نسيم رحمت الهى (2)
سال بيستم ـ شماره 163 ـ تير 1390، 5ـ9
نسيم رحمت الهى (2)*
آيت اللّه محمدتقى مصباح
چكيده
اين مقال شرح و تفسيرى است بر مناجات الراغبين امام سجاد عليهالسلام. بنده گناهكار همواره در حالت خوف از عذاب الهى و رجاء به اميد و رحمت الهى قرار دارد؛ از يكسو، به خاطر گناه و خجلت از مواجهه با مولى، حالت انقباض و گرفتگى بر دل او چيره مىشود و از سوى ديگر، به اميد بخشش و بازگشت و بهره مندى از رحمت الهى، حالت انبساط خاطر بر او عارض مىشود.
در ادامه، استاد به شرح طمع انسان مؤمن به احسان و رحمت الهى و درخواستهاى رهيافتگان، به بارگاه ربوبى پرداخته اند. مناجاتى نيز از امام سجاد عليه السلام بيان شده است كه حالت كسى را مجسم مىكند كه در پرتو ضيافت و انوار الهى، حالت انبساط به خود گرفته و به شيرينزبانى به مناجات با خدا مشغول است و سخنانى با عالىترين مضامين بيان مىكند.
كليدواژهها: رحمت الهى، مناجات، نعمتهاى الهى.
قبض و بسط دل
چنانكه در مباحث پيشين گذشت، لحن سخن امام سجاد عليهالسلام در آغاز مناجات «الراغبين» متناسب با حال كسى است كه به عواملى كه خشم و غضب الهى را برمىانگيزاند و به عذاب الهى توجه يافته است و ناگاه به صفات رحمت الهى توسل مىجويد تا حالات روانى خود را متعادل سازد و توازنى بين خوف از عذاب الهى و اميد به رحمت الهى و آمرزش گناهان برقرار سازد. پس از آن مرحله و در نتيجه توجه به رحمت بىكران خداوند، افق روشنى را فراروى خود مىيابد و انوار عظيم و خيرهكننده تجليات الهى كه سراسر هستى را فرا گرفتهاند مشاهده مىكند و از خود بىخود مىگردد. در اين حال، عالىترين احساس و آرزوى خود را، كه قرب الهى و نوشيدن شراب وصل با معبود است، بر زبان جارى مىسازد. اما ناگاه درمىيابد كه تا رسيدن به آن آرزو، راه درازى در پيش دارد. اكنون بايد متناسب با حالش خواستههايش را مطرح كند و به تدريج خواستهها و آرزوهاى بزرگتر و بزرگتر را مطرح سازد. بدينسان، دستهاى خويش را در پيشگاه خداوند بلند مىكند و مىگويد: خدايا، من خود را در معرض نسيم رحمت تو قرار دادهام و منتظرم نسيم رحمت تو در جانم بنشيند و دلم را از آلودگىها و گناهان پاك سازد تا لايق دريافت رحمت فزونتر تو گردم. خدايا، من از گناهان و آنچه خشم و غضب تو را برمىانگيزاند و عذاب تو را در پى دارد به تو پناه آوردهام؛ چون پناهگاهى جز تو ندارم و هرجا كه بروم و به هرجا پناه آورم، آرامش و آسايش نمىيابم و چارهاى جز پناه آوردن به رحمت بىكران تو ندارم.
بنده گناهكار، كه خود را مستحق عقاب خدا مىيابد، گرچه مىداند كه پناهگاهى جز جوار رحمت الهى ندارد و مىداند هركجا برود سروكارش با خداست، اما خجالت و حيا مانع از آن مىشود كه به نزد خداوند برگردد و تا در پناه خدا قرار نگرفته، حالت انقباض و گرفتگى بر دل او چيره مىگردد. اما پس از آنكه به سوى خداوند برگشت و در آغوش رحمت و عنايت الهى آسود، آن حالت به حالت انبساط مبدل مىگردد. براى تقريب به ذهن و در حد تشبيهى ناقص و نازل، نظير كودكى كه در خانه شيطنت و خطايى انجام مىدهد و براى رهايى از تنبيه و مجازات مادر از خانه مىگريزد. او كه پناهگاهى جز آغوش مادر ندارد و هركجا كه برود، ناچار است به خانه و به نزد مادر برگردد، وقتى گرسنه شد و بالاتر از آن، نياز به نوازش و مهربانى در او برانگيخته شد، پيش خود مىانديشد كه به جز مادر چه كسى به من غذا مىدهد و نوازش و آغوش مهرش را نصيبم مىگرداند. با سرافكندگى و احساس شرم و حيا به نزد مادر برمىگردد و زبان به عذرخواهى و اظهار پشيمانى از كردار زشت خود مىگشايد و خود را در آغوش مادر مىافكند. وقتى مادر دست بر سر و روى او كشيد و مهر و محبتش را نثارش ساخت، آن حالت گرفتگى و انقباض كودك به حالت انبساط و گشادگى دل مبدل مىگردد. در پى اين حالت زبانش باز مىشود و در آغوش مادر به شيرينزبانى مىپردازد.
روشن است كه محبت مادر كه كودك خطاكار را در سايه امنيت و آرامشخاطر قرار مىدهد، قابل مقايسه با محبت نامحدود خدا نيست. اگر همه محبتهاى مادران از آغاز تا قيامت را يكجا انباشته سازيم، باز در مقابل محبت الهى چيزى به شمار نمىآيد؛ زيرا محبت خداوند نامحدود و محبت ديگران هرچقدر عظيم باشد محدود مىباشد. پس گرچه گناه ما عظيم است، اما در مقابل محبت و عطوفت الهى نامحدود و غيرقابل توصيف است. رحمت و محبت مادر، كه خالصترين و سرشارترين محبتهاى انسانى است، خود جلوهاى از تجليات محبت و رحمت بىانتهاى خداوند مىباشد. رحمتى كه شامل همه بندگان خدا حتى گناهكاران مىشود و آنان با توبه و پشيمانى از كردار زشت خود از آن بهرهمند مىگردند. امام باقر عليهالسلام فرمودند: «همانا شادمانى خداوند از توبه بندهاش افزونتر از شادمانى مردى است كه شترش را كه آب و غذايش بر آن قرار دارد، در بيابانى خالى از آبادانى گم كرده و در آن گيرودار كه او نمىداند چه كند و به كجا روى آورد و سرش را بر زمين مىنهد تا بخوابد (و تسليم مرگ مىگردد)، ناگاه كسى نزد او مىآيد و به او مىگويد: در جستوجوى شترت هستى؟ او مىگويد: بله. آن شخص مىگويد، شترت اينجاست، آن را بگير؟ آن مرد برمىخيزد و شترش را مىگيرد. امام باقر عليهالسلامفرمودند: همانا شادمانى خداوند از توبه بندهاش افزونتر است از شادمانى آن مرد به هنگام يافتن شترش.»1
هركس كه از عذاب الهى فرار مىكند، ناچار است كه به خدا پناه آورد. از اينرو، حضرت فرمودند: خدايا، من تو را شفيع خود قرار دادم تا عذاب و غضبت را از من بردارى، و از عذاب و قهرت به خودت پناه آوردم؛ چون پناهى جز تو وجود ندارد. لطف و كرم بىنهايت خدا اقتضا مىكند كه هركس به او پناه آورد، نااميدش نسازد و رحمت و عنايت خويش را از او باز نگيرد. حتى خداوند به پيامبرش فرمان مىدهد كه اگر مشركان به او پناه آوردند، به آنان پناه دهد و آنان را مورد محبت و لطف خود قرار دهد. حال آيا سزد كه خود به بندگان مؤمن خطاكار، كه از كردار زشت خود پشيمان گشتهاند، پناه ندهد و لطف و رحمتش را از آنان دريغ گرداند: «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْلَمُونَ» (توبه: 6)؛ و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به مكان امنش برسان؛ چراكه آنان قومى ناداناند.
طمع مؤمن به احسان و نعمتهاى الهى
خدايا، اكنون كه جز تو پناهگاهى ندارم و جز درگاه تو جايى را ندارم، كه بدان روى آورم و كسى جز تو نمىتواند خواستهها و نيازهايم را برطرف سازد، با چشمداشت و طمع فراوان به احسانت به نزدت آمدهام: «أتَيتُكَ طامعا فى احسانِك راغبا فِى امْتِنانِك»؛ آمدم به درگاهت در حالىكه به احسان تو طمع و به نعمتهايت رغبت دارم.
برخى از واژگان مشترك بين زبان عربى و فارسى، در زبان فارسى در معنايى متفاوت از معنايى كه در زبان عربى به كار مىرود، استعمال مىگردد. مثلاً واژه «غرور»، داراى معانى متعددى نظير «فريب»، «گولخوردگى»، «اغفال» و «خودبينى» است و در زبان عربى بيشتر به معناى «فريب» به كار مىرود. براى نمونه خداوند وقتى مىخواهد زندگى دنيا را وسيله فريب و اغفال انسان و وسيله سرگرمى و غفلت از سعادت واقعى معرفى كند مىفرمايد: «كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَما الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ» (آلعمران: 185)؛ هركسى چشنده مرگ است، و جز اين نيست كه مزدهايتان را روز رستاخيز تمام بدهند. پس هر كه از آتش دوزخ دور داشته و به بهشت درآورده شود، به راستى رستگار شده است، و زندگى دنيا چيزى جز كالاى فريب نيست.
اما در زبان فارسى، «غرور» به معناى نوعى «خودخواهى» به كار مىرود. همچنين «امتنان» از «منّت» به معناى «نعمت» اشتقاق يافته و اين دو واژه و ساير واژگان همخانواده آنها در زبان عربى بيشتر به معناى نعمت و بخشش به كار مىروند و كمتر به معناى «منّت نهادن» به كار مىروند. به عنوان نمونه خداوند مىفرمايد: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (آلعمران: 164)؛ به راستى خداوند بر مؤمنان نعمت و بخشش [بزرگ ]خود را ارزانى داشت كه در ميانشان پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان مىخواند و پاكشان مىسازد و كتاب و حكمتشان مىآموزد. در حالىكه پيش از آن [آمدن پيامبر ]هر آينه در گمراهى آشكارى بودند.
برخلاف تصور برخى كه «منّ اللّه» در آيه شريفه را به معناى «منّت نهادن خدا» تلقّى كردهاند، آن جمله به معناى نعمت و انعام خداوند در حق مؤمنان است و خداوند بدينوسيله از بزرگترين نعمت خود، كه همان بعثت نبى خاتم صلىاللهعليهوآله است خبر مىدهد. البته در مواردى «منّ» به معناى «منّت نهادن» نيز به كار رفته است. نظير آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تُبْطِلُواْ صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالأذَى كَالَّذِي يُنفِقُ مَالَهُ رِئَاء النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدا لاَّ يَقْدِرُونَ عَلَى شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُواْ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» (بقره: 264)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، صدقههاى خود را به منت نهادن و رنجانيدن تباه مكنيد، مانند آنكس كه مال خويش را براى نماياندن به مردم انفاق مىكند و به خدا و روز واپسين ايمان ندارد [و نتيجهاى از انفاق خود نمىيابد]؛ داستان او چون داستان سنگ سخت صافى است كه بر آن خاكى [غبارى ]باشد و بارانى تند به آن برسد [و آن خاك را ببرد ]و سنگ را همچنان سخت و صاف [بدون خاك ]بگذارد، [رياكاران نيز] بر هيچ چيز از آنچه كردهاند دست نمىيابند؛ و خداوند گروه كافران را راه نمىنمايد.
در فرازى ديگر، حضرت مىفرمايند: «مُسْتَسْقِيا وابِلَ طَوْلِك، مُسْتَمْطِرا غَمامَ فَضْلِك»؛ تشنه باران احسانت هستم و از ابر فضل و كرم تو باران عنايت مىجويم.
تعبير فوق به نوعى تكرار تعبير پيشين است و به همان معناست. اين تكرار و ارائه الفاظ مترادف و هممعنا و متناسب با اصول بلاغت، حاكى از حال انبساط روحى حضرت در مناجات با خداوند است كه سرشار از انس با معبود، خواسته خود را با تعابير و الفاظ گوناگون مطرح مىسازد تا گفتوگوى با معبود به طول انجامد و بيشتر از لذت انس با معبود بهرهمند گردد. حضرت در آن جملات، خود را سخت نيازمند احسان و الطاف الهى مىداند و چونان زمين تشنهاى كه با باران درشت و انبوه بهارى حيات دوباره مىيابد، خود را محتاج و تشنه نعمتهاى بىكران خداوند مىداند و از خداوند درخواست مىكند كه پيوسته با باران نعمتها و الطاف خويش جسم و جان ايشان را حيات و طراوت بخشد.
«وابل» به معناى باران درشت مىباشد. در مقابل آن، «طل» بر نمنم باران اطلاق مىشود. اين دو واژه در قرآن با هم به كار رفتهاند. آنجا كه خداوند در تبيين آثار صدقه و انفاق در راه خدا مىفرمايد: «وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتا مِنْ أَنفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِن لَّمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» (بقره: 265)؛ و داستان كسانى كه مالهاى خود را براى جستن خشنودى خدا و استوار كردنِ [باور و اخلاصِ ]نفسهاى خويش انفاق مىكنند، چون داستان بوستانى است بر جايى بلند كه تندبارانى بدان رسد پس بار و برِ خود را دوچندان دهد و اگر باران درشت و تندى بدان نرسد باران نرمى رسد؛ و خداوند به آنچه مىكنيد بيناست.
آن حضرت در فرازى ديگر مىفرمايند: «طالِبا مَرْضاتَك، قاصِدا جَنابَك، وارِدا شَريعَةَ رِفْدِك»؛ به جستوجوى خشنودى تو برخاستهام و آهنگ توجه به درگاهت را دارم و به جويبار عطايت وارد گشتهام.
درخواستهاى رهيافته به بارگاه ربوبى
«جناب» عنوان احترام و تكريم و نيز به معناى درگاه، پيشگاه و آستان است. اين واژه پس از انتقال به زبان فارسى، به معناى احترام و تكريم به كار مىرود. اما در زبان عربى بيشتر به معناى درگاه و پيشگاه به كار مىرود. معمولاً كسانى كه بر شخصيتهاى بزرگ وارد مىشوند، براى تجليل و احترام مىگويند كه به پيشگاه و درگاه فلان شخصيت وارد شديم. نمىگويند به نزد او رفتيم. در اين مناجات نيز حضرت براى رعايت ادب و احترام نمىگويند كه خداى من نزدت آمدم، بلكه مىگويند آهنگ بارگاه تو را كردهام.
«شريعه» بر نهرى كه از رود بزرگ منشعب مىگردد و به وسيله آن باغستانها و دشتها سيراب مىشوند، اطلاق مىگردد. گويا حضرت عطاياى خداوند را به رود بىكرانى تشبيه كردهاند كه به فراخور بندگان جويبارهايى از آن انشعاب يافته است و نهر و جويبارى نيز به آن حضرت اختصاص يافته، كه از طريق آن از عطايا و بخششهاى الهى بهرهمند مىگردند.
در فرازى ديگر مىفرمايند: «مُلْتَمِسا سَنِىَّ الْخَيراتِ مِنْ عِنْدِك، وافِدا اِلى حَضْرَةِ جَمالِك، مُريدا وَجْهَك، طارِقا بابَك، مُسْتَكينا لِعَظَمَتِك وَجَلالِك»؛ درخواست عالىترين خيراتت را دارم و در پيشگاه جمال تو بار يافتهام و خواهان مشاهده تو هستم، حلقه در رحمتت را مىكوبم و نيازمند عظمت و جلالت هستم.
چنانكه گفتيم، حضرت پس از توجه به عوامل عذاب و بيم از قهر و غضب الهى، به رحمت و كرم پروردگار توجه يافتهاند. اين توجه به ايشان حالت انبساط بخشيده و در پى آن، به معاشقه با خداوند و بيان كلمات متناسب با لحظات انس با معبود پرداختهاند. از جمله مىفرمايند: «خدايا، من از تو عالىترين خيرات و بخششهايت را مىجويم. خدايا، من به پيشگاه جمال تو بار يافتهام و هردَم از فيض حضور و نور جمالت سرشار مىگردم و جانم را غنا و كمال و تعالى مىبخشم.»
اضافه «وجه» به خداوند، در تعبيرات قرآنى و فرهنگ اسلامى رايج است. وقتى كسى كارى را خالص براى خداوند انجام دهد و چشمداشتى به پاداش نداشته باشد، گفته مىشود «يريد وجه اللّه». حضرت نيز با جمله «مريدا وجهك» اعلام مىدارند كه خدايا، همه كارها و عبادات من براى توست و خواسته اصلى من نيل و وصل به ذات بىهمتاى توست. آنگاه حضرت، متناسب با ادب عبوديت به وضعيت خود توجهى دوباره مىافكنند و در كنار آن، آرزوهاى بلند و درخواستهاى متعالى، مىفرمايند: «خدايا من گداى درگاه تو هستم و هرگز ذلت و حقارت خويش و عظمت ذات كبريايى تو را فراموش نكردهام. سخت نيازمند عظمت و جلال تو هستم.» اين فراز از مناجات حالت كسى را مجسّم مىكند كه در پرتو عنايات و نوازش خداوند دلش بسط يافته و به چربزمانى و شيرينزبانى با خداوند پرداخته و سخنان خود را به اوج رسانده و عالىترين درخواستها و آرزوهايش را مطرح ساخته است. اما ناگاه به خود مىنگرد كه از خود هيچ ندارد و هرچه دارد از آنِ مالك هستى است و مىگويد: «خدايا، من در پيشگاه تو ذليل و خوارم و لايق عقوبت، توبيخ و سرزنشام، و تو شايسته مغفرت، رحمت و مهربانى هستى. خدايا، با من با رحمت و بخشايشى كه خود شايسته آن هستى رفتار كن نه با عذاب و كيفرى كه من شايستة آن مىباشم.»
- * اين متن حاصل قلمىشده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.
- 1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ب 20، ص 38ـ39، ح 67.