کیهان شناسى ذکر
Article data in English (انگلیسی)
اسماعیل علىخانى*
چکیده
یکى از واژگان کلیدى در عرفان، «ذکر» و به یاد خدا بودن در همه اوقات و همه اعمال است. ابنعربى مطابق این معنا، ذکر را به «همراه مذکور بودن» تعریف مىکند. استفاده از واژه ذکر بیانگر رابطه دوسویه خدا و انسان است. به نظر ابنعربى، ذکر با نبوت پیوند دارد؛ زیرا این وظیفه پیامبران است که خدا را به یاد مردمان بیاورند. به عبارت دیگر، آنان «مذکّر» خدا از جانب خدا هستند.
لازمه به یاد خدا بودن این است که یگانگى و حقیقت مطلق و بىنهایتش را محور اندیشه، گفتار و کردار قرار دهیم. این، همان «پرستش» و «بندگى» حقیقى (واکنش شایسته به توحید و نبوت و عصاره عملى ذکر از منظر قرآن و سنت) است که برترین کمال انسان به شمار مىرود. به بیان دیگر، ذکر خدا مستلزم اعمال، حالات و معرفت است. این معرفت معرفتى نظرى نیست، بلکه معرفتى ذوقى و شهود حقیقى حضور مطلق خداست.
کلیدواژهها: ذکر، بنده، عبادت، معرفت، اسماء، انسان کامل.
مقدّمه
ذکر و یاد خدا در سنت اسلامى از جایگاه ویژهاى برخوردار است و در رساندن انسانها به کمال شایستهشان نقشى محورى ایفا مىکند. سنت غنى اسلام، به پشتوانه قرآن کریم و سخن و سیره معصومان علیهمالسلام از آغاز به این امر تصریح کرده و آن را از صرف ذکر زبانى به ذکر قلبى و توجه پیوسته به حضرت حق در همه حالات و افعال توسعه داده است. پیداست که نقطه مقابل به یاد خدا بودن، غفلت و فراموشى حضرت حق است، که نقشى مهم در دورى انسانها از خداوند و سقوط آنان دارد.
پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: «جز یاد خدا، این دنیا و مافیها منفور است.»1 «این دنیا»، که اکنون در آنیم، در مقابل «آخرت» است؛ یعنى جایى که پس از مرگ در آن خواهیم بود. ظاهرا این حدیث بیانگر نگرشى آن جهانى است که ویژگى مخصوص سنت اسلام نیست. معمولاً اسلام، مانند یهودیت و برخلاف بیشتر مسیحیت اولیه، به این دنیا نگاه مثبت دارد و از مردم مىخواهد که خدا را درون دنیا ببینند، نه اینکه از دنیا رو برگردانند. آیا در واقع، این حدیثْ مشترک میان اسلام و دیگر ادیان است؟ به عبارت دقیقتر، آیا در واقع، این حدیث، آنچنانکه در ابتدا منفى به نظر مىرسد، منفى نیست؟ آموزههاى ابنعربى درباره ذکر، پاسخهایى جالب ارائه مىدهد.
ذکر از موضوعات کانونى است و با چند مسئله پیوند دارد. از یکسو، ذکر با خداى متعال و توحید پیوند مىخورد و از سوى دیگر، با نبوت مرتبط است؛ زیرا باید کسى باشد تا انسانها را به یاد خدا بیاورد و با تذکر پیوسته آنان را از یاد غیر خدا غافل سازد. از جانب سوم، ذکر با انسان و قلب او پیوند دارد. انسان از این شایستگى برخوردار است که به یاد خدا باشد و با یاد خدا زندگى کند. در این میان، قلب او از جایگاه محورى برخوردار است. به بیان دیگر، جایگاه ذکر، قلب است و تنها معرفت و شناخت مىتواند به قلب حیات بخشد. از همینروست که ابنعربى مىگوید: بزرگترین گناه چیزى است که دل را مىمیراند. و دل تنها از طریق نشناختن خدا مىمیرد؛ زیرا قلب خانهاى است که خدا از این نشئه انسانى براى خود برگزیده است، ولى این غاصب آن را غصب کرده و میان آن و صاحبش جدایى انداخته است.
در نهایت، ذکر با عالم تکوین و تشریع، به مثابه نشانهها و آیات خداوند، مرتبط است. جهان و مافیها علامتهاى توجه به خدا، به مثابه خالق و نگاهدارنده آنها هستند.
ذکر
ابنعربى ذکر را کوبیدن درِ خانه خدا به امید باز شدن آن از سوى او مىداند. او در عبارتى دیگر، ذکر را اینگونه تعریف مىکند: «توجه به آیات موجود خدا در قلب انسان و در جهان.»2 ذکر، با خدا بودن است نه غایب بودن از او، و شناخت اوست از طریق نشانهها و علامتهایش در جهان و خود.
ذکر، چه به معناى به یاد خدا بودن و متذکر او بودن و چه از نام خدا مدد جستن، اغلب در قرآن مورد ترغیب قرار گرفته است. از آغاز این سنت، ذکر در نظر و عمل، موضوعى محورى بوده است و محققان غربى به خوبى متوجه نقش برجسته آن در تصوف بودهاند. آنها اغلب به شباهت ذکر به نیایش عیسى در مسیحیت، «جاپا یوگا»3 در هندوئیسم، و «نمبوتو»4 در سنت ذن بودیسم اشاره کردهاند. برخى محققان تا آنجا پیش رفتهاند که مدعىاند صوفیان این فن را از راهبان مسیحى وام گرفتهاند. اما با عنایت به نقش ذکر در قرآن و سنت، ظاهرا این فرض ادعایى بىدلیل است. به هر حال، ابنعربى کاملاً روشن مىسازد که چرا ذکر نه تنها در تصوف، بلکه در اسلام به طور کامل باید محورى باشد.
سنت اسلام بر معرفت بنا شده است. این مطلب را در نیمه نخست شهادت به ایمان، یعنى «لا اله الا اللّه»، که عصاره «توحید» یا تأکید بر وحدانیت خداست، به وضوح تمام مىتوان دید. با این حال، حتى کسانى که با تعالیم اسلام آشنا هستند نیز گاهى فراموش مىکنند که «توحید» امرى تاریخى نیست؛ زیرا تاریخ صرفا بیانى است از نحوه وجود اشیا. بیشتر اندیشمندان فرهیخته مسلمان همیشه بر این باور بودهاند که «توحید» حقیقتى ازلى و کلى است. براى اینکه انسان باشیم باید این حقیقت را به طور شهودى دریابیم و عصاره پیام همه یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر نیز «توحید» بوده است.
«توحید» بیانگر سرشت حقیقت، صرفنظر از وجود جهان، انسان یا هر مخلوق دیگرى است. اما اگر وجود جهان و انسان را بپذیریم، سنتْ حقیقت دومى را بیان مىدارد که حالت انسان است. سنت خلاصه این حالت را با کلمات «نسیان» و «غفلت» بیان مىکند. هرچند مردم شهودى فطرى از توحید دارند، ضرورتا آن را در ذهن مهیا نمىیابند. شاید براى آنان آسان نباشد که آن را از قوه به فعل بیاورند، یا آن را بر زبان جارى کنند و در عمل به کار گیرند. آنان نیاز به کمک پیامبران دارند.
نبوت
آموزه توحید با «نبوت»، یعنى اصل دومِ ایمانِ اسلامى، از بىزمانى به زمانمند بودن، از ابدى به ممکن، و از خدا به تاریخ تغییر مسیر مىدهد. نخستین وظیفه پیامبران این است که حقیقت خدادادى مردم را به یادشان مىآورند.
«ذکر» به معناى «به یاد آوردن» است و برخى از مشتقات آن عبارتند از: «ذکرى»، «تذکیر» و «تذکره»). قرآن از پاسخ انسان به این مذکِّر، با واژه «ذکر» تعبیر مىکند. «مذکِّرى» که از سوى خدا مىآید، «یاد» خدا را در انسان برمىانگیزد.
استفاده از یک واژه براى بیان حرکت دوسویه از خدا به انسان و از انسان به خدا، با رویکرد توحیدى قرآن سازگار است: «پس به یاد من باشید تا به یاد شما باشم.»5 استفاده از این واژه یادآور استفاده مشابه از واژه «حب» است: «او دوستدار آنان و آنان دوستدار او هستند.»6
از ذکر سخن بگوییم یا از عشق، در حقیقت، تنها یک نیرو وجود دارد و آن فعل خداست که خوبىها، حقایق و زیبایىها را ظاهر مىکند. خدا عاشق انسانهاست و پیامبران را مىفرستد تا به یاد آنان بیاورند که او تنها سرچشمه عشق و تنها هدف حقیقى عشق است. آموزه «توحید» اساس این پیام است. اما پاسخ انسان به مذکِّر لازمهاش صرفا اذعان به حقیقت توحید نیست. براى به یاد خدا بودن باید درک فطرى از یگانگى را برانگیخت و این درک را در قول و عمل آورد.
اگر نخستین وظیفه پیامبران یادآورى آن حقیقت یگانه و عشق او به مردم است، وظیفه دومشان ارائه دستورالعملهایى است که به مردم امکان مىدهد تا به گونهاى زندگى کنند که مرضى آن حقیقت و سزاوار عشق او باشد. قرآن این دستورالعملها را «هدایت» مىخواند. پیروى از هدایت پیامبران، به یاد خدا بودن در گفتار و کردار و اندیشه، یا در اعمال، حالات و معرفت است. چنین هدایتى است که در میراثِ عطاشده به اولیاءاللّه، کاملاً تحقق مىیابد.
ذکر را به مثابه پاسخ انسان به مذکِر الهى، مىتوان اینگونه تعریف کرد: به یاد خدا بودن در همه اوقات و همه اعمال. ابنعربى مطابق این معنا، ذکر را به «همراه مذکور بودن»7 تعریف مىکند. اگر در گفتار، کردار یا اندیشه و اعمال، حالات یا معرفتْ از خدا غافل باشیم، آنگونه که باید، به یاد او نبودهایم.
عصاره لوازم عملى ذکر از منظر قرآن و سنت، «عبادت» است؛ یعنى پرستش، بندگى و عبودیت. ابنعربى در گام نهایى صعودش به جانب خدا فهمید که چیزى جز ذات یگانه، یعنى خود خدا را شهود نکرده است و نیز آن ذات یگانه چیزى جز وجود خود او، یعنى تنها وجودى که وجود دارد، نبوده است. سفر او به جانب خدا در خودش بوده است. او در آنجا دید که «بندهاى خالص» گشته و اثرى از «تکبر» در وجودش نیست.
این حقیقت که «بندگى» برترین کمال انسان است، یکى از مواضع ثابت و تغییرناپذیر ابنعربى است. همانگونه که مسلمانان به خوبى مىدانند، «بنده» نخستین لقب محمد صلىاللهعلیهوآله است که در تشهد نماز پیش از «رسول» ذکر مىشود: «عبده و رسوله.» شگفت نیست که ابنعربى تعبیر «بنده کامل» را در معناى «انسان کامل» و به جاى آن به کار مىبرد.
پرستش و بندگى مهمترین وظیفه انسان است. هنگامى که خدا در قرآن مىفرماید: «جن و انس را جز براى عبادت نیافریدم»،8 سنت از این آیه چنین مىفهمد که مردم باید با حقیقت الهى هماهنگ شوند. آنان این کار را با ذکر انجام مىدهند که مستلزم اعمال، حالات و معرفتشان است و شامل گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک است. معیار این «درستى» درجه درک، عمل و در محضر خدا بودن مردم است.
دین اسلام تنها داراى دو اصل نیست، بلکه داراى سه اصل است. پس از توحید و نبوت، «معاد»، یعنى «بازگشت» به خداست، که معمولاً در چارچوب مرگ و رستاخیز از آن بحث مىکنند. از آنرو که هر کسى مىمیرد و به حضور خدا برده مىشود، آخرت را اغلب «بازگشت اجبارى» مىخوانند. اما بسیارى از متکلمان، فیلسوفان و مشایخ بر «بازگشت اختیارى»، یعنى انتخاب آزادانه بازگشت بىدرنگ به سوى خدا، تأکید فراوانى دارند.
خلاصه اینکه فهم متعارف اسلام از این وضعیت انسان این است که شناخت درست جهان و نفس انسان مىطلبد که مردم آزادانه و بهجد عهدهدار سفرِ بازگشت به جانب خالقشان باشند. آنان این کار را با یادآورى او در هر سطح از هستىشان انجام مىدهند. به یاد او بودن یعنى اینکه یگانگى و حقیقت مطلق و بىنهایتش را محور اندیشه، گفتار و کردار قرار دهیم. این، همان «پرستش» و «بندگى» حقیقى است که واکنش شایسته به توحید و نبوت است. از اینرو، قرآن توحید و پرستش را دو جنبه اساسى هر سنت اصیل مىداند: «و پیش از تو هیچ پیامبرى نفرستادیم، مگر اینکه به او وحى کردیم که خدایى جز من نیست؛ پس مرا بپرستید.»9
کتاب نفس
قرآن در شرح و بسط اسماء و افعال خداوند با تفصیل بسیار تأکید مىورزد که این کتاب، سخن و کلمات خداست. قرآن بر این باور است که وحى خدا به پیامبران چیزى جز سخن خدا نیست و سخن گفتن خدا با پیامبران از اینروست تا سرشت اشیا را روشن سازد و واکنش شایسته انسان را بیان کند. به علاوه، قرآن مکرر به ما مىگوید که خدا جهان را با کلام مىآفریند. دقیقا همانگونه که قرآن و دیگر کتب آسمانى مجموعهاى از «نشانهها» یا «آیات» خدا هستند، کل جهان نیز مجموعهاى عظیم از نشانهها و آیات خداست. در واقع، خدا جهان را با آشکار کردن سه کتاب مىآفریند: کتاب جهان (تکوین)، کتاب نفس انسان و کتاب آسمانى (تشریع). او در هر کتابى نشانههایش را آشکار مىسازد و کلماتش را مىنویسد.
آنگاه که فهمیدیم حقیقت از کلام شکل یافته است، مىفهمیم که وظیفه انسان این است که نوشتهها را بخواند و درک کند و از دستورالعملها پیروى کند. تفسیر قرآن مبنا و ثمره همه علوم اسلامى است و همواره مستلزم تفسیر همزمان جهان و نفس بوده است. هر مسلمانى، با پذیرش قرآن به مثابه گفتار خدا، مسئولیت درک سخن خدا را پذیرفته است و ثمره چنین درکى عاید نفس او مىشود.
هر کس در قبال آنچه مىخواند مسئول است؛ نه تنها در قبال کتاب آسمانى، بلکه حتى در برابر دو کتاب دیگر. و با عنایت به اینکه درک نفس در خودش مکتوب است، خود کتاب نفس مهمترین عامل تعیینکننده سرنوشتش است. این امر به ما کمک مىکند که توضیح دهیم چرا قرآن در بیان حوادث روز رستاخیز مىگوید هر کس مخاطب این کلمات خواهد بود: «نامهات را بخوان! کافى است که امروز خودت حسابرس خود باشى.»10
پس، هسته اصلى معرفت این است که هر کس نفس خود را بشناسد. بازگشت اختیارى به مردم مىآموزد که با پىبردن به حکمت موجود در وحى و جهان، چگونه خود را تفسیر کنند. ثمره این بازگشت در روز رستاخیز به دست مىآید. آنچه باید بیاموزیم این است که اکنون چه کسى هستیم و هنگامى که باز مىگردیمو به ملاقات با خدا مىرویمچهکسى خواهیم بود. هر معرفت دیگرى فرع بر این معرفت است.
نفس رحمانى
هنگامى که ابنعربى درباره خلقت جهان از سوى خدا به وسیله کلام بحث مىکند، به کرّات عبارت «نَفَس رحمانى» را که از حدیث نبوى وام گرفته است، ماهرانه به کار مىگیرد. از نگاه قرآن، خدا به مثابه «رحمان» است که بر عرش [تخت]، که بر همه عالم احاطه دارد، تکیه زده است. چنانکه قرآن مىگوید: خدا پادشاه است و هر پادشاهى عرشى (تختى) دارد و سلطنتى. سلطنت خدا همه عالم است. او به مثابه رحمان بر عرش تکیه زده است؛ زیرا رحمت الهى ـ که اعطاى خیر، زیبایى و حقیقت است ـ سرشت جهان را تعیین مىکند. مطابق بیان پیامبر صلىاللهعلیهوآله، بر روى عرش نوشته است: «رحمتم بر خشمم پیشى دارد.»11
حدیثى دیگر بیان مىدارد: «عرش خدا قلب انسان است.»12 نتیجه این مطلب چنین است: دقیقا همانگونه که جز خدا چیزى وراى عرش عالم کبیر قرار ندارد، در مرکز عرش عالم صغیر نیز جز خدا چیزى نیست. از اینرو، گفته شده است: پیامبر صلىاللهعلیهوآلهاین حدیث مشهور قدسى را نقل کرده است که «ارض و سماء من گنجایش مرا ندارد، لکن قلب بنده مؤمن من گنجایش مرا دارد.»13
رحمان هنگام سخنگفتن کلمات را با نَفَسش بیان مىکند؛ بنابراین، نَفَس رحمان جوهر اصلى جهان است. نفس رحمان صفحهاى است که خدا کتاب جهان (تکوین) را بر آن مىنویسد. ماهیت کلماتى را که در این نفس پدیدار مىشود ریشهشناسى واژگان «کلام» و «کلمه» تعیین مىکند. هر دو واژه از ریشه «کلْم» گرفته شدهاند که لغتنامههاى عربى آن را به «جرح»، یعنى بریدن یا جراحت معنا مىکنند. «جرح» را به نوبه خود اغلب به تأثیر، یعنى نشانه و علامت بر جا نهادن توضیح مىدهند. ابنعربى با قرار دادن مبنایش بر این تعریفهاى متداول، مىگوید: کلام الهى در نفس رحمانى تأثیراتى بر جا مىنهد. هر کلمه «جراحت» یا «بیان» است؛ هرچند خود نفس در هر حال مصون و سالم مىماند.
خدا در ازل یک کلمه مىگوید: «باش!» این کلمه موجب سلسله ازلى و ابدى کلمات و عوالمى است که در قلمروهاى مادى، مثالى و روحانى پدیدار مىشوند. کلمه واحد «باش!» (کن) هستىبخش است؛ بنابراین، تلویحا همه چیز در آن نهفته است. خدا هر چه را بخواهد به وجود بیاورد، این کلمه را به آن معطوف مىدارد: «ما هنگامى که چیزى را اراده کنیم همین قدر به آن مىگوییم "باش" بىدرنگ موجود مىشود.»14
«چیزهایى» که خدا با آنها سخن مىگوید، در «عدم» مىمانند و همانگونه که دیدیم، این «عدم» قلمرو علم مطلق الهى است. خدا از ازل به همه چیز، یعنى همه اعیان آگاه است، اما آنها وجود خارجى ندارند. هنگامى که به آنها مىگوید «باش!»، آنها در نَفَس خدا به بیان درمىآیند. هستىشان نه به آنها، بلکه به نفسالهى، که در آنبهبیاندرآمدهاند،تعلقدارد.
با عنایت به اینکه مخلوقات چیزى جز کلماتى نیستند که خدا آنها را ابراز کرده است، معرفت انسان به اشیا چیزى جز معرفت به کلمات الهى نیست. چنانکه ابنعربى خاطرنشان مىسازد: «اصل وجود هستى جز در صفت الهى کلام ریشه ندارد؛ زیرا قلمرو هستى به چیزى جز کلام خدا آگاهى ندارد و هستى فقط کلام را مىشنود.»15
علت اینکه مخلوقات به چیزى جز کلام الهى آگاه نیستند، این است که چیز دیگرى براى دانستن وجود ندارد. کلامى که آنها به آن آگاهند به آنها مىگوید: «باش!»، و این کلام پیوسته در انحصار خداست. کلامْ صفت حقیقى خداست؛ بنابراین، صفت حقیقى خلق، سکوت است. هنگامى که کلام به خلق نسبت داده مىشود، صرفا بدین دلیل است که خدا آن را عطا کرده است؛ دقیقا همانگونه که هستى به خلق نسبت داده مىشود، که آن هم فقط بدین خاطر است که خدا به او گفت: «باش!» «هنگامى که مىشنوید بنده سخن مىگوید، این امر ایجاد سخن از جانب حضرت حق در اوست.»16
همه چیز کلمات خداست، که بذاته و فىذاته ساکت هستند. همه گونههاى هستى هستند که بذاته معدومند. این «وجود» است که از طریق آنها سخن مىگوید، از طریق آنها مىشنود، از طریق آنها مىبیند و از طریق آنها به یاد مىآورد. و این «وجود» است که با او سخن مىگویند، او را مىشنوند، او را مىبینند و او را به یاد مىآورند.
«عالم از حضرت حق چیزى جز وجود دریافت نکرده است و وجود چیزى غیر از حضرت حق نیست... بنابراین، چیزى او را به یاد نمىآورد، جز آنچه وجود به او عطا شده است؛ زیرا جز وجود چیزى نیست... اساس عالم بر عدم است و احکامى که بر آن بار مىشود ناشى از وجود حضرت حق است.»17
معرفت اسماء
کلام اسلامى مخلوقات را «افعال» خدا مىداند. ابنعربى توضیح مىدهد که این افعال چیزى جز آثار اسماى الهى، یعنى آیات الهى18 نیست. اما درباره خود اسماى الهى چه مىتوان گفت؟ آنها دقیقا چیستند؟ هنگامىکه از اسماء سخن مىگوییم، چه درباره خدا سخن بگوییم، چه درباره مخلوقات، درباره چیزى سخن مىگوییم که «از اثرى به وجود آمده است، یا چیزى که از آن اثرى به وجود آمده است.»19 پس اسم نیز، مانند دیگر کلمات، نشانه، خراش، بریدن، یا بیانى در سطح صاف وجود کلى و نخراشیده است.
سرچشمه نهایى همه اسماء و حقایق همان ذات خداست. خدا فىنفسه به همه چیز آگاه است؛ زیرا اشیاء صرفا آثار معرفت او به ذاتش هستند، که وجود نامحدود و مطلق است. خدا نه تنها به اسماى خود، بلکه به اسماى همه چیز و همه مخلوقات آگاه است. اینکه خدا در قرآن و در دیگر کتب اسماى خود را به نامهاى بسیارى مىخواند، بدین خاطر است که آثار نامهاى او بىنهایت متعددند. به قول ابنعربى، «خدا فقط به خاطر تنوع آثارى که در هستى ظاهر مىشوند، اسماى الهى را کثیر ساخته است.»20
از یک منظر، اسماى الهى آثار صفات و خصایص الهى هستند که در خلق ظاهر شدهاند. خدا بر اساس مخلوقات، یعنى همان کلماتى که بیان مىکند، به خود اسم مىدهد. در میان مخلوقات، به برخى از خصایص مىتوان پىبرد و این خصایص تنها مىتوانند خصایص متکلمشان باشند. این متکلم خود را از طریق صفات خلق آشکار مىکند که عبارتند از: رحیم، حى، عالم، قادر، متکلم و... اینها زیباترین اسمایى هستند که خدا در قرآن بیان مىکند.
همه اسماى خدا یا خلق، در تحلیل نهایى نشانههاى ذات خدا هستند که فىنفسه بىنشان و ناشناختهاند. با اینحال، به انسان این توان داده شده که همه اسماء را بشناسد؛ یعنى به همه نشانههاى نهفته در ذات، که چیزى جز کلمات ابرازشده در نَفَس رحمانى نیستند، پى ببرد. این علم فراگیرِ بالقوه است که انسان را از دیگر مخلوقات متمایز مىسازد. آنگاه که پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: «خدا آدم را بر صورت خود آفرید»، قطعا مقصودش این حقیقت بود که خدا به آدم معرفت همه چیز را داد: «و خدا همه [معانى ]اسماء را به آدم آموخت.»21
ابنعربى خاطرنشان مىسازد که اسماء ذکر را ممکن مىسازند. این امر نه تنها در مورد انسان، بلکه در مورد خدا نیز، که به اشیا از طریق اسمشان آگاه است، صادق است. اسماء چیزى جز آثار اشیا در علم مطلق خدا نیستند؛ نشانههایى که همان «اعیانند»: «اگر اسماء نبود، خدا چیزى را به یاد نمىآورد و چیزى خدا را به یاد نمىآورد. پس، خدا تنها از طریق اسماء به یاد مىآورد و تنها از طریق اسماء او را به یاد مىآورند و ستایش مىکند.»22
جامعیت
ویژگى متمایز انسان این است که مستعد شناخت همه اسماء است؛ اسمائى که آثار صفات الهى یا آثار خود ذات الهىاند. خدا در فعل خالقانه ازلىاش اسماء را ندا داد و آنها به مثابه مخلوقات در نفس رحمانى پدیدار شدند. سلسله بىپایان آفریدگان کلمات خاص خدا هستند. هر آفریدهاى تنها با توجه به اسم یا اسمائى که آن را از دیگر چیزهاى اسمدار متمایز مىکند، درکى از خدا دارد. تنها به انسان همه اسماء را آموخته تا او را به نحوى معادل همه خلق قرار دهد.
در کل عالم، اسماء بىنهایت متفاوتند، اما در صورت الهى، یعنى انسان، این اسماء همچون مظهرى جامع به هم پیوستهاند. آنگاه که خدا معرفت همه اسماء را به آدم آموخت، او آن را دریافت و توانست همه اسماء را دقیقا بشناسد؛ زیرا او بر صورت خدایى آفریده شده بود که به همه چیز آگاه است و آنها را بیان مىکند.
در واقع، در میان مخلوقات، فقط به آدم معناى اسم خود «خدا» را آموختهاند. او با شناخت خود، که بر صورت الهى ساخته شده است، این اسم و همه اسماى فرعى را شناخت و درک کرد. چنین معرفتى از طریق تفکر برهانى به دست نمىآید، بلکه مستقیما از ماهیت اشیا حاصل مىشود و ابنعربى آن را «چشیدن» مىنامد؛ اصطلاحى متداول براى بیان معرفت بىواسطه: «خدا به آدم همه اسماء را از ذات خودش، از طریق چشیدن آموخت؛ زیرا او خود را از طریق تجلّى کلى براى انسان ظاهر کرد. از اینرو، در محضر ربوبى اسمى نماند که براى آدم ظاهر نکرده باشد. او از درون خویش به همهاسماى خالق آگاهى یافت.»23
دستیابى به منزلت آدم
خداشناسى قرآن، که ریشه در کلمات، اسماء و ذکر دارد، به فرزانگان مسلمان امکان مىدهد بر اساس نیل به معرفت حقیقى خدا، تا حد زیادى به نقش انسان در عالم پى ببرند. چنین کسانى حقیقتا «انسان کامل» هستند. نمونههاى تاریخى آن را مىتوان در پیامبران و برخى از اولیا یافت. اما بیشتر مردم در سطحى مىمانند که گاه ابنعربى آن را «انسان حیوان» مىنامد.
انسان کامل به معرفت گنج پنهان نایل مىشود؛ معرفتى که هدف خدا از خلقت عالم است. تنها انسانها مىتوانند خدا را در کمال الهىاش بشناسند؛ زیرا تنها آنان به صورت جامع او آفریده شدهاند. اهمیت این معرفت پیشتر در بیان قرآن تلویحا بیان شد: «جن و انس را نیافریدم، مگر براى اینکه مرا بپرستند.»24 همچنانکه ابنعباس، صحابى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهشرح داده است، «مرا بپرستند» (لیعبدونِ) به معناى «مرا بشناسند»25(لیعرفونِ) است. آنگاه که شخص منزلت انسانى خود را به مثابه بنده و مخلوق خدا بشناسد، مىتواند با پیروى از هدایت پیامبر، حق کامل بندگى را بهجا آورد.
«از آنجا که خقلت سطوح بسیارى دارد، و کاملترین سطح آن انسان است، هرگونهاى در جهان در مقایسه با کمال انسان جزئى بیش نیست، حتى انسان حیوان بخشى از انسان کامل است... خدا انسان کامل را بر صورت خود آفرید و از طریق این صورت به او این توانایى را داد که همه اسماى خدا را به صورت یکى یکى و جزء جزء بر او اطلاق کند، هرچند همه اسماء یکجا به او نسبت داده نمىشود تا مولا از بنده کامل متمایز باشد. بنابراین، اسمى از اسماى حسنا ـ که همه اسماى خدا حسناست ـ نیست که بنده کامل به آن خوانده نشود، دقیقا همانگونه که او مىتواند مولایش را با آنها بخواند.»26
بنده کامل
در مخلوقات متعدد جهان، غیر از انسان ـ در هر سطح ممکن، از روحانى و فرشتهخویى گرفته تا مادى و محسوس ـ آثار اسماء و صفات خدا به مثابه ویژگىهاى خاص و منحصر به فرد هر مخلوقى نمودار است. هر چیزى در جهان خدا را به شیوهاى خاص، متمایز و معین مىشناسد و آن شیوه را صفات تجلّىیافته در آن شىء یا کلمه الهى که آن شىء تجسم آن است، تعیین مىکند. هر چیزى از خدا حکایت مىکند و با قرار گرفتن در جایگاه ویژه خود در سخن یگانه و نامکرر رحمان، نشانههاى خود را آشکار مىسازد.
در این حقیقتِ چند بعدى، یعنى نفس انسان، نشانههاى اسماء و صفات خدا نسبتا درونى هستند. این نشانهها از قلمرو مادى تا معنوى گسترش مىیابند و به دور قلب، یعنى مرکز درخشان هستى و روحى که خدا در خلقت آدم در او دمید، مىچرخند.
تنها به انسان این استعداد داده شده است که خدا را به نحو جامع و فراگیر بشناسد؛ زیرا تنها اوست که نه بر صورت یک یا چند اسم خاص، بلکه بر صورت اسم جامع، که دقیقا به خدا با همه اطلاق و بىکرانگى، ذات و صفات، تنزیه و تشبیه و تعالى و حضور دلالت دارد، آفریده شده است. اسم جامع اسمى است که تنها صورت انسانى حاکى از معناى حقیقت جامع خداست و در واقع، انسان اسم اعظم خداست. «تو واضحترین و مهمترین نشان خدا هستى؛ زیرا از این توان برخوردارى که او را از طریق خود ستایش کنى... تو اسم عظیم او هستى.»27
اگر کمال پرستش و بندگى این است که خدا را به شیوهاى که سزاوار حقیقت جامع اوست به یاد آوریم، تنها کسانى که بر صورت او آفریده شدهاند، مىتوانند بندگان خود خدا باشند. با این حال، به معنایى دقیقتر، پرستش صرفا به معناى خدمت به اهداف خداست و از این منظر، هر چیزى خدا را مىپرستد؛ زیرا اشیاى مخلوق و ممکن جز خدمت به وجود ضرورى که از آن برخاستهاند، کارى نمىتوانند بکنند: «هر که در آسمانها و زمین است جز بندهوار به سوى [خداى ]رحمان نمىآید.»28 هر بندهاى ـ هر مخلوقى ـ خدا را از طریق نحوه وجود خویش پرستش و عبادت مىکند. هریک مقامى دارند، که نحوه ابراز نَفَس رحمان از سوى رحمان تعیینکننده آن است.
اینکه فقط انسانها مىتوانند به مقام بنده کامل خدا دست یابند، بدین خاطر است که آنان ـ برخلاف دیگر مخلوقات ـ از قانون داشتن جایگاهى کیهانى مستثنا هستند. انسانها در حالت کمال، محدود به نحوه خاصى از هستى نیستند؛ زیرا آگاهى و شناختشان حد و مرزى ندارد. فقط آنان تصاویر و صور جامع خداى علیم و خبیر هستند. در واقع، آنان از این توان برخوردارند که صورت خودِ نَفَس رحمانى، یعنى ظهور همه وجود و همه اسماء و صفات الهى باشند. به نظر ابنعربى، این معناى حقیقى خلافت الهى است که به آدم عطا شد.
«کسى که پیوسته هدف آفرینش خود را در دنیا و آخرت درک کند، بنده کامل، مقصود عالم و نماینده همه عالم است. اگر همه عالم ـ از بالا تا پایین ـ براى لحظهاى از یاد خدا غافل شود، ولى این بنده به یاد او باشد، او از طریق آن ذکر برابر کل عالم است و از طریق او وجود عالم حفظ مىشود.»29
خانه خدا
قرآنْ خدا، جهان و انسان را بر اساس کلمات و کلام ترسیم مىکند. سه اصل ایمان اسلامى ـ توحید، نبوت و معاد ـ بر اساس اسماء و اسمگذارى خدا درک مىشوند. وظیفه ما انسانها این است که با یادآورى اسماى اشیا، یعنى اسماى حقیقى و واقعى اشیا، تا آنجا که نشانگر حقیقت الهى و یا بیانگر نفس رحمانى هستند، به موقعیت وجودىمان پاسخ دهیم.
این وظیفه را تنها از طریق قلب، یعنى مرکز شناختارى و معنوى انسان، مىتوان تحقق بخشید. قلب به تنهایى مىتواند تا آنجا بسط یابد که قلمرو نامحدود آگاهى و شناخت گردد. در میان تمام مخلوقات، تنها قلب است که گنجایش خدا را دارد. اگر بخواهیم به طور کامل و در عمل به یاد خدا باشیم باید در عالم صغیر او را نشسته بر عرش خویش بیابیم.
شناخت خدا مستلزم این است که همه چیز را تجلّى حضرت حق و نشانهها و آثارى بدانیم که نشانگر اسماء و صفات خداست. این معرفت، معرفتى نظرى نیست، بلکه معرفتى از نوع عرفانى و ذوقى است. این شناخت، شهود حقیقى حضور مطلق خداست؛ این حقیقت که «به هر سو رو کنید آنجا روى [به] خداست.»30 چنین معرفتى از طریق ذکر، که «حضور در برابر یگانه یادآورده شده [الواحد المذکور ]است»، حاصل مىشود.
آنگاه که به حضور دست یافتیم مىبینیم که هر چیزى در این جهان، به هر مقدار که نتواند تجلّى حضرت حق باشد، منفور است، و اینکه خود ما، به هر مقدار نتوانیم به این مطلب پى ببریم که اشیا تجلّى او هستند، منفوریم. اما در همین حال، مىبینیم که جهان چیزى جز یادآور خدا براى ما، یعنى ذکر خدا براى خود او نیست. تنها واکنش ما مىتواند این باشد که از هدایت جهان پیروى کنیم؛ یعنى یادآور خدا باشیم و او را به یاد آوریم.
این حدیث مىگوید: «جز یاد خدا، این جهان و مافیها منفور است»، اما همه «چیز» یاد خداست؛ بنابراین، چیزى منفور نیست. کیمیاى ذکر، منفور را به خوشیمن تبدیل مىکند. جایگاه ذکر، که خدا حقیقتا در آنجا حاضر است و انسان حقیقتا سعادتمند، قلب است. تنها معرفت و شناخت مىتواند به قلب حیات بخشد و نیل به مقام انسانى را براى او ممکن سازد. به همین دلیل است که ابنعربى مىگوید: «بزرگترین گناه چیزى است که دل را مىمیراند. دل تنها از طریق نشناختن خدا مىمیرد. این همان چیزى است که «جهل» نامیده مىشود؛ زیرا قلب خانهاى است که خدا از این نشئه انسانى براى خود برگزیده است، ولى این غاصب آن را غصب کرده و میان آن و صاحبش جدایى انداخته است. چنین کسى نسبت به خود ستمکارترین فرد است؛ زیرا خود را از خیرى محروم ساخته است که قرار بود از طریق صاحب این خانه، در صورت وانهادن آن به صاحبخانه، به او برسد. این محرومیت ناشى از جهل است.»31
نتیجهگیرى
آنچه در جمعبندى مىتوان گفت این است که ذکر، با خدا بودن و شناخت خداوند از طریق آیات و نشانههاى خدا در جهان و درون نفس است. خدا جهان را در سه کتاب تکوین، تشریع و نفس انسان آفریده و در هر کتابى نشانههایش را آشکار ساخته است. وظیفه انسان این است که نوشتهها را بخواند و درک کند و از دستورالعملها پیروى کند.
نکته دیگر این است که ذکر و یاد خدا پیوسته نیاز به مذکر دارد؛ یعنى کسى که حقیقت خدادادى انسانها را به یادشان بیاورد. چنین شخصى پیامبر است که به تعبیر قرآن «مذکر» است.
پاسخ انسان به مذکِّر الهى صرفا اذعان به حقیقت توحید نیست، بلکه برانگیختن درک فطرى از یگانگى خداوند در گفتار و کردار و اندیشه، یا در اعمال، حالات و معرفت است. تعبیر جامع این حالت، همان «بندگى و عبودیت» است که اوج آن را در انسان کامل، نظیر رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مىتوان شاهد بود.
در ادامه، با تحلیل معناشناختى به بررسى واژگان مرتبط با ذکر، مشخصا واژه «کلام» پرداختیم؛ اینکه خداوند هنگام سخن گفتن، کلمات را با نَفَسش بیان مىکند. بنابراین، نَفَس رحمان جوهر اصلى جهان است و خدا کتاب تکوین را بر آن مىنویسد. با عنایت به اینکه مخلوقات چیزى جز کلماتى نیستند که خدا آنها را ابراز کرده است، معرفت انسان به اشیا چیزى جز معرفت به کلمات الهى نیست.
در نهایت اینکه، اسماى الهى رهاورد صفات و خصایص الهى هستند که در خلق ظاهر شدهاند. خدا بر اساس مخلوقات، یعنى همان کلماتى که بیان مىکند، به خود اسم مىدهد. نکته مهم این است که انسان مىتواند به اسماى الهى پى ببرد و همین استعداد است که انسان را از دیگر مخلوقات متمایز مىسازد. انسان مستعد شناخت همه اسماء و به بیان دیگر مستعد شناخت جامع و فراگیر خداوند است. قلب انسان گنجایش خدا را دارد و بزرگترین گناه چیزى است که دل را مىمیراند و دل تنها از طریق نشناختن خدا مىمیرد.
اینکه فقط انسانها مىتوانند به مقام بنده کامل خدا دست یابند، بدین خاطر است که آنان برخلاف دیگر مخلوقات از قانون داشتن جایگاهى کیهانى مستثنا هستند و در حالت کمال، محدود به نحوه خاصى از هستى نیستند. و در این میان، تنها انسان کامل است که به معرفت گنج پنهان و شناخت همه اسماى الهى نایل مىشود؛ معرفتى که هدف خدا از خلقت عالم است.
نقد و بررسى
آنچه در موضوعات و مدعیات عرفانى پیوسته باید مدنظر قرار گیرد این است که راه عرفان، راه شهود و چشیدن است و نه فهمیدن و درک کردن و بنابراین، باید کسى که درصدد نقد و ارزیابى ادعایى از سوى یک عارف یا سالک برمىآید خود دستى در این وادى داشته باشد و بى دلیل و برهان چیزى را انکار نکند و البته چیزى را نیز اثبات نکند و نپذیرد.
اما توجه به این نکته نیز مهم است که با همین استدلال نباید کسى ادعایى، هرچند خلاف قرآن و سنت را مطرح کند و یا با این استدلال، هر آنچه را از هر کس مىشنود و یا مىبیند، به حساب عرفان و شهود نهاده، خود را عاجز از درک آن بداند. سنت غنى اسلام همانگونه که به سیر و سلوک و عرفان و تفسیر باطنى بها مىدهد، براى اصل شریعت نیز اهمیت قایل است و براى تمییز سره از ناسره و حق از باطل معیارها و موازینى را ارائه داده است. معیارهایى که در مکتب اهلبیت علیهمالسلام براى تمییز سخنان معصومان علیهمالسلام از احادیث جعلى مطرح شدهاند، نظیر ارائه سخنان آن بزگواران به قرآن کریم، نمونهاى از این امر است.
بنابراین، سخنانى از این سنخ را، که از ابنعربى باشد یا از طرفداران و پیروانش، باید در این بافت و با توجه به نکات بالا فهم کرد: «ابنعربى در گام نهایى صعودش به جانب خدا فهمید که چیزى جز ذات یگانه، یعنى خود خدا را شهود نکرده است و اینکه آن ذات یگانه چیزى جز وجود خود او، یعنى تنها وجودى که وجود دارد، نبوده است.»
نکته دیگر اینکه نویسنده در آغاز نوشتار حدیثى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نقل مىکند مبنى بر اینکه: «جز یاد خدا، این جهان و مافیها منفور است.» وى جداى از اینکه منبعى براى این روایت و سایر روایات نقل نمىکند، در توضیح این روایت مىگوید: «آنگاه که به حضور دست یافتیم، مىبینیم که هر چیزى در این جهان، به هر مقدار که نتواند تجلّى حضرت حق باشد، منفور است، و اینکه خود ما، به هر مقدار نتوانیم به این مطلب پى ببریم که اشیا تجلّى او هستند، منفوریم.» اما وى در ادامه از سخن خویش بازمىگردد و مىگوید: «اما در همین حال، مىبینیم که جهان چیزى جز یادآور خدا براى ما، یعنى ذکر خدا براى خود او نیست... این حدیث مىگوید: "جز یاد خدا، این جهان و ما فیها منفور است"، اما همه چیز یاد خداست؛ بنابراین، چیزى منفور نیست. کیمیاى ذکر، منفور را به خوشیمن تبدیل مىکند.» در اینجا باید به نویسنده گفت: آیا ما باید حرف شما را قبول کنیم یا سخن پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را؟
-
منابع
- ـ ابنعربى، محیىالدین، فتوحات المکیة، بیروت، دار صادر، بىتا.
- ـ محمدى رىشهرى، محمد، میزان الحکمة، قم، مکتب الاعلامالاسلامى، 1371.
- ـ احسائى، ابن ابىجمهور، عوالىاللئالى، قم، مطبعة سیدالشهداء، 1403ق.
- ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362.
- ـ ـــــ ، مرآهالعقول، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363.
- - Chittick, William C., Ibn Arabi, Heir to the Prophets, Oxford, London, 2005.
-
پی نوشت
- 1ـ این مقاله ترجمه و نقد فصل چهارم کتاب ذیل است:
- William C. Chittick, Ibn Arabi, Heir to the Prophets,Oxford, p. 25.
- * دانشجوى دکترى ادیان و عرفان، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 25/11/89 ـ پذیرش: 30/1/90.
- Ismailalikhani@gmail.com
- 1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 80؛ محمد محمدى رىشهرى، میزانالحکمه، ج 3، ص 214.
- 2ـ محیىالدین ابنعربى، فتوحات المکیه، ج 3، ص 502، س 12
- 3ـ نوعى نیایش در آیین هند که در آن نام خدا را تکرار مىکنند.
- 4ـ در سنت بودیسم به معناى پرشدن ذهن از بوداست و در اصطلاح، نوعى نیایش است که عموما در مکتب سرزمین پاک از بوداى ماهایانا وجود دارد.
- 5ـ «فَاذْکُرُونِى أَذْکُرْکُمْ» بقره: 152.
- 6ـ «یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ» مائده: 54.
- 7ـ محیىالدین ابنعربى، همان، ج 4، ص 36، س 8.
- 8ـ ذاریات: 56.
- 9ـ انبیاء: 25.
- 10ـ اسراء: 14.
- 11ـ محمدباقر مجلسى، مرآهالعقول، ج 5، ص 201؛ همو، بحارالانوار، ج 95، ص 232.
- 12ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 55، ص 39؛ همو، مرآهالعقول، ج 11، ص 254.
- 13ـ محمدبن ابىجمهور احسائى، عوالىاللئالى، ج 4، ص 1.
- 14ـ نحل: 40.
- 15ـ محیىالدین ابنعربى، همان، ج 2، ص 352، س 14.
- 16ـ همان، ج 3، ص 218، س 24.
- 17ـ همان، ج 4، ص 92، س 12.
- 18. Vestigia Dei.
- 19ـ همان، ج 2، ص 120، س 13.
- 20ـ همان، ج 4، ص 36، س 19.
- 21ـ بقره: 31.
- 22ـ محیىالدین ابنعربى، همان، ج 2، ص 489، س 29.
- 23ـ همان، ج 2، ص 120، س 24.
- 24ـ ذاریات: 56.
- 25. Know or Recognize.
- 26ـ محیىالدین ابنعربى، همان، ج 3، ص 409، س 16.
- 27ـ همان، ج 2، ص 641، س 21.
- 28ـ مریم: 93.
- 29ـ متن انگلیسى با آدرسى که مؤلف از کتاب فتوحات داده، منطبق نیست. متن عربى چنین است: «فمن لم یزل منا مشاهدا لما خلق له فى الدنیا و الاخرة فذلک هو العبد الکامل المقصود من العالم النائب عن العالم کله و حفظ به على العالم وجوده و لو غفل العبد الانسانى عن الذکر لم یقم العالم مقامه فى ذلک و خرب منه من زال عنه الانسان الذاکر.» یعنى: اگر بنده انسانى از یاد خدا غافل شود عالم نمىتواند در این کار جاى او را بگیرد و اگر انسان ذاکر خدا از جهان رخت بربندد، جهان نابود مىشود ابنعربى، همان، ج 3، ص 248، س 14.
- 30ـ بقره: 115.
- 31ـ محیىالدین ابنعربى، همان، ج 3، ص 179، س 6.