رابطه استقلال و پيشرفت سياسى در الگوى پيشرفت اسلامى
معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 172 ـ فروردين 1391، 117ـ135
رابطه استقلال و پيشرفت سياسى در الگوى پيشرفت اسلامى
محمداسماعيل عمار*
چكيده
امروزه پيشرفت در تمام ابعاد سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى وجهه همت همه نظامهاى سياسى است. زيربنا و اساس فكرى رهبران و دولتمردان تمام جوامع را، پيشرفت همهجانبه از طريق ارائه راهكارهاى اساسى با شاخصهاى معين تشكيل مىدهد. اين تحقيق، با روش توصيفى ـ تحليلى، به بررسى و تبيين اين مسئله مىپردازد كه يكى از امور لازم در رسيدن به پيشرفت سياسى يك جامعه، استقلال و عدم دخالت بيگانگان در امور آنهاست. مهمترين دستاورد تحقيق اين است كه فهم پيشرفت و دگرگونى اجتماعى در يك كشور، مستلزم بررسى دقيق ساختار نظام سياسى و توجه به نحوه اثرگذارى نيروهاى خارجى بر آن است. مجموعه پيچيده و متغيرى از روابط ميان عوامل و ساختارهاى داخلى و خارجى، شكل خاصى به پيشرفت مىبخشد كه در الگوى پيشرفت، اين عوامل بايد مورد توجه قرار گرفته و استقلال، به عنوان يك شاخص مهم در فرايند پيشرفت سياسى، بايد مدنظر قرار گيرد.
كليدواژها: استقلال، استقلال سياسى، پيشرفت، توسعه، پيشرفت سياسى، سلطه و استعمار.
مقدّمه
پيشرفت و تكامل، يك احساس فطرى است كه در ذات انسان نهفته و انسان از ابتداى زندگى اجتماعى خود، همواره سعى در پيشرفت و بهبود شرايط زندگى خود داشته است. امروزه پيشرفت در تمام ابعاد سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى وجهه همت تمام نظامهاى سياسى است. اهميت پيشرفت و تعالى در جهان كنونى به گونهاى است كه گام برنداشتن يك جامعه در جهت پيشرفت، به منزله مرگ تدريجى و نابودى آن جامعه خواهد بود. بر همين اساس، زيربنا و اساس فكرى رهبران و دولتمردان تمام جوامع را، گسترش پيشرفت همهجانبه از طريق ارائه راهكارهاى اساسى با شاخصهاى معين تشكيل مىدهد. رسيدن و دستيابى به پيشرفت در هر جامعهاى مستلزم تعيين راهكار، بهرهگيرى از الگو و در نظر گرفتن شرايط و شاخصهاست. يكى از امور لازم در رسيدن به پيشرفت سياسى يك جامعه، استقلال و عدم دخالت بيگانگان در امور آن است؛ زيرا سلطه ديگران با روح تكاملخواهى و پيشرفت انسان در تضاد قرار دارد و از ويژگى انسان، به ويژه انسانهايى كه از قدرت انديشه و تعقل و عزّت نفس برخوردارند، نفى و برنتابيدن سلطه ديگران در زندگى خويش است. از اينرو، اولين گام در جهت پيشرفت همهجانبه يك جامعه استقلال و عدم دخالت بيگانگان در امور آن است و اين گامى است كه راهكارهاى بسيار در پس آن نهفته است.
از دهه 1970م كه سازمان ملل آن را دهه توسعه ناميد و برنامههاى ويژهاى به اجرا گذاشت، در كشورهاى اسلامى، به توسعه از بعد بيرونى نگريسته شد. از اين دوران مقوله توسعه عمدتا در چارچوب نظريات «توسعهنيافتگى» و «استقلال و وابستگى» عنوان شد. ترجمه كتاب سامان سياسى در جوامع دستخوش تحول نوشته ساموئل هانتينگتون، اولين اثرى بود كه به موضوع توسعه سياسى و استقلال پرداخت و «استقلال» را به عنوان يكى از معيارهاى توسعه سياسى، برشمرد. اثرهاى ديگر منتشرشده در زمينه استقلال، يا نظريه وابستگى و توسعهنيافتگى را مطرح كرده و به توسعه از اين ديد نگريستهاند؛ مانند استقلال و ضرورتهاى جديد اثر مقصود رنجبر، و يا استقلال را در زمينه كاركرد جمهورى اسلامى مورد بررسى قرار دادهاند؛ مانند فرهنگ استقلال و توسعه نوشته جواد منصورى. بدين ترتيب، اثرى كه به تبيين رابطه استقلال و توسعه سياسى و نقش آن در الگوى پيشرفت اسلامى پرداخته باشد وجود ندارد.
در فرايند پيشرفت و تكامل، براى جامعه و نظام اسلامى اهميت تبيين رابطه استقلال و پيشرفت سياسى از دو بعد سلبى و ايجابى مطرح است؛ زيرا از طرفى، پيشرفت و پيمودن راه تكامل در صورتى امكانپذير است كه تمام تصميمات و ارائه راهكارها با توجه به نيازهاى اساسى جامعه و با درك كامل و عميق نسبت به آن صورت گرفته و از دخالت بيگانگان به دور باشد. از طرف ديگر، بر مبناى انديشه اسلامى، جامعهاى، آرمانى و توسعهيافته تلقّى مىشود كه حاكميت الهى در آن برقرار باشد؛ چه آنكه بر مبناى هستىشناختى در انديشه اسلامى، حاكميت اصلى از آنِ خداوند بوده و اين حاكميت، عام و همهجانبه است و تمام ابعاد سياسى و اجتماعى جامعه اسلامى را دربر مىگيرد، به گونهاى كه اطاعت از بيگانگان، اطاعت از طاغوت تلقّى مىشود و اين مسئله در پژوهش حاضر مورد تبيين و بررسى قرار گرفته است. بدين ترتيب، تحقيق حاضر به منظور تبيين رابطه استقلال و پيشرفت سياسى در الگوى پيشرفت اسلامى در پى پاسخدهى به اين سؤال است كه استقلال در پيشرفت سياسى چه نقش و جايگاهى دارد؟ در ارائه پاسخ به سؤال اصلى، تحقيق اين فرضيه را دنبال مىكند كه تعالى و پيشرفت جامعه در گرو مستقل بودن آن است و استقلال يكى از الزامات پيشرفت سياسى محسوب مىشود. پيشرفت واقعى با وابسته بودن در سياست و اقتصاد و... سازگارى ندارد. براى اثبات فرضيه و دستيابى به پاسخ اصلى، ابتدا بايد به سؤالات فرعى ذيل پاسخ داده شود: 1. پيشرفت سياسى چيست؟ 2. استقلال از چه مفهومى برخوردار بوده و ابعاد آن كدام است؟ 3. چه ديدگاهها و نظرهايى در مورد استقلال مطرح است؟
بدين منظور، در تحقيق ابتدا پيشرفت سياسى تبيين مىشود، سپس مفهوم استقلال و وجوه آن مورد بررسى قرار مىگيرد و در نهايت، رابطه استقلال و پيشرفت در الگوى پيشرفت اسلامى به بحث گذاشته مىشود.
مفهوم پيشرفت سياسى
در انديشه نوين هيچ چيز به اندازه پيشرفت، نيروى هدايتكننده انديشه و رفتار انسانى نبوده است. بررسى مقوله پيشرفت و تحليل معنايى آن، بيانگر اين امر است كه هر فرد و جامعهاى در جهت پيشرفت و تعالى، راه و مسير مشخصى را ترسيم نموده و درصدد پيمودن آن راه، براى رسيدن به مقصد و هدف خاص مىباشد. كاربرد «توسعه» كه از اصطلاحات رايج در جهان سياست است، توسط انديشمندان و سياستمداران غربى با بار ارزشى و ارزشگذارى همراه است. غرب با تقسيمبندى جهان به «توسعهيافته»، «در حال توسعه» و «توسعهنيافته» اين مفهوم را القا مىكند كه كشورى توسعهيافته به شمار مىرود كه داراى فرهنگ، آداب، رفتار و جهتگيرى سياسى با مختصات غربى باشد. در حال توسعه، يعنى كشورى كه در حال غربىشدن است و توسعهنيافته، يعنى كشورى كه در مسير غربىشدن قرار ندارد. ملاك اين تقسيمبندى، نه برخوردارى از دانش و فناورى پيشرفته، بلكه برخوردارى از فرهنگ و ارزشهاى غربى و حركت در مسير كسب آنهاست.
در فرايند پيشرفت و هدفگذارى و تعيين مقصد براى آن، جهانبينى حاكم بر جامعه نقش بسزايى دارد. در جهان معاصر، هويت و شخصيت حقيقى جوامع اسلامى، در پرتو فرهنگ و ايدئولوژى آسمانىشان رقم مىخورد؛ بدين معنا كه اگر جهان غرب، با ابتنا بر انسانمحورى، با فرهنگ مادى و فناورى پيشرفتهاش شناخته مىشود، جهان اسلام، با ابتنا بر خدامحورى، با معنويت، انسانيت و اخلاق، و با فلسفه و حكمت و ايدئولوژى متافيزيكىاش هويت مىيابد.367 انديشه اسلامى پيشرفت و تعالى را يكى از ابعاد وجودى انسان تلقّى نموده و هر روزِ انسان را بهتر از روز قبل مىخواهد. منتها اين پيشرفت و ترقى بايد در چارچوب اصول، احكام و ارزشهاى دينى خود تحقق يابد؛ چراكه اساسا سعادت حقيقى اينجهانى انسان ـ علاوه بر سعادت اخروى ـ از همين راه حاصلشدنى است.368 از اينرو، پيشرفت در انديشه و نظام معنايى اسلام معناى خاص داشته و در چالش با توسعه غربى قرار دارد. پيشرفت در نظام معرفتى اسلام عبارت است از حركت تصاعدى و رو به كمال انسان كه تمام ابعاد وجودى او را دربر گرفته و به طور متوازن و متناسب انجام گيرد. به عبارت ديگر، پيشرفت يعنى: نيل به رفاه مادى و اقتصادى، توأم با رشد فرهنگى و معنوى و حاكميت ارزشهاى اسلامى، و در يك كلمه، تأمين سعادت دنيوى و اخروى شهروندان، كه در سايه عمل به احكام و دستورات اسلامى حاصل مىشود.
مفهوم پيشرفت و توسعه سياسى كه نخست توسط سياستمداران مطرح شد و سپس اقتصاددانها و پژوهشگران سياسى به آن پرداختند، در عرصه سياست و علم سياست جايگاه مهمى دارد. با اين حال، هنوز ابهام و عدم صراحت زيادى در مورد اين واژه وجود دارد. توسعه سياسى از تلفيق دو واژه «توسعه» و «سياست» به دست آمده و مفهومى انتزاعى است. در توضيح اين مفهوم، تعاريف متعددى از سوى انديشمندان ارائه شده است. مفاهيم انتزاعى بر حسب شاخصههاى خود قابل تعريف و شناسايى هستند.369 هرچند شاخصههاى مفهوم توسعه نيز از نظر تعريف مورد اتفاق قرار ندارد، با اين حال، در تعريف آن بايد دو واژه «توسعه» و «سياست» مورد توجه قرار گيرد.
توسعه از مفاهيمى است كه انديشمندان در مورد آن اتفاقنظر ندارند و هركس آن را متناسب با ديدگاهها، باورها و اعتقادات خود تعريف كرده است، اما همگى آنها در اين نكته اتفاقنظر دارند كه توسعه «فرايند حركت جوامع از وضعيت موجود به سمت وضعيت مطلوب» است. در اين پژوهش، مراد از پيشرفت و توسعه فرايندى است كه زمينه شكوفايى استعدادهاى گوناگون انسان را فراهم مىسازد و در اين فرايند، با در نظر گرفتن شرايط جامعه و استفاده بهينه از منابع گوناگون، بستر مناسبى براى رشد همهجانبه افراد و جامعه فراهم مىآيد. پيشرفت سياسى فرايندى است كه طى آن، جامعه و نهادهاى اجتماعى به منظور رسيدن به كمال، مىكوشند ارزشهاى اسلامى را در جامعه عينيت بخشند.
بستر پيشرفت در بعد سياسى آن، رهبرى و تدبير روابط افراد و تشكلها، كارهاى حكومتى و روابط خارجى يك كشور است كه براى رسيدن به اهداف آن انجام مىگيرد.370 به عبارت ديگر، پيشرفت سياسى عبارت است از: «رفتارى كه يك فرد يا يك ارگان و يا كلّ جامعه با استفاده از بهترين ابزارها و وسايل و توأم با برنامهاى كامل، انجام مىدهد تا هر چه زودتر و بهتر به هدف سيستم نايل آيد.»371 در اين تعريف، دو عنصر كمّى و كيفى مورد توجه قرار گرفته است. اينكه گفته مىشود «زودتر»، به كمّيت زمانى رسيدن به مطلوب نظر دارد و هرگاه كه مطلوب ما مطلوب كلّ جامعه نيز باشد، ملازم با مشاركت هرچه بيشتر مردم براى برآوردن هدف خواهد بود. واژه «بهتر» به كيفيت نيل به هدف نظر دارد كه اين كيفيت در رابطه با ابزارها و توجه به بُعد ارزشى به كارگيرى آنها و اهداف موردنظر معنا پيدا مىكند. سياست نيز عبارت است از: «رهبرى صلحآميز يا غير صلحآميز روابط ميان افراد، گروهها و احزاب (نيروهاى اجتماعى) و كارهاى حكومتى در داخل يك كشور، و روابط ميان يك دولت با دولتهاى ديگر در عرصه جهانى372 كه به منظور نيل به اهداف و مصالح يك جامعه و افراد آن صورت مىگيرد.»373
توسعه سياسى امروز مانند بسيارى از شعارهاى ديگر، دستاويزى براى سلطهجويان در جهت سلطه بر ديگر جوامع، قرار گرفته است كه با ارائه تعريفها و شاخصههاى خاصى، كشورهاى مستقل و داراى فرهنگ و ايدئولوژى خاص را از اصالتهاى خود تهى نموده و زمينه را براى سلطهجويى و استعمار به شكل فرانو فراهم نمايند. براى نمونه، يكى از پيشفرضها و شاخصههاى توسعه سياسى، سكولاريزه كردن (= دنيايى كردن و غيردينى كردن) فرهنگ و نظام سياسى معرفى شده است. گابريل آلموند توسعه سياسى را عبارت از اين مىداند كه فرهنگ سياسى از سلك دين به در آمده و صورت اينجهانى به خود بگيرد.374 بنابراين، توسعه سياسى كه توسط انديشمندان غربى مطرح شده، با بار معنايى خاصى، اهداف خاصى را دنبال مىكند كه علاوه بر عدم همخوانى و ناسازگارى با فرهنگ بومى ديگر جوامع، از نظر مبانى نيز از ديدگاه اسلام قابل پذيرش نيست. ارائه تعاريف و الگوهاى متعدد نسبت به توسعه سياسى بيانگر آن است كه نمىتوان براى توسعه يك معنا و يك الگوى جهانشمول فرض كرد و همگان را به پيروى از آن واداشت. به عبارت ديگر، پيشرفت يك معناى مطلق نداشته و براى همه كشورها و همه جوامع، يك الگوى واحد ندارد. با توجه به تأثيرگذارى شرايط گوناگون تاريخى، جغرافياى، انسانى، طبيعى، زمانى و مكانى در ايجاد الگوهاى پيشرفت، ممكن است در كشورى براى توسعه يك الگو در نظر گرفته شده و معنايى خاصى از آن اراده شود و در كشور ديگر، الگوى ديگر و معناى ديگر موردنظر باشد. با اين حال، مىتوان گفت كه بستر توسعه در بعد سياسى آن، رهبرى و تدبير روابط افراد و تشكلها، كارهاى حكومتى و روابط خارجى يك كشور است كه براى رسيدن به اهداف آن انجام مىگيرد.375 از ديدگاه اسلام، اين هدف نيل به رفاه مادى و اقتصادى، توأم با رشد فرهنگى و معنوى و حاكميت ارزشهاى اسلامى، و در يك كلمه تأمين سعادت دنيوى و اخروى شهروندان است كه در سايه عمل به احكام و دستورات اسلامى حاصل مىشود.
مفهوم استقلال
الف. معناى لغوى استقلال: استقلال از نظر لغوى از باب استفعال، با كلمات قليل، تقليل و قلت مرتبط است. بر همين اساس، به معناى كمكردن و به حداقل رساندن مىباشد.376 از آنرو كه استفعال به معناى طلب فعل است، با توجه به ريشه لغوى، استقلال به معانى قصد كم كردن، تحليل بردن و به حداقل رساندن به كار مىرود. فرد يا جامعه و ملت استقلالطلب خواستار به حداقل رساندن و تحليل بردن وابستگىها و اتكا به بيگانگان است. لغتنامه دهخدا در تعريف استقلال آورده است: «استقلال عبارت است از ضابط امر خويش بودن، به خودى خود به كارى بر ايستادن... .»377
ب. معناى اصطلاحى: استقلال از متغيرهايى است كه از حاكميت، به عنوان قدرت مطلق، توجيهناپذير، مستمر و عام، كه همراه با عناصرى مانند سرزمين، ملت و حكومت، مفهوم يا پديدهاى به نام دولت را مىسازند، مشتق مىشود. استقلال در مفهوم كلى بدين معناست كه يك ملت بر سرنوشت خود مسلط بوده و مانع از دستيازى بيگانگان در سرنوشت خود شوند. مفهوم اصطلاحى استقلال در روابط خارجى يك دولت با ديگر دولتها تبلور مىيابد. كشور و دولتى مستقل به شمار مىرود كه بتواند از منافع، اهداف و امنيت خود دفاع نمايد. مستقل بودن و نفى سلطه ديگران از ذات انسان سرچشمه مىگيرد، اما استقلالخواهى نتيجه پديده استعمار است. با توجه به حاكميت استعمار و بيگانگان بر بسيارى از كشورها، استقلال مورد توجه زياد بوده و به عنوان يك اصل در سياست تمام كشورها مطرح است و به همين دليل، تعاريف متعددى براى آن ارائه گرديده و در بسيارى از تعاريف، با همان ديد ظلمستيزى و نفى حاكميت بيگانگان نگريسته شده است. در يك تعريف چنين آمده است: استقلال عبارت از حالت كشورى است كه زمامدارى آن به هيچ وجه تابع زمامدارى ديگر كشورها نباشد. بنا بر اين اصل، هريك از دولتها در اداره كشور خود داراى صلاحيت انحصارى و لازمالاحترام در اعمال حاكميت هستند.378 فرهنگ علوم سياسى استقلال را اينگونه تعريف مىكند: جدا بودن حاكميت يك كشور از هر نوع سلطه و اقتدار خارجى. استقلال و حاكميت دو بعد داخلى و خارجى را دربر مىگيرد و استقلال عبارت است از حقى كه به موجب آن، هر كشورى در سياست داخلى و خارجى خود از سلطه ديگران آزاد است. استقلال در بعد خارجى يعنى: آزادى عمل در برقرارى روابط با ساير كشورها و درباره مسائل خارجى به طور كلى. و استقلال در بعد داخلى يعنى: آزادى عمل در چارچوب سرحدات كشورى.379
استقلال از حاكميت مشتق شده و رابطه تنگاتنگ با حاكميت ملى دارد و حاكميت ملى چيزى است كه در تضاد با دخالت بيگانگان بوده و براى نظامهاى سياسى حفظ حاكميت ملى از اولويت برخوردار است. در چهارچوب نظام بينالمللى، از حاكميت به مفهوم استقلال و در نظام داخلى به معناى آزادى تعبير كردهاند.380 شهيد بهشتى در مشروح مذاكرات مجلس بررسى نهايى قانون اساسى استقلال را مترادف با حاكميت ملى دانسته و چنين اظهار مىدارد: «حاكميت ملى به معناى استقلال كشور و نيز اعمال قانونگذارى و تدوين قوانين است... .»381 استقلال، بعد خاصى از اقتدار عالى هر دولتى را نشان مىدهد كه متضمن نفى اقتدار دولتهاى ديگر است. اين گفته كه دولت واجد اقتدار عالى ـ يعنى حاكم يك سرزمين خاص ـ است منطقا متضمن اين معناست كه دولت مستقل است و مرجعى فوق آن وجود ندارد.382
بنابراين،استقلال يك مفهوم حقوقى به معناى اعمال حاكميت يك دولت در محدوده مرزهاى جغرافيايى و دفاع از اين مرزها در برابر تجاوز و دخالتهاى خارجى است. بر اين اساس، استقلال را مىتوان چنين تعريف كرد: جدا بودن شكل و ساختار قدرت دولتى يك كشور و همه نهادهاى عمومى اعم از سياسى، ادارى، قضايى، نظامى، مذهبى و چگونگى كاركرد اين نهادها و قوانين و مقرّرات حاكم بر آنها از هر نوع سلطه و اقتدار خارجى.
وجوه استقلال
استقلال يعنى آزادى نسبى يك كشور از دخالت ديگران در امورى كه به آن كشور مربوط مىشود؛ بدين معنا كه كشور بتواند از قدرت نسبى در بيان و اجراى نظريات خود در داخل مرزها و نيز در صحنه بينالمللى برخوردار باشد. استقلال كه تأمينكننده امنيت يك كشور است، اصل بنيادين موجوديت كامل و شرط لازم در شكوفايى و پيشرفت يك جامعه محسوب مىشود. استقلال داراى ابعاد گسترده سياسى، اقتصادى، نظامى و فرهنگى است كه همه آنها به هم مربوط بوده و از همديگر تأثير و تأثر مىپذيرند؛ بدين معنا كه كاستى در هريك از اين ابعاد اصل استقلال را مخدوش مىكند.
الف. استقلال سياسى
در استقلال سياسى آنچه مهم است عدم وابستگى هيأت حاكمه و اتخاذ تصميمات بر اساس منافع كشور است. بر اين اساس، استقلال سياسى به معناى مستقل بودن هيأت حاكمه يك كشور از نفوذ بيگانگان و اتخاذ تصميمات سياسى بر اساس منافع ملى كشور است. استقلال سياسى مبناى ابعاد ديگر استقلال به شمار مىرود؛ بدين معنا كه دستيابى به استقلال اقتصادى و فرهنگى براى يك جامعه در صورتى ممكن است كه به استقلال سياسى دست يافته باشد و دولتمردان آن، به دور از دخالت بيگانگان استراتژى كشور را تدوين نموده و به اتخاذ تصميمات بپردازند. استقلال سياسى در دو بعد داخلى و خارجى ظهور و بروز مىيابد. استقلال سياسى در بعد داخلى در انحصار اتخاذ تصميمات توسط دولت تجلّى مىيابد؛ بدين معنا كه دولت با برخوردارى از حاكميت مطلق، براى مردم ايجاد حق و تكليف مىكند و هيچ امرى نمىتواند براى آن محدوديت ايجاد نمايد. در بعد خارجى، استقلال سياسى بدين معناست كه ابتكار تعيين و اداره روابط با ديگر كشورها در دست دولت قرار دارد. بدين ترتيب، استقلال سياسى عبارت است از داشتن قدرت تصميمگيرى و سياستگذارى همراه با اعمال اين تصميمها و سياستها در حيطه حاكميت.383 طبق اين تعريف، قدرت تصميمگيرى، قدرت اعمال تصميمهاى گرفته شده و قلمرو حاكميت عناصر اصلى استقلال سياسى به حساب مىآيند و بر اين اساس، ملت و دولتى مستقل به شمار مىرود كه بتواند بدون تأثيرپذيرى از محيط خارجى اعم از منطقهاى و بينالمللى، قدرتهاى بزرگ، سازمانهاى بينالمللى و شركتهاى چندمليتى، براى خود برنامههاى كلان سياسى را در جهت نيل به توسعه و پيشرفت تدوين نموده و اعمال نمايد و در عرصه بينالمللى سياستها و عملكردهايش در راستاى تأمين منافع آن باشد.
ب. استقلال اقتصادى
در جهان كنونى استقلال سياسى بدون استقلال اقتصادى ممكن به نظر نمىرسد. مىتوان گفت: نه تنها استقلال اقتصادى پيوند عميق با استقلال سياسى دارد، بلكه شرط لازم برقرارى آن، استقلال سياسى است؛384 زيرا وابستگى اقتصادى دولتها را در مقابل بيگانگان، از اعمال حاكميت سياسى باز مىدارد. در صحنه بينالمللى قدرتهاى بزرگ از اهرم اقتصادى در وجوه مختلف، براى به انقياد كشاندن كشورهاى ديگر استفاده مىكنند. در اين زمينه، كشورى كه از استقلال اقتصادى برخوردار نباشد بيشتر در معرض دخالت بيگانگان قرار دارد. در استقلال اقتصادى منابع كشور مورد توجه است. استقلال در بعد اقتصادى عبارت است از: جلوگيرى از غارت منابع اقتصادى يك كشور از سوى قدرتها و دولتهاى بيگانه. فرهنگ علوم سياسى استقلال اقتصادى را اينگونه تعريف مىكند: آزادى انتخاب راه خاص براى توسعه كشور و استقرار آنچنان نظام روابط اقتصادى كه در درجه اول، احتمال سلطه اقتصادى را از طرف يك يا چند كشور نفى كند و سپس خروج قسمتى از درآمد ملى كشور بدون ورود ارزشى معادل آن را به هيچ صورتى امكان ندهد.385
ج. استقلال فرهنگى
استقلال فرهنگى در فرهنگ سياسى چند دهه اخير جهان كاربرد زياد داشته است. استقلال فرهنگى جنبه خاصى از ابعاد استقلال را مطرح مىكند و با توجه به عملكرد كشورهاى استعمارگر كه فرهنگها، هنجارها و ارزشهاى جوامع ديگر را در جهت گسترش سلطه هدف قرار مىدهد، از اهميت خاصى برخوردار است. امروزه استعمار فرانو از راههاى متعدد، براى سلطه بر كشورهاى ضعيف بهره مىگيرد. تهاجم به فرهنگ و ارزشهاى جوامع ديگر و تغيير آن، راهى است كه در استعمار فرانو مورد توجه است. پايه و اساس ديگر وجوه استقلال در استقلال فرهنگى نهفته است و از طرف ديگر نيز سلطه واقعى قدرتها، سلطه فرهنگى است؛ بدين معنا كه اگر ملتى بتواند فرهنگ، باورها، اعتقادات، رسوم و ارزشهاى خود را در ملت ديگر نفوذ داده و آن ملت را از فرهنگ، آداب، رسوم و ارزشهاى خودش تهى نمايد، بر آن ملت سلطه حقيقى يافته است. استقلال فرهنگى نهادينهشدن ارزشها و هنجارهاى جامعه را در پى دارد كه نتيجه آن، مقاومت و ايستادگى در مقابل فرهنگ بيگانه است. بر اين اساس، فرهنگ و ارزشهاى هر جامعه يك عنصر نيرومند در حفظ استقلال آن است. در تعريف استقلال فرهنگى مىتوان چنين بيان كرد: استقلال فرهنگى عبارت است از: حفظ فرهنگ و ارزشهاى جامعه از تهاجم فرهنگ بيگانه. به تعبير ديگر، استقلال فرهنگى عبارت است از: عدم وابستگى فكرى و ارزشى به كشورهاى بيگانه، به ترتيبى كه كشور بتواند با افكار و تمايلات و خصيصههاى فكرى خود زندگى كند.386
استقلال در انديشه اسلامى
در شرايط كنونى كه قدرتهاى بزرگ به شكل استعمار فرانو درصدد سلطه بر جهان هستند و بيگانگان در جوامع اسلامى حضور چندبعدى دارند، يكى از الزامات اساسى دستيابى به پيشرفت سياسى، استقلال و عدم وابستگى به ديگر كشورها به شمار مىرود. بر مبناى انديشه اسلامى، سلطهگرى و سلطهپذيرى ـ هر دو ـ نفى شده است. بر اين اساس، جامعه و نظام اسلامى نه به دنبال سلطه بر ديگران است و نه سلطه قدرتهاى استعمارى را مىپذيرد. نفى سلطه و حاكميت ديگران به اندازه شكلگيرى زندگى اجتماعى انسان قدمت دارد. افراد هيچ جامعهاى دخالت بيگانگان را در امور و سرنوشت خويش برنمىتابند و با تمام توانايى براى دفع سلطه مبارزه مىكنند. اين ايده، هرچند بر اثر تجربه تاريخى استعمار و استثمار بخصوص در قرنهاى اخير كه كشورهاى غربى به چپاول و يغمابردن منابع ديگر كشورها، به ويژه جوامع اسلامى پرداختند، تقويت شده است، اما منشأ آن را تنها اين امر تشكيل نمىدهد، بلكه از ويژگى انسان، به ويژه انسانهايى كه از قدرت انديشه و تعقل و عزت نفس برخوردارند، اين است كه حتى اگر استعمار و چپاول سرمايهها و نفعطلبىها نيز مطرح نباشد دخالت يا نفوذ ديگران بر سرنوشت خويش را نمىپذيرند، در صورت تحميل، با تمام توان در مقابل آن مىايستند.
در انديشه اسلامى، جامعه و حكومت اسلامى بايد همه وابستگىهاى استثمارگرايانه را ريشهكن نموده و انسان را در همه عرصههاى زندگى سياسى، اقتصادى و فرهنگى از زير بار استثمار ديگران برهاند تا نيرو و استعدادش را براى پيشرفت و تكامل جامعه فراهم نمايد. وابستگى، دو نوع نيرو را در جامعه انسانى، كه مىتواند در جهت تكامل و پيشرفت آن قرار گيرد، از جامعه سلب مىكند: نخست، نيرو و استعداد انسان و جامعهاى كه مورد استثمار و بهرهكشى قرار گرفته و مصالح بيگانگان را تأمين مىكند؛ زيرا در سايه نظام طاغوتى و در چارچوب وابستگىهاى استعمارى، استعدادها و توانايىهاى فراوانى نابود مىشود. دوم، نيروى انسان سلطهگر و استثماركننده كه امكانات خود و جامعه تحت سلطه را در جهت تداوم سلطه به كار مىگيرد.387
استقلال و نفى سلطه كفار از مقدّرات جامعه اسلامى، علاوه بر اينكه از آيات قرآن و سنت نبوى استنباط مىشود، عقل و تجربه تاريخى نيز بر آن صحه مىگذارد. قرآن كريم همواره بر استقلال و عزت مسلمانان تأكيد دارد و سلطه بيگانگان بر مسلمانان را به هيچ وجه نمىپذيرد. اين شاخص در واقع، ريشه در اصل نفى سبيل دارد كه مبناى آن آيه شريفه «لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً» (نساء: 141) است. مفاد قاعده «نفى سبيل» اين است كه خداوند متعال در شريعت اسلامى حكمى قرار نداده است كه موجب سلطه و برترى كافران بر مسلمانان شود. اين قاعده بر عمومات و اطلاقات ادلّه حاكم است.388 هر حكمى كه بهنوعىموجباستيلاوسلطه كفار بر مسلمانان شود، بنا بر مفاد اين قاعده باطل است.
مقصود از نفى جعل، نفى تشريعى است نه تكوينى؛ زيرا اگر نفى جعل تكوينى بود، در خارج هيچگونه تسلطى براى كافران نبايد تحقق مىيافت، حال آنكه در برخى موارد، بخصوص در زمان رخوت و سستى مسلمانان، شاهد سلطه كافران بر مؤمنان هستيم. از سوى ديگر، نكره «سَبِيلاً» در سياق نفى قرار گرفته و افاده عموم مىكند؛ يعنى براى كافران بر مؤمنان هيچگونه حكمى كه موجب سلطه آنان بشود، اعم از نظامى، سياسى، اقتصادى و...، از جانب خداوند تشريع نشده است. هر طرح، عهدنامه، رفت و آمد و قراردادى كه راه نفوذ كفار بر مسلمانان را باز كند حرام است. پس مسلمانان بايد در تمام جهات سياسى، نظامى، اقتصادى و فرهنگى از استقلال كامل برخوردار باشند. قرآن كريم در ضمن آيات متعدد، هم نسبت به ولايت كفار به مسلمانان هشدار مىدهد و هم آن را نفى مىكند. براى نمونه، خداوند در سوره «مائده» مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» (مائده: 51)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، يهود و نصارا را دوستان خود قرار ندهيد. آنها دوستان يكديگرند و كسانى كه از شما آنها را به دوستى برگزيند از آنها هستند. خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمىكند.
در آيه ديگر مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُوا وَلَعِبا مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ» (مائده: 57)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، افرادى كه آيين شما را به باد استهزا و بازى مىگيرند از اهل كتاب و مشركان، دوست و تكيهگاه خود انتخاب نكنيد، و از خدا بپرهيزيد اگر ايمان داريد.
آيه ديگر مىفرمايد: «الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعا» (نساء: 139)؛ آنان كه به عوض مؤمنان، كافران را دوست خود مىگيرند از اين كار چه مىجويند؟ اگر عزت مىطلبند، بدانند كه عزت همهاش از آنِ خداست.
روشن است كه استفهام در اين آيه انكارى است، و پاسخى است كه انكار را توجيه نموده، مىفهماند عزت، خود يكى از فروع ملك است، و معلوم است كه وقتى مالك حقيقى جز خداى تعالى كسى نباشد، عزت نيز خاص او خواهد بود.389 اين آيه به همه مسلمانان هشدار مىدهد كه پيشرفت و عزت خود را در همه شئون زندگى، اعم از شئون اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن، در دوستى با دشمنان اسلام نجويند، بلكه مستقل از آنان، تكيهگاه خود را ذات پاك خداوندى قرار دهند كه سرچشمه همه عزتهاست، و غير خدا از دشمنان اسلام، نه عزتى دارند كه به كسى ببخشند و نه اگر مىداشتند قابل اعتماد بودند؛ زيرا هر زمان منافعشان اقتضا كند صميمىترين متحدان خود را رها كرده، به سراغ كار خويش مىروند كه گويى هرگز با هم آشنايى نداشتهاند، چنانكه تاريخ معاصر شاهد بسيار گوياى اين واقعيت است.390
طبق آيات قرآن، بدترين افراد نزد خداوند و دورترين افراد از راه راست كسانى هستند كه يوغ نظام سلطه و حكومتهاى طاغوتى به گردن خود نهند. آنها كسانى هستند كه هرگز به تكامل و پيشرفت دست نمىيابند. در نقطه مقابل، بهترين افراد در انديشه اسلامى كسانى هستند كه با دورى از نظام سلطه، به سوى خدا و يكتاپرستى روى آورند. قرآن كريم اين افراد را صاحبان خرد و انديشه و اولوالالباب مىنامد: «وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» (زمر: 17و18)؛ آنان كه از پرستش طاغوت دورى مىورزند و به سوى خداوند بازگشتهاند، آنان را مژده باد. پس بشارت ده به آن دسته از بندگان من كه به سخن گوش فرامىدهند و از بهترين آن پيروى مىكنند. آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده است و آنان صاحبان خرد و انديشهاند.
بر مبناى آموزههاى اسلامى، شاخص جامعه ايدهآل اسلامى، مستقل بودن و دورى جستن از نظامهاى طاغوتى است. به عبارت ديگر، مسلمان بودن و تسليم امر خدا بودن با پذيرش نظام سلطه و طاغوتى سازگار نيست. قرآن كريم همكارى با نظامهاى طاغوتى را عامل گمراهى مىداند و مسلمانان را از آن برحذر مىدارد و اين مطلب را در سوره «نساء» چنين بيان مىكند: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدا» (نساء: 60)؛ اى پيامبر، مگر آن كسانى را كه خيال مىكنند به آنچه از طرف خدا به تو نازل شده و نيز به آنچه براى پيشينيان نازل شده ايمان دارند نمىبينى كه مىخواهند محاكمه نزد حاكم طاغوتى ببرند، با اينكه مأمور شدند به طاغوت كفر بورزند؟ آرى، اين شيطان است كه مىخواهد آنان را سخت گمراهشان كند.
خداوند در اين آيه مىفرمايد: كسانى كه به خداوند ايمان دارند، نبايد حكومتهاى طاغوتى را به رسميت بشناسند. نظامهاى استكبارى در فرهنگ قرآن كريم، داراى دو ويژگى مهم و محورى هستند: نخست آنكه انكاركننده حق و پايمالسازنده عدالتاند و دوم آنكه جوامع را تضعيف مىكنند و مردم را به ضعف مىكشند391 و مانع پيشرفت آنان مىشوند. بر اين اساس، استقلال به عنوان يك معيار و شاخص در پيشرفت سياسى مطرح مىشود؛ زيرا بدون استقلال و تحت نظام سلطه، دستيابى به پيشرفت و تكامل ممكن نيست.
رابطه استقلال و پيشرفت سياسى
تحقق اهداف ديگر كشور و دولت تابعى از تحقق استقلال به معناى واقعى آن مىباشد. تا زمانى كه ملت و دولتى به استقلال دست نيابد، نه تنها به عنوان عضوى از جامعه بينالمللى پذيرفته نخواهد شد، بلكه از انجام وظايف خود، چه در ارتباط با مسائل داخلى و چه در عرصه بينالمللى، باز خواهد ماند. استقلال يكى از مختصات سياسى ـ حقوقى فرايند ملتسازى است. با داشتن استقلال است كه دولت خواهد توانست به خوبى كاركردهاى كلان خود را انجام داده و در مسير پيشرفت گام بردارد.
هرچند بر اساس نظريه وابستگى متقابل، استقلال كامل براى واحدهاى سياسى در صحنه بينالمللى ممكن نيست، اما اين واقعيت مشهود وجود دارد كه كشورهاى مستقل داراى حاكميت، در طى چند دهه كه از فروپاشى امپراتورىها در سطح جهان مىگذرد، در حال گسترش هستند. تجديدحيات شكافهاى مزمن ايدئولوژيك، مهر تأييد بر پراكندگى و تفرق جامعه بينالملل مىزند. از سوى ديگر، گسترش روزافزون روابط انسانى و نيازمندىهاى كشورها به يكديگر، اقتضا مىكند كه دولتها، بر مبناى عرف و يا از طريق انعقاد قراردادهاى بينالمللى، روابط حسنه و مستقلى داشته باشند. اما شرط اصلى اين روابط، احترام متقابل به استقلال و حاكميت و عدم دخالت در امور داخلى كشورهاى ديگر است. در مورد استقلال و مستقل بودن يك دولت و ملت، ديدگاههاى گوناگونى مطرح شده است. پيش از تبيين رابطه استقلال و پيشرفت، لازم است اين ديدگاهها مورد ارزيابى قرارگيرند.
الف. انزواگرايى سياسى
از ديدگاه برخى، استقلال با مفهوم انزواگرايى و قطع ارتباط گره خورده و استقلال يك كشور و ملت زمانى تحقق مىيابد كه آن كشور كمترين ارتباط و مبادلات را با دنياى خارج داشته باشد و با اتكا به خود، كليه ابعاد زندگى را تنظيم و اداره نمايد.392 انزواگرايى بدان معناست كه مراودات ديپلماتيك، اقتصادى، فرهنگى و نظامى يك دولت با ديگر واحدهاى سياسى به حداقل كاهش يابد. اين نظريه براى اعصار پيشين، كه سطح ارتباطات ملتها و دولتهايشان به دليل فقدان شبكههاى حمل و نقل، پايين بودن سطح نيازهاى مردم، عدم تنوع تقاضاهاى نوع بشر و در نهايت، بسته بودن جهانبينى مردم به علت انزواى جغرافيايى كه فقدان سياحت و سفر و گردشگرى را در پى داشت، مىتوانست مورد قبول واقع شود. اما در عصر حاضر كه عصر ارتباطات ناميده مىشود، براى هيچ كشورى، بخصوص براى دولت اسلامى، قابليت اجرايى و احترام علمى ندارد. در زمان كنونى، انزواگرايى و يا در انزوا قرار گرفتن، براى تمام كشورها به منزله نابودى و خودكشى به شمار مىرود و بر همين اساس است كه كشورهاى قدرتمند در عرصه بينالمللى، از آن به عنوان حربه و وسيله، براى به انقياد كشاندن ديگران، استفاده مىكنند. براى دولت و جامعه اسلامى نه تنها انزواگرايى پذيرفتنى نيست، بلكه داشتن روابط با بيگانگان در صحنه بينالملل، امر ضرورى به شمار مىرود. ضرورت اين امر از جهات متعدد است؛ زيرا از طرفى براساس انديشه اسلامى، رساندن پيام اسلام به تمام انسانها و آگاه نمودن آنان از حقايق اسلام، در جهت رسيدن به سعادت، يكى از وظايف ملت و دولت اسلامى است كه با وجود رابطه صلحآميز و حاكم بودن جو تفاهم، پيام آزادىبخش و انسانساز اسلام بهتر به گوش جهانيان خواهد رسيد. از سوى ديگر، در زمان كنونى در صحنه بينالمللى به همپيوستگىهاى زياد در زمينههاى مختلف ميان كشورها و دولتها وجود دارد و اين پيوستگىها به گونهاى است كه تأمين نيازهاى مستقلانه آنان مشكل مىسازد و به همين دليل، شاهد گسترش ارتباطات هستيم. دولتى مىتواند از عهده انجام وظايف خود برآيد كه ضمن داشتن اين ارتباطات استقلال خود را نيز حفظ نمايد.
ب. نسبى بودن استقلال
با توجه به وجود همبستگىهاى متقابل فراوان ميان ملتها و دولتها در صحنه بينالمللى، عدهاى كسب استقلال كامل و توانايى حفظ و تداوم آن را كار مشكل، بلكه ممتنع مىشمارند. از اين ديدگاه، دولتها بايد در پى كسب استقلال نسبى باشند و دولت برخوردار از استقلال نسبى در صورت توانايى از تأمين نيازهاى گوناگون كشور مىتواند در بعد سياسى مستقل و در ساير ابعاد وابسته باشد.393 اين ديدگاه بر اين پيشفرض استوار است كه مسائل اقتصادى و صنعتى از مسائل سياسى قابل تفكيك است؛ بدين معنا كه استقلال سياسى براى هر دولت و كشورى از اهميت خاصى برخوردار است و بايد دولت از نظر سياسى مستقل باشد، اما در مسائل اقتصادى به خاطر پيچيدگى و گسترش روابط، نمىتواند در عرصه بينالمللى مستقل از ديگر كشورها عمل نمايد.
در ارزيابى اين ديدگاه بايد گفت: اين نظريه، در صورت امكان، در روابط كشورهاى شمال ـ شمال مىتواند قابل تحقق باشد، اما در روابط كشورهاى شمال ـ جنوب قابليت به كارگيرى ندارد؛ چه آنكه كشورهاى قدرتمند و سلطهگر در طول تاريخ از حربه اقتصادى براى مقاصد سياسى استفاده كردهاند. بدين ترتيب، براى كشورهاى جنوب داشتن استقلال سياسى بدون استقلال اقتصادى ممكن به نظر نمىرسد. در زمان كنونى، صنعتى شدن و تنوع خواستهاى جوامع و عدم توانايى كشورها در برآوردن آن خواستها، اقتصاد را به يكى از ابزارهاى سلطه در دست كشورهاى غربى قرار داده است. در دنياى وابستگى امروز، كشورهاى معدودى به اندازه كافى از موهبت تنوع كامل منابع طبيعى، غذايى و انرژى براى كمك به تأسيسات اقتصادى جديد و يا نوسازى تأسيسات موجود برخوردارند. بدين ترتيب، مبادلات اقتصادى و تجارت يكى از لوازم جوامع امروز به شمار مىرود. اما اين فرصتها و مبادلات اقتصادى، براى تمام كشورها، بخصوص كشورهاى در حال توسعه، آسيبپذيرىهاى عمدهاى را ايجاد مىكند.
اهرم اقتصاد براى گسترش و حفظ سلطه به صورت مثبت و منفى به كار گرفته مىشود. شكل مثبت شامل ارائه كمك، ارائه تضمينهاى سرمايهگذارى، تشويق ورود سرمايه بخش خصوصى و... را دربر مىگيرد. اما آنچه بيشتر از سوى كشورهاى ليبرال دموكراسى براى انقياد و به بند كشيدن ديگر كشورها به كار گرفته مىشود شكل منفى آن است. اخلال در جريان مبادلات اقتصادى، مانند انواع ديگر روابط بينالملل، مىتواند براى همه نوع مقاصد سياسى صورت گيرد. حكومتى كه در اين جريان اخلال مىكند، در پى ايجاد تغيير در ايستارها و رفتارهاى داخلى و خارجى و موضعگيرىهاى مستقلانه حكومت موردنظر، در جهت همگرايى با سياستهاى خود مىباشد. مسدود كردن دارايىها، كنترل بر جريان واردات و صادرات، مصادره اموال، وضع ماليات سنگين بر محصولات كشور خاطى، معوق ساختن پرداخت وامهاى بانكى، اعمال تحريمهاى بانكى، مالى و تجارى با استفاده از شوراى امنيت سازمان ملل متحد، جلوگيرى از دستيابى به فناورىهاى پيشرفته و دو منظوره، ترفندهايى هستند كه كشورهاى سلطهگر براى رسيدن به مقاصد امپرياليستى و وادار كردن كشورهاى مستقل به همگرايى با خود در جهت تأمين منافعشان از آن بهره مىگيرند. با توجه به شرايط و مسائلى كه ذكر شد، عرصه اقتصادى عرصه تبادل است، اما تبادل بايد دوجانبه و از نوع دادن و ستاندن باشد. يكى از شرايط پيشرفت يك كشور، استقلال اقتصادى و صنعتى آن است؛ بدين معنا كه بايد بتواند در زمينههاى اقتصادى و صنعتى توانايىهاى خود را به كار گرفته و روى پاى خود بايستد.
ج. نفى استقلال
با توجه به گسترش ارتباطات، رشد سريع علوم و فنون و پيچيدگى مسائل و جوامع بشرى، عدهاى استقلال را به عنوان حديث كهنه و غيرقابل تحقق در جوامع امروز قلمداد مىكنند. از ديدگاه اين نظريهپردازان، مرزهاى جغرافيايى و تقسيمبندىهاى منطقهاى و قارهاى معنا و مفهوم خود را از دست داده و جهان به يك دهكده جهانى تبديل شده است. رفاهطلبى روزافزون افزايش درخواستهاى مختلف براى استفاده از تسهيلات زندگى و به موازات آن محدوديتها، فقدان كادرهاى مناسب، امكان وجود جامعهاى را كه بتواند به تنهايى و بر اساس تكيه بر منافع و امكانات داخلى خود، و به طور مستقل زندگى كند منتفى ساخته است.394 برخى ديگر با اين ديد كه استقلالخواهى نتيجه پديده استعمار است و در زمان كنونى چون ديگر استعمارى وجود ندارد، بر اين باورند كه استقلالخواهى يك حديث كهنه بوده و ذهن و زبان فرسودن بيش از اين در باب آن، بىفايده و بلكه مضر است.395 طبق اين ديدگاه، در گذشته استقلال بيشتر مفهوم سياسى داشت و كشورى وابسته بود كه از نظر سياسى، از يك قدرت خارجى دستور مىگرفت. در شرايط كنونى، كه ديگر آن صورت از مداخله در امور كشورها وجهى ندارد، به كاربردن استقلال نيز فاقد وجه و معناست.
در مورد اين ديدگاه بايد گفت: اين نظريه، يك نظريه آرمانگرايانه است كه مبانى آن بيش از آنكه بر شواهد عينى و مدارك حقيقى مبتنى باشد، بر تخيلات و آروزهاى طراحان و هواداران آن مبتنى است. هرچند طرفداران اين نظريه معتقدند با جهانىشدن و گسترش ارتباطات و... مرزها درنورديده شده و مفاهيمى مانند وابستگى جاى خود را به مفاهيمى مانند همبستگى و تشريك مساعى داده است، اما بايد گفت: استقلالخواهى معلول شرايط نبوده، بلكه در ذات انسان نهفته است و پديده استعمار در قرنهاى اخير تشديدكننده آن بوده است. به علاوه، در زمان و شرايط كنونى هرچند استعمار به شكل قديم وجود ندارد، اما استعمار و به سلطهكشيدن ديگران همواره وجود داشته و خواهد داشت و قدرتهاى بزرگ براى ادامه سلطه بر ديگر ملتها و فريب آنان، سلطه خود را به شكل استعمار فرانو دنبال مىكنند. نفى استعمار و در نتيجه، نفى و بىمعنا خواندن استقلال ناشى از ديد خوشبينانه و سطحى نسبت به عرصه بينالملل و عملكرد كشورهاى قدرتمند و شواهد عينى خلاف آن را به اثبات مىرساند.
سلطهگرى و به بند كشيدن ديگران، ارتباطى تنگاتنگ با انديشه و تاريخ كشورهاى غربى دارد. استعمار و سلطه بر ديگران پيامد تحول در انديشه و ارزشهاى انسان غربى است. در تفكر غربى، اولين انگيزه انسان «خواست و اميال نفسانى» است كه منجر به فزونطلبى و يغماگرى مىشود. بر اين اساس، از ويژگى بارز نظام غربى، امپرياليسم و به بند كشيدن ديگران است. سرمايهدارى و ليبرال دموكراسى، به مثابه نظامى كه مستلزم تحصيل حداكثر ارزش افزوده است و مبارزه طبقاتى ويژگى مهم آن به شمار مىرود، اين منطق را در ذات خود دارد كه به دنبال مكانهاى جديد، استثمار و بهرهكشى از ديگران باشد. بر همين اساس، سلطهگرى در زمان كنونى شكل جديدى به خود گرفته كه نظام استكبارى با ابتنا بر انديشهها، باورها و ارزشهاى خاص خود، با بهرهگيرى از ابزار نوين درصدد ايجاد و گسترش آن است. بدين ترتيب، در شرايط كنونى اين نظريهها در باب استقلال غيرواقعگرايانه بوده و مردود است و در مسير پيشرفت سياسى، استقلال يكى از الزامات حتمى و شاخص مهم به شمار مىرود.
پيشرفت، ارمغان استقلال و خودباورى
زمانى كه بسيارى از كشورهاى تحت سلطه استعمار، بعد از جنگ جهانى دوم، استقلالشان را به دست آوردند، دانشمندان سياسى غرب با هدايا و كمكهاى سخاوتمندانه نمايندگىهاى سرمايهگذار شروع به تحقيقات تجربى در اين جوامع كردند. انواع گوناگون چشماندازهاى توسعه سياسى، با استفاده از مبانى و چارچوب توسعه سياسى در غرب، براى تحليل جوامع و نظامهاى سياسى دول غير غربى به كار گرفته شدند. حاصل اين تحقيقات در اكثر جوامع، بخصوص كشورهاى اسلامى، ايجاد توسعه برونزا و وابسته بوده است؛ امرى كه بدون شك از موانع اصلى پيشرفت اين كشورها محسوب مىگردد؛ زيرا وابستگى وضعيتى است كه در آن هرگونه تحول و تغيير، تابع تحولاتى است كه در جامعه مسلط بروز مىكند. به عبارت ديگر، توسعه و پيشرفت وابسته يا حاشيهاى هميشه تابع تحول و تغيير در جامعه مركز مىباشد. وابستگى رابطه يكطرفهاى است كه شرايط آن از سوى كشور ديگر تعيين شده و بر كشور تحت سلطه تحميل مىشود. از نظر استعمارگران، توسعه در ابعاد گوناگون و استقلال و يكپارچگى ديگر كشورها به منزله مقاومت در برابر نفوذ خارجى تلقّى مىشود و از همينرو، كشورهاى غربى به صورت آگاهانه و برنامهريزىشده از تخصيص سرمايه براى كنترل الگوى پيشرفت و توسعه در كشورهاى در حال توسعه استفاده كرده و مىكنند.
استقلال از پايههاى اساسى پيشرفت و توسعه سياسى به شمار مىرود. بحث و تبيين رابطه توسعه سياسى و استقلال از دو جهت اهميت دارد. نخست آنكه در گذشته كشورهاى زيادى پس از مبارزات بسيار و تحمل سختىها سرانجام به استقلال دست يافتند، اما قدرتهاى بزرگ بار ديگر با شرايط و ويژگىهاى جديد بر آن كشورها مسلط شده و با چپاول منابع آنان، مانع پيشرفت همهجانبه آنان شدند. جهت دوم اينكه، يك جامعه وابسته در ارتباط با آنچه در محدوده بيرون از اختيارات آن جريان دارد، مفهوم مىيابد؛ بدين معنا كه تحولات بيرون مرزى مستقيما بر نحوه عملكرد آن تأثير مىگذارد، اما خود قادر نيست كه در شكلگيرى اين تحولات تأثيرگذار باشد. در مقابل، جامعه مستقل و غيروابسته حتى اگر قادر به تحميل تحولات خاصى بر جوامع ديگر هم نباشد دستكم مىتواند عوامل تعيينكننده رابطه خود با ديگران را به گونهاى تعيين نموده و يا تغيير دهد كه از تحولات به نفع خود در جهت پيشرفت، يا در جهت كاهش خسارات، بهرهبردارى نمايد. دستيابى به پيشرفت سياسى همهجانبه، مستلزم درونزا بودن آن است. پيشرفت و استقلال رابطه متقابل و نزديكى با هم دارند؛ بدين معنا كه توسعه اقتصادى به استقلال اقتصادى، توسعه فرهنگى به استقلال فرهنگى و توسعه سياسى به استقلال سياسى منوط و وابسته است.
با طرح رابطه استقلال و توسعه سياسى توجه به اين امر معطوف مىگردد كه در توسعه و پيشرفت، شرايط گوناگون تاريخى، جغرافيايى، طبيعى، انسانى، زمانى و مكانى تأثيرگذارند. در اينجا بايد گفت نه تنها پيشرفت و توسعه پيوندى عميق با استقلال سياسى دارد، بلكه شرط لازم به وجود آمدن آن، استقلال سياسى است. متعاقب گذر از سطح خاصى از استقلال سياسى، زمينه توسعه و پيشرفت فراهم مىگردد. متقابلاً در سطوح مختلف توسعه و پيشرفت، شدت رشد استقلال سياسى متفاوت است؛ بدين معنا كه هر قدر سطح توسعهيافتگى كشورها پايينتر باشد، تجربه مردم آنها در كسب استقلال سياسى كمتر است و هر قدر در استقلال سياسى كمتجربگى بيشتر مشهود باشد، توسعه و پيشرفت از پشتوانه ضعيفترى برخوردار خواهد بود.396 بنابراين، رابطهاى كه بين توسعه و پيشرفت و استقلال در وجوه سياسى و اجتماعى و اقتصادى برقرار است، به شكل معادلهاى خطى مىباشد.
سؤالى كه در زمينه رابطه توسعه و استقلال سياسى مطرح مىشود اين است كه چگونه برقرارى و بسط استقلال سياسى در مرحله قبل از توسعه و پيشرفت كشورها امكانپذير است؟ تأثير متقابل توسعه و استقلال بر يكديگر به چه شكل است؟ اين نكته را بايد يادآور شد كه ضرورتا در تمام كشورها استقلال سياسى به نسبت توسعهيافتگى آنها شكوفا نگرديده است. در جهان كنونى، بخصوص در آسيا، كه از لحاظ فناورى، دانش و صنعتىشدن پيشرفتهاى چشمگيرى دارند و از نظر اقتصادى به عنوان كشورهاى داراى اقتصاد برتر محسوب مىشوند و بر بسيارى از مناطق دنيا سلطه اقتصادى دارند، شاهد كشورهايى هستيم كه به قدرتهاى برتر در صحنه بينالمللى وابسته هستند. ملت و به تبع آنها دولتهايشان هيچ نقشى در سياستهاى جهانى و طرحهاى مهم در عرصه بينالمللى ندارند.
وابستگى با توجه به شرايط زمان و مكان، اشكال مختلفى به خود مىگيرد و به فرايندهاى متنوع توسعه، پيشرفت و دگرگونى اجتماعى منجر مىشود. فهم پيشرفت و دگرگونى اجتماعى در يك كشور مستلزم بررسى دقيق ساختار نظام سياسى و توجه به نحوه اثرگذارى نيروهاى خارجى بر آن است. مجموعه پيچيده و متغيرى از روابط ميان عوامل و ساختارهاى داخلى و خارجى، شكل خاصى به توسعه و پيشرفت مىبخشد. اين امر بيانگر اين نكته است كه در الگوى پيشرفت اين عوامل بايد مورد توجه قرار گرفته و استقلال سياسى به عنوان يك شاخص مهم در نظر گرفته شود. با توجه به اين امر كه استقلال سياسى عبارت از اين است كه مردم و نظام سياسى، روابط ساختارهاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى را در راستاى خواستههاى خود در كشورشان براى زندگى بهتر و عادلانهتر و رفاه بيشتر تنظيم مىنمايند، پيشرفت و توسعه در سايه وابستگى محقق نمىشود؛ زيرا براساس نظريه «نظام جهانى» والر اشتاين، كشور وابسته، هرچند مدتى در مركز قرار داشته باشد، با اندك تغيير شرايط به پيرامون نظام جهانى منتقل شده و از ايفاى نقش به عنوان كشور تأثيرگذار باز مىماند. پيشرفت واقعى و پايدار يك كشور كه بتواند در عرصه جهانى به ايفاى نقش بپردازد، در سايه استقلال سياسى ممكن است و بين آن دو رابطه تنگاتنگى حاكم است.
استقلال، يعنى اينكه يك ملت بتواند بر سرنوشت خود مسلط باشد؛ بيگانگان دستدرازى نكنند و سرنوشت او را خائنانه و مغرضانه رقم نزنند. وجود رابطه نزديك ميان استقلال و پيشرفت بدين معناست كه اگر از ملتى استقلالش گرفته شد؛ يعنى اگر بيگانگان بر سرنوشتش مسلط شدند، دو چيز را از دست مىدهد: اول، عزت نفس، افتخارات و احساس هويت خود را و دوم، منافع خود را.397 قرآن كريم عزت نفس و احساس هويت را پايه رشد و كمال انسانى دانسته و با تأكيد بر آن، مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، بر شما باد شخصيت خودتان. متوجه استقلال شخصيت خود باشيد، اگر شما هدايت يافتيد، باكى از ضلالت ديگران نداشته باشيد.» (مائده: 105)
با سقوط عزت نفس و احساس هويت، «من هستم» جاى خود را به «ديگران هستند» و «پديدهها و رويدادهاى محيطى و اجتماعى هستند» مىدهد. در اين صورت است كه انسان از رشد و تعالى باز مىماند. به گفته علّامه جعفرى: «هيچ خيانتى تبهكارانه و جنايتى وقيحانهتر از اين نيست كه "من هستم" انسانها را به "ديگران هستند" و "پديدهها و رويدادهاى محيط و اجتماع هستند" مبدل بسازيم. فقط با اين تبديل جنايتكارانه است كه انسان از "كس آگاه و آزاد" تا حد "چيز ناآگاه و مجبور" ساقط مىگردد. اين اصل بديهى را آيه مباركه براى ما گوشزد مىكند و ما را به استقلال فردى و اجتماعى بدون اينكه روابط گوناگون ما را از ديگر انسانها و پديدهها و رويدادها بگسلد، آگاه مىسازد و دستور اكيد براى حفظ اين استقلال صادر مىكند. وقتى كه آيات قرآنى تقليد و ارتجاع در اصول بنيادين زندگى را بشدت محكوم مىكند و استناد به روش پدران و نياكان در زندگى را مردود و مطرود مىشمارد مىخواهد ما را با اصل حياتبخش "من هستم" آشنا بسازد و ما را به دستور خداوند هستىبخش متوجه بسازد كه مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم»؛ بر شما باد شخصيت خودتان، متوجه استقلال شخصيت خود باشيد.»398
عزت نفس و احساس هويت، كه در سايه استقلال قابل تحقق است، پايه و اساس پيشرفت و توسعه را شكل مىدهد و وابستگى چيزى است كه اين پايه و اساس را نابود مىكند. با از بين رفتن اين اساس، «كس» به «چيز» تبديل مىشود و با نابودى عزت نفس و احساس هويت، بعد سازندگى آزادانه انسان به ساختهشدن اجبارى، و به بيان ديگر، به توسعه وابسته و برونزا تبديل مىگردد. پيشرفت و توسعه جامعه با وجود وابستگى، مانند حركت در روشنايى چراغ فتيلهاى مىماند كه آدمى در دست خود گرفته است و روشنايى آن را درك مىكند، ولى كسى كه نفت در نفتدان آن چراغ مىريزد، او نيست، بلكه كسى ديگر است كه مىتواند براى اشباع تمايلات و خواستههاى خود، كمّيت و كيفيت آن نفت را تغيير بدهد. از طرف ديگر، آن چراغ فتيلهاى همواره در مجراى بادهاى طوفانى سلطهجويان، در معرض خاموشى قرار گرفته است. نگهدارى اين چراغ با فرض وابسته بودن نفتش به خواست ديگران و احتياج ادامه روشنايىاش به عدم وزش بادهاى طوفانى تمايلات ديگران، بلاها و مصايب و ناگوارىهايى است كه بىامان در هر لحظهاى سراغ چنين زندگى را خواهد گرفت.
بر اين اساس، براى پيشرفت يك جامعه خودباورى و اعتماد به نفس، در كنار امكانات مادى، يك ركن اساسى به شمار مىرود. به عبارت ديگر، پيشرفت زمانى قابل تحقق است كه خودباورى در تمام عرصههاى زندگى، اعم از علم، فرهنگ، اقتصاد، مديريت، سياست و... تجلّى يابد. خودباورى در عرصه مسائل اقتصادى به اين است كه كشور به خودكفايى برسد. اگر نيازى به ديگران دارد و چيزى از آنان مىگيرد، چيزى هم براى جهانيان عرضه نموده، مغلوب و مقهور ديگران نباشد. خودباورى در عرصه علم و فرهنگ بدين معناست كه انديشمندان و پژوهشگران جامعه مرزهاى علم را درنورديده و آپارتايد علمى را كه استعمارگران براى سلطه بر ديگران برقرار نمودهاند فرو بريزند. در عرصه فرهنگ به سنتهاى خود ارج نهاده و بدانها پايبند باشند و از فرهنگهاى بيگانه و مهاجم تقليد نكنند. تجلّى خودباورى در عرصه سياسى و تعامل با ديگر كشورها، دولتها و قدرتها در اين است كه از استقلال رأى برخوردار بوده و در نظام بينالملل و عرصه جهانى، در مقابل قدرتها آنگونه عمل نمايند و ظاهر گردند كه ديگران نتوانند در هيچ مسئلهاى اراده خودشان را بر ايشان تحميل نمايند.
اين نكته بايد مورد توجه قرار گيرد كه تأكيد بر استقلال و نفى وابستگى به معناى عدم رابطه با ديگر كشورها و يا نفى فناورى، علم، پيشرفت و تجربههاى آنان و استفاده از آنها نيست. نفى وابستگى به معناى نفى سلطه ديگران است. در زمان كنونى براى دولت و جامعه اسلامى داشتن روابط با بيگانگان در صحنه بينالملل، امر ضرورى است. ضرورت اين امر از جهات متعدد است؛ زيرا از طرفى، با وجود رابطه صلحآميز و حاكم بودن جو تفاهم، پيام آزادىبخش و انسانساز اسلام بهتر به گوش جهانيان خواهد رسيد. از سوى ديگر، در زمان كنونى در صحنه بينالمللى بههمپيوستگىهاى زياد در زمينههاى مختلف ميان كشورها و دولتها وجود دارد. اما بر اساس اصل نفى سبيل، كه يك اصل و قاعده قرآنى و فقهى است، ولايت و سلطه كفار بر مسلمانان يكى از استثناهاى ارتباط و مودت با بيگانگان است. اين قاعده، استقلال، آزادى و عزّت جامعه اسلامى را تضمين مىنمايد. اصل نفى سبيل مبناى احكام و فتواهاى متعددى در فقه واقع شده است. امام خمينى قدسسره به عنوان احياگر اسلام در قرن اخير با توجه به همين اصل مىفرمايد:
اگر مراودات و روابط تجارى و غيرتجارى با ديگر كشورها، تهديدى براى حوزه اسلام و مسلمانان دربر داشته باشد، به اين معنا كه خطر استيلاى اجانب بر آنها، به لحاظ سياسى يا غيرسياسى، پديدار شود و باعث استعمار آنها يا استعمار بلاد آنان گردد، ولو استعمار معنوى، در اين صورت، پرهيز از اين ارتباط و تحريم اينگونه مراودات، بر همه مسلمين واجب است.399
ايشان در مسئله ديگر مىفرمايد:
اگر يكى از دولتهاى اسلامى در ارتباط خود با بيگانگان پيمانى منعقد كند كه برخلاف مصلحت اسلام و مسلمين باشد، بر ساير دولتهاى اسلامى واجب است كه به هر وسيله سياسى يا اقتصادى، مانند قطع رابطه سياسى و تجارى، آن پيمان را نقض كنند. بر ساير مسلمين نيز واجب است در حد امكاناتشان براى اين امر، هرچند با مقاومتهاى منفى، اقدام نمايند. چنين پيمانهايى در شرع اسلام حرام و باطل است.400
بنابراين، در ديدگاه امام خمينى قدسسره استقلال به عنوان يك اصل مطرح است و نبايد پيمانهاى سياسى، اقتصادى و... هرچند در ظاهر موجب پيشرفت كشور شود، اما وابستگى كشور و جامعه اسلامى را به دنبال داشته باشد، منعقد شود. همين اصل در انديشه رهبر معظم انقلاب نيز مطرح است. ايشان در ضمن بياناتى استقلال را از مبانى نوسازى دانسته و مىفرمايد: «نوسازى سه ركن دارد: دين و اخلاق، استقلال و كارايى.»401 بر همين اساس است كه ايشان در تبيين شاخص استقلال در الگوى پيشرفت مىفرمايد:
هر الگوى پيشرفتى بايستى تضمينكننده استقلال كشور باشد. اين بايد به عنوان يك شاخص به حساب بيايد. هر الگويى از الگوهاى طراحىشونده براى پيشرفت كه كشور را وابسته كند، ذليل كند و دنبالهرو كشورهاى مقتدر و داراى قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى بكند، مردود است. يعنى استقلال، يكى از الزامات حتمى مدل پيشرفت در دهه پيشرفت و توسعه است. پيشرفت ظاهرى با وابسته شدن در سياست و اقتصاد و غيره پيشرفت محسوب نمىشود. امروزه هستند كشورهايى، بخصوص در آسيا، كه از لحاظ فناورى، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات پيشرفتهاى ظاهرى دارند، خيلى از جاها را هم تصرف كردهاند، اما وابسته هستند. ملت و به تبع آنها دولت، از خودشان هيچ نقشى ندارند؛ نه در سياستهاى جهانى، نه در سياستهاى اقتصادى عالم و نه طراحىهاى مهمى كه در عرصه بينالمللى مورد توجه است. اين پيشرفت نيست و ارزشى ندارد.402
وابستگى و عدم استقلال، بسته به شرايط زمان و مكان، اشكال مختلفى به خود مىگيرد و به فرايندهاى پيشرفت و توسعه اثر مىگذارد. وابستگى مانع صنعتىشدن و توسعه ظاهرى نمىگردد. توسعه وابسته نفى وابستگى نيست، بلكه وابستگى آميخته با توسعه است. اما اين يك توسعه برونزا و ظاهرى است. توسعه برونزا در دست كشورهاى قدرتمند قرار دارد و آنها هستند كه نوع، زمان و ميزان آن را تعيين مىكنند. در فرايند رشد و تعالى يك جامعه، پيشرفتى مؤثر و واقعى است كه درونزا باشد و براين اساس، استقلال يكى از الزامات حتمى آن به شمار مىرود.
نتيجهگيرى
پيشرفت و تكامل در تمام ابعاد سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى وجهه همت تمام نظامهاى سياسى است. اهميت پيشرفت و تعالى در جهان كنونى به گونهاى است كه گام برنداشتن يك جامعه در جهت توسعه و پيشرفت، به منزله مرگ تدريجى و نابودى آن جامعه خواهد بود. بر همين اساس، زيربنا و اساس فكرى رهبران و دولتمردان تمام جوامع را، گسترش پيشرفت همهجانبه تشكيل مىدهد. دستيابى به پيشرفت و تعالى همهجانبه مستلزم ارائه راهكار، الگوى مناسب و تعيين شاخصهاست و فهم پيشرفت و دگرگونى اجتماعى در يك كشور مستلزم بررسى دقيق ساختار نظام سياسى و توجه به نحوه اثرگذارى نيروهاى خارجى بر آن است. در پيشرفت يك جامعه، شرايط گوناگونِ تاريخى، جغرافيايى، طبيعى، انسانى، زمانى و مكانى، تأثيرگذارند. از اينرو، يكى از الزامات الگوى پيشرفت درونزا بودن آن است؛ زيرا مجموعه پيچيده و متغيرى از روابط ميان عوامل و ساختارهاى داخلى و خارجى، شكل خاصى به پيشرفت و تكامل مىبخشد، كه «استقلال» از مبانى و شرايط اصلى آن به حساب مىآيد. به عبارت ديگر، نه تنها پيشرفت سياسى پيوندى عميق با استقلال سياسى دارد، بلكه شرط لازم به وجود آمدن آن، استقلال سياسى است. زمينه پيشرفت يك جامعه زمانى فراهم مىشود كه آن جامعه به سطح خاصى از استقلال سياسى دست يافته باشد. از طرف ديگر، در سطوح مختلف پيشرفت سياسى، شدت رشد استقلال سياسى متفاوت است؛ بدين معنا كه هرقدر سطح پيشرفت كشورى پايينتر باشد، تجربه مردم آن در كسب استقلال سياسى كمتر است و هر قدر در استقلال سياسى كمتجربگى بيشتر مشهود باشد، پيشرفت از پشتوانه ضعيفترى برخوردار خواهد بود. بنابراين، رابطهاى كه بين پيشرفت و استقلال در وجوه سياسى و اجتماعى و اقتصادى برقرار است، به شكل معادلهاى خطى مىباشد. جامعه اسلامى زمانى به پيشرفت واقعى دست مىيابد كه سياستگذارى و برنامهريزى آن، به دور از دستيازيدن بيگانگان و با شاخصها و معيارهايى كه از درون فرهنگ آن به دست مىآيد، صورت گيرد. به عبارت ديگر، پيشرفت بايد دورنزا باشد و بر اين اساس، استقلال يكى از الزامات حتمى آن به شمار مىرود و در الگوى پيشرفت بايد به عنوان يك شاخص مهم در فرايند پيشرفت سياسى مدنظر قرار گيرد.
منابع
ـ آقابخشى، على و مينو افشارىراد، فرهنگ علوم سياسى، تهران، چاپار، 1379.
ـ تقىزاده انصارى، محمد، «استقلال سياسى و استقلال اقتصادى»، مجله دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران، ش 49، 1379، ص 87ـ118.
ـ جعفرى، محمدتقى، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، چ هفتم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1376.
ـ خامنهاى، سيدعلى، پرسشها و پاسخها، تهران، مؤسسه قدر ولايت، 1380.
ـ داد، سى اچ.، رشد سياسى، ترجمه عزتاللّه فولادوند، چ دوم، تهران، نشر نو، 1369.
ـ دهخدا، علىاكبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، بىتا.
ـ رنجبر، مقصود، استقلال و ضرورتهاى جديد، قم، بضعهالرسول، 1381.
ـ صدر، سيد محمدباقر، الاسلام يقود الحياة. قم، مركز الابحاث و الدراسات التخصصية للشهيد صدر، 1421ق.
ـ طباطبائى، سيد محمدحسين، تفسير الميزان، قم، انتشارات اسلامى، 1374.
ـ عالم، عبدالرحمن، بنيادهاى علم سياست، چ سيزدهم، تهران، نشر نى، 1384.
ـ قوام، عبدالعلى، اصول سياست خارجى و سياست بينالملل، تهران، سمت، 1372.
ـ مرديها، مرتضى، «استقلال حديث كهنه»، روزنامه جامعه، 24 و 25 بهمن 1377.
ـ مصباح، محمدتقى، پرسشها و پاسخها، چ چهارم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.
ـ مصباح، محمدتقى، تهاجم فرهنگى، تحقيق و نگارش عبدالجواد ابراهيمى، چ هشتم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1381.
ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، چ بيستوسوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1379.
ـ منصورى، محمدجواد، فرهنگ استقلال توسعه، تهران، وزارت امورخارجه، 1374.
ـ مورگنتا، هانس جى.، سياست ميان ملتها، ترجمه حميرا مشيرزاده، تهران، وزارت امورخارجه، 1374.
ـ موسوى بجنوردى، حسن، القواعد الفقهيه، قم، الهادى، 1419ق.
ـ موسوى خمينى، سيدروحاللّه، تحريرالوسيله، قم، انتشارات اسلامى، 1374.
ـ واعظى، حسن، استعمار فرانو، جهانىسازى و انقلاب اسلامى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1386.
ـ هاشمى، محمد، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، تهران، دانشگاه شهيد بهشتى، 1374.
* دانشجوى كارشناسى ارشد علوم سياسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. mi_ammar33@yahoo.com
دريافت: 11/6/90 ـ پذيرش: 29/11/90.
367ـ محمدتقى مصباح، تهاجم فرهنگى، تحقيق و نگارش عبدالجواد ابراهيمى، ص 20.
368ـ محمدتقى مصباح، پرسش و پاسخها، ج 1ـ5، ص 186.
369ـ همان، ص 182.
370ـ همان.
371ـ همان، ص 181.
372ـ عبدالرحمن عالم، بنيادهاى علم سياست، ص 30.
373ـ محمدتقى مصباح، پرسشها و پاسخها، ص 181.
374ـ سى اچ. داد، رشد سياسى، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 19.
375ـ محمدتقى مصباح، پرسشها و پاسخها، ص 182.
376ـ محمدجواد منصورى، فرهنگ استقلال توسعه، ص 55.
377ـ علىاكبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، ذيل واژه «استقلال».
378ـ محمد هاشمى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، ج 1، ص 172.
379ـ على آقابخشى و مينو افشارىراد، فرهنگ علوم سياسى، ص 269.
380ـ عبدالعلى قوام، اصول سياست خارجى و سياست بينالملل، ص 23.
381ـ مجلس شوراى اسلامى، مشروح مذاكرات مذاكرات مجلس بررسى نهايى قانون اساسى، ج 1، ص 522.
382ـ هانس جى. مورگنتا، سياست ميان ملتها، ترجمه حميرا مشيرزاده، ص 499.
383ـ على آقابخشى و مينو افشارىراد، همان، ص 277.
384ـ محمد تقىزاده انصارى، «استقلال سياس و استقلال اقتصادى»، مجله دانشكده حقوق و علوم سياسى دانشگاه تهران، ش 49، ص 101.
385ـ على آقابخشى و مينو افشارىراد، همان، ص 180.
386ـ محمد هاشمى، همان، ص 176.
387ـ سيد محمدباقر صدر، الاسلام يقود الحياة، ج 5، ص 174.
388ـ حسن موسوى بجنوردى، القواعدالفقهيه، ج 1، ص 193.
389ـ سيد محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ج 5، ص 188.
390ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 4، ص 171.
391ـ حسن واعظى، استعمار فرانو، جهانىسازى و انقلاب اسلامى، ص 34.
392ـ محمدجواد منصورى، همان، ص 54.
393ـ همان، ص 64.
394ـ همان، ص 66.
395ـ مرتضى مرديها، «استقلال حديث كهنه»، روزنامه جامعه، 24 و 25 بهمن 1377، ص 10، به نقل از مقصود رنجبر، در: استقلال و ضرورتهاى جديد، ص 115.
396ـ محمد تقىزاده انصارى، همان، ص 101.
397ـ سيدعلى خامنهاى رهبر معظم انقلاب، پرسشها و پاسخها، ص 80.
398ـ محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، ج 8، ص 19.
399ـ سيدروحاللّه موسوى خمينى، تحريرالوسيله، ج 1، ص 486.
400ـ همان.
401ـ مؤسسه پژوهشى فرهنگى انقلاب اسلامى، نرمافزار حديث ولايت ديدار مقام معظم رهبرى با جمعى از فرماندهان و پرسنل ارتش، 27 فروردين 1376.
402ـ همان، در ديدار استادان و دانشجويان كردستان، 27 ارديبهشت 1388.