تاریخ فقه و حقوق
Article data in English (انگلیسی)
تاریخ فقه و حقوق
محمدمهدی کریمی نیا
تاریخچه فقه و حقوق
1. مفهوم شناسی تاریخ
الف) در لغت: رقمی که زمان را نمایاند، زمان وقوع واقعه ای، سرگذشت یا سلسله اعمال و وقایع و حوادث قابل ذکر که به ترتیب ازمنه تنظیم شده باشد.1
ب) در اصطلاح: «تاریخ عبارت است از تبیین پیدایش شیء و تحول آن در طول تاریخ. از این رو، هنگامی معنا و مفهوم پیدا می کند، یعنی می توان به تدوین تاریخ پرداخت که اولا، شیء قدم به عرصه ظهور و بروز نهاده و ثانیاً، فی الجمله تحولی در آن پدید آمده باشد. بنابراین، به هیچ وجه نمی توان انتظار داشت دانشمندان صدر اول به این کار، یعنی تدوین تاریخ فقه یا اصول و مانند آن ها دست زده باشند.»2
2. اهمیت شناخت تاریخچه فقه و حقوق
اهمیت شناخت تاریخ هر علمی، بر هیچ کس پوشیده نیست و می توان گفت: اهمیت شناخت تاریخ هر علمی، از شناخت خود آن علم کمتر نیست. فهم دقیق هر علم، کم و بیش به آگاهی از سیر تاریخی آن در گذشته وابسته است، چه اینکه هر علم، به یک باره، وجود خارجی پیدا نکرده است، بلکه در طول تاریخ مراحلی از تکامل و رشد را پیموده است. هنگامی می توان یک علم را به دقت مورد کنکاش قرار داد که سیر تطور آن را بشناسیم و اکنون بشر امروزی، از تلاش دانشمندان و نویسندگان گذشته بهره می برد.
دانش «فقه» و «حقوق» نیز از این قاعده فوق مستثنا نیست. فقهایی گران قدر و حقوقدانانی پر تلاش از گذشته تاکنون عمر خویش را در توسعه و گسترش این علم صرف کرده و در پویایی آن نقش بسزایی داشته اند. نتیجه طبیعی شناخت تاریخ فقه و حقوق، دستیابی به وسیله و ابزار شناخت دیدگاه دانشمندان این رشته، آراء صحیح از ناصحیح، اصیل و فرعی می باشد.
تاریخ فقه شیعه
1. مقدمه
متأسفانه «تاریخ فقه شیعه» از گذشته تاکنون مورد توجه و عنایت اندیشمندان قرار نگرفته است. تنها چیزی که تا اندازه ای مورد بررسی مورّخان قرار گرفته است، «سرگذشت فقها» بوده است. و این در حالی است که «فقه شیعه» دارای تاریخی گران سنگ و با سابقه است که بدون شناخت «تاریخ فقه شیعه» نمی توان به عمق «فقه شیعه» راه یافت و از آن اطلاع دقیقی به دست آورد.
بسیاری از شبهات و پرسش هایی که نسبت به فقه شیعه صورت می گیرد، پیرامون «تاریخ فقه»، «کارکرد فقه»، «قلمرو فقه»، «اهمیت فقه» و غیره است. معرفی تاریخ فقه از آغاز عصر ائمه معصومان(علیهم السلام) تاکنون، می تواند روشنگر بسیاری از ابهامات مربوط به فقه باشد. اساساً شناخت خود «فقه» بدون اطلاع از تطور و دگرگونی تاریخ آن میسّر نیست. به عبارت دیگر، هر «باب فقه» و هر «مسئله فقهی» به یک باره مطرح نشده است، بلکه هر کدام از آن ها دارای سابقه دیرینه بوده و همانند دانه های زنجیر به یکدیگر ارتباط دارند. بر فقیه لازم است از سابقه و سیر تحول آن اطلاع داشته باشد تا بتواند در هر باب فقهی، درک صحیحی داشته باشد. معروف است که مرحوم آیت اللّه بروجردی در درس فقه می فرمودند: «فقه شیعه، حاشیه بر فقه اهل سنت است.» به اعتقاد ایشان، برای شناخت فقه و مباحث فقهی باید به گذشته نظر داشت و حتی از فقه اهل سنت نیز آگاهی کسب کرد.
2. مسئله اجتهاد در عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)
مسلمانان در عصر آن حضرت، در مسائل شرعی خویش، مانند طهارت، نماز، روزه، حج و غیره، به آن بزرگوار مراجعه کرده و احکام شرعی را فرا می گرفتند. در آن زمان، هیچ گاه به معنای امروزی آن، اجتهاد مرسوم نبود; یعنی: استنباط احکام شرعی از ادلّه تفصیلی آن. به عبارت دیگر، مسلمانان مستقیماً با منبع وحی در ارتباط بودند و به اجتهاد و استنباط احساس نمی کردند.3
از سوی دیگر، هیچ دلیل و شاهدی وجود ندارد که خود پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)، اجتهاد نموده باشند. آن حضرت در برخی مسائلی که از او پرسیده می شد، منتظر وحی و پیام آسمانی می شد و هیچ گاه از طریق اجتهاد، به پاسخ مسائل شرعی نمی پرداخت.4
آری، وقتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) رحلت فرمود، دو شیء گرانبها را میان امت نهاد تا مرجع آنان در هنگام اختلاف ها باشد: «اِنّی تارکٌ فیکم ما اِن تَمَسَکتُم بِه لَن تَضِلّوا بَعدی، اَحَدهما اَعظَمُ مِن الآخر: کتابُ اللّهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ اِلَی الاَرضِ، وَ عِترتی اَهلِ بَیتی، وَ لَن یَفتَرِقا حَتی یَردا عَلی الحَوض، فَانظُروا کَیفَ تَحْلُفونی فیهما»;5 من چیزی را میان شما می گذارم که اگر به آن تمسک نمایید، بعد از من گمراه نمی شوید. یکی از آن ها از دیگری بزرگ تر است: کتاب خدا، که ریسمانی از آسمان به سوی زمین است، و عترت من که اهل بیت من هستند. این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند. پس بنگرید چگونه بعد از من با آن دو رفتار می کنید.
امت اسلامی از این دستور پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) سرپیچی کردند که اولین مسئله، قضیه خلافت و جانشینی آن بزرگوار است. و از این طریق مکاتب و مذاهب فقهی متعددی به وجود آمد و بیشتر مسلمانان از پیروی از مکتب اهل بیت(علیهم السلام)، که ادامه دهنده خط پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بودند، بازماندند. برای مثال، در زمان خلافت ابی بکر، زنی از او درباره مقدار «ارث مادربزرگ» پرسش نمود. او در پاسخ گفت: در کتاب خدا چیزی برای تو قرار داده نشده است، و نیز من خبر ندارم آیا در سنت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برای تو چیزی قرار داده شده است یا نه; ولی من این مسئله را از مردم پرسش می کنم! آن گاه مسئله را از مسلمانان پرسید. عده ای از مسلمانان بلند شدند و شهادت دادند که آن حضرت، مقدار آن را 61 را قرار داده است. پس از آن، ابوبکر به این مقدار فتوا داد.6 نیز عمر نمی دانست که زن از «دیه شوهر» ارث می برد.7 وی همچنین مسئله کسب اجازه زن از شوهر خویش را نمی دانست.8 نیز از حکم دیه انگشتان خبر نداشت.9 وقتی حال بزرگان صحابه این گونه باشد، وضعیت صحابه کوچک و تابعان روشن خواهد بود. در نتیجه، بسیاری از صحابه در سرزمین های مختلف پراکنده شدند و هر یک بر اساس استحسان، اجتهاد و رأی خویش نظر می دادند و از این طریق آراء صحیح و ناصحیح مخلوط گشت.
منصور دوانیقی، خلیفه عباسی به مالک رئیس مذهب مالکی گفت: من مایلم کتاب هایی که تو تصنیف کرده ای، استنساخ و تکثیر کرده و به هر شهری از شهرهای مسلمانان یک نسخه از آن فرستاده شود تا همگان به طور یکسان به آن عمل کرده و کسی از آن سرپیچی نکند. مالک به منصور گفت: یا امیرالمؤمنین! این کار را انجام نده. قبلا اقوال و دیدگاه های مختلفی میان مردم رایج گشته است، و احادیث را شنیده اند، و روایاتی برای آن ها نقل شده است و مردم آنچه قبلا به آن ها رسیده اخذ کرده اند و از این رو، میان آنان اختلاف هایی پدیدار شده است. پس مردم را به حال خود واگذار و در آنچه مردم هر شهری اختیار کرده اند، آزاد بگذار.10
داستان فوق به خوبی نشانگر وجود فتاوا و مبانی فقهی مختلف میان مردم و نیز اختلاف علما در عصر منصور است.
3. شیعه و سنّی و مسئله اجتهاد
اهل سنت پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نیازمند استنباط و اجتهاد شدند تا در پرتو آن بتوانند احکام موضوعات جدید و مسائل نوپیدا را بیابند. بلاد اسلامی توسعه یافت و جمع کثیری به دین اسلام گرویدند. گسترش ارتباطات مسلمانان با یکدیگر و نیز با غیر مسلمانان از یک سو و نیز توسعه و رونق زندگی اجتماعی آنان، مسائل جدیدی را پدید آورد که می بایست برای آن ها پاسخی داشته باشند. از آنجا که منبع وحی با رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)قطع شده بود، استنباط و اجتهاد بر اساس کتاب و سنت پایه ریزی شد.
استناد به رأی در این دوره در مواردی که نصّ خاصی از آیات و احادث وجود نداشت، جای هیچ گونه شک و تردید نیست. برای مثال، شریح از سوی عمر به منصب قضا منصوب شد و در شهر کوفه به قضاوت و داوری پرداخت. عمر در نامه ای به وی گفت: «أنُظر ما یَتَبَیَّنُ لَک فی کتابِ اللهِ فَلا تَسأَل عَنه أحداً و ما لم یَتَبَیَّن لک فَاتّبع فیه سُنّةَ رسولِ اللّه(صلی الله علیه وآله) و ما لم یتبیَّن لکَ فی السُّنّةِ فَاجتَهِد فیه برأیک»;11 به آنچه از کتاب خدا برای تو روشن شده است توجه کن، پس از هیچ کس سؤال نکن و اگر از کتاب خدا چیزی برایت روشن نشد، پس از سنت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)تبعیت کن و اگر در سنت چیزی وجود نداشت، پس بر اساس رأی خودت اجتهاد کن.
بنابراین، اهل سنت پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به اجتهاد بر اساس کتاب و سنت و نیز «رأی» روی آوردند. مراد از رأی آن است که هر گاه اهل سنت از کتاب و سنت، دلیل نص یا ظاهری نیابند، بر مبنای آنچه شارع مقدس معین کرده است و با رعایت اهداف و مقاصد کلی شرع فتوا می دهند. در این حالت، رأی شامل قیاس، مصالح مرسله و مانند آن می شود.
شیعیان پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به امامان معصوم(علیهم السلام)روی آوردند و در مسائل و موضوعات جدید از آنان کسب تکلیف می کردند. شیعه تا زمانی که خود را از دسترسی به پیشوایان خود متمکن می دید، چندان نیازی به اجتهاد به معنای وسیع آن احساس نمی کرد و در نتیجه، تا زمان غیبت کبرا به اجتهاد نپرداخت، ولی پس از آن دامنه اجتهاد را گسترش داد.
«البته و بدون شک، به واسطه روایات زیادی که از ائمه اطهار(علیهم السلام) در موضوعات و مسائل مختلف وارد شده است، فقه شیعه بسی غنی تر شده است و نیاز به تلاش های اجتهادی کمتر گردیده است. در عین حال، شیعه خود را از تفقّه و اجتهاد بی نیاز نمی دانسته است و ائمه اطهار بخصوص دستور تلاش اجتهاد مآبانه به برجستگان از اصحاب خود می داده اند. این جمله در کتب معتبر از ائمه اطهار روایت شده است: "عَلَینا اِلقاءُ الاصول و عَلَیکُم اَن تَفَرَّعوا"; بر ماست که قواعد و کلیات را بیان کنیم و بر شماست که آن قواعد وکلیات را بر فروع و جزئیات تطبیق دهید.»12
4. مکتب اهل بیت(علیهم السلام) یا مکتب شیعه
فقه شیعه از علوم و معارف اهل بیت(علیهم السلام) بهره کامل برده است و در واقع، ائمه معصومان(علیهم السلام) بنیانگذار فقه شیعه هستند. احادیث بسیاری از زبان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام) در ارزش علم و دانش، احترام به علما و پیروی از آنان وارد شده است، تا آنجا که امام عصر(علیه السلام)، علما را جانشینان پس از خود معرفی کرده است: «مَن کان مِنَ الفُقَهاء صائِناً لِنَفْسِهِ مخالفاً لِهواهُ مُطیعاً لاَِمرِ مولاه فَعَلَی العَوامِ اَن یُقَلِّدوه»; فقهایی که خود نگهدار بوده، مخالف هوای نفس هستند، مطیع امر پروردگار خویش هستند، پس بر مردم لازم است از آنان تقلید (پیروی) کنند.
مکتب اهل بیت(علیهم السلام) در هیچ زمانی از گذشته تاکنون، از علم، متعلم و عالم خالی نبوده است. امام صادق(علیه السلام) در عصر خویش مدرسه یا مکتب بزرگی را تأسیس نمود که چهار هزار محصل در علوم مختلف در آن به تحصیل علم می پرداختند. از این طریق، علوم اسلامی به نقاط مختلف جهان اسلام نشر و گسترش یافت و بدین طریق، درسرزمین های مختلف،مکاتب گوناگونی شکل گرفت; مانند مکتب مدینه منوره، مکتب کوفه، مکتب قم و غیره.13
رئیس دارالتقریب بین مذاهب اسلامی، از اهل مصر، در مورد جایگاه و نقش ائمه معصومان(علیهم السلام)می گوید: «ائمه(علیهم السلام)در نظر شیعه، امامان منصوص از ناحیه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) هستند، با این حال، ایشان در نزد اهل سنت به عنوان پیشوایان علم و دین بوده و در اسلام جایگاه خاصی دارند.»14
ابوحنیفه درباره امام صادق(علیه السلام) می گوید: من کسی را فقیه تر از جعفربن محمد الصادق نیافتم. او عالم ترین شخص زمان خویش بود، به گونه ای که از تمام انظار و دیدگاه ها آگاهی داشت.15
در کتاب عمدة التحقیق و التلفیق چنین آمده است: همانا جعفر صادق، دنیا را از علم و فقه خویش پر ساخت و گفته می شود: ابوحنیفه و سفیان ثوری از شاگردان امام صادق(علیه السلام)هستند.16
مالک، رئیس مذهب مالکی، می گوید: هیچ چشمی ندید و هیچ گوشی نشنید که کسی از جعفر صادق، از نظر فضل، علم، عبادت و تقوا برتر باشد.17 وی هم چنین می گوید: مدتی پیش جعفربن محمد رفت و آمد کردم. ندیدم او را مگر اینکه یا نمازگزار بود، یا روزه دار بود و یا به قرائت قرآن مشغول بود. او یکی از علمای زاهد و خداترس بود.18
عصر امام صادق(علیه السلام) یکی از عصرهای مهم تاریخ اسلام از جهت رونق علم و دانش است. در این زمان، صنعت کاغذسازی رواج داشت و از این طریق کتب و تألیفات بسیاری به نگارش درآمد و عده زیادی از افراد به عنوان ناسخ، وظیفه استنساخ و تکثیر کتب علما و دانشمندان را به عهده داشتند.19
توسعه و رونق علم و دانش پس از امام صادق(علیه السلام) نیز ادامه پیدا کرد. در زمان هارون الرشید مرکزی به نام «دارالحکمة» تأسیس شد و کتب فراوانی از تمام نقاط دنیا جمع آوری شد و تعداد زیادی از کتاب هایی که به زبان رومی، فارسی، یونانی، هندی و غیره بودند به زبان عربی ترجمه شدند. بدین وسیله، دو فرهنگ اسلامی و غیر اسلامی به تعامل و داد و ستد پرداختند. مأمون، خلیفه عباسی پس از هارون الرشید به ترجمه کتاب های غیرعربی به عربی اهتمام گسترده ای نشان داد.20 وی معادل وزن کتاب های ترجمه شده، طلای ناب می پرداخت!
5. عوامل مؤثر در تاریخ فقه شیعه
عوامل گوناگونی در فقه شیعه تأثیرگذار بوده است که در ذیل به سه عامل مهم اشاره می شود:
الف. عامل زمان: منظور از زمان، آن فاصله زمانی است که یک مکتب فقهی درآن دوره رواج داشته و یا یک عالم دینی و یا فقیه اسلامی در آن دوره زیست می کرده است. برای مثال، فقه در عصر مرحوم شهید اول و شهید ثانی با فقه در عصر مرحوم شیخ طوسی متفاوت است; چون هر کدام در زمان خاصی به فعالیت علمی مشغول بوده اند.21
ب. عامل محیط: مباحث فقهی و جلسات درسی که در نقاط مختلف جهان اسلام تشکیل می شد، در بافت منطقه و ایجاد مراکز علمی و فرهنگی تأثیر شگرف داشت. زمانی که مکتب فقه شیعه، از مدینه منوّره به شهر کوفه منتقل شد، کوفه مرکز مباحث علمی میان دانشمندان و شاگردان شد و جلسات درس، به صورت متنوع و متعدد در این نقطه از جهان اسلام شکل گرفت.22
3. شخصیت فقها: یکی از عوامل مهم در تحول فقه، بُعد نظری، دیدگاه های فکری و عمق تأثیرات فقهیان است. تحولی که مرحوم شیخ طوسی در فقه ایجاد کرد، چندان به عامل «زمان» و «محیط» وابسته نبوده است، بلکه به شخصیت فقهی و علمی این دانشمند بزرگ وابسته است، به گونه ای که روش او در مباحث فقهی، تا صدها سال مورد پذیرش و تبعیت فقهای پس از او واقع گشت.23
6. مهم ترین مکاتب فقهی شیعه
مهم ترین مکاتب فقه شیعه، به ترتیب زمانی از این قرار است:
1. مکتب مدینه منوّره: این مکتب از ابتدا تا اواسط قرن دوم هجری (حیات امام صادق(علیه السلام)) ادامه داشت.
2. مکتب کوفه: این مکتب از اواسط قرن دوم تا ربع اول قرن چهارم هجری (غیبت کبرا) ادامه داشت.
3. مکتب قم و ری: از ربع اول قرن چهارم هجری تا نیمه اول قرن پنجم (زمان مرحوم سیدمرتضی و مرحوم شیخ طوسی) ادامه یافت.
4. مکتب بغداد: این مکتب از نیمه اول قرن پنجم تا زمان سقوط بغداد به دست هولاکوخان ادامه داشت.
5. مکتب حلّه: پس از سقوط بغداد و برچیده شدن بساط علم و دانش از این سرزمین، علم و دانش در سرزمین حلّه رشد و نمو یافت و تازمان حیات مرحوم شهیداوّل ومرحوم شهیدثانی ادامه یافت.24
6. مکتب جبل عامل;
7. مکتب اصفهان;
8. مکتب بحرین;
9. مکتب کربلا;
10. مکتب نجف اشرف;25
11. مکتب قم (عصر حاضر).
7. دوره های تاریخ فقه شیعه
در ذیل به صورت کوتاه تاریخ فقه شیعه را در ضمن چند دوره بیان می کنیم:
دوره اول. مکتب مدینه منوّره (عصر صحابه و تابعان): این د وره از زمان تشکیل جامعه اسلامی در مدینه شروع شده و تا زمان امام صادق(علیه السلام)ادامه پیدا کرد. مدینه پایگاه وحی و محل نزول پیام های آسمانی است. طبیعی است در چنین مکانی، اولین مکتب فقه اسلامی شکل گیرد و در این سرزمین، فقهای شیعه، اعم از صحابه و تابعان جمع گشتند. این عده پس از امام امیرالمؤمنین، حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین(علیهم السلام)عبارتند از: ابن عباس، سلمان فارسی، ابوذر غفاری و ابورافع ابراهیم.
تعداد صحابه شیعه کم بود، ولی در میان تابعان عده زیادی از شیعیان وجود داشتند که سنّت نبوی را حفظ کرده و آن را به نسل های آینده انتقال دادند. معلوم نیست به چه علت عمربن خطاب، از تدوین «سنت نبوی» یا سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)جلوگیری نمود. این ممنوعیت تا زمان خلافت عمربن عبدالعزیز ادامه پیدا کرد و در این مدت سخنان پیامبر اسلام در سینه های مردم حبس شده بود و تنها در برخی موارد، سخنان گهربار آن حضرت میان مردم گفتوگو می شد. با این حال، عده ای از فقهای شیعه، برخی مجموعه های حدیثی را گردآوری کردند. حضرت امیرالمؤمین(علیه السلام) اولین کسی بود که در زمینه فقه و حدیث کتابی را تصنیف کرد که البته عمربن خطاب با او مخالفت می کرد.26سیوطی می نویسد: در مورد نوشتن علم و دانش بین صحابه و تابعین اختلاف زیادی وجود داشت. عده ای از آن رویگردان بودند و عده ای دیگر آن را جایز شمرده و به جمع آوری احادیث و علوم اقدام نمودند; مانند علی(علیه السلام) و فرزندش حسن(علیه السلام).27
امام امیرالمؤمنین کتابی به نام جامعه گردآوری کرد که آن با املاء پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و خط امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. اندازه (اوراق) آن هفتاد ذراع است و نام جامعه در روایات متعدد از معصومان(علیهم السلام) ذکر شده است.28
بنا به نقل ابن شهر آشوب، سلمان فارسی کتابی در زمینه حدیث تدوین کرد. علی بن ابی رافع بنده آزاد شده پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) و از خواص امیرالمؤمنین(علیه السلام)بود. نجاشی درباره او می گوید: او از شیعیان برگزیده و از دوستان امیرالمؤمنین(علیه السلام)و از کاتبان آن حضرت بود. او احادیث فراوانی جمع آوری کرد و کتابی در فقه مانند وضو، نماز و سایر ابواب فقه تدوین کرد.29
بنابراین، فقهای شیعه و در رأس آنان ائمه(علیهم السلام)یک حرکت فکری را به وجود آوردند که مرکز آن در شهر مدینه بود و در زمان امام صادق(علیه السلام)این حرکت فکری و فرهنگی به اوج خود رسید. در خانه آن حضرت، حلقه های درس تشکیل می شد و عده زیادی از رجال علم و حدیث، از طبقات و گروه های مختلف در آن شرکت داشتند و عده ای از بزرگان و رؤسای مذاهب از او نقل حدیث می کردند، مانند یحیی بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان و ابوحنیفه.3031
ویژگی های مهم این دوره از این قرار است:
1. کمی تدوین کتب حدیثی و ترس از گردآوری آن، مگر آن چیزی که امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) و عده کمی از شیعیان تدوین نموده اند.
2 در این دوره، اختلاف آشکار و قابل توجهی بین فقه شیعه و فقه سنی مشاهده نمی شود. برای مثال، اختلاف میان فقها در زمینه قیاس، استحسان، رأی، اجتهاد، نماز، وضو و حج وجود ندارد. این اختلاف ها در دوره های بعد به وجود آمدند.
3. در مسائلی که هیچ نص یا دلیل شرعی وجود نداشته باشد، و یا در مواردی که احادیث فقهی با یکدیگر متعارض است، هیچ مقیاس و روشی برای اجتهاد و فتوا اتخاذ نشده است.32
دوره دوم. مکتب کوفه: در اواخر عمر شریف امام صادق(علیه السلام)، مکتب فقه شیعی از مدینه به کوفه منتقل شد و بدینوسیله، حیات فقهی جدیدی در کوفه شکل گرفت. کوفه در آن زمان مرکز علم و تجارت بود و عده زیادی از صحابه، تابعان و فقها به این شهر مهم مهاجرت کردند و مدرسه فقه شیعی در این شهر یکی از مراکز مهم جهان اسلام به شمار می رفت. براقی در کتاب تاریخ الکوفة می نویسد: 148 نفر از صحابی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به این شهر مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شدند و عدد تابعان و فقها که به این شهر منتقل شدند به هزاران تن می رسد.33
در این ایام بود که امام صادق(علیه السلام) در زمان حکومت سفاح به این شهر عزیمت فرمود و برای چند سال در آنجا ساکن شد. در این زمان دوران حکومت امویان به پایان رسیده بود و حکومت عباسی شکل می گرفت. تعارض این دو حکومت با یکدیگر، فرصت خوبی برای امام صادق(علیه السلام) فراهم ساخت تا به دور از مزاحمت های حکومت، به نشر مذهب و فقه شیعه بپردازد.34
حسن وشاء می گوید: من مسجد کوفه را از نزدیک دیدم که حدود نهصد شیخ در آن می گفتند: «حَدَّثنی جعفر بن محمد(علیه السلام).»35
یکی از اصحاب امام صادق(علیه السلام) ابان بن تغلب است که حدود سی هزار حدیث از آن حضرت نقل کرده است و دیگری محمدبن مسلم است که از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)چهل هزار حدیث نقل کرده است. حافظ ابوعباس کوفی (م 333 ق) کتابی درباره رجال تألیف کرده است که در آن نام چهارهزار راوی بیان شده است که همگی از امام صادق(علیه السلام)نقل روایت می کردند.
همه این فعالیت های علمی بر محور امام صادق(علیه السلام) بود. از این رو، منصور دوانیقی که از اقبال فقها و مردم بیمناک بود، امام صادق(علیه السلام) را به بغداد فرا خواند.
اهم ویژگی های این دوره:
1. به عکس دوره اول، که تدوین و نوشتن حدیث ممنوع بود، در این دوره به این امر اهمیت خاصی مبذول شد. به نظر می رسد که آغاز نوشتار و تدوین حدیث به زمان امام باقر(علیه السلام)می رسد و در زمان امام صادق(علیه السلام) به اوج خود رسید. علاوه بر اینکه، امام صادق(علیه السلام) شدیداً اصحاب خویش را به ضبط و نوشتن احادیث ترغیب می فرمود. ابوبصیر می گوید: «قال ابوعبداللّه الصادق(علیه السلام): "اُکتُبوا فَاِنَّکُم لا تحفظون اِلاّ بِالِکتابَةِ"»;36 امام صادق(علیه السلام)فرمودند: (احادیث و علوم را) بنویسید. همانا شما نمی توانید علوم را حفظ کنید، مگر از طریق نگارش و کتابت آن.
2. در این دوره مسائل جدید و مستحدثه فراوانی به وجود آمدند که از قرآن کریم برای آن جوابی نمی یافتند، و آنچه که فقهای اهل سنت از روایات و اخبار در دست داشتند، پاسخ گو نبود و وضعیت جامعه و تبلیغات آن روز به گونه ای نبود که مردم به عِدل قرآن، یعنی اهل البیت(علیهم السلام)، مراجعه کنند. از این رو، فقهای اهل سنت به قیاس، استحسان، رأی و ظن روی آوردند.
3. در این دوره بین نقل راویان اختلاف پیش آمد. روایات بسیاری از ائمه اطهار(علیهم السلام) نقل شدند. گاه در یک موضوع واحد، دو روایت متعارض نقل می شد. از این رو، برخی راویان از ائمه اطهار(علیهم السلام) راهی برای شناخت حدیث درست از نادرست درخواست می کردند. روایاتی که تحت عنوان اخبار علاجیه وجود دارد، برای حل تعارض این گونه اخبار است.37
4. مذاهب فقهی متعددی در این دوره به وجود آمدند; از جمله مذهب حنبلی، مالکی، شافعلی، و حنفی. در مقابل آن ها مذهب فقهی اهل بیت(علیهم السلام)قرار داشت که دارای موضعی حکیمانه بود. مذهب اخیر، در اقلیت بود و ائمّه در مواردی برای حفظ موقعیت یا جان خویش از اظهارنظر صریح خودداری می کردند و یا موضع تقیه می گرفتند.38
5. در این دوره موازین و ملاک های اجتهاد و استنباط احکام شرعی از سوی ائمه(علیهم السلام) بیان شده است; مانند: استصحاب، برائت، احتیاط، تخییر، قاعده طهارت، قاعده ید، اباحه، حلیت و غیره. در مواردی روایان به مناطق دور سفر می کردند که برای پرسش های مطرح شده نمی توانستند با امام(علیه السلام)در تماس باشند. از این رو، با استفاده قواعد و اصول فقهی به اجتهاد استنباط احکام شرعی پرداختند.39
دوره سوم. مکتب قم و ری: آغاز این دوره از غیبت کبرا (قرن چهارم) شروع و تا نیمه اول قرن پنجم ادامه می یابد. در این دوره، فعالیت های بحث، تدریس و کتابت به دو شهر قم و ری منتقل شد و استادان بزرگ در فقه شیعه به وجود آمدند و تأثیرات بزرگی در فقه امامی ایجاد کردند. قم از زمان ائمه اطهار(علیهم السلام) به عنوان «شهر ولایت» و «عُشِّ آل محمد(صلی الله علیه وآله)»، «حصن شیعه» و یکی از مهم ترین شهرهای شیعه شناخته می شده است و روایات متعددی در تعریف و تمجید از این سرزمین مقدس وارد شده است:
ـ «اِنَّ البلایا مَدفوعَةٌ عَن قم و اَهلِها»;40 بلاها از شهر قم و اهل قم دفع شده است.
ـ روی عن امیرالمؤمنین(علیه السلام): «انّه قال: سَلامُ اللّهِ عَلی اهلِ قم، وَ رَحمَةُ اللّهِ علی اهلِ قم، سَقَی اللّهُ بِلادَهُم الغیث، و تنزل علیهم البرکات فیبدل سیئائهم حسنات، هُم اهلُ رکوع و خشوع و سجود، و قیام و صیام، هم الفقهاء العلماء، هم اهل الدین و الولایة و العبادة و حُسن العبادة»;41 امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمود: سلام خدا بر اهل قم باد، و رحمت خدا بر اهل قم باد، خداوند بلاد قم را از باران سیراب کند، و برکات برایشان نازل فرماید. پس گناهان ایشان را به حسنات تبدیل سازد. ایشان اهل رکوع، سجود و خشوع و قیام و روزه هستند. آن ها فقیه و عالم هستند. ایشان اهل دین، ولایت، و عبادت نیکوی خداوند هستند.
شهر ری نیز سرزمینی آباد بود که مدارس، مکاتب، علما و فقهای زیادی در آن وجود داشت.
دلیل انتقال مکاتب فقهی شیعه از عراق به ایران آن بود که فقهای شیعه و علمای دین در سرزمین عراق تحت آزار و اذیت عباسیان قرار داشتند و دو شهر قم و ری مکان امنی برای نشر علوم اهل بیت(علیهم السلام) به شمار می رفتند.
برخی رجال مهم این دوره:
1. علی بن ابراهیم، وی استاد شیخ کلینی در علم حدیث است. دو کتاب معروف او عبارتند از: قرب الاسناد و الشرایع.
2. محمدبن یعقوب کلینی، وی معاصر علی بن حسین بابویه (پدر شیخ صدوق) است. کلینی مؤلف کتاب الکافی است که هفت جلد بوده و روایات بسیاری در ابواب مختلف جمع آوری شده است. کافی از کتاب های مهم حدیث به شمار می رود.
3. ابن قولویه (285ـ368 هـ.)، وی از اصحاب ثقه و از بزرگان حدیث به شمار می رود.
4. آل ابن بابویه، بیت آل ابن بابویه، یکی از بیوت مهم فقه و حدیث در قم به شمار می رود که رئیس آن علی بن بابویه (پدر شیخ صدوق) است. وی دو فرزند به نام ابوجعفر محمد (مشهور به صدوق) و ابوعبداللّه حسین (برادر صدوق) داشت که هر دو از بزرگان فقه و حدیث به شمار می روند. بنا به نقل علّامه حلّی، مرحوم صدوق دارای سیصد تألیف است42 و مهم ترین کتاب وی مَن لایحضره الفقیه است که یک دائرة المعارف جامع در حدیث به شمار می رود.
ویژگی های مهم دوره سوم:
1. توسعه در تدوین، جمع و تنظیم احادیث; پیشتر و در دوره های سابق، روایات به صورت شخصی و بر اساس سلیقه راویان جمع آوری می شد. در حالی که در دوره سوم تحولی شگرف در این زمینه به وجود آمد و دو کتاب الکافی و من لایحضره الفقیه شاهدی بر این مدعاست.
2. تدوین کتب فقهی جدید; سؤالات و پرسش هایی که از فقها می شد، تحت عنوان: «الرسائل الجوابیه» و مانند آن جمع آوری گردید. در کتاب هایی مانند الذریعة و رجال نجاشی اسامی هزاران نوع از این رسائل آمده است. با این حال، این کتب فقهی به صورت بسیط و ساده بود و فقها سعی می کردند در پاسخ سؤالات مطرح شده، تنها روایات معصومان(علیهم السلام)را بیان کنند و در آن ها فروعات فقهی کثیر و متنوع کمتر دیده می شود. فتاوای مطرح شده در غالب موارد، نصوص و متن روایت بود. برای مثال، می توان از این کتاب ها نام برد: المنع و الهدایة نوشته صدوق، رساله علی بن بابویه قمی به فرزندش صدوق و رساله جعفربن محمدبن قولویه.43
دوره چهارم. مکتب بغداد: در قرن پنجم هجری به چند دلیل مکتب فقهی از قم و ری به بغداد منتقل شد:
1. ضعف دستگاه حکومت عباسی و فشارهایی که قبلا در زمان حکومت منصور، هارون الرشید، متوکل و معتصم مشاهده می شد، فروکش کرد و فقهای شیعه برای نشر فقه و مباحث علمی مجال ظهور و بروز پیدا کردند.
2. ظهور شخصیت های مهم در بغداد، مانند شیخ مفید و سیدمرتضی.
3. توسعه مدرسه های علمیه و ازدیاد این مکان های علمی، به گونه ای که در درس مرحوم شیخ طوسی حدود سیصد مجتهد شیعه شرکت می کردند و تعداد بی شماری از فقهای اهل سنت نیز حضور داشتند.44
برخی از علمای مهم این دوره عبارتند از: 1. شیخ مفید 2. سید مرتضی 3. شیخ طوسی.
ویژگی های مهم این دوره:
1. در این مرحله، در اجتهاد و استنباط احکام شرعی، انقلابی پدید آمد و مباحث اصولی از مباحث فقهی تفکیک گشت. برای مثال، سیدمرتضی کتاب اصولی مستقلی را تألیف نمود و شیخ طوسی در فقه، فروعات فقهی زیادی را مطرح ساخت، به گونه ای که روش او در استنباط احکام شرعی، سرمشق فقهای آینده شد. در حالی که در دوره های سابق، کتاب های فقهی بیشتر به صورت بیان احادیث و روایات بود. شیخ طوسی کتاب المبسوط را نوشت. وی در مقدمه کتابش می نویسد: فقهای امامیه تا این زمان به تفریع فروع اقدام نمی کردند و تنها به بیان نصوص و روایاتی که از سوی محدثان و راویان رسیده، اکتفا می کردند.
2. تدوین فقه مقارن; علاوه بر تدوین کتب فقه جدید، فقه مقارن و در مقایسه با فقه اهل سنت نیز تدوین شد. برای این منظور، مرحوم شیخ طوسی کتاب الخلاف و سید مرتضی کتاب الاستبصار و مرحوم شیخ مفید کتاب الاعلام فیما اتفقت الامامیة علیه من الاحکام مما اتفقت العامة علی خلافهم فیه را تألیف نمودند.
3. ظهور بحث اصولی تحت عنوان اجماع.45
دوره پنجم. مکتب حلّه: پس از اینکه بغداد به دست هلاکوخان افتاد، مراکز علمی و فقهی این شهر از بین رفت و این سرزمین، مکان امنی برای دانشمندان و علما محسوب نمی شد. شهر حلّه از آسیب مغول ها در امان ماند و طلاب بغداد به این سرزمین کوچ کردند و تقریباً همان نشاط علمی که در بغداد وجود داشت، در این مکان جدید ایجاد گشت.
برخی فقهای این دوره عبارتند از:
1. محقق حلّی، مهم ترین کتاب های وی عبارت است از: شرایع الاسلام، النافع، المعتبر، نکت النهایة و المعارج. کتاب شرایع الاسلام که در دو جلد تدوین شده، یکی از مهم ترین کتاب های فقهی در هشت صد سال گذشته بوده است و ده ها کتاب به عنوان شرح این کتاب به نگارش درآمده است. برای مثال، کتاب جواهرالکلام در چهل و دو جلد و کتاب الفقه در صد جلد شرح کتاب شرایع الاسلام است.
2. علامه حلّی; کتاب التذکرة و المختلف از اوست.
3. فخرالمحققین، وی فرزند علّامه حلّی است. او یکی از کتاب های پدرش به نام الالفین را تکمیل کرد و شرحی نیز بر کتاب دیگر پدرش به نام القواعد نوشت. یکی از مهم ترین شاگردان وی، مرحوم شهید اول است.
4. شهید اول (734ـ786); وی کتاب های زیادی را تألیف کرد که برخی از آن ها از این قرارند: الذکری، الدروس الشرعیة فی الفقه الامامیة، غایة المراد فی شرح نکت الارشاد، البیان، الباقیات الصالحات، اللمعة الدمشقیة، الالفیة، النفلیة، الاربعون حدیثاً، المزار و القواعد.
کتاب اللمعة الدمشقیة توسط شهید ثانی تحت عنوان الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة شرح و تفصیل داده شد. این کتاب (شرح لمعه) به مدت هشت صد سال در حوزه های علمیه مورد تدریس و بحث بوده است.
برخی ویژگی های این دوره:
1. تنظیم ابواب فقهی. شروع این کار در ابتدا توسط مرحوم شیخ طوسی در کتاب المبسوط بود ولی کار او را در تبویب ابواب فقه با مقداری تشویش و ناهماهنگی همراه بود. محقق حلّی در کتاب مهم شرایع الاسلام ترتیب خاصی را رعایت کرد که تا زمان حاضر هم چنان رعایت می شود: باب اول: عبادات، باب دوم: عقود، باب سوم: ایقاعات، باب چهارم: احکام.46
2. تدوین کتاب فقه به صورت دایرة المعارف. برای مثال، علامه حلّی کتاب تذکرة الفقهاء را نوشت که در باب فقه مقارن بوده و وسعت و گستردگی کار او به گونه ای است که پیش از او کتابی به مانند آن تألیف نشده است.
3. کثرت اختلافات فقهی میان فقهای امامیه. دلیل این امر، دوری ایشان از عصر امام(علیه السلام) و اختلاف آن ها در سند و دلالت روایات بوده است. کتاب المختلف نوشته مرحوم علامه حلّی، حاوی اختلافات فقهای امامیه در ابواب مختلف فقهی است.
نکته قابل توجه آنکه مرحوم علّامه حلّی، شاخص و میزانی برای بیان طبقات فقهاست. فقهایی که قبل از او می زیسته اند تحت عنوان «قدما» و فقهای بعد از او تحت عنوان «متأخران» شناخته می شوند.
دوره ششم. مکتب جبل عامل: سرزمین شام از گذشته تاکنون پیوسته مورد توجه شیعیان بوده است، در عین حال، فشارهای زیادی از سوی حکومت اموی و عباسی و غیره به آن ها وارد شده است. مرحوم شهید اول تصمیم گرفت علم و فقاهت را به جبل عامل منتقل سازد و از این رو، «مدرسه جزین» را در جبل عامل ایجاد کرد و پس از آن مدارس علمیه یکی پس از دیگری افزایش یافتند. این فعالیت های علمی، جایگاه خاصی به جبل عامل داد و این شهر را از میان شهرهای مختلف سرزمین شام، ممتاز ساخت. در آن زمان دولت شیعی در ایران به وجود آمده بود و از آنجا که فشار دولت عثمانی هر لحظه نسبت به شیعیان شام بیشتر می شد، عده ای از فقها و علمای این سرزمین به ایران مهاجرت کردند. اینان در اداره مناصب قضا و فتوا و امور دینی حکومت نقش حیاتی ایفا کردند; مانند شیخ بهائی.
یکی دیگر از مدارس شیعی در سرزمین شام، «مدرسه جبع» بود. مسئول این مدرسه، شیخ صالح بن مشرف عاملی، جد شهید ثانی بود و علمای بسیاری نیز در توسعه علم و دانش در این شهر نقش داشتند. «کرک نوح» یکی از شهرهای سرزمین شام است که محل دیگری برای حوزه علمیه شیعی محسوب می شود.47
معروف ترین فقهای این دوره عبارتند از: شهید اول (734ـ786)، شهید ثانی (911ـ965)، صاحب معالم (فرزند شهید اوّل)، شیخ بهائی، و سیدمحمد صاحب مدارک.
برخی ویژگی های این دوره:
1. تنقیح احادیث کتب اربعه; بعضی اخبار موجود در کتب اربعه، ضعیف و غیرقابل اعتمادند. صاحب معالم، فرزند شهید اول اولین کسی بود که با نوشتن کتاب منتهی الجمال فی الاحادیث الصحاح و الحسان تلاش شایسته ای در شناسایی اخبار موثق و غیرموثق ارائه داد.
2. تنقیح و تنظیم مبحث اصولی; صاحب معالم با نوشتن کتاب معالم الدین و ملاذالمجتهدین اولین قدم را در راه تنظیم و تبویب اصول فقه برداشت. این کتاب از گذشته تاکنون مورد توجه طلاب حوزه های علمیه بود. کتاب هدایة المسترشدین نوشته شیخ محمدتقی اصفهانی، یکی از کتاب های مهم اصولی در شرح کتاب معالم الدین است. کتاب اخیر مورد توجه مرحوم شیخ انصاری بود. از این رو، در نوشتن کتاب فزائد الاصول تنها به مباحث «قطع، ظن و شک» اکتفا کرد.
3. تدوین فقه; کتاب لمعه و شرح لمعه نوشته شهید اول و شهید ثانی، کتاب فقهی مختصر در استدلال های فقهی است. کتاب فقهی دیگر مدارک الاحکام فی شرح شرائع الاسلام نوشته سیدمحمد موسوی عاملی (متوفای 1009 هـ.) است.
4. تدوین قواعد فقهی; منظور از «قاعده فقهی»، احکام کلی فقه است که فقیه با استفاده از آن می تواند حکم مصادیق جزئی و فرعی را بیان کند. شهید اول با نوشتن کتاب القواعد و الفوائد اولین کسی است که قواعد فقهی را در دو جلد جمع آوری کرد. این کتاب شامل «330 قاعده» و حدود «100 فائده» می باشد.
دوره هفتم. مکتب اصفهان: مکتب جبل عامل، در زمان صفویه به اصفهان منتقل شد و دلیل آن، همان گونه که گذشت، فشارهایی بود که از سوی حکومت عثمانی علیه علما و شیعیان عراق و شام وارد می شد. برای مثال، شهید اول و شهید ثانی به دست عمّال دولت عثمانی به شهادت رسیدند. در آن هنگام دولت صفویه، حکومت قوی و وسیعی را به وجود آورده بود که شامل ایران، عراق، خراسان و هرات می شد. دولت صفویه از علمای جبل عامل برای هجرت به اصفهان دعوت کرد که با پاسخ مثبت آنان روبه رو شد و جمعی از بزرگان و فقهای جبل عامل به ایران مهاجرت کردند. شیخ نورالدین کرکی، معروف به محقق ثانی اولین کسی بود که دعوت دولت صفویه را اجابت کرد و در سایه این دولت توانست به نشر فقه اهل بیت بپردازد. وی در زمان شاه اسماعیل صفوی و فرزندش شاه طهماسب، منصب «شیخ الاسلام» را به عهده داشت. حکومت صفوی، مشروعیت خویش را از او که به عنوان «نایب الامام» شناخته می شد می دانستند. برای مثال، شاه طهماسب به محقق کرکی می گفت: تو به حکومت سزاوارتری، تو نایب امام زمان(علیه السلام)هستی و من یکی از کارگزاران تو بوده و پیوسته اوامر و نواهی تو را اطاعت می کنم.48 از «محقق ثانی» کتاب های متعددی به یادگار مانده اند که از مهم ترین آن ها می توان به کتاب جامع المقاصد اشاره کرد.
برخی فقهای این دوره از این قرارند: محقق کرکی، شیخ بهائی، شیخ حسین بن عبدالصمد پدر شیخ بهائی، شیخ حر عاملی صاحب کتاب وسائل الشیعه، علّامه محمّدتقی مجلسی، علّامه محمّدباقر مجلسی، سید محمّدباقر داماد، صدرالمتألهین، فیض کاشانی، و ملاعبداللّه شوشتری.
بعضی ویژگی های این دوره:
1. فقه داخل اجتماع و حکومت سیاسی شد و فقها نیز مسئولیت اجتماعی و سیاسی پیدا کردند.
2. دائرة المعارف های اسلامی و فقهی تدوین شدند; مانند بحارالانوار، وسائل الشیعة، الوافی. بحارالانوار حدود 110 جلد است که نه تنها بزرگ ترین بلکه اولین دائرة المعارف جهان اسلام است. به عبارت دیگر، پیش از آن، هیچ دائرة المعارفی به این وسعت و عظمت نگارش نشده است.
دوره هشتم. مکتب کربلا: این مکتب پیش از قرن سیزدهم هجری و به موازات «مکتب حلّه»، «مکتب حبل عامل» و «مکتب اصفهان» در کربلا وجود داشت. برخی علمای این دوره عبارتند از: شیخ یوسف صاحب کتاب الحدائق، وحید بهبهانی، سیدمهدی بحرالعلوم، مولی محمدمهدی نراقی صاحب کتاب مستندالشیعه، سیدعلی طباطبائی، صاحب کتاب ریاض المسائل، سیدمهدی مجاهد طباطبائی، شیخ شریف العلماء، و شیخ محمدحسین اصفهانی صاحب کتاب الفصول.
دوره نهم. مکتب نجف اشرف: حوزه علمیه نجف دارای سابقه هزار ساله است که بنیانگذار آن شیخ طوسی بوده است. از آن رو، که مرقد حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)در این شهر قرار دارد، این شهر از محبوبیت و اعتبار خاصی نزد شیعیان برخوردار است. در نتیجه، علما و فقهای بسیاری نیز در این شهر ساکن شدند. حوزه نجف در دهه های اخیر به دلیل سیاست های ظالمانه حکومت بعثی با رکود مواجه شده است.
دوره دهم. مکتب قم: پس از رکود حوزه علمیه نجف اشرف، حوزه علمیه قم جایگاه خاصی پیدا کرد. بنیانگذار حوزه علمیه قم، مرحوم آیت اللّه شیخ عبدالکریم حائری، استاد امام خمینی(قدس سره)است. وی حدود هشتاد سال پیش و در زمان حکومت استبدادی رضاخان، و با تلاش و زحمات فراوان توانست به مکتب فقهی قم رونق ببخشد. پس از وی علمای بسیاری همچون آیت اللّه صدرالدین، آیت اللّه محمدتقی بهجت (صاحب دعای باران) و آیت اللّه بروجردی در توسعه و رونق آن کوشا بودند. پس از این عده، شاگردان مرحوم آیت اللّه حائری در شکوفایی حوزه علمیه قم تلاش های شایسته ای نمودند; مانند: حضرت امام خمینی(قدس سره)، مرحوم آیت اللّه گلپایگانی، مرحوم آیت اللّه نجفی مرعشی، مرحوم آیت اللّه اراکی و غیره.
وقوع انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 هـ. ش بر رونق حوزه علمیه قم افزود. در این حوزه، حدود سی هزار طلبه ایرانی و قریب پنج هزار طلبه خارجی از حدود صد کشور جهان به فراگیری علوم دینی مشغول هستند. نام قم به عنوان یک مرکز علمی و فقهی شهرت جهانی دارد و شاید به مصداق روایات و اخباری که درباره شهر قم وارد شده است، علم، فقه و دین به تمام جهان صادر شود. در ذیل، با ذکر چند روایت در مورد شهر قم، بحث مربوط به تاریخ فقه شیعه را به پایان می بریم:
1) «و سیأتی زمانٌ تکون بَلدةُ قم و اهلُها حجةٌ علی الخلائق، و ذلک فی زمان غیبة قائمنا الی ظهوره عجّل اللّه تعالی فرجه، و لولا ذلک لساحت الارضُ بِاَهلها»;49 امام صادق(علیه السلام) فرمود: زمانی فرا خواهد رسید که شهر قم و اهل قم برای تمام مردم دنیا حجت و دلیل خواهد بود، و این قضیه، در زمان غیبت قائم ما خواهند بود، تا وقتی که خداوند آن حضرت را ظاهر سازد، و اگر این نمی بود، زمین اهلش را فرو می برد.
2) «رَجُلٌ مِن اَهلِ قمُ یَدعوا الناسَ اِلَی الحقّ، یَجتَمِعُ مَعَهُ قَومٌ کَزُبَرِ الحدید، لا تَزِلُّهُمُ الریاحُ العواصِفُ، وَ لا یَمُلُّونَ مِنَ الحَربِ، و لا یُجبُنونَ، و عَعَی اللّهِ یَتَوَکَّلونَ، وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ»;50 مردی از اهل قم قیام می کند و مردم را به حق دعوت می نماید، بر محور او مردمی همچون پاره های آهن جمع می شوند، تندبادهای حوادث آن ها را حرکت نمی دهد، و از جنگ خسته نمی شوند، و نمی ترسند، و بر خدا توکل می کنند، و عاقبت برای متقین است.
3) «سَتُخلُوا کوفَةُ مِنَ المؤمنینَ و یَأزَرُ عَنَها العِلمُ کما تَأزَرُ الحیّةُ جُحَرها، ثُمَّ یَظهَرُ العِلمُ بِبَلدَة یُقالَ لَها قُم، و تصیُر مَعدِناً لِلعِلمِ والفَضلِ حَتّی لا یَبقی فِی الارضِ مُستَضعَفً فی الدّینِ... و ذلِک عِندَ قُربِ ظُهورِ قائِمِنا... فَیُتِمُّ حُجَّةُ اللّهِ عَلَی الخَلقِ حتّی لا یَبقی اَحَدٌ عَلَی الاَرضِ لَم یَبلُغهُ الدّینُ و العِلمُ، ثُمَّ یَظهَرُ القائِمُ علیه السلام...»;51 به زودی شهر کوفه (و نجف) از مؤمنان خالی می شود. علم از آن کوچ می کند، همان گونه که مار به سوراخ خویش فرو می رود، سپس علم در سرزمینی که قم نامیده می شود ظاهر می شود، این شهر معدن علم و فضل خواهد شد (و علم از این شهر به سایر بلاد در شرق و غرب جهان افاضه می شود) تا اینکه در روی زمین مستضعف دینی باقی نمی ماند، و این قضیه نزدیک ظهور قائم ما خواهد بود، پس حجت خدا بر خلق (عالَم) تمام می شود، تا اینکه کسی در روی زمین باقی نمی ماند که دین و علم به او نرسیده باشد، آن گاه حضرت قائم(علیه السلام) ظهور خواهد کرد.
تاریخ فقه اهل سنت
1. اهل سنّت
پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)میان پیروان آن حضرت اختلافاتی بروز کرد که مهم ترین آن، مسئله خلافت و جانشینی آن حضرت بود. به طور عمده دو گرایش خاص به وجود آمد: گروهی از مسلمانان معتقدند که نصب امام معصوم مفترض الطاعة برای حفظ و نشر شریعت و برای تبیین مقررات کتاب و سنت به دلیل عقل بر شارع مقدس واجب است و این کار را هم پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)در سال دهم هجرت، پس از آخرین حج خود در غدیر خم نسبت به علی بن ابی طالب(علیه السلام)انجام داده است و پس از او هم نسبت به فرزندان او انجام گرفته است. این جماعت «شیعه» نامیده می شوند و چون امام را مانند پیامبر، معصوم و در قول و فعل و تقریر مفترض الطاعة می دانند، از این رو، ناگزیر باید همان گونه که در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) از آن بزرگوار قولا، فعلا و تقریراً تبعیت می کنند، پس از رحلت ایشان هم از جانشینان ایشان پیروی کنند. گروهی دیگر از مسلمانان نصب جانشین را اساساً واجب نمی دانند (مانند «خوارج») و یا اگر واجب بدانند به وجوب عقلی آن قایل نیستند، بلکه آن را سمعاً واجب می دانند (مانند جُبّائیان و اصحاب حدیث) و یا اگر به وجوب عقلی آن معتقد باشند بر عُقلا واجب می دانند نه بر شارع.52
بنابراین، معتقدان به عدم وجوب نصب جانشین از سوی پیامبر خود به این وظیفه اقدام کردند و به تصویب شورا در آغاز ابوبکر و سپس عمر و عثمان و علی(علیه السلام)را بر این منصب گماشتند. این جماعت «اهل سنت» یا «سنّی» نامیده می شوند.
2. ادوار فقه اهل سنّت
دوره های تحول فقه اهل سنّت عبارتند از:
دوره اول. عصر صحابه: صحابه که جمع صاحب است، کسانی هستند که با گرویدن به دین اسلام، به طور مستقیم از خود پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)کم یا زیاد مسائلی را آموخته اند. این عصر از سال یازدهم تا حدود پایان قرن اول هجرت را شامل می شود. مهم ترین فقهای این دوره از نظر اهل سنت عبارتند از: 1. ابوبکر أبی قحافه (وفات: 13 هـ.); 2. عمر بن خطّاب (23 هـ.); 3. عثمان بن عَفّان (35 هـ.); 4. علی ابن ابی طالب(علیه السلام)(40 هـ.); 5. معاذبن جیل (18 هـ.); 6. سلمان فارسی (35 هـ.); 7. عبدالله بن مسعود (32 هـ.); 8. ابوموسی اشعری (44 هـ.); 9. اُبَی بن کعب (21 هـ.); 10. زید بن ثابت (45 هـ.).
نقش دوره صحابه در تاریخ فقه:
1. جمع قرآن: اهل سنّت به استناد پاره ای از احادیث، جمع قرآن را از وقایع این عصر می دانند و بر این عقیده اند که قرآن در زمان پیامبر(صلی الله علیه وآله) به تدریج نازل می شد و پیامبر نیز آن ها را به صورت تدریجی به مردم تبلیغ می فرمود و مردم برخی از آن ها را حفظ می کردند و گروهی از جمله کُتّاب وحی آن ها را می نوشتند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)ترتیب آیات را از لحاظ سوره و آیه به آگاهی آنان می رساند، ولی تا زمانی که آن حضرت حیات داشتند کسی به جمع این صفحات و تبدیل آن ها به یک مصحف اقدام نکرد.53 در زمان عثمان یک نسخه کامل از قرآن مجید فراهم شد و از روی آن چند نسخه استنساخ نموده و به شهرهای مهم اسلامی گسیل شد و عثمان دستور داد هر نسخه دیگر را، خواه کامل یا ناقص، بسوزانند.
به اعتقاد مرحوم آیت اللّه خوئی سخن فوق نادرست است. به اعتقاد ایشان و بر اساس روایات، جمع قرآن در زمان خود پیامبر(صلی الله علیه وآله)انجام شده است و به علاوه، با حدیث ثقلین که از طریق فریقین نقل شده منافات دارد; چه در آن قرآن به لفظ «کتاب» تعبیر شده است. هم چنین در قرآن هم از خود قرآن به «کتاب» تعبیر شده است: (ذَلِکَ الکِتابُ لاَ رَیب فیهِ)(بقره: 2) به علاوه تحدّی قرآن به یک سوره و یا ده سوره و مانند خود قرآن، دلیلی است بر اینکه سور قرآنی از آغاز از هم متمایز بوده، به گونه ای که حتی بین مشرکان و اهل کتاب هم انتشار داشته است.
2. محدودیت نقل حدیث: در دوره خلفای راشدین و حتی پس از آن، مردم از نقل احادیث پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) منع شدند. این عمل در پوشش حفظ کلام الله مجید انجام می شد.54
3. بنیان ادلّه اربعه: در این دوره بنیان ادلّه اربعه (کتاب، سنت، اجماع و رأی) برای استنباط احکام نهاده شد. اگر حکم مسئله ای را از کتاب و سنّت به دست می آوردند به آن عمل می کردند، در غیر این صورت به استشاره (اجماع) و یا «رأی» مفتی مراجعه می کردند.
دوره دوّم. عصر تابعان: این دوره، گرچه به اعتباری از اواخر قرن نخست هجرت شروع می گردد، ولی به دلیل تداخل زمان صغار صحابه با کبار تابعان، از سال چهل و یکم آغاز می شود و تا زمان ظهور پیشوایان مذاهب فقهی، یعنی همان اوایل قرن دوم ادامه می یابد.55 در این دوره، به تدریج موانع نقل حدیث برطرف شد و صحابه و کبار تابعان طبق روایاتی که بلاواسطه و یا مع الواسطه از پیامبر(صلی الله علیه وآله) شنیده بودند، به مسائل مطرح شده پاسخ می گفتند.56
برخی فقهای این دوره از نظر اهل سنّت از این قرارند: اُمّ المؤمنین عایشه (57 هـ.)، عبدالله بن عمر (73 هـ.)، عروة بن زبین (94 هـ.)، عبدالله بن عباس (68 هـ.)، شریح قاضی (78 هـ)، اَنَس بن مالک (93 هـ)، عمر بن عبدالعزیز (101 هـ).57
دوره سوم. عصر پیشوایان مذاهب: این عصر از اوایل قرن دوم آغاز می شود و تا نیمه قرن چهارم، که پیشوایان بزرگ فقه و اجتهاد ظاهر می شوند، ادامه می یابد. در این دوره مذاهب چهارگانه اهل سنت (حنفیه، مالکیه، شافعیه و حنبلیه) شکل گرفتند نیز تمدّن اسلام در شهرهای بزرگ مانند بغداد، قرطبه در اندلس، قیروان در آفریقا، فسطاط در مصر، دمشق، کوفه، بصره، مرو و نیشابور گسترش یافت و بدون شک این گستردگی در بارور شدن فقه تأثیری چشمگیر داشت. به دستور خلیفه اموی، عمربن عبدالعزیز، سنّت و حدیث تدوین شد و علم اصول فقه اهل سنت به وسیله امام شافعی تدوین گردید.58
دوره چهارم. دوره توقف اجتهاد و گزینش مذاهب: این دوره از نیمه قرن چهارم آغاز می شود و تا سقوط خلافت عباسیان، عصر قیام بر مذاهب و شیوع مناظره و جدل، ادامه می یابد. به موازات ضعف سیاسی جهان اسلام، از نظر علمی، اجتهاد هم دچار ضعف شده بود. فقها به تقلید از فقهای گذشته گرایش پیدا کردند، به گونه ای که هر دانشمندی پیرو یکی از مجتهدان عصر سابق می شد و تنها به شرح، تفسیر، جمع و یا تألیف آراء وی می پرداخت.59
دوره پنجم. عصر تقلید محض: در این دوره، اجتهاد به نهایت ضعف خود رسید و ارتباط علمی دانشمندان با یکدیگر، بخصوص دانشمندان سرزمین های مختلف، از بین رفت و رکود چشمگیری در مجامع علمی نمایان گردید. این دوره از سقوط بغداد به دست هلاکوخان تا دوره حاضر را در بر می گیرد.60
دوره ششم. عصر حاضر: این دوره که از جنگ جهانی دوم تا قرن اخیر ادامه می یابد، دارای دو ویژگی بارز ذیل است: نخست آنکه اهل سنت خود را از تقیّد به مذاهب خاص از مذاهب اربعه رها ساخته اند; یعنی ضروری نمی بینند که در تمام مسائل تنها از یک مجتهد پیروی کنند، بلکه احیاناً شافعیه در مسئله یا مسائلی از ابوحنیفه یا مالک یا احمد تقلید می کند و همین طور به عکس.
پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای اسلامی بیش از پیش با تمدن های غربی آشنا شدند و این امر تأثیر فراوانی بر مسلمانان گذاشت. ارتباط ملل غربی با ملت های اسلامی موجب شد تا مسلمانان برای ایجاد سازگاری با مسائل روز جهان، در امور شرعی تجدیدنظرهایی به عمل آورند. از این رو، خود را ناچار دانستند در هر مسئله ای رأی مذهبی را برگزینند که سازگاری بیشتری با این نوع مسائل داشته باشد. حتی برخی از دانشمندان بزرگ، مانند شیخ شلتوت، اخذ به مذهب جعفری را هم احیاناً تجویز کردند با اینکه چنین امری در گذشته حتی تصورش هم آسان نبود.
دوم آنکه به علت پیدایش مسائل مستحدثه، مانند بیمه، مسائل مربوط به خانواده، تساوی حقوق، مسائل اقتصادی، معاملات بانکی (معامله سفته، ربا و...) این فکر در بین دانشمندان قوت گرفت که بار دیگر باب اجتهاد مفتوح شود و احیاناً با توجه به روح شرع، ظواهر نصوص، مصالح و حتی مقتضیات زمان و آراء صاحب نظران گذشته، از نو مسائل شرعی مورد بررسی قرار گیرد و همان گونه که از برخی اظهارات دانشمندان به دست می آید آن ها از سدّ باب اجتهاد راضی نبوده اند.61
تاریخچه حقوق
می توان گفت: از زمانی که زندگی جمعی شکل گرفته است، به نوعی حقوق و قواعد اجتماعی به وجود آمد; اعم از اینکه حقوق و قراردادهای اجتماعی عادلانه باشند یا ظالمانه. حاکمان و پادشاهان برای اداره قلمرو حکومت خویش ناچار به تدوین قوانین و مقررات بودند تا بر اساس آن، روابط ملت خویش را سامان بخشند. این سخن بدان معنا نیست که این قوانین که از ابتدا بر جوامع بشری حاکم بوده و اکنون نیز به دست ما رسیده اند، بلکه همان گونه که در ادامه خواهیم گفت، اولین قانون نوشته شده که بشر کنونی بدان دست پیدا کرد، «قانون حمورابی» است. نیز سخن ما بدان معنا نیست که الزاماً همه پادشاهان و سلاطین و حاکمان، خود را به نوشتن و تدوین قوانین ملزم می کردند، بلکه منظور آن است که در هر حال، در جامعه ای مجموعه ای از قوانین و مقررات، اعم از مکتوب و یا غیر مکتوب وجود داشته است که مردم نیز کم و بیش از آن اطلاع داشتند و بالاجبار و یا از روی میل باطنی بدان تن می دادند.
مهم ترین دلیل ما اثبات وجود قوانین و مقررات در تمام جوامع بشری، حتی در جوامع ابتدایی و پیشین، یک تحلیل عقلی و نیز تجربه کنونی ما می باشد: تحلیل عقلی آن است که هیچ جامعه ای بدون قوانین و مقررات اجتماعی شکل و سامان نمی یابد و مقررات اجتماعی، چارچوب زندگی افراد جامعه را شکل می دهد. انسان با اختیار خود زندگی جمعی را بر می گزیند و عامل عقلانی در گزینش وی دخالت دارد. اگر انسان به تنهایی روزگار بگذراند، همه مصالحش حاصل نمی شود و اگر بعضی از افراد بتوانند بخشی از مصالح خویش را خودشان تحصیل کنند، باز این کار برای همگان میسّر نیست. پس برای اینکه انسان هر چه بیشتر به کمال خود برسد، باید زندگی اجتماعی داشته باشد. وجود نیازهای مشترک از یک سو و محدودیت اشیا و کالای های مورد نیاز انسان ها از سوی دیگر، خواه ناخواه به اختلاف می انجامد; اختلاف در اینکه از فلان شیء، چه کسی، چه قدر و چگونه استفاده کند. در چنین شرایطی است که ضرورت وجود نظام حقوقی به منظور تعیین حق و تکلیف انسان ها در زندگی جمعی اجتناب ناپذیر می نماید. و از این روست که در ابتدایی ترین جوامع انسانی نیز ضوابط و مقرراتی هر چند ساده و ابتدایی وجود داشته است و انسان ها خود را ملزم به اطاعت از آن ها می دانسته اند و تخلّف از آن ها عواقب سختی را به دنبال داشته است.62
منظور از «تجربه کنونی» آن است که امروزه در تمام سرزمین ها، قوانین حقوقی و مقررات خاصی حاکم است. تا آنجا که تاریخ و شواهد تاریخی بدان گواهی می دهد، شبیه همین وضعیت در سده های پیش و بلکه در هزاره های گذشته نیز حاکم بوده است; به گونه ای که هیچ جامعه ای و هیچ اجتماع مدنی شکل نگرفته، مگر اینکه آن جامعه دارای مقررات و آداب و رسوم خاصی برای تعامل و ارتباطات خود بوده اند. اولین قانون کشف شده برای بشر امروزی، «قانون حمورابی» است که به حدود شش هزار سال پیش از میلاد مسیح(علیه السلام) باز می گردد. با توجه به قراین و شواهد می توان گفت: پیش از تاریخ «حمورابی» نیز، قوانین و مقرراتی، اعم از نوشته یا نانوشته وجود داشته است که روابط مردم آن برهه از تاریخ را شکل می داده است. بنابراین، تاریخچه حقوق به آغاز زندگی اجتماعی انسان باز می گردد.
مدنی بالطبع بودن انسان
در این میان، دلیل دیگری وجود دارد که با استفاده از آن می توان اثبات کرد بشر از آغاز خلقت خویش دارای قواعد و مقرراتی بوده است. انسان موجودی است اجتماعی. امّا پرسش اساسی آن است که آیا انسان از روی اختیار و با توجه به درک عقلانی خویش، زندگی جمعی را برگزید یا آنکه اجتماعی بودن انسان، بر اساس مقتضای ذات انسانی است؟ برخی قول اوّل و عده ای نیز شق دوّم را برگزیدند. مرحوم علامه طباطبائی معتقد است انسان به مقتضای طبیعتش مدنی است و از این رو، مجبور شد قواعد و مقررات اجتماعی را بپذیرد و آزادی های خویش را محدود سازد. وی می گوید: «بشر هم چنان به سیر خود ادامه داد، تا به این مشکل برخورد که هر فردی از فرد یا افراد دیگر همان را می خواهد که آن دیگران از او می خواهند. لاجرم ناگزیر شد این معنا را بپذیرد که همان گونه که او می خواهد از دیگران بهره کشی کند، باید اجازه دهد دیگران هم به همان اندازه از او بهره کشی کنند. و همین جا بود که پی برد به اینکه باید اجتماعی مدنی و تعاونی تشکیل دهد. و بعد از تشکیل اجتماع فهمید که دوام اجتماع و در حقیقت، دوام زندگیش منوط به این است که اجتماع به نحوی استقرار یابد که هر صاحب حقی به حق خود برسد، و مناسبات و روبط متعادل باشد و این همان عدالت اجتماعی است.
پس این حکم، یعنی حکم بشر به اجتماع مدنی و عدل اجتماعی، حکمی است که اضطرار، بشر را مجبور کرد به اینکه آن را بپذیرد; چون اگر اضطرار نبود هرگز هیچ انسانی حاضر نمی شد دامنه اختیار و آزادی خود را محدود کند. این است معنای آن عبارت معروف که می گویند "الانسان مدنی بالطبع"، و این است معنای اینکه می گوییم: انسان حکم می کند به عدل اجتماعی.
این معنا از کلام خدای تعالی نیز استفاده می شود، آنجا که می فرماید: (إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا) (احزاب: 72) و آنجا که می فرماید: (إِنَّ الإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً)(معارج: 19) و آنجا که می فرماید: (إِنَّ الإِْنْسانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ) (ابراهیم: 34) و نیز می فرماید: (إِنَّ الإِْنْسانَ لَیَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی.) (علق: 7)
و اگر عدالت اجتماعی اقتضای اولیه طبیعت انسان بود، باید عدالت اجتماعی در شئون اجتماعات غالب می بود، و تشریک مساعی به بهترین وجه و مراعات تساوی در غالب اجتماعات حاکم می بود، در حالی که می بینیم دائماً خلاف این جریان است، و اقویای نیرومند خواسته های خود را بر ضعفا تحمیل می کنند، و غالب مغلوب را به ذلت و بردگی می کشد، تا به مقاصد و مطامع خود برسد.»63
نقش پیامبران الهی در ارائه قوانین
بر اساس عقاید اسلامی که شواهد تاریخی نیز آن را تأیید می کند، از ابتدای حیات بشری، پیامبران وجود داشته اند و هدف آنان بیان تعالیم و دستورات دینی و آسمانی بوده است. عده ای از پیامبران، صاحب کتاب بودند که طبعاً بخشی از این کتب ـ علاوه بر مسائل عبادی و ارتباط انسان ها با خدا ـ به حقوق و روابط اجتماعی انسان ها با یکدیگر مربوط می شده است. جوامع بشری به شدت تحت تأثیر این تعالیم بوده اند و قوانین آنان کم و بیش از تعالیم پیامبران متأثر بوده است. برای مثال، حضرت ابراهیم(علیه السلام) در بابل متولد شد و سال ها پس از آن حضرت، «مجموعه قوانین حمورابی»
تدوین شد که بر اساس شواهد تاریخی و گفته مورخان، از تعالیم حضرت ابراهیم(علیه السلام)بهره برده است. بنابراین، در بحث «تاریخچه حقوق» هیچ گاه نمی توان نقش پیامبران و تعالیم آسمانی آنان را نادیده گرفت.
«البته ما نمی خواهیم ادعا کنیم همه آنچه را که متفکران مطرح کرده یا می کنند از انبیا گرفته شده، بلکه می خواهیم بگوییم: بسیاری از مطالبی را که اندیشمندان در زمینه آزادی، عدالت، حکومت، رهبری و به طور کلی، در زمینه حقوق و سیاست مطرح می کنند، مستقیم یا غیر مستقیم، متأثر از اندیشه های والای پیامبران و رهروان راستین مکتب توحیدی است و کار اساسی اندیشمندان این بوده که مقررات اجتماعی، سیاسی و حقوقی را بر اساس جهان بینی الهی و در چارچوب قوانین آسمانی ـ که توسط انبیا در ذهنیت دینی مردم به وجود آمده بود ـ دسته بندی و تنظیم کنند.»64
جایگاه «حقوق مردم» و «حکومت» در اندیشه سیاسی نهضت های انبیا
نگاهی گذرا به تاریخ اندیشه های سیاسی، به ویژه در زمینه دولت و جامعه و حکومت، نشان می دهد که تاریخ نگرها و تاریخ نگارهای عمده، بر اساس تفکر مادی، گذشته انسان را مورد تجزیه و تحلیل و مطالعه قرار داده اند و در نتیجه، تصویری که از زندگی انسان و از جمله حیات سیاسی او، ترسیم کرده اند تاریخی صددرصد مادی بوده است.
در صورتی که سمت گیری و حرکت و نهضت انبیا، گرچه عمدتاً در جهت دعوت به سوی خدا و فضیلت و عدالت بوده، ولی نقطه آغاز دعوت انبیا همواره حرکت های سیاسی و ارائه طرحی صریح در زمینه دولت و جامعه و حکومت بوده است و به منظور اقامه قسط و عدل، به عنوان راه خدا و زمینه ساز دعوت به سوی خدا، بر پایی نظام سیاسی ـ الهی برای آن ها ضرورتی اجتناب ناپذیر تلقّی می شده است.
انبیا، در اقامه قسط و عدل و برپایی جامعه ای که بندگان خدا در آن، از عدالت و امنیت و صلح برخوردار باشند، پیش از هر چیز به نفی سلطه های شیطانی و استکباری پرداختند و بدون تغییر نظام جامعه و دولت و اقتدارات حاکم، هر نوع قدم اصلاحی را ناپایدار و سرانجام بی اثر دانستند.
اولین برخورد انبیای هر جامعه، با قدرت حاکم بر آن جامعه بوده و نخستین سخنشان نیز عدم مشروعیت قدرت های بشری حاکم بر مردم و نفی آن ها بوده است تا آنجا که این سخن را قبل از نام خدا به کار می گرفته اند، چنان که شعار لااله الاّالله می تواند نمونه بارزی از این اندیشه تاریخی انبیا باشد.
انبیا مدعی بودند هیچ انسانی حق حکومت بر مردم را ندارد و آن ها را که برای خود، اقتدارات فائقه و حاکمیت عالی قایل هستند و در حقیقت، به گونه ای داعیه خدایی دارند و خود را به صفات خدایی می آرایند باطل می دانستند، و خود را فرستاده خدا برای استقرار نظام خدایی و بر پایی حاکمیت قانون خدا، معرفی می کردند.
تکیه انبیا بر اجرای قانون و حاکمیت قانون بود و قانون نیز در مکتب انبیا، نه از طریق بشر، بلکه از جانب خدا تعیین می گردید. و انبیا مجری این قانون الهی بودند.
اصولا مبارزه با بت پرستی که در سرلوحه حرکت های انبیا قرار داشت، با توجه به این حقیقت که بت ها معمولا اشکال انسانی داشتند، نوعی مبارزه با حاکمیت انسان هایی جبار بود که بت ها، نشانگر الگوی آن حاکمیت بودند.
انبیا بنیانگذار انقلابی عمیق در تفکر مادی در زمینه دولت و جامعه و حکومت بودند و به دنبال این تحولات، نه تنها فرهنگ و تمدن ها را دگرگون کردند، اصولا تفکر نوینی به بشر در زمینه های سیاسی دادند و انسان را از قید اسارت قدرت های جبار حاکم رهانیدند و مفاهیم صحیح آزادی، عدالت، امنیت، صلح و حکومت را تفهیم کردند.
در برخورد انبیای بزرگی چون ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام با قدرت های استکباری زمان خود، دو نوع تفکر در زمینه حکومت می یابیم و به وضوح مشاهده می کنیم که همه این انبیای بزرگ به خاطر اینکه دعوتشان پایه های اقتدارات جباران و حاکمان زمانشان را سست می کرده و برای حکومت نامشروع آن ها خطری جدی محسوب می شده، مورد آزار و شکنجه واقع می شدند و سرانجام هم در معرض مرگ قرار می گرفتند.65 در ذیل به مهم ترین مجموعه های حقوقی در تاریخ گذشته اشاره می شود:
1. اولین مجموعه حقوقی مدرن
قدیمی ترین مجموعه حقوقی که در کتب تاریخ حقوق و تمدن بشری از آن یاد شده است مجمع القوانین حمورابی است. این مجموعه که در پژوهش های باستان شناسان از شوش به دست آمده و اکنون سنگ نبشته های آن در موزه لوور پاریس و نمونه کچی آن در موزه ایران باستان موجود است شامل 282 یا 285 ماده حقوقی است و تقریباً دو هزار سال قبل از میلاد به وسیله ششمین پادشاه بابل به نام حمورابی تدوین گردیده است.66
عناوین کلی این مجموعه به نظام پزشکی، قراردادها، بانک داری، حقوق دریایی، آیین دادرسی، روابط خانوادگی، اموال منقول و غیر منقول و انواع جرایم تقسیم می گردد.67
تاریخ زندگانی حمورابی به خوبی روشن نیست جز اینکه از نظر تاریخی زندگی حضرت ابراهیم(علیه السلام)و حمورابی نزدیک به هم بوده است و البته حمورابی از ابراهیم متأخر بوده است. برخی عقیده دارند که مجمع القوانین حمورابی نیز مانند قوانین حضرت موسی(علیه السلام) وحی الهی است و برخی دیگر معتقدند که این قوانین از مجموعه قوانین دیگری مانند مجموعه قوانین اشئونا الهام گرفته است. مجموعه اخیر به زبان سومری در دو قرن پیش از حمورابی تدوین گردیده است و گفته می شود سه چهارم قوانین حمورابی از مجموعه «اشئونا» گرفته شده است. ما اکنون در میزان صحت و سقم این احتمالات نمی توانیم قضاوتی داشته باشیم جز اینکه مسلماً قراینی وجود دارد که مجموعه قوانین حمورابی از شرایع الهی، که به وسیله پیامبران در آن سرزمین تبلیغ می شده، متأثر بوده است.68
2. حقوق تِلمود (شرح تورات)
دومین نظام حقوقی مربوط به دوران قبل از میلاد، نظام حقوقی تلمود است که بر اساس برداشت های دانشمندان یهودی از کتاب تورات تدوین گردیده است. این کتاب دارای متنی است با عنوان «میشنا» یعنی تعلیمات شفاهی همراه با تکرار، و شروحی دارد با عنوان «گمارا» یعنی تکمیل. ابواب متن و شرح تلمود بدین ترتیب است: بخش زراعیم zeraiim(بذرها)، بخش موعد moed(عید)، بخش ناشیم Nashim(زنان)، بخش نزیقین Nazighin(آسیب ها و خسارات)، بخش قداشیم Ghodashim(مقدسات)، بخش طهاروت Teharoth(طهارت ها).69
تلمود تا امروز مورد قبول دانشمندان و همه پیروان آیین تورات بوده است و متن آن را ربی یهود هناسی (135-220 م)، از دانشمندان بزرگ یهود، تکمیل و مدون کرده است. هدف او تسهیل مطالعه و آموزش تورات منقول یا تورات شفاهی بود. روشن است که مقصود ما از دومین نظام حقوقی، نظام حقوقی تورات است که بیش از هزار سال قبل از تدوین تلمود بر موسی(علیه السلام) پیامبر اولوالعزم الهی نازل گردیده است; چه اینکه در غیر این صورت، نظام حقوقی روم را بایستی دومین نظام حقوقی دانست، ولی تاریخ نزول تورات چندین قرن قبل از تدوین روم است.70
3. حقوق روم
سومین مجموعه حقوقی که در دوران باستان تدوین گردیده و اکنون بخش هایی از آن موجود است نظام حقوقی روم است. اولین متن حقوقی روم در سال 454 ق.م. تدوین گردید. پیش از تدوین این مجموعه حقوقی، قانون روم آمیخته ای از آیین های طایفه ای و احکام شاهان و فرمان کشیشان بوده است. با تدوین الواح دوازده گانه، انقلابی در نظام دادگستری پدید آمد و از آن پس قدرت انحصاری کشیشان محدود شد. این الواح که بارها از راه قانون گذاری و فرمان های شاهانه اصلاح و تکمیل گردید، نهصد سال پایه قوانین روم بوده است. از آن پس، قوانین در دوران جمهوری بر اساس آراء همه شهروندان که نه بنده باشند و نه بیگانه و بر طبق الواح دوازده گانه وضع و تدوین گردید.71
این الواح یکی از سخت گیرانه ترین مجموعه های قوانین تاریخ بشر به شمار می آید و مظهر برجسته نظام پدرسالاری در جامعه ای کشاورزی و نظامی است. در این قوانین به پدر اجازه داده می شد که هر یک از فرزندانش را تازیانه بزند، به زنجیر بکشد، حبس نماید، و یا حتی بکشد و یا بفروشد. بستانکاران بر بدهکاران خود، همه گونه حقی داشتند. حقوق مالکیت چنان مقدس بود که اگر دزدی در حین عمل گرفتار می شد بنده صاحب مال می شد و یا کشته و احیاناً تبعید می گشت. زنان جزء اموال شخصی شوهر محسوب می شدند و فرزند کنیز اگر هم پدرش آزاد بود برده محسوب می شد.72
4. حقوق ایران باستان
بسیاری از دانشمندان معتقدند که ایران باستان نیز همانند رقیب دیرینِ خود (روم) دارای حقوقی پیشرفته و نسبتاً گسترده بوده است. اما از آنجا که این نظام حقوقی با همه سابقه طولانی خود در برابر حقوق الهی و گسترده و پیشرو اسلام قرار گرفت نتوانست اعتبارش را حفظ کند. هم زمان با ورود اسلام، ایرانیان با استقبال فوق العاده ای این آیین حیات بخش را که بر توحید و نفی امتیازات طبقاتی مبتنی بود به جای آیین ثنویت، که بر طبقاتی بودن جامعه تأکید می کرد، پذیرفتند. بدین سان، حقوق کهن ایران به فراموش سپرده شد و حتی اقلیت کوچکی از ایرانیان هم که به آیین زرتشتی باقی ماندند به امتیاز فوق العاده نظام حقوقی اسلام معترف شدند. بنابراین، کوششی برای حفظ حقوق ایران به عمل نیامد و اکنون منابع چندانی در حقوق ایران قبل از اسلام وجود ندارد.73
5. حقوق کلیسا (مسیحیت)
مسیح(علیه السلام) بر اساس نقل تاریخ و تأیید قرآن کریم،74 از نظر حقوقی، نظام جدیدی را معرف نکرد، بلکه تا حدود زیادی دنبال رو موسی(علیه السلام)بود. او در احکام و دستورات دینی و اجتماعی یهود تغییر زیادی نداد و تنها بخشی از احکام را، که بنا به نقل قرآن75 برای عقوبت یهود بر آنان حرام شده بود، منسوخ کرد. بنابراین، مسیحیت دارای حقوقی غیر از حقوق یهود نیست.76
دانشمندان مسیحی در زمینه احکام و حقوق، برداشت های مستقل از کتاب مقدس و هم چنین حقوق روم داشته اند و این برداشت ها، پس از چندین قرن، به صورت اولین مجموعه حقوقی کلیسا، در حدود سال 1150 میلادی، به دست «گراسیانوس» تدوین گردید. این مجموعه، مواد متعددی چون قوانین و احکام پاپ ها و شوراهای کلیسایی را از تاریخ پیدایش تا سال 1139 م. درباره عقاید و اصول دینی، مراسم و آداب، سازمان و اداره اموال کلیسا، آیین دادرسی و پیشینه های قضایی دادگاه های روحانی، نظامات زندگی رهبانان، عقد ازدواج و احکام مربوط به هبه نظم بخشید. در سال 1234م. به دستور «پاپ گراگوار» نهم «اناینی» نخستین مجموعه حقوق رسمی تدوین گردید. دومین مجموعه در عهد «پاپ بنیفاس» و سومین مجموعه در عهد «کلمان پنجم» تدوین شد. این سه مجموعه با مجموعه حقوقی «گراسیانوس» پایه و اساس حقوق کلیسا را تشکیل می دهد.
قابل توجه است که حقوق کلیسا، لااقل در برهه ای از زمان، صرفاً در محدوده کلیسا قابل اجرا بوده و خود کلیسا در خارج از محدوده داخلی تابع قوانین دولت های متبوع خود بوده است. در واقع، حقوق حاکم بر کلیسا تنها شامل امور دینی و درمان رنج های روحی و حفظ اموال کلیسا و احیاناً مجازات کشیش های متخلّف می شده است.77
به هر حال، حقوق مسیحیت، یا به تعبیر صحیح تر، آنچه به نام مسیح و آیین او از سوی کلیسا اعلام شده بود، در طول تاریخ نظام کاملی نبوده; زیرا آیین کلیسا آیینی اجتماعی نبوده است.78
6. نظام حقوق اسلامی
این نظام برخاسته از قرآن و سنت نبوی است و در کمتر از یک قرن بر نیمی از جهان آن روز حاکم گردید و ملت های مختلفی آن را با میل و رغبت پذیرفتند.
امتیازات نظام حقوق اسلام از این قرار است:
1. اسلام با نظام طبقاتی مخالف است و یکی از وظایف مهم خود را مبارزه با دوگانگی جامعه، که گروهی ثروتمند و گروه اکثریتی محروم و در فشار باشند، می داند.
- (ما أَفاءَ اللّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأَْغْنِیاءِ مِنْکُمْ)(حشر: 7); آنچه را خداوند از ساکنان این آبادی ها به رسولش بازگرداند مخصوص خداوند و پیامبر و خویشاوندان (او) و نیز یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است و این به خاطر آن است که این اموال در میان ثروتمندان دست به دست نگردد.
حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره هدف حکومت خویش می فرماید: «و اگر نه این بود که خداوند از دانایان پیمان گرفته است که در برابر شکمبارگی ظالمان و گرسنگی مظلومان آرام نگیرند من افسار آن (ناقه خلافت) را به پشتش می انداختم.»79
2. اسلام علم را در اختیار گروه خاصی نمی داند: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم»; «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد.»
3. اسلام با تبعیضات نژادی سخت مبارزه می کند: «لا فخر لعربی علی عجمی و لا للابیض علی الاسود إلا بالتقوی».
4. تعلیمات اسلام جهت گیری روشنی در مسیر منافع مستضعفان دارد و در این زمینه نه تنها خود رهبران اسلام با زندگی خویش گرایش قلبی خود را به طرف این دسته ابراز نموده اند، بلکه در دستورات خویش نیز تأمین نیاز این گروه را در درجه اول اهمیت قرار می داده اند. حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام) به مالک می فرماید: «ثم الله الله فی الطبقه السفلی من الذین لا حیلة لهم من المساکین... و اجعل لهم قسما من بیت مالک... فان هؤلاء من بین الرعیة احوج الی الانصاف من غیرهم»;80 خدا را، خدا را در مورد طبقه پایین (تهیدست) در نظر داشته باش، آن محرومینی که راه چاره ای ندارند... و بخش مهمی از بیت المال را به آنان اختصاص ده... چه اینکه این دسته به انصاف نیازمندتر از دیگران هستند.
5. اسلام عنصراخلاق را در روابط اجتماعیوحقوقی کاملادخالت می دهد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ به سؤال کارگزار خود، قرطبة بن کعب، درباره به بیگاری گرفتن مردم برای تعمیر نهر آبی که خراب شده بود، فرمود: «لستُ اَری اَنَ اجبر احلا علی عمل یکرهه.»81
- «و اشعر قلبک الرحمة للرعیة... و لا تکوننّ علیهم سبعاً ضاریاً... فانهم صنفان: اما اخ لک فی الدین او نظیر لک فی الخلق یفرط منهم الزّلل... فاعطهم من عفوک و صفحک مثل الذّی تحبّ و ترضی ان یعطیک الله من عفوه و صَفحه»;82 محبت مردم رادر قلب خودت جای ده و مانند درندگان با آنان برخورد منمای... زیرا مردم دو دسته اند: یا برادر دینی تو و یا انسانی همانند تو که در هر حال لغزش از آن ها سر می زند... بنابراین، آنان را آنچنان مشمول عفو و گذشت خود بنمای که دوست داری خدا با تو به عفو و گذشت خویش عمل نماید.
6. اسلام تنها به یک بعد زندگی نمی نگرد، بلکه بعد مادی و معنوی را توأماً مورد توجه قرار می دهد و نقص در هر یک را موجب بروز اختلال دیگری می داند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می فرمود: «کاد الفقر ان یکون کفرا» و نیر فرمود: «اللهم بارک لنا فی الخبز فلولا الخبز ما صمنا و لا صلّینا و لا ادینا فرائض ربنا»;83 خداوندا! نان ما را برکت ده. زیرا اگر نان نبود، ما روزه نمی گرفتیم و نماز نمی خواندیم و واجبات خدای خویش را ادا نمی کردیم.
7. اسلام نظام ارزشی تازه ای به جای ارزش های جاهلی ایجاد کرده است که بر محور تقوا دور می زند و همه افتخارات نژادی و حسبی و نسبی را باطل می داند: (یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَر وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ) (حجرات: 12); مردم! بدانید که ما شما را از یک پدر و مادر آفریدیم و بدین جهت شما را تیره ها و طایفه های مختلف قرار دادیم که یکدیگر را بشناسید. همانا، گرامی ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست.
پی نوشت ها
1ـ محمد معین، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 1001 / المنجد، ص 8، ماده «أرخ».
2ـ ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقها، ص 1.
3و4 تذکرة الفقهاء، مقدمه کتاب، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، ج 1، ص 14 / ص 15.
5ـ همان، ص 15، از: سنن الترمذى، ج 5، ص 662، حدیث 3786، و ص 663، حدیث 3788 / مسند احمد، ج 3، ص 17، و ج 5، ص 181 / مستدرک الحاکم، ج 3، ص 109 و 148 / اسدالغابه، ج 2، ص 12.
6ـ همان، ص 17، از: سنن ابى داود، ج 3، ص 121، ش 2894 / سنن الترمذى، ج 4، ص 420، ش 2101.
7ـ همان، ص17، از سنن الترمذى، ج4، ص425ـ426،ش2110.
8ـ همان، ص 17، از: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 182 / الدر المنثور، ج 6، ص 93.
9ـ همان، ص 17، از: سنن البیهقى، ج 8، ص 93.
10ـ محمدتقى القمى (المصرى)، مقدمه کتاب: الروضة البهیة، شرح اللمعة الدمشقیة، دوره دو جلدى، ج 1، ص واو، از الدهلوى، حجة اللّه البالغة، ص 45.
11ـ ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقها، ص 50ـ51، از تاریخ التشریع الاسلامى، ص 96.
12ـ مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، (کلیات علوم اسلامى، اصول فقه)، ج 20، ص 36.
13ـ محمد الموسوى العاملى، مدارک الاحکام فى شرح شرائع الاسلام، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، 1990 م، ج 1، ص 7ـ8، مقدمه، به قلم: جواد شهرستانى.
14ـ محمدتقى القمى (المصرى)، الروضة البهیة، شرح اللمعة الدمشقیة، چ دوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1365، دوره دو جلدى، ج 1، ص هـ.
19و20ـ مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، مقدمه کتاب: تذکرة الفقهاء، به قلم: علامه حلّى، قم، آل البیت(علیهم السلام)، 1414ق، ج 1، ص 12.
21و22و23ـ محمدمهدى الاصفى، «تاریخ الفقه الشیعى»، الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة، زین الدین الجیعى العاملى، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، دوره 10 جلدى، ج 1، ص 24 / ص 24ـ25/ص 25.
24ـ محمدمهدى الآصفى، پیشین، ص 26ـ27.
25ـ محمدمهدى الآصفى، تاریخ فقه اهل البیت(علیهم السلام) مقدمه کتاب: ریاض المسائل، تألیف: سیدعلى طباطبائى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ق، ج 1، ص 10.
26ـ محمدمهدى الآصفى، «تاریخ الفقه الشیعى، مقدمه کتاب: الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة، ج 1، ص 28.
27ـ همان، ص 28، از: اعیان الشیعة، ج 1، ص 274.
28ـ براى تفصیل آن ر.ک: اعیان الشیعة، ج 1، ص 290.
29ـ محمدمهدى الآصفى، «تاریخ الفقه الشیعى، مقدمه کتاب: الروضة البهیة فى شرح اللمعة الدمشقیة، ج 1، ص 28، به نقل از: نجاشى، رجال النجاشى، ص 5.
30ـ همان، ص 29، از: الصواعق المحرقة، ص 199.
31ـ براى شناخت تعداد فقهاى شیعه و تأثیر فرهنگى آنان در این دوره، ر.ک: اعیان الشیعة، رجال نجاشى، رجال کشى و تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام.
32ـ همان، ص 30ـ31.
33ـ همان، ص 33، رجال النجاشى، واژه «وشا»، ص 31.
34ـ همان، ص 32، از: تاریخ الکوفه، ص 382ـ395.
35ـ همان.
36ـ شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعة، کتاب شهادات، باب 8.
37و38و39ـ محمدمهدى الآصفى، پیشین، ص 39ـ40 / ص 40/ ص 41.
40ـ شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 445، ماده «قم».
41ـ محمدمهدى الآصفى، تاریخ فقه اهل البیت(علیهم السلام)، مقدمه کتاب: ریاض المسائل، ج 1، ص 28، به نقل از: مجالس المؤمنین، ص 84.
42ـ همان، ص 33، به نقل از: الکنى و الالقاب، ص 221.
43ـ محمدمهدى الآصفى، پیشین، ص 35.
44ـ همان، ص 36ـ37، به نقل از: مقدمه شیخ آقابزرگ تهرانى بر «التبیان»، ص (د).
45ـ همان، ص 44ـ52.
46ـ همان، ص 57ـ58.
47ـ همان، ص 64ـ78.
48ـ همان، ص90، نقل از: على دوانى، مفاخراسلام، ج4،ص441.
49ـ شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 455.
50و51ـ محمدباقرمجلسى، بحارالانوار،ج60،ص216/ص 213.
52ـ ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقها، تهران، سمت، 1375، ص 45، از شرح تجرید، علامه حلّى، ص 226.
53ـ ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقها، ص 46، به نقل از: تاریخ التشریع الاسلامى، خُضَرى بک، ص 88.
54ـ ابوالقاسم گرجى، پیشین، ص 47-49 به نقل از: آیة اللّه خوئى، البیان، ص 266-274.
55ـ همان، ص 10-11.
56ـ همان، ص 61.
57ـ همان، ص 67-71.
58ـ همان، ص 71-80.
59ـ همان، ص 91ـ93.
60ـ همان، ص 11.
61ـ همان، ص 108.
62ـ محمدتقى مصباح، حقوق و سیاست در قرآن، ص 49.
63ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیرالمیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، ج 2، ص 175-176.
64ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق اساسى، ص 5-6.
65ـ عباسعلى عمید زنجانى، فقه سیاسى، ج 1، ص 83-85.
66ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 37، به نقل از: فرهنگ معین، ج 5 (اعلام)، ص 468.
67و68ـ همان، ص 39، به نقل از: على پاشا صالح، سرگذشت قانون، ص 100 / ص 40-41.
69ـ همان، ص 44، به نقل از: گنجینه اى از تلمود، ترجمه امیر فریدون گرگانى، ص 17 به بعد.
70ـ همان، ص 44-45.
71ـ همان، ص46،نقل از: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج7،ص 36.
72ـ همان، ص 46-47، به نقل از: ویل دورانت، پیشین، ج 7 ص 51، نیز ج 8، ص 306.
73ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، در آمدى بر حقوق اسلامى، ص 50.
74ـ «وَ رَسُولا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ ... وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ ...» (آل عمران: 49ـ50)
75ـ «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُر وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما إِلاّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْم ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنّا لَصادِقُونَ» (انعام: 146).
76و77و78ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر حقوق اسلامى، ص 57 / همان، ص 58 / همان.
79ـ نهج البلاغه، خطبه 3 (خطبه شقشقیه)، فقره 17.
80ـ نهج البلاغه، نامه امام به مالک اشتر، نامه 53.
81ـ جرج جرداق، الامام على(علیه السلام) صوت العدالة الانسانیة، ج 1، ص 208.
82ـ نهج البلاغه، نامه 53.
83ـ سفینة البحار، ماده خبز.