شيوه فرهنگى تقابل و مبارزه مسلمانان با فتنه گران از منظر نهج البلاغه
معرفت سال بيستم ـ شماره 167 ـ آبان 1390، 47ـ60
عليرضا طبيبى*
قدرت اللّه حسنى**
چكيده
يكى از مسائلى كه ممكن است در جامعه اسلامى به وقوع بپيوندد «فتنه» است. بخصوص به دليل آنكه شرايط زيست و ادامه حيات براى نفاق در جامعه دينى آمادهتر است، فتنه نيز بيشتر گريبانگير جوامع اسلامى است. البته در اين پژوهش معناى سياسى فتنه مدنظر است كه معمولاً به منظور ضربه زدن به پيكره نظام سياسى و يا براندازى نظامهاى سياسى ـ اسلامى به وقوع مىپيوندد. مسئله مورد بحث در اين مقاله، شيوه فرهنگى تقابل و مبارزه مسلمانان با فتنهگران از منظر نهجالبلاغه است. هدف از آن نيز ارائه مؤثرترين شيوه و كارآمدترين روش در مقابله با افراد فتنهگر است. بر اين اساس، اگر جامعه از غناى فرهنگى برخوردار باشد، كمتر در معرض آسيب قرار مىگيرد.
روش تجزيه و تحليل اطلاعات در اين پژوهش، توصيفى ـ تحليلى است و شيوه گردآورى اطلاعات اسنادى است.
كليدواژهها: امام على عليهالسلام، نهجالبلاغه، فتنه، فرهنگ، نفاق، تقابل.
مقدّمه
در قرآن و روايات مىتوان به راههاى گوناگونى براى مقابله با فتنهگران دست يافت، اما با توجه به اولويت شيوه فرهنگى، مقاله حاضر به دنبال تبيين اين شيوه است؛ زيرا اگر فرهنگ جامعه اسلامى اصلاح شود و مطابق رهنمودهاى آيات و روايات تبيين گردد و ارزشهاى اسلام، باورهاى درونى مردم مسلمان شود، هر نوع خطرى، بخصوص فتنه را كه از كفار و دشمنان خارجى به مراتب خطرناكتر است، مىتوان به راحتى خنثى نمود. از اينرو، با توجه به اهميت موضوع در مكتب اسلام و با توجه به اينكه در اين زمينه پژوهش قابل توجهى صورت نگرفته، اين مقاله موضوع مذكور را بر اساس سخنان حكيمانه حضرت على عليهالسلام و در راستاى تقويت بنيانهاى فرهنگ دينى بررسى و ارائه مىنمايد.
نوآورى اين پژوهش در اين است كه براى نخستين بار تقابل فرهنگى با فتنهگران را در نهجالبلاغه بررسى كرده و با نگرشى جامع و كامل به موضوع، شيوهاى جديد و مؤثر در مورد مقابله با فتنهگران تنظم و ارائه نموده است.
پرسشهاى اصلى تحقيق عبارتند از:
1. صورتهاى گوناگون برخورد افراد با فتنه چيست؟
2. تقويت و ايمنسازى جامعه در مقابل فتنهگران چگونه به دست مىآيد؟
3. چگونه مىتوان موقعيت فتنهگران را در جامعه تضعيف نمود؟
سؤالهاى فرعى پژوهش حاضر عبارتاند از:
1. افرادصاحببصيرتوفاقدبصيرتچهكسانىهستند؟
2. عواملى مانند تقوا، تمسك به قرآن و اهلبيت عليهمالسلام و... تا چه حد در تقويت بنيانهاى فرهنگى جامعه مؤثرند؟
3. عواملى مانند افشاگرى و ترك رابطه و تذكرات روشنگرانه و... چه مقدار در تضعيف موقعيت فتنهگران مؤثر هستند؟
در اين مقاله سعى شده با استفاده از آموزههاى نهجالبلاغه براى همه سؤالات، اعم از اصلى و فرعى، پاسخهاى متقن و محكم ارائه شود. اين پژوهش براى نخستين بار شيوه فرهنگى تقابل و مبارزه مسلمانان با فتنهگران از منظر نهجالبلاغه را مورد بررسى قرار داده است و با تتبع فراوان و گستردهاى كه از سوى نگارندگان صورت گرفت هيچ اثرى با موضوع يادشده يافت نشد.
فتنه در لغت و اصطلاح
«فتنه» در فرهنگهاى واژگانى به معانى مختلفى آمده است؛ از جمله در العين آمده است: «فَتن سوزاندن چيزى در آتش را گويند.»1 راغب اصفهانى نيز مىنويسد: «فتن داخل كردن طلا در آتش است تا خالص از ناخالصى آن آشكار گردد.»2
نگارنده كتاب التحقيق فى كلمات القرآنالكريم معناى ديگرى از فتنه را مطرح كرده و مىگويد: «آنچه موجب اختلال و اضطراب گردد فتنه ناميده مىشود كه داراى مصاديقى است؛ مانند اختلاف در ديدگاهها، آزمايش، اموال، اولاد و... .»3 وى در بخش ديگرى از سخن خود مىگويد: «مفهوم سوزاندن، از ريشه فتنه و به معناى فتنه نيست، بلكه به لحاظ حصول اختلال و اضطراب در نظم شىء سوختهشده است.»4 پس مىتوان گفت: فتنه در معناى اختلال و اضطراب، مفهومى است عام كه معناى ديگرى همچون آزمايش و سوزاندن را دربر مىگيرد. ابنالاعرابى نيز مىگويد: فتنه به معناى كفر، اختبار، محنت، مال و اولاد، و اختلاف كردن مردم در رأى و تدبير به كار رفته است. از معانى ديگر آن عذاب، جنون، رسوايى، گناه و گمراهى است.5 فتنه در زبان فارسى بيشتر در مورد امتحان، گمراه كردن، و آشوب ميان مردم، كاربرد دارد و مورد استفاده قرار مىگيرد.6
در اصطلاح نيز براى فتنه معانى و تعاريف گوناگونى آمده است؛ مثل تباهى و فساد، شورش و طغيان، گمراه كردن و وسوسه كردن.7
تعريف فرهنگ
«فرهنگ» در لغت به معناى علم و دانش و معرفت و تعليم و تربيت و آثار علمى يك قوم و ملت است8 كه آداب، رسوم، اعمال و رفتار يك جامعه از آن نشأت مىگيرد.
فتنه فرهنگى فتنهاى است در راستاى استحاله فرهنگى و تغيير شاخصههاى اصيل فرهنگى يك ملت؛ مثل تهاجم به فرهنگ غنى اسلام در دوران صدر اسلام و عصر امام على عليهالسلام كه با ديدگاههاى باطل و منحرف خوارج و امثال آنها رخ داد. طرز تفكر خوارج و روح انديشه آنان (جمود فكرى و انفكاك تعقل از تدين) در طول تاريخ اسلام به صورتهاى گوناگونى در داخل جامعه اسلامى رخنه كرده و همواره عدهاى خارجىمسلك بوده و هستند كه شعارشان مبارزه با هر شىء جديد است.9
صورتهاى گوناگون برخورد افراد با فتنه
با توجه به سخنان حضرت على عليهالسلام، مىتوان افراد را در مقابل فتنهها به سه گروه تقسيم كرد. اين تقسيمبندى، با توجه به ويژگى و علت اصلى فتنه، يعنى اختلاط حق و باطل، صورت گرفته است. در ادامه با ذكر شواهدى از بيانات آن حضرت، به بررسى اين سه گروه مىپردازيم.
1. حقطلبان صاحب بصيرت و بينش
اين دسته از افراد كسانى هستند كه توانايى تشخيص حق از باطل را دارا مىباشند؛ به اين معنا كه اطلاعات و معارف عميقى درباره هريك از اين دو مفهوم دارند. اين گروه آنهايى هستند كه علاوه بر شناخت حق و باطل، به درجه صاحبنظرى درباره حق و باطل هم نايل آمدهاند و از اينرو، در برابر فتنهها، با اتكا به نيروى بصيرت و بينش مىتوانند دست باطل را در لباس حق شناسايى كرده و آن را به مردم بشناسانند. حضرت على عليهالسلام در خطبهاى در نهجالبلاغه درباره خود چنين مىفرمايند: «به خدا سوگند، درون باطل را مىشكافم تا حق را از پهلويش بيرون كشم.»10 آن حضرت همچنين درباره مرز طريق حق و باطل مىفرمايد: «شبهه را به اين دليل شبهه نامند كه حق را شباهت دارد. اما نور هدايتكننده دوستان خدا در شبهات، يقين است، و راهنماى آنان، مسير هدايت الهى است.»11
علّامه جعفرى درباره شبهه مىنويسد: «دو نوع شبهه وجود دارد: شبهههاى طبيعى و شبهههاى عمدى.»12 ايشان در ادامه، براى شبهه طبيعى مثالى ذكر مىنمايد: «حرارت يك پديدهاى است قابل لمس. ما دست فردى را لمس مىكنيم؛ مىبينيم حرارت دستش زيادتر از حرارت معمولى است. اين حرارت ممكن است معلول تماس طولانى دست با گرماى آفتاب باشد، و يا معلول تب و امثال اين علل. حال اگر ما با تفكر بخواهيم به يكى از اين علتها اشاره كنيم و خطا باشد، ما در قضاوت درباره آن حرارت قطعا به اشتباه خواهيم افتاد. در اين نوع از شبهات، مادامى كه تقصيرى در تشخيص حق صورت نگيرد، تنها ضررى كه خواهيم ديد، ضرر محروميت از حق است.»13
نوع دوم، القاى شبهه و مشتبه ساختن عمدى حقايق است. اين نوع از شبهه، يكى از دلايل خباثت و پليدى تبهكاران است و علاوه بر ضرر عمدى محروميت از حق كه به انسانهاى ناآگاه وارد مىشود، عامل سقوط به وجودآورنده شبهه را نيز فراهم مىسازد. اما اولياءاللّه در موقعيتهاى شبههناك با روشنايى يقين حركت مىكنند و راهنماى آنان، مسير هدايت الهى است. نور و يقين بزرگترين عامل روشنايى انسان در تاريكىهاى شبهات براى اولياءاللّه است و مقصود از يقين، آن حالت نورانى روح است كه از به كار بستن عقل سليم و عمل به نداهاى سازنده وجدان و التزام بر پيمانى است كه با خداى سبحان بسته شده است.14 اين نورانيت با زيادى علم و كوششهاى بىاساس به وجود نمىآيد، بلكه در روايتى آمده است: «اين نورى است كه به يك بنده عطا مىشود.»15 چنين فردى، در موقع تاريكى و شبهات، حيرتزده و ناتوان نمىماند؛ زيرا براى رسيدن به مقام والاى اخلاص حتما مجاهدتهاى خالصانه ضرورت دارد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «كسانى كه در راه ما تلاش و مجاهده كنند، قطعا راههاى خود را به آنان مىنمايانيم و آنها را هدايت مىكنيم.» (عنكبوت: 69) اين است موقعيت انسانهاى رشديافته در برابر تاريكىها و شبهات؛16 انسانهاى صاحببصيرت و بينايى كه نه تنها در فتنهها گمراه نمىشوند، بلكه اصلاً حضورشان در جامعه براى نجات بشر از گمراهىها و فتنههاست.
2. حقطلبان فاقد بصيرت و بينش
اين دسته از افراد به دليل نداشتن اطلاعات عميق و كافى از حق و باطل، و داشتن آگاهى سطحى از دين حق، در برخورد با فتنهها، فريب باطل حقنما را خورده و آن را حق تلقّى مىكنند؛ از اينرو، جذب آن مىشوند. خوارج نهروان را مىتوان جزو اين دسته به شمار آورد. ايشان در مقابل فتنهاى كه توسط معاويه و عمروعاص ايجاد شده بود، به دليل كجفهمى از دين و نشناختن قرآن حقيقى، به دوام و رشد فتنه كمك كردند. حضرت على عليهالسلامبارها در سخنان خود به اين مطلب اشاره كردهاند.17
حارثبن حوط از جمله اين افراد بود. وى به امام عرض كرد: آيا تو فكر مىكنى كه من اصحاب جمل را گمراه مىشمارم؟ حضرت فرمود: «اى حارث، همانا تو كوتهنظرى كردى و زير پايت را ديدى و بالاى سرت را نديدى و تعمق نكردى. به خاطر اين، تو سرگردانى، و تو حق را نشناختىتابتوانىكسىراكهدماز حق مىزند بشناسى، و همچنين باطل را نشناختى تاپيروانباطل را بشناسى.»18
3. افراد سودجو
اين دسته از افراد از برافروختن آتش فتنه نفع مىبرند و از اينرو، عمدا با فتنهانگيزان همراه شده و طرف باطل را مىگيرند، هرچند كه مىدانند حق چيست و كدام است. طلحه و زبير را مىتوان در اين دسته جاى داد. زمانى كه معاويه براى پيشبرد مقاصد خود (غصب خلافت و به دست آوردن قدرت و حكومت)، شبهه قتل عثمان را مطرح كرد و على عليهالسلام را عامل قتل معرفى نمود، اين دو نفر چون منافع خود را در ايجاد اين فتنه مىديدند ـ با وجود اينكه خود در قتل عثمان بيشتر در معرض اتهام بودند و مىدانستند حضرت درصدد نجات عثمان بوده است ـ طرف معاويه (باطل) را گرفتند و در مقابل حضرت ايستادند.19 در ذيل، به برخى از افراد سودجو كه در فتنهها عليه حكومت حضرت على عليهالسلاماقدام كردند اشاره مىكنيم.
وقتى حضرت على عليهالسلام در نامهاى به جرير نوشت: از معاويه بيعت بگير و اگر بيعت نكرد باز گرد، در اين فرصت، معاويه هم به عمروعاص نامه نوشت. عمرو پس از مشورت با فرزندانش، خادمى به نام وردان را كه بسيار زيرك بود فراخواند و به او گفت: وردان احتياط كن! وردان گفت: دنيا و آخرت بر قلب تو هجوم آوردهاند. با على بودن، آخرت و با معاويه بودن دنيا را در پى دارد. پس در خانهات بنشين، اگر اهل دين پيروز شدند، در پرتو دين آنان زندگى كن و اگر اهل دنيا پيروز شدند از تو بىنياز نيستند. عمرو تصميم گرفت در كنار معاويه بماند و پس از مشورت با معاويه، براى مردمان مكه و مدينه چنين نوشت: «شكى نيست كه على، عثمان را كشته است و دليل آن نيز اين است كه كشندگان عثمان نزد وى مىباشند. ما خواهان خون عثمان هستيم. على بايد كشندگان عثمان را به ما تحويل دهد. ما نيز آنان را بر طبق حكم خدا خواهيم كشت. اگر آنان را به ما تحويل داد، از او در مىگذريم و كار خلافت را براى تعيين خليفه به شوراى مسلمانان واگذار مىكنيم، بر همان مبنايى كه عمربن خطاب قرار داده بود. ما هيچگاه جوياى چنددستگى نبودهايم؛ پس ما را يارى دهيد كه خدا شما را رحمت كند، از خانههاى خود بيرون آييد.»20
تقويت و ايمنسازى جامعه در مقابل فتنهگران
براى تقويت جامعه و واكسينه كردن آن در مقابل فتنهگران، عوامل بسيارى مؤثرند. اين عوامل هرچه بيشتر در جامعه رسوخ پيدا كنند، اثرات فتنهگرى را بيشتر و آسانتر از بين مىبرند. در ذيل، به برخى از اين عوامل اشاره مىشود:
1. تقوا
يكى از علل وقوع فتنه تبعيت از هواى نفس است. حضرت على عليهالسلام در اينباره مىفرمايند: «انما بدءُ وُقوعِ الفِتَن اهواءُ تُتَبِّع ...»؛21 همانا سرمنشأ و آغاز پيدايش فتنه، هوا و هوسهايى است كه پيروى مىشود. ايشان در جايى ديگر مىفرمايد: «الهوى مطيةُ الفتن»؛22 هوا و هوس مركب فتنههاست.
انسان با وجود شناخت حق و باطل ـ كه عدم آن، خود يكى ديگر از علل بروز فتنه است ـ در بسيارى از موارد دچار وهم مىشود و باطل را حق مىپندارد. علت اين مسئله، شهوات و خواهشهاى نفسانى است كه ديده عقل را غبارآلود مىكند. در چنين حالتى، انسان قادر نيست حق و باطل را از هم بازشناسد. در اينگونه موارد، انسان نيازمند ديده و درك نيرومند، روشنبينى شگرف و نورانيت فوقالعادهاى است تا به يارى آن، ديدهاش حقيقتياب شود. اين قوه نيرومند و بصيرتبخش «تقوا» است.
در معناى «تقوا» از اميرمؤمنان على عليهالسلام روايات فراوانى نقل شده است؛ از جمله: «تقوا استوارترين دژ و نگهدارندهترين جانپناه است.»23 پس تقوا همچون سپرى محكم است كه انسان را در هنگامه گناه و در محيطهاى آلوده، محافظت و نگهدارى مىكند. حال بايد گفت: همچنانكه «تقوا» انسان را از بسيارى آلودگىها و گناهان محافظت مىكند، در هنگامه وقوع فتنهها و به هنگام پوشيده شدن مسير حق با غبار تيرهگون ضلالت، او را از گرفتار آمدن در تاريكى فتنهها نگه مىدارد. آن حضرت در جاى ديگر ضمن بيان آيه «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجا»(طلاق: 2) (هر كس خداترس شود، خدا راه بيرون شدن از گناهان و بلا و حوادث سخت عالم را بر او مىگشايد)، تقوا را باعث رهايى از فتنه معرفى مىكند: «آگاه باشيد! آن كس كه تقوا پيشه كند و از خدا بترسد، از فتنهها نجات مىيابد و با نور هدايت از تاريكىها مىگريزد.»24 در خطبهاى در نهجالبلاغه نيز بر نقش تقوا در نجات انسان از شبههها تأكيد شده است: «كسى كه عبرتها براى او آشكار شود و از عذاب آن پند گيرد، تقوا و خويشتندارى او را از سقوط در شبهات نگه مىدارد.»25
قرآن كريم نيز در اين زمينه مىفرمايد: «اى اهل ايمان، اگر خداترس و پرهيزگار شويد، خدا به شمافرقان مىبخشد و گناهانتان را بپوشاند و شما را بيامرزد.» (انفال: 29) در اين آيه، به برخى از آثار و نتايج تقوا اشاره شده كه نخستين آنها بصيرت در فهم و تشخيص حق از باطل است.
حضرت على عليهالسلام در خطبهاى در مورد نقش تقوا براى مقابله با فتنه مىفرمايد: خداوند متعال شما را به تقوا وصيت فرموده و آن را نهايت رضا و غايت مطلوب خود از مخلوقاتش قرار داده است. پس براى خدا تقوا پيشه كنيد؛ زيرا در پيشگاه او هستيد و پيشانىهاى شما در دست اوست. هر كس تقواى الهى پيشه نمايد، خداوند راه نجات از فتنه را براى او هموار مىكند.»26 اگر جامعه به چنين سلاحى محكم مجهز شود، فتنهگران هرگز توان مقابله با آنان را نخواهند داشت. تقوا مانع دنياگرايى انسان مىشود و او را همواره به منزل آخرت راهنمايى مىكند و ارزشهاى والايى در مقابل او قرار مىدهد كه يكى از آنها راه نجات از فتنه است.
2. تمسّك به قرآن
بدون شك، قرآن كريم بيرونبرنده انسان از تاريكىها و ضلالتها، و راهبرنده او به سوى روشنى و نور است و به عنوان كتابى هدايتآفرين و سعادتبخش،يكىاز مهمترين راههاىرهايىانسانازتاريكناىفتنهها نيز به شمار مىرود.
امام على عليهالسلام در وصف قرآن چنين مىفرمايند: «اين قرآن هدايتكنندهاى است كه گمراه نمىسازد... كسى با قرآن همنشين نشد، مگر آنكه بر او افزود يا از او كاست، در هدايت او افزود و از كوردلى و گمراهىاش كاست... پس درمان خود را از قرآن بخواهيد و در سختىها از قرآن يارى بطلبيد، كه در قرآن درمان بزرگترين بيمارىها، يعنى كفر و نفاق و سركشى و گمراهى است.»27
همچنين در خطبهاى در اينباره آمده است: «قرآن راهى است كه رونده آن گمراه نگردد، جداكننده حق و باطلى است كه درخشش برهانش خاموش نگردد... نورى است كه با آن تاريكى يافت نمىشود، ريسمانى است كه رشتههاى آن محكم... و توان و قدرتى است براى آنكه قرآن را راه و رسم خود قرار دهد... عامل پيروزى است بر آن كس كه با آن استدلال كند... و نشانه هدايت است براى آن كس كه در او بنگرد، سپر نگهدارنده است براى آن كس كه با آن خود را بپوشاند.»28
خداى متعال در بسيارى از آيات، قرآن را مايه هدايت مؤمنان، پارسايان و تقواپيشگان دانسته و از آن به عنوان «شفا و رحمت» براى مسلمانان ياد مىكند. براى مثال در آيهاى مىفرمايد: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ» (اسراء: 82)؛ و ما آنچه را براى مؤمنان مايه رحمت و درمان است از قرآن نازل مىكنيم، ولى ستمگران را جز زيان نمىافزايد.
از اينروست كه حضرت على عليهالسلام به هنگام بروز فتنهها، مسلمانان را به پناه بردن به قرآن وصيت كردهاند تا با تدبّر و پيروى از آن، راه حقيقت را بيابند و خود را از افتادن در گمراهى فتنه مصون دارند. زمانى كه بنىاميه با تهمتهاى فراوان، آن حضرت را در خون عثمان شريك دانستند و در تدارك فتنهاى بزرگ بودند، حضرت فرمودند: «شبهات را بايد در پرتو كتاب خدا، قرآن، شناخت.»29 پس مىتوان با توجه به مطالب فوق، تمسّك به قرآن را به عنوان راه رهايى و رستگارى انسان به ويژه در هنگامه وقوع فتنهها دانست. به رغم اينكه قرآن كتابى آسمانى و وحيانى است و از عمق و ژرفايى شگرف برخوردار است، ولى چون براى هدايت انسانهاى زمينى ـ با همه تفاوتى كه در استعدادها و قابليتهايشان وجود دارد ـ نازل گشته است، از گيرايى و سادگى ويژهاى برخوردار است، به گونهاى كه تمام انسانها با وجود تفاوت در دانش و استعدادشان، اگر جوياى فهم آن باشند، مىتوانند آن را دريابند و در زندگى به كار گيرند. با وجود اين، با نگاهى گذرا به گذشته تاريخ اسلام، ديده مىشود كه گاه مسلمانان با وجود اينكه آيات قرآن را بر لب داشتند و بر خواندن و حفظ كردن آن از يكديگر سبقت مىجستند، اما از مسير هدايت منحرف گشته، به پرتگاه گمراهى و ضلالت غلتيدند.
3. پيروى از اهلبيت عليهمالسلام
در قسمت قبل بيان شد كه براى تمسّك به قرآن، كه از راههاى رهايى از تنگناى فتنههاست، بايد بيش از هر چيز راه ورود به قرآن و فهم آن را پيدا كرد و از آن وارد شد. حال بايد ديد راه چيست و در فهم آيات قرآن و تمسّك به آن، به چه كسانى بايد مراجعه كرد. حضرت على عليهالسلام در خطبهاى چنين مىفرمايد: «انديشمند با چشم دل است كه پايان كار خويش را مىبيند، و فراز و نشيبش را بازمىشناسد، ديروز دعوتگرى دعوت كرد و اينك نگهبانى پاسدار آن دعوت است. پاسخگوى آن دعوت باشيد و پيرو اين پاسدار. واقعيت اين است كه مردم اين روزگار در امواج فتنهها غوطهور شدند، و بدعتها را بر سنتها برگزيدند. مؤمنان به ناگزير گوشه گرفتند و خاموش گشتند، و گمراهانى كه بعثت را دروغ مىانگاشتند زبان گشودند. در حالى كه ياران راستين پيامبر، و تنپوش زيرين او، و نيز خزانهداران علوم و معارف وحى و درهاى ورود به آنها ماييم، و جز از در، به خانهها، نبايد اندر شد. هر كه جز از در به خانهاى درآيد، به حق دزدش نامند.»30
چون قرآن نيازمند به تفسير و تبيين دايمى است، پيامبر نيز بارها و بارها حق را به همراهان دائمى قرآن واگذار نموده است. حديث ثقلين يكى از اين موارد است. در قرآن نيز به همراهان دايمى قرآن اشاره شده است: «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ.»(نحل: 43؛ انبياء: 70) اهل ذكر يعنى: اهل قرآن. مردم بعد از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآلهچگونه مىتوانند به اين آيه عمل كنند؟ اگر بعد از پيامبر، اهل ذكر وجود نداشته باشد، اين آيه لغو خواهد بود و لغو در حكيم راه ندارد، بلكه آنهايى گرفتار لغو و هواپرستى شدند كه نسبت هذيان به پيامبر صلىاللهعليهوآله دادند و نخواستند و نگذاشتند جايگاه اهل ذكر در جامعه تثبيت شود. امام صادق عليهالسلاممىفرمايد: «مردم به شناسايى ما و مراجعه به ما و تسليم شدن (در برابر دستورات و گفتار ما ائمه) مأمورند.» سپس در ادامه، فرمود: «اگرچه روزه بگيرند و نماز گزارند و گواهى دهند كه معبودى جز خداى يگانه نيست، ولى پيش خود فكر كنند كه به ما مراجعه نكنند، به همين گفتار مشركند.»31
از اينرو، حضرت، در سخنان متعددى، در هنگام وقوع فتنهها، افراد را به پيروى از اهلبيت عليهمالسلام فرامىخوانند؛ از جمله در خطبهاى كه بعد از فتنه سقيفه بيان فرمودند چنين مىگويند: «اى مردم، امواج فتنهها را با كشتىهاى نجات در هم بشكنيد، و از راه اختلاف و پراكندگى بپرهيزيد و تاجهاى فخر و برترىجويى را بر زمين نهيد.»32 كشتى نجات، كشتى محكم و بزرگى است كه توانايى شكافتن امواج و رساندن سرنشينان به ساحل نجات را دارد. با نشستن در كشتى نجات مىتوان از امواج پرتلاطم درياى فتنه رها شد.
در حديثى از رسول اكرم صلىاللهعليهوآله، كه ميان علماى اسلام متواتر است، آمده: «مثل اهلبيت من در ميان امتم همانند كشتى نوح است. هر كه در آن سوار شد نجات پيدا كرد و هر كه در آن پناه نبرد غرق شد.»33
پيشوايان معصوم عليهمالسلام از آنرو كه از خاندان وحى و نبوتاند و به فرموده حضرت على عليهالسلامدين را چنانكه سزاوار است دانستند و به آن عمل كردند،34 گفتار و كردارشان الگويى است عينى و عملى در تمسّك به قرآن و نجات از فتنههاى ناهمگون و هلاككنندهاى كه همواره ايمان و باورهاى دينى مسلمانان را تهديد مىكند. از اينروست كه حضرت خطاب به مردمى كه در بدعتها و شبهات گرفتار آمدهاند مىفرمايد: «مردم، كجا مىرويد؟ چرا از حق منحرف مىشويد؟ پرچمهاى حق و نشانههاى آن آشكار است... چرا سرگردانيد، در حالى كه عترت پيامبر شما در ميان شماست. آنان زمامداران حق و يقينند.»35 با استفاده از اين بيانات نورانى حضرت على عليهالسلام درمىيابيم كه از متقنترين راههاى رهايى از فتنهها تمسّك به اهلبيت عليهمالسلام و عدم فاصله گرفتن از اين بزرگواران است.
4. بصيرت و هوشيارى
برخى گفتهاند: بصيرت معرفت و اعتقاد حاصلشده در قلب، نسبت به امور دينى و حقايق امور است. قرآن كريم مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُواْ فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ»(اعراف: 201)؛ چون اهل تقوا را از شيطان وسوسه و خيالى به دل فرا رسد، همان دم خدا را به ياد آورند و همان لحظه بصيرت و بينايى پيدا كنند. در اينجا، معناى اصطلاحى بصيرت موردنظر است.
اميرمؤمنان على عليهالسلام، ضمن ايراد خطبهاى و به هنگام ترسيم فضاى فتنهخيز و ظلمتبرانگيز جامعه كه در آن رشته دين گسسته مىشود و استوارى باورها و انديشهها متزلزل مىگردد و مردم بر اثر آميختگى رأى درست و نادرست، راه گمراهى پيش مىگيرند و...، تنها از اين ميان، از دستهاى نام مىبرد كه مىتوانند از تاريكناى شبههآفرين و ضلالتگستر «فتنه» بگريزند و اين دسته زيركان و هوشيارانند: «فتنههايى كه افراد زيرك از آن بگريزند.»36
افراد بصير و عاقل نه تنها از افتادن در ورطه فتنه و پيوستن به جرگه فتنهانگيزان گريزانند، بلكه درصدد ستيزه و مبارزه با آن برمىآيند و طبيعى است كه در اين راه هم دچار بلا و سختى خواهند شد: «و كسى كه بصيرت داشته باشد، سختى آن فتنهها دامنگيرش مىشود.»37
5. پيروى از رهبرى خردمند
يكى از مهمترين و مؤثرترين راههاى مبارزه و تقابل فرهنگى با فتنه، كه انسان در سايه آن مىتواند از افتادن در ورطه فتنهها در امان بماند، داشتن رهبرى خردمند و از آن مهمتر، تبعيت افراد جامعه از آن رهبر است. حضرت على عليهالسلام هنگامى كه با لشكريانش از مدينه به بصره حركت مىكردند، طى نامهاى اهل كوفه را از حوادث سياسى و مسائل جارى آگاه نمودند و آنگاه آنها را به تبعيت و ملازمت با رهبرى براى جهاد با دشمن فتنهگر فراخواندند: «آگاه باشيد! مدينه مردم را يكپارچه بيرون راند و مردم نيز براى سركوبى آشوب از او فاصله گرفتند، ديگر حوادث آشوب به جوش آمد و فتنهها بر پايههاى خود ايستاد. پس به سوى فرمانده خود بشتابيد و در جهاد با دشمن، بر يكديگر پيشى بگيريد.»38 اگر مردم جامعهاى، صالحترين افراد، يعنى رهبر را، درك نكنند و در موقعيتهاى خاص و بحرانى، مثل بروز فتنهها، سستى و كندى نشان دهند، ديگر سلاح رهبرى پاسخگو نخواهد بود و اثر ندارد و جامعه دچار آشوب فتنهگران مىشود.
تخلف از فرامين رهبرِ بابصيرت و بينش، آثار شومى در پى دارد؛ مانند آنچه در جنگ صفين رخ داد. در اين جنگ، ياران على عليهالسلامفريب قرآنهاى بر سر نيزه را خوردند و از دستور على عليهالسلام به عنوان رهبر، مبنى بر ادامه جنگ تا پيروزى نهايى و شكست قطعى معاويه تخلف كردند. اين امر به ماجراى «حكميت» انجاميد كه در انتخاب حَكَم نيز به رهنمودهاى حضرت توجه نكردند. على عليهالسلامانسانهاى زيرك و باهوش مانند مالك اشتر و ابنعباس را براى حَكَم معرفى كردند،39 اما آنها انسان بىكياست و بىتدبيرى همچون ابوموسى اشعرى را انتخاب كردند و نتيجه اين تخلف از دستورات رهبرى بصير و هوشيار، چيزى جز پيروزى فتنهگران نبود.
از جمله آثارى كه در نتيجه تبعيت از رهبرى جامعه به وجود مىآيد ـ كه خود عامل نگهدارنده در مقابل فتنههاست ـ همان وحدت جامعه اسلامى است؛ زيرا اگر تمامى افراد جامعه از رهبرى خردمند كه راه صحيح برخورد با فتنه را مىداند پيروى كنند، تفرقه و پراكندگى از بين مىرود و وحدت و يكپارچگى بر جامعه حاكم مىشود.
حضرت على عليهالسلام در خطبهاى خطاب به مردم كوفه، علت شكست كوفيان را عدم اطاعت از رهبرى، و علت پيروزى شاميان را وحدت در اطاعت از رهبرشان مىدانند و مىفرمايند: «به خدا، مىدانستم كه مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند كرد؛ زيرا آنها در يارى كردن باطل خود وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرقيد. شما امام خود را در حق نافرمانى مىكنيد و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند.»40
در پايان اين قسمت، به بيان ويژگىهاى رهبر اسلامى و چگونگى انتخاب او در سخنان حضرت اشاره مىشود: «اى مردم، سزاوارترين اشخاص به خلافت، آن كسى است كه در تحقق حكومتْ نيرومندتر و در آگاهى از فرمان خدا داناتر باشد، تا اگر آشوبگرى به فتنهانگيزى برخيزد، به حق بازگردانده شود و اگر سر باز زد، با او مبارزه شود. به جانم سوگند، اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامى مردم باشد، هرگز راهى براى تحقق آن وجود نخواهد داشت، بلكه آگاهان داراى صلاحيت و رأى و اهل حل و عقد (خبرگان ملت) رهبر و خليفه را انتخاب مىكنند كه عمل آنها نسبت به ديگر مسلمانان نافذ است. آنگاه نه حاضران بيعتكننده حق تجديدنظر دارند و نه آنان كه در انتخابات حضور نداشتند، حق انتخابى ديگر را خواهند داشت.»41
6. پرهيز از مستىهاى نعمت
يكى از امورى كه زمينههاى فتنهگرى و طغيان در جامعه را به وجود مىآورد، بىنيازى و رفاه بيش از حد است؛ چنانكه قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى»(علق: 6و7)؛ همانا انسان همين طور كه خود را بىنياز ببيند، طغيان مىكند. از اينرو، يكى از راههاى جلوگيرى و مبارزه با فتنه، مغرور نشدن از نعمت زياد و پرهيز از مستىهاى آن است. اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز در اينباره مىفرمايد: «از مستىهاى نعمت پرهيز نماييد.»42 نعمتهايى كه خداوند سبحان به بندگانش عنايت فرموده است براى همه كس نعمت تلقّى نمىشود. حتى كسانى هستند كه اگر همه امتيازات و نعمتهايى كه خداوند متعال براى همه انسانها آفريده است به آنان بدهند، نه تنها شكرگزار آنها نمىباشند، بلكه مانند طلبكاران با اراده و مشيت خداوند به سيتز برمىخيزند و عالم طبيعت را مورد توبيخ قرار مىدهند كه چرا درباره آنان كوتاهى ورزيده است! اينان كسانى هستند كه مستى نعمت مغرورشان كرده و خالق هستى و كسى كه اين نعمتها را به آنان عطا كرده فراموش كردهاند و به جاى شكرگزارى از خداوند متعال، راه طغيانگرى و انحراف و فتنه را در پيش گرفتهاند. بنابراين، بايد از مغرور شدن به مال و منال و مقام و حتى سلامتى و غرق شدن در آنها پرهيز كرد كه هر قدر انسان در خوشىهاى دنيا فرو رود، ميزان لغزش و فريبش بيشتر است. «بدان، آنچه از مجموع آيات و اخبار ظاهر مىشود به حسب فهم ما، اين است كه دنياى مذمومه مركب است از يك امورى كه انسان را باز دارد از طاعت خدا و دوستى او و تحصيل آخرت. پس دنيا و آخرت با هم متقابلند. هر چه باعث رضاى خداى سبحان و قرب او شود، از آخرت است، اگرچه به حسب ظاهر از دنيا باشد؛ مثل تجارات و زراعات و صناعاتى كه مقصود از آنها معيشت عيال باشد براى اطاعت امر خدا، و صرف كردن آنها در مصارف خيريه و اعانت كردن به محتاجان و صدقات و باز ايستادن از سؤال مردم و غير آن، و اينها همه از آخرت است، اگرچه مردم آن را از دنيا دانند. و رياضات مبتدعه و اعمال ريائيه، گرچه با تزهد و انواع مشقت باشد، از دنياست؛ زيرا كه باعث دورى از خدا شود و قرب به سوى او نياورد، مثل اعمال كفار و مخالفان.»43 اگر على عليهالسلام مىتواند در مقابل قدرتمندان و فتنهگران عرب بايستد و بگويد: «اگر همه عالم بر عليه من حركت كند، به آنها پشت نمىكنم»، براى اين است كه دنيا را طلاق گفته است و كفش پاره خود را بر حكومت ترجيح مىدهد، مگر در سايه آن حقى را باز ستاند، نه مقامى را به دست آورد و شهرتى پيدا كند.
7. عدم ورود ناآگاهانه در فتنهها
ماجراجويان و فتنهانگيزان زبردست كه دست به ايجاد فتنه و آشوب مىزنند، بدون مهارت و هوشيارى و تدبير و آشنايى با انواع مكرپردازىها اقدام به كار نمىكنند، بلكه ابتدا مهارت و تخصص فراوانى به دست آورده و همه جوانب و ابعاد دگرگون كردن اصول و قوانين و جريانات اصلى و فرعى حيات انسانها را با كمال دقت درك مىنمايند و سپس آن را براى گمراه كردن مردم و ناتوان ساختن آنان به كار مىاندازند و در اين جريان، چنان مردم بيچاره و بينوا را در ابهام و تاريكىها فرو مىبرند و به وسيله انواع تبليغات، ديدگاههاى آنان را خيره مىكنند كه گويى اين خود مردمند كه با آگاهى و اختيار تام رو به سقوط و نابودى مىروند.
قرآن كريم در آيهاى مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا» (فصلت: 30)؛ كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست و استقامت ورزيدند، با عقيده به خدا، حركت به سوى او و استقامت در راه حق و عدالت مىتوان ابرهاى تيره فتنه را از جلوى چشمكنار زد و راه فروزان را پيدا نمود.
اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز در روايتى مىفرمايد: «پس نشانهها و پرچم فتنه نباشيد و درفش بدعت نگرديد.»44
فتنه براى رشد و توانايى خود نياز به انسانهايى دارد كه وسيله رشد آن شوند، دستها و دهانشان را در خدمت رواج فتنه و توانمند شدن فتنهگران قرار دهند. بدعتگزاران نياز به بدعتپذير دارند. بر اين اساس، مؤمنان در زمانهايى كه ابرهاى فتنه در آسمان قرار دارد و مردان فتنهگر در صحنههاى اجتماعى مشغول فتنهگرى هستند، نبايد نيروهاى خود را در اختيار آنها قرار دهند و در صف فتنهگران قرار گيرند و بازوى فتنه و پذيرنده و اشاعهدهنده بدعت باشند؛ زيرا اگر افراد پيرو و فتنهپذير نباشند، فتنهگر و بدعتگزار سقوط خواهد كرد.
تضعيف موقعيت فتنهگران
1. تذكرات روشنگرانه
از آنرو كه ممكن است عدهاى به خاطر تبليغات سوء دشمنان، اغفال شده و يا بر اثر فريب منحرفان و عدم آگاهى، در وادى نفاق و فتنهگرى قدم بگذارند، تذكرات روشنگرانه مىتواند موجب بيدارى آنها شود و غبار غفلت از وجودشان پاك نمايد. وظيفه اوليه هر انسان آگاه و مؤمن آن است كه حتىالامكان از دادن آگاهى و تذكرات بيداركننده به كسانى كه در دام فتنهگران افتادهاند، كوتاهى ننمايد. چه بسا اين تذكرات، آنان را از سرمستى غفلت، هوشيار كرده و از راهى كه رفتهاند بازگرداند. يكى از تذكرات روشنگرانه كه در كلام امام تجلّى يافته، امر به معروف و نهى از منكر است:
1. كسى از امام عليهالسلام مفهوم ايمان را پرسيد. حضرت در پاسخ فرمود: «ايمان تكيه بر چهار پايه دارد: صبر، يقين، عدل و جهاد؛ و جهاد بر چهار پايه تكيه دارد: امر به معروف، نهى از منكر، صداقت در هر جايگاهى، دشمنى با فاسقان. هر كه به معروف امر كند، مؤمنان را پشتوانه محكمى باشد، و آن كه از منكر نهى كند، منافقان را بينى بر خاك مالد.»45
2. افشاگرى
از شيوههاى مبارزه فرهنگى با نفاق و جريان فتنهطلب، افشاگرى و تبيين عملكرد گذشته و حال آنان است. در اين شيوه كه توسط آگاهان جامعه اجرا مىشود، بايد به افشاى چهرههاى نفاق و فتنهگر دست زد تا مردم بهتر به ماهيت آنان پى ببرند و در نتيجه، در برابر خطرات اين گروه، هوشيارى خود را حفظ نمايند و از افتادن در دامنشان مصون بمانند.
آيات بسيارى درباره افشاگرى وجود دارد. از جمله در آيهاى مىفرمايد: «لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعا عَلِيما.»(نساء: 148) در برخى از امور، قرآن كريم مجوز بدگويى و پردهدرى مىدهد و اشاره مىفرمايد: مگر كسى كه مظلوم واقع شده؛ چنين افراد براى دفاع از خود در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدام به شكايت و يا از ظالم انتقاد و افشاگرى نمايند و تا حق خود را نگيرند و دفع ستم ننمايند از پاى ننشينند.46 در آيهاى ديگر مىفرمايد: «وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدا ضِرَارا... .»(توبه: 107) در حقيقت، خداوند از طريق وحى توطئههاى منافقان را افشا مىكند. همچنين در آيات 64 و 65 سوره «توبه» رازهاى منافقان را فاش مىكند. اين آيات و روايات ما را به اين نتيجه مىرساند كه يكى از راههاى تضعيف جبهه فتنهگران، افشاگرى است كه بايد همواره مورد توجه مؤمنان جامعه باشد.
امام على عليهالسلام بارها در مقابل فتنهگران مىايستاد و به افشاى چهره زشت آنان مىپرداخت. اشاره به دو نمونه آن، خالى از فايده نيست.
حضرت على عليهالسلام در قسمتى از خطبهاى مىفرمايد: «به خدا سوگند كه طلحه و زبير و پيروانشان، در كارنامه من نه منكرى سراغ دارند كه در برابرش بايستند، و نه در رابطه ميان خود و من پايبند انصافند. اينان جوياى حقى هستند كه خود رهايش كردهاند و از خونى دم مىزنند كه خود ريختهاند. همچنين با كمال وقاحت، انسانى مبرّا و دست پاك، و پيشانى سفيد و دل صاف و طاهر را مجرم و بدكار معرفى مىنمايند.»
آيا آنان واقعا على عليهالسلام را مىشناختند و به او تهمت مىزدند و او را درباره خون عثمان مجرم قلمداد مىكردند؟! اگر اين احتمال صحيح باشد؛ يعنى آنان مىدانستند كه على عليهالسلام كشتن محقرترين جاندار را مخالف ناموس هستى و قانون الهى قلمداد مىكرد و محال بود كه چنان امر ناشايستى را مرتكب شود، چگونه به خود اجازه مىدادند پاكترين دست چنين جانشناس را آلوده به خون عثمان معرفى نمايند؟ در غير اين صورت، بايد دستكم يك فرد معمولى را به عنوان شاهد ارائه دهند.47 امام على عليهالسلام اينچنين به افشاگرى فتنهگران مىپردازند تا مردمى كه به اشتباه از آنها حمايت مىكردند و در دام فتنه آنان گرفتار شده بودند با تشخيص درست نجات يابند و دنيا و آخرت خود را تباه نسازند.
3. ترك رابطه
از شيوههاى مبارزه فرهنگى با منافقان و فتنهگران، ترك رابطه با آنان است. حضرت على عليهالسلامدر خطبه 31 نهجالبلاغه به اين مطلب اشاره مىكنند. ايشان پيش از آغاز جنگ جمل به هنگامى كه ابنعباس را به سوى زبير فرستاد و از او دعوت به اطاعت كرد فرمود: با طلحه ملاقات نكن كه اگر ملاقاتش كنى، وى را همچون گاوى خواهى يافت كه شاخهايش اطراف گوشهايش پيچ خورده باشد. او بر مركب سركش هوا و هوس سوار مىشود و مىگويد: مركبى رام است! بلكه با زبير ارتباط بگير كه نرمتر است. اگر اهل ايمان رابطه خود را با اهل نفاق قطع كنند و با بىاعتنايى با آنان روبهرو شوند، بىگمان، اين كار آنها را به گوشه انزوا كشانده و از نفوذشان در ديگران جلوگيرى خواهد كرد و در نتيجه، آنان را در نيل به اهدافشان ناكام خواهد گذاشت. شايان ذكر است اين ترك رابطه و عدم مجالست بايد به گونهاى باشد كه متوجه شوند به خاطر نفاقشان چنين برخوردى با آنان شده است. در اين صورت است كه ديگران از كار آنان عبرت مىگيرند و احيانا موجب بيدارى فطرت خفته فتنهگران مىشود. قرآن نيز از راههاى مبارزه با جريان نفاق و فتنه را ترك مجالست با آنان دانسته، مىفرمايد: «آيا در كتاب الهى اين حكم بر شما منافقان فرستاده شده كه چون آيات خدا را شنيديد، بدان كافر شده، استهزا كنيد. پس (شما مؤمنان) با اين گروه منافق مجالست نكنيد (تا از سخن استهزاى قرآن) در حديثى ديگر داخل شوند، كه شما هم به حقيقت، مانند آنان خواهيد بود و خداوند منافقان را با كافران يكجا در جهنم، جمع خواهد كرد.» (نساء: 140)
در آيه ديگر، قرآن كريم مىفرمايد: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ... يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاما.»(فرقان: 63) از نشانههاى «عبادالرحمن» اين است كه چون جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مىدهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مىپردازند، در پاسخ آنها «سلام» مىگويند؛ سلامى كه نشانه بىاعتنايى توأم با بزرگوارى است نه ناشى از ضعف. سلامِ وداع گفتن با سخنان بىرويه آنهاست نه سلامِ تحيت كه نشانه محبت و پيوند و دوستى است.48 سيره معصومان عليهمالسلام نيز، نسبت به اهل نفاق و جريان فتنه در برخى موارد، ترك معاشرت بوده است. چنانكه رسول خدا صلىاللهعليهوآله پسازبازگشتاز تبوك، فرمانداد با منافقانتارك جبهه و جهاد، معاشرت نكنند.49
4. ملامت و سرزنش
از ديگر شيوههاى مبارزه فرهنگى با نفاق و فتنهگرى، ملامت و سرزنش است. زمانى كه بذر نفاق در جان كسى پاشيده شود و از آب لجاجت ريشه بدواند، بىشك، شجره عناد خواهد روييد و ميوه تلخ فتنه به ارمغان خواهد آورد. در اين صورت، بر مؤمن راستين است كه تنفر و انزجار خويش را با ملامت و سرزنش منافق فتنهگر، اعلام نمايد؛ چنانكه امام على عليهالسلام به اين شيوه عمل مىكرد. در ذيل، به دو نمونه از اين برخوردها اشاره مىشود:
1. مشاجرهاى بين امام على عليهالسلام و عثمان درگرفت. پسر اخنس كه يكى از فتنهگران بود به عثمان گفت: «من او را كفايت مىكنم.» آن حضرت خطاب به مغيره فرمود: اى فرزند لعنتشده دمبريده و درخت بىشاخ و برگ و ريشه، تو مرا كفايت مىكنى؟ به خدا سوگند، كسى را كه تو ياور باشى، خدايش نيرومند نگرداند و آن كسى را كه تو دست گيرى، بر جاى نمىماند. از نزد ما بيرون رو، خدا خير را از تو دور سازد. پس هر چه خواهى تلاش كن، خداوند تو را باقى نگذارد اگر از آنچه مىتوانى انجام ندهى.»50
2. امام على عليهالسلام در نامهاى خطاب به معاويه كه سرسلسله حزب نفاق و گروه فتنهگر بود، وى را مورد سرزنش قرار داده، چنين شلاق ملامت را بر او وارد مىسازد: «اى معاويه، از اين كار دست بكش و آماده حساب باش و مهياى حوادثى كه به سراغت مىآيد. به گمراهان فرومايه گوش مسپار. اگر چنين نكنى، به تو اعلام مىدارم كه در غفلتزدگى قرار گرفتهاى. همانا تو نازپروردهاى هستى كه شيطان بر تو حكومت مىكند و با تو، به آرزوهايش مىرسد و چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد. اى معاويه، بگو تا بدانم كه شما امويان از چه زمانى، بىهيچ سابقه درخشان و شرافت نمايانى، سياستمداران ملت و رهبران انقلاب اين امت شدهايد؟ بگذريد از آن پيشينهها كه نگونبختى مىآورد و بايد به خدا پناه برد و من هشدارت مىدهم كه همچنان در كژراهه فريب آرزو با دوچهره، راه گذشته را پى گيرى.»51
5. استفاده از سياست احتياط در مقابل فتنهگران
از ديگر شيوههاى مبارزه با نفاق و فتنهگرى، سياست احتياط است؛ بدين معنا كه ما همواره در رابطه با فتنهگران و منافقان، اصل احتياط را رعايت كرده، مواظب آنان باشيم. ضمن زيرنظر گرفتن كارهايشان، از آنان حذر نماييم. حسن ظن بر عملكرد آنان حاكم نسازيم و از ظاهرسازى اين گروه و زبان چاپلوسانه آنها در اشتباه نيفتيم و متوجه اين نكته باشيم كه آنان همانند مار زخمى منتظر فرصتند تا زهر خويش را در پيكره جامعه اسلامى تزريق نمايند. رعايت سياست احتياط مىتواند خنثاكننده بسيارى از توطئههاى منافقان و فتنهگران باشد. قرآن نيز اين سياست را مورد تأكيد قرار داده و مىفرمايد: «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ»(منافقون: 4)؛ منافقان دشمن هستند، از ايشان بر حذر باش. خدا ايشان را بكشد. چقدر از حق روى گردانند. بعضى از مفسّران در ذيل اين قسمت از آيه فرمودهاند: «در حقيقت، دشمن تو و مؤمنان مىباشند (هُمُ العَدوُّ)، پس احتياط و دورى از ايشان به اينكه آنها را بر سرّ و راز خود آگاه كن (فَاحذَرهُم).» و برخى اينگونه تفسير نمودهاند: «ايشان دشمنان كاملند تو را و همه مؤمنان را، پس حذر كن از مكر ايشان و به ظاهر حال ايشان ايمن مباش.» و امام على عليهالسلام درباره لزوم رعايت حذر و احتياط در رابطه با اهل نفاق و دشمنان مكار و فتنهگر، سفارش مىكند: «از دشمن مخفى (مانند منافقان) بيش از دشمن آشكار بر حذر باش.»52
نتيجهگيرى
در اين پژوهش، ويژگىهاى افراد داخلى جامعه اسلامى كه به گروههاى در تقابل با فتنه تقسيم مىشوند و راههاى تقويت و ايمنسازى جامعه در مقابل فتنهگران ارائه شد؛ از جمله: تقوا كه هم در قرآن كريم و هم در نهجالبلاغه به آن تأكيد فراوان شده و از بهترين راههاى برونرفت جامعه اسلامى از فتنههاست؛ تمسّك به قرآن كه بهترين هدايتگر در گمراهىها و تاريكىهاى فتنهانگيز است؛ پيروى از اهلبيت عليهمالسلامبه عنوان راه ورود به قرآن و فهم آن؛ بصيرت و هشيارى كه يكى از راههاى نجات است؛ پيروى از رهبران خردمند به عنوان يكى از راههاى نجات از فتنه؛ پرهيز از مستىهاى نعمت كه خود باعث طغيان جامعه مىشود؛ و عدم ورود ناآگاهانه در فتنهها كه با فريب و تبليغات دشمن انجام مىشود.
همچنين نحوه تضعيف موقعيت فتنهگران در جامعه اسلامى نيز بيان شد؛ از جمله:
1. تذكرات روشنگرانه كه از اغفال مردم با تبليغات دشمن جلوگيرى شود؛
2. افشاى چهره نفاق براى شناختهشدن ماهيت فتنه و نفاق؛
3. ترك رابطه با افراد فتنهگر؛
4. ملامت و سرزنش فتنهگران؛
5. استفاده از سياست احتياط در مقابل فتنهگران و عدم حسن ظن به عملكرد آنها و تلاش براى فريب نخوردن در برابر ظاهرسازى آنان.
... منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، مشهور، 1379.
ـ آقابخشى، على و مينو افشارىراد، فرهنگ علوم سياسى، تهران، چاپار، 1379.
ـ ابناثير، عزالدين على، الكامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعات علمى، 1371.
ـ انورى، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران، سخن، 1381.
ـ تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، غررالحكم و دررالكلم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1366.
ـ جعفرى، محمدتقى، شرح و تفسير نهجالبلاغه، چ هفتم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376.
ـ حلّى، ابنادريس، السرائر، چ دوم، قم، جامعه مدرسين، 1411ق.
ـ دينورى، ابنقتيه، امامت و سياست، ترجمه سيدناصر طباطبائى، تهران، ققنوس، 1380.
ـ راغب اصفهانى، حسينبن محمد، مفردات الفاظالقرآن، دمشق، دارالعلم، 1412ق.
ـ شهرانى، ميرزاابوالحسن، دائرهالمعارف قرآن، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1389ق.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبيان، ترجمه مترجمان، تهران، فراهانى، 1360.
ـ عميد، حسن، فرهنگ فارسى عميد، بىجا، بىنا، 1362.
ـ فراهيدى، خليلبن احمد، العين، چ دوم، بىجا، دارالهجره، 1410ق.
ـ كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى، چ چهاردهم، قم، قائم آلمحمد، 1387.
ـ گلپايگانى، محمدوحيد، تاريخ فخرى، چ دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.
ـ مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلماتالقرآن، بىجا، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1368.
ـ مطهّرى، مرتضى، جاذبه و دافعه على عليهالسلام، چ چهاردهم، تهران، صدرا، 1372.
ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1383.
ـ موسوى خمينى، سيدروحاللّه، چهل حديث، چ يازدهم، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، بىتا.
* استاديار گروه قرآن و حديث دانشگاه اراك.
** كارشناس ارشد علوم قرآن و حديث، دانشگاه اراك. دريافت: 23/2/90 ـ پذيرش: 16/6/90.
1ـ خليلبن احمد فراهيدى، العين، ص 127.
2ـ حسينبن محمد راغب اصفهانى، المفردات، ص 623.
3ـ حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآنالكريم، ص 24.
4ـ همان.
5ـ ميرزا ابوالحسن شهرانى، دائرهالمعارف قرآن.
6ـ حسن عميد، فرهنگ فارسى عميد، حرف «فاء».
7ـ حسن انورى، فرهنگ بزرگ سخن، ج 6، ص 5263.
8ـ على آقابخشى و مينو افشارىراد، فرهنگ علوم سياسى، ص 296.
9ـ مرتضى مطهّرى، جاذبه و دافعه على عليهالسلام، ص 166.
10ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 104، ص 193.
11ـ محمدتقى جعفرى، شرح و تفسير نهجالبلاغه، ج 9، خ 38، ص 202.
12ـ همان، ص 200.
13ـ همان، ص 201.
14ـ همان.
15ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 225.
16ـ محمدتقى جعفرى، همان، ج 9، ص 202.
17ـ همان، خ 238، ص 475.
18ـ ابن قتيبه دينورى، امامت و سياست، ترجمه سيدناصر طباطبايى، ص 124.
19ـ محمدوحيد گلپايگانى، تاريخ فخرى، ص 118.
20ـ ابنقتيبه دينورى، همان، ص 124.
21ـ نهجالبلاغه، خ 50، ص 103.
22ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 306.
23ـ همان، ج 1، ص 351.
24ـ نهجالبلاغه، خ 183، ص 353.
25ـ همان، خ 16، ص 59.
26ـ همان، خ 183، ص 353.
27ـ همان، خ 176، ص 333.
28ـ همان، خ 189، ص 414.
29ـ همان، خ 75، ص 125.
30ـ همان، خ 154، ص 285.
31ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 4، ص 114.
32ـ نهجالبلاغه، خ 5، ص 51.
33ـ ابنادريس الحلى، السرائر، ص 679.
34ـ نهجالبلاغه، خ 239، ص 475.
35ـ همان، خ 87، ص 149.
36ـ همان، خ 151، ص 279.
37ـ همان، خ 93، ص 173.
38ـ همان، نامه 1، ص 481.
39ـ ابن قتيبه دينورى، همان، ص 159.
40ـ نهجالبلاغه، خ 25، ص 73.
41ـ همان، خ 173، ص 329.
42ـ همان، خ 151، ص 277.
43ـ امام خمينى، چهل حديث، ص 120.
44ـ نهجالبلاغه، خ 151، ص 279.
45ـ همان، حكمت 31، ص 629.
46ـ ناصر مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه، ج 4، ص 184.
47ـ محمدتقى جعفرى، همان، ص 285، خ 137.
48ـ ناصر مكارم شيرازى، همان، ج 15، ص 150.
49ـ عزالدين على ابن اثير، الكامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خليلى، ج 7، ص 342.
50ـ نهجالبلاغه، خ 135، ص 255.
51ـ همان، نامه 10، ص 491.
52ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبيان، ترجمه مترجمان، ج 25، ص 39.