واکاوى بسترهاى شکل گیرى شخصیت علمى و دینى علّامه طباطبائى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیست و یکم ـ شماره 175 ـ تیر 1391، 103ـ118
چکیده
علّامه طباطبائى یکى از مشاهیر و متفکران بزرگى است که با غور در دین مبین اسلام، طرق متفاوتى را در نحوه فهم دین به جهانیان عرضه داشت. مقاله حاضر با سیرى در گذشته این مرد الهى و آثار برجاى مانده از او و شاگردانش، بسترها و زمینه هایى که این عالم ربانى را به سمت شکل گیرى معرفتى عمیق در دین سوق دادند را احصاء نموده، به بررسى آنها مى پردازد. در این میان، ویژگى هاى شخصیتى و نوع تربیت ایشان که نمونه بارز تربیت اسلامى است، نقش مهمى را در این حرکت دارند.
در این پژوهش که با روش توصیفى ـ تحلیلى صورت گرفته، عوامل متعددى در شکل گیرى شخصیت علمى و دینى علّامه مؤثر دانسته شده است که در این میان تأثیرات خانواده، استادان و همراهان وى از برجستگى افزون ترى برخوردارند، هرچند که امدادهاى غیبى در حیات ایشان نیز جایگاهى ویژه را به خود اختصاص داده است. شرایط فرهنگى و معرفتى دوران حیات او نیز از جمله عوامل دیگرى است که به حرکت ایشان در معرفت دینى جهتى خاص دادند.
کلیدواژه ها: علّامه طباطبائى، معرفت دینى، بسترهاى شخصیتى، بسترهاى معرفتى.
* دانشیار گروه فلسفه مجتمع آموزش عالى شهید محلاتى قم.
** کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامى دانشگاه قم. Jalalvand61@gmail.com
دریافت: 10/5/90 پذیرش: 29/2/91.
مقدّمه
معرفت دینى، مجموعه شناخت هایى است درباره ادیان الهى که در بخش هاى عقاید، اخلاق و احکام و به عبارت دیگر، در بخش هاى عقیدتى و ارزشى، و به عبارت سوم، در ابعاد هست ها و بایدها و نبایدها وجود دارد.1 این مجموعه از معارف در میان اندیشمندان مسلمان، در علوم متعددى مانند فلسفه، کلام، حدیث شناسى، فقه، اصول، قرآن شناسى یا تفسیر متبلور شده است که به نام «علوم اسلامى» اشتهار دارد.
البته باید توجه داشت که معرفت دینى، فهم هر شخص از دین یا متون دینى نیست، بلکه منظور از آن، فهمِ روشمند، متخصصانه و مضبوط عالمان دین است.2 از این رو، معرفت دینى مجموعه دستاوردهایى است که علماى دین با پژوهش در منابع دینى یعنى کتاب و سنت و عقل و با استفاده از محصولات علوم دینى کسب مى کنند. البته روش هاى وصول به این معرفت، نزد علماى دینى متفاوت و متعدد است و هریک به مقتضاى شرایط، مسیرى خاص را در این زمینه برمى گزینند.
در زندگى انسان عوامل متعددى را مى توان برشمرد که برایند آنها به شکل گیرى و ظهور شخصیت یک فرد ختم مى شود. دین مبین اسلام نیز با عنایت به این امور، برنامه هاى بسیارى براى تربیت، هدایت و سعادت انسان ها، که پیش از مهد تا پس از لحد را دربر گرفته، ارائه نموده است تا به وسیله آن، بشر را به سوى کمال پیش بینى شده اش رهنمون سازد؛ چنان که امروزه علوم تجربى نیز به این مهم رسیده اند که شخصیت افراد به تبع عوامل مختلف دستخوش تغییراتى مى گردد. هرچند که این علوم، دو عامل «وراثت» و «محیط» را مهم تر و تأثیرگذارتر مى دانند، ولى چه بسا حادثه اى شخصى و جزئى، سبب تحولى عظیم در زندگى انسان شود.
حیات علّامه طباطبائى سرشار از حوادثى است که خودآگاه و ناخودآگاه، تفکر وى را به سمت شکل گیرى معرفتى در دین رهنمون ساخته اند که بررسى آنها مى تواند پرده از رازهاى موفقیت این عالم ربانى بردارد. در پرتو این هدف، سیر معرفتى ایشان در پرداختن به معارف دینى، مکشوف مى گردد. این مقال در پى بیان آن است که چه بسترهایى در گزینش مسیر معرفت دینى علّامه، تأثیرگذار بوده است؟ بدین منظور، باید به دنبال پاسخى براى پرسش هاى زیر بود: شخصیت علمى و معنوى مرحوم علّامه تحت تأثیر چه عواملى شکل گرفته و آیا شرایط فرهنگى و معرفتى زمان حیات ایشان نیز در این مسیر نقشى داشته اند؟ براى پاسخ به این سؤالات، مقاله در دو بخش، بسترهاى شخصیتى و تربیتى و بسترهاى فرهنگى و معرفتى حیات علّامه، براى نیل به معرفت دینى را مورد کاوش قرار داده و در حد امکان، عواملى را که در این زمینه ها مؤثر بوده اند احصا و بررسى نموده است. از این رو، همه عوامل مذکور در این نوشتار، زمینه هایى براى تعیین مسیر حرکت علّامه در معرفت دینى به شمار مى آیند.
حیات علّامه طباطبائى در مواضع متعددى از آثار خویش، شاگردان وى و دیگر محققان بیان و بررسى شده است، لکن نوشتار حاضر با مفروض دانستن طریق خاص ایشان براى دست یابى به معرفت دینى، سعى بر این داشته تا در حیات وى، بسترهاى شکل گیرى نوع شخصیت تأثیرگذار بر گزینش طریق مفروض را احصا و بررسى نماید. از این رو، متفاوت از آثارى چون شمس الوحى تبریزى، در آسمان معرفت، مهر تابان، سیماى فرزانگان و... است.
1. بسترشناسى شخصیتى و تربیتى
1ـ1. پرورش در بیت فضیلت
علّامه سید محمدحسین طباطبائى در خانواده اى اصیل، عریق، پرافتخار و باعظمت دیده به جهان گشود. مرحوم میرعبدالوهاب حسنى حسینى، جدّ معروف خاندان طباطبائى است که در سمرقند متولد و سپس به تبریز منتقل شده و پیش از ظهور دولت صفویه، شیخ الاسلام آن بلاد بوده است.3
همه فرزندان و اعقاب او در سطحى ممتاز از فرهنگ و علم بودند و غالبا از محترمان شهر تبریز به شمار مى آمدند. مرحوم حاجى میرزا محمدآقا طباطبائى، پدر مرحوم علّامه که نسل چهاردهم مرحوم میرعبدالوهاب مى باشد نیز خود عالم و روحانى بوده است.4 از این رو، آباء و اجداد علّامه همگى تا چهارده پشت از علماى اعلام بوده اند و نسب ششم ایشان که آقامیرزا محمدعلى قاضى است، قاضى القضاة خطه آذربایجان بوده و تمام آن ناحیه تحت نفوذ علمى، فقهى و قضایى ایشان بوده است و به همین دلیل، به «قاضى» ملقب بوده و این لقب از آن زمان در اولاد و احفاد ایشان مانده است.5
بدیهى است که پیدایش و پرورش در چنین سلسله اى، خود عامل محرک و مسهلى براى غور در دین و معرفت به آن است و نمى توان از چنین امر خطیرى به سادگى گذشت. از این رو، ظرفیت بسیار بالایى در حرکت به سمت شناخت دین در ایشان وجود داشته است.
2ـ1. درک محضر استادان بزرگ و اثرات ناشى از آن
از دیگر عواملى که در شکل گیرى شخصیت علّامه طباطبائى دخیل بوده، درک محضر استادان بزرگ، توسط ایشان است. همان گونه که در بیانات آن مرحوم نیز یافت مى شود، استادان وى نقش بسزایى در سیر حرکت فکرى او داشته اند. البته باید متذکر شد که تأثیر سخن استاد بر وى، تنها در دوران بلوغ و در حوزه نجف نبوده، بلکه میتوان این مسئله و تحول در او را در دوران کودکى نیز به وضوح مشاهده کرد؛ آنجا که مى فرماید:
در سال هاى نخست تحصیل در تبریز به خواندن سیوطى مشغول بودم. روزى استاد از من امتحانى به عمل آورد که از عهده آن برنیامدم و رفوزه شدم. استاد به من گفت: وقت خود و من را ضایع کردى! این تعبیر بر من گران آمد و پس از آن دیگر قادر نبودم در تبریز بمانم. از شهر خارج شدم و به کنارى رفتم؛ جایى که از اغیار خبرى نباشد و به عملى مشغول شدم. بعد از پایان آن عمل، خداوند لطف خویش را شامل حالم کرد.6
گرچه ممکن است آن جمله کوتاه از استاد علّامه، جمله اى ساده شمرده شود که شاید افراد عادى روزانه بارها آن را بشنوند، ولى نوع نگاه و توجه به آن از ناحیه افراد مختلف، متفاوت و به تبع آن، اثراتش نیز گوناگون است. پس چه بسا بتوان این حادثه را نقطه عطفى در زندگى علّامه برشمرد.
بدون تردید، بیشترین اثرپذیرى مرحوم علّامه از استادانش، در زمان اقامت وى در نجف بوده است. او طى بیتوته یازده ساله در آن شهر، هشت سال را در محضر آیت اللّه نائینى در درس فقه و اصول و چند سالى را در درس فقه آیت اللّه سیدابوالحسن اصفهانى، تلمّذ نمود. درس فلسفه را در محضر آیت اللّه سیدحسین بادکوبه اى بوده و در ریاضیات به شاگردى سیدابوالحسن خوانسارى پرداخت. در اصول کلى رجال در محضر آیت اللّه حجت تلمّذ نمود و ده سال تمام از حوزه درس آیت اللّه شیخ محمدحسین اصفهانى، معروف به «کمپانى»، در اصول و ابوابى از فقه بهره برد.7
آیت اللّه سبحانى از شاگردان مرحوم علّامه، مى فرماید: «استاد در حالى که از تمام اساتید بزرگ خود با کمال احترام نام مى برد، ولى نسبت به استاد اخیر خود (مرحوم کمپانى) عشق مى ورزید و بیش از همه اظهار اخلاص مى کرد و در مقام تعبیر از او مى گفت: شیخ ما چنین مى فرماید... .»8
آیت اللّه حسن زاده آملى نیز در باب تأثیرپذیرى مرحوم علّامه از استادانش چنین مى فرماید: «شاگرد از استاد حکایت مى کند، همان طور که "الولد سرّ ابیه" فرزند از پدرش، از مادرش، حکایت مى کند. مرحوم علّامه طباطبائى یک مجسمه علم و تقوا و مراقبت و حضور و ادب مع اللّه بودند که معلوم بود اساتیدى چون مرحوم حاج سیدعلى قاضى و مرحوم حاج شیخ محمدحسین کمپانى و جناب آقا سیدحسین بادکوبه اى داشتند که خود این بزرگوار هم از اینها اسم مى برد که تا چه پایه اهل علم و عمل بودند.»9
شاید بتوان این گونه بیان داشت که در سیر تکون تفکر علّامه، بیشترین اثرگذارى را استادان وى و در میان آنان، بیشترین سهم را در زندگى شخصى، علمى و عرفانى ایشان، مرحوم سیدعلى آقا قاضى، بارزترین استاد علّامه، برعهده داشته است.
به هرحال، با دلایلى که در ذیل به آنها اشاره خواهد شد مى توان به نقش بارز استادان مرحوم علّامه در نوع نگاه او به دین و حرکت در مسیرى خاص، پى برد.
1ـ2ـ1. گرایش به تفسیر: علّامه طباطبائى در زندگى خود بسیار متأثر از سیدعلى آقا قاضى بودند و مى توان گفت که بسیارى از روش هاى مورد استفاده وى در علوم، همان ممشاى مرحوم قاضى بوده است. تأثیر آن مرحوم در شتاب حرکت علّامه به قدرى بود که وى به شاگردان خویش مى فرمود: «اگر آدم نصف عمر خود را در پیدا کردن کامل صرف کند، جا دارد.»10 و آن کامل، در زندگى علّامه کسى نبود جز مرحوم سیدعلى آقا قاضى.
علّامه طباطبائى در اوایل اقامت در نجف تنها از باب قرابت و خویشاوندى گاه گاهى به محضر مرحوم سیدعلى آقا قاضى مشرف مى شد تا اینکه حادثه اى اتفاق افتاد. روزى علّامه در مدرسه اى ایستاده بود و مرحوم قاضى از آنجا عبور مى کرد. وقتى به ایشان رسید دست بر شانه او زد و فرمود: «اى فرزند! دنیا مى خواهى نماز شب بخوان؛ آخرت مى خواهى نماز شب بخوان.»11 این جمله چنان تحولى در علّامه پدید آورد که از آن پس، او را شیفته مرحوم قاضى نمود و گویى گمشده خویش را در وجود آن مرد الهى یافته بود. به قول ایشان، از آن به بعد، تا زمان مراجعت به ایران به مدت 5 سال تمام، شب و روز در محضر آن عارف جلیل القدر بود و آن گاه نیز که به ایران مراجعت نمود تا هنگام رحلت آن مرحوم، همواره این علقه وجود داشت و پیوسته ارتباطات و مکاتبات بین طرفین برقرار بود.
یکى از جنبه هاى تأثیرپذیرى علّامه از استاد خویش، در باب تفسیر بود. مرحوم قاضى در تفسیر قرآن کریم ید طولایى داشت و خود، صاحب تفسیر و داراى سبک خاص بود. علّامه در مورد ایشان مى فرمود: «تفسیرش پیش من نیست، خطى است و به چاپ نرسیده.»12 و در جاى دیگر مى فرماید: «این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى به ما تعلیم دادند و ما در تفسیر از مسیر و ممشاى ایشان پیروى مى کنیم و در فهم معانى روایات وارده از ائمّه معصومین ذهن بسیار باز و روشنى داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که فقه الحدیث گویند از ایشان آموخته ایم.»13
علّامه از فرط عشق و علاقه به یگانه مرشد خویش، گرایش به تفسیر پیدا نمود و به همین سبب، آن گاه که در حوزه علمیه قم، تدریس تفسیر، نشانه قلّت معلومات فرد محسوب مى شد،به تشکیل کلاس تفسیرپرداخت واثرگران سنگ المیزان، ثمره همان کلاس هاى درس بود. از این رو، وى در روش تفسیرى خویش از سبک و سیاق مرحوم قاضى تبعیت نمود، گرچه استاد دیگرشان، سیدحسین بادکوبه اى نیز از مفسّران بزرگ عصر خویش بوده است.
2ـ2ـ1. گرایش به فلسفه: گرچه مردم جهان، علّامه طباطبائى را در مرتبه اول، به عنوان مفسّرى کبیر در جهان اسلام مى شناسند و نام بردن از آن مرد بزرگ با عنوان «فیلسوف»، تنها در جوامع علمى است، ولى باید توجه داشت که ایشان پیش از آنکه یک مفسّر باشد، فیلسوفى بزرگ و صاحب سبک و نظر بوده، چنان که در تفسیر خود نیز از مباحث فلسفى بسیار استفاده نموده است؛ لکن شهرت علّامه در تفسیر به خاطر اثر بى نظیر المیزان است.
مرحوم علّامه در گرایش به فلسفه نیز مانند تفسیر، متأثر از مرحوم قاضى بوده است. گرچه استاد وى در فلسفه، سیدحسین بادکوبه اى بوده، ولى از مرحوم قاضى به عنوان محرک وى در این عرصه مى توان یاد کرد. علّامه با نقل خاطره اى، به روشنى به این مطلب اشاره دارد:
قبل از آنکه به محضر وى [آیت اللّه قاضى ]باریابم خود را از کتب فلسفى و آثار معقول، بى نیاز مى دیدم و پیش خود مى گفتم: اگر مرحوم ملّاصدرا هم بیاید، مطلبى فوق آنچه من فهمیده ام، عرضه نخواهد کرد، ولى پس از بهره مند شدن از فیوضات ربانى استاد بزرگوار، یک باره احساس کردم که گویا تاکنون از حکمت و فلسفه چیزى عایدم نشده و از اسفار حتى یک کلمه هم نفهمیده ام.14
بعد از این ماجراست که علّامه در نجف با حکیم بزرگ، سیدحسین بادکوبه اى آشنا مى شود، عالمى که از استادان بسیار لایق این دانش و از متفکران عصر خویش بوده و توانست علّامه را با حقیقت فلسفه و عرفان و بخصوص تفکر فلسفى آشنا سازد.15
3ـ2ـ1. گرایش به عرفان: علّامه طباطبائى یکى از بزرگان اهل معرفت است. حضور فعال و کارساز او در عرصه ها و صحنه هاى علمى و عملى چنان است که با همه تبحر و تسلطى که در هر فنى دارد، به هیچ جمعیت و جامعه خاص علمى محدود نمانده و اگرچه هم فقیه، مفسّر، فیلسوف و هم عارف است و در همه این ساحت ها جایگاه والایى دارد، اما او را به هیچ یک از این جوامع نمى توان وابسته دانست تا به سبب آن، حضور او در دیگر حوزه ها و ساحت ها کم رنگ بنماید و شاید یکى از لطایف کاربرد کلمه «علّامه» براى وى، همین باشد.
یکى از ابعاد مهم جامعیت وى، بُعد معنوى و وجهه الهى اوست که آزمودگى وآموزندگى این ساحت ازشخصیت، او را در مجموعه اقوال، اعمال، احوال، افکار و در سیر و سلوک و راه و رسم زندگى اش مى توان حس نمود.16
در واقع، علّامه طباطبائى در سلک آن دسته عرفا قرار مى گیرد که داراى معرفت اللّه و متخلق به اخلاق اللّه بوده و با تهذیب نفس، ریاضات و مجاهدات و تزکیه روح و پاک ساختن دل از عشق و محبت ماسوى اللّه به کمالاتى معنوى نائل شده و ضمن خلق نیکو، علم و عمل خالص و ذکر و فکر در اسماء و اوصاف الهى و ترک شهوت حیوانى و فضولات دنیوى، به موعظه، هدایت و تربیت جامعه انسانى پرداخته و افراد مشتاق حق را راهنما هستند.17
ایشان از دوران نوجوانى به انجام تکالیف شرعى و اعمال عبادى مقیّد بود، ذکر خدا بر لب داشت و نوافل را به جا مى آورد، شب هاى ماه مبارک رمضان تا صبح بیدار بود و پس از مطالعه به دعا و تلاوت قرآن و اذکار مشغول مى شد،18 لکن آغاز گام نهادن رسمى وى در طریق عرفان را مى توان در دوران اقامت او در نجف دانست.
در یکى از آغازین روزهاى اقامت در نجف، در حالى که او به آینده خویش مى اندیشید، عارف نامدار، آیت اللّه قاضى طباطبائى، بر او وارد شد و با چهره اى جذاب و نورانى و حالت معنوى به علّامه خیرمقدم گفت و در ضمن بیانات خویش اظهار داشت: «کسى که براى تحصیل علم به نجف مى آید شایسته است علاوه بر فراگیرى دانش هاى متفاوت، به فکر تهذیب نفس و تکمیل مکارم و کسب فضایل باشد.» این سخنان در روح و روان علّامه طباطبائى تأثیر بسزایى نهاد و ارمغان چنین دیدارى آن بود که على رغم برخوردارى علّامه از کتب فلسفى و آثار معقول و اندیشه هاى برهانى، سیر و سلوک قلبى و بینش شهودى را پیش گرفت و همین، آغاز حرکت جدّى او در عرفان شد. از این رو، هر موقع از سیر و سلوک و تهذیب نفس سخن مى گفت، کمالات معنوى آیت اللّه قاضى را برمى شمرد.19
وى براى یکى از شاگردان خویش نقل مى کند: آنچنان که بیانات شگفت انگیز این عالم ربانى و عارف صمدانى بر صحنه دلم نقش بست که بسیار برایم آرام بخش بود و گویى آنچنان سبک بارم، که در زندگى هیچ گونه ملالى ندارم.20
گرچه سیدحسین بادکوبه اى نیز استاد مرحوم علّامه طباطبائى در عرفان به شمار مى رفت، لکن او در این طریق نیز به شدت از آیت اللّه سیدعلى قاضى اثرپذیر بود و این تأثیر به گونه اى بود که تا سال ها پس از مراجعت به ایران، مکاتبات بین این دو عالم ربانى همچنان برقرار بود و حتى پس از رحلت سیدعلى قاضى، نام و یاد این استاد همواره در کلاس هاى درس علّامه، سارى و جارى بود و علّامه خود را مدیون او مى دانست.
4ـ2ـ1. گرایش به تألیف: یکى از عواملى که به انتقال فرهنگ اسلامى و شیعى به جهان، بخصوص مردم مغرب زمین، کمک شایانى مى نماید، مکتوبات و تألیفات نویسندگان و اندیشمندان اهل قلم است. بدون شک، نقشى که یک کتاب یا مقاله در اثربخشى دارد، هیچ گاه سخنرانى، همایش و کلاس درس و بحث نخواهد داشت. ماندگارى یک اثر علمى، سبب تأثیرگذارى بر نسل هاى آینده و آشنایى آنان با اندیشه هاى پیشینیان مى شود و پس از مرگ یک عالم، علم و اندوخته هاى علمى او از بین نمى رود. علاوه بر اینکه در قرون جدید، ظهور و بروز این امر افزون بر سابق بوده و جهان امروز، نشان پیشرفت و تمدن یک کشور را در آثار و اندیشه هاى صادرشده از آن مى داند و تضارب عقاید و اندیشه ها در عرصه قلم، امروزه بیش از پیش نمایان شده است.
علّامه طباطبائى نیز با درک صحیح و شناخت این ضرورت زمان خویش، با تألیف آثارى بى نظیر همچون تفسیر المیزان، اصول فلسفه و روش رئالیسم، شیعه در اسلام و دیگر آثار جهانى خویش، توانست توجه عالمان ایران و جهان را به خود معطوف سازد و حتى به این امر بسنده ننمود و در تربیت شاگردان نیز به این مهم توجه ویژه داشت و در این زمینه به تشکیل حلقه هاى بحث و بررسى موضوعات و شبهات مطرح شده در ایران و جهان پرداخت و با تدوین آثارى گروهى در ردّ شبهات، به ارائه اسلام ناب همت گماشت. شخصیت هاى بزرگى همچون شهید مطهّرى که به تعبیر امام راحل، آثارى بدون استثنا مفید تألیف نمود و نیز بزرگانى همچون آیت اللّه مصباح، آیت اللّه سبحانى، شهید بهشتى و آیت اللّه جوادى آملى و... که همگى صاحب آثارى کثیر و بى بدیل بوده و بسیارى از آنان امروزه استوانه هاى حوزه هاى علمیه را تشکیل مى دهند و خدمات آنان در این عرصه بر اهل علم پوشیده نیست، جملگى تحت لواى مرحوم علّامه پرورش یافته اند.
در این عرصه نباید از تأثیر مرحوم بادکوبه اى بر علّامه غافل شد. وى در این باره چنین مى فرماید:
مرحوم بادکوبه اى از فرط عنایتى که به تعلیم و تربیت نویسنده داشت، براى اینکه مرا به طرز تفکر برهانى آشنا سازد و به ذوق فلسفى من تقویت بخشد، امر فرمود به تعلیم ریاضیات بپردازم و من در امتثال امر معظمٌ له به درس مرحوم سیدابوالقاسم خوانسارى که ریاضى دان زبردستى بود حاضر شدم و یک دوره حساب استدلالى، یک دوره هندسه مسطحه و فضایى و جبر استدلالى را از معظمٌ له فراگرفتم.21
از این رو، مى توان گفت که زمینه سازى این مهم در علّامه، توسط آن مرحوم بوده و تأکید و اصرار ایشان در این باب، گرایش علّامه به این مسئله را در پى داشته است، چنان که مکتوبات علّامه، هنگام اقامت وى در تبریز و بیشتر در زمان سکونت ایشان در قم به رشته تحریر درآمده و این مسئله خود دلیلى بر این امر است.
3ـ1. اسوه ها
علّامه طباطبائى افزون بر تلمّذ در محضر استادان مختلف، در زندگى علمى خویش، متأثر از شخصیت هاى نامدارى همچون ابن سینا و ملّاصدرا بوده که در این مقال از آنان به «اسوه ها» تعبیر شده است. این تأثیرپذیرى در روش علمى و نیز در بیان علّامه، مشهود است.
ایشان در طرح مباحث فلسفى هیچ گاه از دایره برهان خارج نمى شد و مواضع مغالطه، جدل، شعر و خطابه را به خوبى از قیاس هاى برهانى تفکیک مى نمود و هرگز مسائل فلسفى را با مباحث شهودى و عرفانى خلط نمى کرد22 و روش سینوى را پیش گرفته بود. وى ضمن تجلیل از ابن سینا، او را در فن برهان و استدلال فلسفى، قوى تر از ملّاصدرا مى دانست، ولى نسبت به روش فلسفى ملّاصدرا در دگرگونى فلسفه یونان، بسیار تأکید مى کرد و فلسفه او را نزدیک تر به واقع مى دانست و خدمت او را به عالم فلسفه در تکثیر مسائل فلسفى، فوق العاده تقدیر مى کرد. علّامه قایل بود که ملّاصدرا روح نوینى به فلسفه بخشیده و جان تازه اى در او دمیده است؛ از این رو، او را زنده کننده فلسفه اسلامى مى نامید.23
مرحوم علّامه در موارد متعددى فرموده است: «اینهایى را که ما مى دانیم آخوند به ما یاد داده است (یعنى جناب ملّاصدرا)»؛24 ولى نسبت به ایشان انتقاد داشت و مى گفت: ملّاصدرا با وجود آنکه فیلسوف بزرگى است و در جهان تشیع از نوادر مى باشد، ولى نوشته هایش به نحوى است که برهان را با غیربرهان درآمیخته است.25
به طور کلى، مى توان این گونه نتیجه گرفت که علّامه طباطبائى با تأثیرپذیرى از این دو شخصیت بزرگ جهان اسلام، میان روش آنان جمع کرد و مسائل موردنظر ملّاصدرا در فلسفه را با روش برهان سینوى به رشته تحریر درآورد و ثبت و ضبط نمود؛ تلاشى که نتیجه آن، در دو اثر بدایه الحکمه و نهایه الحکمه نمایان شد.
4ـ1. همراهان
در دوران حیات علّامه، دو شخصیت بیش از دیگران ملازم و همراه ایشان بودند. یکى از آنها همسر وى و دیگرى برادر او، مرحوم سیدمحمدحسن طباطبائى بود که نمى توان از نقش آنان در حیات علّامه به راحتى گذشت.
علّامه طباطبائى در طول دوران اقامت در نجف، سختى ها و مشکلات فراوانى را در راه تحصیل علم و فضیلت تحمل نمود؛ سختى هایى همچون عدم تمکن مالى، عدم برخوردارى از منزل و سرپناه مناسب، ناتوانى در تهیه مایحتاج اولیه زندگى و...؛ ولى همسر باوفاى ایشان، همواره در کنار وى، علاوه بر تحمل این سختى ها، رنج غربت و دورى از خانواده و نیز از دست دادن چند فرزند خود را به جان خرید و مرهمى بر آلام شوهر خویش بود. او حتى یک بار هم زبان به شکوه نگشود و کمترین تقاضایى از شوهر خود نداشت تا مبادا او را بر آن ناتوان بیند. این مشکلات پس از اتمام اقامت یازده ساله نجف براى مدتى با بازگشت به وطن، خاتمه یافت، لکن هنگامى که علّامه آهنگ کوچ به قم نمود، همسر وى نیز بدون کوچک ترین اعتراضى، با او دوباره راهى غربت شد و تا پایان عمر خویش، راحتى را به چشم ندید. در نتیجه این همراهى بود که علّامه درباره او مى فرمود: «این زن بود که مرا به اینجا رسانید، او شریک من بوده و هرچه کتاب نوشته ام، نصفش مال این خانم است.»26
از این رو، وقتى همسر علّامه مریض شد، وى اصلاً اجازه نداد که از بستر خود بلند شود و در این مدت لحظه اى از کنار او جدا نشد و با تعطیلى تمام کارهایش به مراقبت از او پرداخت و آن گاه که همسر فداکار وى دار فانى را وداع گفت، روح و روان علّامه عمیقا متأثر گشت؛ چنان که در پیامى به یکى از شاگردان خود مى نویسد: «با رفتن او براى همیشه خط بطلانى به زندگانى خوش و آرامى که داشتیم کشیده شد.»27
علّامه طباطبائى پس از فوت همسرش تا سه، چهار سال هر روز بر سر مزار او حاضر مى شد و بعد از آن نیز که فرصت هاى او کمتر شد، به طور مرتب دو روز در هفته (دوشنبه ها و پنجشنبه ها) این کار را ادامه داد و امکان نداشت این برنامه ترک شود و مى فرمود: «بنده خدا مى بایستى حق شناس باشد، اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند، حق خدا را هم نمى تواند ادا کند.»28
اینها همه گویاى این مسئله است که همسر علّامه با ایفاى نقشى کم نظیر، بسترهاى لازم در حیات علمى و خانوادگى شوهر خود را با تمام توان، مهیا نمود تا مرحوم علّامه فارغ از هر دغدغه اى، به مطالعات و تحقیقات علمى خود بپردازد. شاید بتوان نقش این عامل بسترساز را از مهم ترین و مؤثرترین عوامل دانست؛ زیرا بسیارى از آن عوامل، یا تنها محرک بودند و یا مدت کوتاهى همراه علّامه بودند و تنها عاملى که همواره در کنار ایشان ماند، همسر وى بود؛ از این رو، حتى اگر نگوییم مؤثرترین نقش، ولى به یقین بیشترین نقش را به عهده داشته است.
مرحوم محمدحسن طباطبائى، برادر بزرگوار علّامه، تحصیل در مکتب خانه را با ایشان آغاز نمود. در تمام سال هاى تحصیل، این دو علاوه بر اینکه با هم برادر بودند، شریک، رفیق، هم بحث و ملازم یکدیگر در طى منازل عرفانى نیز بودند. او نیز یکى از علماى بزرگ شیعه است و تا قبل از هجرت علّامه به قم، لحظه اى از وى جدا نشد، ولى بعد از آن، در تبریز ماند و در حوزه علمیه آن شهر به تعلیم و تربیت شاگردان دینى پرداخت و تنها در یک دوره زمانى محدود به قم آمد، ولى دوباره به تبریز برگشت و در همان مکان به فعالیت هاى دینى خود ادامه داد.
بدون تردید، همراهى ایشان با علّامه در تحصیل و تهذیب، گام نهادن در طریق معرفت را سهل تر مى نمود، افزون بر آنکه صرف حضور ایشان در کنار علّامه، تحمل رنج غربت و مشّقات تحصیل در آنجا را بر ایشان آسان تر مى کرد. از این رو، باید براى وى نیز نقشى بسزا در حرکت علمى، معرفتى و شهودى علّامه قایل بود.
5ـ1. امدادهاى غیبى و علل آن
در پیدایش و نحوه نگاه مرحوم علّامه طباطبائى به دین و معرفتِ حاصل از آن، عامل مهم دیگرى نیز دخیل بوده که لازم است در اینجا از آن نام برده شود؛ عاملى که از جهتى متأثر از عوامل دیگر بوده و از جهتى، مى توان به آن نگاهى مستقل داشت و آن، امدادهاى غیبى و رحمت هاى خاصى بوده که شامل حال آن مرحوم مى شده است.
این بیان که امداهاى غیبى از جهتى متأثر از عوامل دیگر بوده، از این باب است که الطاف خفیه و خاص الهى شامل حال همگان نمى گردد، برخلاف رحمت عام الهى که صفت رحمانیت بارى مأخوذ از آن است. اما امدادهاى ناشى از صفت رحیمیت حق تعالى، به سبب عللى، تنها شامل حال خواص مى شوند. مثلاً، مى توان حرکت عرفانى علّامه را، که متأثر از استادان ایشان بودند، و یا نوع تربیت وى را از بسترهاى بروز و ظهور این مددهاى غیبى برشمرد. از طرفى، اهمیت بحث به قدرى زیاد و نتایج آن به اندازه اى تأثیرگذاراست که مى توان به صورت مستقل به آن پرداخت.
مرحوم علّامه طباطبائى در بیانات خویش به وضوح، این اسباب غیبى را مورد اشاره قرار داده است:
در زندگانى من اتفاقات و حوادث هولناکى روى داد که به جریانات عادیه و طبیعیه حل آنها محال به نظر مى رسید و از ممتنعات شمرده مى شد، ولى ناگهان براى من حل شده و روشن مى شد. بعد متوجه شدم که دستى مافوق اسباب و مسببات عادیه از عالم غیب حل این عقده ها و رفع این مشکلات مى نماید و این اولین انتقالى بود که عالم طبیعت را براى من به جهان ماوراء طبیعت پیوسته و رشته ارتباط ما از اینجا شروع شد.29
شاید این گونه به ذهن القا شود که در این بیان، مرحوم علّامه بحث از حوادث و گرفتارى هاى مادى زندگى را پیش کشیده و مرتبط با بحث معرفت دینى نمى باشد، در حالى که چنین نیست. ایشان در این بیان اشاره دارد که آن زمان، اولین انتقال و اتصال او به ماوراءالطبیعه بوده و هنگامى بحث از «اولین» مى شود که «چندین» یا «تکرار»، وجود داشته باشد. از این رو، آنجا شروع ارتباط بوده و همچنان ادامه داشته است و این ارتباط مى تواند در همه امور اعم از مادى، معنوى، علمى و... باشد. علاوه بر این، بیان استاد شهید مطهرى نیز تأییدى بر این مطلب است؛ آنجا که مى فرماید: «تفسیر المیزان همه اش با فکر نوشته نشد. من معتقدم که بسیارى از این مطالب از الهامات غیبى است. کمتر مشکلى در مسائل اسلامى و دینى برایم پیش آمده که کلید حل آن را در تفسیر المیزان پیدا نکرده باشم.»30
آن گونه که بیان شد، مددهاى غیبى متأثر از عواملى هستند که زمینه ساز بعضى از آنها، خود انسان است. درباره مرحوم علّامه نیز مى توان به امورى از مختصات شخصیتى این مرد بزرگ اشاره داشت که بسترساز نزول امدادهاى غیبى در زندگى وى بوده اند. در ذیل، به چند نمونه از این موارد اشاره مى شود:
1ـ5ـ1. استمداد از اهل بیت در حل مسائل: خمیرمایه وجود علّامه را محبت خاندان رسالت و ائمّه اطهار علیهم السلامتشکیل داده بود و او نسبت به امامان معصوم عشق مى ورزید و در مقابل سخنان آنان سراسر خضوع و تسلیم بود و در حد امکان در مجالس سوگوارى اهل بیت، بخصوص در مجلس روضه حضرت زهرا علیهاالسلام، شرکت مى نمود و اشک تأثر از گوشه دیدگان او سرازیر مى گشت و به خاطر همین انس با ارواح پاک معصومان بود که در آخرین لحظات عمر شریفشان فرمودند: «آنهایى که انتظار تشریف فرمایى شان را داشتیم وارد اتاق شدند.»31
ایشان حتى در حل مسائل علمى، فلسفى و تفسیرى نیز از ارواح معصومان علیهم السلام استمداد مى جست و گاهى براى حل یک مسئله تفسیرى، چندین ساعت و حتى یک شبانه روز به درون گرایى مى پرداخت و از خدا و ائمه استمداد مى طلبید و در مورد آنان مى گفت: «ما هرچه داریم از اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله داریم.»32
به خاطر ارادت ویژه آن مرحوم به ائمه بود که ایشان توانست در حل مسائل معقول و منقول، موفقیتى چشمگیر داشته باشد و ارواح پاک معصومان علیهم السلام، آن گونه که خود آن مرحوم مى گفت، همواره مانند دستى غیبى و مافوق اسباب و مسببات همراه وى بودند. ایشان در رساله لب اللباب بیان مى دارد: «اکثر افرادى که موفق به نفى خواطر شده و توانسته اند ذهن خود را پاک و صاف نموده و از خواطر مصفا کنند و بالاخره سلطان معرفت براى آنان طلوع نموده است، در یکى از این دو حال بوده است: اول، در حین تلاوت قرآن مجید... دوم، از راه توسل به حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام؛ زیرا آن حضرت را براى رفع حجاب و موانع طریق نسبت به سالکین راه خدا، عنایتى عظیم است.»33
از این رو، مى توان ارادت علّامه به ائمه و استمداد وى از ایشان در حل مسائل را بستر مهمى در حرکت علمى و عینى آن مرحوم به شمار آورد.
2ـ5ـ1. اخلاص: آیت اللّه جوادى آملى، یکى از شاگردان مرحوم علّامه، اخلاص استاد خویش را مایه جوشش شریف ترین دانش ها، که تفسیر وحى است و پایه نافذترین اثر در دل هاى مخاطبان خود مى داند. ایشان با تمسک به حدیث پیامبر صلى الله علیه و آله که مى فرماید: «من اخلص للّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»، توفیقات علمى و عمیق استاد خویش را ناشى از اخلاص ایشان مى پندارد، هرچند که وى اخلاص را جزء متمم قابلیت دانسته است.34
مرحوم علّامه خالصانه و به خاطر رضاى معبود در زندگى گام برداشت و همین اخلاص سبب شد که حضرت حق نیز پاداش او را با نزول رحمت هاى ویژه خویش، به او عنایت فرماید.
3ـ5ـ1. همت بلند: علّامه طباطبائى از همت بلندى در زندگى برخوردار بود. ایشان در راه تحصیل علم، سختى هاى زیادى کشید و موانع بزرگى را تجربه نمود؛ موانعى که هر کدام استعداد توقف سالکان طریق حق را داشتند، ولى این موانع و دشوارى ها نتواستند مسیر حرکت آن مرد الهى را مسدود سازند و او با تمام قوا و نیز با همت بلند خود توانست بر همه آنها چیره گردد. یکى از نمونه هاى همت بلند آن مرحوم را مى توان در تلاش او براى تحصیل ریاضیات دید. نجمه سادات طباطبائى، دختر علّامه، از قول پدر این گونه نقل مى نماید: «وقتى در نجف اشرف بودم یک معلم ریاضى پیدا کرده بودم که فقط ساعت یک بعد از ظهر وقت تدریس داشت. من ساعت یک بعد از ظهر از این سوى شهر به آن طرف شهر مى رفتم. وقتى به جلسه درس استاد مى رسیدم، به دلیل گرماى زیاد و پیمودن راه طولانى آن قدر لباس هایم خیس عرق بود که همان طور با لباس داخل حوض مى رفتم و در مى آمدم و بعد تنها یک ساعت نزد آن استاد ریاضى مى خواندم.»35
این مسئله نشان از جدیت و علاقه ایشان به دانش اندوزى و تحصیل علم دارد و این همت بلند اوست که در سال هاى رواج افکار کمونیستى و ماتریایستى، براى بحث با یک صاحب نظر در افکارمادى،در یک جلسه قریب به هشت ساعت با وى بحث مى کند و از راه برهان صدیقین با او به سخن مى نشیند و این تحمل و صبر و شکیبایى ایشان،به موحدشدن آن متفکر مادى گرا مى انجامد.36
2. بسترشناسى معرفتى و فرهنگى
علّامه طباطبائى در عصرى مى زیست که عوامل متعددى دست به دست هم داده و موقعیت فکرى و فرهنگى نامناسبى را ساخته بودند. برخى از این عوامل که موجبات ضعف و سستى فضاى فکرى و فرهنگى آن زمان را مهیا کردند عبارت بودند از:
الف) ترویج گسترده مارکسیسم که با جوسازى هاى سیاسى و اجتماعى همراه بود؛
ب) طرح تدریجى آراء فلسفى غربى؛
ج) ضعف و فتور حوزه هاى علمى داخل کشور، از لحاظ نظام و نیز محتواى آموزشى.
اینها مهم ترین مسائلى بود که در آن زمان گریبانگیر علّامه بود و سبب شد که حرکت ایشان در معرفت دینى جهت خاصى پیدا کند، از این رو، از آنها به عنوان «بسترهاى معرفتى و فرهنگى معرفت دینى علّامه» بحث مى شود و در دو بخش «شرایط ایران و جهان» و «شرایط حوزه و دانشگاه»، به آنها پرداخته خواهد شد.
1ـ2. شرایط ایران و جهان
گرچه دوران حیات علّامه مقارن با اوج و گسترش موج پست مدرنیسم در غرب بود، ولى در آن زمان افکار پست مدرنیسم هنوز به کشور ما نرسیده و مرحوم علّامه، بیشتر با تفکر مدرنیته مواجه بود و درصدد پاسخ گویى به انحرافات مکاتب برخاسته از این نوع تفکر بود. هرچند دور از ذهن نیست که اشتیاق علّامه در همنشینى و مصاحبت با شخصیت هایى غربى همچون هانرى کربن و اصرار ایشان در مداومت این نشست ها، على رغم سختى هاى آن، براى آگاهى از تفکرات پست مدرنیسم در غرب باشد، بخصوص وقتى دانسته شود که هانرى کربن از همراهان مارتین هایدگر، نظریه پرداز بزرگ فلسفه غرب معاصر بوده؛ زیرا هدف علّامه از این نشست ها علاوه بر معرفى تفکر شیعى اسلام، آگاهى از آخرین رویدادها، مکاتب و اندیشه هاى موجود در غرب نیز بوده است. ولى مسلم است که در آن زمان، مرحوم علّامه ضمن آشنایى کامل با تفکر مدرنیته، گام هاى بزرگى نیز در برخورد با این شیوه تفکر برداشته بود که نتایج آن را مى توان در آثار این اندیشمند شیعه به وضوح مشاهده نمود. از این رو، مى توان تحرکات موجود در غرب و آثار آن در ایران را نیز بسترى در شکل گیرى حرکت علّامه در معرفت دینى به شمار آورد.
مدرنیته، مجموعه تحولاتى بود که بعد از عصر نوزایى (رنسانس) در عرصه هاى فکرى، فرهنگى و اجتماعى در اروپا رخ داد و دامنه و سیطره آن در جوامع غربى، بر ساحات وسیع و متکثرى همچون فلسفه، معرفت شناسى، جامعه شناسى، دین، اخلاق و... گسترانیده شد و از این رو، باعث پدید آمدن مکاتب مختلفى گشت که به نمونه هایى از آنها اشاره مى شود:37
الف. علم گرایى: علم گرایى یا علم زدگى رویکردى است که از لحاظ معرفت شناختى، یگانه راه وصول به معرفت حقیقى را مشاهده، آزمایش و تجربه حسى مى داند و از دل آن مکتبى به نام پوزیتیویسم متولد مى شود.
ب. عقل گرایى: در این رویکرد، تنها به عقل ابزارى جزئى تکیه مى شود و خاصیت عقل، صرف تنظیم گزاره هاى حاصل از مشاهده، آزمایش و تجربه در قالب استدلال هاى منطقى و ارائه نتایج جدید تصور شده است.
ج. مادى گرایى یا ماتریالیسم: این ویژگى مدرنیته، نتیجه گریزناپذیر دو ویژگى قبلى است؛چون اگرتنها از راه مشاهده، آزمایش و تجربه حسى بتوان به معرفت حقیقى دست یافت و عقل نیز کارى جز سروسامان دادن به مشاهدات و حواس نداشته باشد، طبعا آنچه قابل مشاهده و تجربه است با واقعیت موجود، معادل و یکسان گرفته مى شود؛ لازمه این معادله، غیر موجود پنداشتن امور غیرمادى است.
د. انسان گرایى: مدرنیته، انسان را مرکز و محور جهان هستى مى داند و انسانیت را در جایگاهى مى نشاند که گویى همه چیز و همه کار باید در خدمت آن باشد؛ جایگاهى که در نگاه سنتى مختص خداست.
ویژگى هاى تفکر مدرنیته به قدرى متنوع بازگو شده و هرکسى به زعم خود براى آن مختصاتى را برشمرده که نمى توان به توافقى مشخص در آن دست یافت، ولى مکاتب مزبور بارزترین نمودهاى این تفکر در غرب بودند.
یکى از ویژگى هاى مدرنیته، دین ستیزى بود. هنگامى که مدرنیته وارد ایران مى شود، از ابتدا با دین ستیزى آغاز مى کند. روشن فکران در ابتدا تلاش داشتند مسیرى را برگزینند که در غرب طى شده و مى خواستند ـ به اصطلاح ـ راه میان بر را بروند. از این رو، جامعه ایرانى در قرن 19 با یک مدرنیته فعلیت یافته و کامل با ابعاد مختلف مواجه مى شود. در آن مقطع، مدرنیته در قالب استعمار به ایران آمد، ولى آن تفکر نتوانست در مقابل دین مردم ایران دوام بیاورد و با وجود آنکه همزمان با ایران، این تفکر به دیگر کشورهاى عربى و غیرغربى نیز وارد شد، تنها ایران توانست در مقابل آن بایستد؛ امرى که دیگر کشورهاى مورد تهاجم از عهده آن برنیامدند و این به خاطر حضور تفکر معنوى، فلسفى و غناى مسائل اعتقادى بود که نخبگانى همچون علّامه طباطبائى به سوى نوعى سازش ظاهرى بین اسلام و مدرنیته نرفتند.38
علّامه طباطبائى با آگاهى از مکاتب غربى و فلسفه غرب، شبهاتى را که در اروپا و شرق و غرب عالم، بر ضد دین مطرح بود شناسایى نمود و با همتى بلند و اخلاصى بى نظیر، به نقد و بررسى آنها پرداخت. ایشان در مواجهه با تفکر مدرنیته، علم و عقل را ستود، ولى نگاه او متفاوت از نگاه غربى ها بود. وى عقل را به عنوان راه وصول به معرفت پذیرفت و در آثارش، ضمن معرفى مختصات دقیق آن، در باب علم نیز به مقابله با حس و تجربه پرداخت و حس و تجربه را تنها یکى از راه هاى کسب معرفت دانست. وى در تفسیر شریف المیزان به رویارویى با عقل گرایى و تجربه گرایى همت گماشت و علاوه بر آن، در بررسى هاى اسلامى و دیگر آثارش، ماوراى حس تجربه را مطرح نمود. مادى گرایى را در بسیارى از آثارش رد کرد و بیشترین منازعه علّامه با این گروه بود و اوج این برخورد در اثر اصول فلسفه و روش رئالیسم تجلى نمود. در مورد نوع نگاه اسلام به انسان نیز در آثار مختلفى از جمله تفسیر المیزان و تعالیم اسلام قلم فرسایى نمود.
علّامه طباطبائى در آثار خود با اشاره به افکار بى اساس برخى از دانشمندان غربى و یا روشن فکران غرب زده، معارف ناب اسلامى را مطرح نمود و با شناخت صحیح مقتضیات زمان و مکان، در آن دوران، هدایت جامعه را با دفع شبهات به عهده گرفت.39 آثارى چون شیعه در اسلام، فرازهایى از اسلام، اسلام و انسان معاصر، بررسى هاى اسلامى، تعلیقات اسفار و شفا، مجموعه مقالات فارسى و عربى و... همگى در این زمینه بوده و گواهى نیک، بر این مدعایند.
تلاش هاى مرحوم علّامه در این مسیر به سرزمین ایران محدود نمى شود و او کوشید تا با احیاى فلسفه اسلامى و زنده کردن اندیشه هاى حکما و صاحب نظران الهى، تعالیم الهى و معارف دینى، بر اساس عقل بدیهى و محض ارائه شود. از این رو، افکار عمیق فلسفه اسلامى و فرهنگ قوى و غنى اسلام را به دورترین نقاط شرق و غرب جهان منتشر ساخت، به گونه اى که دانشمندانى از هر دو بلوک به ایران آمدند و با ایشان مصاحبه و تبادل نظر مى نمودند و از چشمه زلال و خروشان فکرى او بهره مند مى شدند.40 از این رو، باید در سیره عقلى و فلسفى مرحوم علّامه، این ویژگى مهم مورد توجه قرار گیرد که ایشان سیره عقلانى و جهت گیرى هاى فلسفى و کلامى خود را با آگاهى و بصیرت به اوضاع و نیازهاى زمان خویش همراه کرد، به نحوى که در اوج حملات مکاتب وارداتى که بیم آن مى رفت جوانان مملکت به سمت آن گرایش یابند، ایشان تلاش خود را در مسیر تبیین نظرات این مکاتب و نقد و بررسى آنها به وسیله فلسفه اسلامى قرار داد.41
علّامه طباطبائى در این مسیر تنها به دفع حملات و نقد شبهات موجود عصر خویش بسنده نکرد و گام را فراتر از آن نهاد. ایشان علاوه بر اینکه بر پوچى استدلال معاندان و مخالفان اشاره مى نمود، تلاش خود را در ارائه مکتب اصیل و عریق و جایگزین مکاتب ساختگى به کار بست. وى معتقد بود که اسلام واقعى در اروپا و آمریکا نرفته است. آیت اللّه حسینى طهرانى به نقل از علّامه چنین آورده است: «اسلام راستین در اروپا و آمریکا نرفته است؛ زیرا تمام مستشرقین که از آنجا براى تحقیق در اسلام به سرزمین هاى اسلامى آمده اند و همگى با اهل تسنن و در ممالک عامه تسنن چه در آفریقا و مصر و چه در سوریه و لبنان و حجاز و پاکستان و افغانستان رفت و آمد داشته و بالاخص در کتابخانه هاى معتبر از تواریخ اهل تسنن چون تاریخ طبرى و تاریخ ابن کثیر و سیره ابن هشام و تفاسیر آنان و کتاب هاى حدیث صحیح بخارى و ترمزى و نسائى و ابن ماجه و ابن داود و موطأ مالک و غیره ها استفاده کرده و آنان را مصادر اسلام شناسى خود قرار داده اند و به دنیا، اسلام را از دریچه عامه به طور کلى معرفى کرده اند و بر این اساس شیعه را یک فرقه منشعب از اسلام مى دانند و بنابراین، به مصادر تحقیقى از تفاسیر و تواریخ و کتب شیعه در حدیث و فلسفه و کلام عطف نظرى نکرده اند.»42
از این رو، مرحوم علّامه تمام همت خویش را در معرفى مکتب شیعه به جهان به کار بست و گام هاى بزرگى را در این زمینه برداشت و شیعه را به عنوان تجلّى گاه اسلام راستین که قولاً و فعلاً اسلام را در خود تحقق بخشیده، معرفى نمود.
2ـ2. شرایط حوزه و دانشگاه
یکى از عواملى که موقعیت فرهنگى نامساعد و نامناسبى را در دوران علّامه موجب مى شد و فضاى فکرى و فرهنگى آن دوره را به حالت ضعف و بیمارى درآورده بود، ضعف و فتور حوزه هاى علمیه از لحاظ نظام و محتواى آموزشى بود. در آن دوره، حوزه هاى علمى از پرداختن به مسائل جدید نظرى و علمى باز مانده بودند و حرکتى در زمینه جذب آراى جدید و نقد و بررسى آنها و ارائه راه کارهاى نو و جایگزین وجود نداشت و از طرفى، تمام شبهاتى که از جانب مارکسیست ها و... مطرح مى شد بدون پاسخ مى ماند و همین امر سبب گسستگى روزافزون دانش پژوهان و مردم از سنت فکرى و فرهنگى خود مى شد. از این رو، مرحوم علّامه پس از ورود به قم، بر خود لازم دانست که به احیاى سنت دینى و عقلى با زبانى جدید و در قالب محتوایى نو بپردازد.43 ایشان در زیست نامه خودنوشت خویش، چنین آورده است:
هنگامى که قم آمدم مطالعه اى در برنامه درسى حوزه کردم و آن را با نیازهاى جامعه اسلامى سنجیدم. کمبودهایى در آن یافتم و وظیفه خود را تلاش براى رفع آنها دانستم. مهم ترین کمبودهایى که در برنامه حوزه وجود داشت در زمینه تفسیر قرآن و بحث هاى عقلى بود و از این رو، درس تفسیر و فلسفه را شروع کردم و با اینکه در جو آن زمان، تفسیر قرآن، علمى که نیازمند تحقیق و توفیق باشد تلقّى نمى شد و پرداختن به آن، شایسته کسانى که قدرت تحقیق در زمینه هاى فقه و اصول را داشته باشند، به حساب نمى آمد، بلکه تدریس تفسیر نشانه کمى معلومات به حساب مى آمد... در عین حال، اینها را براى خودم عذر مقبولى در برابر خداى متعال ندانستم و آن را ادامه دادم تا به نوشتن تفسیر المیزان انجامید.44
ایشان در جایى دیگر مى فرمایند:
هنگامى که از تبریز به قم آمدم، مطالعه اى در نیازهاى جامعه اسلامى و مطالعه اى در وضع حوزه قم کردم. پس از سنجیدن آنها به این نتیجه رسیدم که این حوزه نیاز شدیدى به تفسیر قرآن دارد تا مفاهیم والاى اصیل ترین متن اسلامى و عظیم ترین امانت الهى را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند. از سوى دیگر، چون شبهات مادى رواج یافته بود، نیاز شدیدى به بحث هاى عقلى و فلسفى وجود داشت تا حوزه بتواند مبانى فکرى و عقیدتى اسلام را با براهین عقلى اثبات و از موضع حق خود دفاع نماید. از این رو، وظیفه شرعى خود دانستم که به یارى خداى متعال در رفع این دو نیاز ضرورى کوشش نمایم.45
علّامه طباطبائى با بصیرتى مثال زدنى، مسئولیتى را بر دوش خود دید و نیاز تسلیح نیروهاى حوزوى و دانشگاهى را به سلاح منطق و برهان دریافت و با مشاهده درد خرافه پردازى و جمود و ساده نگرى به معارف بلند اسلامى، نیاز بازگشت به قرآن و کلام وحى را لمس نمود و تدریس تفسیر قرآن در حوزه هاى علمیه را واجب و تدریس فلسفه و حکمت و اخلاق را ضرورى دانست. از این رو، مى توان شرایط آن زمان حوزه هاى علمیه را بسترى دیگر در سیر حرکت علّامه در معرفت دینى به حساب آورد.
علّامه طباطبائى با همت والاى خویش، فعالیت هاى خود را منحصر به حوزه نکرد و در زمانى که بین حوزه و دانشگاه دیوار آهنینى کشیده شده بود و دستگاه حاکمه هر روز به استحکام این دیوار مى افزود و چنانچه کسى فکر رخنه در دیوار به ذهنش خطور مى نمود، متهم مى شد، ایشان شجاعانه و بدون کم ترین واهمه اى، در حد امکان و توان با استادان دانشگاه تماس برقرار کرد و درس هایى براى آنها راه اندازى نمود.46
3ـ2. اقدامات علّامه در حوزه هاى علمیه
بنابر آنچه گذشت، علّامه طباطبائى درد حوزه هاى علمیه را به خوبى تشخیص داد و به دنبال پاسخ و درمانى براى آن درد بود. از این رو، ایشان دست به اقدامات مهمى در حوزه علمیه قم زدند که براى نمونه، به چند مورد از آنها اشاره مى شود:
1ـ3ـ2. پى ریزى نهضت فکرى در حوزه هاى علمیه: علّامه طباطبائى بر پایه این نگرش که دین از فلسفه جدا نیست، بلکه ارزش دین بر ملاک عقل و ادراک سنجیده مى شود، فلسفه را مجموعه مباحث عقلانى در رابطه با مسائل اصولى هستى دانست و به ترویج تفکر فلسفى در حوزه علمیه قم روى آورد که ماحصل آن، ایجاد تحولى بنیادین در آن حوزه مقدسه و به تبع آن، دردیگرحوزه هاى دینى شد.
ایشان در آغاز ورود به حوزه قم، تدریس علمى فلسفه را شروع کرد؛ امرى که در ابتدا با مزاحمت ها و مخالفت هاى بسیارى همراه بود و موانع فراوانى بر سر راه ایشان خودنمایى نمود، لکن با عزم راسخ و اعتقاد قلبى به ضرورت نشر مباحث فلسفى، موانع را از سر راه برداشت و با تمام قوا به طى مسیرخویش پرداخت. حرکتى که امروزه درحوزه هاى علمیه شاهد آن هستیم، آثار حرکتى است که آن مرد الهى در چندین سال قبل بناى آن را نهاد.47
2ـ3ـ2. تربیت شاگردان بزرگ و مؤثر: مرحوم علّامه با پرورش شاگردان بزرگى همچون شهیدان مطهّرى، بهشتى، قدوسى، ربانى و... علاوه بر اینکه در به ثمر رسیدن انقلاب، همگام با امام خمینى قدس سره نقش مهمى داشت، با توسعه و تعمیق دین در جامعه و محافل علمى، در حفظ و تداوم انقلاب نیز گام مؤثرى برداشت؛ زیرا اگر حرکت امام از پشتوانه عمیق دینى و معرفتى برخوردار نبود و از مبانى عمیق فلسفى که علّامه آنها را به صورت برهانى ارائه کرده بود، بى بهره مى ماند، حفظ و استمرار آن با آفاتى مهلک مواجه مى شد.48
علاوه بر شخصیت هاى کلیدى انقلاب، بسیارى از مراجع تقلید فعلى و مدرسان برجسته حوزه علمیه قم و تعداد زیادى از مفسّران، حکما، متکلمان، فقها، ریاضى دانان و هیئت شناسان حوزه و دانشگاه نیز از شاگردان علّامه محسوب مى شوند که بعد از امام راحل و مرحوم علّامه، رهبرى و هدایت دینى و سیاسى و اجتماعى جامعه را عهده دار شده اند. در واقع، مى توان حرکت کنونى حوزه هاى علمیه، بخصوص حوزه علمیه قم را مدیون تلاش علّامه در تربیت شاگردان بزرگ دانست و استادان بزرگ و برجسته حال حاضر این حوزه مقدسه، قریب به اتفاق، میراث داران حرکت فکرى و فلسفى آن مرحوم مى باشند.
3ـ3ـ2. ترویج نویسندگى و تألیف: یکى از خدمات بزرگ علّامه طباطبائى در حوزه علمیه قم، ترویج نویسندگى است. به عبارتى، ایشان براى اولین بار طلاب و فضلاى مستعد حوزه را براى نوشتن مقالات علمى دعوت نمود و با ارائه موضوعات مختلف، آنها را وادار به نوشتن کرد و از این طریق استعدادها را شکوفا ساخت.49 براى مثال، زمانى که حملات و تبلیغات مادى گرى و نویسندگان غیرمتعهد در ایران رو به افزایش بود، در حالى که هیچ مقاله دینى و نشریه علمى که پاسخگوى نیازها باشد در کشور وجود نداشت، مرحوم علّامه با تشکیل انجمنى از فضلاى آن روز حوزه، از آنان دست به قلم شدن و تنظیم مقالات در موضوعات مختلف را درخواست نمود و براى شروع کار، هر دو نفر از اعضاى انجمن به صورت مشترک متکفل یک موضوع شدند.50 این مقطع، نقطه عطفى در حرکت دانش پژوهان حوزه بود و آنان با قلم و مطبوعات آشنا شدند. از آن پس بود که حوزه علمیه همگام با مطبوعات کشور، کتب و نشریاتى تألیف و چاپ نمود که خود گام بلندى در ارتقاى سطح تألیفات حوزه بود، هرچند پیش از این جریان نیز کم و بیش نویسندگانى در حوزه هاى علمیه وجود داشتند، لیکن پافشارى علّامه در این عرصه، در جهت پروراندن حوزه بود که نتایج بسیار ارزشمند و شایانى داشت.
نتیجه گیرى
از مباحث مطرح شده مى توان چنین نتیجه گرفت:
ـ اندیشه و معرفت دینى علّامه طباطبائى و روشى که وى در این زمینه پیش گرفت، برایند مجموعه اى از عوامل خودآگاه و ناخودآگاهى است که مسیر حیات او را شکل داده اند. این عوامل را مى توان در نوع تربیت خانوادگى، تأثیر نفوس استادان، اسوه ها و اسطوره ها و همراهانى دانست که کنار علّامه بوده اند. البته نباید از عنایت هاى خاص الهى که شامل حال وى شده بود غفلت نمود. هرچند شرایط فرهنگى و معرفتى ایران و جهان و حوزه و دانشگاه نیز در انتخاب این مسیر توسط او مؤثر بودند.
ـ شخصیت هر فردى متأثر از عوامل پیدا و پنهانى است که گاه برشمارى آنها از عهده و توان انسان خارج است و در این مسیر، اخلاص و اتکا به ذات اقدس اله و یارى جستن از اوست که درهاى ناگشوده را به سوى انسان باز نموده، او را در تعیین مسیر زندگى راهنما خواهد بود.
پی نوشت ها:
1ـ محمد حسینزاده، مبانى معرفت دینى، ص 24.
2ـ عبدالحسین خسروپناه، کلام جدید، ص 95.
3ـ جعفر سبحانى، سیماى فرزانگان، ج 1، ص 532.
4ـ جمعى از نویسندگان، مرزبان وحى و خرد، ص 67.
5ـ محمدحسین حسینى طهرانى، مهر تابان، ص 22.
6ـ حمید نگارش و على باقى نصرآبادى، رمز موفقیت علّامه، ص 115.
7ـ جعفر سبحانى، همان، ص 535ـ539.
8ـ همان، ص 535.
9ـ حسن حسنزاده آملى، در آسمان معرفت، ص 84.
10ـ حسن حسنزاده آملى، هزار و یک کلمه، ج 1، ص 302.
11ـ مرتضى نظرى، آن مرد آسمانى، ص 94ـ95.
12ـ حسن حسنزاده آملى، در آسمان معرفت، ص 85.
13ـ محمدحسین حسینى طهرانى، همان، ص 17.
14ـ مرتضى نظرى، همان، ص 62.
15ـ جعفر سبحانى، همان، ص 535ـ536.
16ـ ر.ک: على شیخالاسلامى، «عرفان علّامه طباطبائى،» قبسات، ش 24.
17ـ ر.ک: غلامرضا گلىزواره، «علّامه طباطبائى سرور اهل صفا 3»، پاسدار اسلام، ش 194.
18ـ جمعى از نویسندگان، یادنامه استاد علّامه طباطبائى، ص 131.
19ـ آینه عرفان، ویژهنامه دهمین سالگرد رحلت علّامه، ص 38.
20ـ همان، ص 46.
21ـ مرتضى نظرى، همان، ص 28.
22ـ سید محمدحسین حسینى طهرانى، مهر تابان، ص 25ـ26.
23ـ همان، ص 26ـ27.
24ـ حسن حسنزاده آملى، در آسمان معرفت، ص 56.
25ـ حمید نگارش على باقى نصرآبادى، همان، ص 74.
26ـ مرتضى نظرى، همان، ص 89.
27ـ همان، ص 86ـ87.
28ـ همان.
29ـ حمید نگارش و على باقى نصرآبادى، همان، ص 117.
30ـ همان، ص 22.
31ـ جعفر سبحانى، همان، ص 579ـ580.
32ـ سید محمدحسین حسینى طهرانى، مهر تابان، ص 45ـ46.
33ـ سید محمدحسین حسینى تهرانى و سیدهادى خسروشاهى، رساله لباللباب، ص 50.
34ـ عبداللّه جوادى آملى، شمسالوحى تبریزى، ص 67.
35ـ حمید نگارش و رضا باقى نصرآبادى، همان، ص 68ـ69.
36ـ همان، ص 40.
37ـ عبدالرسول بیات با همکارى جمعى از نویسندگان، فرهنگ واژهها، ص 521ـ538.
38ـ ر.ک: حمید پارسانیا، «مدرنیته در ایران»، آموزه، ش 6.
39ـ همان.
40ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ص 163ـ164.
41ـ همان، ص 163.
42ـ سید محمدحسین حسینى طهرانى، مهر تابان، ص 45ـ48؛ مرتضى نظرى، همان، ص 124ـ125.
43ـ جمعى از نویسندگان، مرزبان وحى و خرد، ص 219ـ220.
44ـ همان، ص 141؛ مرتضى نظرى، همان، ص 97.
45ـ حمید نگارش و على باقى نصرآبادى، همان، ص 99.
46ـ همان، ص 69ـ70.
47ـ همان، ص 105.
48ـ جمعى از نویسندگان، مرزبان وحى و خرد، ص 692.
49ـ جعفر سبحانى، همان، ص 545.
50ـ همان.
منابع
ـ آینه عرفان، ویژه نامه دهمین سالگرد رحلت علّامه طباطبایى، روزنامه جمهورى اسلامى، آبان 1370.
ـ بیات، عبدالرسول با همکارى جمعى از نویسندگان، فرهنگ واژه ها، قم، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینى، 1381.
ـ پارسانیا، حمید، «مدرنیته در ایران»، آموزه، ش 6، زمستان 1383، ص 121ـ128.
ـ جمعى از نویسندگان، مرزبان وحى وخرد،قم،بوستان کتاب،1381.
ـ ـــــ ، یادنامه استاد علّامه طباطبائى، قم، شفق، 1361.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، شمس الوحى تبریزى، تنظیم و تحقیق علیرضا روغنى موفق، چ دوم، قم، اسراء، 1386.
ـ حسن زاده آملى، حسن، در آسمان معرفت، گردآورى و تنظیم محمد بدیعى، قم، تشیع، 1375.
ـ ـــــ ، هزار و یک کلمه، چ ششم، قم، بوستان کتاب، 1389.
ـ حسین زاده، محمد، مبانى معرفت دینى، چ چهارم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1381.
ـ حسینى تهرانى، سیدمحمدحسین و سیدهادى خسروشاهى، رساله لب اللباب، قم، بوستان کتاب، بى تا.
ـ ـــــ ، مهر تابان: یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علّامه سیدمحمدحسین طباطبائى تبریزى، بى جا، باقرالعلوم علیه السلام، بى تا.
ـ خسروپناه، عبدالحسین، کلام جدید، چ سوم، بى جا، مرکز مطالعات و پژوهش هاى حوزه علمیه، 1383.
ـ سبحانى، جعفر، سیماى فرزانگان، قم، مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1379.
ـ شیخ الاسلامى، على، «عرفان علّامه طباطبائى»، قبسات، ش 24، تابستان 1381، ص 75ـ88.
ـ گلى زواره، غلامرضا، «علّامه طباطبائى سرور اهل صفا(3)»، پاسدار اسلام، ش 194، بهمن 1376، ص 36ـ50.
ـ نظرى، مرتضى، آن مرد آسمانى، چ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1380.
ـ نگارش، حمید و على باقى نصرآبادى، رمز موفقیت علّامه، قم، مؤسسه انتشاراتى امام عصر، 1384.