اخلاق و عرفان اسلامي
اخلاق و عرفان اسلامي
استاد محمّدتقي مصباح
چكيده
بحث درباره اوصاف عبادالرحمان بود. در شماره گذشته بيان كرديم كه انبيا به عنوان مصداق بارز «عبادالرحمان»، اهتمام خاصي به مسئله خانواده و فرزندان خود داشتهاند. در اين زمينه، از باب نمونه به آياتي در مورد حضرت ابراهيم عليهالسلام و درخواستهاي آن حضرت در مورد فرزندان و ذريّه خود اشاره كرديم. در اين جلسه، در شرح آخرين وصف عبادالرحمان آمده است: عبادالرحمان از خداي متعال ميخواهند كه امام متقين باشند. به راستي امام متقين به چه معناست؟ اين بحث پيرامون اين دعاي مؤمنان و بندگان خداست؛ شرايط امامت چيست، امامت از منظر قرآن به چه معناست، چگونه مؤمنان ميتوانند رهبر و پيشواي ديگران باشند.
خداي متعال در اين آيات در پي الگوسازي است؛ هم به جنبههاي مثبت و اموري كه عبادالرحمان بدان آراستهاند و هم به جنبههاي منفي و اموري كه از آن پيراستهاند اشاره ميكنند. اين مقال به اين موضوع ميپردازد.
كليدواژهها: امام، عبادالرحمان، ضلالت، هدايت، پيشوا، رهبري.
امامت متقين، آرمان عبادالرحمان
«وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاما» (فرقان: 74)؛ و [عبادالرحمان ]كساني هستند كه ميگويند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشني چشمان [ما] باشد، و ما را پيشواي پرهيزگاران گردان.
معناي امام
اولين بحثي كه پيرامون اين آيه ميتوان مطرح كرد، بحث درباره واژه «امام» است، تا در پرتو آن معلوم شود مقصود عبادالرحمان از اينكه از خدا ميخواهند آنها را امام متقين قرار دهد، چيست. كلمه «امام» در فرهنگ ما شيعيان معناي خاصي پيدا كرده و ما معمولاً وقتي اين كلمه را بدون هيچ قرينه و پيشوند و پسوندي به كار ميبريم، مقصود از آن، ائمّه اهلبيت و دوازده امام
معصوم عليهمالسلامهستند. اما بايد توجه داشت كه اين كلمه از نظر لغوي چنين معنايي ندارد و معناي آن در لغت بسيار وسيعتر از اين اصطلاح شايع در ميان شيعيان است. «امام» كه جمع آن «ائمه» است در لغت به معناي «پيشرو» و كسي است كه نسبت به گروهي از افراد جايگاه رهبري و پيشوايي دارد و او در جلو و آن افراد به دنبال او حركت ميكنند. اين پيشوايي نيز اختصاصي به پيشوايي و راهبري در مسير هدايت و سعادت ندارد و به سردمداران كفر و ضلالت نيز «امام» و پيشوا اطلاق ميشود. از باب نمونه، در قرآن كريم گاهي به اماماني اشاره ميشود كه انسانها را به سعادت و نجات رهنمون ميشوند: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» (انبياء: 73)؛ و آنان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما [مردم را ]هدايت ميكردند.
و گاه نيز از اماماني ياد ميشود كه انسانها را به سوي
كفر و آتش سوق ميدهند: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ» (قصص: 41)؛ و آنان را پيشواياني قرار داديم كه [مردم را ]به سوي آتش ميخوانند، و در روز رستاخيز ياري نخواهند شد. يا: «فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ»(توبه: 12)؛ پس با پيشوايان كفر بجنگيد؛ چراكه آنان را هيچ پيماني نيست، باشد كه [از پيمانشكني ]باز ايستند.
استعمال واژه «امام» در قرآن
واژه «امام» در قرآن كريم در موارد گوناگوني به كار رفته است. از جمله اين موارد ميتوان به اطلاق آن بر «كتاب الهي» اشاره كرد؛ آنجا كه ميفرمايد: «أَفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِن رَّبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَ مِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَي إَمَاما وَ رَحْمَةً» (هود: 17)؛ و پيش از وي كتاب موسي پيشوا و مايه رحمت بوده است. همانگونه كه ملاحظه ميشود، در اين آيه بر كتاب آسماني حضرت موسي عليهالسلام، يعني تورات، اطلاق «امام» شده است.
در سوره «حجر»، پس از آنكه داستان قوم لوط و قوم شعيب را ذكر ميكند، ميفرمايد: «فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ»(حجر: 79)؛ پس، از آنان انتقام گرفتيم و آن دو [شهر اكنون] بر سر راه آشكاري است.
بر اساس آنچه كه از آيات و روايات برميآيد و مفسّران نيز گفتهاند، يكي از مسيرهاي تجاري مهم و هميشگي مردم عربستان در آن زمان به طرف شام بود، و سرزمينهايي كه زماني قوم حضرت لوط و حضرت شعيب در آن زندگي ميكردند در بين همين مسير و بر سر راه آنان قرار داشت. از اينرو، مردم مكه و مدينه و مناطق اطراف آنها مرتبا از كنار شهرهاي ويران شده و محل سابق زندگي قوم حضرت لوط و حضرت شعيب عبور ميكردند و آن دو منطقه كاملاً در معرض ديد آنان و جلوي چشمشان قرار داشت. قرآن كريم نيز در اين آيه به همين مطلب اشاره كرده و ميفرمايد: «وَ إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ»؛ يعني شهرهاي ويران شده قوم لوط و قوم شعيب جلوي رويتان و بر سر راهتان كاملاً آشكار است. ميتوانيد آنها را ببينيد و از سرنوشت ايشان درس عبرت بگيريد.
يكي ديگر از موارد استعمال كلمه «امام» در قرآن، كه به صورت جمع (ائمه) آمده، آيهاي است كه ميفرمايد: «وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ» (قصص: 5)؛ و ما ميخواهيم تا بر كساني كه در زمين تضعيف گرديدهاند منّت گذاريم و آنان را پيشوايان [مردم ]قرار دهيم و ايشان را وارث [زمين ]گردانيم.
البته برحسب آنچه در روايات آمده، مصداق اتمّ و تحقق عيني و كامل اين آيه، حضرت ولي عصر (عج) و حكومت جهاني آن حضرت است، اما ظاهر آيه كلي و عام است و اختصاصي به اين مورد ندارد. از اين قبيل آيات در قرآن كريم فراوان داريم كه مفهوم و مفاد ظاهري آنها عام و كلي است، اما به عنوان معناي «بطن» يا «تأويل» آيه، بر مصداق كامل و تام آن تطبيق شده است. براي مثال، نمونهاي ديگر از اين قبيل آيات، آيه معروف «ولايت» است: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» (مائده: 55)؛ ولي شما، تنها خدا و پيامبر او است و كساني كه ايمان آوردهاند: همان كساني كه نماز برپا ميدارند و در حال ركوع زكات ميدهند.
در روايات ما اين آيه به وجود مقدّس اميرالمؤمنين عليهالسلام تفسير و تأويل شده، اما لفظ و مدلول آيه عام است و شامل ساير ائمّه معصوم عليهمالسلام نيز ميشود.
به هر حال، منظور از ذكر موارد استعمال و معاني متفاوت واژه «امام» اين است كه متوجه اين معنا باشيم كه وقتي عبادالرحمان دعا ميكنند كه «خدايا ما را امام متقين گردان» نبايد ذهن ما به سراغ اين معنا برود كه مقصود آنان اين است كه ميخواهند امام معصوم بشوند. همانگونه كه توضيح داديم، مقصود از «امام» در اينجا معنايي عام، و كسي است كه پيشاپيش گروهي از افراد قرار دارد، و شايد بهترين ترجمه آن در فارسي «پيشوا» باشد. «پيشرو»، «راهبر» و «پيشوا» معادلهاي گوناگوني هستند كه ميتوانيم در فارسي براي كلمه «امام» ذكر كنيم.
سه شرط مهم براي امامت
با توجه به توضيحي كه بيان شد، طبعا كسي كه ميخواهد «امام» و پيشواي گروهي از مردم باشد اين ويژگي در او لحاظ ميشود كه پيشاپيش آنها حركت ميكند؛ يعني اينگونه نيست كه منتظر باشد تا ديگران راهي را انتخاب كنند و بپيمايند تا او به دنبال آنها حركت كند و دنبالهرو آنان باشد. كسي كه پشت سر ديگران حركت ميكند چه مناسبتي دارد كه به او «امام» گفته شود؟ البته اين امامي كه در جلو و پيشاپيش ديگران حركت ميكند، تفاوتي ندارد كه امام معصوم عليهالسلام يا امام برحق ديگري باشد؛ مثل ائمهاي از مستضعفان كه طبق مفاد آن آيه خداوند آنها را به پيشوايي خلق ميرساند.
نكته ديگر اين است كه «امام» واقعي و حقيقي كه پيشاپيش ديگران و مقدّم بر آنها قرار ميگيرد و ديگران پشت سر او حركت ميكنند، كسي است كه صلاحيت اين كار را داشته باشد. بر اين اساس، اگر كسي به دروغ ادعا ميكند كه من «امام» هستم و خود را پيشواي مردم معرفي ميكند، قرآن كريم بر امامت چنين كسي مهر تأييد نميزند و امامت او را تصديق نميكند. قرآن كسي را امام ميداند كه شرايط لازم براي اين امر را داشته باشد. طبيعتا اولين شرط يك امام و راهبر و پيشوا اين است كه بايد راه را بشناسد و بلد باشد. كسي كه خودش راه را بلد نيست، چگونه ميتواند پيشاپيش مردم حركت كند تا ديگران به دنبال او بيايند؟ آيهاي در قرآن اين مطلب را به خوبي تبيين نموده است: «أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»(يونس: 35)؛ پس آيا كسي كه به سوي حق رهبري ميكند سزاوارتر است مورد پيروي قرار گيرد يا كسي كه راه را نمييابد مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده، چگونه داوري ميكنيد؟
در اين آيه ميفرمايد: آيا كسي كه ميتواند ديگران را به حق و حقيقت راهنمايي كند سزاوارتر است كه پيشواي مردم باشد و مورد تبعيت قرار گيرد، يا كسي كه خودش راه را نميداند و ديگران بايد او را راهنمايي كنند تا راه را پيدا كند؟ بديهي است كه راهنما بايد كسي باشد كه راه را ميشناسد و با خصوصيات آن آشنا است و به اصطلاح، از چم و خمها و پستي و بلنديهاي آن آگاه است.
در هر صورت، اين آيه «اَفَمَنْ يَهْدي...» از جمله آياتي است كه براي امامت ائمه اهلبيت عليهمالسلام به آن استناد شده است. در مقابل اميرالمؤمنين و امامان اهلبيت عليهمالسلام كساني بودند كه خودشان در موارد مختلف اعتراف ميكردند كه هم نسبت به احكام اسلام و هم نسبت به مصالح جامعه اسلامي آگاهي و بصيرت لازم را ندارند. چنين كساني چگونه ميتوانند ادعاي امامت و پيشوايي مردم را داشته باشند و بر چنين مسندي تكيه بزنند؟ كسي كه بايد ديگري دست او را بگيرد و خودش در قضايا و موارد مختلف ميگويد: «من اين مسئله را نميدانم، پاسخ آن را از علي عليهالسلامبپرسيد»، چنين كسي چگونه ميتواند امام مردم گردد؟ آيا از چنين كسي بايد تبعيت كرد يا از كسي كه راه را به خوبي ميشناسد و ميتواند ديگران را هم هدايت كند؟ فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ. اي عقلاي عالم! قضاوت شما در اين مسئله چيست؟ كسي كه خودش راه را نميداند سزاوار است امام مردم شود يا آن كس كه راه را به خوبي ميشناسد و ميتواند ديگران را نيز راهنمايي كند؟ «أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَي فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.»(يونس: 35)
بنابراين، اولين ويژگي «امام» اين است كه بايد پيشاپيش ديگران حركت كند، نه آنكه منتظر باشد تا فرد يا افرادي قدم در راهي بگذارند و او به دنبال آنها حركت كند. ويژگي دوم وي اين است كه بايد راهي را كه ميخواهد در آن گام بنهد به خوبي بشناسد، نه آنكه نياز داشته باشد كسي راه را به او بشناساند. سومين ويژگي امام نيز اين است كه بايد توان هدايت ديگران را داشته باشد و بتواند دست آنها را گرفته و به دنبال خود به سوي مقصد راهنمايي كند. اين سه ويژگي حداقلِ ويژگيهاي «امام» است و كسي كه برخي از اين ويژگيها را نداشته باشد، صلاحيت امامت و پيشوايي در هيچ سطحي را ندارد.
عبادالرحمان به دنبال رياست؟
نكته ديگري كه درباره اين خصوصيت عبادالرحمان ميتوان به آن پرداخت اين است كه اصولاً اين درخواست عبادالرحمان كه از خداوند ميخواهند آنان را پيشواي متقين قرار دهد، آيا نوعي مقامپرستي و رياستطلبي و دنياگرايي نيست؟ به راستي اين چه وصفي است كه براي عبادالرحمان به عنوان آخرين درخواست و مكمل ساير ويژگيهاي آنان ذكر شده است؟!
اين سؤال با اندكي تأمّل و دقتْ قابل پاسخ است. طرح اين سؤال در ذهن امثال بنده شايد بيشتر به علت قياس به نفس است. ما گمان ميكنيم عبادالرحمان كه از خداوند درخواست ميكنند آنها را پيشواي پرهيزگاران گرداند، به علت روحيه برتريجويي و رياستطلبي ما انسانهاي معمولي است و آنان نيز در پي اين هستند كه مقامي پيدا كنند و ديگران از آنان پيروي نمايند. در صورتي كه حقيقت جز اين است و غرض عبادالرحمان از اين درخواست هرگز مطامع و هوا و هوسهاي پَست مادي و دنيايي نيست.
اين درخواست عبادالرحمان در واقع ناشي از همت عالي و ديد وسيع آنها است. آنان در مسير عبوديت حق آنچنان پيشرفت كرده و متكامل شدهاند كه تنها به هدايت و سعادت خود قانع و راضي نيستند، بلكه ميخواهند دست ديگران را نيز بگيرند و آنها را هم به سعادت و نجات و سرمنزل مقصود برسانند. عبادالرحمان در واقع اين مقام را براي خدمت به مردم و هدايت آنان درخواست ميكنند، نه آنكه در پي اين باشند كه پست و مقامي كسب كنند تا ديگران به آنها احترام بگذارند.
عبادالرحمان مفروضشان اين است كه در مسيري حركت ميكنند كه ويژه متقين است. از اينرو، اين درخواست و دعاي آنان از اين حيث نيز بيانگر همت عالي آنان است كه ميخواهند در مسيري نقش پيشگامي و راهبري را ايفا كنند كه رهروان آن همه از نيكان و پرهيزگارانند.
اين دعاي عبادالرحمان در واقع نظير اين است كه كسي دعا كند خداوند او را مجراي فيض خود و وسيله رساندن نعمتهاي مادي و معنوياش به ديگران قرار دهد. اگر كسي دعا كند كه خدايا به من ثروت بده كه به ديگران كمك كنم، و حقيقتا نيز در دل و قلبش همين باشد، چنين دعايي اشكال و ضرري ندارد. بلي، اگر قصد اصلياش پولدار شدن و بهرهمندي خودش از ثروت و رفاه باشد تا در ضمن گاهي هم به فقرا كمك كند، آن بحثي ديگر است و چنين دعايي در مسير آخرت نيست. اما اگر كسي حقيقتا ثروت را براي كمك به فقرا و دستگيري از ايتام و نيازمندان بخواهد، اين نه دنياگرايي، كه عين آخرتگرايي و معنويتگرايي است. اميرالمؤمنين عليهالسلام و ساير ائمه اهلبيت عليهمالسلام همينگونه بودند. اميرالمؤمنين عليهالسلام مدتها كار ميكرد و زحمت ميكشيد و نخلستان و چاه آبي فراهم ميساخت و سپس همه را براي فقرا و نيازمندان وقف ميكرد. امام حسن عليهالسلامغير از بذل و بخششهاي فراوان، سه بار تمامي ثروتش را بين فقرا تقسيم كرد. امام حسين عليهالسلام و ساير ائمه اطهار عليهمالسلامنيز همين روش را داشتند و اموالي كه از راههاي مختلف به دستشان ميرسيد بين مردم تقسيم ميكردند. اميرالمؤمنين عليهالسلام در حالي اينگونه رفتار ميكرد كه معمولاً خوراك خودش آب و مقداري نان جوين خشك بود و بسياري از اوقات نيز معلوم نبود همان نان جو هم آنقدر باشد كه بتواند آن حضرت را سير كند!
بنابراين اگر كسي از خداوند بخواهد كه چنان توفيقي به او عنايت فرمايد كه بتواند ديگران را نيز راهنمايي كند و در مسير قرب الهي به حركت درآورد، اين دعا ناشي از جاهطلبي نيست، بلكه همت بلند و عالي او را نشان ميدهد. اكنون عبادالرحمان از همين دسته افرادند و همتشان آنچنان عالي است كه تنها به اين اكتفا نميكنند كه خودشان متقي باشند، بلكه از خدا ميخواهند چنان توفيقي به آنان بدهد كه بتوانند دست متقين را بگيرند و آنان را به مقامات عاليتر و كمالات بيشتري برسانند.
درخواست امامت متقين در تحليلي عميق تر
اگر بخواهيم اهميت و جايگاه اين دعاي عبادالرحمان به خوبي روشن شود، بايد آن را در پرتو اصول و كليات جهانبيني اسلامي مورد توجه قرار دهيم. نگاه اسلام به كل جهان هستي، نگرش آن نسبت به انسان و هدف از آفرينش وي و چيستي كمال او، ديدگاه اسلام در مورد هدف بعثت انبيا، و مسائلي از اين قبيل، اصول و كلياتي هستند كه ما اجمالاً مطالبي درباره آنها ميدانيم. اما اين آگاهي اجمالي كافي نيست و بايد سعي كنيم تا حدي كه برايمان ميسور است آن را به معرفت تفصيلي تبديل كنيم.
درباره آفرينش انسان و هدف از خلقت او، قرآن كريم در آيهاي با صراحت تمام، هدف از آفرينش انسان را اينگونه بيان ميكند: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»(ذاريات: 56)؛ و جن و انس را نيافريدم جز براي اينكه مرا بپرستند.
خداي متعال ميفرمايد، نه تنها انسانها، بلكه جنيان را نيز جز براي يك هدف بيشتر نيافريدم، و آن هم اين است كه: «لِيَعْبُدُون»؛ تا مرا عبادت كنند. البته به قرينه آيات ديگري كه در اين زمينه وجود دارد، در مجموع ميدانيم كه «عبادت» هدف نهايي خلقت انسان نيست، بلكه از اهداف متوسط و مقدماتي آن است. از ديگر اهداف مقدماتي خلقت انسان، هدفي است كه در آيه زير به آن اشاره شده است: «الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ»(ملك: 2)؛ آن كس كه مرگ و زندگي را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد، و او است نفوذناپذير آمرزنده.
در اين آيه «امتحان» و «آزمايش» را هدف خلقت انسان معرفي كرده است؛ اما روشن است كه امتحان و آزمايش نيز همچون عبادت، هدف نهايي خلقت انسان نيست و از اهداف متوسط و مقدماتي آن به شمار ميرود.
اكنون سؤال ميشود انسانهايي كه مسير عبوديت را طي كردند و عملشان برتر از ديگران قرار گرفت، چه نتيجهاي عايدشان خواهد شد؟ پاسخ اين سؤال اين است كه آنان به قرب الهي نايل ميشوند؛ و قرب الهي در واقع هدف نهايي آفرينش انسان است. به عبارت ديگر، انسان آفريده شده تا به مقام قرب الهي برسد، و راه رسيدن به قرب الهي، طي كردن مسير عبوديت خداوند است. اصطلاح «قربة الي اللّه» كه در برخي اعمال به كار ميبريم به همين مطلب اشاره دارد. در قرآن كريم نيز از اين مقام با تعابيري مثل «عنداللّه» و نظاير آن ياد شده است؛ از جمله، در سوره «قمر» ميفرمايد: «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»(قمر: 54و55)؛ همانا پرهيزگاران در ميان باغها و نهرهايند؛ در قرارگاه صدق، نزد خداوند مالك توانا.
يا در مورد آسيه، همسر فرعون كه به خاطر ايمان آوردن به حضرت موسي عليهالسلام مورد غضب و شكنجه فرعون قرار گرفت، ميفرمايد: «قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتا فِي الْجَنَّةِ» (تحريم: 11)؛ گفت: پروردگارا، نزد خود در بهشت خانهاي برايم بساز.
در اين زمينه در روايات، غير از تعبير «قرب» و «عند»، تعبيري ديگر نيز وجود دارد و آن تعبير «جوار» است؛ از جمله، امام سجاد عليهالسلامدر «مناجات المريدين» اينگونه با خداي متعال مناجات ميكند: «رُؤْيَتُكَ حاجَتي وَجِوارُكَ طَلَبي وَ قُرْبُكَ سُؤْلي»؛ 1 حاجت من ديدن تو، و خواستهاممجاورتتو،ومقامقربتمنتهايخواهشمناست.
بنابراين انسان آفريده شده تا به آنجا برسد كه نامش قرب خدا، جوار خدا و همسايگي خدا است. اين، هدف نهايي خلقت انسان است و مقدّمه رسيدن به آن نيز «عبوديت» است كه در آيه «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» به آن اشاره شده است. براي نيل به مقام عبوديت، انسان مورد امتحان و آزمايش قرار ميگيرد؛ يعني مقدمه واصل شدن به مقام عبوديت، آزمايش و امتحان است. اگر انسان توانست از امتحانها و آزمايشهاي الهي سربلند بيرون آيد و راه عبوديت و بندگي را برگزيد، به هر اندازه كه مراتب عبوديت را طي كند، به همان ميزان نيز به قرب الهي ميرسد و از رحمت بيكران خداوند برخوردار ميشود.
با توجه به آنچه گذشت، اكنون اين سؤال پيش ميآيد كه سنّت خداوند براي آنكه بندگان مسير مذكور را از امتحان و آزمايش تا مستعد شدن براي دريافت رحمت خداوند و نيل به قرب الهي بپيمايند، چيست؟
در پاسخ بايد گفت: يكي از ابزارهايي كه خداوند براي اين منظور در اختيار انسان قرار داده «عقل» است. عقل در بسياري از موارد ميتواند خوب و بد و درست و غلط را تشخيص داده و در امتحانها به انسان نشان دهد كه مسير عبوديت كدام است. اما عقل به تنهايي نياز انسان را در اين زمينه برطرف نميكند و براي فهم همه حقايق كافي نيست. از اينرو، خداي متعال پيامبران را مبعوث فرموده تا دست بشر را بگيرند و او را به سوي سرمنزل مقصود، يعني قرب الي اللّه، راهنمايي كنند. همچنين پس از هر پيامبري اوصيا و جانشيناني براي او قرار داده تا كلمات و رهنمودهاي آن پيامبر را پس از او براي مردم تفسير و تبيين نمايند و كار او را در جهت هدايت مردم به سوي قرب الي اللّه تكميل كنند.
بدينترتيب، اعتقاداتي كه ما در باب اصول دين داريم با كمك و راهنمايي عقل و وحي تدوين ميگردد و همچنين وظايف عملي و كارهايي كه بايد انجام دهيم با فرمولها و قوانين دقيق مشخص ميشود. در اين مجموعه، همه ابزارها و قواعد و اصول لازم براي تكامل انسان پيشبيني شده و هيچ چيز در اين مسير فروگذار نشده است. در پرتو هدايت عقل و وحي، اينكه انسان چرا خلق شده، هدف از زندگي او در اين دنيا چيست و چگونه بايد در آن زندگي كند و در نهايت به كجا بايد برسد، همه براي بشر روشن گرديده و كاستي و ابهامي در اين زمينهها وجود ندارد.
پس از اين توضيح اجمالي درباره اصول و كليات جهانبيني اسلامي و نگرش اسلام نسبت به جهان و انسان و هدف خلقت، اكنون ميتوانيم اهميت و جايگاه اين دعاي عبادالرحمان را بهتر درك كنيم. توضيح اينكه، يكي از گامهاي بلندي كه در مسير تكامل بايد برداشت و اين آيه «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاما» به خصوص آن را به ما الهام ميدهد، اين است كه انسان نبايد فقط به فكر خودش باشد و رسيدن به سعادت و قرب الهي را تنها براي خود آرزو داشته باشد، بلكه بايد آن را براي ديگران نيز بخواهد. از سوي ديگر، در شريعت مقدّس اسلام گرچه براي ما تكاليف و وظايفي نسبت به ساير افراد وضع شده، اما انگيزه اصلي ما در انجام اين تكاليف در واقع تكامل خودمان است و ما نوعا آنها را چون به تكامل خودمان منجر ميشوند انجام ميدهيم. براي مثال، ما وقتي خمس يا زكات ميدهيم، درست است كه كساني از اين اموال استفاده ميكنند و مشكلي از زندگي آنها حل ميشود، اما ما در واقع براي آنكه ثروت خودمان حلال شود و از گرفتار آمدن در عذاب و آتش اجتناب كنيم، اين كار را انجام ميدهيم. از اينرو، اين مقدار احساس تكليف نسبت به ديگران كردن براي يك مؤمن واقعي كافي نيست و اسلام ميخواهد كه ما فراتر از اين بينديشيم و گام برداريم. ما علاوه بر اين تكاليف اجتماعي معمول، كه آنها را به انگيزه قرب بيشتر خودمان به خداوند انجام ميدهيم، بايد وظايف و مسئوليتهاي بالاتر و بيشتري را نسبت به ساير افراد در خود احساس كنيم و بپذيريم. هنر اين نيست كه ما فقط به فكر تكامل خويش و قرب بيشتر خودمان به خداوند باشيم، بلكه هنر واقعي اين است كه نسبت به تكامل و تقرّب ديگران نيز حساس و نگران باشيم و تلاش كنيم دست آنها را نيز بگيريم.
مؤمناني كه لذت مناجات الهي در نيمههاي شب را دريافتهاند و به مقام «تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ»(سجده: 16) رسيده و به چنان پاداشهايي نزد خداوند نايل گشتهاند كه «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ»(سجده: 17) دوست دارند كه ديگران نيز به چنين مقامها و پاداشهايي برسند. البته آنان نه رو در رو ـ كه ممكن است اسباب و زمينه «ريا» را فراهم كند ـ بلكه در همان خلوت پنهاني و شبانه خويش دعا ميكنند كه خدايا ديگران را نيز با ما در اين لذت شريك گردان و آنان را نيز به اين مقام و سعادت برسان. چنين روحيهاي فراتر از آن چيزي است كه همه مؤمنان و متقين دارند. انسان مؤمن و متقي نهايتا به اين فكر است كه از عذاب نجات پيدا كند و به كمال و قرب الهي نايل شود. اما كسي كه ميخواهد امام متقين شود تنها به اين مقدار اكتفا نميكند كه خودش در مسير تكامل و قرب الي اللّه حركت كند، بلكه دعا ميكند هر آنچه را كه خداوند به او عطا كرده به ديگران نيز عنايت فرمايد. حضرت ابراهيم عليهالسلام خود به مقام تسليم كامل و مقام «أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ» (آلعمران: 20) و به آنجا رسيده كه ميگويد: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(انعام: 162)؛ همانا نماز من و [ساير] عبادات من و زندگي و مرگ من، براي خدا، پروردگار جهانيان است.
اما او تنها به اينكه اين مقام را خود داشته باشد راضي نيست و به همراه حضرت اسماعيل عليهالسلام از خداوند درخواست ميكنند كه فرزندان و نسل آنان نيز به چنين مقامي نايل شوند: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ» (بقره: 128)؛ پروردگارا ما را تسليم خود قرار ده، و از نسل ما امتي فرمانبردار خود [پديدآر].
عبادالرحمان نيز پس از آنكه براي خودشان دعا كردند و از خداوند خواستند كه به عاليترين كمالات برسند، همسران و فرزندان خويش را نيز مدّنظر دارند و براي آنان نيز از خداوند تقاضاي خير و سعادت ميكنند: «رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ» اما به اين مقدار اكتفا نميكنند و اهتمام و حساسيت خود را نسبت به همه كساني كه اهل تقوا هستند نيز نشان ميدهند و خواهان آن ميشوند كه آنها را در نيل به كمالات و قرب بيشتر راهبري نمايند: «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاما.»
«متقي» در مقابل «فاجر» و «تقوا» در مقابل «فجور» قرار ميگيرد؛ همانگونه كه قرآن ميفرمايد: «أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ» (ص: 28)؛ آيا پرهيزگاران را همچون پليدكاران قرار ميدهيم؟
«متقي» يعني كسي كه اهل «خودپايي» است، و «فاجر» به معناي كسي است كه دريده و بيبندوبار است و قيد و بندي ندارد و تابع هوا و هوس است. شايد بهترين ترجمه براي «فجور» را در فارسي بتوانيم «بيبندوباري» بدانيم. «فجّار» يعني كساني كه بيقيد و بند هستند و هرچه دلشان بخواهد انجام ميدهند و منطقشان اين است كه «هرچه پيش آيد خوش آيد.» اما «متقين» خودشان را ميپايند و مراقبت ميكنند كاري كه انجام ميدهند آيا خداوند راضي است يا خير، و آيا به سعادت يا شقاوت آنان منجر ميشود؟ كساني كه جزو فجار هستند و لجامگسيختهاند و خود اينگونه پسنديدهاند كه از قيد عبوديت الهي خارج شوند، خداوند نيز به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهميفرمايد آنها را به حال خود رها كن: «فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» (نجم: 29)؛ پس، از هركس كه از ياد ما روي برتافته و جز زندگي دنيا را خواستار نبوده است روي برتاب.
آنهايي را كه جز زندگي دنيا و لذتهاي دنيايي چيزي نميجويند به حال خود واگذار و همت خود را صرف كساني نما كه دلشان ميخواهد در امور معنوي و كمالات انساني و قرب الي اللّه پيشرفت كنند. در صدر اين افراد، خانواده و همسر و فرزندان انسان قرار ميگيرند. در اين زمينه خداي متعال خطاب به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله ميفرمايد: «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا»(طه: 132)؛ و خانواده خود را به نماز فرمان ده و بر [انجام ]آن شكيبا باش. ميفرمايد، غير از اينكه خودت بايد نسبت به نماز بسيار شكيبا باشي، خانوادهات را نيز فراموش مكن و آنها را نيز فرمان ده كه نسبت به نماز اهتمام داشته باشند.
بنابراين، متقين غير از اينكه تقواي خودشان را ميپايند و مراقبند كه نلغزند و سقوط نكنند، در درجه بعد به فكر خانواده و همسر و فرزندان خود، و بعد از آنان نيز به فكر ساير متقين هستند و تلاش ميكنند جلوي لغزش و سقوط آنها را نيز بگيرند.
امامت متقين، الگوگيري از ائمه اهل بيت عليهمالسلام
حاصل كلام اينكه اين آيات در واقع ترسيم يك «الگو» است و خداي متعال خواسته با بيان اين آيات، الگويي از بندگان شايسته خويش را براي ما ترسيم نمايد. در اين الگوسازي، هم به جنبههاي مثبت و اموري كه عبادالرحمان به آن آراسته و ملتزمند، و هم به جنبههاي منفي و اموري كه عبادالرحمان از آن پيراسته و مبرّا هستند اشاره شده است. در پايان اين اوصاف و به عنوان حلقه آخر و تكميلكننده اوصاف ديگر، به اين وصف اشاره شده كه عبادالرحمان تنها به فكر سعادت شخص خود نيستند و غير از آن، در درجه اول به فكر صلاح و سعادت خانواده خود، و در درجه بعد در انديشه صلاح و سعادت ساير متقين نيز هستند.
البته، ترديدي نيست كه بالاترين مقام امامت متقين، براي ائمه اثناعشر و دوازده امام معصوم عليهمالسلامثابت است و اوصاف سهگانهاي كه پيش از اين براي «امام» به طور كلي برشمرديم، در آنان به نحو اعلي و اتمّ و اكمل وجود دارد. آنان اولاً، خود پيوسته پيشگامند و هميشه پيشاپيش ديگران حركت ميكنند و دنبالهرو ديگران نيستند، و ثانيا، راه را از هر جهت بهتر از ديگران ميشناسند، و ثالثا، قدرت رهبري و راهنمايي و دستگيري ديگران را نيز دارند.
بنابراين، الگويي كه در اين آيات ترسيم شده كلي است و قرآن با بيان اين اوصاف در واقع درصدد است كه همه مؤمنان را ترغيب كند تا به دنبال كسب اين اوصاف و تحقق آنها در وجود خويش باشند. از جمله اين اوصاف يكي اين است كه علاوه بر خود، در درجه اول به فكر صلاح و سعادت خانواده خويش، و در درجه بعد به فكر صلاح و سعادت جامعه نيز باشند و تلاش كنند با رهبري و راهنمايي كردن متقين و افراد شايسته، آنها را در نيل به كمالات بيشتر و عاليتر مدد نمايند. طبيعتا كساني كه ميخواهند در هر سطحي عنوان «امام» را پيدا كنند و نقش رهبري ديگران را بر عهده بگيرند، بايد در حد همان سطح، از اوصاف سهگانه مذكور برخوردار باشند. سپس بايد در عمل به اين معارف، خود پيشگام باشند و ابتدا خود قدم در راه نهند تا ديگراني هم كه طالب كمال انساني و قرب الهي هستند به دنبال آنها حركت كنند. در نهايت نيز بايد قدرت و كفايت لازم براي راهنمايي، هدايت و رهبري ديگران را داشته باشند.
همانگونه كه اشاره كرديم، اموري از قبيل تقوا، ايمان و «امامت متقين» درجات و مراتب مختلف دارند، و بالاترين مرتبه امامت متقين براي امامان معصوم عليهمالسلام ثابت است. طبعا بالاترين و كاملترين مراتب اوصاف سهگانه لازم براي امامت متقين نيز در آن بزرگواران تحقق دارد. اميرالمؤمنين علي عليهالسلامچون ميخواهد «امام المتقين» و رهبر كل پرهيزگاران در همه زمانها و همه مكانها باشد طبيعتا بالاترين مراتب ايمان، تقوا و اوصاف لازم براي تصدي امامت را داراست. اما پيروان علي عليهالسلام نيز بايد راه همان حضرت را در پيش بگيرند و درصدد باشند مرتبهاي از امامت متقين و پيشوايي پرهيزگاران را كسب كنند. بديهي است كه براي نيل به اين مقام لازم است سه وصف مذكور را در همان حد و سطحي كه مورد انتظارشان هست در خود ايجاد نمايند.
در زمان ما كه زمان غيبت حضرت ولي عصر (عج) است، كاملترين مصداق اين امامت كه در دسترس ماست در «ولي فقيه» متبلور است كه در رأس جامعه اسلامي قرار دارد. از اينرو، «ولي فقيه» كه «امام المتقين» زمان خود محسوب ميشود، بايد كسي باشد كه اسلام را در مجموع از همه بهتر ميشناسد، وگرنه نميتواند جامعه اسلامي را درست و آنگونه كه بايد، هدايت كند. ثانيا، بايد خودش عامل به اسلام باشد، و به عبارت ديگر، علاوه بر «علم» بايد از «تقوا» و «عدالت» نيز برخوردار باشد. علمِ تنها و صرفا مفاهيم را ياد گرفتن و در ذهن انباشته كردن، براي رهبري جامعه كافي نيست و در كنار آن لازم است كه ولي فقيه از مراتب عالي تقوا و عدالت نيز برخوردار باشد. با اين حال، گرچه ولي فقيه بايد جامعترين اسلامشناس و در مراتب عالي تقوا و عدالت باشد و اين دو شرط حتما براي او لازم است، اما اين مقدار هنوز براي «امامت» و «پيشوايي» او بر جامعه اسلامي كافي نيست و امر ديگري بايد ضميمه شود. آن امر ديگر اين است كه ولي فقيه بايد قدرت رهبري و مديريت داشته باشد و بداند كه چگونه بايد جامعه اسلامي را هدايت كند.
از ولي فقيه كه بگذريم، مراتب نازلتر امامت بر متقين براي هر كدام از ما ميتواند وجود داشته باشد. من و شما اگر بخواهيم در منطقهاي، شهري، ده و روستايي راه علي عليهالسلام را ادامه بدهيم و به اهلبيت عليهمالسلام اقتدا كنيم، بايد مرتبهاي از «امام المتقين» را در خود ايجاد نماييم. براي اين كار، بسته به جمعي كه ميخواهيم امامت و هدايت آنها را در دست بگيريم، اولاً، بايد معلومات ديني مربوط به آن جمع را به خوبي فرا بگيريم، ثانيا، بايد عمل خودمان بهتر و جلوتر از همه افراد آن جمع باشد، و ثالثا، بايد فرا بگيريم كه چگونه ميتوانيم ديگران را هدايت و تربيت كنيم.
-
پى نوشت ها
1 ـ صحيفه سجاديه، مناجات خمس عشره، مناجات المريدين.