و چگونگي تعامل ايشان با خلافت عبّاسي و ساير حكومتهاي ايراني
علويان طبرستان
و چگونگي تعامل ايشان با خلافت عبّاسي و ساير حكومتهاي ايراني
احمدرضا بهنيافر
چكيده
پس از اعلام استقلال از جانب طاهر ذواليمينين در زمان مأمون عبّاسي، به تدريج حكومتهاي نيمه مستقل و مستقل در ايران شكل گرفتند و يكي از آنها علويان طبرستان بود. با عنايت به شيعي بودن و موقعيت خاص جغرافيايي طبرستان، آنان به مخالفت با خلافت عبّاسي پرداختند. عبّاسيان نيز با استفاده از حكومتهايي همانند طاهريان، صفّاريان و سامانيان به مقابله با علويان پرداختند. در اين مقاله، از يك سو به كيفيت روابط علويان طبرستان با خلافت عبّاسي و از سوي ديگر به بررسي همين روابط با ساير حاكميتهاي ايراني در اين زمان اشاره ميشود.
مقدّمه
پس از فتح ايران توسط اعراب مسلمان و از بين رفتن حكومت مركزي، ايران از جانب خلافت اسلامي اداره ميشد. اين روند تا زمان مأمون عبّاسي ادامه داشت، تا اينكه طاهر ذواليمينين اعلام استقلال كرد و نام خليفه را از خطبه و سكّه انداخت و به تدريج، حكومتها و امارتهاي نيمه مستقل و مستقل در ايران شكل گرفتند. يكي از اين حاكميتها، «علويان طبرستان» بودند كه مذهب شيعه زيدي داشتند و به مخالفت با دستگاه خلافت عبّاسي پرداختند و عبّاسيان نيز از راههاي گوناگون به مقابله با آنها برخاستند. يكي از مهمترين اين راهها استفاده از ساير حاكميتهاي محلّي مثل طاهريان، صفّاريان و سامانيان براي مقابله با علويان طبرستان و براندازي آنها بود.
در اين نوشتار، از يك سو به نحوه ارتباط علويان طبرستان با عبّاسيان و از سوي ديگر، با ساير حكومتهاي محلي ايران مانند طاهريان، صفّاريان و سامانيان پرداخته مي شود و علل و كيفيت تقابل و برخوردها بررسي ميگردد.
ميزان تسلّط خلفاي عبّاسي بر حكومتهاي ايراني تا پايان حاكميت علويان
از قرن سوم هجري به بعد، بر اثر مسائلي كه در داخل و خارج از دستگاه خلافت عبّاسي ميگذشتند، به تدريج، خلافت قدرت و استحكام خود را از دست داد، به گونهاي كه در سال 334ه. مقارن با خلافت مستكفي، احمد پسر بويه بغداد را تصرّف كرد و بر آنجا مسلّط شد. ولي با ا ين وجود، سلطه نهاد خلافت بر نهاد سلطنت در ايران پايان نگرفت و حتي در زمان الناصر لديناللّه (622ـ575) خلافت، قدرت سياسي خود را احيا كرد، اما خلافت عبّاسي ديگر نميتوانست اين قدرت را براي هميشه حفظ نمايد. به همين دليل، كمكم سلسله هاي مستقلي تشكيل گرديدند.
در بعضي از مناطق، خليفه ناگزير شد براي تأمين وفاداري اعيان و دهقانان ايراني، يكي از متنفذان آنها را به حكومت موروثي آن ايالت منصوب نمايد. اينگونه امارتها به تدريج، به صورت دولتهاي مستقل درآمدند1
گاهي نيز پيش ميآمد كه متنفذان محل خودسرا نه و به اتّكاي نيروي نظامي خويش، بدون اينكه از طرف خليفه منصوب شده باشند يا فرماني از وي صادر شده باشد، حكومت محلي را به دست ميگرفتند.
پيدايش دولتهاي محلّي در ايران، بخصوص در شرق، كه با علويان طبرستان برخورد جدّي داشتند، از يك سو نتيجه مبارزه داخلي در درون خلافت بود و از سوي ديگر، بر اثر نهضتهاي مردمي، كه اركان قدرت خلفا را متزلزل ساخته بودند، تسريع گشت.2
سلسلههايي كه از زمان مأمون در ايران شكل گرفتند، دو دسته بودند:
1. دسته اول آنها كه به علت گرويدن به مذهبي غير از مذهب رسمي خلفا ـ يعني تسنّن ـ مدّعي خلافت بغداد شدند؛ مانند علويان طبرستان، آل زيار و آل بويه كه سيادت و برتري روحاني و معنوي خلفا را قبول نداشتند.
2. دسته ديگر خليفه را اميرالمؤمنين ميشناختند و به نام او خطبه ميخواندند و بعضي از آنها مذهب خليفه را داشتند؛ مانند سامانيان، غزنويان و سلاجقه.
همين مسئله در ارتباط حكومتهاي ايراني با خلافت عبّاسي تأثير بسيار داشت و خلفاي عبّاسي با اتخاذ سياستهاي گوناگون در برابر حكّام مستقل ايراني، آنها را به جان يكديگر ميانداختند؛ مثلا، درگيري علويان طبرستان با طاهريان و سامانيان و تا حدّي صفّاريان از جانب خليفه هدايت ميشد. در واقع، بايد اذعان نمود با وجود آنكه بعضي از حكومتهاي ايراني با تسلّط خلفا بر خود موافق نبودند، ولي هيچيك از حكومتهاي پس از اسلام ايران قصد براندازي خلافت عبّاسي و يا برداشتن خليفه را نداشتند، غير از سلطان محمد خوارزمشاه كه در بيشتر شهرها نيز او را قبول نكردند و باز هم به نام خليفه خطبه ميخواندند.
پس ميتوان نتيجه گرفت كه مردم ايران تابعيت خليفه را، بخصوص در زمينه مسائل مذهبي و معنوي، پذيرفته بودند.
حاكميت طاهريان بر مناطقي از ايران، حالت نيمه مستقل داشت. حاكمان آنان با خلفاي عبّاسي رابطه انتفاعي و تعامل دو جانبه داشتند؛ بدين صورت كه از يكديگر استفاده ميكردند تا دشمن را سركوب نموده، سياستهاي خود را پيش ببرند. از اينرو، ميبايست طاهريان به دستگاه خلافت چشم طمع داشته باشند؛ چرا كه آنها عمّال خلافت در دستگاه حكومتي بودند. ارتباط خلافت عبّاسي با صفّاريان يك ارتباط كجدار و مريز بود، ولي يعقوب و عمروليث هيچ گاه خواهان قطع اين ارتباط نبودند. به همين دليل، يعقوب در لشكركشي به طبرستان، خواهان جلب رضايت خليفه بود.
با وجود آنكه صفّاريان مورد رضايت خليفه نبودند، ولي عبّاسيان تا آنجا كه ميتوانستند، از آنها استفاده ميكردند. همچنين يعقوب ليث ميدانست كه مردم ايران هنوز تابعيت خلافت بغداد را قبول دارند.
علويان و بعدها آل بويه جنبه ديگري داشتند و تنها حاكميت تشكيل يافتهاي بودند كه به دستگاه خلافت وابستگي نداشتند؛ چرا كه يكي شيعه و ديگري سنّي بود. بدين دليل، عبّاسيان براي سركوبي علويان در طبرستان تمام تلاش خود را انجام دادند.
طاهريان و صفّاريان، كه از جانب خلافت عبّاسي حمايت ميشدند، در سركوبي علويان موفق نبودند. اين عدم موفقيت به اين مسئله مربوط ميشود كه مردم طبرستان متحد و حامي اصلي علويان بودند؛ چراكه از يك سو عمّال طاهري نسبت به مردم ظلم و ستم فراوان نمودند و بخصوص به لحاظ مالياتي، فشار شديدي بر آنها وارد ميكردند؛ و از سوي ديگر، در حمله يعقوب به طبرستان، صدمات زيادي بر مردم اين منطقه وارد شد كه باعث دشمني بين آنها و صفّاريان گرديد. در ضمن، بايد اذعان نمود كه مردم طبرستان تا اين زمان حكّام عادلي همچون علويان نديده بودند و اين امر باعث مي شد كه اهالي طبرستان با دل و جان در برابر دشمنان، از علويان حمايت كنند.
مسئله ديگر تشيّع و تسنّن بود. مذهب مورد تأييد خلافت عبّاسي مذهب تسنّن بود و بنا به گفته مورّخان، طاهريان طرفدار اهل سنّت بودند و شيعيان را مورد آزار و اذيت قرار ميدادند. صفّاريان و بخصوص يعقوب، هرچند تعصّب مذهبي خاصي نداشتند، ولي كم و بيش طرفدار اهل سنّت بودند و از شيعه حمايت نميكردند، در حالي كه مردم ايران، به ويژه نواحي شرق و شمال، حامي شيعيان و اهلبيت پيامبر: بودند. بعضي از نهضتهاي علوي نيز در اين مناطق اتفاق افتادند؛ مانند قيام يحيي بن زيد در خراسان و محمّد بن قاسم در ديلم. اين امر باعث شد كه مردم اين نواحي براي حفظ عقيده خود در برابر دشمنان سنّي مذهب از علويان شيعي حمايت نمايند و در مقابل طاهريان و صفّاريان مقاومت كنند.
علاوه بر اين، در ايّام حاكميت طاهريان و صفّاريان، انسجام و اتحاد بيشتري بين علويان وجود داشت و همين اتحاد يكي از عوامل عمده شكست طاهريان و صفّاريان بود. ولي بعدها، هنگامي كه سامانيان قدرت پيدا كردند، اتحاد و انسجام علويان از بين رفت و جاي خود را به نفاق و اختلاف داد. به ويژه پس از مرگ ناصر كبير كه بين فرزندان او و حسن بن قاسم بر سر قدرت اختلاف ايجاد گرديد و اين امر در شكست نهايي علويان از سامانيان، نقش بسزايي داشت.
مورد آخر برميگردد به اين نكته كه علويان با حكّامي از خاندان طاهري مانند سليمان بن عبداللّه و محمّدبن عبداللّه برخورد داشتند كه مانند طاهر ذواليمينين و يا عبداللّه بن طاهر كاردان و سياستمدار نبودند، بلكه افرادي ضعيف و سست بودند و قادر به شكست دادن علويان نبودند. در رابطه با صفّاريان تنها فردي كه با علويان برخورد جدّي داشت، يعقوب بود كه نتيجه اين برخورد نيز شكست وي از علويان بود. عمروليث سياست معتدلتري نسبت به علويان داشت و هرچند يك بار طبرستان را به تصرّف درآورد، ولي براي نابودي دشمني ديگر ـ يعني رافع بن هرثمه ـ با علويان متحد شد. ساير امراي صفّاري نيز به خاطر ضعف سياست و مديريت، نتوانستند علويان را سركوب نمايند.
با افول قدرت صفّاريان، سامانيان حاكميت يافتند. حكومت ساماني از نوع امارت استكفا ـ استيلا بود و رابطه آنها با دستگاه خلافت يك رابطه دو جانبه سياسي بود و هر دو طرف از يكديگر استفاده متقابل ميكردند.
حتي زماني كه حكومت ساماني از جنبه استكفا خارج شد و به استيلا تبديل گرديد، ارتباط خود را با خلافت حفظ كرد و تقدّس آن را قبول داشت، ولي دخالت سياسي دستگاه خلافت را نميپذيرفت و كارهاي اداري و تشكيلات حكومتي و عزل و نصب وزرا را خود انجام ميداد.
با وجود آنكه طاهريان به لحاظ اقتصادي نيمه مستقل بودند، ولي به دستگاه خلافت عبّاسي ماليات مقطوع ميپرداختند. اما سامانيان به بغداد ماليات نميفرستادند، بلكه باج و هديه ميدادند و هرچند خلافت عبّاسي، سامانيان را عامل خود ميدانست، ولي در عمل چنين نبود.
ارتباط علويان با طاهريان
طاهريان اولين حكومت نيمه مستقل ايراني بود و طاهر ذواليمينين كه يكي ا ز ايرانيان اهل خراسان بود، در سال 194ه. در جنگ بين امين و مأمون جانب مأمون را گرفت، امين را شكست داد و از اين پس قدرت به دست خراسانيان افتاد.
طاهر ذواليمينين در سال 205ه. قدرت را در بلاد شرق بغداد تا نقاط شرقي ممالك اسلامي از جانب مأمون در اختيار گرفت و بدينسان، حكومت نيمه مستقل ايران به دست يك نفر ايراني افتاد.
سلسلههايي كه از عهد مأمون به بعد در ايران روي كار آمدند، بعضي مانند علويان طبرستان و آلبويه با پيروي از آيين تشيّع مدعي دستگاه خلافت بودند، هرچند ادعاي علويان و آلبويه با يكديگر متفاوت بود؛ چون علويان خود را از جانب حضرت علي(ع) جانشين واقعي پيامبر ميدانستند، در حالي كه آل بويه چنين طرز تفكري نداشتند.
بعضي ديگر مانند سامانيان و غزنويان و سلاجقه خليفه را اميرالمؤمنين و مقتداي خود ميدانستند و گروهي از آنان پيرو مذهب خليفه بودند.
عدهاي برآنند كه بگويند طاهر ميخواست از سياست گروه نخستين پيروي نمايد، ولي مرگ به او امان نداد. ابن اثير معتقد است كه طاهربن الحسين و اصولا طاهريان داراي تمايلات شيعي بودند، در حالي كه اين عقيده صحيح به نظر نميرسد.3
به نظر ميرسد منشأ اين مطلب روايتي باشد كه ميگويد: طاهر در خراسان نام مأمون را از خطبه انداخت و نام يكي از علويان به نام قاسم بن علي را بر جاي آن نهاد.
شايد دليل ديگر آن باشد كه وقتي سليمان بن عبدالله طاهري با حسن بن زيد علوي در گرگان روبهرو شد، به سبب وجود رگههاي تشيّع در طاهريان، خود را عملا به شكست كشاند. ولي اين مطالب را نميتوان پذيرفت. اگر هم در طاهريان چيزي از تشيّع موجود بود، از همان نوعي بود كه مأمون داشت.
فراي در مورد عقيده مذهبي طاهريان مينويسد: «طاهريان در مذهب سنّي، استوار بودند و در قلمرو خود، به پيروان مذهب تشيّع حمله ميكردند.»4
اين مورد اشاره به سركوبي قيام يحييبن عمر علوي و محمّدبن قاسم به دست عبداللّه بن طاهر ميباشد. همچنين ميبينيم كه عبداللّه بن طاهر در نيشابور، فضل بن شاذان را به دليل داشتن عقايد شيعي تحت فشار قرار داد و به بيهق تبعيد نمود.
هنگامي كه طاهريان قدرت را به دست گرفتند، براي حفظ موقعيت خويش و تأمين استقلال بيشتر ايران، سعي كردند قلوب مردم را متوجه خود سازند. به اين دليل، بر خلاف بيشتر فرمانروايان ايراني، با كشاورزان و روستاييان مدارا نمودند و اين همان سياستي بود كه بعدها علويان در پيش گرفتند.
چون طاهريان داعيه استقلال داشتند، به خوبي ميدانستند كه با كارشكنيها و تحريكات مخالفان در بغداد، موقعيتشان چندان مساعد نيست و اگر در قلمرو آنها طغياني روي دهد، ممكن است افشين شاهزاده اشروسنه، و مازيار، پادشاه طبرستان، كه هر دو آرزوي رسيدن به حكومت خراسان را داشتند، موافقت بغداد را براي تسخير خراسان جلب نمايند و به دوره فرمانروايي آنها پايان دهند، بخصوص كه طاهريان براي خدمت به مأمون، برادرش امين را كشته بودند و به اين علت، كينه عدهاي از اعراب را عليه خود برانگيخته بودند.
هنگامي كه طاهريان بر خراسان حكومت ميكردند، يك بار ديگر نيز در طبرستان قيامي رخ داده بود و آن حركت مازياربن قارن در سال 224ه. بود، ولي هدف مازيار بر خلاف علويان طبرستان، مخالف با اسلام و رسوم آن و تجديد آداب و آيين زرتشتي بود، ولي طاهريان او را شكست داده، اسير كردند و سرانجام، در سال 225ه. در سامرّا به قتل رسيد.
بنابراين، منطقه طبرستان همواره موردنظر طاهريان بود و از هر لحاظ، براي آنها اهميت داشت، بخصوص اينكه به خراسان نزديك بود.
امارت طاهريان امارت خاندانهاي دبيران بود، ولي امارت علويان بر طبرستان چنين نبود. آنها گروهي از سادات علوي بودند كه ادعاي جانشيني پيامبر(ع) از طريق خلافت حضرت علي(ع) را داشتند.
طاهريان به دليل داشتن يك رابطه انتفاعي دو جانبه با خلافت بغداد، ناچار بودند كه با علويان درگير شوند. حكّام طاهري و خلافت عبّاسي براي پيشبرد امور و سركوبي مخالفان، از يكديگر استفاده ميكردند و به اين دليل، خلافت عبّاسي بارها از طاهريان براي سركوبي جنبشهاي علوي استفاده كرده بودند.
مهمتر از همه اينكه خلفاي عبّاسي تا اندازهاي با رضاي خاطر، طاهريان را به نواحي شرقي ايران فرستاده بودند، هرچند اين نظر كاملا صادق نيست؛ چون مأمون در فرستادن طاهريان به خراسان قدري اجبار داشت، در حالي كه علويان هيچ گاه مورد تأييد عبّاسيان نبودند؛ زيرا علويان طبرستان به لحاظ سياسي و مذهبي، اختلاف شديدي با دستگاه خلافت داشتند.
ظلم و ستم حكّام طاهري در طبرستان، به ويژه محمّدبن اوس و جابربن هارون نقش مهمي در پيروزي علويان داشت. مردم از اين ظلم و جور به ستوه آمده، دست به دامان دعات علوي شدند و با محمّدبن ابراهيم كه يكي از سادات علوي بود، بيعت كردند.
وي نيز حسنبن زيد، شوهر خواهر خود، را به اهالي طبرستان معرفي كرد و مردم با او بيعت نمودند، بدينسان، طبرستان از سلطه طاهريان خارج شد.
بنابراين، ايجاد چنين وضعي مسلّما موجب برخورد علويان و طاهريان ميشد و طاهريان مصر بودند كه طبرستان را از دست علويان خارج نمايند و تحريكات خلافت بغداد نيز اين امر را تشديد ميكرد. به اين دليل بود كه بخشي از دوران حاكميت حسنبن زيد علوي به جنگ با سليمانبن عبدالله و محمّدبن طاهر گذشت و منجر به شكست طاهريان گرديد.
از اين بحث ميتوان چنين نتيجه گرفت كه ارتباط علويان با طاهريان به چند عامل بستگي داشت كه عبارتند از:
1. علويان منطقه طبرستان را از دست طاهريان خارج كرده بودند و به دليل نزديكي طبرستان به خراسان، اين امر براي طاهريان خطرناك بود. بنابراين، برخورد آنها با يكديگر امري اجتنابناپذير بود.
2. علويان مورد تأييد خلافت عبّاسي نبودند، اما طاهريان رابطه خوبي با عبّاسيان داشتند. براي خشنودي عبّاسيان و حفظ تقدّس آنها نيز طاهريان لازم ميديدند كه با علويان برخورد نمايند.
ارتباط علويان با صفّاريان
بايد به اين نكته توجه داشت كه صفّاريان و علويان بر خلاف نظر خلفاي عبّاسي روي كار آمده بودند و ولايت را تسخير نمودند و مدتي بر آن حكومت كردند. اما تفاوت اساسي در اين بود كه علويان شيعه زيدي محسوب ميشدند، در حالي كه صفّاريان نه تنها از شيعيان حمايت نميكردند، بلكه براي خشنودي خليفه عبّاسي آنها را تحت تعقيب و آزار قرار ميدادند و بنا به اقتضاي سياست گاهي از اهل سنّت نيز طرفداري ميكردند.
برخورد جدّي صفّاريان و علويان با حمله يعقوب ليث به طبرستان و گرگان آغاز شد. هدف يعقوب از حمله به طبرستان، كه به بهانه جستوجوي گريختگان خويش صورت گرفت، اين بود كه ميخواست اين مناطق را از تحت سلطه علويان خارج كرده، بر قلمرو خويش بيفزايد.
يعقوب پيش از حمله به طبرستان، براي اينكه اقدام خود را توجيه نمايد، رسولاني نزد معتمد خليفه عبّاسي فرستاد و گزارش اوضاع خراسان و حمله به گرگان و طبرستان را به اطلاع وي رساند. حمله به طبرستان با اين هدف صورت گرفت، ولي بايد به اين نكته توجه داشت كه يعقوب با در نظر گرفتن مخالفت و دشمني دستگاه خلافت عبّاسي با حاكميت علويان، كه طاهريان و خلفاي عبّاسي از عهده آنها بر نيامده بودند، به سراغ علويان رفت و خليفه بغداد در ازاي اين خدمت، از تقصير حمله يعقوب به نيشابور و انقراض دولت طاهريان درگذشت. چون يعقوب به خوبي ميدانست كه خليفه عبّاسي از حمله او به نيشابور سخت خشمگين گرديده است، از اينرو، حركت او به سوي طبرستان براي خوشايند خليفه بود.
عامل ديگري كه در اين جريان دخالت داشت، اين بود كه در زمان علويان و بخصوص حسنبن زيد، قدرت از دست ملّاكان بزرگ خارج شد و به همين دليل، اينان از دشمنان اصلي علويان بودند و همين گروهها در ياري دادن به يعقوب براي برخورد جدّي با علويان نقش مؤثري داشتند.
از يك سو، برخورد صفّاريان با علويان نوعي برخورد مذهبي بود؛ چون تشيّع (زيدي) و تسنّن در برابر هم قرار گرفته بودند و اگر صفّاريان بر علويان پيروز ميشدند اين امر موجب خرسندي خليفه بغداد بود.
از سوي ديگر، پيروزي و تفوّق صفّاريان بر علويان موجب نگراني خليفه نيز بود؛ زيرا آنها به تدريج، نقاط بيشتري از ايران را تحت سلطه ميگرفتند و اين امر باعث ضعف عبّاسيان ميشد. در اين رابطه، آنچه به كمك خليفه عبّاسي آمد، ناكامي صفّاريان و بخصوص يعقوب در حمله به طبرستان بود. اين حمله نه تنها خسارت مادي و نظامي در برداشت، بلكه يعقوب نيز مورد تنفّر ايرانياني قرار گرفت كه از علويان طرفداري ميكردند.
ميتوان گفت: صدمات وارد شده بر يعقوب در جنگ با علويان در طبرستان و از دست دادن قوا و استعدادهاي فراوان ـ تا حدّي هرچند اندك ـ در شكست يعقوب از خليفه عبّاسي در «ديرالعاقول» مؤثر بود، اما شكست يعقوب در «ديرالعاقول» ناشي از عوامل مهمتري بود كه از عهده اين بحث خارجند.
سياست يعقوب در برابر علويان باعث ضربه زدن به هر دو طرف (صفّاريان و علويان) شد و اين دو حكومت كه ميتوانستند عليه خليفه عبّاسي و سياستهاي او عمل نمايند، تضعيف گشتند. همچنين بر قدرت اقتصادي منطقه طبرستان صدماتي وارد كرد و مهمتر از همه اينكه در برخورد علويان و صفّاريان مشخص شد كه مردم طبرستان هنوز به علويان وفادار هستند.
عمروليث بر خلاف يعقوب از خليفه بغداد اطاعت بيشتري داشت و معتضد نيز او را حاكم مناطق شرقي ايران نمود. پيش از عمرو، رافع بن هرثمه حكومت شرق را از جانب خليفه در دست داشت، ولي پس از مدتي رابطه بين خليفه و رافع تيره شد و سرانجام، عمرو ليث از جانب بغداد مأمور سركوبي رافع گرديد.
در اين هنگام، خليفه تغيير سياست داد و او كه تا پيش از اين زمان با داعي علوي ميجنگيد، با او عليه صفّاريان متحد شد، ولي اين اتحاد ديري نپاييد.
در يك مرحله، سياست عمروليث در برابر علويان دنباله سياست يعقوب بود و تا مدتي نيز طبرستان را تحت سلطه محمّدبن زيد علوي قرار داد.
نكته قابل ذكر اين است كه در هنگام تسلّط عمروليث صفّاري بر طبرستان و فرار داعي علوي، مردم به عمرو تمايل يافتند و حتي با او بيعت كردند، در حالي كه اين مورد در زمان حسنبن زيد ديده شد و در هنگام تعقيب داعي كبير توسط يعقوب، مردم از علويان حمايت جدّي ميكردند.
در مرحله بعد، عمروليث بنا به دلايلي، تغيير سياست داد و براي سركوبي رافع بن هرثمه، كه دشمن سرسخت او و خليفه عبّاسي بود، با محمّدبن زيد علوي ارتباط پنهاني برقرار كرد و وي را از كمك به رافع باز داشت. داعي علوي نيز سياست مدارا با صفّاريان را در پيش گرفت؛ چون ميدانست رافع ديگر توان مقاومت و ايستادگي ندارد و سرانجام، از بين خواهد رفت. از سوي ديگر، طبرستان نيز در دست عمرو ليث قرار داشت. از اينرو،براي بقايقدرت خوددر طبرستان، باصفّاريان همراه شد.
ديگر امراي صفّاري نيز نتوانستند مشكلي براي علويان ايجاد كنند و سرانجام، سامانيان بر صفّاريان تفوق يافتند و آنها به تدريج ضعيف شدند و حكومتشان ساقط گرديد.
ارتباط سامانيان با علويان
پس از حكومت طاهريان و صفّاريان، سامانيان سومين دولت نسبتا قدرتمندي بودند كه در سال 261ه. در ايران ظهور كرد و در مدتي كوتاه، منطقه ماوراءالنهر، سيستان و خراسان را به حيطه قدرت خود افزودند. آنها از اولاد سامان خداه بودند كه از دوره خلافت امويان و در زمان حاكميت اسدبن عبداللّه قسري بر ماوراءالنهر و خراسان در بلخ نفوذ داشت. چون سامان خداه از اتحاديه شيران باميان كه عليه اعراب شكل گرفته بود، جدا شد و به اسدبن عبداللّه پيوست و نوادگان وي يعني فرزندان اسد مورد اعتماد مأمون قرار گرفتند و خليفه دستور داد كه آنها در خراسان به مقاماتي دست يابند.
از ميان اين افراد، احمد قدرت زيادي پيدا كرد و در سال 261ه. معتمد خليفه عبّاسي امارت ماوراءالنهر را به فرزند او ـ يعني نصر ـ واگذار كرد. سپس اسماعيل ساماني با شجاعت و كارداني خويش خراسان، گرگان، طبرستان، سيستان، ري و قزوين را به قلمرو خود افزود و پس از شهادت محمّدبن زيد علوي طبرستان و گرگان را ضميمه خاك خود كرد.
تفاوت بارز علويان و سامانيان در مرام و مسلك مذهبي آنها بود؛ چون سامانيان سنّي مذهب بودند، ولي علويان شيعه زيدي محسوب ميشدند.
البته لازم به ذكر است كه در دوران ساماني، اسماعيليه فعاليت خود را آغاز كردند و مردم را به پيروي از خلفاي فاطمي دعوت نمودند و دعات فاطمي با استفاده از نارضايتي طبقات محروم، در جلب توده مردم به دين جديد، موفقيت بزرگي كسب نمودند، حتي اميرنصر ساماني را متهم به گرايش به مذهب اسماعيلي كردند.
ولي به طور كلي، علويان و سامانيان به لحاظ گرايشهاي مذهبي، با هم ضديت داشتند و اين مسئله در روابط آنها با يكديگر تأثيري چشمگير داشت.
سامانيان و به ويژه امير اسماعيل ساماني در دوران قدرت خود، هيچگاه از اطاعت خلافت عبّاسي سرپيچي نكردند. آنها از طريق جنگ با علويان طبرستان و صفّاريان چندين بار شوكت از دست رفته خلفاي عبّاسي را احيا كردند و جنبشهاي مخالف دستگاه خلافت از جمله علويان را خاموش نمودند.
سامانيان در دفع آنچه نزد خليفه بغداد فتنه و خروج مخالفان خلافت تلقّي ميشد، مجاهدت خود را به مثابه سعي در تقويت و تحكيم اساس خلافت عبّاسي و مبارزه با آنچه بنياد مذاهب عامّه اهل سنّت را تهديد مينمود، وانمود ميكردند.5
برخورد جدّي سامانيان با علويان در دوران امير اسماعيل ساماني، كه اوج قدرت سامانيان بود، روي داد. اسماعيل ساماني پس از شكست عمروليث صفّاري به فكر گسترش قلمرو خود افتاد و در سال 287ه. محمّدبن هارون سرخسي را براي جنگ با محمّدبن زيد علوي راهي مناطق شمالي كرد. در اين جنگ، با وجود آنكه در ابتدا پيروزي از آن علويان بود، ولي سرانجام، سپاه ساماني علويان را شكست داد و محمّدبن زيد به قتل رسيد. اين موضوع نشان داد كه سامانيان و علويان هيچگاه نميتوانند با يكديگر كنار آيند.
در سال 288ه. امير اسماعيل ساماني شخصاً راهي طبرستان شد؛ چون محمّدبن هارون از فرمان امير سرپيچي كرده و عصيان نموده بود. از اينرو، او پس از فتح اين مناطق حكومت، آن را به پسر عمّ خود ابوالعباس عبداللهبن نوح داد.
پس از قتل محمّدبن زيد علوي، ناصر كبير امارت علويان را به دست گرفت. او با كمك محمّدبن هارون، كه كينه سامانيان را در دل داشت و نيز با همراهي مردم گيلان، بار ديگر بر طبرستان دست يافت.6
بنابراين، با در نظر گرفتن برخوردهاي مرزي و اختلاف عقيده و خط مشي سياسي، وجود دولت علويان در طبرستان براي سامانيان نگرانكننده بود، به ويژه پس از رشادتهايي كه علويان و مردم طبرستان از خود نشان دادند. از اينرو، سامانيان تصميم گرفتند به حاكميت علويان بر طبرستان پايان دهند.
شكست سخت سامانيان از علويان در زمان حسن بن قاسم داعي قدرتمند علوي اتفاق افتاد. ابن اسفنديار مينويسد: «در سال 341ه. نصربن احمد ساماني از بخارا به عزيمت استخلاص طبرستان و عراق با سي هزار نفر حشم بيامد به كهستان طبرستان، جنگ افتاد و اين سپاه از داعي حسن بن قاسم شكست خورد. امير نصر ساماني بيست هزار دينار باج داد تا خلاص شد و به بخارا بازگشت.»7
سرانجام سامانيان موفق به كاري شدند كه طاهريان و صفّاريان و حتي بغداد نتوانسته بودند به انجام آن موفق گردند و با سربلندي از عهده آن برآمدند؛ آنان علويان را برانداختند.
در اين ميان، اسپهبدان و دهقانان (زمينداران بزرگ)، كه اراضيشان از جانب علويان به روستاييان واگذار شده بود، با مخالفان علويان و از جمله سامانيان همكاري ميكردند. اسپهبدان و ملاّكان بزرگ، اهالي طبرستان را چنان تحت فشار قرار ميدادند كه منجر به شورش مردم عليه آنها ميگرديد.
ابن اسفنديار در جاي ديگر مينويسد: «در زمان سادات علوي تغييرات بسياري در موضوع مالكيت اراضي طبرستان پديد آمده بود. هنگامي كه سپاه اسماعيل ساماني در سال 288ه. به طبرستان آمد، املاك اشراف و زمينداران بزرگ منطقه را به خودشان باز برگرداند، در حالي كه تا آن زمان 50سال بود كه املاك را سادات علوي در اختيار داشتند».8
در برخورد با سامانيان، روستاييان از علويان حمايت ميكردند؛ چرا كه آنها را از زير يوغ زمينداران بزرگ نجات داده بودند و اين مسئله تأثير عميقي در روابط سامانيان و علويان داشت.
سامانيان و دربار خلافت با پشتيباني ملاّكان بزرگ از زمان امير اسماعيل ساماني تا امارت امير نصر بر ضد روستاييان و پيشهوران طبرستان وارد عمل شدند و هرقدر اين برخوردها ادامه مييافتند شرايط، مساعد حال روستاييان و به زيان بزرگ مالكان ميگشت و اعتماد مردم به علويان فزوني مييافت.
هر قدر سامانيان بر علويان و مردم طبرستان فشار وارد ميكردند، طرفداران علويان در همه جا بيشتر ميشدند و آماده قيام عليه مخالفان ميگشتند؛ از جمله اين موارد، قيام مرد بزرگ و دانشمندي معروف به شميله در ري بود. بنا به نوشته گرديزي، «دعوت به علويان همي كرد. او را گرفتند و از وي ميپرسيدند كه كرا دعوت كني؟ راست بگوي تا تو را آزاد كنيم و اگر نگويي كشته شوي. شميله گفت: اگر مرا بر آتش كنيد هم نگويم...».9
از اين بحث، ميتوان چنين نتيجه گرفت كه هدف سامانيان توسعه حاكميت خود بر نقاط گوناگون ايران و از جمله طبرستان، گرگان و گيلان بود. از اينرو، علويان مانع رسيدن آنها به اين هدف ميشدند و مسلّم بود كه اين امر موجب برخورد دو طرف شود.
مهمتر از همه اينكه ارتباط صميمانه و دو جانبه سياسي بين سامانيان و عبّاسيان باعث ميشد دولت ساماني مخالف سرسخت علويان باشد؛ چون سامانيان نه تنها به لحاظ مذهبي با خلفاي عبّاسي همراه بودند، بلكه ميخواستند تقدّس آنها را حفظ نمايند. همچنين توسعه حاكميت سامانيان نياز به همراهي با خلفاي عبّاسي و محترم شمردن آنها داشت. اما علويان مخالف سر سخت بنيعبّاس بودند و برخورد آنها با سامانيان امري اجتنابناپذير مينمود.
نتيجه
از اين بحث، چنين ميتوان نتيجه گرفت:
ـ مذهب و سياست مذهبي در ارتباط خلافت عبّاسي با حاكميتهاي علويان طبرستان، طاهريان، صفّاريان و سامانيان نقش بسزايي داست و با عنايت به اين موضوع، برخوردهاي طاهريان، صفّاريان و سامانيان با علويان طبرستان از جانب خلافت عبّاسي هدايت ميشد.
ـ ميزان ارتباط حاكميتهاي ايراني با خلافت عبّاسي در يك سطح نبود؛ زيرا پذيرش مذهب و تابعيت دستگاه خلافت از طرف اين امارتها يكسان نبود و به همين دليل، امارتهاي استكفا و استيلا به وجود آمدند.
ـ هدف اصلي خلافت عبّاسي مبارزه جدّي و بيامان با حركتهاي شيعي در ايران بود و حمايت عبّاسيان از يعقوب ليث صفّاري، كه به جنگ با خلافت رفت، به خاطر از بين بردن حكومت علويان در طبرستان بود.
ـ منطقه طبرستان با توجه به موقعيت خاص تاريخي ـ فرهنگي و جغرافيايي، مكان مناسبي براي قدرتيابي علويان بود.
ـ طاهريان با توجه به داشتن يك رابطه انتفاعي دو جانبه، با خلافت عبّاسي به مقابله با علويان برخاستند، هرچند در اين راه موفق نبودند.
ـ با عنايت به اينكه علويان طبرستان و صفّاريان (البته در مقطعي) به مقابله با خلافت برخاستند، ولي تغيير سياست صفّاريان مانع از آن شد كه به مبارزه با دشمن مشترك يعني خلافت عبّاسي بپردازند و اين سياست به هر دو طرف (علويان طبرستان و صفّاريان) ضربهاي جبرانناپذير وارد كرد.
ـ سياست مبارزاتي سامانيان با علويان طبرستان به دو جهت بستگي داشت:
1. هدف سامانيان توسعه حاكميت خود بر نقاط گوناگون ايران از جمله طبرستان و گيلان بود كه تسلّط علويان بر اين دو نقطه مانع اين امر بود.
2. ارتباط دو جانبه سياسي سامانيان باخلافت عبّاسي.
پينوشته
1 ـ پيكو لوسكايا، تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، ترجمه كريم كشاورز، تهران، 1364، ج1، ص216.
2 ـ عزيزاللّه بيات، تاريخ ايران از ظهور اسلام يا ديالمه، چ دوم، تهران، دانشگاه شهيد بهشتي، 1371، ص244.
3 ـ عزالدين علي بن اثير، الكامل في التاريخ، ترجمه عباس خليلي، چ دوم، تهران، شركت سهامي چاپ، ج 7، ص132.
4 ـ رن، ن، فراي، تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران، اميركبير، 1363، ص96.
5 ـ عبدالحسين زرّينكوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، چ چهارم، تهران، اميركبير1362، ص123.
6 ـ عباس اقبال آشتياني، تاريخ مفصّل ايران، تهران، 1312، ص118.
7 ـ بهاءالدين محمدبن حسن بن اسفنديار، تاريخ طبرستان، به اهتمام عباس اقبال، چ كتابخانه خاور، 1320، ص287.
8 ـ همان، ص259.
9 ـ ابوسعيد عبدالحي بن ضحاك گرديزي، زين الاخبار، به تصحيح عبدالحي حبيبي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1348، ص79.