طبيعت‏ شناسى مبانى و لوازم تربيتى آن در قرآن كريم و نهج ‏البلاغه

user warning: Can't find record in 'progress' query: DELETE FROM progress WHERE name = 'ultimate_cron_poorman' in D:\WebSites\nashriyat.ir\sites\all\modules\progress\progress.module on line 131.
ضمیمهاندازه
2.pdf350.86 کیلو بایت

معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 176 ـ مرداد 1391، 15ـ31

سيد حميدرضا علوى*

چكيده

«طبيعت» در فلسفه تعليم و تربيت اسلامى، از اساسى ترين منابع شناخت محسوب مى شود كه مى توان به وسيله ابزار شناخت همچون حواس، عقل و قلب، عالى ترين مراتب شناخت يا معرفت را به دست آورد. بر اين اساس، «طبيعت شناسى» يكى از مهم ترين مباحث، در كنار مباحثى همچون خداشناسى، انسان شناسى، دنياشناسى و مرگ شناسى است كه مى توان از آن در موضوعات تربيتى بهره فراوان برد.
هدف اين مقاله استخراج و تبيين برخى از مهم ترين ويژگى هاى «طبيعت» از متن قرآن كريم و نهج البلاغه، به عنوان «مبانى تعليم و تربيت» است. بدين منظور از روش توصيفى ـ تحليلى در قالب پژوهشى نظرى با مبانى كتابخانه اى استفاده شده است.

نتايج تحقيق نشان مى دهد كه مى توان ويژگى هايى نظير نظام بودن طبيعت، هدفدار، برنامه ريزى شده و منظم بودن طبيعت، زيبا بودن و آيت الهى بودن طبيعت، را به عنوان مبانى تعليم و تربيت از قرآن و نهج البلاغه استخراج نمود.

كليدواژه‌ها: قرآن، نهج البلاغه، طبيعت شناسى، مبانى تعليم و تربيت، لوازم تربيتى.


* استاد علوم تربيتى دانشگاه شهيد باهنر كرمان.                                                                               hralavi@uk.ac.ir
دريافت: 90/10/25               پذيرش: 91/3/29.


مقدّمه

تعليم و تربيت اسلامى روش سنّتى نقل شفاهى در تدريس قرآن را به ذهن مى آورد. اما تعليم و تربيت اسلامى هرگز به اين روش منحصر نشده و اين نوع تعليم و تربيت به مطالعه قرآن محدود نيست. البته قرآن به عنوان اساس و زيربناى تمام معارف، رفتار را هدايت مى كند. 1 هدف از آنچه در اصطلاح «تربيت اسلامى» ناميده مى شود، آن است كه متعلّم از گرايش به رذايل نهى شود و با مبانى و احكام شرع خو بگيرد و خود را به زيور فضايلى بيارايد كه در آموزه هاى دين بر آن تأكيد شده است. 2 قرآن كريم و سنت شريف دربردارنده اصول تربيتى معينى است كه مبانى نظرى تربيتى اسلام را تشكيل مى دهد و آن را از ديگر نظريه هاى تربيتى گوناگون، متمايز مى كند. 3

    رويكردهاى تعليم و تربيت اسلامى را مى توان به چهار دسته تقسيم كرد: رويكرد مبتنى بر كتاب و سنت، رويكرد صوفيانه، رويكرد فلسفى، و رويكرد اجتماعى. رويكرد مبتنى بر كتاب و سنت در تعليم و تربيت اسلامى غالب است و در آن سعى مى شود همه اصول و فروع نظرى و عملى از قرآن كريم و سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهو امامان معصوم عليهم السلام گرفته شود.

     مبانى نظرى تحقيق حاضر چنين رويكردى دارد و در آن تلاش شده است برخى از ويژگى هاى شناخت انسان (طبيعت)، كه جايگاه رفيعى در تربيت او داراست، از متن قرآن كريم و نهج البلاغه استنباط و استخراج گردد و سپس آثار و نتايج توجه به اين ويژگى ها، در تعليم و تربيت استنتاج و بررسى شود. به عبارت ديگر، با در نظر گرفتن وجه اول، مى توان سخن از لوازم تربيتى مرتبط با آن ويژگى ها گفت.

     آنجا كه سخن از ويژگى هاى طبيعت است، طبيعت همان گونه كه هست توصيف مى شود. هست ها در واقع، مبانى طبيعت شناختى تربيت و يا مبانى تعليم و تربيت در حيطه طبيعت شناسى بررسى مى شود و چون بر اساس اين مبانى، استنتاج هاى تربيتى، كه قسمتى از آنها مشتمل بر «بايدها» و اصول در رهنمودهاى تعليم و تربيت و ساير موارد مشابه است صورت مى گيرد، به نوعى لوازم تربيتى مطرح مى شود. براساس چنين لوازمى، مى توان برخى از رهنمودها و قواعد اصلى جهت گيرى خود را در عرصه خطير تعليم و تربيت اسلامى مشخص ساخت.

     بدين روى، هدف اساسى از انجام اين تحقيق استخراج و شناسايى ويژگى هاى «طبيعت» از قرآن كريم و نهج البلاغه و استنتاج وتشريح لوازم تربيتى مرتبط با آن ويژگى هاست. به عبارت ديگر، شناسايى مبانى طبيعت شناختى قرآن كريم و نهج البلاغه لوازم تربيتى مرتبط با آن مبانى، نوآورى اين پژوهش است و تاكنون تحقيقى با اين هدف، كه ويژگى هاى طبيعت را مبناى استخراج لوازم تربيتى قرار دهد، انجام نشده است.

     بر اين اساس سؤالات اصلى نوشتار حاضر از اين قرار است: مبانى طبيعت شناسى و لوازم تربيتى آن در قرآن و نهج البلاغه كدامند؟

     سؤال هاى فرعى به قرار زيرند:

     1. ويژگى هاى طبيعت در قرآن كريم و نهج البلاغه كدامند؟
     2. لوازم تربيتى مرتبط با ويژگى هاى طبيعت در قرآن كريم و نهج البلاغه كدامند؟

     به منظور نيل به هدف فوق و پاسخ گويى به سؤالات مزبور از روش تحقيق توصيفى ـ تحليلى در قالب تحقيقى نظرى و كيفى با مبناى كتابخانه اى استفاده شده است. منابع كتابخانه اى مورد استفاده كتاب و ديگر آثار مكتوب بوده است. در شيوه هاى پردازش اطلاعات، عمدتا از «استنتاج» يا «استدلال» استفاده شده، بخصوص در مواردى كه استخراج لوازم تربيتى از گزاره هاى مرتبط با هر ويژگى يا مبناى مرتبط، موردنظر بوده است.

مبانى طبيعت شناسى در قرآن كريم و نهج البلاغه

1. طبيعت يك نظام است.

قرآن كريم در موارد گوناگون از تمامى كائنات و اجزاى تشكيل دهنده طبيعت به عنوان يك «كل» ياد مى كند و چه بسا بتوان از چنين تعبيرى دريافت كه تك تك اجزاى طبيعت با هم يك «نظام» را تشكيل مى دهند كه از اجزاى متفاوتى تشكيل شده است و مى توانند با يكديگر تعامل (يعنى تأثير و تأثّر، فعل و انفعال و كنش و واكنش) داشته باشند. هريك از اين اجزا در حال تحول و تغيير است و ضمن آنكه هر جزء هدف خاص خود را دارد، در مجموع، كل اجزا با هم نيز داراى هدف ويژه اى است. 4 بدين روى، اميرالمؤمنين على عليه السلام مى فرمايند: «همه موجودات سنگين و سبك، بزرگ و كوچك، نيرومند و ضعيف، در اصول حيات و هستى، بسان يك پيكرند و خلقت آسمان و هوا و باد و آب يكى است.» (چنان كه خالق آنها هم يكى است.) 5 همچنين آن حضرت مى فرمايند: «با قدرت خداوندى بين اشياى متضاد، هماهنگى ايجاد كرد و وسايل ارتباط آنان را فراهم ساخت.» 6

2. طبيعت هدفدار، برنامه ريزى شده و منظّم است.

قرآن كريم در موارد گوناگونى از هدف دارى هستى و آسمان و زمين سخن مى گويد 7 و پروردگار هستى را كسى معرفى كرده است كه به هر موجودى آنچه را لازمه آفرينش او بوده، داده و سپس آن را هدايت كرده است. 8 همچنين قرآن بر برنامه ريزى براى اجزاى طبيعت تأكيد دارد. 9 حضرت على عليه السلام نيز بر هدف دارى طبيعت و برنامه ريزى دقيق و سنجيده آن تأكيد كرده اند. 10 روشن است كه هدف دارى و برنامه ريزى، نظم و سنجيدگى را نيز دربر دارد. بر اين اساس، قرآن كريم و نهج البلاغه از نظم و توازن در هستى سخن مى گويند. 11

3. طبيعت زيباست.

از زيباى كل و جميل على الاطلاق، خداى متعال، چيزى جز زيبايى صادر نخواهد شد: «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ» (سجده: 7)؛ آنكه هرچه را آفريد، نيكو گردانيد. همچنين قرآن از آراستن آسمان پايين با چراغ هاى ستارگان سخن مى گويد. 12 همين نكته مورد تأكيد حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه نيز هست. 13 از ديدگاه حضرت على عليه السلام خداوند در آفرينش، پديده هاى شگفتى از جان داران آفريده و نمونه هايى از لطافت صنعتگرى  و قدرت عظيم خويش را ارائه داده كه تمام خردمندان را به انديشه واداشته است تا سر به فرمان او نهند و در گوش هاى ما براهين يكتايى او پيچيده است. 14 اصولاً حضرت على عليه السلام معتقد است خداوند تمام پديده ها را به نيكوترين صورت زيبا، صورتگرى كرده است. 15

4. طبيعت آيت الهى است.

«آيه» يا «آيت» به مفهوم علامت و نشانه است. بدين روى، مى توان گفت: طبيعت علامت و نشانه خداوند است. خداوند در قرآن كريم، زمين مرده را از آيه و نشانه خود معرفى مى كند؛ زمين را زنده كرد و دانه را از آن خارج ساخت تا از آن بخورند: «وَآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ»(يس: 33)؛ يا آنكه شب از نشانه هاى الهى معرفى نمود؛ خداوند روز را از آن برمى گيرد و انسان ها در تاريكى فرو مى روند: «وَآيَةٌ لَّهُمْ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُظْلِمُونَ» (يس: 37)؛ يا آنكه خورشيد پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است: «وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا.» (يس: 38) قرآن كريم بيان مى دارد كه در آسمان ها و زمين و در خلقت انسان و در جنبندگانى كه خداوند (در سراسر زمين) پراكنده ساخته و در آمد و شد شب و روز و رزقى (و بارانى) كه خداوند از آسمان نازل مى كند و به وسيله آن زمين را پس از مردنش حيات مى بخشد و همچنين در وزش بادها، نشانه هاى روشنى از خداوند وجود دارد: «إِنَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَفِي خَلْقِكُمْ وَمَا يَبُثُّ مِن دَابَّةٍ آيَاتٌ لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاء مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ.»(جاثيه: 3ـ5) از اين رو، از ديدگاه قرآن كريم، خلقت آسمان ها و زمين «وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (روم: 22) شب و روز و خورشيد و ماه «وَمِنْ آيَاتِهِ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ» (فصلت: 37) هريك از نشانه هاى الهى محسوب مى گردد.

     از نظر حضرت على عليه السلام، يكى از فلسفه هاى بعثت پيامبران اين است كه آنان آمدند تا نشانه هاى قدرت خدا همچون سقف بلند پايه آسمان ها بر فراز انسان ها، گاهواره گسترده زمين در زير پاى آنها، و وسايل و عوامل حيات و زندگى و جز آن را به انسان ها بنمايانند: «و واتر عَلَيهِم أنبيائَهُ... يروُهُمْ آياتِ المَقْدِرَهِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفوع، وَ مِهادٍ تَحْتَهْمْ مَوضوع، وَ معاشٍ تُحييهِم...» 16 بدين روى، حضرت على عليه السلاممواردى همچون آسمان و زمين را از نشانه هاى الهى معرفى مى نمايند.

5. طبيعت مسخّر انسان است.

 طبيعت و اجزاى گوناگونش ضمن آنكه مسخّر خدايند، از جانب خداوند به گونه اى خلق شده اند كه در حد لازم، مسخّر انسان نيز باشند تا آدمى با تسلّط بر آنها، بتواند از آنها بهره بردارى كند. نيز از جمله اهداف و برنامه هايى كه به هستى داده شده همين است، وگرنه يكى از اهداف آفرينش محقّق نمى شد. اصلاً در يك نگاه نظام مند به طبيعت، مى توان گفت: انسان ها هم از جمله اجزاى تشكيل دهنده همان نظام هستند كه با ساير اجزا و قسمت هاى آن، تعامل لازم را دارايند. قرآن مجيد در موارد متعددى به اين نكته اشاره مى نمايد كه خداوند آنچه را در آسمان ها و آنچه در زمين است از جانب خويش، مسخّر آدميان ساخته است: «وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعا مِنْهُ»(جاثيه: 13)؛ شب و روز و خورشيد و ماه را به تسخير انسان ها درآورده است: «وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالْنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ»(نحل: 12)؛ جويبارها را مسخّر انسان ها ساخته است: «وَسَخَّرَ لَكُمُ الأَنْهَارَ» (ابراهيم: 32)؛ دريا را مسخّر آدمى ساخته است: «اللَّهُ الَّذِي سخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ» (جاثيه: 12)؛ و اصلاً خداوند انسان را مسلّط بر زمين قرار داده و انواع وسايل زندگى را برايش فراهم ساخته است: «وَلَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَامَعَايِشَ.»(اعراف: 10)

     حضرت على عليه السلام در اين باره كه طبيعت براى خدمت انسان مهيّا گشته است، مى فرمايند: «(خداوند) تمام نيازمندى ها و وسايل زندگى را براى اهل زمين مهيا نموده است. 17 از ديدگاه ايشان، «بركت آن دو (زمين و آسمان) به شما نه از روى دل سوزى يا براى نزديك شدن به شما، و نه به اميد خيرى است كه از شما دارند، بلكه آن دو مأمور رساندن منافع به شمايند و اوامر خدا را اطاعت كرده اند. به آنها دستور داده شده است كه براى مصالح شما قيام كنند و چنين كرده اند.» 18

لوازم تربيتى مرتبط با مبانى طبيعت شناسى در قرآن كريم و نهج البلاغه

1. لوازم تربيتى مرتبط با ويژگى «نظام بودن طبيعت»

علاوه بر لزوم نظر به تك تك اجزاى طبيعت، ضرورى است از درك ارتباط دقيق بين آن اجزا از نگاه گشتالتى و كل گرايانه غافل نمانيم؛ هستى را به عنوان يك نظام بنگريم كه در آن هر جزء در عين آنكه تا آخرين حدّ ممكن به انجام وظايف انفرادى خود مشغول است، نهايت همكارى را هم در پرتو روابطى منطقى با ساير اجزا داراست. حتى هر جزء نيز خود از هزاران جزء ديگر تشكيل شده است، به گونه اى كه دقيقا همين حالات و روابط مذكور بين آنها هم به چشم مى خورد. بر اين اساس، مى توان عالى ترين درس همكارى را از طبيعت آموخت و جوامع انسانى را به سوى اهداف متناسب سوق داد. قرآن كريم به تمامى انسان ها چنين توصيه مى كند: «تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ» (مائده: 2)؛ (همواره) در راه نيكى و پرهيزگارى به يكديگر كمك كنيد و (هرگز) در راه گناه با يكديگر همكارى نكنيد.

     حضرت على عليه السلام در خطبه 215 نهج البلاغه اينچنين توصيه مى فرمايند: «... پس بر شماست كه يكديگر را نصيحت كنيد و به خوبى با يكديگر همكارى نماييد... يكى از واجبات الهى آن است كه يكديگر را در حد توان خود نصيحت كنيد و در برپايى حق كمك نماييد. هيچ كس ـ هرقدر هم در حق بزرگ، و ارزشش در دين زياد باشد ـ بى نياز نيست از اينكه او را در انجام حق يارى رسانند و هيچ كس ـ گرچه مردم او را خوار شمارند و در ديده ها بى ارزش باشد ـ كوچك تر از آن نيست كه كسى را در انجام حق يارى كند، يا ديگرى در انجام حق به يارى او برخيزد.»

     هرگاه از يك سو، هدف مجموعه سازمان هدف تك تك افراد آن سازمان نيز باشد و از سوى ديگر، هدف مجموعه مبتنى بر نيازهاى واقعى و اهداف حقيقى افراد طرّاحى شود، سازمانى متعالى شكل خواهد گرفت كه در آن، هر كس بالاترين انگيزه را در جهت نيل به اهداف به دست خواهد آورد. در چنين حالتى، ديگر نمى توان از اهداف و رفتارهاى شخصى سخن گفت كه به نوعى با كل مجموعه مرتبط نباشد. هركس فقط متعلّق به خود نيست، بلكه متعلّق به مجموعه اى عظيم از افراد در مكان ها و زمان هاى گوناگون است. در اين صورت، هركس به نوعى، مى تواند گروه را تحت تأثير خود قرار دهد. بر اين اساس، چنين نيست كه افعال و يا حتى مشكل هركس به خود وى مربوط باشد. در نتيجه، احساس مسئوليتى عظيم در قبال هر تصميم و رفتار فردى در هر انسانى شكل خواهد گرفت. از ديدگاه قرآن كريم، «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولـئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً»(اسراء: 36)؛ گوش و چشم و دل همه مسئولند.

     قرآن كريم از مجموعه اى از افراد در كنار هم، كه به ظاهر يك گروه را تشكيل داده اند اما بين دل هايشان هيچ پيوندى وجود ندارد به شدت گله و شكايت دارد: «تَحْسَبُهُمْ جَمِيعا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى» (حشر: 14)؛ گمان مى كنى آنها متحدند، در حالى كه دل هايشان پراكنده است. در اينجاست كه اميرالمؤمنين عليه السلام نزديك ترين نوع مودّت را دوستى و پيوند بين قلب ها معرفى مى كند: «أقرَبَ القُرب مَوَدّات القُلوُب»؛ 19 زيرا بى شك، تا وقتى قلب هايتان هماهنگ و متحد نيست بسيارىِ شما دردى را درمان نمى كند. 20 در ادامه آيه شريفه، قرآن كريم علت پراكندگى بين دل هاى برخى انسان ها و عدم اتحاد آنان را عدم تعقّل معرفى مى نمايد: «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْقِلُونَ» (حشر: 14). بنابراين، مى توان گفت: هر قدر دانش راستين و حقيقى و تعقّل در انسان ها كاهش يابد، اختلاف و تفرقه در بين آنان افزايش خواهد يافت. همچنين وحدت بين اعضاى گوناگون يك جامعه بدان اندازه مهم است كه حضرت على عليه السلام آن را ارمغان بعثت رسول اكرم صلى الله عليه و آلهمعرفى مى نمايند: «... با نعمت وحدت، منت نهاد كه هيچ آفريده اى بهايش را نمى يابد؛ از هر بهايى پربهاتر است و از هر سترگى سترگ تر.» 21

    روشن است وحدت افراد در محور حق، كه بايد هدف حقيقى جوامع انسانى باشد، مورد تأييد است و نه وحدت آنها بر محور باطل. حضرت على عليه السلاممى فرمايند: «به خدا سوگند كه چنين وصفى قلب را مى ميراند و از هر سو غم و اندوه را برمى انگيزاند كه اين قوم بر باطل خويش متحد و هم داستانند و شما در محور حقتان پراكنده ايد.» 22 ايشان اتحاد بر محور حق را توصيه مى فرمايند كه نتيجه اش قدرت و عزّت و موفقيت است: «خود را به جريانى بسپاريد كه بدان در جايگاه عزّت نشستند و دشمنانشان ناپديد شدند؛ عافيت از هر سو بر سرشان سايه افكند و امكانات در اختيارشان قرار گرفت و بزرگ منشى شيرازه روابطشان را پيوند داد. اين جريان عبارت است از: پرهيز از پراكندگى، پاى بندى بر همبستگى، تأكيد بر آن و توصيه همديگر بدان. و دور شويد از جريانى كه ستون فقرات امت هاى پيشين را در هم شكست و نيروهايشان را به تحليل برد؛ يعنى از كينه ورزى دل ها به هم، سينه تنگى و تنگ نظرى متقابل، پشت كردن به يكديگر، روى گرداندن از هم و ناهمكارى دست ها با همديگر.» 23

    با وجود تنوع اهداف جزئى و كلى و رفتارها، بايد هدف غايى كه تمام اهداف به آن ختم مى گردد، واحد باشد و يك روح بر تمامى رفتارها حاكم گردد تا مبيّن مقصد و مقصودى واحد باشد. انسان پس از سازمان دهى ارزش ها، خود تبلور و تجسمى از ارزش هاى سازمان يافته در شخصيت خود مى گردد، به گونه اى كه مظهر همگون و وحدت يافته اى از آن ارزش ها مى شود. در اين حالت، ممكن است شكل ظاهرى رفتارهايش متفاوت باشد، در حالى كه همه برخاسته از شخصيتى واحد و باثبات است كه باعث بروز مجموعه رفتارهايى متناسب با چنان شخصيتى شده است. از ديدگاه قرآن كريم، هركس مطابق شخصيت، روش (و خلق و خوى) خود رفتار مى كند: «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ.» (اسراء: 84) از ديدگاه حضرت على عليه السلام، كسى كه شخصيت خود را و يا به طور كلى، خود را گرامى دارد، هوا و هوس خود را خوار خواهد شمرد و از رفتارهاى مبتنى بر هوا و هوس اجتناب مى ورزد: «مَن كَرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسَهُ هانَتْ عَلَيهِ شَهَواتهُ.» 24 براى مثال، سرسختى در برابر كفار به جاى خود «أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ» (فتح: 29)، اما خداوند دوست ندارد كسى با سخنان خود بدى هاى ديگران را اظهار كند، مگر آنكه مورد ستم واقع شده باشد. «لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ» (نساء: 148)، رأفت و رحمت به جاى خود «رُحَمَاء بَيْنَهُمْ» (فتح: 29)، اما آنجا كه بايد سخن گفت، خاموشى سودى ندارد؛ «لا خَيرَ فِى الصَّمتِ عَنِ الحُكم»؛ 25 و آنجا كه بايد خاموش ماند، سخن گفتن خيرى ندارد. «لا خَيرَ فِى القَوْلِ بِالجَهْل» 26 نيز ساير صفاتى كه ممكن است به حسب ظاهر، متناقض به نظر آيند، اما هر كدام متناسب با زمان مقتضى براى بروز، مى تواند نمايانگر حالتى واحد باشد كه بر شخصيتى ارزشى سايه افكنده است و بدين روى، همه مكمّل يكديگر و عين ارزش و ثبات و هماهنگى به شمار آيند كه در كنار هم مى توانند يك شخصيت رشد يافته و جامع را شكل دهند. چنين نيست كه كوچك ترين خرده نظامى در دستگاه كلان طبيعت، برون دادها و در نهايت، بازخوردهاى خاص خود را داشته باشد، اما آدميان و رفتارشان، كه نشانگر عالم اكبرند، مستثناى از اين قانون جهان شمول باشند. اين جامع ترين قاعده اى است كه وسعت و شمولش تمام انسان ها را با هر دينى دربر مى گيرد؛ زيرا غريزه حبّ ذات در بشر سبب مى شود انسان ها ذاتا به سوى آنچه به نفعشان است و شادى و آرامش آنها را در پى دارد سوق يابند و از آنچه سبب غصه و اندوهشان مى گردد فاصله بگيرند. در نظام طبيعت، با دريافت درون دادهايى، طى انجام فرايندهايى، برون دادهايى حاصل مى گردد كه بازده سودمند چنان نظامى به شمار مى آيد. با توجه به چنين نظمى، بايد پيوسته اين حقيقت را در نظر بگيريم كه در مقابل آنچه از نعمت هاى فراوان و گوناگون الهى در حيات دريافت مى داريم، بازده و محصول زندگى مان به گونه اى ارزشمند باشد كه هم سنگ عمر گران مايه مان باشد. از سوى ديگر، بايد توجه كنيم كه معادله و توازنى بر نظام كائنات حاكم است كه هر كس دقيقا متناسب با وزن رفتار نيك يا بدش به طور قطعى و مسلّم، بازخوردهايى هماهنگ با چنان رفتارهايى دريافت خواهد كرد: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا» (اسراء: 7)؛ اگر نيكى كنيد، به خودتان نيكى مى كنيد، و اگر بدى كنيد براى خودتان است. «براى آنان كه نيكى مى كنند نه تنها در اين دنيا سزاى نيك است» 27 بلكه در آخرت پاداش و نتيجه اى است بالاتر. 28 اصلاً اين يك قاعده كلى و عمومى است كه «براى كسانى كه نيكى كردند، پاداش نيك (همانند عملشان) و افزون بر آن خواهد بود، و غبار (غم) و ذلّت، چهره شان را نمى پوشاند.» 29 در يك نگاه نظام مند و جامع، مى بينيم وقايع و رخدادهاى زندگى يك انسان به هم مربوط است. براى مثال، يك واقعه خاص در يك لحظه از لحظات زندگى، مى تواند به نوعى متأثر از وقايع قبل و مؤثر بر تمام وقايع بعد زندگى و حتى در ديدى جامع، مؤثر بر زندگى كل افراد و شايد كل طبيعت باشد. اما تفسير كامل و دقيق يك واقعه و قضاوت صحيح درباره خوبى يا بدى آن، فقط از عهده كسى ساخته است كه از روح فلسفى سرشار از جامعيت و ژرف نگرى و احاطه و اشراف كامل بر ربط و تأثير و تأثر كل وقايع زندگى در مقياس فوق برخوردار باشد. بر اين اساس، دقيق ترين نوع تفسير، قضاوت و محاسبه فقط از عهده خداوند ساخته است كه از ويژگى هاى مذكور در حدّ كمال برخوردار است، و پس از او، كسانى به طور نسبى مى توانند به حقيقت هر قضيه واقف گردند كه از ويژگى هاى مزبور در حد بالاترى برخوردار باشند. پرورش روحيه كل نگرى و جامع بينى و تحصيل دانشى جامع و ژرف مى تواند انسان ها را به اين تفسير و ارزيابى و در نتيجه، به حقيقت بينى و در پرتو آن، كسب آرامش، رضايت و شادى نزديك تر سازد.

 2. لوازم تربيتى مرتبط با ويژگى «هدفدار، برنامه ريزى شده و منظم بودن طبيعت»

تمامى اجزاى طبيعت در اوج تسليم و خضوع در مقابل خالق، در جهت هدفى حركت مى كنند كه براى آن خلق شده اند، اما انسان به واسطه اراده و اختيار اندكى كه پيدا كرده است، گاه از همگرايى با ساير اجزاى عالم وجود استنكاف مى ورزد و از همنوايى با خورشيد و ماه و ستاره و آسمان فاصله مى گيرد. «الشَّمْسُ وَ القَمَرُ دائِبانِ فى مَرَضاتِه»؛ 30 آفتاب و ماه به رضايت او مى گردند. اما برخى آدميان از هماهنگى با طبيعت دور مى شوند و گاه به عنوان يك جزء ناهماهنگ و غيرهمسو با آهنگ موزون و دلنشين حاكم بر هستى، رفتار مى كنند.

  «گناه» نيز مفهومى جز همين ناهماهنگى با كل طبيعت و حتى با طبيعت اصيل يا فطرت آدمى ندارد. قابل توجه آنكه انواع نگرانى ها و اضطراب ها نيز در همين زمينه شكل مى گيرد. بنابراين، مى توان گفت: تنها موجود ناراضى انسان است؛ انسانى كه اراده خود را همسو با خلقت و در نتيجه، خالق آن قرار نداده است و به وظيفه خود عمل نمى كند. در واقع، انسانى كه به وظيفه خود عمل نمى كند همان كسى است كه در جهت هدفى كه براى آن خلق شده است، حركت نمى نمايد. بدين روى، مى توان گفت: هدف آفرينش بالاترين معيارى است كه مى توان بر اساس آن حُسن و قبح رفتار خود و بنابراين، شادى و غم خود را رقم زد. رفتار پسنديده همان رفتار هم جهت با هدف آفرينش است، و رفتار ناپسند همان رفتار غيرهمسو با هدف آفرينش. فرهيخته يا تربيت شده حقيقى آنجا شاد مى گردد كه رفتارى هماهنگ با هدف خلقت خود دارد، و زمانى غصه مى خورد كه رفتارى غيرهمگرا با هدف خلقت داشته باشد. به دليل آنكه اهداف آفرينش هر جزء طبيعت مبتنى بر نيازهايى است كه تحقق آنها به نفع بقا و هدايت تكوينى خود آن جزء و همچنين ساير اجزاى عالم است، انسان ها نيز با مبتنى ساختن اهداف خود بر نيازهايى اصيل، مى توانند انگيزه خود را در جهت تحقق آن اهداف افزايش دهند. برنامه ريزى نه تنها لزوم داشتن اهداف متناسب را مى طلبد، بلكه متضمن اتخاذ روش هاى مناسبى است كه تضمين كننده وصول به آن اهداف باشد.

بر همين اساس و با توجه به ملاحظه چنين حقيقتى آشكار در متن طبيعت، مى توان ضرورت طراحى روش ها و مراحل لازم به منظور تحقق هدف غايى آفرينش انسان و ساير اهداف كلى، جزئى و حتى رفتارى مرتبط با آن هدف را استنباط نمود. از جمله مزاياى برنامه ريزى آن است كه به همه افعال آدمى نظم و جهت مى بخشد و مى تواند مبيّن كوتاه ترين و بهترين روش ممكن براى رسيدن به اهداف باشد و بر همين اساس، موجب نهايت صرفه جويى در مصرف زمان و منابع گردد.

     در ناموس آفرينش، هيچ چيز بيهوده خلق نشده است. كائنات همه نعمت اند، همگى به يك دلبر وصلند و همه شايسته مهر ورزيدن. از اين رو، هر چيز مى توان و بلكه بايد استفاده بهينه كرد. قرآن كريم از اسراف بر خود سخن مى گويد و مسرفان بر خود را مخاطب اين پيام آسمانى قرار مى دهد: «قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (زمر: 53)؛ بگو: اى بندگان من كه بر خود ستم كرده ايد، از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد؛ زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است. قرآن نيز مكرّر جميع انسان ها را از اسراف بازداشته 31 و مسرفان را مشمول عذاب و مجازات الهى 32 و دورى از هدايت 33 معرفى نموده است.

 بدين روى، بايد در تعيين و تنظيم روش هاى تدريس و محتواى دروس به گونه اى عمل نمود كه از هدر رفتن عمر و وقت متعلمان و متربيان، كه بهترين ايام عمر خود را صرف آموختن مى كنند، جلوگيرى به عمل آيد. حضرت على عليه السلام يكى از ويژگى هاى مؤمنان را اين گونه معرفى مى كند: «وَقَفوا أسماءَهُمْ عَلَى العِلْمِ النّافِعِ لَهُمْ»؛ 34 به علم سودمند گوش فرا مى دهند. همچنين آن حضرت اين گونه بيان مى دارند كه دانش وسيع تر از  آن است كه به تمامى آن احاطه شود. از اين رو، هر علمى، بهترين آن را انتخاب كنيد و بياموزيد: «ألعِلْمُ أكْثَرُ مِنْ أنْ يحاطَ بِهِ فَخُذُوا مُنْ كُلِّ عِلْمٍ أحْسَنَهُ.» 35 اين نظم و جهت بخشى، آدمى را از سرگردانى، گم راهى و انحراف نجات مى دهد و سبب ثبات و استحكام رفتارش مى شود، نه چون منافقان كه «مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَـؤُلاء وَلاَ إِلَى هَـؤُلاء» (اسراء: 143)؛ افراد بى هدفى هستند كه نه سوى اينها هستند و نه سوى آنها (نه در صف مؤمنان قرار دارند، و نه در صف كافران.) چنين نظم و انضباطى در تمامى اجزا و مراحل زندگى انسان رسوخ مى كند و نه تنها بر ظاهر و مجموعه امور ظاهرى و خارجى اش اثر مى گذارد، بلكه انضباطى درونى در او مى انگيزد.

     از جمله وصاياى حضرت على عليه السلام كه پس از ضربت ابن ملجم در ماه رمضان 40 هجرى در شهر كوفه مطرح نمودند آن است كه «شما را... به ترس از خدا و نظم در امور زندگى سفارش مى كنم.» 36 از ديدگاه ايشان، «در قرآن، علوم آينده و اخبار گذشته، داروى بيمارى ها و نظم حيات  اجتماعى  شماست.» 37

    در وراى هر رفتار، بايد برنامه باشد، اگرچه چنين امرى در خصوص رفتارهاى مهم زندگى، الزام آورتر است. هر رفتارى كه مى تواند به نوعى ساير رفتارها و ابعاد زندگى انسان و بلكه انسان ها را تحت تأثير خود قرار دهد، بايد مسبوق به تعيين هدف و پيش بينى و تدارك روش هاى لازم به منظور وصول به آن هدف باشد، اگرچه نمى توان منكر برخى اهداف خودجوش ضمن انجام بعضى رفتارها شد. حتى در بسيارى از موارد، به صورت جدّى تر، بايد ميزان كارايى و اثربخشى روش ها نيز ارزيابى شود. با توجه به موارد مذكور، مى توان گفت: نبايد هيچ رفتارى تصادفى، عبث و بيهوده باشد و لزوما بايد بر هر رفتارى عقل و منطق و تدبير حاكم باشد. قرآن كريم به صور گوناگون، از مؤمنان مى خواهد رفتار خود را بر مبناى نظر و انديشه ورزى استوار سازند و هر رفتار خود را مورد نظارت و ارزيابى دقيق و همه جانبه قرار دهند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ» (حشر: 18)؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش از پيش چه چيز فرستاده است. حضرت على عليه السلام نيز مى فرمايند: «رَحِمَ اللّهُ أمرا (عَبْدا)... راقب رَبَّهُ»؛ 38 خداوند رحمت كند كسى را كه مراقب خويش در برابر پروردگارش باشد. همچنين آن حضرت از خصوصيات اهل ذكر آن مى دانند كه به صورت جدّى در هر لحظه رفتار خويش را ارزيابى مى كند: «آنان نامه هاى اعمال خود را گشوده و براى حساب رسى آماده اند، كه همه را جبران كنند و در انديشه اند كه در كدام يك از اعمال كوچك و بزرگى كه به آنان فرمان داده شده، كوتاهى كرده اند، يا از كدام اعمال نهى شده بوده و مرتكب گرديده اند.» 39 اميرالمؤمنين على عليه السلام تمام بندگان خدا را مخاطب اين دستور قرار مى دهند: «بندگان خدا، خود را بسنجيد پيش از آنكه مورد سنجش قرار گيريد، و پيش از آنكه به حسابتان برسند، به حساب خود برسيد.» 40 «پس اكنون خودت،به حساب خويش برس؛ زيرا ديگران حساب رسى غير از تو دارند.» 41

      3. لوازم تربيتى مرتبط با ويژگى «زيبا بودن طبيعت»

مربى بايد در امر تربيت، به مربى راستين و حقيقى كل عالم وجود، خداى متعال، اقتدا كند كه جميل و زيباى على الاطلاق است «هُوَ الجَميل» و محبوب همه دل دادگان صاحب دل است «هُوَ المَحْبوُب» و مگر مى توان در اوج جمال و زيبايى بود و در كمال محبوبيت و مقبوليت نبود؟ طبيعت، كه تجلّى آن جميل يگانه است، سرشار از زيبايى و بلكه سراسر زيبايى است. چگونه ممكن است زشت رو سيه فام در آيينه در اوج جمال و كمال جلوه گر شود؛ و چگونه امكان دارد سايه اى خميده، كژ و ناموزون از صاحب سايه اى خوب رو، موزون و خوش تركيب حكايت كند؟! زيبا بودن طبيعت به عنوان مخلوق و مصنوع خداى زيبايى آفرين بيانگر خلقت زيباى اوست. بدين روى، مربى و هر انسانى كه طالب تربيت خود و ديگران است، بايد از هرگونه نازيبايى، كژى، كاستى و زشتى در تربيت بپرهيزد؛ زيرا اين زشتى و عدم دل ربايى نه تنها عشق و دل دادگى ايجاد نمى كند، بلكه جز ملال و اندوه و خستگى نمى افزايد.

     دامنه تربيت چنان گسترده است كه دربرگيرنده موارد متعدد و گوناگونى است؛ همچون جامه انسان «وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ» (مدثر: 4)؛ سخن انسان «قُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره: 83)؛ «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» (نحل: 125)؛ اخلاق و نحوه برخورد انسان «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ» (حجر: 85)، «فَاصْبِرْ صَبْرا جَمِيلاً» (معارج: 5)، «وَاهْجُرْهُمْ هَجْرا جَمِيلاً»(مزمّل: 10)، «طوبى لِمَنْ.... حَسُنَتْ خَليفَتُهُ»؛ 42 نحوه بيان انسان «فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَّيِّنا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى»(طه: 44)، «لَينا قَوْلهُ»، 43 «وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً» (مزمّل: 4)، «وَ أحْسنوُا تَلاوَةَ القُرْآنِ فَإنَّهُ أنْفَعُ القِصَص»؛ 44 آراستگى ظاهر (البته در حد اعتدال و نه تشريفات) و «وَ تَجَمُّلاً فى فاقَهٍ.» 45

    اگر واژه «انسان» از ريشه «انس» بدانيم مى تواند بر اين موضوع دلالت كند كه با خداوند و اسما و صفات الهى انس و الفت داشته است. به عبارت ديگر، مأنوس با مظهر زيبايى كل بوده است. همين ريشه مى تواند دال بر اين حقيقت باشد كه رونق زمين با انس و الفت آدميان صورت مى گيرد. اگر كلمه «انسان» را از ريشه «نسيان» هم بدانيم مى تواند بر اين موضوع دلالت كند كه انسان فراموش كار است و حتى خداوند و زيبايى را و روزگار مصاحبت با آن محبوب زيبا و حتى ميثاق خود را در روز «الست» و عهد و پيمانى را كه متعهد به انجام آن در قبال پذيرش امانت الهى گرديده است فراموش مى كند و از زيبايى فاصله مى گيرد و از اين رو، نياز به يادآورى دارد كه خود و يا هر مربى هنرمند و دلسوز ديگرى بايد وى را با زيبايى مواجه سازد، تا شايد دوباره آن احساس اصيل نخستين در وى بيدار گردد و با حُسن و كمال، پيوندى مجدّد يابد و از هرچه زشتى و نقصان و بدى است، دور شود. انسانى كه بر فطرت الهى خلق گرديده «فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» (روم: 30) و نگين جانش رنگين به نگار جاودانى است؛ «صِبْغَةَ اللّهِ» (بقره: 138) همان نگارگرى كه زيباترين رنگ آميزى را دارد. «وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً»(بقره: 138) به همين دليل، هنگام خلقت انسان، خود را به صفت ممتاز «زيباترين خالق» ستود «تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ.» (مؤمنون: 14)

     حال كه انسان بر صورت خدايى خلق گرديده است، نبايد در زيبايى و زيباپسندى او ترديد داشت. انسانى كه اصالت فطرى خود را پاس مى دارد، پيوسته در تلاش است كه هرچه افزون تر بتواند شباهت خود را با خالق زيباى خويش حفظ كند و صفات و افعال آن مربى ازلى و ابدى را به عنوان بالاترين و كامل ترين معيار براى محك زدن صفات و رفتار خود برگزيند. در اين صورت است كه چنين انسانى همچون رنگين كمان، تابان آن مهر هميشه فروزان هستى خواهد ماند. بر اين اساس، نبايد خود را مجبور سازيم كه از زيبايى لذت ببريم، آيا بايد خود را مجبور كنيم كه از رؤيت و رايحه دل انگيز گلى زيبا و از اخلاقى زيبا و يا از شخصيتى عطرآگين و يا خط و سخنى زيبا و دلنشين و يا از مجموعه اى از زيبايى ها و هماهنگى ها همچون دين، و تربيت راستين لذت ببريم؟! آنان كه دچار مسخ و خمول و تخدير فطرت گرديده اند، ديده جانشان كم نور مى گردد و به تاريكى ها خو مى گيرند و نورگريز مى شوند و همه چيز را واژگونه و منحرف مى بينند تا زمانى كه به اصلاح ديده معيوب خويش بپردازند و فطرت زيباى خود را از زشت شدن، بى فروغ شدن و بى حس شدن بازدارند. آنجا كه طبع زيبامدار آدمى مى رمد و مجذوب نمى گردد دقيقا همان جايى است كه از زيبايى و هنر، خط و نشانى نيست. آنجا جايگاه زشتى هاست، اگرچه با ظاهرى بزك كرده و آرايش شده رخ نمايد. علمى ترين، زيباترين، ظريف ترين و هنرمندانه ترين مقولات روزگار، مقوله دين و دين شناسى است. از اين رو، هنرمندان عالم زيباشناس بايد حقيقت زيباى دين خدا را همان گونه كه هست، ببينند و آن گونه كه شايسته است به ديگران منتقل سازند؛ ولى افسوس كه برخى از انسان ها از دين زيباى خدا كابوسى زشت و وحشتناك در ذهنشان ترسيم شده و سراسيمه از آن فرار مى كنند، در حالى كه به گفته امام سجاد عليه السلام«إلهى مَنْ ذَالَّذى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً؟»؛ خدايا، كيست كه طعم محبتت را چشيد و جز تو كسى را اختيار كرد؟ كيست كه به نزديك تو مقام گرفت و لحظه اى روى گرداندن توانست؟

     در اينجا، «تربيت»، كه مى تواند اوج تجلّى «دين» باشد، ظرافت و درك زيباشناسانه خود را مى نمايد و با توجه به ملزومات آن، نام «تربيت دينى» به خود مى گيرد؛ همان تربيت جقيقى انسان كه استعدادهاى فطرى او را شكوفا مى سازد. از اين منظر، يا تربيت «دينى» است و آن گاه تربيت است، و يا آنكه تربيت نيست اگر دينى نباشد. از اين رو، محصول چنين تربيتى دين دارى حقيقى و متدين واقعى است. به عبارت ديگر، متعالى ترين و كمال يافته ترين محصول تربيت چنين دين دارى است. در اين نگاه است كه تربيت به مفهوم «ربوبى ساختن و ربوبى شدن» انسان نزديك مى گردد و به جريان ايجاد فضايى بهارگونه و عطرانگيز اطلاق مى شود كه متربّيانى كه در اين فضاى بهارى قرار مى گيرند و مشام جانشان به آن عطرآگين مى گردد، به گُل خواهند نشست و هرگز پژمرده نخواهند شد. به عبارت ديگر، استعدادهاى خدادادى و خداگونه ابعاد گوناگون فطرت و شخصيتشان در حدّ كمال به شكوفايى و ظهور خواهد رسيد. پرورش احساس زيبايى شناسى در خود و متربّى بدان جا خواهد انجاميد كه زبان حال آدمى چنين باشد: «خدايا، چگونه تو را سپاس گويم كه به من آموختى از كنار زيبايى يك گل، طراوت يك غنچه، شادابى يك شكوفه و لطافت يك نسيم، سرد و سطحى و بى تفاوت عبور نكنم؟» و همنوا با امام حسين عليه السلام سرور تمامى زيباشناسان جهان، بگويد: «خدايا، شادى قرب تو را، كه منبع و مصدر تمام خوبى ها و زيبايى ها هستى، با چه چيزى مى توان معاوضه كرد؟ اين همه از آن روست كه مگر مى توان گل را ديد و معطّر نگرديد، در معرض خورشيد بود و نورانى نشد، وزش نسيم را احساس كرد و به حركت درنيامد، و سبزه نورس را مشاهده كرد و از نو نروييد؟! مى توان گفت: با رعايت اصل «تصعيد» توانسته ايم ذهن و مغزمان را مستعد دريافت زيبايى هاى معقول و متجلّى ساختن آنها در رفتارمان نماييم و تا مرزى پيش رويم كه زيبا را زيبا ببينيم و زشت را زشت، و جز از زيبايى لذت نبريم و در نتيجه، آن گاه شاد گرديم كه زيبا رفتار مى كنيم و آن گاه غصه بخوريم كه زشت رفتار مى نماييم. «غصه در آن دل رود كز هوس او تهى است.»

     بنابراين، مى توان گفت: اگر كسى زيبايى را نشناسد دين را، كه مجموعه اى از زيبايى هاست، نخواهد شناخت و خدا را، كه منبع زيبايى مطلق و جاودانه است، نخواهد شناخت و به سبب چنين عدم شناختى، هرگز زيبايى در نگاهش و در رفتارش به چشم نخواهد خورد. چنين شخصى مستعد مقام تربيت نخواهد بود، چه در مقام مربى و چه متربّى؛ زيرا تربيت فاقد زيبايى يعنى بى تربيتى، يعنى تربيت فاقد روح و جان، و به مصداق

                                          ذات نايافته از هستى بخش                  كى تواند كه شود هستى بخش؟

     هرگز روح انگيز و روح افزا و جان بخش و حيات آفرين نخواهد بود و هرگز شور و شوريدگى و شيدايى و دل دادگى به همراه نخواهد داشت. اوج عرفان، شناخت زيبايى هاى آشكار و پنهان، و محسوس و غيرمحسوس هستى است، حتى زيبايى هاى مرگ. و اگر اين گونه نبود عارف ترين بانوى روزگار، پس از حضرت زهرا عليهاالسلام هرگز نمى فرمودند: «ما رَأيتُ إلّا جَميلاً»؛ 46 من در كربلا و عاشورا جز زيبايى نديدم. بيهوده نيست كه عارفان آيينه خو، كه زنگار ظلمت و غبار نسيان و گناه از دل شسته اند، توانسته اند دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله را در حق خود محقق سازند كه فرمودند: «الّلهُمَّ أرِنا الأشياءَ كَما هِى»؛ 47 خدايا، هستى را همان گونه كه هست، به من بنماى. و در نتيجه به مقامى نايل آيند كه در كل وجود، به مصداق «خدايى كه هرچه آفريد زيبا[ترين] آفريد»، 48 جز زيبايى نبينند و جز زيبايى نطلبند و بدان درجه برسند كه آنچه خواهند بشود؛ زيرا آنچه را خدا مى خواهد مى خواهند و آنچه را خدا مى خواهد، مى شود؛ يعنى به مرز انطباق اراده و خواست خود با خداوند نايل آيند؛ آنكه جز زيبايى نخواهند.

     اگر طالب ايجاد تأثير در تربيت هستيم از توجه به زيبايى شناسى و استخدام هنر در كار تربيتى مان غافل نمانيم و از تلازم هنر و تربيت غفلت نورزيم و به هر فعل تربيتى دست مايه اى هنرى و زيبا ببخشيم. حتى مى توان گفت: دين زيباى خدا چه زشت و ناموزون معرفى مى گرديد اگر هنر و ادبيات نبود؛ از سوى ديگر، هنر و ادبيات هم هيچ محتوايى زيبا براى عرضه نداشت اگر دين نبود. شايد بتوان گفت: اگر روح و محتواى قرآنى را از كل ديوان حافظ بگيرند يك تك بيت در آن باقى نخواهد ماند. به هرروى، حقايق و معنويات، يعنى همان مضامين تربيت، لطيف و زيباست به لطافت و زيبايى گل؛ و زيبايى ها بايد زيبا معرفى شوند. به راستى، بالاترين ستم در حق زيبايى ها اين است كه محتواى زيبا در قالب و الفاظى زشت عرضه شود، به گونه اى كه اصل محتوا را تاريك جلوه دهد.

     به هر روى، مى توان با شنيدن شعر حافظ، همچون علّامه طباطبائى، اشك ريخت، و با شنيدن صداى زيبا از امكان جان دادن خود سخن گفت؛ همچون مهدى محيى الدين الهى قمشه اى، و يا با استماع سخنانى زيبا از حضرت على عليه السلام همچون همّام، جان داد. زيبايى قرائت قرآن و اذان و نماز و دعا را فراموش نكنيم! بحق هنرمندانه ترين صحنه هاى روزگار، عاشورا بود و هنرمندترين نقاش زبردست عالم و معلم همه خوبى ها و زيبايى ها امام حسين عليه السلام؛ خالق تابلويى ماندگار و جاودانه كه لحظه لحظه اش و جاى جايش رنگين به زيباترين رنگ ها و نقش هاست. معرفى شايسته چنين اثر ماندگارى، صلابت و شكوه افزون ترى مى طلبد. بايد حس زيبايى شناسانه متربّيان را با مأنوس ساختن بيشتر آنان با خط و نقاشى و شعر و نوشته زيبا پرورش داد و آنان را با هنر بيشتر مأنوس نمود. چنين كارى رفتار آنان را زيباتر مى سازد. اما متأسفانه بعكس، به نظر مى رسد در حال فاصله گرفتن از زيبايى هستيم و مشغوليت هاى زندگى ما را از تجربه زيبايى بازداشته است. خانه هايى كه مى سازيم كمتر شايسته اطلاق لفظ پرمعناى عمران و معمارى است و شايد سال هاى متمادى مى گذرد كه زيبايى طلوع و غروب خورشيد و يا ديدن آسمان و انس با طبيعت را تجربه نكرده ايم. در واقع، هنر خوب زيستن نيز كسب توانايى درك معادلات حاكم بر هستى و عمل بر طبق آنهاست و درك زيباشناسانه هماهنگى هاى حاكم بر نظام هستى. اين هنر است كه همچون فلسفه، ما را از حقايق زيبا و ـ چه بسا در مواردى ـ مكتوم در پشت هريك از امور و وقايع ظاهرى دنيا آگاه مى سازد و حاصل آن هم چيزى جز شادى و آرامش نخواهد بود.

     مربى بايد به اين نكته اساسى توجه داشته باشد كه حتى در امور غيركلامى و غيرارادى كارى نكند كه اعتماد مربى را به خود كاهش دهد. ظاهر نظيف و خوب مربى علاوه بر ايجاد حالتى از نظم و زيبايى درونى در خود وى، به نوعى مبيّن احترام مربّى به متربّيانى است كه در مقابلشان ظاهر مى گردد و بدين سان، عزّت نفس را در آنان نيز افزايش مى دهد؛ يعنى مربى براى چنان متربّيانى آن اندازه ارزش و حرمت قايل است كه با ظاهرى متمايز و آراسته در جمعشان حاضر مى شود. از سوى ديگر، در نظر متربّى، مربى كه هنوز از سامان دادن ظاهر خود عاجز مانده است، چگونه خواهد توانست باطن متربّيان خود را سامان دهد؛ و يا مربى كه براى احترام شخصيت متربّى، حتى موى سر خود را شانه نمى زند، چگونه به متربّى ثابت مى كند كه براى او به تنظيم محتواى ذهنى خود و تدارك مطالب علمى و معنوى لازم پرداخته است؟

  4. لوازم تربيتى مرتبط با ويژگى «آيت الهى بودن طبيعت»

با در نظر گرفتن تمام ويژگى هاى ذكرشده براى طبيعت، انتظار معقولى است كه طبيعت، آيت خداوند و مايه عبرت معرفى گردد. از سوى ديگر، مگر مى توان تصور كرد چيزى نشانه از خدا باشد ولى موجب عبرت نباشد؟! به عبارت ديگر، قطعا مى توان با عبور از نشانه خدا، به خدا رسيد و به عبرت گرفت. در واقع، «عبرت»، «عبور كردن» از جايى به جاى ديگر و يا از حالتى به حالت ديگر است. هر قدر فاصله اين دو جا و اين دو حالت از لحاظ كمّى و كيفى بيشتر باشد، بايد پاى رفتن و عزم رفتن «عابر» قوى تر و پرصلابت تر باشد. معلوم است آنان كه فاقد چنين صفاتى هستند در همان ظواهر، نشانه متوقف خواهند ماند. از ديدگاه قرآن، به يقين در دگرگون كردن شب و روز به وسيله خداوند، براى صاحبان بصيرت عبرت است. به عبارت ديگر، پاى رفتن آنكه مى خواهد از آيت و نشانه دگرگونى شب و روز به خداوند برسد بصيرت و دانشى جامع و ژرف است. در غير اين صورت، از علامت مذكور چيزى جز تكرار مكرّرات دريافت نخواهد كرد و چيزى جز از دست دادن سرمايه عمر و افزايش روزمرّگى بر وى نخواهد افزود و به هيچ نتيجه اى نخواهد رسيد؛ يعنى هيچ عبرتى نخواهد گرفت.

     اميرالمؤمنين على عليه السلام نيز «تفكّر» را از جمله ابزار و لوازم عبرت گرفتن مى دانند: «رحمت خدا بر آن كس باد كه فكر كند، پس عبرت گيرد.» 49 همچنين آن حضرت پس از آنكه از مظاهر گوناگون شگفتى هاى آفرينش ياد مى نمايند اين آيه شريفه را ذكر مى كنند: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَى» (نازعات: 26)؛ به يقين، در اين عبرتى است براى كسى كه از نافرمانى خدا بترسد؛ 50 يعنى در اينجا نيز قلب واجد خشيت از خدا به عنوان عامل و ابزار عبرت گرفتن، يعنى حركت از شگفتى هاى آفرينش و مظاهر طبيعت و به حقيقت و به خدا رسيدن، معرفى شده است. از سوى ديگر، حتى «آيه» ديدن طبيعت، يعنى آن را نماد، علامت، نشانه و يا رمز و راز حقيقتى والاتر و در نهايت، نشانه اى از خدا ديدن، ابزار، صفات و خصوصيات خاص خود را مى طلبد. اگر چنين ابزار و خصوصياتى موجود نباشد، در اين صورت، «وَكَأَيِّن مِن آيَةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ» (يوسف: 105)؛ و چه بسيار نشانه اى (از خدا) در آسمان ها و زمين است كه از كنارش مى گذرند، در حالى كه از آن رويگردان و غافلند. صفات و خصوصيات لازم براى آيت خدايى ديدن طبيعت، مواردى همچون تفكر، 51 گوش شنوا، 52 تعقّل، 53 ايمان، 54 انابه (حالت بازگشت به سوى خدا)، 55 تقوا، 56 علم 57 و يقين 58 است.

    بر اساس مطالب گفته شده، مى توان اين گونه استنباط كرد: براى آنكه برخورد با پديده ها و اجزاى گوناگون طبيعت، برخوردى قشرى و سطحى نباشد و آنها را آيات الهى و يا نشانه هايى از حقايقى بالاتر ببينيم و آن گاه تلاش كنيم در مسير رسيدن به آن حقايق و يا در جهت وصول به خدا حركت نماييم ـ به اصطلاح ـ عبرت بگيريم، ضرورى است اولاً، در آن پديده ها دقت و تفكر كنيم. ثانيا، قلب و ذهن خويش را از غيرحقيقت و غيرخدا پاك كنيم. به عبارت ديگر، پديده اى را آيت ديدن، سپس آن را آيت خدا دانستن و در مرحله سوم، از آن پديده به خدا رسيدن، مستلزم «شناخت» آن پديده و خداوند و همچنين مستلزم تطهير «قلب» از غير خداست. در اين زمينه، تلازم حيطه هاى «شناختى» و «عاطفى» و يا عامل «مغز» و «قلب» و اكتفا نكردن به سطوح نازل هر حيطه به صورت قطعى و مسلّم، خود را نشان مى دهد. دقت در دو گروه كلماتى كه قرآن كريم در موارد مذكور به كار مى گيرد، همچون «علم، تفكّر، تعقّل، يقين» و «ايمان و تقوا» مبيّن حقيقت مزبور است.

 5. لوازم تربيتى مرتبط با ويژگى «مسخّر انسان بودن طبيعت»

حال كه خداى متعال طبيعت را مسخّر آدمى نموده، بر انسان ها لازم است نهايت استفاده بهينه را از اين تسخير بنمايند؛ تا آنجا كه ممكن است آن را بشناسند، بر آن مسلّط گردند و بهره بردارى ضرورى را از آن به عمل آورند و بدين سان، در جهت تأمين نيازهاى خود و ديگران اقدام نمايند و مطمئن باشند كه در پرتو استفاده صحيح از چنين تسخيرى خواهند توانست دنيا و آخرت خويش را تأمين كنند؛ يعنى علم به اين حقيقت كه خداوند طبيعت را مسخّر آدميان قرار داده است، اميدوارى و اعتماد به نفس بالايى در آنان ايجاد خواهد كرد و آنان را مطمئن خواهد ساخت كه مى توانند به گونه اى شايسته از آن استفاده كنند. حضرت على عليه السلام چنين اظهار مى دارند: «اگر نوميدى بر قلب آدمى چيره شود، در اين صورت، تأسف خوردن آن را از پاى درخواهد آورد.» 59 در اين صورت، او صفاتى همچون گريز از كار، تنبلى و بيكارى اجتناب خواهد نمود، و پيوسته شكرگزار خدايى خواهد بود كه امكان استفاده از طبيعت را براى همه فراهم ساخته است.

 خداوند متعال پس از آنكه در قرآن كريم از تسخير آسمان ها و زمين و كشتى هاى دريا، و نهرها و خورشيد و ماه و شب و روز سخن مى گويد، اضافه مى نمايد كه او از هر چيزى كه شما خواستيد به شما عنايت نمود و اگر نعمت خدا را بشماريد هرگز نمى توانيد آن را احصا كنيد. 60 او سپس اين گونه اظهار مى دارد: «إِنَّ الإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ» (ابراهيم: 34)، اما انسان، چه ستمكار و ناسپاس است! همچنين پس از آنكه از تسخير دريا و امكان پذير شدن انواع استفاده هاى صحيح از آن سخن مى گويد، در نهايت اين گونه متذكر مى شود: «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (نحل: 14؛ جاثيه: 12)؛ شايد شكر او را بجاى آوريد. بدين روى، پس از آنكه به نوعى از خلقت آسمان ها و زمين، تسخير خورشيد و ماه توسط خداوند سخن مى گويد، اين عبارت را به كار مى برد: «فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ» (عنكبوت: 61)؛ پس با اين حال، چگونه آنان را (از عبادت خدا) منحرف مى سازند؟!

نتيجه گيرى

از آنجا كه قرآن كريم و نهج البلاغه كتاب هدايت و تربيت بشرند؛ انتظارى كاملاً معقول است كه بتوان از جميع قسمت هاى آنها نكات و آموزه هايى متناسب براى پرورش و رشد استعدادهاى خود در تمامى ابعاد شخصيت همچون ابعاد عقلانى، اجتماعى، عاطفى، اخلاقى و دينى استنباط نمود. قرآن و نهج البلاغه مطالب و موضوعات متنوع و گوناگونى در خصوص طبيعت شناسى مطرح مى سازند، كه از يك سو، مشتاقان تربيت را قادر به استخراج و درك و فهم ويژگى هاى بارز طبيعت مى سازند، و از سوى ديگر و مهم تر از آن، راه را براى استنتاج موارد تربيتى لازم و متناسب هموار مى سازند. بر همين اساس، مى توان با در نظر گرفتن خصوصيات مستخرج از قرآن و نهج البلاغه درباره طبيعت (نظام مندى، هدف دارى، زيبايى، آيت الهى و مسخر انسان بودن طبيعت) موضوعاتى همانند موارد ذيل را به عنوان لوازم تربيتى مرتبط با آن) استنتاج نمود:

     همكارى و يارى يكديگر، توجه به انگيزه هر كس در جهت سوق دادن سازمان به اهداف كلى مجموعه، توجه فراوان به تصميم هاى فردى به واسطه تأثيرات گروهى آن تصميم ها، احساس مسئوليت در قبال خود و جمع و احساس مسئوليت اجتماعى، و اتحاد، وحدت شخصيت، هدف دارى و نظم و برنامه ريزى، احترام به محيط زيست و تفكر و تدبّر در آن همراه با عبرت گيرى، اجتناب از اسراف و تبذير، اجتناب از زشتى و از گناه، توجه به زيبايى و آراستگى و هنر، پرورش حس زيبايى شناسى، لزوم معرفى هنرمندانه و فهم زيبايى خاص دين و رفتارهاى دينى، انس با زيبايى هاى طبيعت، منتسب و متعلّق به خدا ديدن تك تك اجزاى طبيعت، انقياد و تسليم بودن در مقابل خالق و روحيه تسبيح گويى دايمى، و نهايت استفاده بهينه از اجزاى طبيعت در جهت تأمين نيازهاى معقول فرد و جمع.

     بدين روى، پيشنهاد اساسى اين پژوهش نيز مبتنى بر لزوم توجه به هريك از موارد مذكور در تعليم و تربيت اسلامى و تربيت رسمى و غيررسمى است، تا بهتر و بيشتر بتوان به اهداف اساسى تربيتى نايل آمد.

 


پي‌نوشت‌ها:

1 ـ نعمت حافظ برزنجى، تعليم و تربيت، در: دائره المعارف جهان نوين اسلام، ج 2، ترجمه و تحقيق حسن طارمى و همكاران، ص 180ـ188.
2 ـ يونس كرامتى، تعليم و تربيت، در: دائره المعارف جهان نوين اسلام، ترجمه، نقد و اضافات بهروز رفيعى، ج 15، ص 618.
3 ـ ماجد عرسان كيلانى، سير آراى تربيتى در تمدن اسلامى، ترجمه، نقد و اضافات بهروز رفيعى، ص 97.
4 ـ از جمله، ر.ك: رعد: 3ـ4؛ نحل: 68ـ69.
5 ـ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 185.
6 ـ همان، خ 91.
7 ـ انبياء: 16؛ دخان: 38؛ قمر: 12.
8 ـ طه: 50.
9 ـ فصلت: 12؛ يونس: 5.
10 ـ نهج البلاغه، حكمت 78؛ خ 91، 182 و 65.
11 ـ اعلى: 1ـ3؛ مزمّل: 20؛ طلاق: 3؛ نهج البلاغه، خ 1 و 91.
12 ـ فصلت: 6و12؛ ملك: 5؛ ق: 6.
13 ـ نهج البلاغه، خ 91.
14 ـ همان، خ 165.
15 ـ همان، خ 163.
16 ـ همان، خ 1.
17 ـ همان، خ 91.
18 ـ همان، خ 143.
19 ـ ر.ك: عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم.
20 ـ نهج البلاغه، خ 119.
21 ـ همان، خ 192.
22 ـ همان، خ 27.
23 ـ همان، خ 192.
24 ـ همان، حكمت 499.
25 ـ همان، حكمت 471.
26 ـ همان.
27 ـ زمر: 10؛ نحل: 30.
28 ـ نحل: 30.
29 ـ يونس: 26.
30 ـ نهج البلاغه، خ 90.
31 ـ از جمله ر.ك: انعام: 141؛ اعراف: 31.
32 ـ طه: 127؛ انبياء: 9؛ غافر: 43؛ ذاريات: 34.
33 ـ غافر: 34 و 28.
34 ـ نهج البلاغه، خ 193.
35 ـ ر.ك: عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، همان.
36 ـ نهج البلاغه، نامه 47.
37 ـ همان، خ 158.
38 ـ همان، خ 76.
39 ـ همان، خ 222.
40 ـ همان، خ 90.
41 ـ همان.
42 ـ همان، ح 123.
43 ـ همان، خ 193.
44 ـ همان، خ 110.
45 ـ همان، خ 193.
46 ـ محمدجواد باهنر، گسترش نهضت حسينى، ص 72، به نقل از: ناسخ التواريخ.
47 ـ ابوالحسن عبدالرحمان ختمى لاهورى، شرح عرفانى غزل هاى حافظ، ج 1، ص 414.
48 ـ سجده: 7.
49 ـ نهج البلاغه، خ 103.
50 ـ همان، خ 211.
51 ـ نحل: 11و 13.
52 ـ نحل: 65.
53 ـ نحل: 67.
54 ـ عنكبوت: 44.
55 ـ سبأ: 9.
56 ـ يونس: 6.
57 ـ روم: 22.
58 ـ جاثيه: 4؛ ذاريات: 20.
59 ـ نهج البلاغه، حكمت 108.
60 ـ ابراهيم: 32ـ34.


 منابع

ـ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى. قم، مؤسسه تحقيقاتى اميرالمؤمنين عليه السلام، 1379.
ـ باهنر، محمدجواد، گسترش نهضت حسينى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1377.
ـ برزنجى، نعمت حافظ، تعليم و تربيت، در: دائره المعارف جهان نوين اسلام، ترجمه و تحقيق و تعليق زيرنظر حسن طارمى و همكاران، تهران، كنگره و كتاب مرجع، 1388.
ـ تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، غررالحكم و دررالكلم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1382.
ـ ختمى لاهورى، ابوالحسن عبدالرحمان، شرح عرفانى غزل هاى حافظ، تهران، قطره، 1378.
ـ كرامتى، يونس، تعليم و تربيت، در: دائره المعارف بزرگ اسلامى، ترجمه، نقد و اضافات بهروز رفيعى، تهران، مركز دائره المعارف بزرگ اسلامى، 1385.
ـ كيلانى، ماجد عرسان، سير آراى تربيتى در تمدن اسلامى، ترجمه، نقد و اضافات بهروز رفيعى، قم و تهران، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و مركز مطالعات فرهنگى شهر تهران، 1386.

سال انتشار: 
21
شماره مجله: 
176
شماره صفحه: 
15