غايت حكومت در كتاب و سنت
ضمیمه | اندازه |
---|---|
8.pdf | 269.1 کیلو بایت |
سيده عاليه آذرطوس1-
چكيده
ديدگاه اسلام درباره غايت و رسالت حكومت، از موضوعهاى مهمى است كه دغدغه بسيارى از متفكران مىباشد. اينكه آيا دين افزون بر رهيافتهاى فردى، به ابعاد اجتماعى يا سياسى نظر دارد يا خير، تلقّى واحدى وجود ندارد. عدهاى معتقدند آموزههاى دينى به وظايف و تكاليف فردى منحصر است و قداست آن ايجاب مىكند وارد عرصه سياست و اجتماع نشود؛ اما گروه ديگر كه عميقتر مىانديشند، بر اين باورند كه انحصار دين به امور فردى و ناديده انگاشتن آموزههاى اجتماعى و سياسى آن، به دليل نشناختن دين است؛ زيرا بسيارى از آموزههاى دينى مربوط به امور اجتماعى و سياسى است. با اين جامعنگرى تعاليم دينى، مىتوان موضوع را از دو جنبه مادى و معنوى بررسى كرد.
بنابراين، هدف اين نوشتار تبيين منطقى نظريه جامعيت دينى در برابر ديدگاهى است كه بر فردى بودن تعاليم اسلام تأكيد دارد و نتوانسته است دليل محكم براى آن ارائه دهد. لازم به ذكر است كه هدف و يافتههاى اصلى پژوهش، بر مبنانى عقلى و نقلى مبتنى است.
كليدواژهها: غايت و رسالت، حكومت، كتاب، سنت، اهداف معنوى، اهداف مادى.
مقدّمه
بىترديد انسان موجودى اجتماعى است. بيشتر متفكران به اين نكته اذعان دارند كه انسان غارنشين و انزواگرا ـ چون در تعامل با ديگران نيست ـ قادر به بروز استعدادها و قابليتهاى خويش كه همان فضائل انسانىاند نمىباشد و به كمال حقيقى خود نائل نمىشود. پس حقيقت انسانيت در مدنيت تجلى پيدا مىكند؛ نه در غارنشينى، توحش و بربريت. حال اين پرسش مطرح است كه آيا جامعه انسانى كه در آن افراد با سليقهها و عقايد مختلف زندگى مىكنند، نيازمند يك برنامه و سامانه مركزى مىباشد يا خير؟ به سخن ديگر، آيا بايد قدرتى در رأس جامعه وجود داشته باشد تا نيازها و سليقههاى گوناگون را انسجام بخشد يا خير؟ بداهت عقلى به چنين مطلبى حكم مىكند و در آن كمترين ترديد روا نمىدارد؛ زيرا تشتت در عقايد و آرا، موجب اختلاف در رفتار و عملكردها مىشود و از طرفى، طبع استخدامگراى انسان باعث تضييع حقوق گروهى خواهد شد. از اينرو، وجود يك نظام هماهنگكننده در رأس هرم يك جامعه، امرى اجتنابناپذير است. درباره پيشينه تحقيق بايد گفت كه موضوع پژوهش به صورت پراكنده در برخى آثار نويسندگان بيان شده است، اما با عنوان مزبور به طور جامع مطرح نشده است و همين امر انگيزه نوشتن نگارنده را برانگيخت تا آن را از ديدگاه كتاب و سنت بررسى كند.
با توجه به آنچه بيان شد، طرح اين مسئله ضرورت پيدا مىكند كه با توجه به اينكه يكى از شئون نبوت و امامت حكومت مىباشد، آيا دين مقدس اسلام برنامهاى را در اينباره ارائه كرده است يا خير؟ افزون بر تأكيد بر اصل حكومت، آيا به غايات آن نيز توجه داشته، يا اينكه اهداف حكومت همانند شكل حكومت به عهده حاكمان دينى نهاده شده است؟ با اندكى تأمّل در كتاب و سنت
مىتوان به اين مطلب پى برد كه آيات و روايات نه تنها نسبت به اصل حكومت بىتوجه نيستند، بلكه به بسيارى از فروع نيز توجه كردهاند. بنابراين، بين شريعت و سياست پيوندى عميق وجود دارد و از ناحيه شرع، برنامهاى منظم براى حاكمان ترسيم شده است. اينكه در آيات و روايات چه راهكارهايى براى تبيين غايت حكومتها ارائه شده است و چه مباحثى را جزو رسالت و غايت حاكمان و حكومتها مىداند، موضوعى است كه اين پژوهش در پى پاسخگويى به آن مىباشد.
آنچه از مفاد آيات و روايات به دست مىآيد اين است كه هدف و رسالت حكومت دينى به امور دنيا يا آخرت محدود نمىشود، بلكه اعم از آن دو است. در منابع و متون مقدس دينى، حكومت الهى صرفا براى تأمين معاش دنيوى و برخى امور مادى كه برقرارى رفاه و امنيت يا تدارك امور اجتماعى باشد تأسيس نشده، بلكه با لحاظ اين امور، چون دنياى انسان به آخرتش وابسته است و براى غايت اخروى خلق، و اهداف متعالىترى براى آن در نظر گرفته شده است، شعاع رسالت آن افزون بر توجه به دنيا، سعادت عقبى را نيز دربر مىگيرد. بنابراين، غايت و رسالت حكومت را از نگاه متون دينى مىتوان به دو جنبه دنيوى و اخروى (مادى و معنوى) دستهبندى كرد كه به طور اجمال بدانها پرداخته مىشود.
1. غايت معنوى
مراد از غايت معنوى حكومت اسلامى آن است كه حكومت، براى تحقق امور حقيقى مردم تلاش مىكند. بدين معنا كه حاكم بايد تمام همت خويش را در جهت تعالى انسان (جامعه) و امور معنوى آنها به كار گيرد و حقيقت انسانى را پايدار سازد. جامعنگرى و تعميم گستره اسلام كه قوانين آن از جانب خداوند مىباشد، ايجاب مىكند به تمام ابعاد وجودى انسان توجه كرده، تمام تمهيدات را براى رشد و تعالى او فراهم سازد. بنابراين، كمترين نقص در احكام و تعاليم آن روا نيست. براى بيان اين حقيقت كه در قلمرو امور سياسى، اسلام به تمام ابعاد حكومتى توجه كرده است، به بخشىاز آنها اشاره مىكنيم:
الف. روح توحيد و نفى شرك و بتپرستى
پرستش، عبوديت، طاعت و عبادت از خداوند كه روح توحيد و خداپرستى است و اجتناب و دورى از فرمان طاغوت كه روح شرك و بتپرستى مىباشد كه قرآن كريم آنها را جزو اوصاف اصلى حاكمان و اهداف آنان در حكومت دانسته است. به همين دليل، به بيشتر پيامبران اين امر متذكر شده است.
درباره هود پيامبر، خطاب به قومش چنين آورده است: «قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلَـهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ» (اعراف: 65)؛ گفت اى قوم من! خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز او نيست، پس آيا پرهيزگارى نمىكنيد. درباره پيامبران خدا صالح1 و شعيب2 نيز همين تعبير را بيان فرموده است. به طور كلى و عام، خداوند درباره هدف بعثت همه انبيا چنين مىفرمايد: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ» (نحل: 36)؛ در حقيقت در ميان هر امتى فرستادهاى برانگيختم (تا بگويد) خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد.
همه اين آيات به روشنى دلالت دارند بر اينكه يكى از اهداف اصلى حكومتهاى الهى، نفى هرگونه شرك و بتپرستى و احياى روح توحيدى است؛ شايد مهمترين و بزرگترين رسالت حكومت دينى در همين امر نهفته باشد؛ زيرا كمال و سعادت فرد و جامعه به ايمان و يگانهپرستى بستگى دارد؛ بدين معنا كه اگر گرايش و اعتقاد به توحيد و يكتاپرستى احيا شود، جامعه به سمت سعادت پيش خواهد رفت و اگر اين پديده در جامعهاى نباشد، هرگز آن اجتماع انسانى طعم لذت، سعادت و كمالات معنوى را نخواهد چشيد. امام خمينى قدسسرهكه مصداق بارز يك حاكم واقعى دينى در جهان معاصر به شمار مىآيد، در اينباره معتقد است: «عمده بعثت رسل و انزال كتب براى مقصد شريف معرفتاللّه (توحيد) بوده كه تمام سعادات دنياويه و اخراويه در سايه آن حاصل آيد، اما افسوس كه انسان تا زمانى كه در اين عالم است، طريق سعادت خود را تشخيص نمىدهد و هرچه اوليا و انبيا و علما نصيحت و دعوت مىكنند، انسان از خواب بيدار نمىشود.»3
ايشان معتقد است كمال انسانى در اعتقاد به توحيد، و سقوط او در شرك و شك نهفته است. انسانى كه در قلبش شك و شرك باشد، از مرتبه انسانى ساقط است و هرگاه باطنش از شرك خالى شود، به مقامات عالى دست خواهد يافت. اين عقيده امام خمينى قدسسره مبتنى بر رواياتى است كه از پيشوايان دين رسيده است.
چنانكه امام صادق عليهالسلام در اينباره مىفرمايد: «كل قلب فيه شكٌ او شركٌ فهو ساقطٌ، و إنَّما ارادوا بالزهد فى الدنيا لِتَفرَعَ قلوبهم للاخره.»4 پس بدون شك، شركزدايى و محو بتپرستى و اهتمام براى احياى روح توحيدى از غايات مهم حكومتهاى دينى است.
ب. هدايتگرى انسان در تقرب الىاللّه
يكى ديگر از اهداف معنوى نظام سياسى اسلام، بسترسازى جامعه براى جهتدهى مردم به قرب الهى است. انسان از آن جهت كه اشرف كائنات بوده و مصداق واقعى اناللّه و انا اليه راجعون مىباشد، از جانب خدا آمده و به سمت او در حال تكامل است، بايد اين واقعيت عينى را در جامعه براى خود مهيا ببيند. قرآن كريم هدف نزول خود را كه همان هدف والاى رسالت است، چنين ترسيم مىكند: «الَر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ.»(ابراهيم: 1) در اين سوره، به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهاين اسناد داده شده است؛ زيرا انسان كامل خليفه خداست و كار خداوند متعال را انجام مىدهد. گويا اينكه مهمترين رسالت پيامبر در زمان حاكميتش همين امر بوده است تا به انسانهاى مؤمن اين امر را يادآورى كند كه با تكامل خود و تقرب الهى مىتوانند به قدرت برسند. از اينرو، خداوند به او مىفرمايد: «الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ.» (حج: 41) تعبير «مكّناهم فى الارض» به معناى قدرت بخشيدن به مؤمنان در روى زمين است. بنابراين، به تشكيل دولت و هدف و رسالت دولت و نظام سياسى در نزد مؤمنان اشاره دارد.5
از مفاد آيه مزبور و روايات متعددى كه در اينباره وارد شده است، چنين برمىآيد كه هدف خلقت انسان جز قرب به خداوند متعال نيست و اين قرب، به جز از طريق عبادت و عمل به آموزههاى دينى حاصل نمىشود. بنابراين، بر حكومت دينى واجب است كه مقدمات آن را در جامعه فراهم سازد؛ زيرا غايت اين حكومت برخلاف ساير حكومتها براى نيل به همين هدف است.
در روايتى آمده است كه خداوند خطاب به پيامبرش چنين فرمود: «بندهام به چيزى محبوبتر نزد من از آنچه بر او واجب كردهام به من تقرب نجسته است و او بسا با نافله و اعمال مستحبى به من تقرب مىجويد تا آنجا كه او را دوست مىدارم و چون دوستش داشتم گوش شنوا و چشم بينا و زبان گويا و دست گيرنده او خواهم شد.»6
اين حديث قدسى بر اين نكته تصريح دارد كه وقتى حكومت اسلامى استقرار يافت و مؤمنان تمكن يافتند و قدرت جامعه را در دست گرفتند، بايد همه چيز در جهت خدمت به دين اسلام قرار گيرد؛ زيرا كمال و تعالى انسان، هدف غايى و نهايى اوست كه اين در تعاون و همكارى انسانها در اجتماع دستيافتنى است و تحقق چنين امر مهمى از طريق حاكميت انجام مىگيرد. البته اين بدان معنا نيست كه مؤمنان در جامعه اختيار و ارادهاى از خود نداشته باشند، و ليكن زمانى كه فضاى جامعه به گونهاى باشد كه مردم بتوانند حق را از باطل بازشناسند، با اراده خويش مسير حقانيت را در پيش گرفته، و چون كمالطلبى از فطريات انسانى است، آنان حق را انتخاب، و به سمت آن مسير زندگى را اختيار مىكنند؛ اين همان چيزى است كه در مقدّمه قانون اساسى بدان اشاره شده است كه «هدف از حكومت، رشد دادن انسان در حكومت به سوى نظام الهى است تا زمينه بروز و شكوفايى استعدادها به منظور تجلى ابعاد خداگونگى انسان فراهم آيد.»7
منشأ چنين اصلى در كلام الهى نهفته است كه فرمود: «أَلَا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الأمُورُ» (شورى: 53)؛ آگاه باش كه همه كارها به خدا بازمىگردد.
ج. اصلاح امور جامعه
يكى از اهداف مهم حكومت اسلامى، انجام اصلاح در همه ابعاد اجتماعى است. بر حاكم دينى لازم است كه پس از استقرار حكومت، در اصلاح ساختار بكوشد و هرگونه نواقص و معايب را در نهادها و سازمانهاى تحت نظارت خويش برطرف سازد. خداوند يكى از اهداف مهم انبياى الهى را در همين امر دانسته است و از زبان هود پيامبر چنين نقل مىكند كه: «إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ...» (هود: 88)؛ تا آنجا كه بتوانم جز اصلاح نمىخواهم و توفيق من منحصرا با خداست... .
از آيه مزبور چنين برمىآيد كه تا فرد خود را از درون اصلاح، و قواى نفسانى خويش را تعديل نكند و با حق و حقيقت ارتباط نداشته باشد و توفيقهايى از جانب پروردگار كه مربى حقيقى انسانهاست براى او حاصل نشود، اصلاح ديگران از جانب چنين شخصى ممكن نخواهد بود. پس حاكم براى تحقق چنين هدف مهمى، بايد نخست وجود خويش را از فساد و تباهى دور سازد و خود را اصلاح كند.
اصلاح در مقابل افساد است كه عدهاى از افراد جامعه براى رسيدن به اهداف پليد خود، سعى بر آن دارند تا با به فساد كشاندن جامعه، به اهداف حيوانى و دنيوى خود برسند. معمولاً اين افراد چون نمىخواهند فسادشان در جامعه آشكار شود، شعار اصلاحات را سرلوحه عمل مفسدهانگيز خود قرار مىدهند و اگر حاكميت هرگونه برخوردى با آنها انجام دهد، آنان خود را مصلح قلمداد كرده و با اين شعار بر افساد خود پوششى مىنهند: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»(بقره: 11)؛ و چون به ايشان گفته شود در زمين فساد نكنيد، گويند جز اين نيست كه فقط ما اصلاحگرانيم.
از آنجايى كه جامعه در هيچ مقطع زمانى از اين قشر خالى نيست، بر حكومت دينى لازم است در تمام ابعاد اجتماعى، اين عنصر مهم را سرلوحه كار خود قرار دهد. چنانكه حضرت على عليهالسلام كه نماد واقعى حاكم دينى است، مىفرمايد: «و نُظهَر الاصلاح فى بلادك فيأمَنَ المظلومون من عبادك...»؛8 و در سرزمينهاى تو اصلاح را ظاهر كنيم، تا بندگان ستم ديدهات در امن و امان زندگى كنند. همچنين امام حسين عليهالسلام هدف اصلى قيام خود را اصلاح دين جد خود دانسته است: «انما خرجتُ لطلب الاصلاح فى امة جدى.»9
زندگى جاودانه و حيات طيبه به اعمال صالح افراد جامعه بستگى دارد. اگر حكومت قادر نباشد به هر شكلى فساد را از بين ببرد و آن را به سمت اصلاح سوق دهد، هرگز حيات پاك نصيب جامعه نخواهد شد. به همين دليل، دعوت به دين و انجام فرائض دينى، يكى از شرايط مهم زندگى مترقى در جامعه است؛ خداوند در قرآن كريم ابتدا افراد را به عمل صالح دعوت كرده است تا با اين وصف، با تحقق اعمال صالح و رفتار انسانى در جامعه، يك جمع انسانى محقق شود: «مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً... .» (نحل: 97) از مفاد آيات و روايات در اين زمينه چنين برمىآيد كه اصلاح امور جامعه، به اصلاح افراد آن بستگى دارد؛ يعنى تا زمانى كه افراد، خود را از نظر فردى اصلاح نكنند، هرگز اجتماع (حكومت) انسانى به سمت اصلاحات، كه مقدمه پيشرفت آن مىباشد، حركت نخواهد كرد.
د. تزكيه و تعليم
سالمسازى محيط جامعه براى رشد و شكوفايى فطريات انسانى و زمينهسازى براى تحقق معنويات و جنبه روحانى آدمى نيز از اهداف بسيار مهم حكومت اسلامى به شمار مىآيد. به همين دليل، شارع مقدس اسلام در تعاليم الهى آن را در موارد متعددى متذكر شده است؛ مانند: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ...»(جمعه: 2)؛ او كسى است كه در ميان جمعيت درسنخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد.
خداوند متعال در اين آيه، يكى از اهداف بعثت پيامبر اسلام را تعليم آيات الهى، حكمت و تزكيه نفس بيان كرده است؛ زيرا حقيقت انسان به روح و امور معنوى وى وابسته است. بنابراين، وظيفه حكومت، تعالى و شكوفايى اصل انسانى است. جهالت بزرگترين آفت در مسير كمال و سعادت است. به همين دليل، جهلزدايى و تدارك زمينههاى علمى براى برداشتن اين آفت، از مهمترين رسالتهاى بعثت و حكومت دينى به شمار مىآيد. تعليم و تدين و علم و دين در اسلام به هم پيوند خوردهاند. بهترين دليل بر اين مدعا آن است كه اسلام در هر سرزمينى كه وارد شده است، علم و حكمت را گسترش داده، مردم را به فرهنگ متعالى دعوت كرده است. امام خمينى قدسسره در اينباره مىفرمايد: «اسلام خود از پايهگذاران تمدن بزرگ در جهان بوده است.»10 «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ»(آلعمران: 164)؛ خداوند بر مؤمنان منت نهاد هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند و آنها را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد. تدارك زمينههاى فرهنگى لازم براى تزكيه و تعليم فردى به منزله مقدّمه براى تعاليم و رشد اجتماعى كه عامل اساسى پيشرفت يك نظام متعالى است، جزئى از اهداف حكومت دينى مىباشد. آيه مزبور بر اين نكته دلالت دارد كه ضلالت و گمراهى موجب عقبماندگى، و تعليم و تزكيه درونى موجب شكوفايى ملتها خواهد بود. به همين دليل، تزكيه و تعليم از اهم غايات حكومت به شمار مىآيد.
ه.) اجراى حدود الهى
فراهم كردن زمينه تحقق حدود الهى، يكى از اهداف مهم حكومت دينى است؛ زيرا اگر در جامعه تعاليم و دستورهاى الهى اجرا نشود، فطريات انسانى به انحراف كشيده مىشود و رشد و شكوفايى حقيقت آدمى در پردهاى از تيرگىها و تاريكىها قرار مىگيرد. چراغ هدايت خاموش، و انسانها در تاريكى به سر خواهند برد. جامعه روح نور و روشنايى را از دست داده و اهداف مهم خويش را گُم خواهد كرد. به همين دليل، در سه دين الهى (يهوديت، مسيحيت و اسلام) به اين نكته مهم پرداخته شده است. خداوند در تورات، انجيل و قرآن، به سه پيامبر بزرگ الهى اين نكته را يادآور شده است كه اصول انسانى را به مردم متذكر شوند و براى رشد و تعالى جامعه بدان اهتمام ورزند: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ...» (اعراف: 157) همانها كه از فرستاده (خدا)، پيامبر «أمى» پيروى مىكنند؛ پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه نزد خودشان است مىيابند، آنها را به معروف دستور مىدهد، و از منكر بازمىدارد، اشيا پاكيزه را براى آنها حلال مىشمرد و ناپاكىها را تحريم مىكند.
از مفاد اين آيه استفاده مىشود كه اجراى حدود الهى، رسالت همه انبيا بوده است و اختصاص به پيامبرى خاص نداشت و اين همه تأكيد نشانه اهميت موضوع است كه اگر حكومت دينى حدود الهى را در جامعه اجرا كند، زمينه سعادت براى مردم فراهم خواهد شد؛ در غير اين صورت، جامعه به انحراف كشيده شده و سقوط مىكند؛ زيرا ناديده گرفتن حدود الهى و هرگونه تعدى و تجاوز به تعاليم خدا و رسول و طغيان در برابر آن، نه تنها آثار شوم دنيوى دربردارد، بلكه موجب عذاب اخروى و خلود در جهنم مىشود: «وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارا خَالِدا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ.» (نساء: 14)
همچنين قرآن كريم اقتدار حاكمان دينى را در همين زمينه برجسته كرده كه وظيفه و رسالت ايشان در اين است كه حدود الهى و تعاليم آسمانى تحقق يابد: «الَّذِينَ إِن مَّكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ.» (حج: 41)
حضرت على عليهالسلام در اينباره در وصيت خود به فرزندانش مىفرمايد: «لاتتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيوَلّى عليكم اشراركم»؛11 امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه بدترين كسانتان بر شما سرورى يابند. تحريص و تشويق جامعه به كارهاى خير و دور كردن مردم از بدىها در اسلام، از اهم واجبات است و حكومت دينى بايد به امورى بپردازد كه زمينه تعالى افراد را فراهم آورد كه اين امر، ميسر نخواهد شد، مگر با اجرا و احياى حدود، احكام و تعاليم الهى. امام عليهالسلام مهمترين پيمانى را كه ميان خداوند و انبيا بسته شد را به همين نكته معطوف مىدارد: «و اصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم، و على تبليغ الرسالة امانتهم لما بدَّل اكثرُ خلقه عهدالله فجَهِلوا حقهُ، واتخذوا الا ندادمعهُ، و اجتبالتهم الشياطينُ عن معرفته، و اقتَطَعَتهُم عن عبادته، فبعثَ فيهم رسلْهُ، و واتر اليهم انبياءهُ، ليستأدوهم ميثاق فطرته، و يذكَّروهم منسى نعمتهِ و يحتجُّوا عليهم بالتبليغ، و يثيروالهم و دفائنَ العقول ويروهم آيات المقدورة.»12
همچنين امام سجاد عليهالسلام در اينباره مىفرمايد: «امام و حاكم اسلامى پناهگاه پناهندگان و ملجأ مؤمنان و دستگيره متمسكان و فروغ جهانيان است. خدايا! پس شكرگزارى نعمتى را كه به ولى خود ارزانى داشتهاى به او الهام كن و كتاب و حدود و احكام خود و سنتهاى رسولت را برپاى دار و نشانههاى دينت را به وسيله او زنده كن و زنگ انحراف را از راه خودت به وسيله او بزداى.»13
امام رضا عليهالسلام فرموده است: «امامت زمام دين است و نظام مسلمانان و صلاح دنيا و عزت مؤمنان. امامت ريشه روينده اسلام و شاخه بالارونده آن است. با امام، ... اجراى حدود و احكام و پاسدارى از مرزها و اطراف كشور امكانپذپر مىشود.»14
و. انذار و تبشير
انسان براى آخرت خلق شده و دنيا پلى براى رسيدن به آن است و سرمايه اصلى وى به قيامت و حيات جاودانه او مربوط مىشود و خلقتش وابسته به آن است نه به دنياى مجازى و مادى. به همين دليل، يكى ديگر از رسالتهاى مهم حكومت دينى، انذار و تبشير است؛ يعنى حاكمان دينى موظفاند اين نكته را در جامعه ترويج كنند كه شما براى دنياى ديگرى خلق شدهايد و سرمايه وجودىتان بهشت است نه دوزخ. بنابراين، انگيزه خود را الهى سازيد و در مسير آموزههاى دين گام برداريد.
بىترديد حاكمان دينى ابتدا بايد خود به اين امر عامل باشند و سپس مردم را در همين جهت هدايت كنند. قرآن كريم در اينباره مىفرمايد: «وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ» (انعام: 48)؛ ما پيامبران را جز بشارتدهنده و بيمدهنده نمىفرستيم. آنها كه ايمان بياورند و (خويشتن را) اصلاح كنند نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مىشوند. چنانكه در روايتى از پيامبر صلىاللهعليهوآلهآمده است: «صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى، و اذا فسد افسدت امتى... الفقهاء و الامراء»؛15 دو طايفه از اين امت اگر صالح گشتند، همه امتم صالح مىگردد و اگر فاسد شدند، همه امتم فاسد مىشوند. دانشمندان دينى و فرمانروايان.
حضرت على عليهالسلام كه از حاكمان راستين حكومت دينى است، با گلايه از افراد جامعه، مردم را چنين انذار كرده و مىترساند كه شما با بدترين وضع زندگى مىكرديد؛ از اين حالت زندگى بيرون آمده و خود را از حضيض ذلت به اوج عزت برسانيد؛ عزت و سربلندى شما در اطاعت از خدا و پيروى از تعاليم اسلام است؛ زيرا گذشتگان شما در بىدينى و شرك به سر مىبردند، در دنائت و پستى ادامه حيات مىدادند. خداوند پيامبرش را فرستاد تا اينكه شما را از پستترين وضعيت نجات داده و به برترين حالت برساند. بنابراين، بهترين حيات انسانى در پرتو دين محقق خواهد شد و پستترين آن در بىدينى: «ان اللّه بعث محمّد (ص) نذيرا للعالمين و أمينا على التنزيل و انتم معشر العرب! على شرّ دين و فى شرّ دار... تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم، الاصنام فيكم منصوبه والما ثام بكم معصوبة.»16
با توجه به كلام امام على عليهالسلام، پرستش بتها، انقطاع رحمها، پذيرش بدترين آيينها و ريختن خون ديگر انسانها، موجب غوطهور شدن در معاصى الهى و گناهان است كه آن حضرت در زمان حاكميت خود با خطبههايش، مردم جامعه را از اين اعمال مىترساند و در برابر، آنها را به تقوا و خداترسى در مقابل ظلم و ستم كه نتيجه آن بهشت برين است، بشارت مىداد: «فان الجهاد بابُ من ابواب الجنه، فَتَحَهُ اللّه لخاصة اوليائه و هو لباس التقوى و دِرْعُ اللّه الحصينََة و جنتُهُ الوثيقةُ.»17
همچنين امام جامعهاى را به نعمتهاى الهى بشارت داده و در وصف آن نعمتها و برخوردارى افراد از آن و فلاح و رستگارى انسان در آخرت، چنين مىفرمايد: «سبحانك خالقا و معبودا بحسن بلائك عند خلقكَ خلقْتَ دارا و جعلت فيها مَأدُبَةً مَشْرَبا و مطعما و... .»18
ز. دعوت به حق
حق به معناى ثابت و پايدار و مطابق با واقعيت است كه در مقابل باطل قرار دارد. دين حق به مجموعه قوانينى گفته مىشود كه منطبق با فطرت بشر باشد.19 حقگروى و گرايش به حقيقت در وجود انسان نهادينه شده است. مفطور بودن انسان به فطرت الهى ايجاب مىكند كه براى احياى آن تلاش كند و براى شكوفايى و تعالى آن بكوشد؛ زيرا كمال انسان مرهون رشد فطريات اوست. از آنجايى كه كمال انسانى در فضاى جامعه به دست مىآيد، بر حكومت دينى تكليف شده است كه اين امر را جزو اهداف خود قرار دهد و بدان اهتمام ورزد: «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.» (توبه: 33)؛ «الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُن مِن الْمُمْتَرِينَ» (آلعمران: 60)؛ اينها حقيقتى از جانب پروردگار توست، بنابراين، از ترديدكنندگان مباش. پس دعوت مردم به سوى حق و دور ساختن ايشان از باطل، از جمله وظايف حكومت دينى است. شايد بهترين مصداق انذار و تبشير و چراغ هدايت بودن رسول خداوند همين باشد كه شعاع حق را براى مردم ترسيم و روشن سازد تا جامعه بتواند حق را از باطل تشخيص دهد و مسير گمراهى را طى نكند. جامعه ضلالتپيشه و گمراه روح سعادت را درك نخواهد كرد و به جاى حركت در مسير تكامل و ارتقا، طريق انحطاط و انحراف را خواهد پيمود. تجربه عملى در طول تاريخ بشرى ثابت كرده است هرگاه جامعهاى به سمت حق و حقيقت گام بردارد و در اين مسير حركت كند، تمدنساز خواهد بود؛ اما اگر از حق منحرف شود و از آن فاصله بگيرد، فرهنگ و تمدن آن به ضعف و سستى رو مىنهد و نابود مىشود. بنابراين، نبايد از اين نكته غافل بود كه صعود و سقوط تمدنها و فرهنگها با روح حقطلبى و باطلگروى پيوند خورده است و حكومتها در اين زمينه نقشى اساسى ايفا مىكنند: «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ» (لقمان: 33)؛ به يقين وعده الهى حق است. پس مبادا زندگانى دنيا شما را بفريبد و مبادا شيطان فريبكار شما را به كَرَم خدا مغرور سازد. پس ملاك حقانيت يك حكومت، در دعوت به سوى حق و وعدههاى الهى مىباشد كه در آموزههاى دينى نهفته است. بديهى است كه دعوت به حق از اهداف حكومت به شمار مىآيد؛ زيرا براى بيشتر مردم جامعه، شناسايى حق از باطل، نور از ظلمت مقدور نيست و فراهم ساختن زمينههاى آن بر عهده حكومت است كه زمام امور رعيت به دست اوست.
ح. يادآورى نعمتهاى الهى
يادآورى نعمتها و بركات الهى نيز يكى از اهداف مهم حكومت دينى است؛ زيرا مردم بايد بدانند كه به طور دائم از موهبتهاى الهى استفاده مىكنند و اگر نعمتهاى خداوند نبود، جامعه از نظر اقتصاد و معيشت در تنگناى زيادى قرار مىگرفت. با اينكه انسان از توان و قدرت جسمانى خود در امور معاش استفاده مىكند و تمام رنجها و زحمات را بر خود هموار ساخته و زندگىاش را در امور دنيوى تأمين مىكند، اما نبايد از اين نكته غافل شود كه سلامت جسم و قدرت
جسمانى از نعمتهاى بزرگ الهى است كه خداوند به او عطا كرده است. همين امر را خداوند در قرآن كريم با صراحت تبيين كرده است تا انسان را از غرور و خودخواهى بيرون آورد و او را متوجه نعمتهاى خويش سازد.
بزرگترين بركت و نعمت حق بر او همين است كه خداوند به وى توان جسمى و سلامت روانى داده است تا بتواند با دسترنج خويش معاش خود را تأمين كند. چنانكه از پيامبر صلىاللهعليهوآله روايت شده است كه دو نعمت مجهولاند و بيشتر انسانها از آن غافلاند: «نعمتان مكفورتان؛ الامن و العافيه.»20
در آيات و روايات، تذكر به اين مطلب در مناسبتهاى مختلف مورد توجه قرار گرفته است؛ مانند: «يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ... .»(بقره: 40)
خداوند در اجتناب و دورى از حق و غفلت از نعمتش، انسان را مورد خطاب قرار داده و به همين دليل بسيارى از آنها را ناسپاس و ظالم دانسته است: «وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَتَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ.» (ابراهيم: 34)
در همين زمينه امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: «النعيمُ فى الدنيا الامن و صحةُ الجسم و تمام النعمة فى الاخرهِ دِخولُِ الجنه و ما تمَّتِ النعمةُ على عبد قطُِّ مالم يدْخِلِ الجنة»؛21 نعمت دنيا، امنيت و تندرستى است و نعمت كامل در آخرت، وارد شدن به بهشت است و بندهاى كه به بهشت نرود، هرگز نعمت بر او كامل نشده است.
با اين وصف، مىتوان گفت يادآورى اين نكته براى همه افراد جامعه، به ويژه از جانب حاكمان دينى بر مردم و فراهم ساختن روح چنين فرهنگى در فضاى حاكم بر جامعه، يكى ديگر از اهداف و رسالتهاى مهم حكومت دينى به شمار مىآيد.
ط. تعالى فرهنگ
فرهنگ عبارت است از آداب، سنن، علم و ادب متداول در ميان يك ملت و قوم كه در مقام عمل بدان پايبند مىباشند و از آن حيث كه به برخوردها و رفتار ظاهرى افراد مربوط مىشود مىتواند امرى مادى و دنيوى نيز به شمار آيد و يكى ديگر از اهداف مهم حكومت اسلامى است. بدين معنا كه قدرت حاكمه در جامعه اسلامى اين رسالت را بر عهده دارد كه در رشد و شكوفايى فرهنگى جامعه دينى بكوشد تا فضاى جامعه را از حيث فرهنگى متعالى ساخته و هرگونه رفتار غيردينى و سنتهاى غيرانسانى را در جامعه محو سازد.
مقوله فرهنگ در اسلام مبناى تمام ابعاد اجتماعى است؛ يعنى فرهنگ، مبناى سياست، اقتصاد، بهداشت و درمان و ديگر نهادها در جامعه مىباشد. در حقيقت، فرهنگ يك جامعه، نماد و آيينه يك ملت است. بنابراين، كمترين بىتوجهى از طرف حاكم اسلامى در اين امر پذيرفته نيست و از نگاه اسلام، اگر حاكميت دينى در پيشبرد فرهنگ جامعه توفيقى به دست نياورد و يا همت خويش را به اين امر معطوف نسازد و يا آن را تحتالشعاع اهداف سياسى خويش قرار دهد، بىترديد اگر در ساير امور جامعه موفقيتى به دست آورد، ناتمام خواهد ماند. پيشرفت صنعت و تكنولوژى اگر با فرهنگ انسانى پيوند نخورد و علم و اخلاق با هم آميخته نشود، بحران انسانيت جامعه را تهديد مىكند و همه اين پيشرفتها كه بايد در خدمت انسان به كار گرفته شوند، بلاى جان آنان خواهد شد؛ چنانكه امروزه در جوامع صنعتى شاهد آن مىباشيم. تعالى جامعه در تمام ابعاد زندگى، بدون توجه به فرهنگ انسانى شبيه كالبد انسانى بدون روح است كه ظاهرى آراسته دارد. در تعاليم آسمانى اسلام، اين موضوع چنان اهميتى دارد كه يكى از اركان مهم دين به شمار مىآيد. شارع مقدس اسلام، قلمرو دين را در سه بخش عقايد، احكام و اخلاق قرار داده است كه در حقيقت، اخلاق مقوله فرهنگى است و مهمترين ركن دين به شمار مىآيد. در آيات و روايات به مناسبتهاى مختلف به اين نكته اشاره شده است كه بسيارى از آنها، افزون بر جنبه فردى، به ابعاد اجتماعى و حكومتى آن نظر دارند. درباره تعليم و تزكيه، خداوند به پيامبرش امر مىكند مردم را متذكر شود و استعدادهاى انسانى را در آنها شكوفا، و قابليتهاى آنان را ظاهر سازد. گنجينههاى درونى آنان را تجلى بخشد: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ... .» (جمعه: 2)؛ «رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنتَ العَزِيزُ الحَكِيمُ» (بقره: 129)؛ پروردگارا! در ميان آنان، فرستادهاى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكيزهشان كند؛ زيرا تو خود، شكستناپذير حكيمى.
همه آياتى كه در اين زمينه وارد شده است، به نوعى به تعالى فرهنگى اشاره دارند و اين، خود بهترين ارزشگذارى به آرمانهاى بلند حكومت دينى است. روايات مأثوره از معصومان عليهمالسلام در پرتو تفسير آيات قرآن كريم مبيّن همين نكته است. حضرت على عليهالسلام در حديثى بسيار زيبا چنين مىفرمايد: «مردم فرزندان فرهنگ خويش مىباشند و ارزش انسانى به علم و كمال معنوى او وابسته است. پس همواره بايد از علم و دانش سخن بگوييد تا قدر و منزلت شما شناخته گردد.»22
از رسول گرامى صلىاللهعليهوآله روايت است كه خطاب به سلمان فارسى فرمود: «اى سلمان! در آخرالزمان امورى از شرق و غرب مىرسد كه امتم را متحير مىسازد. پس واى بر ضعفاى فرهنگى امت من كه در آن روز (به خاطر ضعف فرهنگى) به كودكان رحم نمىكنند وبزرگان رامحترمنمىشمارند و عفو و گذشت از ميان مىرود، سخنان آنان ناسزا، اندامشان چون آدميان، ودلها يشان قلوب شياطين است.»23
اين خطاب معاتبهآميز پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از طرفى نشاندهنده اهميت موضوع، و از طرف ديگر نمايانگر رسالت مهم رهبران دينى در اهتمام به امور فرهنگى است. پس نبايد در اين امر ترديد كرد كه يكى از اهداف مهم حكومت اسلامى ارتقاى فرهنگى جامعه دينى است.
2. رسالت مادى يا دنيوى
مراد از اهداف مادى، تأمين نيازهاى دنيوى مردم و تدارك آن بخش از نيازهايى است كه هر جامعه به طور طبيعى بدان نيازمند است و همه حكومتها ادعاى تأمين آنها را دارند. بىترديد جامعيت در حكومت به اين است كه به همه نيازهاى دنيوى و اخروى انسان توجه كند. اگر منابع دينى ما با دقت بررسى شود، درمىيابيم كه اين امر مورد غفلت قرار گرفته است؛ در حالى كه دين مقدس اسلام مملو از تعاليمى است كه همه افراد جامعه را هم به دنيا و هم به آخرت توجه داده است. بنابراين، تعاليم دين محدود به دنيا، و رسالت حكومت دينى محصور به آن نيست. از اينرو، پس از بيان اهداف معنوى حكومت اسلامى، در ادامه به بررسى برخى از اهداف مادى آن مىپردازيم:
الف. تأمين معيشت
انسان براى حيات اخروى و جاودانه خلق شده، اما دنيا و حيات مادى بستر آن حيات جاودانه است. بنابراين، نمىتوان دنياى مادى آدمى را ناديده گرفت؛ زيرا دنيا محلى براى ساختن آخرت است. چنانكه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهمىفرمايد: «الدنيا مزرعة الاخره.»24 درباره نوع نگاه افراد به دنيا، انديشمندان مكاتب و مذاهب مختلف، ديدگاههاى متعددى مطرح ساختهاند كه برخى از آنها رويكرد افراطى و برخى انديشههاى تفريطى داشتهاند، اما اسلام راه معتدلى را طرح كرده است و متفكران مسلمان بر مبناى آن، بهترين حيات و زندگى را در مسير تكامل تبيين كردهاند. در اين ديدگاه، دنياگريزى و دنياگروى هر دو مردود است؛ زيرا اسلام دلبستگى به دنيا (دنياگروى) را كه موجب فراموشى آخرت و آخرتگرايى را كه باعث نسيان از نعمتهاى دنيوى مىشود، مذمت كرده است. به همين دليل، در آيات و روايات، دنيا و امور مادى هم نكوهش شده و هم مورد توجه و ستايش قرار گرفته است. نكوهش آن به دليل وجود ديدگاه افراطى «دنياگروى» بوده و ستايش آن به دليل استفاده مطلوب و بهرهبردارى مفيد از دنياست. پس نمىتوان گفت كه رسالت حكومت صرفا در امر معنوى خلاصه مىشود، بلكه امور دنيوى و معيشتى نيز مورد توجه شارع مقدس اسلام مىباشد و اين خطاب صريح قرآن به انسان است كه مىفرمايد: «وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا.» (قصص: 77) همچنين در آيهاى ديگر مىفرمايد: «وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ.»(اعراف: 10) خداوند تمام مقدمات حيات دنيوى را براى انسان فراهم ساخته است تا او قدردان و شكرگزار الهى باشد، اما انسان در حيات فردى و اجتماعى خويش كمتر بدان توجه دارد. استقرار حاكميت دينى ايجاب مىكند كه زمينه را براى ارتقاى معيشت مادى مردم فراهم، و افراد را بدان متذكر سازد.
داشتن شغلى آبرومند و درآمد اقتصادى براى تكتك افراد جامعه شرط لازم يك زندگى موفق است و افراد با تلاش و كوشش خود، نوعى سربلندى براى خود احساس مىكنند، اما حكومت اسلامى وظيفه دارد كه زمينهها و مقدمات اين امر را در جامعه اسلامى فراهم سازد. اگر زمينهسازى امور معنوى، يكى از رسالتهاى مهم حكومت دينى به شمار مىآيد، نبايد چنين تصور شود كه فقط همين امر مورد توجه شارع مقدس اسلام است و هدف حاكميت دينى محدود و محصور به امور معنوى است و هيچگونه توجهى به جنبه مادى ندارد. اين امر تصور نادرست و تلقّى ناصوابى از دين است كه ما رسالت آن را فقط در امور معنوى خلاصه كنيم. خداوند از مسلمانان خواسته است با به دست گرفتن قدرت، بر طبيعت تصرف كنند و در سطح عالى معيشت قرار بگيرند. بنابراين، نبايد زبان دين را زبان موعظه و نصحيت، و زبان علم را زبان تصرف در طبيعت دانست، به همين دليل، در سخنان گوهربار پيشوايان دين، تأمين مخارج زندگى خانوادگى در رديف جهاد در راه خداوند قرار گرفته است. امام صادق عليهالسلام در همين زمينه مىفرمايد: «الكادُ على عياله كالمجاهد فى سبيلاللّه»؛25 كسى كه براى تأمين مخارج خانوادهاش تلاش مىكند مانند كسى است كه در راه خداوند جهاد مىنمايد. بلكه بالاتر از پاداش مجاهدان نيز به افرادى كه در راه تأمين معاش تلاش مىكنند، اجر داده مىشود، به گونهاى كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «العبادة سبعون جزءا افضلها طلبُ الحلال»؛26 عبادت داراى هفتاد جز مىباشد كه برترين آن كسب حلال است.
همچنين امام باقر عليهالسلام مىفرمايد: «كسى كه براى بىنيازى از مردم و رفاه خانواده و كمك به همسايگانش در طلب روزى حلال باشد، در روز قيامت خداوند را در حالى ملاقات مىكند كه چهرهاش مانند ماه شب چهارده مىدرخشد.»27
همه آنچه بيان شد، اين نكته را در ذهن تداعى مىكند كه تأمين و ارتقاى معيشت جامعه با دو نوع مديريت خرد و كلان حاصل مىشود، بخشى از آن مرهون تلاش و زحمات شخصى افراد، و بخشى ديگر مربوط به مديريت كلان اجتماعى است كه مقدمات آن به واسطه دولت و حكومت مهيا مىشود. اگر اسلام فرد را به تأمين معاش دنيا مكلف كرده و فقر فردى را نكوهيده است، در كنار آن فقر اجتماعى را نيز مردود دانسته و يكى از رسالتهاى مهم حكومت دينى را از بين بردن فقر در جامعه دانسته است تا افراد جامعه بتوانند بدون دغدغه مادى به حيات طيبه خود ادامه دهند. بىترديد رسالت حكومت در اين زمينه، كمتر از رسالت فردى افراد نمىباشد.
ب. اجراى عدالت و اقامه قسط
يكى از اهداف مهم حكومت دينى عدالتمحورى است؛ زيرا بدون آن و عدم دسترسى مردم به حقوق خود، امور ديگر محقق نخواهد شد. شايد بتوان گفت مهمترين مقدّمه براى ساير اهداف دنيوى حكومت دينى در همين امر نهفته باشد؛ زيرا منشأ همه انحرافهاى اجتماعى به عدم اقامه عدل و به عبارتى، در ظلم و ستم افراد نسبت به يكديگر است و اقامه قسط و عدل سرچشمه توالى و ترقى جامعه به شمار مىآيد: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ...» (نحل: 90)؛ همانا خداوند به عدل و احسان... فرمان مىدهد. «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ...» (نساء: 58).
پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «پروردگارم به من امر به اجراى قسط و عدالت نموده است و اخلاص در دين را مرهون همين امر دانسته است و اين بهترين دليل بر اهميت موضوع است: «قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُواْ... مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ.» (اعراف: 29)
عدالت امر پروردگار است و رو به ارتقا دارد و اقامه آن در جامعه از ناحيه قدرت حاكمه قرب به تعاليم خدا دارد. عاملان به آن، محبان خدا و مقربان درگاهند. خداوند نسبت به محبان كه همان عدالت پيشگانند، دستور اكيد به اجراى عدالت داده است: «فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ.» (حجرات: 9)
حضرت على عليهالسلام پايدارى و قوام جامعه را مرهون اجراى عدل مىداند: «العدل اساس به قوامُ العالَم»؛28 عدالت شالودهاى است كه هستى بر آن استوار است. آن حضرت كه خود مصداق حاكم عادل بود، در جايى ديگر مىفرمايد: «العدل جُنَّةُ الدول»؛29 عدالت سپر دولتهاست. «بالعدل تَصْلُحُ الرعيه»؛30 به واسطه عدالت مردم اصلاح مىشوند.
گفتنى است كه در مباحث اجتماعى اسلام، بر هيچ اصلى به اندازه اجراى عدالت تأكيد نشده است. شايد حكومتها بتوانند با كفر خود بر حاكميت خويش تداوم بخشند، اما اگر ظالم باشند، دوامى نخواهند داشت. اسلام تنها دينى است كه به اين اصل بيشترين توجه را داشته است، به گونهاى كه حتى در شرايط بحرانى به مسلمانان اجازه ظلم و تعدى به ديگران و حتى كفار را هم نداده است؛ حقوق همه انسانها در اسلام محترم است و هيچ مسلمانى حق تضييع آن را ندارد. در اين زمينه حاكميت حضرت على عليهالسلام بهترين نمونه عملى براى حاكمان اسلامى است. داستان عقيل برادر آن حضرت در گرفتن بيتالمال، بهترين نمونه عينى و عملى است.
ج. ظلمستيزى
ايستادگى و مقاومت در برابر ظلم و ستم و مبارزه با قدرتمندان و مستكبران، از اهداف ديگر حكومت دينى است. به همين دليل، قرآن داشتن قدرت نظامى و تلاش در تقويت آن را به مسلمانان متذكر شده و حفظ جامعه اسلامى را مشروط به اين امر دانسته است: «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ...» (انفال: 60)؛ و تا مىتوانيد در برابر آنها نيرو و اسبهاى آماده، بسيج كنيد. تا با آن، دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد.
جامعيت و تعميم دادن رسالت و هدف حكومت دينى ايجاب مىكند هم عوامل رشد و شكوفايى جامعه فراهم، و هم موانع آن برچيده شود. اجراى عدالت و تلاش براى دفع هرگونه ظلم و تعدى كه جزو موانع رشد جامعه است، دو واقعيتى هستند كه اجراى آن بر عهده حكومت دينى است. پس در جامعهاى كه عدهاى بخواهند با خودخواهى و غرور و تكبر به ديگران ظلم و ستم روا بدارند و حقوق ديگران را ناديده بگيرند، نخست بر قدرت حاكمه لازم است كه با آن مبارزه كند و در صورت لزوم، با بسيج عمومى به پيكار با آنان برخيزد تا دامنه آن جامعه را فرانگيرد. بنابراين، رويش ظلم و تعدى، با روش حاكمان الهى هماهنگ نيست و روح حكومت دينى با تعدىگرى منافات دارد. خداوند در قرآن كريم خطاب به حضرت موسى دستور مىدهد كه جلوى تجاوز و تعدى فرعون را بگيرد و در مقابل طغيانگرى او بايستد: «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى.» (طه: 24)
پذيرش ظلم و دينباورى تناقضى است كه هيچ عقلى آن را نمىپذيرد. به همين دليل، جهاد و مبارزه با ظلم در جامعه دينى بر مسلمانان فرض و لازم شمرده شده است: «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ.» (حج: 39)
هرگونه سكوت در برابر ظلم گناه به شمار مىآيد و مؤمن كسى است كه در برابر ظلم ديگران فرياد ظلمستيزى سر دهد: «لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعا عَلِيما» (نساء: 148)؛ خداوند علنى كردن سخن درباره بدى (ديگران) را دوست ندارد، مگر كسى كه بر او ستم رفته باشد و خداوند شنواى داناست.
لازم به ذكر است كه اسلام همانگونه كه پذيرش ظلم افراد به ديگران را امرى مذموم و قبيح مىشمارد، هرگونه ستم و ظلمى از جانب مسلمانان به ديگران را نيز زشت دانسته است: «... لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ» (بقره: 279)؛ نه ستم مىكنيد و نه ستم مىبينيد. پس ظلم از جانب هر كسى كه انجام گيرد، امرى زشت و مذموم است و خداوند ظالمان را دوست ندارد: «وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ.»(آلعمران: 57)
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «اتقوا الظلمَ فانه ظلماتُ يوم القيامة»؛31 از ظلم كردن بپرهيزيد كه آن، ظلمتهاى روز قيامت است. از حضرت على عليهالسلام روايت است كه فرمود: «الظلم يُزِلُّ القدم و يَسلُبُ النعم و يُهلك الامم.»32
بنابراين، اهميت ظلمستيزى در اسلام براى اين است كه ظلم و ستم آثار شوم و زيانبارى دارد؛ از جمله گسستن رشتههاى محبت، فراهم كردن زمينه محروميت از نعمتها، آفت و آسيب بزرگ براى ديندارى و ايمانگروى، عامل اصلى قهر و غضب الهى، انحراف از فطرت الهى و قرار دادن آدمى در مسير شيطان و هواهاى نفسانى.
د. برقرارى امنيت
اين واژه كه از ريشه «اـ م ـ ن» گرفته شده است، به معناى در امان بودن، ايمنى، آسودگى، و از بين رفتن هراس و نگرانى است.33 از نگاه قرآن، امنيت معناى عام و كلى دارد؛ يعنى قلمرو مفهومى آن به زندگى شخصى (فردى) و اجتماعى در اين دنيا محدود نمىشود، بلكه آخرت را نيز دربر مىگيرد؛ زيرا انسان موجودى صرفا دنيوى نيست تا حيات وى منحصر به عالم ماده باشد، بلكه حيات مادى، مقدمهاى براى زندگى اخروى است. به همين دليل، خداوند متعال آن را با واژههايى چون «سلم»، «سكينه» و «صلح» به كار برده است. همچنين آن را نعمتى براى مؤمنان مىداند و آثار آن را در زندگى افراد صالح منحصر كرده است. در حقيقت، آموزههاى الهى و قرآنى به ما چنين مىآموزد كه موهبت امنيت از جانب خداوند در دنيا و آخرت نصيب بندگان مؤمن، صالح و بافضيلت مىباشد. قرآن كريم به اين نكته تصريح كرده است كه: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ... وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا...» (نور: 55)؛ خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند وعده مىدهد... و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل مىكند. از مفاد آيه برمىآيد كه يكى از مهمترين وظايف حكومت، ايجاد سلم و امنيت است. اگر حكومت نتواند به اين غايت مهم خويش دست يابد و قادر به تحقق آن نباشد، در دينى بودن آن بايد ترديد كرد. خداوند فرمود: «الَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَـئِكَ لَهُمُ الأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ.» (انعام: 82)
تفسير علّامه طباطبائى در ذيل آيه مزبور اين است، امنيت و هدايت مختص كسانى است كه چراغ ايمان را در پس پرده ظلم قرار نداده باشند.34 پس آنان كه بهرهاى از ايمان به حق و حظى از ايقان به رب را در دل ذخيره كرده باشند و در نور آن تداوم حيات دهند، زمانى كه به قدرت رسند آثار ايمانى را بايد در زندگى اجتماعى متجلى سازند كه يكى از آنها همين است. با اين نگاه، برخى از مفسّران چنين گفتهاند كه اين آيه معناى عامى دارد و امنيت در آن مىتواند اعم از امنيت از مجازات خداوند و امنيت از حوادث اين روزگار (اجتماعى) باشد. وى معتقد است امنيت و آرامش در جوامع انسانى بر دو اصل مبتنى است: ايمان به خدا و عدالت اجتماعى. اگر ايمان به خدا متزلزل شود و عدالت اجتماعى جاى خود را به ظلم بسپارد، امنيت در چنين جامعهاى از بين خواهد رفت. علت اينكه اين همه تلاش براى برچيدن ناامنى در دنيا مىشود، اما موفقيتى به دست نمىآيد، به دليل نبود ايمان است. در روايتى از امام صادق عليهالسلام آمده است كه منظور آيه اين است كه آنان كه به دستور پيامبر در زمينه ولايت و رهبرى امت اسلامى به او ايمان آوردند و آن را به ولايت ديگران مخلوط نسازند، امنيت براى آنهاست؛35 «إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَـَذَا بَلَدا آمِنا...» (بقره: 126)؛ و (به ياد آوريد) هنگامى كه حضرت ابراهيم بيان كرد: پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار بده. اين آيه بيانگر نياز فطرى بشر و اهميت واژه امنيت براى انسان است كه بايد به آن توجه ويژه شود. از اينرو، آن حضرت از خداوند متعال چنين درخواستى كرد و خداوند نيز آنجا را مانند خانه امنى براى مردم قرار داد.
«وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْنا.» (بقره: 125) و نيز فرموده است: «هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ...» (فتح: 4) او همان خدايى است كه سكينت و آرامش را بر دلهاى مؤمنان نازل كرد. بنابراين، احساس امنيت و آرامش از ويژگىهاى مؤمن است. پيشوايان معصوم ما نيز نسبت به امنيت فردى و اجتماعى توجه خاصى داشتهاند كه اين امر نشاندهنده بعد سياسى و اجتماعى اسلام است. در همين زمينه، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهمىفرمايد: «هر كس به خدا اميدوار است، به سعادت راه يافته و كسى كه پرواى الهى دارد به امنيت مىرسد و سرنوشت فرد مغرورى كه به غير خدا اميد داشته و از غير خدا خوف و خشيت دارد هلاكت است.»36
در برخى از روايات، پيامبر صلىاللهعليهوآله اهلبيت خود را عامل امنيت معرفى كرده است، مانند: «اهل بيتى امان لاهل الارض»؛37 «اهل بيتى امام لامتى من الضلالة فى اديانهم.»38 در حديثى از فاطمه زهرا عليهاالسلام آمده است: «خدا ايمان را براى پاك كردن مردمان از شرك واجب كرد و فرمانبردارى را براى نظام ملت، و امامت را براى جلوگيرى از پراكندگى.»39
امام صادق عليهالسلام در وصف امام و حاكم دينى مىفرمايد: «خداى عزوجل به وسيله او از ريختن خونها جلوگيرى مىكند و اختلافات را از ميان مىبرد و پريشانى را اصلاح مىكند و پراكندگى را به هماهنگى مبدل مىسازد، برهنه را به وسيله او مىپوشاند و گرسنه را سير مىكند و آن كه بيمناك است، در سايه حكومت او به ايمنى مىرسد.»40
بنابراين، منشأ امنيت، تقواى الهى است؛ يعنى تا انسان از خداى خويش هراسان نباشد و او را در حيات فردى و اجتماعى شاهد رفتار خود نبيند، محال است در محيط امن زندگى كند. اينكه اهلبيت موجب امنيت زمين معرفى شدهاند، بدين دليل است كه آنان در اين اعتقاد به باور رسيده و به مقام عصمت دست يافتهاند. در جامعه اسلامى، هرگاه حاكمان به مقام والاى انسانيت دست يابند و قدرت الهى در زندگى آنان تجلى يابد، آنان مىتوانند به چنين كارى دست يابند و امنيت را در تمام ابعادش در نظر بگيرند و با توجه به رسالت خود، آن را براى تمامى افراد جامعه برقرار سازند. بنابراين، امنيت لازمه حيات اجتماعى است و شايد بتوان گفت كه بدون آن، انسان قادر به ادامه حيات خويش نخواهد بود؛ زيرا انسان موجودى صاحب اراده است و مىتواند به راحتى، امنيت ديگران را سلب كند. از اينرو، اين امر همواره مورد توجه خداوند و پيشوايان دين بوده است. بنابراين، بىترديد يكى از اهداف مهم حكومت دينى، تمهيد مقدمات براى ايجاد امنيت و آرامش در جامعه دينى مىباشد.
ه. آزادى
يكى ديگر از اهداف حكومت دينى تأمين حيات آزادانه و تدارك جامعه انسانى براى وصول به اهداف دنيوى و مادى بر مبناى اراده و آزادى است. براساس آموزههاى اسلام، انسان آزاد آفريده شده و صاحب اراده و اختيار است و هيچ كس بر ديگرى حق ولايت و مالكيت ندارد؛ مگر خداوند كه خالق اوست: «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ.» (بقره: 107) همچنين در آياتى ديگر مىفرمايد: «وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاللّهُ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (آلعمران: 189)؛ «أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ...» (مائده: 40)؛ مگر نمىدانيد كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن خداست؟
بنابراين، هرگونه سلطه و سيطره از جانب انسان بر انسان در اسلام منتفى است و هر نوع مرزبندى در حيطه اختيارات انسانى و تعيين قلمرو آزادى با قدرت الهى است؛ زيرا ولايت انسان جز از جانب خداوند پذيرفته نيست و اين ولايت بالذات براى خداوند است نه ديگران؛ اگر لازم باشد حيطه آزادى انسان با ولايت ديگران محدود شود، بايد با ولايت تبعى و به اذن خداوند انجام گيرد كه آنان نيز مقربترين افراد نزد پروردگار، يعنى پيامبران و اولياى دين و پيروان آنان مىباشند كه حق حاكميت در جامعه دينى براى آنان فرض و لازم شده است.
روشن است كه انسان براى ظهور و تجلى استعدادها و قابليتهاى ذاتى خويش بايد در ميان مردم و جامعهاى زندگى كند و ادامه حيات دهد كه بستر آن براى او مهيا، و آزادى كامل داشته باشد؛ اما موضوع مورد بحث اين است كه آزادى انسان به چه معناست؟ امروزه همه حكومتها موضوع آزادى را در سرلوحه كار خود قرار دادهاند و استمرار قدرت خويش را مرهون همين شعار مىدانند. بزرگترين و پررنگترين شعار ليبرال دموكراسى در دنياى امروز، شعار آزادى است. بايد قدرى درباره اين واژه تأمّل كرد كه مراد از آزادى چيست؟ آنچه مسلم است اينكه آزادى در فرهنگهاى مختلف معانى متفاوتى دارد؛ زيرا مفهوم آن با توجه به انسانشناسى تعريف مىشود و هر نگاهى نسب به ساختار انسان، آزادى را تبيين مىكند. نگاه به انسان، اگر در شاكله ظاهرى او خلاصه شود، آزادى براى او يك معنا دارد كه همان رهايى از قيد و بندها و آزادى حيوانى است؛ اما اگر نگاه عميقترى به انسانشناسى شود، قطعا آزادى او مفهوم ديگرى خواهد داشت.
بنابراين، با توجه به نوع نگاه به انسان، مفهوم آزادى مشخص خواهد شد، اگر انسان تركيبى از روح و جسم باشد
آزادى معنوى مقدم بر آزادى ظاهرى است؛ يعنى اگر انسان استقلال درون پيدا نكند و از هواى نفس خويش رهايى نيابد، اسير خواهد بود و هواى نفس هر جا كه بخواهد او را مىكشاند. در اين نگرش، آزادى مفهوم عام دارد كه دو جنبه باطنى و ظاهرى را دربر مىگيرد.
براساس ديدگاهى كه انسان را صرفا همان شاكله ظاهرى مىداند و براى او جنبه روحانى قائل نيست، آزادى به معناى رهايى و انجام هرگونه فعاليت فردى است كه آزادى معنوى بر مبناى اين انديشه هيچ معنايى نخواهد داشت. پس مقوله آزادى از يك نگاه مىتواند اعم باشد؛ اما از نگاه ديگر كه مبناى انديشه مادىگرايان است، معناى محدودترى دارد كه آن مفهوم ظاهرىاش است.
آزادى به معناى اسلامى، يعنى رفع هرگونه مانعى براى رسيدن به كمال انسانى است41 و به اين معنا، يكى از اهداف مهم حكومت دينى به شمار مىآيد كه در متون دينى بسيار بدان تأكيد شده است. قرآن كريم آزادى واقعى را در پرتو تعاليم انبياى الهى مىداند و معتقد است رهايى از زنجيرهاى بردگى و بندگى و وصول به فلاح، رستگارى و كمال و آزادى واقعى، در پيروى از تعاليم و دستورهاى پيامبران و اولياى الهى است:
«الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ... وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ... أُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (اعراف: 157)؛ كسانى كه از پيامبر درس نخوانده پيروى مىكنند... و از دوش آنان قيد و بندهايى را كه برايشان بوده است برمىدارد... آنان همان رستگارانند.
رسالت حكومت اسلامى ايجاب مىكند كه بستر آزادى را در تمام ابعاد زندگى افراد در جامعه مهيا سازد؛ حتى آزادى انتخاب دين و عقيده خاص: «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»؛ هيچ اجبارى در دين نيست. البته اين زمانى است كه حق و باطل و كجى از راستى تفكيك شوند؛ چون اسلام انسان را تركيبى از جسم و روح مىداند و به كمال و سعادت او مىانديشد و هر آنچه را كه تمهيدات اين اصل را براى وى فراهم سازد از وظايف و تكاليف قدرت حاكمه محسوب مىشود. پس با توجه به اهداف و غايات بلند انسانى وظايف براى حكومت دينى تعريف مىشوند. اگر در اسلام حدودى براى آزادى انسان تعيين شده است و تعرض نكردن به مصالح عموم در عملكردهاى اجتماعى شخص جزو حيطه و قلمرو آزادى به شمار آمده است و نيز آزادى به مفهوم ساختارشكنى مرزهاى انسانى و رهايى از شخصيت حقيقى انسان امرى مذموم شمرده است، نبايد چنين تصور شود كه اسلام با آزادى مخالف است و يا بين آموزههاى اسلام و مبانى دينى و آزادى انسان تعارضى وجود دارد. اين يك تصور نادرست است كه برخى مغرضانه يا جاهلانه آن را در طول تاريخ در جوامع اسلامى تبليغ كردهاند. احكام مترقى اسلام كه داعيه جهانى دارد، بهترين نوع آزادى را در بستر جامعه براى افراد فراهم ساخته است. امام صادق عليهالسلامآزادى انسان در جامعه را از والاترين ارزشهاى انسانى مىداند: «پنج خصلت است كه اگر در وجود كسى نبود، چندان ارزش و بهايى نخواهد داشت. وفا، تدبير در معيشت، حيا، اخلاق پسنديده، پنجمين آن كه جامع همه آنهاست آزادى است؛ زيرا اگر روح آدمى آزاد بود جز آنچه شايسته و بايسته است از او سر نزند.»42 امام عليهالسلام در جاى ديگر آزادى را بلندترين هدف مىداند: كسى كه شب را به صبح آورد و غير از آزادى خود، غصه و اندوهى در دل داشته باشد، بداند كه عالىترين هدف انسانى را كوچك و خوار شمرده و به جاى توجه به خداوند، علاقه و ميل خويش را به طرف سود ناچيزى معطوف داشته است.»43
نتيجه اينكه، آزادى به معناى، واقعى از سنتهاى الهى در جامعه دينى و ابزارى براى رشد و تعالى است. بهرهبردارى از آن در سايه پذيرش آموزههاى دينى است و حكومت اسلامى موظف به تدارك آن در پرتو حيات اجتماعى است. آزادى مورد تأكيد اسلام، عالىترين و كاملترين معنايى را دارد كه در فرهنگ بشرى از آن ياد شده است.
رابطه اهداف معنوى و مادى
با توجه به مطالب مطرحشده، چنين برمىآيد كه رسالت حكومت دينى، اعم از تأمين مسائل دنيوى و اخروى است و هرگز به يكى از اين دو هدف محدود نمىشود. نمىتوان قلمرو حكومت دينى را با توجه به تعاليم مقدس و احكام متعالى آن، كه از جانب خداوند نازل شده است، محدود كرد. بسيار سطحىنگرى و تنگنظرى است اگر بخواهيم قانون الهى را براى تأمين برخى از نيازهاى مادى انسانى درنظر بگيريم؛ زيرا اين پندار نادرست با جامعيت اسلام ناسازگار است. كمال دين در اتمام تعاليم آن نهفته است. ختم نبوت و جاودانه بودن رسالت پيامبر صلىاللهعليهوآله اين ادعا را اثبات مىكند كه اسلام تنها دين جامعى است كه آموزههايش را بر مبناى برآورده ساختن نيازهاى مادى و معنوى (روحى و جسمى) قرار داده و بر همين اساس جامعه را به هر دو امر دعوت كرده است. برنامههاى اسلام نوعى پيوند ميان روح و جسم است و هرگز امور معنوى را از مادى تفكيك نكرده است. بيان رساى قرآن كريم چنين است: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَـكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ.» (اعراف: 96) پس ميان دعوت به تقوا و خداترسى با بركات آسمانى و زمينى پيوند وجود دارد. براساس آيه مزبور، رشد اقتصادى با خوف الهى درهم آميخته است، اگر مردم با خدا باشند، بركات از آسمان و زمين بر آنها نازل مىشود و هرگاه از خداوند دور شوند، بركات و نعمتهاى الهى از آنان سلب مىشود و از نظر مادى در مضيقه و سختى قرار مىگيرند: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكا.»(طه: 124)
پيوند امور دنيوى و اخروى، به دليل آميختگى و تركيب شاكله انسانى از جسم و روح است و غايت حكومت اسلامى، به انسانشناسى در فرهنگ اسلامى و اعتقادات دينى مربوط مىشود. همه اهداف مذكور كه به اجمال توضيح داده شد، به چند قاعده كلى و اصل ثابت دينى بازمىگردد، نخست اينكه انسان موجودى تكساحتى نيست، بلكه دو ساحت وجودى به نام تن و روح دارد: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ» (حجر: 29)؛ پس وقتى كه آن را درست كردم و از روح خود در آن دميدم، پيش او سجده كنيد. ديگر اينكه، اصالت وجودى او در نفس و روح او نهفته است، نه تن و جسم او. اصل سوم اينكه، انسان برترين موجود و شريفترين پديده در نظام هستى است كه خداوند خلعت كرامت را بر قامت او پوشانده: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ...» (اسراء: 70) و همه مخلوقات را مسخر او قرار داده است: «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً... .» (لقمان: 20) اصل چهارم اينكه خداوند انسان را براى مقام خلافت و جانشينى خود در زمين خلق كرد و در مقام او فرمود: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً... .» (بقره: 30) اصل پنجم كه شايد مهمترين آنها باشد، اين است كه مقام خلافت در عرصه اجتماع براى او به دست مىآيد.
بنابراين، با توجه به اين اصول پنجگانه در اسلام، معلوم مىشود كه انسان براى مقام خلافت الهى كه همان وصول به سعادت حقيقى است خلق شده و هيچ غايت ديگرى در ازل براى خلقت او لحاظ نشده است: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات: 56)؛ و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه مرا بپرستند.
عبادت، تربيت، تأمين معيشت، اجراى عدالت، برقرارى امنيت، احياى روح وحدانيت و همه اهداف دنيوى و اخروى ديگر در حكومت اسلامى، براى سعادت انسان در نظر گرفته شده كه همه آنها در قرب الهى و روح عبادت نهفته است. بنابراين، غايت و رسالت اصلى حكومت، سعادت و قرب الهى افراد است و امور ديگر به منزله غايت فرعى و واسط و ابزارى براى تأمين و رسيدن به اين غايت نهايى مطرح مىباشند.
نتيجهگيرى
با توجه به جامعيت آموزههاى دينى در گستره هستىشناسى، معرفتشناسى و انسانشناختى، اهداف عامى براى حكومت دينى لحاظ شده است كه آن، سعادت بشرى و قرب الهى است، به گونهاى كه هيچ حكومتى با آن قابل مقايسه نيست و از هر جهت «اسلام پيشرفتهترين حكومت را داراست؛ زيرا قانون آن الهى است.»44
اسلام با توجه به تعريفهاى ويژهاى كه از نظام هستى و ماهيت انسان دارد، غايت حكومت را در رشد و تعالى او با مشتركاتش تبيين كرده است و چون انسان را تركيبى از جسم و روح مىداند، به هر دو جنبه او پرداخته و در رسالت حكومت از اين امر غافل نبوده است. غايت حكومت در كتاب و سنت، از نگاه دورانديشان و متفكران در دو بعد مادى و معنوى قابل تأمّل است. از جنبه معنوى به رشد روحانى انسان، و از حيث مادى، به جنبه جسمانى او توجه دارد.
توجه به روح توحيدى و نفى هرگونه شرك و بتپرستى در عرصه اجتماعى، هدايت كردن انسانها به سمت خواستههاى فطرى و قرب الىاللّه در فضاى اجتماع، اصلاح جامعه و از بين بردن فساد، ايجاد زمينههاى مناسب فكرى و فرهنگى براى تزكيه درون و تعليم عمومى براى ارتقاى رشد حقيقت انسانى، اجراى حدود الهى و نظم و انضباط عمومى، محدود كردن فضاى اجتماعى براى اشرار و بسط و تبشير آن براى ابرار، توجه دادن مردم به موهبتها و بركات الهى و دعوت جامعه به سمت حق و حقيقت و حيات طيبه و جاودانه و دور ساختن آن از باطل و زندگى پست و ملحدانه، از اهداف حكومت در بعد معنوى است. مقولههايى همچون فراهم كردن تمهيدات لازم براى تأمين معيشت مردم، برقرارى و ايجاد امنيت و مبارزه با ظلم و ستم و ناامنى، اقامه قسط در عرصههاى اجتماعى و ارائه آزادى مشروع آنان نيز از اهداف مهم و اساسى دنيوى حكومت دينى به شمار مىآيند.
-
··· منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، چ هفتم، قم، مشرقين، 1379.
- صحيفه سجاديه، قم، جامعه مدرسين، 1368.
ـ تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمّد، غررالحكم و دررالكلم، ترجمه و نگارش محمّدعلى انصارى، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ حرّانى، ابنشعبه، تحف العقول، ترجمه علىاكبر غفارى، قم، انتشارات اسلامى، 1404ق.
ـ حسينى دشتى، سيدمصطفى، معارف معاريف، تهران، آرايه، 1385.
ـ دهخدا، علىاكبر، لغتنامه، تهران، دانشگاه تهران، 1377.
ـ رحمتى شهرضا، محمد، گنجينه معارف، قم، صبح پيروزى، 1388.
ـ صدوق، محمّدبن على، الخصال، ترجمه و تصحيح احمد فهرى، تهران، علميه اسلاميه، بىتا.
ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، تفسير الميزان، قم، مطبوعات دارالعلم، 1361.
ـ كلينى، محمّدبن يعقوب، اصول كافى، ترجمه علىاكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1388 ق.
ـ ـــــ ، فروع كافى، تصحيح علىاكبر غفارى، بيروت، دارالتعارف، 1401ق.
ـ لكزايى، نجف، چالش سياست دينى و نظم سلطانى، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1386.
ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403ق.
ـ مطهّرى، مرتضى، انسان كامل، تهران، صدرا، 1384.
ـ مكارم شيرازى، ناصر، پيام قرآن، قم، مدرسهالامام علىبن ابيطالب عليهالسلام، 1375.
ـ ـــــ ، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1368.
ـ منصور، جهانگير، قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، تهران، دوران، 1382.
ـ موسوى خمينى، سيد روحاللّه، چهل حديث، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1384.
ـ ـــــ ، شرح حديث جنود عقل و جهل، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1382.
ـ ـــــ ، كلمات قصار، تهران، موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1374.
ـ نصرتى، علىاكبر، نظام سياسى اسلام، قم، هاجر، 1383.
-
پى نوشت ها
1- كارشناس ارشد علوم سياسى. دانشگاه باقرالعلوم عليهالسلام. دريافت: 25/2/89 ـ پذيرش: 11/6/89. azartoos123@yahoo.com
1ـ اعراف: 73.
2ـ اعراف: 85.
3ـ امام خمينى، چهل حديث، ص 660، حديث 40.
4ـ امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 299.
5ـ نجف لكزايى، چالش سياست دينى و نظم سلطانى، ص 87ـ88، به نقل از: ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 10، ص 35.
6ـ علىاصغر نصرتى، نظام سياسى اسلام، به نقل از: محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 352.
7ـ جهانگير منصور، قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، ص 15.
8ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 131.
9ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 329.
10ـ امام خمينى، كلمات قصار، ص 30.
11ـ نهجالبلاغه، ن 47.
12ـ همان، خ 1.
13ـ صحيفه سجاديه، دعاى چهل و هفتم.
14ـ محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ص 200.
15ـ محمدبن على صدوق، الخصال، ص 41، ح 12.
16ـ نهجالبلاغه، خ 26.
17ـ همان، خ 27، فراز اول.
18ـ همان، خ 109، فراز دوازدهم.
19ـ سيدمصطفى حسينى دشتى، معارف معاريف، ص 991.
20ـ محمدبن على صدوق، همان، ص 39، ح 5.
21ـ محمد رحمتى شهررضا، گنجينه معارف، ج 2، ص 797ـ798.
22ـ سيدمصطفى حسينى دشتى، همان، ج 4، ص 578.
23ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 1، ص 204.
24ـ همان، ج 67، ص 225.
25ـ محمّدبن يعقوب كلينى، فروغ كافى، ج 5، ص 88، ح 1.
26ـ همان، ص 78، ح 6.
27ـ همان، ح 5.
28ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 75، ص 83.
29ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ص 340.
30ـ همان.
31ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 2، ص 332.
32ـ عبدالواحدبن محمّد تميمى آمدى، همان، ص 456.
33ـ علىاكبر دهخدا، لغتنامه، ص 211.
34ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج 13، ذيل آيه مزبور از ص 310ـ317.
35ـ ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 5، ص 320ـ321.
36ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 7، ص 222، ب 8، روايت 133.
37ـ همان، ج 23، ص 37.
38ـ همان، ص 246.
39ـ همان، ج 6، ص 107.
40ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 1، ص 314.
41ـ ر.ك: مرتضى مطهّرى، انسان كامل، ص 308ـ309.
42ـ سيدمصطفى حسينى دشتى، همان، ج 1، ص 51.
43ـ ابنشعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 302.
44ـ امام خمينى، كلمات قصار، ص 117ـ118.