معرفت، سال بیستم، شماره یازدهم، پیاپی 170، بهمن 1390، صفحات 63-

    نقش عاشورا و عزادارى‏هاى عصر ائمّه علیهم‏السلام در سقوط امویان و پیروزى عباسیان

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محمدطاهر رفیعی / *کارشناس ارشد - دین شناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / Mt_Rafei2007@Yahoo.com
    چکیده: 
    واقعه خونین و غمناک عاشورا هرچند از دید امویان نقطه عطفى در تاریخ خلافت اموى به شمار مى‏رفت، اما در واقع این قضیه بستر سقوط آنان را فراهم ساخت؛ زیرا با وجود آنکه در آغاز تعداد اندکى از مسلمانان به یارى حسین‏بن على علیه‏السلام در کربلا حضور یافتند، ولى با شهادت آن حضرت روحیه انقلابى مردم زنده گردید و قیام‏هاى پیاپى بر ضد خلفاى اموى و سپس عباسى صورت گرفت. این نوشتار درصدد است با تحقیق کتابخانه‏اى مبتنى بر روایات و یافته‏هاى تاریخى، به مهم‏ترین عوامل سقوط امویان و پیروزى عباسیان اشاره نموده و نقش عاشوراى حسینى و عزادارى عصر ائمه علیهم‏السلام را در این میان بررسى نماید. با توجه به اهمیت قیام حسینى در تاریخ اسلام و شیعه، حرکت‏هاى انقلابى و شهادت‏طلبانه دوستان اهل‏بیت که در نهایت به سقوط امویان و پیروزى عباسیان تمام شد، تنها با الهام‏پذیرى از قیام عاشورا قابل تحلیل است. در این میان، اهتمام امامان شیعه بر ترویج اهداف عاشورا از طریق عزادارى و زیارت نقش مهمى داشته است، هرچند این سخن به معناى کم‏رنگ نمودن سایر عوامل تأثیرگذار در این مسئله نیست.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیستم ـ شماره 170 ـ بهمن 1390، 63ـ76

    نقش عاشورا و عزادارى‏هاى عصر ائمّه علیهم‏السلام در سقوط امویان و پیروزى عباسیان

    محمدطاهر رفیعى*

    چکیده

    واقعه خونین و غمناک عاشورا هرچند از دید امویان نقطه عطفى در تاریخ خلافت اموى به شمار مى‏رفت، اما در واقع این قضیه بستر سقوط آنان را فراهم ساخت؛ زیرا با وجود آنکه در آغاز تعداد اندکى از مسلمانان به یارى حسین‏بن على علیه‏السلام در کربلا حضور یافتند، ولى با شهادت آن حضرت روحیه انقلابى مردم زنده گردید و قیام‏هاى پیاپى بر ضد خلفاى اموى و سپس عباسى صورت گرفت.

    این نوشتار درصدد است با تحقیق کتابخانه‏اى مبتنى بر روایات و یافته‏هاى تاریخى، به مهم‏ترین عوامل سقوط امویان و پیروزى عباسیان اشاره نموده و نقش عاشوراى حسینى و عزادارى عصر ائمه علیهم‏السلام را در این میان بررسى نماید.

    با توجه به اهمیت قیام حسینى در تاریخ اسلام و شیعه، حرکت‏هاى انقلابى و شهادت‏طلبانه دوستان اهل‏بیت که در نهایت به سقوط امویان و پیروزى عباسیان تمام شد، تنها با الهام‏پذیرى از قیام عاشورا قابل تحلیل است. در این میان، اهتمام امامان شیعه بر ترویج اهداف عاشورا از طریق عزادارى و زیارت نقش مهمى داشته است، هرچند این سخن به معناى کم‏رنگ نمودن سایر عوامل تأثیرگذار در این مسئله نیست.

    کلیدواژه‏ها: عاشورا، عزادارى، امویان، عباسیان، سقوط، پیروزى.

     

    مقدّمه

    ریشه‏هاى حکومت امویان به زمان انتخاب معاویه‏بن ابى‏سفیان، به عنوان والى شام، از سوى خلفاى پیشین، برمى‏گردد. هنگامى که امیرالمؤمنین على علیه‏السلامبه خلاف رسید، دستور برکنارى معاویه را صادر نمود، ولى او به جنگ با امام برخاست و در نهایت، به خاطر بى‏وفایى یاران امام على علیه‏السلام و حیله سعدبن وقاص، نتیجه جنگ به نفع معاویه خاتمه یافت.279 در زمان خلافت حسن‏بن على علیه‏السلامنیز، معاویه با لشکر بزرگى از شام به جنگ با امام علیه‏السلامبه سمت عراق آمد، ولى بى‏وفایى و ضعف یاران عراقى، بار دیگر نتیجه رویارویى را به نفع معاویه خاتمه داد که به امضاى پیمان صلح با معاویه انجامید. براساس این صلح‏نامه، قرار شد حکومت اسلامى به معاویه واگذار گردد، ولى پس از مرگ او، خلافت به خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهبازگردانده شود.280 اما معاویه با نادیده گرفتن مفاد صلح‏نامه، فرزند خود یزید را به ولیعهدى تعیین کرد.281 به خلافت رسیدن یزید سرآغاز سقوط امویان گردید؛ زیرا دیرى نگذشت که روحیه خودکامگى و ضددینى یزید، حکومت امویان را از درون و بیرون با چالش‏هاى بزرگى روبه‏رو ساخت که در نهایت، سقوط حکومت آنان به دست عباسیان را در پى داشت. قیام سیدالشهداء علیه‏السلام و شهادت رقت‏آور آن حضرت، هرچند در ظاهر پیروزى امویان را نشان مى‏داد، ولى حضور فعال اسراى اهل‏بیت در کوفه و شام و پس از آن، فعالیت‏هاى آگاهى‏بخش امامان معصوم علیهم‏السلام و دوستانشان، ماهیت قیام عاشورا به خوبى تبیین گردید. از همین‏جا بود که هرگاه مسلمانان کوچک‏ترین فرصتى براى اعتراض‏هاى مسلحانه بر ضد خلفاى اموى و عباسى به دست مى‏آوردند، از آن دریغ نمى‏کردند. از همین‏رو، تبیین نقش عاشورا در سقوط امویان و پیروزى عباسیان مورد توجه جدى نویسندگان قرار گرفته و آثار فراوانى در این زمینه تدوین شده است. هرچند به پیامدهاى سیاسى ـ اجتماعى سوگوارى‏هایى که در عصر ائمّه علیهم‏السلام و با رهنمودهاى آنان براى شهداى کربلا برگزار مى‏شد، توجه کمترى شده است. از جمله در کتاب واقعة کربلاء فى‏الوجدان الشعبى نوشته محمدمهدى شمس‏الدین، از اشعار و مراثى زمان ائمّه علیهم‏السلام با توجه به ارزش، جایگاه، آثار و پیامدهاى آن بحث شده است؛ و ضمن پرداختن به ادوار و مراحل عزادارى از عاشورا تا عصر حاضر، به جایگاه سیاسى آن، در عصرِ ائمّه علیهم‏السلام نیز اشاراتى اشاره شده است.

    سیدصالح شهرستانى در تاریخ النیاحة على الإمام الشهید الحسین‏بن على علیه‏السلام با بررسى تاریخِ سوگوارى امام حسین علیه‏السلام از زمانِ پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله تا عصرِ حاضر، محدودیت‏هاى سوگوارى در عصرِ ائمّه علیهم‏السلامو عکس‏العمل خلفاى اموى و عباسى در برابر عزادارى را بیان داشته است.

    حسن‏الأمین لبنانى در جلد اول دائره‏المعارف الاسلامیة الشیعیة با طرح مباحثى در رابطه با عزادارى امام حسین علیه‏السلام در عصر ائمّه علیهم‏السلامو پس از آن، در خصوص پیامدهاى سیاسى ـ اجتماعى عزادارى آن زمان نیز مباحث سودمندى ارائه داده است.

    در پژوهش‏هاى معاصران نیز، مباحثى مفیدى درباره آثار و فواید و فلسفه عزادارى امام حسین علیه‏السلاممطرح شده، اما در خصوص موضوع فوق بحث کمترى صورت گرفته است. بنابراین، نوشتار حاضر با طرح پرسش‏هاى زیر، به تبیین جایگاه عزادارى عصر ائمّه علیهم‏السلام در حفظ عاشورا و اسلام مى‏پردازد:

    ـ چه عواملى در سقوط امویان و پیروزى عباسیان نقش داشت؟

    ـ عاشورا و سوگوارى‏هاى پیشوایان دین و دوستان اهل‏بیت تا چه حد در این میان تأثیرگذار بود؟

    پس از واقعه عاشورا، مسلمانان بسیارى در اعتراض به حکومت خلفاى اموى قیام نمودند، تا آنکه با قیام عباسیان، حکومت امویان خاتمه یافت و فصل دیگرى در تاریخ خلافت شروع گردید. در ظاهر، عوامل گوناگونى در سقوط و صعود امویان و عباسیان نقش داشت، ولى انگیزه انتقام گرفتن خون شهداى کربلا بزرگ‏ترین توجیه قیام‏هاى دوستان اهل‏بیت بود، به گونه‏اى که حتى گاهى دیگران نیز درصدد بهره‏گیرى از این فرصت برمى‏آمدند. الهام‏پذیرى از خط سرخ حسینى، مهم‏ترین عامل به وجود آمدن روحیه انقلابى میان مسلمانان به شمار مى‏آید؛ چنان‏که اهتمام ویژه معصومان علیهم‏السلام بر گرامیداشت واقعه عاشورا نیز بیشتر براى آن بود تا خاطره عاشورا و اهداف قیام سیدالشهدا علیه‏السلام به درستى احیا و حفظ شود و در مجالس سوگوارى نیز زمینه شناخت حقایق فراهم گردد. در مفهوم عزادارى، رثا و گریه، و نیز اجتماع نمودن و بیان محاسن و پرداختن به مسائل مهم زمان در ضمن اشعار و گفتار نهفته است؛ زیرا عزه و عزا به معناى گروهى از مردم است که همدیگر را در رنج و مصیبت به صبر وادارند.282 و «مرثیه نمودن بر میت؛ یعنى گریه نمودن بر او، ستایش نمودن و شمردن نیکویى‏هاى وى، و همچنین سرودن اشعار درباره او.»283

    بنابراین، اینکه در روایات به شیعیان سفارش شده است که در روز عاشورا همدیگر را در مصیبت امام حسین علیه‏السلام تعزیت گویند (وَلْیعزّ بعضُهم بعضا)284 تنها به ابراز احساسات فردى محدود نمى‏شود؛ زیرا لفظ «گریه»، همچنین واژه‏هاى «بکاء»، «دمع» و «عبرة» که در عربى، به معناى جارى شدن آبى است از چشم در وقت شوق، سوزشِ دل به خاطر مصیبت، ترس و یا غیر آن،285 همانند عزادارى به اختیارى و غیراختیارى تقسیم مى‏شود. گریه غیراختیارى آن است که به خاطر داغدیدگى واقعى، شخص بى‏اختیار اشک مى‏ریزد؛ و گریه اختیارى آن است که بیشتر تحت تأثیر مسائل ارزشى و معنوى به انسان دست مى‏دهد؛ همانند گریه در فقدان بزرگان علمى و دینى، به خاطر محروم شدن از بهره‏مندى از دانش‏ها و معنویت‏هاى آنان، گریه بر مظلوم که نمونه بارز آن، عزادارى و گریه‏هاى پیشوایانِ دین و شیعیان بر شهادت ائمّه اطهار علیهم‏السلامو سیدالشهداء علیه‏السلام است. همچنین در این قسم، گریه و عزادارى سیاسى قرار مى‏گیرد؛ آن‏گونه که امام خمینى قدس‏سره فرموده است: «زنده نگه داشتن عاشورا یک مسئله بسیار مهم سیاسى ـ عبادى است. عزادارى کردن براى شهیدى که همه چیز را در راهِ اسلام داده، یک مسئله سیاسى است.»286

    پس با وجود آنکه اصل گریه بر مصیبت، یک امرِ طبیعى است که ناخودآگاه به وجود مى‏آید؛ ولى جهت‏دهى گریه اختیارى در دست خود فرد است، که آیا از این حالت تنها براى تسکین و آرامش درونى خود استفاده مى‏کند، یا به اهداف دیگرى نیز مى‏اندیشد؛ زیرا او در وضعیتى نیست که نتواند همانند اوّلى تصمیم‏گیرى نماید، بلکه در یک موقعیت ویژه‏اى قرار دارد که مى‏تواند اهداف مهمى را با این گریه‏ها دنبال نماید. و این ویژگى در سوگوارى‏هاى موردنظر پیشوایان دین به وضوح یافت مى‏شود.

    عوامل سقوط حکومت امویان

    سقوط امویان تحت تأثیر عوامل گوناگونى از جمله اختلافات داخلى، زنده شدن روحیه تعصب‏هاى قبیله‏اى میان آنان و قیام‏هاى مخالفان، همانند قیام شیعیان، علویان و عباسیان، به وقوع پیوست. به طور کلى، چالش‏هایى که امویان با آن روبه‏رو گردیدند در دو بخش عمده داخلى و خارجى قابل ارزیابى است. در بعد داخلى، مى‏توان به اختلافات و در نتیجه، ضعف‏هایى اشاره کرد که دامنگیر آنان شده بود.287 بعد خارجى نیز شامل اعتراضات مردمى مى‏شد که با استفاده از فرصت‏هاى موجود، تحت تأثیر مشکلات درونى بنى‏امیه، به وجود آمده و به شکل قیام‏هاى بزرگ ظهور مى‏یافت.

    عوامل درونى

    عوامل درونى سقوط امویان به اختلافات و مشکلاتى ارتباط مى‏یافت که بیشتر متأثر از دو امر بود: یکى مسئله ولیعهدى و دیگرى تشدید تعصب‏هاى قبیله‏اى.

    تعیین ولیعهدى یزید از سوى معاویه، تبدیل به یک سنت نزد امویان گردید و پس از آن، هر حاکمى در تلاش بود تا یکى از نزدیکان و ترجیحا فرزند خود را، به ولیعهدى برگزیند. به طور طبیعى، این رفتار، اعتراض سایر امویان را نیز در پى داشت و اولین چالش آن در ولیعهدى معاویه پسر یزید آشکار گردید. وقتى یزید فرزند نوجوان خود معاویه را که شخصى بى‏علاقه به حکومت و بى‏تجربه در امور مملکت بود، به ولیعهدى برگزید، این کار براى مروان‏بن حکم که خود را بزرگ امویان مى‏دانست، بسیار گران تمام شد و نمى‏توانست بپذیرد که با وجود وى فردى همانند معاویه‏بن یزید در رأس حکومت باشد. چنان‏که هنگام دفن معاویه (که پس از مدت کوتاهى، از خلافت استعفا داد و بسیار زود از دنیا رفت)، مروان خواسته‏هاى درونى خود را این‏گونه ابراز کرد: «ابو لیلى (معاویه‏بن یزید) از دنیا رفت و پس از او پادشاهى مال کسى است که بر دیگران پیروز گردد.»288

    مهم‏تر آنکه معاویه هیچ‏کارى در زمان حکومت خود انجام نداد و بلکه پس از زمان کوتاهى، بدون آنکه کسى را به جانشینى خود معرفى کند، از قدرت کناره‏گیرى کرد و دلایل استعفاى خود را، ضمن خطبه‏اى در مسجد شام، این‏گونه شرح داد: «جدم معاویه بر سر خلافت با کسى که سزاوارتر و شایسته‏تر از او بود، به نزاع برخاست و آن را از آن خویش کرد. پس از او، پدرم عهده‏دار خلافت شد که هیچ‏گونه شایستگى آن را نداشت و من نمى‏خواهم با خداى عزَّوجلّ دیدار کنم در حالى که بار مظلمه شما بر دوشم باشد. شما اختیار دارید خلافت را به هرکه مى‏خواهید واگذار نمایید.»289

    وقتى مردم اصرار نمودند که با تعیین جانشین، حکومت را از سردرگمى نجات دهد، او در پاسخ آنان گفت: «به خدا قسم، من از این خلافت در زندگى‏ام بهره‏اى نبردم، پس چگونه مسئولیت آن را پس از مرگم به عهده گیرم؟ اگر خیر و برکتى در آن بود تاکنون سفیانیان از آن به اندازه کافى سود برده‏اند، من نمى‏خواهم شیرینى آن را براى بنى‏امیه بگذارم و خودم تلخى‏هاى آن را (رنج و عذاب اخروى آن را) بچشم.»290

    در نتیجه، با مرگ معاویه پسر یزید، در سال 64، حکومت امویان دچار اختلاف، ضعف و پراکندگى شکننده‏اى گردید، چنان‏که در هنگام دفن معاویه شاعرى به نام أرغم فزارى این شعر را خواند: «گویا مى‏بینم که دیگ‏هاى فتنه در حال جوشیدن است و پادشاهى پس از ابو لیلى (معاویه) مال کسى است که (در این فتنه) پیروز گردد.»

    عده‏اى همانند ضحاک‏بن قیس که قبلاً والى شام نیز بود، از زبیریان در مکه طرفدارى مى‏کردند.291 شرایط به گونه‏اى پیش آمد که حتى ابن‏زیاد نتوانست در بصره به حکومت خود ادامه دهد، بلکه تمام اختیارات را به مردم بصره واگذار نمود و به آنها گفت: «یزید در شام مُرد و مردم پس از او اختلاف نموده‏اند. شما... مردى را خودتان انتخاب کنید که مورد پسند شما باشد... و چنانچه مردم شام کسى‏ را براى ‏خلافت انتخاب‏ کردند، شما هم ‏او را بپذیرید.»292

    و در آخر نیز مجبور شد از بصره فرار نماید.293 نیروهاى شام که در مکه با زبیریان درگیر بودند و حتى دیوانه‏وار خانه خدا را نیز با منجنیق به آتش کشیده بودند، به محض خبردار شدن از وقایع شام، از جنگ دست برداشته و با ابن‏زبیر آشتى نمودند.294

    در نتیجه این گیرودار، میراث خلافت از دست سفیانیان خارج گردید و مروان‏بن حکم همان‏گونه که در شعر خود نیز اشاره نموده بود، با استفاده از فرصت، قدرت را به دست گرفت و با زور سرنیزه توانست فشارهاى خارجى و اختلافات داخلى را تا حد زیادى مهار نماید.295

    تعصبات قبیله‏اى (که بیشتر از سوى خلفا، آن‏هم براى سرگرم نگه داشتن مردم، به آن دامن زده مى‏شد)،296 در این اختلاف نمایان‏تر گردید. از همین‏رو، وقتى مروان به حکومت رسید، اولین کار او لشکرکشى بزرگى بود که به کمک کلبیان بر ضد قیسیان انجام داد. آنها از قبایل بزرگى بودند که در سایه حکومت امویان مى‏زیستند، ولى در آن زمان، بسیارى از قیسیان، به دستور ضحّاک‏بن قیس، با زبیریان بیعت کرده بودند و ضحاک در منطقه «مرج راهط»، یکى از مناطق شام، مستقر بود که مروان به قدرت رسید و او براى سرکوبى فتنه ضحاک، با همکارى کلبیان جنگ خونینى را به راه انداخت و به گفته طبرى، «شامیان در آن روز کشتار بزرگى کردند و هیچ قبیله‏اى همانند آن روز کشته نداده بودند.»297

    اثر این کشتار و جنگ هنگامى ظاهر شد که لشکر شام در برابر سپاه مختار ثقفى قرار گرفت. عمیربن حباب سلمى که از قیسیان بود و در جانب چپ لشکر ابن‏زیاد قرار داشت، «شبانگاه با ابراهیم‏بن اشتر فرمانده سپاه عراق، دیدار کرده، به او دست بیعت داد و تعهد نمود که در هنگام شروع جنگ با وى همکارى نماید.»298 و چنین شد که لشکر ابن‏زیاد نیز شکست خورد و خود او با فرماندهان دیگر کشته شدند.

    بنابراین، اختلافات درونى بیشتر تحت تأثیر کناره‏گیرى معاویه از قدرت به وجود آمد؛ زیرا او وقتى به خلافت رسید، با اعتراض نمودن بر جنایت‏هاى گذشته امویان، نه تنها از قدرت کناره‏گیرى نمود، بلکه حاضر نگردید هیچ کسى را به عنوان جانشین خود انتخاب نماید و چنین کارى را نوعى همکارى بر ظلم و جنایت بیشتر امویان مى‏دانست. از این‏رو، کناره‏گیرى معنادار معاویه از قدرت، امرى که با عقاید و افکار رایج دربار اموى به هیچ‏وجه سازگار نبود، نیازمند ارزیابى بیشتر بوده و از نظر بحث حاضر داراى اهمیت است.

    برخى به نقش معلّم خصوصى او به نام عمرمقصوص، اشاره کرده‏اند؛ به این صورت که وقتى مردم با معاویه دست بیعت دادند، او با معلّم خود در این‏باره مشورت کرد و معلم در پاسخ به او گفت: «یا به عدالت رفتار کن و یا کناره گیر.» پس از این سخن بود که معاویه براى مردم خطبه خواند و در آن، استعفاى خود را اعلان نمود. امویان نیز وقتى فهمیدند که این استعفا به راهنمایى مقصوص انجام گرفته‏است، اورا دستگیر نموده ‏و زنده ‏به گور کردند.299

    ولى کناره‏گیرى او با اعتراض آشکار بر جنایت‏هاى نیاکانش نسبت به خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، نمى‏تواند تنها تحت تأثیر رهنمودهاى استاد وى صورت گرفته باشد؛ زیرا معاویه بزرگ‏شده شام و خاندان اموى بود و امویان تلاش داشتند فرزندان خود و مردم شام را با دشمنى خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهو بر حق جلوه دادن خودشان پرورش دهند. چنان‏که همین معاویه، پیش از ورود اسراى اهل‏بیت به شام، شناختى از اهل‏بیت پیامبر نداشت. از جمله هنگامى که امام سجاد علیه‏السلام مى‏خواست در مسجد اموى شام سخنرانى نماید و یزید با درخواست ایشان مخالفت نمود، معاویه آنجا حضور داشت و به یزید گفت: «پدر! مگر خطبه خواندن او چه قدر مهم است، اجازه بده تا صحبت کند.» یزید، به‏ناچار در پاسخ فرزند خود و مردم، حقیقتى را بیان داشت و گفت: «شما مقام اینها را نمى‏دانید؛ اینان دانش و فصاحت را (از پدرانشان) به ارث برده‏اند، اگر خطبه بخواند مى‏ترسم فتنه‏اى به وجود آید.»300

    و یا در جایى دیگر نیز از یزید نقل شده است که گفت: «وى از خاندانى است که حقیقت علم را دریافته‏اند.»301

    این نوع گفت‏وگو، در ظاهر، بى‏خبرى معاویه را از جایگاه و حقّ اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نشان مى‏دهد. در حالى که او هنگام کناره‏گیرى از قدرت، خاندان پیامبر را شایسته‏ترین افراد براى خلافت اسلامى مى‏داند که نیاکان او غاصبانه و بدون آنکه شایستگى داشته باشند، در جاى آنان نشسته‏اند.

    حال چه عاملى باعث شناخت درست و تصمیم واقع‏بینانه معاویه گردیده بود؟

    هرچند در این‏باره، مطلب روشنى وجود ندارد، ولى مقایسه نوع سخنان معاویه درباره سخنرانى امام سجاد علیه‏السلامبا آنچه هنگام استعفاى خود بیان کرد، نشان مى‏دهد که آگاهى او نسبت به وقایع اسلامى، بیشتر مرهون همین چند سال اخیر بوده است که در آن سال‏ها، فضاى اجتماعى و سیاسى شهر شام پس از واقعه عاشورا و ورود اسراى اهل‏بیت علیهم‏السلام تفاوت اساسى یافته بود؛ زیرا پیش از آن، خاندان اموى و شامیان، اسلام را تنها با تبلیغات حاکمان اموى مى‏شناختند و این حضور آگاهانه اسراى اهل‏بیت بود که توانست جنایت‏هاى امویان را تا اندازه زیادى افشا نموده و چهره واقعى آنان را براى مردم آشکار سازند.

    عوامل بیرونى

    اختلاف‏هاى درونى، امویان را هر روز ضعف‏تر مى‏ساخت که در نتیجه آن، فرصت مناسبى براى مردم معترض به وجود آمد تا جایى که آنان با قیام‏ها و شورش‏هاى پیاپى خود، حاکمان اموى را با تهدید جدى مواجه نمودند. از جمله با مرگ یزید، مردم مدینه (در قیام حرّه)، توابین و مختار (در عراق) و همچنین زبیریان (در مکه) جنگ‏هاى بزرگى را برضد خلفاى اموى به راه انداختند. در سال‏هاى آخر نیز علویان و عباسیان، دست به قیام زدند تا آنکه آخرین خلیفه اموى (مروان‏بن محمد معروف به مروان حمار)، به دست عباسیان کشته شد302 و با کشته شدن او، حکومت امویان رسما پایان یافت.

    بررسى تفصیلى علل و عوامل قیام‏ها و نقش عاشورا و عزادارى‏هاى عصر ائمّه علیهم‏السلام در آنها نیازمند نوشتار مستقلى است که در جاى خود بحث شده است، آنچه به اجمال مى‏توان گفت اینکه قیام حرَّه در ظاهر تحت تأثیر عواملى از جمله نفوذ زبیریان، بردن «صوافى»303 توسط عمّال یزید از مدینه به شام، برگشتن نمایندگان از شام و افشا شدن چهره ضد دینى حاکم اموى (یزید) قرار داشت.304 اما تأثیر افشاگرى‏ها و عزادارى‏هاى اهل‏بیت و بنى‏هاشم، از عوامل مهم در آگاهى مردم مدینه و تحریک آنان براى قیام بر ضد امویان به شمار مى‏آید.

    همچنین به خاطر روحیه انقلابى در مردم عراق، بخصوص کوفیان، که باعث به وجود آمدن قیام‏هاى بسیارى گردید، تصمیم‏گیرى اصلى رهبران قیام‏هاى توابین و مختار، تحت تأثیر مستقیم قیام عاشورا قرار داشت.

    در تأثیرپذیرى قیام‏هاى علویان از عاشورا هم شکى نیست، بخصوص آنکه عزادارى شهداى کربلا نیز نزد آنان اهمیت خاصى داشت؛ زیرا علویان در مجموع به خاطر شهادت حسین‏بن على علیه‏السلامو انتسابشان به پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، بیش از دیگران داعیه خون‏خواهى و کسب خلافت را داشتند، به گونه‏اى که در فاصله سال‏هاى 100 تا 132 هجرى، زیدبن على، یحیى‏بن زید و همچنین عبداللّه‏بن معاویه از نوادگان جعفر طیار و...، قیام‏هاى خونینى را برضد امویان به راه انداختند، ولى در آخر، این عباسیان بودند که با ساقط نمودن حکومت امویان، نشان پیروزى را به دست گرفتند.

    نقش عاشورا و عزادارى عصر ائمّه علیهم‏السلام در پیروزى عباسیان

    در آن زمان، بنى‏هاشم چند گروه را تشکیل مى‏دادند: بنى‏الحسن (فرزندان و نوادگان حسن‏بن على علیه‏السلام)، که در رأس آنها اشخاصى همانند محمد معروف به «نفس زکیه» و برادر او ابراهیم قرار داشتند؛ بنى‏الحسین (فرزندان حسین‏بن على علیه‏السلام) که بیشتر از فرمان امامان شیعه پیروى مى‏کردند (این دو گروه به «علویان» نیز شهرت داشتند)؛ و بنى‏العباس که نسبتشان به عباس‏بن عبدالمطلب، عموى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهمى‏رسید و افراد شاخص آنان از سال صد هجرى به بعد به ترتیب عبارت بودند از: محمدبن على‏بن عبداللّه‏بن عباس مؤسس و برنامه‏ریز اصلى دعوت عباسى که تا سال 125 هجرى براى پیروزى عباسیان تلاش‏هاى بسیارى انجام داد؛305 ابراهیم‏بن محمد که جانشین پدرش بود و در زمان مروان حمار، به خاطر نامه سرّى که به یکى از فرماندهان خود (ابومسلم) فرستاده بود و این نامه به دست مروان رسید، زندانى گردید و پس از آن مسموم شد؛306 ابوالعباس سفّاح اولین خلیفه عباسى از سال 132 تا 137 و منصور دومین خلیفه عباسى از سال 137 تا 158،307 که هر دو از فرزندان محمد بودند.

    برنامه‏ریزى اصلى عباسیان متوجه سرنگونى حکومت امویان و دست‏یابى به خلافت اسلامى بود.308 آنان براى رسیدن به این هدف، سیاست‏هاى زیرزمینى و مخفیانه‏اى را دنبال مى‏کردند، به گونه‏اى که تا آماده نشدن زمینه‏هاى موفقیت و پیروزى، دست به هیچ قیامى نزدند. آنها با فرزندان محمد حنفیه رابطه نزدیکى داشتند و گفته شده است که ابوهاشم (عبداللّه‏بن محمدبن حنفیه) محمدبن على را به عنوان جانشین خود انتخاب کرده بود،309 هرچند در صحت این ادعا تردید است.310 همچنین در سال‏هاى آخر با بنى‏الحسن نیز رایزنى‏هایى داشته و با آنان به توافق‏هایى رسیده بودند.311 تنها بنى‏الحسین علیه‏السلامبه رهبرى امام صادق علیه‏السلام مانده بود که با هیچ‏یک از آنان همکارى نداشتند.

    زمینه‏هاى پیروزى عباسیان

    دست‏یابى عباسیان به خلافت و حکومت اسلامى از یک‏سو، مرهون قیام‏هاى پیوسته علویان و شیعیان بر ضد امویان بود. هرچند تمامى قیام‏ها در آخر نافرجام ماند، ولى هریک ضربه‏هاى سنگینى بر حکومت شام وارد نمود؛ بخصوص آنکه هرچه زمان مى‏گذشت دامنه قیام‏ها نیز توسعه مى‏یافت و شانس موفقیت آنان بیشتر مى‏شد؛ چنان‏که عبداللّه‏بن معاویه توانست مناطق وسیعى از ایران را تصرف نماید که ابوالعباس سفاح، منصور عباسى و عبداللّه‏بن على نیز با او همکارى داشتند و عبداللّه ضمن گماشتن علویان بر ولایات، منصور را نیز بر ولایت یکى از شهرها به نام «ایذه» منصوب نمود.312

    از سوى دیگر، عباسیان براى رسیدن به پیروزى نهایى سیاست زیرکانه‏اى در پیش گرفته بودند. آنان سال‏ها پیش براى رسیدن به چنین آرزویى برنامه‏هاى پنهانى داشتند، به همین خاطر در قیام‏هاى علویان نقش فعال و نمایانى نمى‏گرفتند تا با امویان در ظاهر مشکلى پیدا نکنند. در آغاز، محمدبن على‏بن عبداللّه، مؤسس دولت عباسى، در منطقه دورافتاده و در عین حال مهم و استراتژیکِ «حمیمیه» ـ دهکده‏اى در جنوب شام بر سر راه مدینه به شام و مصر ـ مستقر شد و در آنجا اولین سازمان سرّى و بزرگ تبلیغاتى عباسى را به راه انداخت.313

    آنان در آغاز راه نیاز داشتند تا از نفوذ علویان بهره ببرند؛ از این‏رو، جلسه مهمى بین آنان با بنى‏الحسن در منطقه ابواء (محل دفن مادر پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله) در حدود سال 126 برگزار شد که در آن، تمامى بزرگان بنى‏هاشم بجز امام صادق علیه‏السلام حضور داشتند و از عباسیان نیز کسانى همانند ابراهیم امام، ابوالعباس سفاح، منصور و... آنجا بودند که پس از شور و گفت‏وگو، محمدنفس زکیه به عنوان خلیفه دولت آینده تعیین شد و همگى با او بیعت نمودند؛314 تنها امام صادق علیه‏السلام بود که با آگاهى از سیاست‏هاى پشت پرده عباسیان، نه تنها در این جلسه حضور نیافت و بیعت ننمود، بلکه پیوسته علویان را از عواقب این کار برحذر مى‏داشت. ولى بنى‏الحسن به نصایح امام علیه‏السلامگوش ندادند و حتى، طبق نقل، وقتى خواستند امام علیه‏السلام را به جلسه دعوت کنند، عبداللّه‏بن حسن گفت: «نمى‏خواهیم جعفر (امام صادق علیه‏السلام) در جلسه حضور یابد؛ زیرا اگر او بیاید ممکن است با برنامه شما مخالفت نماید.»315

    حال آنکه عباسیان در اعلام همکارى با علویان، هیچ‏گونه صداقتى نداشتند، چنان‏که وقتى حکومت را نیز در دست گرفتند، اقدام به قلع و قمع علویان کردند. اولین کسانى که به دست آنان کشته شدند، از بنى‏الحسن بودند؛ افرادى مانند نفس زکیه که حتى وقتى سر او را نزد منصور بردند دستور داد در چشمان او میخ بکوبند.316 پس از آن نیز ظلمى که آنان در حق خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهنمودند حتى در حکومت بنى‏امیه سابقه نداشت؛ چنان‏که مأمون عباسى در نامه‏اى خطاب به عباسیان نوشته است: «ما و آل‏على، همان‏گونه که مى‏دانید همدست بودیم، تا آنکه خداوند حکومت را براى ما مقدّر نمود. پس ما آنان را ترساندیم، بر آنها سخت گرفتیم و بیشتر از بنى‏امیه، آنها را کشتیم. واى بر شما! بنى‏امیه تنها کسى را مى‏کشتند که به روى آنان شمشیر مى‏کشید، ولى ما عباسیان آنها را گروه گروه کشتیم، همانا درباره استخوان‏هاى بنى‏هاشم ـ در روز باز پسین ـ از شما سوال خواهد شد که آنها به چه جرمى کشته شدند؟! و نیز جان‏هایى که در رود دجله و فرات ریخته شدند، جماعتى که در بغداد و کوفه زنده به گور شدند... .»317

    منصور دومین خلیفه عباسى نیز به امام صادق علیه‏السلامگفته بود: «قطعا تو را مى‏کشم و حتما خانواده‏ات را از بین مى‏برم و حتى کسى از شما را که قامتش به اندازه تازیانه‏اى باشد، بر روى زمین باقى نمى‏گذارم.»318

    گذشته از آن، عباسیان در برابر قبر امام حسین علیه‏السلامو عزاداران آن حضرت نیز حساسیت خاصى داشتند، به گونه‏اى که دو بار قبر امام علیه‏السلامرا خراب کردند.319

    شعارهاى عباسیان

    با وجود آنکه بنى‏عباس، پس از تثبیت قدرتشان، ستم‏هاى فراوانى را بر خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بخصوص امامان شیعه روا داشتند، اما در آغاز قیام خود، از نیرو و نفوذ آنان بهره فراوانى بردند. به همین‏خاطر، مردم خراسان به خاطر گرایش زیادى که به اهل‏بیت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله داشتند، توجه عباسیان را بیشتر جلب نمودند و آنان براى جذب بیشتر علویان و دوستان اهل‏بیت، سه مسئله مهم را در دستور کار قرار دادند. مردم خراسان در سوگ شهداى اهل‏بیت سیاه‏پوش گردیدند و درصدد بودند که انتقام خون شهدا گرفته شده و خلافت به خاندان پیامبر برگردد؛ عباسیان نیز جامه سیاه را لباس رسمى سربازان خود قرار داده و پوشیدن آن را براى آنان به عنوان لباس عزا الزامى کردند و شعار دادند که ما براى خون‏خواهى شهداى اهل‏بیت قیام نموده و خلافت را به شخص داراى صلاحیت از خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهواگذار مى‏کنیم.

    1. معناى «الرضا من آل‏محمد» در دعوت عباسیان

    «الرضا» مصدر رضى یرضى، به معناى «انتخاب‏شده و پسندیده‏شده» است320 و ترکیب آن با «آل‏محمد» به معناى فردى شایسته و برگزیده‏اى از خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهخواهد بود.

    شعار «الرضا من آل محمد» که در قیام‏هاى زیادى وجود داشت، به همین معنا بود که پس از پیروزى، حکومت را به فردى شایسته از خاندان پیامبر واگذار نمایند و نام نبردن از شخص معین، به خاطر تقیه براى حفظ جان او صورت مى‏گرفت،321 و یا احتمالاً غرض سیاسى در کار بود تا کسى متوجه اهداف نهایى قیام نگردد.

    بیشتر قیام‏هاى علویان با این شعار آغاز گردید؛ از جمله عبداللّه‏بن معاویه وقتى در کوفه قیام کرد، از مردم به «الرضا من آل‏محمد» بیعت گرفت.322

    حسین‏بن على (شهید فخ) که در عصر عباسى قیام نمود، هنگام بیعت گرفتن از مردم گفت: «با شما بر کتاب خدا و سنت رسول خدا بیعت مى‏کنم... و شما را به سوى "الرضا من آل محمد" فرامى‏خوانم.»323

    محمدبن ابراهیم نیز در قیام با ابوالسرایا، از مردم کوفه بر اساس همین شعار بیعت گرفت.324

    به غیر از علویان کسانى دیگر نیز از این شعار بهره مى‏بردند؛ از جمله ابومسلم خراسانى با استفاده از همین شعار به حمایت عباسیان برخاست؛ چنان‏که ابن‏خلدون مى‏نویسد: «عبداللّه‏بن معاویه هنگامى که از سپاه مروان حمار در شیراز شکست خورد به خراسان رفت: «طمعا فى أبى‏مسلم لِأنّه کان یدعوا إلى الرضا من آل محمد»؛ به خاطرى که ابومسلم مردم را به «الرضا من آل محمد» فرامى‏خواند.325

    عبداللّه‏بن معاویه فکر مى‏کرد مى‏تواند با ابومسلم همدست شود؛ زیرا هر دو با شعار واحد قیام کرده بودند، غافل از آنکه هدف آن دو از این شعار کاملاً متفاوت بود؛ از این‏رو، ابومسلم نه تنها با معاویه همکارى نکرد، بلکه او را زندانى نمود و از بین برد.326

    عباسیان در آغاز مردم را به نام خود مى‏خواندند،327 ولى دیدند با وجود علویان که مقبولیت بیشترى نزد مردم دارند، اگر مردم را آشکارا به نام خود دعوت کنند توفیقى نخواهند داشت؛ از این‏رو، با شعار «الرضا من آل محمد» از مردم براى فرد موردنظر خود بیعت مى‏گرفتند، بدون آنکه از کسى نام ببرند. چنان‏که محمدبن عبداللّه (امام عباسى) به داعیان خود سفارش مى‏کرد که مردم را به «الرضا من آل محمد» بخوانید و در پاسخ کسانى که مى‏خواهند «رضا» را بشناسند بگویید ما تقیه مى‏کنیم و نمى‏توانیم نام او را ببریم.328

    هنگامى که او نمایندگانى را براى دعوت مردم خراسان فرستاد، به گفته دینورى، به آنان دستور داد: کار خود را براى هیچ کس فاش نکنید، مگر پس از آنکه پیمان‏هاى محکمى از آنان براى حفظ اسرار بگیرید. آنها با همین برنامه سرّى توانستند در مناطق وسیعى از خراسان، مردم را به بیعت با خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دعوت نمایند، تا آنکه تعداد زیادى از مردم دعوت آنان را پذیرفتند.329 مردم تنها هنگامى به اهداف واقعى عباسیان پى بردند که آنان پس از شکست امویان، رسما خود را به عنوان خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و وارث خلافت قلمداد نمودند؛ چنان‏که وقتى ابوالعباس سفّاح، هیأتى را همراه عبیداللّه‏بن حسین، از نوادگان امام سجاد علیه‏السلام، به خراسان نزد ابومسلم فرستاد، سلیمان‏بن کثیر، یکى از داعیان عباسى، به عبیداللّه گفت: «ما درباره خلافت شما به اشتباه رفتیم و بیعت را در جاى عوضى قرار دادیم، بیایید تا با شما بیعت نموده و مردم را به سوى شما بخوانیم.»330

    هرچند در ظاهر عبیداللّه فکر نمود که او قصد توطئه دارد، ولى اطلاع یافتن عباسیان از این قضیه و کشته شدن سلیمان توسط آنان،331 نشان مى‏دهد که سخنان او حکایت از واقعیتى داشت که حتى براى افراد نزدیک بنى‏عباس تا آن زمان پوشیده مانده بود. به همین خاطر، علویان پس از به حکومت رسیدن عباسیان، فورى دست به قیام زدند و در قیام محمدبن عبداللّه (نفس زکیه) مردم خراسان از وى حمایت نموده و بیعت خود با عباسیان را شکستند؛ تا آنکه منصور سر «محمد دیباج» (برادر مادرى عبداللّه محض) را به نام سر «نفس زکیه» به خراسان فرستاد و با دیدن آن، مردم از قیام نمودن با محمد در برابر منصور، منصرف شدند.332

    2. داعیه خون‏خواهى شهداى اهل‏بیت علیهم‏السلام

    داعیه خون‏خواهى شهداى اهل‏بیت، بخصوص شهداى کربلا، در آغاز، توسط توابین و مختار مطرح شد و پس از آن نیز در قیام‏هاى علویان، همانند قیام زیدبن على، یحیى‏بن زید و دیگران، این شعار، جدى‏تر مطرح گردید. ولى با شکست قیام‏ها و به شهادت رسیدن بزرگان علوى، حس انتقام‏گیرى از امویان و خون‏خواهى شهداى اهل‏بیت در مردم بیشتر تقویت شد. به نوشته یعقوبى، «با کشته شدن زید، شیعیان خراسان به جنبش درآمدند، برنامه‏هایشان آشکار شد و هواخواهان زیادى پیدا کردند. کارهاى بنى‏امیه و ستم‏هاى آنان بر خاندان پیامبر را، براى مردم بازگو مى‏کردند و شهرى نماند جز آنکه این اخبار به آنجا رسید و... .»333

    مسعودى نیز با اشاره به کشته‏شدن یحیى مى‏نویسد: «آن سال در خراسان فرزندى به دنیا نیامد جز آنکه نام او را یحیى یا زید نهادند.»334

    ابومسلم در چنین فرصتى دست به قیام زد. او پس از پایین آوردن پیکر یحیى از دار و کفن و دفن وى، در پى دستگیرى قاتلان یحیى برآمد. به این منظور، دفاتر دولتى را در برابر خویش نهاد و اسامى تک‏تک افرادى را که در قتل یحیى دست داشتند، پیدا نمود و دستور داد آنها را بکشند.335 داعیان عباسى نیز اعلان کردند که خون‏خواهى شهداى اهل‏بیت از اهداف اساسى قیام آنان است. به گفته ابوالفرج، «نخستین چیزى که داعیان عباسى در تبلیغ خویش مطرح مى‏کردند، شرحى از فضایل على‏بن ابى‏طالب و خاندان وى و جنایات فجیع بنى‏امیه در حق آنان بود.»336

    قحطبه‏بن شبیب، از سرداران عباسى در خراسان، براى تحریک مردم بر ضد امویان، به آنها خطاب مى‏کرد: «اى مردم خراسان! آیا مى‏دانید به جنگ چه کسانى مى‏روید؟ شما به سوى بازماندگان قومى مى‏روید که کعبه را آتش زدند... خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهرا که پرهیزگار و نیکوکار بودند، دچار رنج و بیم کردند و خداوند شما را بر آنها مسلط نمود، تا از آنان انتقام بگیرید و آنها را کیفر دهید؛ زیرا شما خونخواه مظلومانید.»337

    و هنگامى که مروان حمار کشته شد و سر او را نزد سفاح آوردند، او در سخنانى گفت: «دیگر از آمدن مرگ باکى ندارم، درحالى‏که‏دربرابرکشته‏شدن‏حسین علیه‏السلاموخاندان على علیه‏السلام دو صد نفر از امویان را کشته‏ام. به خاطر شهادت پسر عمَّم زیدبن على، جنازه هشام را از قبر بیرون آورده و سوزانده‏ام و مروان را نیز دربرابربرادرم‏ابراهیم کشته‏ام.»338

    3. رمز سیاه‏پوشى بنى‏عباس

    پوشیدن لباس سیاه در عزا و سوگوارى، از صدر اسلام مرسوم بود؛ از جمله، پس از جنگ احد، زنان مدینه لباس سیاه پوشیده و براى شهداى خود گریه مى‏نمودند.339 در سوگ جعفر طیار، همسر وى لباس سیاه پوشید و پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به او اجازه داده بود که تا سه روز بر جعفر گریه و عزادارى نماید.340 پس از آن این رسم در سوگوارى‏هاى خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ادامه یافت و در زمانى که زید و یحیى نیز به شهادت رسیدند، شیعیان و دوستان اهل‏بیت در سوگ آنان لباس سیاه را به نشانه عزا پوشیدند؛ چنان‏که مقریزى مى‏نویسد: «زمانى که زیدبن على کشته شد، شیعیان لباس سیاه پوشیده و نخستین کسى که در سوگ زید سیاه پوشید، پیر بنى‏هاشم در وقت خویش، فضل‏بن عبدالرحمان‏بن عباس‏بن ربیعه‏بن حارث‏بن عبدالمطلب‏بن هاشم، بود... .»341

    عباسیان نیز براى نشان دادن اینکه قیامشان تنها براى انتقام خون شهدا و برگرداندن حکومت به خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله است، از یک‏سو، نخستین وزیر خود ابومسلم خلال را «وزیر آل محمد» و ابومسلم خراسانى را «امین» یا «امیر آل محمد» نامیدند.342 و از طرف دیگر، سیاه‏پوشى را نزد پیروانشان ترویج کردند، تا نشانگر حزن و اندوه آنان در سوگ شهداى اهل‏بیت باشد.343 در این میان، ابومسلم خراسانى اولین کسى بود که پس از کشته شدن زید و یحیى، به پوشیدن لباس سیاه دستور داد و پس از آن، سیاه‏جامگان عباسى، به صورت گسترده به وجود آمد. در ابتدا «ابومسلم به غلامش ـ أرقم ـ دستور داد جامه‏هایى به رنگ‏هاى گوناگون بپوشد، زمانى که ارقم جامه سیاه پوشید، ابومسلم گفت: در سیاه هیبتى است، و همان رنگ را برگزید تا هم نشانه مخالفت با امویان باشد و هم در قلب ناظران رعب و هیبت افکند؛ و کانوا یقولون هذا السواد حداد آل محمد و شهداء کربلا و زید و یحیى؛ پیوسته مى‏گفتند که این سیاه‏پوشى نشانه عزاى آل محمد و شهداى کربلا و زید و یحیى است.»344

    ابن‏اعثم مى‏نویسد: «ابومسلم تنها به عنوان سوگوارى در ماتم زید و یحیى مردم خراسان را به پوشیدن لباس سیاه دستور داد. پس شهرى در خراسان نماند جز آنکه تمام مردم آن سیاه پوشیدند و به نوحه و زارى براى زید و یحیى و بیان چگونگى قتل آنها پرداختند... .»345

    استاد جعفر مرتضى نیز با اشاره به اخبار فوق درباره سیاه‏پوشى عباسیان، مى‏نویسد: «ما این نظریه را ترجیح مى‏دهیم که بگوییم حادثه قتل یحیى‏بن زید و سیاه‏پوشى خراسانیان به مدت هفت روز در سوگ او، عباسیان را تشجیع کرد که براى اظهار حزن و اندوهشان بر آنچه در دولت اموى بر سر اهل‏بیت آمده است، رنگ سیاه را شعار خود قرار دهند.»346

    حتى شعار خون‏خواهى شهداى اهل‏بیت و برگرداندن خلافت به «الرضا من آل محمد» نیز از همین‏جا ناشى مى‏شد؛ زیرا مردم با تأثر از ظلم‏هاى امویان در حق بنى‏هاشم، در سوگ شهداى اهل‏بیت لباس سیاه بر تن نموده و به عزادارى مى‏پرداختند. عباسیان با استفاده از این فرصت و انتخاب جامه سیاه به عنوان شعار و نماد اصلى سپاه خود، مسئله خون‏خواهى شهداى بنى‏هاشم را نیز در دستور کار خود قرار دادند، به این هدف که در آخر، حکومت به «الرضا من آل محمد» واگذار شود.

    هرچند سیاه‏پوشى مردم حقیقتا نشانه سوگوار بودن آنان به شمار مى‏رفت و آنها به خاطر علاقه و محبتى که به خاندان پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله داشتند، نمى‏توانستند در برابر مصیبت‏هاى آنان بى‏تفاوت باشند، اما این سیاه‏پوشى براى عباسیان به یک امر سیاسى و تبلیغاتى تبدیل شده بود. به همین خاطر، امامان شیعه و علویان در رفتار و گفتارشان چنین رفتارهایى را نفى مى‏نمودند. چنان‏که از حذیفه‏بن منصور نقل شده است که گفته است: «در شهر حیره نزد امام صادق علیه‏السلام بودم که فرستاده ابوالعباس سفّاح، خلیفه عباسى، به سراغ حضرت آمد و وى را به دربار خلیفه فراخواند. حضرت بارانى‏اى خواستند که یک طرف آن سیاه و طرف دیگر سپید بود و پس از پوشیدن آن فرمودند: آگاه باش! من این را مى‏پوشم و مى‏دانم که لباس اهل آتش است.»347

    ایشان در یکى از سفرهاى خود به کوفه، در زمان منصور، با لباس سفیدرنگ نزد منصور رفت که با سؤال اعتراض‏گونه او روبه‏رو گردید، چنان‏که صفوان جمال گفته است: «دومین بارى که امام صادق علیه‏السلام به کوفه انتقال داده شد و منصور دوانیقى آنجا بود، وقتى امام علیه‏السلام به هاشمیه ـ مقر منصور ـ رسید، از استر فرود آمد، سپس به دستور ایشان، استرى سپیدرنگ مایل به خاکسترى برایش آوردند و ایشان جامه‏اى سفید پوشیده و کلاه سفید بر سر نهاد و با این هیئت بر منصور وارد شد. هنگامى که چشم منصور به حضرت افتاد، گفت: هان به انبیا تشبّه جسته‏اى؟ امام علیه‏السلامفرمود: چه چیز مرا از فرزندان انبیا دور مى‏دارد؟... .»348

    عملکرد عباسیان در دوران بعد، نشان داد که پوشش سیاه، پیش از آنکه براى حزن و اندوه آنان در سوگ شهداى اهل‏بیت باشد، نشان عباسى بودن به شمار مى‏رفت. آنها شکل خاصى از سیاه‏پوشى را شعار دایمى خود قرار داده بودند و پس از پیروزى قطعى آنان در زمان منصور، پوشیدن کلاه دراز مخروطى‏شکل سیاه‏رنگ، براى عباسیان الزامى شده بود.349 و به نوشته مسعودى، در قرن سوم و چهارم، خلیفه عباسى و بزرگان مملکت از کلاهِ دراز و قبا هردو به رنگ سیاه استفاده مى‏کردند.350 همچنین لواى خلیفه رنگ سیاه داشت که با خط سپید بر آن نگاشته بود: «محمد رسول‏اللّه»؛351 به همین خاطر، فاطمیان در مخالفت با آنان و پیروى از علویان لباس سفید را شعار خود قرار داده بودند.352

    نتیجه‏ گیرى

    نقش عاشورا و پس از آن، عزادارى‏هاى عصر ائمّه علیهم‏السلام در سقوط امویان و پیروزى عباسیان، از جهات گوناگون قابل ارزیابى است. از جمله ورود آگاهانه اسراى اهل‏بیت به شام، باعث دگرگونى‏هاى اساسى در افکار و اندیشه‏هاى مردم گردید که بر ناظران تاریخ سیاسى پوشیده نیست. از این‏رو، کناره‏گیرى معنادار معاویه پسر یزید از خلافت، که منشأ بسیارى از اختلافات داخلى گردید، بیشتر مى‏توانست متأثر از افشاگرى‏هاى اسراى اهل‏بیت در قالب خطبه‏ها و عزادارى آگاهى‏بخش، در مدت حضور آنان در شام، باشد؛ زیرا آنچه به نام عزادارى از سوى خاندان پیامبر در شام برگزار مى‏شد و پس از آن نیز ادامه یافت و همچنین مرثیه‏هایى که شعرا در سوگ شهدا مى‏سرودند، تنها به نقل وقایع عاشورا به عنوان یک مصیبت محدود نمى‏گردید، بلکه مضمون سخنان امامان شیعه علیهم‏السلام، محتواى اشعار شعراى اهل‏بیت و اظهارنظرهاى نویسندگان و اندیشمندان اسلامى در این‏باره، بیانگر آن است که در عزاداران عصر ائمّه علیهم‏السلام به نقش سیاسى ـ اجتماعى عزادارى، توجه جدى مى‏شده است. چنان‏که اگر به محتواى خطابه‏ها و سوگوارى‏هاى اهل‏بیت، اشعار مرثیه‏سرایان و بیانات پیشوایان دین درباره عاشورا بنگریم، مى‏بینیم که توجه به اصول و آموزه‏هاى اساسى اسلامى، همانند احیاى امر به معروف و نهى از منکر، «تولّى» به معناى ضرورت دوستى خاندان پیامبر و شناخت حق آنان و «تبرّى» به معناى بیزارى از ستمگرى و زدودن ظلم، در آنها به صورت جدّى مطرح است.

    چنان‏که در عامل بیرونى سقوط امویان که با قیام‏هاى پیاپى مردمى انجام شد، الهام‏پذیرى از قیام عاشورا و رهنمودهاى پیشوایان دین آشکارا پیدا بود.

    و در نهایت، عباسیان نیز تنها گروهى بودند که توانستند از عزادارى مردم براى شهداى اهل‏بیت علیهم‏السلامو حزن و اندوه آنان به خاطر مظلومیت بنى‏هاشم، در راه رسیدن به قدرت بیشترین بهره‏بردارى را داشته باشند. داعیان عباسى با استفاده از فرصت عزادار بودن علویان در سوگ شهادت زید، یحیى و ابراهیم امام، شعارهاى همسان با خواسته‏هاى عاطفى مردم را براى قیام خود برگزیدند و در نهایت نیز موفق گردیدند با ساقط نمودن خلافت اموى، خلافت عباسى را برپا نمایند.

     

    منابع

    ـ ابن‏اثیر، على‏بن ابى‏المکرم، الکامل، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1407ق.

    ـ ابن اعثم، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، تهران، آموزش انقلاب اسلامى، 1382.

    ـ ابن‏حنبل، احمد، مسند، بیروت: الرسالة، بى‏تا.

    ـ ابن‏خلدون، عبدالرحمن‏بن محمد، تاریخ ابن‏خلدون، بیروت، أعلمى، 1391ق.

    ـ ابن شهرآشوب، محمدبن على، مناقب آل‏ابى‏طالب، بیروت، دارالاضواء، 1421ق.

    ـ ابن طقطقى، محمدبن على، تاریخ فخرى در آداب ملکدارى و دولت‏هاى اسلامى، ترجمه محمدوحید گلپایگانى، چ سوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1367.

    ـ ابن عساکر، على‏بن حسن‏بن هبه‏اللّه، تاریخ مدینة دمشق، تعلیق ابوعبداللّه على عاشور، بیروت، دار احیاءالتراث، 1421ق.

    ـ ابن‏عنبة، احمدبن على حسینى، عمده‏الطالب فى أنساب آل ابى‏طالب، چ دوم، نجف، حیدریه، 1380ق.

    ـ ابن‏کثیر، ابوالفداء اسماعیل، البدایة و النهایة، بیروت، دار احیاءالتراث، 1408ق.

    ـ ابن‏منظور، لسان‏العرب، قم، ادب‏الحوزة، 1405ق.

    ـ ابن‏هشام، السیرة النبویة، مصر، مصطفى البانى، 1355ق.

    ـ اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل‏الطالبیین،چ‏دوم،قم،دارالکتب، 1385ق.

    ـ بلاذرى، احمدبن یحیى، انساب الاشراف، بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا.

    ـ بیهقى، ابراهیم‏بن محمد، المحاسن و المساوى، بیروت، داربیروت، 1404ق.

    ـ جعفریان، رسول، تاریخ سیاسى اسلام، تاریخ خلفاء، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1374.

    ـ جمعى از نویسندگان، المعجم‏الوسیط، چ چهارم، تهران، فرهنگ اسلامى، 1372.

    ـ جوهرى، اسماعیل‏بن حمّاد، تاج اللّغة و صحاح العربیة، چ چهارم، بیروت، دارالعلم، 1407ق.

    ـ حرّ عاملى، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، چ پنجم، بیروت، دار احیاء التراث، 1403ق.

    ـ خضرى‏بک، محمد، الدولة الأمویة، بیروت، دارالأرقم، بى‏تا.

    ـ دینورى، احمدبن داود، اخبارالطوال، قم، امیر، 1368.

    ـ رازى، احمدبن مسکویه، تجارب الأمم، تهران، سروش، 1407ق.

    ـ سلیمانى الغازى، داود، مسند الامام الرضا، تحقیق محمدجواد حسینى جلالى، تهران، دارالکتب الاعلام الاسلامى، 1418ق.

    ـ سیوطى، جلال‏الدین، تاریخ الخلفاء، بیروت، دارالجلیل، 1408ق.

    ـ شهرستانى، صالح، تاریخ النیاحة على الامام الشهید الحسین‏بن على علیه‏السلام، بیروت، دارالزهراء، 1998م.

    ـ شهیدى، سیدجعفر، تاریخ تحلیلى اسلام، تهران، نشر دانشگاهى، 1383.

    ـ صدوق، محمدبن على، من لایحضره الفقیه، تهران، مکتبة الصدوق، 1392ق.

    ـ طبرى، حسن‏بن على، «عمادالدین»، کامل بهائى، قم، مؤسسة طبع و نشر، 1376ق.

    ـ طبرى،محمدبن‏جریر،تاریخ‏الامم‏والملوک،بیروت،الاعلمى،بى‏تا.

    ـ طوسى، محمدبن حسن، امالى، قم، دارالثقافة، 1414ق.

    ـ ـــــ ، مصباح‏المتهجد، بیروت، اعلمى، 1418ق.

    ـ عمید، حسن، فرهنگ عمید، تهران، امیرکبیر، 1361.

    ـ غریغورس، ابوالفرج اهرون (ابن الزبعرى)، تاریخ مختصرالدول، ترجمه عبدالمحمد آیتى، تهران، علمى و فرهنگى، 1377.

    ـ فیومى، احمد، مصباح المنیر، مصر، الازهر، 1374ق.

    ـ قندوزى، سلیمان‏بن ابراهیم، ینابیع المودة، قم، محمدى، 1385ق.

    ـ کلینى، محمدبن یعقوب، فروع الکافى، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1413ق.

    ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، الوفاء، 1403ق.

    ـ مسعودى، على‏بن حسین، مروّج الذهب و معادن الجوهر، قاهرة، السعادة، 1384ق.

    ـ مفید، محمدبن نعمان، الارشاد فى معرفة حجج‏اللّه على‏العباد، ترجمه و شرح سیدهاشم رسولى محلاتى، تهران، دفتر فرهنگ نشر اسلامى، 1378.

    ـ مقریزى، احمدبن على، الخطط المقریزیة، بیروت، مکتبة احیاء العلوم، بى‏تا.

    ـ موسوى خمینى، سیدروح‏اللّه، صحیفه نور، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378.

    ـ نخجوانى، هندوشاه‏بن سنجر، تجارب السلف، چ سوم، تهران، کتابخانه طهورى، 1357.

    ـ یعقوبى، احمدبن ابى‏یعقوب، تاریخ یعقوبى، قم، مؤسسه و نشر فرهنگ اهلبیت علیهم‏السلام، بى‏تا.


    * کارشناس ارشد دین‏شناسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 29/3/90 ـ پذیرش: 26/9/90.

    mt_rafei2007@yahoo.com

    279ـ ر.ک. محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 48ـ53.

    280ـ ر.ک. ابن‏عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تعلیق ابوعبداللّه على عاشور، ج 14، ص 90ـ92؛ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 5، ص 120ـ130.

    281ـ ابن‏عساکر، همان، ج 14، ص 97.

    282ـ اسماعیل‏بن حمّاد جوهرى، تاج‏اللّغة و صحاح‏العربیة، ج 1، ص 2425؛ محمدبن مکرم ابن‏منظور، لسان العرب، ج 12، ص 3و4؛ ج 15، ص 54؛ ر.ک. حسن عمید، فرهنگ عمید، ص 825؛ احمد فیومى، مصباح‏المنیر، ص 6.

    283ـ محمدبن مکرم ابن‏منظور، همان، ج 14، ص 309.

    284ـ محمد طوسى، مصباح المتهجد، ص 536؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعة، ج 10، ص 398.

    285ـ جمعى از نویسندگان، المعجم‏الوسیط، ص 67، 296 و 580.

    286ـ سیدروح‏اللّه موسوى خمینى، صحیفه نور، ج 13، ص 327.

    287ـ ر.ک. محمد خضرى‏بک، الدولة الأمویة، صفحات آخر.

    288ـ ابن‏عساکر، همان، ج 62، ص 210.

    289ـ ابن الزبعرى، تاریخ مختصرالدول، ترجمه عبدالمحمد آیتى، ص 150؛ على‏بن حسین مسعودى، مروّج‏الذهب و معادن‏الجوهر، ج 3، ص 82ـ83.

    290ـ ابن الزبعرى، همان، ص 209.

    291ـ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 5، ص 530.

    292ـ على‏بن ابى‏المکرم ابن‏اثیر، الکامل، ج 4، ص 131؛ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 5، ص 504ـ505.

    293ـ ر.ک: محمدبن جریر طبرى، همان، ج 5، ص 522؛ ابن اثیر، همان، ج 4، ص 132.

    294ـ ر.ک: محمدبن جریر طبرى، همان، ج 5، ص 502؛ ابن اثیر، همان، ج 4، ص 133.

    295ـ ر.ک: محمدبن جریر طبرى، همان، ج 5، ص 534.

    296ـ همان، ص 361.

    297ـ همان، ص 540ـ541.

    298ـ همان، ص 552.

    299ـ ر.ک. ابن الزبعرى، همان، ص 150؛ على‏بن حسین مسعودى، همان، ج 3، ص 82.

    300ـ حسن‏بن على طبرى، «عمادالدین»، کامل بهائى، ص 300.

    301ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 45، ص 138.

    302ـ ر.ک. ابن‏اثیر، همان، ج 4، ص 393ـ398 و 400ـ407؛ ابوالفداء اسماعیل ابن‏کثیر، البدایة و النهایة، ج 10، ص 46ـ48.

    303ـ ر.ک: ابن‏منظور، همان، ج 14، ص 16؛ ر.ک. رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، تاریخ خلفاء، ج 2، ص 52.

    304ـ ر.ک. رسول جعفریان، همان، ج 2، ص 501ـ506.

    305ـ ابن‏عساکر، همان، ج 57، ص 283ـ284.

    306ـ محمدبن جریر طبرى، همان، وقایع سال 132.

    307ـ همان، ج 8، ص 59.

    308ـ ر.ک. احمدبن ابى‏یعقوب یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 40ـ41؛ محمدبن على ابن‏طقطقى، تاریخ فخرى در آداب ملکدارى و دولت‏هاى اسلامى، ترجمه محمدوحید گلپایگانى، ص 192ـ193.

    309ـ ر.ک. هندوشاه ابن‏سنجر نخجوانى، تجارب السلف، ص 88ـ89.

    310ـ ر.ک. سیدجعفر شهیدى، تاریخ تحلیلى اسلام، ص 259.

    311ـ ابوالفرج على‏بن الحسین اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص 140.

    312ـ ر.ک. همان، ص 157؛ احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الأشراف، ج 2، ص 63.

    313ـ ر.ک. ابن‏طقطقى، همان، ص 192.

    314ـ ر.ک. ابوالفرج اصفهانى، همان، ص 140؛ محمدبن نعمان مفید، الارشاد، ترجمه و شرح سیدهاشم رسولى محلاتى، ج 2، ص 190؛ ابن‏طقطقى، همان،
    ص 164.

    315ـ ابوالفرج اصفهانى، همان، ص 140.

    316ـ ر.ک. ابراهیم‏بن محمد بیهقى، المحاسن و المساوى، ص 482.

    317ـ سلیمان‏بن ابراهیم قندوزى، ینابیع‏المودة، ص 484.

    318ـ ابن شهرآشوب مازندرانى، مناقب آل ابى‏طالب، ج 3، ص 357؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 47، ص 187.

    319ـ ر.ک: محمدبن حسن طوسى، امالى، ص 333؛ ابن اثیر، همان، ج 7، ص 36ـ37؛ صالح شهرستانى، تاریخ النیاحة على الامام الشهید الحسین‏بن على علیه‏السلام، ج 2، ص 5.

    320ـ این منظور، همان، ج 5، ص 236؛ جمعى از نویسندگان، المعجم الوسیط، ص 351.

    321ـ ر.ک. محمدباقر مجلسى، همان، ج 99، ص 274.

    322ـ ر.ک. ابوالفرج اصفهانى، همان، ص 114ـ115.

    323ـ همان، ص 299.

    324ـ ر.ک. عبدالرحمن‏بن محمد ابن‏خلدون، تاریخ ابن‏خلدون، ج 3، ص 242؛ احمدبن على حسینى ابن‏عنبة، عمده‏الطالب فى أنساب آل ابى‏طالب،
    ص 172؛ داود سلیمانى الغازى، مسند الامام الرضا، تحقیق محمدجواد حسینى جلالى، ج 1، ص 50.

    325ـ ابن‏خلدون، همان، ج 3، ص 122.

    326ـ ر.ک: ابوالفرج اصفهانى، همان، ص 115.

    327ـ ر.ک. احمدبن داود دینورى، اخبارالطوال، ص 333ـ335؛ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 5، ص 316.

    328ـ ر.ک: احمدبن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 114ـ115؛ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 6، ص 27، 45، 46 و 49؛ جلال‏الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 312.

    329ـ احمدبن داود دینورى، اخبارالطوال، ص 335.

    330ـ ابن اثیر، الکامل، ج 5، ص 437؛ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 6، ص 104؛ احمدبن‏داوددینورى،الامامه‏والسیاسة،ج2،ص150.

    331ـ ر.ک. ابن‏اثیر، الکامل، ج 5، ص 437؛ محمدبن جریر طبرى، همان، ج 6، ص 104؛ احمدبن داود دینورى، الامامة و السیاسة، ج 2، ص 150.

    332ـ ر.ک: ابن خلدون، همان، ج 3، ص 283.

    333ـ احمدبن ابى‏یعقوب یعقوبى، همان، ج 2، ص 326.

    334ـ على‏بن حسین مسعودى، همان، ج 3، ص 225.

    335ـ ر.ک. ابوالفرج اصفهانى، همان، ص 158.

    336ـ ابوالفرج اصفهانى، همان، ص 233.

    337ـ ابن اثیر، همان، ج 5، ص 387.

    338ـ على‏بن حسین مسعودى، همان، ج 2، ص 271.

    339ـ ر.ک. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 3، ص 159؛ ابن کثیر، همان، ج 4، ص 66.

    340ـ ر.ک: احمدبن حنبل، مسند، ج 7، ص 591، ح 26922؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 2، ص 888.

    341ـ احمدبن على مقریزى، الخطط المقریزیة، ج 2، ص 240.

    342ـ ر.ک. ابن شهرآشوب، همان، ج 3، ص 357؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 47، ص 178.

    343ـ ر.ک. احمدبن یحیى بلاذرى، همان، ج 3، ص 246.

    344ـ ابن شهرآشوب، همان، ج 3، ص 300.

    345ـ ابن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، ج 8، ص 319.

    346ـ سیدجعفر مرتضى، زندگانى سیاسى امام رضا علیه‏السلام، ص 55، پاورقى.

    347ـ محمدبن على صدوق، من لایحضره‏الفقیه، ج 1، ص 252؛ محمدبن یعقوب کلینى، فروع‏الکافى، ج6، ب 346، ح 3، ص 460.

    348ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 6، باب 346، ح 3، ص 460.

    349ـ ر.ک. جلال‏الدین سیوطى، همان، ص 262.

    350ـ ر.ک. على‏بن حسین مسعودى، همان، ج 8، ص 169 و 377.

    351ـ احمدبن مسکویه رازى، تجارب الأمم، ج 5، ص 254.

    352ـ على‏بن حسین مسعودى، همان، ج 8، ص 169.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رفیعی، محمدطاهر.(1390) نقش عاشورا و عزادارى‏هاى عصر ائمّه علیهم‏السلام در سقوط امویان و پیروزى عباسیان. فصلنامه معرفت، 20(11)، 63-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدطاهر رفیعی."نقش عاشورا و عزادارى‏هاى عصر ائمّه علیهم‏السلام در سقوط امویان و پیروزى عباسیان". فصلنامه معرفت، 20، 11، 1390، 63-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رفیعی، محمدطاهر.(1390) 'نقش عاشورا و عزادارى‏هاى عصر ائمّه علیهم‏السلام در سقوط امویان و پیروزى عباسیان'، فصلنامه معرفت، 20(11), pp. 63-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رفیعی، محمدطاهر. نقش عاشورا و عزادارى‏هاى عصر ائمّه علیهم‏السلام در سقوط امویان و پیروزى عباسیان. معرفت، 20, 1390؛ 20(11): 63-