مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در محیط خانواده
Article data in English (انگلیسی)
مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در محیط خانواده
محمدرضا احمدی
مقدّمه
خانواده، یک سازمان اجتماعی کوچک است که روابط اعضای آن، بخصوص روابط والدین با فرزندان، مهم ترین عنصر شکل دهنده این سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان می باشد. تحلیل های نظری و تجربی بسیاری به ارتباط مؤثر والدین با فرزندان اختصاص یافته است و برای آن اهمیت و ارزش خاصی قایل شده اند.
از سوی دیگر، مطالعات و تحقیقات فراوانی به اثر فرزند بر هر یک از والدین و دیگر اعضای خانواده و یا بر کل خانواده به عنوان یک رابطه دوجانبه و تأثیر متقابل توجه داشته اند، اما بررسی مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر و مطلوب والدین بر فرزندان از مهم ترین مسائل در حریم خانواده و سلامت روانی آن تلقّی می شود. آگاهی و شناخت کافی و عمیق از این مبانی می تواند ما را در پرورش شخصیت سالم فرزندان در خانواده یاری رساند و روش های مناسب و مؤثر را برای چگونگی و نحوه ارتباط والدین با فرزندان به دست دهد.
این نوشتار، با تکیه بر برخی یافته های نظری و نیز به پشتوانه برخی پژوهش های انجام گرفته، در پی یافتن و بیان مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان می باشد.
الف. نگرش1
اولین و مهم ترین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین با فرزندان در حریم خانواده، نوع نگرش والدین به جهان و انسان است. در ابتدا به بررسی واژه نگرش می پردازیم:
نگرش عبارت است از یک روش نسبتاً ثابت در فکر، احساس و رفتار نسبت به افراد، گروه ها و موضوع های اجتماعی یا قدری وسیع تر، در محیط فرد. مؤلفه های نگرش عبارتند از: افکار و عقاید، احساسات یا عواطف و تمایلات رفتاری. بنابراین، همان گونه که محققان نیز گفته اند، می توان برای نگرش سه بعد شناختی، عاطفی و رفتاری در نظر گرفت.2 نگرش یک سازه فرضی و دارای ویژگی های متعددی است; از جمله:
1. مؤلفه های نگرش با یکدیگر تعامل دارند.
2. مؤلفه های هر نگرش با یکدیگر تناسب سطح دارند. معمولا وقتی بعد شناختی آن عمیق و ریشه دار و وابسته به ارزش های مهم باشد، به همان نسبت بُعد عاطفی آن نیز محکم و ریشه دار بوده و به تبع آن، آمادگی روانی فرد برای رفتار مناسب نیز بیشتر است.
3. نگرش از ویژگی های اصلی یا فرعی برخوردار است. نگرش های اصلی بر نگرش های فرعی تأثیر مستقیم دارند; بیشتر درونی شده اند و کمتر به موقعیت ها و شرایط خارجی وابسته اند. اما نگرش های فرعی هر قدر فرعی باشند وابستگی بیشتری به شرایط محیطی دارند.
حال اگر ایمان یک نگرش اصلی تلقّی شود، می توان در پرتو یک تحلیل عقلی آن را یک حالتی روانی دانست که در هر انسانی ممکن است ایجاد شود و دارای سه مؤلفه «عقیده و شناخت»، «علقه قلبی و عاطفی» و «رفتار ظاهری» می باشد. در واقع، ما ابتدا نسبت به موضوعی شناخت پیدا می کنیم و سپس نسبت به آنچه شناخته ایم جهت گیری عاطفی و انگیزشی اتخاذ می کنیم و در نهایت، بر اساس آن شناخت و آن انگیزش کیفیت رفتار خود را تعیین می کنیم.
بنابراین، ایمان به خدا به عنوان یک نگرش اصلی بر زندگی خانوادگی و ارتباط اعضای خانواده و از جمله ارتباط والدین با فرزندان، مؤثر است و آن را می توان به عنوان یک مبنای روان شناختی برای ارتباط مؤثر مطرح ساخت.
کسانی که معتقدند پدر یا مادر شدن یک مسئولیت الهی یا امری مقدس است در ایجاد ارتباط و حفظ آن به شکل مطلوب و مؤثر نقش فراوانی دارند; زیرا ارزش یک امر قدسی فراتر از امور عادی و مادی است و همچون دیگر امور مقدس و معنوی تناسب بیشتری با بعد اصیل انسان پیدا می کند. شاید به همین دلیل
باشد که در تعالیم اسلامی بر مسئولیت والدین در برابر فرزندان و تقدس و ارزش معنوی آن بسیار تأکید شده است و والدین را به محبت کردن و مورد رحمت و لطف خویش قرار دادن فرزندان توصیه می کند. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «خدا بنده ای را که فرزند خود را بسیار دوست می دارد، مورد رحمت خویش قرار می دهد.»3
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمود: «نگاه محبت آمیز پدر به صورت فرزند عبادت است.»4 و یا در جای دیگر فرمود: «هر بوسه ای که والدین نثار فرزند می کنند درجه ای مثبت به دست می آورند.»5
در مقابل، کسانی که فرزند را به عنوان امری مزاحم زندگی می دانند و نگرش منفی به فرزند دارند هرگز نمی توانند با روش محبت آمیزی ـ که یکی از نیازهای اساسی نیاز به محبت است ـ با فرزند خود برخورد کنند، چه رسد به اینکه بخواهند رابطه مؤثر و مطلوب با وی داشته باشند.
به طور کلی، آنچه در ارتباط بین فردی نقش عمده ای ایفا می کند و می تواند تسهیل کننده تأثیرگذاری مطلوب والدین نسبت به فرزند باشد، نگرش مثبت والدین نسبت به فرزند است; بدین معنا که به فرزند به عنوان هدیه و امانت الهی و حتی به صرف انسان بودن باید ارج نهاد و بدون توجه به مشکلات و رفتارهای ناهنجار وی، او را به عنوان انسانی که دارای همه گونه توانایی و قابلیت های بالقوه است نگریست و توجه کرد. با این نوع نگرش می توان به او امکان داد تا آنچه هست باشد و احساسات واقعی خویش را بیان و ابراز کند. در حقیقت، نگرش مثبت شامل یک نوع عشق و علاقه انسانی به فرزند است; عشق توأم با احترام.
بنابراین، به نظر می رسد مهم ترین مبنایی که در ارتباط مؤثر والدین با فرزندان نقش آفرینی می کند، نگرش والدین نسبت به هستی، خداوند، انسان، زندگی و جایگاه فرزند در مجموع جهان هستی است. در واقع، رابطه والدین با فرزند در درجه اول متأثر از نگرش والدین به جهان هستی و هستی بخش جهان است.
امام سجاد(علیه السلام) ارتباط والدین با فرزندان را مبتنی بر این کرده اند که اصولا فرزند از آن والدین است و جزئی از وجود آنهاست، پس هر حرکت و تلاشی در این زمینه به حیطه وجودی آنها بر می گردد و ثمره و نتیجه اش برای خود آنهاست و بر همین اساس، حقوق فرزند را تبیین می کنند و می فرمایند: «وَ أمَّا حَق وَلدِکَ فَتعلم إنَّه منک و مضاف إِلیکَ فِی عَاجل الدُّنیَا بِخَیره و شَرَّه وَ إِنَّکَ مَسؤُول عَمَّا وَلّیته مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلَالة عَلی رَبِّه وَ المَعُونَة عَلَی طَاعَته فِیکَ وَ فِی نَفسِه فَمُثَابَ عَلی ذَلِکَ وَ مُعَاقَب.»;6 حق فرزندت بر تو آن است که بدانی او از توست و رفتار نیک و بدش در این دینا با تو پیوند دارد و تو به دلیل مسئولیت و ولایتی که بر او داری موظفی که او را خوب تربیت کنی و به جانب پروردگارش رهنمون باشی و به او کمک کنی تا در ارتباط با تو و خودش، از خداوند فرمان برد و نیز توجه داشته باش که اگر او را به شایستگی تربیت کنی، پاداش آن را خواهی یافت و چنانچه در تربیت او سهل انگاری کنی مورد عقوبت خداوند قرار خواهی گرفت.
بنابراین، وقتی که در فرهنگ اسلامی، «فرزند» از بهترین و ارزشمندترین جایگاه ها برخوردار است و فرزندآوری یک مسئولیت خطیر و وظیفه دینی تلقّی می شود، والدین به این وظیفه نگاه تقدس گونه دارند، در برابر آن مسئولیت با کمال وجود و هستی آمادگی پیدا می کنند. و یا وقتی که در فرهنگ اسلامی به فرزند به عنوان یک امانت از طرف خداوند در دست والدین نگاه می شود، والدین در ایجاد و حفظ رابطه مؤثر و مطلوب از هیچ تلاشی دریغ نخواهند کرد و با تمام وجود به حفظ و استمرار ارتباط مؤثر خود با وی خواهند پرداخت و همیشه در اندیشه ایجاد و گسترش بهترین و مناسب ترین شرایط برای این امر خواهند بود.
بر خلاف آنجا که والدین مسئله فرزندآوری را به یک مسئله انتخاب شخصی کاهش داده اند و بر همین اساس، به دنبال کشف روش های مختلف کنترل موالید و رهایی از داشتن فرزند می روند و یا آنجا که داشتن فرزند را به عنوان امری که به از دست دادن آزادی و مقید شدن به گرفتاری های ظاهری آن یا باعث فشار مالی و امثال آن می شود تلقّی می کنند، در این صورت، والدین با چنین نگاه منفی به این مسئله، چگونه می توانند به دنبال ایجاد رابطه، آن هم به شکلی مطلوب و مؤثر باشند؟
امروزه در کشورهای صنعتی غرب مسئله فرزندآوری یک انتخاب شخصی است. افزایش روش های کنترل موالید، افرادی را که نمی خواهند والد شوند قادر می سازد از فرزندآوری اجتناب ورزند ... .7 اما در فرهنگ اسلامی فرزند یا نعمت است یا رحمت، و به داشتن فرزند و توالد و تناسل توصیه اکید شده است و در انتخاب همسر توصیه می شود همسری را برگزینید که قابلیت فرزندآوری داشته باشد.
ب. دلبستگی8
دومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، دلبستگی است. برخی دلبستگی را آغاز محبت و رابطه عاطفی بین والدین و فرزندان تلقّی کرده اند.
هر نوزادی با طیفی از رفتارها به دنیا پا می گذارد و رابطه دلبستگی عمیقی را با والدین خود گسترش می دهد. دلبستگی را می توان به عنوان یک رابطه فعال، عمیق و پایدار عاطفی بین کودک و والدین تعریف کرد. در مطالعه رفتار دلبستگی که می توان آن را آغاز رابطه عاطفی فرزند با والدین تلقّی نمود، برخی پژوهشگران از دیدگاه زیستی یا فطری طرفداری می کنند و به عبارت دیگر، به مبنای زیستی یا فطری برای رابطه مثبت و مؤثر والدین و فرزندان معتقد هستند. پژوهشگرانی که از این دیدگاه طرفداری می کنند به بررسی های جان بالبی (John Bowlby، 1969 و 1998) استناد می کنند. بالبی معتقد بود که نوزادان در هنگام تولد از لحاظ زیست شناختی به رفتارهای کلامی و غیرکلامی (مانند گریه کردن، چسبیدن و لبخند زدن) و به رفتارهای «دنباله روی»9 (مانند خزیدن یا راه رفتن به دنبال مراقب اولیه) که پاسخ عاطفی غریزی معینی را در مراقب فرا می خواند، مجهّز هستند. این استدلال زیست شناختی علاوه بر این، به وسیله بررسی های کنراد لورنز (Konrad Lorenz، 1937) درباره نقش پذیری10 مورد حمایت قرار گرفت. پژوهش های لورنز نشان می دهد که جوجه اردک ها چگونه به اولین شیء متحرکی که در طی یک دوره بحرانی11 معین در رشد خود می بینند، وابسته می شوند و سپس به دنبال آن راه می افتند.
هری هارلو (Harry Harlow) و رابرت زیمرمن (Robert Zimmerman، 1959) با تحقیقات خود روی حیوانات به نتایج جالبی دست یافتند و در پاسخ به این پرسش که آیا آرامش و آسودگی نوزادان به عواملی از قبیل تغذیه یا تماس بستگی دارد یا خیر، به این نتیجه رسیدند که: «آرامش حاصل از تماس جسمانی در مقایسه با تغذیه، مهم ترین عامل تعیین کننده دلبستگی نوزادان به مراقب اولیه است.»12
همچنین هارلو بر اساس نتایج و یافته های تحقیق خود در حیوانات نتیجه گرفت: «چیزی که او آن را آرامش ناشی از تماس می نامید، یعنی احساس های آسودگی لذت بخشی که به وسیله یک مادر نوازشگر فراهم می شود، یک عامل تعیین کننده قوی در دلبستگی است و رضامندی ناشی از نیازهای فیزیکی دیگر مانند غذا در این زمینه تبیین کافی و مناسبی را فراهم نمی کند.»13
آرامش ناشی از تماس بین مادران و نوزادان انسان نیز مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته و بررسی های انجام شده در این زمینه آن را تأیید می کند. برخی پژوهشگران معتقدند تماس جسمانی بلافاصله پس از تولد یک بخش اساسی و مهم از پیوند عاطفی اولیه است.14
مادران سراسر دنیا، همراه با تماس جسمانی زیاد اطفال خود را می بوسند، نوازش، پرستاری و تمیز می کنند، برای آنها آرامش فراهم می کنند و به آنها واکنش نشان می دهند.15
گرچه روان شناسان بحث دلبستگی را در محدوه کودک (به ویژه نوزادی) و روابط آن با مراقب (مادر و پدر) مطرح کرده اند، ولی این دلبستگی در سال های دیگر عمر هم وجود دارد و تأثیرات آن نیز سرنوشت ساز است. همچنین تمام پژوهش ها در زمینه دلبستگی متمرکز بر مادران و اطفال آنها بوده اند ولی مسلم است که نتایج پژوهش ها در مورد پدران و سایر مراقبت کنندگان اولیه صادق است.16
روان شناسان در دهه های اخیر17 بیشتر بر روابط کودک ـ مراقب تأکید ورزیده و کنش های متقابل آن را اساس عمده ریشه عاطفی و شناختی قلمداد کرده اند. این نظریه پردازان تمام توجه خود را به روابط مادر و کودک معطوف داشته، مادر را به عنوان کسی که توجه، مراقبت و احساس امنیت یا عدم امنیت به کودک می دهد شناخته اند.
یکی از عوامل بسیار مهم در رشد دلبستگی عاطفی کودک، مادر و سایر مراقبان او هستند و این دلبستگی روابط کودک را در جامعه بزرگ تر فردا رقم می زند و کودک این رابطه با والدین را بعدها هم حفظ خواهد کرد تا رفتار خود را با والدین محبوبش تطبیق دهد. پس دلبستگی می تواند زمینه لازم برای تأثیر مثبت والدین بر فرزندان را فراهم نماید و فرزندان را به سوی تطبیق رفتار خود با والدین تشویق و ترغیب کند و مبنای رفتارشان را می توان در میزان و چگونگی دلبستگی آنها به والدین شان مشاهده کرد.
مادران ژاپنی وظیفه خود می دانند که کودک را وابسته به خانواده و وفادار به خود و اعضای خانواده بار آورند. بنابراین، فرزندانشان را غالباً نزد خود نگهداری می کنند، هرگاه کودک گریه کند او را به خوبی ساکت می کنند. به همین سبب، کودکان وابسته تر و علاقه مندتر هستند و در مجموع، گسستگی از زندگی در آنها دیده نمی شود.
با آنچه بیان شد، می توان چنین نتیجه گرفت که با پرورش دلبستگی زمینه جذب و انجذاب افراد و تأثیرگذاری والدین بر فرزندان فراهم می شود. برخی نظریه پردازان نیز مثل اینزوورت، بلر، واترز، وال (1978)، بالبی و اریکسون (1962) کنش های متقابل اولیه مادر ـ فرزند را کنش هایی می دانند که برای رشد اولیه کودک لازم است و بر مهر و محبت و رفتار آرام و اطمینان بخش مادر (به عنوان مراقب) تأکید زیادی دارند. اریکسون بیان کرد که نوعی احساس اطمینان به دیگران در دوره رشد شیرخوارگی بیش از هر چیز اهمیت دارد. هر شیرخواره که از لحاظ پرورش، تجاربی رضایت بخش داشته باشد این دوره را با موفقیت می گذراند، وگرنه در بزرگ سالی احساس اطمینان نخواهد داشت.18
بنابراین، دلبستگی در کودکی می تواند پایه ارتباط مطلوب والدین با فرزندان در دوره های بعدی باشد; زیرا در ابتدا کودک به این علت به سمت والدین متمایل می شود که آنها مهم ترین و قابل اعتمادترین و پایدارترین منابع او محسوب می شوند و زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان را یجاد می کنند.
ج. همدلی19
سومین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، فرایند همدلی است. همدلی مفهوم مهمی در حوزه روان شناسی و ارتباط بین فردی است. در آثار پیشگامانه کارل راجرز (Rogers Carl) مفهوم همدلی به بهترین وجه توصیف شده است، ولی آن را طوری در نظر گرفته که به آسانی در ارتباط بین والدین با فرزندان قابل استفاده است. به گفته راجرز، همدلی فرایندی است که متضمن حساس بودن نسبت بر احساسات متغیر دیگر افراد و پیوند عاطفی با آنهاست. همدلی متضمن فرایند «برای مدتی در زندگی دیگران زیستن» و وارد دنیای ادراکی دیگری شدن و وقایع را از دید او نگریستن است. همدلی عبارت است از اجتناب از داوری در باب احساسات دیگران و در مقابل، کوشش برای درک کامل این احساسات از دید آنها.
همدلی لزوماً مستلزم آن است که فرزند بداند والدین او را درک کرده اند. چنین ارتباطی فراتر از آن است که صرفاً بگوییم «من احساس شما را درک می کنم.» برای همدلی ابتدا باید تجربه عاطفی فرزند را دقیقاً درک کرد و سپس آنچه را والدین فهمیده اند در قالب کلمات یا اشارات به فرزند منتقل کرد. طبیعی است که علایم غیرکلامی در ارتباط والدین با فرزند نقش مهمی ایفا می کند.
همدلی غیر از همدردی20 است. همدردی، نگرانی، تأسف یا ترحمی است که شخص ممکن است نسبت به دیگری احساس کند یا نشان دهد، اما همدلی عبارت است از کوشش برای هم احساسی با دیگری برای درک احساسات وی از دیدگاه خود او. همدلی مشارکت در احساس دیگران است، نه اظهار احساسات خود.21
بدون شک، همدلی نیازمند تلاش های متعدد و دقیقی است. ایجاد و رشد همدلی نیازمند تلاش در سه بعد مهم شناختی، عاطفی و ارتباط است:
1. مؤلفه شناختی همدلی والدین را ملزم می سازد که رفتار فرزند را دقیقاً مشاهده کرده و از معنای مشاهدات خود آگاهی یابد. همدلی نیازمند آشنایی با تجربه رفتاری فرزند و نیز اطلاع از تأثیرات آن رفتار است; اطلاعاتی نظیر تأثیرات رفتار فرزند بر افکاروعواطف او و یا هنگام رویارویی با مسائل مختلف زندگی.
2. مؤلفه عاطفی همدلی نیازمند حساسیت به احساسات فرزند و گوش دادن به گفته های او درباره احساسات خویش است. این احساسات در قالب کلام، حرکات و یا اعمال فرزند جلوه گر می شود. این مؤلفه ها نیازمند هماهنگی دریافت های والدین از عواطف فرزند با رفتارهای فرزند است.
3. مؤلفه ارتباط همدلی متمرکز بر انتقال این نکته به فرزند است که والدین او را درک کرده، حقایقی درباره تجارب و رفتارهای فرزند می دانند و احساسات کنونی او را دقیقاً درک می کنند. به عبارت دیگر، همدلی مستلزم آن است که به نحوی به فرزند منتقل شود که والدین او را درک می کنند.
برای همدلی می توان تأثیرات زیر را در زمینه ارتباط مؤثر والدین و فرزندان برشمرد:
1. همدلی والدین تأثیر مهمی در محافظت و مراقبت از فرزند دارد; زیرا هنگامی که والدین از وضعیت و شرایط فرزندشان آگاه باشند و او را درک کنند، به دقت و درجه مراقبت خود نسبت به فرزندشان در هنگام بروز خطر می افزایند.
2. هنگامی که فرزند احساس کند والدین او را درک می کنند احتمال بیشتری دارد که از توصیه های والدین خود پی روی نماید. هرگاه برای بیان نیازها و نگرانی های عاطفی به فرزند فرصت داده شود، او احساس می کند که می تواند به والدین خود اعتماد داشته باشد. همچنین احساس می کند والدین به مسائل واقعی او می پردازند و در اجرای تصمیماتی که مربوط به مراقبت و محافظت و یا رشد و کمال آنهاست با والدین خود بیشتر تشریک مساعی می کنند. در واقع، توانایی والدین برای همدلی با فرزند و درک او عامل مؤثری برای تمایل فرزند برای مراجعه به والدین در آینده است.
3. هرگاه فرزند از رابطه همدلانه والدین با خود راضی باشد، حتی اگر از نتایج ارتباط رضایت نداشته باشد، کمتر علیه والدین حالت دفاعی به خود می گیرد و با آنها به مخالفت صریح می پردازد. والدینی که با فرزندشان همدلی دارند می توانند احساس سرخوردگی احتمالی فرزند را از نتایج توصیه های خود و چگونگی ارتباط خود با فرزندان کشف نموده و برای یافتن راه حلی که برای هر دو قابل قبول باشد، کوشش کنند. به عبارت دیگر، والدینی که با احساسات فرزند خود همدلی می کنند مایل و قادرند که به طور سازنده به سمت مطلوب حرکت کنند و زمینه ارتباط مطلوب و مؤثر با فرزندشان را فراهم نمایند.
رابطه مؤثر برخاسته از رابطه همدلانه والدین با فرزند را می توان در گفته های یکی از مراجعان به مرکز مشاوره روان شناختی به خوبی مشاهده کرد:
یک نوجوان (17 ساله پسر) در یک مشاوره ای احساس خود را نسبت به پدر خود چنین ابراز می کرد: «آنچه واقعاً من را در حرف زدن با پدرم کمک می کند این است که حتی اگر با نظرش هم مخالفت کنم، از دست من عصبانی نمی شود، هر چند بیشتر اوقات سرانجام آنچه او می خواهد انجام می دهم، اما آنچه اهمیت دارد این است که پدرم حرف های من را به خوبی گوش می دهد و می شنود. دانستن اینکه او به حرف های من گوش می دهد، عمل گوش دادن من به او را ساده تر می کند.»22
زمانی که والدین به نوجوان اجازه مخالفت کردن می دهند، در حقیقت، مفاهیم و معانی مختلفی را به طور ضمنی به او تفهیم می کنند.
د. ابراز عواطف مثبت
چهارمین مبنای روان شناختی ارتباط مؤثر والدین و فرزندان، ابراز عواطف مثبت است. ما عواطف مختلفی را در طول زندگی روزانه تجربه می کنیم و اظهار می نماییم. حالت عاطفی ما در هر لحظه بر ادراک، شناخت، انگیزش، تصمیم گیری و قضاوت های بین فردی مؤثر است.23
تجارب آزمایشگاهی به طور هماهنگ نشان دهنده آن است که عواطف مثبت به ارزیابی مثبت از دیگران و تأثیر مطلوب می انجامد و عواطف منفی به ارزیابی منفی منتهی می شود.24 به عبارت دیگر، ابراز عواطف مثبت و خوشایند والدین در برخورد با فرزندان، دوستی و علاقه آنها را پدید می آورد و آن را افزایش می دهد و در نتیجه، بر استحکام و شدت روابط والدین با فرزندان می افزاید.
ابراز عواطف مثبت از دو طریق می تواند بر ارتباط والدین و فرزندان تأثیر گذارد: نخست اینکه والدین می توانند با ابراز عواطف مثبت، کاری کنند که در فرزند موجب احساس مطبوع شود و فرزند مایل می شود آنچه در ما ایجاد خوشایندی می کند انجام دهد; مثلا والدین فرزندی را که از نخستین ساعات روز آنها را با تعریف و تمجید صادقانه شاد می کند دوست می دارند.
دوم اینکه وجود والدین به هنگام برانگیختگی عواطف مثبت نقش مهمی در پیامد علاقه فرزند به والدین دارد و در واقع، به شکل گیری نگرش مثبت به سخنان والدین می انجامد و زمینه را برای همکای و پذیرش پیشنهادهای آنها فراهم می کند.
برخی روان شناسان توصیه اکیدی به والدین دارند، حتی توجه عاطفی مثبت و بی قید و شرط نسبت به فرزند را اساس رابطه با او معرفی کرده اند. راجرز می گوید: «هنگامی که "خود" رشد می کند، انسان نسبت به دوستی و قبول دیگران احساس نیاز می کند و توجه رعایت مثبت نامشروط دیگران را جذب می کند، این نیاز یک نیاز ذاتی برای انسان است.»25
بنابراین طبق این دیدگاه، انسان از کودکی نیاز به توجه عاطفی مثبت دیگران، آن هم به طور غیرمشروط، دارد. آنچه مهم است استمرار این توجه عاطفی مثبت است; زیرا والدین معمولا به فرزند خود این توجه عاطفی مثبت را دارند، ولی به تدریج این توجه مثبت به رفتارهای خاصی از فرزند مشروط می شود و دوستی و عواطف مثبت خود را مشروط به خوب بودن رفتار کودک می کنند در آن صورت، این تلقّی برای کودک شکل می گیرد که گویا تمام شخصیت او پذیرفته نشده است. بنابراین، باید والدین نسبت به کودک پذیرش کامل داشته باشند.
دیکسون و دیگران (1993) تأثیرات متعددی را برای ابراز عواطف مثبت در روابط بین فردی بیان می کنند. از جمله این تأثیرات عبارتند از:
- 1. افزایش تعامل و حفظ روابط;
- 2. ابراز علاقه واقعی به ایده ها، افکار و احساسات طرف مقابل;
- 3. جالب و لذت بخش ساختن تعامل.
بنابراین، آنچه ما به عنوان مبنای ارتباط مؤثر والدین و فرزندان به دنبال آن هستیم، می توانیم بر اساس ابراز عواطف مثبت از سوی والدین نسبت به فرزندان پی گیری کنیم، همان گونه که نقطه مقابل آن، یعنی ابراز عواطف منفی، می تواند به سردی روابط والدین با فرزندان و سست شدن ارتباط مؤثر و مطلوب آنها بینجامد و به تدریج در کجروی فرزندان تأثیر گذارد. روان شناسان اجتماعی و جامعه شناسان در بررسی علل کجروی فرزندان به عوامل متعددی از جمله به عدم روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه که مصادیق ابراز عواطف منفی است، اشاره کرده اند.
جامعه شناسان در بین عوامل متعددی که بر کجروری فرزندان تأثیر می گذارد چند عامل خانوادگی را شناسایی کرده اند. گذشته از ضعف نظارت مستقیم بر رفتار فرزندان که در خانواده های تک سرپرست احتمال بیشتری دارد، عوامل دیگری مانند ستیز و ناسازگاری پدر و مادر، نبود روابط گرم، محبت آمیز و حمایت گرانه بین والدین و فرزندان، کجروی والدین، بدرفتاری و خشونت آنان با فرزندان در گرایش فرزندان به کجروی و ارتکاب جرم مؤثر شناخته شده اند.26
پژوهش ها نشان می دهند که در رابطه والد ـ کودک دو مسئله مهم وجود دارد: پذیرش از سوی والدین; نظارت بر کودک.
به نظر می رسد از این دو عامل، پذیرش از سوی والدین مهم تر باشد.27 در آموزه های اسلامی نیز لزوم توجه به ابراز عواطف مثبت و خوشایند در برخورد والدین با فرزندان تأکید شده است و آن را در قالب دستورالعمل هایی به عنوان وظایف والدینی نسبت به فرزندان مطرح و به نمونه های زیر اشاره شده است:
- 1. گفتوگوی مهربانانه و دلسوزانه با فرزندان;
- 2. نگاه مهربانانه به فرزندان;
- 3. روابط غیرکلامی ناشی از عواطف مثبت; مثل بوسیدن و نوازش فرزند به مقتضای سن کودک و ... .
یکی از مشخصه هایی که در کیفیت روابط والدین با فرزند حایز اهمیت است، گرمی روابط، حمایت و ملایم بودن آن است. والدین هنگام تعامل با کودک باید گرم و آرام صحبت کنند و از تحسین و تشویق به موقع و مناسب دریغ نورزند. از این نوع گرمی و ملاطفت در برخوردهای رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)فراوان دیده می شود. از جمله، روزی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نماز جماعت را با گروهی به جای می آوردند. امام حسین(علیه السلام) که در سنین کودکی بودند، در کنار رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)قرار داشتند. وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به سجده می رفتند امام حسین(علیه السلام) به پشت حضرت(صلی الله علیه وآله) سوار می شد. هر گاه پیامبر(صلی الله علیه وآله)می خواستند سر از سجده بردارند به آرامی امام حسین(صلی الله علیه وآله) را کنار می نشاندند. وقتی سجده بعدی را شروع می کردند، دیگر بار امام حسین(علیه السلام)بر پشت حضرت(صلی الله علیه وآله)سوار می شد. در تمام نماز، پیوسته امام حسین(علیه السلام) این کار را تکرار می کرد تا حضرت(صلی الله علیه وآله) نماز را تمام کردند. مردی یهودی که شاهد این منظره بود گفت: «"ای محمد! شما با کودکان برخوردی دارید که ما تا به حال چنین نکرده ایم.» پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند: «اگر شما به خدای پیامبر ایمان داشتید با کودکان مهربان بودید.»28
در اسلام در مورد پاسخ گو بودن والدین و علاقه نشان دادن آنها به کودک سفارش های اکیدی شده است. در روایتی از حضرت صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است: «إِنَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ لَیَرحَم الرَّجُلَ لِشِدة حُبِّهِ لِوَلَدِه»;29 خدای تعالی مردی که فرزندش را خیلی دوست دارد حتماً مورد ترحم و لطف قرار خواهد داد.
و در روایتی دیگر می فرماید: «قَالَ الصَّادِقُ(علیه السلام): قَالَ رَسُولُ اللَّه(صلی الله علیه وآله): مَن قبّل وَلَدِه کَتَبَ اللَّه لَهُ حَسَنَة وَ مَن فَرّحَه فَرّحه اللَّه یَومَ القِیمَةِ ...»;30 هر کس فرزندش را ببوسد خداوند برای او پاداشی نیکو می نویسد و کسی که فرزند خود را خوشحال کند خداوند متعال او را در قیامت خشنود خواهد کرد ... .
هـ . ارتباط غیرکلامی
پنجمین مبنای روان شناختی روابط مؤثر والدین و فرزندان، لزوم توجه به ارتباطات غیرکلامی است. کلام و گفتار تنها بخشی از جریان ارتباط و تبادل نظر با دیگران است. والدین یا فرزندان، افکار، نگرش ها و معانی مختلف را بیشتر از طریق حرکات چهره، آهنگ حرکات و طرز نگاه کردن و بالاخره مجموعه رفتار غیرکلامی به طرف مقابل منتقل می سازند. رفتار غیرکلامی را می توان نیرومندتر و حتی مؤثرتر از کلمات دانست. نیاز به درک اثرات ارتباط غیرکلامی، به ویژه در کار کردن با کودکان، از اهمیتی خاص برخوردار است; زیرا کودکان هنوز پیچیدگی ها و رموز ارتباط کلامی را به خوبی نمی دانند.
تا اوایل دهه 1960 م در مورد جنبه های غیرکلامی ارتباطات انسانی مطالعات کمتری انجام شده بود، اما محققان پس از دهه 1960 متوجه شدند که برای بررسی کامل فرایندهای ارتباطی الزاماً باید کانال های غیرکلامی را نیز در نظر گرفت. بردویسل (Birduhistell، 1970) که از چهره های برجسته حوزه ارتباط غیرکلامی است، در تصدیق نقش حساس فرایندهای غیرکلامی می گوید: «هر شخص عادی عملا روزانه 10 تا 11 دقیقه صحبت می کند و هر جمله او به طور متوسط 5/2 ثانیه طول می کشد.»
او همچنین تخمین می زند که در یک برخورد دو نفره معمولی یک سوم معانی اجتماعی از طریق مؤلفه های کلامی و دو سوم مابقی از طریق کانال غیرکلامی منتقل می شود. پس بخش اعظمی از اطلاعات از طریق کانال غیرکلامی رد و بدل می شود و ویژگی های زیر را برای آن می توان بیان کرد:
- 1. رفتارهای غیرکلامی مکمل گفتار هستند.
- 2. رفتارهای غیرکلامی حالات عاطفی را می رسانند و بر غنای کلماتی که نشانگر حالات هیجانی هستند می افزایند.
- 3. رفتارهای غیرکلامی به ترسیم و توصیف محتوای پیام ها کمک می کنند.
- 4. رفتارهای غیرکلامی به عنوان یکی از اجزای جدا نشدنی فرایند ارتباط، تأکید فرد را بر بخش های کلامی می افزایند.
- 5. رفتارهای غیرکلامی به تنظیم جریان ارتباط سخنگو و شنونده کمک می کند.
- 6. رفتارهای غیرکلامی با فراهم کردن فیدبک (= بازخورد) برای تعامل کنندگان به شروع و حفظ ارتباط کمک می کنند.
- 7. رفتارهای غیرکلامی از طریق تعریف ضمنی روابط، تأثیر قابل توجهی بر دیگران می نهند; مثلا، کسی که می خواهد بر دیگری تسلط پیدا کند می تواند برای رسیدن به هدف خود به رفتار غیرکلامی متوسل شود.
ارتباط والدین و فرزندان از جمله ارتباطات انسانی است که بخش اعظم این ارتباط را، ارتباط غیرکلامی تشکیل می دهد. بدون شک، برای ایجاد و رشد ارتباط مؤثر و مطلوب والدین با فرزندان باید از ارتباطات غیرکلامی (که بنابر تحقیق فوق 32 ارتباطات انسانی را تشکیل می دهد و چه بسا در خصوص ارتباط والدین با فرزندان بیش از این مقدار باشد) و ویژگی های آن بهره جست و به عبارت دیگر، می توان گفت: ارتباط مؤثر بیش از آنکه تحت تأثیر ارتباط کلامی باشد ناشی از ارتباط غیرکلامی است.
و. پذیرش غیرمشروط
یکی دیگر از مهم ترین مبانی روان شناختی ارتباط مؤثر با فرزندان پذیرش غیرمشروط نسبت به فرزندان است; بدین معنا که والدین، کودک و نوجوان را آن گونه که هست بپذیرند، هر چند ممکن است رفتار او مورد پذیرش آنان نباشد. باید به فرزند به عنوان یک شخص مستقل احترام گذاشت و برای او به عنوان یک انسان با توانایی ها و رغبت های خاص خود، ارج و ارزش قایل شد. نباید کوشش خود را صرفاً به این خاطر که فرزند، انسانی کوچک تر، ناآگاه تر و نارسیده تر است پی ریزی نمود و بر حاکمیت و تسلط بر او به کار گرفت، بلکه باید حق مسلم او را برای «فرزند بودن» شناخت و انرژی خویش را متوجه جهت دادن به اعمال و رفتار او در مسیر سازگاری مطلوب و پیشرفت و موفقیت نمود. والدین باید درک کنند که رفتار برای فرد صاحب رفتار، اعم از کودک یا نوجوان، چه معنا و مفهومی دارد.
در گسترش روابط مطلوب، باید به کودک اجازه داد تا نظرات و تصمیمات خویش را هر گاه و در هر زمانی که ممکن باشد ابراز کند. اجرای این امر مستلزم آن است که برای کودک حق اشتباه کردن نیز قایل شد و جز در مواردی که این اشتباه برای خود او یا دیگران خطرناک است به او اجازه داد تا نتایج حاصل از اعمال خویش را تحمل و تجربه کند.
والدین مؤثر باید نخست یک شنونده خوب باشند تا بتوانند در زمینه تعبیر و تفسیر اطلاعات و ارائه کمک و راهنمایی و تأثیرگذاری مطلوب اقدام ورزند. فرزندان نیاز دارند که با تمام وجود احساس کنند مورد عشق و علاقه والدین و پذیرش غیرمشروط والدین هستند، هر چند که اعمال و رفتارشان احتمالا مورد تأیید آنان نخواهد بود. به بیان دیگر، باید مفهوم «من را دوست دارند اما از کارم خوششان نمی آید» را با تفکیک معنی در مورد والدین احساس کنند.
پذیرش غیرمشروط موجب می شود تا رابطه انسانی غنی تر و مؤثرتر به وجود آید. پذیرش غیر مشروط یا توجه بدون قید و شرط بدین معناست که والدین ارج و حرمتی به طور مطلق و کلی برای فرزند قایل باشد نه آنکه مشروط; یعنی کودک را آن گونه که هست بپذیریم، نه آن گونه که والدین می خواهند. تحقیقات نشان می دهد که توجه بدون قید و شرط تغییرات سازنده و رشد و تکامل را در کودک و نوجوان تسهیل می کند.31
-
پى نوشت ها
1. Atitiued.
2ـ جمعى از مؤلفان، روان شناسى اجتماعى با نگرش به منابع اسلامى، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382، ص 137.
3ـ محمّد محمّدى رى شهرى، میزان الحکمه، تهران، نشر مرکزالاعلام الاسلامى، 1379، ج 10، ص 699، حدیث 32323.
4ـ حسین نورى طبرسى، مستدرک الوسایل، بیروت، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1988م، باب 24 و 389.
5ـ همان.
6ـ ابومحمد الحسن بن شعبه حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، بیروت، اعلمى للمطبوعات، 1974م، ح 23، ص 189.
7. White, J. l kime , S. (1987). The first three years of le. New York: prentice-hall, P. 106.
8. Attachment.
9. Fallowing behavior.
10. Imprinting.
11. Critical.
12ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 176.
13ـ همان، ص 177.
14 و 15ـ کارل هافمن و همکاران، روان شناسى عمومى، ترجمه هادى بحیرایى و همکاران، تهران، ارسباران، 1384، ص 424.
16ـ همان، ج 1، ص 425.
17ـ بالبى (1960); فروید (1964); واتسون (1928)
18ـ ناصر بى ریا و همکاران، روان شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، تهران، سمت، 1375، ج 2، ص 796.
19. Empathy.
20. sympathy.
21ـ دیماتئو، ام. رابین، روان شناسى سلامت، ترجمه سیدمهدى موسوى اصل و همکاران، تهران، سمت، 1378، ج 2، ص 439.
22ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 68.
23 و 24ـ اون هارجى و دیگران، مهارت هاى اجتماعى در ارتباط میان فردى، ترجمه خشایار بیگى و مهرداد فیروزبخت، تهران، رشد، 1384، ص 274.
25ـ حسین شکرشکن و همکاران، مکتب هاى روان شناسى و نقد آن، چ دوم، تهران، سمت، 1377، ج 2، ص 443.
26ـ حسین بستان، اسلام و جامعه شناسى خانواده، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1383، ص 100.
27ـ اسماعیل بیابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1378، ص 97.
28ـ محمّدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و تربیت، تهران، هیئت نشر معارف اسلامى، 1341، ج 2، ص 145.
29ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، 1983 م، ج 104، ص 91.
30ـ همان، ج 7، ص 304.
31ـ شکوه نوابى نژاد، سه گفتار درباره راهنمایى تربیت فرزندان، چ ششم، تهران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان، 1375، ص 23.