگر نيك نباشد. عكس آن نيز ممكن است. و نيز ممكن است يك عمل از لحاظ هر دو بعد نيك يا بد باشد. اين دو بعد عبارت است از: شعاع اثر مفيد و يا مضر عمل در خارج و در اجتماع بشر، و شعاع انتساب عمل به شخص فاعل و انگيزه‌هاي نفساني و روحي كه موجب آن عمل شده است و عامل خواسته است به‌واسطة عمل و با وسيلۀ قرار دادن عمل به آن هدف‌ها و انگيزه‌ها برسد. از نظر اول بايد ديد اثر مفيد و يا مضر عمل تا كجا كشيده شده است؟ و از نظر دوم بايد ديد كه عامل، در نظام روحي و فكري خود چه سلوكي كرده و به‌سوي كدام مقصد مي‌رفته است؟ اعمال بشر از نظر شعاع اثر سودمند يا زيان‌بار، در دفتر تاريخ ثبت مي‌شود و تاريخ دربارة آن قضاوت مي‌كند، آن را ستايش يا نكوهش مي‌کند؛ ولي از نظر شعاع انتساب با روح بشر، تنها در دفاتر علوي ملكوتي ثبت و ضبط مي‌شود. دفتر تاريخ، عمل بزرگ و مؤثر مي‌خواهد و چنين عملي را ستايش مي‌كند؛ ولي دفاتر علوي ملكوتي الهي علاوه بر اين جهت در جست‌وجوي عمل جاندار است (مطهري، 1395الف، ج 1، ص 296). قرآن مي‌فرمايد: «اَلَّذِي خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَياةَ لِيبْلُوَكُمْ أَيكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» (ملک: 2)؛ آنكه مرگ و زندگي را آفريد تا شما را در امتحان نيكوترين عمل و صواب‌ترين عمل قرار دهد. فرمود: «صواب‌ترين» عمل؛ و نفرمود «بيشترين عمل»؛ زيرا عمده اين است كه بدانيم آنگاه كه تحت تأثير انگيزه‌هايي روحي، عملي انجام مي‌دهيم، گذشته از پيكر عمل كه يك سلسله حركات و سكنات است و داراي اثرها و ارزش‌هاي خاص اجتماعي است؛ از نظر معنوي واقعاً و حقيقتاً به سويي مي‌رويم و طي طريقي مي‌كنيم. مطلب به اين سادگي نيست كه هرچه هست «عمل» است؛ كار است؛ انرژي عضلاني است كه مصرف مي‌شود و اما انديشه‌ها و نيت‌ها، به اصطلاح ارزش مقدماتي دارد براي عمل؛ همه ذهنيت است و همه مقدمه است و عمل ذوالمقدمه، اساس ذوالمقدمه است. مقدمه هرطور بود، بود. خير، اصالت فكر و نيت، از اصالت عمل كمتر نيست. اين‌گونه تفكر «اصالة‌العملي» كه انديشه و نيت و عقيده را «اصيل» نمي‌شمارد و تحت عنوان «عينيت» و «ذهنيت» صرفاً ارزش مقدمي برايش قائل است، يك تفكر مادي است. گذشته از اينكه بطلان اين مكتب در جاي خود روشن است؛ قدر مسلم اين است كه معارف قرآن را با اين‌گونه طرز تفكرها نتوان توجيه كرد. از نظر قرآن، شخصيت واقعي ما و «من» حقيقي ما همان روح ماست. روح ما با هر عمل اختياري، از قوه به‌سوي فعليت گام برمي‌دارد و اثر و خاصيتي متناسب با اراده و هدف و مقصود خود كسب مي‌كند؛ اين آثار و ملكات جزء شخصيت ما مي‌شود و ما را به عالمي متناسب خود از عوالم وجود مي‌برد. پس حسن و قبح فعلي، يا خوبي و بدي اعمال، از نظر بعد اول بستگي به اثر خارجي آن عمل دارد؛ و حسن و قبح فاعلي يا خوبي و بدي از نظر بعد دوم بستگي به كيفيت صدور آن از فاعل دارد. در حساب اول، قضاوت ما دربارة يك عمل از لحاظ نتيجة خارجي و اجتماعي آن است؛ و در حساب دوم، قضاوت ما از نظر تأثير داخلي و رواني عمل در شخص فاعل است (مطهري، 1395الف، ج 1، ص 297). وقتي يك فرد، بيمارستاني مي‌سازد، يا اقدام نيكوكارانة ديگري در امور فرهنگي يا بهداشتي يا اقتصادي يك كشور انجام مي‌دهد، شك نيست كه عمل او از نظر اجتماعي و در مقياس تاريخ، خير است؛ يعني كار مفيد و نافع براي خلق خداست. در اين حساب تفاوتي نمي‌كند كه هدف فاعل از ايجاد بيمارستان يا مؤسسة خيرية ديگر چه باشد؟ خواه هدفش رياكاري و تظاهر و اشباع غرايز نفساني باشد يا انساني و عالي و غيرفردي و ما فوق مادي، در هر صورت از لحاظ اجتماع يك مؤسسة خيريه به‌وجود آمده است. قضاوت تاريخ در مورد اعمال مردم هميشه از همين جنبه و در همين بعد است. تاريخ هرگز به نيت اشخاص كاري ندارد. قتي سخن از شاهكارهاي هنر و صنعت در اصفهان به‌ميان مي‌آيد كسي كاري ندارد كه مثلاً پديدآورندة مسجد شيخ لطف‌الله يا مسجد شاه يا سي و سه پل چه نيتي و هدفي داشته است؛ تاريخ پيكر را مي‌بيند و نام عمل را «عمل خير» مي‌گذارد. اما در حساب «حسن فاعلي» نظر به اثر اجتماعي و خارجي فعل نيست؛ در اين حساب نظر به نوع ارتباط عمل با فاعل است؛ در اين حساب براي اينكه عمل، «عمل خير» محسوب گردد، مفيد بودن عمل كافي نيست. در اينجا حساب اين است كه فاعل با چه نيت و چه منظور و هدفي و براي وصول به چه مقصدي اقدام كرده است. اگر فاعل، داراي نيت و هدف خير باشد و كار خير را با انگيزة خير انجام داده باشد، كارش خير است؛ يعني حسن فاعلي دارد و عملش دو بعدي است؛ در دو امتداد پيش رفته است: در امتداد تاريخ و زندگي اجتماعي بشري، و در امتداد معنوي و ملكوتي. ولي اگر آن را با انگيزة ريا يا جلب منفعت مادي انجام داده باشد، كارش يك بعدي است، تنها در امتداد تاريخ و زمان پيش رفته، ولي در امتداد معنوي و ملكوتي پيش نرفته است و به اصطلاح اسلامي عملش به عالم بالا صعود نكرده است؛ و به تعبير ديگر در اين‌گونه موارد، فاعل به اجتماع خدمت كرده و آن را بالا برده است؛ ولي به خودش خدمت نكرده است؛ بلكه احياناً خيانت كرده است؛ روحش به‌جاي اينكه با اين عمل، تعالي يابد و بالا رود، تنزل يافته و سقوط كرده است. البته مقصود اين نيست كه حساب حسن فاعلي از حسن فعلي بكلي جداست و انسان از نظر نظام روحي و تكامل معنوي نبايد كاري به‌كارهاي مفيد اجتماعي داشته باشد؛ مقصود اين است كه كار مفيد اجتماعي آنگاه از نظر نظام روحي و تكامل معنوي مفيد است كه روح با انجام آن عمل يك سير و سفر معنوي كرده باشد؛ از منزل خودخواهي و هواپرستي خارج شده و قدم به منزل اخلاص و صفا گذاشته باشد. نسبت حسن فعلي به حسن فاعلي نسبت بدن به روح است. يك موجود زنده، تركيبي است از روح و بدن؛ بايد در پيكر عملي كه حسن فعلي دارد، حسن فاعلي دميده شود تا آن عمل زنده گردد و حيات يابد (مطهري، 1395الف، ج 1، ص 298). بنابراین دليل عقلي به اصطلاح «روشنفكرمآبان» ـ مبني بر اينكه «خداوند با همة مخلوقاتش نسبت متساوي و يكسان دارد، و از طرف ديگر حسن و قبح اعمال، ذاتي اعمال است؛ پس عمل خير از همة مردم يكسان است و لازمة اين دو «يكساني» اين است كه پاداش اخروي مؤمن و غيرمؤمن يكسان باشد، مخدوش است. در اين استدلال، عمل‌ها و نسبت يكسان خداوند با مخلوقات در نظر گرفته شده است؛ اما «عامل» و شخصيت او و هدف و انگيزه و سير روحي و معنوي را كه جبراً و قهراً موجب نايكساني عمل‌ها مي‌شود و فاصله‌اي در حد فاصلة مرده و زنده ميان آنها به‌وجود مي‌آورد، فراموش كرده‌اند. مي‌گويند: براي خدا چه فرق مي‌كند كه آنكه عمل خير انجام مي‌دهد او را بشناسد يا نشناسد؟ با او آشنا باشد يا آشنا نباشد؟ عمل را براي رضاي او انجام داده باشد يا براي مقصودي ديگر؟ قصدش تقرب به‌ خدا باشد يا نباشد؟ پاسخ اين است: براي خدا فرق نمي‌كند؛ ولي براي خود آن شخص فرق مي‌كند، او اگر خدا را نشناسد و با او آشنا نباشد يك نوع سلوك روحي مي‌كند و اگر آشنا باشد، نوعي ديگر. اگر آشنا نباشد عمل يك بعدي انجام مي‌دهد، عملش تنها حسن فعلي و حسن تاريخي مي‌يابد؛ ولي اگر آشنا باشد عمل دو بعدي انجام مي‌دهد و عملش حسن فاعلي و حسن ملكوتي نيز پيدا مي‌كند و دو بعدي مي‌گردد؛ اگر آشنا باشد خودش و عملش به‌سوي خدا بالا مي‌رود و اگر آشنا نباشد، بالا نمي‌رود. به‌عبارت ديگر، براي خدا فرق نمي‌كند اما براي عمل فرق مي‌كند؛ در يك صورت، عمل، عملي مي‌شود زنده و صعودكننده به بالا، و در صورت ديگر عملي مي‌شود مرده و هبوط‌كننده به پايين. مي‌گويند خداي عادل و حكيم هرگز به جرم اينكه بنده‌اي با او رابطة دوستي ندارد، خط بطلان بر روي اعمال نيكش نمي‌كشد. ما هم معتقديم كه خداوند خط بطلان نمي‌كشد؛ اما بايد ببينيم آيا اگر كسي خداشناس نباشد عمل خير واقعي كه هم حسن اثر داشته باشد و هم حسن ارتباط، هم از نظر نظام اجتماعي خوب باشد و هم از نظر روحي عامل، از او سر مي‌زند يا سر نمي‌زند؟ همة اشتباه‌ها از آنجا پيدا شده است كه ما مفيدبودن اجتماعي يك عمل را براي اينكه آن عمل، «خير» و «صالح» محسوب گردد، كافي فرض كرده‌ايم. مسلماً اگر به فرض (البته فرض محال) كسي خدا را نشناسد و با عمل خود به‌سوي خدا بالا رود خدا او را بازنمي‌گرداند؛ اما حقيقت اين است كه كسي كه خدا را نمي‌شناسد حجابي را پاره نمي‌كند، طوري از اطوار نفس را طي نمي‌کند و به‌سوي ملكوت خدا بالا نمي‌رود تا عملش آن‌جهاني گردد و جنبة ملكوتي بيابد و صورتي پيدا كند كه در آن جهان ماية بهجت و لذت و سرور و سعادت او گردد. مقبوليت عمل نزد پروردگار جز اين نيست كه عمل اين چنين باشد (مطهري، 1395الف، ج 1، ص 299). بررسي مباني ارزش‌شناختي شهيد مطهري در قسمت چهارم نشان مي‌دهد که همزماني حسن فعلي و حسن فاعلي ارزش مي‌تواند به‌عنوان مباني ارزش شناختي تربيت اخلاقي در نظر گرفته شود.
    اصل چهارم: توجه به مطلوبيت فعلي و فاعلي
    همان‌طور که اشاره شد، چهارمين مبنا «هم‌زماني حسن فعلي و حسن فاعلي در ارزش» است که طبق آن هر عملي دو جنبه و دو بعد دارد و هريک از دو جنبة آن از نظر خوبي و بدي حسابي جداگانه دارد. ممکن است يک عمل از يک بعد نيک باشد، ولي در بعد ديگر نيک نباشد. عکس آن نيز وجود دارد؛ و نيز ممکن است يک عمل از لحاظ هر دو بعد نيک يا بد باشد. اين دو بُعد عبارت است از: شعاع اثر مفيد و يا مضر عمل در خارج و در اجتماع بشر، و شعاع انتساب عمل بر شخص فاعل، و انگيزه‎هاي نفساني و روحي که موجب آن عمل شده است؛ و عامل، خواسته است به‌واسطة عمل و با وسيله قرار دادن عمل، به آن هدف‌ها و انگيزه‎ها برسد. از نظر اول، بايد ديد اثر مفيد و يا مضر عمل تا کجا کشيده شده است؛ و از نظر دوم، بايد ديد که عامل، در نظام روحي و فکري خود چه سلوکي کرده و به‌سوي کدام مقصد مي‎رفته است؛ حسن و قبح فعلي، يا خوبي و بدي اعمال، از نظر بعد اول بستگي به اثر خارجي آن عمل دارد؛ و حسن و قبح فاعلي يا خوبي و بدي از نظر بعد دوم بستگي به کيفيت صدور آن از فاعل دارد. در حساب اول، قضاوت ما دربارة يک عمل از لحاظ نتيجة خارجي و اجتماعي آن است و در حساب دوم، قضاوت ما از نظر تأثير داخلي و روانيِ عمل در شخص فاعل است. وقتي يک فرد، بيمارستاني می‌سازد، يا اقدام نيکوکارانة ديگري در امور فرهنگي يا بهداشتي يا اقتصادي يک کشور انجام مي‎دهد؛ شک نيست که عمل او از نظر اجتماعي و در مقياس تاريخ، خير است؛ يعني کار مفيد و نافع براي خلق خداست. در اين حساب، تفاوتي نمي‎کند که هدف فاعل از ايجاد بيمارستان يا مؤسسة خيرية ديگر چه باشد. خواه هدفش رياکاري و تظاهر و اشباع غرايز نفساني باشد، يا انساني و عالي و غيرفردي و مافوق مادي. اما در حساب «حُسن فاعلي» نظر به اثر اجتماعي و خارجي فعل نيست؛ در اين حساب، نظر به نوع ارتباط عمل با فاعل است. در اين حساب، مفيد بودن عمل براي اينکه «عمل خير» محسوب گردد، کافي نيست. در اينجا حساب اين است که فاعل با چه نيت و چه منظور و هدفي و براي وصول به چه مقصدي اقدام کرده است (مطهري، 1395الف، ج 1، ص 297). از آنچه که بیان شد مي‌توان براي تربيت اخلاقي به‌عنوان يک بايد استفاده کرد، تا رفتارهاي اخلاقي خداپسندانه بوده و مقبول واقع شود و بتواند در عمق جان متربيان اثرگذار شود.
    روش چهارم: تسهيل و تيسير
    تسهيل و تيسير به معناي آسان گردانيدن و آسان ساختن موضوع است. منظور اين است که برنامه‌ها و اقدامات تربيتي در حوزۀ اخلاق بايد اموري آسان باشد، نه سخت و طاقت‌فرسا. بنابراين بايد راه‌هايي در تربيت اخلاقي گشوده شود که متربي با ميل و رغبت در آنها گام زند و بتواند مطابق با اصل توجه به مطلوبيت فعلي و فاعلي اقدام کند. شهيد مطهري در اين‌باره مي‌نويسند: «همان‌گونه که خداوند، مشقت بر بندگان را نمي‌پذيرد؛ زير پا نهادن حداقل‌هاي ديني را نيز نمي‌پذيرد و در صورت تحقق، به‌شدت با آن برخورد مي‌کند. امر به معروف و نهي از منکر، سازوكار تحقق بخشيدن به حداقل‌هاي ديني بخصوص در سطح جامعه ديني است. به تعبير حضرت علي، رسول اکرم، طبيبي بود که بر سر بالين بيماران حاضر مي‌شد و ابتدا با لطف و مهرباني و گذشت و چشم‌پوشي، مرهم بر زخم‌هاي آنان مي‌نهاد؛ ولي اگر «تساهل»، سودي نمي‌بخشيد و آنها در رعايت حداقل‌های ديني کوتاهي مي‌کردند و احکام الهي را به ‌سخره مي‌گرفتند، با آنها به‌شدت برخورد مي‌کرد و با اجراي حدود الهي آنها را تنبيه مي‌کرد. اگرچه تنبيه رسول اکرم نيز از روي شفقت و لطف و احسان و مهرباني است؛ به‌همين خاطر به کفار مي‌فرمود: دلم به‌حال شما مي‌سوزد که چرا شما به آنچه که خير و حق شماست، نمي‌رسيد» (مطهري، 1382، ص 168). البته شهيد مطهري تذکري را در مورد استفاده از اين ‌روش تربيتي مدنظر قرار داده و مي‌فرمايند که: «در اسلام، این به معناي پذيرش باطل نيست؛ بلکه به معناي ظرفيت‌ها و حدود عقل و ادراک افراد و واقع‌بيني در مقام عمل و تربيت جامعه و رفتاري همراه با صبر و متانت و مدارا با جاهلان و صاحبان آراي ديگر است؛ زيرا در منطق اسلام چه‌بسا کساني به‌خاطر سستي بنيه‌هاي علمي و عقلي و يا بروز نکردن توانايي‌هاي بالقوه آنها، حق را درست نفهميده باشند و براي درک حقيقت نياز به مجال و کمک و برخورد مهربانانه و مداراگرايانه داشته باشند» (مطهري، 1395الف، ج 18، ص 478).
    نتيجه‌گيري
    پژوهش حاضر با هدف شناسايي مباني، اصول و روش‌هاي ارزش‌شناختي تربيت اخلاقي در ديدگاه شهيد مطهري انجام شد. نتايج مربوط به مباني نشان داد تأکيد شهيد مطهري بر آن بود که بايد ارزش‌هاي مادي و معنوي را مؤثر در تربيت اخلاقي دانست و اين ارزش‌ها اگر تابع ارزش‌هاي مذهبي باشد، مثبت تلقي مي‌گردد. شهيد مطهري در مبناي اول که «معنويت توحيدي ارزش» نام داشت، اذعان داشتند که مربيان تربيتي نبايد هنگام تربيت اخلاقي از تعاليم مقدس اسلام غافل شوند؛ زيرا عصاره و چکيدۀ تمامي ارزش‌هاي عالم بشري در تعاليم اسلامي نهفته است. مبناي دوم ايشان در ارزش‌شناسي «حقيقي و واقعي بودن ارزش» بود؛ که براين‌اساس بايد به اين نکته هم تذکر داده شده توجه کرد که هرچند ارزش‌ها (به‌لحاظ چيستي) از سنخ مفاهيم و گزاره‌هايي اعتباري هستند؛ به‌طوري‌كه انسان‌ها به نوعي در مقام عمل به آنها ملتزم و پاي‌بندند و به مفاد آنها يا براساس آنها اقدام و رفتار مي‌كنند. سومين مبناي ارزش‌شناختي عبارت از: «اعتباريابي ارزش از طريق عقل، فطرت و نظام معيار ديني» بود. آخرين مبنا در حيطۀ ارزش‌شناسي «هم‌زماني حسن فعلي و حسن فاعلي در ارزش» بود. براساس نظرات شهيد مطهري در رفتارهاي اخلاقي، متربيان بايد هم نيت خالص داشته باشند و هم رفتار مطلوب. در اين زمان است که مي‌توان از رفتار اخلاقي مبتني بر ديدگاه ديني و اسلامي صحبت کرد. نتايج مربوط به اصول هم، حاکي از آن بود که توجه به مطلوبيت فعلي و فاعلي و پيوند با معنويت از ايده‌هاي شهيد مطهري است که در اين پژوهش معرفي شده است. استفاده از اصول مذکور در تربيت اخلاقي مي‌تواند به رغبت‌افزايي پيروان ديگر اديان به تربيت اخلاقي اسلامي بينجامد. مطلوبيت فعلي و فاعلي هم از مميزات ويژه تربيت اخلاقي با رويکرد اسلامي است که شهيد مطهري به‌خوبي آن را از اسلاف نيک خود به عاريت گرفته و بسط نظري داده است. اين اصل شرايط ويژه‌اي براي متربي در نظر مي‌گيرد که هر کار خوبي بدون داشتن نيت و انگيزه‌اي خوب و با معياري ديني مورد قبول نيست. سعادت و اعتدال هم اصول جديدي است که مي‌تواند به‌عنوان گزاره‌اي تجويزي روند تربيت اخلاقي را بهبود بخشيده و اميد در متربي را زنده نگه دارد. نتايج مربوط به روش‌ها نيز حکايت از وجود چهار روش تربيتي «دعا، خطابه، ارائه الگو و تسهيل و تيسير» بود. براين‌اساس اگر چهار روش مذکور در فرايند تربيت اخلاقي به‌گونه‌اي منسجم و هماهنگ مورد استفاده قرار گيرند مي‌‌‌توانند در جذب و نگه‌داشت بينش، نگرش و کنش متربي در راه کسب فضايل اخلاقي مؤثر باشند و او را از رذايل فردي و اجتماعي در قلمرو اخلاق دور سازند.
     

    References: 
    • آريان، وهاب، 1396، تأثير و نقش دعا در تربيت انسان، قم، پژوهشکده باقرالعلوم.
    • بهشتي، سعيد، 1389، تأملات فلسفي در تعليم و تربيت، تهران، بين‌الملل.
    • خالق‌خواه، علی، 1393، «تربيت اخلاقي از ديدگاه مطهري بر مبناي رابطه اخلاق و دين»، در: مجموعه مقالات همایش فلسفه تربیت دینی و تربیت اخلاقی، کرمان، دانشگاه شهید باهنر.
    • راغب اصفهاني، حسين‌بن محمد، 1416ق، مفردات الفاظ قرآن، بيروت، دارالشاميه.
    • فقيهي، علي‌نقي، 1389، نگرشي نو بر تاريخ فلسفه، قم، اسلامي.
    • مطهري، مرتضي، 1362، مجموعه مقالات، قم، دفتر انتشارات اسلامي.
    • ـــــ ، 1382، تعليم و تربيت در اسلام، تهران، صدرا.
    • ـــــ ، 1390، اسلام و مقتضيات زمان، تهران، صدرا.
    • ـــــ ، 1393، اصول فلسفه و روش رئاليسم، تهران، صدرا.
    • ـــــ ، 1395الف، مجموعه آثار، تهران، صدرا.
    • ـــــ ، 1395ب، فطرت، تهران، صدرا.
    • ـــــ ، 1397، انسان کامل، تهران، صدرا.
    • موسوی‌فراز، محمدرضا، 1397، «بررسی تطبیقی مبنای خداشناختی اخلاق دینی از منظر استاد مطهری و بندیکت قدیس»، پژوهش‌نامه اخلاق، سال یازدهم، ش 1، ص 143ـ156.
    • نجفی، حسن و حسن ملكي، 1393، «بررسی تطبیقی عناصر برنامه درسی تربیت اخلاقی از دیدگاه شهید مطهری و روسو»، معرفت اخلاقی، سال هفتم، ش 1، ص 91-114.
    • نجفی، محمد و همكاران، 1395، «جایگاه کرامت انسانی در تربیت اخلاقی و اجتماعی با تکیه بر آراء شهید مطهری»، معرفت، سال هیجدهم، ش 7، ص 13ـ20.
    • نلر، جي اف، 1397، آشنايي با فلسفه آموزش و پرورش، تهران، سمت.
    • Butler.d, 1986, Four Philosophies and Their Practice in Education and Religion, New York, Harpen and Row..
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مدور، معصومه، فرمهینی فراهانی، محسن، بهشتی، سعید.(1402) مبانی، اصول و روش‌های ارزش‌شناختی تربیت اخلاقی در دیدگاه شهید مطهری. فصلنامه معرفت، 32(3)، 9-19

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    معصومه مدور؛ محسن فرمهینی فراهانی؛ سعید بهشتی."مبانی، اصول و روش‌های ارزش‌شناختی تربیت اخلاقی در دیدگاه شهید مطهری". فصلنامه معرفت، 32، 3، 1402، 9-19

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مدور، معصومه، فرمهینی فراهانی، محسن، بهشتی، سعید.(1402) 'مبانی، اصول و روش‌های ارزش‌شناختی تربیت اخلاقی در دیدگاه شهید مطهری'، فصلنامه معرفت، 32(3), pp. 9-19

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مدور، معصومه، فرمهینی فراهانی، محسن، بهشتی، سعید. مبانی، اصول و روش‌های ارزش‌شناختی تربیت اخلاقی در دیدگاه شهید مطهری. معرفت، 32, 1402؛ 32(3): 9-19