اخلاق و عرفان اسلامي
استاد مصباح يزدي
اشاره
گذشت كه عرفان به معرفت بيواسطه اطلاق ميگردد؛ معرفتي كه دل با تمام وجودش خدا را بيابد. راههاي شناخت عرفاني به دو شيوه است:
- 1. استفاده و كمك از سالكان واقعي اين طريقت؛
- 2. تحليل عقلي براي شناخت راهي كه ميبايست پيمود؛
و نيز بيان شد كه سير و سلوك مبدأ و مقصدي دارد، مقصد خداست و مبدأ آن، سير توسط انسان از وضع موجود به مقامي كه مطلوب است، يعني قرب به خدا صورت ميگيرد.
اينك ادامه اين مجموعه از سخنراني را پي ميگيريم.
راههاي عقلي سير و سلوك
گفته شد كه سير الي الله از مبدأ وضع موجود، شروع و به سوي قرب خداي متعال جهتگيري ميشود و پايان كار، مقامي است كه در شرع مقدس به «قرب الهي» يا «مقام عندالله» و امثال اينها نامگذاري شده است؛ البته تعبيراتي از قبيل «فناء في الله» و «بقاء فيالله» و... نيز به كار برده شده است.
همه اين تعبيرات، داراي معاني متشابهاي است كه حقيقت آن براي امثال ما مجهول است و تا انسان به آن مرحله نرسد و حقيقتش را نيابد، نميتواند واقعيتش را درك كند و تنها ميتواند به كمك مفاهيم، دورنماي معقولي را از آن، در ذهن خويش تصور كند. ميان اين مبدأ و منتهي، مسيري است كه بايد طي شود تا از وضع نامطلوب و ناقص فعلي به وضع مطلوب و كامل نهايي بينجامد. براي شناسايي مسير، مقاطع، منازل و چگونگي پيمودن راه، براي كساني كه هنوز به مقصد نرسيدهاند، دو راه تصور ميشود: راه نقلي و راه عقلي؛ البته منظور اين نيست كه دو راه براي وصول اليالله وجود دارد، بلكه راه وصول اليالله همان صراط مستقيم است، امّا شناختن آن از دو راه ميسّر است. راه نقلي، آن است كه از كساني كه اين مسير را پيمودهاند، استفاده كنيم؛ البته اين راه در صورتي قابل اعتماد است كه از جانب قرآن و حضرات معصومين: ارائه شده باشد. ديگران براي ما مشكوك هستند كه آيا واقعاً به آن مقام رسيدهاند يا ادعايي خلاف واقع دارند يا عمدا دروغ ميگويند يا فريبخورده و اشتباه ميكنند و حقيقت را نيافتهاند بلكه شبحي براي آنها مجسّم شده است و آن را حقيقت پنداشتهاند؟
راه عقلي آن است كه به كمك عقل و تحليلهاي عقلي، علائم و امارات كلي راه حق را بشناسيم و محكهايي به دست آوريم كه به وسيله آنها راه صحيح را از راه باطل تشخيص دهيم.
گفته شد مقامي كه انسان بايد به آن برسد، مقامي است كه خود را پرتوي از نور الهي ميبيند و براي خود هيچ استقلالي قائل نميشود. حقيقت سير الي الله، نفي استقلال از خود و ساير موجودات است، استقلالي كه به اشيا نسبت ميدهيم و به يك معنا هر چيزي را بتي قلمداد ميكنيم و هركس به رنگي در پيشگاه اين بتها به پرستش ميايستد. بايد اين بتها را سرنگون كرد. و تنها ذات مقدس الهي را شايسته پرستش دانست. هيچ موجودي به جز الله شايسته پرستش نيست (لا اله الا الله)؛ اما وقتي در كارهايمان دقت ميكنيم، ميبينيم كه به خدايان زيادي اعتقاد داريم و به انحاء گوناگون آلوده به شركيم.
با زبان، «لاالهالا الله» ميگويم، امّا «و ما يؤمن اكثرهم الا وهم مشركون»، «أفرأيت من اتخذ الهه هواه» كسي كه هواي نفس خود را معبود خويش قرار داده است، چگونه «لا اله الا الله» ميگويد؟ اگر با زبان اين را ميگويد، در دل ميگويد: «لاالهالا انا» رفتارشان نشان ميدهد كه خود را خدا ميداند و از دلخواه خود تبعيت ميكند، حالا دلخواهش هرچه باشد، شكمپرستي، شهوتپرستي، مقام پرستي، محبوبيت در دل مردم، فرق نميكند. هر كدام از اينها نوعي هويپرستي است و بدترين نوع آن، اين است كه خود را جاي خدا قرار داده و با فريب دادن مردم آنها را به پرستيدن خويش وادار كند. اگر بتوانيم خود را از بت خودخواهي و هويپرستي نجات دهيم و شكم بر ما مسلط نباشد بلكه در اختيار ما باشد و از غذايي غير از آنچه كه خدا اجازه داده است، تناول نكنيم، تازه بت شكم را شكستهايم، آنگاه نوبت به بت شهوت ميرسد «والحافظون لفروجهم» شهوت بايد كاملاً در كنترل آدمي باشد. در اين مورد نيز بايد آنچنان كه خدا فرموده است، عمل كرد. گاهي اعمال غريزه جنسي واجب است كه در اين صورت، عبادت و اطاعت خداست و موجب تقرب به خدا ميشود. گرچه در ظاهر، كاري حيواني است، اما چون انگيزه الهي دارد و شهوت اسير آدمي ميگردد و با اراده الهي كنترل ميشود، عبادت است و در نتيجه، بت شهوت هم شكسته ميشود. بت غضب، شخصيتخواهي و... هم همينطور است. بسياري از افراد ميتوانند شهوتشان را كنترل كنند اما اگر كسي به آنان توهين كند، نميتوانند تحمل كنند. اينان اسير غضب هستند. مؤمن بايد طوري باشد كه اگر كسي به ناحق هم به او توهين كرد، خود را نبازد و تاب تحمل داشته باشد.
خلاصه، اگر اين بتها از بتكده شيطاني به زير كشده شوند و در وجود انسان حاكمي غير از الله نباشد، آن وقت شخص ميتواند با صداقت «لاالهالاالله» بگويد وگرنه هر انساني اين شهادتش آميخته با شائبههايي خواهد بود. عقل او وحدانيت خدا را اثبات ميكند، اما دل او زير بار اين توحيد نرفته است. راه كلي، اين است كه سعي كنيم اين نحوه استقلالها را از اراده خود و بتهايمان پس بگيريم و به آفريننده آنها بدهيم. به بيان ديگر، سراسر اين راه يك عنوان دارد و آن بندگي كردن و بنده شدن است، ولي ما خود را خدا ميدانيم و نفس را معبود قرار دادهايم. لذا بنده الله نيستيم، امّا خدا دين خالص ميخواهد «الاالله الدين الخالص» بايد بكوشيم تا بنده خالص شويم، مقامي كه خداي متعال، عزيزترين بندگانش را به آن مقام رساند «سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجدالحرام الي المسجد الاقصي» وقتي كه پيامبراكرم(ص) به معراج ميرود، لقبش عبد است. در نماز نيز شهادت به وحدانيت الله و عبوديت محمدبن عبدالله(ص) ميدهيم، «اشهدانلاالهالله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله».
از يكي از بزرگان عرفا نقل شده است كه از او پرسيدند كه ميان انسان و خدا چقدر راه است، در جواب گفت: يك قدم. گفتند: عجب! چگونه يك قدم؟ گفت: تو قدمت را بلند كن و روي نفس خود بگذار! به خدا ميرسي.
امر دائر است بين اطاعت نفس و اطاعت خدا. ما خود، حجاب خوديم، اگر پا روي نفس گذاشتيم ديگر حجابي ميان ما و خدا نخواهد ماند. اگر بندگي خدا كنيم، به خدا ميرسيم، ولي اگر خود را در مقابل خدا مطرح كنيم، خود را از خدا دور كردهايم.
در دعاي ابوحمزه ميخوانيم: «وانك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك» تو اي خدا كريم! حجابي بين خود و خلقت قرار نميدهي مگر اينكه مردم در اثر اعمال خودشان در حجاب فرو روند. اعمال ناشايسته، بين ما و خدا حجاب ميشود وگرنه خدا بخلي ندارد كه همه مردم به او نزديك شوند، نه تنها بخلي ندارد بلكه عزيزترين بندگانش را براي همين مطلب فرستاده است و عزيزترين فرستادگانش براي همين مطلب به شهادت رسيدهاند؛ البته اين تقرب بايد به اختيار خود مردم باشد نه اينكه به صورت اجبار و از روي جبر باشد، كه در اين صورت ديگر انسان، انسان نيست و به آن مقام نخواهد رسيد.
ابتدا انسان بايد از حالت غفلت خارج شود. حالت يقظه و بيداري از اينجا شروع ميشود و قدم به قدم پيش ميرود تا حالاتي برايش پيش ميآيد و آن حالات، ثبات پيدا ميكند؛ يعني به صورت ملكه درميآيد و «مقام» ميشود.
بعد از مقام اول، حالت جديدي براي آدمي پيش ميآيد كه در اثر تكرار به صورت مكله در ميآيد و مقام دوم ميشود. البته تعيين اين مقاطع، اعتباري است و بستگي به اين دارد كه آدمي چه فواصلي را به عنوان يك منزل در نظر بگيرد. ميتوانيد بگوييد كه بيست كيلومتر فاصله است و يا بگوييد سه فرسخ فاصله است. اينكه چند منزل وجود داشته باشد، وحي مُنْزل نيست، بستگي دارد به اينكه هر مقطعي را چند مرحله حساب كنيم. در هر حال ذكر اين منازل فرضتي ديگر ميطلبد.
توحيد افعالي
يك نوع تقسيمبندي ديگر نيز هست و آن اين كه انسان وقتي ميخواهد از خودپرستي خلاص شود و نهايتا به معبود و معشوق حقيقي خود برسد، اولين كاري كه ميبايست انجام دهد، عنوان كلياش اين است كه «اراده خود را تابع اراده خدا كند. » بعد از اين مرحله (كه خود مرحلهاي طولاني و داراي مشقات فراواني است) بايد صفات و كمالات و ملكات خود را از خود نفي كند و به خدا نسبت دهد؛ نه تنها در لفظ و عبارت، بلكه در بينش و شهود نيز آنها را به خدا نسبت دهد.
مرحله سوم، اين است كه هستي خود و همه موجودات را از خدا ببيند و از آنها نفي هستي استقلالي كند. بزرگان، اين راه را تقسيم كرده و اسمش را توحيد انفعالي، صفايي و ذاتي گذاشتهاند. اين اصطلاح، غير از آن اصطلاح فلسفي است كه توحيد ذاتي يعني خدا يكي است و دو نيست و شريك و همتا ندارد و توحيد صفاتي يعني همه صفات، عين ذات خداست نه اينكه خدا در انجام كارهايش احتياج به يار و ياور ندارد. اينها اصطلاح علماي كلام است كه از توحيد در ذات شروع و بعد از توحيد در صفات به توحيد در افعال ختم ميشود. اما در سير و سلوك، اول، سير به توحيد افعالي است، سپس سير به توحيد صفاتي و بعد سير به توحيد ذاتي است. در اينجا هدف از رسيدن به توحيد افعالي اين است كه انسان شهود كند كه اساس كارها از لحاظ وجود خداي متعال است. اوست كه كارها را هر چند از راه اسباب و از جمله، خود انسان ايجاد ميكند. لسان قرآن نيز همين را بيان ميكند: «يهب لمن يشاء أناثا و يهب لمن يشاء الذكور» خدا به هركس بخواهد، دختر ميبخشد و به هركس بخواهد، پسر. اين بخشيدن بدون دخالت خود انسان نيست و از راه اسباب طبيعي انجام ميگيرد، ولي در عين حال در مرحلهاي بالاتر به خداي متعال استناد دارد و باز ميفرمايد: ماييم كه از آسمان آب نازل ميكنيم، گياه ميرويانيم و به شما روزي ميدهيم. اين مطلب را ميتوانيم با برهان نيز اثبات كنيم كه در اين صورت، فهم و عقلمان قانع شده است، اما هنوز آن را نيافتهايم و شهود نكردهايم؛ مثلا، فرض كنيد كه شخصي گرفتار است و احتياج به پول دارد، در اين هنگام يكي از دوستانش ميرسد و ميگويد: من مقداري پول دارم، آن را به امانت نزد شما ميگذارم، اگر نياز داشتيد، ميتوانيد از آن استفاده كنيد.
شخصي گرفتار، در دل به اين مطلب معترف است كه آن شخص كارش را راه انداخت و اگر مقداري ايمان داشته باشد و آداب شرعي را بداند، ميگويد: خدا به وسيله او كار ما را درست كرد. گفتن اين مطلب با زبان، آسان است، اما باور قلبي داشتن به اينكه «خدا اين كار را كرد» مطلب ديگري است. در حقيقت، رفع نياز او بيش از آنكه به آن شخص استناد داشته باشد، به خدا استناد دارد. يا مثلاً انسان مريض ميشود و به دكتر مراجعه ميكند و بهبود مييابد. در دل انسان اين است كه دوا يا آقاي دكتر موجب بهبودي او شد. البته اين نسبت نيز صحيح است و واقعا دكتر و دوا تأثير داشتهاند و لذا ما بايد از دكتر تشكر كنيم كه از مريض عيادت كرد و دقت كرد كه اشتباه نكند. از دوا فروش نيز بايد تشكر كنيم كه دوا را در اختيار ما قرار داده است، ولي در سطح بالاتر بايد معتقد باشيم كه خدا مريض را شفا داده است. «واذا مرضت فهو يشفين»
هنگامي كه نمرود از ابراهيم خليل پرسيد: خداي تو كيست؟ جواب داد؟ خداي من كسي است كه هنگامي كه مريض ميشوم، او شفايم ميدهد و اوست كه به من طعام ميدهد و مرا سيراب ميكند.
شما اين صحنه را مجسم كنيد: ديكتاتور و طاغوتي كه خود را خدا ميداند، جوان پانزده، شانزده سالهاي را كه بتها را شكسته و به مقدسات ملتش بياحترامي كرده است، محاكمه ميكند و در آن بارگاه با عظمت و شكوه، به او ميگويد: تو كي هستي و چرا اين كار را كردي؟ ابراهيم(ع) ميفرمايد: من بايد دعوت به پرستش خداي يگانه كنم، اينهايي كه شما ميپرستيد، خدا نيستند. نمرود ميگويد: پس خدا كيست؟ ابراهيم(ع) ميفرمايد: خداي من كسي است كه به من غذا ميدهد و سيرابم ميكند و هنگامي كه مريض ميشوم، شفايم ميدهد، كسي كه به من حيات ميدهد و سپس آن را ميگيرد و مرا ميميراند، او خداي من است. مشاهده ميفرماييد كه چقدر بايد اين مسأله براي او روشن باشد كه اصلا خدا را آن كسي ميداند كه به او غذا ميدهد. اين سخن جواني پانزده، شانزده ساله است كه مدتها در غاري زندگي كرده است و تا اين سن با اجتماع ارتباطي نداشته و بدون تحصيلات و معلومات بوده است. او ديده است كه غذا به دست نانوا و سايرين تهيه ميشود، اما ميداند كه آنها غذا دهنده نيستند، ولي ما اين مسائل را نمييابيم و اگر هم بگوييم كه خدا ميدهد، مقداري تشريفاتي است و در دلمان اين نيست. اگر ما به توحيد افعالي برسيم، يعني آنچه را كه حضرت ابراهيم(ع) ميفرمود و ميديد، ما نيز ببينيم و بيابيم كه خداست كه به ما نان ميدهد، خداست كه به ما شفا ميدهد، تازه در مرحله اول توحيد هستيم.
حالا چه كنيم كه شهود كنيم؟ راه كلي براي رسيدن به اين مرحله از توحيد، اين است كه آن جا كه كار را به خود مستند ميكنيم و انانيت ما ظهور ميكند، اين انانيت را بشكنيم و به تعبير ديگر، اراده خود را تابع اراده خدا كنيم. آنچه موجب شده است كه ميان ما و خدا حجاب به وجود بيايد، همين اعمالي ناشي از انانيت و منّيت است. "من ميخواهم" است كه نميگذارد خدا را ببينم و نميگذارد ببينيم كه كار، كار اوست. ميگوييم "من" اين كار را انجام ميدهم، "من" پول به دست ميآورم، "من" اختراع ميكنم. اگر در مرحله عمل، "من" را حذف كنيم و وقتي "من" ميگويد كه اين كار را بكن، بگوييم: خدا اجازه نميدهد و اين "من" را بكوبيم و اراده خود را تابع اراده خدا كنيم، به مرحله توحيد افعالي ميرسيم. اگر "من" در ماه رمضان بگويد: غذا بخور جواب بدهم: به شما اجازه اين كار داده نميشود، چون خدا نخواسته است، او ديگر نميتواند با گردن كلفتي بگويد: "من" ميگويم غذا بخور. "من" ميخواهم به فلان صورت و فلان منظره بنگرم. بايد جلوي اين "من" را بگيرم و بگويم: خدا نخواسته است كه به نامحرم نگاه كنم. اين جاست كه اراده من شكسته ميشود. اين اراده، غير از آن ارادهاي است كه بايد تقويت شود، آن اراده با همين اراده شكستنها تقويت ميشود. آن اراده الهي است كه بايد تقويت شود. اين اراده حيواني و نفساني بايد شكسته شود تا اراده و قدرت الهي در انسان ظهور بيابد.
اگر انسان بتوان چشمهاي خود را كنترل كند و نفس را بكوبد، آثار زيادي ظهور پيدا ميكند. از بسياري از بزرگان نقل شده است كه تجربه و ادّعا كردهاند كه اگر كسي بتواند چشمهاي خود را كنترل كنند و آنجا كه فرموده است: ننگر، ننگرد، آثار نورانيتش در همين دنيا ظاهر ميشود. يكي از آثارش علم تعبير خواب خود و ديگران است. ميتوانند رؤياهاي صادقانه ديگران را نيز تعبير كنند و حقانيتش را بفهمند و يا حقايقي را پيشاپيش بگويند و پيشبيني كنند. اين مسأله قابل وصف نيست. نورانيت خاصي است كه خدا در دل آنها قرار ميدهد.
افرادي كه به خود بنده گفتهاند كه ما حادثهاي را كه قرار است فردا اتفاق بيفتد، اكنون ميبينيم و ما بعدا شاهد صدق پيشبيني آنها بودهايم. اينها در اثر كنترل چشم است. اين، اثر دنيايي آن عمل است و اثرهايش در آخرت الي ماشاء الله است.
دست به مال مردم دراز نكردن، غذاي حلال خوردن، كنترل چشم و گوش و زبان و... باعث تقرّب به او و رسيدن به مرحله توحيد افعالي است. هر قدر كه انسان بتواند اراده خود را در آن بُعد و مسير خاص، محو كند و آن را تابع اراده خدا كند و به تعبير ديگر، نفسكشي كند و پا روي نفس خود بگذارد، به توحيد افعالي نزديكتر ميشود. اگر در تمامي افعالش اراده خدا را حاكم كند، بينش باطني در او پيدا ميشود و ميبيند كه دست خدا همه امور عالم را اداره ميكند، بدون اينكه نسبتش با اسباب قطع شود يا جبر لازم بيايد و يا اختيار از كسي سلب شود.
جداي از تدبير موجودهاي مختار، تدبيري فوقاني وجود دارد. گاهي بر تدبيرهايي كه ما ميگوييم، تدبيري فوقاني سايه ميافكند و اين تدابير، تحتالشعاع آن تدبير واقع ميشوند. ما براي كاري قدم بر ميداريم، اما خدا تدبيري ميكند تا كار ما به نتيجه مهمتري برسد. ما طرحريزي و نقشهاي براي انجام فلان كار نداشتيم و مشغول انجام كار خود بوديم، ولي خدا نتايجي بسيار بالاتر از آنچه كه ما به دنبالش بوديم بر آن مترتب ميفرمايد. آنهايي كه در جبهه بودهاند، از اين مسائل فراوان ديدهايد. آدمي نقشههايي ميكشد و با اختيار هم كار ميكند، اما خدا نتيجه عاليتري بر آن مترتب ميكند. وقتي آدم چنين بينشي پيدا كرد، "حالي" پيدا ميكند و چشمي به دست آورد كه تمام جهان را از بزرگترين كهكشانها تا كوچكترين ذرات اتم، به هم پيوسته و متصل ميبيند. هر چيزي دقيقاً در همان جايي است كه بايد باشد و هر حركتي از هر موجودي صادر شود، از آن الكتروني كه از مدار خارج ميشود تا آن ستاره دنبالهداري كه ظاهر ميشود و تا آن انفجاري كه در ستارهاي بزرگ يا در خورشيد حاصل ميشود، تمام اينها بر اساس نظامي واحد و تابع يك ارادهاند.
همه آنها مثل قطعات يك تابلوي نقاشي هستند كه نقاشي ماهر، آن را ترسيم كرده است. در انتخاب رنگها و رنگآميزي دقت و ظرافت فراواني به كار رفته است و كسي نيز در اين مجموعه، مجبور نيست و همه، كار خود را انجام ميدهند، اما آن ارادهاي كه كلّ اين فعاليتها را به يكديگر پيوند و ربط ميدهد، يك امر فوقاني و فوق بشري است.
تعاليمي كه در قرآن و روايات، درباره اعتقاد به قضا و قدر، مشيت و اراده الهي و اينگونه مطالب آمده است، همگي كمكي است براي اينكه شخص به سوي اين مقام حركت كند و چنين بينشي پيدا كند كه هيچ موجودي حتي به اندازه سرسوزني از تحت اراده خدا خارج نيست، بدون اينكه جبري در كار باشد.
توصيف اين مسائل، مشكل است، اما اگر كسي اينها را لمس كند، چنان از اين مشاهده لذت ميبرد كه خوش ذوقترين مردم از ديدن زيباترين تابلوهاي نقاشي، آنقدر لذت نميبرند؛ زيرا آن تابلوي نقاشي با يك يا دو متر عرض و طول، تسوط فكر كوتاه هنرمندي ترسيم و رنگآميزي شده است، اما كسي كه به مقام توحيد افعالي ميرسد و چنان بينشي پيدا ميكند كه اين جهان بيكران را مانند يك تابلوي نقاشي بسيار زيبا و دقيق كه هر چيزي در جاي خودش جاسازي شده است، ميبيند، چنان از تماشاي آن مست ميشود كه همه لذتها را فراموش ميكند. كسي كه روح لطيفي دارد، هنگامي كه نقاشي زيبايي را تماشا ميكند و وقتي كه نواي بلبلي را ميشنود، آنچنان تحت تأثير واقع ميشود كه همه چيز را فراموش ميكند؛ مخصوصا هنگامي كه بداند كه همه اينها آثار معشوق او است. اين ديدگاه بر لذت او بارها ميافزايد. كسي كه عكس يا دستخط يا اثري از معشوقش به دستش برسد، چقدر لذت ميبرد؟ آيا آن لذت را ميتوان با لذت خوراك مقايسه كرد؟ كسي كه اين زيبايي جهان بيكران را به عنوان اثري از محبوب خود ميبيند، چنان غرق لذت ميشود كه نزديك است قالب تهي كند. «لو لا الآجال التي كتبت عليهم لما استقرّت ارواحهم في اجسادهم» اگر آن اجلهاي حتمي نبود، روحشان از كالبد پرواز ميكرد.
اگر كسي به اين مقام برسد، تازه يك مرحله از سير و سلوك را پشت سر گذاشته است؛ يعني به توحيد افعالي رسيده است و خدا را كارگردان ميبيند، اما هنوز علم، قدرت، لذت، شادي و غم و اندوه را از خود ميبيند. كاركرد اين جهان و كارها را از او ديده است، اما حالات، صفات و ملكات را به خود و به ديگران نسبت ميدهد. پس مرحله ديگري از سير و سلوك وجود دارد كه بايد طي شود و آن اين است كه نه تنها كارها بلكه صفات وجودي و همه صفات كمال و جمال را از خدا ميداند و براي هيچ موجودي، زيبايي استقلالي قائل نميشود. براي هيچ دانشمندي، دانش استقلالي قائل نميشود، بلكه اين دانشها را پرتويي از علم الهي ميداند، پرتويي بسيار ناچيز از اقيانوسي بيكران از او و مال اوست.
و بالاخره مرحله سوم، توحيد ذاتي است كه كلّ هستي را از او ميداند، نه تنها صفات را به مخلوقات نسبت نميدهد، و صاحب اصلي آن صفات را خدا ميداند. بلكه در اين مرحله، همه هستي موجودات را طفيلي ميبيند.
بعضي اين را به دريا و رطوبت تشبيه كردهاند و بعضي به موج دريا و بعضي به سايه و شاخص، ولي همه اينها كوتاه و نارساست. موج و رطوبت حالتي از يك جسمند و عرض از يك جوهر. به همين دليل نميتواند رابطه مخلوق را با خالق نشان دهند.
هرچه در اين زمينه گفته شود، از حد تشبيه و استعاره و مجاز تجاوز نميكند. هيچ عارفي با هيچ لساني قادر به بيان آن رابطه نيست. نه تنها هيچ عارفي، بلكه هيچ پيامبري نيز قادر نيست؛ زيرا هيچ مفهومي نميتواند آن واقعيت را بيان كند. تنها، كساني كه به آن مرحله برسند، خواهند يافت كه چگونه رابطهاي است. اينجاست كه بسياري لغزش پيدا ميكنند؛ چون وجود موجودات را چنان كمرنگ و ربطي و تعلّقي ميبينند كه گويا وجودي ندارند و لذا تعبير ميكنند كه اصلا غير از خدا چيزي نيست و همه چيز، اوست. گاهي نيز تعبير را غليظتر ميكنند كه زننده و خلاف ادب است. از بعضي عرفاً نقل شده است كه گفتهاند: "ليس في جبتي الا اله" يا بعضي كه گفتهاند: "انا الحق". البته ما كه شناخت دقيقي از اين اشخاص نداريم و نميتوانيم ادعا كنيم كه آيا آنها واقعاً حقايقي را يافتهاند و از باب نارسايي الفاظ چنين گفتهاند يا اينكه ناقص و قاصر بودهاند.
اگر ميخواهيم بهرهاي بگيريم، خوب است از معصومين بگيريم كه عصمتشان ثابت است و شكي در مورد آنها نيست. اگر اهل بهره گرفتن هستيم، چهطور پيشوايان معصوم را واگذاريم و سراغ كساني برويم كه مشكوك الحالند؟
نتيجهگيري
مجموع سير و سلوك را ميتوان به سه دسته تقسيم كرد. روح همه اين سه مرحله كلي، همانگونه كه گفتيم يك كلمه است: "بنده شدن". آدمي بايد سعي كند كه هستي خود را به صاحب هستي برگرداند و چيزي را از خود نداند و نبيند، البته نه اينكه كارهاي زشتش را به پاي ديگران بگذارد و از خود سلب مسؤوليت كند. اگر به مرحله توحيد افعالي برسد، ديگر كار زشتي از او صادر نميشود تا آن كار، شيطاني يا الهي باشد. اگر از چنين شخصي كار زشتي سر بزند، در دره جهنم معلقش ميكنند. ممكن است الفاظش را بداند و بنويسد، اما مأوايش جهنم باشد، مگر آن مقامها را به آساني به هر كس ميدهند؟
هر چيزي كه ارزشمند باشد، رسيدن به آن مشكل است. هر راه طولاني را پيمودن، مشكل است. شما ميخواهيد به قله دماوند برويد، خيلي هم علاقه داريد و خوشتان ميآيد، اما آيا در اين راه خسته نميشويد؟ آيا ميتوان بدون خستگي به قله رسيد؟
انجام لذيذترين كارها نيز خستگي ميآورد و هرچه كار، ارزش بيشتري داشته باشد، مقدمات مشكلتر و راه طولانيتري داشته، پيمودن آن مشكلتر خواهد بود. اين براي آن است كه ميان آنهايي كه با اختيار زحمت ميكشند و جهاد ميكنند تا به اين هدف برسند و آنهايي كه راحتطلباند، تفاوت گذاشته شود. خدا اين عالم را براي امتحان خلق كرده است. منظور از امتحان، به فعليت رسيدن استعدادهاي ماست.
به هر حال، سير كلي الي الله، بنده شدن است و بنده شدن را به سه بخش كلي ميتوان تقسيم كنيم، بنده شدن در افعال، بنده شدن در صفات و بنده شدن در هستي. براي هر كدام نيز كارها و تمرينها متناسب با خودش لازم است.
ادامه دارد.