بازنگرشى بر خلافت انسان در قرآن تحلیل و نقد مقاله «خلافت انسان در قرآن»
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیست و یکم ـ شماره 180 ـ آذر 1391، 131ـ142
محمدهاشم زمانى*
چکیده
جانشینى خدا، از جمله موضوعات مهم و اساسى است که بیشتر متفکران مطرح کرده اند و بر آن صحه گذاشته و آثارى را مترتب کرده اند. موضوع خلافت انسان در قرآن، علاوه بر بحث تفسیرى، جنبه کلامى نیز دارد. این بحث، مبناى استدلالات و برداشت هاى اعتقادى و عرفانى بوده است.
آیه محورى در این موضوع، آیه خلافت (بقره: 30) است که معمولاً متفکران و مفسران، از آن خلافت و جانشینى خدا را براى انسان استفاده کرده اند. در این نوشتار، نگارنده در نقد مقاله اى با عنوان «خلافت انسان در قرآن» ـ که نویسنده مقاله با فرض و پذیرش این اصل که انسان جانشین خداست، درصدد تبیین مقام خلافت الهى بوده است ـ مرحله به مرحله مطالب آن را با استدلالات عقلى و قرآنى تحلیل و نقد مى کند. حاصل مقاله اینکه سخنان نویسنده، به هیچ روى، توانایى اثبات خلیفه اللّه بودن انسان را ندارد و طبعا امورى که مترتب بر این اصل قرار گرفته اند، از ثبات و اصالت برخوردار نیستند.
کلیدواژه ها: خلافت، اسماى الهى، انسان کامل، امام (امامت).
* دانشجوى کارشناسى ارشد نهج البلاغه دانشگاه علوم و حدیث قم. norforqanzam@yahoo.com
دریافت: 12/6/91 پذیرش: 22/8/91.
مقدّمه
ماهنامه «معرفت» را تورق مى کردم. به مقاله اى برخوردم با عنوان «خلافت انسان در قرآن». کنجکاو شدم که نویسنده در این مقاله چه معنایى را از خلافت در نظر دارد و از آیات ناظر بر خلافت در قرآن کریم، چه معانى را پذیرفته است. پس از مطالعه نکاتى به نظرم آمد یادداشت کردم و تصمیم گرفتم نقدى بر آن بنویسم.
نویسنده محترم، مقاله خویش را با ترتیب منطقى و به شکلى زیبا تنظیم کرده بود (شامل مقدمه، مفهوم شناسى لغوى، معناى خلیفه در قرآن، مقام خلیفه اللّه، ویژگى هاى خلیفه خدا و در نهایت، نتیجه گیرى).
ایشان در مقدمه با پذیرش خلافت الهى براى انسان مى گوید: «بى گمان مقام خلافت و جانشینى انسان خاکى و زمینى از خداوند متعال، مهم ترین مقامى است که خداوند انسان را بدان مفتخر کرده.» وى سپس از مضامین آیات سوره «بقره»، چنین بهره مى گیرد: «این مقام، انسان را از ملائکه برتر ساخته، موجب سجده آنها براى انسان شده است.»
ایشان هدف نوشتار خویش را تبیین چیستى مقام خلافت انسان و روشن ساختن ابعاد آن مى داند. بهتر این بود که نویسنده، پیش از آنکه چنین مقامى را براى انسان حتمى بداند، ابتدا ثابت مى کرد که مراد از خلافت، جانشینى خداست و پس از آن، این مقام را براى همه انسان ها ثابت مى کرد. آن گاه مقام انسان را از ملائکه برتر مى خواند و سجده ملائکه را دلیل بر فضیلت انسان بر فرشتگان مى دانست؛ در تمام این موارد جاى تأمّل و مناقشه است.
مفهوم شناسى خلافت
در بحث لغوى و مفهوم شناسى، ایشان در بیان معناى لغوى خلیفه مى گوید: خلیفه از ریشه خلف است و ماده خلف را از سه اصل مى داند: نخست. آمدن چیزى به جاى چیز دیگر؛ دوم. پشت سر بودن؛ و سوم. تغییر. وى سپس این سه را به بَعدیت زمانى، مکانى و کیفى برمى گرداند: «با نگاهى جامع تر به معانى سه گانه یادشده، آن گونه که برخى محققان بر آنند، مى توان این سه اصل را نیز به یک اصل برگرداند و آن همان پشت سر بودن و تعقّب و بعدیت است که در زبان فارسى از آن به جانشینى تعبیر مى شود، اما این مفهوم، خود گاه به سبب زمان است و گاه به سبب مکان و گاه به سبب کیفیت.»
سپس ایشان مفهوم خلیفه را چنین معنا مى کند: آمدن کسى به جاى کسى دیگر تا قائم مقام او باشد و به ناچار این جانشینى با تعدد زمان و تأخر زمانى همراه مى باشد. این معنا، نسبت به خدا و انسان شبهه برانگیز خواهد بود و شبهه سنخیت خالق و مخلوق پیش مى آید. از این رو، براى رفع این مشکل به توجیه پرداخته و به نقل از برخى پژوهشگران (فراهیدى)، این تأخر و تغییر را کیفى دانسته است: «اما روشن است آن گاه که امر خلافت درباره انسان نسبت به خداوند قدیم و سرمد به کار مى رود، نباید این تعدد و تأخر زمانى میان خدا و خلیفه او تصور شود، بلکه چنان که برخى محققان گفته اند، آنچه در اینجا مورد تأکید است؛ تأخر کیفى است که مشتمل بر بالاترین مقامات ربانى و روحانى است و مقامى بالاتر از آن قابل تصور نیست.»
چندان روشن نیست که این چه مقامى است که بالاترین مقام است و چگونه با خداى سبحان ارتباط پیدا مى کند. آیا لازمه این بیان قرار دادن موجودى در کنار خدا و شریک داشتن او در بعضى شئونات خدا نیست که دراین صورت،خودگونه اى ازشرک مى باشد؟!
معانى خلیفه در قرآن
ایشان در ادامه، به معانى خلیفه در قرآن اشاره مى کند و به چهار و به عبارتى پنج معنا توجه مى نمایند:
1. جانشینى پدیده هاى غیرانسانى: مانند پدید آمدن شب بعد از روز و آمدن روز به دنبال شب، که از آیه «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُورا» (فرقان: 62) استفاده مى شود.
2. جانشینى انسان به جاى انسان: که از پنج آیه قرآن بهره گرفته است؛ مثل آیه «وَاذْکُرُواْ إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَکُمْ فِی الأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورا وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُیُوتا فَاذْکُرُواْ آلاء اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ» (اعراف: 74) و آیه «فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیرا مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ.» (یونس: 92)
آیه اول درباره جانشینى قوم و گروهى به جاى قوم دیگر، و آیه دوم نشانه بودن بدن نجات یافته فرعون براى بازماندگان و آیندگانى که جانشین قوم فرعون شده اند، مى باشد.
3. جانشینى ملائکه به جاى انسان: در قرآن آمده «وَلَوْ نَشَاء لَجَعَلْنَا مِنکُم مَّلَائِکَةً فِیالْأَرْضِ یَخْلُفُونَ.» (زخرف: 60) هرچند این مطلب تعلیق بر محال است، اما این استحاله در آیه، بر مفهوم «یخلفون» تأثیر نمى گذارد.
4. جانشینى انسان به جاى خدا: نویسنده به آیه 30 سوره «بقره» اشاره کرده است و مى گوید: «در آیات معدودى از آیات قرآن، مسئله جانشینى و خلافت انسان از خداوند مطرح شده است. این آیات سیاق متفاوت دارند. در برخى از آنها این واژه مفرد به کار رفته و اصل بحث جعل خلیفه، فارغ از آنکه تمام انسان ها خلیفه هستند یا برخى از آنها، تأکید شده است. مهم ترین این آیات، آیه سى ام بقره است.»
ایشان سپس به دیدگاه هاى متفاوت مفسران درباره مفهوم خلافت و مصادیق مستخلفٌ عنه اشاره مى کند:
«درباره اینکه خلافت انسان از چه کسى است دیدگاه هاى متفاوتى در منابع تفسیرى به چشم مى خورد:
الف) برخى مقصود از خلافت در این آیه را خلافت و جانشینى از سوى ملائکه دانسته اند؛ زیرا آنها پیش تر ساکن زمین بودند؛
ب) برخى مقصود از این آیه را خلافت و آمدن انسان پس از جنّیان دانسته اند؛
ج) برخى مقصود از خلیفه در این آیه را جانشینى انسان از انسان هاى نخستین دانسته اند؛
د) گروهى بر جانشینى انسان از خداوند ـ البته قلمروى خاص ـ تأکید کرده اند.»
سپس ایشان به دنبال آن، بدون هیچ مقدمه اى نتیجه مى گیرند که «با وجود این، تفسیرى که جانشینى انسان از خدا را مطرح مى کند، حق است.»
نویسنده محترم، آن گاه براى اثبات مدعاى خویش، با فرض اینکه مقصود از خلیفه در آیه، در همین چهار مورد محصور است، به ردّ احتمالات سه گانه اول مى پردازد تا به مقصود خویش که اثبات مورد چهارم باشد، دست یابد. ایشان دو دلیل مى آورند: «چراکه اولاً دلیلى براى دیگر احتمالات بیان نشده است؛ ثانیا، با توجه به آیات پس از آن مى توان گفت سیاق این آیه تناسبى با احتمالات یادشده ندارد. بدین بیان که خداوند متعال در پاسخ شگفتى ملائکه، اسماء را به آدم آموخت. این کار تناسبى با این تفسیر ندارد که گفته شود مقصود از خلافت انسان، خلافت از انسان هاى پیشین است.»
لازم مى دانم در اینجا مطالبى را یادآور شوم:
1. در سه احتمال نخست، مکان استخلاف، زمین است. پس خلافت در زمین محصور مى باشد و جانشینى خدا نمى تواند منحصر در زمین باشد.
2. این مطلب که دلیلى براى احتمالات دیگر ذکر نشده است، با نظرگاه بودن و قائل داشتن این احتمالات، چندان تناسب ندارد؛ مگر اینکه آن احتمالات را تحت عنوان وجوه بیاوریم.
3. روایاتى داریم مبنى بر اینکه انسان جانشین فرشتگان یا اجنّه است؛ii هرچند روایات، ضعیف، و مطلب نارسا باشد.
4. احتمال دیگر غیر از این احتمال چهارگانه این است که مراد خدا از آیه آمدن انسان ها به دنبال هم، جاى یکدیگر را پر کردن بعد از مرگ باشد و این رویه اى است به عنوان سنت جانشینى در زمین، که مى توان از تعبیر اسم فاعل «جاعل» که دلالت بر ثبوت دارد، استفاده کرد.
5. آیا شگفت زده شدن ملائکه نمى تواند دلیل یا قرینه اى باشد بر اینکه انسان جانشین ملائکه در زمین باشد؟ و این در حالى است که از آیه استفاده مى شود که ملائکه ادعایى هم داشتندکه بر آدم خرده مى گرفتند.
6. جانشینى انسان براى موجوداتى که پیش از او در زمین زندگى مى کردند، منافرتى با تعلیم اسما ندارد که گفته شده است: «چراکه براى جانشینى انسان، توانایى دریافت اسماى الهى ضرورت ندارد، بلکه این آموزش ناظر به ابراز توانایى و استعداد انسان براى خلافت از جانب خداوند است؛ چیزى که ملائکه تکوینا از آن محروم بودند.»
تعبیر دریافت اسماى الهى آورده شد؛ در حالى که در آیه کریمه، «اسماء» مطلق آمده است و هیچ دلیلى بر افزودن قید «الهى» به آن نداریم. گذشته از آن، تعبیر «اسماء هؤلاء» در آیه، دلالت بر آن دارد که مراد نمى تواند اسماى الهى باشد و تعبیر «خلافت از جانب خداوند است» با تعبیر «خلافت از خداوند» تفاوت مى کند. خلافت از جانب خدا، هیچ گاه جانشینى خدا را نمى رساند و تنها بر جعل از سوى خدا دلالت دارد؛ یعنى جاعل خداست. بنابراین، لازم است در به کار بردن الفاظ و عبارات دقت شود. بیشتر سوءفهم ها و عدم تفاهم ها، برخاسته از به کار بردن الفاظ مبهم و عبارات نابجاست.
مطلب دیگر، آیه خلافت داوود (ع) است که ذیل قسم چهارم (خلافت انسان به جاى خدا) آورده شد؛ در حالى که بنابر دیدگاهى مى توان آن را قسم پنجم برشمرد و آن اینکه داوود (ع) جانشین پیامبران پیش از خود باشد. ایشان آیه را ناظر به معناى خلافت الهى دانسته و براى مدعاى خویش چنین بیان مى کند: «به نظر مى رسد فارغ از محدوده خلافت حضرت داوود، روشن ترین معنا از خلافت آن حضرت که در آیه مورد تأکید قرار گرفته، همان معناى خلافت و جانشینى از خداوند روى زمین است. این مدعا با توجه به آنکه مقیدى در بین نیست، مستحکم تر مى شود. ضمن آنکه تعابیرى همچون "إنّا" و "جعلناک" روشن مى سازد که خداوند در پى دادن شأن و مقامى ویژه به حضرت داوود است که همان خلافت است. خداوند در این آیه پس از تأکید بر خلیفه بودن حضرت داوود، به او فرمان مى دهد تا میان مردم حکم کند، در حالى که در منظومه بینش اسلامى، حکم کردن تنها حق خداوند است: «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ.» (انعام: 57) بنابراین، تأکید بر داشتن شأن حکم کردن، روشن مى سازد که جانشینى حضرت داوود جانشینى از جانب خداوند و نه براى پیشینیان است.»
اینکه در این آیه، خلیفه مطلق آمده و قیدى همراه ندارد، دلیل بر خلافت و جانشینى از خدا نمى شود. تأکید در آیه درست است که نظر به اهمیت و مقام ویژه براى داوود (ع) است، اما مگر اهمیت مقام داورى و قضاوت کم است؛ آیه ناظر بر داورى بین مردم است. پس جانشینى داوود (ع) از خدا در این مقام، معنا ندارد؛ چراکه داورى خدا بین مردم در این دنیا نیست تا داوود (ع) بتواند جانشین او باشد و معناى «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ» حکم شرعى است که تنها باید از جانب خداى سبحان باشد. پس شما چگونه مى خواهید این انحصار حکم را که خاص خداى متعال است و خود نیز بیان کرده اید، با این تناسب پیش ساخته، بشکنید. اگر حکم تنها از جانب خداست، چنان که آیه بیان کرده است، چگونه ممکن است آیه دیگرى اطلاق و انحصارش را از بین ببرد؟
آیه دیگرى که نویسنده مقاله از آن، خلافت و جانشینى خدا را استفاده کرده، آیه خلائف است: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ.» (انعام: 165) نویسنده بیان مى کند معنایى که بعضى از این آیه برگرفته اند که جانشینى قومى به جاى قوم دیگر باشد، قول درستى نیست؛ چراکه اگر این معنا مقصود باشد، باید با تعبیر «بعد» یا «بعدهم» همراه باشد و قرینه اى هم ندارد. بنابراین، ایشان استفاده مى کنند که مراد، خلافت از خداست و مى گوید: «در اینجا به نظر مى رسد با توجه به آنکه سیاق خود این آیه و نیز آیات قبل و بعد از آن دلالتى بر جانشینى از اقوام پیشین ندارد، این نظریه تقویت مى شود که ظاهر این آیه، از جانشینى و خلافت انسان ها براى خداوند حکایت دارد و قرینه اى هم براى دست برداشتن از این ظهور در کار نیست.»
اولاً. این آیه، آخرین آیه سوره «انعام» است و سیاق آیات قبل و بعد معنا ندارد.
ثانیا. چه تناسبى بین جانشینى خدا و «لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ» و «إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِیمٌ» وجود دارد؟! در حالى که خلافت اللهى، (بنابر فرض خود) یک مقام برجسته و دور از خطاست؛ اما ذیل این آیه، مطلبى ناظر بر کوتاهى و گناه است.
ثالثا. چگونه حکم مى شود در جایى که خلایف مطلق آمده است و قید و قرینه اى وجود ندارد، دلالت بر خلافت از خدا مى کند!؟
معناى آیه آن است که خدا بر اساس سنت خویش، انسان ها را در زمین مى آورد و بین آنها تمایز قرار مى دهد و با رفتن انسان هایى، گروه دیگر جانشین آنها مى شوند تا به آنچه داده شده اند، امتحان شوند. پس تصور نشود که انسانى در این زمین ماندگار بماند و برترى هایى که داده مى شود، براى آزمایش است. پس اگر معناى «خلائف الارض» این باشد که همه انسان ها جانشین خدا باشند، چگونه با تمایز و فوقیت انسان ها بر یکدیگر سازگار است؟ نکته دیگر، اضافه أرض به خلائف است که نوع ارتباط و وظیفه خلیفه در زمین با خدا در زمین تناسب داشته باشد، در حالى که خدا خالق زمین و مالک آن و حاکم مطلق بر زمین است، اما انسان، مخلوق خدا و برخاسته از زمین و نیز محکوم در زمین مى باشد.
آیه دیگرى که نویسنده براى اثبات خلافت انسان مطرح مى کند، آیه اجابت دعاى مضطر است: «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِیلاً مَّا تَذَکَّرُونَ.» (نمل: 62) ایشان چنین مى گویند: «درباره این آیه، برخى مفسران بر این نظرند که مقصود از خلافت، جانشینى هر قومى از قوم دیگر است. با توجه به آنچه در توضیح آیه پیشین ارائه شد، مى توان گفت: در این آیه نیز تمام انسان ها به عنوان خلیفه روى زمین معرفى شده اند و قرینه اى بر معناى جانشینى از اقوام دیگر وجود ندارد.»
در مقاله یادشده چنین مطرح شده است که تمام انسان ها خلیفه روى زمین معرفى شده اند. اگر همه انسان ها خلیفه خدایند، پس چه کسى شرک مى ورزد؟ اصولاً آیا ممکن است جانشین خدا شرک بورزد؟ آیا نماینده خدا نباید موحد و منزه از شرک باشد؟ پس تندید ذیل آیه «أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ» براى کیست؟ این اکثریت که متذکر نمى شوند «قَلِیلاً مَّا تَذَکَّرُونَ»، چگونه خلیفه خدایند؟
ایشان به دنبال این بیانات، با اعتقاد به اینکه گزاره «خداوند متعال انسان را به عنوان خلیفه و جانشین خود روى زمین قرار داده است»، این گزاره را روشن ترین و محکم ترین آموزه اى دانسته است که درباره آیات یادشده مى توان ابراز کرده، آن گاه در پى آن، به تبیین مقام خلافت و ابعاد گوناگون آن مى پردازد.
ابعاد مقام خلافت اللهى
نویسنده نخستین بعد این مقام را «راز برگزیده شدن انسان به عنوان خلیفه خدا» مطرح مى کند و تکیه خلافت الهى انسان را بر تعلیم اسما بیان مى دارد، که ملاک برترى انسان بر فرشتگان قرار گرفته است: «آنچه موجب برترى انسان بر ملائکه شد، توانایى پذیرش این اسما به گونه حضورى و تکوینى بود، در حالى که ملائکه تکوینا قابلیت پذیرش این اسما را بدین گونه نداشتند.»
آیا برترى انسان بر فرشتگان، تکوینى است؟ پس در این صورت، این فضیلت چندان ارزشى نخواهد داشت، چون اگر خدا به ملائکه هم چنین تعلیمى مى داد، داراى چنین امتیازى مى شدند.
علم حضورى را شما از کجا استفاده کردید؟ در صورتى که علم آدم به اسما، علم تعلیمى و از جانب خداى سبحان بوده است که از ظاهر «علّم آدم الاسماء» فهمیده مى شود.
به هر صورت، این آیات (تعلیم اسما) از جمله آیات غامض قرآن است که باید براى کشف معانى آن و رابطه این آیه با آیات قبل و بعد، به پرسش هاى زیر پاسخ داد:
1. مراد از اسما چیست؟
2. مقصود از ضمیر و اسم اشاره «هم» و «هؤلاء» چه کسانى یا چه چیزهایى است؟
3. تعلیم به چه گونه بوده است؟
4. آیا مى توان تعلیم به آدم (ع) را تعلیم به انسان تلقى کرد، یا اینکه جنبه شخصى دارد؟
5. عرضه آن موجودات به فرشتگان به چه صورت بوده است؟
6. چرا خداوند در این آیه به صورت متکلم وحده نیامده، بلکه مغایب آمده است؟
7. تفاوت تعلیم آدم با تعلیم ملائکه چیست؟
8. کیفیت عرضه اسما به ملائکه چگونه بود؟
9. مراد از «ثم» در «ثم عرضهم» چیست؟ آیا نشانه ترتیب وجودى است یا تأخیر زمانى؟
10. «با» در «باسمائهم» به چه معنا و منظور است؟
11. آدم (ع) در این موضوع، به اعتبار شخص است یا نوع انسانى؟
12. آیا ممکن است ملائکه چیزى را از خدا مخفى کنند یا اینکه این امر در ملائکه راه ندارد؟
13. ملائکه در این جریان چه چیز را مکتوم کرده بودند؟
14. آیا انباى آدم به اسما، فراتر از تعلیم اسما بوده است؟
15. «ان کنتم صادقین» در مقابل چه ادعایى از ملائکه بود؟
16. هؤلاء چه کسانى اند؟
17. آیا ملائکه بى واسطه آدم نمى توانستند به معانى اسما آگاه شوند که خدا اسما را ابتدا به آدم تعلیم داد و سپس از طریق او به ملائکه تفهیم کرد؟
18. انباء و خبر دادن آدم به فرشتگان، به چه صورت بوده و تفاوت تعلیم و انباء چیست؟ و... .
بُعد دیگرى که نویسنده در تبیین مقام خلافت مطرح مى کند، تحت عنوان «خلافت تمام انسان ها یا برخى از آنها» مى باشد. در این بخش، محقق محترم در تبیین اینکه آیا همه انسان ها استحقاق خلافت اللهى را دارند یا تنها افراد خاص داراى چنین استحقاقى هستند، ابتدا مى گوید: براساس ظاهر برخى آیات، این مقام به گروه خاصى از انسان ها اختصاص ندارد و تمام انسان ها از این منصب الهى بهره مندند. سپس با طرح پرسش هایى که حاکى از تشکیک و تردید ایشان در این حکم کلى است، مى گوید: «چه طور افراد جنایتکار و مکذبین پیامبران مى توانند در ردیف خلیفه خدا شمرده شوند.»
آن گاه چنین نتیجه مى گیرد: در آنجا که همه انسان ها را مى گوییم، «نوع انسانى به طور بالقوه، مى تواند به جایى برسد که شایستگى دریافت علم به اسما را داشته باشد.» همچنین مى گوید: «مى توان نتیجه گرفت تنها تعداد محدودى هستند که در عمل، مقام دریافت علم به اسما را دارا بوده و در نتیجه خلیفه خدا هستند.»
سپس براى مشخص کردن کسانى که شایستگى این مقام را دارند، از آیاتى همچون «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاء فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (بقره: 29) و «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات: 56) بهره مى گیرد و در نهایت، با نگاه تشکیکى و نسبى به مسئله، چنین ابراز مى دارد: «مى توان گفت: کسانى به مقام خلیفه اللهى دست مى یابند که بیشترین تناسب را با هدف از آفرینش داشته باشند. از این رو، مى توان تصور کرد که میان خود خلفاى الهى نیز تفضیل و برترى وجود داشته باشد و برترین خلیفه کسى است که به طور کامل به هدف از آفرینش دست یافته باشد.»
از مجموع این بیانات چنین استفاده مى شود که حکم ثابت و یقینى نمى توان داد؛ چون از یک سو، همه انسان ها خلیفه خدایند و از سوى دیگر، حکم مى شود که تعداد محدودى داراى این مقام اند و در نهایت، به صورت تشکیک که حاکى از برخوردارى همه از خلافت، با نگاه نسبى است، به این مسئله نظر مى شود که مى توان نتیجه گرفت نویسنده مقاله، در اینجا چندان از ثبات و اطمینان برخوردار نبوده است و در نتیجه، دچار تناقض گویى مى شود.
در پایان این بخش هم ایشان از قول برخى محققان نقل مى کند: «خلیفه خدا کسى است که بیشترین مناسبت و سنخیت را با خداوند داشته باشد.» نقل این سخن و عدم نقد آن، حاکى از پذیرش آن از جانب محقق محترم مى باشد.
ما به این بیان نیز نقد داریم. چگونه ممکن است بین مخلوق، به صورت کلى، و خدا که خالق همه هستى است، سنخیت و مناسبت باشد، در حالى که بین خدا و خلقش، تباین کلى است: «بائنٌ عن خلقِه و الخَلقُ بائنٌ عنه.» قرآن کریم نیز هرگونه مماثلت و شباهت را بین خدا و خلقش نفى مى کند: «فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجا وَمِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ.»(شورى: 11)
سومین بُعد در بحث مقام خلافت الهى، با عنوان «استمرار یا انقطاع جانشینى براى خدا» آمده است. نویسنده با این پرسش شروع مى کند که آیا قرار دادن خلیفه بر روى زمین، قانونى مستمر و پایدار است یا آنکه محدود به عصر و دورانى ویژه است؟ و آیا خداوند در هر دوره، تنها یک خلیفه دارد یا اینکه مى تواند خلفاى متعددى هم داشته باشد؟
ایشان به نقل از برخى مفسران شیعه و سنى و اشارات دیگران استفاده کرده اند که جعل خلیفه، سنتى است مستمر، و زمین در تمام اعصار برخوردار از خلیفه اللّه بوده است، اما مسئله اى دیگر را مطرح مى کنند که با وجود خلیفه در هر عصر، آیا لازم است خلیفه یک نفر باشد یا اینکه مى تواند بیش از یک نفر باشد و هم زمان خلیفه هاى متعددى داشته باشیم؟
ایشان براى تعدد خلیفه در یک عصر، محذورى نمى بیند و چنین بیان مى کنند: «خلیفه در هر عصر باید فاضل ترین افراد باشد که از علم به اسما برخوردار باشد و در فرهنگ دینى مسلمانان، پیامبران نه تنها برترین انسان ها به شمار مى آیند، بلکه مقام آنها از ملائکه نیز برتر است. مى توان مدعى شد که تمام پیامبران خلفاى خداوند در روى زمین هستند.» آن گاه مى گوید: «وجود دو نفر که هم زمان علم به اسما داشته باشند، منتفى نیست، این مدعا با واقعیت خارجى نیز منطبق است.»
ایشان محذورى نمى بینند که در هر عصر بیش از یک خلیفه باشد و براى مدعاى خویش، شاهد وجود پیامبران هم عصر، مانند ابراهیم، لوط یا عیسى و یحیى علیهم السلام را در یک دوره زمانى ذکر مى کند.
آنچه در این بخش دیده مى شود، تناقض روشن و آشکار این مطلب با مطالب گذشته است. نویسنده پیش از این، همه انسان ها را خلیفه خدا مى دانست و در این قسمت، تنها پیامبران الهى را خلیفه برمى شمارد. ایشان خلیفه را اعلم افراد برشمرده بود، اما چگونه این اعلمیت با تعدد خلیفه در یک زمان سازگاراست؟نویسنده همچنین پرسشى رامطرح مى کند و آن را بى جواب مى گذارد، و آن اینکه «اکنون باید دانست که چه ارتباطى میان مقام نبوت و امامت است.»
قلمرو خلیفه اللهى
بعد دیگرى که نویسنده در مقام خلافت اللهى مطرح مى کند، موضوع «قلمرو خلافت خلیفه اللّه» است. ایشان این مسئله را بیان مى کنند که محدوده خلافت تا چه اندازه است و شئون و وظایف خلیفه اللّه چیست؟ آیا خلیفه خدا، در همه امور، حتى روزى رسانى، خلیفه است و بر جمادات و نباتات و حیوانات هم خلیفه است؟
ایشان پس از نقل دیدگاه ها و اینکه بعضى خلافت را همان تصرف در هستى، تدبیر شئون هستى و برپایى عدل دانسته اند و برخى آن را منحصر به جارى ساختن احکام خدا و هدایت بندگان مى دانند و بعضى دیگر آن را در آباد ساختن زمین و حکومت میان مردم و کمال رساندن آنها خلاصه مى کنند، به این نتیجه مى رسد که براى پاسخ گویى به این مسئله، حکمت جعل را باید شناسایى کنیم و ببینیم که جاعل براى چه منظورى خلیفه و جانشین قرار داده است. نویسنده در این بیان به مشکله اى برمى خورد که در عرف و مبناى عقلا، کسى که جانشین مى گیرد، یا نمى تواند کارى را انجام دهد یا نمى خواهد، خلاصه جاى خالى او حس مى کند، و این براى خدا فرض ندارد. بنابراین، خلافت و جانشینى خدا معضلى است که سبب شده است. «ملّاصدرا فیلسوف بزرگ جهان اسلام، راز خلافت انسان از جانب خداوند را از امور پیچیده اى مى داند که انسان ها به آن دست نمى یابند، مگر آنکه خداوند خود آن را بازگو کند. برخى مفسران هم حقیقت خلافت را در حق خداوند متعال ممتنع دانسته اند.»
ایشان پس از تحلیل مختصرى از جنبه واسطه فیض در هستى و توجه به عدم سنخیت میان خدا و خلق و لزوم جانشینى، به این نتیجه مى رسند که «یکى از اهداف خداوند از جعل خلیفه در روى زمین، همان هدایت انسان هاست. افزون بر آن باید این نکته را نیز افزود که یکى از وظایف خلیفه اللّه، به کمال رساندن بندگان خداست. با چنین تحلیلى مى توان مدعى شد که جعل خلیفه از سوى خداوند، نه تنها امرى جایز و واقع شده است، بلکه امرى ضرورى به شمار مى رود.»
ایشان امر خلافت را منحصر به هدایت و کمال رسانى نمى داند و با کمک گیرى از قواعد ادبى و محاوره عرفى به این مطلب مى رسند که «وقتى کسى، دیگرى را به عنوان جانشین خود منصوب مى کند و این جانشینى را با قراین حالیه و مقالیه به امر خاصى مقید نمى کند، دلیلى بر تقیید کلام او وجود ندارد. در آیه سى ام بقره، خداوند به طور مطلق انسان را به عنوان جانشین خود منصوب کرده است و تا زمانى که مقیدى ارائه نشود، نمى توان از این اطلاق دست برداشت. از این رو، مى توان خلیفه را جانشین خداوند در تمام کارهاى او و به اذن او دانست.»
سپس ایشان براى محکم کردن مدعاى خویش، به امور خارق العاده پیامبران متوسل مى شود و از عیسى (ع) و زنده کردن مردگان و شفاى بیماران یاد مى کند و از داوود و سلیمان علیهماالسلام و تکلّم با پرندگان و فرمان دادن به باد و... سخن مى گوید.
سخن ما در این قسمت، این است که چرا ما ابتدا معنایى را براى خلیفه و خلافت برگزینیم که دچار محذورات متعدد شویم و ناچار دست به توجیهات سست بزنیم و در نهایت به بن بست برسیم. دیدیم که جانشینى خدا چه مطالبى را به دنبال دارد، اینکه نمى دانیم قلمرو آن تا چه حد است و اصولاً آیا خلیفه مى تواند شئونات خداى سبحان را انجام دهد و چگونه وظیفه او با شئونات الهى تناسب پیدا مى کند؟
وظایف شمرده شده که ناظر بر رسالت پیامبران است، چه لزومى دارد تحت عنوان خلافت اللهى مطرح شود؟ برپایى عدل و زمینه سازى کمال انسانى، از جمله شئونات پیامبران است و هیچ ربطى به شئونات خدا ندارد، بلکه خدا با ارسال رسل، زمینه هاى آن را فراهم آورده است. خدا کوتاهى در شئونات خود ندارد که به خلیفه نیاز نداشته باشد.
همچنین این مطلب که براى جانشین خدا، این همه اختیارات قایل شویم، درست نیست. حتى پیامبران هم که مواردى از کارهایشان شمرده شد، چنین اختیاراتى از جانب خدا نداشتند و اگر هم داشتند در حد محدود و ظرف خاصى، و نه به صورت مطلق و همه جانبه بوده است.
این عبارت که «عالم هستى براى کسب فیض الهى نیاز به جانشین خدا دارد تا واسطه فیض شود» نیز چندان وجیه نمى نماید؛ چراکه خدا عاجز نیست تا بدون واسطه، فیضى به بندگانش برساند، هرچند مى دانیم که خداى سبحان حکیم کارهاى جهان هستى را بر اساس اسباب و مسببات انجام مى دهد. بنابراین، اینکه بخواهیم به این وسیله جانشینى خدا را ثابت کنیم و آن را نیز همه جانبه در جهان هستى مؤثر بدانیم، نکته اى است که جاى تردید و مناقشه دارد.
ویژگى هاى خلیفه اللّه
نویسنده در بخش آخر مقاله به ویژگى خلیفه اللّه مى پردازد و بر مبناى یک حکم کلى که «خلیفه خداوند، کسى است که نمایانگر تمام صفات وجودى و آثار و احکام و تدابیر خداوند بوده و خلافت و جانشینى اش در تمام شئون هستى بر همه موجودات، حتى جمادات و نباتات و حیوانات حاکم است»، به هفت ویژگى خلیفه به صورت اجمالى مى پردازد.
پیش از بیان ویژگى ها، پرسشى که در مطلب بالا به ذهن مى رسد، این است که اگر خلیفه این همه اختیارات و حاکمیت دارد، پس خدا چه کاره است؟ آیا اختیارات خلیفه با اراده و افعال الهى در هستى در تضاد واقع نمى شود؟ اگر این همه قدرت و حاکمیت براى خلیفه خدا قایل شویم، پس چرا پیامبران ـ با این فرض که خلفاى الهى همان پیامبران الهى اند ـ بر مشرکان و مردم زمان خویش سیطره و حاکمیت اجتماعى نداشتند؟
اکنون ویژگى هایى را که نویسنده براى خلیفه مطرح کرده است، یکى یکى بررسى مى کنیم.
1. رهبرى اجتماعى: «خلیفه اللّه کسى است که اگر خدا بخواهد، رهبرى اجتماعى امت را که اولاً و بالذات از آن خودش است، به او مى دهد و او را جانشین خود مى گرداند.» ایشان براى نمونه، از داوود و سلیمان علیهماالسلام که سلطه و حکومت اجتماعى داشتند، یاد مى کند.
باید گفت: این ویژگى همان گونه که گفته شده است، به صورت تام و تمام براى هیچ پیامبرى نبوده است، حتى این دو پیامبر هم که ذکر شده اند، به صورت خاص و آن هم تام و در تمام دوره نبوده اند. پس اگر این ویژگى براى تمام خلفاى الهى است و جزء امتیاز ایشان است، یعنى کلیت دارد و لزوما خلیفه چنین ویژگى اى دارد. پس اگر چند مورد از پیامبران که از خلفاى الهى اند، از این ویژگى برخوردار نباشند، کلیت این ویژگى نقض مى شود و نمى توان این مطلب را پذیرفت.
2. مرجعیت دینى: خلیفه اللّه میان بندگان خدا، شأن مرجعیت دینى دارد. همان شأن پیامبران که هدایتگرى و به کمال رسانى است. نویسنده از آیه «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» (رعد: 7) استفاده مى کند که هر قومى هدایتگرى دارد، چنان که در هر عصرى نیز باید خلیفه اى وجود داشته باشد.
اگر شأن خلیفه و پیامبر یکى است ـ که همان هدایتگرى باشد ـ و در خارج هر دو یک مصداق بیش ندارند، چرا براى هر قومى خلیفه اى نیست و تنها براى عصر و دوره زمانى خلیفه اى ضرورت دارد؟ آیا معذورى دارد همان گونه که براى هر قومى به اختلاف مکانشان هدایتگرى است، جانشین خدا هم به اعتبار اقوام و اماکن، متعدد باشد؟
3. مرجعیت اخلاقى و تربیتى: براى رساندن بندگان به کمالات، لازم است جانشین خدا به عنوان نمایانگر صفات وجودى خداوند، مرجعیت اخلاقى و تربیتى براى بندگان باشد؛ چنان که پیامبران اسوه و الگوى اخلاقى انسان هایند: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ.»(احزاب: 21)
تعبیر «نمایانگر صفات وجودى خداوند»، چندان روشن نیست. اگر بین خدا و خلق (بندگان)، تباین کلى است، پس صفات آنهاهم با یکدیگر هیچ گونه سنخیت ندارند. پس اینکه نمایانگر صفات خدا باشد، چه معنایى پیدامى کند؟پرسش از مناسبت و رابطه خلافت و پیامبرى که قبلاً ذکر شد، دراینجانیز مطرح مى شود؟
4. ولایت تکوینى: خلیفه که همچون خدا توانایى تصرف در عالم هستى دارد، به عنوان نماینده خدا در عالم هستى است. «انجام کارهاى خدایى، نیازمند تصرف در عالم هستى است.» اگر ولایت تکوینى به معناى تصرف مطلق در جهان است، لازمه اش قدرت مطلقه است که در انحصار خداى سبحان مى باشد، بنابراین، خلیفه چگونه صفتى را دارد که از اختصاصات خداى سبحان است. «وَلِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاللّهُ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍقَدِیرٌ.» (آل عمران: 189) و اصولاً کار خدایى در انحصار خوداوست، چگونه خلیفه مى تواند کار خدایى کند؟ آیا این به معناى شرک در ربوبیت خدا نیست؟
5. علم ویژه خلیفه: خلیفه اللّه کسى است که علم به اسما دارد وآن رابه گونه حضورى ازجانب خدادریافت مى کند.
پیش تر این پرسش مطرح شد که علم حضورى چگونه با علم تعلیمى جمع مى شود؟ گذشته از آن، موضوع تعلیم اسما، آدم است. آوردن لفظ «آدم» هم مى تواند به نمایندگى کل انسان ها باشد و همه بنى آدم را برخوردار کند. در این صورت، علم ویژه براى خلیفه معنا نخواهد داشت؛ زیرا لازمه فراگیر بودن خلافت، عدم امتیاز نسبت به این علم ویژه است. اما اگر آدم نماینده انسان کامل باشد، این مسئله هم داراى ابهام خواهد بود. البته ممکن است اساسا موضوع تعلیم اسما قضیه اى شخصیه باشد که تنها مربوط به شخص آدم (ع) است. به هر صورت، این آیه چنان که گفته شد، براى مفسران مبهم و از جمله آیات مشکله شمرده شده است.
6. نصب الهى: نویسنده مى گوید: «خلیفه اللّه باید منصوب از طرف خداوند باشد» وجه ذکر این ویژگى مشخص نیست، در صورتى که این موضوع، خود به اصل موضوع که جعل خلیفه باشد، برمى گردد. مسئله دیگر اینکه اگر مراد از خلیفه، همه انسان ها باشد، نصب چه معنایى پیدا مى کند؟ و اگر مراد، انسان کامل باشد، این مقامى تحصیلى است، نه انتصابى؛ مگر اینکه خلیفه را منحصر در پیامبران و ائمه علیهم السلام بدانیم.
7. افضلیت: خلیفه باید برترین انسان ها در دوران خود باشد. در اینجا پرسش پیش مى آید که افضلیت از چه جهت است؟ از جهت علمى و معرفتى یا اخلاقى و معنوى؟ و یا از جهت ظرفیت وجودى و قدرت عملى؟ آیا امکان دارد کسى از چنین جنبه ها برتر باشد، اما ویژگى مرجعیت نداشته باشد؟ در این صورت آیا او و کسى که ویژگى مرجعیت دارد، هر دو از خلافت برخوردارند؟ یا یکى از آنها باید خلیفه باشد؟ به این معنا که در یک زمان دو نفر کامل باشند، یکى برتر از دیگرى و دیگرى خلیفه باشد.
نویسنده به آیه «أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَإِلاَّ أَن یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ» (یونس: 35) استناد مى کند و مى گوید: «براساس این آیه، کسى که هدایت شده است و به سوى حق هدایت مى کند ، برتر از کسى است که خود به هدایت نیاز دارد. از این رو، او براى پیروى کردن شایسته تر است.»
این آیه اطلاقى را که به عنوان ویژگى (افضلیت) مطرح شده است، نمى رساند، بلکه آیه مى گوید: کسى که هدایت یافته و به حق فرامى خواند، شایسته تبعیت است. بنابراین، افضلیت را بیان مى کند، بلکه فضیلت را بیان مى کند.
در این قسمت، پرسش کلى که مطرح مى شود، این است که آیا این موارد ذکرشده، به صورت مجموعى و یک جا، ویژگى خلیفه مى شود یا اینکه به صورت جزئى و موردى در خلیفه وجود دارد و احراز همه این ویژگى ها براى برخوردارى از خلافت لازم نیست؟
نویسنده محترم در پایان با طرح رابطه خلافت و امامت، و توجه به استمرار و همیشگى بودن خلافت، گریزى به امامت در شیعه زده است. ایشان بدون هیچ دلیل روشن و به صرف ادعا ابراز مى دارد: «اکنون روشن مى شود که ارتباط وثیقى میان خلیفه اللهى و مقام امامت وجود دارد و متصدى منصب امامت، مقام خلیفه اللهى را نیز داراست. البته روشن است که نمى توان گفت هر کسى خلیفه خداوند است، لزوما امام نیز هست.»
اشکال ما این است که اگر از جمله ویژگى هاى خلیفه اللّه، برترین انسان بودن است و در هر زمان هم لازم است که خلیفه اى باشد و زمین بدون حجت و امام نخواهد بود، پس باید امام همان خلیفه باشد و خلیفه هم همان امام. پس این بیان که خلیفه خدا لزوما امام نیست، چه معنا دارد؟ نویسنده رابطه خلافت و امامت را اعم و اخص مطلق گرفته است؛ به این بیان که هر امامى لزوما خلیفه خداست؛ ولى هر خلیفه خدا لازم نیست که حتما امام باشد. ایشان براى منصب خلافتِ ائمه، از روایاتى نیز استفاده کرده اند: «چنان که پیامبران الهى خلیفه خدا روى زمین هستند، ائمّه اطهار نیز این شأن و منصب را دارا هستند.»
لازم به ذکر است که در قرآن اصلاً تعبیر خلیفه اللّه نداریم و در روایات هم محدود و معدود بوده است، اما این گونه که معنا شده است، نیست، بلکه احتمالاً معانى دیگرى است که با دلایل عقلى و نقلى سازگارتر است. معناى خلیفه اللّه این است که خدا جاعل و قراردهنده خلیفه است. نصب از جانب خدا یا به صورت تکوینى است یا تشریعى؛ نه اینکه خدا براى خود جانشین برگزیند. در روایتى که از امام رضا (ع) نقل شده است، این احتمال معنایى قوى تر و بهتر است؛ زیرا دلایل و قراین نیز آن را تقویت مى کند.
نتیجه گیرى
از مطالبى که نویسنده محترم مطرح نمودند، چنین استفاده کردند که همه انسان ها خلیفه خدایند و راز آن را هم توانایى درک حضورى علم الاسماء دانستند، لکن براى رفع این شبهه که «جنایت کاران و گنه کاران چگونه خلیفه اند؟» ابراز داشتند که انسان ها بالقوّه خلیفه اند.
آنچه در این مختصر لازم است بیان شود این است که ویسنده با اطلاعاتى که حاصل گفته بزرگان است و نه برخاسته از دلیل و برهان قرآنى و عقلى، بلکه با پیش فرض خلافت اللهى انسان، به آیات مزبور نگریسته است. ایشان اگر ذهن خویش را خالى از این مفروضات مى کردند، چنین نتیجه اى نمى گرفتند و دچار تناقص گویى نمى شدند. اگر بخواهیم در این مسئله بیانى نزدیک به حق ارائه کنیم، با محوریت آیه 30 سوره «بقره» مى توانیم بگوییم: با سبر و تقسیم در احتمالات آیه، نسبت به مفهوم خلافت و کیستى خلیفه، به این نتیجه مى رسیم که مستخلفٌ عنه نه ملائکه است، نه اجنّه، و نه خلافت از خداى سبحان است که هر کدام معذوراتى دارند. اما اینکه به صورت مطلق بیان شده است، دلیل بر جانشینى خدا نیست، بلکه احتمالات قوى در آیه، جانشینى موجودات پیش از آدم (ع) و نیز جانشینى انسان ها به جاى یکدیگر و همچنین جانشینى انسان هاى کامل به عنوان حجت خدا نسبت به حجت هاى قبل مى باشد. جمع بین این وجوه و معانى در آیه نیز استنکافى ندارد؛ یعنى این آیه، تحمل معانى متعدد را دارد.
پی نوشت ها:
iـ محمدحسین فاریاب، «خلافت انسان در قرآن»، معرفت، شماره 173، اردیبهشت 1391، ص 107ـ124.
iiـ عبداللّه جوادى آملى، تفسیر تسنیم، به نقل از: محمدبن مسعود عیاشى، تفسیر عیاشى، ج 1، ص 31، ح 8؛ سیدهاشم بحرانى، البرهان، ج 1، ص 75، ح 7.