نظام گرایى
Article data in English (انگلیسی)
نظام گرایى
ماریو بانگ
ترجمه و نگارش: محمد عزیز بختیارى
یادآورى
متن حاضر قسمتى از کتاب Finding Philosophy in Social Science (1996, Yale University) نوشته پروفسور ماریو بانگ است. این کتاب، یکى از منابع بسیار خوب در زمینه فلسفه علوم اجتماعى است که اخیرا نگارش یافته، ولى از آنجایى که زبان این کتاب، انگلیسى است بسیارى از دانشجویان، استادان و محققان فارسى زبان از مباحث آن محروم هستند، از این رو، برخى مباحث عمده آن ترجمه و در منظر نقادانه خوانندگان مجله قرار مى گیرد.
نظام گرایى (systemism) هم بدیل فردگرایى است و هم بدیل کل گرایى، زیرا هم فرد و هم نظام، به ویژه عمل فردى و ساخت اجتماعى را تبیین مى کند. در واقع، نظام گرایى مفروض مى گیرد که همه چیز یا نظام است و یا جزیى از یک نظام. هر نظامى را به عنوان یک امر سه جزیى (اجزا، محیط و ساخت) و یا به اختصار امس، الگوسازى مى کند. از این رو، دربرگیرنده خصلت هاى معتبر سایر همتایان خود مى باشد. علاوه بر این، نظام گرایى برخى از اصول تعمیم دهنده را عرضه مى کند که متخصص را از درگیرشدن در جزئیات و در نتیجه، از دست دادن نظریه بازمى دارد.([1])
به نظر من، اکثر علماى اجتماعى در کارهاى روزمره خود نظام گرایى را پذیرفته اند، حتى اگر مدعى فردگرایى و یا کل گرایى باشند. البته، گاهى آنان در حوزه هاى مختلف رویکردهاى متفاوتى اتخاذ مى کنند. (لذا، مارکس که در اقتصاد نظام گرا بود، در جامعه شناسى کل گرایى و در سیاست فردگرایى را اتخاذ کرد. پارتو که در اقتصاد فردگرا بود، در جامعه شناسى پیشتاز نظام گرایى بود. (نظام گرایان، نظام اجتماعى را برحسب کنش هاى فردى و کنش هاى فردى را برحسب زمینه اجتماعى تبیین مى کنند. به عنوان مثال، آن ها نقش هایى را مشخص مى کنند که افراد را با توجه به نظام هاى اجتماعى (مانند شرکت ها یا دپارتمان هاى دولتى) که در آن ها فعالیت مى کنند، بازى مى کنند. براى مثال، فرد بیابان گرد حیرت زده را به خاطر آورید که از یک بانک دیدن مى کند، بدون آن که چیزى درباره پول و یا نرخ بهره شنیده باشد: Mandelbaum, 1955)) آن ها این نظام ها را به صورت کلى مشخص مى کنند. به عنوان مثال، از طریق نوع کالا یا خدماتى که عرضه مى کنند و یا از طریق روابطى که با سایر نظام ها دارند و ویژگى هاى نظام مندى چون همبستگى، تعادل، پیشرفت، و شقوق مخالف آن ها - عدم همبستگى، عدم تعادل، عقب ماندگى ـ را مورد مطالعه قرار مى دهند.
با وجود این، نظام گرایى غالباً مورد سوء فهم و یا حمله قرار گرفته است. یکى از این بدفهمى ها، توصیف مبهمى است که از نظام به عنوان یک «کل ارگانیک» مى شود; توصیفى که استعاره هاى زیست شناختى را تداعى مى کند. البته، همه ارگانیزم ها نظام اند، ولى عکس آن درست نیست. به عنوان مثال، اتم ها و اجسام سخت، همچنین کلوپ ها و شرکت هاى تجارى، نظام اند، ولى واقعاً ارگانیک نیستند، زیرا آن ها زنده نیستند. بدفهمى دیگر، تصور آشفته اى است که از نظام ارائه شده است. زیرا معروف ترین جامعه شناس تاریخى معاصر مى نویسد: «اصل اساسى کار من این است که جوامع نظام نیستند» (Mann, 1993,736) پس چه هستند؟ «جوامع از شبکه هاى جامعه گسترِ قدرت، که کراراً باهم تداخل و تقاطع دارند، تشکیل مى شوند») Mann, 1986:1)) اما همه شبکه ها نظام اند، و همه شبکه هاى اجتماعى نظام اجتماعى مى باشند، لذا جمله فوق به صورت زیر خلاصه مى شود: جوامع ابرنظام هاى متشکل از نظام هاى اجتماعى اند که توسط روابط قدرت به هم وصل مى شوند. به عبارت کوتاه تر، جامعه نظام نظام هاست. این که «شبکه جامعه گستر» در جمله اى که نقل شد، به چه معنى است و یا بین متداخل و متقاطع چه فرقى وجود دارد، آقاى مان توضیحى نمى دهد. (بدفهمى کلى دیگر عبارت از این است که نظام گرایى، تضاد و تغییر اجتماعى را نادیده مى گیرد. در واقع، این همان تصور برخى از کارکردگرایان و پیروان پارسونز از نظام هاى اجتماعى است. اما این یک تفسیر محدود و نارواست: هر نظریه قابل قبولِ نظام هاى اجتماعى جاى کافى براى تضاد (و همچنین تعاون) و تغییر در نظر مى گیرد.
با وجود این، باید اذعان کرد که علاوه بر این بدفهمى ها، دو اشکال مشروع بر «نظریه نظام هاى» برخى از علماى علم اجتماعى وارد است. یکى این که، این نظریه آن قدر مبهم است که کم اهمیت و غیر قابل تفکیک از کل گرایى است. اشکال دیگر این است که برخى از «نظریه پردازان نظام ها» معتقدند که مى توان با نظریه واحد، که پژوهش تجربى را غیر ضرورى مى سازد، انواع واقعیت اجتماعى را تبیین کرد. البته، این یک اشتباه فاحش است; زیرا نظام گرایى تنها یک رویکرد است و هر نظریه کلى نظام ها، صرفاً یک استخوان بندى است که باید توسط فرضیات خاص و داده هاى مربوط به انواع خاصى از نظام هاى مورد نظر قوام یابد. به هر حال، هیچ کدام از این اشکالات بر نفس نظام گرایى وارد نیست.
1. رویکرد نظام گرا
یک رویکرد، یا شیوه نگریستن به اشیا یا دست کارى آن ها، از چند بخش تشکیل مى شود: دسته اى از معرفت هاى زمینه اى (background knowledge) به همراه یک دسته مسائل (problems)، مجموعه اى از اهداف (aims)، و دسته اى از روش هاى (methods) حل این مسائل: A=<B,P,A,M>از آن جایى که رویکرد نظام گرا، فراکلى (hypergeneral) است، تنها چیزى که مى تواند در معرفت زمینه اى آن وجود داشته باشد عبارت است از فرضیات فلسفى خاص. این فرضیه ها اساساً عبارتند از یک اصل هستى شناختى و همتاى معرفت شناختى آن. اصل هستى شناختى این است که هر شیى عینى یا نظام است و یا جزیى از یک نظام. همتاى معرفت شناختى آن این قاعده است که هر نظامى باید در سطح خرد مورد مطالعه قرار گیرد وبه اجزاى آن، که بایکدیگر کنش متقابل دارند، تجزیه شود.
مسایل رویکرد نظام گرا همه مسایلى اند که ممکن است براى انواع نظام ها مطرح باشند، چه مسایل شناختى و چه عملى. اهداف آن، مانند اهداف علم و تکنولوژى، عبارت است از توصیف، فهم، پیش بینى و کنترل. روش هاى آن مشتمل است بر تجزیه و ترکیب، تعمیم و نظام بخشى، مدل سازى ریاضى، و آزمون تجربى آزمایشگاهى یا میدانى. بنابراین، رویکرد نظام گرا در همه رشته ها کاربرد دارد و از جنبه هاى مثبت اتم گرایى (توجه به اجزاى فردى) و کل گرایى (توجه به کل) برخوردار است.
عدم پذیرش رویکرد نظام گرا براى مطالعه انواع نظام ها و طراحى آن ها، به ناتوانى در پرداختن به برخى از مسایل مورد نظر و بدتر از آن، به ایجاد مسایل بیهوده منجر خواهد شد. به عکس، پذیرفتن رویکرد نظام گرا موجب پرهیز از خطرات محدودنگرى، که متخصص محدودنگر معمولاً گرفتار آن مى شود، مى گردد. متخصص محدودنگر از پرداختن به ویژگى هایى که در رشته (علمى) او مورد مطالعه قرار نگرفته، ناتوان است. به عبارت دیگر، نظام گرایى طرفدار میان رشته اى بودن و چندرشته اى بودن است. به همین دلیل، نظام گرایى از اشتباه فاحشى پرهیز مى کند که متخصص ـ دانشمند و یا تکنولوژیست، سیاست گزار و یا مدیر- مرتکب آن مى شود; یعنى کسى که از بسیارى از خصلت هاى نظام واقعى مورد مطالعه، طراحى و یا هدایت خود غفلت مىورزد. این مطلب را به کمک چند مثال مى توان توضیح داد.
اگر یک جامعه شناس نیازها و باورهاى اعضاى نظام مورد نظر خود و یا نظام هاى کلایى که نظام مورد بحث او در درون آن قرار دارد، نادیده بگیرد، ممکن است مهم ترین خصلت هاى نظام را از دست بدهد. یک اقتصاددان اگر تنها به افراد درون نظام اقتصادى بذل توجه نماید و روابط میان آن ها، فشارهاى محیطى و یا اثرات شرایط سیاسى و فرهنگى را نادیده بگیرد، نخواهد توانست مدل هاى واقع گرایانه اى براى نظام اقتصادى بسازد. دولت مردان نمى توانند قانون گذارى مؤثرى براى رسیدگى به مسایل اجتماعى انجام دهند، مگر این که دریابند که این مسایل چند بعدى است: محیطى، زیستى ـ روانى، فرهنگى، اقتصادى و سیاسى. به طور کلى، پذیرش دیدگاه نظام گرا درباره جامعه، شرط لازم سیاست گذارى مؤثر است و نه کافى. مطلب فوق را مى توان در مفروض زیر خلاصه کرد:
هر چیز واقعى یا نظام است و یا جزیى از یک نظام; هر مفهوم ذهنى جزیى از لااقل یک نظام مفهومى است; هر نمادى لااقل جزیى از یک نظام نمادى است; و هر حوزه مطالعاتى جزیى از نظام دانش بشرى مى باشد.
این مفروض از جمله مستلزم نتایج زیر است: اولا، مطالعه یا طراحى یک چیز عینى به صورتى که گویا یک امر ساده و جدا افتاده است و کارکردن در یک رشته به گونه اى که هیچ همسایه اى ارزش پروردن را داشته باشد ندارد، ممکن است حتى محقق را از واقعیت دور سازد. ثانیاً، هر چیزى غیر از جهان، که جزئى از یک نظام نباشد غیر واقعى است. ثالثاً، هر رشته اى که از رشته هاى دیگر وام نمى گیرد و به نوبه خود چیزى به آن ها نمى دهد، ارزشى ندارد.
اکنون لازم است دو احتیاط را در مورد، خلط رویکرد نظام گرا با آنچه که به طور غیر دقیق «نظریه نظام ها» (systems theory) نامیده مى شود، بیان نماییم: نخست این که، در حالى که رویکرد نظام گرا یک رویکرد است و مى تواند به عنوان داربستى براى ساختن نظریه ها به کار رود، «نظریه نظام ها» درواقع مجموعه اى از نظریه هاست که عمدتاً در فناورى پیشرفته به کارمى رود، نظیر نظریه نظام هاى خطى، نظریه کنترل عمومى، نظریه ماشین هاى خودکار (automata theory) و نظریه اطلاعات آمارى; ثانیاً، نظریه نظام هایى که در دهه هاى 1960 و 1970 در مطالعات اجتماعى شایع بود تا حدى از اعتبار افتاده است: اشکالات لفظى که به دلیل تکرارى بودن رد شده است، آموزه هاى سست کل گرایانه و اشکالات دقیق تر مربوط به خلاصه سازى جعبه ـ فلش و یا نمودارهاى روند (flow diagrams) که در مورد اهمیت متغیرهاى محیطى اغراق مى کنند و متغیرهاى درونى، مانند علاقه و قصد، و همچنین مکانیزم ها و فرایندها را نادیده مى گیرند. اما کنارگذاشتن رویکرد نظام گرا صرفاً براى آن که در بعض موارد به طور نادرست مورد استفاده قرار گرفته، زیانش بیش از فوایدى است که بدست مى دهد.
سرانجام، رویکرد نظام گرا با تحلیل نظام ها یکسان نیست، هرچند اولى مبناى دومى است. تحلیل نظام ها، با ساختن مدل هاى ریاضى نظام هاى عینى را مورد مطالعه قرار مى دهد و سپس آن ها را وارد رایانه مى کنند تا عملکرد آن ها را مشاهده و پیش بینى نمایند. این روند کاملاً مشروع است، مادامى که: الف) مدل ها به طور مستقل توسط داده ها مورد ارزیابى قرار گیرند. ب) شبیه سازى رایانه اى جایگزین آزمون تجربى تلقى نشود (رجوع شود به: Dawson, 1962) این روش به ویژه زمانى مفید است که معادله هاى مدل ها مثلا، به دلیل غیر خطى بودن شکل دقیقى نداشته باشد. یک شاخه فلسفى تحلیل نظام ها این است که تحلیل با ابهام خصومت دارد، نه با کلیت. این واقعیت که در برخى موارد تحلیل نظام ها ضعیف بوده و در موارد دیگر به منظور اهداف سیاسى نامطلوب مورد استفاده قرار گرفته، به بحث ما مربوط نمى شود; زیرا همه ابزارها،از کارد تا کلمات، مى توانند مورد سوء استفاده قرار گیرند.
2. نظام گرایى در علم اجتماعى
اکنون اجازه دهید که از منظر نظام گرایانه به جامعه و علم اجتماعى نظر افکنیم. براى آن که وارد این بحث شویم، هستى شناسى اجتماعى نظام گرا را در اصول زیر خلاصه مى کنیم:
ن.هـ.1. جامعه عبارت است ازنظامِ خرده نظام هاى درحال تغییر.
ن. هـ.2. جامعه، که یک نظام است، داراى صفات نظام مند یا کلى مى باشد. برخى از این صفات نتیجه (یا تحویل پذیر) مى باشند، ولى برخى دیگر هرچند در فرد و کنش متقابل آنان ریشه دارند ولى نوپدیدند. (emergent)
ن. هـ.3. هم کنشى میان دو نظام اجتماعى یک امر فردى ـ فردى است، که فرد در آن از سوى نظامى که از آن نمایندگى مى کند، عمل مى کند. اعضاى یک نظام اجتماعى مى توانند بر فرد منفرد به شدت تأثیر بگذارند و رفتار هر فرد توسط جایگاهى که او در جامعه اشغال مى کند و همچنین توسط استعداد ژنتیکى، تجربه و توقعات خود او، تعیین مى شود. هر تغییر اجتماعى، تغییرى است در ساختار یک جامعه و از این رو، تغییرى است هم در سطح اجتماعى و هم در سطح فردى.
اصول معرفت شناسى یا روش شناسى نظام گراى علم اجتماعى عبارتند از:
ن.م1. علم اجتماعى عبارت است از مطالعه نظام هاى اجتماعى: اجزاى تغییریابنده، محیط و ساخت آن ها.
ن.م2. واقعیت هاى اجتماعى باید برحسب نظام هاى اجتماعى و اجزاى فردى آن ها - همراه با نیازها، باورها، منویات، کنش ها و واکنش ها - در محیط طبیعى و اجتماعى آن ها، توضیح داده شود (توصیف شود، تبیین شود و یا پیش بینى گردد.) رفتار فردى، به نوبه خود، باید برحسب همه ویژگى هاى زیستى، روان شناختى و اجتماعى فردِ موجود در جامعه، تبیین شود.
ن.م3. فرضیات و نظریه هاى علم اجتماعى باید با داده هاى محیطى و اجتماعى و به ویژه جمعیت شناختى، جامعه شناختى، اقتصادى، سیاسى، و فرهنگى مورد آزمون قرار گیرند. با وجود این، برخى از داده هاى اجتماعى از داده هاى مربوط به افراد ساخته مى شود، زیرا تنها افرادند که به طور مستقیم قابل مشاهده مى باشند. سرانجام، نظام گرایى اخلاقى را مى توان در اصول زیر خلاصه کرد:
ن1. هرچند همه افراد مى توانند ارزشمند باشند، ولى ارزشمندترین آن ها کسانى هستند که خدمات مفیدترى به سایرین ارائه مى دهند.
ن2. خیر اعلى عبارت است از لذت بردن از رفاه (جسمى ـ روانى) دیگران و کمک به آن ها براى آن که زندگى کنند.
ن3. تنها کارکرد مشروع نظام اجتماعى عبارت است از ارتقاى رفاه (جسمى ـ روانى) اعضاى خود و یا اعضاى نظام هاى دیگر و عدم ممانعت کسى از تأمین نیازهاى اساسى خود.
به عقیده من، هستى شناسى نظام گراى جامعه جوهره واقعیت موجود در فردگرایى اجتماعى و کل گرایى اجتماعى را حفظ مى کند. به ویژه، با فردگرایى اجتماعى در این ایده شریک است که در نهایت افراد و نه نیروهاى نامتشخص اجتماعى، عامل اصلى حرکت جامعه مى باشند; نظام گرایى از تجسید گروه هاى اجتماعى جز اعضاى آن ها که نظام را تشکیل مى دهند، پرهیز مى کند. مقتضى است که برخى از جملات کل گرایانه به جملاتى تبدیل شود که به افرادِ موجود در محیط مربوط مى شود. بنابراین، بهتر است به جاى آن که بگوییم جامعه رفتار انحرافى فرد را تنبیه مى کند، بگوییم برخى از اعضاى هر جامعه اعضاى دیگرى را که رفتار انحرافى دارند تنبیه مى کنند. با وجود این، این بیان مستلزم تحویل به افراد نیست; زیرا متضمن مفاهیم غیر قابل تحویل (هرچند تجزیه پذیر) جامعه و انحراف مى باشد. این که این بیان غیرقابل تحویل است از مفروض (ن.هـ.1) تبعیت مى کند که جامعه یک مجموعه نیست بلکه یک نظام است. این که «انحراف» غیرقابل تحویل است از این نظر پى روى مى کند که این مفهوم تنها در ارتباط با آنچه که در جامعه خاصى رفتار بهنجار تلقى مى شود، درک مى شود. با دقت بیش تر به این مفاهیم تکمیلى، خواهیم دید که تجزیه و تحلیل، که کل گرایان نظر مساعدى نسبت به آن ندارند، مستلزم آن نیست که تحویل گرا باشیم.
مفاهیم رفتار بهنجار و انحرافى کاملاً فردگرایانه نیستند; زیرا آن ها متضمن مفهوم جامعه هستند: آن ها صفت متقابل فرد و نظام اجتماعى را نشان مى دهند. با وجود این، این صفت دوسویه (یا متغیر) را مى توان برحسب صفات افراد و موقعیت ها و نقش هاى اجتماعى آنان تجزیه و تحلیل (تبیین) کرد. بنابراین، یک صفت فردى Pنظیر عملکرد، رضایت شغلى، درآمد و یا تعداد کتاب هاى مطالعه شده در هر سال، را در نظر بگیرید. براى سادگى، فرض کنید که P کاملاً کمى شده و داده ها نشان مى دهد که P در جامعه Sدر اطراف میانگین E(P)به صورت زنگوله ناصاف و با انحراف معیار، aتوزیع شده است. بنابراین، مى توان تعاریف زیر را ارائه داد:
براى هر x عضو از جامعه :S
در جامعه S، در مورد Pسازگار است= P(x)-E(P)<adf
در جامعة x,Sدر مورد Pناسازگار است dfxدر جامعه Sدر مورد Pسازگار نیست.
در این فرمول ها E(P)و صفات جمعى جامعه Sمى باشند، هرچند صفت یک عضو اختیارى x آن است. با وجود این، هردو مجعول آمارى اند و نه صفات نوپدید S; زیرا آن ها صرف مجموعه هاونظام هاراتوضیح مى دهند.امانکته این است که هردوى این صفات جمعى ازطریق داده هاى فردى قابل محاسبه مى باشند.
این مثال نشان مى دهد که فردگرایان از قبول کلیت سرباز مى زنند و کل گرایان از آن حمایت مى نمایند ولى تجزیه آن را رد مى کنند، نظام گرایان کل ها را مى پذیرند و تجزیه آن را تشویق مى کنند. نظام گرا بهترین (عناصر) دو حوزه فکرى (فوق) را مى گیرد و از این رو، براى تفکیک آنچه که به جامعه تعلق دارد از آنچه که به اعضاى فردى آن تعلق دارد، داراى بهترین موقعیت مى باشد. بنا براین، جاى هیچ گونه تعجبى نیست که اکثر علماى اجتماعى از ارسطو به بعد، صرف نظر از فلسفه هاى اعلام شده آن ها، یک دیدگاه نظام گرا را پذیرفته اند تا جایى که گروه هاى متشکل از افراد مرتبط باهم، به ویژه، ساخت و تکامل آن ها را مورد مطالعه قرار مى دهند و ویژگى نظام هاى اجتماعى، مانند سازمان هاى رسمى را مورد تأیید قرار مى دهند.([2]) امروزه تنها برخى از فلاسفه و ایدئولوژیست ها فردگراى رادیکال و یا کل گراى رادیکال اند.([3]) اما معرفت شناسى نظام گرایى همانند معرفت شناسى واقع گرایىِ علمى است. از این رو، با شهودگرایى نهفته در کل گرایى مخالف است و از خطر ذهن گرایى نهفته در فردگرایى نیز اجتناب مىورزد. سرانجام، یک اخلاق نظام گرا هم علاقه شخصى را ارتقا مى بخشد و هم یک پارچگى را. از این رو، از فردگرایى اخلاقى یا خودخواهى و جمع گرایى اخلاقى یا اخلاق ستمگر براى استفاده فرمانبردارانش، به یک اندازه فاصله دارد.
از آن جایى که من مسائل و فرانظریه هاى علم اجتماعى را از یک منظر نظام گرا مى بینم، بهتر است که فرانظریه علم اجتماعى را توضیح دهم. من این کار را با ارزیابى چهار ایده کلیدى علم اجتماعى انجام خواهم داد: ایده هاى نظام اجتماعى، ساخت اجتماعى، تغییر اجتماعى، و روابط خرد-کلان.([4])
3. نظام اجتماعى
من با مفهوم کلى نظام شروع مى کنم، اعم از نظام عینى یا مفهومى و یا نمادین. نظام عبارت است از یک شیىء پیچیده که هر بخش یا جزء با سایر اجزاى آن مرتبط است. (مثلا، خانواده، مدرسه، شرکت و شبکه هاى غیر رسمى.) یک شیىء، خرده نظام است، اگر هم نظام باشد و هم بخشى از یک نظام دیگر (مانند دانشگاه و دولت) و یک شیىء ابر نظام (supersystem) است، اگر متشکل از نظام ها باشد (مانند زنجیره اى از سوپرمارکت ها یا یک جامعه کل.)
من تعریف استاندارد نظام را، که آن را به عنوان مجموعه اى از عناصر مرتبط تعریف مى کند، قبول ندارم; زیرا مجموعه ها مفهوم اند. در حالى که برخى از نظام ها، مانند نظام هاى اجتماعى، عینى اند. ثانیاً، یک مجموعه عضویت ثابت دارد: یکبار که عضو شد براى دایم عضو مى شود. در حالى که،ترکیب یک نظام عینى ممکن است در طى زمان تغییر کند.
ما سه نوع اصلى نظام را از یکدیگر تفکیک مى کنیم: مفهومى، عینى و نمادین. نظام مفهومى (یا صورى) نظامى است که همه اجزاى آن مفهومى اند: مانند پیش بینى ها، طبقه بندى ها و نظام هاى فرضیه اى ـ قیاسى، یعنى نظریه ها. نظام عینى یا مادى نظامى است که همه اجزاى آن عینى یا متغیرند (مانند اتم ها، اندامواره ها و جوامع.) و نظام نمادین یا نشانه اى، عبارت است از نظام عینى اى که برخى از اجزاى آن از اشیاى دیگر نمایندگى مى کند (مانند زبان، دیسکت رایانه، و نمودار.) (برعکس، مجموعه اى از پوسترهاى بازرگانى یک نظام نیستند.)
ساده ترین نمود یک نظام عینى در هر زمان معین عبارت است از ترکیب، محیط و ساخت آن. ما این نوع طرح را مدل (CES)) مى نامیم و بدین صورت مى نویسیم:
m(s) =<C(s), E(s), S(s) نخستین جزء این مرکّب سه جزیى منظم، یعنى ترکیب s یا C(s) مجموعه اى از اجزاى sدر زمان مربوط است.) مثلاً، اعضاى یک قبیله) محیط sیا E(s)فیزیکى یک قبیله به علاوه انسان هاى دیگرى که اعضاى قبیله با آن ها رابطه دارند. و ساخت s یا S(s)مجموعه اى از روابطى است میان اعضاى sبه علاوه روابط میان این ها و میان اجزاى E(s).اولى "درون ساخت" و دومى "برون ساخت" نظام نامیده خواهد شد. مثلاً، به ترتیب: روابط خویشاوندى درون قبیله اى و روابط تجارى میان قبیله و بیگانگان. آن بخش از نظام که اجزاى آن به طور مستقیم با محیط ارتباط دارند، کرانه نظام نامیده مى شود. مثلاً، نمایندگان، فروشندگان، روابط عمومى یک شرکت تجارى کرانه این شرکت را تشکیل مى دهند. بنابراین تعریف، کرانه نظام نیازمند یک شکل هندسى مشخص نمى باشد. (Bunge, 1992b) به ویژه، نظام هاى اجتماعى، برخلاف ارگانیزم ها، بى شکل اند. و بر خلاف تعریف پارسونز (1951,481ff) تعریف ماازنظاموضعیت ثبات کرانه راشامل نمى شود.
نظام اجتماعى عبارت است از یک نظام عینى مرکّب از حیوانات اجتماعى که الف) در یک محیط باهم شریکند و ب) به طور مستقیم یا غیر مستقیم بر سایر اعضاى نظام تأثیر مى گذارند، به نحوى که لااقل از یک جهت تعاون دارند. نظام اجتماعى انسانى عبارت است از یک نظام اجتماعى متشکل از انسان ها و مصنوعات آن ها.([5]) توجه داشته باشید که گروه همگنان، گروه هاى شغلى و طبقات اجتماعى نظام نیستند. طبقات اجتماعى، مانند انواع زیست شناختى، توده هاى تغییرپذیرند. برعکس، اتحادیه هاى کارگرى، همانند زیست جمعیت ها، نظام هاى عینى اند.
مفهوم دیگرى که شایان توجه است مفهوم شبکه است.([6]) شبکه نظامى است که به صورت یک نمودار قابل نمایش است: یعنى مجموعه اى از گره هایى که (به طور کامل و جزیى) از طریق لبه ها (نه پیکان ها) باهم مرتبط شده اند. شبکه اجتماعى عبارت است از شبکه اى که از حیوانات اجتماعى (مانند مردم) و مصنوعات آن ها تشکیل شده است. به عنوان مثال، مجموعه اى از خویشاوندان دور و نزدیک، حلقه هاى دوستان، باشگاه ها، اجتماعات علمى، و اینترنت. شبکه اجتماعى توسط احساسات پیش ـ اجتماعى (مانند دوستى و انسجام) به هم متصل مى شود و بیش تر به صورت متقابل عمل مى کند تا روابط سلطه جویانه. شبکه اجتماعى غیر رسمى و غیر سلسله مراتبى است. همه شبکه ها نظام اند، اما عکس آن درست نیست. به عنوان مثال، یک سازمان رسمى نظام است ولى شبکه نیست. بازار نیز چنین است، اما هر شرکت کننده در یک بازار لااقل عضو یک شبکه است و غالبا از طریق آن عمل مى کند.(Granovetter, 1985).
دو نوع نظام اجتماعى غالباً از یکدیگر تفکیک مى شوند: طبیعى یا خودبه خودى. از یک سو و سازمان هاى مصنوعى یا رسمى، از سوى دیگر. در حالى که نوع نخست خود- سازمان یافته است، نوع اخیر بر طبق اهداف، طرح ها و قواعد روشنى طراحى، تنظیم، حفظ، منتقل و یا منحل مى شود. بنابراین، خانواده ها، ولگردان گوشه خیابان و شبکه هاى اطلاعاتى، نظام هاى اجتماعى خود به خودى اند. هرچند همه آن ها طبیعى نیستند. در حالى که، مدرسه ها، شرکت ها و دپارتمان هاى دولتى سازمان اند.
ما فرض مى گیریم که جامعه بشرى، برخلاف جوامع حیوانى، یک نظام اجتماعى است که از چهار خرده نظام تشکیل شده است: الف) نظام زیستى یا خویشاوندى، که اعضاى آن از طریق روابط تبارى، جنسى، تولید مثل، پرورش کودکان و یا دوستى، با هم مرتبط مى شوند; ب) نظام اقتصادى، که از طریق روابط تولیدى و مبادله اى باهم مرتبط مى شود; ج) نظام سیاسى، که کارکرد ویژه آن عبارت است از: مدیریت فعالیت هاى اجتماعى در جامعه; نظام فرهنگى، که اعضاى آن مشغول کشف، اختراع، تعلیم و تعلم، طراحى یا برنامه ریزى، آوازخوانى یا رقص، نصیحت یا بهبودبخشى و یا درگیر فعالیت هاى مشابهى هستند که اصولاً نه زیستى اند، نه اقتصادى و نه سیاسى. این مدل چهار جزیى جامعه، یا (زاسف) است. (Bunge, 1979b).
طوایف، گروه ها، کارخانه ها، مدارس، بیمارستان ها، تیم هاى ورزشى، باشگاه ها، ارتش، و احزاب سیاسى همگى نظام اجتماعى اند. در حالى که دهکده ها، شهرها، ایالت ها و ملت ها، هم نظام اجتماعى اند و هم چیزى بیش از آن. آن ها جامعه مى باشند. فرا جامعه انسانى، یا نظام هایى که از دو یا چند جامعه تشکیل مى شوند، نیز وجود دارند، مانند جامعه اروپایى و اتحاد جماهیر شوروى سابق. سرانجام، نظام (اجتماعى) جهانى وجود دارد: یعنى فراجامعه انسانى که در سال 1492 به وجود آمد و از همه جوامع بشرى تشکیل مى گردید.
فرایند اجتماعى عبارت است از فرایندى که در یک نظام اجتماعى، مانند ازدواج یا تربیت کودکان، همکارى یا مبارزه، تجارت کالا یا اطلاعات، سازماندهى و یا ایجاد بى نظمى، روى مى دهد. روشن است که فرایندهاى اجتماعى اندازه هاى مختلفى دارند: از فرایندهایى که در خانواده روى مى دهند تا فرایندهایى که جهان گستر. سرانجام، جنبش اجتماعى عبارت است از یک فرایند اجتماعى توده اى که لااقل در یک نظام مصنوعى (یا سازمان) روى مى دهد و شمارى از مردم را که به این نظام تعلق ندارند، با خود مى کشاند. (مانند جنبش هاى اصلاح اجتماعى و اشاعه عمومى ابزارها یا رسومات جدید)
بحث تعاریف همین اندازه کافى است، اکنون اجازه دهید که آن ها را در مورد نظام هاى اجتماعى به کار ببریم. سازمان هایى وجود دارند که هر یک لااقل یکى از مفاهیمى را که در بالا تعریف کردیم، شامل مى شود.
1. هر انسانى دست کم عضو یک نظام اجتماعى است; بنابراین، افراد کاملا حاشیه اى وجود ندارد: حتى مردم حاشیه اى یک حصیرآباد نظام خاص خود را براى زنده ماندن به وجود مى آورند.(Lomnitz, 1977).
2. نظام هاى اجتماعى توسط انواع مختلف پیوندها باهم مرتبط مى شوند:زیستى،روان شناختى،اقتصادى،سیاسى،یافرهنگى. از این رو، اشتباه خواهد بود اگریکى ازاین هاراممتاز بدانیم.
3. باورها، ترجیحات، انتظارات، انتخاب ها و کنش هاى یک شخص از لحاظ اجتماعى توسط عضویت او در نظام هاى اجتماعى مشروط مى شود. اما این مستلزم آن نیست که حالت هاى ذهنى فرایندهاى اجتماعى باشند و یا این که همه ایده ها یک محتواى اجتماعى داشته باشند.
4. هر نظام اجتماعى کارکرد خاصى دارد، کارکردى که هیچ یک از نظام هاى نوع دیگر، نمى تواند آن را برآورده سازد. اما این مستلزم آن نیست که هر نظام اجتماعى براى همه اعضاى خود سودمند باشد.
5. نظام اجتماعى همیشه متضمن فرایند (هایى) مى باشد. این فرض وحشت کسانى را که فکر مى کنند صحبت از نظام ها عدم تحرک و یا لااقل ثبات را مفروض مى گیرد، کاهش مى دهد.
6. تغییرات نظام هم از تغییرات درون زاى اجزاى آن ناشى مى شود، هم از برهم کنشى میان اجزاى آن، و هم از برهم کنشى میان برخى از اجزا و بخش هایى از محیط.
7. هر فرایند یا فعالیت اجتماعى حالت نظام(هاى) اجتماعى اى را که خود در درون آن و یا در میان آنها روى مى دهد، تغییر مى دهد.
8. همه اعضاى یک نظام اجتماعى در برخى موارد باهم همکارى و در مواردى رقابت دارند. این تز تأکید مارکس بر کشمکش را با تأکید دورکهایم بر انسجام ترکیب مى کند.
9. رقابت تا جایى که به خشونت، و تخریب نگراید، موجب ابداع و ابتکار مى گردد، در حالى که تعاون، انسجام و امنیت را (همواره) تسهیل مى کند.
10. یک نظام اجتماعى تنها و تنها در صورتى ظهور مى یابد (به صورت خود به خودى یا بر طبق طرح) که تصور شود که برآوردن برخى از نیازها و خواسته هاى برخى از اعضاى خود را نوید مى دهد.
11. یک نظام اجتماعى تنها و تنها در صورتى فرو مى پاشد (به صورت صلح آمیز و یا غیر صلح آمیز) که براى اکثر اعضاى خود دیگر سودى نداشته باشد و یا زیان هاى ناشى از کشمکش هاى درونى بیش تر از مزایاى تعاون به نظر رسد.
12. رقابت پیوندها، تا زمانى که نظام اجتماعى را به هم مرتبط مى سازد تخریب نکند، موجب بهبود عملکرد آن مى گردد.
اکنون از نظام هاى اجتماعى به رویکرد نظام گرایانه در مطالعات اجتماعى بازمى گردیم. در یک مطالعه ابتدایى ما تنها به دو فرض زیر نیازمندیم:
13. هر نظام اجتماعى مى تواند به اجزاء (اشخاص و مصنوعات)، محیط (طبیعى و اجتماعى) و ساخت (مجموعه روابط زیستى، اقتصادى، سیاسى، و فرهنگى) خود، تجزیه شود: m(s)=<C, E, S>.
14. علوم اجتماعى نظام هاى اجتماعى، خرده نظام ها، و فرانظام هاى آن ها را مورد مطالعه قرار مى دهد.
این دو فرض علاوه بر بعضى از تعاریف فوق، از جمله مستلزم پیامدهاى زیر مى باشند: اولا، فهم کافى از هر نظام اجتماعى مستلزم بررسى (تجربى و نظرى) اجزا، محیط و ساخت آن مى باشد. ثانیاً، فهم کافى از هر جامعه اى مستلزم بررسى (نظرى و تجربى) خرده نظام هاى زیستى (یا خویشاوندى)، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى آن است. ثالثاً، هیچ علم اجتماعى خاصى خودکفا نیست. رابعاً، به دلیل آن که همه اشیاى عینى قابل تغییرند، علوم اجتماعى باید پویایى هاى اجتماعى را مورد مطالعه قرار دهد. خامسا، اداره مؤثر نظام اجتماعى مستلزم آن است که اجزا، محیط و ساخت تغییرپذیر آن مورد توجه قرار گیرند.
اگر مطالب فوق با استدلال مورد قبول واقع گردد، آن گاه نقاط قوت و ضعف جایگزین هاى دیدگاه نظام گرایانه جامعه روشن مى گردد. قوت کل گرایى در تاکید آن بر تفاوت کمى میان یک جامعه و اجزاى آن نهفته است. ضعف آن دراین است که به طور کلى تجزیه، و به ویژه تجزیة به اجزا، محیط و ساخت را رد مى کند.
اما قوت فردگرایى، در این است که اعضاى نظام هاى اجتماعى، به ویژه حیات هاى ذهنى آنان را مورد توجه قرار مى دهد، ضعف آن در این است که فشارها و انگیزه هاى مادى را دست کم مى گیرد. نقطه قوت محیطگرایى به ویژه، رفتارگرایى و مکتب بوم شناسى، در این است که فشارها و محرک هاى محیطى را مورد مطالعه قرار مى دهد، ضعف آن در این است که ابتکار فردى و ساخت اجتماعى را دست کم مى گیرد. سرانجام، نقطه قوت ساخت گرایى این است که پیوندهاى میان مردم را مورد توجه قرار مى دهد، ضعف آن در این است که نقش افراد و محیط آنان را دست کم مى گیرد. علاوه بر این، لوى اشتراوس و بوردیو، همانند مارکس، در تعریف افراد و گروه ها به عنوان مجموعه هایى از روابط، دچار سفسطه منطقى شده اند. گویى روابط مى تواند بدون اطراف رابطه وجود داشته باشد.([7])
به نظر من نظام گرائى همه فضایل مکاتب دیگر را دارد ولى از نواقص آن ها مبرّى است. من آن را در توضیح دو مفهوم کلیدى اى که معمولا مهمل گذاشته مى شوند، نشان خواهم داد.
4. ساخت اجتماعى و تغییر اجتماعى
ما ساخت نظام را به عنوان مجموعه اى از روابط میان اجزاى نظام، به علاوه روابط میان آن ها و امور پیرامونى تعریف کردیم. اکنون بین دو نوع رابطه تمییز قایل مى شویم: پیوند زننده و غیرپیوند زننده. پیوند bond یا گره tie رابطه اى است که موجودى را که با آن ارتباط دارد، متفاوت مى سازد. تنها روابط پیوندزننده هستند که اجزاى نظام را باهم جمع مى کنند. بدین ترتیب، آن ها اجزاى ساخت نظام مى شوند. براى مثال، روابط تجارت و استخدام و همچنین روابط تعاون و رقابت از روابط اجتماعى پیوند زننده به شمار مى روند. بدین دلیل، به ساخت نظام اجتماعى تعلق دارند. سن بالا، داراى تحصیلات بالا و یا سکونت در شمال، بر عکس، روابط غیر پیوندزننده است.
پیوند یا ارتباط اجتماعى عبارت است از رابطه اى که بین افراد مختلف وجود دارد; رابطه اجتماعى بین فرد و خود او وجود ندارد. به عبارت دیگر، رابطه اجتماعى انعکاسى نیست. علاوه براین، این یک رابطه برابر، مانند رابطه شغل برابر نیست، زیرا رابطه برابر (equivalence relation) انعکاسى، متقارن و انتقال پذیر است. (R یک رابطه برابر در مجموعه S است، اگر و تنها اگر براى هر یک از اعضاى y zو xاز مجموعه S، الف) Rxxب) اگر Rxy پس Rxyو ج) اگر Rxy و Ryzپس Rxzاهمیت روش شناختى روابط برابر در این واقعیت نهفته است که به فرد اجازه مى دهد تا جمعیت یک نظام اجتماعى را به گروه هاى همگن منفصل و جداگانه و یا طبقات برابر، مانند طبقات افراد متأهل و مجرد، تاجران و غیر تاجران و مانند این ها، تقسیم کند.
هر گروه شغلى و هر طبقه اجتماعى یک طبقة برابر است، ولى یک نظام نیست.
از آن جایى که اکثر پیوندهاى اجتماعى داراى رابطه برابر نیستند، نمى توانند یک جمعیت را به گروه هاى همگن، مانند طبقات اجتماعى تقسیم کنند. پیوندهایى چون کار، استخدام، خرید، انتخابات و یا تدریس را در نظر بگیرید: هیچ کدام از آن ها انعکاسى، متقارن و یا انتقال پذیر نیست. با وجود این، هر رابطه اى از این دست مى تواند با یک یا چند رابطه برابر ارتباط داشته باشد. به عنوان مثال، رابطه تدریس را در نظر بگیرید: این رابطه سه طبقه معلمان، دانش آموزان و سایرین را شکل مى دهد. هر یک از این ها یک طبقه برابر است; زیرا هر دو عضوى از آن در یک رابطه برابر قرار مى گیرند. در واقع، معلمان هرچند تفاوت هایى باهم دارند ولى در این که درس مى دهند همگى برابرند; دانش آموزان و کسانى که نه درس مى دهند و نه درس مى خوانند نیز چنین اند. بنابراین، ما جمعیت اصلى را به سه طبقه مجزا و منفصلى از افراد تقسیم کردیم که از یک جهت با هم برابرند.
همان ویژگى هاى روابط دوتایى، مانند رابطه تدریس، براى روابط داراى نظم عالى ترى مانند رابطه خریدن نیز وجود دارد. خرید یک رابطه سه جانبه است: x y را از zمى خرد. ما با تأکید بر متغیر اول طبقه خریدار، با تاکید بر متغیر دوم طبقه کالاها، و با تأکید بر متغیر سوم طبقه فروشنده را شکل مى دهیم. سرانجام، مکمل مجموع این سه طبقه دسته اى از اشیایى است که در مجموعه اى خریدار، کالا و فروشنده، قرار ندارند. بنابراین، مجموعه اصلى به چهار طبقه برابر مجزا و منفصل تقسیم گردید.
به طور کلى، رابطه برابر ~ kدر مجموعه Sموجب تجزیة Sبه k nطبقه برابر مجزا مى گردد. خانواده این گونه گروه ها به صورت S/~k نشان داده مى شود و مجموعة خارج قسمتِ Sبر
~ kنامیده مى شود. ikS را عضو i ام این خانواده مى نامیم. اگر طبقه برابر ~ k در یک رابطه اجتماعى ریشه دارد، ما ik Sرا یک "سلول اجتماعى" مى نامیم. به عبارت دیگر، هر رابطه برابر ~ kکه بر یک رابطه اجتماعى استوار است، موجب تقسیم k Pمجموعه اصلى Sبه kn سلول اجتماعى مجزا و منفصل ik Sمى گردد; یعنى،1<i> nk Pk < S/ .