پراگماتیسم و پیامدهاى آن در حقوق
Article data in English (انگلیسی)
سال نوزدهم ـ شماره 154 ـ مهر 1389، 31ـ42
عبدالحکیم سلیمى1
چکیده
پراگماتیسم که در فارسى به فلسفه اصالت عمل، عملگرایى، مصلحتگرایى و سودمندى برگردان مىشود، بیانگر اندیشهاى است که در آستانه سده بیستم میلادى در آمریکا شکل گرفت. رویکرد فلسفى پراگماتیستى که نخستین بار توسط سندرس پرس (1878) مطرح و با نام ویلیام جیمز پیوند خورده، جان دیویى، هومز، روسکوپاند و دیگران آن را گسترش دادهاند، به آرمانها و تصورها هیچ اعتنایى ندارد و حقیقت را در آثار عملى آن مىجوید. این اندیشه در همه علوم انسانى از جمله در دانش حقوق پیامدهایى دارد. اعتماد افراطى بر حس و تجربه، عینیت حقیقت با مصلحت و تفسیر آن به منفعت، انکار حقایق عینى، نسبىگرایى و اومانیسم افراطى از مهمترین پیامدهاى رویکرد پراگماتیستى است که در حقوق نیز چالشهایى اساسى فراهم مىآورد.
کلیدواژهها: پراگماتیسم، حقیقت، مصلحت، منفعت، نسبىگرایى، ویلیام جیمز.
مقدّمه
حقوق همانند سایر علوم انسانى به گونهاى متأثر از تفکرات فلسفى است. پراگماتیسم (Pragmatism) از اندیشههاى نوظهور فلسفى است که در علوم انسانى از جمله حقوق اثرگذار بوده و آثارى را به دنبال داشته است. به موازات گسترش اندیشه پراگماتیستى در غرب و جهان اسلام، پرسشهایى نیز در این زمینه مطرح شده است: حقیقت پراگماتیسم چیست؟ چه افرادى در ایجاد و توسعه این اندیشه نقش داشتهاند؟ آثار و پیامدهاى پراگماتیسم در حقوق کداماند؟
اهتمام پژوهش حاضر، تبیین پراگماتیسم بر پایه گفتار عملگرایان صاحبنام و بررسى پیامدها و چالشهاى فراروى آن است.
خاستگاه و ماهیت پراگماتیسم
پراگماتیسم که خاستگاه غربى دارد، در فارسى به فلسفه اصالت عمل، عملگرایى و مصلحت گرایى و سودمندى برگردان مىشود. فلسفه پراگماتیستى، در آستانه سده بیستم میلادى، نخستین بار در آمریکا مطرح شد و به سرعت گسترش یافت، و امروزه در اروپا و غرب هواداران بسیار جدى دارد. حقوقدانان برجسته و چهرههاى شاخص فلسفه و دانش حقوق در توسعه این اندیشه ایفاى نقش کردهاند. اغلب نویسندگان ویلیام جیمز (1842ـ1910م) فیلسوف آمریکایى را بنیانگذار و مبتکر پراگماتیسم مىدانند. در صورتى که پرس1 پیشتر از اودر سال 1878 میلادى اصطلاح پراگماتیسم را در فلسفه مطرح و اصول آن را تبیین کرد. چنانکه جیمز مىگوید: «این اندیشه که توسط پرس مطرح شد، حدود بیست سال مورد غفلت قرار گرفت تا اینکه من در خطابهاى در برابر اتحادیه فلسفى هاویسن در دانشگاه کالیفرنیا در سال1898م مجددا آن را پیش کشیدم، و کاربرد آن را نشان دادم. این اندیشه نفوذ پیدا کرد و امروزه نشریات فلسفى را زینت مىبخشد.»2
پراگماتیسم «نامى است براى پارهاى از شیوههاى کهن اندیشه» که در آن به جاى بحث درباره آرمانها و تصورها به آثار و نتایج کردارها توجه مىشود و معیار ارزشها قرار مىگیرد.3 در فلسفه پراگماتیسم هر قضیهاى زمانىشایسته بررسى است که داراى اثر عملى باشد و اگر تأثیرى در زندگى بشر نداشته باشد، بحث درباره آن بیهوده است. عملگرایان تا آنجا پیش مىروند که تجربه و ثمره عملى را ملاک حق و باطل مىشمارند.4
پراگماتیستها مدعىاند که فلسفه مابعدالطبیعه، اغلب نوع بدوى تحقیق را دنبال مىکند. در این نگرش «خدا»، «ماده»، «عقل»، «مطلق» و «نیرو» نامهاى مشکلگشا هستند، وقتى انسان به آنها برسد، آرام مىگیرد، و این مرحله پایان تحقیق مابعدالطبیعى است. اما در رویکرد پراگماتیستى این مرحله هرگز نهایى تلقّى نمىشود، باید ارزش عملى هر واژه را با محک تجربه ارزیابى کرد. پس نگرشها به ابزارها تبدیل مىشود، نه پاسخى که آرامبخش باشد.
پراگماتیسم ماهیتا پدیده جدیدى نیست، با اغلب گرایشهاى کهن فلسفى همسوست. با اصالت تسمیه به دلیل توجه آن به امور خاص، با منفعتگرایى به علت تأکیدش بر جنبههاى عملى، و با مثبتگرایى به جهت تحقیر راهحلهاى لفظى و تجریدهاى مابعدالطبیعى، هماهنگ است. وجه اشتراک همه این رویکردها، ضدتعقلى بودن آنهاست. رویکردهایى که در برابر خردگرایى به مثابه یک شیوه پراگماتیستى کاملاً فعال قرار دارند. این رویکردها عقاید جزمى خاص را برنمىتابند، بلکه روش ویژهاى خود را دارند.5 با این تبیین، تفاوت اصلى خردگرایى و پراگماتیسم به خوبى آشکار مىگردد. از نظر خردگرایى، واقعیت حاضر، جاودانه و کامل است؛ اما در رویکرد پراگماتیستى، واقعیت ناتمام و در حال ساخته شدن است.6 رویش و گسترش این اندیشه مرهون تلاش افرادى مانند ویلیام جیمز، جان دیویى، هومز، روسکوپاند و دیگران است.
ویلیام جیمز
ویلیام جیمز خود را احیاگر اندیشهاى مىداند که پیشتر از او پرس مطرح کرده بود، اما اغلب نویسندگان وى را بنیانگذار پراگماتیسم معرفى مىکنند. او به خدا، معنویت و ماندگارى روح انسان اعتقاد داشت، لکن در عمل، چنان تجربهگرا بود که خردگرایى را مانع تجربهگرایى در اندیشه معاصر مىپنداشت.
جیمز به آموزه فلسفى که خود آن را تجربهگرایى رادیکال7 مىنامد، ابراز علاقهمندى مىکند؛ آموزهاى کهمشتمل بر یکفرض موضوعه، سپس بیان یکواقع (گزاره واقعیتى) و سرانجام یک نتیجهگیرى تعمیمیافته است. فرض موضوعه این است که تنها چیزهایى که ماهیت تجربهپذیر دارند، قابل بحث فلسفىاند. به واقع روابط (متصله و منفصله) نیز همانند خود اشیا مواد تجربىاند. نتیجه تعمیمیافته یعنى اینکه اجزاى تجربه به وسیله روابطى در کنار هم قرار گرفتهاند که خودشان اجزایى از تجربهاند. خلاصه اینکه جهان مُدرَک به هیچ تکیهگاه خارجى ماوراء تجربىِ پیونددهندهاى نیاز ندارد، بلکه خودْ داراى ساختارى پیوسته است.8 از نظر ویلیام جیمز، عالَم یک تحریر ناتمام است، و به تدریج رشد مىکند،9 روح فقط مجموع حیات ذهنى بشر است، همانگونه که اشیاى خارجى مجموع پدیدههاست.10
حقیقت در پندار جیمز
در اصل این ادعا که «حقیقت و کذب همانا مطابقت و عدم مطابقت یک چیز با واقع است» همگان اتفاقنظر دارند. اختلاف در تبیین دقیق «واقعیت» و «تطابق» است. خردگرایان و ایدهآلیستها با درک این تطابق کار را تمامشده مىدانند. اما پراگماتیستها به این بسنده نمىکنند، بلکه پرسش همیشگىشان را مطرح مىسازند: به فرض که یک تصور یا عقیده حقیقت داشته باشد، چه تأثیر عملىاى در زندگى شخص دارد؟ حقیقت چگونه تحقق مى یابد؟ خلاصه اینکه ارزش نقدى حقیقت از لحاظ تجربى چیست؟
به عقیده ویلیام جیمز تصوراتى حقیقىاند که قابل جذب، تصدیق و تحقیقاند. حقیقت یک تصور ذاتى ایستا نیست، بلکه یک فرایند است که براى یک تصور رخ مىدهد. بر اثر رخدادهاست که تصور حقیقى مىشود.11 به بیان دیگر، حقیقت در نزد ما صرفا نامى براى فراگردهاى تصدیق است، همانگونه که سلامت، قدرت، ثروت و... نامهایى براى دیگر فراگردهاى مربوط به زندگى و نیازهاى آن هستند و همه اینها در جریان تجربه ساخته مىشوند.12
جیمز با طرح فلسفه پراگماتیسم، در واقع تعریف تازهاى از حقیقت ارائه داد و مدعى شد که حقیقت چهرهاى از خوبىها و سودمندىها در اندیشه انسان است. قضیهاى حقیقت دارد که از نظر انسان سودمند و داراى فایده عملى باشد. یا حقیقت عبارت از معنایى است که ذهن مىسازد، تا به وسیله آن به نتایج عملى بهترى دست یابد. این مدعا را در سخنان هیوم مىتوان ریشهیابى کرد، آنجا که عقل را خادم رغبتهاى انسان مىنامد و ارزش معرفت را به جنبه عملى آن منحصر مىکنند.13
مورتون وایت، فلسفه ویلیام جیمز را اینگونه تفسیر کرد: اگر عقیدهاى ما را براى زیستن بهتر یارى کند، لازم است به آن معتقد شویم، و آن را حقیقت پنداریم، پس بجاست اگر گفته شود حقیقت آن است که سودمند باشد.14 جیمز تعریف متداول حقیقت را که مطابقت فکر با واقع است، بدینگونه اصلاح کرد که این مطابقت باید در عمل باشد و انسان را در نیل به خواستههایش بهتر یارى کند.15
بدینترتیب، ملاک تشخیص حق و باطل، ثمر عملى است. گفتوگو درباره امورى مؤثر است که در زندگى اثر عملى دارند. قاعدهاى که براى رفع نیازمندىهاى بشر و بهبود زندگى او سودمند باشد، حق است و اگر زیانبار باشد، در زمره امور باطل. پس، همه حقایق نسبى و اضافىاند، هیچ ملاک مطلق و ثابتى در این زمینه وجود ندارد.16 چون حقیقت در شبکهاى از تجربههاى نامتناهى و متکى به هم رشد مىکند.17 این عینا همان درک پراگماتیستى است. پاپنى18 رهبر پراگماتیسمایتالیا به سبب افقى که این مفهوم براى نقش خلّاق و خداگونه انسان مىگشاید، از شادى در خود نمىگنجد.
جیمز در نهایت به عینیت حقیقت و مصلحت مىرسد و مصلحت را به منفعت تفسیر مىکند: حقیقت اگر خلاصه شود، مصلحتى است در تفکر ما؛ همانگونه که حق مصلحتى است در جهت کردار ما.19 حقیقت نام چیزى است که در طریق اعتقاد خوبى آن ثابت مىشود.20
پیامد این طرز تفکر اعتبارى پنداشتن حقوق است که به پیدایش پوزیتیویسم حقوقى انجامید. در نگرش پوزیتیویستى، حقوق خاستگاه ارادى دارد. حق یا برخاسته از اراده مردم است که اصطلاحا مکتب تحققى اجتماعى نامیده مىشود یا تابع اراده دولت است که مکتب تحققى دولتى نام دارد. لازمه اعتبارى محض پنداشتن حقوق پذیرش نسبیت مطلق در بایدها و نبایدهاى حقوقى است. در صورتى که حقوق اعتبارى محض نیست، بلکه ریشه در حقایق عینى و نفسالامرى دارد.
جان دیویى (1859ـ1952م)
از چهرههاى شاخص و مطرح در این زمینه، جان دیویى فیلسوف معاصر آمریکایى است؛ هرچند از بنیانگذاران مصلحتگرایى به شمار نمىرود. در آغاز پیرو فلسفه هگل بود، اما به تدریج شیفته افکار جیمز در «روانشناسى» و «اصالت فایده» گردید. با وجود این، نفوذ فلسفه هگل در نوشتههاى دیویى به وضوح دیده مىشود، و همین امر باعث اختلاف سلیقه وى با جیمز در بعضى از امور گردیده است. مثلاً جیمز آزادى را ارزش نهایى مىپنداشت، در حالى که دیویى نظم را برتر از آزادى اعلام کرد.
نوشتههاى دیویى به اعتقادات جیمز جنبه عقلى بخشید. او برخلاف جیمز، تأکید کرد که تجربه نمىتواند منبع منحصر به فرد شناخت باشد، بلکه عقل و احساس هردو سرچشمه و محرک فعالیت انسان است.21 دستهاى از کارها بر اساس عادت و غریزه انجام مىشود و پارهاى از کارها نتیجه تأمّل و کاوش عقل در امور است. در این موارد، وظیفه منطق است که راه به دست آوردن بهترین نتیجه را در شرایط ممکن به انسان نشان دهد.22 قضایاى منطقى (صغرا و کبرا) ابزار تشخیص و نیل به نتیجهاند. یعنى تصورات بشر قطعى نیست، انسان همیشه تصوراتش را تجربه مىکند و مؤثرترین آنها را براى رفع نیازهایش برمىگزیند. بنابراین، ملاک اعتبار حقیقت یک فکر تجربه است.23 به همین جهت فلسفه دیویى را ابزارگرایى و ابزارى نامیدهاند.24
حاکمیت این قاعده در جریان دعوا به خوبى آشکار مىشود. وکیل مىکوشد دعوا را به گونهاى مطرح سازد که بر مبناى اصول حقوقى، موکلش را صاحب حق جلوه دهد. در حالى که دادرس به نتایجى مىاندیشد که به نظر جان دیویى نخستین آنها انطباق دعوا با قانون است.
او در تحلیل نهایى خود به حمایت از انسان پرداخته، مىگوید: هدف نهایى اجتماع و سازمانهاى آن «فرد» است و تأمین این فرصت که انسان بتواند با کوششهاى خود نیازهایش را تأمین کند.25
جامعه موردنظر دیویى، جامعهاى است که با گسترش توانایى فردى، حداکثر رشد را براى افراد فراهم سازد. چنین جامعهاى اگرچه بر مفهوم رشد نامحدود و گوناگون اعضایش استوار است، خود نامحدود نیست؛ مستلزم نهادهایى است که زمینه آزادى بیان، تحمل نظرهاى گوناگون و مشارکت افراد را در ایجاد ارزشهاى تنظیمکننده زندگى مشترک انسانها فراهم مىسازند.26
دیویى به لحاظ تأثیر و فراگیر بودن نگاهش از طرفداران مهم پراگماتیسم به شمار مىرود. او کششهاى آزمایشگاهى پرس و علایق روانشناختى جیمز را وحدت بخشید. او با این شعار که رسالت اصلى وى نه حل مسائل فیلسوفان، بلکه حل مسائل انسانهاست، نظام فکرىاش را در مورد «مسائل انسانها» به کار بست. این اندیشه را شیلر27 انگلیسى به صورتخاصى با عنوان «اصالت بشریت» تبیین کرد. این نظر شبیه به این گفته پروتاگوراس سوفسطایى است که مىگفت: «انسان میزان همه امور است.» به نظر شیلر هیچ امرى بنفسه و مستقل از انسان و خواستههایش حقیقى نیست. حقیقت مطلقا تابع نیازهاى انسان است و با تجربه بشر ساخته مىشود آنچه انسانها «واقعى» و «مطلق» مىنامند بر اثر بسط و گسترش معرفت انسانى پدید مىآید.28
در این نگرش، حفظ هماهنگى و کلیت قواعد حقوق در عین ضرورت هدف نهایى نیست، بلکه وسیلهاى است براى هدایت فکر و عامل تصمیمگیرى در هر دعوا به شمار مىرود؛ در صورتى که کلیت یکى از ویژگىهاى قواعد حقوقى است.
هومز (1841ـ1935)
در گسترش رویکرد پراگماتیستى، هومز29 بر این نکتهتأکید کرد که «زندگى حقوق هیچگاه منطقى نبوده، این زندگى همیشه تجربى بوده است» او برخلاف دیویى معتقد است که نظام حقوق تنها بر منطق استوار نیست، بلکه افکار عمومى، عرف و حتى آراء خام قضایى در شکلگیرى حقوق هر جامعه اثرگذار است. حقوقى منطقى و پیشرفته است که قواعد آن براى رسیدن به هدف ویژه خود مناسب و مفید باشد. مهمترین وصف قاعده حقوقى این است که پاسخگوى نیازها و احساس فعلى جامعه باشد. هومز، از پیروان حقوق تحققى است. در عین اینکه حقوق را مظهر زندگى اخلاقى مىداند، تجلى اصلى آن را در آراء محاکم مىبیند و مىگوید: «من بىهیچ تردید اعتقاد دارم که دادرسان ایجاد حقوق مىکنند و باید نیز چنین کنند.»30 در هر حال او معتقد است براى امکان پیشبینى تصمیم دادگاه، توجه به آراء پیشین، اوضاع و احوال سیاسى ـ اقتصادى حاکم بر جامعه و روانشناسى قضایى دادرس ضرورت دارد. فقط با این نگرش یک مشاور حقوقى مىتواند به تمام واقع دست یابد. به همین جهت، نظریه هومز، واقعگرایى قضایى نام گرفته است.
بر همین مبنا او، در برابر ارزش و احترام «قاعده سابقه» به مبارزه برمىخیزد، و حقوق آمریکا را زندانى گذشته مىخواند، و مىکوشد حقوق را از بند گذشته رها سازد. چون به گفته وى اعتبار رأى باید بیشتر به آثارى که بر آن مترتب مىشود، و مصالحى که رعایت مىکند، بستگى داشته باشد، تا به آراء گذشتگان. ممکن است براى حقوقدانان کنونى، مطالعه حقوق در بررسى مدارک تاریخى و نوشته پیشینیان خلاصه شود، ولى انسان آینده انسان آمار و اقتصاد است.31
روسکو پاند (1870ـ1964)
پاند استاد آمریکایى از پیروان پراگماتیسم است. او در ابتدا تحت تأثیر اندیشه ارلیک جامعهشناس اتریشى، معتقد بود که حقوق زنده با آنچه در کتابها و قوانین است، تفاوت بسیار دارد. اما بعدها نظریه ویژه خود را از «جامعهشناسى حقوقى» ممتاز ساخت. و علم «حقوق مبتنى بر جامعهشناسى» را پایهگذارى کرد، در این رویکرد، حقوق به معناى مرسوم آن یعنى قواعد الزامآور در کانون گفتوگوست و از علوم اجتماعى براى نشان دادن تحول قواعد حقوق و چگونگى نفوذ پدیدههاى اجتماعى در آن استفاده مىشود. اما در «جامعهشناسى حقوق» سرچشمه و بنیان قواعد حقوق جامعه است، و گروههاى انسانى سازنده آن هستند. بنابراین، دانش مزبور چهره توصیفى دارد، و همواره درصدد کشف و احراز قواعدى است که خود به خود ایجاد شده است. براى پیشگیرى از همین اختلاط است که پارهاى از نویسندگان، نظریه او را «مبتنى بر وظیفه» نامیدهاند.
نظریه پاند بر این اصل استوار است که درک مفهوم یک چیز تابع شناخت وظیفه و کارکرد آن است. حقوق نیز از این اصل پیروى مىکند؛ پس شناخت حقوق تابع شناخت اهداف آن در هر عصر است. در نظر پاند، حقوق فقط مجموعهاى از قواعد الزامآور نیست، بلکه نظامى است که در آن منافع متعارض تعادل مىیابند؛ نظامى که در آن حداکثر خواستهها با کمترین برخورد ممکن فراهم مىشود. هدف اصلى حقوق جمع کردن و همگام ساختن مصلحتهاى گوناگون و متعارض است. این «مهندسى اجتماعى» وظیفه علم حقوق و حقوقدانان است که بر اساس آن باید، با توجه به ویژگىهاى هر اجتماع و آرمانهاى حاکم بر آن، معین شود که چه منافعى باید فداى مصالح دیگر شود. در این کار دشوار تنها نمىتوان به راهحلهایى که گذشتگان اندیشیدهاند، قناعت کرد.
در نظر پاند، دستگاه قضایى نمىتواند پاسخگوى تمام دشوارىهاى ناشى از زندگى ماشینى امروز باشد. بنابراین، حقوق وظیفه دارد که به اعماق شیوه دادرسى نفوذ کند و از روانشناسى قضایى، منافع و مصالح اجتماعى غافل نماند؛ چراکه همین عوامل اجتماعى است که باعث تحول و دگرگونى قواعد حقوق مىشود، و غفلت از آنها مىتواند نظام حقوقى را ناپایدار سازد. او اعتقاد دارد که تحلیل و ارزیابى همین عوامل اجتماعى کلید شناسایى ماهیت حقوق است.32
اهداف و مراحل تاریخ حقوق در نظر پاند
پاند در دنباله مشرب پراگماتیستى خود، براین باور اصرار مىورزد که براى شناسایى ماهیت حقوق باید به هدف آن پى برد. او در تاریخ حقوق پنج مرحله را براى تحول قواعد حقوق شناسایى و تلاش مىکند تا هدف حقوق را در هر مرحله، ممتاز سازد و آن را با تاریخ اندیشههاى حقوقى و فلسفى مقایسه کند. او در پایان به این نتیجه مىرسد که فقط در دو مرحله بین اهداف حقوق شباهت کامل وجود دارد. مراحل و اهداف حقوق در نظر پاند عبارتاند از:
1. حقوق باستان: در این مرحله هدف اصلى حقوق تأمین صلح و امنیت و جلوگیرى از جنگ و خونخواهى است؛ براى همین سعى شده تا براى جبران هر صدمه و جرمى، قصاص برابر مقرر شود.
2. حقوق منضبط: هدف آن، تأمین شفافیت و صراحت فرمانهاى قانونى و هماهنگى آنهاست. پاند نمونه کامل آن را در حقوق روم مىبیند که در آن دعوا و قرارداد جنبه تشریفاتى داشت و به صورت کارها بیش از اراده واقعى اهمیت داده مىشد. حقوق به گونهاى بود که خودسرى دادرس را به حداقل مىرساند، به گونهاى که او فقط مأمور اجراى قواعد بود و بس. به عقیده پاند حقوق انگلیس در سدههاى 14 و 15 میلادى این مرحله را پیموده است.
3. عصر انصاف: در این دوره آرمانهاى اخلاقى در عرصه حقوق وارد مىشود؛ «حسن نیت»، «امانت و درستى» دو طرف قرارداد بیش از تشریفات اهمیت دارد. حقوق طبیعى و انصاف معیار تمیز حق، و داد و ستم قرار مىگیرد. حقوق انگلیس در سدههاى 17 و 18 این مرحله را پیموده است.
4. مرحله رشد حقوق: این دوره، اهداف ویژه مرحله «انضباط حقوق» و «انصاف» را باهم داشت. از یک طرف، قاطعیت و صراحت هدف اصلى حقوق است؛ از طرف دیگر، انتظارهاى اشخاص و برابرى آنها در برابر قانون نیز مورد احترام حقوق است. حقوق آمریکا و انگلیس در سده نوزدهم این دوره را گذرانده است. تکامل نظریههاى مربوط به «عدم تأثیر قوانین در گذشته» و مبارزه براى تساوى حقوق زن و مرد، از جمله آثار تمایل به رسیدن به هدفهاى یاد شده است.
5. دوران اجتماعىسازى حقوق: در آن اخلاق اجتماعى، جاى اخلاق برترین را گرفته و الهامبخش قانونگذاران است. محدود شدن حق مالکیت، محدود شدن آزادى قراردادها، شناسایى شخصیتهاى حقوقى مانند شرکت، اتحادیه، انجمن، از نشانههاى بارز مرحله «حقوق اجتماعى» است. انگلستان، آمریکا و بیشتر کشورهاى اروپاى غربى اکنون در این دوره قرار دارند.33
بدینترتیب، پاند با الهام گرفتن از فلسفه تاریخ هگل نشان داده است که چگونه هدف حقوق در بستر تاریخ دگرگون شده، حقوق و نظریههاى حقوقى را به دنبال خود برده است. او خواسته از مقایسه سیر آرمانهاى حقوقى با تحول قواعد آن نتیجه بگیرد که چه عواملى موجب تحولپذیرى در حقوق و جانشینى مراحل مزبور گردیده است، و چه آرمانهایى از فرهنگ کنونى سرچشمه گرفته و رهبر حقوق شده و کدامیک از قواعد حقوق با آرمانهاى موجود سازگار نیست.
باید این نکته را یادآور شد که ملاک مرحلهبندى حقوق، صورت نوعى و غالبى قواعد است وگرنه در پارهاى از ویژگىها، ممکن است، مراحل مزبور مشترک باشند.
نظریه «حقوق مبتنى بر جامعهشناسى» که پاند طرح کرد، موجب گشت که در آمریکا نظریههاى حقوق تحققى و دولتى با شکست روبهرو شود، و حقوقدانان کوشیدند حقوق را در بستر اجتماعى بررسى کنند. همانگونه که او به پیروى از ایرینگ حقوقدان بزرگ آلمانى، حقوق را نتیجه مبارزه و تعادل منافع فردى و اجتماعى دانست، ریپر، استاد فرانسوى، نیز این نتیجه را به صورت دیگرى در روانشناسى حقوقى خود پذیرفت و حقوق را نتیجه مبارزه نیروهاى اجتماعى شمرد، و پس از بازنشستگى کتاب نیروهاى سازنده حقوق را در این زمینه تألیف کرد. با این تفاوت که ریپر در نوشتههایش بر اخلاق و تمدن مسیحى بیشتر تکیه داشت.34
تأمّل در پیامدهاى پراگماتیسم
رویکرد پراگماتیستى و مصلحتگرایى ـ که ویلیام جیمز و پیشتر از او پرس آن را بنیاد نهاد و دیگران پیروان این اندیشه آن را اصلاح و تکمیل کرد ـ از این نظر که فعالیتهاى فکرى را تا حدى با واقعیتهاى زندگى همگام مىسازد و به آن نماد واقعى مىبخشد، امرى پذیرفته و شایسته تحسین است؛ با وجود این، روش شناختشناسى پراگماتیستها را حسگرایان و خردگرایان نقد کردهاند. حسگرایان ایراد مىگیرند که عملگرایان قلمرو تجربه را به امور باطنى و مباحث فلسفه اولى گسترش دادهاند، در صورتى که این امور تجربهناپذیرند. خردگرایان خرده مىگیرند که اعتماد افراطى پراگماتیستها بر تجربه موجب گردیده تا نقش عقل در اثبات حقایق نادیده انگاشته شود. در نگاه گذرا، اندیشه مزبور اشکالات مبنایى بسیارى دارد:
1. اعتماد افراطى بر تجربه: پراگماتیستها مدعىاند که «زندگى حقوق هیچگاه منطقى نبوده؛ این زندگى همیشه تجربى بوده است.» حقوق زنده با آنچه در کتابها و قوانین است، تفاوت اساسى دارد. سرچشمه و بنیان قواعد حقوق، جامعه و گروههاى انسانى است. بنابراین، حقوق چهره توصیفى دارد و همواره درصدد کشف و اثبات قواعدى است که ساخته و پرداخته اجتماع است. تصورات بشر هیچگاه قطعى نیست. انسان همیشه تصوراتش را تجربه مىکند و آنچه را براى رفع نیازهایش مؤثر و مفید است برمىگزیند.35 در این نگاه، حقیقت در شبکهاى از تجربههاى نامتناهى و پیوسته با یکدیگر رشد مىکند.
در صورتى که تجربه از اثبات همه حقایق هستى عاجز است، و بسیارى از حقایق موجود در عالم هستى تجربهناپذیرند. نادیده انگاشتن نقش عقل در کشف و تبیین حقایق جفاى دیگرى است که پراگماتیستها روا داشتهاند. چون نه تنها تجربه نمىتواند جانشین عقل شود، بلکه خود تجربه در مواردى نیازمند عقل است.
2. عینیت حقیقت و مصلحت: ویلیام جیمز و پیروانش با طرح فلسفه پراگماتیستى، در واقع تعریف تازهاى از حقیقت ارائه دادند و حقیقت را مظهر خوبىها و سودمندىها در اندیشه انسان پنداشتند. در این رویکرد قضیهاى حقیقت دارد که از نظر انسان سودمند و داراى نتیجه عملى باشد. حقیقت آن است که انسان را در نیل به خواستههایش بهتر یارى کند.36 «حقیقت» فقط وسیلهاى است براى اندیشه ما، همچنانکه «صحیح» وسیلهاى است براى اعمال ما و سرانجام، حقیقت آن است که سودمند باشد.37
عینیت حقیقت و مصلحت که هسته مرکزى این اندیشه را تشکیل مىدهد، ادعاى خلاف واقع است. میان آن دو حداقل از نظر مفهومى تفاوت وجود دارد. حق به معناى واقع و نفسالامر بودن است و رتبهاى از وجود را به خود اختصاص مىدهد، در صورتى که سودمندى و به مصلحت بودن، امرى اضافى و نسبى است. یک چیزى ممکن است در عین حقیقت داشتن براى بعضى سودمند نباشد.38 در نوع رابطه میان آن دو، به طور قطع مىتوان گفت: هر چیزى که حق نباشد، نمىتواند مفید باشد. چنانکه در قرآن کریم، این رابطه به خوبى ترسیم شده است: «دعوت حق از آن اوست. کسانى که مشرکان غیر از خدا مىخوانند [هرگز] به دعوت آنها پاسخ نمىگویند. آنها همانند کسى هستند که کفهاى دست خود را به سوى آب مىگشاید تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسید، و دعاى کافران جز در گمراهى نیست.»39
در آیه شریفه میان حق و مصلحت رابطه برقرار شده است. از این منظر حق چیزى جز عینیت و واقعیت و مایه خیر و برکت، و باطل چیزى جز وهم و پندار و منشأ شر و فساد نیست. قرآن کریم این موضوع عقلانى را با مثال حسى گویا و زیبا بیان کرده است.
3. تفسیر مصلحت به منفعت (فایدهگرایى): پراگماتیستها ضمن تأکید بر عینیت حقیقت و مصلحت آن را به منفعت و سودمندى تفسیر مىکنند. در رویکرد پراگماتیستى حقوق فقط مجموعهاى از قواعد الزامآور نیست، بلکه نظامى است که در آن، منافع متعارض تعادل مىیابد؛ نظامى که در آن حداکثر خواستهها با کمترین برخورد ممکن فراهم مىشود. هدف اصلى حقوق جمع کردن و همگام ساختن منافع گوناگون و متعارض است. «مهندسى اجتماعى» بر پایه منافع وظیفه حقوق است.
این برداشت نیز شایان مناقشه و تأمّل است. اطلاق منفعت بر فرایند آنى و شخصى در مواردى، دلیل بر بطلان این تفسیر و قرینه بر عدم عینیت مصلحت با منفعت است. در رویکرد دینى، نسبت میان مصلحت و منفعت عموم و خصوص منوجه است. شاید بتوان این نسبت را از قرآن کریم استظهار کرد: بعضى از آیات قرآن کریم بر نقطه اجتماع مصلحت و منفعت دلالت دارند؛ مانند آیهاى که در بیان فلسفه حج مىفرماید: «لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ» (حج: 28)؛ تا شاهد منافع گوناگون خویش باشند. یا آیهاى درباره آهن مىفرماید: «وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ»(حدید: 25)؛ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است. در این دو آیه، مناسک حج و آهن اسباب تحصیل منافع شمرده شدهاند که اسباب کسب مصالح نیز هستند؛ یعنى مصلحت و منفعت در این مورد باهم جمع شده است. در مواردى منفعت وجود دارد، ولى مصلحتى در کار نیست. چنانکه قرآن کریم در مورد خمر و میسر مىفرماید: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ» (بقره: 219)؛ [اى پیامبر] از تو درباره شراب و قمار مىپرسند؛ بگو در شراب و قمار گناهى بزرگ و منافعى براى مردم است. طبق آیه شریفه، قمار و شراب منفعت دارند، ولى در آنها مصلحتى وجود ندارد. در مواردى مصلحتى مترتب مىشود، اما منفعتى وجود ندارد؛ مانند آیاتى که ضرر را به خداوند استناد مىدهد40 و آن را به مصلحت انسانها مىداند.41 در این دسته از آیات ضرر به دلیل استمال بر مصلحت به خداوند استناد یافته است، اما مفسده هرگز قابل استناد به خداوند نیست؛ چون «وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ»(بقره: 205)؛ و خداوند هرگز فساد را دوست ندارد. همانگونه که مضرت و مفسده مترادف و متعادل هم نیستند، مصلحت و منفعت نیز معادل هم نخواهند بود. شاهد دیگرى بر افتراق بین مصلحت و منفعت این است که منافع و مضار به دنیایى و آخرتى تقسیم مىشود.42 اما مفسده چنین تقسیمى را برنمىتابد. چون ظرف مفسده فقط در دنیاست، مفسده آخرتى قابل تصور نیست.43
به گفته شهید مطهّرى:
مسئله مصلحت با مسئله منفعت نباید اشتباه شود. مصلحت دائر مدار حقیقت است. مصلحت و حقیقت دو برادر هستند که از یکدیگر جدا نمىشوند. مصلحت یعنى رعایت حقیقت را کردن نه رعایت سودخودراکردنکه اینمنفعت است.[44]
فایدهگرایى مطلوب است، اما همواره منفعت را مصلحت تلقّى کردن و آن را معیار حقیقت قرار دادن به منزله انکار حقیقت است. حقیقت ارزشمند است، هرچند در ظاهر نفعى نداشته باشد؛ مانند حسن عدل و قبح ظلم. اگر عدالت خوب است، هیچ مصلحتى نباید مانع اجراى آن گردد؛ چنانکه اگر ظلم ناپسند است، هیچ مصلحتى نباید آن را مشروع سازد. شریعت و عقل حکم مىکند که حقیقت مبنا و معیار است، منافع نیز باید بر اساس حق تبیین گردد. فقط در این صورت است که سعادت بشر تأمین مىشود. اگر بشر بخواهد منافع خود را ملاک قرار دهد، همه امور و حتى حقیقت را با آن ارزیابى کند، نه تنها به سعادت نمىرسد، بلکه به کژراهه مىرود و سقوط مىکند.
4. نسبىگرایى: انکار «حقایق نفسالأمرى» از مهمترین پیامدها و چالشهاى اندیشه پراگماتیستى است؛ زیرا لازمه آن، نسبىگرایى در تمام زمینهها و حقایق است. پیروان این اندیشه نمىتوانند مبناى محکمى براى قواعد حقوقى و اخلاقى ارائه دهند.
برداشت پراگماتیستها از حقیقت و عینیت آن با مصلحت به معناى منفعت موجب تردید در ارزش بسیارى از قواعد حقوقى مىگردد؛ چون مصلحت را یگانه ملاک حق و باطل قرار دادن، موجب پیدایش رویکرد نسبیت تمام عیار در دانش حقوق مىشود.
در نگاه پراگماتیستى، همه حقایق نسبى و اضافىاند و هیچ ملاک مطلق و ثابتى در جهان وجود ندارد. این ادعا درست است که حق رونوشت امرى واقع است ـ یعنى قولى که مطابق با واقع باشد حق است ـ اما واقع ثابت نیست؛ زیرا که عالم متغیر است و امر ثابتى در آن وجود ندارد. پس بهتر آن است که گفته شود: قول حق آن است که بر واقعیت موجود تأثیر نیکو دارد: قول چون نتیجه نیکو دارد، حق است، نه اینکه چون حق است، نتیجهاش صحیح است. چنانکه وقتى شخص حالش خوب است، مىگوییم صحت مزاج دارد، نه بر عکس.45
بىاعتنایى به نظریههاى عمومى حقوق و کمرنگ شدن اعتبار قاعده سابقه در آمریکا ناشى از آموزههاى فلسفى پراگماتیستى است. رویکرد پراگماتیستى و سودجویى و عینیت حقیقت و منفعت، اعتقاد به حقایق و واقعیت را متزلزل مىسازد. با این اندیشه مىتوان همه زشتىها را حق جلوه داد؛ چون حقیقت با واژههاى موفقیت، مفید و مصلحت تبیین مىشود که از دقت و شفافیت لازم برخوردار نیست. همانگونه که موفقیت امرى نسبى است ـ نظیر موفقیت بدخواهان و خیرخواهان ـ مفید بودن و به مصلحت بودن نیز به شمار افراد انسانى امکان تنوع پیدا مىکند؛ پس حقیقت به معناى واقعى هرگز محقق نخواهد شد.
اگر گفته شود که موفقیت هرکس در اشباع خواستههاى طبیعى اوست، بازهم اشکال برطرف نمىشود؛ چون هر فردى خواستههاى طبیعى مختلفى دارد. تعارض میان خواستههاى گوناگون فرد را چگونه باید حل کرد؟ افزون بر این، هر انسانى در عین اینکه طرفدار مصلحت انسانیت است، هرگز دوست ندارد خودش در محرومیت بماند. در این صورت، براى یافتن حقیقت کدام دسته از تمایلات انسانى را باید ملاک قرارداد؟ نظریه پراگماتیستى پاسخى صریح به این پرسشها نمىدهد.
5. اومانیسم (اصالت انسان): سرانجام در اندیشه پراگماتیستى، انسان و خواستههایش ملاک هرچیز و حتى حقیقت قرار مىگیرد و حقیقت امرى بشرى تلقّى مىشود و هیچ چیزى خارج از انسان و تمایلاتش حقیقت ندارد. ادعاى پراگماتیستهاى معاصر نزدیک به این گفته پروتاگوراس سوفسطایى است که مىگفت: «انسان میزان همه امور است.» از نظر اینان، هیچ امرى بنفسه و مستقل از انسان و خواستههایش حقیقى نیست. حقیقت مطلقا تابع حیات و نیازهاى انسان است و با تجربه بشر ساخته مىشود. آنچه را ما واقعى و مطلق مىنامیم در طى بسط و گسترش معرفت انسانى پدید مىآید.46 هدف نهایى حکومت و سازمانهاى حکومتى «فرد» است و تأمین این فرصت که انسان بتواند با کوششهاى خود نیازهایش را برآورد. شرایط اجتماعى باید به گونهاى فراهم شود که همه افراد زمینه ابتکار عمل پیدا کنند، و جامعه بسترى باشد براى رشد صلاحیتهاى اشخاص و به تلاش آنان پاداش دهد.47
نتیجهگیرى
پراگماتیسم رویکرد فلسفى است که در آستانه قرن بیستم در آمریکا پدیدار شد و به سرعت در غرب گسترش یافت. تأثیر این اندیشه در علوم انسانى و به ویژه در دانش حقوق بر اهل فن پوشیده نیست. انکار حقایق عینى و نفسالامرى، افراط در تجربهگرایى، ترویج اندیشه نسبیت، تأکید بر فایدهگرایى، اصرار بر عینیت حقیقت و منفعت، و سرانجام طرح اندیشه اصالت انسان و اومانیسم افراطى از مهمترین پیامدهاى اندیشه پراگماتیستى به شمار مىروند. به موازات گسترش این اندیشه و پیامدهاى آن در غرب، اساسىترین چالشهاى فراروى پراگماتیسم را به صورت زیر مىتوان فهرست کرد:
1. شناخت تجربى به تنهایى کافى نیست؛ چون با تجربه اثبات شده است که تجربه از اثبات همه حقایق هستى عاجز است؛ بسیارى از حقایق موجود در عالم هستى، تجربهناپذیرند.
2. عقل یکى از مهمترین منابع شناخت به شمار مىرود؛ نادیده انگاشتن نقش عقل در کشف و تبیین حقایق جفایى بر انسان و حقوق بشر است. تجربه نه تنها جانشین مناسبى براى عقل نیست، بلکه خود تجربه براى اثباتش نیازمند عقل است.
3. فایدهگرایى مطلوب است، اما سودمندى را معیار حقیقت قرار دادن و سنجش مصلحت بر پایه منفعت به منزله انکار حقیقت است. حقیقت ارزشمند است، هرچند در ظاهر به مصلحت نباشد و نفعى نداشته باشد.
4. پراگماتیستها با طرح اندیشه نسبیت، حقوق را از خصلت آرمانگرایى خارج ساخته، آن را به علم غیرارزشى تبدیل مىکند که هدفى جز تأمین منافع بیشتر و تحقق خواستههاى مادى انسان ندارد. به همین دلیل امروزه شاهد قانونى شدن امور خلاف اخلاق و عفت عمومى نظیر همجنسبازى و... در کشورهایى هستیم که حقوق را در خدمت خواستههاى بشرى قرار دادهاند.
5. انسانگرایى و همه امور را با خواست بشر محکزدن ستم دیگرى است که پراگماتیستها در ترویج آن اهتمام دارند. توسعه تدریجى این طرز تفکر به حذف خدا از زندگى انسان و شکلگیرى اعتقاد «انسان خدایى» در غرب انجامیده است.
در جمعبندى نهایى، اندیشه پراگماتیستى با نگرش صحیح دینى سازگارى ندارد؛ زیرا پراگماتیستها با اتخاذ رویکرد سکولاریستى نقش دین و امور معنوى و اخلاقى را نادیده مىگیرند؛ مصالح و منافع را محدود به دنیا مىپندارند و آن را بر اساس لذتهاى مادى ارزشگذارى مىکنند. در رویکرد دینى، نقش خدا در همه زمینهها و به ویژه در حقوق بسیار برجسته مىنماید، به گونهاى که حق خدا به عنوان منشأ حقوق مطرح است. حقوق امرى اعتبارى است، اما ریشه در حقایق عینى و نفسالامرى دارد. قلمرو مصالح و مفاسد نیز گسترده است؛ دنیا و آخرت را دربر مىگیرد، حتى در مقام تعارض مصالح اخروى مقدم است. با توجه به پیامدها و چالشهاى مزبور، تداوم اندیشه پراگماتیستى نه تنها به صلاح بشر نیست، بلکه نقطه مقابل مصلحتگرایى واقعى است.
- 1 دانشجوى دکترى حقوق عمومى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 28/4/89 ـ پذیرش: 11/6/ 89 hakim.salimi@yahoo.com
-
-
1- Pierce.
- 2ـ ویلیام جیمز، پراگماتیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، ص 41ـ42.
-
3- Pragmatism, a new name for same old ways of thinking (1957).
- 4ـ ویلیام جیمز، همان، ص 43.
- 5ـ همان، ص 45.
- 6ـ همان، ص 166ـ167.
-
7- Radical Empiricisme.
- 8ـ همان، ص 199.
- 9ـ همان، ص 168.
- 10ـ ویل دورانت، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب خوئى، ص 445.
- 11ـ همان، ص 195ـ196.
- 12ـ اسرائیل اسکفلر، چهار پراگماتیست، ترجمه محسن حکیمى، ص 147.
- 13ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 52.
- 14ـ مورتون وایت، عصر تجزیه و تحلیل: فلاسفه قرن بیستم، ترجمه پرویز داریوش، ص 187.
- 15ـ پل فولکیه، فلسفه عمومى، ترجمه یحیى مهدوى، ص 358.
- 16ـ محمّدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 3، ص 266؛ ویل دورانت، همان، ص 414.
- 17ـ ویلیام جیمز، همان، ص 169.
-
18-G. Papini.
- 19ـ همان، ص 196؛ ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج 1، ص 172.
- 20ـ ویل دورانت، همان، ص 446.
- 21ـ ناصر کاتوزیان، همان، ج 1، ص 174.
- 22ـ همان، ص 175.
- 23ـ پل فولکیه، همان، ص 360.
- 24ـ مورتون وایت، همان، ص 193.
- 25ـ ناصر کاتوزیان، همان، ص 188.
- 26ـ اسرائیل اسکفلر، همان، ص 325.
-
27-S. Schiller.
- 28ـ پل فولکیه، همان، ص 361.
-
29-Holmes.
- 30ـ ناصر کاتوزیان، همان، ص 178.
- 31ـ همان، ص 180ـ181.
- 32ـ همان، ص 183.
- 33ـ همان، ص 186ـ187.
- 34ـ همان، ص 188.
- 35ـ پل فولکیه، همان، ص 360.
- 36ـ همان، ص 358.
- 37ـ مورتون وایت، همان، ص 187.
- 38ـ جمعى از نویسندگان، درسنامه فلسفه حقوق، ص 84.
- 39ـ رعد: 12.
- 40ـ انعام: 17؛ یونس: 107؛ بقره: 102.
- 41ـ یونس: 12؛ انعام: 42.
- 42ـ مائده: 119؛ انعام: 12؛ حج: 11.
- 43ـ اسداللّه توکلى، مصلحت در فقه شیعه، ص 24ـ27.
- 44ـ مرتضى مطهّرى، فلسفه اخلاق، ص 84؛ همو، اسلام و مقتضیات زمان، ج 2، ص 83؛ همو، تعلیم و تربیت در اسلام، ص 108.
- 45ـ محمّدعلى فروغى، همان، ص 266؛ ویل دورانت، همان، ص 414.
- 46ـ پل فولکیه، همان، ص 361.
- 47ـ ناصر کاتوزیان، همان، ص 188.
- منابع
- ـ اسکفلر، اسرائیل، چهار پراگماتیست، ترجمه محسن حکیمى، تهران، مرکز، 1366.
- ـ توکلى، اسداللّه، مصلحت در فقه شیعه، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1384.
- ـ جمعى از نویسندگان، درسنامه فلسفه حقوق، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1388.
- ـ جیمز، ویلیام، پراگماتیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370.
- ـ دورانت، ویل، تاریخ فلسفه، ترجمه عباس زریاب خوئى، تهران، بىنا، 1350.
- ـ فروغى، محمّدعلى، سیر حکمت در اروپا، چ چهارم، تهران، صفى علیشاه، 1368.
- ـ فولکیه، پل، فلسفه عمومى، ترجمه یحیى مهدوى، تهران، دانشگاه تهران، 1366.
- ـ کاتوزیان، ناصر، فلسفه حقوق، چ سوم، تهران، انتشار، 1385.
- ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، تهران، شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1378.
- ـ مطهّرى، مرنضى، تعلیم و تربیت در اسلام، تهران، الزهرا، 1362.
- ـ ـــــ ، اسلام و مقتضیات زمان، چ نهم، قم، صدرا، 1377.
- ـ ـــــ ، فلسفه اخلاق، چ دوم، قم، صدرا، 1366.
- ـ وایت، مورتون، عصر تجزیه و تحلیل: فلاسفه قرن بیستم، ترجمه پرویز داریوش، تهران، امیرکبیر، 1345.