خلأ قانونى جرم فرارى دادن محکوم به قصاص از منظر فقه اسلامى
Article data in English (انگلیسی)
سال نوزدهم ـ شماره 154 ـ مهر 1389، 127ـ142
خلأ قانونى جرم فرارى دادن محکوم به قصاص از منظر فقه اسلامى
وحید مهدوىراد1
چکیده
قانون مجازات اسلامى طى مواد 267، 549 و 551 به جرمانگارى بزه فرارى دادن محکومان به قصاص نفس پرداخته است. این مواد، تنها به مسئولیت تحویل قاتل از سوى عامل فرار و در صورت تحویل ندادن، به حبس وى اشاره کرده است. همچنین اگر تحویل ندادن تا فوت قاتل یا طبق ماده 267 به تعذر تحویل و طبق مادههاى 549 و 551 به امتناع تحویل منتهى شود، فرارىدهنده مکلف به پرداخت دیه است. در حالى که به حقوق اولیاى دم و عاملان فرار به صورت خاص، چه در زمان الزام به تحویل و چه پس از دریافت دیه توجهى نداشته است. این مقاله با رویکرد نظرى و اسنادى و با مراجعه به منابع معتبر فقهى، و تحلیل و بیان خلأهاى موجود در این مواد، در تلاش است تا نظر مقنِّن را براى اصلاح مواد مربوط جلب نماید.
کلیدواژهها: جرم فرارى دادن، محکوم به قصاص، عامل فرار، اولیاى دم، خلأهاى قانونى.
مقدّمه
جامع و مانع بودن، از خصوصیات قانون در احاطه موضوعات مربوط و طرد موضوعات غیرمربوط است. همچنین عبارات قانون باید به نحوى روشن باشد که خواننده را از ابهام، اجمال و انحراف از مسیر اصلى دور نگه دارد. روشن است قانونگذارانى که به همه مصادیق و مصالح احاطه کافى ندارند، قانونهایى وضع مىکنند که کموبیش داراى نقصان است. گذشت زمان مىتواند به بروز مصادیق جدید یارى برساند که همین امر جامعیت و مانعیت قانون نخستین را کمرنگ مىکند، به نحوى که موجبات تغییر یا اصلاح آن را فراهم مىآورد.
قانونگذار طى مواد 267 و 549 و 551 قانون مجازات اسلامى به تبیین جرم فرارى دادن محکومان به قصاص پرداخته است. در این مواد مجرم، شخصى است که به نحوى قاتل را از محبس فرارى دهد. با تحقق این عناصر، فرارىدهنده مکلف به تحویل قاتل مىشود. ضمانت اجراى تحویل فرارىدهنده حبس است و در نهایت در صورت فوت یا تعذر تحویل در ماده 267 و امتناع تحویل در دو ماده 549 و 551، تحویل به دیه تبدیل مىشود. با مقایسه این مواد با فقه روشن شد که هرچند این مواد را از فقه شیعى الهام گرفتهاند و قانونگذار سعى داشته همان مفاهیم را انتقال دهد، مطلوب حاصل نشده است. بدین نحو که برخى تعابیر، اشتباه و به برخى فروع هم پرداخته نشده است، بدیهى است وجود این قبیل ایرادات موجب بروز مشکلاتى براى طرفین دعوى، زحمت براى قضات، و جامع و مانع نبودن قانون مىشود که این خود مهمترین انگیزه براى چنین تحقیقاتى است.
سابقه تقنینى جرم پیشگفته در کشور ما به قانون مجازات عمومى سال 1304 ش برمىگردد، ولى از آنجا که این قانون به حقوق اولیاى دم و بخصوص این جرم از دیدگاه شرعى نپرداخته است، از طرح آن مىپرهیزیم. پس از آن قانونگذار طى سالهاى 1370 و 1375 به وضع قوانین مربوط پرداخته است. از نظر فقهى نیز با روایتى از امام صادق علیهالسلام1 علما به بررسى فروعات این بزه پرداختهاند. البته در متون فقهى نه تنها به تمام فروعات این مسئله به طور منسجم و یکپارچه پرداخته نشده، بلکه با وجود اختلاف آرا، با سکوتهایى نیز مواجه هستیم.
با این بیان سعى شده با هدف طرح مسئله براى اصلاح مواد قانونى مربوط، به بررسى فقهى موضوع و سپس به بررسى خلأهاى قانونى آن بپردازیم و در ضمن به پرسشهاى فرعى از این قبیل پاسخ دهیم که:
1. آیا طولانى شدن حبس فرارىدهنده با اصل قانونى بودن مجازاتها منافات ندارد؟
2. علت اینکه عامل فرار مسئول تحویل مىباشد، چیست؟
3. آیا فرض ثبوت دیه منوط به تحقق فوت قاتل است یا در صورتهاى دیگرى نیز دیه ثابت مىشود؟
4. آیا امکان مصالحه بین عامل فرار و اولیاى دم وجود دارد؟
5. در فرض مذکور ماهیت دیه چیست؟
6. آیا ولى دم مىتواند به هریک از قاتل یا عامل فرار تضامنا براى اخذ دیه مراجعه کند؟
7. آیا عامل فرار پس از پرداخت دیه به اولیاى دم مىتواند به قاتل مراجعه نماید؟
بر این اساس ابتدا به بررسى مبناى فقهى این مسئله و سپس به بررسى فروع آن از دیدگاه فقها و آنگاه تطبیق مواد قانونى و فقه مىپردازیم.
فرارى دادن قاتل از دیدگاه فقه
الف. مبناى فقهى
مهمترین دلیل بر مبناى مسئولیت عامل فرار، که دلایل و استنادات فقها بیشتر متوجه آن است، روایت صحیحه حریز از امام صادق علیهالسلام مىباشد. در این روایت آمده است: «عَنْ حَرِیزٍ عَنْ أَبِى عَبْدِاللَّهِ علیهالسلام قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ قَتَلَ رَجُلاً عَمْدا فَرُفِعَ إِلَى الْوَالِى فَدَفَعَهُ الْوَالِى إِلَى أَوْلِیاءِ الْمَقْتُولِ لِیقْتُلُوهُ فَوَثَبَ عَلَیهِمْ قَوْمٌ فَخَلَّصُوا الْقَاتِلَ مِنْ أَیدِى الْأَوْلِیاءِ قَالَ أَرَى أَنْ یحْبَسَ الَّذِین خَلَّصَوا الْقَاتِلَ مِنْ أَیدِى الْأَوْلِیاءِ [ابدا2] حَتَّى یأْتُوا بِالْقَاتِلِ قِیلَ فَإِنْ مَاتَ الْقَاتِلُ وَ هُمْ فِى السِّجْنِ قَالَ وَ إِنْ مَاتَ فَعَلَیهِمُ الدِّیةُ یؤَدُّونَهَا جَمِیعا إِلَى أَوْلِیاءِ الْمَقْتُول.»3
چنانکه از روایت به دست مىآید این فرع ناظر به قتل عمد است که به حکم حاکم ثابت شده و امام علیهالسلام در جواب، فرارىدهنده را مسئول مىداند و بدین نحو مسئولیتش را شرح مىدهد که وى ابتدا مکلف به تحویل قاتل است. این تکلیف کماکان باقى است تا اینکه به تحویل یا فوت قاتل بینجامد. در صورتى که عامل فرار از اداى این تکلیف سرباز زند، حبس مىشود تا به عنوان ضمانت اجرایى وى را به تحویل وادارند. اگر این ضمانت اجرا در وى کارگر نبود و کماکان در حبس باقى ماند تا اینکه به فوت قاتل منتهى شد، عامل فرار مکلف به پرداخت دیه به اولیاى دم مقتول مىباشد.
چند نکته در این روایت به توضیح و بررسى بیشتر نیاز دارد:
1. نخستین تکلیف عامل فرار در این موضوع، تحویل قاتل و ضمانت اجراى آن حبس عامل فرار تا تمکین وى به تحویل مىباشد؛ البته در روایت، حبس تا زمان تحویل قاتل مىباشد. بدیهى است که نمىتوان با وجود محبوس بودن، قاتل را تحویل داد؛ زیرا محال است شخصى در زندان باشد و بتواند قاتلى را که بیرون از زندان است تحویل دهد. چنین حکمى حاوى نوعى دور مىباشد (آزادى منوط به تحویل، تحویل منوط به آزادى). پرواضح است امام علیهالسلام هیچگاه به امر محال حکم نمىکند. بنابراین باید کلام حضرت را توجیه کرد و گفت امام لازم (تحویل) را ذکر و ملزوم (تمکین به تحویل) را اراده کرده است؛ چنانکه فقها در «جرى المیزاب» اینگونه توجیه نمودهاند. از آنجا که مشخص نیست چه موقعى عامل فرار ملزم به تحویل مىشود، مدت حبس نامعین و در مواردى طولانى است، مگر آنکه عوارضى چون فوت قاتل مانع از استمرار و ادامه حبس گردد.
چنانکه بیان شد، ضمانت اجراى تحویل قاتل، حبس عامل فرار مىباشد. از آنجا که غایت حبس، الزام وى به تحویل یا فوت قاتل است و زمان این دو مورد نیز مشخص نیست، عملاً به طولانى و نامعلوم شدن میزان حبس مىانجامد. طولانى شدن و نامعین بودن میزان و مدت حبس برخلاف تناسب این جرم با مجازاتش مىباشد و طبق اصطلاح حقوقى، بر خلاف اصل قانونى بودن مجازاتهاست؟
به این اشکال دو پاسخ مىتوان داد: اول آنکه نظیر اینگونه مجازاتها در سایر ابواب فقهى وجود دارد. حبس شدن مدیون تا اثبات اعسار یا ایسار4 وى یا حبس شدن مدیونى که با وجود ایسار، از پرداخت دین خویش خوددارى مىکند5 یا کفیلى که از احضار مکفول امتناع مىورزد،6 از این قبیل است.
دومین جواب، جواب حَلّى مىباشد. بهترین جوابى که در اینباره داده شده، جواب شهید اول است. ایشان مىفرمایند: در جواب این پرسش که «قواعد اقتضا مىکند عقوبت به اندازه جنایت باشد و هر کسى از اداى یک درهم امتناع کند، حبس مىشود تا آن را ادا کند، چه بسا این مدت طولانى شده، عقوبت بسیار بیشتر از جنایت کوچک مىشود»، باید گفت: هرقدر امتناع از پرداخت استمرار یابد، هر ساعت از ساعات امتناع مقابله مىکند با ساعتى از ساعات حبس، پس امتناعها در طى ساعات، خود جنایاتى متکررند و عقوبات آنها نیز متکرر است.7
بر این اساس مىتوان گفت که اصل تناسب جرم و مجازاتها در این مورد رعایت شده است. همچنین در حقیقت حبس عامل فرار، مجازاتى براى تمرد از تحویل است، نه مجازات براى اصل بزه که عمل فرارى دادن است. از آنجا که تکلیف اصلى، تحویل قاتل مىباشد، در حقیقت وى ملزم به یک امر حقوقى است؛ در نتیجه مجازات حبس او نیز مانند حبس کفیل و مواردى از این قبیل، از لحاظ حقوقى، معنا و مفهوم مىیابد.
ممکن است در اشکال گفته شود: امام علیهالسلام بدون درخواست تحویل، عامل فرار را حبس نموده، و وى در طول مدت حبس، ملزم به تحویل قاتل مىباشد. در نتیجه حبس دیگر ضمانت اجرا نیست، بلکه نوعى تعزیر در حق فرارىدهنده مىباشد.
در جواب مىتوان گفت با اندکى تأمّل روشن مىشود که وقتى شخص ازامام مىپرسد و به دنبال چاره مىگردد، فرض بر این است که عامل فرار از تحویل قاتل سر باز زده و بر تحویل ندادن او اصرار دارد و اگر اینگونه نبود، وى اقدام به طرح سؤال از محضر امام نمىکرد. بنابراین، حکم به حبس ابتدایى، منصرف به عدم تمکین فرارىدهنده به تحویل است. از طرفى در جواب امام ابتداى غایت حبس و انتهاى غایت تحویل مىباشد. اگر عامل فرار بدون الزام اقدام به تحویل مىکرد، استعمال غایت در جواب امام معنا نداشت. بنابراین فرض در جایى است که متخلفان ابتدا از تحویل سر باز مىزدند. اولیاى دم براى دادخواهى نزد امام آمدند؛ امام نیز با توجه به اصرار عامل فرار به تحویل ندادن، دستور حبس آنها را صادر کردند.
اشکال آن است که طبق ظاهر روایت، تکلیفِ تحویل، متوجه اولیاى دم مقتول است نه شخص فرارىدهنده؛ زیرا ضمیر در «یأتوا»، به اولیا برمىگردد، نه به «الذین خلّصوا». در این صورت حبس فرارىدهنده توجیهى جز تعزیرى بودن ندارد.
در جواب باید گفت: اولاً «حتى یأتوا» غایت براى مغیا (یحبس اللذین خلصوا) مىباشد. پس ضمیر نیز به مغیا برمىگردد. بنابراین غایت حبس فرارىدهنده، تحویل ایشان است.
ثانیا کلمه «یأتوا» به معناى آوردن است. کسى که چیزى را براى خود مىخواهد، عباراتى نظیر «یقدر علیه» یا «وصل الیه» یا «تسلط علیه» به کار مىبرد، در حالى که آوردن در جایى به کار مىرود که آورنده، آن چیز را براى دیگرى مىآورد و پر واضح است که استعمال این کلمه براى کسى که چیزى را براى خود مىخواهد، نامناسب است.
ثالثا اگر تحویل به عهده ولى باشد، ممکن است به سبب اهمال وى یا هر دلیل دیگر، تحویل به طول انجامد. در این صورت به علت ملازمه داشتن غایت حبس با تحویل از سوى ولى دم، عملاً مدت حبس طولانى مىشود. توجیهى که در رفع اشکال مستشکل در صورت نامعلوم بودن و طولانى شدن مدت حبس عامل فرار ذکر شد، منصرف به موردى بود که خود عامل فرار با اهمال خویش موجبات حبس خویش را فراهم مىآورد؛ در حالى که در فرض مذکور ولى دم با اهمال خویش موجبات حبسِ طولانى عامل فرار را فراهم مىسازد.
رابعا اگر غایت حبس منوط به تحویل اولیاى دم مقتول باشد، نتیجه این مىشود که اولیاى دم مقتول مىتوانند با تحویل قاتل در مدت زمان طولانى یا کوتاه، میزان حبس عامل فرار را به همان میزان تغییر دهند. این در حالى است که قاضى مجازات را با توجه به جرم تعیین کند، نه با توجه به زمان تحویل ولى دم مقتول.
خامسا تکلیف اولیاى دم به تحویل قاتل، حکمى ضررى نسبت به اولیا مىباشد و حدیث نفى ضرر، اینگونه حکمى را رفع مىکند؛ بنابراین باید مرجع ضمیر «الذین خلصوا» باشد.
سادسا این نظریه برخلاف نظر مشهور علماست.
2. با وجود اینکه روایت به برخى فروع اشاره دارد، در مورد فروعاتى که ذیلاً مطرح مىشود، ساکت است.
1) اگر عامل فرار اقدام به تحویل نمود، ولى به واسطه عواملى نتوانست قاتل را تحویل دهد، آیا کماکان تکلیف به قوت خود باقى است؟ به عبارت دیگر، آیا وى در هر صورت حتى با تعذر تحویل، مکلف به تحویل است وگرنه حبس خواهد شد؟
2) آیا زمان پرداخت دیه، تنها لحظه فوت قاتل است یا اینکه مىتوان شرایط دیگرى را براى اخذ دیه در نظر گرفت؟ در صورتى که زمان صالح دیگرى براى پرداخت دیه وجود دارد، چه احکامى بر آن مترتب مىباشد؟
3) اگر فرارىدهنده در طول حبس فوت کند، تکلیف چیست؟
درباره این فروع باید گفت: امام تنها در مقام بیان جواب سائل مىباشد. سؤال ناظر به مورد مشخصى است و جواب نیز ناظر به همان مورد است. در نتیجه چون مقدمات حکمت در این فرض کامل نیست، اطلاقى شکل نگرفته تا به توسط آن انحصار حکم به موارد مصرّح در روایت را ثابت کرد. همچنین باید توجه داشت که حضرت در مقام بیان قاعده کلى در این زمینه نیز نمىباشد، بنابراین اگر بتوان حکم این سه مورد را از سایر ادلّه به دست آورد، این روایت نافى آن نیست.
دومین دلیلى که براى ضمان عامل فرار ارائه شده، این است که عامل فرار، یدِ ولى دم نسبت به قاتل را غصب کرده است. در ریاض المسائل به نقل از صیمرى این نظریه ذکر شده و در تأیید آن آمده: «این دلیل با حدیث نفى ضرر معاضدت مىشود.»8
به رغم تمسّک برخى علما به این مبنا، ایراداتى بر آن وارد است:
1. در فرض مذکور عامل فرار تنها قاتل را رهانیده و به هیچ وجه وضع ید بر او نکرده؛ در حالى که شرط تحقق غصب این است که پس از خارج نمودن قاتل از ید ولى دم، او را تحت ید خویش درآورد. شهید اول در اینباره مىفرماید: «غصب استقلال به اثبات ید بر مال غیر به نحو عدوانى است؛ در نتیجه رفع ید مالک از مال مغصوبه بدون اثبات ید غاصب، در تحقق غصب کفایت نمىکند.»9
2. طبق تصریح برخى فقها، شرط تحقق غصب مال بودن مغصوب است. این در حالى است که انسانِ حر مال نیست تا نسبت به او غصب تحققیابد.دراینبارهآمده است:
اما این دلیل که مىگوید: «در این مورد غصب ید مستولیه حاصل شده، در نتیجه باید اعاده گردد» اشکال دارد؛ زیرا معروف است که انسان حر نمىتواند تحت ید قرار گیرد، همچنین اوصاف و احوال حر نیز نمىتواند تحت ید قرار گیرد؛ پس این مورد مانند جایى است که کسى مانع از تصرف مالک در ملکش شود، در حالى که ممانع در آن ملک تصرفى نکرده است.
[10]
اما تأییدیه صاحب ریاض با حدیث نفى ضرر نیز خالى از اشکال نیست؛ زیرا اصولاً این روایت به غیر از رفع حکم ضررى قدرت تشریع حکمى به جاى آن را ندارد.11
ب. نظر فقیهان
تقریبا تمام علما به مسئولیت فرارىدهنده حکم دادهاند؛ چنانکه در غایة المرام و مهذب الاحکام ادعاى اجماع شده و صاحب ریاض فرموده: در اینباره مخالفى وجود ندارد.12 علّامه حلّى در قواعد، ارشاد و تذکره و همچنین صاحب شرایع با عباراتى نزدیک به هم فرمودهاند: «هر کسى قاتلى را از دست ولى دم رهایى دهد ملزم است که یا وى را تحویل دهد یا دیه او را بپردازد.»13
برخى دیگر از بزرگان مانند شیخ طوسى، شیخ مفید، ابنادریس حلّى، شهید اول، شهید ثانى در مسالک و روضهالبهیه، حسینى شقرائى عاملى، نجفى، صاحب ریاض، صیمرى، سید عبدالعلى سبزوارى، محقق سبزوارى، طباطبائى، خوانسارى، مقدس اردبیلى، کرکى، بحرانى، خوئى و امام خمینى به مسئولیت عامل فرار اذعان کردهاند.14
با وجود اشتراک نظر علما در مسئولیت عامل فرار، تقریبا در مسئولیت اولیه و ثانویه وى و فروعات آن اختلاف نظر وجود دارد که ذیلاً به بررسى آن مىپردازیم:
1. بر طبق این نظریه، قائلان بر طبق صحیحه حکم دادهاند نه کمتر و نه بیشتر. در اینباره آمده است: وجوب دیه بر رهایىدهنده در صورت موت قاتل ثابت است. همانطور که در خبر متقدم (صحیحه حریز) روشن شد، رهایىدهنده همچنان مکلف به تحویل است تا اینکه قاتل بمیرد و الا در صورت حیات قاتل حکم فقط احضار اوست. پس وى حبس مىشود تا قاتل را احضار کند.15
2. دومین نظریه دیدگاه مرحوم صیمرى است. به گفته ایشان «اگر فرارىدهنده قاتل را رهایى دهد و احضارش نکند، به اولیاى مقتول دیه مىپردازد.»16
البته ـ مضافا بر مخالفت این نظر با صحیحه ـ با توجه به اینکه مبناى این قائل عمومات غصب مىباشد و در گفتار قبل، این مبنا رد شد، از توضیح بیشتر این نظریه صرفنظر مىکنیم.
3. در این نظریه قائلان، پرداخت دیه را تکلیف اولیه مىدانند و مىفرمایند عامل فرار ابتدا ضامن پرداخت دیه است و تنها در صورتى این ضمان برطرف مىشود که عاملان فرار قاتل را تحویل دهند. در اینباره آمده است: «هر کسى قاتلى را از ید ولى مقتول با جبر رهایى دهد، ضامن دیه مقتول است، مگر اینکه قاتل رابهوىتحویل دهد.»17
ایشان هیچ سخنى از الزام به تحویل و حبس فرارىدهنده در صورت اقدام نکردن به تحویل به میان نیاوردهاند. همچنین براى پرداخت دیه هر زمانى را صالح مىدانند. این در حالى است که با وجود ارائه ندادن دلیل، برخلاف مفاد روایت رأى دادهاند.
4. در این نظر معتقدان، قول به تخییر را برگزیدهاند، به نحوى که عامل فرار در احضار یا پرداخت دیه مختار مىباشد. در این نظریه آمده است: «اگر فرارى داده شده قاتل باشد، عامل فرار ملزم بهاحضاراو یاپرداختدیه است.»18
این نظریه نیز برخلاف مفاد روایت است؛ زیرا در روایت مذکوره هیچ جایى براى تخییر قاتل و حتى اولیاى دم وجود ندارد.
5. در این نظریه، حکم اولیه، تحویل و در صورت امتناع، حبس است. مدت حبس نیز تا فوت قاتل ادامه دارد. همچنین تکلیف به پرداخت دیه، با فوت قاتل یا تراضى ولى دم با فرارىدهنده بر دیه مقتول، متعین مىشود. این قول در منهاجالصالحین با اینبیانآمده است:
اگر ولى مقتول بخواهد قاتل را قصاص کند، چنانچه در طول این مدت شخصى قاتل را رهایى دهد، به نحوى که اجراى قصاص براى ولى ممتنع شود، عامل فرار ملزم به ارجاع قاتل است. او حبس مىشود تا قاتل را حاضر کند. اگر خودِ عامل فرار دیه مقتول را بپردازد و ولى مقتول نیز به آن راضى شود، این امر ممکن است و اگر این کار را نکند، حکم همان است (حبس تا تحویل) تا قاتل فوت نماید و در نتیجه ملزم به دیه شود.
[19]
نکته قوت این سخن در آن است که با حفظ مفاد روایت، حقوق اولیاى دم را در این زمینه رعایت کرده است. چنانکه ولى دم مىتواند ابتدا با توجه به عمومات سلطه ولى به دیه مقتول با قاتل تراضى نماید و هیچ مشکلى ندارد، در این موقعیت نیز ولى مىتواند با دریافت دیه مقتول، براى ابراء مسئولیت عامل فرار با وى مصالحه کند. از آنجا که دو طرف بر سر دیه مقتول توافق مىنمایند، هم عامل فرار و هم قاتل از مسئولیت مبرا مىشوند.
اگر در اشکال گفته شود: روایت سخنى از مصالحه به میان نیامده، بنابراین مصالحه برخلاف مفاد روایت است، در جواب گفته مىشود: چنانکه در پیشتر گذشت، امام در مقام بیان سایر فروع در روایت نیست. بنابراین اطلاقى شکل نگرفته تا مانع از تمسک به سایر ادله از جمله عمومات تسلط ولى دم در مورد مذکور شود.
6. طبق این نظر، عامل فرار حبس مىشود تا ولى دم قدرت و دسترسى به قاتل یابد. اگر قاتل فوت کند یا قدرت دسترسى بر او نباشد، عامل فرار به ولى دیه مىپردازد: «لو اراد الولى القود من الجانى فخلصه شخص منه، سجن الشخص حتى یتمکن الولى من الجانى فان مات الجانى او لم یقدر علیه فالدیة على الشخص الذى خلصه.»20
چند نکته در این قول وجود دارد. اولاً ابتدا عامل فرار حبس مىشود بدون اینکه از وى درخواست تحویل شود. ثانیا اگر مراد از تمکّن ولى بر جانى، تمکن از طریق تحویل عامل فرار باشد، این نکته مطابق روایت مىباشد. همچنین است اگر مراد از تمکن، حصول نتیجه (تسلط بر قاتل) فارغ از نحوه آن باشد. اما اگر مراد از تمکن این باشد که خود ولى در مقام دسترسى بر قاتل برآید و مسئولیتى متوجه عامل فرار نباشد، برخلاف مفاد روایت مىباشد. ثالثا قائل این دیدگاه موقع پرداخت دیه را دو چیز مىداند: 1. فوت قاتل؛ 2. قدرت نداشتن ولى دم بر او. در این نکته نیز اگر مفهوم عام از عبارت «او لم یقدر علیه» برداشت شود، به نحوى که مراد مطلق عدم قدرتِ ولى چه از ناحیه عاملان فرار و چه از ناحیه خویش باشد، مراد از عدم قدرت، تعذرى است که در نظریه هفتم به آن خواهیم پرداخت. در غیر این صورت، این نکته نیز با مفاد روایت مخالف خواهد بود.
7. قائلان به این دیدگاه،21 حکم اولیه را تحویل و در صورت امتناع حبس مىدانند. این حکم تا زمانى ادامه دارد که یا تحویل متعذر شود یا قاتل بمیرد؛ در این صورت عامل فرار مکلف به پرداخت دیه به اولیاى دم مقتول مىباشد. در کفایه آمده است: «اگر فرارى قاتل باشد، احضار او یا دفع دیه در صورت تعذر لازم است.»22
این بزرگواران با اینکه بر طبق روایت حکم دادهاند، تعذّر را در فتاواى خود گنجاندهاند و چنانکه گفته شد، براى افزودن فروع مسئله و عدم مقابله با روایت، باید براى این سخن دلیلى ارائه شود:
الف. واژه تعذّر، در جایى به کار مىرود که اقدامکننده با وجود تلاش، به علت عذرى موجه، نمىتواند قاتل را تحویل دهد. این عذر مىتواند در قالب ضعف، ناتوانى یا بیمارى فرارىدهنده و همچنین قدرت مضاعف قاتل یا حمایت گسترده از او و هر علت موجه دیگرى بروز نماید. اگر در این موارد فرارىدهنده کما کان مجبور به تحویل باشد، تکلیف به ما لا یقدر علیه خواهد بود که هم عقل و هم نقل بیانگر قبح اینگونه تکالیف است. براى از بین نرفتن حق اولیاى دم، در این صورت دیه به عنوان بدل حیلوله به آنان پرداخت مىشود. ماهیت بدل حیلوله آن است که اگر تحویل عین چیزى مقدور نباشد، بدل آن در قالب مثل یا قیمت پرداخت مىشود. این بدل در ملک گیرنده باقى خواهد ماند تا عین به او بازگردد. در صورت استرداد عین به مالک، بدل عودت داده مىشود و در غیر اینصورت بدل در ملکیت مالک باقى خواهد ماند.23 در فرض مذکور نیز به سبب تعذر از تحویل قاتل، بدل از نفس او به ولى دم پرداخت مىشود؛ در صورتى که قاتل تحویل داده شود، فرارىدهنده دیه را پس مىگیرد، در غیر این صورت در ملک ولى دم باقى خواهد ماند. شهید ثانى در اینباره مىفرماید: «اگر ولى بر قاتل قدرت یافت، واجب است دیه را به طلبکار (عامل فرار) بازگرداند، حتى اگر قاتل را قصاص ننماید؛ زیرا دیه چون حیلوله است واجب شده و الان دلیل اخذ آن زائل شده است.»24
ب. طبق نظر نگارنده دلیل دومى نیز براى اخذ دیه در صورت تعذر وجود دارد. قبل از بیان دلیل دوم، باید به چند نکته اشاره شود:
نکته اول: در باب فرار و فوت دو دسته روایت وجود دارد:
1. عن ابىجعفر علیهالسلام فى رجل قتل رجلاً عمدا ثم فرَّ فلم یقدر علیه حتى مات قال: ان کان له مال اخذ منه ....»25
2. سالت اباعبداللّه علیهالسلام عن رجل قتل رجلاً متعمدا ثم هرب القاتل فلم یقدر علیه قال: ان کان له مال اخذت الدیة من ماله والافمن الاقرب فالاقرب و ان لم یکن له قرابة اداه الامام، فانه لا یبطل دم امرىء مسلم.»26
طبق روایت اول، قاتل پس از ارتکاب قتل مىگریزد، به گونهاى که به وى دسترسى نیست تا اینکه به فوت قاتل مىانجامد. عبارت «لم یقدر علیه» ناظر به صورت فوت قاتل نیست؛ زیرا این عبارت، مغیّا براى فوت است و فرض بر مغایرت غایت و مغیّا. همچنین این عبارت در جایى صادق است که قاتل زنده باشد و قدرت دسترسى و دستیابى به وى نباشد، نه اینکه به سبب فوت، قدرت نباشد. با این بیان زمان پرداخت دیه در این روایت فوت قاتل مىباشد. در روایت دوم، پرداخت دیه منوط به قدرت نداشتن بر قاتل است. قدرت نداشتن در این روایت با قدرت نداشتن مذکور در روایت اول فرقى ندارد. با این بیان مىتوان اینگونه نتیجه گرفت که اگر قاتل فرار کند، در صورت فوت یا عدم قدرت بر وى دیه باید پرداخت شود.
نکته دوم: امام در این دو روایت قاتل را مسئول دانسته و بر اساس همین مسئولیت، وى باید به اولیاى دم دیه بپردازد.
نکته سوم: علت اینکه امام در صورت عدم دسترسى و قدرت در روایت دوم قاتل را مسئول مىدانند، در ذیل روایت بیان شده است. ایشان مىفرمایند: «فانه لا یبطل دم امرىء مسلم.» این بخش از روایت قاعده کلى است و علما به آن تمسک جستهاند. همین قاعده است که قاتل را مسئول پرداخت دیه ـ حتى در صورت حیات قاتل و قدرت نداشتن به وى ـ معرفى مىکند. بنابراین، پرداخت دیه در صورت فوت قاتل یا عدم قدرت به لحاظ قاعده عدم ابطال دم مسلمان است.
این قاعده کلى در بحث فرارى دادن قاتل نیز جارى است؛ بدین بیان که عامل فرار (طبق مقدمه دوم) موجب ابطال خون مسلمان شده است.27 با تحقق عدم قدرت بر قاتل (طبق مقدمه اول) یا فوت او و نپرداختن دیه (طبق مقدمه سوم) خون مسلمان هدر مىرود. یگانه فرق بین بحث فرار و فوت با فرارى دادن قاتل در مسئول است. در اولى مسئول، خود قاتل و در دومى عامل فرار مىباشد. با تحقق مصداق این قاعده (مسئولیت، فوت یا عدم قدرت، هدر رفتن خون مسلمان) حکم آن (دیه) نیز جارى مىگردد. امام علیهالسلام در صحیحه حریز تنها به صورت فوت قاتل اشاره کرده ولى این مسئله نافى اجراى حکم در صورت قدرت نداشتن بر قاتل نیست.
البته بین واژه عدم قدرت و تعذر فرقى وجود ندارد؛ زیرا در هر صورت عدم دستیابى، به جهت عذر موجه است. این عذر از سوى عامل فرار بوده و مانع تحقق مطلوب است؛ از اینرو، این دو واژه از نظر مفهوم یکساناند.
این نظریه از سایر نظریات کاملتر است.
گفتنى است که اولیاى دوم و عاملان فرار مىتوانند درباره تکلیف اولیه و ثانویه با یکدیگر به دیه تراضى کنند؛28 چراکه مسئولیت عامل فرار ناشى از حق اولیاى دم نسبت به قاتل و ماهیتا به عنوان حق ناشى از حق است. تراضى مىتواند به سه صورت، عامل فرار را از مسئولیت مبرّى کند: 1. آنکه دیه براى رفع مسئولیت عامل فرار باشد؛ 2. دیه را به عنوان بدل حیلوله بپردازد؛ 3. مصالحه به پرداخت دیه مقتول.29
اگر عامل فرار در طول تحویل یا در طول حبس، بدون اینکهتسلطبرقاتلرابهولىعودتدهد،بمیردتکلیفچیست؟
در اینباره از فقها کلامى نقل نشده و روایت نیز در این زمینه ساکت است. بدوا به نظر مىرسد که در حیات عامل فرار فقط تحویل متعین بود و با فوت عامل مسئولیت متعین او مرتفع مىشود. در این صورت، نه از اموال وى دیه گرفته مىشود و نه ورثه او مکلف به وظیفه عاملاند؛ زیرا اولاً تحویل، مسئولیتى بود قائم به خود عامل و سرایت آن به دیگرى (ورثه) برخلاف اصول و مسلّمات است، چنانکه قرآن مىفرماید: «وَلاَ تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَیْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى.»(انعام: 164) همچنین دیه بر مال او متعین نمىشود؛ زیرا تنها تکلیف به تحویل فعلیت داشت و دیه پس از حصول تعذر یا فوت قاتل متعین مىشد (که فرض هم بر عدم تعین آن است). به بیانى دیگر پرداخت دیه ایجاب مالم یجب است.
این توجیه فىنفسه خوب است. در سایر ابواب فقه، من جمله کفالت، علما فوت کفیل را مسقط کفالت مىدانند. در جواهر آمده است: «اما موت کفیل، پس اشکالى در بطلان کفالت در این هنگام نیست.»30 اما ـ طبق عقیده نگارنده ـ مهمترین اشکال، در صورت عدم تعلّق دیه، ابطال خون مسلمان است و قاعده عدم ابطال خون مسلمان، اقتضا دارد که دیه از ترکه عامل فرار پرداخت شود. چنانکه در بحث فرار و فوت قاتل، قاتل مسئول ابطال شناخته و دیه از اموال او اخذ مىشود.
در پایان به باور نگارنده مىتوان درباره تکلیف اولیه و ثانویه اینگونه نتیجه گرفت که:
عامل فرار مکلف به تحویل است. در صورت تمکین عامل فرار به تحویل، دو صورت وجود دارد: یا ولى تأکید بر تحویل دارد که خود دو صورت دارد: یا عامل موفق به تحویل مىشود یا موفق نمىشود. اگر موفق به تحویل شد، وى برىءالذمه مىشود، اما اگر موفق نشد چه به جهت فوت قاتل و چه تعذر، در هر صورت باید دیه را بپردازد. اما اگر ولى بر تحویل تأکید ندارد، بدین معنا که هم به دیه راضى است هم به تحویل، در این صورت اختیار با عامل است؛ اگر قاتل را تحویل داد برىءالذمه مىشود، اما اگر پرداخت دیه را در نظر داشت سه صورت دارد: اگر دیه را به عنوان بدل حیلوله داد، حکم بدل جارى مىشود، یعنى اگر پس از پرداخت دیه قاتل را تحویل دهد، دیه را بازمىگرداند و در صورت تحویل ندادن یا فوت قاتل دیه ملک ولى مىشود. اگر دیه (یا هر مبلغ دیگرى) را براى مصالحه به عنوان ابراء ذمه خود از تکلیف تحویل، به ولى مىپردازد، در این صورت ذمه عامل به تحویل مبرى مىشود و ولى شخصا مىتواند قاتل را تعقیب نماید و در صورتى که دیه به عنوان دیه مقتول پرداخت شود، هم قاتل و هم عامل برىءالذمه مىشوند.
اما اگر عامل فرار تمکین نکند، در این صورت دو وجه وجود دارد: اگر ولى تأکید بر تحویل دارد، عامل حبس مىگردد تا به تحویل وادار شود. در این صورت نیز دو وجه وجود دارد: یا عامل ملزم مىشود که در این صورت با تحویل برىءالذمه مىگردد و اگر به سبب عذر یا فوت قاتل نتوانست تحویل دهد، باید دیه را بپردازد. در صورت دیگر که عامل ملزم نمىشود، وى تا فوت قاتل در حبس باقى مىماند و پس از فوت قاتل، دیه را به ولى مىپردازد. اگر ولى تأکید به تحویل ندارد و عامل پیشنهاد دیه به وى مىدهد سه صورت وجود دارد: اول آنکه دیه بدل حیلوله است؛ دوم آنکه دیه با مصالحه براى ابراء ذمه عامل مىباشد؛ سوم پرداخت دیه به جهت دیهمقتول است.
در تمام صورى که عامل موفق به تحویل نمىشود، اگر به جهت فوت وى باشد، دیه از اموال عامل به عنوان بدل حیلوله پرداخت مىشود.
پس از پرداخت دیه به ولى دم، آیا شخص فرارىدهنده مىتواند به قاتل یا اولیاى او جهت بازپس گرفتن دیه مراجعه کند؟
اگر عامل فرار دیه را به عنوان مصالحه براى ابراء ذمه خویش از مسئولیتِ تحویل به ولى داده است، بدیهى است که نمىتواند مراجعه نماید؛ زیرا این معاملهاى در جهت منافع خود عامل مىباشد و ارتباطى با قاتل ندارد. در صورتى هم که دیه به عنوان بدل حیلوله یا دیه مقتول پرداخت شده باشد نیز نمىتواند مراجعه کند؛ چون با وجودِ نبودن نص یا ظهورى مبنى بر مراجعه فرارىدهنده به قاتل یا اولیاى وى در روایت، تکلیف اولاً و بالذات متوجه فرارىدهنده شده است. همچنین قاعده مىگوید: هر کسى دین مدیونى را بدون اذن او ادا نماید حق رجوع به مدیون را ندارد.31
در فرض مذکور عامل بدون اذن قاتل اقدام به پرداخت دیون قاتل کرده، بنابراین با پرداخت دیه حق رجوع ندارد. صاحب مفتاح الکرامه در اینباره آورده است: «در بحث فرار وفوت قاتل گفته شد که اگر قاتل فرار کند، دیه واجب است از مال او (اگر دارا بود) یا اقرباى او (اگر خود مالى نداشت) اخذ شود، چنانکه در موثقه ابىبصیر آمد. پس (در مسئله ما) اگر قاتل کماکان فرار نماید و فرار استمرار یابد، مال از جیب عامل فرار خارج مىشود.»32
از این بیان علاوه برحکم عدم امکان رجوع عامل فرار به اولیاى قاتل، حکم مراجعه ولى دم به فرارىدهنده یا اولیاى قاتل ـ به صورت تضامنى ـ روشن مىشود.
بررسى خلأهاى قانونى
چنانکه در طلیعه بحث گذشت، هدف از این نوشتار تبیین خلأهاى فقهى ـ قانونى مواد مربوط به جرم فرارى دادن محکومان به قصاص است. در مبحث قبل به بررسى این جرم و فروعات آن از نظر فقه پرداختیم. در این مبحث به بررسى تطبیقى یک به یک مواد قانونى با فقه و بیان نقاط ضعف آنها خواهیم پرداخت.
الف. قانون مجازات مصوب سال 1370ش
این جرم در سال 1370 در قالب ماده 267 پىریزى شد. این ماده اشعار مىدارد:
هرگاه شخص یا اشخاصى محکوم به قصاص را رهائى دهند موظف به تحویل دادن وى مىباشند و هرگاه به تشخیص قاضى رسیدگىکننده در انجام وظیفه کوتاهى نماید و حبس وى مؤثر در الزام یا احضار باشد، تا زمان معرفى، محکوم به حبس مىگردد.
تبصره. چنانچه قاتل قبل از تحویل بمیرد یا به نحو دیگرى تحویل وى متعذر شود فردِ فرارىدهنده ضامن دیه مقتول است.
روشن است براى ارتکاب این جرم شخص مرتکب موضوعیت ندارد و هر کسى مىتواند مرتکب این جرم باشد، اعم از اینکه مرتکب منفردا یا مجتمعا، با سوءنیت یا بدون آن، مأمور و غیرمأمور و یا هر صورت دیگرى باشد.
شخصى که رهایى داده مىشود باید محکوم به قصاص باشد نه متهم به قصاص یا محکوم به جرایم دیگر.
تکلیف اولیه پس از رهایى دادن محکوم به قصاص، تحویل است؛ اگر فرارىدهنده او را تحویل داد، تکلیف را ادا کرده است، ولى در صورت عدم تمکین، قانونگذار مىگوید: هرگاه به تشخیص قاضى رسیدگىکننده در انجام وظیفه کوتاهى نماید و حبس وى مؤثر در الزام یا احضار باشد تا زمان معرفى، محکوم به حبس مىگردد.
این عبارت چند ایراد دارد:
1. عبارت «حبس وى مؤثر در الزام باشد... حبس مىگردد» نادرست است؛ زیرا مفهوم این عبارت آن است که اگر حبس عامل فرار مؤثر در الزام نباشد، حبس نمىگردد. این در حالى است که در بحث فقهى بیان شد که عامل فرار به محض امتناع از تحویل حبس مىگردد، خواه مؤثر واقع شود یا خیر.
2. اگر بپذیریم که ملاک تأثیر است، ضابطه تشخیص آن چیست؟ چگونه قاضى مىتواند قبل از اجراى حبس و گذشتزمان،تشخیصدهدحبسمؤثرواقعمىشودیانمىشود؟
3. وقتى گفته مىشود حبس مؤثر در الزام باشد، تأثیر در طى چه مدت حبس، مراد مىباشد؟ ممکن است شخصى با چند روز حبس، ملزم شود، در حالى که دیگرى با سالیان سال حبس کشیدن ملزم نشود. وقتى از الزام بحث به میان مىآید عرف به قضاوت پرداخته، مىگوید: باید طى مدت کوتاهى پس از صدور حکم، محکوم ملزم به تحویل شود. در غیر این صورت، حبس نتوانسته تأثیر خود را بر جاى بگذارد. علاوه بر اینکه قرار دادن تشخیص تأثیر به دست قاضى، بدون معرفى ضابطه و ملاک، به اعمال سلیقههاى فراوانى منجر خواهد شد.
4. چگونه مىتوان به حبس نامعلوم در دادنامه حکم داد؟ در ماده 4 قانون آیین دادرسى مدنى آمده است: «دادگاهها مکلفاند در مورد هر دعوا به طور خاص تعیین تکلیف نمایند و نباید به صورت عام و کلى حکم صادر کنند.» روشن است که ـ با توجه به عمومیت این ماده و اختصاص نداشتن آن به قانون آیین دادرسى مدنى ـ قاضى باید در دادنامه مذکور، به صورت کلى حکم صادر کند؛ در حالى که حکم کلى به حبس، بدون در نظر گرفتن مدت آن، از مواردى است که این ماده نافى آن است. بنابراین اگر تعبیر بازداشت به کار برده مىشد، با ماهیت این جرم سازگارتر بود.
5. اگر انتهاى غایت حبس، زمان معرفى قاتل است، چگونه عامل فرار مىتواند قاتل را معرفى نماید، در حالى که وى در حبس به سر مىبرد و امکان دسترسى به خارج از زندان را ندارد و اگر مراد از انتهاى حبس لحظه تمکین عامل فرار به تحویل و معرفى است، قرینهاى در ماده وجود ندارد.
6. عبارت «ضامن دیه مقتول است» در تبصره، ایراد دارد. در بحث فقهى گفته شد دیه بدل حیلوله مىباشد؛ بدل از نفس قاتلى که از دست رفته و عامل فرار از ید ولى دم خارج نموده است نه نفس مقتول. گرچه این دیه با واسطه به دیه مقتول مرتبط مىشود.
7. نگاه قانونگذار به این ماده نگاهى آمرانه است و به مانند جرایم داراى حیثیت عمومى به آن نظر افکنده است. جا داشت براى شروع به تعقیب یا اقدام به حبس یا دستور اخذ دیه، نظر ولى دم جویا مىشد.
8. در این ماده هیچگونه توجهى به امکان گذشت، عفو و مصالحه بین ولى و عامل فرار نشده است.
9. اگر در طى دوره تحویل یا حبس، فرارىدهنده فوت نماید، تکلیف چیست و چه اقدامى باید اتخاذ کرد؟
10. پس از فوت قاتل یا تعذر تحویل وى و پرداخت دیه به اولیاى دم، آیا عامل فرار مىتواند براى استرداد دیه به اولیاى قاتل مراجعه نماید؟ این در حالى است که قانونگذار در مواد 722 و 751 قانون مدنى تکلیف ضامن و کفیل را در مراجعه یا عدم مراجعه آشکارا بیان کرده است.
11. آیا ولى دم مىتواند تضامنا به هریک از عامل فرار یا اموال و اولیاى قاتل براى اخذ دیه مراجعه کند؟
12. در فرض تعذر، احتمال حیات قاتل وجود دارد. اگر فرض شود تعذر حاصل و دیه از فرارىدهنده اخذ شود، سپس عامل تعذر مرتفع و امکان دسترسى به قاتل فراهم گردد، آیا ولى مىتواند به قاتل استیلا یابد و اعمال حق کند؟ در این صورت، تکلیف دیه چه مىشود؟ آیا باید به عامل فرار رد شود یا اینکه در ملک ولى باقى خواهد ماند؟ پس از رفع تعذر آیا تکلیف به تحویل ازسوى فرارىدهنده باقى است؟ اگر عامل فرار قاتل را تحویل داد، مىتواند دیه را بازپس بگیرد؟
چنانکه ملاحظه مىشود، در عبارات این ماده برخى ایرادها وجود دارد و در برخى موارد سکوت کرده است.
ب. قانون مجازات مصوب سال 1375 ش
قانونگذار در بخش تعزیرات و مجازاتهاى بازدارنده، مصوب سال 1375 در تغییراتى که به عمل آورده، در بارزترین مورد به تفکیک مرتکب این جرم به مأموران موظف و سایر افرادِ غیر از این مأموران پرداخته است. ولى کماکان به برخى سکوتهاى ماده 267 ادامه داده و در برخى موارد با اشتباهاتى فاحش، عباراتى را به کار برده که مبناى فقهى ندارد که ذیلاً به بررسى آنها مىپردازیم:
بند اول. ارتکاب جرم توسط مأموران موظف
قانونگذار در ماده 549 مقرر داشته است:
هرکس مأمور حفظ یا مراقبت یا ملازمت زندانى یا توقیفشدهاى باشد و مساعدت در فرار نماید یا راه فرار او را تسهیل کند یا براى فرار وى تبانى و مواضعه نماید، به ترتیب ذیل مجازات خواهد شد:
ب. اگر زندانى محکوم به قصاص یاتوقیف شده متهم به قتل مستوجب قصاص باشد عامل فرار موظف به تحویل دادن وى مىباشد و در صورت عدم تحویل زندانى مىشود و تا تحویل وى در زندان باقى مىماند... و اگر فرارى فوت کند و یا تحویل وى ممتنع شود، چنانچه محکوم به قصاص باشد فرارىدهنده به پرداخت دیه به اولیاى دم مقتول محکوم خواهد شد.
چنانکه آشکار است این ماده، مرتکب جرم را مأموران موظف (به حفظ، مراقبت یا ملازمت) برمىشمارد که با مساعدت در فرار یا تسهیل راه فرار یا تبانى با محکوم به قصاص، زمینه گریختن وى را فراهم مىآورند. از آنجا که این ماده به بررسى فرارى دادن سایر مجرمان نیز مىپردازد، از بررسى و طرح آنها خوددارى مىکنیم و تنها به برشمارى ایرادهاى این ماده در مورد جرم مورد بحث مىپردازیم.
1. نخستین ایراد، واژه مجازات در صدر این ماده است. قانونگذار مقرر مىدارد: «به ترتیب ذیل مجازات خواهد شد.» شاید این واژه در مورد سایر جرایم موجود در این ماده عبارت صحیحى باشد، ولى در خصوص جرم مورد بحث اشتباه است؛ زیرا قانونگذار، عامل فرار را موظف به تحویل مىنماید و در صورت عدم تحویل، او را حبس مىکند. این حبس نه به سبب مجازات جرم واقع شده (عمل فرارى دادن)، بلکه به عنوان امتناع وى از تحویل مىباشد. بنابراین استعمال این کلمه براى این عمل داراى اشکال است.
2. شایسته بود با توجه به سِمَت اینگونه مأموران و عدم احتساب احکام مربوط به فرارى دادن محکومان به قصاص به عنوان مجازات، قانونگذار مجازات مستقلى را براى این افراد در نظر مىگرفت.
3. قانونگذار در این ماده آورده است: «در صورت عدم تحویل زندانى مىشود.» واضح است که عدم تحویل در این ماده، عدم تحویل در نتیجه است؛ بدین معنا که تنها نتیجه (تحویل و عدم آن) معیار و ملاک است. خواه با عذر باشد، خواه بدون عذر. در حالى که مورد حبس در جایى است که عامل فرار از تحویل امتناع ورزد، نه در صورتى که عدم تحویل نتیجه اقدام بىاثر عامل مىباشد.
4. عبارت: «تا تحویل وى در زندان باقى مىماند»، عبارت درستى نیست؛ زیرا کسى که در زندان باقى مانده، چگونه مىتواند تحویل دهد. بهتر بود آورده مىشد: «براى الزام وى به تحویل، حبس مىشود و تا ملزم شدن وى به تحویل در زندان باقى مىماند.»
5. کلمه «ممتنع» در عبارت: «یا تحویل وى ممتنع شود»، مفهِم عدم امکان دسترسى به قاتل در هر صورتى حتى راههاى غیر عادى است. این در حالى است که واژه تعذر در کلام فقها حاوى چنین معنایى نیست؛ بدین معنا که به رغم حصول عذر در تحویل، دستکم راههاى غیرعادى براى نیل به هدف وجود دارد. واژه امتناع ناظر به نتیجه عمل است؛ یعنى علل و شرایط به نحوى دست در دست هم دادهاند که این نتیجه حاصل نشود، در حالى که تعذر ناظر به فاعل است و باعث جلوگیرى از استمرار تعقیب مىشود. در نتیجه اگر عامل فرار به علت نداشتن توان مالى یا بدنى قادر به تعقیب و دستگیرى قاتل نباشد ـ هرچند دیگران قدرت به حصول نتیجه را داشته باشند، تعذر حاصل شده، در حالى که امتناع حاصل نشده است. بنابراین بودن کلمه ممتنع در این ماده خالى از اشکال نیست. این مورد از مواردى است که قانونگذار سال 1370 عبارت صحیحى را به کار برده بود.
6. حتى اگر فرض شود لفظ ممتنع صحیح است،33 این ماده درباره پس از رفع امتناع سکوت کرده است. چه بسا ممتنع شدن تحویل به علتى است که با رفع آن علت، تحویل ممکن مىشود. در این صورت آیا تکلیف به تحویل وجود دارد؟ اگر قاتل تحویل داده شد یا به هر نحو دیگر ولى دم به قاتل دسترسى پیدا کرد، دیه اخذ شده چه تکلیفى دارد؟
7. کلیه ایراداتى که در شمارههاى 7، 8، 9، 10، 11 ذیل بحث از ماده 267 ذکر شده است، در اینجا نیز مطرح است.
بند دوم. ارتکاب جرم توسط غیرمأموران موظف
قانونگذار در ماده 551 قانون مجازات اسلامى به جرمانگارى این بزه نسبت به سایر افراد غیر از مأموران مذکور در ماده 549 پرداخته است. در این ماده آمده است:
اگر عامل فرار از مأموران مذکور در ماده (549) نباشد و عامدا موجبات فرار اشخاصى که قانونا زندانى یا دستگیر شدهاند را فراهم آورد به طریق ذیل مجازات خواهد شد:
ب. اگر زندانى محکوم به قصاص باشد عامل فرار موظف به تحویل دادن وى مىباشد و در صورت عدم تحویل زندانى مىشود و تا تحویل وى در زندان باقى مىماند. چنانچه فرارى فوت کند و یا تحویل وى ممتنع شود فرارىدهنده به پرداخت دیه به اولیاى دم مقتول محکوم خواهد شد.
در این ماده نیز برخى ایرادهاى مذکور در ذیل بحث از ماده 549 از جمله ایرادهاى شماره 1 تا 6 و همچنین ایرادهاى شمارههاى 7، 8، 9، 10، 11 ذیل بحث از ماده 267 قانون مجازات اسلامى در این ماده جارى است.
نتیجهگیرى
در این نوشتار ابتدا پس از بررسى فقهى جرم فرارى دادن محکومان به قصاص از نظر مبانى و فروع مسئله، اقوال و نظریات علما را به تفکیک تحلیل کردیم.
1. تبیین تکلیف اولیه و ثانویه عامل فرار، همچنین نگاهى ویژه به حقوق اولیاى دم و عامل فرار؛
2. پاسخ از شبهه مغایرت طولانى شدن حبس عامل فرار با اصل قانونى بودن مجازاتها؛
3. تبیین احکام پس از فوت قاتل یا حدوث تعذر و مواردى از این قبیل.
کاستىهاى مواد مذکور به این ترتیب است:
1. کم توجهى به حقوق متهم قبل و بعد از تحویل قاتل؛
2. کمتوجهى به حقوق اولیاى دم قبل از تحویل قاتل؛
3. استفاده از واژهها و عباراتى که سبب مغایرت مفاد مادهها با فقه مىشوند و مواردى از این قبیل.
راهکارهاى زیر براى رفع اشکالهاى پیشگفته پیشنهاد مىشود:
1. اطلاق نکردن مجازات به وظایف فرارىدهنده و وضع مجازات جداگانه در صورت صلاحدید قانونى؛
2. تغییر عبارت «در صورت عدم تحویل زندانى مىشود» به «در صورت امتناع وى از تحویل، زندانى مىشود».
3. اندراج حکم پرداخت دیه از اموال فرارىدهنده، پس از فوت وى قبل از تحویل؛
4. حذف واژه «ممتنع» از مواد 549 و 551 و استعمال لفظ تعذر به جاى آن؛
5. حذف عبارت «تا تحویل وى در زندان باقى مىماند» و به کار بردن عبارت «تا ملزم شدن وى به تحویل در زندان باقى مىماند».
6. گنجاندن سایر حقوق ولى دم از جمله امکان عفو یا مصالحه با فرارىدهنده؛
7. تصریح به تکلیف ولى دم و فرارىدهنده پس از پایان تعذر و همچنین تصریح به عدم امکان مراجعه طرفین به قاتل یا اولیاى وى براى اخذ دیه.
- 1- کارشناس ارشد حقوق جزا و جرمشناسى، مرکز تخصصى حقوق و قضاى اسلامى. دریافت: 12/4/89 ـ پذیرش: 25/6/89. vpi_mr7@yahoo.com
-
- 1ـ محمّدبن یعقوب کلینى، وسائلالشیعه، ب 16، ح 1.
- 2ـ این روایت با همین محتوا در من لایحضره الفقیه نقل شده است؛ با این تفاوت که بعد از کلمه «اولیاء» واژه «ابدا» ذکر شده و کلمه «جمیعا» پس از کلمه «یؤدونها» نیامده است. روایت منقول در من لایحضره الفقیه سندا مرسل است محمّدبن على بابویه قمى (شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 109).
- 3ـ همان.
- 4ـ روحاللّه موسوى خمینى، تحریرالوسیله، ج 2، ص 375، مسئله 5.
- 5ـ همان، مسئله 8.
- 6ـ همان، ص 31.
- 7ـ محمّدبن مکى عاملى شهید اول، القواعد و الفوائد، ج 2، ص 193.
- 8ـ سیدعلى ابىمعاذ طباطبائى، ریاضالمسائل، ج 9، ص 297.
- 9ـ شهید اول، الدروس الشرعیة فى فقه الامامیه، ج 3، ص 105؛ جعفربن حسن حلّى، شرایعالاسلام، ج 3، ص 184؛ همو، المختصر النافع فى فقه الامامیه، ج 2، ص 255؛ زینالدین علىبن احمد عاملى شهید ثانى، الروضة البهیة، ج 3، ص 129.
- 10ـ سیداحمد خوانسارى، جامعالمدارک، ج 3، ص 391؛ مفلحبن حسن راشد صیمرى، غایهالمرام، ج 4، ص 83؛ جعفربن حسن حلّى، شرایعالاسلام، ج 3، ص 185؛ شهید اول، الدروس الشرعیة، ج 3، ص 106؛ شهید ثانى، مسالکالافهام، ج 12، ص 146.
- 11ـ سیداحمد خوانسارى، همان، ج 3، ص 391.
- 12ـ مفلحبن حسن راشد صیمرى، همان، ج 2، ص 216؛ سیدعبدالاعلى سبزوارى، مهذبالاحکام، ج 20، ص 353؛ سیدعلى معاذ طباطبائى، همان، ج 9، ص 297.
- 13ـ حسنبن یوسف حلّى، قواعدالاحکام، ج 2، ص 169؛ همو، ارشادالاذهان، ج 1، ص 402؛ همو، تذکرة الفقها، ج 14، ص 414؛ جعفربن حسن حلّى، شرایعالاسلام، ج 2، ص 97.
- 14ـ جعربن محمّد طوسى، النهایة، ص 317؛ محمّدبن محمد مفید، المقنعه، ص 815؛ ابن ادریس محمّدبن منصور حلّى، السرائر، ج 2، ص 78؛ شهید اول، اللمعهالدمشقیه، ص 139؛ شهید ثانى، مسالکالافهام، ج 4، ص 245؛ جوادبن محمّد حسینى شقرائى عاملى، مفتاح الکرامه، ج 5، ص 440؛ محمّدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 26، ص 142؛ سیدعلىبن محمد معاذ طباطبائى، همان، ج 9، ص 298؛ مفلحبن حسن راشد صیمرى، همان، ج 2، ص 216؛ عبدالاعلى سبزوارى، همان، ج 20، ص 353؛ محمّدباقربن محمد مؤمن سبزوارى، کفایهالاحکام، ج 2، ص 601؛ سید محمّدسعید طباطبائى، منهاجالصالحین، ج 3، ص 282، سیداحمد خوانسارى، همان، ج 3، ص 391؛ احمدبن محمد مقدس اردبیلى، مجمعالفائده، ج 9، ص 325؛ علىبن حسین کرکى محقق ثانى جامعالمقاصد، ج 5، ص 394؛ یوسفبن احمد بحرانى، حدائقالناظرة، ج 21، ص 72؛ سیدابوالقاسم خوئى، مبانى تکملة المنهاج، ج 42، ص 155؛ روحاللّه موسوى خمینى، همان، ج 2، ص 32.
- 15ـ یوسفبن احمد بحرانى، همان، ج 21، ص 73؛ جوادبن محمد حسینى شقرائى عاملى، همان، ج 5، ص 440؛ سیداحمد خوانسارى، همان، ج 3، ص 391؛ حسنبن آقابزرگ موسوى، الفوائدالفقهیه، ج 6، ص 163؛ سیدابوالقاسم خوئى، همان، ج 42، ص 155.
- 16ـ مفلحبن حسن راشد صیمرى، همان، ج 2، ص 216.
- 17ـ محمّدبن حسن طوسى، النهایة، ص 317؛ محمدّبن محمد مفید، همان، ص 815؛ ابنادریس محمدبن منصور حلّى، همان، ج 2، ص 78.
- 18ـ جعفربن حسن حلّى، شرایعالاسلام، ج 2، ص 97؛ حسنبن یوسف مطهّر حلّى، قواعدالاحکام، ج 2، 169؛ همو، ارشادالاذهان، ج 1، ص 403؛ همو، تذکرهالفقها، ج 14، ص 414؛ شهید اول، اللمعهالدمشقیه، ص 139.
- 19ـ سید محمّدسعید طباطبائى، همان، ج 3، ص 232.
- 20ـ ر.ک: عبدالاعلى سبزوارى، همان، ج 20، ص 312.
- 21ـ محمدحسن نجفى، همان، ج 26، ص 142؛ محقق ثانى، همان، ج 5، ص 394؛ احمدبن محمد مقدس اردبیلى، همان، ج 9، ص 325؛ شهید ثانى، مسالکالافهام، ج 4، ص 245؛ روحاللّه موسوى خمینى، همان، ج 2، ص 32.
- 22ـ محمّدباقربن محمّد مؤمن سبزوارى، همان، ج 2، ص 601.
- 23ـ ر.ک: مرتضى انصارى، المکاسب، ج 3، ص 260ـ261.
- 24ـ شهید ثانى، مسالکالافهام، ج 4، ص 246.
- 25ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشیعه، ب 4، ح 3.
- 26ـ همان، ح 1.
- 27ـ کما اینکه روایت صحیحه حریز وى را مسئول مىداند.
- 28ـ ر.ک: محمّدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 42، ص 160ـ163.
- 29ـ ر.ک: مفلحبن حسن راشد صیمرى، همان، ج 2، ص 216؛ سید محمّدسعید طباطبائى، همان، ج 3، ص 232.
- 30ـ محمّدحسن نجفى، همان، ج 26، ص 147.
- 31ـ محمّدبن حسن طوسى، المبسوط، ج 2، ص 211؛ حسنبن یوسف مطهّر حلّى، تحریرالاحکام، ج 1، ص 224.
- 32ـ جوادبن محمّد حسینى شقرائى عاملى، همان، ج 5، ص 441؛ شهید ثانى، مسالکالافهام، ج 4، ص 245؛ یوسفبن احمد بحرانى، همان، ج 21، ص 73؛ محمدحسن نجفى، همان، ج 26، ص 143.
- 33ـ در حالى که فرض بر نادرست بودن آن است و باید واژه تعذر به کار رود. با وجود استعمال این واژه احکام پس از رفع تعذر را نیز باید در قانون ذکر کند. این احکام در مورد 13، ذیل بحث از ماده 267 ذکر شده است.
- منابع
- ـ انصارى، مرتضى، المکاسب، چ هفتم، قم، مجمعالفکرالاسلامى، 1424ق.
- ـ بحرانى، یوسفبن احمد، حدائقالناظره، قم، اسلامى، 1405ق.
- ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائلالشیعه، قم، ذوىالقربى، 1387.
- ـ حلّى، ابن ادریس محمّدبن منصور، السرائر، چ دوم، قم، اسلامى، 1410.
- ـ حلّى، جعفربن حسن، المختصر المنافع، چ ششم، قم، مطبوعات دینى، 1418ق.
- ـ ـــــ ، شرایعالاسلام، چ دوم، قم، اسماعیلیان، 1408ق.
- ـ حلّى، حسنبن یوسف، تحریرالاحکام، بیروت، بىنا، بىتا.
- ـ ـــــ ، ارشادالاذهان، قم، انتشارات اسلامى، 1410ق.
- ـ ـــــ ، تذکرهالفقها، قم، مؤسسه آلالبیت، بىتا.
- ـ ـــــ ، قواعدالاحکام، قم، انتشارات اسلامى، 1413ق.
- ـ خمینى روحاللّه، تحریرالوسیله، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى، بىتا.
- ـ خوئى، سیدابوالقاسم، مبانى تکملهالمنهاج، چ سوم، قم، مؤسسه
- ـ خوانسارى، سیداحمد، جامعالمدارک، چ دوم، قم، اسماعیلیان، 1405ق.
- ـ راشد صیمرى، مفلحبن حسن راشد، غایهالمرام، بیروت، دارالهادى، 1420ق.
- ـ سبزوارى، عبدالاعلى، مهذبالاحکام، چ چهارم، قم، دفتر آیتاللّه سبزوارى، 1413ق.
- ـ سبزوارى، محمّدباقربن محمّدمؤمن، کفایهالاحکام، بىجا، بىنا، بىتا.
- ـ شقرائى عاملى، جوادبن محمّد حسینى، مفتاحالکرامة، بىجا، بىنا، بىتا.
- ـ طباطبائى، سید محمّدسعید، منهاجالصالحین، بیروت، دارالصفوة، 1415ق.
- ـ طباطبائى، علىبن محمّد، ریاضالمسائل، قم، مؤسسة آلالبیت، 1418ق.
- ـ طوسى، جعفربن محمّد، المبسوط، چ سوم، تهران، المکتبة المرتضویه، 1387.
- ـ ـــــ ، النهایة، چ دوم، بیروت، دارالکتب العربى، 1400ق.
- ـ عاملى، زینالدین علىبن احمد شهید ثانى، الروضة البهیة، چ هفتم، قم، دارالتفسیر، 1427ق.
- ـ ـــــ ، مسالکالافهام، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیه، 1413ق.
- ـ عاملى، محمّدبن مکى (شهید اول)، الدروسالشرعیه، چ دوم، قم، انتشارات اسلامى، 1417ق.
- ـ ـــــ ، القواعد و الفوائد، قم، کتابفروشى مفید، بىتا.
- ـ ـــــ ، اللمة الدمشقیه، بیروت، دارالتراث، 1410ق.
- ـ قمى، محمّدبن علىبن بابویه (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، چ سوم، قم، جامعه مدرسین، 1413ق.
- ـ کرکى، علىبن حسین (محقق ثانى)، جامعالمقاصد، چ دوم، قم، مؤسسة آلالبیت، بىتا.
- ـ مقدس اردبیلى، احمدبن محمّد، مجمع الفائدة و البرهان، قم، انتشارات اسلامى، 1403ق.
- ـ موسوى، حسنبن آقابزرگ، القوائد الفقهیه، قم، الهادى، 1419ق.
- ـ نجفى، محمّدحسن، جواهرالکلام، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1410ق.