مبادى تحلیلى و استنباطى مسئله شرّ از دیدگاه قاضى عبدالجبار معتزلى اسدآبادى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 166 ـ مهر 1390، 81ـ94
عباس حاجیها*
چکیده
مقاله حاضر با تمسک به روش تحلیلى و اسنادى نشان مىدهد قاضى عبدالجبار به ویژگىهایى در شهود اخلاقى قائل است که مبناى دریافت اصول اخلاقى هستند. وى از این منظر معناى شر را شناسایى کرده و براى آن تعریف حقوقى ارائه نموده است. از اینرو، هدف مقاله ارائه مبانى و اصول «شر»، از دیدگاه قاضى عبدالجبار است.
در این زمینه، بیهودگى و دروغگویى به عنوان مبانى ظهور شر معرفى شده، جایگاه خداوند و نسبت او با شر نیز مورد تحلیل قرار مىگیرد. عبدالجبار در راستاى نظر به اصل موضوع نیز سه دسته دلیل فلسفى، کلامى و وحیانى ارائه کرده تا نشان دهد خداوند نیز قادر به انجام شر مىباشد.
کلیدواژهها: شر، آرزو، انگیزه، بیهودگى، دروغگویى، خداوند.
مقدّمه
مسئله «شرّ» از مسائل روز است که در حوزه فلسفه، کلام و اخلاقبهآنپرداختهشدهاست. دراینزمینه، قاضىعبدالجبار معتزلى اسدآبادى از فیلسوفان بنامى است که مباحث گستردهاى را به نحو عقلى و کلامى موردنظر قرارداده است.
در مقاله حاضر، اصول و مبانى نگاه او، که شخصى حقوقدان، فیلسوف و متفکر بوده، درباره مسئله شرّ مورد بررسى قرار گرفته است. بىشک، عبدالجبار به این مسئله، از عقل معتزلى بیش از هر چیز تبعیت مىکند و از اینرو، بحث حاضر جنبه فلسفى بیشترى دارد تا جهت کلامى که در قرن پنجم (دوران عبدالجبار) بر جهان اسلام حاکم بوده است. امید است مباحث ارائه شده در این مقاله شمعى پرفروغ در پیشگاه اصحاب اخلاق و تفکر برافروزد.
این نوشتار در پى پاسخ به پرسشهاى ذیل است:
1. عبدالجبار که بوده و چه آثارى داشته است؟
2. اصولاخلاق بهلحاظ معرفتى نزد عبدالجبار کدامند؟
3. از نظر او، شهود عقلانى چه ویژگىهایى دارند که منجر به ظهور اخلاق مىگردند؟
4. معناى شرّ به لحاظ فلسفى و اعتزالى و نیز حقوقى، از نظر عبدالجبار معتزلى چیستند؟
5. مبانى و بنیادهاى شرّ کدامند؟
6. نزد عبدالجبار امورى همچون انگیزه، اراده و آرزو چه نقشى دارند و اهمیت و ویژگى هریک از آنها در مسئله شرّ و اخلاق تا چه حد است؟
7. چرا شرّ در انسان ظهور مىکند و عبدالجبار به این مسئله چگونه مىنگرد؟
8. امورى نظیر بیهودگى و دروغگویى چه نقشى در ظهور شرّ دارند؟
9. خداوند از دیدگاه عبدالجبار معتزلى چه نقشى در ظهور شرّ دارد؟
از آنجا که آثار مهم قاضى عبدالجبار مانند کتاب الشرح و المغنى تا چندى پیش مفقود بود، تحقیقات علمى راجع به ایشان بسیار ناچیز و تا حدودى آنچه هم که انجام شده است جدید مىباشد. در این زمینه مىتوان به کتاب عقلگرایى اسلامى، اثر جورج. اچ. هورانى به نگارش درآمده که توسطنگارندهترجمهشدهوبهزودىچاپ خواهد شد. همچنینمقالاتى چند درباره عبدالجبار معتزلى درباره مسائل اخلاقى به چاپ رسیدهاند که از این قرارند:
1. مقالهاى درباره سقوط عبدالجبار معتزلى که بحث مختصرى را درباره موضوع اخلاقى در آن مىیابیم.1
2. مقالهاى تحت عنوان «روششناسى تاریخى قاضى عبدالجبار معتزلى».2
3. مقاله «نقد و بررسى دیدگاه قاضى عبدالجبار معتزلى درباره ایمان و اسلام».3
از آنجا که مباحث اخلاقى در حوزه اسلامى بیشتر دینى هستند و متفکران مسلمان به فلسفى ساختن این مباحث کمتر توجه داشته اند، فقر اینگونه مباحث مشهود است. از اینرو، دیدگاههاى قاضى عبدالجبار معتزلى با اینکه نقدهایى را متوجه خود مىکند، داراى نوآورىهایى در حوزه عقلى و فلسفى است. لذا مقاله حاضر در این زمینه بدیع به نظر مىرسد و نگارنده نیز سعى کرده تا مباحث را با نگاه فلسفى مورد بررسى قرار دهد تا جاذبههاى جدیدى را در حوزه فلسفه اخلاق بیافریند.
مباحث فلسفى در حوزه فلسفه اخلاق اسلامى بسیار پراهمیت هستند و با این حال با وجود غناى فراوانى که در حوزه اخلاق اسلامى وجود دارد، اما متفکران مسلمان کمتر به فلسفه اخلاق در این حوزه پرداختهاند4 و از اینرو، توجه قاضى عبدالجبار به عقلگرایى اخلاقى درخور توجه است و ضرورت دارد تا دانشمندان مسلمان نیز به این امر توجه ویژهاى بنمایند. از اینرو، تبیین و تنظیم فلسفه اخلاق اسلامى امرى ضرورى است تا به این وسیله جهانیان به غناى اخلاق اسلامى بهتر وقوف یابند. در این زمینه دیدگاه قاضى عبدالجبار به مسئله شرّ جاذبههاى فلسفى این موضوع را مىنماید.
احوال و آثار قاضى عبدالجبار
قاضى عبدالجباربن احمدبن خلیل همدانى اسدآبادى بغدادى شافعى معتزلى، مکنا به ابوالحسن، از علماى بزرگ و حقوقدانان بسیار برجسته تاریخ اسلام است. وى داراى تألیفات بسیارى است که برخى از آنها نظیر المغنى و الشرح، تا چند قرن پیش ناپدید شده بودند و اخیرا به دست آمدند. از دیگر آثار او مىتوان به تنزیه القرآن عن المطاعن و الامالى اشاره کرد. مناظره او با شیخ مفید در باب حدیث غدیر معروف است و مراتب علم او مورد تأیید صاحببن عباد بوده است. وى در شهرهاى زیادى از جمله رى، قاضىالقضاة بوده و سرانجام به سال 415 قمرى درگذشت.5
دوران او، دوران روشنفکرى اسلامى بوده است. وى همعصر اخوانالصّفا بوده، و نیز در عصرى مىزیسته است که کسانى همچون ابنسینا، صاحببن عباد، ابوحیان توحیدى، مسکویه و بالانى ظهور داشتهاند، و هریک چراغى روشن براى تمدن اسلامى برافروختهاند.
عبدالجبار معتزلى، در موضوعات فراوانى بحث مىکند. او از اینکه مسائل اخلاقى را به دقت بررسى کند، خرسند مىشود، و یکى از دلایل این امر نیز این است که او، به عنوان یک قاضى و حقوقدان، به حق و باطل، خیر و شرّ، و از این رهگذر به مباحث متعددى راه پیدا مىکند که همگى با فعل و انگیزه انسانى در ابعاد اخلاقى مرتبط هستند. از اینرو، تعریف عبارات اخلاقى و حقوقى نزد او اهمیت بسیارى دارند.
تعاریف بنیادین، یکى از اصول کاربردى قاضى عبدالجبار معتزلى است. او در طول همه مباحث خود قبلاً موضوع خود را نسبت به کلیدواژه بحث خود، روشن مىسازد؛ از اینرو، ما نیز در بحث از اخلاق در تفکر عبدالجبار معتزلى تعاریف او را سرآغاز مباحث قرار دادهایم. بنابراین، پیش از ورود به بحث اصلى، لازم است موضع او را اولاً، نسبت به علم اخلاق، و ثانیا، نسبت به مسئله شرّ روشن سازیم.
اصول و مبانى معرفتى اخلاق نزد عبدالجبار
اخلاق در تفکر عبدالجبار یک واژه معمولى و عامیانه نیست. او معتقد است که همین عبارت ریشه بسیار عمیقى دارد که تنها در شهود عقلانى انسان یافت مىشود. حقیقت امر نزد او این است که شهود عقلانى بنیاد درک اخلاقى است. از این لحاظ، شهود عقلانى قضایاى اخلاقى را به خوبى درک مىکند؛ قضایایى نظیر اینکه فعل خطا شرّ است. پس تأمّل عقلانى روشنگر حقایقى نظیر این قضیه مىباشد. «... والامر فیما له و لا جله قبح القبیح بالضد من ذلک، لان عندالتأمّل قد وقفنا علیه کوقوفنا على ماله تحرک الجسم، و صلح من القادر. لا نامتى علمنا الظلم ضلما، علمناه قبیحا، و متى خرج عن هذه صفت لمیکن قبیحا.»6
اما اینکه خود شهود عقلانى چیست، پاسخ عبدالجبار این است: شهود عقلانى عبارت از معرفت داشتن به حقایق کلى.7
براى عبدالجبار شهود عقلانى منبع تمامنشدنى قضایاى بدیهى و بنیادینى را تشکیل مىدهد؛ قضایایى نظیر: «فعل خطا همیشه شرّ است»، «عبث بودن و فساد قبیح و شرّ است»، و «هر عاقلى مىداند که ظلم شرّ است.»8
اکنون که دانستیم نزد قاضى عبدالجبار شناخت اخلاقى و خود قضایاى اخلاقى توسط شهود عقلانى کسب مىشوند، لازم است ببینیم شهود عقلانى چه ویژگىهایى دارد.
شهود عقلانى اخلاق و ویژگىهاى آن
قاضى عبدالجبار به خوبى مىداند که «اخلاق» امرى بنیادین در هستى انسان تلقّى مىشود. براى او، اخلاق بنیاد همه امور حقوقى میان انسانها و خداست. بنابراین، باید داراى بنیادى مقدم بر همه امور دیگر باشد؛ بنیادى که با برهان، توصیه و مانند آن کسب نمىشود و شناخته نمىگردد، بلکه توسط شهود عقلانى کشف و درک مىشود. از اینرو، شهود عقلانى نزد او داراى ویژگىهاى مهمى است. این ویژگىها را مىتوان از آثار عبدالجبار معتزلى به شرح ذیل معرفى و دستهبندى کرد:
1. پیش از هر چیز این امر مهم است که شهود عقلانى، واضحترین نوع معرفت است.9 بنابراین، عبدالجبار آن را با اعتقاد راسخ عقلى به منزله امرى که به عنوان آخرین معیار در باب حقیقت اخلاق و قضایاى آن مىتوان پذیرفت، مىپذیرد.10
2. ویژگى دیگرى که شهود عقلانى دارد، مبتنى بر ویژگى نخست است. اگر فرض عبدالجبار بر این است که شهود عقلانى واضحترین و نخستین نوع معرفت است، بنابراین، آن باید مقدم بر وحى تلقّى شود، و خودش از وحى کسب نگردد. این امرى است که افراد عاقل هم در گفتار و اعمالشان نشانگر آن هستند.11 دلیل عبدالجبار بر این امر با این تقریر بیان مىشود: «... لأن کلّ عاقل یعلم قبح الظلم... .»12
3. شهود عقلانى بىنیاز از برهان و استدلال است. و بىنیازى آن از برهان امرى است که همه اهل عقل آن را درمىیابند.13 فایده شهود عقلانى در این مرحله است که همه قضایاى بنیادین اخلاقى، نظیر «غصه هنگامى که بىفایده باشد، شرّ است»،14 «شرّ همواره خطاست»،15 «اراده شرّ خودش شرّ است»16 و «پشیمانى براى انجام فعلى نیکو قبیح است»،17 از طریق شهود عقلانى کسب مىشوند و به معرفت تبدیل مىگردند. لازم به ذکر است که آنها معرفتى نیستند که از طریق برهان و استدلال کسب شوند.18
4. همه حقایق ثابت، امورى غیربرهانى هستند؛ یعنى بىنیاز به برهان مىباشند؛ زیرا شهود عقلانى آنها را درک مىکند؛ بنابراین، ویژگى دیگر حقایقرا تأیید مىنمایند.19
5. شهود عقلانى همگانى است؛ یعنى هر داراى عقلى، داراى شهود عقلانى است و در درون خود از این موهبت برخوردار است.20 از این حیث، همه عقلا به نحو مساوى این حقایق را شهود مىکنند.21
6. ویژگى دیگر شهود عقلانى این است که اختصاص به صریحترین حقایق دارد. نیازى نیست که ما رنگهاى مبصر را شهود عقلانى کنیم؛ زیرا آنها به حسن ظاهر ما درمىآیند و همگان، و حتى حیوانات هم آنها را درک مىکنند؛ ولى حقایق بسیار قوى، نظیر اینکه «خطا شرّ است»، نیاز به شهود و ادراک بسیار قوى دارند، و هیچیک از قواى آدمى قوىتر از شهود عقلانى نیست. بنابراین، شهود عقلانى اختصاص به درک این حقایق دارد؛22 حقایقى که بىواسطه درک مىشوند؛ یعنى معلوم بىواسطه هستند.23
از بحث مزبور به خوبى اهمیت علم اخلاق نزد قاضى عبدالجبار معتزلى، و نیز جایگاه ویژه آن معلوم مىگردد.
معناشناسى عبارت شرّ
شرّ مسئله مهم و روز همه حکما و فلاسفه، دستکم از افلاطون به بعد بوده است. اکنون نیز مسئله شر، مسئله روز است و این امر به عنوان مسئلهاى علیه خیر مطلق بودن خداوند مطرح مىشود.24 این امر، نزد قاضى عبدالجبار هم، در قرون چهارم و پنجم، مسئله مهمى بوده است. قاضى عبدالجبار مسئله شرّ را با مبانى خاص خود مىبینید. اگرچه او مانند یک فیلسوف آن را بررسى مىکند، اما صبغه حقوقى مسئله شر را نادیده نمىگیرد؛ زیرا قاضى عبدالجبار خود یک حقوقدان بسیار برجسته است. از اینرو، تعریف عبارت شر، نزد او هم جنبه حقوقى دارد و هم جنبه عقلانى و فلسفى. بنابراین، در این بخش ما به هر دو لحاظ به مسئله شرّ مىپردازیم.
شرّ معنایى گستردهتر از معانى عام و حقوقى دارد. در اینکه «فعل خطا» به منزله یک امر شرّ مستحق ملامت است شکى نیست، ولى نباید فراموش کرد که شرّ خودش یکى از بنیادهاى فعل خطاست.25 بنابراین، هرگونه فعلى که خطا تلقّى گردد، خود معیارى را طلب مىکند که آن «شرّ» نامیده مىشود. در حالى که مىتوان فعل خطا را با قرارداد درک کرد،26 خود شرّ تنها از طریق شهود عقلانى قابل درک است.27 بنابراین، شرّ جامعیتى بیش از فعل خطا دارد، و هرکس که آن را انجام دهد مستحق سرزنش و مجازات خواهد بود. دلیل این امر این است که شرّ به تنهایى امرى است که مستحق ذم و ملامت است، در حالى که ممکن است فعل خطاى یک شخص جاهل و یا یک دیوانه مستحق هیچگونه ملامتى نباشد. در همین زمینه، عبدالجبار اصالت در استحقاق ملامت براى شخص خاطى را آگاهى و علم به فعل خطا مىداند، نه خود شرّ. براى او اراده از یکسو، و آگاهى از سوى دیگر، مىتواند موجب بروز فعل خطا شود، اما چنانچه اراده و آگاهى در کار نباشد، بروز فعل خطا از شخص خوابیده و یا مجنون، مستحق ملامت و مجازات نیست؛ زیرا خیر بودن کیفر آدم گناهکار و خاطى، از رخداد خود شرّ ناشى نمىشود، بلکه فقط کسى که شرّ بودن آن را مىداند موجب رخ دادن آن گردیده است؛ به عبارتى، قدرت و تمکن بر شناخت آن به عنوان شرّ؛ چراکه او مىتوانست در صورت لزوم از آن اجتناب نماید.28
بنابراین، خود اراده معیارى است براى تصمیمگیرى، راجع به این امر که شخص مستحق کیفر هست یا خیر. اگر او اراده آزاد داشته و مىتوانسته از فعل خطا احتراز کند، مستحق کیفر است.29 بنابراین، جهت معناشناسانه خود «شرّ»، جهتى مقدم بر افعال خاطیانه، امور عینى مشمول کیفر و ملامت است، که تنها با شهود عقلانى و همگانى قابل ادراک است.
براى عبدالجبار یکى از راههاى شناخت شر، «وحى» است. وحى در همین راستا شناساننده شرّ است. وى شرّ مورد شناسایى وحى را با شهود عقلانى در ارتباط مىداند، و از اینرو، معتقد است: شرور، به وسیله وحى شناخته مىشوند و همینطور هم درک مىگردند، و در اصل، باید به وسیله ارتباط با شرور عقلانى توضیح داده شوند. این تنها طریق مطالعه و شناخت بنیادهاى شر است که بر شرور عقلانى متمرکزند. آنها همگى ذاتى و اولى هستند.30 از اینرو، شر امرى بنیادین است، که در حکمت قاضى عبدالجبار بدیهىالذات معرفى مىشود و شاید در تعریف آن دچار دور گردیم. از همینروى، عبدالجبار در معرفى آن به امورى نظیر بنیادى بودن آن اشاره دارد، و به نحوى پدیدارشناسانه در راه شناخت آن قدم برمىدارد. در نهایت، به نظر مىرسد علىرغم اینکه خواننده تا حد زیادى با خود شرّ و جایگاه آن آشنا مىشود، باز هم خرسند از تعاریف عبدالجبار نباشد.
معناشناسى حقوقى شرّ
نزد عبدالجبار، تعریف حقوقى شرّ به سهولت بیشترى صورت مىپذیرد. او با توجه به اینکه حقوقدانى برجسته است، به خوبى مسائل را تحلیل مىکند و در راستاى بازشناسى شر گام برمىدارد. در تبیین معناى شرّ حقوقى، او شر و فساد را مترادف با قبیح برمىشمرد.31
براى عبدالجبار، علىرغم حرفه قضاوت، نظریات پیشینیان او، مانند ابوهاشم معتزلى،32 داراى اهمیتند. ابوهاشم قایل بود که شرّ براى چیزى روى مىدهد که به تنهایى مورد قبول واقع گردیده، و به خاطر آن، انسان شایسته کیفر و سرزنش شده است. وى در همین باب مىگوید: «و ربّما مرّفى کلام شیخنا ابىهاشم ـ رحمهاللّه ـ أن القبیح ما یستحق به الذم اذا انفرد، یتحرز بذلک عن الصغیر، لاَنه انما لم یستحق به الذم لاَ نه لم ینفرد.»33 بنابراین، اصول حقوقى نگرش به شرّ، در بادى امر رعایت مىشود تا بتوان از این رهگذر، فعل مجرمانه و غیر آن را از هم تفکیک کرد، و فعل خطا و شر را مستحق کیفر و سرزنش دانست. و به همین دلیل، «فعل» خود امرى است که در معناشناسى حقوقى شر، داراى اهمیت ویژهاى است؛ زیرا باید فعل آزادانه و اختیارى باشد و نباید از سوى خداوند مقدّر گردیده باشد.34 دیگر اینکه فعل از موجودى عاقل و هدفمند که توانایى انجام یا عدم انجام آن را دارد سرزده باشد؛ به عبارتى، فاعلى آزاد و آگاه.35
پس ارتباط فعل با فاعلى توانا داراى اهمیت است، تا فعلى به لحاظ حقوقى شر باشد، یاخیر؛خطاباشد، یا صلاح.
از اینرو، با عنایت به شهود عقلانى و قرارداد اجتماعى و حقوقى، پیوندى را میان این دو برقرار مىکند که از یکسو، شهود عقلانى و همگانى امر شر است، و از سوى دیگر، امر حقوقى کیفر و ملامت خطاکار در کار است: «ان کل عاقل یعلم ان من حق فاعل الظلم ان یستحق به الذم... .»36 از اینرو، در تفکر حقوقى عبدالجبار، افعال شر به نوعى از ترکیب امور تشکیل مىشوند. آنها به خودى خود، همچون معناى پدیدارشناسانه و اولیه شر بنیاد امور شر نیستند، بلکه امورى منفردند که با آگاهى و اراده یک فاعل آزاد، به فعل خطا تبدیل شدهاند، و از اینرو، مستلزم کیفر فاعل خطاکار گردیدهاند. بنابراین، این دسته افعال، داراى ویژگى ترکیبى بودن، و واقع شدن در یک مقوله خاص را دارند، که آن مقوله خاص صفتى مىشود براى جداسازى فعل خطا از فعل خیر و حَسَن.37 دلیل قاضى عبدالجبار بر ترکیبى بودن معناى حقوقى شر این است که «شر بماهو شر»، که معنایى پدیدارشناسانه دارد؛ امرى بسیط و مفهومى نامرکب است، در حالى که فعال خطا به عنوان شرّ حقوقى، امرى مرکب است. اکنون قاضى عبدالجبار بر آن است که دلیل و ریشه تمایز شرّ حقوقى را با شر بسیط نشان دهد. او قایل است که وجود یک صفت، هم شر را مرکب و در نتیجه، قابل عینیت مىسازد، و هم آن را از شرور دیگر متمایز مىگرداند. پس منشأ اختلاف شرور و در نتیجه اختلاف کیفرهاى آنها، در صفتى است که هریک به آن متصف مىگردند.38
اکنون که به تفاوت شرّ بسیط و شرّ عینى و حقوقى نزد قاضى عبدالجبار معتزلى پرداختیم، بجاست به بحثى در باب اقسام شرورى بپردازیم که خود در قلّه شرور دیگر مىایستند، و سایر شرور از آنها ناشى مىگردند.
اصول و مبادى شر
پیشتر دیدیم که قاضى عبدالجبار شرور حقوقى را به وسیله تعلق صفتى به آنها مشخص کرد. این امر، هم موجب عینیت شر مىگردد و هم باعث اختلاف آنها؛ چراکه شرور با صفاتى خاص خودشان ظهور پیدا مىکنند، و چنانکه همان صفت به چیز دیگرى تعلق گیرد، آن چیز شر نخواهد بود. قاضى عبدالجبار شر را به دو دسته تقسیم مىکند که هر دو حقوقى هستند. دسته نخست، به حقوق قراردادى بازمىگردد و دسته دوم به حقوق الهى به لحاظ الزام شریعت.
در گروه نخست، شرورى از این قبیل قرار دارند:
1. ظلم؛
2. کذب؛
3. اراده به شر؛
4. امر به شر؛
5. جهل؛
6. تکلیف مالایطاق؛
7. کفر نعمت.
گروه دوم، قبایح شرعى هستند. در این گروه، رفتن به سوى قبایح، یا ترک برخى از واجبات، شر به شمار مىروند؛ چراکه به معطل گذاردن واجبمنتهى شدهاند.39
اما دلیل شرّ بودن امور هفتگانه فوق در ماهیت آنهاست. بنابراین، ماهیت شرور است که جایگاه آنها را به عنوان شرّى خاص که در قله سایر شرور مىایستد معلوم مىکند؛ زیرا ممکن است امور فراوانى داراى مراتب فراوانى باشند. مثلاً، مراتب فراوانى از شر وجود دارد، ولى مسلم است که هر نوع از شر از آن حیث که در اوج و قلّه سایر اعضا و مراتب همان نوع از شر مىایستد، شرّى است، از آن حیث که آن نوع شر است. بنابراین، دروغ به خاطر این قبیح است که دروغ است، و ظلم به این دلیل شر است که ظلم است، و مواردى نظیر آن: «... واذا صح ذلک فالکذب یقبح لانه کذب، و الظلم لانه ظلم، و کفر النعمه لانه کفر النعمه، و تکلیف مالایطاق لانه تکلیف مالا یطاق، و اراده القبیح، و الجهل، والامر بالقبیح، و العبث، لکونها بهذه الصفات، و ذکر جمیعالقبائحیطول، و نحنالى اصولها.»40
از اینرو، او خود قول به اصل بودن شرورى را که در اوج مىایستند و تقسیمات و مراتب شرور را رقم مىزنند به عنوان فصلى مستقل در کتاب عظیم المغنى مىآورد و به آن مىپردازد.41
انگیزه، اراده و آرزو
نزد قاضى عبدالجبار انگیزه، اراده و آرزو تفاوتهاى مهمى با یکدیگر دارند، که از این لحاظ، جایگاه خاصى را به هر کدام اختصاص مىدهد. اکنون که به تقسیمات و اصول شرور نزد قاضى واقف شدیم، لازم است به این امور هم پرداخته شود.
1. جایگاه اراده
براى عبدالجبار «اراده» برترین جایگاه را در تولید شر داراست، و حتى بنیاد هر شرّى تلقّى مىگردد.42 بداهت اراده به شر براى همگان به شهود عقلانى معلوم است. همگان مىدانند اراده فرد براى انجام شر به مثابه پایهگذارى شر است. پس از همان آغاز اراده او قبیح است. همگان ارادهکننده به شر را مستحق مؤاخذه مىدانند، و این امر به همان بداهتى است که هر کس مىداند فعل خطا، خطاست، و نیز شر است.43 در مقابل، اراده براى رد خیر هم شر تلقّى مىگردد.44
دلیل بدیهى بودن و فهم همگانى نسبت به اراده این است که فعل ارادى را همگان در تجربه شخصى خود مشاهده مىکنند؛ وجود امورى از این دست نیازمند دلیل نیست و فقط کافى است که شخص عاقل باشد.45 هیچ عاقلى هدفدار بودن فعل و اراده معطوف به آن، و انتخاب نمودن را منکر نیست. او میان این حالت خود و ردش بر دیگرى تمیز مىدهد، و نیز میان آنچه که از خود او، و آنچه که از دیگرى اراده مىنماید تمایز قایل است.46
همچنین فاعل مىداند که اراده شر به خودى خود، و تا جایى که اراده نشده و معطوف به شر نگردیده است، هیچ ملامت و کیفرى را مستحق نیست؛ زیرا آنها اراده نشدهاند.47 در همین زمینه، باید خاطرنشان کرد که اراده براى شر این است که آن، نظیر خطاکارى و جهل، فعل شرّى است، بدون لحاظ قصد خاص آن.48
اکنون اگر بدون لحاظ قصد خاص اراده، اراده به خودى خود براى شر، داراى وجههاى نیست که شایسته ملامت باشد، بعکس، باید دانست که چون اراده، معطوف به قصد خاصى گردد که شر است، حتى اگر از مجنونى صادر شود، شایسته ملامت خواهد بود. این امر مبانى تفکر اشاعره را در هم مىریزد که قایلند خداوند براى ارادهاى که احمق در جهان مىکند، احمق نیست، و اکنون عبدالجبار پاسخ مىدهد که اگر چنین ارادهاى که خداوند در باب اراده کردن مجنون نموده حقیقت داشته باشد، پس خداوند شرّى را به انجام رسانده است. شرّ بد است، چه از خدا صادر شود، و چه از مجنون و چه از عاقل.49
2. اهمیت انگیزه
نزد قاضى عبدالجبار، انگیزه حالتى عقلانى است در رابطه با فعل شناخت و آگاهى، همراه با توانایى خاص؛ با اینکه همراه حدس و باور فاعل است که مفید یا مانع آسیب است، و یا اینکه خیر مىباشد.50 همینطور انگیزه پرهیز از یک فعل، این آگاهى را به دنبال دارد که این شر است که مىتواند در ارتباط با آن به کار برده شود.51 از اینرو، بزرگسالان خردمند، در حالت آگاهى و علم انگیزههایى دارند؛ چراکه آنها فقط مىتوانند شناخت و آگاهى داشته باشند. در مقابل، اشخاصى که در خوابند، و فاقد علم و آگاهى مىباشند، افعالى دارند، ولى بدونانگیزهو داعى.52
از نظر قاضى عبدالجبار، با اینکه انگیزههاى متعددى مىتوانند همزمان، در ذهن و تصمیم وجود داشته باشند، ولى مطمئنا، تنها یکى از آنها معطوف به آنى است که فاعل اراده مىکند. انگیزهاى که مدنظر اوست، در میان همه انگیزههاى دیگر، تنها به سوى فعلى واحد رهنمون مىکند که انتخاب آن فعل هم تلقّى مىشود. البته عبدالجبار خاطرنشان مىکند که فعل مزبور نمىتواند ضرورى باشد؛ زیرا اگر ضرورى مىبود و یا آن را ضرورت مىبخشید، فعل مزبور نمىبایست از او، به خاطر اینکه قادر و تواناست به انجام برسد.53 بنابراین، انگیزه مذکور ضرورى نیست، ولى او این فعل را به خاطر خود آن فعل انتخاب مىکند.54
در اینجا عبدالجبار انگیزهها را به دو دسته تقسیم مىکند و از این حیث انگیزههایى را که براى انجام ندادن فعل شر وجود دارند، به اختصار چنین بیان مىکند:
الف. آن شناخت و آگاهى که شر است.
ب. آن شناخت و آگاهى که انسان مىتواند بدون آن فعل را به انجام رساند.55 بنابراین، انگیزه به همراه اراده در تصمیم براى فعل مهم است؛ زیرا صاحب انگیزه مىبیند که در طول زمان از آن فایده مىبرد.56
3. جایگاه آرزو
نزد عبدالجبار «آرزو» براى امورى به کار مىرود که ذهن از غیرممکن بودن رخداد آن آگاه است. براى همین، ما مىگوییم: آرزو مىکنم که چنین و چنان مىبود؛ یعنى امرى را که مىدانیم وجود دارد، رد مىنماییم. یا اینکه مىگوییم: من آرزو مىکنم که چنین و چنان نکرده بودم؛ یعنى در گذشته، جایى این فعل را قطعا انجام دادهام. عبدالجبار اینجا ابراز مىکند: آرزو تأثیرى بر رخداد این موضوعات ندارد؛57 زیرا آرزوکننده امورى را آرزو مىکند که همگى از موعدشان گذشته و در بسیارى از موارد به نحو دیگرى قبلاً اتفاق افتادهاند. از این لحاظ، آرزو در اینجا امرى است که چنانچه دنبال شود منجر به بروز و ظهور شر مىگردد. در این زمینه، عبدالجبار ضمن مقایسه آرزو و اراده، نشان مىدهد که آرزو منجر به شرور روانشناختى مانند حسرت و پشیمانى مىگردد. از سویى، برخلاف اراده، آرزو موجب هیچ دستاوردى نیست؛ زیرا آرزو درباره امور دستنایافتنى است که پیروى از آن جز ناکامى چیزى به همراه نخواهد داشت.58 با این حال، از منظر قاضى عبدالجبار آرزوى معطوف به شر موجب مجازات و ملامت نیست.59
4. تفاوت میان اراده و آرزو
از منظر عبدالجبار معتزلى، آرزو و اراده تفاوتهایى دارند که جایگاه آنها به وسیله شناخت این تمایزات روشن مىشود. در ذیل، به تفاوتهاى آرزو و اراده اشاره مىشود:
1ـ4. از نظر عبدالجبار، اراده همواره معطوف به زمان مستقبل است، در حالى که انگیزه معطوف به زمان ماضى است. تفاوت دیگر این است که در اراده تصمیم وجود دارد، در حالى که در آرزو تصمیم وجود ندارد، بلکه تنها حسرتى از سر ناکامى و پشیمانى وجود دارد.60
2ـ4. تفاوت دیگر این است که اراده براى امورى مىشود که انجام یافتنى هستند؛ یعنى هیچکس براى امورى که صورت نمىپذیرند اراده نمىکند؛ در حالى که براى بسیارى از امور دستنیافتنى ممکن است آرزو شود. (توجه عبدالجبار از اینرو مهم است که هیچگاه آرزو معطوف به شر مستحق ملامت نمىشود؛ یعنى کسى را به این خاطر که آرزو مىکند اى کاش فلان خانه بر سر صاحبش خراب شده بود، کیفر نمىکنند، ولى کسى را که اراده معطوف به عمل و قصدى براى خراب کردن فلان خانه بر سر صاحبش دارد، حتما باید ملامت کرد، هرچند که از نظر عبدالجبار اراده ضرورتبخش فعل نیست.)61
مبادى عبارت شرّ نزد قاضى عبدالجبار معتزلى
قاضى عبدالجبار، عبارت «قبیح» را براى مسئله شر برگزیده است، و در همه آثار خود، از این عبارت به کرّات استفاده مىکند. براى او عبارت قبیح، مترادف با عبارت فساد و شر است.62 در نزد او، شر و قبیح امرى است که شخص مرتکب را مستحق ملامت و سرزنش مىکند، و از اینرو، در بحثى مفصل از «قبیح»، آن را به منزله همان شر، که معناى حقوقى وسیعى دارد، بیان و تعریف مىکند.63 بنابراین، عمل خطا، یا دروغ گفتن، امورى هستند که شر و قبیح تلقّى مىگردند.64 براى او، شر همواره معطوف به چیزى است، و کسى که اجازه مىدهد آن شر رخ دهد، مستحق سرزنش است، بدون اینکه دلیل خاصى داشته باشد.65 بنابراین، جهت حقوقى شر، بر هر چیز تقدم دارد. وقتى یک شر اتفاق مىافتد، یعنى عینیت امرى را به همراه دارد؛ مثل بهناحق کشته شدن مظلومى، یا دروغگویى، و یا صدمه زدن به کسى؛ همه اینها امورى عینى هستند که مبانى حقوقى خود را دارند.
مبادى ظهور شر در انسان
نزد عبدالجبار، شرور موضوع بحث و بررسى علم حقوق قرار مىگیرند و کسى که آنها را مرتکب مىشود مستحق ملامت و کیفر مىشود. حتى آنکه مىگذارد شرّى رخ دهد، و با سکوت، و یا بىاثر بودن در جلوگیرى از شر، اقدامى نمىکند، مستحق ملامت مىگردد. با این حال، عبدالجبار خاطرنشان مىکند: چیزى که یک فعل را شر مىسازد، حالات خاص فاعل آن، مثل مکلف بودن و مغلوب بودن و یا تحت کنترل بودن آن نیست.66 عبدالجبار به این دلیل وارد این بحث مىشود تا ردّیهاى بر نظریات اشعرى وارد کرده باشد؛ نظریاتى که هرگونه فعلى را منتسب به خواست و اراده و قدرت خداوند مىکند. وى در پاسخ قطعى خود به اشاعره درباره موضوع افعال انسان مبنى بر اینکه افعال آدمى همگى تحت اراده و کنترل خداوند است، پاسخ مىدهد: اگر چنین بود، همه افعال مشابه انسان مىباید شر باشد؛ زیرا همگى آن اعمال که از موجودات سر مىزند، در ارتباطات و دیگر امورى که تحت سلطهاند، از سوى خداوند سر زده است.67 وى در پى استدلالى که ارائه مىدهد، مىخواهد نشان دهد افعال آدمى به لحاظ شر یا خیر بودن منتسب به خداوند نیست. مثلاً، یک نفر هم مىتواند مالک بردهاى باشد، و در عین حال، مملوک خداوند باشد. باید توجه کرد که اگر مبادى اشاعره صحیح بود، و این ارتباطات معیار ارزش افعال انسان مىبود، لازم مىآمد که در یک زمان خیر و در زمان دیگر شر باشد.68 در نظر عبدالجبار، اگر تنها ملاک شر و خیر فعل الهى باشد، پس فعل واحد، مثل قتل مظلوم، مىتواند در زمانى خیر و در زمانى شر باشد. در حالى که قتل مظلوم همواره شر است، و هیچگاه کسى آن را خیر تلقّى نمىکند. وى در راستاى همین بحث خاطرنشان مىکند: حتى با تفاوت فاعلها نمىتوان فعل شر را شر تلقّى نکرد، بلکه او تأکید مىکند که مىخواهد اثبات کند این مطلب امرى ثابت است، و مىتوان براى شر مبادى ثابت و دایمى معلوم کرد، و بنابراین، حکم در این حوزه، براساس افعال واحد الهى و ازلى، حکمى است براساس افعال انسان.69 از اینرو، حکم قطعى عبدالجبار در باب صدور شر از انسان، و براساس اراده آدمى به اینگونه است. او قائل است که چون امکان صدور یک شر از نوع خاصى و یا دو شر از دو نوع، از فاعلى واحد ثابت گردید، و نیز معلوم گردید که گاهى شر از این جنسند، بنابراین، در صدور شر از فاعل واحد نباید شک و تردیدى روا داشت.70
بىفایدگى به منزله یکى از مبادى شرّ
یکى از امورى که نزد عبدالجبار شر تلقّى مىگردد، امور بىفایده مىباشند. این دسته امور، به دلیل اینکه برایشان فایدهاى تصور نمىشود، شرّند. بنابراین دیدگاه، امور خیر، امورى فایدهمند، و داراى سود مىباشند، و اگر امرى رخ دهد که فى مابین خیر و شر است، باز هم مىتوان آن را شر دانست.71 البته وى خاطرنشان مىکند که امور بىفایده سه دستهاند:
1.امورىکهشخصىباتحملشرّى،درآمدىحاصلمىکند.
2. امورى که بدون تحمّل شر درآمدى حاصل مىکند، ولى کار او بىفایده است.
3. آنگاه که کار بسیار مفیدى انجام مىگیرد و شرّى کوچک را به همراه دارد.
مثالهاى مربوط به امور بىفایده منتهى به شر:
1. مثال براى نوع اول: اگر مردى اجازه دهد که او را بزنند، مشروط بر اینکه زننده، غرامت او را با چیزى باارزشتر نسبت به هنگامى که نزده است، به او بپردازد. در اینجا افعالى موافق به انجام رسیده؛ یعنى یکى زده و دیگرى، خورده است، و غرامت نیز پرداخت گردیده است، و در واقع و ظاهر خطایى انجام نشده است. با این حال، زدنْ شر است؛ چراکه فعل زدن عملى بىفایده است و هیچ دلیلى براى مفید بودن آن وجود ندارد.
2. مثال براى نوع دوم: نوع دوم مانند مردى است که اجیر شده، تا آب را از بخشى از دریا بکشد، و به بخش دیگر دریا بریزد. در این حالت، به کسى زیانى وارد نیامده، اما این امر به دلیل بىفایده بودن، شرّ است.
3. مثال براى نوع سوم: فرض کنید مردى در آب غرق شده است، و به دیگرى اجازه مىدهد که او را از آب بیرون بکشد. این عمل، از طریق دستى که شکسته، توسط نجاتدهنده به انجام مىرسد، و براى این کار به او جبران نیز مىپردازد. هیچ خطاى انجام شدهاى وجود ندارد؛ زیرا درد زودگذر، جبران بیش از اندازهاى را در پى دارد. اما این فعل شر است؛ زیرا آن باید با به کار بردن دست سالم توسط نجاتدهنده به خوبى به انجام مىرسید. معلوم است که به کار بردن دست شکسته به سادگى بىاستفاده و بىفایده بوده است. در همین زمینه، مىتوان این مثال را هم آورد: اگر خداوند بىدلیل به کسى رنج و دردى را تحمیل کند، مىباید که یقینا در زندگى بعدى این را براى او جبران نماید. در این حال، اگرچه خطایى به ظاهر رخ نداده است، اما چنین فعلى باید شر باشد؛ چراکه بىفایده است.72
مثال سوم ظاهرا پاسخى به نظریه اشاعره مبنى بر فعالیت بىچون و چراى خداوند است، که چون فعلى اینچنین به انجام رساند، آن فعل شر نخواهد بود، و عبدالجبار با استدلالهاى خود چنین فعلى را از جانب خداوند مردود مىشمارد، وگرنه آن هم شر خواهد بود.73 بنابراین، افعال بىفایده دستهاى از افعال شرّند، که خود به سه دسته تقسیم مىگردند. در همین زمینه، عبدالجبار پاسخى را که همواره در ردّ مبانى نظرى اشعرى وارد مىسازد، به بیانى دیگر به آنها ارائه مىدهد.
حقیقت دروغگویى از منظر قاضى عبدالجبار
دروغگویى فعلى است که بىواسطه درک مىشود شر است.74 از نظر عبدالجبار، دروغگویى یکى از اصول شر است.75 براى او، این امر بىواسطه درک مىشود که غفلت و دروغگویى یا بىفایده هستند، و یا مستقیما شر تلقّى مىگردند. اگر دروغ هیچگونه دفع ضرر و یا فایدهاى را به همراه نداشته باشد، حتما شر است.76 البته عبدالجبار تأیید مىکند که گاهى یک دروغ کوچک و کماهمیت مىتواند از ملامت معاف باشد، مشروط بر اینکه فاعل آن، داراى طاعات فراوانى باشد. با این حال، دروغگویى به خودى خود شر است، و اگر یکى از دروغهاى کوچک مىتواند گاهى نادیده گرفته شود، در برابر اعمال خیر فراوانى است که دروغگو انجام داده است. براى عبدالجبار، دروغگویى، برابر با «کذب بودن سخن» است؛77 یعنى اگر از کسى بپرسند که فلانى در خانه هست یا خیر، و او در پاسخ بگوید: نه، و در واقع، آن فرد در خانه باشد، پاسخدهنده دروغ گفته است، حتى اگر اعتقاد داشته باشد که واقع امر را گفته است. از نظر عبدالجبار، با اینکه سخنى واحد، و پرسندهاى واحد، و پاسخدهندهاى واحد، و مورد سؤالى واحد در کار است، و نیز ارادهاى واحد وجود دارد، نفس خبر چون صادق است، آن غیر از خبرى است که دروغ مىباشد. بنابراین، چون همان پاسخ واحد در حال درستى ادا شود، راست مىباشد، و بعکس در حالت غلط دروغ تلقّى مىشود.78
خداوند و شر
مسئله شر در رابطه با خیربودن مطلق خداوند امرى است که از هیوم، فیلسوف انگلیسى، عنوان شد، و نویسندگانى نظیر داستایوسکى در رابطه با آن رمان نوشتند. بحث میان دو برادر، یعنى «ایوان»و«الیوشا» در کتاب برادران کارامازوف، در همین باب است.79 ولى نزد عبدالجبار، مسئله صبغه سنتى و تاریخى خود را دارد؛ صبغهاى که هنوز هم داراى اهمیت ویژهاى است؛ اینکه آیا خداوند قادر به انجام شر است یا خیر، و آیا اصولاً شر نزد او امرى است ضرورى یا خیر، وسرانجاماینکه آیااومرتکب عمل شر مىشود، یا خیر.
استادان عبدالجبار، نظیر نظام، اسوارى و جاحظ قایل بودند که براى خداوند ناممکن است که قدرت بر انجام شر داشته باشد؛ زیرا اراده شر به واسطه او باید با ذات مطلق او ناسازگار باشد، و باید نقص و خواست الهى را براى انجام شر به کار بندد.80
ادلّه عبدالجبار بر توانایى انجام شرّ توسط خداوند
با وجود نظریه معتزلیان اولیه دال بر عدم توانایى خداوند بر فعل شر، عبدالجبار معتقد است که خداوند قادر به انجام شر مىباشد. دلایل او به دو دسته عقلى و نقلى تقسیم مىشوند.81
1. دلایل عقلى
1ـ1. اگر خداوند قادر به انجام شر نبود، مىبایست که حتى از یک کودک ناتوانتر باشد.82
2ـ1. امور خیر و شر در جنسشان شبیه به یکدیگرند، و این اصلى است که باید به همه اجناس بسط داده شود. بنابراین، چنانکه خداوند قادر به انجام خیر است، مىباید به انجام دادن شر هم قادر باشد.83
3ـ1. شرط متعالى بودن خداوند در این است که او به همه گونههاى افعال توانایى و قدرتانجام داشته باشد.84
4ـ1. خداوند با اینکه مىتواند شر انجام دهد، اما نیازمند به انجام آن نیست؛ زیرا او بىنیاز است.85
2. دلایل نقلى
1ـ2. خداوند در قرآن مىفرماید: «إِنَّ اللّهَ لاَ یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئا.»(یونس: 44) بنابراین از آیه شریفه معلوم مىشود که خداوند، موجودى خطاکار نیست، و این آیه به این معنا نیست که او شر انجام مىدهد. ولى او توانایى بر شر دارد. خداوند در آیه به گونهاى سخن گفته که گویى از خود به خاطر انجام ندادن شر تمجید مىنماید. پس او باید توانایى بر انجام شر داشته باشد تابتوانداز خودشتمجید نماید.86
2ـ2. درد و رنجى که در دنیا ملاحظه مىشود، تحمیل به منزله شر نیستند، بلکه آنها غالبا آزمایش الهىاند، و به طور خاص هم غرامت بسیارى از اعمال مىباشند، تا در زندگى واپسین پاک باشیم؛ بنابراین، آنها شر نیستند.87
3ـ2. دلیل سوم او با توجه به آیات قرآنى این است که هرچند خداوند مىتواند فعل شر انجام دهد، ولى این امر قابل قبول نیست که او این کار را بکند.88
دفاع عبدالجبار بر قدرت الهى که مىتواند شر انجام دهد، با این امر خاتمه مىیابد که چگونه انسان مىتواند شر انجام دهد و میان انجام دادن و یا انجام ندادن آن انتخاب کند، و شر را انجام ندهد، اما خداوند از چنین توانایى برخوردار نباشد؟ این بیانى است که او در اثبات توانایى خداوند بر شر ارائه مىکند، ولى مسلم است که نگرش او بیش از اینکه به این بیان تلقّى باشد، فلسفى است؛ زیرا مطابق یک قاعده فلسفى، هر معلولى به نحو اولى در حیطه کمالات علت خود وجود دارد. چگونه توانایى انسان بر گناه و قدرت انتخاب او که توسط خداوند به او افاضه شده است، به نحو بالاترى در حیطه قدرت و علم و اختیار خداوند نباشد؟ این آخرین بیانات او در باب اصل موضوع در کتاب شرح (ص 313) است که عنوان مىگردد، تا رأى نهایى او در قالب بیانى موجز ارائه کند.89
نقد و بررسى
در نگاه عبدالجبار درباره مسئله شر نقاط قوت و نقاط ضعفى وجود دارد که ما در این بخش به هر دوى آنها مىپردازیم. او مبناى شناخت خیر و شر را شهود عقلانى مىداند و از این حیث تکیهگاه محکمى را براى تشخیص خیر و شر نشان مىدهد، با وجود این، او خاطرنشان مىکند که یکى از راههاى شناخت شر، وحى است و به نظر مىرسد که منظور او آیات سورههاى (بقره: 216؛ نساء: 19) قرآن مجید در اینباره باشد. و همچنین تأکید وى بر اراده انسان در انجام افعال و در نتیجه، مسئول شناختن انسان در قبال افعالش را مورد توجه قرار داده است که اینها از نقاط قوت نظریه اوست. اما تأکید او بر این امر که دروغگویى مطلقا شرّ است، نظیر سخن کانت در اینباره است که نوعى افراطگرایى را در اینباره یادآور مىشود؛ چراکه در صورتى دروغى بتواند جان بىگناهان زیادى را نجات دهد با توجه به نتیجه خوبش نمىتواند شر تلقّى گردد.90 و نیز او انگیزه را امرى عقلانى مىداند، در صورتى که همیشه این چنین نیست و چه بسا که انگیزههایى مبتنى بر امورى عاطفى و احساسى و یا حتى غریزهاى باشند.
نتیجهگیرى
در حالى که فلسفه اخلاق به عنوان یکى از فلسفههاى مضاف امرى جدید است، مىتوان قاضى عبدالجبار را یک فیلسوف اخلاق دانست که اندیشههایش تازه و نوین هستند و این امر در مقاله حاضر قابل درک است. در همین زمینه، موضوعاتى که او درباره مسئله شر طرح نموده، همگى بدیع و پرجاذبه هستند و این امر در مباحث مربوط به اراده و آرزو و انحاى شر بارز است. از سویى، عبدالجبار از فیلسوفانى است که دقتنظر حقوقىوعلمى وثیقى داشته است و در همین زمینه، دست به تدوین مسئله اخلاقى خیر و شرّ زده است که جنبه فلسفى ـ حقوقى دارد. او در این زمینه، به شهود عقلانى در حوزه اخلاق قایل بوده و پیش از هر چیز معناشناسى و معرفتشناسى مسئله شر را موردنظر قرار داده است. از این حیث، مبانى و مبادى شرّ و اسباب ظهور و پیدایش آن به ویژه در انسان توسط امورى نظیر انگیزه، اراده و آرزو تبیین مىشوند و تا حد زیادى جنبه روانشناختى دارد و از سویى، مبناشناسى شر به عنوان بیهودگى، بىفایدگىودروغگویى و جایگاه و نقش خداوند در اینباره مورد بحث و بررسى او قرار گرفته است. وى از جمله کسانى است که شر را نیز در زمره افعال الهى قلمداد مىکند و آن را چونان خیر امرى وجودى مىداند و براى آن استدلال اقامه مىنماید و به این وسیله خود را در حوزه عقلگرایى اسلامى، از جبرگرایى اشعرى جدا مىسازد.
................................................................................................................................................................................. منابع
ـ پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، تهران، طرح نو، 1379.
ـ خوانسارى، سید محمدباقر، روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ایران، بىنا، 1347.
ـ زرکلى، خیرالدین، الاعلام، مصر، بىنا، 1954م.
ـ طوسى، محمدبن حسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، بیروت، دارالاضواء، 1406ق.
ـ ـــــ ، تمهید الاصول فى علم الکلام و هو شرح على رسالة حمل العلم و العمل، تهران، دانشگاه تهران، 1362.
ـ عبدالجبار معتزلى، ابوالحسن، المغنى فى ابواب التوحید و العدل، التعدیل و التجویز: احمد فؤاد الاهوانى و ابراهیم مدکور، با اشراف طه حسین، مصر، الشرکهالعربیه، 1382ق.
ـ غزالى، ابوحامد، الاقتصاد فى الاعتقاد، تعلیق و مقدّمه ابراهیم آگاه جوبوقچى و حسین آتاى، آنقره، دانشگاه آنقره، 1962م.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالاحیاء 1403ق.
ـ مطهّرى، مرتضى، عدل الهى، قم، صدرا، 1361.
ـ مصباح، محمدتقى، نقد و بررسى مکاتب اخلاقى، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفى، قم، مؤسسه امام خمینى، 1387.
ـ ـــــ ، فلسفه اخلاق، تهران، چاپ و نشر بینالملل، 1388.
* استادیار دانشگاه پیام نور. دریافت: 10/3/89 ـ پذیرش: 27/4/90.
1. International journal of Middle East Studhes, "Gabriel said Reynolds", The Rise and Fall of Qadi abd al-jabbar, v. 37, p. 3-18.
2ـ «روششناسى تاریخى قاضى عبدالجبار معتزلى»، پژوهش و حوزه، سال چهارم، ش 13و14، ص 174ـ195.
3ـ «نقد و بررسى دیدگاه قاضى عبدالجبار معتزلى درباره ایمان و اسلام»، الهیات تطبیقى، سال اول، ش 1، بهار 1389، ص 1ـ20.
4ـ محمدتقى مصباح، فلسفه اخلاق، ص 29.
5ـ خیرالدین زرکلى، الاعلام، ص 1954ـ1959.
6ـ ابوالحسن عبدالجبار معتزلى، المغنى فى ابوابالتوحید و العدل، تعدیل و تجویز احمد فؤاد الاهوانى و ابراهیم مدکور، به اشراف طه حسین، ج 6، ص 57ـ58؛ ج 11، ص 12.
7ـ همان، ج 12، ص 66.
8ـ همان، ج 6، قطعه 1، ص 63ـ64.
9ـ همان، ص 313.
10ـ همان، ج 12، ص 5؛ ق 2، ص 185.
11ـ همان، ج 6، ق 1، ص 21.
12ـ همان، ص 18؛ همان، ص 63.ن
13ـ همان، ص 8.
14ـ همان، ص 63.
15ـ همان، ج 8، ص 3012 و 3056.
16ـ همان، ج 6، ق 2، ص 101؛ ق 1، ص 260.
17ـ همان، ق 1، ص 63.
18ـ همان، ج 12، ص 190؛ ج 6، ق 1، ص 20 و 63؛ ج 13، ص 22930.
19و20ـ همان، ج 6، ق 1، ص 63ـ64.
21ـ همان، ص 63 و 578؛ ج 13، ص 308 و 312.
22ـ همان، ج 7، ص 185؛ ج 12، ص 5.
23ـ همان، ج 13، ص 301؛ ج 7، ص 66.
24ـ مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، ص 175.
25ـ ابوالحسن عبدالجبار معتزلى، همان، ج 13، ص 301و309.
26ـ چنانکه یک عرب بیابانگرد تاراج را خوب و عادلانه تلقّى کند، ممکن است بتوان فعل خطا را امرى مبتنى بر رسوم، وضعیت فرهنگى و قرارداد تلقّى کرد. بنابراین، غارت براى او شرّ تلقى نمىشود ر.ک: همان، ج 6، ص 20.
27ـ همان، ص 20 و 63.
28ـ همان، ج 8، ص 311.
29ـ همان، ج 6، ق 1، ص 16ـ17.
30ـ همان، ج 13، ص 298؛ ج 14، ص 154.
31ـ همان، ج 14، ص 412.
32ـ ابوهاشم متوفاى 321 ق از متکلّمان معتزله بوده که مورد وثوق عبدالجبار معتزلى بوده است. وى داراى آثار مهمى است که برخى از آنها داراى اهمیت بالاى فلسفى هستند؛ مانند: النقض على ارسط لیس فى الکون و الفساد و کتابالانسان. سید محمدباقر خوانسارى، روضاتالجنات فى احوالالعلماء، ذیل ترجمه ابواعلى جبایى
33ـ ابوالحسن عبدالجبار معتزلى، همان، ج 6، ق 1، ص 26.
34ـ همان، ص 34.
35ـ همان، ص 56؛ و نیز، ر.ک: ص 78.
36ـ همان، ص 192.
37ـ همان، ص 52.
38ـ همان، ص 61.
39ـ همان، ص 58.
40ـ همان، ص 61.
41ـ همان، ص 61ـ69.
42ـ همان، ص 26.
43ـ همان، ق 2، ص 101.
44ـ همان، ق 1، ص 62؛ ج 17، ص 30.
45و46ـ همان، ج 6، ق 2، ص 8.
46ج
47ـ همان، ق 1، ص 82.
48ـ همان، ص 83.
49ـ همان، ق 2، ص 341.
5050و51ـ همان، ق 1، ص 196؛ ج 14، ص 44.
52ـ همان، ج 6، ق 1، ص 188.
53ـ همان، ص 188.
54ـ همان، ص 189.
55ـ همان، ص 191.
56ـ همان، ق 2، ص 89.
57و58ـ همان، ص 37؛ ج 11، ص 1596.
59و60ـ همان، ق 2، ص 848.
61ـ همان، ج 11، ص 159.
62ـ همان، ج 14، ص 412.
63ـ همان، ج 6، ق 1، ص 18.
6464و65ـ همان، ص 26.
65ج
66و67ـ همان، ص 87.
67ج
68ـ همان، ص 89.
69ـ همان، ص 59ـ60.
70ـ همان، ج 5، ص 30ـ31.
71ـ همان، ج 3، ص 228، 298و299؛ ج 6، ق 1، ص 36.
72ـ همان، ج 13، ص 229.
73ـ همان، ج 6، ق 1، ص 28، 45، 104، 106، 109، 213و214.
74ـ همان، ج 13، ص 351.
75ـ همان، ج 6، ق 1، ص 61.
76ـ همان، ص 18 و 66.
77ـ همان، ص 19.
78ـ همان، ص 84؛ ج 13، ص 3 و 89.
79. Fyodor Dostoevsky, The Brothers Karamazov, p. 219.
80ـ ابوالحسن عبدالجبار معتزلى، همان، ج 6، ق 1، ص 127.
81ـ این نظر عبدالجبار مخالف نظر کسانى است که شر را بالضروره متضاد خیر مىدانند. از جمله مؤید این نظر در الهیات یهودى و مسیحى وجود دارد. ر.ک: عهد عتیق، کتاب ایوب، باب هفتم و دوازدهم
82ـ ابوالحسن عبدالجبار معتزلى، همان، ص 132.
83ـ همان، ص 129؛ با این حال، بسیارى از متکلّمان شیعه و اشعرى این نظر را تأیید کردهاند که در این زمینه مىتوان از ابوحامد غزالى الاقتصاد فى الاعتقاد، تعلیق و مقدمه ابراهیم آگاه و حسین آتاى، ص 51و52 و شیخ طوسى (محمدبن حسن طوسى، تمهیدالاصول فى علمالکلام، ص 92) نام برد.
84ـ ابوالحسن عبدالجبار معتزلى، همان، ص 76 و 159.
85ـ همان، ص 177.
86ـ همان، ج 6، ق 1، ص 46 و 134.
87ـ همان، ص 179؛ ج 13، ص 36 و 405.
88ـ همان، ج 6، ق 1، ص 6 و 185.
89ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک: محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 55، ص 15؛ مرتضى مطهّرى، عدل الهى، 179.
90ـ ر.ک: محمدتقى مصباح، نقد و بررسى مکاتب اخلاقى، تحقیق و نگارش احمدحسین شریفى، ص 292.