غورى در آيه غار
معرفت سال بيستم- شماره 164-مرداد1390، 19-29
جعفر انوارى*
چكيده
فرق مختلف اسلامى براى اثبات حقانيت باورهاى خود، به قرآن كريم به عنوان اصلىترين منبع معرفتى دين استناد كردهاند. در اين زمينه، مىتوان به نويسندگانى از اهلسنت اشاره كرد كه براى اثبات برترى ابوبكر و خلافت وى، آيه 40 سوره «توبه» (آيه غار) را مورد استناد خويش قرار دادهاند. بيشترين تكيه آنان در راه دستيابى به اين هدف، استناد به فراز «ثانىاثنين» (به اين بيان كه ابوبكر در اين سفر نسبت به رسول خدا صلىاللهعليهوآله نفر دوم شمرده شده است) و نيز عبارت «اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان اللّه معنا» است.
اين مقاله با ارائه تفسير صحيح از آيه شريفه و نقد ادلّه آنها، ثابت مىكند آيه شريفه هيچ فضيلتى را براى ابوبكر بيان نكرده است.
كليدواژهها: هجرت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله، آيه غار، خلافت ابوبكر.
مقدّمه
مسئله خلافت و امامت پس از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از جمله موضوعات بسيار مهمى است كه در طول تاريخ اسلام مورد بحث و كاوش ميان مسلمانان بوده است. مفسّران و متكلّمان اهلسنت با آنكه در خلافت نصب الهى را شرط نمىدانند، اما براى اثبات خلافت ابوبكر به آياتى از قرآن، از جمله آيه 40 «توبه»، استدلال كردهاند. اين آيه شريفه كه به «آيه غار» مشهور است مىفرمايد: «إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا»؛ (اگر او را يارى نكنيد خداوند او را يارى فرمود در آن هنگام كه كافران او را از مكه بيرون راندند، در حالى كه او نفر دوم از دو تن بود، آنگاه كه در غار بودند و او به همراه خود مىگفت غم مخور كه خدا با ماست، پس خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با لشكريانى كه آنها را نمىديديد تأييد نمود.) اهل سنت جريان همراهى ابوبكر با پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهدر هجرت از مكه به مدينه را اساسىترين دليل بر حقانيت خلافت وى مىدانند و همواره بدان استناد مىجويند. اين استناد در سقيفه كليد خورد و در سير تاريخ همچنان ادامه يافت. عمر در سقيفه خطاب به حاضران گفت: «چه كسى جز ابوبكر داراى اين امتيازات است؟ او نفر دوم در غار و همراه پيامبر صلىاللهعليهوآله بود.»1
وى در روز بيعت عمومى، دگربار گفت: «ابوبكر همراه پيامبر و نفر دوم از دو تن بود. او براى ولايت و حاكميت بر شما اولويت دارد، پس برخيزيد و با او بيعت كنيد.»2 «عالمان اهلسنت همچنان اين همراهى را بزرگترين امتياز ابوبكر مىدانند.
فخر رازى در اين زمينه، بيشترين تلاش را داشته و قرطبى، آلوسى، رشيدرضا و... كار وى را ادامه دادهاند. در كتابهاى تفسيرى و تاريخى شيعه در تفسير اين آيه نكات قابل توجهى آمده و استدلال مفسّران اهلسنت نقد گرديده است.3 در پارهاى از كتابهاى سيرهنگارى همچون الصحيح من سيرهالنبى الاعظم صلىاللهعليهوآله به اين بحث پرداخته شده است. اما با جستوجويى كه صورت گرفت، پژوهشى فراگير در اين زمينه يافت نشد و از آنرو كه استدلال به اين آيه كريمه از سويى جزء مهمترين مستندات اثبات فضيلت ابوبكر است و آنان عنوان يار غار را براى او يك ويژگى مهم مىدانند و از همين راه درصدد هموار ساختن زمينه اثبات خلافت او برمىآيند و از سوى ديگر چون براى تحكيم مبانى شيعه در امر امامت، نقد استدلالهاى اهلسنت امرى است بايسته، انجام پژوهش بيشتر در اينباره ضرورى مىنمايد. در بحث از اين آيه، گرچه برخى بر اين باورند كه يار غار پيامبر صلىاللهعليهوآله عبداللّهبن اريقطبن بكر بوده است،4 اما نقلهاى قطعى تاريخى از همراهى ابوبكر با آن حضرت حكايت دارد و عالمان شيعى هم در مقام تفسير آيه شريفه، با پذيرش اين امر به بررسى آن پرداختهاند و اين نوشتار نيز براساس اين نگرش، نگارش يافته است و در آن به بررسى اين آيه از ديدگاه شيعه و اهلسنت پرداخته شده است. محور اصلى اين بحث پاسخ به استدلال عالمان اهلسنت به اين آيه براى اثبات خلافت ابوبكر مىباشد، پاسخ آنان در مورد اثبات فضيلت براى او مباحث فرعى اين نوشتار به شمار مىآيد.
نگاه كلى به آيه شريفه
اين آيه در رديف آيات مربوط به غزوه تبوك قرار دارد و بر موضوع جهاد و تشويق مسلمانان به شركت در آن تأكيد مىكند. دو آيه پيش از آن، مسلمانان را به شدت نكوهش مىكند كه چرا به دعوت رسول خدا صلىاللهعليهوآله براى جهاد در راه خدا پاسخ ندادند. شأن نزول اين آيه نيز حكايت از نزول آن در غزوه تبوك دارد.5
آيه شريفه به اين حقيقت اشاره دارد كه اگر مسلمانان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را يارى نكنند، خداوند خود يار پيامبرش خواهد بود، چنانكه در جريان غار او را يارى كرد. در اين ماجرا، طبق آنچه در شأن نزول آيه در روايات آمده است، خداوند متعال در آن هنگام كه دشمنان بر قتل پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله عزم خود را جزم كرده بودند رسولش را يارى فرمود. آن حضرت به دليل تهديدات دشمن، هجرت از مكه را به عنوان تنها راه چاره برگزيد. ابوبكر آن حضرت را در اين سفر همراهى مىكرد. حضرت در غار خطاب به وى فرمود: هرگز از اين ماجرا محزون مباش؛ چراكه خداوند متعال ياور ما خواهد بود. خداوند رسولش را با نزول سكينه الهى و لشكريان ناپيدا يارى فرمود. در نتيجه، ايده كافران در كشتن و چيره شدن بر آن حضرت باطل و بىاثر گرديد و وعده الهى در يارى آن حضرت و كمك دين جامه عمل پوشيد.6
برخى از مفسّران اهلسنت موضوع كلى اين آيه شريفه را مدح ابوبكر دانسته و معتقدند: «قرآن كاملترين كتاب آسمانى است؛ هميشه ايمان و عمل صالح را مىستايد و كفر و شرك را نكوهش مىكند و در آن ستايش شخص خاصى جز ستايش پيامبر از ابوبكر ديده نمىشود، پس اين آيه شريفه بر فضيلت وى نسبت به تمام افراد امت دلالت دارد.»7
ارزيابى: استفاده فضيلت ابوبكر از آيه شريفه درست نيست؛ زيرا اولاً، چنانكه در ادامه و در نقد استناد به فرازهاى آيه روشن خواهد شد، آيه شريفه ابوبكر را نمىستايد. ثانيا، ادعاى انحصار مدح قرآنى به ابوبكر از ميان صحابه درست نيست؛ زيرا اينسان تفسير در موارد ديگرى از آيات نيز مطرح است؛ از آن جمله مىتوان به آيه مباهله8 اشاره كرد كه مىفرمايد: «.. فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»(آلعمران: 61)؛ (پس بگو بياييد ما پسرانمان را فرامىخوانيم و شما پسرانتان را و ما زنان خويش را دعوت مىكنيم و شما زنان خودتان را و ما خويشان نزديك خود را فرامىخوانيم و شما خويشان نزديك خود را سپس مباهله مىكنيم.) تمام مفسّران9 شيعه و جمهور مفسّران اهلسنت كلمه «نسائنا» را به حضرت زهرا عليهاالسلام و واژه «ابنائنا» را به امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و «انفسنا» را به حضرت على عليهالسلام تفسير كردهاند كه در ماجراى سرنوشتساز مباهله، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله آنان را برمىگزيند و خطاب به آنان مىفرمايد: هرگاه من دعا كردم شما آمين بگوييد.10 زمخشرى مىنويسد: «اهل كسا براى او عزيزترين افراد هستند و در اين آيه مىبينيم آنان بر خود حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در بيان، مقدم گرديدهاند و اين خود قوىترين دليل بر فضيلت اصحاب كسابه شمار مىآيد.»11
تفسير فرازهاى آيه كريمه
فراز اول آيه: «إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ»؛ اگر او را يارى نكنيد خداوند او را فرموده است.
در اين فراز از آيه، جواب شرط حذف شده است؛ به اينگونه: «الا تنصروه فسينصره اللّه» و جمله «فقد نصره اللّه» به منزله بيان علت براى جواب محذوف است.12 خداوند خطاب به مسلمانان مىفرمايد: اگر پيامبر صلىاللهعليهوآله را يارى نمىكنيد خداوند او را يارى مىكند، همچنانكه در گذشته او را يارى كرده است. اگر شما در جنگ تبوك شركت نكنيد به رسول خدا و اسلام زيان نمىزنيد، خداوند او را يارى و پيروز خواهد فرمود.
در اينكه خداوند در جريان هجرت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از مكه به مدينه با چه چيزى آن حضرت را يارى فرموده، دو ديدگاه مطرح است:
ديدگاه اول: چنانكه برخى از مفسّران اهلسنت نيز اشاره دارند،13 خداوند پيامبرش را با امدادهاى غيبى و فرشتگان الهى و با نزول سكينه يارى فرموده است. هيچيك از مؤمنان در اين يارى نقشى نداشتهاند؛ زيرا خداوند در اين قسمت همه آنان را سرزنش مىكند.14
ديدگاه دوم: خداوند پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را به وسيله ابوبكر يارى فرمود. قرآن كريم ابوبكر را در مقابل تمام صحابه قرار داده است؛ آنان را بر عدم نصرت رسول خدا نكوهش، و او را به سبب يارى رساندنش ستايش فرموده است.15
ارزيابى: ديدگاه اول كاملاً با آيه كريمه همخوان است، ولى ديدگاه دوم درست نيست؛ چه اينكه در آيه شريفه، خداوند نصرت حضرت در جريان هجرت را به خود نسبت داده است «فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ» و از تأييد حضرت با لشكريان ناپيدا سخن گفته است: «وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا.»همچنانكه فراز «لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا»گوياى اين حقيقت است كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله چه سان همراه ناآرام خود را آرام مىسازد و در حقيقت، از لحاظ روانى او را يارى مىكند. حال آيا چنين همراهى مىتواند ياريگر حضرت رسول باشد؟! در اين آيه، شاهدى بر اينكه ابوبكر در جريان غار ياريگر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله بوده است وجود ندارد. منحصر كردن وى در استثناى از نكوهش آيه درست نيست. چنانكه ابن عطيه مىگويد: «تمام كسانى كه در جنگ تبوك شركت داشتهاند از اين دايره خارج شدهاند.»16 «تاريخ قطعى گواه بر آن است كه گستره اين سرزنش بسيارى از مؤمنان را دربر نمىگيرد... . پس گرچه خطاب آيه به گونه عام همه مؤمنان را دربر مىگيرد، اما نكوهش آن تنها برخى از مؤمنان را شامل مىشود؛ زيرا كه همه آنان در يارى حضرت محمد صلىاللهعليهوآله كوتاهى نكردهاند. قرآن هم براى پاسدارى از حق آنان، در آيات ديگر به ستايش آنان پرداخته است.»17
فراز دوم آيه: «ثَانِيَ اثْنَيْنِ»؛ او نفر دوم از دو نفر بود...
اين فراز از آيه شريفه، تنها گزارش مىكند نفر دومى با حضرت محمد صلىاللهعليهوآله در جريان غار بوده است و هيچ دلالتى بر فضيلت نفر دوم ندارد. گرچه برخى اين فراز آيه را شاهد بر فضيلت ابوبكر و خلافت وى دانستهاند؛ به اين بيان كه خليفه همان نفر دوم است و در اين آيه، ابوبكر نفر دوم پس از پيامبر معرفى شده است18 و نمىتوان گفت اين دوم بودن گوياى امتيازى براى ابوبكر نيست؛ زيرا قرآن مجيد خداوند را چهارم هر سه معرفى فرموده است: «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ»(مجادله: 7)؛ هر نجوايى كه بين سه نفر انجام شود چهارم آنان خداوند متعال است. و منظور از اينكه خداوند با انسانها مىباشد اين است كه او نسبت به آنان علم و تدبير دارد و از باطن آنان آگاه است، اما در مورد اين آيه، دوم بودن ابوبكر نسبت به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نوعى امتياز شمرده مىشود؛ زيرا حضرت مىدانست كه او از شفافيت باطن برخوردار است. هنگامى كه ابوبكر دچار اندوه شد، حضرت براى آرام ساختن او فرمود: «ماظنك باثنين اللّه ثالثهما»؛19 گمان تو درباره دو نفرى كه خداوند سومى آنان است چيست؟ اين امر نشان از امتياز بزرگ وى دارد.20
نقد و بررسى: اين فراز آيه شريفه نيز دلالتى بر فضيلت ابوبكر ندارد؛ زيرا تنها عدد افراد در غار را گزارش مىكند و دلالت دارد بر اينكه رسول خدا در اين سفر تنها نبوده و شخص ديگرى نيز همراه آن حضرت بوده است. همراه بودن ابوبكر با حضرت محمد صلىاللهعليهوآله در غار مطرح است، نه در فضايل و چه بسيار پيامبرانى كه با كافران و مشركان در يك مكان اجتماع داشتند.21 اگر نفر دوم از فضيلت اول بهرهمند بوده و منظور از ثانى، دوم بودن در فضايل باشد، ابوبكر از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله برتر خواهد بود؛ زيرا منظور از «ثانى» در آيه آن حضرت است؛22 چون «ثانى اثنين» حال براى ضمير «اذا خرجه الذين...» است23 و مرجع اين ضمير هم نبى اكرم صلىاللهعليهوآله مىباشد.
و اما در نقد استناد به حديث «ما ظنك باثنين ...» كه سيوطى آن را چنين نقل مىكند: «دخل النبى صلىاللهعليهوآله و ابوبكر غار حرا فقال... يا ابابكر ان اللّه انزل سكينة عليك و ايدنى بجنود لم تروه.»24 اولاً، اين حديث از غار حرا سخن گفته است، در حالى كه به اعتقاد همگان، اين آيه جريان غار ثور را بيان مىفرمايد. ثانيا، آلوسى ادامه حديث را چنين نقل مىكند: «يا ابابكر ان اللّه تعالى انزل سكينته عليك و ايدك بجنود.»25 حال روشن نيست كدامين تعبير در اين دو نقل واقعى و كدام تحريف شده است؟ ثالثا، خطاب «لم تروها» در نقل سيوطى خطاب به جمع است، در حالى كه در غار دو نفر بيشتر نبودند تا مخاطب اين خطاب قرار گيرند.26
فراز سوم آيه: «إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ»؛ آن هنگام كه آن دو در غار بودند. وقتى او به همراه خود مىگفت... . فخر رازى مىنويسد: «اينكه حضرت در اين سفر حساس و خطرناك ابوبكر را برمىگزيند گواه به اين است كه حضرت او را مؤمن قلبى و راستگو مىدانسته است و اگر حضرت او را منافق مىدانست، در اين سفر خطرناك ـ با اين احتمال كه او كافران را از جايگاه حضرت آگاه خواهد ساخت ـ هرگز او را همراه خود نمىبرد. افزون بر آنكه اين هجرت از سوى خداوند مقرّر گرديده بود و حضرت با داشتن افراد نزديكتر به خود، او را براى همراهى انتخاب فرمود كه اين خود حكايت از جايگاه بلند او دارد.»27 وى در ادامه چنين مىافزايد: اين فراز از آيه شريفه با توجه به شرايط حاكم، برترى ابوبكر را مىرساند؛ چون وى را به عنوان همراه پيامبر معرفى فرموده است و اين اشكال كه قرآن كافر را نيز همراه مؤمن ياد كرده است ـ مانند آيه «قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ...» (كهف: 37) ـ وارد نيست؛ زيرا اين آيه در ادامه، پستى و كفر را مطرح مىكند. ولى آيه مورد بحث ما پس از تعبير «صاحبه»، جمله «لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا» را دارد كه از عظمت و جلال حكايت مىكند. پس نبايد اين دو را با هم مقايسه كرد.28 به تعبير برخى مفسّران حتى آمدن ضمير به جاى نام همراه پيامبر صلىاللهعليهوآله گوياى شرافت ابوبكر است؛ زيرا در مورد خود حضرت هم ضمير آمده است.29
نقد و بررسى: در نقد اين برداشتها توجه به چند نكته بايسته است:
نكته اول: كلمه «صاحبه» تنها بر اين دلالت دارد كه در آن غار شخصى با آن حضرت بوده است و هيچگونه بار ارزشى ندارد و از اين لفظ در آيه نمىتوان امتيازى براى ابوبكر اثبات كرد؛ زيرا از ديدگاه قرآن، ملاك ارزش و افتخار، در افقى برتر از افق اجتماع بشرى است و ملاك كرامت، بندگى و درجاتنزديكبودنبهخداوندمتعال است.
نكته دوم: آنچه آيه بر آن دلالت دارد اين است كه ابوبكر در غار همراه حضرت بوده است، اما اينكه اين همراه شدن به انتخاب حضرت بوده است از آيه استفاده نمىشود. روايات نيز نه تنها دلالتى بر انتخاب ندارند، بلكه برخى از آنها گوياى اين هستند كه اين همراهى صرفا اتفاقى بوده است. در ذيل، به دو نمونه از اين روايات اشاره مىشود:
1. حضرت رسول شبانگاه به سوى غار ثور حركت فرمود. ابوبكر به دنبال حضرت به راه افتاد. حضرت صداى نفس زدن او را شنيد، او را شناخت و صبر كرد تا با هم به سوى غار حركت كنند.30 اين روايت حكايت از آن دارد كه هيچگونه هماهنگى و انتخابى در كار نبوده است.
2. ابوبكر در شب هجرت (كه حضرت على در بستر پيامبر اكرم خوابيده بود) وقتى به منزل پيامبر رسيد چنين تصور كرد كه حضرت در بستر خود قرار دارد، اما با حضرت على مواجه شد. صدا زد: يا نبىاللّه! كه حضرت على عليهالسلام فرمود: رسول خدا به سوى بئر ميمون رفتهاند. وى نيز عازم آنجا شد تا اينكه با حضرت وارد غار گرديد.31
نكته سوم: از ظاهر آيه و آن داستان استفاده مىشود كه حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در موقعيت خطرناكى قرار داشته و كسى، حتى همراه حضرت هم به دفاع از آن حضرت برنخاسته است؛ زيرا آيه شريفه تنها از يارى خداوند با لشكريان ناپيدا سخن مىگويد. پس عبارت «ثانى اثنين» تنها بر همراهى فردى با حضرت محمد صلىاللهعليهوآله دلالت دارد.
فراز چهارم آيه: «لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا»؛ غم مخور كه خدا با ماست.
اين جمله خطابى است از رسول خدا صلىاللهعليهوآله به همراهش: هرگز از اين تنهايى و غربت و هجوم دشمنان غمگين مباش كه خداوند با ماست؛ او با هر كه باشد ياورش خواهد بود. همراه حضرت در غمى سهمگين فرو رفته است، اما حضرت با دلى آرام و قلبى اميدوار به نصرت پروردگار او را تسلى مىبخشد. ولى كسانى از اهلسنت بر واژه «معنا» براى اثبات فضيلت ابوبكر استناد كردهاند. ايشان معتقدند: معيت در اينجا همان همراهى براى پاسدارى است. خود حضرت رسول صلىاللهعليهوآله او را در اين سفر شريك قرار داده است. آيه دلالت دارد كه خداوند با ابوبكر نيز بوده است. و قرآن مىگويد خداوند با هركسى باشد، او از پرهيزگاران و نيكوكاران خواهد بود.32 حزن ابوبكر، كه در اين آيه مورد نهى قرار گرفته است، نه تنها نكوهشى براى وى به شمار نمىآيد، بلكه امتياز براى اوست؛ زيرا قرآن به كرّات اين تعبير را در مورد پيامبرن الهى نيز آورده است (مانند: طه: 46؛ هود: 70؛ يونس: 65 و...) پس نمىتوان اين حزن را دليل بر ترس مذموم دانست؛ چه اينكه لازم مىآيد حضرت موسى و هارون نيز بدان مبتلا شده باشند... . پيامبر جمله «لا تحزن» را براى ايجاد آرامش در ابوبكر گفته است و اين را مىرساند كه وى نزد حضرت از جايگاهى ويژه برخوردار بوده است.33 و احتمالاً ترس ابوبكر بدان خاطر بوده كه حضرت را در خطر مىديده است.34 ابوبكر به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله گفته بود: اگرمنكشتهشومتنها يك نفر بيش نيستم، اما اگر شما كشته شويد در حقيقتامتازبينرفته است.35
نقد و بررسى: در اين مجال نكاتى چند در خور توجه است:
از اين فقره آيه شريفه هيچ فضيلتى براى ابوبكر استفاده نمىشود، بلكه بعكس، نقصان همراه حضرت را مىرساند؛ زيرا اولاً، اين همراهى دليلى بر فضليت نيست. بررسى اصل معيت در قرآن، مؤيد اين مدعاست. قرآن كريم مىفرمايد: «قَالَ اللّهُ إِنِّي مَعَكُمْ.» (مائده: 12) فخر رازى اين آيه را چنين تفسير مىكند: من به شما آگاهى و قدرت دارم. در آيه بعد، از پيمانشكنى آنان سخن به ميان مىآيد كه به همين دليل، مورد لعنت قرار مىگيرند.36 وى همچنين «معيت» در «هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ... وَهُوَ مَعَكُمْ...» (حديد: 4) را قدرت، ايجاد و آگاهى مىداند.37 بنابراين، معيت خداوند تلازمى با نيكوكار بودن ندارد، همانگونه كه بنىاسرائيل كه مشمول خطاب «انى معكم» بودند آنگونه مشمول لعنت خداوندى قرار گرفتند. در آيه غار معيت به معناى يارى در برابر دشمنان مىباشد. ابوبكر محزون مىگردد و رسول خدا به وى اميد مىدهد كه حزن به خود راه مده كه خداوند با ماست و ما را در برابر دشمنان يارى خواهد فرمود. و اين يارى در اصل، از آنِ رسول خداست؛ زيرا تمام اين برنامههاى هجرت براى تداوم راه هدايت و بقاى اسلام است و تداوم آنها به استمرار حيات آن حضرت وابسته مىباشد.
ثانيا، نهى شدن ابوبكر از حزن توسط حضرت ذم و نقصان به شمار مىرود؛ زيرا نهى خود كاشف از مذموم بودن متعلق آن است، مگر دليلى بر خلاف آن باشد؛ مانند شواهد و دلايل عقلى عصمت در مواردى كه ذمّى براى پيامبران در قرآن آمده باشد. مثلاً، اميرمؤمنان عليهالسلامدر مورد ترس حضرت موسى عليهالسلام مىفرمايد: ترس حضرت موسى براى خود نبود، بلكه او از چيره شدن جاهلان و حاكميت گمراهى هراسناك بود.38 ولى در مورد ابوبكر، چون عصمت مطرح نيست، نهى به ظاهر خود باقى مىماند.39 ترس مادر حضرت موسى نيز تنها درباره فرزندش بود؛ زيرا پس از آنكه به او الهام شد ما او را به تو برمىگردانيم، آرامش يافت. اما ابوبكر به رغم مشاهده نشانههايى آشكار (مانند خروج عجيب از مكه و تار عنكبوت بر در غار و تخمگذارى كبوتر در آن و...)، باز همچنان در حزن و اندوه به سر مىبرد40 و نگرانى او براى جان حضرت رسول نبوده است.
ثالثا، روايات مربوط به توقف در غار و ديگر موارد، بايد از قول پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله يا خود ابوبكر نقل شده باشد. نقل فرد ديگرى كه در آنجا حضور نداشته است در اينباره اعتبار ندارد.41
فراز پنجم آيه: «فَأَنزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ»؛ پس خداوند آرامش خود را بر او فرو فرستاد...
بحث از مرجع ضمير در «عليه» است كه آيا به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله برمىگردد يا به ابوبكر. سكينه الهى بر چه كسى فرود آمده است؟ مفسّران اهلسنت در اين مورد همداستان نيستند. مشهور در ميان مفسّران متأخر اين است كه مرجع اين ضمير ابوبكر است. اما با نگاهى به تفاسير آنان به دست مىآيد اين احتمال يا اساسا مطرح نشده است42 يا از آن با عنوان «قيل»، كه حكايت از ضعف دارد، ياد شده است.43 بعد از آن نيز به صورت يك احتمال موجه مطرح بوده است44 تا اينكه در نهايت برخى از مفسّران آن را امرى مسلم گرفتهاند.45 رشيدرضا نزول اين سكينه بر ابوبكر را فضيلتى بزرگ مىداند؛ زيرا در مورد هيچ شخصى جز پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهمطرح نشده است. گرچه در قرآن از نزول سكينه بر مؤمنان سخن به ميان آمده است، ولى ابوبكر در غار جانشين همه آنان گرديده است و سكينهاى كه بر همگان نازل گشته بود تنها بر او نازل شد.46 استدلال او به برگشت ضمير به ابوبكر اين است كه اولاً، ضمير بايد به نزديكترين مرجع بازگردد و نزديكترين مرجع اين ضمير در آيه شريفه كلمه «صاحب» است كه منظور ابوبكر مىباشد. ثانيا، تنها ابوبكر بود كه دچار حزن شده بود؛ چون پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهدر آرامش و سكونت به سر مىبرد؛ زيرا يارى خداوند و پيروزى بر دشمنان را باور داشت. در آن هنگام كه حضرت به ابوبكر فرمود: «لا تحزن»، آرامشى بر وى فرود آمد كه ترس و اندوهش را زدود. اگر مراد، نزول سكينه بر پيامبر باشد، لازمهاش اين است كه حضرت تا پيش از نزول سكينه، در حالت حزن بوده باشد. در اين صورت، چگونه به ابوبكر فرمود: محزون مباش. و اگر آنگونه بود، عبارت آيه بايد چنين مىبود: «فانزل اللّه سكينته عليه فقال لصاحبه لا تحزن»، در حالى كه عبارت به گونهاى ديگر است. از «فا» در «فانزل اللّه» فهميده مىشود كه پس از اين جمله «لا تحزن»، سكينه الهى نزول يافته است.47
نقد و بررسى: اولاً، رجوع ضمير به مرجع نزديكتر در صورتى پذيرفته است كه شاهدى بر خلاف آن در كلام نباشد. در اين آيه، وحدت سياق در رجوع ضميرهاى متعدد به پيامبر، شاهدى براى رجوع ضمير «عليه» به حضرت مىباشد.48 ثانيا، نزول سكينه كه نعمت الهى است، با وجود نگرانى تلازمى ندارد و مشروط بر آن نيست، بلكه چه بسا براى رفعت مقام و نصرت و يارى يا براى پيشگيرى از نگرانى اين نزول سكينه انجام مىيابد.49 ثالثا، بىنياز دانستن حضرت از نزول سكينه الهى با آيات قرآن ناهماهنگ است؛ زيرا قرآن در جريان جنگ حنين از نزول سكينه بر حضرت سخن گفته است: «فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ.» (فتح: 26) حال با توجه به نصّ صريح قرآن درباره نزول سكينه الهى بر پيامبر، چرا در اين آيه نزول سكينه را بر غير حضرت بدانيم؟ چرا پيامبر را كه در موارد ديگر مشمول اين سكينه الهى بوده در اينجا محروم بدانيم؟ آن حضرت همچنان مشمول سكينه الهى بوده است، اما همراهش از آن محروم ماند. و نيز برخلاف موارد ديگر، كه در كنار سكينهاى بر پيامبر، از نزول آن به مؤمنان سخن آمده، در اينجا از نزول سكينه به همراه حضرت سخن به ميان نيامده است. اين مسئله، نشان از نقصان او و محروم بودن وى از فضيلت مؤمنان است.
رابعا، سياق كلام از اول آيه در مورد يارى پيامبر از سوى خداوند مىباشد. آن حضرت در تنهايى بدون يار و ياور مورد نصرت الهى قرار گرفت. خداوند او را با نزول آرامش و تقويت با لشكريان يارى فرمود. پس بايد گفت: نزول آرامش تنها بر آن حضرت بوده است. بدون شك، فراز «وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُواْ السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا» (و كلمه كافران را پايينتر گردانيد و سخن خدا بالا و برتر است) بيانى براى قبل مىباشد؛ بدينگونه كه مراد از «كلمة الذين كفروا» كافرانى بودند كه براى قتل پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در دارالندوه جمع شده بودند و مراد از كلمه «اللّه» همان وعده يارى بود كه به حضرت داده شده بود؛ يعنى دنباله آيه سخن از يارى حضرت دارد. پس نمىتوان نصرت خداوند در آغاز آيه غار را از آنِ شخص ديگرى دانست. پس بايد كل آيه را در مورد نصرت حضرت رسول بدانيم.50
از سويى ديگر، اگر مرجع ضمير «عليه» ابوبكر باشد، بايد گفت كه فراز «وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا» نيز درباره او مىباشد؛ زيرا اين دو فراز آيه در يك سياق قرار دارند. از اينرو، يا بايد تأييد به لشكر الهى را از آنِ پيامبر ندانيم و يا دو فراز آيه را در يك سياق ندانيم كه هر دو ناصواب است. آلوسى بر اين باور است كه مرجع ضمير «ايده» ابوبكر است؛ چون عطف به «نصره اللّه» شده نه بر «انزل». مؤيد ارجاع ضمير در «ايده» به ابوبكر، روايت انس از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله است كه فرمود: «يا ابابكر! ان اللّه تعالى انزل سكينته عليك و ايدك ...»51 نادرستى سخن آلوسى بدين دليل است كه عطف «ايده» بر «انزل» بدون دليل و شاهد است. «ايده» بر «انزل» كه نزديكتر است عطف مىشود.
برخى نيز در تأييد بازگشت ضمير «ايده» به ابوبكر آوردهاند: گرچه در خصوص آيات مربوط به نزول لشكريان غيرمرئى، سخنى از فرود آنان بر مؤمنان نيست، اما چون لشكريان براى يارى آمدهاند در نتيجه، آن مؤمنان يارى شدهاند. در آيه مورد بحث نيز چون ابوبكر يارى شده است، پس مىتوان گفت كه اين لشكريان براى تأييد ابوبكر آمده بودند و در اين زمينه، تأييد مؤمنان با تأييد شخص ابوبكر تفاوتى ندارد؛ زيرا در هر صورت و در حقيقت، حضرت رسول را تأييد كردهاند. «در نارسايى اين سخن همين بس كه در اين صورت، انسجام آيه خدشهدار مىشود... زيرا در ابتداى آن از تنها گذاشتن حضرت سخن به ميان آمده و اينكه خداوند هرگز حضرت را واننهاده است. حال اگر در انتهاى آيه يارى شخص ديگرى مطرح باشد، اين سبك و سياق آيه را درهم مىريزد. گرچه يارى مؤمنان به نوعى يارى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىباشد، اما اين با سياق آيه ناسازگار است؛ چون در آيه 38 همين سوره مؤمنان را مورد عتاب قرار مىدهد كه چرا نداى حضرت را بىپاسخ گذاشته، وارد عرصه جهاد نشدهاند و در آيه 39 آنان را به عذاب و جايگزينى افراد ديگر تهديد [مىكند ]و بىنيازى خدا و رسول از آنان را اعلام مىدارد تا اينكه در آيه 40 بيان مىدارد كه حضرت از يارى آنان كاملاً بىنياز است؛ زيرا خداوند تنها ياور اوست و آن هنگام كه او تنها بود و از مكه اخراجش كردند خداوند او را يارى نمود. سياق آيه گوياى آن است كه تنها ياور حضرت همان خداوند مىباشد و سخنى از يارى مؤمنان به ميان نيامده است. سبك آيه اين ناهماهنگى را برنمىتابد. گذشته از آنكه زمان تأييد به لشكريان نامرئى همان زمان مخفىشدن در غار است و انصراف آن به جريان احزاب و حنين بىاساس است.52
ممكن است گفته شود: در مواردى، قرآن در ابتداى آيهاى دو موضوع را مطرح مىكند، اما در ادامه تنها به يكى از آن دو اشاره دارد با اينكه هر دو مورد نظر قرآن است؛ مانند آيه«وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ» كه ضمير «ينفقونها» به فضه برمىگردد، اما روشن است قرآن كنز ذهب را نيز نكوهش نموده است. آيه غار نيز گرچه از نزول سكينه بر يك نفر سخن مىگويد. لكن مقصود يارى دو نفر است.
پاسخ اين است كه اولاً، اينگونه كاربرد ضمير مجاز و استعاره است و اين كاربرد نيازمند دليل و شاهد است و بدون وجود شاهدى روشن هرگز نمىتوان قرآن را از ظاهر آن منصرف ساخت. در آيه كنز شاهدى روشن از نكوهش قرآن از كنز ذهب حكايت دارد؛ چون آيه با نكوهش ذهب آغاز مىگردد، اما در آيه غار چنين شاهدى وجود ندارد. ثانيا، در جايى اين نوع كاربرد روا مىباشد كه هيچگونه اشتباهى رخ ندهد، در حالى كه در آيه غار جاى اين اشتباه وجود دارد؛ چون مورد نزول سكينه ابهام پيدا مىكند.53
در پايان اين نكته كلى را يادآور مىشويم كه فضليتهاى گوناگونى كه از اين آيه شريفه براى ابوبكر برداشت شده است با سخن عايشه در حضور اصحاب پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در تضاد كامل است كه گفت: در قرآن چيزى در فضيلت ما جز برائت و پاكى (يا عذر) من نازل نشده است.54
نتيجه گيرى
در تفسير آيه شريفه غار به اين نكات و نتايج دست مىيابيم:
1. خداوند در هنگام تنهايى پيامبرش ياور و حامى آن حضرت بود.
2. جمله «ثانى اثنين» تنها دلالت دارد كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در سفر هجرت خود ابوبكر را همراه داشت و فضيلتى براى ابوبكر نيست؛ چون مراد از «ثانى اثنين» پيامبر بوده و همراهى جسمى برترى نمىآورد.
3. از فراز «لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا» استفاده مىشود كه ابوبكر محزون بوده و حضرت وى را آرامش دادند.
4. عبارت «ايده» حاكى از آن است كه خداوند با نزول سكينه و به وسيله لشكريان ناپيدا پيامبرش را تأييد و يارى فرمود؛ چون وحدت سياق دلالت دارد كه ضمير در آن به پيامبر برمىگردد نه ابوبكر.
··· منابع
- ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، النشرالاسلامى، 1406ق.
- ـ آلوسى، محمود، روحالمعانى، بيروت، دارالفكر، 1417ق.
- ـ ابنعاشور، محمدبن طاهر، التحرير والتنوير، بيروت، مؤسسة التاريخ، 1420ق.
- ـ ابنعربى، محمدبن عبداللّهبن ابىبكر، احكام القرآن، بيروت، دارالكتب العلميه، 1408ق.
- ـ ابنكثير، دمشقى، اسماعيل، تفسير القرآنالعظيم، بيروت، دارالاندلس، بىتا.
- ـ ابنهاشم، عبدالملك، السيرة النبويه، بيروت، دارالوفاق، 1375ق.
- ـ الزجاج، ابىاسحاق، معانى القرآن واعرابه، بيروت، عالم الكتب، 1408ق.
- ـ الطائى، نجاح عطا، صاحب الغار ابوبكر ام رجل آخر، بيروت، بىنا، 1428ق.
- ـ الهوارى، هودبن محكم، تفسير الكتاب العزيز، بيروت، دارالغرب الاسلامى، 1990م.
- ـ امينى، عبدالحسين، الغدير، قم، مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1416ق.
- ـ اندلسى، ابنحيّان، البحرالمحيط، بيروت، دارالفكر، 1420ق.
- ـ اندلسى، عبدالحقبن غالببن عطيه، المحرر الوجيز، بيروت، دارالكتب العلميه، 1413ق.
- ـ ثعالبى، عبدالرحمنبن محمد، جواهر الحسان، بيروت، دارالكتب العلميه، 1416ق.
- ـ ثعلبى، ابواسحق احمد، الكشف والبيان، بيروت، داراحياء التراث، 1422ق.
- ـ جزى الكلبى، محمدبن احمد، التسهيل لعلوم التنزيل، بيروت، دارالفكر، بىتا.
- ـ حاكم نيشابورى، حافظ، المستدرك على الصحيحين، بيروت، دارالكتبالعربى، بىتا.
- ـ حقى برسوى، اسماعيل، روحالبيان، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1405ق.
- ـ خطيب، عبدالكريم، التفسيرالقرآنى للقرآن، بيروت، دارالفكر العربى، بىتا.
- ـ رازى، فخرالدين، التفسيرالكبير، بيروت، دارالفكر، 1423ق.
- ـ رشيدرضا، محمد، تفسير المنار، بيروت، دارالمعرفه، بىتا.
- ـ زحيلى، وهبهبن مصطفى، تفسير الوسيط، بيروت، دارالفكر، 1422ق.
- ـ زمخشرى، محمودبن عمر، الكشاف، بيروت، دارالكتب العربى، 1407ق.
- ـ سيوطى، جلالالدين، الدرالمنثور، بيروت، دارالفكر، 1403ق.
- ـ ـــــ ، تفسير الجلالين، بيروت، مؤسسهالنورللمطبوعات، 1416ق.
- ـ ـــــ ، لباب النقول، بيروت، دارالمعرفه، 1421ق.
- ـ طباطبائى، سيد محمدحسين، الميزان، بيروت، موسسهالاعلمى، 1390ق.
- ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبيان، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1418ق.
- ـ طوسى، محمدبن حسن، التبيان، بيروت، داراحياءالتراث العربى، بىتا.
- ـ طيب، عبدالحسين، اطيبالبيان، تهران، اسلام، 1378.
- ـ قرطبى، محمدبن احمد، الجامع لاحكامالقرآن، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1408ق.
- ـ كاشانى، ملّا فتحاللّه، منهجالصادقين، تهران، علميه اسلاميه، بىتا.
- ـ كراجكى، ابوالفتح، كنزالفوائد، قم، مكتبهالمصطفوى، 1369.
- ـ كلينى، محمدبن يعقوب، كافى، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1411ق.
- ـ ماوردى، علىبن حبيب، النكت والعيون (تفسير الماوردى)، مصر، وزارت اوقاف، بىتا.
- ـ مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق، نرمافزار كتابخانه اهلبيت عليهمالسلام.
- ـ مفيد، محمدبن محمد نعمان، تفسير القرآنالمجيد، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1424ق.
- ـ واحدى نيشابورى، علىبن احمد، اسباب النزول، بيروت، عالمالكتاب، بىتا.
* استاديار گروه تفسير و علوم قرآن، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. marifat@qabas.net دريافت: 25/10/89 ـ پذيرش: 19/2/90.
- 1ـ ر.ك: عبدالملكبن هشام، السيرهالنبويه، ج 3، ص 661.
- 2ـ همان.
- 3ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 9، ص 279ـ283؛ محمدبن محمد نعمان مفيد، تفسير القرآنالمجيد، ص 245ـ258؛ عبدالحسين طيب، اطيب البيان، ج 6، ص 223؛ محمدحسين فضلاللّه، من وحى القرآن، ج 11، ص 117.
- 4ـ نجاح عطا الطائى، صاحبالغار ابوبكر ام رجل آخر؟، ص 15ـ181.
- 5ـ علىبن احمد واحدى نيشابورى، اسبابالنزول، ص 139.
- 6ـ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 9، ص 279.
- 7ـ محمد رشيدرضا، المنار، ج 10، ص 450.
- 8ـ در مدح حضرت على، فاطمه، حسن و حسين عليهماالسلاممىباشد.
- 9ـ ر.ك: محمدبن حسن طوسى، التبيان، ج 2، ص 484؛ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبيان، ج 2، ص 763؛ ملّا فتحاللّه كاشانى، منهجالصادقين، ج 2، ص 484؛ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 3، ص 223؛ نصرتامين اصفهانى، مخزنالعرفان، ج 3، ص 131؛ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 2، ص 582؛ فخر رازى، مفاتيحالغيب، ج 4، جزء 8، ص 90؛ محمود آلوسى، روحالمعانى، ج 3، ص 303.
- 10ـ ر.ك: ابواسحاق احمد ثعلبى، الكشف و البيان، ج 3، ص 85.
- 11ـ ر.ك: محمودبن عمر زمخشرى، الكشّاف، ج 1، ص 369.
- 12ـ ر.ك: محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 2، ص 272؛ محىالدين درويش، اعراب القرآنالكريم و بيانه، ج 4، ص 101؛ احمدبن يوسف سمين الحلبى، الدرالمصون، ج 6، ص 51.
- 13ـ ر.ك: اسماعيلبن كثير دمشقى، تفسير القرآنالعظيم، ج 4، ص 136؛ جلالالدين سيوطى، تفسير الجلالين، ج 1، ص 196؛ عبدالرحمنبن محمد ثعالبى، الجواهرالحسان، ج 3، ص 183؛ محمود آلوسى، همان، ج 5، ص 288؛ محمدبن طاهر ابنعاشور، التحرير و التنوير، ج 10، ص 98.
- 14ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 9، ص 282.
- 15ـ ر.ك: محمدبن عبداللّهبن ابىبكر ابنعربى، احكامالقرآن، ج 2، ص 950.
- 16ـ ر.ك: ابنحيان اندلسى، البحرالمحيط، ج 5، ص 421.
- 17ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 9، ص 29.
- 18ـ ر.ك: محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ص 147؛ محمد رشيدرضا، همان، ص 446.
- 19ـ ر.ك: جلالالدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 4، ص 200.
- 20ـ ر.ك: فخر رازى، مفاتيحالغيب، ج 8، جز 16، ص 66.
- 21ـ ر.ك: عبدالحسين طيب، همان، ج 6، ص 223.
- 22ـ ر.ك: محمدحسن مظفر، دلائلالصدق، ج 2، ص 404.
- 23ـ ر.ك: ابىاسحاق الزجاج، معانىالقرآن و اعرابه، ج 2، ص 449.
- 24ـ جلالالدين سيوطى، الدر المنثور، ج 4، ص 207.
- 25ـ ر.ك: محمود آلوسى، همان، ج 6، جزء 10، ص 142.
- 26ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 9، ص 298.
- 27ـ ر.ك: فخر رازى، همان، ص 65.
- 28ـ همان، ص 67.
- 29ـ ر.ك: خطيب عبدالكريم، التفسيرالقرآنى للقرآن، ج 5، ص 774.
- 30ـ ر.ك: جلالالدين سيوطى، الدرالمنثور، ج 4، ص 196.
- 31ـ ر.ك: حافظ حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 133.
- 32ـ نحل: 128؛ ر.ك: فخر رازى، همان، ج 8، جزء 16، ص 67.
- 33ـ ر.ك: محمود آلوسى، همان، ج 5، جزء 10، ص 146.
- 34ـ ر.ك: محمدبن عبداللّهبن ابىبكر ابنعربى، همان، ج 2، ص 953.
- 35ـ ر.ك: ابواسحاق احمد ثعلبى، همان، ج 5، ص 46.
- 36ـ ر.ك: فخر رازى، همان، ص 189.
- 37ـ همان، ج 15، جزء 29، ص 216.
- 38ـ ر.ك: نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 4.
- 39ـ ر.ك: محمدبن محمد نعمان مفيد، همان، ج 1، ص 246.
- 40ـ ر.ك: ابوالفتح الكراجكى، كنزالفوائد، ص 206.
- 41ـ ر.ك: عبدالحسين امينى، الغدير، ج 8، ص 66.
- 42ـ ر.ك: هودبن محكم الهوارى، تفسير الكتابالعزيز، ج 2، ص 133.
- 43ـ ر.ك: محمدبن جرير طبرى، جامعالبيان، ج 6، ص 376.
- 44ـ ر.ك: علىبن حبيب ماوردى، النكت و العيون، ج 2، ص 139.
- 45ـ ر.ك: نظامالدين قمى نيشابورى، غرائبالقرآن، ج 3، ص 473؛ اسماعيلبن كثير دمشقى، تفسير القرآنالعظيم، ج 4، ص 136؛ محمدبن عبداللّهبن ابىبكر ابنعربى، همان، ج 2، ص 951؛ وهبهبن مصطفى زحيلى، تفسيرالوسيط، ج 1، ص 863.
- 46ـ ر.ك: محمد رشيدرضا، همان، ج 10، ص 448.
- 47ـ ر.ك: فخر رازى، همان، ص 68.
- 48ـ ر.ك: محمدبن احمدبن جزى الكلبى، التسهيل لعلومالتنزيل، ج 1، جزء 2، ص 76.
- 49ـ ر.ك: اسماعيل حقى بروسوى، روحالبيان، ج 3، ص 435؛ محمود آلوسى، همان، ج 6، جزء 10، ص 142.
- 50ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 9، ص 279.
- 51ـ ر.ك: محمود آلوسى، همان، ج 6، جز 10، ص 142.
- 52ـ ر.ك: سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 9، ص 282.
- 53ـ ر.ك: محمدبن محمد نعمان مفيد، همان، ص 248.
- 54ـ ر.ك: عبدالرحمن ثعالبى، همان، ج 3، ص 482؛ ابن حيان اندلسى، همان، ج 4، ص 162؛ عبدالحقبن غالببن عطيه اندلسى، المحرر الوجيز، ج 2، ص 307؛ جلالالدين سيوطى، لبابالنقول، ص 175؛ همو، الدرالمنثور، ج 6، ص 41.