حقيقت غايي؛ رويكردها و نگرشها
حقيقت غايي؛ رويكردها و نگرشها
سيداكبر حسيني
مقدّمه
يكي از مباحث مهم فلسفه دين، بررسي نگرشهاي متفاوتي است كه در ميان اديان، آيينها، مكتبها و برخي انديشمندان نسبت به خدا و حقيقت غايي وجود دارد. ديدگاههاي متفاوت هر چند ناشي از انحراف از مسير مستقيم توحيد و يكتاپرستي است ولي با اين حال، به سبب وجود اين نگرشهاي گوناگون و متفاوت به حقيقت غايي در عالم، اين مبحث از كليديترين و مبناييترين مباحث حوزه فلسفه دين است. بدون در نظر گرفتن اين بحث، شايد بسياري از استدلالها در اين حوزه جايگاه و معناي اصلي خود را نمييابند و حتي ممكن است باعث سوء تفاهم شوند و كساني كه درباره مسئلهاي از مسائل حوزه دين و فلسفه دين با يكديگر به مباحثه پرداختهاند، نتوانند مراد و مقصود خود را به يكديگر منتقل نمايند.
با توجه به اين نكته، نوشتار حاضر در صدد است نگاهي هر چند كوتاه و سريع به اين مبحث بيفكند تا بتواند اندكي به وضوح اصطلاحات و ديدگاهها در اين بخش ياري رساند.
مفهوم خدا و رويكردهاي متفاوت به آن
رويكردهاي گوناگون نسبت به خداوند1 را ميتوان در يك تقسيم اوليه ذيل دو گروه و طيف مثبت و منفي قرار داد:
الف. ديدگاههاي منفي
1. الحاد:2 واژه الحاد در زبان فارسي به معناي «از دين برگشتن، ملحد شدن، بيديني، بدكيشي»3 آمده است. اما معادل انگليسي اين واژه يعني Atheism از دو بخش Aو theismتشكيل شده است. A در زبان انگليسي حرف نفي است و براي منفي كردن واژگان و اصطلاحات به كار ميرود و theism از دو بخش theos و ism تشكيل يافته است. Theos واژهاي است يوناني به معناي خدا و امر الوهي كه معادل لاتين آن Deus ميباشد. بدينسان، ميتوان گفت كه ديدگاه الحادي در حقيقت «بياعتقادي به وجود خدا و يا خدايان است.»4 در اين رويكرد نه تنها وجود خداي يكتا پذيرفته نميشود، بلكه وجود هر موجود الوهي و حتي موجودات الوهي به عنوان خدايان متعدد انكار ميگردد. اين رويكرد در دورانها و مناطق گوناگون اشكال و صور متعددي به خود گرفته است.5
لازم به ذكر است كه اين عنوان، گاه به صورت عام به كار ميرود كه شامل تمام رويكردهاي منفي درباره خداست و گاه نيز به طور خاص موردنظر قرار گرفته و در داخل طيف منفي نشاندهنده افراطيترين نگرش ميباشد.
2. طبيعتگرايي:6 طبيعتگرايي نيز همانند الحاد منكر وجود خدا و موجودات الوهي است؛ به اين معنا كه اساسا در عالم وجود غير از موجودات مادي موجود ديگري يافت نميشود و دايره موجودات محدود به موجودات مادي است. مشهورترين نحلههاي طبيعتگرا، با عنوان مادهگرايان7 شهرت يافتهاند كه معتقدند در عالم صرفا موجودات مادي وجود دارند.8
طبيعتگرايان در مواجهه با رويكردهاي ديني و اخلاقي، كه ماورايي و مافوق طبيعي به نظر ميرسند، با تلاش فراوان بر آن شدهاند كه تبيينهايي محسوس و ـ به اصطلاح ـ طبيعي براي آن پديدهها ارائه نمايند. براي مثال، زيگموند فرويد مفهوم خدا را ناشي از يك توهّم و يك فرافكني از والدين در دوران كودكي تلقّي ميكند و به طور كلي براي آن واقعيتي در نظر نميگيرد9 و يا حتي آن را ناشي از يك روان رنجوري كه به واسطه سركوبي به وخامت گراييده است تفسير ميكند.10 كارل ماركس هم در تبيين پديدههاي ديني و سِرّ گرايش مردمان به دين، مفهوم خدا را با تلاشي وافر، اينگونه و با نگاهي طبيعي انگار توجيه و تبيين ميكند.11 اميل دوركيم نيز دين و پديدههاي ديني همچون خدا را بدين شكل تفسير ميكند: «ادعاها و اظهارات ديني اگر به عنوان نمادي از جامعه تفسير شوند، بهترين تبيين را براي خود يافتهاند و در واقع، معبود حقيقي (خدا) گروه اجتماعي است. بر اين اساس، رفتار ديني دينمداران را ميتوان به تمام و كمال در يك علم الاجتماع نظاممند مطالعه كرد.»12 به هر تقدير، با اندكي دقت متوجه ميشويم كه اين رويكرد تفاوت چنداني با الحاد ندارد، مگر در اين نكته كه بيعتگرايي اساسا ماوراي ماده را منكر است و الحاد ممكن است (دست كم در عالم نظر و احتمال) در انكار عالم ماوراي ماده تا اين حد افراطي نباشد و صرفا به انكار وجود حقيقت غايي بپردازد.
3. لاادريگرايي:13 واژه «gnostisic» كه در حقيقت واژهاي با پيشينهاي يوناني است، به عارف و كسي كه به امكان شناخت برخي حقايق عالم اعتقاد دارد اطلاق ميگردد و در برابر اين واژه Agnostic، انگشت اشارت به سوي شخصي دارد كه معتقد است در وادي خاصي داراي معرفت كافي نيست و يا گمان ميكند كه در شاخهاي خاص امكان معرفت براي او وجود ندارد. از اينرو، در نظرگاه وي، لازم است هيچگونه اعتقادي راجع به آن مسئله خاص و آن وادي ويژه، حاصل ننمايد.
اين رويكرد نيز داراي صورتها و شكلهاي گوناگوني ميباشد. در يك نگاه بدوي و در يك طبقهبندي ساده، در اين رويكرد سه تقرير عمده ميتوان يافت.
1. تقرير ضعيف: در اين تقرير ـ براي مثال ـ كسي به دنبال كسب معرفت درباره وجود يا عدم وجود خداست، و در اين راه تلاش خود را انجام داده و انجام ميدهد ولي هنوز به نتيجه لازم نرسيده است (يعني نه ادلّه كافي براي اثبات دارد و نه استدلالهاي مقنع بر انكار.) در اين حالت، وي به حالتي ميانه باقي مانده و عَلَم لا ادري به دست ميگيرد.
2. تقرير متوسط: در اين تقرير (كه به لاادريگرايي فلسفي نيز معروف است) شخص لاادريگرا بر آن است كه آدمي توانايي اثبات عقلي وجود يا عدم وجود خدا را ندارد و به طور كلي، عقل را در اين وادي راهي نيست. براي مثال، تي. اچ. هاكسلي (1895ـ1825) از پيروان سرسخت داروين و مبتكر واژه لاادريگري در غرب، بر اين عقيده است كه اولا، آموزههاي مسيحيت اثبات عقلاني و يا تجربي نشدهاند و اساسا غير قابل اثبات ميباشند و ثانيا، تفكر عقلاني بر محور امور متافيريكي راهي ندارد. از همين روي، وي انكار و رد تفكر عقلاني راجع به امور متافيزيكي را از جمله اصول لاادريگري بر شمرده است. البته در نظر وي تجربه و مشاهده حسي نيز اختصاص به امور عيني و مادي دارد.14 پس در منظر وي راهي براي نيل به حقايق متافيزيكي باقي نميماند و از اينرو، چارهاي جز تمسّك به لاادريگري در باب اعتقادات و باورهاي ديني، كه عمدتا متافيزيكياند، باقي نميماند. تفاوتي كه ميان دو تقرير اول و دوم ديده ميشود اين است كه در تقرير نخست، شخص صرفا راجع به خود و تلاش خود حكم به ناتواني ميكند و حال آنكه در فرض دوم از پايه و اساس توان دستيابي عقلاني به حقيقت را دور از دسترس آدمي قرار ميدهد. لازم به يادآوري است افرادي كه به اين تقرير كشيده شدهاند خود نيز دو دسته تقسيم ميگردند:
دسته اول كساني هستند كه جايگزيني براي عقل و ساير ابزار معرفتي متعارف انسان معرفي ميكنند و در نهايت، امكان اعتقاد به خدا و امور ماورايي را تثبيت مينمايند. كييركگارد (1885ـ1813) از برجستهترين اين افراد است. در نظر وي، پژوهش عقلي فرايندي تقريبي است كه شخص در ضمن آن اندك اندك به پاسخ نهايي مسئله خود «نزديك» ميشود ولي هرگز به حل نهايي آن نميرسد؛ زيرا هميشه قراين و استدلالهاي ديگري نيز وجود دارند كه لازم است به آن توجه كند و آنها را مورد مطالعه قرار دهد. بنابراين، شخص دايم در حالت لاادريگري باقي است و دايم بايد اعتقاد به خدا را به تعويق بيندازد و منتظر استدلالهاي جديد له و عليه وجود خدا باشد. اما همه ميدانيم كه حتي يك لحظه بدون خدا زندگي كردن، خسارتي است جبرانناپذير. از اينرو، چارهاي جز اين نداريم كه به درون ايمان جست زده و ايمان را از درون خود بجوشانيم15 و بدون اينكه استدلال و دليلي مقنع در اختيار داشته باشيم خود را متعهد به پذيرش خدا سازيم.
انسان بايد به جاي استدلال عقلاني، ايمان بياورد بدون اينكه هيچ دليل و يا قرينهاي حاكي از صدق اعتقادش وجود داشته باشد.16 منظر، كار را تا به آنجا ميكشد كه ميگويد: انتخاب اعتقاد بر اساس استدلال عقلاني همانا انتخابي مبتني بر ظاهر است كه هر آن ممكن است خطا بودن آن منكشف گردد و شخص به دليل اين انتخاب مورد ملامت و سرزنش قرار گيرد. بدينسان، وي ايمان را جايگزين عقل ميكند.
«بدون خطر كردن، ايماني در كار نيست. ايمان دقيقا تناقض ميان شور بيكران روح فرد و عدم يقين عيني است. اگر من قادر باشم خداوند را به نحو عيني دريابم ديگر ايمان ندارم، اما دقيقا از آنرو كه به اين كار قادر نيستم، بايد ايمان آورم».17
البته امثال كييركگارد الهيات طبيعي را چندان مورد پسند خود نميدانند و بيشتر به الهيات وحياني يا نقلي گرايش دارند.18
گروه دوم كساني همانند هاكسلي هستند كه در اين راه جايگزيني براي عقل معرفي نميكنند و آدمي را به نظر خودشان در همان حالت تحيّر و لاادريگري باقي ميگذارند.
3. تقرير افراطي: در اين تقرير و به عقيده پيروان اين رويكرد (از جمله، ويليام كي. كليفورد) اولا، آدمي توانايي اثبات عقلي اعتقادات ديني خود را ندارد و ثانيا، هر اعتقادي بايد بر مبناي عقل و استدلال عقلاني باشد، وگرنه شخص در آن اعتقاد دچار خيانت شده است. به ديگر سخن، اين عده يك حكم اخلاقي نيز به ديدگاه خود افزودهاند: اگر كسي بر اساس دلايل ناكافي به امري اعتقاد پيدا كند، به دليل اينكه تأثير اين اعتقاد صرفا منحصر به خود فرد معتقد نميگردد و دايره نفوذ آن فراتر از خود اوست، اخلاقا دچار خطايي غير قابل اغماض شده است. اين عده با استفاده از اين نكته به نوعي اخلاق باور19 رسيدهاند كه بر اساس آن، مطابق عبارتي كه از كليفورد نقل شده »هميشه، همه جا و براي همه كس، اعتقاد به هر چيزي بر مبناي قراين ناكافي، كاري خطا و نادرست است».20
پس، در اين مبنا اولا، اعتقاد به وجود خدا بر اساس استدلال عقلي ناممكن است و شخص نميتواند به اين حقيقت معتقد شود. بر اين اساس، در اين رويكرد نوعي لاادريگري حاكم ميگردد. ثانيا، چون اين گروه از جهت اخلاقي نيز اين كار را خطا ميشمارند، در واقع نوعي رويكرد منفي نسبت به خدا و حقيقت غايي را تجويز ميكنند. از اينرو، ما نيز اين رويكرد را در طيف منفي و زير مجموعه طيف الحاد قرار داديم.
افرادي همچون تي. اچ. هاكسلي (1895ـ1825) ويليام كي.كليفورد(1879ـ1845) چالرز داروين(1882ـ1809) جان استورات ميل(1873ـ1807) هربرت اسپنسر(1903ـ1820) و لزلي استيفن(1904ـ1832) از مشهورترين لاادريگرايان قرن نوزدهم غرب ميباشند.
4. شكگرايي:21 در حوزه باور به خدا، شكگرايي يكي از نگرشهاي موجود است كه به نوبه خود از طرفداراني نيز برخوردار است. پيش از اينكه به اين رويكرد بپردازيم به اين نكته اشاره ميكنيم كه شكگرا، درباره وجود يا عدم وجود چيزي شك و ترديد دارد و ممكن است روزي از اين شك و ترديد خارج شود و با ادلّه له و يا عليه آن قانع شود، ولي لاادريگرا، همانگونه كه توضيح داده شد، با بيان عبارت «نميدانم» و يا «نميتوانم بدانم» امكان معرفت و رهايي از ترديد را بكلي از خود سلب مينمايد. اين رويكرد را ميتوان با دو نگاه مورد بررسي قرار داد: شكگرايي عام و شكگرايي خاص.
در شكگرايي عام، فرد شكگرا به تمام معنا در وجود هر چيزي شك و ترديد دارد و در ميان ساير امور درباره وجود يا عدم خدا و موجودات الوهي هم مردد است. اين رويكرد، كه به نوبه خود از يونان باستان پيش از سقراط مايه ميگيرد، امكان كسب معرفت درباره حقيقت عالم را منتفي ميشمارد و نيل به باور موجهي راجع به اشياي عالم را مردود ميانگارد.22 اما شكگرايي خاص، صرفا وجود خدا و موجودات الوهي را مورد ترديد عقلي قرار ميدهد و ادلّه اثبات اين موجودات را ناكافي بر ميشمارد و يا حتي گاه ادلّهاي برخلاف اين مسئله اقامه مينمايد. در برخوردي مصداقي با شكگرايي گرگياس كه مدعي بود چيزي در عالم وجود ندارد و اگر وجود دارد قابل شناخت نيست و اگر قابل شناخت باشد قابل انتقال به غير نيست،23 نخست در گروه هيچانگاران و سپس در زمره شكگرايان عام قرار ميگيرد؛ و افرادي همچون هيوم كه متافيزيك را از يك سو و ادلّه اثبات وجود خدا را از سوي ديگر، باطل ميانگارند.24
ب. ديدگاههاي مثبت
تا اينجا، ديدگاههاي منفي درباره خدا و حقيقت غايي، كه اغلب به گونهاي در صدد انكار وجود خدا بودند، موردنظر و بررسي قرار گرفتند. در اين قسمت، نگاهي كوتاه به ديدگاههاي مثبت، كه به نوعي وجود خدا يا خدايان را ميپذيرند، خواهيم داشت و تلاش خود را بر ارائه تصويري ابتدايي و اجمالي از اين ديدگاهها متمركز مينماييم.
1. شرك:25 در آغاز و پيش از اينكه به شرك به عنوان يكي از رويكردهاي مثبت و تئيستيك بپردازيم، خاطر نشان ميسازيم كه ديدگاههاي مثبت راجع به خدا و حقيقت غايي، در يك تقسيم كلي دو تلقّي نسبت به اين مهم دارند:
الف. تلقّي شخصوار انگارانه نسبت به خدا يا خدايان (Personal God or gods) در اين نگرش، خدا به عنوان موجودي در نظر گرفته ميشود كه خالق عالم است و داراي علم و آگاهي است و با خلق ماسواي خود افعالي را انجام ميدهد. اين خدا و يا اين دسته خدايان، مختارند و ميتوانند با ساير اشخاصي كه در عالم وجود دارند ارتباط برقرار نمايند. و در حقيقت، گرچه نميتوان عالم را جداي از او دانست، ولي با اين حال، وجودي متشخص دارد كه اوصاف خاصي به آن وجود نسبت داده ميشود.26
ب. تلقّي غير شخصوار انگار نسبت به خدا (Impersonal God) در اين نگرش، خدا به عنوان موجودي ماوراي عالم فرض نميشود، بلكه نيرويي ساري و جاري در عالم است. بر اين اساس، چون اين نيرو جداي از عالم نيست، پس از آغاز بوده و عالم نيز از آغاز بوده و به اصطلاح هم عالم و خدا هر دو قديماند و به تعبيري، واجبالوجود. در اين منظر، ديگر خالقيت خدا معنا ندارد و نيز چون امري متشخص نيست، اتصاف او به اوصافي خاص مثل علم و قدرت جا ندارد و نيز چون چيزي متشخص نيست، با او امكان ايجاد ارتباط وجود ندارد و عبادت براي او بيجاست.
اكنون اعتقاد به خداي شخصوار صورتهاي گوناگوني به خود ميگيرد كه شرك يكي از آنهاست.واژه «Poly Theism» در واقع، مركب است از دو واژه «poly» كه در يوناني «polys» به معناي «many» خيلي، تعدادي و زياد است و «Theism» كه به معناي گرايش به خدا (Theos) ميباشد. در مجموع، اين اصطلاح به معناي گرايش و اعتقاد به بيش از يك خداي شخصوار است. اين گرايش خود به صورتهاي گوناگوني بروز كرده كه در ذيل به برخي از آنها اشاره ميگردد:
ـ شرك نوبتي (KathenoTheism27): در اين ديدگاه، اشخاص در موقعيتهاي گوناگون خدايان متفاوتي را مورد پرستش خود قرار ميدهند و در هر برههاي از زمان رو به جانب يك معبود ميآورند.28 پرستش خدايان متعدد و به صورت نوبتي را ميتوان در نزد سومريان مشاهده كرد. تعداد اين خدايان در نظر آنها به بيش از چهار هزار بالغ ميشد كه برخي از آنها بدين قرارند: آنو (خداي آسمان)، انليل (خداي جنگ)، سين (خداي ماه)، بابار (خداي خورشيد)، ائا (خداي آب) و عشتر (خداي مادر و زاد و ولد).29 اين نگرش در ميان اقوام مختلفي كه به نوعي از توحيد انحراف يافته بودند مشهود است.
ـ شرك عرضي (Heno Theism30): در اين رويكرد، شخص در آنِ واحد به وجود چند خدا در كنار هم اعتقاد دارد، اما از ميان آنها، صرفا يكي را به عنوان خداي برگزيده خود در نظر ميگيرد و عبادت خود را به آن خدا اختصاص ميدهد و سرسپردگياش را متوجه آن خدا ميگرداند. افراد با اين نگرش، وجود خدايان متعددي را مفروض ميدارند ولي با اين حال، در هنگام عبادت فردي و يا جمعي، براي خود يك خداي برگزيده در نظر ميگيرند و ديگر خدايان را خدايان فرعي قلمداد مينمايند. آيين هندو به يك معنا اين نوع شرك را در بر دارد؛ يعني اگر وحدت وجود را ناديده بگيريم و نظر خود را از برهمن كه در اعتقاد آنها جان جهان است برداريم و به خدايان پايينتر كه شخصوار هستند معطوف داريم، در مييابيم كه عدهاي از آنها به ـ مثلا ـ ويشنو معتقدند و در كنار او شيوه و برهما را خدايان فرعي تلقّي مينمايند و دستهاي به برهما دلبستگي تام دارند و آن دو ديگر را درجه دوم محسوب ميدارند و دسته سومي شيوه خداي مرگ و نابودي را برتر دانسته و آن دو ديگر را مطيع وي بر ميشمارند و بدين سبب، در سرزمين هند براي هر كدام از اين خدايان معابد خاصي ساختهاند و در آن معابد به عبادت آن خداي مشخص ميپردازند.31
ـ يك خداي معتبر از ميان چند خداي موجود (Monolatory): در اين رويكرد، شخص در مرحله نخست به وجود خدايان متعددي اعتقاد دارد، ولي از ميان آن خدايان فقط يك خداي معتبر و قابل اطاعت براي خود برميگزيند و ساير خدايان را بي اعتبار دانسته و عبادت آنها را ناكافي برميشمارد. به گمان برخي از محققان يهودي (مثل جوليوس ول هاوزن)، بنياسرائيل در آغاز اينگونه عقيدهاي را با خود داشتند و در كنار «يهوه» خدايان ديگري را نيز مفروض ميداشتند، ولي با اين حال، تنها عبادت يهوه را كافي تلقّي مينمودند. اين محققان بر آنند كه پس از اسارت بابلي، يهوديت كم كم تبديل به يك دين يكتاپرست شد و توحيد را براي خود برگزيد.32 البته اين نكته مغفول نماند كه در ديدگاه ما، يهوديت تحريف نشده يك دين الهي و توحيدي است كه از آغاز هم پرچم مبارزه با شرك را بر افراشته و در برابر ادعاي الوهيت فرعون و فرعونيان قد علم كرده است و اين برداشت برخي از محققان از ناآگاهي آنان و يا حتي گاهي اوقات از تكيه آنها بر متون تحريف شده عهد عتيق نشأت ميگيرد.
ـ دوگانه پرستي (Dualism): دوگانه پرستي يا آيينهاي مبتني بر ثنويت عمدتا براي عالم دو خالق خير و شر در نظر ميگيرند و نيكيهاي عالم را به خداي خير و شرور آن را به خداي شر منتسب ميدارند. بارزترين نمونه اين رويكرد را در آيين گنوسي كه پيش از مسيحت در يونان و نقاط ديگر رايج بود و حتي پولس قديس اندكي به آن آيين گرايش داشت ميتوان مشاهده كرد. البته گنوسيگري بعدها در قرن دوم ميلادي احيا شد و براي عالم دو خالق خير و شر را مدّنظر قرار داد. در اين نگرش، يهوه مذكور در عهد عتيق، به عنوان خالق عالمِ ماده، سراسر پستي و خالق شرور به شمار ميرفت و خداي متعال بس منزّهتر از آن محسوب ميگشت كه اين عالم سراسر پليدي را خلق نمايد. به هر ترتيب، در اين رويكرد دو خالق وجود دارد: خداي خير مطلق و خداي خالق عالم ماده يا همان يهوه عهد عتيق. اين رويكرد در ميان مسيحيان منكوب شد و اعتقاد نامه رسولان در پاسخ به اين رويكرد و رويكرد مرقيون تدوين گرديد.33 شايد با اندكي مسامحه آيين زردشتيگري هم از جمله آيينهاي ثنوي به شمار آيد، هر چند به نظر ميرسد در اين رابطه بايد دقت بيشتري به خرج داد و ديدگاه آنها را به ديدگاههاي توحيدي نزديكتر ديد.
2. توحيد خداباوري:34 در ميان طيف مثبت رويكردها به خدا، يكتاپرستي و اعتقاد به خداي يگانه از برجستگي و جايگاه خاصي برخوردار است. در اين رويكرد اولا، خداوند به عنوان موجودي متشخص مطرح است كه با او ميتوان ارتباط برقرار كرد و به عبادت او پرداخت؛ ثانيا، اين موجود شخصوار، خالق ماسواي خود است و هر آنچه كه غير اوست به دست او خلق شده است. در اين ديدگاه، هرچند كه موجودات فراانساني متعددي به عناوين مختلفي همچون فرشتگان وجود دارند ولي با اين حال، هيچ كدام از آنها جنبه الوهي ندارند و خداوند متعال تنها موجود الوهي است.
اين موجود الوهي علاوه بر اينكه خالق عالم است و بدين سبب صفت خالق بودن به وي نسبت داده ميشود، داراي اوصاف ديگري نيز هست كه مهمترين آنها را ميتوان در اوصافي نظير قادريت مطلق، عالميت مطلق، خير محض بودن، ازلي و ابدي بودن، و حي و قيوم بودن مشاهده نمود. البته موحدان حق تعالي را واجد تمام اوصاف كمالي ميدانند و از هر صفت حاكي از نقص و فقدان مبرّا ميشمارند. اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت و اسلام) از مصاديق بارز اين رويكرد به شمار ميروند.
لازم به ياد آوري است كه در اين رويكرد، نگرشهاي خاصي نيز وجود دارد كه برخي از آنها مثل دئيسم به دليل نگاه خاصشان مورد توجه محققان قرار گرفتهاند. بدين روي، ما نيز در اين نوشتار به اين رويكرد توجه بيشتري مبذول ميداريم.
3. دئيسم:35 اين رويكرد در اواخر قرن شانزدهم در انگلستان متولد شد و در قرن هجدهم در فرانسه و آلمان رواج يافت36 و تقريبا در قرن نوزدهم برچيده شد و پس از آن، شخصيت علمي مهمي از آن پيروي نكرد.
دئيستهاي معروف عبارتند از: لرد هربرت اهل چربوري (1624ـ1583) چارلز بلانت (1693ـ1654) جان تالند(1722ـ1670) آنتوني كالينز (1729ـ1679) متيو تين دال (1733ـ1657)37
در اين ميان، كساني نيز هستند كه مستقيما دئيست نيستند، ولي از اين رويكرد متأثر گرديدهاند؛ افرادي همچون: باروخ اسپينوزا(1632ـ1677) ژان ژاك روسو(1778ـ1712) موسي مندلسون (1786ـ1729) و كانت (1781ـ1724)
دئيسم قايل است اين عالم را يك موجود برتر خلق كرده است، امّا بعد از خلق، اين عالم را بر اساس قوانيني كه در آن تعبيه نموده در مسيري قرار داده تا خودش به حركت خودش ادامه دهد و ديگر نيازي به دخالت در آن نباشد. در اين ديدگاه، خداوند متعال انسان را نيز به گونهاي آفريده است كه به طور طبيعي و بدون ياري نيروهاي ماورايي بتواند راه خود را با عقل و تواناييهاي خدادادي خويش پيدا كند و از گذرگاههاي گوناگون، بهترين معبر را برگزيده، خود را به سر منزل مقصود برساند. در اين منظر، همانگونه كه اشاره شد، عقل انسان همه كاره است و هموست كه بدون عيب و نقص در صورتي كه به حال فطري خود باقي گذاشته شود، ميتواند مشكل آدمي را حل كند. مسئله اثبات وجود خدا، اوصاف جلاليه و جماليه او، قيامت و معاد، همه و همه در توان عقل است و بايد به عقل اعتماد كرد. محصول اين نگرش الهيات نويني بود كه با نام الهيات طبيعي38 شهرت يافت و منظور از آن همان توان طبيعي انسان بر يافت حقيقت و راه رسيدن به سعادت است. روشن است كه نقطه مقابل اين الهيات، با نام الهيات وحياني و يا الهيات مُنزَل و مبتني بر وحي39 قرار دارد. در اين رويكرد، عقل انسان محدود تلقّي شده و بر اين اساس، وحي الهي به ياري انسان شتافته تا در واديهاي سرگرداني و حيرت دست او را گرفته و از هلاكت و شقاوت حتمي نجات دهد. شايد به همين سبب است كه متيو تين دال كتاب خود را، كه به كتاب مقدس دئيستها نيز شهرت يافته است،40 مسيحيت به قدمت خلقت41 ناميده است.
بدينسان، در اين نگرش چيزي به نام ارسال رسل و انزال كتب و سنّت مطرح نيست و هر آنچه تأثيرگذار است عقل طبيعي انسان است. در اين منظر، عقل طبيعي و فطري انسان براي سعادت او و زندگي ديني و اخلاقي او كفايت مينمايد. البته، همين نكته هم باعث ميگرديد كه دئيسم در درون خود رويكردهاي مختلفي به دست آورد كه در ادامه به مهمترين اين تقريرها اشاره ميگردد.
تقريرهاي دئيسم: دست كم چهار تقرير براي دئيسم وجود دارد:
1. در تقرير اول، فرد دئيست اعتقاد به وجود خداوندي دارد كه داراي ويژگيهاي ذيل است: از موجودات ديگر برتر است، بينهايت قدرتمند است، از همه چيز آگاه است، خير محض است، خالق عالم است، تدبير غايتانديشانهاي براي عالم دارد، آدميان را با وظايف اخلاقي و ديني خلق كرده است، روز جزا و پاداش قرار داده و عقل آنها را بر اين مطلب كافي دانسته است.
اين عده پس از پذيرش اين ويژگيها، منكر لزوم وحي و هدايت تشريعي خداوند ميباشند و عقل آدمي را براي راه بردن به سعادت كافي ميدانند.
2. در تقرير دوم، علاوه بر ردّ لزوم وحي و ارسال رسل، از ميان اموري كه تقرير اول پذيرفته است، قيامت و روز جزا و پاداش را انكار ميكند.
3. تقرير سوم، علاوه بر دو نكته مورد انكار دو تقرير پيشين، خداوند را خير محض و خيرخواه انسان نميداند.
4. تقرير چهارم، كه افراطيترين تقرير دئيسم نيز به شمار ميرود، علاوه بر امورِ مورد انكار تقرير سوم، تدبير غايتانديشانه خداوند براي عالم را هم انكار ميكند. در اين ديدگاه، خداوند صرفا عالم را خلق كرده و آن را به حال خود رها كرده است و هيچگونه دخالتي در حركت عالم ندارد و عالم خودش به حركت خودش ادامه ميدهد تا به مقصد خود نايل آيد.42
به هر تقدير، دئيسم به عنوان يكي از رويكردهاي توحيد و خدا باوري در اروپا شكل گرفت و توسعه پيدا كرد و در قرن نوزدهم عملا از صحنه انديشه بشري زدوده شد و امروزه جز برخي آثار و ديدگاههاي متأثر از اين رويكرد، چيزي از آن باقي نمانده و تقريبا از بين رفته است.
4. همه در خدايي:43 پَنِنْتِئيزم (panentheism) كه معادل فارسي آن «همهدرخدايي» است از اجزاي مختلفي تشكيل شده است. Pan در يوناني يعني همه«en» يعني «در» و theism نيز يعني «خداباوري». بر اين اساس، اين واژه يعني اعتقاد به اينكه تمام حقايق عالم در خدا محقق شدهاند. در اين رويكرد، تمام عالم و تمام حقايق عالم در خدا وجود دارند. تمام عالم، بخشي از اجزاي خداست.44 البته خدا محدود به عالم نشده و وجودي فراتر از عالم دارد، ولي با اين حال، عالم مانند جسم خدا ميباشد. دقيقا همانگونه كه انسان روح و جسم دارد، خدا نيز اين عالم را جسم خود گرفته است و با اين جسم به حيات خود ادامه ميدهد. فقط بايد به اين نكته توجه داشت كه به همان منوال كه روح انسان برتر و فراتر از جسم اوست، خدا نيز از جسم خود، كه عالم است، فراتر است و با آن همتا نيست (برخلاف آيين وحدت وجود كه عالم را مساوي با خدا و خدا را مساوي با عالم محسوب ميدارد).45
الهيات پويشي،46 كه در قرن بيستم و با تلاش افرادي همچون آلفرد نورث وايتهد (1947ـ1861) و چالرز هارتشورن (متولد1897) مطرح شد، يكي از مصاديق همهدرخدايي است.47
خداي الهيات پويشي همانند خداشناسي توحيدي كلاسيك متشخص است، اما در الهيات پويشي رابطه ميان خداوند و جهان تفاوت چشمگيري دارد: الهيات پويشي هم مفهوم خلق از عدم را مردود ميداند، هم تمايز قاطعي را كه خداشناسي توحيدي كلاسيك ميان خدا و جهان قايل است. تلقّي الهيات پويشي از رابطه خداوند با جهان را ميتوان در اين عبارت به بهترين وجه بيان كرد: جهان بدن خداوند است، خداوند به ميانجي بدنش زندگي ميكند، همانگونه كه ما به ميانجي بدنهايمان زندگي ميكنيم. اين بدان معناست كه خداوند و جهان به رغم تلقّي خداشناسي كلاسيك، كاملا متمايز از يكديگر نيستند، بلكه جميع موجودات متناهي، از جمله انسانها، به يك معنا در وجود خداوند مندرجاند.48
به ديگر سخن، در اين ديدگاه، ميان خداوند و جهان اتّكاي متقابل و دو سويه برقرار است و وايتهد تا آنجا پيش ميرود كه ميگويد: «اين مدعا كه خداوند از جهان متعالي است، همان قدر درست است كه بگوييم جهان از خداوند متعالي است. و اين مدعا كه خداوند جهان را آفريد همان قدر درست است كه بگوييم جهان خدا را آفريد».49
در اين ديدگاه، واقعي بودن مستلزم تغيير و تحول است و چون خداوند هم امري واقعي است، پس بايد در تحول و پويايي باشد؛ بدين معنا كه با فرايند خلقت مرتبط است و از تكامل آن متأثر ميشود. در اين ديدگاه، خدا در شادي بشري ما شريك است و همچنين در درد و رنج انسانها نيز سهيم ميباشد.50
به هر تقدير، اين رويكرد به حقيقت غايي، به نظر ميرسد از اساس با خداباوري ناسازگاري دارد و چون در اين نوشتار در مقام نقد رويكردهاي مختلف نيستيم فقط به اين نكته بسنده ميكنيم كه اين تصوير از خدا و حقيقت غايي ديگر قابليت اين را ندارد كه آن را واجبالوجود و بينياز محض بدانيم. در واقع، اين نگرش با اصل حقيقت غايي بودن اين موجود ناسازگاري دارد. به هر حال، اين نگرش و نيز اغلب نگرشهاي مطرح شده جاي نقد و بررسي دارند كه در موقعيت مناسب بايد به آنها پرداخت.
5. همه خدايي:51 همانگونه كه در آغاز ديدگاههاي مثبت راجع به حقيقت غايي اشاره گرديد، اين رويكردها به دو سبك و روش به اين حقيقت نظر كردهاند: الف) اينكه حقيقت غايي را شخصوار بدانند؛ ب) اينكه حقيقت غايي را نامتشخص تلقّي كنند. تا به اين فراز، اين رويكردها، حقيقت غايي را متشخص در نظر ميگرفتند، اما در اين بخش به ديدگاهي رسيدهايم كه خداوند را به مثابه يك روح و يك جان در كالبد جهان دميده شده ميداند و نه يك موجود متشخص و داراي اوصاف خاص. اين خدا، نيروي وجود52 است و نه چيزي ديگر. در واقع، در اين رويكرد خدا و جهان يكي و واحدند.53
در اين ديدگاه، واقعا جهاني جداي از خدا وجود ندارد و هر چه هست خداست؛ به ديگر سخن، در اين نگاه تنها يك وجود و يك موجود در عالم محقق است: وحدت وجود و موجود. در اين منظر، خدا به هيچ وجه قابل توصيف نيست؛ زيرا همه چيز است.
خداي وحدت وجودي ديگر خالق نيست؛54 زيرا تمايزي ميان او و عالم محقق نشده است تا بگوييم اولي دومي را آفريده است.
وحدت وجود را ميتوان با دو نگرش متمايز در نظر گرفت:
الف: دنيايي و مادي،55 كه در اين رويكرد شخص معتقد، براي عالم ماده هم حقيقتي قايل است. هندوئيسم، نمونه بارز اين نگرش، معتقد است برهمن روح و جان جهان است و جهان مادي هم از اوست. در اوپانيشادها، اين روح به عنوان موجود لاشيء و بلاحركت و بلا احساسي كه مانند رحم و زهدان است و عالم از آن زاييده شده و سرانجام هم به آنجا باز ميگردد توصيف شده است.56 و يا در ميان بوداييان، بوداي نخستين از چنين حالتي برخوردار است.57
ب. غير مادي،58 كه در اين نگرش اساسا براي عالم جسم و ماده وجودي در نظر نميگيرند. در اين نگرش، كساني مثل هگل، براي عالم مادي حقيقتي فرض نميكنند و همه عالم را انديشههاي روح مطلق برميشمارند.59
در ميان انديشمندان غربي، ديدگاه باروخ اسپينوزا (1677ـ1632) در اين رويكرد برجسته است. به عقيده او در عالم وجود فقط يك جوهر حقيقي وجود دارد كه آن جوهر يا خداست و يا طبيعت و ماده. در نظر او، خدا حقيقت است و ارواح و پارههاي ماده امور وصفياند كه براي خداوند محقق ميشوند و در واقع چيزي نيستند مگر تجلّيات خدا. در ديدگاه او تمام تعيّنات براي آن هستي مطلق است و در واقع، فقط يك هستي كامل وجود دارد. و از همين رو، ديدگاه او به نوعي وحدت وجود كامل منجر ميگردد.60
مسئله قابل توجه در اين نگرش اين است كه ديدگاه وحدت وجودي اسپينوزا ذيل كدام يك از ديدگاههاي مادي و غيرمادي قرار ميگيرد؟ به صراحت ميتوان گفت: ديدگاه اسپينوزا ديدگاهي مثل ديدگاه هگل نيست كه امور را صرفا غير مادي ميپندارد و همه را انديشه و غير مادي در نظر ميگيرد. در ديدگاه وي موجودات مادي نيز محققاند و فقط نكته اينجاست كه اين امور تجلّيات آن خداي لايتناهياند؛ خدايي كه بينهايت اوصاف كمالي دارد و بسياري از اوصافش را و به تعبيري تجلياتش را ما نميشناسيم.
در پايان، تأكيد ميكنيم كه اين نوشتار صرفا در مقام ترسيم كلي ديدگاههاي موجود در اين مقام بود و نظري در بررسي اين رويكردها نداشت؛ چه آنكه بسياري از اين رويكردها با ديدگاه توحيدي ما سازگاري ندارد و بايد در مقام خود مورد نقد و بررسي كامل قرار گيرند.
پينوشتها
1 ـ لازم به يادآوري است كه اين بحث در فلسفه دين با عنوان "The concepts of God" مورد بررسي قرار ميگيرد، هر چند كه در كنار اين بحث مباحث ديگري همچون اوصاف خدا هم مطرح ميگردد.
2 ـ Atheism.
3 ـ محمد معين، فرهنگ فارسي معين (دو جلدي)، تهران، آدنا، 1381، ماده «الحاد».
4 ـ A New Dictionary of Religions; ed. by: John R. Hinnells, Blackwell, UK, 1995,p.55.
5 - see: Gorge Alfred James, "Athism" in: The Encyclopedia ofReligion, ed. by: Mircea Eliade, Macmillan Publishing Company, New York,1987, v.1, p. 479.
6 ـ Naturalism.
7 ـ Materialism.
8 - see. Oxford Advanced Learner's Dictionary; oxford, fifthed., Oxford, 1997-8, Materialism.
9 - see: A New Dictionary of Religion, ed. by: John R. Hinnells, Blackwell, 1995,p.392.
10 - see: Ernest Jones, Sigmund Freud: Life and Work, London, Hogarth Press, 1953, v.1, p.22.
11 - مرتضي مطهري، فطرت، چ چهارم، تهران، صدرا، 1372، ص204ـ209.
12 - Jeffry Stout, "Naturalism" in: Encyclopedia of Religion, v.10, p.317.
13 - Agnosticim.
14 ـ John Bowker, The Oxford dictionary of World Religions, Oxford University Press,Oxford, New York, 1999, "Agnosticism".
15 - Leap of Faith.
16 ـ كييركگارد، در اين مايكل پترسون و ديگران، عقل و اعتقاد ديني، ابراهيم سلطاني و احمد نراقي، تهران، راه نو، 1377، ص80.
17 ـ همان.
18 ـ توضيح مطلب و تفاوت ميان اين دو نوع الهيات در ادامه خواهد آمد.
19ـ The Ethics of Belief.
20 ـ مايكل پترسون و ديگران، پيشين، ص72.
21 ـ Skepticism.
22 -"Scepticism" in: The Words Worth Dictionary of Beliefs and Religions; ed. by: Rosemary Goring; Wods Worth Reference, UK. 1995.
23 ـ برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، تهران، نشر پرواز، 1365، ص 133.
24 ـ see: John B. Cobb, JR.; "God in Postbiblical Christianity", in: The Encyclopedia of Religion, v.6, p.22.
25 ـ Poly Theism.
26 ـ ر.ك. مايكل پترسون و ديگران، پيشين، ص197.
27 ـ از ريشه يوناني Kath'en به معناي يكي پس از ديگري و theos به معناي خدا؛ يعني پرستش خدايان يكي پس از ديگري.
28ـ John Bowker, Ibid; p. 422.
29 ـ براي مطالعه بيشتر ر.ك.به: جان بي ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، تهران، علمي و فرهنگي، 1375، ص60.
30 ـ Heno در ريشه يونانياش به معناي «يك» است. و در اينجا به معناي پرستش يك خدا از ميان چندين خداست.
31 ـ see: A. S. Geden; "God (hindu)", in: Encyclopedia of Religion and Ethics; ed. by: James Hastings, T and T Clark, a Can tinium imprint; London, New York, 2003, Reprinted.
32 ـ David Sperling, "God in Hebrew Scriptures", in: The Encyclopedia of Religion.
33 ـ براي مطالعه بيشتر ر. ك. به: جان بي. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 628ـ631.
34 ـ Theism - Mono Theism.
35 - Deism.
36 ـ"Deism", in: The Harper Colins Dictionary of Religion; ed.by:Jonatan Z. smith,Harper Colins Publishers Inc. New York, 1995, p. 310.
37 - William L. Rowe, "Deism" in: Routledge Encyclopedia of Philosophy; Routledge Inc., New York, 1998.
38 - Natural Theology.
39 - Revealed Theology.
40 -"Deism", in: The Oxford Dictionary of World Religions, Ibid, p.268.
41 - Christianity as Old as the Creation.
42 - William L. Rowe, "Deism", Ibid.
43 - Panentheism.
44 -"panteism , panentheism", in: The Oxford Dictionary of World Religions, Ibid, p.730.
45 -"panenthism", in: The Words Worth Dictionary of Beliefs and Religions, Ibid, p.389.
46 - Process Theology.
47 - David Basinger, "Process Theism", in: Routledge Encyclopedia of Philosophy, Ibid.
48 ـ مايكل پترسون و ديگران، پيشين، ص109.
49 ـ همان، ص110.
50 ـ جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهزاد سالكي، تهران، هدي، 1376، ص122.
51ـ Pantheism.
52 - Power of Being.
53 -"Pantheism", in: The World Worth Dictionary of Belifs and Religions, Ibid, p.390.
54 - مايكل پترسون و ديگران، پيشين، ص109.
55 - Cosmic.
56 ـ جان بي. ناس، پيشين، ص150.
57 ـ داريوش شايگان، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، تهران، امير كبير، 1375، ج1، ص174.
58 - Acosmic.
59 ـ براي مطالعه بيشتر ر.ك. به: برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، ترجمه نجف دريابندري، تهران، پرواز، 1365، ص998ـ1002.
60 ـ برتراند راسل، پيشين، ص788.