كتاب ارغوانى نگاهى به جايگاه ايرانيان در علم قرائت، تفسير و حديث
معرفت سال بيستم- شماره 164-مرداد1390، 115-129
مهدى ياراحمدى*
محمدزمان خدايى**
چكيده
پيشرفتها و دستاوردهاى ايرانيان در علوم قرآنى قرائت، تفسير و حديث بخش مهمى از عصر شكوفايى فرهنگى اسلامى را دربر گرفته است. بررسى تاريخى با تكيه بر كانون جغرافيايى علمى نشان مىدهد كه در عصر شكوفايى فرهنگى اسلامى، حداقل دو كانون اصلىِ خراسان و رى و دو كانون فرعىِ اصفهان و فارس مهمترين مراكز علوم قرآنى ايران در قرون ابتدايى اسلامى بودهاند. در اين ميان خراسان كه خود به چهار قسمتِ جغرافيايى شمالى، شرقى، غربى و مركزى بخشپذير است، در زمينه تربيت دانشمندان علوم قرآنى بر شهر رى پيشى دارد. اين تحقيق با بررسى دانشمندان بزرگ ايرانى در علم حديث، قرائت و تفسير، ضمن نشان دادن جايگاه ايرانيان در عصر شكوفايى فرهنگى اسلامى، به معرفى كيفيت و كميت كانونهاى جغرافيايى علمى ايران در قرون ابتدايى اسلامى مىپردازد.
كليدواژهها: ساسانيان، مسلمانان، قرائت، حديث، تفسير، عصر شكوفايى علمى و فرهنگى ايران.
مقدّمه
يكى از دستاوردهاى مهم ورود اسلام به ايران، شكستن چارچوبهاى طبقاتى تحميلى بود كه ساسانيان همانند سلسلههاى قبل به جامعه ايرانى تحميل مىكردند. با از بين رفتن طبقات قانونى ساسانيان و يكسان شدن مردم در برابر فاتحان جديد، طبقات پايينتر به سرعت شروع كردند به تمركز قوا در عرصههايى كه پيش از آن، ورود به آنها ممنوع بود. مهمترينِ اين عرصه، دانش بود. هنوز سه نسل از ورود اسلام به ايران نگذشته بود كه ايرانيان پايههاى بسيارى از علوم قرانى مانند قرائت، حديث، و دانشهاى ادبى در زبانهاى پارسى و عربى را پديد آوردند يا تقويت كردند. در ميانه قرن دوم ايرانيان پيشتازى خود را در تمام عرصههاى علوم اسلامى آغاز كردند و تا قرن پنجم هجرى اين پيشتازى را به يكهتازى تبديل كردند. ايرانيان در اين اعصار در بسيارى از علوم مانند حديث، صرف، نحو، عروض، قرائت، كلام، فلسفه، منطق، پزشكى، رياضى و تمام توابع آن، بسيارى از مهمترين پيشرفتهاى قرون وسطى را به ثبت رساندند. به اين ترتيب در عصر شكوفايى فرهنگى اسلامى رداى ارغوانى علم بيش از هر مليتى ديگر به ايرانيان رسيد.
در ميان اين علوم، ايرانيان در سه علم قرآنىِ قرائت، تفسير و حديث جايگاه ويژهاى دارند. تاكنون چندين كتاب و مقاله درباره دستاوردهاى ايرانيان در علوم مذكور نگارش يافته است، با اين حال، در بيشتر اين نوشتهها، به داورى درباره آثار و آراى نويسندگان و محققان علوم سهگانه پيشگفته پرداخته شده است. بنابراين، نگاهى با دقت نظر در ترتيب تاريخى و ويژگىهاى جغرافيايى محققان و علماى ايرانى در قرون آغازين اسلام در ايران لازم به نظر مىرسد.
يكى از نوآورىهاى موردنظر نويسندگان اين مقاله بخشبندى جغرافيايى كانونهاى علمى ايران در دوره شكوفايى فرهنگى اسلام است. اين ديدگاه جغرافيايى نشان مىدهد كه مىتوان در برخى از علوم، پيشرفتهاى علمى را به چند كانون ويژه مانند خراسان، رى و گاهى اصفهان و فارس تفكيك نمود. براى توضيح دليلهاى پيشرفتهاى علمى در مناطق مىتوان از تغييرات تاريخ سياسى هريك از مناطق گفته شده بهره گرفت و نقش تاريخى و ميزان تأثير حكومتها را در توسعه علوم گوناگون را مدنظر قرار داد. نگارندگان در اين مقاله كوشيدهاند به اين سؤال پاسخ دهند كه:
برترىهاى ايرانيان در عصر شكوفايى فرهنگى اسلام در سه شاخه قرائت، تفسير و حديث را چه كسانى و در كجا پديد آوردند؟
مهمترين فرضيه در پاسخ به اين پرسش اين است كه: دستاوردهاى ايرانيان در علم قرائت، حديث و تفسير در كانونهاى جغرافيايى خاص صورت گرفته است.
پيشينه اجتماعى
چنانكه بيان شد، نخستين نتيجه فورى ورود اسلام به ايران، از ميان رفتن نظام طبقات اجتماعى دوره ساسانى بود. اين اختلاف طبقاتى، به پديد آمدن نهضتهاى مهمى مانند مانوى و به ويژه مزدكى در دوره ساسانى انجاميد. از بين رفتن طبقات و محدوديتهاى آن و يكسان شدن مردم در برابر قانون موجود كه نشئت گرفته از تعاليم قرآن و سنت نبوى بود، باعث گرديد تا ايرانيان از بسيارى امتيازاتى كه در دوره ساسانى و حتى اشكانى محروم بودند، برخوردار شوند.
يكى از مهمترين اين امتيازات، كه اسلام بر آن فراوان تأكيد داشت، تحصيل دانش بود؛ امتيازى كه مردم تشنه علم دانش ايران تقريبا بىدرنگ و با تمام توان از آن بهره بردند. بديهى است كه در ميان درباريان، به ويژه دبيران و اشراف سابق، نيز شمارى از نعمت سواد برخوردار بودند و در اين دوره مىكوشيدند برخى از آثار پارسى را به عربى برگردانند. ما درباره اينان چيز زيادى نمىدانيم، اما مىدانيم كه در دورههاى ابتدايى اسلام آثار نسبتا فراوانى از فارسى به عربى برگردانده شده و مورد استفاده محققان اسلامى بعدى قرار گرفته است؛ به صورتى كه در قرون ابتدايى اسلامى نامههاى بسيارى وجود داشته كه علاقهمندان ـ به ويژه شاعران كه مهمترين مبلغان دوره شكوفايى بودند ـ از آن بهره مىبردند.
عموما ايرانيان به عللى خاص از بهترين مفسّران و صرف و نحونويسان زبان عربى در اين دوره بودهاند. اين امر به آن دليل بود كه آنها گاه زبان قرآنى را حتى دقيقتر از عربها تجزيه و تحليل مىكردند؛ دقيقا بدين علت كه عربى زبان مادرى ايرانيان نبود و از اينرو آنها به ضرورت فهم همه جوانب آن آگاهتر بودند.1
گام نخست: سلمان فارسى
ريشههاى پيروزىهاى علمى و فرهنگى ايران در چهار قرن اول اسلامى را مىتوان در هنگامه تولد حكومت اسلامى در مدينه يافت؛ جايى كه با نخستين ايرانى مسلمان، سلمان فارسى، آشنا مىشويم. سلمان، از اصحاب ويژه رسول خدا صلى الله عليه وآله بود، جايگاه بسيار بلندى در عرفان و تصوف دارد.2 او نخستين فردى است كه قرآن را به زبان ديگرى ترجمه كرده است؛3 پس مىتوان گفت نهضت ترجمه اسلامى با يك ايرانى يعنى سلمان فارسى آغاز شده است.
سلمان، نيز بر قرآن تفسيرى نوشته است4 كه امروزه در دست نيست و به دليل روحيات ايرانيان بعيد نيست كه اين تفسير در سالهاى نخستين اسلام مورد استفاده گسترده ايرانيان واقع شده باشد. طرفدارى سلمان فارسى از بزرگانى چون حضرت على عليهالسلام و ابوذر غفارى در مسائل سياسى دوره حاكميت اصحاب سقيفه بنىساعده و پذيرش سمت سياسى مهم فرماندارى مداين5 با وجود حمايت از شيعيان على عليهالسلام، نشان از جايگاه والاى سلمان در ميان حكومت اسلامى مدينه دارد. سلمان فارسى در مسئله جانشينى پيامبر به حمايت از على عليهالسلامپرداخت و از ميان سيزده يار آن حضرت يكى از چهار ركن شيعه به شمار مىرود.6
البته حضور سلمان در ميان عرفا و جايگاه بلند او در تصوف كه هنوز هم پابرجاست، نشانههاى روشنى از گوشهنشينى و انزواى زودهنگام اوست. به همين دليل، سلمان در دورانى كه ايران به دست مسلمانان در حال فتح بود، گوشه عزلت گزيده بوده و دين خود را در دنيا پاس مىداشت. شايد دليل رسول خدا صلىاللهعليهوآله براى ستايش ايرانيان در خردآموزى و فرمودن اين حديث كه «اگر دانش در ثريا باشد مردانى از فارس به آن دست مىيابند»، با اطلاع حضرت از دانش سلمان بوده است. نقش سلمان در اسلام به قدرى پررنگ بود كه او در زمره اهلبيت عليهمالسلامخوانده شد.
به هر صورت براى بررسى دستاوردهاى علمى و فرهنگى ايرانيان در دنياى اسلام نياز داريم كه اين فرايند را از مبدأ يعنى از قرآن و علوم مرتبط با آن آغاز كنيم؛ درست در جايى كه نقطه اوج عظمتعلمىاسلامىدرآننهفتهاست.
علم قرائت
ريشهيابى دانشهاى ايران اسلامى را بايد در منشأ اسلامى آن جستوجو كرد. نخستين منبع موجود اسلامى در اينباره قرآن است كه خود، نمونه هميشه كاملى از برخى از دانشهاى عربى مانند صرف، نحو و بلاغت بوده است. نخستين ايرانى كه درباره قرآن دست به تحقيق يا نگارش زد، صحابى ايرانى، سلمان فارسى بوده است.7 قرآن مبدأ بسيارى علوم در اسلام است و شايد بتوان گفت نخستين علم مرتبط با قرآن، علم قرائت قرآن است. پيدايش علم قرائت در حوالى سال 110 قمرى در سرزمين ايرانىنشين عراق عرب صورت گرفت. در اين دوره امام جعفر صادق عليهالسلامبا دانش بىپايان خويش دروازههاى بسيارى از علوم قرآنى را به روى علاقهمندان گشودند.8 اياس بن تغلب، بنيانگذار علم قرائت، نيز از چنين افرادى بود.9
قبيله تغلب هرچند قبيلهاى عربى محسوب مىشود، از ميانه دوره ساسانى زير حاكميت ايرانيان قرار داشت و همواره در جنگهاى گوناگون همراه سپاه ايران به جنگ دشمنان مىرفت. در دوره ورود اسلام به ايران بارها اين قبيله به طرفدارى ساسانيان بر ضد مسلمانان وارد جنگ شد، اما در همه نبردها شكست خورد.10
به هر صورت بانى علم قرائت، اياسبن تغلب شاگرد امام جعفر صادق عليه السلام بود.11 اياس پس از بررسى دقيق قرآن علم قرائت را در سالهاى ابتدايى قرن دوم هجرى قانونمند كرد. پس از اياس مهمترين شاگردش يعنى حمزهبن حبيب راه او را به بهترين وجه پى گرفت. حمزهبن حبيب از موالى ايران و يك ايرانى تمامعيار محسوب مىشد. به اين ترتيب علم قرائت تولد و شكلگيرى خود را وامدار دو ايرانى بود.12
در طول قرنها قاريان فراوانى از ملل گوناگون ظهور كردهاند، اما در قرون ابتدايى اسلام و پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله، از ميان قاريان قرآن هفت قارى شهرت بيشترى داشتند. اين هفت قارى كه از قاريان نخستين نيز محسوب مىشوند، از ميان اصحاب و تابعين برخاستهاند و عبارتاند از: عاصم، نافع، ابنكثير، كسايى، ابوعمروبن العلاء، حمزهبن حبيب و عبداللّهبن عامر.13
در ميان هفت قارى مقدم، سه تن عرب و چهارتن ايرانىاند. همين برترى عددى، خود گواهى بر برترى ايرانيان در علوم قرآنى بر ساير ملل مسلمان در عرصه دانش است. اين چهار مرد علاوه بر قرائت در علوم دينىِ ديگر، به ويژه حديث، نيز جايگاه بلندى دارند. جايگاه اين چهار تن را از آنجا مىتوان بالاتر از سه قارى اول دانست كه اينان به زبانى غير از زبان مادرى خود سخن مىگفتند و اين نكته ارزش ايشان را بالاتر مىبرد.
سه قارى عربزبان در مجموع از منظر تاريخى پيشگامتر از چهار قارى ايرانىاند. در دوره امويان به رغم فشارهاى فزاينده ايشان بر ايرانيان، باز هم بزرگترين قاريان قرآن، همگى ايرانى بودند. در ميان سه قارى عرب، عبداللّهبن عامر از عربها بود. ابوعمروبن العلاء نيز دانشمندى عربزبان و در قرائت قران در جزيره از برترين افراد بود. اما حمزهبن حبيب، آخرين قارى بزرگ دوره مقدم اسلام، ايرانى است.
اما در ميان چهار قارى ايرانى عاصمبن ابىالنجود در زمره موالى ايرانى بود. عاصم از توسعهدهندگان مهم علم قرائت بوده است. نقش عاصم در اين مورد بسيار درخشان و شايان ذكر است.14
نافع غلام ديلمىِ عبداللّهبن عمر، از صحابه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود. برخى نافع را از اهالى اصفهان دانستهاند. نافع در علم حديث اهل تسنن نيز جايگاه بسيار بالايى دارد.15 البته احتمال داده مىشود كه بيشتر آثار نافع بعد از مرگش در سال (117 ق/ 736م) به او نسبت داده شده باشد؛ زيرا از منظر زمانى نافع همزمان با توسعه علم قرائت نيست. پس روايات منسوب به او مىتوانسته به شهرت او منجر گردد.
اما ستاره درخشان علم قرائت، علىبن حمزهبن عبداللّهبن بهمنبن فيروز معروف به كسايى است.16 كسايى كه شيوه قرائت خاص خود را داشته، نقش بسزايى در گسترش اين علم در ميان علوم قرانى داشته است. كسايى علم قرائت را تا حد يك هنر ارتقا داد و آن را به جايگاهش به عنوان هنرى برگرفته از نشانههاى الهى نزديك كرد. او داراى قرائت ويژهاى بود و استاد قرآنِ پسران هارون مأمون و امين بود. بسيارى از ارجاعات علم قرائت در دورههاى بعد، حتى تا به امروز، به كسايى بيش از شش تن ديگر است. كتاب معروف كسايى رسالة فى لحن عامه است. او براى يادگيرى زبان عربىِ خالص مدتها در ميان عربهاى باديهنشين به سر برد.17 كسايى در توسعه علم قرائت مكتب رى بسيار كوشيد. او در دوران حياتش با سيبويه كه اهل بيضاء فارس بود، در علم نحو نيز به رقابت علمى مىپرداخت. در هر صورت شهرت عالم بزرگ كسايى در قرائت، بيش از توانايىهاى او در علوم ديگر است. كسايى در سال 182 ق / 800م. درگذشت.
پس از كسايى كسى نتوانست در قرائت گوى سبقت از وى بربايد؛ اما اين مسئله به معناى تعطيلى اين علم نزد ايرانيان نبود. در اين دوران مىتوان قاريان ايرانى را نام برد كه در دنياى اسلام شهرت يافته بودند. در ميان ايشان يكى ديگر از منسوبان خاندان علمپرور مهران ديده مىشود. احمدبن حسينبن مهران نيشابورى، كه همانگونه كه از نامش مشخص است، به مكتب خراسان وابسته بوده است. اين قارىقرآن در سال 379ق/991 ميلادى درگذشت.18
به اين ترتيب هرچند نمىتوان اياسبن تغلب را يك ايرانى تمامعيار دانست و پيدايش علم قرائت را به ايرانيان نسبت داد، عملاً پس از سپرى شدن كمتر از يك قرن از ظهور دين مبين اسلام ايرانيان توانستند جايگاه بلندى در علم قرائت در جهان اسلام به دست آوردند.
علم تفسير
علم تفسير يا به بيان سادهتر، علم برداشت معانى قرآن كريم، يكى از بزرگترين و مهمترين علوم قرآنى است. در تفسير قرآن كريم از همان ابتدا شخص رسول خدا صلىاللهعليهوآلهتمام مفسّران ديگر را تحت شعاع خود قرار داد. پس از رسول خدا شمارى از صحابه نزديك به ايشان مهمترين مفسّران قرآن بودند. در اين دوره بسيارى از صحابه رسول خدا به اجتهاد خود يا خليفه رفتار مىنمودند. اما در ميان ايشان كسانى چون حضرت على عليهالسلام، ابنمسعود و ابنعباس در علم تفسير بيش از ديگران مورد توجه بودند.19
در كنار ايشان ابوذر غفارى و سلمان فارسى نيز به گونه شفاهى و كتبى قرآن را تفسير مىكردند. البته از ميان تفسيرهاى اين صحابه، تنها مىتوان برخى از آراى حضرت على عليهالسلام را در خطبههاى نهجالبلاغه و برخى از آراى ابنعباس و ابنمسعود را در برخى متون فقهى قرون بعدى يافت. ابن ابىكعب و كعبالاحبار از ديگر مفسران مهم اين دورهاند، كه در تفسير شاخصهاى جديدى را بر مبناى توجه به كتب دينى پيش از قرآن بنا نهادند. در اين ميان تفاسير سلمان كه پير طريقت صوفيان بود، نقش مهمى در عرفان اسلامى بازى كرد. وى پس از رحلت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله، تفسيرى نيز از قرآن به نگارش درآورده است.20 نصر و شهيد مطهّرى، سلمان را نخستين مفسّر بزرگ شيعه دانستهاند.21
بديهى است كه در ميان اين مفسّران قرآن ايرانيان چندانى به چشم نيايد. در اين دوره جز سلمان فارسى، فقط نام يك ايرانىِ ديگر آن هم از ميان ابناء يمن ديده مىشود: طاووس يمنى كه درباره او چيز زيادى نمىدانيم. برخى از آراى اسلام و زردشت در موارد گوناگون مشابه يكديگرند، پس شايد طاووس با تقويت مطالعات خود و در نظر داشتن فرضيهاى مشابه با فرضيه اتحاد اديان كه در قرآن بارها تصريح شده است، تفاسير خود را ارائه مىداده است. بررسى ويژگىهاى اجتماعى سرزمين يمن اين احتمال را تقويت مىكند كه طاووس به علت وجود مسيحيان و يهوديان در يمن در تفسير خود مىتوانسته است، از آراى ساير اديان ابراهيمى نيز بهره جويد و به همين دليل است كه او تنها مفسّر بزرگ قرآن در چهار قرن بعدى در يمن مىباشد.22
قبل از اتمام قرن دوم تنها يك ايرانى ديگر در فهرست مفسّران قرآن ديده مىشود. حسينبن سعيد اهوازى مفسّر شيعه مذهب و از اصحاب امام كاظم، امام رضا، امام جواد و امام هادى عليهمالسلاماست23 كه در نيمه دوم قرن دوم هجرى مىزيست.24 سيدحسين نصر و شهيد مطهّرى در بخش چهاردهم از جلد چهارم كتاب تاريخ ايران به روايت پژوهشگران دانشگاه كمبريج حسينبن سعيد اهوازى را معاصر امام چهارم زينالعابدين عليهالسلامدانستهاند كه گويا از منظر تاريخى صحيح نيست.25
طبيعى است شاگردى كه افتخار مصاحبت با چهار امام را داشته باشد، دانشمندى برجسته خواهد بود. حسينبن سعيد در ضمن يكى از اولين مفسّران شيعه قرآن ايرانى است. حسينبن سعيد را مىتوان يكى از پلهاى ارتباطى بين طبقه دانشمندان متأثر از جندى شاپور با علوم اسلامى دانست. او علاوه بر تفسير در بسيارى از علوم ديگر نيز دست داشته است.
با شروع قرن دوم و توسعه اسلام در ايران، زبان عربى رفته رفته بيشتر مورد توجه قرار گرفت. همچنين با ظهور نسل دوم و سپس نسل سوم، اينك ايرانيان از ساسانيان چيزى جز در داستانها نخوانده و نشنيده بودند. ايشان در عمل مىديدند كه از دروازههاى پيرنه در جنوب فرانسه تا دروازههاى هندوستان، مسلمانان همه جا فاتحاند، وجود چنين افتخارى براى نسل سوم كه بوى ساسانيان نيز به مشامشان نخورده بود، بسيار باارزشتر از ميراثى بود كه ايشان را با تحميل در طبقات، از بسيارى حقوق اجتماعى محروم كرده بود. به اين ترتيب ايرانيان از نسل سوم پس از سقوط ساسانيان كمكم در همه عرصههاى علوم و فنون ظاهر شدند. اين نيروهاى جديد كه پارسى زبان مادرىشان بود، در اغلب موارد به زبان عربى، بهتر و قانونمندتر از عربها سخن مىگفتند. اين نقطه آغاز توسعه دانش اسلامى به دست ايرانيان بود.
پس از سال 100 ق / 718م و شروع قرن دوم اسلامى اكثر دانشمندان اسلامى در علم تفسير كمكم به مليت ايرانى متمايل بودند. در ميان مفسّران مهم قرن دوم مىتوان به سليمانبن مهران عماش اشاره كرد.26 او از اهالى دماوند و در دورهاى بسيار حساس، از برترين مفسّران قرآن در جهان اسلام بود. عماش نقش مهمى در پايهگذارى دانش ايرانى ـ اسلامى در رى داشت. او جايگاه مهمى در تفسير قرآن در ميان مفسّران مقدم ايرانى دارد. البته وجود سليمانبن مهران ـ كه احتمالاً به خاندان بزرگ مهران وابسته بود، مىتواند نشانى مهمى از هضمشدن خاندانهاى مهم ايرانى در فرهنگ و تمدن اسلامى باشد.27
اما ديگر مفسّر بزرگ ايرانى در اين عهد مقاتلبن سليمان است. هنوز به درستى مشخص نيست، كه مقاتل اهل رى بوده است يا خراسان. او اهل هر جا بوده، نقش مهمى در توسعه علم منطقه داشته است؛ زيرا بسيارى از علوم قرآنى و همچنين ساير دانشهاى اسلامى برخاسته از علم تفسير است. مقاتل كه شهرتى بيشتر از عماش داشته است، همزمان با عماش در سال 150ق / 767م درگذشت.28 شهرت مقاتل به قدرى بوده است كه شافعى، يكى از چهار امام بزرگ اهلتسنن، درباره او مىگويد: مردم در علم تفسير به مقاتل نيازمندند.29
اما در ميان مفسّران ايرانى، يك جايگاه ويژه وجود دارد و آن، ابوزكريا، فراءبن يحيىبن زيادالاقطع ديلمى چهره سرشناس است.30 گويا لقب «الاقطع» نشانهاى از نسلش نيست؛ زيرا كنيه او ابوزكرياست. شايد كلمه اقطع، نشانهاى ازقدرت بسيار زياد او در علم تفسير بوده و بيانگر اينكه پس از فراء در تفسير قرآن كسى مانند او نمىتواند بيايد. تفسير فراء المعانى نام داشت.31 گويند اين تفسير زمانى نوشته شد كه يكى از شاگردان فراء از وى درخواست كرد جزوهاى بهاو دهد تا بتواند با كمك آن به پرسشهاى دينى و تفسير قرآن به بهترين وجهى پاسخ دهد.32
در پاسخ به اين كار فراء در روز جمعه شاگردان را فراخواند و در حضور قارى كه آيات را يكبهيك مىخواند، آنها را تفسير مىكرد.33 اين شيوه تفسير قرآن و مقبوليت بزرگ آن در ميان علماى خراسان و رى در قرون دوم و سوم، نشان از هوش و توانايى خارقالعاده فراء دارد. ابن خلكان، نويسنده يك دائرهالمعارف علمى در قرون بعد كه مىتوان او را يكى از فلاسفه علم مقدماتى اسلامىدانست،فراءرابزرگترينمفسّرقرندوممىداند.34
در قرن سوم فاصله بين مفسّران شيعه و سنى افزايش يافت. در اين قرن در ايران تفاسير قرآن به دو صورت كاملاً مستقل ديده مىشود. در ميان اين افراد، مفسّرانى ديده مىشوند كه آثارشان سالم باقى مانده و مورد استفاده تاريخنگاران و مفسّران قرون بعد قرار گرفته است.
در ميان ساير مفسّران شيعه در قرون ابتدايى اسلامى كه به دليل علاقه ايرانيان به مذهب شيعه نمودهاى بيشترى در تاريخ ايران دارند، مىتوان حداقل پنج مفسّر بزرگ ديگر را در اين دوره همزمان با امامان شيعه نام برد. از ميان اين پنج مفسّر بزرگ علىبن مهزيار اهوازى، محمد و خالدبن حسن برقى، هر سه معاصر امام رضا عليهالسلامهستند.35 دو تن ديگر، يكى علىبن ابراهيم قمى است كه در سال 306 ق / 918م هنوز زنده بود و ديگرى ابن بابويه (علىبن بابويه قمى) كه در 323 ق / 935م درگذشت. ابن بابويه كه معاصر آغاز دوران غيبت صغرى و كبراى امام زمان عليهالسلام بوده است، از علماى طراز اول شيعه به شمار مىرود.36
آرامگاه علىبن مهزيار در اهواز مورد احترام اهالى شهر قرار دارد، به گونهاى كه اين مقبره مهمترين زيارتگاه شهر محسوب مىشود. علىبن مهزيار همانند آن دو تن ديگر، از عالمان مهم ايرانى نيمه دوم قرن دوم و ابتداى قرن سوم است. او علاوه بر تفسير در علوم ديگر مانند حديث نيز بسيار مشهور است.
از مفسّران شيعه قرن چهارم مىتوان از عياشى سمرقندى و ابوالعباس اسفراينى نام برد.37 اين دو تن ادامهدهندگان راه تفسير در مكتب خراسان و رى در دوره شكوفايى فرهنگى ايراناند. اما در ميان ايشان عياشى اقبال بيشترى در عصر خود و تا شش قرن بعد داشته است؛ به گونهاى كه حتى در دوره ابنالنديم نيز هنوز آثار عياشى در خراسان خريداران فراوانى داشته است.38
از قرن پنجم به دليل درگيرىهاى سلجوقيان و غزنويان در خراسان و توابع آن، نهضت علمى ايران در برخى رشتهها، به ويژه علوم دينى، كمكم به خارج از ايران و به ويژه به مركز مهم شيعه، نجف، منتقل شد. در اين ميان علماى تفسير نيز مانند ساير عالمان دينى، به تحصيل و تدريس در جوار بنيانگذار مذهب شيعه، حضرت على عليهالسلامبيشتر تمايل داشتند؛ پديدهاى كه هنوز هم پس از نه قرن ديده مىشود. در ميان مفسّران بزرگ شيعه در اين عصر مىتوان به ابن مرزبان، از نوادگان يزدگرد سوم، اشاره كرد.39 او در كتاب معروفش خصائص قرآن، به بررسى ويژگىهاى كلام خدا ازديدگاههاى نو مىپردازد. اين كتاب هنوز هم پس از 9 قرن در موارد بسيارى مورد توجه علماى تفسير و كلام قرار دارد. ابن مرزبان در سال 418ق / 1027م در نجف درگذشت.40
اما مكتب خراسان نيز در اين دوره بدون راهبر نماند. فضلبن شاذان نيشابورى در اين زمان در خراسان و مركز علمى آن، نيشابور، چراغ علم تفسير شيعه را روشن نگاه داشت. اما در اين ميان خراسان بزرگ مرد ديگرى را به دنياى علوم دينى معرفى كرد. اين فرد ابوجعفر محمدبن حسن طوسى، معروف به «شيخ طايفه» است. شيخ طايفه در طوس زاده شد، اما بخش مهمى از زندگى خود را در بغداد گذراند.41 او در سال 460ق / 1072م در نجف اشرف به ديار باقى شتافت. از ميان آثار وى تفسير التبيان شهرتى عالمگير دارد. هنوز هم قرنها پس از شيخ طايفه اين كتاب طراوت و تازگى خاصى در تفسير از خود بر جاى گذاشته است. بسيار از شيعيان جهان اين كتاب را برترين كتاب تفسير قرآن مىشناسند.42شيخ طايفه علاوه بر تفسير التبيان، مصباحالمجتهد، الحل و العقد، تهذيبالاحكام و استبصار را در فقه و ساير علوم ديگر نيز نگاشت.43 طوسى شاگرد شيخ مفيد بانى حوزه علميه نجف اشرف است؛ حوزهاىكههنوز پابرجاست.44
اما پس از مفسّران شيعه نوبت به مفسّران اهل تسنن مىرسد. در ميان مفسّران اهل تسنن، مفسّران مذاهب شافعى و حنفى در ايران بيش از دو مذهب ديگر مهماند. همانند مفسّران شيعهمذهب، مفسّران اهل تسنن نيز عمدتا وابسته به دو مكتب رى يا خراسان بودند.
در قرن سوم در ايران چند مفسّر بزرگ سنىمذهب پديد آمدند. نخستين مفسّر بزرگ اهل تسنن در قرن دوم، ابوحامد محمودبن احمد فرجى سمرقندى است كه در سال 208 ق / 824م ديده به جهان گشود و در سال 250ق / 865م ديده از جهان فروبست.45 او از دانشمندان بنام علوم دينى بود كه در تفسير، حديث و فقه يد طولايى داشت و از بنيانهاى علومدينى اهل تسنن در مكتب خراسان بود. درگذشت زودهنگام اين مفسّر بزرگ ضايعه دردناكى براى دنياى علم محسوب مىشود.
اما به طور همزمان ديگر كانون علم ايران يعنى رى نيز از قافله عقب نماند. ابويحيى جعفربن محمد رازى زعفرانى يكى از بزرگترين مفسّران قرآن در مذاهب اهل تسنن بود. سيوطى او را امامالفسرين خوانده است.46 او در سال 279 ق / 893م درگذشت.47
ديگر مفسّر بزرگ اين قرن مردى است كه نه تنها در تفسير، بلكه در علوم ديگر قرآنى و ادبى زبان زد عام و خاص است. اين مرد محمدبن جرير طبرى مورخ بزرگ، عالم حديث، فقيه و صاحب تفسير معروف جامعالبيان است. بلعمى اين كتاب را به فرمان نوحبن منصور سامانى به فارسى برگرداند. طبرى بزرگترين نثرنويس عربى در تاريخ است. كتاب تاريخ وى كاملترين نمونه نثرنويسى يك نويسنده غيرعرب در زبان عربى خوانده مىشود. محمدبن جرير طبرى در سال 310 ق / 923م درگذشت.
در سالهاى انتهايى قرن سوم و آغاز قرن چهارم، ايرانيان در خارج از ايران نيز از بزرگترين مفسّران و فقيهان علوم اسلامى خوانده مىشدند. ابوبكر محمدبن ابراهيمبن منذر نيشابورى كه در مكه مىزيست، نمونهاى از اين سخن است. منذر نيشابورى داراى تفسيرى است كه سيوطى آن را بىمانند خوانده است.48
اما با شروع قرن چهارم، علم تفسير همراه با ساير علوم دينى رشدى سريع يافت و به روزهاى اوج خود نزديك شد. در نيشابور از كانونهاى مهم مكتب خراسان، ابوبكر احمدبن محمد فارسى، واعظ و مفسّر نيشابور در اين قرن قدرتى بىچون و چرا در تفسير قرآن داشت. گويند در مجالس او هزاران تن حضور مىيافتند.49
اما قدرت علمى نيشابور در فارسى خلاصه نمىشد. ابوالقاسم حسنبن محمد نيشابورى مفسّر و واعظ معروفى بود، كه سيوطى او را بزرگترين مفسّر خراسان ناميده است.50 او معلم ثعلبى بود و در سال 406ق / 1016م درگذشت.
ابوعبدالرحمن حيرى نيشابورى (360ـ430ق/ 970ـ1039م) كه علاوه بر تفسير، قارى نيز بود و با وجود نابينايى از دانشمندان بزرگ اين دوره محسوب مىشد.51 ابوعثمان صبورى نيشابورى (373ـ449ق / 983ـ1058م) نيز كه علاوه برتفسير در حديث نيز از شهرت برخوردار بود، از دوستان حيرى نيشابورى بود. صبورى فردى عارفمسلك بود. او در تقوا و تيزهوشى ضربالمثل خراسانيان بود.52
در هرات كانون مهم ديگر مكتب خراسان ابوحامد احمدبن محمد هروى، مفتى هرات كه مذهب شافعى داشت، در همين دوره از بزرگان تفسير بود. ابوحامد معلم عالم بزرگ حديث حاكم نيشابورى بود. او در سال 355ق/ 968م درگذشت.53
در اصفهان كه از اين دوره كمكم خود به كانونى مستقل از رى تبديل مىشد، ابوسعيد حسينبن محمد اصفهانى زعفرانى نيز كه از منابع مهم عالم معروف ديگر علوم قرآنى ابونعيم اصفهانى بود، در اين دوره مىزيست. حسين اصفهانى در سال 369ق/ 980م درگذشت.
رى كانون ديگرْ تمدن ايرانى و هماورد علمى خراسان در اين عهد نيز از علماى بزرگ تفسير اهل تسنن بىنصيب نماند. ابوحسن علىبن موسىبن يزداد قمى كه حنفى مذهب بود، در رى حضور داشت. وى در سال 350ق درگذشت. در رى مفسّر بزرگ ديگرى نيز در همين عصر مىزيست. او احمدبن فارسبن زكريا لغوى قزوينى بود كه در آغاز شافعى و سپس مالكى شد. دو تفسير مهم او جامعالتاويل و غريب اعراب قرآن بود.54
به اين ترتيب در كنار عالمان شيعه ايران، علماى اهل تسنن اين سرزمين نيز پا به پاى ايشان، نقش مهمى در توسعه علوم دينى ايران و جهان اسلام داشتند. البته بايد گفت كه در اين دوره به دليل تمايل فراوان به علوم دينى در ميان علاقهمندان به دانش، تقريبا در تمام دنياى اسلام مفسّرانى كوچك يا بزرگ ديده مىشود و هر منطقه نسبتا در اين امر مستقل از دنياى خارج است. البته اين مسئله منحصر به علم تفسير و فقه است و ساير علوم دينى را شامل نمىشود.
علم حديث
علم حديث اهميت فراوانى در اسلام دارد، زيرا گفتار و كردار پيامبر صلىاللهعليهوآله مورد توجه مسلمانان و منبع فقهى ايشان در مورد مسائلى بود كه پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعليهوآله به وقوع مىپيوست. نخستين كتابهاى حديث مجموعهاى از روايات منسوب به رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود. علم حديث زمانى پديد آمد كه مسلمانان كوشيدند احاديث واقعى را از احاديث جعلى تشخيص دهند؛ زيرا در فقه اسلامى حديث پس از قرآن دومين منبع اصلى بود. در احاديث راويان حديث نيز بسيار مهم بودند. اين اهميت به مرور زمان، به تأسيس علم رجال انجاميد كه نقشى مهم در دانستههاى تاريخى ما از قرون ابتدايى اسلامى دارد.
شكل كتابهاى حديث بر دو نوع است. نوع اول، كتابهاى مسند كه در آنها احاديث بر طبق قول آخرين فرد راوى نقل شده است. نوع ديگر كتابهاى حديث مصنف است كه براساس موضوع مرتب شده است. بزرگترين علماى علم حديث شيعه و سنى، همه ايرانىاند. همچنين نقش ايرانيان در گرداورى اين احاديث و مجموعههاى رسمى مشابه در اسلام سنى چنان عظيم است كه حتى اگر آنها در ديگر علوم دينى اسلامى هيچ شركتى نمىداشتند، سهم آنها در اين علوم همچنان بنيادى باقى مىماند؛55 زيرا مؤلفان هر شش كتاب اصلى مرجع حديث اهل تسنن، كه به صحاح سته معروفاند، همگى ايرانى هستند.
در ميان راويان حديث، ظاهرا شيعيان كه مستقيما به حضرت على عليهالسلام و از آن طريق به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهمتصلاند، داراى قدمت بيشترى در حديث هستند. ايشان در طى چهار قرن كه از سلسله امامت برخوردار بودند، روايات بسيارى دارند. محققان شيعه چهار قرن اول اسلام كه همگى از آموزش در نزد امامان شيعه برخوردار بودند، گنجينه وسيعى از احاديث مربوط به پيامبر و ائمّه اطهار عليهمالسلامدارند. در اين دوره، به ويژه در زمينه احاديث پيامبر نيز ظاهرا علماى شيعه موفق به جمعآورى حديث بيشترى شدهاند. البته شيعيان چون به ضبط گفتار زنجيره امامان نيز علاقهمند بودهاند، احاديث بيشترى دارند. زنجيره امامت تا ابتداى قرن چهارم ادامه داشت. در اين دوران، به ويژه در عصر امام پنجم و ششم، حديثنويسان ايرانى احاديث بسيارى از ائمّه عليهمالسلام ضبط و نگهدارى كردند.56
اما در كنار مذهب شيعه، اهلسنت نيز به حيات علمى خود ادامه داد. اين مذهب كه خود به چهار مذهب فرعى بخشپذير است، به دليل نداشتن مشكلات سياسى نظير مشكلات شيعيان، بهتر مىتوانست به تحقيق درباره علوم موردنظر خود بپردازد.
راويان حديث در تسنن همچون تشيع اهميت بسيارى دارند. در ميان اين راويان، بىترديد راويان سلسلهالذهب به دليل حضور رسول خدا صلىاللهعليهوآله بالاترين اعتبار را دارند. منشأ سلسلهالذهب به آن حضرت باز مىگردد. در نگاه اهل سنت پس از پيامبر صلىاللهعليهوآله در علم حديث، عبداللّهبن عمر قرار دارد. عبداللّهبن عمر پسر خليفه دوم بود. او در بخشى از دوران زندگى خود، به جمعآورى احاديث مىپرداخته است. پس از عبداللّهبن عمر، غلام يا مولى ايرانى او، نافع ديلمى، قرار دارد. در توضيحات مربوط به قرائت درباره نافع و اهميت او به اندازه كافى سخن گفته شد. اما به نظر مىرسد تخصص اصلى نافع در علم حديث باشد. در سلسلهالذهب پس از نافع، مالكبن انس پيشواى مذهب مالكى قرار دارد.57
نكته مهم درباره سلسلهالذهب اين است كه هر سه (عبداللّهبن عمر، نافع و مالكبن انس) شخصيت بزرگ دينى در حاشيه حرمين شريفين قرار داشته و بيشتر عمر خود را در سرزمين وحى سپرى كردهاند؛ اما پس از ايشان بزرگانى وارد عرصه حديث شدند كه پيوستگىهاى مهمى با ايران و ايرانيان داشتند؛ به گونهاى كه از ميان ده راوى بزرگ شيعه و سنى حديث اسلامى، هر ده تن ايرانى بودند.
اما در فاصله بين نافع و محدثان ششگانه اهلتسنن كه به «صحاحالسته» معروفاند، دو محدث بزرگ پديد آمدند. پس از نافع قديمىترين راوى حديث يحيىبن معين بود كه در سال 233ق/ 847م درگذشت و معلم بخارى بود.58 راوى معروف ديگرى كه معاصر يحيىبن معين بود، ابويعقوب اسحاقبن راهويه است كه در حدود سال 230ق/ 844م در نيشابور درگذشت. او نيز معلم بخارى و همچنين مسلم و ترمذى بوده است.59
شش عالم بزرگ علم حديث رسمى اهل تسنن كه به صاحبان صحاحالسته معروف و همگى ايرانىاند، با بخارى آغاز مىشوند. بخارى همانگونه كه از نامش مشخص است در بخارا به دنيا آمد. شانزده سال براى جمعآورى حديث در عالم اسلام به مسافرت پرداخت. او در مجموع ششصد هزار حديث جمعآورى كرد. گويند او هيچ حديثى را پيش از وضو گرفتن و نماز گزاردن ضبظ نمىكرد.60 بخارى از مجموعه عظيم احاديث، تنها 7275 حديث را صحيح دانست و در كتاب بزرگش صحيح بخارى جاى داد. بخارى در سال 256ق / 870م در نزديكى سمرقند درگذشت.61
ابوحسينبن حجاج معروف، به مسلم، در نيشابور كانون مهم علم خراسان به دنيا آمد. او نيز به نقاط متفاوت جهان اسلام سفر كرد. او از دوستان نزديك بخارى بود. تأليف او نيز صحيح نام دارد.62 سومين محدث بزرگ اهل تسنن، ابوداود سليمانبن اشعث سجستانى است كه در سال 275ق/ 889م درگذشت. احاديث سجستانى بيشتر جنبه فقهى دارد. چهارمين عالم بزرگ حديث در ميان اهلسنت، ابوعيسى محمد ترمذى است كه در ترمذ به دنيا آمد و در همان جا درگذشت. تأليف او به عنوان جامع ترمذى در اختلاف آراء مذاهب بسيار مشهور است.63 ترمذى شاگرد بخارى بود و در سال 279ق /893م درگذشت.
پنجمين عالم بزرگ حديث اهل تسنن، ابوعبدالرحمن احمد نسايى است. او سفرهاى بسيارى در جمعآورى حديث به شام و مصر نموده است. او تمايلات شيعى داشت و چون احاديثى به نفع شيعه منتشر كرد، از سوى شاميان مورد بىاحترامى قرار گرفت و بر اثر مضروب شدن در رمله يا مكه در سال 303ق / 916م درگذشت.64
ششمين عالم حديث تسنن، ابنماجه، از نظر اعتبار، جايگاه متزلزلترى در مقايسه با صاحبان پنج صحاح قبلى دارد. ابنماجه قزوينى داراى كتابى به نام سنن ابنماجه است. ابنماجه در سال 273ق/ 886م درگذشت.65 برخى از بزرگان علم حديث اهل تسنن، عبداللّهبن عبدالرحمان دارمى سمرقندى، مؤلف سنن دارمى، را ششمين عالم بزرگ اين علم مىداند.66 دارمى در سال 255 قمرى درگذشت.
البته جز صاحبان صحاح سته، افرادى مانند محمدبن يحيى، معروف به ابن منده يا مانده از اهالى اصفهان، وجود دارند. او در علم حديث يد طولا و در اعتلاى علمى علم حديث در مكتب اصفهان نقش بسزايى داشت. او در سال 301ق/ 914م درگذشت.67
در قرن چهارم هجرى، حداقل سه عالم بزرگ حديث ديگر در ايران وجود داشتند كه آثارشان هنوز هم مورد توجه است. در ميان اين سه نفر ابوسليمان بُستى كه در مكتب نيشابور آموزش ديده بود و تأثير بسيارى بر توسعه و حفظ احاديث صحيح در اين دوره داشت، اولين فرد است.68 او معلم حاكم نيشابورى بود و در سال 388ق/ 998م در بُست درگذشت.69
پس از بستى عالم بزرگ حديث اهل تسنن جهان اسلام، ابوعبداللّه حاكم نيشابورى معروف به ابنالبيع است. شهرت بسيار اين عالم بزرگ اهل تسنن براى كتاب فوقالعاده المستدرك على صحيحين است.70 حاكم نيشابورى علاوه بر حديث در علوم ديگر دينى مانند فقه توانايى فراوانى داشت.
سامانيان حاكم نيشابورى را سمتهاى مهم قضايى و سفارتهاى بسيار مهم مىدادند. از جمله اين سمتها كرسى قضاوت در گرگان و نيشابور و سفارت سامانيان در نزد بويهيان است. ظاهرا ابنالبيع تمايلات شيعه داشت، به گونهاى كه ابنتيميه او را شيعه دانسته است.71 ابنالبيع در سال 405ق / 1014م درگذشت.
اما در قرن چهارم با افول نسبى رى در علوم دينى، كمكم دو مركز مهم ديگر نشانههايى از توسعه علوم دينى از خود نشان دادند. اين دو مركز اصفهان و قم بودند. در اصفهان يكى از بزرگترين محدثان تاريخ اين شهر در اين سالها ظهور كرد. ابونعيمبن مهران اصفهانى صوفى معروف و مؤلف حليهالاوليا و تاريخ اصفهان و از منسوبان به خاندان مهران بود.72 او در سال 430ق / 1038م درگذشت. ابونعيم و مسلك او نقشى تابنده در كانون علمى و فرهنگى شهر اصفهان داشت. او از اجداد علّامه مجلسى عالم بزرگ شيعه محسوب مىشود.
اما پس از بررسى علماى حديث اهل تسنن، نوبت به علماى اهل تشيع مىرسد. پايهگذار علم حديث نيز در تشيّع سلمان فارسى است. گفته مىشود كه سلمان قبل از ظهور پيامبر عبارات جذاب جاثليقهاى رومى را جمعآورى مىكرده است.73 به اين ترتيب شايد به توان او را پايهگذار علم حديث در تاريخ اسلام دانست. بخشى از اين احاديث و عبارات در كتاب توحيد شيخ صدوق آمده است.74
پس از سلمان فارسى كه معاصر قطب عالم امكان و بزرگترين عالم و محدث تاريخ تشيّع، حضرت على عليهالسلامبود، كمكم شخصيتهاى شيعه ايرانى نيز به دانشمندان حديث اين دوره پيوستند. بزرگترين محدثان شيعه همان مفسّران اهل تشيّع مانند حسينبن سعيد اهوازى، علىبن مهزيار اهوازى، محمدبن خالد برقى و فضلبن شاذان نيشابورىاند كه سخنان ائمّه اطهار عليهمالسلام را ضبط كردهاند.
البته در ميان محدثان شيعه چند عالم بزرگ ديگر نيز وجود دارند كه امروزه منبع عمومى عالم تشيّع درباره علم حديث به شمار مىروند. نخستين عالم مشهور ميثم تمّار از ياران امام على عليهالسلام است كه در سال 61ق / 680م به شهادت رسيد.75 ميثم تمّار علاوه بر آراى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به گرداورى سخنان حضرت على عليهالسلام و ساير ائمّه هدى عليهمالسلام نيز پرداخت و در نوع خود از آغازگران علم حديث تشيّع و تعميم آن به ائمّه شيعه به شمار مىرود.
اما در عالم تشيّع سه فرد به نگارش چهار اثر مهم و اصلى در زمينه حديث پرداختهاند كه آراى ايشان در تمام جهان اسلام حجت به شمار مىرود. اين سه تن كلينى، شيخ صدوق و شيخ طايفهاند كه در بخش تفسير نيز آراى ايشان در كانون بررسى قرار گرفت.
محمدبن يعقوب كلينى از اهالى رى بود. او براى جمعآورى حديث به مسافرتهاى فراوانى رفت و سرانجام در بغداد سكنى گزيد و در اين شهر بود كه شاهكارش كافى را نوشت.76 در سال 329ق/ 940م در همانجا درگذشت.77 وى روىهم رفته 16099 حديث فراهم آورد.78 كلينى كه از دانشآموختگان مكتب رى محسوب مىشد، از علماى بزرگ تشيّع در عراق نيز به شمار مىآمد. آراى كلينى در فقه نيز بسيار جذاب و هوشمندانه است.
دومين نفر از پايهگذاران مكتب علمى قم، ابوجعفر محمدبن بابويه معروف به شيخ صدوق است. شيخ صدوق نيز به روال محدثان به سفرهاى بسيارى براى جمعآورى حديث پرداخت. او نيز نقش بسيار مهمى در فقه شيعه داشت. ابنبابويه در سال 381ق / 991م در نزديكى تهران درگذشت. كتاب برجسته او من لايحضرهالفقيه دربردارنده 9044 حديث است.79
اما در ميان سه محدث بزرگ شيعه ابوجعفر محمدبن حسن طوسى معروف به شيخ طايفه، كه مفسّر قرآن نيز بوده است، اهميتى بيش از ديگران دارد. طوسى به دليل حضور در مهمترين مركز علمى ايران در نيشابور خراسان، از منابع بيشترى برخوردار بود. او همچنين از آراى كلينى و شيخ صدوق نيز استفاده كرده است. دو كتاب بزرگ شيخ طايفه در حديث عبارتاند از: تهذيبالاحكام مركب از 13590 حديث و الاستبصار محتوى 5511 حديث.80
كتب اربعه در سراسر تاريخ شيعه به عنوان موثقترين مجموعه حديثى تاكنون باقى ماندهاند. امروزه مىتوان گفت كه تنها اين چهار اثر مرجع حديث تشيّع در جهان اسلاماند و ساير آثار ديگر را در علم حديث تحت شعاع خود قرار دادهاند.
نتيجهگيرى
با توجه به آنچه ذكر گرديد، مىتوان گفت:
1. بررسى تاريخى نشان مىدهد كه هرچند علم قرائت را دو فرد عربزبان پايه گذاشتهاند، پيشرفتهاى بعدى اين دانش مديون دانشمندان ايرانى است. حمزهبن حبيب نخستين ايرانى نامآور در عرصه قرائت است. در پى او نافع و سپس ابنكثير قرار دارند كه از منظر تاريخى يكديگر را درك كردهاند. اما در ميان اين دانشمندان و در نقطه اوج علم قرائت كسايى قرار دارد. او در كانون علمى خراسان، تنها نيم قرن پس از تولد علم قرائت و در دورهاى كه ايرانيان با كمك وزراى ايرانى خليفه عباسى به دستاوردهاى علمى مهمى دست يافتند، علم قرائت را به اوج خود رساند.
2. ايرانيان در علم تفسير از ابتدا داراى دانشمندان بزرگى بودهاند. اما اين علم به دليل اينكه برداشتهاى افراد از كلاماللّه مجيد است، گونههاى فراوانى دارد. يكى از عوامل اثرگذار در برداشت افراد، نوع شناخت آنان از عوامل و تعاريف جغرافيايى بوده است. به همين دليل مىتوان گفت يكى از عوامل موجود در اختلافات بين تفاسير و برداشت متفاوت مفسّران، در عوامل جغرافيايى بوده است. در قرون ابتدايى اسلامى دو كانون جغرافيايىِ خراسان و رى در علم تفسير داراى اهميت بيشترى نسبت به كانونهاى فرعى بودهاند. خراسان به دليل پهنه وسيع جغرافيايى و جمعيت فراوان در اين زمينه بر كانون رى پيشى گرفته است.
3. بررسى تاريخى و جغرافيايى محدثان بزرگ شيعه و سنى نيز بيانگر همين مدعاست. شيخ طايفه دو كتاب از چهار كتاب اصلى علم حديث شيعه را به نگارش درآورده است. در مورد كانون رى بايد گفت كه به دليل تمركز شيعيان در مركز ايران، به ويژه قم و كاشان در قرون ابتدايى، بزرگان ايرانى حديث بيش از كانون علمى رى به شهر شيعهنشين قم وابسته بودهاند؛ جايى كه هماكنون نيز مركز فقه و علوم قرآنى است.
4. در حديث اهل تسنن نيز صحاحالسته، به دو كانون علمى خراسان و رى وابستهاند. در اين ميان خراسان بزرگ، به ويژه نيشابور، به عنوان اصلىترين بخش كانون علمى خراسان در اين دوره با معرفى پنج محدث از شش محدث بزرگ اهلسنت بر رى پيشى دارد.
··· منابع
- ـ ابنالجلجل، طبقات الاطباء و الحكماء، قاهره، بىنا، 1955م.
- ـ ابنخلكان، محمدبن ابىبكر، وفياتالاعيان، قاهره، بىنا، 1367ق.
- ـ ابنماجه قزوينى، ابوعبداللّه محمدبن يزيد، سنن ابنماجه، بيروت، دارالفكر، 1958م.
- ـ ابن نديم، الفهرست، تحقيق رضا تجدد، بيروت، دارالاضواء، 1403ق.
- ـ بخارى، محمدبن اسماعيل، صحيح بخارى، ترجمه عبدالعلى نوراحرارى، تهران انتشارات شيخالاسلام احمد جام، 1387.
- ـ ترمذى، محمدبن عيسى، جامع ترمذى، ترجمه عبدالحميد بزرگزاده، تهران، انتشارات شيخالاسلام احمد جام، 1384.
- ـ جعفرى، سيد محمدحسين، تشيع در مسير تاريخ، چ هفدهم، تهران، فرهنگ اسلامى، 1389.
- ـ جمعى از نويسندگان، تاريخ تشيع، قم، حوزه و دانشگاه، 1389.
- ـ حاكم نيشابورى، ابوعبداللّه، المستدرك على الصحيحين، بغداد، دارالكتب، 1975م.
- ـ حسينى، ابوبكربن هدايتاللّه، طبقات شافعى، بغداد، مكتبالعربية، 1356ق.
- ـ دارمى، عبداللّه، سنن دارمى، بيروت، دارالكتاب العربى، 1407ق.
- ـ سيوطى، جلالالدين، طبقات المفسرين، قاهره، بىنا، 1975م.
- ـ شيرازى، ابواسحاق، طبقات الفقهاء، قاهره، بىنا، 1372ق.
- ـ صدر، سيدحسن، تأسيسالشيعه، بغداد، دارالكتب، 1354ق.
- ـ صدوق، محمدبن على، من لايحضرهالفقيه، تصحيح محمد آخوندى و سيدحسن موسوى خراسانى، تهران، دارالكتاب الاسلاميه، 1387.
- ـ ـــــ ، توحيد، تهران، دارالكتبالاسلاميه، 1387ق.
- ـ فراى، ريچارد، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان براساس پژوهشهاى دانشگاه كمبريج، ترجمه حسن انوشه، چ ششم، تهران، اميركبير، 1385.
- ـ قشيرى نيشابورى، مسلمبن حجاج، صحيح مسلم، ترجمه عبدالقادر ترشايى، تهران، حرمين، 1389.
- ـ كبرازاده، طاش، طبقات الفقهاء، موصل، بىنا، 1961م.
- ـ كلينى، اصول كافى، بىتا، تهران، 1349.
- ـ مسعودى، علىبن حسين، مروجالذهب و معادنالجواهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356.
- ـ مهرآبادى، ميترا، خاندانهاى حكومتگر ايران باستان، تهران، فتحى، 1372.
- ـ يادنامه شيخالطايفه، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348.
-
- Corbin, H, En Islam Iranien, Paris, Gillmard, 1971.
-
- Donaldson, D. M., The Shiite Religion: A History of Islam in Persia and Iraq, London, Luzac, 1977.
-
- Wickens, G. M., Religion: The Legacy In Iran, Oxford, Oxford Press, 1953.
* دانشجوى دكترى تخصصى تاريخ اسلام، دانشگاه آزاد اسلامى واحد علوم و تحقيقات تهران. Anubis3125@yahoo.com دريافت: 10/8/89 ـ پذيرش: 29/2/90.
** استاديار گروه تاريخ دانشگاه شهيد چمران اهواز. m_z_khodaey@yahoo.com
- 1ـ ريچارد فراى، تاريخ ايران از فروپاشى دولت ساسانيان تا آمدن سلجوقيان براساس پژوهشهاى دانشگاه كمبريج، ترجمه حسن انوشه، ج 4، ص 60.
- 2ـ همان، ص 387.
- 3ـ همان، ص 404.
- 4ـ همان.
- 5ـ علىبن حسين مسعودى، مروجالذهب و معادنالجواهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 663.
- 6ـ سيد محمدحسين جعفرى، تشيّع در مسير تاريخ، ص 71.
- 7ـ همان، ص 404.
- 8ـ سيدحسن صدر، تأسيسالشيعه، ص 45.
- 9ـ جلالالدين سيوطى، طبقات المفسرين، ص 23.
- 10ـ سيدحسن صدر، همان، ص 67.
- 11ـ ابن الجلجل، طبقاتالاطباء و الحكماء، ص 120.
- 12ـ همان.
- 13ـ ريچارد فراى، همان، ص 404.
- 14ـ ابن خلكان، وفيات الاعيان، ص 230.
- 15ـ جلالالدين سيوطى، همان، ص 109.
- 16ـ همان، ص 229.
- 17ـ ابن نديم، الفهرست، ص 390.
- 18ـ ميترا مهرآبادى، خاندانهاى حكومتگرا ايران باستان، ص 133.
- 19ـ جلالالدين سيوطى، همان، ص 4.
- 20ـ ابن نديم، همان، ص 254.
- 21ـ همان.
- 22ـ ابن نديم، همان، ص 160.
- 23ـ جمعى از نويسندگان، تاريخ تشيّع، ص 326.
- 24ـ سيدحسن صدر، همان، ص 30.
- 25ـ ريچارد فراى، همان، ص 405.
- 26ـ ابوبكربن هدايتاللّه حسينى، طبقات شافعى، ص 29.
- 27ـ ميترا مهرآبادى، همان، ص 133.
- 28ـ ابوبكربن هدايتاللّه حسينى، همان، ص 60.
- 29ـ ابن خلكان، همان، ج 4، ص 341.
-
301. H. Corbin, En Islam Iranien, p. 298.
-
311. Ibid, p. 299.
-
322. Ibid.
- 33ـ ريچارد فراى، همان، ص 405.
- 34ـ ابن خلكان، همان، ج 3، ص 226ـ227.
- 35ـ ريچارد فراى، همان، ص 405.
- 36ـ ابواسحاق شيرازى، طبقات الفقهاء، ص 89.
- 37ـ جلالالدين سيوطى، همان، ص 200.
- 38ـ ابن نديم، همان، ص 309.
-
39. D. M. Donaldson, The Shiite Religion: A History of Islam in Persia and Iraq, P. 209.
-
40. Ibid.
- 41ـ يادنامه شيخالطايفه، ص 33.
-
42. D. M. Donaldson, op.cit, p. 130.
-
43. D. M. Donaldson, The Shiite Religion: A History of Islam in Persia and Iraq, P. 209.
- 44ـ يادنامه شيخالطايفه، ص 37.
-
45. G. M. Wickens, Religion: The Legacy In Iran, p. 148.
- 46ـ جلالالدين سيوطى، همان، ص 10.
- 47ـ همان.
- 48ـ همان، ص 13.
-
49. G. M. Wickens, op.cit, p. 153.
- 50ـ جلالالدين سيوطى، همان، ص 15.
-
51. G. M. Wickens, op.cit, p. 166.
-
52. Ibid, p. 200.
- 53ـ ابوبكربن هدايتاللّه حسينى، همان، ص 98.
- 54ـ طاش كبرازاده، طبقات الفقهاء، ص 178.
- 55ـ ريچارد فراى، همان، ص 409.
- 56ـ ر.ك: محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، مقدمه.
- 57ـ ابن خلكان، همان، ج 4، ص 200.
- 58ـ ريچارد فراى، همان، ص 407ـ408.
- 59ـ همان، ص 408.
- 60ـ جلالالدين سيوطى، همان، ص 300.
- 61ـ محمدبن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، ترجمه عبدالعلى نوراحرارى، ص 3.
- 62ـ مسلم ترمذى، صحيح مسلم، ترجمه عبدالقادر ترشايى، ص 1.
- 63ـ محمد ترمذى، جامع ترمذى، ترجمه عبدالحميد بزرگزاده، ص 1.
- 64ـ ر.ك: سيدحسن صدر، همان، ص 140.
- 65ـ ابنماجه قزوينى، سنن ابنماجه، ص 2.
- 66ـ عبداللّه دارمى، سنن دارمى، ص 6.
- 67ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ص 28.
- 68ـ ريچارد فراى، همان، ص 408.
- 69ـ همان.
- 70ـ ابوعبداللّه حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ص 3.
- 71ـ سيدحسن صدر، همان، ص 40.
- 72ـ ميترا مهرآبادى، همان، ص 133.
- 73ـ سيدحسن صدر، همان، ص 280.
- 74ـ محمدبن على صدوق، توحيد، ص 90.
- 75ـ سيد محمدحسين جعفرى، همان، ص 108.
- 76ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ص 2.
- 77ـ همان، ص 3.
- 78ـ همان.
- 79ـ محمدبن على صدوق، من لايحضرهالفقيه، تصحيح محمد آخوندى و سيدحسين موسوى خراسانى، ص 9.
- 80ـ يادنامه شيخالطايفه، ص 10.