تمدن جديد اسلامى
دكتر صادق آئينهوند
اشاره
در آنچه امروزه از تمدن مورد نظر است، به ويژگيها، اوصاف و تواناييهايى كه تمدنها از خود بروز مىدهند، توجه نمىشود. در نتيجه، زواياى ظريف درونى و استعدادهاى خاص آنها به خوبى شناخته نمىشود. تمدنهايى كه در جوامع مادى بيشتر مورد شناسايى واقع مىشوند، همانهايى هستند كه بدينگونه و در اثر تضارب آراء به وجود آمدهاند و هر ملتى چيزى بر آنها افزوده است. اما صرف نظر از چنين بينشى، اگر با ديدى الهى(نه غيرمادى) بنگريم برخى تمدنها در بسترى عقيدتى و بر مبناى باورهاى الهى و ارزشى به وجود آمدهاند. ديرينه اين نوع تمدنها نه تنها كمتر از تمدنهاى نوع اول نيست، بلكه به يقين، بر آن سبقت نيز دارد. بسيارى از ويژگيهاى اين نوع تمدنها و حتى بعضاً اصل وجودشان مورد غفلت واقع شده و همين امر سبب گرديده است كه وجود آنها زير سؤال برود. اين همه از ناديده گرفتن انسانيت انسان و ارزشهاى والاى انسانى سرچشمه مىگيرد. در اين نبشتار، سعى نويسنده بر آن است تا طى سطورى محدود، چنين تمدنى مورد شناسايى قرار گيرد. باشد تا مورد علاقه محققان قرار گيرد و در اين باره تأمل بيشترى مبذول دارند.
معرفت
تمدن بر خلاف رأى بعضى از يونانىگرايان، نتيجه اخذ و عطا نيست. آنان كه سعى كردهاند همه تمدنهاى جهان را بىارتباط با نگرشها و جهانبينىها طرح كنند و آن را حاصل تلاش همه بشر از هر نژاد و زبان و دين به شمار آورند نيز شايد در همه ابعاد به صواب نرفته باشند.
به نظرمىرسد كه نظركلى به تمدنها،بدون عنايتبه ويژگىها، اوصاف وتوانمندىهايى كه از خود بروز مىدهند، اين قسم از محققان را بر آن داشته تا در تعريف آنها زواياىظريف درونى واستعدادهاى خاص آنها، رابهنيكى از هم بازنشناخته و به تعريفى عام از آنها بسنده كنند.
اگر خصيصه كاركرد واثرات خارجى تمدنها را مورد مُداقّه قراردهيم دونوعتمدن قابلتشخيص و تفكيكاست.
1ـ تمدن مشترك;
2ـ تمدن خاص.
تمدن مشترك، تمدنى است كه در اثر معاطات علمى امم پديد مىآيد. با آنكه هر امت و ملّتى بُعدى يا محورى يا زاويهاى از آن را صبغهاى خاص مىبخشد، اما در نگاه كلى، وجوه مشترك علمى آن، كه ثمره جهود علماى امتهاست، به خوبى مشخص است. در معرفى اين نوع تمدّنها، مىتوان به تمدن سينايى، بينالنّهرينى، بيزانسى، يونانى، قِبطى، جُنْدى شاپورى، نَبَطى، سُرْيانى، حَرّانى، اموى و عباسى اشاره كرد.
تمدن خاص، تمدنى است كه در بستر عقيدتى و بر مبناى باورهاى الهى و وَحْيانى، با نگاهى ارزشى در تقييمِ حياتِ منطبق با آن باورها، پديد آمده است. تمدن ابراهيمى7 در هلالِ خصيب، تمدن موسوى7 در مصر و فَلَسطين، تمدن سُليمانى7 در فلسطين و تمدن محمّدى9 در حجاز از انواع تمدنهاى خاصاند.
در تمدنهاىِ خاص يا تمدنهاى الهى، تفكيكى بين ماده و معنى نيست، بلكه تقييم و تقديرِ حيات بر اساس مصالح انسانى، براى حيات طيّبه و معيشت سرفرازانه مورد نظر است. انسانهايى كه در اين تمدن تربيت مىشوند در عين بهرهورى از همه مواهب حيات و استخدام و تسخير همه مواد، براى فلاح و رشد بشر، هيچگاه مقهورِ طبيعت و مادّه نمىشوند.
در اين نوع تمدن، ابزار و همه ثمرات عقول و همچنين توليداتِ علم در جايگاهى مناسب و براى بهرهورى بشرى استعمال مىشود و انسانِ «داعى»، رسالتمدار و پيامدار، بر آنها حكومت مىكند. در اين تمدن، رشد و گسترش اختراعات و اكتشاف طرقِ تسهيل حيات، از منظر و زاويه نگرشى و باورمندى است و هيچ طغيانى از اين حيث مشاهده نمىشود.
ولى در تمدن مُشترك، به سببِ طُغيان ابزار و خروجِ مقتدرانهاش بر انسانِ محكوم در چنبرِ آن، معمولاً به تربيتِ «خادم» پرداخته مىشود. انسانى كه در تمدن مشترك يا تمدن غير عقيدتى پرورش مىيابد اسير ابزارهاى ساخت خويش است و نهايت سعى او در جهت بهرهورىِ مقتدرانه از اين ابزار مصروف مىشود. انسان پرورشيافته اين تمدن به رفاه و اقتدار و بسطِ آن مىانديشد و تربيتيافتگانش خادمانى هستند كه بىهيچ دغدغه، به خدمت ابزار و قدرت و حاكميت در مىآيند.
حال كه تا حدودى محدوده اين دو تمدن روشن گرديد، بهتر است به بيان آخرين تمدن الهى بپردازيم و آن تمدن خاتم در مدينةالنّبي9 است:
واضع تمدن خاص يا تمدن الهى انبياء: هستند و جوهره اين تمدن بر اساسِ بيانِ قرآنى، «اُخوّت» است. قرآن كريم سرِّ ارسالِ رُسُل را با تعبير «اخوّت»، بيانِ «مااُنزل» بر امتها، ياد كرده است.
در ميان رسالتهاى الهى، دو اصطلاح «قريه» و «مدينه» نشان از ظرفِ تمدن دارد. «مدينه» يا (medinta) «مِدينْتاىِ» آرامى و نيز «قريه» يا «كُور» در لهجههاى زبان سامى، به معناى استقراربخشيدن به امتها در نقطهاى از زمين براى ايجاد مدنيّت و تربيت مردمانى است كه ظرف دلشان بتواند پيام آسمانى انبيا: را فهم كند. اين دو اصطلاح، مخصوص تمدّنهاى الهى ابراهيمى7 است كه ارض كِنْعان و جزيره فُرات و سرزمين فاران (حجاز) را در برمىگيرد.
آخرين حلقه تمدن الهى از حلقههاى ابراهيمى7 اسلام است كه در يثرب، توسط رسول گرامى خدا، حضرت ختمى مرتبت9، به ظهور رسيد و آخرين حلقه كماليافته تمدن الهى زمين بود كه مىبايست بين دو دسته از ياران آن حضرت يعنى مهاجران و انصار پيمان اخوّت انبيايى بسته مىشد. با ظهور اين تمدن، خداوند خلعت اِكمال دين و اِتمام نعمت را بر انسانيت پوشاند و براى تداوم آن، بين نبوّت و وصايت، عقد مؤاخات بسته شد. «وصى»، يعنى اميرالمؤمنين، علىِبنابىطالب7، ادامه دهنده اين سير الهى بود.
انقطاعى كه بين نبوّت و وصايت پديد آمد جهان اسلام را به ارتداد، خذلان و تواكل كشاند. در نتيجه، مَهْجر رسولاللّه9، كه بنياد تمدن الهى خاتم در آن پىريزى شده بود، بى وصى7 نتوانست به سير خويش ادامه دهد. از اينرو، تمدنى كه پس از فتوحات پديد آمد تمدنى مشترك بود، نه خاص و از افكار و آراى رومى و ايرانى و نَبَطى و سُريانى براى اداره جامعه اسلامى سود بر گرفت.
چوناينتجارب وبهرهگيرى با تَبَنّىِ ارزشهاىِ الهى در مجال وظرفِ معهود مهجر، مناسبت نداشت عملاً تمدن مدينه خاتم،كه مىبايست پساز تهذيبامّت و تمهيد امر بهدستِ وصى7 انجامگيرد،بهكمال و تمام پديد نيامد. البته لازم است از همه كسانى كه براى نشر و اشاعه اين تمدن مشترك رنجها برده و تلاشها كردهاند، تقدير كرد اما در نهايت، بايد گفت كه ما به تمدن خاص دست نيافتيم.
وقتى امّت در سال 36 هجرى وصى7 را به خلافت دعوت كرد آن حضرت انقطاعِ پديد آمده بين دو عصر را مانع اصلى ورود به آن تمدن الهى مىشمردند و خصلتهاى ظاهر شده در امّت را از عوامل مُزاحم مىدانستند. سرانجام مهجر وصى7 در كوفه پديد آمد و همه كسانى كه بسانِ عصر نبى9 خود را با وصى7 همراه كردند به دارالهجره عصر وصايت در كوفه هجرت نمودند. بار ديگر، با استمداد از اخلاص و جهاد آن مهاجران در اطاعت از وصى7، عصر ابتلا آغاز شد و در دو پهنه تمدنى و عقيدتى، تدبيرها رفت و تأسيساتِ منطبق با اقتضاىِ تمدن وَصَوى در عرصه سياست و اجتماع و اداره و امنيت و اقتصاد و امور نظامى پديد آمد. ثوابِ عمل و منزلتِ دينى همه كسانى كه از مدينه يا ساير بلاد اسلام به مهجر يا دارالوصايه كوفه هجرت كردند همانند ثواب كسانى است كه باپيامبر خدا9 از مكّه و ساير بلاد به مدينه هجرت كردند.
مهجر عصر تأويلِ وصى7 در كوفه دچار ناكثان و قاسطان و مارقان و قاعدان شد، همانسان كه مهجرِ عصرِ تنزيلِ نبى9 دچار مشركان و منافقان و كافران از اهل كتاب و اعراب بَدَوى گرديد.
پس از شهادت وصى7 و متاركه وصىّ وصى، حضرت امام مجتبى7، عملاً ارتباط تمدنىِ خاص از هم گسست و به جاى تمدن قرآنى، تمدن اسلامى يا تمدن مُشترك، رخ نمود.
در عصر صادقَين8، بار ديگر چهره علمى تمدن خاص پديدار شد و نسلِ عظيمى از عالمانِ آگاه در پهنه جهان اسلام پا به عرصه حيات اجتماعى نهادند. اما اين فرهنگ علمى در مديريت با مانع مواجه شد و نتوانست در ابعاد ديگر به شكل جامع، مُمهِّد تمدن خاص گردد.
اين عصر، عصر ولايت اوليا از امت اسلام است و آنچه در اين عصر مورد انتظار است اين كه چون خداى تبارك و تعالى بر ما منّت نهاده و مردى از سُلاله اوصيا: را به ولايت، نصيبمان كرده لذا، براى تحقّق تمدن خاص، رسالتى نيز بر دوشمان نهاده است. آن رهبر بزرگ ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ رسالت الهى خويش را در رهبرى اين امّت به نيكى انجام داد و به ديار باقى شتافت; تولّى اللّه مكافَأته.
اكنون در عصر دوم رهبرىِ اولياىِ فقيه، با همان نسلِ تربيت شده عصر نخست قرار گرفتهايم. در اين عصر، در دارالولايه تهران (در هر دو عصر تنزيل و تأويل)، بار ديگر، مردى از سُلاله اوصيا: سُكّاندارِ رهبرى و هدايتِ نسل ماست; أدام اللّه ظله الشّريف. دارالولايه تهران مهجر تمدن الهىِ اسلامى است كه بار ديگر با هدايت اولياىِ فقيه بر آن است تا تمدن خاص را بنيان نهد. امروز دارالولايه تهران رسالتى همانند مدينه نبوى و كوفه وصَوَى بر دوش مىكشد و همه كسانى كه براى ترسيخ و تحكيم مبانى الهى و عزّتآفرينِ تمدن خاصِ اسلامى مىكوشند گويى دريچه حيات را بر روى امّت اسلام مىگشايند.
تمدنِ معجونىِ سُريانى و يونانى، كه امروز در غرب، با تكيه بر ابزارهاى پيچيده به اقتدار و توسعه مادى خويش مىپردازد، براى بقاى خويش بر مبناى تعادل و توازن، توان از كف داده است. اما جهان اسلام به زودى تمدنى عظيم را پىريزى و پديدار خواهد كرد. سخن در اين است كه ما امروز به دنبال تمدن خاص هستيم، نه تمدن مشترك و معجونى. نقش عمده ما براى تمهيد، هدايت و تحديد اين رسالت عظيم اسلامى در دارالولايه تهران و امّالقُراىِ جهان اسلام، رقمزده مىشود.
در اين مهم، نكته اساسى اين است كه تنها سُكّانداران اين تمدن الهى مىتوانند همان باورمندانِ مبانىِ ارزشى و عزّتآفرينِ اسلام باشند، نه كسانى كه براى تمدنها به حدّ و مرزى قايل نيستند و اصولاً تمدن و علم را حاصل اخذ و عطا مىدانند; زيرا آنان اگر هم همّت كنند تمدنى بىروح، معجون و مُشترك پديد مىآورند كه گذشته از آنكه پيام تازهاى براى بشريت ندارد، با روح عقيده و مبانى نگرشى و پر رمز و راز وحى و توحيد نيز سازگار نيست.