معرفت، سال بیستم، شماره پنجم، پیاپی 164، مرداد 1390، صفحات 45-

    اسلوب‏هاى داستانى قرآن

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    عباس اشرفی / *دانشیار - گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه علامه طباطبایی / dr_a_ashrafi@yahoo.com
    چکیده: 
    اسلوب داستانى، روش تألیف داستان است. اسلوب داستانى قرآن ویژه است؛ نه به شیوه رایج میان عرب است و نه مشابه با شیوه‏هاى شعرى و نثر عرب. این شیوه با استفاده از اسلوب‏هایى چون پى‏نوشت، تکرار، تصریف، و مفاجاة، بدیع و جذاب‏ترین شیوه است. این مقاله با هدف بررسى بخش‏هایى از اسلوب‏هاى بیانى و هنرى داستان‏هاى قرآن به نگارش درآمده است. روش تحقیق در این مقاله کتابخانه‏اى، و تجزیه و تحلیل اطلاعات از نوع تحقیق موضوعى است. مهم‏ترین نتایج این پژوهش عبارت‏اند از: 1. به کارگیرى اسلوب‏هاى بیانى و هنرى در داستان‏هاى قرآن بر جذابیت و اثرگذارى مفاهیم داستان نقش بسزایى دارند و مخاطب را به شوق بیشترى وامى‏دارند تا با علاقه‏مندى و توجه وافرى در جهت انس بیشتر با کلام وحى گام بردارد. 2. اسلوب‏هاى داستانى قرآن در جهت هدایت و تربیت انسان است و این با هدف نهایى نزول قرآن، یعنى هدایت بشر در مسیر حق، ارتباط دارد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیستم- شماره 164-مرداد1390، 45-56

    عباس اشرفى*

    معصومه حیدرى**

    چکیده

    اسلوب داستانى، روش تألیف داستان است. اسلوب داستانى قرآن ویژه است؛ نه به شیوه رایج میان عرب است و نه مشابه با شیوه‏هاى شعرى و نثر عرب. این شیوه با استفاده از اسلوب‏هایى چون پى‏نوشت، تکرار، تصریف، و مفاجاة، بدیع و جذاب‏ترین شیوه است. این مقاله با هدف بررسى بخش‏هایى از اسلوب‏هاى بیانى و هنرى داستان‏هاى قرآن به نگارش درآمده است. روش تحقیق در این مقاله کتابخانه‏اى، و تجزیه و تحلیل اطلاعات از نوع تحقیق موضوعى است.

    مهم‏ترین نتایج این پژوهش عبارت‏اند از: 1. به کارگیرى اسلوب‏هاى بیانى و هنرى در داستان‏هاى قرآن بر جذابیت و اثرگذارى مفاهیم داستان نقش بسزایى دارند و مخاطب را به شوق بیشترى وامى‏دارند تا با علاقه‏مندى و توجه وافرى در جهت انس بیشتر با کلام وحى گام بردارد. 2. اسلوب‏هاى داستانى قرآن در جهت هدایت و تربیت انسان است و این با هدف نهایى نزول قرآن، یعنى هدایت بشر در مسیر حق، ارتباط دارد.

    کلیدواژه‏ها: اسلوب‏شناسى، داستان، پى‏نوشت، تکرار، مفاجاة.

    مقدّمه

    از آنجا که قرآن کلام حکیمانه خداوند متعال است، این امر اقتضا مى‏کند که داستان‏هاى آن نیز طبق روح کلى حاکم بر این کتاب بیان گردد. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَـذَا الْقُرْآنَ وَإِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ» (یوسف: 3)؛ ما بهترین سرگذشت‏ها را از طریق این قرآن ـ که به تو وحى کردیم ـ بر تو بازگو مى‏کنیم و مسلما پیش از این، از آن خبر نداشتى. داستان‏هاى قرآن از آن جهت که داستان است از رویدادهاى امت‏هاى پیشین و پیامبرانى که با امت‏هاى خود به بحث و جدل مى‏پرداختند و افرادى که با آنان به دشمنى برمى‏خاستند و حوادث دیگر حکایت دارد. با این حال، با اسلوب‏هاى دیگر قرآن این تفاوت را دارد که قصص قرآن نمایانگر اشخاص و حوادث و محل وقوع است، پس هرگاه درباره شخصى سخن مى‏گوید چنان او را به تصویر مى‏کشد که گویا آن صحنه را مى‏بینیم و عبارات، حالات وى را از ترس یا شوق یا ناراحتى و یا انکار به خوبى نشان مى‏دهد، و اگر آن شخص را در قالب فیلم به مردم نشان دهند، باز درحد توصیف الفاظ قرآن و اسلوب‏هاى آن نیست.1

    زیبایى قرآن در ذات اسلوب داستانى قرآن است و فهم و درک آن به مؤمنان و گروندگان اختصاص ندارد تا آنجا که مخالفان نیز معترف‏اند سحر و جاذبه‏اى که در سبک انشاى قرآن به کار رفته و لطف و روانى آن، تحسین و اعجاب عرب را برانگیخت و نوا و عباراتش در ترسیم بهشت و جهنم تکان‏دهنده است.2

    سؤال اصلى پژوهش عبارت است از: داستان‏هاى قرآن در بردارنده چه اسلوب‏هایى مى‏باشند؟

    اسلوب

    «اسلوب» در لغت عرب برخى معانى چون «جاده‏اى که از بین درختان بگذرد»، «فن»، «وجه»، و «مذهب» یا «روشى که گوینده در کلامش برمى‏گزیند»، را دربر مى‏گیرد و در اصطلاح «روش سخنگویى است که گوینده در تألیف سخن و اختیار الفاظ مى‏پیماید.»3

    اسلوب به رسم و طرز بیان اشاره دارد و تدبیر و تمهیدى است که نویسنده در نوشتن به کار مى‏گیرد. انتخاب کلمه، ساختمان دستورى، زبان مجازى، تجانس حروف و دیگر الگوهاى صوتى در ایجاد سبک دخیل‏اند. اسلوب همان شکل و صورت سخن است که در معنایى باشکوه و سخنى پرفروغ نمایان مى‏شود و واقعیات را در نفس به تصویر مى‏کشد و آن را آشکار مى‏سازد و آدمى با آن حقیقت معانى را احساس مى‏کند، آن‏گونه که در ذهن خود اشیا را به تصویر مى‏کشد. اسلوب از نظر نظم و زیبایى و اختلاف در مکان‏ها، اقسام گوناگونى دارند.4

    اسلوب در قرآن به «روش قرآن در تألیف سخن و اختیار الفاظ» اطلاق مى‏شود.5 این روش «سبک جدید و اسلوب منحصرى است که نه شعرى است مانند شعر عرب و نه نثرى است مانند نثر عرب که در آن تکلف مسجعان و کاهنان نمى‏باشد و در آن ویژگى‏هاى انواع سخنان والا جمع است.»6

    اسلوب‏هاى بیانى داستان‏هاى قرآن

    1. پى‏نوشت

    در قصه‏هاى قرآن معمولاً پس از هر رویداد، پى‏نوشتى مستقل ذکر شده است و با آن، سه نقش اصلى را ایفا مى‏کند: هم فاصله‏اى میان رویدادهاى پیاپى مى‏آفریند، هم پیامى از آن قصه به مخاطب ارائه مى‏کند هم خطوط اصلى آن را بازمى‏گوید.7

    قرآن کریم در پى آن است که در ضمن بیان داستان به هدفى که از حکایت در مدنظر داشته است برسد، به گونه‏اى که نقل این جملات، خواننده را در درک پیام داستان یارى دهد؛8 مثلاً، در قصه حضرت داوود علیه‏السلامپس از نقل داستان حاضر شدن دو مدعى در محراب عبادت او و طرح دعوا، پى‏نوشتى ذکر و در آن دو نکته طرح مى‏کند:

    الف. نحوه برخورد عموم شرکا با یکدیگر؛ ب. تأثیر ایمان و عمل صالح در بهبود این برخوردها: «قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ کَثِیرا مِنْ الْخُلَطَاء لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعا وَأَنَابَ» (ص: 24) [داوود] گفت: مسلما او با درخواست یک میش تو براى افزودن آن به میش‏هایش، بر تو ستم نموده و بسیارى از شریکان [و دوستان] به یکدیگر ستم مى‏کنند، مگر کسانى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند، اما عده آنان کم است. داوود دانست که ما او را [با این ماجرا] آزموده‏ایم؛ از این‏رو، از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتادوتوبه کرد.

    2. تکرار

    تکرار، مصدر «کرر» بر وزن تفعال و برخلاف قیاس، تفعیل است. تکرارِ بجا از اسالیب فصاحت و از محاسن کلام است و برخلاف تصور، این نوع تکرار، هیچ ضررى نه تنها به کلام نمى‏زند، بلکه بر زیبایى و متانت آن مى‏افزاید. در قرآن، تکرار قصه‏ها، مانند نوشته‏هاى عادى نیست. تکرار از اسالیب فصاحت است و از تأکید بلیغ‏تر و از محاسن فصاحت است.9

    مصطفى صادق رافعى مى‏گوید: «قرآن یک موضوع را در موارد متعدد به تعبیرات مختلف بیان کرده تا عجز عرب را از آوردن مانند هر کدام از تعبیرات درباره یک معنى ثابت نماید.»10 «قرآن قصه را در جاهاى مختلف تکرار کرده تا اعلام کند که مردم از آوردن مثل آن عاجزند»،11 به عبارت دیگر، وارد کردن یک معنى به صورت‏هاى متعدد و عاجز بودن عرب از آوردن حداقل یکى از صورت‏ها، حالت تحدى است.12

    انگیزه اصلى تکرار در قصه‏هاى قرآن، تکمیل تصویرها و افزودن به قدرت تجسم (از طریق آوردن عناصر نو به تناسب فضاى بازگویى هر قصه است.) برترین مثال در این مورد، داستان حضرت موسى علیه‏السلاماست که تقریبا صد و بیست بار در قرآن کریم ذکرشده است.13

    تکرار تصاویر داستانى: خلق زیبایى‏هاى هنرى که با تکرار در قرآن صورت مى‏گیرد، جز معجزه جاویدان الهى که در کلام حق جارى است، چیز دیگرى نیست؛ معجزه‏اى که همواره بشر را به تحدى و مبارزه فراخوانده و هیچ قدرتى نتوانسته در برابر این زیبایى قد علم کند.

    در این‏باره چند نکته مهم است:

    الف. گاهى پردازش و درشت‏نمایى استدلال در متن داستان نهفته است. تکرار قصه صالح در سوره‏هاى قمر، نمل و اعراف شاید به همین دلیل باشد. در این سوره‏ها تصاویرى از داستان صالح تکرار شده، ولى در هر سوره بُعدى از داستان، قوى‏تر پردازش شده است.

    «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِیقَانِ یَخْتَصِمُونَ قَالَ یَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَ قَالَ طَائِرُکُمْ عِندَاللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ وَکَانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَلَا یُصْلِحُونَ قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ وَمَکَرُوا مَکْرا وَمَکَرْنَا مَکْرا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ» (نمل: 45ـ51)

    در سوره «نمل» آنچه در داستان قوم ثمود به چشم مى‏آید تعبیر «أَخاهُمْ» (برادرشان) است که در داستان بزرگى بسیارى از انبیا آمده و به نهایت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان اشاره دارد. به هر حال تمام رسالت و دعوت این پیامبر بزرگ در جمله «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» خلاصه شده است. آرى بندگى خدا، که عصاره همه تعلیمات فرستادگان پروردگار است. توطئه نُه گروهک مفسد در وادى‏القرى بخش دیگرى از داستان صالح و قوم اوست که بخش گذشته را تکمیل مى‏کند و پایان مى‏دهد. این موضوع مربوط به توطئه قتل صالح از ناحیه نُه گروهک کافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنهاست که در آیه 48 به آن اشاره شده است. این سخن در حقیقت برپا ساختن یک نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعیف روحیه «صالح» و مؤمنان بود.14

    در سوره‏هاى قمر و اعراف، کبر و غرور و خودبینى و خودخواهى حجاب بزرگ قوم ثمود در برابر دعوت انبیا شمرده شده است. آنها مى‏گفتند: صالح فردى مانند ماست، دلیلى ندارد که ما از او پیروى کنیم. آنها همین موضوع را دلیل بر کذب پیامبرشان صالح گرفتند و گفتند: «او آدم بسیار دروغگوى هوسبازى است: «بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرٌ»؛ چراکه مى‏خواهد بر ما حکومت کند، و همه چیز را در قبضه خود بگیرد، و بر طبق هوس‏هایش رفتار کند.

    سپس به داستان «ناقه» به عنوان معجزه و سند گویاى صدق دعوت صالح علیه‏السلام اشاره کرده است. آن شتر ماده مسلما یک ناقه معمولى نبود، بلکه داراى ویژگى‏هاى خارق‏العاده‏اى بود؛ از جمله اینکه طبق روایت مشهور این ناقه از دل صخره‏اى از کوه برآمد تا معجزه‏اى گویا در برابر منکران لجوج باشد. قوم ثمود در اینجا در برابر آزمایش بزرگى قرار گرفتند و ناقه صالح را از پاى درآوردند. در این آیه و پایان این سرگذشت دردناک و عبرت‏انگیز بار دیگر مى‏فرماید: «ما قرآن را براى تذکر و بیدارى انسان‏ها آسان ساختیم؛ آیا پندگیرنده‏اى پیدا مى‏شود: «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُدَّکِرٍ.» (قمر: 17) تعبیرات قرآن زنده و روشن، داستان‏هایش گویا، و انذارها و تهدیدهایش تکان‏دهنده و بیدارگر است.15

    ب. گاهى شخصیت موردنظر داستان، درشت‏نمایى مى‏شود و این امر یا به سبب ارائه الگوهاى رفتارى است یا دادن پیامى ویژه درباره او. براى نمونه، آخرین تصویرى که از ابراهیم علیه‏السلام دیده مى‏شود. الگوى رفتارى براى همه بشر در طول زمان است و داستان با راز و نیاز خالصانه ابراهیم با پروردگارش به پایان مى‏رسد:

    «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ رَّبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِینَ کَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» (ممتحنه: 4و5)؛ ابراهیم و کسانى که با وى بودند، آن‏گاه که به قوم خود گفتند که ما از شما و از آنچه جز خداى یکتا مى‏پرستید بیزاریم و شما را کافر مى‏شمریم و میان ما و شما همیشه دشمنى و کینه‏توزى خواهد بود تا وقتى که به خداى یکتا ایمان بیاورید، برایتان نیکو مقتدایى بودند. مگر آن‏گاه که ابراهیم پدرش را گفت که براى تو آمرزش مى‏طلبم، زیرا نمى‏توانم عذاب خدا را از تو دفع کنم. اى پروردگار ما، بر تو توکل کردیم و به تو روى آوردیم و سرانجام تو هستى. اى پروردگار ما، ما را چنان مکن که کافران خوار دارندمان. و ما را بیامرز که تو پیروزمند و حکیمى.

    ج. گاهى شخصیت موردنظر، فرد شرورى است؛ در این حالت، شرّ پردازش مى‏شود تا تأکیدى بر رفتارهاى نادرست این شخصیت و نتایج زیان‏بار آن باشد (تکرار صحنه‏هایى از داستان حضرت موسى در مورد فرعون و تکرار تصویرگرى‏هایى از ابلیس در هفت سوره.)

    «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ»(قصص: 4ـ6)؛ فرعون در زمین برترى‏جویى کرد، و اهل آن را به گروه‏هاى مختلفى تقسیم نمود، گروهى را به ضعف و ناتوانى مى‏کشاند، پسرانشان را سر مى‏برید و زنانشان را [براى کنیزى و خدمت] زنده نگه مى‏داشت. او به یقین از مفسدان بود. ما مى‏خواهیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روى زمین قرار دهیم و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را از آنها [بنى‏اسرائیل] بیم داشتند نشان دهیم.

    فرعون بنده ضعیفى بود که بر اثر نادانى خود را گم کرد و تا آنجا پیشرفت که دعوى خدایى نمود. او براى تقویت پایه‏هاى استکبار خود به چند جنایت بزرگ دست زد. در آخرین جمله این آیه به صورت یک جمع‏بندى و نیز بیان علت مى‏فرماید: «او بى‏گمان از مفسدان بود» «إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ.»

    اما خداوند پرده از روى اراده و مشیت خود در مورد مستضعفان برداشته، و آنها را مشمول مواهب خود کرده است. آنها را پیشوایان و وارثان [حکومت جباران] قرار داده است و سرانجام مى‏فرماید: «آنها را نیرومند، قوى و صاحب قدرت "و حکومتشان را در زمین پابر جا سازیم" «وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ» "و به فرعون و هامان و لشکریانشان ‏آنچه‏راازآنها [بنى‏اسرائیل] بیم ‏داشتندنشان‏دهیم"«وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ».»

    این بشارتى است در زمینه پیروزى حق بر باطل و ایمان بر کفر، براى همه انسان‏هاى آزاده و خواهان حکومت عدل و داد.16

    د. گاهى یک داستان بلند، در سوره‏هاى گوناگون تکرار و هر بار برخى از حوادث آن مطرح و در هر قسمت، تصاویر رویدادهاى اصلى کامل‏تر مى‏شود؛ مانند صحنه‏هاى گوناگونى که از داستان موسى علیه‏السلام در چند سوره مطرح شد، ولى در هر سوره، گوشه‏اى از حوادث این داستان به تصویر کشیده شده است؛ همچنین داستان ابراهیم علیه‏السلام، در سوره‏هاى گوناگون.

    به گوشه‏هایى از داستان موسى علیه‏السلام در سوره‏هاى مبارکه مائده و اعراف اشاره مى‏کنیم: «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَکُم مُلُوکا وَآتَاکُم مَّا لَمْ یُؤْتِ أَحَدا مَن الْعَالَمِینَ یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْما جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُؤْمِنِینَ قَالُواْ یَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ.» (مائده: 20ـ26)

    خداوند در داستان موسى علیه‏السلام در سوره مائده ابتدا به نعمت‏هایى که به قوم موسى علیه‏السلام داده است اشاره مى‏کند، سپس در قبال آن نعمت‏ها، موسى به آنها مى‏گوید: به سرزمین مقدسى که خدا براى شما مقرر کرده است وارد شوید که اگر به این فرمان پشت کنید زیان خواهید دید. اما آنها گفتند: «اى موسى، در آن [سرزمین]، جمعیتى [نیرومند و ]ستمگرند، اگر آنها از آن خارج شوند، ما وارد خواهیم شد. دو نفر از مردانى که خداوند به آنها، نعمت [عقل و ایمان و شهامت] داده بود، گفتند: «شما وارد دروازه شهر آنان شوید آن‏گاه پیروز خواهید شد. [بنى‏اسرائیل] همچنان گفتند: «اى موسى، تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهیم شد. تو و پروردگارت بروید و [با آنان ]بجنگید، ما همین جا نشسته‏ایم» [موسى] گفت: «پروردگارا، من فقط اختیار خودم و برادرم را دارم، میان ما و این جمعیت گنهکار، جدایى بیفکن!» خداوند [به موسى] فرمود: «این سرزمین [مقدس]، تا چهل سال بر آنها ممنوع است [و به آن نخواهند رسید] پیوسته در زمین [در این بیابان]، سرگردان خواهند بود و درباره [سرنوشت] این جمعیت گنهکار، غمگین مباش!»

    ه. سوره اعراف به بیان دومین مرحله از زندگى موسى علیه‏السلام مى‏پردازد. ابتدا در آیات 103ـ108 اعراف به بخش اول داستان موسى علیه‏السلام با فرعون اشاره مى‏شود که با اعلام رسالت موسى علیه‏السلام و درخواست رهایى از فرعونیان آغاز شده و بخش دوم داستان حاکى از پاسخ فرعون و قوم اوست که در آیات 106ـ108 به آن اشاره شده است. آنان با دیدن معجزات موسى علیه‏السلام واکنش‏هاى زشتى نشان دادند که همان بخش سوم داستان است که در آیات 109ـ112 به آن پرداخته شده و ساحران در برابر موسى علیه‏السلام قرار گرفته‏اند و مى‏خواهند با او مقابله کنند. آنها از موسى خواستند که نخست وى معجزه‏اش را اراده دهد، اما موسى علیه‏السلام در پاسخ آنها گفت: نخست شما آنچه دارید، بیفکنید و ارائه دهید.

    در این هنگام جادوگران ابزار سحر بیفکندند و با سحر عظیم خویش توده مردم را به وحشت انداختند، اما عصاى موسى علیه‏السلام همه ابزار سحرشان، ریسمان‏ها و عصاهاى آنان را بلعید.

    در اینجا یک واکنش جدید و ناگهانى صورت مى‏گیرد و آن اینکه ساحران با حقیقتى روبه‏رو مى‏شوند که جز انسان متکبر و زورگو نمى‏تواند آن را نادیده بگیرد. از این‏رو، بى‏درنگ ایمانشان را نسبت به خداى موسى علیه‏السلاماعلام مى‏دارند. اما فرعون که یک انسان زورگوى متکبر است، نمى‏تواند ایمان ساحران را بپذیرد؛ لذا شروع مى‏کند به تهدید و ترساندن آنها، اما ساحران در پاسخ وى مى‏گویند ما به سوى خدا برمى‏گردیم و از فرعون نمى‏هراسیم.17

    ى. گاهى یک صحنه خاص، از زاویه‏هاى گوناگون تکرار مى‏شود یا اینکه تصویرى از یک حادثه در شکل‏هاى متفاوت بیان مى‏شود. همانند داستان ابلیس که در هفت سوره مطرح و هفت تصویر از آن ارائه شده است، ولى هربار بخشى از حادثه، درشت‏نمایى مى‏شود. داستان ابلیس و آدم در سوره‏هاى بقره، اعراف، حجر، اسراء، کهف، طه و ص آمده است. با توجه به گستردگى این داستان، به یک صحنه از این هفت تصویر مى‏نگریم:

    تصویر اول:«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ» (بقره: 34)؛ هنگامى که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده کنید، همگى سجده کردند جز ابلیس که سرباز زد و تکبر ورزید و از کافران شد.

    تصویر دوم: «وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِنَ السَّاجِدِینَ» (اعراف: 11)؛ ما شما را آفریدیم سپس صورت‏بندى کردیم بعد به فرشتگان گفتیم: «براى آدم خضوع کنید.» آنها همه سجده کردند جز ابلیس که از سجده‏کنندگان نبود.

    «قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ» (اعراف: 12)؛ [خداوند به او] فرمود: «در آن هنگام که به تو فرمان دادم، چه چیز تو را مانع شد که سجده کنى؟» گفت: «من از او بهترم مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گل.»

    تصویر سوم: «فَسَجَدَ الْمَلآئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (حجر: 30)؛ همه فرشتگان، بى‏استثنا، سجده کردند.

    «إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى أَن یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» (حجر: 31)؛ جز ابلیس، که ابا کرد از اینکه با سجده‏کنندگان باشد.

    «قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ»(حجر: 32)؛ [خداوند] فرمود: «اى ابلیس، چرا با سجده‏کنندگان نیستى؟!»

    «قَالَ لَمْ أَکُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (حجر: 33)؛ گفت: «من هرگز براى بشرى که او را از گل خشکیده‏اى که از گل بدبویى گرفته شده است آفریده‏اى، سجده نخواهم کرد.»

    تصویر چهارم: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إَلاَّ إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینا» (اسراء: 61)؛ [به یاد آورید] زمانى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید» آنها همگى سجده کردند، جز ابلیس که گفت: «آیا براى کسى سجده کنم که او را از خاک آفریده‏اى؟!»

    تصویر پنجم: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً» (کهف: 50)؛ به یاد آرید زمانى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید!» آنها همگى سجده کردند جز ابلیس ـ که از جن بود ـ و از فرمان پروردگارش بیرون شد. آیا [با این حال،] او و فرزندانش را به جاى من اولیاى خود انتخاب مى‏کنید، در حالى که آنها دشمن شما هستند؟! [فرمانبردارى از شیطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا،] چه جایگزینى بدى است براى ستمکاران.

    تصویر ششم: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى»(طه: 116)؛ [و به یاد آور] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده کنید.» همگى سجده کردند جز ابلیس که سرباز زد [و سجده نکرد].

    تصویر هفتم: «فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (ص: 73)؛ در آن هنگام همه فرشتگان سجده کردند.

    «إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ» (ص: 74)؛ جز ابلیس که تکبر ورزید و از کافران بود.

    «قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ» (ص: 75)؛ گفت: اى ابلیس، چه چیز مانع تو شد که بر مخلوقى که با قدرت خود او را آفریدم سجده کنى؟! آیا تکبر کردى یا از برترین‏ها بودى؟! [برتر از اینکه فرمان سجود به تو داده شود.]

    «قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ»(ص: 76)؛ گفت: «من از او بهترم مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گل.»

    در هریک از این تصویرها به تمرّد ابلیس از زاویه‏اى تازه نگریسته شده است. تکرار در اینجا براى تکمیل تصاویر و به دست آوردن تصویرى همه‏جانبه بوده است.

    تصویر اول دلیل تمرّد ابلیس را تکبر بیان کرده و کفر نتیجه این تکبر است.

    تصویر دوم دلیل سرپیچى همان تکبر بود، ولى به تکبر ابلیس نمود بیشترى داده و سبب آن را نیز مشخص کرده است. ابلیس مى‏پنداشت از آدم بهتر و خلقت او بهتر از خلقت آدم است.

    تصویر سوم به ریشه‏یابى‏تکبرابلیس‏مى‏پردازد و از زاویه دیگرى آن را بیان مى‏کند. این تصویر گمان ابلیس را بیان مى‏کند که چون آدم‏ازگل‏بدبوخلق‏شده،نبایدبه‏او سجده کرد.

    تصویر چهارم دلیل سرپیچى و تکبر ابلیس، جلوه بیشترى دارد. او نه تنها پشیمان نیست، بلکه خود را حق به جانب مى‏داند و حتى از خداوند بازخواست مى‏کند که چرا باید او بر من برترى داشته باشد.

    تصویر پنجم، در این تصویر نتیجه سرپیچى ابلیس از فرمان خداوند گمراهى و لعن و دورى‏ازخدابیان‏شده است.

    تصویر ششم، در اینجا سرپیچى ابلیس با نمود کمترى به عنوان مقدمه بحث بیان مى‏شود (معرفى ابلیس به عنوان دشمن اصلى انسان). شاید هم این تصویر و تکرار آن، براى تأکید بر این مسئله مهم و بنیادى باشد که تکبر منفى سبب سرپیچى ابلیس شده است.

    تصویر هفتم، همانند تصویر نخست، استکبار ابلیس را طرح مى‏کند و کفر او را نتیجه همان سرپیچى‏اش مى‏داند. همچنین ابلیس در اینجا مورد بازخواست قرار مى‏گیرد تا دلیل سرپیچى‏اش مشخص گردد. ابلیس بیان مى‏کند که من از او بهترم.

    بنابراین، هفت تصویر از سرپیچى ابلیس، در کنار هم و با هم، تصویرى جامع از نافرمانى ابلیس و علل آن به ما مى‏دهند. در یک نتیجه‏گیرى کلى از تصویرها مى‏توان گفت:

    1. ابلیس از امر و دستور خدا سرپیچى کرد؛

    2. علت آن، وهم و خیال او و تکبرش بود (خودبزرگ‏بینى)؛

    3. نتیجه آن کفر ابلیس و دورى‏اش از قرب خدا بود.

    در این نگرش خداوند بزرگ، ابلیس را پس از این مقدمه‏ها دشمن اصلى انسانیت معرفى مى‏کند. بنابراین، تکرار در این داستان و داستان ابراهیم علیه‏السلام، همچنین داستان موسى علیه‏السلام و برخى داستان‏هاى دیگر، رموز و حکمت‏هایى دارد.18

    و. گاهى یک صحنه از حوادث داستان تکرار شده، ولى در هر تصویر، پردازش آن گوناگون است؛ همانند صحنه غرق شدن فرعون در دو سوره طه و یونس. در سوره طه پردازش این صحنه خلاصه و کوتاه است، ولى در سوره یونس، همین صحنه گستردگى خاصى دارد: «فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُم مِنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ»(طه: 78)؛ فرعون با لشکرهایش از پى آنان روان شد و دریا چنان که باید آنان را در خود فرو پوشید.

    «آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ آلآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ» (یونس: 90ـ92)؛ ایمان آوردم که هیچ خداوندى نیست جز آنکه بنى‏اسرائیل بدان ایمان آورده‏اند، و من از تسلیم‏شدگانم. آیا اکنون؟ و تو پیش از این عصیان مى‏کردى و از مفسدان بودى. امروز جسم تو را به بلندى مى‏افکنیم تا براى آنان که پس از تو مى‏مانند عبرتى باشى، و حال آنکه بسیارى از مردم از آیات ما غافل‏اند.

    در اهداف علل تکرار تصاویر داستانى مى‏توان به این موارد اشاره کرد: الف. تبشیر و بیان الطاف الهى که در سوره‏هاى صافات و انبیا به چشم مى‏خورد؛ ب) انذار که در سوره‏هاى اعراف، هود، شعراء، قمر، نمل، بیشتر مشاهده مى‏شود؛ ج) دعوت به تدبر و تعقل و اندیشه که در سوره‏هاى‏قصص‏وشعراءاین‏رویکردهابیشتردیده‏مى‏شود.19

    3. عنصر مفاجاة

    منظور از عنصر ناگهانى (عنصرالمفاجاة) این است که خواننده داستان، با وضعیت یا رخدادى ناگهانى و غیرمترقبه مواجه شود. گاهى سرّ وقوع حادثه‏اى پس از گذشت زمان براى مخاطب روشن مى‏شود که به آن، در اصطلاح ادبیات داستانى، «حالت تعلیق» مى‏گویند. چنین اسلوب‏هایى هم احساسات خواننده را برمى‏انگیزاند و هم تأثیرى مثبت در عمق بخشیدن به مفهوم موردنظر متن دارد و هم ساختمان را زیباتر مى‏کند.

    به جنبه‏هایى از اسلوب «مفاجاة» در داستان‏هاى قرآن اشاره مى‏کنیم:

    الف. پنهان داشتن راز وقوع حوادث حتى از قهرمان داستان: گاهى این حالت غافل‏گیرى و ناگهانى هم از قهرمان قصه و هم از خواننده یا شنونده مخفى مى‏ماند تا آنکه در نهایت، و در یک زمان، براى هر دو معلوم مى‏شود. نمونه این حالت، قصه حضرت موسى با بنده صالح و دانشمند خداست که در آیات 60ـ82 سوره کهف نقل شده است.20

    در این داستان سه بار وقوع حوادث ناگهانى، حضرت موسى و خواننده داستان را غافلگیر مى‏کند: شکافتن سفینه، قتل غلام و تعمیر دیوار در آستانه سقوط به دست حضرت خضر. هنگامى که موسى علیه‏السلام براى بار سوم به کارهاى به ظاهر غیرمعقول رفیقش اعترض مى‏کند و او نیز با گفتن «هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ» (کهف: 78) به او پاسخ مى‏دهد، داستان به «نقطه بحران» و اوج مى‏رسد و بدین ترتیب، براى موسى و مخاطب این سؤال‏ها مطرح مى‏شود که چرا چنین شد؟ و بعد چه خواهد شد؟ و این اوج هنر داستان است.

    ب. افشاى برخى از رازهاى داستان براى مخاطبان: گاهى خواننده و شنونده از واقعه یا سر قصه مطلع است، اما اشخاص داستان از آن بى‏خبرند و در آخر قصه بدان وقف مى‏شود. در این حالت از قصه‏گویى نوعى استهزا و تمسخر وجود دارد که به دلیل ناآگاهى شخصیت از اتفاق روى داده است. براى مثال در داستان اصحاب‏الجنه در سوره «قلم» شاهد آن هستیم. باغداران تصمیم مى‏گیرند میوه‏هاى باغشان را در تاریکى صبحگاه بچینند و چیزى از آن براى فقرا باقى نگذارند. در ادامه قصه خواننده متوجه مى‏شود که بلایى از سوى خداوند نازل شده و باغ خشک شده است، اما باغداران که از این بلا بى‏خبرند صبح زود با عجله برخاسته، سراغ باغ مى‏روند. خواننده یا شنونده که از اتفاق و بلاى روى داده باخبر است اقدام آن دو را به سخره مى‏گیرد و با ورود باغداران به باغ و دیدن باغ خشک شده، این حالت تمسخر شدت بیشترى مى‏یابد.

    ج. گاهى بعضى از اسرار براى خواننده و شنونده معلوم است و شخصیت قصه در جریان داستان به آن پى مى‏برد. قصه تخت ملکه سبا و انتقال آن از ملک سبا به کاخ سلیمان که در آیات 38ـ42 سوره نمل به آن اشاره شده است. در این نمونه خواننده مى‏داند که تخت ملکه سبا چگونه به کاخ سلیمان منتقل گردیده است، در حالى که ملکه سبا بعد از انتقال تخت، آن هم در حالتى مشکوک، مى‏گوید که گویا آن تخت، تخت خودش است.

    د. بعضى مواقع نیز در ادامه روند داستان، خواننده به همراه شخصیت دچار غافلگیرى مى‏شوند. نمونه آن نیز در ادامه قصه سلیمان و ملکه سبا در این آیه ذکر شده است: «قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَن سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِن قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (نمل: 44)؛ به او گفته شد: «وارد ساحتِ کاخ [پادشاهى ]شو.» و چون آن را دید، برکه‏اى پنداشت و ساق‏هایش را نمایان کرد. [سلیمان ]گفت: «این کاخى مفروش از آبگینه است.»] ملکه] گفت: «پروردگارا، من به خود ستم کردم و [اینک ]با سلیمان در برابر خدا، پروردگار جهانیان، تسلیم شدم.»

    در اینجا وقتى سلیمان ملکه را به قصر آبگینه‏اش راهنمایى مى‏کند، خواننده به همراه ملکه به آنجا راهنمایى مى‏شود. خواننده تا وقتى که ملکه لبه دامنش را بالا مى‏کشد تا خیس نشود، گمان مى‏کند که کف قصر از آب است که با توضیح سلیمان، شخصیت و خواننده به طور همزمان پى مى‏برند که کف قصر آبگینه است.

    ه. در بعضى از قصص قرآن سرّى وجود ندارد و خواننده یا شنونده، به همراه شخصیت اصلى به طور همزمان دچار حالت غافل‏گیرى مى‏شوند و هر دو به یک میزان از اسرار آگاهى مى‏یابند. از این جمله است: «وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مَرْیَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَکَانا شَرْقِیّا فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَابا فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِیّا» (مریم: 16ـ17)؛ و در این کتاب از مریم یاد کن، آن‏گاه که از کسان خود، در مکانى شرقى به کنارى شتافت و در برابر آنان پرده‏اى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستادیم تا به [شکل ]بشرى خوش‏اندام بر او نمایان شد.

    ماجرا درباره خلوت رفتن مریم و ظهور «روح‏الامین» در هیکل مردى در برابر اوست.21

    4. شرکت دادن مخاطب در تکمیل و تفسیر صحنه ‏ها و پرده ‏ها

    یکى از اسلوب‏هاى جالب هنرى داستان‏هاى قرآن این است که در خلال داستان و در میان دو پرده و صحنه، خلأهایى وجود دارد که به کار انگیختن نیروى تخیل و تفکر خواننده برمى‏آید. خواننده داستان با تأمّل و تفکر، بین دو پرده یا دو صحنه که به ظاهر منقطع و منفصل‏اند پلى مى‏زند و ارتباط ایجاد مى‏کند. از این روش تقریبا در تمام داستان‏هاى قرآن استفاده شده است. این روش به خواننده و شنونده امکان مى‏دهد که حضورى فعال در خواندن متن داشته باشد و با توجه به علم و آگاهى‏اش در پیشبرد متن سهیم باشد.

    نحوه استفاده از این مبحث را در سوره یوسف مى‏توان دید. این سوره را بعضى به هیجده نمایشگاه (صحنه) تقسیم کرده‏اند22 که میان هریک از صحنه‏ها خلأئى وجود دارد که خواننده براى دنبال کردن قصه مجبور است سفیدخوانى کند و ذهن و هوش سیال خواننده است که مى‏تواند این بریدگى‏ها را به هم پیوند دهد.

    از میان این خلأها مى‏توان به طور مشخص به بیرون آورده شدن حضرت یوسف از چاه و فروخته شدن وى به بهایى اندک در مصر، در این آیات دید:

    «وَجَآؤُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ وَجَاءتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى هَـذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ» (یوسف: 18ـ21)؛ و پیراهنش را [آغشته ]به خونى دروغین آوردند. [یعقوب] گفت: «[نه ]بلکه نَفْس شما کارى [بد ]را براى شما آراسته است. اینک صبرى نیکو [براى من بهتر است. ]و بر آنچه توصیف مى‏کنید، خدا یارى‏ده است.» و کاروانى آمد. پس آب‏آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت. گفت: «مژده! این یک پسر است» و او را چون کالایى پنهان داشتند. و خدا به آنچه مى‏کردند دانا بود. و او را به بهاى ناچیزى ـ چند درهم ـ فروختند و در آن بى‏رغبت بودند. و آن‏کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت: «نیکش بدار، شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندى اختیار کنیم.» و بدین‏گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تأویل خواب‏ها را بیاموزیم، و خدا بر کار خویش چیره است ولى بیشتر مردم نمى‏دانند.

    ایجاد و شدت یافتن عشق زن عزیز مصر به یوسف را نیز در بین دو آیه مى‏توان دید:

    «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْما وَعِلْما وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(یوسف: 22و23)؛ و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش مى‏دهیم. و آن [بانو ]که وى در خانه‏اش بود خواست از او کام گیرد، و درها را [پیاپى ]چفت کرد و گفت: «بیا که از آنِ توام!» [یوسف ]گفت: «پناه بر خدا، او آقاى من است. به من جاى نیکو داده است. قطعا ستمکاران رستگار نمى‏شوند.»

    اما بارزترین این سفیدخوانى‏ها در این آیه وجود دارد: «وَجَاء إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ» (یوسف: 58)؛ و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. [او ]آنان را شناخت ولى آنان او را نشناختند.

    قبل از این آیه به رسیدن و طى شدن هفت سال زمان فراخى و پربارى در مصر، گذشتن چند سال از قحطى و اوضاع خاندان یعقوب در سال‏هاى قحطى هیچ اشاره‏اى نمى‏شود، اما به ناگاه در این آیه واضح است که سال‏هاى پربارى گذشته است؛ چند سال از ایام قحطى طى شده و خاندان یعقوب نیز دچار قحطى شده‏اند، و اکنون با سفیدخوانى این خلأ دلیل وارد شدن برادران یوسف بر او را درمى‏یابیم.23

    این اسلوب از لطیف‏ترین اسلوب‏هاى قرآن در داستان‏پردازى است که تقریبا در تمام داستان‏ها دیده مى‏شود. خواننده داستان، با تأمّل و درنگ بین دو پرده یا دو صحنه سابق و لاحق جاهاى خالى را پر مى‏کند و بدین ترتیب، در سراسر داستان مشارکت فکرى‏وتخیلى‏دارد.24

    نتیجه ‏گیرى

    با توجه به آنچه ذکر گردید، مى‏توان گفت:

    1. اسلوب‏هاى قرآن باعث مى‏شود که قرآن، مانند موجود صاحب روح و زنده تلقّى شود. علاوه بر این، قرآن با نظم و نیز اسلوب الفاظ و معانى به سوى دل‏ها روانه مى‏شود و به واسطه آن به افق بلند معنى پرواز مى‏کند.

    2. اسلوبى که قرآن در داستان‏هاى خویش به کار برده با توجه به اهداف داستان‏هاى قرآن هدایتى است.

    3. داستان‏هاى قرآن از اسلوب‏هاى بیانى متنوعى بهره گرفته است. پى‏نوشت، تکرار و مفاجاة را مى‏توان بارزترین اسلوب‏هاى بیانى در رویدادهاى داستان‏هاى قرآن شمرد.

    4. در داستان‏هاى قرآن، رویدادها، اسلوب و عناصر داستانى با هماهنگى و نظمى ویژه و با چینشى هنرمندانه، داستان را به پیش مى‏برند و این هماهنگى و ارتباط زیبا، فضایى آسمانى و ملکوتى به آن مى‏بخشد.

    ··· منابع

    • ـ ابوزهره، محمد، معجزه بزرگ، ترجمه محمود ذبیحى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1379.
    • ـ اشرفى، عباس، مقایسه قصص در قرآن و عهدین، تهران، امیرکبیر، 1385.
    • ـ القطان، مناع، مباحث فى علوم‏القرآن، چ دوازدهم، بى‏جا، مؤسسه‏الرسالة، 1403ق.
    • ـ بابایى، احمدعلى، برگزیده تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1382.
    • ـ بابایى، رضا، نگاهى به اعجاز بیانى قرآن، قم، کانون اندیشه جوان، 1385.
    • ـ بستانى، محمود، جلوه‏هاى هنرى داستان‏هاى قرآن، ترجمه محمدحسین جعفرزاده، مشهد، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1371.
    • ـ بهشتى، الهه، عوامل داستان، تهران، برگ، 1375.
    • ـ پورت جان، یون، عذر تقصیر به پیشگاه محمد، ترجمه غلامرضا سعیدى، تهران، شرکت سهامى انتشار، 1344.
    • ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غریب‏القرآن، بیروت، دارالعلم الدارالشامیه، 1412ق.
    • ـ زرقانى، محمدعبدالعظیم، مناهل العرفان فى علوم‏القرآن، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، 1409ق.
    • ـ سید قطب، تصویر فنى نمایش هنرى در قرآن، ترجمه محمدعلى عابدى، تهران، مرکز نشر انقلاب، 1359.
    • ـ سیوطى، جلال‏الدین، الاتقان فى علوم‏القرآن، تهران، امیرکبیر، 1363.
    • ـ شاپورى، سعید، جلوه دراماتیک قرآن کریم، تهران، سوره مهر، 1384.
    • ـ شریفانى، محمد، رویکردى تحلیلى به قصه‏هاى قرآن، قم، جامعة المصطفى العالمیه، 1429ق.
    • ـ صادق رافعى، مصطفى، اعجاز قرآن و بلاغت محمد، ترجمه عبدالحسین ابن‏الدین، چ دوم، تهران، بنیاد قرآن، بى‏تا.
    • ـ فروردین، عزیزه، زیبایى‏شناسى هنرى در داستان‏هاى قرآن، چ دوم، قم، دفتر عقل، 1387.
    • ـ معرفت، محمدهادى، التمهید فى علوم‏القرآن، قم، مؤسسه‏النشر الاسلامى، 1416ق.

    * استادیار دانشگاه آزاد اسلامى واحد سارى. dr_a_ashrafi@yahoo.com

    ** کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث، دانشگاه آزاد اسلامى، واحد سارى. دریافت: 25/9/89 ـ پذیرش: 27/2/90.

    fateh_alamdar2000@yahoo.com


    • 1ـ محمد ابوزهره، معجزه بزرگ، ترجمه محمود ذبیحى، ص 152.
    • 2ـ یون پورت جان، عذر تقصیر به پیشگاه محمد، ترجمه غلامرضا سعیدى، ص 91؛ رضا بابایى، نگاهى به اعجاز بیانى قرآن، ص 29ـ30.
    • 3ـ محمد عبدالعظیم الزرقانى، مناهل‏العرفان فى علوم‏القرآن، ص 235.
    • 4ـ الهه بهشتى، عوامل داستان، ص 52.
    • 5ـ محمد عبدالعظیم الزرقانى، همان، ص 325.
    • 6ـ محمدهادى معرفت، التمهید فى علوم‏القرآن، ج 5، ص 10.
    • 7ـ عباس اشرفى، مقایسه قصص در قرآن و عهدین، ص 163.
    • 8ـ محمد ابوزهره، همان، ص 254.
    • 9ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غریب‏القرآن، ص 6.
    • 10ـ جلال‏الدین سیوطى، الاتقان فى علوم‏القرآن، ص 224.
    • 11ـ مصطفى صادق رافعى، اعجاز قرآن و بلاغت محمد، ترجمه عبدالحسین ابن‏الدینى، ص 161.
    • 12ـ جلال‏الدین سیوطى، همان، ص 230.
    • 13ـ القطّان مناع، مباحث فى علوم‏القرآن، ص 307.
    • 14ـ محمد شریفانى، رویکردى تحلیلى به قصه‏هاى قرآن، ص 36.
    • 15ـ احمدعلى بابایى، برگزیده تفسیر نمونه، ج 3، ص 426.
    • 16ـ همان، ج 3، ص 445ـ447.
    • 17ـ محمود بستانى، پژوهشى در جلوه‏هاى هنرى داستان‏هاى قرآن، ترجمه محمدحسین جعفرزاده، ج 1، ص 236ـ242.
    • 18ـ عزیزه فروردین، زیبایى‏شناسى هنرى در داستان‏هاى قرآن، ص 175ـ177.
    • 19ـ جلال‏الدین سیوطى، همان، ج 3، ص 230.
    • 20ـ سعید شاپورى، جلوه دراماتیک قرآن کریم، ص 62.
    • 21ـ همان.
    • 22ـ سید قطب، تصویر فنى نمایش هنرى در قرآن، ترجمه محمدعلى عابدى، ص 264ـ266.
    • 23ـ سعید شاپورى، همان، ص 63.
    • 24ـ محمود بستانى، همان، ج 1، ص 105.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اشرفی، عباس، حیدری، معصومه.(1390) اسلوب‏هاى داستانى قرآن. فصلنامه معرفت، 20(5)، 45-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عباس اشرفی؛ معصومه حیدری."اسلوب‏هاى داستانى قرآن". فصلنامه معرفت، 20، 5، 1390، 45-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اشرفی، عباس، حیدری، معصومه.(1390) 'اسلوب‏هاى داستانى قرآن'، فصلنامه معرفت، 20(5), pp. 45-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اشرفی، عباس، حیدری، معصومه. اسلوب‏هاى داستانى قرآن. معرفت، 20, 1390؛ 20(5): 45-