نجواى نیازمندان به معبود (1): شرح مناجات مفتقرین
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و دوم ـ شماره 190 ـ مهر 1392، 5ـ12
آیت اللّه علّامه محمدتقى مصباح
چکیده
این مقاله شرحى بر مناجات مفتقرین امام سجاد علیه السلام است. کمال مطلوب انسان از طریق عبودیت و بندگى اش حاصل مى شود. حقیقت بندگى، در بنده و عبد بودن و فقر ذاتى اوست؛ اینکه خداى متعال مالک همه چیز است. فلسفه تشریع برخى عبادات همچون نماز، حج، روزه و... مهر تأییدى بر فقر ذاتى انسان و مالکیت مطلق خداى سبحان است. علاوه براین، عزت و احترام و همه ثروت و دارایى هم از آنِ خداست. طغیان و سرکشى انسان در دنیا، نتیجه دورى انسان از خدا و احساس بى نیازى از اوست.
مناجات مفتقرین امام سجاد علیه السلام، گواهى بر فقر و نیاز ذاتى انسان به خداست و یادآور این باور است.
کلیدواژه ها: مناجات مفتقرین، فقر ذاتى، عبودیت و بندگى.
این مقاله قلمى شده درس اخلاق علّامه مصباح براى طلاب علوم دینى در دفتر مقام معظم رهبرى در قم مى باشد.
نقش درک فقر ذاتى در نیل به کمال و بندگى خدا
در ادامه بررسى مناجات هاى پانزده گانه، به شرح و بررسى مناجات مفتقرین مى پردازیم. «مفتقرین» جمع «مفتقر» و از ماده «فقر» و به معناى نیازمندان است. با توجه به عنوانى که براى این مناجات انتخاب شده، این سؤال مطرح مى شود که در مضامین آن چه ویژگى اى وجود دارد که چنین عنوانى برایش برگزیده شده است. براى فهم این مطلب، باید برخى امورى را که در مباحث پیشین مطرح شد و اصول موضوعه است، بپذیریم. یکى از آن امور، باورداشت این حقیقت است که انسان براى عبادت و بندگى خدا آفریده شده است؛ چنان که خداوند نیز فرمود: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إِلا لِیعْبُدُونِ» (ذاریات: 56)؛ و پریان و آدمیان را نیافریدم مگر براى اینکه مرا بپرستند.
کمال مطلوب انسان، تنها از راه عبادت و بندگى خدا حاصل مى شود و حقیقت بندگى، این است که انسان، بنده و عبد بودنش را درک کند و به منصه ظهور برساند. بنده و عبد بودن بدین معناست که مالک چیزى و حتى مالک خودش نیست و خداوند به راستى مالک انسان و همه چیزهایى است که در اختیارش قرار دارد. مالکیت انسان بر چیزهایى که به او تعلق دارند، اعتبارى است؛ زیرا کسانى که به عنوان مولى و ارباب شناخته مى شوند، اعتبارا مالک عبد و بنده شان هستند و در برابر پولى که مى دهند، مالک آن بنده مى شوند. البته در مالکیت مولى بر خود بنده مسامحه است. درواقع آن مولى، مالک کار و ثمره فعالیت هاى آن بنده است و حق دارد از او بهره بردارى کند، نه اینکه مالک ذات او باشد.
برخى عبادات چون نماز، حج و روزه براى باور این حقیقت وضع شده اند که خداوند، مولى و مالک همه چیز است. چه اینکه با این عبادت هاى خاص، انسان به راستى بندگى خدا را با عملش نیز بروز مى دهد. البته سایر اعمال حسنه و هر کارى که با قصد تقرب خدا انجام گیرد، عبادت او به شمار مى آید. درنتیجه ترسیم کننده بندگى انسان در برابر خداوند خواهد بود. انجام عبادت و بندگى حقیقى خدا با سجده، نماز و یا هر کار نیکى که به قصد قربت انجام پذیرد، متوقف بر آن است که انسان دست کم بداند و باور داشته باشد که در امور و جهاتى نیازمند خداست و آن امور از اختیارش خارج اند. البته انسان ها نوعا بسیار دیر به این حقیقت باور پیدا مى کنند که همه چیز از آنِ خداست و آنان از خود چیزى ندارند؛ چنان که خداوند از قول قارون نقل مى کند که مى گفت من با علم خود این ثروت کلان را فراهم ساخته ام: «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِى أَوَلَمْ یعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعا وَلا یسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ»(قصص: 78)؛ گفت: همانا آنچه به من داده شده بنابر دانشى است که نزد من است. آیا ندانست که خدا پیش از او نسل هایى را نابود کرد که نیرویشان از او فزون تر و فراهم آوردنشان [از مال دنیا ]از او بیشتر بود؟ و بزهکاران را از گناهانشان نپرسند [یعنى آنان را بى حساب به دوزخ برند، یا عذرهایى که براى گناهانشان مى تراشند شنیده نمى شود و عذاب دامن گیرشان مى شود].»
بسیارى از ما برآنیم که علم و دانشمان را که با تلاش و زحمت خود فراهم ساخته ایم، آن را متعلق به خویش بدانیم؛ یا معتقدیم که حیثیت و آبرویى را که در جامعه داریم، با زحمت خویش به دست آورده ایم؛ یا خود را مالک چشم، دست و پا و سایر جوارح و اعضاى بدنمان مى دانیم. براى اینکه حقیقتا خداوند را بندگى کنیم، در درجه اول، باید باور کنیم که ما مالک چیزهایى که بدان ها نیازمندیم، نیستیم و خداوند باید آنها را در اختیار ما قرار دهد؛ در درجه دوم، سعى کنیم توجه خداوند را به خود جلب کنیم تا او آنچه را ما مى خواهیم در اختیارمان قرار دهد و جلب توجه خداوند هم با بندگى و عبادت او حاصل مى شود. کسانى که خود را محتاج غیر خدا مى دانند و مثلاً براى اینکه از فردى ثروتمند پولى بگیرند، سعى مى کنند با اظهار کوچکى و ستایش او و یا با هر حیله دیگرى نظرش را به خود جلب کنند، درواقع با اظهار بندگى در برابرش به او اعلام مى کنند که ما به تو نیازمندیم و تو نیازمان را برآورده مى سازى؛ یا کسانى که در پى به دست آوردن عزت و احترام و موقعیت در جامعه هستند، براى این منظور سخنان مردم فریب مى گویند و کارى مى کنند که مردم از آنها خوششان بیاید و آنان را بستایند و به ایشان احترام بگذارند، به نوعى مردم را بندگى کرده اند و این رفتارشان شرک خفى است. مگر جز این است که عزت و احترام و ثروت از آنِ خداست و دیگران هرچه دارند از او دارند؟ پس انسان باید به این باور نیز برسد که همه چیز از خداست و دیگران نیز گداى اویند و هرچه دارند، او به آنها داده است. اگر این دو مقدمه ذهنى و معرفتى در انسان پدید آمد، یعنى او خود را نیازمند خدا دید و درصدد جلب توجهش به خود برآمد و نیز خویش را محتاج غیر خدا ندید و براى تأمین همه نیازهایش درِ خانه خداوند رفت، انگیزه عبادت و بندگى حقیقى در او پدید مى آید.
طغیان و سرکشى نتیجه احساس بى نیازى از خدا
اگر انسان احساس نیاز به خداوند نداشت، نه فقط هیچ انگیزه اى براى بندگى اش ندارد، بلکه در مقام معارضه با او نیز برمى آید؛ چنان که فرعون احساس بى نیازى از خدا کرد و آن گاه گفت: «أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَى» (نازعات: 24)؛ منم خداى برتر شما.
یا آنکه در آیه دیگر خداوند مى فرماید: «کَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى» (علق: 6ـ7)؛ آرى، هرآینه آدمى سرکشى مى کند و از حد مى گذرد، ازآن رو که خود را بى نیاز و توانگر ببیند.
وقتى انسان خود را برخوردار یافت و احساس نیاز به چیزى نداشت، بندگى خدا را نمى کند. او پیش خود مى اندیشد که من چشم دارم، گوش و دست و پا دارم که با آنها ببینم و بشنوم و حرکت کنم و هرچه مى خواهم برگیرم؛ امکانات و ثروت کافى نیز اندوخته ام؛ پس دیگر نیازى به خدا ندارم که بندگى او را بکنم و به درگاهش دعا کنم. شاهد این معنا این است که وقتى امکانات از او گرفته شد یا جان و زندگى اش در خطر قرار گرفت، چون خود را کاملاً به خداوند، نیازمند مى یابد، به سراغش مى رود و از او رهایى و نجات مى طلبد: «فَإِذَا رَکِبُوا فِى الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یشْرِکُونَ»(عنکبوت: 65)؛ و چون در کشتى سوار شوند، خدا را با اخلاص و پاک دینى [(یکتاگرایى)] بخوانند، و چون به سوى خشکى برهاندشان،آن گاه شرک مى ورزند.
وقتى امواج متلاطم دریا، کشتى را در خطر غرق شدن قرار مى دهد، چون ساکنان کشتى با همه وجود درمى یابند که کسى جز خدا آنها را از خطر نمى رهاند، مخلصانه به خداوند پناه مى برند و از او یارى مى طلبند؛ چون در آن حال، آنان احتیاجشان به خداوند را کاملاً درک مى کنند. اما وقتى در ساحل امن و نجات قرار گرفتند و خداوند آنان را رهانید، مجددا راه سرکشى و طغیان پیشه مى کنند. در آیه دیگر نیز خداوند مى فرماید: «هُوَ الَّذِى یسَیرُکُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِى الْفُلْکِ وَجَرَینَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ» (یونس: 22)؛ اوست آن که شما را در خشکى و دریا مى بَرد، تا آن گاه که در کشتى ها باشید و آنها با بادى خوش، ایشان را ببرند و آنان بدان شادمان شوند، ناگاه بادى تند و سهمگین بر آنها وزیدن گیرد و موج از هرسو بدیشان رسد و چنان دانند که فراگرفته شده و به هلاکت افتاده اند، خدا را درحالى که دین را ویژه او دانند [با اخلاص] بخوانند که اگر ما را از این [بلا و ورطه هلاکت] برَهانى، هرآینه از سپاسگزاران باشیم.
راهکار درک نیاز به خدا
روشن شد که براى بندگى خدا، انسان باید درک کند که نیازمند اوست. راه رسیدن به این درک، این است که به چیزهایى که ندارد بیندیشد و در تأمین آنها، خود را نیازمند خدا بداند. چون در ارتباط با آنچه در اختیار دارد، به راحتى قبول نمى کند که براى او نیست و عاریه و امانت الهى است که در اختیار او قرار گرفته تا آنکه خود را بدهکار خدا بداند. سپس به آنچه در اختیار دارد بنگرد که آنها نیز براى او نیست و خداوند، آنها را در اختیارش نهاده است. بنگرد که او در آغاز، قطره اى آب گندیده بیش نبود و فهم، قدرت، عزت، موقعیت و سایر آنچه را دارد خداوند به او عنایت کرد و براى بقا و دوام آنها باز نیازمند اوست؛ چون خداوند مى تواند آنها را از انسان باز ستاند و او را تهى دست و بیچاره کند. کسى بدان معرفت نائل شده است که خود را کاملاً نیازمند خدا بداند. وقتى سخن مى گوید بر این باور است که با خواست خدا کلمات به ذهن او خطور مى کنند و بر زبانش جارى مى شوند و اگر کلمه اى را بر زبان جارى کرد، تا خداوند اراده نکند نمى تواند کلمه دیگرى بگوید. وقتى نفس پایین مى رود، تا خداوند اراده نکند آن نفس بالا نمى آید و رفت وآمد نفس به اراده و خواست خداست. گاهى اتفاق مى افتد که انسان در نماز مشغول خواندن سوره «حمد» مى شود و پس از خواندن آیه اول، آیه دوم فراموشش مى شود یا شماره رکعات نماز را فراموش مى کند و این حاکى از ضعف انسان است.
گاهى انسان نیازهاى خود را مى داند، اما خیال مى کند که دیگران نظیر پدر، مادر، رفیق و استاد مى توانند نیازهاى او را تأمین کنند و براى آنان نقش استقلالى در تأمین نیازهایش قایل است. درصورتى که او باید باور داشته باشد که جز خدا کس دیگرى نمى تواند نیازهاى او را تأمین کند؛ دیگران وسایلى هستند که خداوند قرار داده تا از طریق آنها اراده و خواست خود را به انجام رساند و اگر او نخواهد، کارى از آنها ساخته نیست. دیگران نیز چون ما درمانده و فقیرند و تا خداوند به آنها ثروت، علم یا قدرت ندهد، نمى توانند کارى را براى ما انجام دهند.
نقش مناجات مفتقرین در درک نیاز به خداوند
مناجات مفتقرین انسان را به فقر و نیازمندى اش به خداوند آگاه مى کند و این باور و معرفت را در او پدید مى آورد که انسان سر تا پا نیازمند خداست و هم درآنچه ندارد، محتاج خداست و هم درآنچه در اختیار دارد. غالبا وقتى نعمتى از انسان گرفته مى شود، آدمى تازه قدر آن نعمت را مى شناسد و متوجه مى شود که آن را خداوند در اختیار او نهاده بود والّا اگر حقیقتا او مالک و صاحبش بود، آن را از دست نمى داد. ازاین رو خداوند گاهى براى اینکه انسان، مغرور و غافل نشود، نعمتش را از او مى گیرد. براساس این شیوه مؤثر تربیتى الهى، گاهى بندگان مؤمن که اهل تهجد و نماز شب هستند، موفق به انجام نماز شب نمى شوند. خداوند بدین وسیله به آنها تفهیم مى کند که اراده و تصمیم آنها، نقش اساسى در برخاستن از خواب و انجام نماز شب ندارد، بلکه آنها با توفیق الهى موفق به انجام آن عمل ارزشمند مى گردند. گاهى براى عقوبت گناه یا غفلتى که از انسان سرزده، نعمتى را از او مى گیرد. بنابراین از دست دادن نعمت مى تواند موجب تذکر و توجه انسان و زدودن غفلت شود.
مطالعه و تدبّر در دعاها و مناجات ها و ازجمله مناجات مفتقرین نیز انسان را متوجه فقر ذاتى خود مى کند و این باور را در او پدید مى آورد که هرچه دارد، از خداست و هرچه را بدان نیازمند است، از خداوند درخواست کند. با توجه به مضامین عالى و معارف بلند و آثار تربیتى فراوان نهفته در دعاها، مناجات ها و کلمات امامان معصوم علیهم السلام است که امام فرمودند: «قرآن کلام نازل خداست و دعاها، قرآنى صاعد هستند» (امام خمینى، صحیفه نور، ج 13، ص 32). یعنى خداوند، خود، این معارف ارزشمند را به رسول خدا و ائمه اطهار علیهم السلام تعلیم و الهام فرمود، تا بندگان تشنه معارف ناب از آبشخور آنها جانشان را سیراب سازند و با استفاده از آنها مدارج تعالى و کمال را طى کنند. این کلمات نورانى چون منشأ الهى دارند، به سوى خداوند صعود مى کنند؛ «إِلَیهِ یصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیبُ» (فاطر: 10)؛ سخن نیکو و پاک به سوى او بالا مى رود.
با توجه به معارف بلند و آثار ارزشمندى که دعاها بر جان و رفتار ما دارند، بایسته است که انسان دعا را با تأمل و تدبّر بخواند و سعى کند حالش مساعد و با مضامین دعا هماهنگ شود و به صرف خواندن دعا اکتفا نکند. گاهى انسان الفاظ و کلمات دعا را مى خواند و توجهى به معانى آنها ندارد، نظیر کسانى که به زبان عربى آشنا نیستند و ترجمه دعا نیز ذیل جملات آن نوشته نشده است تا با خواندن آن پى به معانى دعا ببرند. دراین صورت، صرف خواندن دعا انجام شده، اما عمل دعا کردن تحقق نیافته است. گاهى انسان متوجه معانى دعا نیز مى شود و وقتى دعاهاى مذکور از امیرمؤمنان و امام زین العابدین8 و سایر امامان را مى خواند، مى فهمد که آنان چه فرموده اند. دراین صورت گرچه فهم معانى دعا مهم است، مهم تر اینکه آن دعا از دل انسان برخیزد و آن درصورتى است که افزون بر خواندن کلمات و فهم معانى دعا، حال انسان نیز مساعد و با مضمون دعا نیز هماهنگ باشد. بدین منظور، انسان باید مقدمات و شرایط کافى را در خود پدید آورد و آمادگى کامل روحى و معنوى براى خواندن دعا داشته باشد که دراین صورت کلمات از دل برمى خیزد و آن دعا تأثیر کاملى بر انسان مى گذارد. اگر انسان با توجه و حال مساعد و تدبّر، مناجات مفتقرین را بخواند، درمى یابد که چه نیازهایى دارد و تنها خداوند آن نیازها را تأمین مى کند. ما باید باور کنیم که همه وجودمان نیاز است و همه چیز از خداست و جز او کس دیگرى نمى تواند نیاز ما را رفع کند. باید باور کنیم که دیگران نیز چون ما فقیر و گداى خدایند و کارى از آنان برنمى آید. در بخش اول مناجات، حضرت مى فرمایند: «إِلَهى کَسْرى لاَ یجْبُرُهُ إِلَّا لُطْفُکَ وَحَنَانُکَ وَفَقْرى لَا یغْنیهِ إِلاّ عَطْفُکَ وَإِحْسَانُکَ وَرَوْعَتى لَا یسَکّنُهاَ إلَّا أمَانُکَ»؛ خدایا، کسر و نقصان مرا چیزى جز لطف و عطایت تدارک و جبران نمى کند و فقر و بینوایى ام را چیزى جزاحسان وکرم تو برطرف نمى سازد و ترس و اضطرابم را جز امان تو ایمنى نمى بخشد.
نمود نیاز همه جانبه به خدا در مناجات امام سجاد علیه السلام
«کسر» به معناى شکستگى است و مصداق روشن آن شکستگى استخوان است. «جبر» نیز به معناى ترمیم و جبران است. جبر و جبران شکستگى استخوان به معناى شکسته بندى و ترمیم آن است. مسلما منظور از «کسر» در سخن حضرت، شکستگى استخوان نیست، بلکه آن واژه، استعاره اى و به معناى هر نوع کمبود و نقص و اختلالى است که در زندگى انسان پدید مى آید. حضرت مى فرمایند: خدایا، کمبودها و ناکاستى هاى زندگى ام تنها با لطف و مهر تو برطرف مى شود. فقر و تهى دستى من نیز تنها با عنایت و بخششت از بین مى رود و دیگران که چون من فقیرند، نمى توانند فقرم را برطرف سازند: «یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِى الْحَمِیدُ» (فاطر: 15)؛ اى مردم، شمایید نیازمندان به خدا و خداست بى نیاز و ستوده.
انسان، طالب آرامش است و آسودگى و آرامش، یکى از نیازهاى طبیعى و روانى اوست. اما زندگى انسان پیوسته عجین با اضطراب است و هرقدر معرفت و فهمش فزونى یابد و بیشتر به آینده خود بیندیشد، اضطراب و نگرانى اش افزایش مى یابد و افزون بر اضطراب ها و نگرانى هایى که براى آینده خود در این دنیا دارد، نگران سرنوشتى است که هنگام جان دادن و شب اول قبر و در عالم برزخ و قیامت خواهد داشت. ازاین رو امام سجاد علیه السلام مى فرمایند: خدایا، تنها تو مى توانى مرا در حصن امان خویش قرار دهى و اضطراب، ترس و وحشتم را برطرف سازى.
«وَذِلَّتى لا یعِزُّها اِلاَّ سُلْطانُکَ، وَاُمْنِیتى لا یبَلِّغُنیها اِلاَّ فَضْلُکَ، وَخَلَّتى لا یسُدُّها اِلاَّ طَوْلُکَ، وَحاجَتى لا یقْضیها غَیرُکَ، وَکَرْبى لا یفَرِّجُهُ سِوى رَحْمَتِکَ، وَضُرّى لا یکْشِفُهُ غَیرُ رَاْفَتِکَ»؛ و ذلت و خوارى ام را جز سلطنت و بزرگى تو به عزت تبدیل نمى کند و جز فضل و کرمت، کسى مرا به آرزویم نمى رساند و نقص و کمبود مرا جز عطایت برطرف نمى سازد و حاجتم را جز تو، کسى روا نمى کند و غم و اندوهم را جز رحمت بى پایانت به شادى بدل نمى سازد و رنج و دردم را جز رأفت و مهربانى ات برطرف نمى کند.
جملات فوق حضرت براى همه قابل فهم است. اما در جملات بعد، حضرت نیازها و درخواست هایى را مطرح مى کنند که براى همگان قابل درک نیست. ازاین رو، تا فهم و درک آن نیازها در انسان پدید نیاید، عطشى براى برطرف ساختن آنها در وى به وجود نمى آید. فقر و نادارى و کمبودها و مشکلات زندگى براى همه ملموس و محسوس است، اما کمتر کسى سوز دل ناشى از فراق خدا را درک مى کند. این سوز دل در کسى پدید مى آید که طعم و لذت لقاى الهى را چشیده باشد.
«وَغُلَّتى لا یبَرِّدُها اِلاَّ وَصْلُکَ، وَلَوْعَتى لا یطْفیها اِلاَّ لِقآؤُکَ، وَشَوْقى اِلَیکَ لا یبُلُّهُ اِلَّا النَّظَرُ اِلى وَجْهِکَ، وَقَرارى لا یقِّرُّدُونَ دُنُوّى مِنْکَ وَلَهْفَتى لا یرُدُّها اِلاَّ رَوْحُکَ، وَسُقْمى لا یشْفیهِ اِلاَّ طِبُّکَ، وَغَمّى لا یزیلُهُ اِلاَّ قُرْبُکَ»؛ و حرارت اشتیاقم را جز وصالت فرو نمى نشاند و شعله سوز و گدازم را جز لقایت خاموش نمى کند و آتش شوقم را چیزى جز نظر به جمالت فرو نمى نشاند و دلم جز در جوار تو آرام نمى گیرد و اندوه و حسرتم را جز نسیم رحمتت زایل نمى گرداند و دردم را جز درمان تو شفا نمى بخشد و چیزى جز قرب تو غم از دلم نمى زداید.
در ادامه حضرت مى فرمایند: «وَجُرْحى لا یبْرِئُهُ اِلاَّ صَفْحُکَ، وَرَینُ قَلْبى لا یجْلُوهُ اِلاَّ عَفْوُکَ، وَوَسْواسُ صَدْرى لا یزیحُهُ اِلاَّ اَمْرُکَ»؛ و بر جراحتم جز بخششت مرهم نمى گذارد و زنگار قلبم را جز عفوت پاک نمى سازد و وسواس و اندیشه هاى باطل درونم را جز فرمان تو زایل نمى کند.
زخم هایى که بر تن انسان نشسته است با مرهم و دارو درمان مى شود، اما زخم هایى که بر اثر طغیان و معصیت بر جان انسان، نشسته است که به مراتب خطرناک تر از زخم تن است، تنها با گذشت و بخشش خداوند التیام مى یابد. همچنین دل زنگارگرفته از معصیت را تنها آب توبه صیقل مى دهد و عفو الهى، زنگار آن را مى زداید. نکته دیگرى که از بیان نورانى امام سجاد علیه السلام استفاده مى شود، این است که وسوسه ها و شبهه هایى که به دل ما راه مى یابند، مانع یقین و اطمینان یافتن به حقایق و معارف الهى مى شود و دل آلوده به وسواس نمى تواند مسیر تعالى و کمال را بشناسد و آنچه وسوسه و شبهه را از دل مى زداید و باعث باور داشتن حقانیت طریق الهى و مسیر تعالى و کمال مى گردد، اوامر و روشنگرى هایى است که خداوند فراروى ما قرار داده و شناخت آنها و به کار بستنشان، شیطان را از حریم دل انسان خارج مى سازد و نور الهى را بر آن حاکم مى کند.
تقدم توجه به نیازهاى معنوى بر نیازهاى مادى
امام سجاد علیه السلام در سخنان خود برخى از نیازهایشان را برمى شمارند و مى فرمایند که جز خداوند، کسى نمى تواند آنها را برطرف سازد. برخى از آن نیازها مفهومى عام دارند و داراى مصادیق مادى و معنوى هستند و بى تردید توجه حضرت، معطوف به مصادیق و مفاهیم معنوى آنهاست. ما نیز باید سعى کنیم مصادیق معنوى آنها را بشناسیم و درک کنیم و توجهمان را بدان ها معطوف سازیم. مثلاً، فقر هم داراى مصداق مادى است و براى آنان که با نادارى و گرفتارى هاى مادى روبه رو هستند و از تأمین نیازهاى مادى شان عاجزند، محسوس و قابل درک است. ازاین رو، درصدد برطرف کردن آن برمى آیند و خواسته رفع آن را سرلوحه دعاها و درخواست هاى خود از خدا قرار مى دهند. اما بدتر و مصیبت بارتر از فقر مادى، فقر معنوى است و ما در درجه اول باید آن را بشناسیم و باور کنیم، و آن گاه درصدد رفع آن برآییم و از خداوند نیز بخواهیم آن را برطرف سازد. براى اینکه در هنگام خواندن مناجات مفتقرین، حال مساعدى به ما دست بدهد، باید باورها و ذهنیت هایمان را تصحیح کنیم و شناخت و باور آنچه را در کلام امام سجاد علیه السلام آمده براى خود فراهم آوریم و مانند کسى که با همه وجود، آنها را درک و لمس مى کند، آنها را مطرح سازیم.
گاهى ما در صفحه حوادث روزنامه ها مى خوانیم که در فلان شهر زلزله رخ داده یا تصادفى اتفاق افتاده یا فلان خانه آتش گرفته است. بى تردید چنین اخبارى براى ما ناراحت کننده است، اما هیچ گاه ناراحتى ما به اندازه ناراحتى و رنج کسى که آن حوادث برایش رخ داده و با همه وجود، خطرات و آسیب هاى آنها را درک کرده است، نمى رسد. حالِ ما در هنگام مناجات و دعا باید همانند حالِ چنین کسى باشد. باید حال ما چون کسى باشد که لباسش آتش گرفته، و هرچه تلاش مى کند، نمى تواند آن را خاموش کند؛ شعله هاى آتش، بدنش را نیز مى سوزاند و فریادرسى جز خدا نمى یابد و با همه وجود از خداوند یارى مى طلبد و خطاب به او مى گوید که خدایا، تنها تو مى توانى مرا از این مصیبت و گرفتارى برهانى و نجات دهى.
یکى از دوستان نقل مى کرد که در ایام حج و در سرزمین منا، حاجى اى اهل یکى از کشورهاى غربى گم شد و هرچه تلاش کرد به کاروانش دست نیافت. او نقل کرده بود که در آن شرایط، حتى کسى را نیافتم که زبانم را بشناسد و متوجه منظورم شود و سخت مضطرب و نگران شدم. وقتى هیچ راهى براى نجاتم نیافتم، متوجه حضرت صاحب الزمان علیه السلام شدم و از آن حضرت خواستم که مرا راهنمایى کنند. ناگهان آقایى نزد من آمد و گفت که دوستانت فلان جا هستند؛ برو تا به آنها برسى. من با خودم گفتم آن آقا از کجا زبان مرا مى دانست و چگونه مطلع شده بود که من گم شده ام.
اگر انسان واقعا احساس کند که گرفتار هجران و فراق است و به فقر معنوى مبتلا شده، و باور کند که گناهان چون آتشى بر جانش افتاده اند، با حال مساعد و هماهنگ با مناجاتى چون مناجات مفتقرین به خداوند پناه مى برد و از او مى خواهد که گرفتارى هاى معنوى اش را برطرف سازد. اما اگر کسى این نیازهاى معنوى و اساسى را درک نکرده و فهم او در امور مادى و مشکلات دنیوى متوقف مانده باشد، در دعا و توسل خود تنها از خداوند مى خواهد که بیمارى اش را شفا دهد و مشکلات مالى و مادى اش را برطرف سازد و از این سخن امام سجاد علیه السلامکه خدایا، سوز دل مرا جز لقاى تو خاموش نمى کند، درک و فهمى ندارد.
با خواندن این مناجات ها، متوجه مى شویم که غیر از نیازهاى روزمره، نیازهاى اساسى و مهم دیگرى نیز هستند که نظر و توجه اولیاى خدا بیشتر به آنها معطوف بوده، و خواسته برطرف شدنشان را سرلوحه دعاها و درخواست هاى خود از خداوند قرار مى دادند. پس از آگاهى از وجود چنین خواسته ها و نیازهایى، لازم است که از خداوند بخواهیم آنها را تأمین کند.