ارزیابی مبانی تجربی و الهیاتی «ژن خدا»

Article data in English (انگلیسی)
- Asadi S, Gholizadeh Z, Jamali M, Nazirzadeh A, Habibi S (2016). VMAT2 Gene Molecular study of peoples in the Religious Behavior and Belief in God of the citizens of the city of Tabriz in IRAN. SOJ Genet Sci, 3(1):1-6.
- Dixon, Thomas (2002). Scientific Atheism as a Faith Tradition. Studies in History and Philosophy of Biomedical Sciences, 33, 337-359.
- Goldman, Michael (2004). Kindred spirits, NATURE GENETICS. 36,12.
- Hamer, Dean (2004). The God Gene: How Faith is Hardwired into Our Genes. New York: Anchor Books.
- Mohler, R. Albert (2008). Atheims Remix: a Christian confronts the New Atheists. Wheaton: Crossway Books.
- Pals, Daniel L., (2006). Eight Theories Of Religion. New York: Oxford University Press.
- Zimmer, Carl (2004). Faith-Boosting Genes a Search for The Genetic Basis of Spirituality. Scientific American, 31, 110-11.
مقدمه
از عصر روشنگری بهاینسو، نفی خدا و جهان ماورا و بهعبارت دیگر، «الحاد» با تلاشهای فوئرباخ، مارکس و فروید رنگ و بوی علمی به خود گرفت (شهبازی، 1399، ص32). در دهة اول قرن 21، کتابهای متعددی از سوی ریچارد داکینز، دنیل دنت (Daniel Dennett)، سم هریس و کیرستوفر هیچنز عرضه شد که موج تازهای از الحاد علمی را پدید آورد (هات، 1399، ص10). وجه مشترک دانشمندان فعال در حوزه الحاد علمی، علممحوری و استفاده از روش تجربی است. در نگاه ایشان هر آنچه را نتوان بهوسیلۀ قوای حسی و به کمک تجربه ارزیابی و مورد آزمون و خطا قرار داد، بیمعنا و فاقد اعتبار است (مولر، 2008، ص63؛ دیکسون، 2002، ص240). پیامد این مبنای فکری، انکار و خرافه نامیدن معارف عقلی و محصول آن تقلیل ماهیت و هستی انسان به بدن مادی و کالبد جسمانی او بود. در نگاه تقلیلگرایانه، معرفت به هر موضوع محسوس، تنها از تحریک عصب مغزی مرتبط با آن حاصل میشود؛ بهعبارت دیگر، همانگونه که آب را مساوی با H2O میدانیم، اگر با روش علمی احساسات بشری را واکاوی کنیم، خواهیم دید که آنها صرفاً فعل و انفعالات عصبشناختی هستند (مسلین، 1391، ص125).
در همین راستا و در تلاش برای تبیین مادیگرایانه از معنویت و احساسات دینی، در سال 2004 کتاب ژن خدا (God Gene) توسط دانشمند علم ژنتیک دکتر دین هَمر (Dean Hamer) به چاپ رسید. وی مدعی بود ژنی که انسانها را به سوی معنویتگرایی سوق میدهد را کشف کرده است. البته هدف اولیة او از آزمایشهايی که انجام میداد، کشف ژنی بود که افراد را مستعد اعتیاد به سیگار میکند. هَمر با بررسی 100 دو قلو و مقایسۀ آنها، نتیجه گرفت که چگونه وراثت میتواند بر رفتار انسانی تأثیر بگذارد. وی در آن آزمایش علاوه بر دریافت پرسشنامۀ روانشناختی از داوطلبان، DNA برخی از آنان را نیز مورد مداقه قرار داد. نتایج بهدستآمده، زمینۀ تحقیقات بیشتر او در رابطه با «ژن خدا» را فراهم آورد و آزمایش جدید، وی را به ژنی به نام VMAT2 رهنمون شد (زیمر، 2004، ص110).
این موضوع واکنشهای بسیاری را برانگیخت؛ اگر معنویت مساوی با فعل و انفعالات شیمیایی سلولهای مغزی باشد، پس احتمالاً متعلق معنویت نیز امری موهوم خواهد بود. اینگونه بود که کشف ژن خدا به انکار وجود خدا و الحاد دامن زد. ازاینرو بررسی همهجانبۀ ادعای همر اهمیت ویژه پیدا میکند. نظریۀ ژن خدا با کاستیهای روشی و نقدهای الهیاتی متعددی مواجه شده است. با وجود پژوهشی که با عنوان «تحلیلی انتقادی بر رابطۀ نظریۀ ژن خدا با ایمانگروی» انجام شده، اما نقدهای مطروحه در آن روشی است و از توجه به نقدهای الهیاتی اجتناب شده است. ازاینرو معتقدیم در زمان نگارش این نوشتار، به مقالهای که هدف ما را دنبال کند دست نیافتیم.
در ادامه، تلاش خواهیم نمود تا در گام نخست، عملکرد سلول زیستی و اجزای آن را توضیح دهیم، جایگاه ژن در وراثت و شکلگیری هویت انسانی در نگاه مادیگرایانه را تبیین نماییم، چیستی «ژن خدا» را بهطور کامل بررسی و در پایان نیز این سؤال اساسی را پاسخ گوییم که آیا «ژن VMAT2» ریشه و اساس معنویتگرایی است و یا ادعای مذکور، ناتمام است؟
بخش اول: مقدمات بحث
1. ساختار و اجزای سلول
هر ارگان از بدن انسان (قلب، شش، معده، روده، مغز و...) از سلولهای مشابهی تشکیل شده که با یکدیگر به صورت گروهی عمل میکنند. این سلولهای مشابه را بافت میگویند. بافتها از سلول تشکیل شدهاند و سلول کوچکترین واحد زندۀ بدن موجودات است. سلولها بر اساس ساختار تشکیلدهندهشان به دو گروه پروکاریوتی و یوکاریوتی تقسیم میشوند:
1ـ1. سلولهای پروکاریوتی (Prokaryotes): سلولهايی با شکل ساده هستند که موجودات تکسلولی مثل باکتریها را به وجود میآورند. این سلولها فاقد هسته و هرگونه اندامک می باشند. DNA در این سلولها به صورت حلقه یا لوپ (رشتۀ به هم پیچیده) در غشای سلول قرار دارد (بروس، 1390، ص13).
2ـ1. سلولهای یوکاریوتی (Eukaryotes): سلولهایی هستند که موجوداتِ با ساختارهای پیچیده مانند حیوانات و گیاهان را به وجود میآورند (بروس، 1390، ص18). در این سلول اندامکهای متعددی وجود دارد که هر یک عملکردهای مختلفی را انجام میدهند:
سسیتوپلاسم (Cytoplasm)، مایع ژلهایمانند درون غشای سلول است و اندامکها در آن شناورند (بروس، 1390، ص24ـ26). هسته (Cell nucleus) در مرکز سلول قرار دارد و حاوی DNA است. هستک ریبوزم تولید میکند. ریبوزوم از هسته خارج شده و وظیفۀ ساخت پروتئینها را بر عهده خواهند داشت. DNA (مخفف Deoxyribonucleic Acid) در درون هستۀ سلول قرار دارد؛ DNA تعیین میکند که سلول چه وظیفهای دارد و چگونه باید آن را انجام دهد. توضیحات بیشتر در ادامه خواهد.
شبکۀ آندوپلاسمی (Endoplasmic reticulum) اندامی است که به غشای هسته متصل میباشد و وظیفۀ حمل و نقل در سلول را بر عهده دارد. این شبکه به دو قسمت تقسیم میشود. شبکۀ آندوپلاسمی زبر (Rough endoplasmic reticulum) که به دلیل چسبیدن ریبوزومهای خارجشده از هسته به آن، به این نام خوانده میشود؛ و شبکۀ آندوپلاسمی نرم (Rough endoplasmic reticulum) که ریبوزومها بدان نمیچسبند. بخش زیر با اعمال تغییرات شیمیایی بر روی پروتئینهای ساختهشده توسط ریبوزومها آنها را آماده میکند تا توسط دستگاه گلژی ضبط گردند. سپس این پروتئینها به بخش اف منتقل شده و از آنجا با پیچیده شدن در یک غشا به سمت دستگاه گلژی منتقل میشود (بروس، 1390، ص22).
دستگاه گلژی (Golgi complex) پروتئینهای دریافتی را به گونهایکه امکان استفاده از آن برای سلول ممکن باشد درمیآورد و گاه مواد دیگری مانند لیپید (Lipid) یا کربوهیدرات (Carbohydrat) به آنها، میافزاید (بروس، 1390، ص22). لیزوزوم (Lysozyme) مرکز بازیافت سلول است و درواقع اندامی است که اجزایی غیرکاربردی درون سلول ازجمله اندامهای فرسوده و یا آسیبدیده را جمعآوری و با کمک آنزیمهایی که درونش وجود دارد، آنها را از بین می برد (لودیش،1400، ص27).
میتوکُندری (Mitochondrion) اندامکهای تولید نیروی مورد نیاز سلولهای جانوری و گیاهی هستند. میتوکندریهای ملکولهایی به نام ATP تولید میکنند که انرژیهای لازم برای تمام فعالیتهای سلولی را فراهم مینمایند. سلولهایی که نیاز به انرژی بیشتر دارند میتوکندریهای بیشتری نیز دارند (لودیش،1400، ص29). سلول، برای اینکه شکل خود را حفظ کند دارای اسکلتی است که در درون آن قرار دارد. اسکت سلولی از ریزرشتههای ریسمان مانندی که از پروتئین و میکروتوبولها (Microtubule) که لولههای توخالی هستند، تشکیل شده است و به سلول کمک میکند تا شکل خود را حفظ کند (لودیش، 1400، ص23). غشا (Cell Membrane) پوسته و حفرهای است که اندامکهای سلول را دربر گرفته است. حفظ شکل ظاهری سلول از وظایف این پوسته میباشد. بر روی این حفه پروتئینهایی متصل است که وظیفۀ ورود و خروج ضابطهمند مواد را بر عهده دارند. پروتئینها همچنین بیش از 50 درصد از وزن غشا را تشکیل میدهد (محمودی و يقيني، 1396، ص6ـ9).
البته باید توجه داشت که برخی اندامکها تنها در برخی سلولها دیده میشوند. مانند تاژک در باکتریها و سلول اسپرم انسان (که به آنها کمک میکنند حرکت کنند) یا موژکها در دستگاه تنفسی انسان.
2. انتقال پیام
سلولها از طریق پروتئینهای غشایی (درگاههای موجود در غشا) با محیط اطراف خود ارتباط برقرار میکنند. برخی از این پروتئینها مسئول انتقال پیام به خارج از سلولاند. برخی دیگر پیام را به داخل سلول وارد میکنند؛ این پیامها همه از جنس آنزیم هستند. براي مثال در سطح غشا پروتئینی قرار دارد که گیرنده (Receptor) نامیده میشود، این پروتئین آنزیمها را از سطح بیرونی سلول به درون منتقل میکند. در این زمان پیامها توسط پروتئینهای مخصوص بررسی شده و پیام مناسب را به وجود میآورند (محمودی و يقيني، 1396، ص14). آنچه پایه و محل بحث در این مقاله است، همین پروتئینهای گیرنده در غشاء سلول میباشد.
3. ژن و کارکرد آن
DNA یک جفت رشتۀ مارپیچ از نئوکلوتیدها (Nucleotid) است که دارای ترکیبات شیمیایی همچون قند و فسفات به همراه مواد بازی ازجمله آدنین (Adenine)، گوانین (Guanine)، سیتوزین (Cytosine) و تیمین (Timine) تشکیل مییابد. (بروس، 1390، ص197). هر بخش از DNA که بر اساس نحوۀ چینش خاص بازهایی که در درون خود دارد، بتواند یک پروتئین خاص را تولید کند، «ژن» مینامند. ژنها کدها یا دستورالعملهای ساخت پروتئینها هستند که در فرایند تولید سلول مورد نظر استفاده میگردد. هر انسان 25 هزار ژن دارد (بروس، 1390، ص202).
4. فرایند همانندسازی سلولی
هنگامی که سلول قصد دارد تقسیم شود و سلول جدیدی شکل بگیرد مراحل زیر طی میگردد:
4.1. مضاعف شدن DNA
در این حالت سلول شروع به همانندسازی از DNA موجود در هسته میکند. برای این کار ابتدا توسط یک پروتئین به نام هلیکاز (Helicase) دو رشته از هم جدا میشوند. همانندسازی به صورت یکپارچه و یک تکه اتفاق نمیافتد، بلکه در طول یک رشتۀ DNA انسانی تقریباً 10000 مبدأ همانندسازی است که نقاط شروع و پایان آن بر اساس چینش خاص نوکلئوتیدها مشخص میشود. پروتئین دیگری به نام دي. ان. ای. پلیمراز (DNA Polymerase) به مبدأهای همانندسازی متصل شده و شروع به کپیبرداری از رشته موجود مینمایند. این کار باعث میشود تا در انتها یک رشتۀ DNA به دو رشته تبدیل شده و مضاعف گردد (بروس، 1390، ص220).
4.2. تولید mRNA
سلول برای تولید هریک از پروتئینهای مورد نیاز خود، لازم است تا یک نسخه از ژن مربوطه را از DNA کپیبرداری کرده و سپس بر اساس نقشه بهدستآمده آن را به پروتئین تبدیل کند. برای این عملیات، ابتدا دو رشتۀ DNA از هم جدا شده و پروتئینی به نام «RNA پلیمراز» شروع به کپی بخش مورد نظر میکند. پس از اتمام کار مجدد دو رشتۀ DNA به هم متصل شده و بخش تکرشتهای کپیشده به خارج از هسته منتقل میشود (بروس، 1390، ص258). DNA در هسته سلول به صورت رشتههای نازکی موجود است که به سختی با میکروسکوپ قابل مشاهده میباشند. اما این رشتهها در هنگامی که سلول قصد تقسیم شدن و همانندسازی دارد، به هم فشرده شده و به شکل کروموزم درمیآیند. در هر سلول 24 کروموزم موجود است (بروس، 1390، ص199).
4.3. نقشه خوانی از روی RNA توسط ریبوزمریبورزم بر اساس شکل چینش نوکلئوتیدهای mRNA، که به صورت سه تا سه تا خوانده میشود، پروتئین مربوطه را میسازد. این پروتئینها هریک نقشها خاصی را در حیات سلول ایفا میکنند (بروس، 1390، ص280). بهعنوان مثال برخی از آنان در سطح غشاء سلول قرار گرفته و گذرگاه ورود و خروج مواد به داخل و خارج سلول را ایجاد میکنند. برخی دیگر اجزای تشکیلدهندۀ غشا را تشکیل میدهند و تعدادی نیز در فعالیت آنزیمی سلول شرکت دارند (محمودی و يقيني، 1396، ص9).
5. ساختار سلولهای مغز
مغز انسان از حدود 100 بیلون نورون (سلول عصبی ـ Neuron) تشکیل شده است. این سلولها با یکدیگر در ارتباط بوده و به انتقال پیامهای حسی، حرکتی و عصبی اشتغال دارند (شیخزاده حصاری و کریمی ثالث، 1393، ص9). هر نورون از قسمتهای زیر تشکیل شده است:
1) جسم سلولی؛
2) دندریت؛
3) آکسون؛
جسم سلولی بخش مرکزی و اصلی هر نورون است که هسته را در خود جای داده است. جسم سلولی شامل همه اندامکهایی که پیش از این بیان شد، میباشد. از هر جسم سلولی شاخهایی به نام «دندریت» منشعب شده که وظیفۀ دریافت پیام از سایر نورونها بر عهده دارد. از جسم سلولی شاخۀ بلند و باریک دیگری خارج میشود که توسط پوشش هایی به نام «ملین» محافظت میشود؛ این اندام پیامهای سلول را به دیگر نورونها منتقل میکند (شیخزاده حصاری و کریمی ثالث، 1393، ص10ـ16).
6. نحوۀ ارتباط نورنها
در محل تلاقی آکسون سلول پیشین و دندریت سلول پسین فضایی وجود دارد که به آن «سیناپس» (Synapse) میگویند. بهطورکلی این فضا از سه بخش تشکل شده است:
1) نورون پیش سیناپسی (Presynaptic neuron)؛
2) نورن پس سیناپسی (Postsynaptic neuron)؛
3) سیناپس.
نحوۀ ارتباط دو نورون در سیناپس به دو صورت شیمیایی یا الکتریکی میباشد. در ارتباط شیمیایی به جای جریان الکتریکی، بسته به نوع پیام، مایع خاصی از پایههای آکسون به محل سیناپس ترشح شده و توسط سلول عصبی دیگر جذب میگردد؛ در زیر ارتباط شیمیایی میان دو نورن قابل مشاهده است (اسپلیتگربر، 1400، ص83).
بخش دوم: تبیین و ارزیابی ادعای همر
دین همر معتقد است، معنویت انسانها یک عمل غریزی بوده و علت آن را باید در ژنهای افراد جستوجو نمود. همانگونه که پرندگان بدون اینکه آموزش ببینند به سمت جنوب پرواز میکنند، انسانهای معنوی نیز درواقع تحت تأثیر ژنهای خود هستند. البته این ویژگی (معنویت) میتواند با آموزش تقویت شود (همر، 2004، ص10). همانگونه که جوجۀ پرندگان بر اساس غریزه و ساختار فیزیولوژیک خود در ابتدا فقط میتوانند یک نوع آوا را تولید کنند و پس از چندی به واسطۀ ارتباط با پدر و مادر و محیط پیرامون دامنۀ آوایی بیشتری مییابند، انسانها نیز به واسطۀ ژنهای خود یک سطحی از معنویت را در ابتدای تولد دارا هستند، اما در طول زندگی ظرفیت آن با تربیت و ارتباط با محیط افزایش پیدا میکند (همر، 2004، ص11). همر تحقیق خود را مبتنیبر اصول پنجگانۀ زیر میداند:
1. بررسی آماری
در ابتدا، با طراحی یکی پرسشنامه از متقاضی درخواست میشود تا بدان سؤالها پاسخ داده و با نظام امتیازبندی، نمرهای بابت سطح معنویتش دریافت نماید. همر مدعی است این راه با توجه به اینکه معنویت گونههای مختلفی از احساسات، باورها، عواطف و... را دربر میگیرد، با دشواری زیادی همراه است. دیگر چالشی که او با آن دست به گریبان است بیان احساسات معنوی از سوی شرکتکنندگان با زبان و اصطلاحات دینی است که البته وی ادعا میکند با استفاده از روشهای آماری پیچیده سعی شده تا مشکلات به حداقل برسد (همر، 2004، ص11).
2. وراثتپذیری
بهمنظور بررسی تأثیرگذاری ژنتیک و وراثت بر سطح معنویت افراد، دوقلوهای همسان بهعنوان موضوعات مطالعاتی انتخاب شدند (همر، 2004، ص11). مقایسه و بررسی این افراد در نسبتبه دیگران میتواند معیار خوبی در جهت اثبات نقش وراثت در تعیین سطح معنویت باشد؛ زیرا دو قلوهای همسان از لحاظ ساختار DNA بسیار شبیه به هم هستند و در صورتی که از لحاظ سطح معنویت با یکدیگر تفاوت داشته باشند، میتوان علت را در موارد حداقلی که در DNA با دوقلوی همسان خود اختلاف دارند، جستوجو نمود، درحالیکه سطح اختلاف در DNA میان افراد غیرمرتبط و یا خواهران و برادران غیرهمسان بسیار زیاد است، و ازاينرو کشف علت اختلاف در معنویت را بسیار دشوارتر میکند. همچنین با توجه به یکسان بودن محیط پرورش آنان میتوان علل محیطی مؤثر در معنویت را نادیده گرفت (همر، 2004، ص38).
3. بررسی ژنتیکی به منظور کشف ژن خاص
همر مدعی است، ژنی را کشف نموده که موجب ایجاد پروتئینی غشایی در نورنهای مغز میگردد. این پروتئین غشایی سطح و میزان مونوآمینها در پیامهای مغز را کنترل میکند (همر، 2004، ص12).
4. بررسی ساختار عملکردی مغز
بهاعتقاد همر مونوآمینها که شامل سرتونین و دوپامین و... میشوند در ایجاد حالت معنویت در انسانها تأثیرگذارند. تأثیرات مونوآمینها با اسکن مغز در فردی که سطح منوآمین در مغز وی با مصرف داروهای مربوطه افزایش پیدا کرده، قابل مشاهده است (همر، 2004، ص12).
5. نظریۀ تکامل
در نگاه همر، ژن خدا بر اساس انتخاب طبیعی و نظریۀ تکامل داروین در انسان ایجاد شده است (همر، 2004، ص13).
همر برای بررسی دیدگاه خود آزمایشی را ترتیب داد؛ این آزمایش با حضور 1001 نفر شکل گرفت. 328 مرد و 673 زن. علت بیشتر بودن تعداد زنان نیز جز علاقۀ شخصی آنان جهت مشارکت در اینگونه امور، دلیل خاص دیگری ندارد. افراد شرکتکننده از لحاظ نژادی متفاوتاند و از قارههای مختلف آسیا، آفریقا، اروپا، آمریکا انتخاب شدهاند و میانگین سنی آنان 32 (از 18 تا 82 سال) است (همر، 2004، ص38).
او در تبیین روند آزمایش خود میگوید: بررسی توالی ژنتیکی یک انسان بسیار زیاد بوده و بررسی این توالی و تکرار آن فقط در چند انسان، چندین سال زمان نیاز دارد، ازاينرو ضروری است تنها ژنی را که احتمال بیشتر میدهیم ما را به نتیجه برساند مورد بررسی قرار دهیم. وی برای دفاع از این روش و معتبر نشان دادن آن و همچنین بیاهمیت جلوه دادن بررسی نکردن تمامی ژنها عنوان میکند، اگر بخواهیم توالی ژنی هر انسان را بهطور کامل بررسی کنیم، قطعاً بسیاری از آنها را بیتأثیر خواهیم یافت. این مقدار زیاد میتواند آن دسته از ژنهایی که در روند آزمایش ما مشکوک ارزیابی میشوند، بیاهمیت جلوه دهد و آن را ناشی از خطای در آزمایش معرفی کند. وی برای توضیح بیشتر در این رابطه از بازی «شیر یا خط» استفاده میکند (همر، 2004، ص38).
فرض کنید شما یک سکه را 100 بار پرتاب کنید و 60 بار از این دفعات «خط» بیاید. در این حالت 95% احتمال دارد که این سکه دچار مشکل و تقلبی باشد که اینگونه شده و تنها 5% احتمال شانس مطرح است. حال اگر 10 سکه را 100 مرتبه بالا بیاندازیم و تنها در یکی از آنها 60 مرتبه «خط» بیاید، احتمال تقلبی بودن سکه به 76% کاهش پیدا میکند و قریب به 34% پای شانس در میان خواهد بود. اما اگر شما 1000 سکه داشته و هر کدام را 100 بار پرتاب کنید و تنها در یکی از آنها 60 مرتبه «خط» بیاید این بدان معناست که شما بسیار تمرین کردهاید تا توانستهاید این کار را انجام دهید (همر، 2004، ص38).
همر با توجه به توضیحات پیشگفته برای شروع کار نیاز داشت تا کار خود را تنها با بررسی چند ژن شروع کند. اما کدام ژنها؟ او برای تعیین مواردی که احتمالاً میتوانستند علت معنویت و احساسات معنوی باشند، از دو راه کمک میگیرد:
الف) داروهایی مانند دوپامین و سروتونین که از خانوادۀ منوآمینها هستند، میتوانند احساساتی مشابه احساس معنویت ایجاد کنند و یا دستکم این احتمال در مورد ایجاد چنین حالاتی در مورد آنان مطرح است؛ بنابراین ما باید به سراغ ژنهایی برویم که با منوآمینها در مغز انسانی در ارتباطاند.
ب) دکتر دیوید کُمینگز (David Comings.) در یکی از تحقیقات خود 17 ژن را معرفی میکند که به اعتقاد او این ژنها با احساس خودمتعالی در ارتباط است. این موضوع همر را بر آن داشت تا دایرۀ مطالعاتی خود را بر این 17 ژن محدود کند. اگرچه او اعتراف میکند که تحقیقات کمینگز به دلیل کمبود داوطلبان (تنها 204 نفر)، مرد بودن همگی آنها و معتاد به الکل و مواد مخدر بودن نیمی از آنها نامعتبر است، اما بااینحال برای شروع تحقیقات خود، بررسی ژنهای معرفیشده را خالی از لطف نمیداند (همر، 2004، ص39).
روند آزمایشی پیش رفت و نتایج تحقیق نشان داد ژنی به نام VMAT2 میتواند در ایجاد حالت معنویت تأثیرگذار باشد. در میان داوطلبانی که پرسشنامه را پر کرده بودند، آنهایی که این ژن را در مجموعۀ ژنوم خود داشتند، کمی امتیاز بالاتری نسبت به دیگران کسب کردند (زیمر، 2004، ص111).
(VMAT2) مخفف عبارت (Vesicular MonoAmine Transporter) یعنی: انتقالدهندۀ کیسه مانند مونوآمین است، که در غشای سلولهای عصبی وجود دارد و نقش دروازۀ عبور را برای مونوآمینها (سروتونین، دوپامین و...) بازی میکنند. VMAT2 پروتئینی است که از روی ژنی به نام SLC18A2 سنتز میشود؛ درحقیقت در اینجا نام پروتئین بر روی ژن گذاشته شده است (گلدمن، 2004، ص1).
در تصویر بالا پروتئینهای کیسهایشکل، همان چیزی است که همر آن ها را ژن خدا نامید.
وی در توضیح روند ایجاد حس معنویت عنوان میکند، بر اساس هر تحریک خاص و ویژه، یک نوع منوآمین (دوپامین، سروتونین و...) اختصاصی توسط سلول عصبی در فضای سیناپسی نورونها ترشح میشود. ورود این مواد به سلول بعدی تنها از دریچههای اختصاصی امکانپذیر است که در سطح غشای سلول عصبی پس سیناپسی موجود است. ژن VMAT2 سبب ایجاد دریچۀ ورودی خاصی در سطح سلول عصبی میشود که به منوآمینها اجازه ورود میدهد. ترشح منوآمین ـ که یا به صورت طبیعی در بدن و در شرایط خاص تولید میشود و یا به صورت غیرطبیعی و از طریق مصرف مواد مخدر وارد بدن میگردد ـ حالاتی ازجمله احساس سرخوشی و فارغ از جهان بودن و... را به همراه دارد. این احساسات بسیار شبیه احساساتی است که انسان در حالات معنوی تجربه میکند (همر، 2004، ص59ـ60).
کلید فهم نظریۀ «ژن خدا» همین نکته است. او از مشابهت احساسات مصرفکنندگان هنگام استفاده از مواد مخدر، با حالات معنوی و حس متعالی افراد هنگام انجام امور عبادی و... اینگونه نتیجه میگیرد که علت ایجاد هر دو احساس، یکی بوده و چیزی جز ترشح منوآمین در مغز نیست (همر، 2004، ص48ـ50).
در نگاه همر، این ژن بر اساس یک جهش ژنتیکی در زنجیرۀ تکامل برای انسان پدید آمده است. توضیح اینکه، طبق نظریۀ تکامل در طی ایجاد و رشد گونههای جانوری، تنها ژنهایی باقی ماندهاند که به مرور به بقا و حیات آن موجود، کمک کردهاند، در اینجا یک سؤال اساسی مطرح میشود: ژن VMAT2 با احساسات جانوری در ارتباط است، بنابراین ارتباط آن با حیات و بقاء را چگونه میتوان تبیین نمود؟ دین همر در این رابطه احتمالی را مطرح میکند. سروتونین سبب میشود تا حالتهای شادی و داشتن انگیزه و... در انسان پدید آید، اما از سوی دیگر، فقدان این ماده سبب خمودی، افسردگی، غم و... میگردد. بنابراین موجوداتی که ژن VMAT2 در آنان وجود داشته است به دلیل شرایط روحی مناسبتر، تلاش بیشتری برای زنده ماندن از خود نشان داده و این موضوع سبب بقاء آنان شده است. البته این پژوهشگر خود اذعان میکند که اثبات این احتمال نیاز به بررسیهای بیشتری دارد (همر، 2004، ص84ـ85).
بخش سوم: نقد و بررسی
1) بیانات همر در این کتاب بسیار متزلزل است. او با وجود اینکه کتاب خود را ژن خدا نام نهاده، اما مکرراً اعتراف میکند که ژن مزبور بهمعنای این نیست که خدایی وجود ندارد، بلکه معتقد است ژنهای خدا، ما را مستعد میکند تا باورها و تجربیات معنوی داشته باشیم (گلدمن، 2004، ص1). او در جای دیگر میگوید: در شکلگیری احساسات معنوی، نه فقط یک ژن، بلکه ژنهای متعددی درگیر هستند؛ علاوه بر این نقش محیط نیز به همان اندازه مهم است (همر، 2004، ص11). برهمیناساس عدهای از دانشمندان رویکرد او در انتخاب نام کتاب را، ترفندی تبلیغاتی برای فروش بیشتر دانستهاند (گلدمن، 2004، ص1؛ زیمر، 2004، ص111). در اینجا ذکر این نکته نیز لازم است که درست به عکس همر، برخی محققان مدعیاند، اساساً معنویت و باورهای دینی ناشی از تربیت خانوادگی و اجتماعی بوده و تفاوت معنادار دوقلوهای همسان به واسطه پرورش در دو محیط متفاوت، نشان از وراثتپذیر نبودن اعتقادات مذهبی میباشد (خدری و عزيزي، 1400، ص69).
2) کارل زیمر(Carl Zimmer) معتقد است، نهایت چیزی که VMAT2 میتواند اثبات کند، کشف یک مسیر عصبشناختی است، نه کشف علت احساسات دینی و معنوی، که البته در جای خود مهم است (زیمر، 2004، ص111). تحقیق همر به ما در کشف چگونگی شکلگیری گیرندههای مونوآمین در غشای سلولی کمک میكند، اما نمیتواند چرایی شکلی معنویتگرایی و اعتقاد به خداوند را توضیح دهد.
3) با وجود پژوهشهای جستهگریختهای که توسط دانشمندان مختلف پس از همر انجام گرفت و حتی در کشور ایران نیز پژوهشی در این زمینه پیگیری شد (اسدی و دیگران، 2016)، اما دادههای آماری این تحقیقات به میزانی نیست که ادعای دخالت ژن VMAT2 در ایجاد احساسات معنوی را تأیید کنند. از سوی دیگر، برخی مطالعات، نقش ژن خدا را در افعال فیزیکی مهم می دانند؛ پژوهشها نشان می دهند نقص عملکردی این ژن، به بروز اختلالات حرکتی در جانوران میانجامد (خدری و عزیزی، 1400، ص67ـ68).
4) براساس بررسیهای انجامگرفته ژن VMAT2 میان انسان و دیگر جانوران مشترک است؛ اما این اشتراک پیشگفته، هیچگاه سبب نشد تا کسی مدعی وجود احساسات معنوی در آنها باشد. صاحبنظران، حالات معنوی را همچنان بهعنوان ویژگی اختصاصی نوع بشر معرفی میکنند (خدری و عزیزی، 1400، ص67).
5) یکی از انتقادات اصلی به مطالعۀ همر روش پژوهش اوست. با توجه به اینکه وی مدعی است معنویت ریشهای مادی و فیزیولوژیک دارد، لازم است تا پیش از بررسی ژن و نقش آن در ایجاد معنویت، ابتدا ماهیت و چیستی معنویت را واکاوی کند. همر علیرغم اعتراف به ناشناخته بودن چیستی معنویت در جایجای کتاب خود، با در نظر گرفتن تشابه میان احساسات معنوی و اثرات داروهای حاوی دوپامین و سروتونین چنین برداشت میکند که عامل هر دو یکی است و درنتیجه ژنهایی که علل ایجاد اثرات داروهایی خاص هستند، علل ایجاد معنویت نیز میباشند. او به همین دلیل در آزمایش خود نیز تنها در جستوجوی ژنهایی میپردازد که در ارتباط با منوآمینهاست. این مسئله قادر است تا در نتایج بهدستآمده، انحراف بزرگی پدید آورد. حتی اگر اثبات شود که حالات معنوی و اثرات دارویی از حیث ماهیت و چیستی کاملاً یکساناند، باز باید توضیح داد که برچه اساس، مشابهت در اثر، مشابهت در علت را در پی دارد؟ آیا اگر برای فردی در دو زمان متفاوت احساس سوزش رخ دهد، علت در هر دو گرماست؟ پاسخ روشن است، خیر؛ ممکن است یکی به دلیل فرو رفتن سوزنی در دست، و دیگری به دلیل نزدیکی با آتش باشد.
شاید بتوان برداشت همر را انعکاس آراء فروید دانست. او معتقد بود ازآنجاکه رفتارهای دینمداران با رفتار بیمارانِ دارای اختلال روانی ـ در الگومند بودن و احساس گناه کردن و... ـ با یکدیگر شبیهاند. پس باید دین و دینمدارای را نیز جزو اختلالات روانی برشمرد و بهدنبال درمان آن بود (پالز، 2006، ص52ـ64).
6) در طبیعتگرایی روششناختی اعتقاد بر آن است که جهان طبیعت تنها از طریق روش تجربی قابل شناخت است، و برای بررسی آن باید از هرگونه روشهای غیرعلمی (تجربی) اجتناب نمود (میرباباپور، 1396، ص213). طبیعتگرایی روششناختی، نسبتبه ماوراء طبیعت بیطرف است؛ بدینمعنا که در امور طبیعی باید از روش استقرا و تجربه استفاده نمود تا نتایج حاصله، معتبر و مفید باشد، اما نسبتبه وجود یا عدم وجود امور غیرمادی اظهارنظر و موضعگیری نمیکند (ميرباباپور، 1396، ص223). طبیعتگرایی روششناختی، با اعتقاد به ماوراء و وجود خدا ناسازگاری ندارد و میتواند با آن جمع شود. اما در گذر زمان و تحول اندیشهها برخی از طبیعتگرایی روششناختی، به طبیعتگرایی هستیشناختی پل زدهاند و از آن انکار هرگونه امور متافیزیکی را نتیجه گرفتهاند (ميرباباپور، 1396، ص223).
ادعا و تلاشهای همر را باید در این چارچوب و مبنای فکری بررسی نمود. بهاعتقاد او ازآنجاکه چیزی ورای ماده وجود ندارد، پس اموری مانند معنویت، احساسات، آگاهی و... که تاکنون تلاش شده به اموری فرامادی نسبت داده شود، را باید به ماده و روابط آن تقلیل داده و علت آن را کشف نمود. همر تلاش میکند تا معنویت و متعلق معنویت (خدا) را با بررسی کارکرد و روابط سلول عصبی تحلیل کند، اما باید توجه داشت که طبیعتگرایی هستیشناختی از اعتبار کافی برای اثبات مدعای خود برخوردار نیست و ازاینرو نقدهای بسیاری را به خود جلب نموده است که مهمترین آنها عبارتند از:
الف) در عالم هستی، پدیدههای خارقالعاده متعددی رخ ميدهد که تاکنون تکیه بر روش تجربی برای تبیین آنها، نتیجهبخش نبوده است. تجربههای نزدیک به مرگ (NDE) و تجربههای خروج از بدن (OBE)، از این مواردند. پیچیدگی شواهد دال بر وقوع این پدیدهها بهگونهای است که تبیینهای متعدد ارائهشده از سوی تجربهگرایان در توضیح چرایی وقوع پدیدههای مذکور را با نقائص و اشکالات جدی مواجه کرده است (ر.ك. کثیری، 1402). بهعنوان مثال، خانمی که در هنگام ورود به بیمارستان در شرایط بیهوشی کامل قرار داشته است، پس از بهبودی از وجود یک لنگه کفش در کنار پنجره یکی از طبقات این ساختمان خبر میدهد؛ موضوعی که نهتنها دیگران از آن آگاهی نداشتهاند، بلکه اطلاع از آن هم براي ایشان ممکن نبوده است. او مدعی بود در زمانی که بدنش بر روی تخت قرار داشت، روح او آزادانه به این سو و آن سو رفتوآمد داشته، مکالمات و رفتار کارکنان را میدیده است (کثیری، 1401، ص61). در کنار پدیدههای خارقالعاده، علم حضوری به خود و تقسیمناپذیری و بقاء آن از کودکی تا بزرگسالی با وجود تغییرات فیزیولوژیکی بدن، آگاهی انسان و ادراک احساسات مختلفی اعم از درد، شادی، غم و... که تبیین آن تاکنون بر اساس فعل و انفعال سلولی عقیم مانده است، رؤیاهای صادقه و بسیاری امور دیگر شواهدی بر بطلان طبیعتگرایی هستیشناختی است (شاکرین، 1400، ص71).
ب) بررسی و نظریهپردازی پیرامون عالم ماوراء و موجوداتی از قبیل خدا و روح که مجرد از ماده هستند، در حیطه و قلمرو روش عقلی و تحلیلات ذهنی است. اساساً روش تجربی بدان دسترسی ندارد تا بخواهد از نفی یا ثبوت آن صحبت کند. بنابراین همانگونه كه هیچ فیلسوفی با تحلیلهای عقلی نميتواند ساختار مولکولی اجسام را تشخیص دهد، نباید چنین نتیجه گرفته شود که چون امور متافیزیکی به صورت تجربی قابل بررسی نیست، پس وجود نیز ندارد. این نکته بر ضرورت تفکیک میان قلمرو تجربی و فلسفی تأکید می کند (مصباح یزدی، 1386، ج1، ص113).
ج) اینکه روش تجربی را از هر روش علمی دیگر برتر و حتی یگانه راه معرفت قلمداد کنیم، مورد نقد برخی فیلسوفان علم مغربزمین قرار گرفته است. فایرابند معتقد است: «علم» با تسلط بر اذهان جامعه، نوعی سلطه برای خود دست و پا کرده که در روزگاری کلیسا دچار این رویه بود و هیچ اندیشه مخالفی را برنمیتابید. او دانشگاهها را محلی برای شستوشوی مغزی معرفی میکند تا علم را مقدس معرفی کنند و هرگونه تقابل با علم را از پیش شکستخورده تلقی نمایند. در جامعه نیز به گونهای عمل شده که دانشمندان همانند کاردینالها، اسقفها در گذشته مورد احترام باشند. فایرابند نمیپذیرد که جامعه را به گونهای تربیت کنیم که هرچه توسط علم هضم و جذب نشود، برچسب خرافه و بیمعنایی بر آن زده شود (فایرابند، 1375، ص149ـ150).
د) فارغ از انتقاداتی که به نظریه تکامل مطرح است، لازمۀ این سخن که «ژن VMAT2 در پدید آمدن حالات معنوی و درنتیجه گرایش به خدا و دین، مؤثر ميباشد»، آن است که ابتدا میزان و کیفیت حالات معنوی در موجودات اولیه که ـ به ادعای همر، فاقد ژن مذکور بودهاند ـ بررسی و سپس با موجودات تکاملیافته مقایسه شوند، اما سؤال اینجاست که با انقراض نسلهای گذشته چگونه این مقایسه ممکن است؟ روشن است که این نوع نتیجهگیری برخلاف مبنای پذیرفتهشده نزد طبیعتگرایان است. طبق قاعده پذیرفتهشده توسط طبیعتگرایان، تنها زمانی میتوان دست به نتیجهگیری زد که پیش از آن موضوعات از طریق آزمایش، «مشاهده، تکرار و ارزیابی» شده باشند.
7) اعتقاد به مبدأ هستیبخش توسط روش عقلی و به شکلهای برهانی و یقینی مختلفی همچون برهان امکان و وجوب و... اثبات شده است (فاریاب و دیگران، 1393). ازاينرو پذیرش این ادعا که معنویت سرچشمۀ ژنتیکی دارد، لزوماً بهمعنای نفی وجود خداوند نیست. دینباوران، میتوانند معتقد باشند، این علت نیز توسط خداوند در بدن مادی انسانها تدارک دیده شده است؛ بنابراین حتی اگر وجود چنین ژنی را مفروض بگیریم، نتیجۀ اعتقاد به آن، الحاد نخواهد بود.
نتيجهگيري
دین همر با وجود تلاش خود در راستای بیان ارتباط میان احساس معنویت با ژنها، در این عرصه ناموفق بود. ادعای وی نهتنها نتوانست تبیین دقیقی از معنویت به دست دهد، بلکه همانگونه که در جای جای کتابش بر این موضوع معترف است، تبيین ارائهشده اساساً امکان نفی وجود خداوند را نیز ندارد. VMAT2 کشف بسیار خوبی در باب فهم هرچه بهتر عملکرد مغز محسوب میشود. سازوکاری که در آینده نیز بیشتر میتواند مورد توجه واقع شود، اما این موضوع با آنچه همر در ابتدا به دنبال آن بود و حتی نام کتابش را با نگاه به آن انتخاب نمود، فاصلۀ بسیاری دارد.
- اسپلیتگربر، رایان (1400). نوروآناتومی بالینی. ترجمۀ رضا شیرازی و ابراهیم اسفندیاری. چ دوم. تهران: اندیشه رفیع.
- بروس، آلبرتس (1390). مبانی زیستشناسی سلولی. ترجمۀ زهرا فرزانه و دیگران. چ دوم. تهران: خانۀ زیستشناسی.
- خدری، غلامحسین و عزیزی، وحید (1400). تحلیلی انتقادی بر رابطۀ نظریۀ ژن خدا با ایمانگروی. زیستشناسی کاربردی، 35(3)، 60ـ74.
- شاکرین، حمیدرضا (1401). بررسی و نقد طبیعتگرایی انسانشناختی با تأکید بر فیزیکالیسم حذفی. انسانپژوهی دینی، 19 (47)، 71ـ88.
- شهبازی، علی (1399). الحاد جدید. تهران: نگاه معاصر.
- شیخزاده حصاری، فرزام و کریمی ثالث، الهام (1393). از سلولهای عصبی تا حافظه. تبریز: دانشگاه تبریز.
- فاریاب، محمدحسین و دیگران (1393). برهانهای اثبات وجود خدا. قم: پژوهشکدۀ باقرالعلوم.
- فایرابند، پل (1375). برضد روش. ترجمة مهدی قوام صفری. تهران: فکر روز.
- کثیری، منصور (1401). نقش و جایگاه تجربههای نزدیک به مرگ در اثبات وجود روح. معرفت، 31 (5)، 59ـ70.
- کثیری، منصور (1402). دلالت آتوسکوپی بر اثبات وجود بعد غیرمادی انسان. معرفت کلامی، 14 (1)، 129ـ140.
- لودیش، هاروی اف (1400). زیستشناسی سلولی مولکولی لودیش. ترجمۀ عباس بهادر. تهران: حیدری.
- محمودی، مهدی و یقینی، نرگس (1396). مسیر سیگنالی G ـ پروتئینها. رفسنجان: دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی رفسنجان.
- مسلین، کیت (1391). درآمدی به فلسفه ذهن. ترجمة مهدی ذاکری. چ دوم. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1386). آموزش فلسفه. چ هفتم. تهران: بینالملل.
- میرباباپور، سیدمصطفی (1396). مفهومشناسی طبیعتگرایی روششناختی بهمثابه یک ابرپارادایم برای علم مدرن. تأملات فلسفی، 7 (19)، 213ـ242.
- هات، جان اف (1399). خدا و الحاد جدید. ترجمۀ علی شهبازی. قم: دانشگاه مفید.