اسلوبهاى داستانى قرآن
معرفت سال بيستم- شماره 164-مرداد1390، 45-56
عباس اشرفى*
معصومه حيدرى**
چكيده
اسلوب داستانى، روش تأليف داستان است. اسلوب داستانى قرآن ويژه است؛ نه به شيوه رايج ميان عرب است و نه مشابه با شيوههاى شعرى و نثر عرب. اين شيوه با استفاده از اسلوبهايى چون پىنوشت، تكرار، تصريف، و مفاجاة، بديع و جذابترين شيوه است. اين مقاله با هدف بررسى بخشهايى از اسلوبهاى بيانى و هنرى داستانهاى قرآن به نگارش درآمده است. روش تحقيق در اين مقاله كتابخانهاى، و تجزيه و تحليل اطلاعات از نوع تحقيق موضوعى است.
مهمترين نتايج اين پژوهش عبارتاند از: 1. به كارگيرى اسلوبهاى بيانى و هنرى در داستانهاى قرآن بر جذابيت و اثرگذارى مفاهيم داستان نقش بسزايى دارند و مخاطب را به شوق بيشترى وامىدارند تا با علاقهمندى و توجه وافرى در جهت انس بيشتر با كلام وحى گام بردارد. 2. اسلوبهاى داستانى قرآن در جهت هدايت و تربيت انسان است و اين با هدف نهايى نزول قرآن، يعنى هدايت بشر در مسير حق، ارتباط دارد.
كليدواژهها: اسلوبشناسى، داستان، پىنوشت، تكرار، مفاجاة.
مقدّمه
از آنجا كه قرآن كلام حكيمانه خداوند متعال است، اين امر اقتضا مىكند كه داستانهاى آن نيز طبق روح كلى حاكم بر اين كتاب بيان گردد. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَـذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ» (يوسف: 3)؛ ما بهترين سرگذشتها را از طريق اين قرآن ـ كه به تو وحى كرديم ـ بر تو بازگو مىكنيم و مسلما پيش از اين، از آن خبر نداشتى. داستانهاى قرآن از آن جهت كه داستان است از رويدادهاى امتهاى پيشين و پيامبرانى كه با امتهاى خود به بحث و جدل مىپرداختند و افرادى كه با آنان به دشمنى برمىخاستند و حوادث ديگر حكايت دارد. با اين حال، با اسلوبهاى ديگر قرآن اين تفاوت را دارد كه قصص قرآن نمايانگر اشخاص و حوادث و محل وقوع است، پس هرگاه درباره شخصى سخن مىگويد چنان او را به تصوير مىكشد كه گويا آن صحنه را مىبينيم و عبارات، حالات وى را از ترس يا شوق يا ناراحتى و يا انكار به خوبى نشان مىدهد، و اگر آن شخص را در قالب فيلم به مردم نشان دهند، باز درحد توصيف الفاظ قرآن و اسلوبهاى آن نيست.1
زيبايى قرآن در ذات اسلوب داستانى قرآن است و فهم و درك آن به مؤمنان و گروندگان اختصاص ندارد تا آنجا كه مخالفان نيز معترفاند سحر و جاذبهاى كه در سبك انشاى قرآن به كار رفته و لطف و روانى آن، تحسين و اعجاب عرب را برانگيخت و نوا و عباراتش در ترسيم بهشت و جهنم تكاندهنده است.2
سؤال اصلى پژوهش عبارت است از: داستانهاى قرآن در بردارنده چه اسلوبهايى مىباشند؟
اسلوب
«اسلوب» در لغت عرب برخى معانى چون «جادهاى كه از بين درختان بگذرد»، «فن»، «وجه»، و «مذهب» يا «روشى كه گوينده در كلامش برمىگزيند»، را دربر مىگيرد و در اصطلاح «روش سخنگويى است كه گوينده در تأليف سخن و اختيار الفاظ مىپيمايد.»3
اسلوب به رسم و طرز بيان اشاره دارد و تدبير و تمهيدى است كه نويسنده در نوشتن به كار مىگيرد. انتخاب كلمه، ساختمان دستورى، زبان مجازى، تجانس حروف و ديگر الگوهاى صوتى در ايجاد سبك دخيلاند. اسلوب همان شكل و صورت سخن است كه در معنايى باشكوه و سخنى پرفروغ نمايان مىشود و واقعيات را در نفس به تصوير مىكشد و آن را آشكار مىسازد و آدمى با آن حقيقت معانى را احساس مىكند، آنگونه كه در ذهن خود اشيا را به تصوير مىكشد. اسلوب از نظر نظم و زيبايى و اختلاف در مكانها، اقسام گوناگونى دارند.4
اسلوب در قرآن به «روش قرآن در تأليف سخن و اختيار الفاظ» اطلاق مىشود.5 اين روش «سبك جديد و اسلوب منحصرى است كه نه شعرى است مانند شعر عرب و نه نثرى است مانند نثر عرب كه در آن تكلف مسجعان و كاهنان نمىباشد و در آن ويژگىهاى انواع سخنان والا جمع است.»6
اسلوبهاى بيانى داستانهاى قرآن
1. پىنوشت
در قصههاى قرآن معمولاً پس از هر رويداد، پىنوشتى مستقل ذكر شده است و با آن، سه نقش اصلى را ايفا مىكند: هم فاصلهاى ميان رويدادهاى پياپى مىآفريند، هم پيامى از آن قصه به مخاطب ارائه مىكند هم خطوط اصلى آن را بازمىگويد.7
قرآن كريم در پى آن است كه در ضمن بيان داستان به هدفى كه از حكايت در مدنظر داشته است برسد، به گونهاى كه نقل اين جملات، خواننده را در درك پيام داستان يارى دهد؛8 مثلاً، در قصه حضرت داوود عليهالسلامپس از نقل داستان حاضر شدن دو مدعى در محراب عبادت او و طرح دعوا، پىنوشتى ذكر و در آن دو نكته طرح مىكند:
الف. نحوه برخورد عموم شركا با يكديگر؛ ب. تأثير ايمان و عمل صالح در بهبود اين برخوردها: «قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِ وَإِنَّ كَثِيرا مِنْ الْخُلَطَاء لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِيلٌ مَّا هُمْ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعا وَأَنَابَ» (ص: 24) [داوود] گفت: مسلما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش، بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان [و دوستان] به يكديگر ستم مىكنند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، اما عده آنان كم است. داوود دانست كه ما او را [با اين ماجرا] آزمودهايم؛ از اينرو، از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتادوتوبه كرد.
2. تكرار
تكرار، مصدر «كرر» بر وزن تفعال و برخلاف قياس، تفعيل است. تكرارِ بجا از اساليب فصاحت و از محاسن كلام است و برخلاف تصور، اين نوع تكرار، هيچ ضررى نه تنها به كلام نمىزند، بلكه بر زيبايى و متانت آن مىافزايد. در قرآن، تكرار قصهها، مانند نوشتههاى عادى نيست. تكرار از اساليب فصاحت است و از تأكيد بليغتر و از محاسن فصاحت است.9
مصطفى صادق رافعى مىگويد: «قرآن يك موضوع را در موارد متعدد به تعبيرات مختلف بيان كرده تا عجز عرب را از آوردن مانند هر كدام از تعبيرات درباره يك معنى ثابت نمايد.»10 «قرآن قصه را در جاهاى مختلف تكرار كرده تا اعلام كند كه مردم از آوردن مثل آن عاجزند»،11 به عبارت ديگر، وارد كردن يك معنى به صورتهاى متعدد و عاجز بودن عرب از آوردن حداقل يكى از صورتها، حالت تحدى است.12
انگيزه اصلى تكرار در قصههاى قرآن، تكميل تصويرها و افزودن به قدرت تجسم (از طريق آوردن عناصر نو به تناسب فضاى بازگويى هر قصه است.) برترين مثال در اين مورد، داستان حضرت موسى عليهالسلاماست كه تقريبا صد و بيست بار در قرآن كريم ذكرشده است.13
تكرار تصاوير داستانى: خلق زيبايىهاى هنرى كه با تكرار در قرآن صورت مىگيرد، جز معجزه جاويدان الهى كه در كلام حق جارى است، چيز ديگرى نيست؛ معجزهاى كه همواره بشر را به تحدى و مبارزه فراخوانده و هيچ قدرتى نتوانسته در برابر اين زيبايى قد علم كند.
در اينباره چند نكته مهم است:
الف. گاهى پردازش و درشتنمايى استدلال در متن داستان نهفته است. تكرار قصه صالح در سورههاى قمر، نمل و اعراف شايد به همين دليل باشد. در اين سورهها تصاويرى از داستان صالح تكرار شده، ولى در هر سوره بُعدى از داستان، قوىتر پردازش شده است.
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَاللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ وَمَكَرُوا مَكْرا وَمَكَرْنَا مَكْرا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ» (نمل: 45ـ51)
در سوره «نمل» آنچه در داستان قوم ثمود به چشم مىآيد تعبير «أَخاهُمْ» (برادرشان) است كه در داستان بزرگى بسيارى از انبيا آمده و به نهايت محبت و دلسوزى آنان نسبت به اقوامشان اشاره دارد. به هر حال تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در جمله «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» خلاصه شده است. آرى بندگى خدا، كه عصاره همه تعليمات فرستادگان پروردگار است. توطئه نُه گروهك مفسد در وادىالقرى بخش ديگرى از داستان صالح و قوم اوست كه بخش گذشته را تكميل مىكند و پايان مىدهد. اين موضوع مربوط به توطئه قتل صالح از ناحيه نُه گروهك كافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنهاست كه در آيه 48 به آن اشاره شده است. اين سخن در حقيقت برپا ساختن يك نوع جنگ اعصاب در مقابل صالح و براى تضعيف روحيه «صالح» و مؤمنان بود.14
در سورههاى قمر و اعراف، كبر و غرور و خودبينى و خودخواهى حجاب بزرگ قوم ثمود در برابر دعوت انبيا شمرده شده است. آنها مىگفتند: صالح فردى مانند ماست، دليلى ندارد كه ما از او پيروى كنيم. آنها همين موضوع را دليل بر كذب پيامبرشان صالح گرفتند و گفتند: «او آدم بسيار دروغگوى هوسبازى است: «بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ»؛ چراكه مىخواهد بر ما حكومت كند، و همه چيز را در قبضه خود بگيرد، و بر طبق هوسهايش رفتار كند.
سپس به داستان «ناقه» به عنوان معجزه و سند گوياى صدق دعوت صالح عليهالسلام اشاره كرده است. آن شتر ماده مسلما يك ناقه معمولى نبود، بلكه داراى ويژگىهاى خارقالعادهاى بود؛ از جمله اينكه طبق روايت مشهور اين ناقه از دل صخرهاى از كوه برآمد تا معجزهاى گويا در برابر منكران لجوج باشد. قوم ثمود در اينجا در برابر آزمايش بزرگى قرار گرفتند و ناقه صالح را از پاى درآوردند. در اين آيه و پايان اين سرگذشت دردناك و عبرتانگيز بار ديگر مىفرمايد: «ما قرآن را براى تذكر و بيدارى انسانها آسان ساختيم؛ آيا پندگيرندهاى پيدا مىشود: «وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ.» (قمر: 17) تعبيرات قرآن زنده و روشن، داستانهايش گويا، و انذارها و تهديدهايش تكاندهنده و بيدارگر است.15
ب. گاهى شخصيت موردنظر داستان، درشتنمايى مىشود و اين امر يا به سبب ارائه الگوهاى رفتارى است يا دادن پيامى ويژه درباره او. براى نمونه، آخرين تصويرى كه از ابراهيم عليهالسلام ديده مىشود. الگوى رفتارى براى همه بشر در طول زمان است و داستان با راز و نياز خالصانه ابراهيم با پروردگارش به پايان مىرسد:
«قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (ممتحنه: 4و5)؛ ابراهيم و كسانى كه با وى بودند، آنگاه كه به قوم خود گفتند كه ما از شما و از آنچه جز خداى يكتا مىپرستيد بيزاريم و شما را كافر مىشمريم و ميان ما و شما هميشه دشمنى و كينهتوزى خواهد بود تا وقتى كه به خداى يكتا ايمان بياوريد، برايتان نيكو مقتدايى بودند. مگر آنگاه كه ابراهيم پدرش را گفت كه براى تو آمرزش مىطلبم، زيرا نمىتوانم عذاب خدا را از تو دفع كنم. اى پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به تو روى آورديم و سرانجام تو هستى. اى پروردگار ما، ما را چنان مكن كه كافران خوار دارندمان. و ما را بيامرز كه تو پيروزمند و حكيمى.
ج. گاهى شخصيت موردنظر، فرد شرورى است؛ در اين حالت، شرّ پردازش مىشود تا تأكيدى بر رفتارهاى نادرست اين شخصيت و نتايج زيانبار آن باشد (تكرار صحنههايى از داستان حضرت موسى در مورد فرعون و تكرار تصويرگرىهايى از ابليس در هفت سوره.)
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ»(قصص: 4ـ6)؛ فرعون در زمين برترىجويى كرد، و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسيم نمود، گروهى را به ضعف و ناتوانى مىكشاند، پسرانشان را سر مىبريد و زنانشان را [براى كنيزى و خدمت] زنده نگه مىداشت. او به يقين از مفسدان بود. ما مىخواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم و حكومتشان را در زمين پابرجا سازيم و به فرعون و هامان و لشكريانشان، آنچه را از آنها [بنىاسرائيل] بيم داشتند نشان دهيم.
فرعون بنده ضعيفى بود كه بر اثر نادانى خود را گم كرد و تا آنجا پيشرفت كه دعوى خدايى نمود. او براى تقويت پايههاى استكبار خود به چند جنايت بزرگ دست زد. در آخرين جمله اين آيه به صورت يك جمعبندى و نيز بيان علت مىفرمايد: «او بىگمان از مفسدان بود» «إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ.»
اما خداوند پرده از روى اراده و مشيت خود در مورد مستضعفان برداشته، و آنها را مشمول مواهب خود كرده است. آنها را پيشوايان و وارثان [حكومت جباران] قرار داده است و سرانجام مىفرمايد: «آنها را نيرومند، قوى و صاحب قدرت "و حكومتشان را در زمين پابر جا سازيم" «وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ» "و به فرعون و هامان و لشكريانشان آنچهراازآنها [بنىاسرائيل] بيم داشتندنشاندهيم"«وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُوا يَحْذَرُونَ».»
اين بشارتى است در زمينه پيروزى حق بر باطل و ايمان بر كفر، براى همه انسانهاى آزاده و خواهان حكومت عدل و داد.16
د. گاهى يك داستان بلند، در سورههاى گوناگون تكرار و هر بار برخى از حوادث آن مطرح و در هر قسمت، تصاوير رويدادهاى اصلى كاملتر مىشود؛ مانند صحنههاى گوناگونى كه از داستان موسى عليهالسلام در چند سوره مطرح شد، ولى در هر سوره، گوشهاى از حوادث اين داستان به تصوير كشيده شده است؛ همچنين داستان ابراهيم عليهالسلام، در سورههاى گوناگون.
به گوشههايى از داستان موسى عليهالسلام در سورههاى مباركه مائده و اعراف اشاره مىكنيم: «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاء وَجَعَلَكُم مُلُوكا وَآتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَدا مَن الْعَالَمِينَ يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْما جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ قَالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ.» (مائده: 20ـ26)
خداوند در داستان موسى عليهالسلام در سوره مائده ابتدا به نعمتهايى كه به قوم موسى عليهالسلام داده است اشاره مىكند، سپس در قبال آن نعمتها، موسى به آنها مىگويد: به سرزمين مقدسى كه خدا براى شما مقرر كرده است وارد شويد كه اگر به اين فرمان پشت كنيد زيان خواهيد ديد. اما آنها گفتند: «اى موسى، در آن [سرزمين]، جمعيتى [نيرومند و ]ستمگرند، اگر آنها از آن خارج شوند، ما وارد خواهيم شد. دو نفر از مردانى كه خداوند به آنها، نعمت [عقل و ايمان و شهامت] داده بود، گفتند: «شما وارد دروازه شهر آنان شويد آنگاه پيروز خواهيد شد. [بنىاسرائيل] همچنان گفتند: «اى موسى، تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد. تو و پروردگارت برويد و [با آنان ]بجنگيد، ما همين جا نشستهايم» [موسى] گفت: «پروردگارا، من فقط اختيار خودم و برادرم را دارم، ميان ما و اين جمعيت گنهكار، جدايى بيفكن!» خداوند [به موسى] فرمود: «اين سرزمين [مقدس]، تا چهل سال بر آنها ممنوع است [و به آن نخواهند رسيد] پيوسته در زمين [در اين بيابان]، سرگردان خواهند بود و درباره [سرنوشت] اين جمعيت گنهكار، غمگين مباش!»
ه. سوره اعراف به بيان دومين مرحله از زندگى موسى عليهالسلام مىپردازد. ابتدا در آيات 103ـ108 اعراف به بخش اول داستان موسى عليهالسلام با فرعون اشاره مىشود كه با اعلام رسالت موسى عليهالسلام و درخواست رهايى از فرعونيان آغاز شده و بخش دوم داستان حاكى از پاسخ فرعون و قوم اوست كه در آيات 106ـ108 به آن اشاره شده است. آنان با ديدن معجزات موسى عليهالسلام واكنشهاى زشتى نشان دادند كه همان بخش سوم داستان است كه در آيات 109ـ112 به آن پرداخته شده و ساحران در برابر موسى عليهالسلام قرار گرفتهاند و مىخواهند با او مقابله كنند. آنها از موسى خواستند كه نخست وى معجزهاش را اراده دهد، اما موسى عليهالسلام در پاسخ آنها گفت: نخست شما آنچه داريد، بيفكنيد و ارائه دهيد.
در اين هنگام جادوگران ابزار سحر بيفكندند و با سحر عظيم خويش توده مردم را به وحشت انداختند، اما عصاى موسى عليهالسلام همه ابزار سحرشان، ريسمانها و عصاهاى آنان را بلعيد.
در اينجا يك واكنش جديد و ناگهانى صورت مىگيرد و آن اينكه ساحران با حقيقتى روبهرو مىشوند كه جز انسان متكبر و زورگو نمىتواند آن را ناديده بگيرد. از اينرو، بىدرنگ ايمانشان را نسبت به خداى موسى عليهالسلاماعلام مىدارند. اما فرعون كه يك انسان زورگوى متكبر است، نمىتواند ايمان ساحران را بپذيرد؛ لذا شروع مىكند به تهديد و ترساندن آنها، اما ساحران در پاسخ وى مىگويند ما به سوى خدا برمىگرديم و از فرعون نمىهراسيم.17
ى. گاهى يك صحنه خاص، از زاويههاى گوناگون تكرار مىشود يا اينكه تصويرى از يك حادثه در شكلهاى متفاوت بيان مىشود. همانند داستان ابليس كه در هفت سوره مطرح و هفت تصوير از آن ارائه شده است، ولى هربار بخشى از حادثه، درشتنمايى مىشود. داستان ابليس و آدم در سورههاى بقره، اعراف، حجر، اسراء، كهف، طه و ص آمده است. با توجه به گستردگى اين داستان، به يك صحنه از اين هفت تصوير مىنگريم:
تصوير اول:«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ» (بقره: 34)؛ هنگامى كه به فرشتگان گفتيم: براى آدم سجده كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس كه سرباز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد.
تصوير دوم: «وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ» (اعراف: 11)؛ ما شما را آفريديم سپس صورتبندى كرديم بعد به فرشتگان گفتيم: «براى آدم خضوع كنيد.» آنها همه سجده كردند جز ابليس كه از سجدهكنندگان نبود.
«قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ» (اعراف: 12)؛ [خداوند به او] فرمود: «در آن هنگام كه به تو فرمان دادم، چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى؟» گفت: «من از او بهترم مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل.»
تصوير سوم: «فَسَجَدَ الْمَلآئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (حجر: 30)؛ همه فرشتگان، بىاستثنا، سجده كردند.
«إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ» (حجر: 31)؛ جز ابليس، كه ابا كرد از اينكه با سجدهكنندگان باشد.
«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ»(حجر: 32)؛ [خداوند] فرمود: «اى ابليس، چرا با سجدهكنندگان نيستى؟!»
«قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (حجر: 33)؛ گفت: «من هرگز براى بشرى كه او را از گل خشكيدهاى كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريدهاى، سجده نخواهم كرد.»
تصوير چهارم: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إَلاَّ إِبْلِيسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينا» (اسراء: 61)؛ [به ياد آوريد] زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد» آنها همگى سجده كردند، جز ابليس كه گفت: «آيا براى كسى سجده كنم كه او را از خاك آفريدهاى؟!»
تصوير پنجم: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً» (كهف: 50)؛ به ياد آريد زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد!» آنها همگى سجده كردند جز ابليس ـ كه از جن بود ـ و از فرمان پروردگارش بيرون شد. آيا [با اين حال،] او و فرزندانش را به جاى من اولياى خود انتخاب مىكنيد، در حالى كه آنها دشمن شما هستند؟! [فرمانبردارى از شيطان و فرزندانش به جاى اطاعت خدا،] چه جايگزينى بدى است براى ستمكاران.
تصوير ششم: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى»(طه: 116)؛ [و به ياد آور] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «براى آدم سجده كنيد.» همگى سجده كردند جز ابليس كه سرباز زد [و سجده نكرد].
تصوير هفتم: «فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (ص: 73)؛ در آن هنگام همه فرشتگان سجده كردند.
«إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ» (ص: 74)؛ جز ابليس كه تكبر ورزيد و از كافران بود.
«قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ» (ص: 75)؛ گفت: اى ابليس، چه چيز مانع تو شد كه بر مخلوقى كه با قدرت خود او را آفريدم سجده كنى؟! آيا تكبر كردى يا از برترينها بودى؟! [برتر از اينكه فرمان سجود به تو داده شود.]
«قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ»(ص: 76)؛ گفت: «من از او بهترم مرا از آتش آفريدهاى و او را از گل.»
در هريك از اين تصويرها به تمرّد ابليس از زاويهاى تازه نگريسته شده است. تكرار در اينجا براى تكميل تصاوير و به دست آوردن تصويرى همهجانبه بوده است.
تصوير اول دليل تمرّد ابليس را تكبر بيان كرده و كفر نتيجه اين تكبر است.
تصوير دوم دليل سرپيچى همان تكبر بود، ولى به تكبر ابليس نمود بيشترى داده و سبب آن را نيز مشخص كرده است. ابليس مىپنداشت از آدم بهتر و خلقت او بهتر از خلقت آدم است.
تصوير سوم به ريشهيابىتكبرابليسمىپردازد و از زاويه ديگرى آن را بيان مىكند. اين تصوير گمان ابليس را بيان مىكند كه چون آدمازگلبدبوخلقشده،نبايدبهاو سجده كرد.
تصوير چهارم دليل سرپيچى و تكبر ابليس، جلوه بيشترى دارد. او نه تنها پشيمان نيست، بلكه خود را حق به جانب مىداند و حتى از خداوند بازخواست مىكند كه چرا بايد او بر من برترى داشته باشد.
تصوير پنجم، در اين تصوير نتيجه سرپيچى ابليس از فرمان خداوند گمراهى و لعن و دورىازخدابيانشده است.
تصوير ششم، در اينجا سرپيچى ابليس با نمود كمترى به عنوان مقدمه بحث بيان مىشود (معرفى ابليس به عنوان دشمن اصلى انسان). شايد هم اين تصوير و تكرار آن، براى تأكيد بر اين مسئله مهم و بنيادى باشد كه تكبر منفى سبب سرپيچى ابليس شده است.
تصوير هفتم، همانند تصوير نخست، استكبار ابليس را طرح مىكند و كفر او را نتيجه همان سرپيچىاش مىداند. همچنين ابليس در اينجا مورد بازخواست قرار مىگيرد تا دليل سرپيچىاش مشخص گردد. ابليس بيان مىكند كه من از او بهترم.
بنابراين، هفت تصوير از سرپيچى ابليس، در كنار هم و با هم، تصويرى جامع از نافرمانى ابليس و علل آن به ما مىدهند. در يك نتيجهگيرى كلى از تصويرها مىتوان گفت:
1. ابليس از امر و دستور خدا سرپيچى كرد؛
2. علت آن، وهم و خيال او و تكبرش بود (خودبزرگبينى)؛
3. نتيجه آن كفر ابليس و دورىاش از قرب خدا بود.
در اين نگرش خداوند بزرگ، ابليس را پس از اين مقدمهها دشمن اصلى انسانيت معرفى مىكند. بنابراين، تكرار در اين داستان و داستان ابراهيم عليهالسلام، همچنين داستان موسى عليهالسلام و برخى داستانهاى ديگر، رموز و حكمتهايى دارد.18
و. گاهى يك صحنه از حوادث داستان تكرار شده، ولى در هر تصوير، پردازش آن گوناگون است؛ همانند صحنه غرق شدن فرعون در دو سوره طه و يونس. در سوره طه پردازش اين صحنه خلاصه و كوتاه است، ولى در سوره يونس، همين صحنه گستردگى خاصى دارد: «فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ»(طه: 78)؛ فرعون با لشكرهايش از پى آنان روان شد و دريا چنان كه بايد آنان را در خود فرو پوشيد.
«آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِينَ آلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ» (يونس: 90ـ92)؛ ايمان آوردم كه هيچ خداوندى نيست جز آنكه بنىاسرائيل بدان ايمان آوردهاند، و من از تسليمشدگانم. آيا اكنون؟ و تو پيش از اين عصيان مىكردى و از مفسدان بودى. امروز جسم تو را به بلندى مىافكنيم تا براى آنان كه پس از تو مىمانند عبرتى باشى، و حال آنكه بسيارى از مردم از آيات ما غافلاند.
در اهداف علل تكرار تصاوير داستانى مىتوان به اين موارد اشاره كرد: الف. تبشير و بيان الطاف الهى كه در سورههاى صافات و انبيا به چشم مىخورد؛ ب) انذار كه در سورههاى اعراف، هود، شعراء، قمر، نمل، بيشتر مشاهده مىشود؛ ج) دعوت به تدبر و تعقل و انديشه كه در سورههاىقصصوشعراءاينرويكردهابيشترديدهمىشود.19
3. عنصر مفاجاة
منظور از عنصر ناگهانى (عنصرالمفاجاة) اين است كه خواننده داستان، با وضعيت يا رخدادى ناگهانى و غيرمترقبه مواجه شود. گاهى سرّ وقوع حادثهاى پس از گذشت زمان براى مخاطب روشن مىشود كه به آن، در اصطلاح ادبيات داستانى، «حالت تعليق» مىگويند. چنين اسلوبهايى هم احساسات خواننده را برمىانگيزاند و هم تأثيرى مثبت در عمق بخشيدن به مفهوم موردنظر متن دارد و هم ساختمان را زيباتر مىكند.
به جنبههايى از اسلوب «مفاجاة» در داستانهاى قرآن اشاره مىكنيم:
الف. پنهان داشتن راز وقوع حوادث حتى از قهرمان داستان: گاهى اين حالت غافلگيرى و ناگهانى هم از قهرمان قصه و هم از خواننده يا شنونده مخفى مىماند تا آنكه در نهايت، و در يك زمان، براى هر دو معلوم مىشود. نمونه اين حالت، قصه حضرت موسى با بنده صالح و دانشمند خداست كه در آيات 60ـ82 سوره كهف نقل شده است.20
در اين داستان سه بار وقوع حوادث ناگهانى، حضرت موسى و خواننده داستان را غافلگير مىكند: شكافتن سفينه، قتل غلام و تعمير ديوار در آستانه سقوط به دست حضرت خضر. هنگامى كه موسى عليهالسلام براى بار سوم به كارهاى به ظاهر غيرمعقول رفيقش اعترض مىكند و او نيز با گفتن «هَذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ» (كهف: 78) به او پاسخ مىدهد، داستان به «نقطه بحران» و اوج مىرسد و بدين ترتيب، براى موسى و مخاطب اين سؤالها مطرح مىشود كه چرا چنين شد؟ و بعد چه خواهد شد؟ و اين اوج هنر داستان است.
ب. افشاى برخى از رازهاى داستان براى مخاطبان: گاهى خواننده و شنونده از واقعه يا سر قصه مطلع است، اما اشخاص داستان از آن بىخبرند و در آخر قصه بدان وقف مىشود. در اين حالت از قصهگويى نوعى استهزا و تمسخر وجود دارد كه به دليل ناآگاهى شخصيت از اتفاق روى داده است. براى مثال در داستان اصحابالجنه در سوره «قلم» شاهد آن هستيم. باغداران تصميم مىگيرند ميوههاى باغشان را در تاريكى صبحگاه بچينند و چيزى از آن براى فقرا باقى نگذارند. در ادامه قصه خواننده متوجه مىشود كه بلايى از سوى خداوند نازل شده و باغ خشك شده است، اما باغداران كه از اين بلا بىخبرند صبح زود با عجله برخاسته، سراغ باغ مىروند. خواننده يا شنونده كه از اتفاق و بلاى روى داده باخبر است اقدام آن دو را به سخره مىگيرد و با ورود باغداران به باغ و ديدن باغ خشك شده، اين حالت تمسخر شدت بيشترى مىيابد.
ج. گاهى بعضى از اسرار براى خواننده و شنونده معلوم است و شخصيت قصه در جريان داستان به آن پى مىبرد. قصه تخت ملكه سبا و انتقال آن از ملك سبا به كاخ سليمان كه در آيات 38ـ42 سوره نمل به آن اشاره شده است. در اين نمونه خواننده مىداند كه تخت ملكه سبا چگونه به كاخ سليمان منتقل گرديده است، در حالى كه ملكه سبا بعد از انتقال تخت، آن هم در حالتى مشكوك، مىگويد كه گويا آن تخت، تخت خودش است.
د. بعضى مواقع نيز در ادامه روند داستان، خواننده به همراه شخصيت دچار غافلگيرى مىشوند. نمونه آن نيز در ادامه قصه سليمان و ملكه سبا در اين آيه ذكر شده است: «قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» (نمل: 44)؛ به او گفته شد: «وارد ساحتِ كاخ [پادشاهى ]شو.» و چون آن را ديد، بركهاى پنداشت و ساقهايش را نمايان كرد. [سليمان ]گفت: «اين كاخى مفروش از آبگينه است.»] ملكه] گفت: «پروردگارا، من به خود ستم كردم و [اينك ]با سليمان در برابر خدا، پروردگار جهانيان، تسليم شدم.»
در اينجا وقتى سليمان ملكه را به قصر آبگينهاش راهنمايى مىكند، خواننده به همراه ملكه به آنجا راهنمايى مىشود. خواننده تا وقتى كه ملكه لبه دامنش را بالا مىكشد تا خيس نشود، گمان مىكند كه كف قصر از آب است كه با توضيح سليمان، شخصيت و خواننده به طور همزمان پى مىبرند كه كف قصر آبگينه است.
ه. در بعضى از قصص قرآن سرّى وجود ندارد و خواننده يا شنونده، به همراه شخصيت اصلى به طور همزمان دچار حالت غافلگيرى مىشوند و هر دو به يك ميزان از اسرار آگاهى مىيابند. از اين جمله است: «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانا شَرْقِيّا فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَابا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِيّا» (مريم: 16ـ17)؛ و در اين كتاب از مريم ياد كن، آنگاه كه از كسان خود، در مكانى شرقى به كنارى شتافت و در برابر آنان پردهاى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستاديم تا به [شكل ]بشرى خوشاندام بر او نمايان شد.
ماجرا درباره خلوت رفتن مريم و ظهور «روحالامين» در هيكل مردى در برابر اوست.21
4. شركت دادن مخاطب در تكميل و تفسير صحنه ها و پرده ها
يكى از اسلوبهاى جالب هنرى داستانهاى قرآن اين است كه در خلال داستان و در ميان دو پرده و صحنه، خلأهايى وجود دارد كه به كار انگيختن نيروى تخيل و تفكر خواننده برمىآيد. خواننده داستان با تأمّل و تفكر، بين دو پرده يا دو صحنه كه به ظاهر منقطع و منفصلاند پلى مىزند و ارتباط ايجاد مىكند. از اين روش تقريبا در تمام داستانهاى قرآن استفاده شده است. اين روش به خواننده و شنونده امكان مىدهد كه حضورى فعال در خواندن متن داشته باشد و با توجه به علم و آگاهىاش در پيشبرد متن سهيم باشد.
نحوه استفاده از اين مبحث را در سوره يوسف مىتوان ديد. اين سوره را بعضى به هيجده نمايشگاه (صحنه) تقسيم كردهاند22 كه ميان هريك از صحنهها خلأئى وجود دارد كه خواننده براى دنبال كردن قصه مجبور است سفيدخوانى كند و ذهن و هوش سيال خواننده است كه مىتواند اين بريدگىها را به هم پيوند دهد.
از ميان اين خلأها مىتوان به طور مشخص به بيرون آورده شدن حضرت يوسف از چاه و فروخته شدن وى به بهايى اندك در مصر، در اين آيات ديد:
«وَجَآؤُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ وَجَاءتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرَى هَـذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُواْ فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ» (يوسف: 18ـ21)؛ و پيراهنش را [آغشته ]به خونى دروغين آوردند. [يعقوب] گفت: «[نه ]بلكه نَفْس شما كارى [بد ]را براى شما آراسته است. اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است. ]و بر آنچه توصيف مىكنيد، خدا يارىده است.» و كاروانى آمد. پس آبآور خود را فرستادند و دلوش را انداخت. گفت: «مژده! اين يك پسر است» و او را چون كالايى پنهان داشتند. و خدا به آنچه مىكردند دانا بود. و او را به بهاى ناچيزى ـ چند درهم ـ فروختند و در آن بىرغبت بودند. و آنكس كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت: «نيكش بدار، شايد به حال ما سود بخشد يا او را به فرزندى اختيار كنيم.» و بدينگونه ما يوسف را در آن سرزمين مكانت بخشيديم تا به او تأويل خوابها را بياموزيم، و خدا بر كار خويش چيره است ولى بيشتر مردم نمىدانند.
ايجاد و شدت يافتن عشق زن عزيز مصر به يوسف را نيز در بين دو آيه مىتوان ديد:
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْما وَعِلْما وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»(يوسف: 22و23)؛ و چون به حد رشد رسيد، او را حكمت و دانش عطا كرديم، و نيكوكاران را چنين پاداش مىدهيم. و آن [بانو ]كه وى در خانهاش بود خواست از او كام گيرد، و درها را [پياپى ]چفت كرد و گفت: «بيا كه از آنِ توام!» [يوسف ]گفت: «پناه بر خدا، او آقاى من است. به من جاى نيكو داده است. قطعا ستمكاران رستگار نمىشوند.»
اما بارزترين اين سفيدخوانىها در اين آيه وجود دارد: «وَجَاء إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ» (يوسف: 58)؛ و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند. [او ]آنان را شناخت ولى آنان او را نشناختند.
قبل از اين آيه به رسيدن و طى شدن هفت سال زمان فراخى و پربارى در مصر، گذشتن چند سال از قحطى و اوضاع خاندان يعقوب در سالهاى قحطى هيچ اشارهاى نمىشود، اما به ناگاه در اين آيه واضح است كه سالهاى پربارى گذشته است؛ چند سال از ايام قحطى طى شده و خاندان يعقوب نيز دچار قحطى شدهاند، و اكنون با سفيدخوانى اين خلأ دليل وارد شدن برادران يوسف بر او را درمىيابيم.23
اين اسلوب از لطيفترين اسلوبهاى قرآن در داستانپردازى است كه تقريبا در تمام داستانها ديده مىشود. خواننده داستان، با تأمّل و درنگ بين دو پرده يا دو صحنه سابق و لاحق جاهاى خالى را پر مىكند و بدين ترتيب، در سراسر داستان مشاركت فكرىوتخيلىدارد.24
نتيجه گيرى
با توجه به آنچه ذكر گرديد، مىتوان گفت:
1. اسلوبهاى قرآن باعث مىشود كه قرآن، مانند موجود صاحب روح و زنده تلقّى شود. علاوه بر اين، قرآن با نظم و نيز اسلوب الفاظ و معانى به سوى دلها روانه مىشود و به واسطه آن به افق بلند معنى پرواز مىكند.
2. اسلوبى كه قرآن در داستانهاى خويش به كار برده با توجه به اهداف داستانهاى قرآن هدايتى است.
3. داستانهاى قرآن از اسلوبهاى بيانى متنوعى بهره گرفته است. پىنوشت، تكرار و مفاجاة را مىتوان بارزترين اسلوبهاى بيانى در رويدادهاى داستانهاى قرآن شمرد.
4. در داستانهاى قرآن، رويدادها، اسلوب و عناصر داستانى با هماهنگى و نظمى ويژه و با چينشى هنرمندانه، داستان را به پيش مىبرند و اين هماهنگى و ارتباط زيبا، فضايى آسمانى و ملكوتى به آن مىبخشد.
··· منابع
- ـ ابوزهره، محمد، معجزه بزرگ، ترجمه محمود ذبيحى، مشهد، آستان قدس رضوى، 1379.
- ـ اشرفى، عباس، مقايسه قصص در قرآن و عهدين، تهران، اميركبير، 1385.
- ـ القطان، مناع، مباحث فى علومالقرآن، چ دوازدهم، بىجا، مؤسسهالرسالة، 1403ق.
- ـ بابايى، احمدعلى، برگزيده تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1382.
- ـ بابايى، رضا، نگاهى به اعجاز بيانى قرآن، قم، كانون انديشه جوان، 1385.
- ـ بستانى، محمود، جلوههاى هنرى داستانهاى قرآن، ترجمه محمدحسين جعفرزاده، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1371.
- ـ بهشتى، الهه، عوامل داستان، تهران، برگ، 1375.
- ـ پورت جان، يون، عذر تقصير به پيشگاه محمد، ترجمه غلامرضا سعيدى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1344.
- ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غريبالقرآن، بيروت، دارالعلم الدارالشاميه، 1412ق.
- ـ زرقانى، محمدعبدالعظيم، مناهل العرفان فى علومالقرآن، بيروت، دارالكتب الاسلاميه، 1409ق.
- ـ سيد قطب، تصوير فنى نمايش هنرى در قرآن، ترجمه محمدعلى عابدى، تهران، مركز نشر انقلاب، 1359.
- ـ سيوطى، جلالالدين، الاتقان فى علومالقرآن، تهران، اميركبير، 1363.
- ـ شاپورى، سعيد، جلوه دراماتيك قرآن كريم، تهران، سوره مهر، 1384.
- ـ شريفانى، محمد، رويكردى تحليلى به قصههاى قرآن، قم، جامعة المصطفى العالميه، 1429ق.
- ـ صادق رافعى، مصطفى، اعجاز قرآن و بلاغت محمد، ترجمه عبدالحسين ابنالدين، چ دوم، تهران، بنياد قرآن، بىتا.
- ـ فروردين، عزيزه، زيبايىشناسى هنرى در داستانهاى قرآن، چ دوم، قم، دفتر عقل، 1387.
- ـ معرفت، محمدهادى، التمهيد فى علومالقرآن، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى، 1416ق.
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامى واحد سارى. dr_a_ashrafi@yahoo.com
** كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث، دانشگاه آزاد اسلامى، واحد سارى. دريافت: 25/9/89 ـ پذيرش: 27/2/90.
- 1ـ محمد ابوزهره، معجزه بزرگ، ترجمه محمود ذبيحى، ص 152.
- 2ـ يون پورت جان، عذر تقصير به پيشگاه محمد، ترجمه غلامرضا سعيدى، ص 91؛ رضا بابايى، نگاهى به اعجاز بيانى قرآن، ص 29ـ30.
- 3ـ محمد عبدالعظيم الزرقانى، مناهلالعرفان فى علومالقرآن، ص 235.
- 4ـ الهه بهشتى، عوامل داستان، ص 52.
- 5ـ محمد عبدالعظيم الزرقانى، همان، ص 325.
- 6ـ محمدهادى معرفت، التمهيد فى علومالقرآن، ج 5، ص 10.
- 7ـ عباس اشرفى، مقايسه قصص در قرآن و عهدين، ص 163.
- 8ـ محمد ابوزهره، همان، ص 254.
- 9ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غريبالقرآن، ص 6.
- 10ـ جلالالدين سيوطى، الاتقان فى علومالقرآن، ص 224.
- 11ـ مصطفى صادق رافعى، اعجاز قرآن و بلاغت محمد، ترجمه عبدالحسين ابنالدينى، ص 161.
- 12ـ جلالالدين سيوطى، همان، ص 230.
- 13ـ القطّان مناع، مباحث فى علومالقرآن، ص 307.
- 14ـ محمد شريفانى، رويكردى تحليلى به قصههاى قرآن، ص 36.
- 15ـ احمدعلى بابايى، برگزيده تفسير نمونه، ج 3، ص 426.
- 16ـ همان، ج 3، ص 445ـ447.
- 17ـ محمود بستانى، پژوهشى در جلوههاى هنرى داستانهاى قرآن، ترجمه محمدحسين جعفرزاده، ج 1، ص 236ـ242.
- 18ـ عزيزه فروردين، زيبايىشناسى هنرى در داستانهاى قرآن، ص 175ـ177.
- 19ـ جلالالدين سيوطى، همان، ج 3، ص 230.
- 20ـ سعيد شاپورى، جلوه دراماتيك قرآن كريم، ص 62.
- 21ـ همان.
- 22ـ سيد قطب، تصوير فنى نمايش هنرى در قرآن، ترجمه محمدعلى عابدى، ص 264ـ266.
- 23ـ سعيد شاپورى، همان، ص 63.
- 24ـ محمود بستانى، همان، ج 1، ص 105.