مقايسه تطبيقى نظرات غزالى و كانت در شناخت مابعدالطبيعه
سال نوزدهم ـ شماره 159 ـ اسفند 1389، 95ـ107
محمّدابراهيم بخشنده
چكيده
بين نظرات غزالى و كانت در شناخت مابعدالطبيعه اشتراكات و اختلافاتى وجود دارد. غزالى هفت قرن پيش از كانت در نقد فلسفه كتاب نوشت. هر دو در فكر احياى دين بودهاند؛ اما غزالى در انديشه احياى جامعيت و كمال غيرسكولاريستى اسلام، و كانت در فكر انديشه سكولاريستى و اومانيستى و خردگرايى پروتستان بود.
از جمله نقدهاى وارده به نظر غزالى اين است كه بين نظرات او انسجام چندانى وجود ندارد. از يكسو، به تكفير كسانى پرداخت كه در آثارش عين دلايل و براهين فلسفى آنها را در مسائل مابعدالطبيعه آورده است و از سوى ديگر، آنچه كه در جمع ميان استدلال برهانى و مشاهده باطنى آورده، در مقايسه با اسلوب استوار ملّاصدرا خام و ناپخته است. به علاوه، مسائلى را كه وى در انديشه و آثار حكما باطل دانسته، در واقع، باطل نبوده و صرفا براى جانبدارى از آموزههاى اشعريت و تصوف رد شده است.
وى نتوانست شكاف نومن و فنومن را با مبانى خود توجيه كند. قانون اخلاق عملى او متأثر از مذهب پروتستان و مستقل از دين و انتزاعى و خيال پردازانه است. اخلاق بدون دين، كه از سوى او تجويز شده، ناقص و معيوب است. اين استدلال او باطل است كه تصور تكليف بدون تصور خدا در انسانها وجود دارد. نقدهاى او بر ادلّه عقلى اثبات مسائل مابعدالطبيعه نيز جانبدارانه و غيرمنطقى است. اين مقاله با روش اسنادى به بررسى موضوع مزبور مىپردازد.
كليدواژهها: غزالى، كانت، فلسفه، مطالعه تطبيقى، دين.
مقدّمه
از امام محمّد غزالى در فلسفه و كلام اسلامى و از ايمانوئل كانت در فلسفه غرب به عنوان نقطه عطفى در سير انديشه اسلامى و غرب ياد مىشود.
غزالى از سويى، در صلاحيت عقل فلسفى براى تأمين سعادت بشرى به شدت ترديد كرد و با نگارش كتاب تهافتالفلاسفه در بيست مسئله به ردّ نظر فيلسوفان يونان و فلاسفه مشّاء، و در سه مسئله از بيست مسئله به تكفير فلاسفه (حتى فارابى و ابنسينا) پرداخت و از سويى ديگر، زمينه را براى ظهور فلسفه اشراق فراهم كرد، به گونهاى كه سهروردى را در مسئله نور ـ كه اساس حكمهالاشراق است ـ متأثر از كتاب مشكاهالانوار غزالى مىدانند.
كانت نيز از طرفى، مابعدالطبيعه را از دسترسى عقل نظرى خارج دانست و نظرات مابعدالطبيعى فلاسفه را خيالپردازى و بلندپروازى قلمداد كرد، و از سوى ديگر، ميان اصالت عقل و اصالت تجربه پيوند زد و فلسفه استعلايى را مطرح كرد و راه را براى ظهور ايدهباورى آلمان هموار ساخت، به گونهاى كه رابطه ميان كانت و هگل از سوى برخى از مورخان به رابطه ميان افلاطون و ارسطو تشبيه شده است.1
تأثير كانت در فلسفه غرب بسيار بيش از اين است. به عنوان نمونهاى ديگر، مىتوان به مكتب نوكانتى اشاره كرد كه نارضايتى خويش را از نقدهاى هگل بر كانت بروز داده و به گونهاى بازگشت به خود كانت را مطرح نمودهاند. همچنين مكتب پديدارشناسى و فلسفههاى هستى بودن ظهور كرده است كه مواضع سرسختانهاى در مقابل نظام مفهومى و انتزاعى فلسفى اتخاذ كرده و عدهاى از آنها بر تفكر ايمانى و حضورى و معنوى تأكيد كردهاند.
گرچه كتابها، پاياننامهها و مقالات خوب و مفيدى
درباره انديشه غزالى و تفكر كانت تدوين گرديده، اما مقايسه تطبيقى قابل توجهى به ويژه در خصوص شناخت مابعدالطبيعه ميان نظرات آن دو صورت نگرفته است. از اينرو، به نظر مىرسد اين مقايسه تطبيقى مىتواند در معرفت فلسفه و كلام اسلامى و نيز فلسفه غرب بسيار مفيد و مؤثر باشد.
در اينجا به شباهتها و اختلافهايى از نظرات غزالى و كانت توجه مىشود كه اولاً، جنبه اصولى و بنيادى داشته باشد و ثانيا، به مبحث شناخت مابعدالطبيعه مرتبط باشد.
فلسفه نقّادى
گرچه كانت را در فلسفه غرب به عنوان مؤسس فلسفه نقّادى مىشناسند، اما در فلسفه و كلام اسلامى نيز اين امر حدود هفت قرن مسبوق به سابقه است.
غزالى در جهان اسلام اولين كتاب را در نقد فلسفه نوشت و در آن تأكيد كرد كه عقل گرچه با نور الهى بصيرت يافته و از شرافت برخوردار است، اما در شناخت امور محدوديتهايى دارد و از اينرو، درصدد برآمد حدود شناسايى عقل را مورد بررسى قرار داده و توقع بلندپروازى را از عقل بشرى بكاهد.
وى تعاليم وحى و نبوت را براى بشر ضرورى به حساب آورده، آن را در مرتبهاى فوق و وراى عقل قرار مىدهد. توصيه او در حل تعارض ميان عقل و شرع آن است كه عقل از دخالت در امورى كه صلاحيت آن را ندارد، پرهيز نمايد. عنوان كتاب تهافتالفلاسفه به مفهوم پريشانگويى فلاسفه در شناخت مابعدالطبيعه است.
عقل در قلمرو امور الهى بىكفايت است. غزالى بيست مسئله از مسائل مطرحشده توسط فلاسفه را تناقص و بدعت شمرده و از ميان آنها، سه مسئله قول به ازليت عالم، انكار معاد جسمانى، و انكار علم خداوند به جزئيات را كفر به شمار مىآورد.2
در فلسفه غرب نيز كانت راهحل اختلاف ميان مكتب اصالت عقل و مكتب اصالت تجربه را در تأسيس فلسفه نقّادى يافت. او درصدد برآمد پيش از هرگونه اقدامى، نخست خود عقل را ترازوى نقد قرار دهد و مرز و حدود شناخت بشرى را معلوم نمايد. كتاب نقد عقل محض در همين زمينه تأليف شده تا عقل را از خيالپردازى و تاختوتاز غيرموجه باز دارد و دايره و حدود عملكرد آن را معلوم كند. او فلسفه نقّادى خود را مابعدالطبيعه نوينى مىداند و از خدمت فلسفه نقّادى به علم كلام ياد مىكند. محتواى نقد عقل محض درباره پژوهش انتقادى و توان شناخت انسان در امور مابعدالطبيعه است. كانت در فلسفه نقّادى به اين نتيجه مىرسد كه راه عقل نظرى در وصول به اغراض مابعدالطبيعه بسته است. فلسفه او نشان مىدهد كه عقل در برخورد با امور محسوس تواناست، اما در برخورد با امور نامحسوس توانايى ندارد.3 هردو دخالت عقل را در حوزه مابعدالطبيعه بلندپروازى، خيالپردازى و خودخواهى تلقّى كردهاند. گرچه در هدف تأسيس فلسفه نقّادى ميان غزالى و كانت تفاوتهايى وجود دارد، اما در تعيين قلمرو و محدوده عقل بشرى و نقد مابعدالبيعه متعارف ميان آن دو مشتركاتى يافت مىشود.
راه شناخت مابعدالطبيعه
بين نظرات غزالى و كانت در نحوه شناخت مسائل مابعدالطبيعه اشتراكات و افتراقاتى وجود دارد كه برخى از آنها ريشهاى و اصولى است.
غزالى معتقد است: فكر به تنهايى نمىتواند انسان را به معرفت حق برساند. در عبارات او، ذكر پيش از فكر درآمده و از اينرو، مىتوان دريافت كه او بر تقدم و اصالت ذوق و ذكر تأكيد دارد. تمسك او در امور مربوط به نفس و معرفت خداوند به جاى اقامه برهان، بيشتر مبتنى بر تجربه وجدانى و حضورى است. گرچه غزالى را بايد اهل منطق و برهان دانست، اما برهان و منطق او برگرفته از قرآن و سنت است و نه برهان فلسفى.
او به مابعدالطبيعه سخت معتقد و پايبند است، اما راه فلسفه را در شناخت و وصول بدان ناقص و نارسا مىداند.
غزالى گرچه در مسائل مابعدالطبيعه از براهين فلسفى استفاده مىكند و به ويژه در اين امر بسيار از ابنسينا متأثر است، اما دغدغه و تأكيد او بيشتر مبتنى بر وحى و نقل است. مثلاً، درباره معرفت روح تصريح مىكند: «اين روح كه ما آن را "دل" مىگوييم، حقيقت وى به شناختن دشخوار است و در شرح كردن رخصت نيست و در ابتداى رفتن راه دين، بدين معرفت حاجت نيست كه اول راه دين، مجاهدت است و چون كسى مجاهدت به شرط بكند، خود،اينمعرفت،وىراحاصلشودبىآنكهازكسىبشنود.»4
از نظر غزالى، دين در حيطه تصرف عقل نيست و حقيقت دينى همان ذوق باطنى است. ايمان حقيقى، ايمان به نبوت است كه عبارت است از: اقرار به اثبات حالاتى وراى عقل.
وى در رهايى از شك كه مدتى تمام ابعاد وجودى او را احاطه كرد، خود را مرهون نورى مىداند كه خداى متعال در دل او افكند. او انسانى را شايسته اين رهايى مىداند كه به راه تصوف قدم نهاده و آيينه قلبش صفا يافته باشد. او در المنقذ من الضلال مىنويسد: «.... و اين درد را درمانى نيافتم، تا آنكه به يارى خداوند از اين مرحله بيرون آمدم و شفا يافتم و به حال صحت و اعتدال برگشتم و ضروريات عقلى مورد اطمينان و وثوق گشت. اين معالجه به نظم و ترتيب استدلالى صورت نيافت، بلكه به واسطه نورى بود كه خداوند در دل مىافكند و بيشتر معارف حقيقى بشر به مدد جهان نور است و بس.»5
به اعتقاد غزالى، علمى كه از طريق الهام حاصل شود افضل از دانشى است كه از راه برهان و استدلال به دست آيد. وى به مخاطبان توصيه مىكند كه از موهبت ذوق بهره گيرند و فراگيرى ذوق را فوق مراتب علم محسوب نمايند. ذوق، از نظر او، عطيهاى است الهى كه به پبامبران و اولياى دين عطا شده است. معرفت، سعادت آدمى است و راه سعادت نيز در متابعت شريعت است. سعادت آدمى در معرفت و شناخت خداوند متعال است. هر كسى از محدوده شرع درگذرد، در خطر هلاكت مىافتد. چيزى كه از آن عالم بود، به چشم اين عالم نتوان ديد.6
ويژگى مشترك ميان محدثان و متكلمان اسلامى اين است كه توجه چندانى به عقل نظرى نكرده و در عوض، تمامى همّ و غمّ خويش را مصروف عقل عملى نمودهاند. حديث معروف «العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» ناظر به همين امر است. همچنين قاعده ملازمه ميان عقل و شرع در مورد عقل عملى سازگار است و با عقل نظرى چندان مناسبتى ندارد. ناگفته نماند مخالفت غزالى با فلسفه به مفهوم ضديت با مابعدالبيعه و يا حذف كامل آن از عقل نظرى نيست. او از سويى ديگر، عقل را حاكم غيرمعزول مىداند و تصريح مىكند كه اگر فلاسفه به موازين منطقى وفادار مىماندند و شرايط صحت برهان را مراعات مىكردند، عقايد و نظرات آنها معتبر مىبود. از نظر او، عقل منبع علم است و علم نيز اساس همه امور مىباشد.
راه شناخت مسائل مابعدالطبيعه از نظر كانت راهى ديگر است. به عقيده وى، با آنكه عقل، واحد است، اما دو بعد دارد و بعد عملى آن كه به اراده مجهز شده امكان ديگرى به انسان مىدهد. كانت به كمك مكلف بودن انسان به مختار بودن و توانايى او مىرسد. با مطالعه احكام اخلاقى مردم مىتوان صفت مشتركى در آنها يافت كه همان حسن نيت و اراده خير است. ما خود را مكلف مىدانيم و اراده خير، در واقع، همان عزم و اهتمام نسبت به اداى تكليف است. با ضرورت عقلانى مىتوان از رهگذر تكليف به اختيار و آزادى رسيد. بقاى نفس شرط لازم فضيلت است؛ يعنى طلب كمال در انسان، دليل بر بقاى نفس اوست. لازم است براى طى مدارج عالى و رسيدن به امور نامتناهى، نفس انسان باقى باشد. از طرفى، تطابق نهايى فضيلت و سعادت در امكان ما انسانها نيست و تنها خداست كه بدان تحقق مىبخشد. مفهوم كمال بايد از ناحيه وجودى ناشى شود كه عين كمال مطلق است.7
استخوانبندى منطقى استدلال كانت در شناخت مسائل مابعدالطبيعه به اختصار چنين است:
1. انسان تنها به شرطى قادر به اداى وظيفه است كه مختار باشد.
2. انسان تنها به شرطى قادر به رسيدن به مرتبه معصوميت است كه نفس جاويد وجود داشته باشد.
3. انسان تنها به شرطى قادر به محقق ساختن خير برين است كه خدا وجود داشته باشد.8
به عقيده كانت، توجه به مسائل مابعدالطبيعه در ماهيت خود عقل نهفته است و عقل بشرى به طور طبيعى مسائل مابعدالطبيعه را مطرح مىكند و اين طرح كاملاً موجه است، اما جوابهايى كه براى سؤالهاى خويش از لحاظ نظرى مىيابد، همگى غيرمعقول و متعارض است؛ زيرا امور مابعدالطبيعه در قالب مقولات فاهمه و چارچوب زمان و مكان قرار نمىگيرد؛ بنابراين، انسان قانون شناخت مابعدالطبيعه را در درون خود مىيابد و بدين ترتيب، ميدان وسيعى براى عقل علمى و كاربرد اخلاقى پديد مىآيد. او در عقل عملى برهانى براى اثبات وجود خدا اقامه مىكند كه به «برهان اخلاقى» معروف است. خود كانت تصريح مىكند كه قانون اخلاق را از خود ناديدنى و از شخصيت خويش كه عالمى بىپايان است، كشف نموده است.
قوّه استدلال عقل درباره فنومن و پديدارها عمل مىكند و اگر از پديدار فراتر رفته و در پى شناخت نومن و مابعدالطبيعه برآيد، آنگاه دچار تناقص و خيالپردازى مىشود. اما قوّه ايمان عقل در حقايق و امور فوق حسى و فوق عمل تجربه عمل مىكند. از نظر كانت، عقل عملى شريفتر و مهمتر از عقل نظرى است.9
كانت در قلمرو اخلاق و عقل عملى متأثر از روسو است. روسو راه دل را به كانت نشان داد و كانت از او ياد گرفت كه فراسوى ترازوى عقل، ديوان عالى وجدان و عواطف بشرى وجود دارد. تأثير روسو حتى فراگيرتر و نافذتر و عميقتر از تأثيرى است كه هيوم در نقد عقل نظرى بر كانت نهاد. به علاوه، آموزههاى مذهب پروتستان و تعاليم لوتر نيز در عقل علمى و قانون اخلاقى كانت بسيار مشهود است.
كانت از ضعف و فقر و درماندگى مابعدالطبيعه نگران است و تصور كرده است با تعيين قلمرو و محدودهاى براى علم، مىتواند فلسفه كلاسيك را از نابودى و انحطاط كامل بازدارد. وى كار خود را در مورد مابعدالطبيعه به كندن پرهاى دروغين تشبيه مىكند كه نه تنها باعث نحيف و حقير شدن آن نمىشود، بلكه آن را شكوه و جلال بيشترى خواهد بخشيد. وى فكر مىكند با اين كار به علم كلام نيز خدمت كرده است؛ زيرا كلام را از حكم جزمانديشان آزاد ساخته و در مقابل اعتراض معترضان حفظ مىكند.
عقل عملى كانت كه متكفل بحث مابعدالطبيعه است، خود بخشى از عقل است و از دين مستقل است. اين عقل شرافت بيشترى نسبت به عقل نظرى دارد. در كتاب نقد عقل عملى كانت مىخوانيم: «بنابراين، وقتى عقل نظرى محض و عقل عملى محض در يك معرفت واحد با هم تركيب شوند، برترى از آنِ عقل عملى محض است، مشروط بر اينكه اين تركيب تركيبى امكانى و تحكمى نبوده، بلكه به صورت پيشين بر خود عقل مبتنى بوده و بنابراين، ضرورى باشد.»
از اينرو، بايد به خاطر داشت كه وقتى كانت مابعدالطبيعه را از قوّهاى از عقل حذف مىكند بر خلاف غزالى به آموزههاى وحى و نبوت پناه نمىبرد، بلكه به قوّهاى ديگر از خود عقل تمسك مىجويد كه عبارت از عقل عملى و حوزه اخلاق است.
نسبت عقل و وحى
غزالى چهار گروه فلاسفه، صوفيان، اسماعيليان و متكلمان (و فقها) را موجب انحراف دين از مجراى صحيح و اصلى خود معرفى مىنمايد. وى تلاش دارد علوم دين را احيا كرده و دوباره ماهيت و ذات دين را به مردم بازگرداند و زوايد و بدعتها را از متن دين حذف كند. انتقاد او از متكلمان و فقهاى زمان خودش بيشتر متوجه اين امر است كه آنها با سرگرم شدن به ظواهر و پوسته دين، به تظاهر و رياكارى رو آورده و از باطن و مغز دين و اخلاق غافل ماندهاند. وى درصدد بود عاطفه دينى و ارزش روحى دين را در پس حجاب مجادلات كلامى برجسته نمايد. هر گروهى نسبت به مذهب خويش تعصب داشته و ديگران را تكفير مىكرد.
او صوفيان را از هرگونه عقايد باطلى نظير حلول و اتحاد و وحدت وجود مبرا دانسته و به شدت از صوفىنماهايى كه معتقد بودند با معرفت صوفيانه، محرمات براى شخص مباح شده و از رعايت حدود و احكام شرع رها مىگردد انتقاد مىكرد. انتقاد او از اسماعيليان بيشتر جنبه مذهبى و سياسى داشت.
نقد غزالى نسبت به فلاسفه اين بود كه عقل مستقل از دين نمىتواند سعادت انسان را تأمين نمايد و به ويژه موجب نجات او در آخرت گردد. نياز مردم به نبوت همانند نياز مردم به طبابت است. وى تصريح مىكند: اگر عقل عقلا و حكمت حكما و علم علمايى كه بر اسرار شرع واقفند گرد آيد تا چيزى از سر و اخلاق ايشان را به صورت ديگرى درآورد كه نيكوتر از آن باشد كه آنها آوردهاند، نتواند؛ زيرا همه حركات و سكنات و ظاهر و باطنشان از پرتو مشكات نبوت مقتبس است و در همه روى زمين نورى كه بتوان از آن روشنى گرفت جز نور نبوت نيست.10
غزالى معتقد است: ايمان حقيقى مبتنى بر وحى است كه مسائل آن در وراى عقل بشرى قرار دارد. او به انديشمندان اسلامى نشان داد كه حقيقت منحصر و محدود به عقل فلسفى نيست. راه سعادت عبارت است از: متابعت شريعت و ملازمت حدود الهى. سعادت آدمى به تصريح غزالى، در معرفت خداى تعالى است كه از متابعت شرع حاصل مىگردد.11 او درصدد است كه همه موازين منطقى، بلكه همه مفاتيح علوم و دانشها را از قرآن و سنت استخراج نمايد. وى در عوض عقل، از قلب به عنوان محل ظهور و تجلى حقايق ياد كرده و از تجربه وجدانى و باطنى به عنوان دليلى براى كشف شهودى و علم حضورى ياد مىكند. مقصود غزالى از معرفت الهى همان چيزى است كه آن را «علم حضورى» گويند كه از طريق ذكر و فكر تهذيب و تزكيه حاصل مىشود.
بنابراين، دغدغه غزالى دينى و مذهبى است. هدف او از نقد مسائل فلسفى نيز اين بود كه مشكلى براى باورهاى دينى ايجاد نگردد. به زعم او، پيروى از فلسفه موجب مىگردد كه بعضى از مسائل و باورهاى دينى دچار شبهه و انكار گردد. هدف او برجستهتر كردن راه وحى و طريق نبوت در زندگى است. وى درصدد بود كه علم دين را از علوم بيگانه (و از جمله فلسفه يونان) جدا كرده و روح دينى و نشاط مذهبى را در مردم توسعه دهد. عقل نظرى تا جايى معتبر است كه در راه اثبات عقايد وحيانى سودمند باشد.
اما هدف كانت از نقد مابعدالطبيعه چيزى ديگر است. وى درصدد است بنيادهاى ماوراءالطبيعى تفكر سنتى را متزلزل كند و علم را از قيد موهومات مابعدالطبيعى رهايى بخشد و انديشه بشرى را بال و پر دهد تا در فضاى بيكران پژوهشهاى علمى به پرواز درآيد. او نشان مىدهد تا زمانى كه انسان قوانين عقل را محترم مىشمارد، نهايتى براى پيشرفت دانش او قابل تصور نيست.12
كانت وجود اشيا را از دسترس عقل بشر خارج مىكند. جهان خارج كاملاً جداى از فاعل شناساست. ذهن در يك طرف قرار دارد و عين در طرفى ديگر، و ميان آن دو ديوار بلندى از تفاوت و تمايز قرار دارد كه هيچكدام راهى به سوى ديگرى ندارد. ديالكتيك استعلايى كانت، اخلاق را جايگزين مابعدالطبيعه مىكند و مردودى مابعدالطبيعه در فلسفه نظرى توسط او اعلام مىگردد.
دين نه تنها از نظر كانت اصالت و تقدم ندارد، بلكه وسيله و ابزارى است در خدمت اخلاق و علوم تجربى. با علم نمىشود وجود خدا را اثبات كرد، اما با اعتقاد به خدا مىتوان ارتباط و وحدت امور تجربى را تضمين نمود. اخلاق خودْ فرمان و خودْ بنياد است و هيچ نوع وابستگى به دين و مذهب ندارد، بلكه در انديشه كانت، اخلاقيات وابسته به الهيات درزمرهمذاهبسنتىوقديمقرار دارند.13
قانون اخلاق و ادراك و دريافت آن مستقل از ايمان و ديانت است. براى او دين بدون اخلاق غيرممكن است. ايمان موردنظر كانت بر اساس عقل تبيين شده است و از هرگونه كتاب مقدس و شريعت مستقل است. وى در فلسفه اخلاق و عقل نظرى نيز به نوعى انسانگرايى متمايل است و سربلندى اخلاقى انسان را در توانايى و استقلال او در قانونگذارى مىداند. ايمان دينى ضمانتى است براى سعادت اخلاقى. دين به اخلاق نيرو مىدهد و فرد متدين دم از اخلاق مىزند. هر دينى مستلزم و مسبوق به اخلاق است. دين بايد اخلاق را پايه و اساس خود قرار دهد.14
وجود خدا، از نظر كانت، به عنوان يكى از مفروضات عقل عملى صرفا از لوازم تماميت نظام اخلاقى است و عقل انسانى با استقلالى كه در عمل اخلاقى دارد، مرجع تعيين ارزشها و باورهاى دينى است. تأثير دكارت به عنوان مؤسس فلسفه جديد غرب را مىتوان به وضوح در اين نظر كانت مشاهده كرد. در فلسفه دكارت وجود خدا به عنوان دومين قضيه يقينى و پس از قضيه كوگيتو مىانديشم، پس هستم مطرح مىشود. به عبارتى بهتر، وى براى تثبيت پايههاى شناخت و رسيدن به علم يقينى و توجيه صراحت و تمايز به اثبات وجود خدا نياز دارد. از اينرو، مىتوان فهميد كه در انديشه دكارت، شأن خدا شأنى وجودى نيست، بلكه شأنى معرفتشناختى است.15 خودبنيادى انسان و ميزان و مقياس شدن او در فلسفه غرب با ظهور فيلسوفانى همچون فويرباخ، ماركس و فرويد به اوج خود رسيد. آنها حتى فرض وجود خدا را به عنوان وجودى تابع و خادم انسان نپذيرفتند و اعتقادات و باورهاى دينى را فرافكنى خودباختگى انسان تلقّى كردند.16
يكى از جنبههايى كه مقصود و هدف غزالى را از كانت جدا مىكند همين عقيده مذهبى آنهاست. غزالى قصد دارد شريعت و احكام ناب و سنتى را مجددا زنده كند و همانگونه كه گفته شد، يكى از انتقادهاى عمدهاش به صوفيان عبارت از فاصله گرفتن آنها از اعمال و تشريفات مذهبى و اوامر و نواهى الهى است، اما كانت معتقد به فرقه پيتيسم است كه براى مقابله با كليساى قشرى رسمى در فرقه پروتستان در قرن هفده ميلادى شكل گرفت. اولويت در اين فرقه به تقوا و پاكى نيت و عاطفه است و حيات اخلاقى نيز از نظر آنان صرفا جنبه فردى و شخصى دارد.17
مورخان فلسفه در مورد كانت نوشتهاند: او با آنكه فردى عميقا متدين بود، اما هرگونه عبادت ظاهرى را بيهوده مىدانست و در اواخر عمر به هيچ وجه براى عبادت به كليسا نمىرفت. كانت مدعى است ثابت كرده است كه شخص مىتواند به راستى مؤمن باشد، اما در عقايد هيچيك از مذاهب رسمى و سازمانيافته مشاركت نكند. خود كانت عمرى براساس همين قاعده زندگى كرد.18
بنابراين، از نظر هدف نقد فلسفه، ميان غزالى و كانت فاصله بسيارى وجود دارد و كانت هرگز قصد ندارد كه ـ برخلاف غزالى ـ عقل را جزئى از دين و مقدّمه آن قرار دهد.
البته از يك نظر مىتوان در اين زمينه هم غزالى و كانت را تا حدى به هم نزديك كرد. بدين طريق كه غزالى معتقد و مؤمن به اسلام است و در اسلام، دين در همه امور حضور و ظهور دارد و بر عبادت به عنوان نردبان ترقّى تأكيد شده است و نمىتوان به بهانه پيشرفت در سير و سلوك، اوامر الهى را ترك و نواهى را مرتكب شد. اما كانت به مذهب پروتستان و به ويژه فرقه پيتيسم معتقد است و زمينههايى براى انسانگرايى و سكولاريسم و لغو اعمال و تشريفات مذهبى و پلوراليسم در آن يافت مىشود. اگر با تفسير پروتستانى ايمان را معنا كنيم، مىتوان پذيرفت كه به اين مفهوم خاص، كانت درصدد برآمد علم را محدود كرده و كنار زند تا جايى براى ايمان بازشود.19 پس صرفا بدين معنا مىتوان ادعا كرد كه هم غزالى اهل دين و نگران آن است و هم كانت. به عبارتى، هر دو در پى خدمت به مذهب و جلب رضايت خداوند بودهاند. نگارنده در جايى ديگر ادعا كرده است كه زمينه ايجاد سكولاريسم، اومانيسم و پلوراليسم در خود كتاب مقدس وجود دارد و دير يا زود متفكران مسيحى به اين مكاتب مىرسيدهاند. اصولاً كتاب عهد جديد با مبانى اومانيستى و سكولاريستى به رشته تحرير درآمده است. بذر انديشه غربى را مىبايد در تفكر نويسندگان عهد جديد و به ويژه نويسندگان نامههاى آن پيگيرى و جستوجو نمود.20
كانت پيرو مذهب پروتستان است. اكثريت قاطع پيروان اين مذهب از ميان هفت آيين مقدس، تنها دو آيين تعميد و عشاء ربانى را قبول دارند و عشاء ربانى را نيز به جاى هر روز (كاتوليك) و يا هر هفته (ارتدكس)، در برخى مناسبتها و يا در هر فصل و حداكثر در هرماه انجام مىدهند و از اينرو، جاى تعجب نيست اگر بشنويم كه كانت اعتقاد چندانى به تشريفات مذهبى و رفتن به كليسا نداشت.21
نقد و بررسى
از جهاتى تلاش غزالى و كانت در شناخت مابعدالطبيعه بسيار ارزشمند و قابل تحسين است؛ زيرا اولاً، هر دو ساليانى از عمر خويش را در اين راه صرف كردهاند و حتى از بسيارى از تمتعات و لذايذ زندگى دنيوى دست كشيدهاند؛ ثانيا، تلاش هر دو تلاشى مستمر و با گذر از مراحل مختلفى همراه بوده است؛ ثالثا، هر دو با نظراتى كه در خصوص مابعدالطبيعه اظهار داشتهاند تأثير عمدهاى در سير حكمت و فلسفه در جهان اسلام و دنياى غرب داشتهاند به گونهاى كه نمىتوان هيچيك از آن دو را در اين سير تاريخى حذف و يا تضعيف كرد؛ اما با اينهمه، از بعضى جهات مىتوان نقدهايى نسبت به نظرات آن دو وارد دانست.
الف. نقد نظر غزالى
به نظر مىرسد در خصوص نظرات غزالى درباره شناخت مابعدالطبيعه انتقادهايى وارد است كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. غزالى يكى از انتقادهايى كه به فقهاى عصر خود وارد مىسازد اين است كه آنها تعصب و جمود و قشرىگرى را پيشه خويش كرده و به لحن و تكفير ديگران مىپردازند. وى در عوض تلاش دارد از اين خصلت اخلاقى فقها فاصله گيرد و نسبت به ديگران با تساهل و انعطاف بيشترى برخورد نمايد. بسيار جاى تعجب است كه وى با آنكه از لعن يزيدبن معاويه علىرغم شهادت كينهتوزانه و ناجوانمردانه امام حسين عليهالسلام و ياران مظلومش پرهيز مىكند، اما با اينهمه، به خود اجازه مىدهد همه اصناف فلاسفه اعم از قديم و جديد و حتى فارابى و ابنسينا را تكفير نمايد.22
شگفتا با آنكه غزالى، ابنسينا را در المنقذ من الضلال تكفير مىكند، ولى در بسيارى از كتابهاى خود همان دلايل و براهين فلسفى ابنسينا را مىآورد. اصولاً بيشتر دلايل اثبات مسائل مابعدالطبيعه در آثار غزالى برگرفته از فارابى و به ويژه ابنسيناست.
2. درباره ماهيت روح و حقيقت آن، به نظر مىرسد بين نظرات غزالى در آثار مختلف وحدتنظر وجود ندارد؛ زيرا وى از طرفى با توجه به آيه «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» (اسراء: 85) تصريح مىكند كه شريعت رخصت نداده تا درباره چيستى حقيقت روح تحقيق شود،23 اما در كتابهاى ديگر نظير احياء علومالدين و معارجالسالكين همان دلايل ابنسينا را براى اثبات وجود نفس ذكر كرده و تنها يك دليل شرعى بر آنها مىافزايد. از جمله براهين غزالى مىتوان به «برهان استمرار» و «برهان انسان پرنده» اشاره كرد.24 دلايلى كه غزالى در اثبات روحانيت نفس ذكر مىكند برگرفته از فارابى و به ويژه ابنسيناست.25 ناگفته نماند كه مسئله معاد جسمانى و روحانى به ماهيت نفس و نحوه ارتباط آن با بدن در قيامت برمىگردد و اين مسئله يكى از سه مسئله مابعدالطبيعه است كه غزالى درباره آنها به تكفير فلاسفه پرداخته است.
سؤال اين است كه اگر راه شناخت نفس بر عقل بشرى مسدود است، پس چرا خود غزالى در آثار خويش درباره جنبههاى مختلف آن از جمله وجود، روحانيت و خلود آن بحث كرده است؟ و اگر مىتوان تا حدودى درباره نفس به بحث و بررسى عقلى پرداخت، پس با مشاهده نظراتى (هرچند مخالف) چه جاى تكفير است!؟
ابنرشد در كتاب تهافتالتهافت به پاسخ مفصل ايرادات غزالى پرداخته و بحث درباره معاد جسمانى را از جمله مسائل نظرى مىداند و مدعى است كه خود غزالى با مشاهده نظر صوفيه درباره روحانى بودن معاد در تكفير خويش ترديد نموده است.26
3. يكى ديگر از مسائل مابعدالطبيعه (بلكه مهمترين آن) بحث الهيات و خداشناسى است. شايان ذكر است كه مسئله ديگرى كه غزالى به تكفير فلاسفه مىپردازد به ماهيت خداوند و علم او به جزئيات برمىگردد. با آنكه وى خداشناسى را امرى فطرى مىداند، ولى براى اثبات وجود خدا به اقامه دليل مىپردازد و از دلايل شرعى و عقلى بهره مىگيرد.
دلايل شرعى او مأخوذ از آيات قرآن است، ولى دلايل عقلى وى عمدتا شامل برهان فطرت، برهان نظم، برهان حركت، برهان حدوث و قدم و... است كه عينا از ابنسينا پذيرفته و نقل مىكند.27
ابنرشد در پاسخ غزالى گفته است كه وى منظور فلاسفه را درك نكرده و آنها علم خدا به جزئيات را انكار نكردهاند. به نظر مىرسد كه جناب غزالى مىبايد يا در تكفير فلاسفه تجديدنظر نمايد و يا از پذيرش و نقل بىكم وكاست دلايل و براهين فلسفى آنها در موضوعات و مسائل مابعدالطبيعه پرهيز نمايد.
4. غزالى با آنكه به ضرورت جمع ميان استدلال برهانى و مشاهده باطنى پى برده، اما نتوانست شهود عرفانى را برهانى كند و آن را در يك نظام منسجم فلسفى تبيين نمايد. بعد از او، شيخ اشراق ثابت كرد كه شالوده دين و عرفان بر مابعدالطبيعه قابل تبيين با براهين عقلى قرار دارد و پس از او ملّاصدرا با اسلوبى متين و استوار استدلال برهانى را با مشاهده باطنى جمع كرد. گرچه سهروردى متأثر از غزالى است، اما اوست كه حكمت اشراق را تبيين و تدوين نموده.
مرحوم آشتيانى تأكيد مىكند كه رد و ابطال بسيارى از مسائل مابعدالطبيعه توسط غزالى با انگيزه دفاع از عقايد اشعرى و با فهمى سطحى صورت گرفت.28
ب. نقد نظر كانت
اشكالاتى كه به نظرات كانت در خصوص مسائل مابعدالطبيعه وارد شده، بسيار بيشتر از نقدهاى وارده بر غزالى است. در اينجا به اختصار به بعضى از آنها مىپردازيم:
1. يكى از نقدهاى وارده بر نظر كانت مربوط به تناقضى است كه در تقسيمبندى كانت ميان نومن و فنومن وجود دارد. كانت تأكيد دارد كه هرچه در قالب مقولات دوازدهگانه فاهمه درآيد يك فنومن و پديدار است و قابل شناخت است، بعكس نومن و شىء فىنفسه كه در چهارچوب مقولات قرار نمىگيرد.
وى از طرفى وجود را يكى از مقولات فاهمه مىداند و تصريح مىكند كه ما مىدانيم شىء فىنفسه در وراى زمان و مكان وجود دارد، ولى از طرفى ديگر، مدعى است كه ما هيچ شناختى از آن نداريم. هموطنان ايده باور او به درستى اشكال كردهاند كه اين كلام كانت داراى تناقض است؛ زيرا اگر مىدانيم شىء فىنفسه و نومن حتما وجود دارد پس در همين حدّ تا حدودى از آن شناخت داريم و يكى از مقولات فاهمه براى معرفت روشن شده است و اگر گفته شود كه هيچ شناختى از آن نداريم پس نبايد وجود آن را ادعا كنيم.
پايه و اساس فلسفه هگل بر مبناى رفع شكاف ميان نومن و فنومن شكل گرفته است.29
2. اينكه كانت ادلّه نظرى اثبات اختيار، بقاى نفس و وجود خداوند را رد كرده و درصدد است با بهرهگيرى صرف از اخلاق و عقل عملى آنها را اثبات كند غيرقابل پذيرش است. به نظر مىرسد فراز از ادلّه فراوانى كه حكما و فلاسفه براى اثبات اين موضوعات ذكر كردهاند، بيشتر جنبههايى غيرمنطقى و لجبازانه داشته باشد و شايد براى تبيين شك هيوم اتخاذ شده است.
فلاسفه و متكلمان براى اثبات وجود خدا براهينى مثل برهان نظم، برهان عنايت، برهان حدوث و قدم، برهان حركت، برهان امكان و وجوب، برهان صديقين، برهان فطرت و... ذكر كردهاند. براى اثبات نفس نيز براهين مختلفى وجود دارد كه از جمله عمدهترين آنها مىتوان به تقسيمناپذيرى، ثبات شخصيت، تجرد علم و ساير امور نفسانى و... اشاره كرد. اثبات اختيار به حدى بديهى است كه صرف هر اقدامى نشانه وجود اختيار در آدمى و انتخاب و ترجيح آن اقدام نسبت به اعمال مخالف است. نفى اختيار حتى با كسب علم و تفكر و نطق و... منافات دارد.
3. اينكه كانت اخلاق خودبنياد و مستقل از ديانت را تبيين كرده و دين را در خدمت و تابع اخلاق قرار مىدهد، كلامى ناقص و ناصواب است؛ زيرا قلمرو اخلاق علاوه بر روابط اجتماعى، صفات و ملكات و رفتارهاى انسانى، رابطه انسانباخداورابطهانسانبا طبيعت را نيز دربر مىگيرد.
اخلاق هم به اعتقادات دين وابسته است و هم به دستورات دين. ما در تعيين مصداق هدف نهايى اخلاق و ملاك ارزشگذارى و نيز در مقام تشخيص افعال ارزشمند به شدت به دستورات دين نيازمنديم.
كانت متأثر از مذهب پروتستان است كه قلمرو دين را به تنظيم رابطه انسان با خدا اختصاص داده و آن را از اخلاق كه متولى روابط اجتماعى انسانهاست، تفكيك نمود.
در انديشه اسلامى، دين همانند درختى است كه ريشههاى آن را عقايد، تنه آن را اخلاق و شاخ و برگ آن را احكام تشكيل مىدهد. التزام به احكام و فرايض دينى و ترك رذايل و محرمات شرط ايمان و عمل اخلاقى است. در ميان فرقههاى اسلامى، تنها مرجئه است كه معصيت و اباحيگرى در اخلاق و عمل را با ايمان و تدين مردم منافى ندانسته است. اين عقيده تفريطى، واكنشى در مقابل اعتقاد افراطى خوارج بود كه ارتكاب گناه كبيره را كفر و تهى از ايمان تلقّى مىكرد.
از ديدگاه اسلام، ميان ايمان و عمل ارتباط نزديكى وجود دارد. عمل، نمود ظاهرى ايمان است و اگر ايمانى منجر به عمل نشود، نشان مىدهد كه آن ايمان از ظاهر گذر نكرده و به عمق نرسيده است.
در بسيارى از آيات قرآن كريم ايمان و عمل باهم ذكر شده است: «وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُواالصَّالِحَاتِوَتَوَاصَوْابِالْحَقِوَتَوَاصَوْابِالصَّبْرِ.»(عصر:1ـ3)
اخلاق در كشف و تعيين ارزشهاى خود به دين نياز دارد. ضمانت اجرايى و هدف اين ارزشها نيز در معيت دين اثبات مىگردد.
اخلاقى بودن افعال به حسن و قبح ذاتى آنها بستگى دارد و انسانها نوعا با انگيزه دستيابى به پاداش و پرهيز از عقاب به سوى اعمال اخلاقى مىروند.
كانت به غلط تصور مىكند كه امور اخلاقى فطرى است، اما مفهوم وجود خدا جنبه فطرى ندارد. گرچه مفهوم خدا در بعضى از انسانها انحراف مىيابد و مبدل به معبودى ديگر مىشود، اما هرگز از بين نمىرود و چه بسا در مواجهه با مشكلات ظهور و بروز پيدا مىكند.
4. اخلاق كانت مدينه فاضلهاى است كه ساكنان آن را موجودات انتزاعى و عقلانى تشكيل مىدهند كه بدون آنكه خواهان پاداش و مصلحتى باشند اعمال خود را اراده كرده و انجام مىدهند و همه آنها نيز بر مبناى يك دستور عمل مىكنند! بديهى است كه چنين امرى با واقعيت فاصله بسيارى دارد و نظير يك رؤياى تعبيرنشدنى خواهد بود.
به علاوه، اميد و ترس اگر متعارض با انگيزه عقلانى باشد با اخلاق منافات دارد و اگر عقل با اختيار خويش ثواب و عقاب را براى تقويت انگيزه اخلاقى مفيد بداند، در چنين صورت منافاتى با استقلال اراده انسان ندارد.30 اگر وحى حق است، دليلى وجود ندارد كه ما تنها بعد اخلاقى آن را بپذيريم و ابعاد ديگر را كنار بگذاريم.
5. دستيابى به نفسالامر و حقيقت مفاهيم اخلاقى در اثر شكاف ميان نومن و فنومن در تفكر كانت غيرممكن جلوه مىكند و بدين ترتيب، راه براى تفسير نسبيتگرايانه آموزههاى اخلاقى و برداشتهاى متناقض از گزارههاى مابعدالطبيعى فراهم مىگردد. طبعا براى تأسيس اجتماع و تدوين قانون نيز چارهاى جز تن دادن به قراردادگرايى وجود ندارد. به عبارتى، وابستگى اخلاق به عقل صرف و قطع ارتباط با دين، به پلوراليسم اخلاقى منجر مىگردد؛ زيرا عقل منشأ كثرت و اختلاف ميان آدميان است و يكى از ثمرات دين عبارت است از: ايجاد اتحاد ميان عقلهاى مختلف.
6. كانت از سويى، به شناخت خداى حداقلى در عقل نظرى باور دارد و معتقد است: صفات و خواص او از معرفت انسان بيرون است و فرد متدين تنها بايد به وجود خدا بسنده كند، اما از سويى ديگر، در عقل عملى و اخلاق از انسانها توقع دارد به حداكثر تكليف و وجدان اخلاقى توجه نمايند و اعمال خويش را بدون هرگونه چشمداشتى انجام دهند. به نظر مىرسد اين دو با هم ناسازگارند؛ زيرا به هر ميزانى كه معرفت انسان از اسما و صفات الهى بيشتر باشد، به همان ميزان اعمال او با خشوع و خضوع و اخلاص بيشترى همراه است.
نتيجهگيرى
از آن بيان كرديم روشن شد:
1. غزالى عقل فلسفى را در شناخت مابعدالطبيعه و تأمين سعادت آدمى ناتوان دانسته و كانت نيز مسائل مابعدالطبيعه را از دسترسى عقل نظرى خارج دانست. هر دو اهميت فلسفه نقّادى و تعيين حدود شناسايى عقل را در دستور كار قرار دادهاند، اما توجه به اين نكته لازم است كه غزالى هفت قرن پيش از كانت در نقد فلسفه كتاب نوشت.
2. از نظر غزالى، ايمان به نبوت و ذوق باطنى در وراى عقل قرار داشته و سعادت آدمى در گرو متابعت از شرع مىباشد. منطق حقيقى و صحيح در عوض برهان فلسفى مىبايد مأخوذ از قرآن و سنت باشد. اشكال كار او اين است كه وى با آنكه پيروى از شرع و بهرهمندى از آموزههاى وحى را براى شناخت مسائل مابعدالطبيعه معرفى مىكند، اما در آثار مختلف خود براهين فلسفى را از همان كسانى كه آنها را تكفير نموده (يعنى فارابى و ابنسينا) مىآورد. كانت براى شناخت مابعدالطبيعه (برخلاف غزالى) به كلام و وحى مراجعه نمىكند، بلكه از برهان اخلاقى و عقل عملى بهره مىگيرد و با كمك مكلف بودن و اداى وظيفه و رعايت قانون به اثبات اختيار و بقاى نفس و وجود خداوند مىپردازد. عقل از نظر او مستقل از دين و به طور خودبنياد به تدوين قانون اخلاق مبادرت مىورزد.
3. بين هدف غزالى از تخريب فلسفه و مقصود كانت از تأسيس فلسفه نقّادى فاصله عميقى وجود دارد. غزالى عقل فلسفى را محدود نمود تا راه وحى پررهرو و هموار بماند، اما كانت مابعدالطبيعه را محدود كرد تا از طرفى مابعدالطبيعه از شك و تخريب مصون ماند و از سويى ديگر، علم توسعه يابد و عقل مستقل از دين در پى تأمين سعادت آدمى برآيد. با اينهمه، اگر گفته شود كه دين اسلام به سبب كمال و جامعيت در همه قلمروها حضور دارد ولى مذهب پروتستان چنين داعيهاى نداشته و به عاطفه و تقوا و حيات اخلاقى فردى اصالت مىدهد، آنگاه از نظر هدف نيز مىتوان غزالى و كانت را نزديك ساخت و كموبيش هردو را در راستاى تحقق توصيههاى دينى يافت؛ يعنى غزالى فلسفه را به نفع مكتب اشعرى و فقه اهلسنت كنار زد و كانت نيز مابعدالطبيعه را به سود مذهب پروتستان محدود كرد. اسلام مخالف سكولاريسم و اومانيسم است و اصالت را به جمع مىدهد، اما پروتستان مبتنى بر سكولاريسم، اومانيسم و انديويدواليسم است و در آن تأكيد چندانى به اعمال و تشريفات مذهبى و حضور در كليسا نمىشود.
4. غزالى با آنكه فارابى و ابنسينا را تكفير مىكند، اما در مسائل عمده مابعدالطبيعه ضمن اينكه با نوعى فلسفه به جنگ فلسفه مىرود، همان دلايل فارابى و به ويژه ابنسينا را پذيرفته و نقل مىكند. وى علىرغم پى بردن به ضرورت جمع ميان استدلال برهان و شهود باطنى، نتوانست در يك نظام منسجم فلسفى (همانند سهروردى و ملّاصدرا) شهود عرفانى را برهانى كند. به علاوه، بسيارى از مسائل رد شده توسط او با آموزههاى تصوف و اشعريت صورت گرفته و پشتوانه منطقى و مستدل ندارد. با انديشه غزالى گرچه معراج و اعجاز و معاد جسمانى با انكار ادلّه فلسفى رفع شبهه مىگردد، اما اثبات وجود خدا و اصول و مبانى عقلى ديگر با مشكل مواجه مىشود.
5. كانت با طرح شكاف ميان نومن و فنومن، مخالفت ايدهباوران آلمانى نظير هگل را برانگيخته است. ايدهباوران مبناى فلسفى خويش را در رفع اين تعارض قرار دادهاند. نقد كانت بر دلايل اثبات مسائل مابعدالطبيعه (مثل ادلّه اثبات اختيار، بقاى نفس و وجود خدا) قانعكننده نيست و به نظر مىرسد كه وى شتابزده و با انگيزهاى غيرمنطقى اين كار را انجام داده است. دلايل زيادى بر اثبات مسائل مابعدالطبيعه وجود دارد كه بسيارى از آنها فطرى و بديهى است. همچنين اخلاق موردنظر كانت سكولاريستى و مبتنى بر اومانيسم و پلوراليسم است كه گرچه با پروتستان (و به ويژه فرقه پيتيسم) سازگار است، اما از نظر فكر اسلامى ناقص و انتزاعى و خيالپردازانه است. اخلاق در انديشه اسلامى بخشى از دين است و نه مستقل از آن. كانت با آنكه در عقل نظرى شناخت حداقلى از خدا ارائه مىدهد و صفات و خواص الهى را از دسترس معرفت بشرى خارج مىداند، اما در عقل عملى توقع حداكثرى از انسانها دارد و درخواست مىكند كه آنها اعمال خويش را صرفا به انگيزه اخلاقى و بدون هيچ چشمداشتى انجام دهند. به نظر مىرسد اين دو امر ناسازگارند.
-
···منابع
- ـ آشتيانى، سيد جلالالدين، نقدى بر تهافتالفلاسفه غزالى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1378.
- ـ ابنرشد، محمدبن احمد، تهافتالتهافت، ترجمه علىاصغر حلبى، تهران، جامى، 1384.
- ـ استيس، والترترنس، فلسفه هگل، ترجمه حميد عنايت، چ ششم، تهران، علمى وفرهنگى، 1381.
- ـ بخشنده، محمدابراهيم، مقدّمهاى بر شناخت نبوت و امامت، بابل، مبعث، 1389.
- ـ توفيقى، حسين، آشنايى با اديان بزرگ، چ هفتم، تهران، سمت، طه و مركزجهانى علوم اسلامى، 1384.
- ـ دكارت، رنه، قواعد هدايت ذهن، اصول فلسفه و انفعالات نفس، ترجمه منوچهر صانعى درهبيدى، تهران، الهدى، 1376.
- ـ صادقى، هادى، درآمدى بر كلام جديد، قم، طه و معارف، 1382.
- ـ غزالى، ابوحامد، المنقذ من الضلال، ترجمه زينالدين كيايىنژاد، تهران، عطايى، 1349.
- ـ ـــــ ، تهافتالفلاسفه، ترجمه علىاصغر حلبى، چ دوازدهم، تهران، زوار، 1363.
- ـ ـــــ ، كيمياى سعادت، به كوشش حسين خديوجم، چ چهاردهم، تهران، علمى و فرهنگى، 1387.
- ـ فاخورى، حنا و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمد آيتى، تهران، بىنا، 1396ق.
- ـ فروغى، محمدعلى، سير حكمت در اروپا، چ سوم، تهران، زوار، 1372.
- ـ كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه از فيشته تا نيچه، ترجمه داريوش آشورى، تهران، علمى و فرهنگى و سروش، 1367.
- ـ كانت، ايمانوئل، درسهاى فلسفه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعى درهبيدى، تهران، نقش ونگار، 1378.
- ـ ـــــ ، مابعدالطبيعه، ترجمه غلامعلى حداد عادل، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1376.
- ـ كورنر، اشتفان، فلسفه كانت، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1367.
- ـ مجتهدى، كريم، فلسفه نقّادى كانت، تهران، هما، 1363.
- ـ ياسپرس، كارل، كانت، ترجمه ميرعبدالحسين نقيبزاده، تهران، طهور، 1372.
-
··· پينوشت
- * استاديار گروه معارف اسلامى دانشگاه آزاد اسلامى واحد قائمشهر. دريافت: 11/7/89 ـ پذيرش: 26/10/89.
- bakhshandep008@yahoo.com
- 1ـ اشتفان كورنر، فلسفه كانت، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 65.
- 2ـ ابوحامد غزالى، تهافتالفلاسفه، ترجمه علىاصغر حلبى، ص 5236.
- 3ـ ايمانوئل كانت، مابعدالطبيعه، ترجمه غلامعلى حدادعادل، مقدّمه.
- 4ـ ابوحامد غزالى، كيمياى سعادت، به كوشش حسين خديوجم، ص 16.
- 5ـ ابوحامد غزالى، المنقذ من الضلال، ترجمه زينالدين كيايىنژاد، ص 49.
- 6ـ همو، كيمياى سعادت، ص 97.
- 7ـ كريم مجتهدى، فلسفه نقّادى كانت، ص 108.
- 8ـ اشتفان كورنر، همان، ص 320.
- 9ـ محمّدعلى فروغى، سير حكمت در اروپا، ص 285.
- 10ـ حنا الفاخورى و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ص 529.
- 11ـ ابوحامد غزالى، كيمياى سعادت، ص 64.
- 12ـ اشتفان كورنر، همان، ص 15.
- 13ـ ايمانوئل كانت، درسهاى فلسفه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعى درهبيدى، ص 62.
- 14ـ كارل ياسپرس، كانت، ترجمه ميرعبدالحسين نقيبزاده، ص 206.
- 15ـ رنه دكارت، قواعد هدايت ذهن، اصول فلسفه و انفعالات نفس، ترجمه منوچهر صانعى درهبيدى، ص 62.
- 16ـ فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه از فيشته تا نيچه، ترجمه داريوش آشورى، ص 289.
- 17ـ كريم مجتهدى، همان، ص 102.
- 18ـ اشتفان كورنر، همان، ص 323.
- 19ـ ايمانوئل كانت، مابعدالطبيعه، مقدّمه مترجم.
- 20ـ محمّدابراهيم بخشنده، مقدمهاى بر شناخت نبوت و امامت، ص 20.
- 21ـ حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ، ص 182.
- 22ـ هادى صادقى، درآمدى بر كلام جديد، ص 321.
- 23ـ ابوحامد غزالى، كيمياى سعادت، ص 16.
- 24ـ حنا الفاخورى و خليل الجر، همان، ص 565.
- 25ـ همان، ص 533.
- 26ـ محمّدبن احمد ابنرشد، تهافتالتهافت، ترجمه علىاصغر حلبى، ص 225.
- 27ـ همان، ص 533.
- 28ـ سيد جلالالدين آشتيانى، نقدى بر تهافتالفلاسفه غزالى، ص 385.
- 29ـ والتر ترنس استيس، فلسفه هگل، ترجمه حميد عنايت، ج 1، ص 60.
- 30ـ ر.ك: محمّد محمّدرضايى، «كانت و سكولاريسم اخلاقى»، ويژهنامه اخلاق، ش 30.