اقسام و ويژگىهاى تصورات
اقسام و ويژگىهاى تصورات
غلامرضا ابراهيمىمقدّم1
چكيده
در فلسفه اسلامى مراتب تصورات را بر اساس ميزان تجريد از ماده و عوارض آن و يا به ميزان برخوردارى از سعه وجودى، به چهار مرحله تقسيم كردهاند: حسى، خيالى، وهمى و عقلى. ويژگى مشترك سه مرحله اول، جزئى بودن و ويژگى مرحله چهارم كلى بودن است.
آنگاه از «معرفت» سخن مىگوييم، تصديق و ركن اصلى آن (حكم)، به ذهن متبادر مىشود. اما با اندكى تأمّل خواهيم يافت كه خود تصديق، متوقف بر تصورات يا همان مفاهيم است. بخشى از بار ايجاد معرفت را مفاهيم به عهده دارند، ولى هيچ مفهومى متضمن حكم به ثبوت يا نفى نمىباشد. مفاهيم فقط از محكى خود حكايت مىكنند و راجع به وجود و عدم مصاديق خود هيچ حكمى ندارند.
اين مقاله با رويكرد تحليلى و نظرى و با هدف شناسايى اقسام مفاهيم و ارائه تصويرى روشن و متمايز براى هريك از آنهاست.
كليدواژهها: مفهوم، تصور، ادراك، تصور جزئى، تصور كلى، تصور عقلى، تصور حسى، تصور وهمى، تصور خيالى.
مقدّمه
ابنسينا ادراك را بر حسب كمال و نقص قواى ادراكى در مجرد ساختن معلوم از عوارض غريب، بر چهار قسم تقسيم نموده است كه عبارتند از: احساس،تخيّل،توهّم و تعقّل.1
وى در كتاب الاشارات والتنبيهات انواع ادراك را نسبت به معلومى خاص مانند زيد ملاحظه مىكند كه در يك مرحله محسوس و در مرحله بعد متخيل و سرانجام در مرحله نهايى معقول است. به اين جهت، توهّم را كه ادرك معانى جزئى نامحسوس است و در مثالى همچون زيد محقق نمىشود، ذكر نكرده است.2
نظريه ابنسينا در مورد مراتب ادراك كه در اكثر آثار وى بيان شده اين است كه مراتب ادراك بر اساس مراتب تجريد معلوم بر چهار قسم مىباشد.
ملّاصدرا در كتاب اسفار در فصلى تحت عنوان «انواع ادراكات» تقريبا عين عبارتهاى اشارات ابنسينا را نقل كرده است، و بر آنچه كه در اشارات آمده، ادراك وهمى را هم اضافه نموده و طبق مبناى خود آن را تعريف كرده است. وى در پايان بحث، ادراك وهمى را نوع مستقلى از ادراك، در عرض ساير ادراكات ندانسته، بلكه آن را شكل تنزليافته از ادراك عقلى معرفى كرده است. از نظر وى، تمايز ذاتى بين ادراك عقلى و وهمى وجود ندارد، بلكه تفاوت آنها از ناحيه امر عرضى و خارج از ذات است و آن عبارت از اضافه شدن ادراك وهمى به امور جزئى و اضافه نشدن ادراك عقلى به آن امور است.3
در واقع، ادراك وهمى يك ادراك كلى است كه به
اشخاص اضافه مىشود و اضافه هم دخالتى در ادراك ندارد؛ مثل اضافه محبت به مادر. ادراك وهمى از اين جهت كه به جزئيات اضافه مىشود از ادراك عقلى فاصله مىگيرد، و از اين جهت كه كلى است بايد تعقّل شود و نمىتواند حس و خيال باشد. بنابراين، وهم امر بينالامرين است؛ زيرا نه عقل است و نه حس و خيال. از يك طرف، حد آن به تعقل مىخورد و از طرف ديگر، اضافه به جزئيات دارد؛ اگر جزئيات درك نشود، اضافه به آن معنا پيدا نخواهد كرد. در ادراك وهمى، مضافٌاليه آن كه ادراك جزئى است دخالتى ندارد؛ از اينرو، وهم چيزى جز عقل نيست؛ يعنى اگر در ادراك وهمى اضافه آن را حذف كنيد چيزى جز عقل باقى نمىماند.
صدرالمتألّهين در جاى ديگرى پس از طرح ديدگاه رايج حكما در باب قوّه واهمه، به تشريح آراء اختصاصى و مبانى ويژه خود مىپردازد. به اعتقاد وى، قوّه واهمه قوّهاى مستقل و در عرض عاقله نيست، بلكه وجودا با قوّه عاقله متحد است. ادراكاتى كه به واهمه نسبت داده مىشود در واقع همان ادراكات عقلىاند كه به واسطه اضافه شدن به يك مصداق جزئى، كلّيت خود را از دست دادهاند. مثلاً، ما مفهوم كلى «عداوت» و «محبت» را توسط عاقله درك مىكنيم و سپس قيدى را به آن افزوده، مفاهيمى نظير «عداوت زيد» و «محبت بكر» را كه مفاهيمى خاص و مقيّدند، به دست مىآوريم. پس قوّه واهمه همان قوّه عاقله است كه مدركات كلى خود را به صورت مقيد درك مىكند. بنابراين، وهم چيزى جز قوّه عاقله نيست كه ادراك آن به مدركات خيالى مقيد شده است و مدرَكات آن نيز همان مفاهيم كلى است، در حالى كه به صورت جزئى خيالى تعلق پذيرفتهاند.4
علّامه طباطبائى از جمله فلاسفهاى است كه ادراك وهمى را از اساس مردود دانسته و درك معانى جزئى را به حس مشترك نسبت داده است. در عين حال، وى تفاوت عرضى ادراك عقلى و وهمى را به گونهاى كه ملّاصدرا بيان كرده است، قبول ندارد؛ زيرا واهمه صورت عقلى را كه به امور جزئى اضافه شده باشد، درك نمىكند، بلكه معانى جزئى را درك مىكند. اما صرف تفاوت مدرَك به اين صورت كه متعلق ادراك واهمه، معانى است و متعلق ادراك عقلى صور است، دليل بر تمايز و تعدد نوعى آن دو نيست. از اينرو، نيازى به اثبات قوّه مستقل براى ادراك معانى وجود ندارد؛ چون ادراك اين معانى توسط حس مشترك انجام مىشود.5
يكى از نظريات بديعى كه علّامه طباطبائى در معرفتشناسى فلسفه اسلامى مطرح نموده اين است كه ادراك جزئى را منحصر در ادراك خيالى كرده است؛ به اين دليل كه حضور ماده محسوس در ادراك حسى و عدم آن در ادراك خيالى موجب تفاوت ادراك در حال حضور ماده و غيبت آن نمىشود. حضور ماده حداكثر موجب روشنى و وضوح معلوم نزد نفس مىگردد. در حالى كه اين ميزان روشنى و وضوحى كه در ادراك حسى در حال حضور ماده وجود دارد در ادراك خيالى با التفات نفس به آن بيشتر است.6
علىرغم وجود ترديدهايى درباره ادراك وهمى، قريب به اتفاق فلاسفه اسلامى در بحث مراتب ادراك، ادراك وهمى را هم ذيل عنوان اقسام ادراك آوردهاند و به تعريف و تبيين احكام آن پرداختهاند. مثلاً، ملّاصدرا با اينكه ادراك وهمى را نوع مستقلى از ادراك نمىداند، ولى ادراك وهمى را در شمار انواع ادراكات ذكر مىنمايد.7
بنابراين، از ديدگاه فلاسفه اسلامى مراتب تصورات يا به تعبير ديگر مراتب ادراك، بر چهار قسم است كه عبارتند از: ادراك حسى، ادراك خيالى، ادراك وهمى و ادراك عقلى. سه قسم اول از ادراكات جزئى هستند و قسم چهارم از ادراكات كلى مىباشد.8
ما بر اساس تقدّم پيدايش هريك از آنها و اينكه هر كدام نسبت به مابعد خود زمينهساز وجود آن به شمار مىآيد، به تعريف و بيان ويژگىهاى هريك از آنها مىپردازيم. نتيجه اين شيوه ارائه مطلب، شناخت حقيقت هريك از مفاهيم براساس ويژگىهاى هريك از آنهاست.
تعريف تصور حسى
صورت حسى عبارت است از: ادراك چيزى كه با هيأت مخصوص و عوارض محسوس شامل مكان، زمان، وضع، كيف، كم و امثال اينها در ماده معين نزد ادراككننده حاضر باشد. بنابراين، صورت حسى داراى سه شرط است:
1. حضور ماده در برابر اندام حسى؛
2. دربرداشتن عوارض غريب (مقارنت ماده خارجى به عوارض و لواحق مشخصه)؛
3. جزئى بودن معلوم.9
با توجه به ويژگىهايى كه براى صورت حسى بيان خواهيم كرد، مىتوان آن را اينگونه تعريف نمود: صورى از اشيا كه در حال مواجهه و مقابله و ارتباط مستقيم ذهن با خارج با به كار افتادن يكى از حواس پنجگانه (يا بيشتر) در ذهن منعكس مىشود. بقاى اينگونه تصورات منوط به بقاى ارتباط با خارج است و پس از قطع تماس با خارج بلافاصله از بين مىرود. مثلاً، هنگامى كه انسان چشمهاى خود را باز مىكند و منظرهاى را كه در برابرش موجود است، تماشا مىكند تصويرى از آن منظره در ذهن پيدا مىشود و تا هنگامى كه اين ارتباط وجود دارد، تصوير آن منظره هم در ذهن برقرار است و به محض اينكه چشمها را ببندد ادراك حسى منظره هم از بين خواهد رفت.10
ويژگىهاى تصور حسى
تصور حسى داراى ويژگىهاى ذيل است:
1. تحقق تصور حسى منوط به وجود شىء خارجى و ارتباط اندامهاى حسى با آن و توجه نفس به اين ارتباط است، و با قطع ارتباط عضو حسى مربوط با خارج در فاصله كوتاهى از بين مىرود.11 روشن است كه اين ارتباط هم نسبت به عضو ادراكى فرق مىكند و هم نسبت به مدرِكها. مثلاً، ارتباط عضو حسى لامسه به اين است كه واقعيت خارجى به آن عضو بچسبد، اما عضو بينايى از فاصله دور هم با واقعيت خارجى ارتباط برقرار مىكند و در مدرِكها ـ مثلاً ـ بعضى از حيوانات نسبت به بعضى ديگر و يا بعضى از انسانها نسبت به بعضى ديگر از قوّه بويايى يا بينايى و يا ... قوىترى برخوردارند. بر اساس اين ويژگى، همه مفاهيمى كه از طريق ارتباط مستقيم عضو حسى با خارج و در حين ارتباط به وجود مىآيد و شىء خارجى را به ما معرفى مىكند از مفاهيم حسى است.
2. واقعيتهاى مادى هيچگاه به طور همهجانبه به تصور حسى درنمىآيند. هريك از حواس ما در شرايط خاصى تنها مىتواند چهره ويژهاى از آنها را بشناسد. در واقع، يكى از محدوديتهاى مفاهيم حسى اين است كه در معرفى اشيا به ما نمىتوانند بيش از يك ويژگى و يك بعد از شىء را به ما منتقل كنند. مثلاً، ما فقط رنگ آن سوى اشيا را كه به طرف ماست، مىبينيم.12
3. مرتبه تصورات حسى ظرف كثرت مفاهيم است؛ زيرا از هريك از اشياى خارجى يك صورتى در ذهن به وجود مىآيد غير از صورت شىء ديگر و بين اين دو صورت هيچ وجه مشتركى در مرتبه صورت حسى وجود ندارد. مثلاً، وقتى وارد اتاقى مىشويم كه پر از تكههاى كاغذ است به محض ديدن آنها از هر يك صورت حسى در ذهن ما شكل مىگيرد، به گونهاى كه هيچكدام بر ديگرى قابل تطبيق نيست. از طرف ديگر، يك مفهوم جامع و يك وجه مشترك بين اين صورتهاى مختلفى كه از كاغذهاى مختلف داريم، در مرتبه تصور حسى وجود ندارد؛ چون مفهوم مشترك يا ـ به اصطلاح ـ مفهوم كلى در مرحله ادراك عقلى صورت مىگيرد. بنابراين، هر شيئى كه در خارج وجود دارد و قابل ادراك حسى است صورت حسى آن با شىء ديگر از نوع خود كاملاً متفاوت است.
4. صورت حسى مجرّد از ماده است، لكن داراى تجريد تام نيست؛ چون همراه با ماده و علايق مادى شىء خارجى تحقق پيدا مىكند.13 در اولين مرحلهاى كه ذهن صورت شىء خارجى را از ماده تجريد مىكند، صورت حسى به وجود مىآيد. در واقع، صورت حسى محل تلاقى ذهن و عين است. از اينرو، بعضى از خواص ماده را به جهت ارتباط با ماده دارا مىباشد، و بعضى از خصوصيات صورت ذهنى را به جهت قرار گرفتن در ذهن واجد است. ابنسينا بر اين باور است كه ادراك حسى مادى است و براى مادى بودن ادراك حسى براهينى اقامه كرده است.14
استدلال ابنسينا نياز تصور حسى به قواى جسمانى و حضور ماده خارجى و ارتباط اندامهاى حسى با ماده خارجى را اثبات مىكند، اما مادى بودن تصور حسى را اثبات نمىكند؛ چون صورت ذهنى در همه مراحل و مراتب توسط نفس انجام مىشود و حواس ظاهر ابزارى بيش نيستند. ابنسينا براهين متعددى براى مجرّد بودن محل صور معقول آورده است كه همه آنها عينا مىتوانند براهينى براى اثبات تجرد صور حسى و خيالى باشند.15
نظريه صحيح در مورد تجرّد ادراك همان نظريه ملّاصدرا استكهادراكرادرهمهمراحلآنمجرّدازمادهمىداند.
5. هنگام تحقق تصور حسى اثرى از محسوس كه همان صورت شىء مادى خارجى است در قواى حسى به وجود مىآيد و بين اثرى كه از محسوس در قواى حسى بر جاى مىماند و خود محسوس رابطه ماهوى وجود دارد.
لانه ما لم يحدث فى الحاسّ اثر من المحسوسات فالحاسّ عند كونه حاسّا بالفعل و كونه حاسا بالقوة على مرتبة واحدة و يجب اذا حدث فيه اثر من المحسوس ان يكون مناسبا للمحسوس، لانّه ان كان غير مناسب لماهيته لم يكن حصوله احساسا به.16
يعنى اگر در هنگام ادراك حسى اثرى از محسوس در عضو حسى ايجاد نشود، عضو حسى در حاس بالقوّه و بالفعل بودن يكسان خواهد بود. (بنابراين، براى اينكه تفاوتى در بالفعل بودن و بالقوّه بودن احساس آن وجود داشته باشد بايد اثرى از محسوس در آن به وجود بيايد.) و لازم است كه وقتى اثرى از محسوس در عضو حسى ايجاد شد اين اثر مناسب با محسوس باشد؛ زيرا اگر در ماهيت مناسب با شىء محسوس خارجى نباشد اثر حاصل، احساس آن شىء خارجى نخواهد بود.
6. صورت حسى نمىتواند وجود اشيا را در خارج اثبات كند و اثبات وجود اشيا در خارج به وسيله تجزيه و تحليل و ادراك عقلى است.
و ليس للحواس الا الاحساس فقط و هو حصول صورة المحسوس فيها فأما ان نعلم ان للمحسوس وجودا من خارج فهو للعقل او الوهم.17
دليل اينكه تصور حسى نمىتواند وجود شىء محسوس را در خارج اثبات كند اين است كه در تصور حسى ما فقط صورت شىء محسوس را درك مىكنيم. در واقع، اين ادراك به صورت بسيط و ساده رخ مىدهد بدون اينكه همراه آن چيز ديگرى وارد ذهن شود. اما بعد از اينكه اين ادراك تحقق پيدا كرد، عقل با تحليل آن مىتواند ادراكات فراوانى را به دست آورد. از جمله، اثبات وجود خارجى محسوس از احكام عقل مىباشد.
7. صورت حسى به علت حضور مادهاى كه متعلق ادراك است غالبا و در حال عادى روشنتر از صورت خيالى است؛18 زيرا ما به طور مستقيم با شىء خارجى ارتباط داريم و صورتى كه در ذهن ما شكل مىگيرد حاصل اين ارتباط مستقيم است، ولى در ادراك خيالى صورتى كه براى ما حاصل شده از مجراى ابزارهاى حسى گذشته و يك واسطهاى بين شىء خارجى و صورت خيالى آن پيدا شده است.
8. تصورحسىهميشهازمقدارمعينحكايت مىكند.19
9. صورت محسوسه هميشه مقيد به وضع خاص است؛ يعنى نسبت مخصوص با اجزاى مجاور دارد كه اگر آن نسبت تغيير كند ادراك حسى نيز تغيير خواهد كرد.20
ولايناله محسوس الا بعلاقه وضعيه بين حسه و مادته و لذلك لايمتثل فى الحس الظاهر صورته اذا زال.21 يعنى ادراك حسى تحقق پيدا نمىكند، مگر پس از يك رابطه وضعى بين عضو حسى و ماده خارجى. هنگامى كه شىء محسوس از مقابل عضو حسى زايل مىشود صورت آن در عضو حسى مربوط متمثل نمىشود و عضو حسى آن را درك نمىكند.
من شرائط الادراك الحسى حصول نسبه وضعيه بين آلة الادراك و الشىء الذى يؤخذ منه تلك الصورة، و هذه النسبة غير ثابته بين تلك الصورة و ما يطابقه و توخذ منه و ذلك الشرط غير محتاج اليه فى غير الادراك الحسّى من الادراكات الخياليه والوهميه والعقليه.22
يعنى از شرايط ادراك حسى وجود يك رابطه وضعى بين عضو حسى و ماده خارجى است كه صورت حسى از آن گرفته شده است. و اين رابطه وضعى كه بين صورت حسى و ماده خارجى برقرار است يك امر ثابت و دايمى نيست. بلكه با تغيير وضع هريك از طرفين اين رابطه هم تغيير مىكند اما به چنين شرطى در ساير ادراكات مانند ادراك خيالى، ادراك وهمى و ادراك عقلى نيازى نيست.
10. تصور حسى مقيّد به منطقه و مكان خاصى است و در هر مكانى كه هست تنها اشياى همان مكان را احساس مىكند و خارج از آن محل از قلمرو احساس بيرون است.23
11. تصور حسى مقيّد به جهت خاص است؛ مثلاً، در طرف راست يا چپ و يا ... به وجود مىآيد.24
12. تصور حسى محدود به زمان حال است و فقط اشياى زمان حال را احساس مىكند و اشيايى كه مربوط به گذشته يا آينده هستند از قلمرو شناخت حسى خارجاند؛ زيرا ارتباط عضو حسى با اشيايى كه خارج از زمان حال باشد امكانپذير نيست.25
13. تصور حسى هميشه به صورت جزئى و موردى است؛ يعنى متعلق شناخت در شناخت حسى فرد فرد افراد مىباشند نه افراد به طور كلى و عمومى. مثلاً، رنگ خاصى يا صداى خاصى مورد ادراك حسى واقع مىشود نه مفهوم كلى رنگ و مقدار و صدا.26
البته انسان مىتواند با مجموع حواس خود در يك لحظه چندين تصور حسى به دست آورد. مثلاً، در يك لحظه هم با حس بينايى چيزى را ببيند و با حس شنوايى صدايى را بشنود و با شامه خود بويى را استشمام نمايد. يا اينكه با هريك از حواس خود در يك لحظه چندين صورت حسى به دست آورد. مثلاً، با يك نگاه به اتاقى پر از وسايل اشياى مختلف را ببيند. اما سخن ما اين است كه هر صورت حسى كه از يك شىء در خارج حكايت مىكند فقط بر يك فرد قابل انطباق است.
14. تصور حسى يك شناخت سطحى و ظاهرى و غيرعمقى است؛ يعنى فقط به ظواهر اشيا تعلق مىگيرد و ويژگىهاى بيرونى و اعراض و كيفيتهاى ظاهرى را درك مىكند و به درون و روابط درونى اشيا و عمق پديدهها نفوذ نمىكند. مثلاً، چشم فقط رنگ جسم را مىبيند ولى خود جسم با چشم و هيچ حس ديگرى درك نمىشود.27
15. صورت حسى به لحاظ خصوصياتى كه دارد مشترك بين انسان و ساير حيوانات است.28
همه حيوانات در داشتن ادراك حسى مشتركاند؛ گرچه ممكن است از حيث شدت و ضعف و كيفيت آن با هم مختلف باشند.
16. تصور حسى هميشه به وسيله قواى جسمانى و حواس باطن براى نفس حاصل مىشود و نفس بدون داشتن قواى حسى نمىتواند محسوسات را ادراك كند. از اينرو، اگر يكى از حواس انسان دچار اختلال شود و از كار بيفتد، همه ادراكات مربوط به آن حس متوقف خواهند شد و نفس از دريافت آنها محروم مىگردد.29
النفس انما تدرحك بوساطة الالة الاشياء المحسوسة والمتخيلهوالاشياءالمجردهلاتدركهابآلهبلبذاتها.30
يعنى نفس اشياى محسوس و متخيل را به واسطه آلت درك مىكند، ولى اشياى مجرّد را با ذات خود و بدون استفاده از آلت درك مىنمايد.
17.تصورحسىهميشهازكيفمعينحكايتمىكند.31
18. بقاى صورت حسى منوط به بقاى ارتباط حواس با خارج و توجه ذهن به اين ارتباط است و پس از قطع تماس با خارج و نيز با قطع شدن توجه ذهن به ارتباط عضو حسى با خارج، بلافاصله از بين مىرود. بنابراين، ادراك حسى امرى ثابت و باقى نيست، بر خلاف ادراك عقلى كه چون داراى تجرّد تام است هيچگونه تغير و تبديلى در آن راه ندارد.32
19. اشتغال نفس به صورت حسى او را از شعور خود و نيز از تعقل كليات بازمىدارد.33
20. در تصور حسى بايد ذهن به آنچه كه عضو حسى با آن تماس برقرار نموده توجه كند. اگر چيزى در خارج وجود داشته باشد (مثلاً، يك تابلوى بسيار زيبا روى ديوار) و عضو حسى مربوط (در مثال ما چشم) با آن در تماس باشد (يعنى آن تابلو را ببيند) ولى نفس به اين ارتباط و تماس توجه نداشته باشد، ادراك حسى محقق نمىشود. همانطور كه افراد بيهوش و يا خوابيده بر فرض ارتباط عضو حسىشان با واقعيت خارجى آن را ادراك نمىكنند؛ چون نفس آنها به اين ارتباط التفات ندارد. خواجه نصيرالدين طوسى در عبارتى به اين ويژگى تصور حسى اشاره مىكند: «الحضور غير كاف فان الحاضر عند الحس الذى لا تلتفت النفس اليه لا يكون مدركا»؛34 صرف حضور ماده خارجى در مقابل اندام حسى براى تحقق ادراك حسى كافى نيست، بلكه بايد نفس هم به اين حضور توجه داشته باشد.
21. تصور حسى به صورت مستقيم از خارج حكايت مىكند و هيچگاه خطايى در حكايت صورتهاى حسى از خارج رخ نمىدهد و اگر احيانا گفته مىشود كه حس خطا كرده و چيزى را از آنچه كه بوده كوچكتر مشاهده كرده و يا از آنچه كه بوده بزرگتر ديده است و مواردى از اين قبيل ـ كه به خطاهاى حواس معروفند ـ در واقع، خطاى حواس نيستند، بلكه اين خطاها مال ذهن و ناشى از حكم مىباشد. حواس آنچه را كه واقعيت دارد به ما منتقل مىكند. اگر خورشيد يا ستاره و يا ماه را كوچك مىبيند براى اين است كه آنها براى حواس ما در فاصلهاى كه ما با آنها داريم همين مقدار هستند و نه بزرگتر. درك بزرگى آنها حكم عقل است و از حيطه شناخت حواس خارج است. اگر ما تصديق كرديم كه آنچه حواس به ما نشان مىدهد، واقعيت خارجى دارد در حكم خود خطا كردهايم، ولى صورت حسى خطا نكرده است.
22. نمىتوان از موجودات ماوراء طبيعى تصور حسى داشت.35
23. تصور حسى بيرون از اختيار شخص ادراككننده است. مثلاً، آدمى معمولاً نمىتواند چهره كسى را كه حضور ندارد ببيند يا سخنش را بشنود و يا بوى گلى را كه موجود نيست استشمام نمايد. ولى در ادراك خيالى يا عقلى و همچنين وهمى، انسان هر وقت بخواهد مىتواند چيزى را تخيّل يا تعقّل و يا توهّم نمايد. پس در ادراك حسى علاوه بر خواست و اراده انسان، موجود خارجى هم بايد حضور داشته باشد و اگر موجود نباشد ادراك حسى محقق نمىشود.
تعريف تصور خيالى
تصور خيالى عبارت است از ادراك صور جزئى محسوس كه همراه با عوارض غريب مىباشد، اعم از آنكه مادهاى نزد ادراككننده حاضر باشد يا نه. بنابراين، در تصور خيالى، حضور ماده نزد ادراككننده لازم نيست. ولى دو شرط ديگر آن يعنى مقترن بودن به عوارض غريب و جزئى بودن معلوم معتبر است.36 به بيان ديگر، ادراك خيالى عبارت است از پديدههاى ذهنى كه به دنبال تصورات حسى و ارتباط با خارج حاصل مىشود، ولى بقاى آنها منوط به بقاى ارتباط با خارج نيست. از اينرو، پس از آنكه صورت حسى محو شد صورت خيالى باقى مىماند و هر وقت انسان بخواهد، مىتواند آن صورت را احضار نمايد و به اين وسيله آن شىء خارجى را تصور كند.37
ويژگىهاى تصور خيالى
تصور خيالى نيز داراى ويژگىهاى ذيل است:
1. بقاى صورت خيالى نيازمند به وجود شىء خارجى و ارتباط اندامهاى حسى با خارج نيست.38 از اينرو، چه در حالت حضور ماده و چه در حالت غيبت آن، صورت خيالى تغيير نمىكند.
2. صورت خيالى قابل يادآورى است؛ يعنى هر وقت انسان بخواهد مىتواند صورت خيالى را احضار نمايد و به اين وسيله، شىء يا اشياى خارجى را تصور كند و چون قابل يادآورى است اختيارى نيز مىباشد.39
3. صورت خيالى غالبا و در حال عادى وضوح و روشنى صورت حسى را ندارد.40
4. صورت خيالى به واسطه صورت حسى از خارج حكايت مىكند.
«لان الصورة فى الخيال هى على حسب الصور المحسوسه»؛41 زيرا صورت خيالى بر اساس صورت حسى شكل مىگيرد.
5. تصور خيالى هميشه به صورت جزئى است.42
«وليس يمكن فى الخيال البته ان يتخيل صورة هى بحال يمكن ان يشترك فيه جميع اشخاص ذلك النوع»؛43 در قوّه خيال ممكن نيست صورت خيالى به گونهاى باشد كه همه اشخاص نوع خود را شامل شود.
6. نفس در ادراك صورتهاى خيالى نيازمند به قواى جسمانى است.44
7. تصور خيالى بين انسان و بعضى از حيوانات مشترك است.45
8. بنابر نظر ابنسينا، صور خيالى اگرچه مجرّد از ماده است، ولى همراه با عوارض و لواحق شىء مادى مىباشد. از اينرو، صورتهاى خيالى داراى وضع خاص، جهت خاص، مكان خاص، زمان خاص، كيف خاص و مقدار خواص مىباشند.46
9. صورت خيالى هميشه مشروط و مسبوق به صورت حسى است؛ يعنى تصور خيالى يك شىء، بعد از تحقق صورت حسى آن شىء به وجود مىآيد.
«لان الصورة فى الخيال هى على حسب الصور المحسوسه.»47 «فان الخيال لا يتخيل الا ما احسّ.»48
10. تجريدصورتخيالىاز صورت حسى بيشتر است، ولىتجريدآنتامنيستوبهدرجهتجريدعقلىنمىرسد؛ چون صورت خيالى مجرّد ازعوارضلاحقهماده نيست.49
تعريف تصور وهمى
تصور وهمى عبارت است از ادراك معانى جزئى نامحسوس كه به يك شىء جزئى محسوس اضافه شده و در نسبت با آن مورد توجه واقع شده است. مانند دشمنىاى كه گوسفند نسبت به گرگ احساس مىكند يا محبتى كه هريك از ما انسانها نسبت به فرد خاص داريم.
بنابراين، تصور وهمى نيز از سنخ ادراكات جزئى است با اين تفاوت كه در تصور وهمى حضور ماده در برابر اندامهاى حسى و مقترن بودن آن به عوارض غريب شرط نيست.50
خواجه نصيرالدين طوسى راز جزئى بودن تصورات وهمى را مشاركت وهم با خيال در ادراك معانى جزئى مىداند. چون مدركات خيال جزئى هستند، از اينرو، وقتى وهم با آن مشاركت مىكند ادراك واهمه نيز جزئى مىگردد.51
اما ملّاصدرا سرّ جزئى بودن تصور وهمى را اضافه شدن آن به شىء محسوس جزئى مىداند.52
ويژگىهاى تصور وهمى
در خصوص ويژگىهاى تصور وهمى مىتوان به موارد ذيل اشاره كرد:
1. تصورات وهمى از طريق ادراكات حسى حاصل نمىشود و مسبوق به صورت حسى نيستند.
2. تصورات وهمى از حالات و عواطف درونى كه با علم حضورى درك شدهاند حكايت مىكنند. به تعبير ديگر، منشأ انتزاع چنين مفاهيمى حالات نفسانى است.53
3. تصورات وهمى نمايانگر يك حالت جزئى مىباشند؛ يعنى محكى اين مفاهيم يك پديده شخصى و جزئى است و نسبت به يك شىء جزئى محسوس به وجود مىآيند.54
4. تصور وهمى تجرّدش از تجرّد مفاهيم خيالى بيشتر است، ولى به تجرّد عقلى نمىرسد. در اين مرحله از ادراك، انتزاع كاملتر مىشود؛ چون از شرايط ادراك حسى و خيالى فقط جزئى بودن آن باقى مىماند.55
5. بين انسان و حيوان مشترك است.56
6. ادراك وهمى زمانى است؛ يعنى در زمان مشخص اتفاق مىافتد.57
7. ادراك وهمى قابل يادآورى است؛ يعنى بعد از زوال آن حالت مىتوان آن را به ياد آورد.58
8.ادراكوهمىباهمراهىودخالتخيالصورتمىگيرد.59
9. ادراك وهمى مجرّد از مكان، جهت، وضع، مقدار، كيف و كم مىباشد.
با تعريف و ويژگىهايى كه براى هريك از اقسام مفاهيم جزئى بيان كرديم، به دست مىآيد كه اين نوع مفاهيم ارتباط گستردهاى با محكى خود دارند، به گونهاى كه نمىتوان كارى كرد آنها از مابهازايشان جدا شوند و در عين حال، همان را حكايت كنند. مقصود از جدايى، كلى نمودن آنهاست؛ يعنى نمىتوان مفاهيم حسى و خيالى و وهمى را به گونهاى لحاظ كرد كه ارتباط آنها با محكى مشخص قطع بشود، و عوارض و لواحق آن را نداشته باشد، ولى در عين حال همان را حكايت كند. ويژگى مشترك همه مفاهيم جزئى در شخص نمايى و عدم قابليت حكايت بيش از يك فرد است و چون هميشه شخصنما هستند معرفت مفهومى حاصل از آنها محدود به آن چيزى است كه نشان مىدهند.
تعريف تصور عقلى
مفهوم كلى به مفهومى گفته مىشود كه فرض صدق آن بر كثيرين ممتنع نباشد و بتواند نمايشگر اشيا يا اشخاص متعدد باشد، هر چند بالفعل هيچ فردى در خارج نداشته باشد و يا فقط داراى يك فرد باشد؛ مانند مفهوم انسان كه بر افراد بىنهايت صدق مىكند.60
ويژگىهاى تصور عقلى
ويژگىهاى تصور عقلى را مىتوان اينگونه برشمرد:
1. ادراك مفاهيم عقلى اختصاص به انسان دارد و ساير حيوانات از ادراك آنها محروم هستند.61
2. نفس مفاهيم كلى را بدون واسطه قوّه و آلت جسمانى ادراك مىكند.62
3. ادراك مفاهيم كلى علامت رشد و تكامل انسان در ميان جانداران است.63
4. مفاهيم عقلى هميشه كلى هستند و كلّيت از صفات لاينفكّ و مميز ادراك عقلى مىباشد. از اينرو، مفهوم جزئى نمىتواند مورد شناخت عقل واقع شود.64
5. تنها مفاهيم عقلى هستند كه به دو قسم اوليه و ثانويه تقسيم مىشوند. مفاهيم حسى و خيالى را نمىتوان به اولى و ثانوى تقسيم كرد.65
6. مفهوم كلى مشترك معنوى ميان افراد و مصاديق خود مىباشد.66
7. مفهوم كلى از آن جهت كه يك مفهوم جامع و صادق بر كثيرين است تنها در ظرف ذهن محقق مىشود و هرگز در خارج داراى يك وجود مشخص و معين نيست.67
8. مفهوم كلى چون مجرّد از ماده و عوارض و صفات شىء مادى است، مىتواند نمايانگر تعداد بىنهايت افراد باشد. هيچيك از ابزارهاى شناخت بشر نمىتواند از افراد بىنهايت حكايت كند.68
9. يكى از ويژگىهاى ادراك عقلى اين است كه عقل مىتواند از ظواهر اشيا به باطن آنها و از حد محسوسات به آنچه كه به حس درنمىآيد، نفوذ كند و از اين طريق به مفاهيمى دست يابد كه با حس قابل دريافت نمىباشد. مثلاً، ادراك مفهوم جوهر از موارد نفوذ ذهن از محسوسات به امر نامحسوس است؛ زيرا آنچه را كه ما با حواس خود مىيابيم فقط عوارض شىء است.
10. از ويژگىهاى ادراك عقلى اين است كه عقل مىتواند ادراكات خود را تجزيه و تركيب كند. به واسطه اين عمل معلومات و صورتهاى ذهنى انسان تكثير پيدا مىكند و معرفت انسان نسبت به اشيا انسجام منطقى مىيابد. ذهن از طريق تجزيه و تركيب مفاهيم به تصورات كلى جديدى دست مىيابد كه از طريق حس قابل دستيابى نيست.
توضيح اينكه: صورتهاى ذهنى يا بسيط هستند و يا مركب. ذهن گاهى از طريق ادراك صورتهاى مركب و تجزيه آنها به درك صورتهاى اوليه و بسيط نايل مىگردد. مثلاً، انسان از طريق حس بينايى شيئى را كه داراى حجم و شكل و رنگ معين است مىبيند؛ يعنى تصور حجم، شكل و رنگ با هم و غير مجزا برايش حاصل مىشود. آنگاه ذهن در اثر قدرت تجزيه كمّيت را از كيفيت و هر يك از كيفيات را جدا از يكديگر تصور مىكند و گاهى هم ابتدا به درك صورتهاى بسيط نايل مىشود، سپس آنها را با هم تركيب مىكند و تصور جديدى مىسازد. مثلاً، ابتدا اسب را تصور مىكند، سپس سفيدى را هم تصور مىكند، آنگاه آنها را با هم تركيب مىكند و تصور سومى به نام اسب سفيد مىسازد. يا مثلاً وجود را تصور مىكند و از طرف ديگر، وجوب را هم تصور مىكند، سپس آن دو تصور را با هم تركيب مىنمايد و تصور جديدى به نام «واجبالوجود» مىسازد.69
پيدايش مفاهيمجديدازطريقتجزيهوتركيب،اختصاص به مفاهيم عقلى ندارد، بلكه مفاهيم خيالى هم از طريق تحليلوتركيبسايرصورتهاىذهنىبه وجود مىآيند.70
11. از ويژگىهاى ادراك عقلى اين است كه به تصورات مختلفى كه از طريق حواس وارد ذهن مىشود به وسيله تجريد وحدت مىبخشد. در واقع، ظرف عقل براى مفاهيم ظرف وحدت است.71
12. از ويژگىهاى مفاهيم عقلى اين است كه بر خلاف مفاهيم جزئى، ثابت و جاودانهاند؛ يعنى با تغيير معلوم بالعرض تغيير نمىكند.
13. مفاهيم عقلى داراى تجرّد تام هستند. اصولاً تجريد و انتزاع از ويژگىهاى عقل است. عقل مىتواند پس از ادراك چند صورت جزئى، آن صور را از صفات اختصاصىشان تجريد نموده، و به برخى از صفات مشترك آنها نايل گردد و يك معناى كلى را از جهت مشتركشان انتزاع كند و براى آنها حمل نمايد.72
14. از ويژگىهاى عقل اين است كه به شناختهاى حسى تعميم و كلّيت مىدهد؛ يعنى با مشاهده يك يا چند مورد از يك شىء به مفهوم كلى آن دست مىيابد، به گونهاى كه بين افراد مختلف مشترك باشد، طورى كه هر فرد از افراد كلى را مورد توجه قرار دهيم مفهوم كلى را بر آن منطبق خواهيم يافت.
15. كلى بودن يك مفهوم منوط به داشتن افراد بالفعل در خارج نيست و حتى اگر يك مفهوم كلى فقط يك فرد در خارج داشته باشد خللى به كلى بودن آن نمىزند؛ زيرا انحصار در فرد مفهوم را از كلّيت و قابليت صدق بر كثيرين خارج نمىكند؛ چون معيار در كلّيت صلاحيت صدق بر كثيرين است، گرچه اصلاً فرد نداشته باشد.73
نتيجهگيرى
از آنچه گذشت، نكات ذيل به دست مىآيد:
1. تعريف و ويژگىهاى هريك از مفاهيم جزئى و كلى به دست مىآيد.
2. تلاش عقلانى و تحليل موشكافانه فلاسفه اسلامى در باب معرفتشناسى و شناسايى انواع مفاهيم و ساختار ذهنى شكلگيرى مفهوم، از ابتداى تكوّن مبانى فلسفه اسلامى آگاهانه مورد توجه بوده است.
3. مفاهيم ذهنى يك سير منطقى را در پيدايش تا رسيدن به مرحله تجريد و كليت مىپيمايند.
4. ارتباط تصورات جزئى با خارج به خاطر داشتن لواحق و عوارض شىء خارجى به صورت مستقيم و بدون واسطه است، اما مفاهيم عقلى چه معقولات ثانيه و چه اولى بر پايه ارتباطتصوراتجزئىباخارج صورت مىگيرد.
5. شكلگيرى تصورات جزئى زمينه تركيب، تحليل و سنجش عقلانى را فراهم مىكند.
6. سير تصورات از مرحله حس تا رسيدن به مفاهيم كلى سير از كثرت به وحدت و از تغيير و دگرگونى به ثبات و جاودانگى و از جزئيت به كليت است.
7. سير تصورات از مرحله حس تا رسيدن به مرحله عقل بيانگر سير تكاملى معرفت انسان و عبور از اشتراكات با ساير حيوانات به خصايص ويژه معرفت انسانى با گذر از سطح ظواهر به عمق پديدههاست.
··· پىنوشتها
-
··· منابع
- ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، قم، بلاغت، 1375.
- ـ ـــــ ، التعليقات، تصحيح عبدالرحمن بدوى، قم، مركز النشر مكتب الاعلام الاسلامى، 1404ق.
- ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، به اهتمام عبداللّه نورانى، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامىدانشگاهمكگيل با همكارى دانشگاهتهران، 1363.
- ـ ـــــ ، النجاة من الغرق فى بحر الضلالات، مصحح محمدتقى دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1379.
- ـ ـــــ ، النفس من كتاب الشفاء، تحقيق حسن حسنزاده آملى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1375.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، رحيق مختوم، شرح حكمه متعاليه، به كوشش حميد پارسانيا، قم، اسراء، 1375.
- ـ حائرى يزدى، مهدى، نظريه شناخت در فلسفه اسلامى، به كوشش عبداللّه نصرى، تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1379.
- ـ سهروردى، شهابالدين، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، تصحيح هنرى كربن، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1363.
- ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، تعليقات اسفار به ضميمه الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه، بيروت، دار احياءالتراث العربى، چ چهارم، 1981.
- ـ ـــــ ، نهاية الحكمه، تصحيح و تعليق عباسعلى زارعى سبزوارى، قم، انتشارات اسلامى، چ ششم، 1422ق.
- ـ طوسى، نصيرالدين، شرحالاشارات والتنبيهات، قم، بلاغت، 1375.
- ـ ـــــ ، كشفالمراد فى شرح تجريدالاعتقاد، تصحيح حسن حسنزاده آملى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1415ق.
- ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، چ ششم، 1373.
- ـ ـــــ ، ايدئولوژى تطبيقى، قم، مؤسسه در راه حق، 1361.
- ـ مطهّرى، مرتضى، پاورقى اصول فلسفه و روش رئاليسم، تهران، صدرا، چ ششم، 1368.
- ـ ـــــ ، شرح مبسوط منظومه، تهران، حكمت، چ دوم، 1366.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، چ دوم، 1372، ج 5.
- ـ مظفر، محمدرضا، المنطق، قم، اسماعيليان، بىتا.
- ـ ملّاصدرا صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، چ چهارم، 1981م.
- ـ ـــــ ، الشواهدالربوبية، تصحيح و مقدّمه سيد جلالالدين آشتيانى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1360.
-
ـ ـــــ ، شرح الهداية الاثيريه، بىجا، بىنا، بىتا.
-
··· پي نوشت
- 1 عضو هيئت علمى دانشگاه پيام نور. دريافت: 12/5/88 ـ پذيرش: 11/3/89. moghadam21387@yahoo.com
- 1ـ ابنسينا، المبدأ و المعاد، ص 102 / همو، النفس من كتاب الشفاء، ص 81 / همو، النجاة، ص 344.
- 2ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 322.
- 3ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 361.
- 4ـ همان، ج 8، ص 215.
- 5ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، تعليقات اسفار به ضميمه الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج 3، ص 362.
- 6ـ همان.
- 7ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 360.
- 8ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323 / همو، النفس من كتاب الشفاء، ص 83 / همو، النجاة، ص 345 / همو، المبدأ و المعاد، ص 101 / ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 1، ص 360.
- 9ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 1، ص 360 / ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323 / همو، النجاة، ص 345.
- 10ـ مرتضى مطهّرى، پاورقى اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، ص 88 / محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 186.
- 11ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 324 / همو، المبدأ و المعاد، ص 103 / همو، النجاة، ص 346 / همو، النفس من كتاب الشفاء، ص 82.
- 12ـ محمدتقى مصباح، ايدئولوژى تطبيقى، ص 148.
- 13ـ ابنسينا، المبدأ و المعاد، ص 102 / ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 362.
- 14ـ ابنسينا، النجاة، ص 350.
- 15ـ همان، ص 365.
- 16ـ ابنسينا، المبدأ و المعاد، ص 102 / مهدى حائرى يزدى، نظريه شناخت در فلسفه اسلامى، به كوشش عبداللّه نصرى، ص 224.
- 17ـ ابنسينا، التعليقات، تصحيح عبدالرحمن بدوى، ص 68 / ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 498.
- 18ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، تعليقات اسفار، ج 3، ص 362 / مرتضى مطهّرى، پاورقى اصول فلسفه، ج 1، ص 89.
- 19ـ ابنسينا، النجاة، ص 356 / همو، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323؛ ج 3، ص 3.
- 20ـ ابنسينا، النجاة، ص 345 / همو، النفس من كتاب الشفاء، ص 82 / مرتضى مطهّرى، پاورقى اصول فلسفه، ج 1، ص 89.
- 21ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 322.
- 22ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 299.
- 23ـ ابنسينا، النجاة، ص 345 / مرتضى مطهّرى، پاورقى اصول فلسفه، ج 1، ص 89.
- 24ـ ابنسينا، النجاة، ص 345 / مرتضى مطهّرى، پاورقى اصول فلسفه، ج 1، ص 89 / مهدى حائرى يزدى، نظريه شناخت در فلسفه اسلامى، ص 228.
- 25ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323.
- 26ـ همان، ج 2، ص 324 / مهدى حائرى يزدى، نظريه شناخت در فلسفه اسلامى، ص 228.
- 27ـ ابنسينا، التعليقات، ص 77 / ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 367.
- 28ـ خواجه نصيرالدين طوسى، كشف المراد فى شرح تجريدالاعتقاد، تصحيح حسن حسنزاده آملى، ص 193 / مرتضى مطهّرى، شرح مبسوط منظومه، ج 3، ص 291 / همو، مجموعه آثار، ج 5، ص 270.
- 29ـ خواجه نصيرالدين طوسى، كشف المراد فى شرح تجريدالاعتقاد، ص 192.
- 30ـ ابنسينا، التعليقات، ص 80.
- 31ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323؛ ج 3، ص 3 / همو، النجاة، ص 345 / مهدى حائرى يزدى، نظريه شناخت در فلسفه اسلامى، ص 228.
- 32ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 186 / ابنسينا، المبدأ و المعاد، ص 103.
- 33ـ ابنسينا، النجاة، ص 370.
- 34ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 311.
- 35ـ مهدى حائرى يزدى، نظريه شناخت در فلسفه اسلامى، ص 228.
- 36ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 603 / ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323 / همو، النجاة، ص 346.
- 37ـ مرتضى مطهّرى، پاورقى اصول فلسفه، ج 1، ص 89 / محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 186 / مهدى حائرى يزدى، نظريه شناخت در فلسفه اسلامى، ص 228.
- 38ـ ابنسينا، المبدأ و المعاد، ص 103 / همو، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 324 / مرتضى مطهّرى، پاورقى اصول فلسفه، ج 1، ص 89.
- 39ـ مرتضى مطهّرى، پاورقى اصول فلسفه، ج 1، ص 89.
- 40ـ همان.
- 41ـ ابنسينا، النجاة، ص 346.
- 42ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 5، ص 270.
- 43ـ ابنسينا، النجاة، ص 347 / همو، النفس من كتاب الشفاء، ص 83.
- 44ـ خواجه نصيرالدين طوسى، كشف المراد فى شرح تجريدالاعتقاد، ص 192 / ابنسينا، النجاة، ص 350.
- 45ـ محمدرضا مظفر، المنطق، ص 13 / مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 5، ص 270.
- 46ـ ابنسينا، المبدأ و المعاد، ص 103.
- 47ـ همو، النجاة، ص 346.
- 48ـ همو، المبدأ و المعاد، ص 102.
- 49ـ همو، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323 / همو، المبدأ والمعاد، ص 103.
- 50ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 360 / ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323 / همو، النجاة، ص 346.
- 51ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 324.
- 52ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 360.
- 53ـ ابنسينا، النجاة، ص 347 / خواجه نصيرالدين طوسى، كشفالمراد فى شرح تجريدالاعتقاد، ص 200.
- 54ـ ابنسينا، المبدأ و المعاد، ص 103 / همو، النجاة، ص 348 / ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، ج 3، ص 360.
- 55ـ ابنسينا، المبدأ و المعاد، ص 103 / همو، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 323.
- 56ـ محمدرضا مظفر، المنطق، ص 13.
- 57ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 187.
- 58ـ همان.
- 59ـ ابنسينا، النجاة، ص 348.
- 60ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 414 / همو، النفس من كتاب الشفاء، ص 84 / سيد محمدحسين طباطبائى، نهاية الحكمة، تصحيح و تعليق عباسعلى زارعى سبزوارى، ص 94ـ301 / ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، ص 112ـ208 / همو، شرح الهداية الاثيرية، ص 222 / همو، الحكمة المتعالية، ج 9، ص 94 / شهابالدين سهروردى، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، تصحيح هنرى كربن، ج 2، ص 15.
- 61ـ خواجه نصيرالدين طوسى، كشفالمراد فى شرح تجريدالاعتقاد، ص 193 / مهدى حائرى يزدى، نظريه شناخت در فلسفه اسلامى، ص 232.
- 62ـ خواجه نصيرالدين طوسى، كشفالمراد فى شرح تجريدالاعتقاد، ص 192 / ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 493 / ابنسينا، النجاة، ص 364.
- 63ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 5، ص 65.
- 64ـ ابنسينا، النجاة، ص 349 / همو، التعليقات، ص 126 / مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 5، ص 270.
- 65ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 5، ص 271 / همو، شرح مبسوط منظومه، ج 2، ص 59.
- 66ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 191 / عبداللّه جوادى آملى، رحيق مختوم، ج 1، بخش چهارم، ص 105.
- 67ـ عبداللّه جوادى آملى، رحيق مختوم، ج 1، بخش چهارم، ص 105 / ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 1، ص 273.
- 68ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 191 / ابنسينا، النفس من كتاب الشفاء، ص 84.
- 69ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 367.
- 70ـ محمدرضا مظفر، المنطق، ص 13.
- 71ـ ابنسينا، المبدأ و المعاد، ص 102.
- 72ـ ابنسينا، النجاة، ص 349 / همو، المبدأ و المعاد، ص 103.
- 73ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، نهايهالحكمة، ص 94.