خاستگاه و بايسته هاى شكرگزارى از معبود (2)
معرفت سال بيستم ـ شماره 166 ـ مهر 1390، 5ـ12
علّامه محمدتقى مصباح
چكيده
يكى از صفات خداى متعال، شاكر است، همچنانكه بايد شكرگذار نعمتهاى الاهى باشيم. كيفيت شكرگزارى انسان با خدا متفاوت است. كاربرد شكرگزارى بر خدا، از روى مجاز و براى ايجاد انگيزه در انسان است. خداى متعال نعمتهاى بيكرانى را براى ما ارزانى داشته كه بايد ما در برابر آن شاكر باشيم. بزرگترين نعمت الاهى، فرجام نيك و حسن عاقبت و برخوردارى از رضوان الاهى در سراى آخرت است. انسانها به تناسب معرفتشان نسبت به خدا، مرتبه شكرگزارىشان متفاوت است.
اگر خداوند خير و نعمتى را در اختيار موجودات قرار مىدهد، نه از آن جهت است كه سودى براى خود در نظر دارد، بلكه چون خداوند داراى رحمت بيكران است، با افاضه رحمت، موجودات را به كمال مىرساند.
كليدواژهها: شكرگزارى، عبادت، رحمت الاهى، نعمتهاى الاهى، باور به خدا.
سپاسگزارى خداوند از بندگان خويش
زمانى كه موجود شعورمندى خدمتى به موجود شعورمند ديگر مىكند، در دريافتكننده خدمتْ احساس رضامندى و قدردانى پديد مىآيد و در پى اين احساس، با رفتار خود مراتب قدردانى و تشكر خود را به جا مىآورد. از جمله، در برابر نعمتهايى كه خداوند به ما ارزانى داشته است، فطرتا حالت قدردانى و تشكر از خدا در ما پديد مىآيد و متناسب با آن حالت، با زبان و يا رفتار خود به شكرگزارى خدا مىپردازيم. شكرگزارى از ديگران، نه فقط خصلت فطرى انسانى ماست، بلكه خصلت فطرى حيوانات پيشرفته نيز هست.
در قرآن خداوند خود را شاكر و شكرگزار معرفى كرده است، همچنانكه ما شكر خداوند را به جا مىآوريم. در برخى از آيات قرآن آمده است كه خداوند نيز از بندگانش شكرگزارى مىكند: در چهار آيه قرآن، خداوند «شكور» معرفى شده است1 و در دو آيه «شاكر» معرفى كرده است.2 همچنين در دو آيه قرآن نيز آمده است كه سعى و تلاش بندگان مورد ستايش و سپاس خداوند قرار مىگيرد. در آيه اول خداوند مىفرمايد: «وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَشْكُورا» (اسراء: 19)؛ و هركس خواهان آخرت است و براى آن كوششى درخور آن كند و مؤمن باشد، پس كوشش آنان سپاس داشته خواهد شد.
در آيه دوم خداوند مىفرمايد: «إِنَّ هَذَا كَانَ لَكُمْ جَزَاء وَكَانَ سَعْيُكُم مَشْكُورا» (انسان: 22)؛ اين براى شما پاداشى است و كوشش شما [پذيرفته و] سپاس داشته شده است.
روشن شد كه خداوند نيز از بندگان خود شكر و سپاس مىكند، اما مسلما كيفيت شكرگزارى خداوند با شكرگزارى انسان متفاوت است. خداوند برخى حقايق را در قالب الفاظ و اصطلاحات رايج بين ما انسانها بيان مىكند تا براى ما قابل فهم گردد. در اين نوع استعمال و انتقال مرادات و معانى، به نوعى مجاز راه يافته است. صرفنظر از اينكه الفاظ و مفاهيمى كه دلالت بر ذات، صفات و افعال خداوند كنند، از آنجا كه آن حقايق را به ما نمىنمايانند، خالى از مجاز نيستند، در مواردى كاربرد مجاز در ارائه حقايق بسيار روشن است و از عمد برخى از حقايق و معانى تنزل داده مىشوند تا انگيزه كافى براى عمل به مقتضاى آنها در انسانها پديد آيد. براى نمونه، در مواردى انفاق مال واجب است، نظير پرداخت زكات و خمس، و در مواردى نيز انفاق مال مستحب است. همچنين قرض دادن مال به كسى كه براى تأمين نيازمندىهاى زندگى خويش درخواست قرض كرده است، مستحب مىباشد. حتى در برخى از روايات، ارزش و فضيلت قرض دادن فراتر از بخشش و صدقه معرفى شده است: امام صادق عليهالسلام مىفرمايند: «لَأَنْ أُقْرِضَ قَرْضا أَحَبُّ إِلَى مِنْ أَنْ أَتَصَدَّقَ بِمِثْلِهِ»؛3 اينكه مالى را قرض دهم، در نزد من بهتر است از آنكه آن را ببخشم.
در مورد قرض، كسى بخشى از مالش را قرض مىدهد و ديگرى آن قرض را دريافت مىكند تا بدان نيازش را تأمين كند. پس چه در مورد قرض و چه زكات و خمس، دريافتكننده انسان نيازمند است. اما خداوند براى ترغيب و تشويق مردم به قرض دادن به همديگر، مجازا خودش را دريافتكننده قرض معرفى مىكند و مىفرمايد: «مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضا حَسَنا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافا كَثِيرَةً وَاللّهُ يَقْبِضُ وَيَبْسُطُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (بقره: 245)؛ كيست كه به خدا وام نيكويى دهد تا خدا آن را براى او چند برابر بيفزايد؟ و خدا [روزى را ]تنگ و فراخ مىكند، و بازگشت شما به سوى اوست.
مالك حقيقى همه هستى خداوند است. آنچه در اختيار ماست از خداوند است و مالكيت ما بر سرمايه و دارايىمان اعتبارى است. حال وقتى ما مال خود را انفاق مىكنيم و يا آن را قرض مىدهيم، دريافتكننده شخصى است كه نيازمند انفاق و يا قرض است. اما خداوند به جهت لطفى كه به ما دارد، مجازا خود را در حدّ انسانى نيازمند تنزل مىدهد و مىفرمايد كه در برابر قرضى كه مىدهيد، چندين برابر در آخرت به شما مىبخشم، تا بدينوسيله اهميت كمك به ديگران و قرض دادن را براى ما روشن سازد و انگيزه انجام چنين كار خيرى را در ما برانگيزاند.
رابطه تكوينى عمل با جزا
بيشتر بيانات قرآنى و روايى درباره جزا، پاداش و كيفر رفتار به گونهاى است كه رابطه جعلى و قراردادى بين عمل صالح و پاداش نيكو و عمل بد و كيفر را به ذهن تداعى مىكند. نظير قراردادى كه بين موجر و مستأجر بسته مىشود و مستأجر در قبال منفعتى كه از مال موجر مىبرد، به او اجاره پرداخت مىكند، خداوند نيز در قبال كارهاى نيك بندگان به آنان پاداش عنايت مىكند. با اين تفاوت كه پاداش و اجر اخروى بسيار فراتر از پاداش دنيوى رفتار است. اين تعابير، كه براى سهولت تفاهم و رعايت حال اكثريت مردمى است كه ذهنشان با اينگونه مفاهيم آشناتر مىباشد، اعتبارى است و در آنها فرض شده كه بندگان براى خداوند كارى انجام مىدهند و خداوند دريافتكننده منافع رفتار آنان است و در قبال آن، به آنان مزد و پاداش مىدهد و يا در قبال اعمال نيك آنان، بخشى از گناهانشان را مىبخشد. ولى چنانكه از برخى از آيات و روايات استفاده مىشود، رابطه بين اعمال انسان و ثواب و عقاب اخروى فراتر از يك رابطه قراردادى و جعلى است، بلكه بين اعمال انسان و ثواب و عقاب رابطه تكوينى و توليدى برقرار است. بر اساس اين رابطه تكوينى، اعمال اختيارى انسان داراى صورتهاى ملكوتى گوناگونى است كه به عنوان نتيجه و بازتاب اعمال در عالم برزخ و قيامت ظاهر مىشوند.
اينك نمونهاى از آيات را كه دلالت بر وجود رابطه حقيقى بين اعمال انسان و نتايج اخروى آنها و به عبارت ديگر، دلالت بر تجسم اعمال دارند، ملاحظه مىكنيم:
ـ «وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَاللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» (بقره: 110)؛ و نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و هر نيكى كه براى خود پيش فرستيد، آن را نزد خدا باز يابيد كه خدا بدان چه مىكنيد بيناست.
ـ «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدا بَعِيدا وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُوفُ بِالْعِبَادِ» (آلعمران: 30)؛ روزى كه هركسى هر كار نيكى كه كرده حاضر يابد و نيز هر كار بدى كه كرده، دوست دارد كه كاش ميان او و كارهاى بدش فاصلهاى دور بود. خدا شما را از [نافرمانى ]خويش بيم مىدهد و خدا با بندگان مهربان است.
ـ «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْما إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرا» (نساء: 10)؛ همانا كسانى كه مالهاى يتيمان را به ستم مىخورند جز اين نيست كه در شكمهاى خود آتشى مىخورند و به زودى به آتش افروخته دوزخ درآيند.
از آيه اخير استفاده مىشود كه صورت باطنى خوردن مال يتيم، خوردن آتش است. هنگامى كه در جهان ديگر حقايق ظاهر مىشود، خورنده مال يتيم خواهد ديد كه باطن آن غذا آتش بوده و سوزش درونش را خواهد يافت و به او گفته خواهد شد: آيا اين آتش جز همان مال حرامى است كه خوردهاى؟
بنابراين، چنانكه بسيارى از آيات و روايات دلالت دارند و از دلايل عقلى نيز استفاده مىشود، بين اعمال ما و ثواب و عقاب رابطه تكوينى برقرار است. آنچه ما انجام مىدهيم، در جهان ديگر به صورتى متناسب با آن جهان نمودار گرديده و تجسم مىيابد. به عبارت ديگر، پاداشها و كيفرها بازنمود و حقيقت اعمال دنيوى انسانهاست كه در حيات اخروى خود را نشان مىدهند. هر كردارى كه انسان انجام مىدهد، يك صورت دنيوى دارد كه ما آن را مشاهده مىكنيم و يك صورت اخروى دارد كه هماكنون در دل و نهادِ عملْ نهفته است و عمل در روز رستاخيز و پس از تحولاتى كه در آن رخ مىدهد، شكل كنونى و دنيوى خود را از دست داده و با واقعيت اخروى خود جلوه مىكند و موجب لذت و فرح و يا آزار و اندوه انسان مىگردد. بر اين اساس، پاداشها و حتى بخشش گناهان نتيجه تكوينى اعمال و بلكه تجسم آنها در عالم آخرت است. برخى از كارهاى نيك، از چنان نورانيتى برخوردارند كه ظلمت و تاريكى برخى از گناهان را از بين مىبرند. البته چون نوع مردم از درك اين حقايق عاجزند و ذهن آنها با مفاهيم و تعابير اعتبارى خو گرفته است، در آيات و روايات از تعابيرى نيز استفاده شده كه ظهور در رابطه قراردادى بين اعمال انسان و ثواب و عقاب دارند و اين تعابير مجازى و اعتبارى براى سهولت فهم نوع مردم به كار رفته است. در راستاى اين تعابير مجازى، در برخى آيات، از جهاد با مال و جان در راه خدا به تجارت و معامله با خدا تعبير شده و خداوند خريدار جان و مال معرفى گرديده كه در قبال آن بهشت را به فروشنده آن ارزانى مىكند: «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ...» (توبه: 111)؛ خداوند از مؤمنان جانها و مالهايشان را بخريد به بهاى آنكه بهشت براى آنان باشد.
در آيه ديگر ايمان به خدا و پيامبر صلىاللهعليهوآله و جهاد در راه خدا، تجارت و دادوستد با خداوند اطلاق گرديده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»(صف: 10ـ11)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، آيا شما را بر تجارتى راه نمايم كه شما را از عذابى دردناك برهاند؟ به خدا و پيامبر او ايمان آوريد [بر ايمان به خدا و پيامبر او استوار باشيد ]و در راه خدا با مالها و جانهاى خويش جهاد كنيد، اين براى شما بهتر است اگر مىدانستيد.
تعبير تجارت و دادوستد جان و مال با خدا، تنزلى در بيان حقيقت به منظور تشويق ما به انجام كار خير و دريافت ثواب و پاداش است. چنان نيست كه ما مالك جان و مالمان باشيم و در قبال فروش آنها به خداوند، چيزى دريافت كنيم و يا چيزى را كه خداوند فاقد آن هست، در اختيار او بگذاريم و در عوض از او پاداش دريافت كنيم، بلكه مالك حقيقى جان و مال ما خداست و خداوند آنها را به امانت در اختيار ما قرار داده و هرگاه اراده كند از ما باز مىستاند.
عبادت بستر بهرهمندى از رحمت الاهى و دستيابى به كمال
با توجه به نمونههايى كه بيان كرديم، «عبادت» ما اعتبارا خدمت به پيشگاه خداوند محسوب مىگردد و گذشته از بذل مال و جان در راه خدا و رفتار محسوسى كه به عنوان عبادت خدا انجام مىگيرند، توجه و ذكر قلبى نيز خدمت به پيشگاه خداوند و مطلوب وى محسوب مىگردد. مطلوبيت عبادت و اعمال خير براى خداوند، نه از آن جهت كه خداوند نيازمند آنهاست و به وسيله آنها نقص خود را برطرف مىكند، بلكه از آنروست كه در پرتو آنها ما به كمال لايق خويش و مقام قرب الاهى نايل مىگرديم. ما در پرتو عبادت و تضرع به درگاه او، لايق دريافت رحمت بىكران او مىگرديم. خداوند چون دوست مىدارد كه رحمتش را بر بندگان خويش بگستراند، آن بخش از رفتار بندگان، كه زمينه نزول رحمت و بركات الاهى را فراهم مىآورد، مطلوب و محبوب اوست. تمام تعابير مجازى كه در روايات و آيات دربارة معامله با خدا و جزا و پاداش وارد شده براى اين است كه ما به ارتباط با خداوند واقف گرديم و سعى كنيم كارهايى كه محبوب و مطلوب خداست، انجام دهيم تا به كمال حقيقى نايل گرديم. كارهايى كه در راستاى تعالى، كمال و نيل به رضوان الاهى انجام مىگيرد، مجازا خدمت به خداوند محسوب مىگردد. از اينرو، اميرمؤمنان على عليهالسلام در «دعاى كميل» مىفرمايند: «خدايا، از تو درخواست مىكنم به حق و ذات مقدّست و صفات و اسماء بس بزرگ و مباركت كه اوقات مرا در شب و روز به ياد خود آباد گردانى و پيوسته به خدمت بندگىات بگذرانى و اعمالم را مقبول درگاهت گردانى تا كردار و گفتارم يكپارچه و خالص براى تو باشد و حالم تا ابد به خدمت تو مصروف گردد.»4
در مقابل خدمت ما به پيشگاه خداوند و انجام عباداتى كه مطلوب و مقبول پيشگاه پروردگار است، ذات پروردگار از ما تشكر و قدردانى مىكند و قدردانى و تشكر او در افزايش نعمت و بار دادن به رضوان خود تمثل مىيابد. خداوند فرمود: «وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ...» (ابراهيم: 7)؛ و هنگامى كه پروردگارتان به شما آگاهى داد كه اگر سپاس گزاريد، [نعمت ]شما را افزون خواهم كرد.
شكر نعمتهاى خداوند عبادت و مطلوب خداوند است. خداوند در قبال آن و به عنوان تشكر و قدردانى از بنده خويش، هم نعمتهاى موجود را باقى مىدارد و هم بر آنها مىافزايد و نيز بر كمالات و مراتب قرب بندگان شاكر به درگاه خويش مىافزايد.
تفاوت مراتب شكرگزارى بندگان از خداوند
آنگاه انسان به شكرگزارى از خداوند مىپردازد كه بداند آنچه در اختيارش قرار گرفته براى او سودمند و نافع است، همين بداند كه خداوند آن را در اختيارش نهاده است. كسانى كه به حقايق عالم و آنچه در آن مىگذرد و نعمتها و امكانات ارزندهاى كه در اختيارشان هست توجهى ندارند، از معرفت خالق و مدبّر هستى بىنصيب هستند. در نتيجه به شكرگزارى خداوند نمىپردازند. گذشته از اين گروه، برخى به خداوند اعتقاد دارند، اما چون نظرشان معطوف به لذتها و نعمتهاى مادى نظير خانه، همسر، غذا و لباس است، از خداوند به پاس ارزانى كردن آن نعمتها شكرگزارى مىكنند و از آن فراتر نمىروند. اما كسانى كه به نعمتهاى معنوى واقفاند و ارزش و اهميت عقل، ايمان، ولايت، معرفت و محبت خداوند را درك مىكنند، بيش از هرچيز در قبال آن نعمتهاى بزرگْ خداوند را سپاس مىگزارند. بزرگترين و عظيمترين نعمتهاى الاهى، فرجام نيك و حسن عاقبت و برخوردارى از رحمت و رضوان الاهى در سراى آخرت است. ما بايد خود را در معرض اين نعمتهاى بزرگ قرار دهيم و زمينه برخوردارى از آنها را در خود فراهم كنيم و به پاس آن نعمتهاى بزرگ از خداوند تشكر كنيم.
فهم انسانها از نعمتهاى الاهى متفاوت است. آنان هم كه به فهم و معرفت فزونترى از نعمتهاى الاهى دست يافتهاند، شناختشان از گستره نعمتها و عظمت آنها ناچيز است. بسيارى از افراد نمىدانند كه خداوند چه نعمتهايى در بدن آنها قرار داده و در پرتو آشنايى به دانشهاى آناتومى و فيزيولوژى شناخت انسان، به نعمتها و اجزا و عناصر تشكيلدهنده بدن و كاركرد و پيچيدگىهاى آنها افزايش مىيابد. در طب و علم تشريح قديم مطرح مىشد كه بدن انسان داراى سيصدوشصت رگ است. اما با پيشرفتهاى جديد در علم پزشكى، ثابت شده كه تنها در چشم انسان، كه اندام كوچكى از بدن به شمار مىآيد ميلياردها سلول از طيفهاى گوناگون وجود دارد كه با فعاليت آنها و ارتباطى كه بين آنها برقرار است، چشم مىتواند ببيند. حال آيا انسان قادر است كه تنها شكر نعمت چشم را به جا آورد؟ به راستى آيا به سلسله عواملى كه دست به دست هم دادند تا ما به وجود آييم و از بدن و اندام سالمى برخوردار گرديم، انديشيدهايم؟ گاهى بر اثر ناكارآمد گشتن برخى از وسايط، نظير عقيم بودن پدر و يا مادر، امكان انعقاد نطفه و در نتيجه تولد انسان فراهم نمىگردد. يا انسان با اندام و يا عضوى ناقص و يا فاقد عقل به دنيا مىآيد. پس هر قدر شناخت انسان به گستره نعمتهاى خدا افزايش يابد، مرتبه شكرگزارىاش از خدا فراتر مىرود.
از سوى ديگر، معرفت افراد درباره استناد امور به خداوند متفاوت است. برخى خداوند را علهالعلل و سرسلسله عوامل مىدانند و تأثير خداوند را در پيدايش و تحوّل پديدهها در همين حد مىشناسند. دسته دوم كسانى هستند كه فراتر از دسته اول، در كنار عوامل و اسباب، براى خداوند نيز نقش قائل هستند. به عبارت ديگر، خداوند را به نوعى شريك با آن عوامل و دخيل در پيدايش امور و پديدهها مىدانند. مثلاً، وقتى غذا مىخورند و سير مىگردند، سير شدن خود را به غذا نسبت مىدهند و مىگويند غذا ما را سير كرد و يا بهبودى از بيمارى را ناشى از دارو مىدانند. نقش خداوند را در تأثير بخشيدن به غذا و دارو در سير گشتن و سلامتى انسان و جلوگيرى از موانع تأثير آنها مىدانند. دسته سوم به حدى از معرفت دست يافتهاند كه تأثير اصلى و استقلالى را براى خداوند قائل هستند و عوامل و اسباب را صرفا به عنوان ابزارى مىشناسند كه خداوند به وسيله آنها اراده و خواست خود را تحقق مىبخشد. نظير خطاطى كه عامل اصلى در پيدايش خط است و قلم و كاغذ، ابزار كار او به حساب مىآيند و هيچگاه خط به آن قلم و كاغذ نسبت داده نمىشود. فراتر از همه معرفتها، معرفت اولياى خداست كه به مرتبهاى از توحيد افعالى دست يافتهاند كه خداوند را تنها مؤثر حقيقى در وجود مىدانند و توجهشان تنها معطوف به خداوند است و هيچ توجهى به اسباب و ابزار ندارند و نقشى مستقل براى آنها قائل نمىباشند. با توجه به اين معرفت ناب توحيدى، حضرت ابراهيم عليهالسلام، فرمود: «وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ» (شعراء: 79ـ80)؛ و آنكس كه طعام مىدهد و سيرابم مىسازد، و چون بيمار شوم بهبودم بخشد.
طبيعى است به تناسب معرفت افراد به خداوند و نقشى كه آنان براى خداوند در پيدايش امور و پديدهها قائل هستند، مرتبه شكرگزارى آنان نيز متفاوت مىگردد. كسى كه بر آن است كه با تلاش و پيگيرى و زحمت خود پولى به دست آورده و البته معتقد است كه خداوند نيز به او كمك كرده، مرتبه شكرگزارىاش فروتر از شكرگزارى كسى است كه نقش و تأثير اصلى را از آن خدا مىداند و براى خود نقشى مستقل قائل نيست. برخى نيز كه در حضيض انحطاط قرار گرفتهاند و منكر تأثير و نقشآفرينى خداوند هستند و آنچه را به دست آوردهاند صرفا ناشى از تلاش، هوش و تدبير خود مىدانند؛ چنانكه خداوند درباره قارون نقل مىكند كه گفت: «قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عجَلَى عِلْمٍ عِندِي أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعا وَلَا يُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ» (قصص: 78)؛ گفت: همانا آنچه به من داده شده بنابر دانشى است كه نزد من است. آيا ندانست كه خدا پيش از او نسلهايى را نابود كرد كه نيرويشان از او فزونتر و فراهم آوردنشان [از مال دنيا ]از او بيشتر بود؟ و مجرمان را از گناهانشان نپرسند [يعنى آنان را بىحساب به دوزخ برند].
گذشته از كسانى كه خداوند را مؤثر در امور نمىدانند، كسانى كه خداوند را مؤثر مىدانند، از نظر اندازه و حدى كه براى تأثير اراده و مشيت الاهى قائلاند متفاوت مىباشند. اين اختلاف ناشى از مراتب معرفت بندگان به خداوند و توحيد است كه حتى يك درجه تفاوت در مراتب معرفت، دو فرد را از حيث رفتار و باورهاى قلبى كاملاً متمايز مىسازد. تا آنجا كه امام سجاد عليهالسلامدرباره سلمان و ابوذر ـ رضواناللّه عليهما ـ كه هر دو از بهترين اصحاب رسول خدا صلىاللهعليهوآله و اميرمؤمنان عليهالسلام بودند، فرمودند: «به خدا سوگند، اگر ابوذر به آنچه در دل سلمان بود اطلاع داشت او را مىكشت، با اينكه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بين آن دو پيمان برادرى برقرار كرد.»5
نقش باور راستين به خدا در شكرگزارى از او
مسلما اختلاف مراتب معرفت افراد به خداوند و توحيد، مراتب شكرگزارى آنان را متفاوت مىگرداند. مرتبه شكرگزارى كسى كه ده درصد تأثير براى خداوند قائل است، بسيار فروتر از مرتبه شكرگزارى كسى است كه صددرصد تأثير براى خداوند قائل است و همه امور را به خداوند نسبت مىدهد. علاوه بر اين، وقتى انسان به انتساب امور به اراده الاهى باور داشت و بر آن بود كه باران را خداوند نازل مىكند و گياهان را خداوند مىروياند و همچنين ساير پديدهها و امور با اراده الاهى تحقق مىيابند، براى اينكه انگيزه قوى براى شكرگزارى پيدا كند، بايد باور كند كه خداوند اراده كرده كه او از خيرها و نعمتهايى كه فرو مىفرستد، برخوردار گردد. خداوند باران را براى او نازل كرد و نسيم و باد را فرستاد تا او از خنكاى آن بهرهمند گردد. به ديگر سخن، براى شكرگزارى از خداوند دو باور در انسان بايد پديد آيد، باور اول اينكه همه امور و از جمله نعمتها، نزول باران و باد با اراده و مشيت الاهى تحقق مىيابند و حتى حركت برگ درختان با اراده خداوند انجام مىپذيرد. و خداوند به همه امور و حقايق عالم غيب و عالم شهود آگاه است. خداوند در اينباره مىفرمايد: «و كليدهاى غيب نزد اوست، جز او كسى آنها را نمىداند، و آنچه را در خشكى و درياست مىداند، و هيچ برگى [از درخت] نيفتد، مگر آنكه آن را مىداند، و هيچ دانهاى در تاريكىهاى [درون ]زمين و هيچ تر و خشكى نيست، مگر آنكه در كتابى روشن [ثبت ]است.» (انعام: 59)
در آيه ديگر مىفرمايد: «و در هيچ حالى و كارى نباشى و از قرآن هيچ [آيهاى ]نخوانى و [شما مردم ]هيچ كارى نمىكنيد مگر اينكه آنگاه كه به آن مىپردازيد ما بر شما گواهيم، و از پروردگارت همسنگ ذرهاى در زمين و در آسمان پوشيده نيست و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر، مگر آنكه در كتابى روشن [لوح محفوظ ثبت ]است.» (يونس: 61)
پس از باور به اينكه تدبير عالم به دست خداست و اوست كه نعمتها را نازل مىكند، بايد باور داشت كه خداوند مىداند كه چه موجوداتى از خيرات و نعمتهاى او بهرهمند مىگردند و نيز هركس بايد باور داشته باشد كه خداوند مىداند كه او نيز از آن نعمتها بهرهمند مىگردد. در غير اين صورت، علم خداوند ناقص و محدود خواهد بود. محدوديت و نقص و جهل به ساحت خداوند راه ندارد. وقتى خداوند خير و نعمتى را فرو مىفرستد، ممكن نيست نخواهد كه ما از آن خير و نعمت برخوردار شويم و بىترديد خداوند آنچه به خير و صلاح ماست در اختيارمان نهاده و مىنهد. وقتى ما چيزى را نمىخواهيم، يا از آنروست كه به ارزش آن و نفعى كه براى ما دارد واقف نيستيم و چون درك كافى نداريم و جاهليم، آن را درخواست نمىكنيم. يا از آنروست كه احتياجى به آن نداريم و اگر احساس نياز به چيزى در ما پديد آيد انگيزه حركت و تلاش براى به دست آوردن آن در ما نيز پديد مىآيد. ساحت خداوند از جهل منزّه است و داراى علم نامحدود مىباشد و هيچ چيز از علم خداوند پنهان نمىماند. همچنين خداوند كمال مطلق است و ممكن نيست كه نياز و احتياجى به چيزى داشته باشد، چون نياز و احتياج ناشى از نقص و محدوديت وجودى است و خداوند غنى مطلق و عارى از نقص و محدوديت است. پس اگر خداوند خير و نعمتى را در اختيار موجودات قرار مىدهد، نه از جهت است كه نفعى و سودى براى خود در نظر گرفته و در پى آن است كه در عوض استفادهاى از آن موجودات عايد خود سازد، بلكه از آن جهت است كه او داراى رحمت بىنهايت است و در پى آن است كه با افاضه رحمت خود، موجودات به كمال برسند و از بركات و رحمت الاهى بهرهمند گردند. او چون مىداند كه موجودات از باران و نور آفتاب بهرهمند مىگردند و اين دو نعمت بزرگ از شمار نعمتهاى بىنهايت الاهى، به نفع موجودات و از جمله انسانهاست و او هرچه را خير و صلاح بر مخلوقات است از آنان دريغ نمىكند، آن دو نعمت را به وفور در اختيارشان مىنهد.
وقتى انسان باور كرد كه همه عالم خير است و همه آنچه در گذشته بوده و اكنون هست و در آينده به وجود خواهد آمد در وجود ما مؤثر است و به نفع ما مىباشد. به تعبير ديگر، وقتى باور كرد كه خداوند همه چيز را براى او آفريده، لحظهاى از شكرگزارى نعمتهاى بىكران الاهى غافل نمىگردد. البته چنان باورى در هركس منافات با آن ندارد كه خداوند عالم را براى ديگران نيز خلق كرده باشد، چون تدبير و اراده الاهى چنان است كه همزمان هريك از مخلوقات از زنجيره امكانات و نعمتهاى عالم برخوردار مىگردند و استفاده انبوه مخلوقات، خلل و رخنهاى در قابليتها و ظرفيتهاى نامحدود نعمتهاى الاهى وارد نمىسازد. با توجه به تأثير متقابل مخلوقاتْ در يكديگر و ارتباط سيستمى عناصر عالم با يكديگر، برخى از بزرگان گفتهاند كه انسان اگر نيك بينديشد به اين واقعيت و حقيقت پى مىبرد كه خداوند همه عالم را براى شخص او آفريده است و در عينحال آن عالم و آن شخص را براى شخص ديگر آفريده است!
* اين متن حاصل قلمى شده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.
1ـ فاطر: 30و 34؛ شورى: 23؛ تغابن: 17.
2ـ بقره: 158؛ نساء: 147.
3ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشيعه، ج 18، ص 329ـ330، ح 23783.
4ـ شيخ عباس قمى، مفاتيحالجنان، دعاى كميل.
5ـ محمدبن يعقوب كلينى، كافى، ج 1، ص 401، ح 2.