اسلامى سازى علوم انسانى؛ آسيب شناسى
معرفت سال بيستم ـ شماره 167 ـ آبان 1390، 61ـ71
ابوالفضل ساجدى*
چكيده
اين مقاله به آسيبشناسى روند اسلامىسازى علوم انسانى در ايران مىپردازد. علوم انسانى كه ابعاد انسانى آدمى را مىكاود، براى اسلامىسازى به سازوكارهاى ويژهاى در بعد ساختارهاى آموزشى و پژوهشى، نيروى انسانى و توليدات علمى در اين عرصه نياز دارد كه هر سه داراى كاستىهايى است. كاركردگرايى به جاى صدقگرايى، تبيينگرايى به جاى استدلالگرايى، كاربردگرايى به جاى علمگرايى، نمونههايى از آسيبهاى محتوايى در روند اسلامىسازى علوم انسانى تلقى مىشوند. فقدان روششناسى مناسب در اين مسير نيز مشكلاتى را فراروى انديشمندان داخلى قرار داده است. تحقيق حاضر به روش تحليلى و جمعآورى اطلاعات به روش اسنادى انجام شده است.
كليدواژهها: علوم انسانى، اسلامىسازى، آسيبشناسى، روششناسى، توليد علم، ساختارشناسى، مبانى علوم انسانى اسلامى.
مقدّمه
علوم انسانى علومى هستند كه انسان و ابعاد وجودى (بينش، گرايش و كنش فردى و اجتماعى) او را از آن نظر كه انسانىاند، بررسى مىكنند. بدينترتيب، موضوع علوم انسانى برخلاف علوم طبيعى «هست»هايى (كنشهاى انسانى) است كه پيوند وثيقى با اراده و آگاهى انسانى دارند. يكى از گامهاى ضرورى در حوزه علوم انسانى، تبيين ابعاد «اسلامىسازى علوم انسانى» است. سالهاست كه درباره اين موضوع كموبيش مباحثى بيان شده است؛ همايشهايى برگزار شده و مصاحبههاى متعددى توسط انديشمندان اسلامى انجام شده است. مجموعه قابل توجهى از اين آثار را مىتوان در مجله آيينه انديشه يافت.1 به رغم اين تلاشها، همچنان مشكلات فراوان نظرى و عملى براى اسلامىسازى وجود دارد كه نيازمند پژوهش به ويژه با رويكرد آسيبشناختى است. نويسنده تحقيقى كه آسيبهاى عرصه اسلامىسازى علوم انسانى را با نگاهى جامع، بررسى كرده باشد نيافتم.
پرسش اصلى اين پژوهش: آسيبهاى موجود و محتمل در عرصه اسلامىسازى علوم انسانى كدامند؟
ساختار مقاله بر اساس تقسيمى است كه مىتوان نسبت به اين آسيبها انجام داد:
الف) آسيبهاى ناظر به توليدات علمى از بعد روششناختى و محتوايى؛
ب) آسيبهاى ناظر به نيروى انسانى توليدكننده علوم انسانى اسلامى؛
ج) آسيبهاى ناظر به ساختارهاى آموزشى و پژوهشى كه مجرى انجام رسالت اسلامىسازى علوم انسانى هستند.
ترسيم تمام اضلاع اين چندضلعى، فراتر از نگارش يك مقاله و توان يك فرد و حتى يك گروه است. از اينرو، نوشتار حاضر آسيبهاى مزبور، به ويژه در بخش روش و محتوا را مرور، و در ساير موارد به بيان اجمالى اكتفا مىكند. برخى از آسيبهاى بيان شده در اين نوشتار، چنانچه بدان اشاره خواهد شد، از علوم انسانى غربى آغاز شده است، اما به فضاى اسلامىسازى اين علوم نيز سرايت كرده و گريبانگير بخشى از تحقيقات در جوامع علمى ما شده است.
آسيبهاى روششناختى و محتوايى توليدات علمى
1. كاركردگرايى به جاى صدقگرايى
تزلزل مبانى معرفتشناختى در غرب و حاكميت نسبيتگرايى كه از مشخصات دوران پسامدرن و آثار افراط در عقلگرايى و تجربهگرايى تلقّى مىشود، موجب شده است كه به تدريج كاركردگرايى به جاى صدقگرايى قرار گيرد. به همين مسئله سبب شده است يكى از شيوههاى رايج در غرب درباره علوم انسانى براى تأييد و دفاع از يك نظريه، بيان كاركردهاى دنيوى و آثار عملى آن در زندگى فردى و اجتماعى باشد و اين شيوه، راه را بر سخن از دلايل صدق و حقانيت ببندد.2
اين آسيب در علوم انسانى غربى مشاهده مىشود، اما به تدريج به جمعى از آثار داخلى نيز راه يافته است. كتابها و مقالات متعددى در شاخههاى مختلف علوم انسانى مانند روانشناسى و جامعهشناسى نگارش يافته است كه رويكرد كاركردگرايانه دارند. رواج اينگونه آثار به تدريج روند اسلامىسازى را به انحراف سوق مىدهد. اگر كاركردگرايى در طول صدقگرايى و متأخّر از آن قرار گيرد، ارزشمند است؛ اما اگر هم عرض آن و جايگزين صدقگرايى شود، آسيب خواهد بود. هدف نهايى علوم انسانى موجود، كاركرد دنيوى است. البته اگر كاركرد را اعم از دنيوى و اخروى بگيريم، مشكل حل مىشود؛ اما واژه كاركردگرايى در مباحث علوم انسانى ناظر به دنياست و تعميم آن به آخرت، وضع اصطلاح جديد تلقّى مىشود.3 يكى از خطرهاى حاكميت كاركردگرايى براى اسلامىسازى علوم انسانى، فراموشى حقيقت و انحراف تدريجى از آن است. اگر اسلامىسازى علوم ما را از صراط مستقيم دور سازد، تفاوت ميان اسلام و غيراسلام كمرنگ خواهد شد. خطر ديگر تقدم كاركردگرايى بر صدقگرايى، يافتن جايگزين براى آموزههاى دينى است؛ براى مثال اگر فلسفه اقامه نماز فقط نوعى تنشزدايى روانى تلقّى شود، چه بسا گفته شود در برخى شرايط نوعى ورزش (مثلاً يوگا)، تأثير بيشترى دارد؛ پس بايد بتوانيم نماز را با حركات ديگرى جايگزين كنيم. البته آموزههاى اسلامى كاركردهاى دنيوى عميق و ماندگارى دارد؛ اما هدف اصلى از انجام دادن آنها فراتر از اين سطح است.
2. تبيينگرايى به جاى استدلالگرايى
از ديگر نتايج تزلزل مبانى معرفتشناختى در غرب و حاكميت نسبيتگرايى آن است كه جايگاه استدلال منطقى تضعيف، و تبيين جايگزين آن شده است. جمعى از انديشمندان غربى براى ارائه ديدگاهها و رويكردهاى جديد و نفى نظريههاى سابق، تبيين قابل فهم و بدون تناقض منطقى از يك موضوع را براى پذيرش آن كافى مىدانند. منظور از تبيين در اينجا، بيان چرايى فرضيه با ارائه استدلال براى رسيدن به نتيجه قطعى در برابر گزينههاى بديل نيست؛ بلكه مراد از آن، ارائه يك وجه محتمل و قابل فهم است كه مىتواند يكى از گزينههاى قابل قبول تلقّى شود. جرج ليندبك پايهگذار مهم كلام پستليبرال، با صراحت در كتاب مهم و مشهورش ماهيت آموزه4 براى پذيرش يك نظريه تبيين را كافىمىداند و نيازى به اثبات نمىبيند.5 اين شيوه امروزهكمابيش به علوم انسانى در كشور ما نيز سرايت كرده و در حال افزايش است. برخى با ارائه تبيينهاى مختلف از يك فرضيه محتمل و تكرار آن، درصددند آن را در اذهان مخاطبان جاى دهند. اين شيوه غلط در غرب، به ويژه پس از نيمه دوم قرن بيستم، تا حد زيادى جاى باز كرده است و به تدريج به آثار داخلى ما در علوم انسانى نيز سرايت كرده است. اگر در علوم انسانى استدلال تضعيف شود، هر ادعا، فرضيه يا تفكر غلطى مىتواند به تدريج جاى باز كند و مقبول تلقّى شود. معمولاً اگر مطلب تازهاى به زبانهاى مختلف تكرار شد، به تدريج حقيقت تلقّى مىشود. اين خطر، اسلامىسازى علوم انسانى را تهديد مىكند.
3. كاربردگرايى به جاى علمگرايى
يكى از آسيبها در عرصه اسلامىسازى علوم انسانى، تلاش براى به كارگيرى آثار علوم انسانى غربى در عرصههاى مختلف حيات فردى و اجتماعى، در مقايسه با اهتمام به نظريهپردازى است. علوم انسانى غربى هر دو جهت را حفظ كرده است، هم مطابق فرهنگ، مبانى و نيازهاى مادى خود علمگرا و هم آن را در ابعاد مختلف جامعه به كار مىگيرد، اما در كشور ما بيش از آنكه درصدد توليد علم متناسب با فرهنگ و دين جامعه، تلاش شود، نتايج اين علوم به منزله داروهاى آماده، مورد بهرهبردارى قرار گرفتهاند. رويكرد كاربردگرايانه، انتقال منفعلانه علوم انسانى به جامعه دينى، بدون توجه به شناسنامه فرهنگى آن را به دنبال دارد. از آنجا كه اين علوم در فرهنگ و جوامع غربى شكل گرفته و رشد يافتهاند و بر اساس نوع مبانى ارزشهاى حاكم بر غرب ساخته و پرداخته شدهاند، لازم است در كاربرد آن دقت كافى شود. متأسفانه بايد گفت چنين دقتى در كاربرد آنها كمتر مشاهده مىشود. نمىتوان با نگاه كاملاً ابزارى از نتايج علوم انسانى براى اهداف اسلامى بهره برد؛ زيرا بخش زيادى از مسائل و آثار علوم انسانى، با مبانى غيراسلامى پيوند دارد و كاربرد آنها به گسترش فرهنگى غيراسلامى مىانجامد. از اينرو، نظريهپردازان و متفكران بايد درباره تأثيرهاى منفى كاربرد كوركورانه علوم انسانى غربى در كشور تحقيق كنند و قبل از كاربردگرايى، علمگرايى را در اين عرصه رواج دهند. البته پس از بومىسازى و اسلامىسازى اين علوم، مىتوان آثار ديگرى از كاربرد آنها را در جامعه اسلامى مشاهده كرد.
4. خلط اسلامىسازى و بومىسازى
گاهى بومىسازى يا ايرانىسازى علوم انسانى مساوى اسلامىسازى تلقّى مىشود؛ در حالى كه ايرانىسازى غير از اسلامىسازى است. البته اگر ايران اسلامى مدنظر باشد، يعنى تحقيق در علوم انسانى به سمتى باشد كه اهداف ايران اسلامى را برآورده سازد، نتيجه حاصل از آن قابل قبول است كه در اين صورت متفاوت از ايرانىسازى صرف است. بومىسازى علوم انسانى در كشور ما به معناى توجه به فرهنگى ايرانى و ملى در تحقيقات علوم انسانى است؛ در حالى كه اسلامىسازى به معناى توجه به فرهنگى اسلامى است. به نظر مىرسد فرهنگ ايرانى و ملى تا رسيدن به فرهنگ اسلامى مطلوب كه مستلزم حاكميت ارزشهاى اخلاقى، انسانى و الهى در رفتار افراد جامعه و نهادهاى اجتماعى است، فاصله زيادى دارد.
5. فقدان روششناسى مناسب علوم انسانى اسلامى
يكى از محورهايى كه به تحقيق نياز دارد، روشن كردن روششناسى تحقيق در علوم انسانى غربى و رابطه آن با روش در علوم انسانى اسلامى است. بىتوجهى به روش مناسب پژوهش، اسلامىسازى را با مشكل مواجه مىسازد. اگر در تعريف علوم انسانى غربى، رويكرد پوزيتيويستى اگوست كنتى را بپذيريم كه نوعى انسانشناسى تجربى است، با رويكرد اسلامى كه عقلى، نقلى و شهودى است، در تعارض خواهد بود. لازم است كه رابطه روش وحيانى با ساير روشها (روش تجربه بيرونى و درونى و عقلى) روشن شود. پرسش ديگرى كه بايد پاسخ داده شود اين است كه آيا تحقيق در همه علوم انسانى اسلامى بر اساس روش واحدى است يا نوع رشته و مسائل هر كدام اقتضايى خاص دارد؟ نگاه روششناختى واحد به همه اينها، آسيبى است كه تحقيق اسلامى را تهديد مىكند. عدم تفكيك روشى ميان مسائل هر رشته، ما را از رسيدن به هدف دور مىسازد. بدين ترتيب، تبيين نكردن حد و مرز روشهاى تجربى، عقلى، نقلى، شهودى و وحيانى در مسير اسلامىسازى انواع علوم انسانى يكى از آسيبهاى فراروى ماست. بدين منظور بايد مرز ميان علوم طبيعى و انسانى با نگاه اسلامى روشن شود. روش موجود در علوم طبيعى تجربى است؛ اما در علوم انسانى، هرمنوتيك نيز جايگاه ويژهاى دارد. بىتوجهى به ميزان متفاوت نقش هرمنوتيك كه فهم فهم يا روش فهم است، در علوم طبيعى و انسانى، آسيبى است كه رويكرد اسلامى به علوم انسانى را تهديد مىكند. در مسير اصلاح روششناسى اين علوم بايد روشن شود كه چگونه مىتوان علوم انسانى را از تنگنظرىهاى بينش پوزيتيويستى رها ساخت و بنيانهاى معرفتى، فلسفى و فرهنگى آن را كشف كرد.6
6. عينىنگرى و قطعيتبخشى به علوم تجربى
يكى از آسيبهاى اسلامىسازى علوم انسانى، قطعى تلقّىكردن نتايج علوم تجربى و كلىنگرى در آن از يكسو، و ظنى تلقّىكردن نتايج ساير علوم از سوى ديگر است. عده زيادى بسيار خوشبينانه به علوم تجربى و نتايج آن مىنگرند. چنين نگاهى با روش صحيح تحقيق ناسازگار است. افزون بر آنكه مانع ارزيابى صحيح علوم انسانى و اسلامىسازى آن مىشود.
7. محدودسازى روش تحقيق در علوم انسانى به روش تجربى
اگر روش تحقيق در علوم انسانى را به روش تجربى محدود سازيم ـ چنانكه امروزه روش غالب در كشور ما همين است ـ در اسلامىسازى اين علوم با مشكلات جدى مواجه مىشويم. حاكميت رويكرد پوزيتيويستى در غرب، در چند سده اخير موجب شده است كه تنها روش معتبر در اين عرصه، روش تجربى تلقّى شود؛ در حالى كه علوم انسانى به دليل پيوند ويژه با انسان، بايد از ساير روشهاى معتبر معرفتى نيز بهره گيرد؛ در غير اين صورت، نگاه به انسان مورد تحقيق در علوم انسانى، نگاهى يكسويه و غيرجامع خواهد بود. امروزه غالب دانشگاهيان روش تحقيق خود را در علوم انسانى، به ويژه در روانشناسى و جامعهشناسى، به روش تجربى محدود كردهاند و حوزويان به بعد تجربى اين علوم توجه اندكى نشان مىدهند. اين نگرش محدود در روش تحقيق كه از يكسو در دانشگاه و از سوى ديگر در حوزه علميه مشاهده مىشود، آسيبى است كه مانع نيل به اسلامىسازى علوم انسانى مىشود.
8. سطحىنگرى به جاى اجتهادگرايى
اسلامىسازى علوم انسانى، تلاشهاى اجتهادى و تحليل عميق منابع استنباط را مىطلبد و صرف اضافه كردن برخى آيات و روايات به منابع غربى، آنها را اسلامى نمىسازد. بخشى از كارهايى كه امروزه به نام اسلامىسازى انجام مىگيرد، چيزى جز گامهاى سطحى در اين مسير تلقّى نمىشود. براى مثال، آنچه در منابع اسلامى در كتب روايى، تفسيرى و آثار ارزشمند عالمان گذشته با عنوان «اخلاق» آمده است، دربردارنده آموزههاى تربيتى، روانشناختى، جامعهشناختى و... است كه به خوبى از هم تفكيك نشدهاند. مرزها و ابواب «فقه الاخلاق»، «فقه التربيه»، «فقه النفس»، «فقه الاجتماع» و رابطه اخلاق با تربيت، روانشناسى، فقه، حقوق و...، به اندازه كافى بررسى نشده است. روايات ناهمگون، متداخل يا متعارض درباره اخلاق به معناى عام، فراوان است و پژوهشهاى اجتهادى در اين عرصهها، اندك و غالبا ضعيف است. بخشى از كارهايى كه انجام مىشود، در حد افزودن برخى روايات به منابع غربى است و اين براى اسلامىسازى كافى نيست. آنچه موردنياز است، عبور از سطحىنگرى به اجتهادگرايى است. از طرفى چون مواجهه با مسائل جديد علوم انسانى و عرضه آنها بر كتاب و سنت، راهى طىنشده و بدون پيشينه كافى است، اجتهادى قوىتر از تحقيق در مسائل تكرارى و داراى پيشينه، مىطلبد. ورود روشهاى جدلى، ذوقى و شاعرانه در تبيين علوم انسانى اسلامى نيز آسيب ديگرى است كه اجتهادگرايى در اين مسير را تهديد مىكند. همچنين قداستگرايى در تحليل متون علمى، مانع تحقيق اجتهادى تلقّى مىشود.
اسلامىسازى علوم انسانى بايد با احتياط انجام پذيرد و تطبيق سريع آيات و روايات بر آموزههاى علوم انسانى و رد و اثبات آنها به دقتى ويژه نياز دارد. يكى از آسيبها در اين مسير، انطباق آموزههاى اسلام با تكيه به روايات ضعيف از حيث سند يا دلالت و يا استناد به آياتى از قرآن است كه دلالتشضعيف است. طرحاينگونهمباحث،ضريب خطاى نظريههاى اسلامى در علوم انسانى را بالا مىبرد و به تدريج راه را بر استناد به دلايل محكم دينى نيز مىبندد.
9. بىتوجهى به ميزان پيوند ميان علوم انسانى اسلامى و تمدن اسلامى
علوم انسانى نقشى شگرف و بنيادين در توسعه تمدن جوامع غربى ايفا كرده و حتى مرجع فكرى تمدن غرب است و در مقايسه با علوم تجربى، فنى مهندسى و پزشكى، جايگاهى برتر دارد؛ زيرا علوم انسانى منبع تدوين طرحهاى كلان و حياتى جامعه است؛ در حالى كه علوم تجربى، فنى مهندسى و پزشكى براى طرحهاى خرد به كار مىآيند و جايگاه طرحهاى كلان برتر از طرحهاى خرد است. در واقع، مديريت و جهتدهى طرحهاى خرد به وسيله طرحهاى كلان انجام مىگيرد. در غرب، علوم انسانى، بر علوم تجربى حاكم است؛ اما در كشور ما وضع به گونهاى ديگر است.
يكى از آسيبهاى اسلامىسازى علوم انسانى در كشور ما غفلت از ميزان پيوند آن با تمدن اسلامى است. نگارش علوم انسانى اسلامى در جامعه ما به گونهاى نبوده است كه ابعاد تمدن اسلامى را اشكار كند، راه ما را به سوى اين هدف هموار سازد، و علوم انسانى را بر علوم تجربى حاكم نمايد.
تا پيش از انقلاب اسلامى، در تدوين و اجراى طرحهاى خرد و كلان مقلد و وابسته به غرب بودهايم. بعد از انقلاب، تلاشهاى اوليه براى استقلال در بخش طرحهاى خرد (علوم تجربى) آغاز شد؛ غافل از آنكه استقلال واقعى و حركت در جهت تمدن اسلامى بدون استقلال در طرحهاى كلان (علوم انسانى اسلامى) ناممكن است. در حالى كه دانشگاههاى ما همچنان جايگاه تدريس علوم انسانى غربى بوده و هست، بدون آنكه گامهاى لازم براى اسلامىسازى آن برداشته شود.7
پيوند ميان علوم انسانى اسلامى و تمدن اسلامى دو نكته را بر ما عيان مىسازد:
نكته اول ضرورت اسلامىسازى اين علوم است؛ چراكه تمدن اسلامى جز در سايه بهكارگيرى علوم انسانى اسلامى حاصل نمىشود و اگر هم تغييرى حاصل شود، زودگذر و ناپايدار خواهد بود.
دوم آنكه تحقق اسلامىسازى علوم انسانى نشانى ويژه دارد و آن اينكه بايد بتواند جامعه را به سمت تمدن اسلامى سوق دهد، نه اينكه به تثبيت بيشتر تمدن غربى در كشور ما بينجامد. همينكه ما نتوانستهايم تمدن اسلامى را به گونهاى نسبتا مطلوب محقق كنيم، نشان مىدهد كه اسلامىسازى علوم انسانى ما دچار ضعف و آسيب است.
10. مبانىپردازى بيش از مسئلهپردازى
تدوين مبانى فلسفى علوم انسانى، اولين گام براى اسلامىسازى علوم انسانى است. مبانى بخشى از علوم انسانى اسلامى نيست؛ بلكه همچون ساير مبانى، امورى است كه خارج از آن علم بحث مىشود. گام مهمتر، استخراج اصول و اهداف كلى و جزئى و مسائل علوم انسانى از دل مبانى است. تبيين پيوند ميان مبانى با مؤلفههاى درونى هريك از علوم انسانى، گامى ضرورى و نپيموده است. تبيين مبانى علوم انسانى بايد مقدمهاى براى تغيير يا ابداع در اصول، روشها، اهداف و در نهايت مسائل اين علوم باشد؛ در حالى كه ما در همين مقدمه هم كار را به سرانجام نرساندهايم؛ از طرفى، نسبت به نوع تأثير مبانى اسلامى در مسائل جزيى علوم انسانى و اسلامى كردن آنها غافل هستيم. براى مثال، پذيرش جهانبينى توحيدى چگونه مىتواند در مسائل علوم مختلف انسانى متجلى شود؟8 اگر منابع معرفت با نگاه اسلامى به عقل و تجربه محدود نمىشود و معارف قابل درجهبندى و ارزشگذارى است، درجات معرفت مىتواند چه مسائل تازهاى را براى علوم مطرح كند؟ افزون بر اين، امروزه دايره علوم انسانى بسيار گسترش يافته و به صدها رشته تقسيم شده است؛ در حالى كه در كشور ما به تعداد محدودى از رشتهها توجه مىكنيم. عبور از مبانى و نيل به اسلامىسازى مسائل صدها رشته علوم انسانى، گامى ضرورى است كه خلأ آن احساس مىشود. به دليل مسئلهمحور نبودن تحقيقات در علوم انسانى اسلامى، كارهاى انجامشده توان پاسخگويى به مسائل جزيى و عينى را ندارد و رويكرد غالب، انتزاعى و كمثمر است.
11. ضعف سندى يا دلالى ادلّه نقلى
ساير آسيبهاى ناظر به توليدات علمى در اسلامىسازى علوم انسانى
برخى از آسيبها در اين حوزه، در فقر نظريه، استخراج نكردن ظرفيتهاى علمى آيات و روايات درباره گزارههاى علوم انسانى و ضعف در پاسخ به ابهامهاى موجود به علوم انسانى اسلامى ريشه دارد كه نيازمند تحقيقات بيشترى است. برخى از اين ابهامها عبارتاند از: معنا و قلمرو علم دينى، ميزان تعامل فقه و علوم انسانى، مرز علوم انسانى الهى و غيرالهى، ميزان رابطه توليدى ـ مصرفى و مبنايى ـ بنايى ميان علوم انسانى. برخى مشكلات به غفلت از ابعاد تعامل ميان نفس و بدن، طبيعت و ماوراى طبيعت، و دنيا و آخرت، غفلت از مرز دقيق انسانشناسى تجربى و غيرتجربى و نوع پيوند ميان آنها و نقش آنها در ميزان تعامل ميان روش تجربى و غيرتجربى در علوم انسانى.
آسيبها در حوزه نيروى انسانى
بخشى از آسيبهاى اسلامىسازى علوم انسانى به كاستىهاى مربوط به نيروى انسانى است كه نمونههايى از آن عبارتاند از:
1. فقدان پژوهشگران ميانرشتهاى (علوم انسانى اسلامى) به اندازه كافى: اسلامىسازى علوم انسانى نيازمند پژوهشگرانى است كه هم متخصص علوم انسانى غربى، تخصص داشته باشند و هم در علوم حوزوى متبحر باشند تا از توانايى لازم براى اسلامشناسى برخوردار باشند. منظور از تخصص در علوم انسانى نيز ورود در تمام رشتههاى آن نيست، بلكه داشتن تخصص در يكى از رشتههاى آن لازم است؛ زيرا تخصص در تمام رشتههاى علوم انسانى به آسانى ممكن نيست و اطلاع اجمالى از رشتههاى مختلف علوم انسانى، براى نيل به اسلامىسازى آنها كافى نيست. چنين نيروهايى در جامعه علمى ما اندك هستند. بسيارى از كسانى كه دغدغه اصلاح علوم انسانى را دارند يا دچار ضعف اجتهادى هستند و بر منابع دسته اوّل دينى (قرآن و حديث) و روش استنباط تسلط ندارند يا از مبانى فلسفى و فلسفه اسلامى، آشنايى كافى ندارند و يا در شناخت مبانى انديشه غربى در حوزه انسانشناسى، خداشناسى، هستىشناسى و معرفتشناسى كاستى دارند. فقدان اين توانايىها به گسترش افكار التقاطى در جامعه علمى منجر مىشود.
1. نداشتن جسارت علمى براى ورود در عرصههاى جديد علمى در حوزه علوم انسانى: بىترديد اسلامىسازى علوم انسانى به دليل تازه بودن ورود در اين عرصه، به جرئت علمى ويژه نياز دارد. نگارش و تحقيق در هر عرصه جديد كه قبلاً نظريهپردازى نشده و يا تحقيقات بسيار اندك است، كارى مشكل و نيازمند اعتماد به نفسى ويژه است. بدون چنين روحيهاى، تحقيق به ثمر نمىنشيند. افزون بر اين، چه بسا هر سخن جديدى مورد نقد و تهاجم ساير متفكران قرار گيرد و اين امر كار را بر محقق سخت مىسازد. بدون جرئت علمى، عبور از اين مراحل ممكن نيست.
2. غالب شدن روحيه حاشيهزنى و تقليدمحورى به جاى فرضيهسازى و نظريهپردازى در دانشمندان علوم انسانى و اسلامى: غالب آنچه در مواجهه با علوم انسانى متداول در كشور ديده مىشود، ترجمه، نقل و حداكثر بازنگارى مطالب انديشمندان غربى و تبليغ آن است. نوعى روحيه انفعال در برابر اين افكار بر جمع زيادى از استادان داخلى اين رشته حاكم است. نهايت تلاش كسانى كه از اين سطح فراتر رفتهاند، نوعى حاشيهزدن بر آن سخنان و نقد كردن آن است، در حالى كه اسلامىسازى علوم انسانى گامى فراتر از نقد مىطلبد. استادان فراوانى به تدريس و تحقيق در علوم انسانى مشغولاند، اما آثار حاوى نظريهپردازى در اين علوم اندك است.
3. پايين بودن روحيه مقدس جهادى و انگيزه معنوى در اين مسير: اسلامىسازى علوم نيازمند انگيزه قوى معنوى و حركتى جهادگونه است؛ زيرا فرهنگ غربى، مبانى و انديشههاى فكرى آن در بخشهاى مختلف جامعه ما نفوذ كرده و به منزله تهاجمى گسترده عليه ارزشهاى اسلامى در حال گسترش است. مقابله منطقى و موفق با آن، مشابه مقابله با تهاجم فراگير نظامى، نيازمند انگيزه قوى معنوى است. تحولات جامعه اسلامى ما نشان داده است كه ورود موفقيتآميز در چنين ميدانهاى نبردى، بدون داشتن چنين روحيهاى حاصل نمىشود. اگر قرار باشد محققان اين عرصه فقط با نگاه مادى و كسب درآمد و ارتقاى شغلى و رتبه علمى وارد اين عرصه شوند، نمىتوانند از اين عقبه عبور كنند و به قلّه اسلامىسازى علوم انسانى راه يابند. متأسفانه انگيزههاى معنوى در محيطهاى علمى به سادگى فراموش مىشود؛ به ويژه اگر نگاهى تقليدى به آموزههاى علوم انسانى غربى و نوعى بدبينى به دين و معنويت هم وجود داشته باشد. اگر محققان اين عرصه، درصدد نيل به دغدغههاى شخصى خود باشند و به نياز جهانى اصلاح علوم انسانى و نياز ويژه جوامع اسلامى نينديشند، قافله اسلامىسازى علوم انسانى راه نخواهد افتاد. بىشك با وجود حاكميت علوم انسانى غربى در جامعه اسلامى، فرهنگ دينى حاكم نخواهد شد.
4. نداشتن فرصت كافى و عدم تمركز بر تحقيق: بسيارى از كسانى كه دغدغه اسلامىسازى علوم انسانى را دارند، فرصت كافى براى انجام دادن تحقيق ندارند. آنان به دليل مسئوليتهاى متعدد، توانايى تمركز در تحقيق ندارند و غالبا ورودشان به اين عرصه به عنوان رشته جنبى است، نه اصلى. روشن است كه با اين روند نمىتوان انتظار نتايج قابل توجه داشت. صرفنظر از استادان، بسيارى از دانشجويان مقطع كارشناسى ارشد و دكترى در علوم انسانى، در كنار تحصيل، شاغل، و از فضاى علمى و پژوهشى دورند؛ در حالى كه آنان بايد با خاطرى آسوده تحصيل كنند تا بتوانند به نوآورى علمى دست يابند.
5. حاكميت مدركگرايى به جاى علمگرايى: اين آسيب دانشگاهيان را فراگرفته و برخى حوزويان را نيز به تدريج آلوده ساخته است. بىترديد اسلامىسازى علوم انسانى نيازمند نيروهايى است كه حقيقتا به توليد علم بينديشند، بيش از آنكه به پول و مدرك توجه كنند.
6. ورود استعدادهاى ضعيف به رشتههاى علوم انسانى و عدم استقبال طلاب و دانشجويان مستعد از اين رشته: يكى از پيشنيازهاى اين عرصه، نيروى انسانى مستعد و تواناست؛ در حالى كه متأسفانه داوطلبان با استعداد، غالبا به ساير رشتهها روى مىآورند. جوّ غالب در دانشگاه، علوم فنى مهندسى و تجربى و در حوزههاى علميه، فقه و اصول و فلسفه است و نيروهاى مستعد بيشتر در مسير جو غالب حركت مىكنند.
آسيبها در حوزه ساختارهاى آموزشى و پژوهشى
نمونههايى از آسيبهاى ساختار مؤسسات علمى كه عهدهدار اسلامىسازى علوم انسانى هستند عبارتاند از:
1. خردنگرى به جاى كلاننگرى: براى حركتى مؤثر در اين زمينه بايد نگاه وسيع و همهجانبه به علوم انسانى داشته باشيم و اين امر نيازمند سازماندهى كلان در وزارتخانهاى مستقل است، به گونهاى كه بتواند جريان توليد علم در اين عرصه را هدايت كند. براى نيل به اسلامىسازى لازم است وزارتخانهاى حوزوى دانشگاهى تأسيس شود و طرحى نو ارائه دهد.
2. ضعف اهتمام لازم از جانب حوزه و دانشگاه براى انجام اين مهم: اگر هريك از دو پايگاه اصلى علم اهتمامى ويژه به اين امر نداشته باشند، نتيجه مطلوب حاصل نخواهد شد. بايد در وزارتخانهاى كه عهدهدار اين مهم مىشود، وزير، معاونان و مديران ارشد از نخبگان علمى حوزه و دانشگاه در علوم انسانى اسلامى باشند تا در اين مسير دغدغه كافى و تصور نسبتا واقعبينانه از راه داشته باشند.
3. فقدان بودجه لازم در مقايسه با علوم تجربى: علوم انسانى اسلامى نيازمند سازماندهى مستقل با بودجههاى كلان و انجام كارگروههاى تخصصى است. جهتگيرى عمده در وزارت علوم، تحقيقات و فناورى مربوط به علوم تجربى است. از آنجا كه علوم تجربى با سازمانها، مراكز و شركتهاى بزرگ صنعتى مرتبط است، بودجههاى زيادى در رشد آن صرف مىشود؛ اما در عرصه علوم انسانى نه وزارتخانه مرتبط با آن چنين اهتمام مالى دارد و نه از منابع بيرونى چندان تغذيه مىشود. وقتى علوم انسانى از اين نظر فقير باشد، وضع بودجه اسلامىسازى آن روشن مىشود. همين امر موجب شده است كه رغبت براى تحقيق در اين موضوع كاهش يابد و روند نزولى آن ادامه يابد.
4. عدم ساماندهى نظام آموزشى بر اساس علوم انسانى اسلامى از دوره دبستان تا سطوح بالاتر: نظام آموزشى و مراكز آموزشى كشور ما در سطوح مختلف آن، كانون انتقال ديدگاههايى است كه در بستر تاريخى، فرهنگى و اجتماعى غرب و براى حل مشكلات خودشان شكل گرفتهاند، نه براى نيل به اهداف جامعه اسلامى. رسيدن به اهداف اسلامى نيازمند بازنگرى جدى در نظام آموزشى دورانهاى مختلف آموزشى است. برخى از آموزشهاى اوليه در دوران دبستان و با زبان كودكانه و برخى از پايههاى فكرى اسلامىسازى در دوران راهنمايى و دبيرستان و بخشى در دانشگاه بايد عرضه شود. بيان مناسب و استمرار آن در طول دوران آموزش، به نهادينهسازى ارزشهايى منجر مىشود كه در اسلامىسازى علوم انسانى ضرورى است.
البته نوع نياز آموزشى لازم، در دورههاى مختلف تحصيلى متفاوت است. براى مثال در اواخر دبيرستان و اوايل دانشگاه لازم است كه واحدهايى مانند «فلسفه علوم انسانى»، «فلسفه اسلامى» و «مبانى انديشه غربى» در رشتههاى علوم انسانى در ساختارهاى آموزش افزوده شود. همچنين آموزشهايى درباره روشهاى توليد علم دينى و نظريهپردازى در حوزه علوم انسانى براى آنها ضرورى است. بىتوجهى به آموزشهاى مقدماتى لازم، مشكلات فراوانى را براى فارغالتحصيلان علوم انسانى پيشروى ما نهاده است. ساختارهاى آموزشى و پژوهشى در مراكز مرتبط، در ارائه رشتههاى علوم انسانى به اين مقدّمات توجه كمترى دارند و غالبا از بدو ورود دانشجو به رشته علوم انسانى و بدون آمادگى ذهنى، آنان را بر سر سفره رنگارنگ علوم انسانى غرب مىنشانند.
بىترديد ساماندهى آموزشى براى نيل به اسلامىسازى علوم انسانى، افزون بر فراهمسازى منابع آموزشى لازم، نيازمند تربيت معلمان و استادان مناسبى نيز براى تدريس اين كتب است؛ در حالى كه در شرايط جارى در هر دو بُعد (مواد آموزشى و معلم) آسيبهاى جدى وجود دارد.
5. عدم شناخت كافى علوم انسانى با استفاده از منابع دست اول: آثار مرتبط با علوم انسانى موجود در ايران، غالبا ترجمههايى از آثار قديمى است. ساختارهاى آموزشى مرتبط نيز در كشور ما به گونهاى برنامهريزى نشده است كه آثار جديد علوم انسانى را به سرعت ترجمه و در اختيار فرد يا كارگروههاى تخصصى براى اسلامىسازى قرار دهد يا نيروهايى را تربيت كند كه افزون بر تخصص در اسلام و علوم انسانى، به زبان خارجى مربوط به آن نيز مسلط باشند. لازم است محققان منابع جديد غربى اعم از كتب و مجلات را در اختيار داشته باشند كه چنين امكانى نيز فراهم نشده است؛ در حالى كه در بخش علوم طبيعى و تجربى، امكانات علمى بسيار بيشترى براى محققان فراهم است.
6. مشكلات متعدد نظام پاياننامهها: پاياننويسى در حوزه و دانشگاه متناسب با اسلامىسازى علوم انسانى نظام نيافته است. پاياننامهنويسى سرمايه عظيمى است كه هدايت شايسته آن مىتواند به گامهاى اساسى و مقدماتى به سوى توليد نظريه در عرصه علوم انسانى اسلامى منجر شود. ساختار آموزشى مراكز علمى به گونهاى نيست كه از اين سرمايه، براى نياز ضرورى علوم انسانى بهرهاى درخور ببرد. آنچه غالبا مشاهده مىشود، سپرى كردن صورى دوران پاياننامهنويسى براى كسب نمره و اخذ مدرك است. متأسفانه پاياننامهها در رشتههاى علوم انسانى ضعف بيشترى دارند.
7. عدم تعامل منظّم فكرى بين استادان و دانشجويان علوم انسانى: اسلامىسازى موردنظر نيازمند روند آموزشى ويژهاى است كه شاگردان را براى چنين هدفى تربيت كند. يكى از ويژگىهاى چنين نظام آموزشى، فراهمسازى بستر تعامل جدى ميان استاد و شاگرد براى جهتدهى دانشجو در مسير اسلامىسازى است. در مراكز علمى مرتبط با موضوع چنين تعاملى كمتر مشاهده مىشود. در نتيجه، خروجى اين كلاسها، نيروى انسانى آماده براى نظريهپردازى در اسلامىسازى نيست.
8. فقدان كميتههاى علمى سهضلعى: براى هدف مورد بحث، همكارى پژوهشگران ميانرشتهاى، پژوهشگران متخصص علوم انسانى و پژوهشگران متخصص علوم اسلامى و علوم انسانى ضرورى است. بدون تعامل فكرى مستمر با وسعت وقت و امكانات كافى، نمىتوان گامى بلند در مسير اسلامىسازى برداشت. برگزارى چنين حلقهها و كارگروههاى قوى مىتواند به توليد فكر در اين ميدان بينجامد؛ در حالى كه تشكيل و فعاليت چنين كميتههايى به ندرت در كشور ديده مىشود.
نتيجهگيرى
روند اسلامىسازى علوم انسانى در ايران دچار آسيبهايى است كه به رغم دغدغههاى گوناگون و عزمهاى موجود براى نيل به اين هدف، همچنان گامهاى اوليه را طى مىكند.
توليدات علمى كشور ما در عرصه علوم انسانى، فاقد روششناسى مناسب است؛ غالبا روش تحقيق به روش تجربى محدود شده و در نگاه رايج نتايج آنها، عينى و قطعى تلقّى مىشود.
در علوم انسانى جارى، سطحىنگرى به جاى اجتهادگرايى حاكم است. نيروى انسانى محقق در علوم انسانى، جسارت علمى لازم براى ورود در عرصههاى جديد علمى را ندارد و روحيه غالب بر آنها حاشيهزنى و تقليدمحورى به جاى فرضيهسازى و نظريهپردازى است. همچنين مشاهده مىشود كه روحيه مقدس جهادى و انگيزه معنوى در اين مسير، در حال كاهش است.
ساختارهاى آموزشى كشور در حوزه و دانشگاه نيز اهتمام لازم را از خود نشان نمىدهند و به جاى كلاننگرى، نگاهى خرد به مسئله دارند. مراكز تأمينكننده منابع مالى دانشگاهها، بودجه لازم را در مقايسه با رشتههاى علوم تجربى، در اختيار علوم انسانى قرار نمىدهند؛ حتى همين بودجه و امكانات موجود نيز بيشتر در انحصار صاحبان مدرك و شهرت است. مشكل بالاتر اينكه، نظام آموزشى براى تحقق و گسترش علوم انسانى اسلامى و كاربردى كردن آن ساماندهى نشده است.
بيان آسيبها نه براى دميدن روح يأس در كالبد جامعه علمى، بلكه به هدف برجستهنمايى خلأها براى ارتقاى بهرهورى از مجموعههاى فكرى است. بايد در كنار بيان آسيبها، راهكارها نيز عرضه شود كه اميد الهى داريم نگارش آن در مجالى ديگر انجام شود. مىتوان گفت كه بخش عمده آسيبها، در درون خود به راهكارها نيز اشاره دارد؛ گرچه تبيين آنها بحث مستقلى مىطلبد.
··· منابع
ـ مصباح، محمدتقى، جستارهايى در فلسفه علوم انسانى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1389.
ـ دلتاى، ويلهلم، مقدمه بر علوم انسانى، ترجمه منوچهر صانعى درهبيدى، تهران، ققنوس، 1388.
ـ حسيننژاد محمدآبادى، حميد، «رابطه علم با فرهنگ و تمدن اسلامى از ديدگاه شهيد مطهّر»، انديشه حوزه، ش 60، مهر و آبان 1385.
ـ حدّادعادل، غلامعلى، «بدون علوم انسانى اسلامى به تمدن مستقل نمىرسيم»، پويا، ش 16.
ـ خورسندى طاسكوه، على، علوم انسانى و ماهيت تمدنسازى آن، تهران، پژوهشكده مطالعات فرهنگى و اجتماعى، 1388.
ـ خندان، علىاصغر، درآمدى بر علوم انسانى اسلامى، تهران، دانشكده امام صادق عليهالسلام، 1388.
ـ معاونت پژوهشى دفتر تبليغات اسلامى، آيينه انديشه، ش 13ـ16 1388ـ1389.
Lindbeck, George A, The Nature of Doctrine, Religion and Theology in a Postliberal Age, Philadelphia, Westminster, 1984.
* دانشيار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. دريافت: 20/6/90 ـ پذيرش: 29/7/90.
1ـ آيينه انديشه، ش 13ـ16 1388ـ1389.
2ـ حتى اگر در علوم انسانى از صدق هم سخن به ميان مىآيد، غالبا منظور از آن انطباق با واقع نيست، بلكه ديدگاههاى نسبىگرا، انسجامگرا يا پراگماتيسم مطرح است.
3ـ ر.ك: غلامعباس توسلى، نظريههاى جامعهشناسى، ص 216ـ219.
4. The Nature of Doctrine.
5. George A. Lindbeek, The Nature of Doctrine, p. 134.
6ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، جستارهايى در فلسفه علوم انسانى، ص 83ـ87؛ ويلهلم ديلتاى، مقدمه بر علوم انسانى، ترجمه منوچهر صانعى درهبيدى، دفتر ششم.
7ـ ر.ك: حميد حسيننژاد محمدآبادى، «رابطه علم با فرهنگ و تمدن اسلامى از ديدگاه شهيد مطهّرى»، انديشه حوزه، ش 60؛ غلامعلى حدّادعادل، «بدون علوم انسانى اسلامى به تمدن مستقل نمىرسيم»، پويا، ش 16؛ على خورسندى طاسكوه، علوم انسانى و ماهيت تمدنسازى آن، فصل علوم انسانى و تمدنسازى دينى.
8ـ ر.ك: علىاصغر خندان، درآمدى بر علوم انسانى اسلامى، بخش دوم.