آداب اجتماعى در تفسیر المیزان
Article data in English (انگلیسی)
سال بیست و سوم ـ شماره 202- مهر 1393
فاطمه امینپور : کارشناس ارشد جامعهشناسى دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام. faminpoor@yahoo.com
معصومه امینپور : سطح سه فقه و اصول مرکز مدیریت حوزههاى علمیه خواهران. lia1050@yahoo.com
دریافت: 25/10/92 پذیرش: 11/6/93
چکیده
علّامه طباطبائى از مفسرانى است که با رویکردى اجتماعى به تفسیر آیات قرآن مىپردازد. ادب اجتماعى از مباحث ایشان در تفسیر المیزان است که مقاله حاضر مىکوشد با بررسى آن، گامى در جهت احیاى سبک زندگى اسلامى بردارد. بنابراین، با روش اسنادى و نوعى تحلیل محتواى کیفى در این تفسیر به تحلیل، تبیین و تفسیر آداب اجتماعى قرآنى مىپ ردازد.
نکته اساسى در این تحقیق این است که آداب اجتماعى داراى تنوع و گوناگونى در قرآنند. این آداب به دلیل آثار مطلوبى که در جامعه بر جاى مىگذارند، نهتنها نظام اجتماعى اسلامى را ساماندهى مىکنند، بلکه فرد را نیز در مسیر سعادت و کمال مطلوب قرآن راهبرى مىنمایند. اساس آداب اجتماعى در قرآن بر محوریت تقوا، اخلاص و ایمان قرار داشته و ریشه اصلى آن خدامحورى و آخرتگرایى است. قرآن منظومه رفتارهاى اجتماعى انسان را بسیار هدفمندانه وضع نموده است.
کلیدواژه ها: ادب، آداب اجتماعى، تفسیر المیزان، علّامه طباطبائى.
مقدّمه
خداوند کریم هدف از آفرینش انسان را رسیدن به فلاح و رستگارى تعریف مى کند و قرآن به عنوان یک کتاب زندگى که از سوى خداوند به دست ما رسیده، مملو از دستورات عملى است و مسیر سعادت را براى انسان نمایان مى سازد. با توجه به چنین امرى، ضرورتا قرآن آدابى را نیز در جهت قرار گرفتن انسان در این مسیر طراحى کرده است؛ آدابى که انسان در ارتباط با دیگران ملزم به رعایت آنهاست و رعایت این آداب موجب بهبود روابط اجتماعى انسان مى شود. متأسفانه در جامعه معاصر سبک هاى نوین زندگى در حال جایگزینى به جاى سبک زندگى اسلامى است و رفتارهاى اجتماعى به سمت سبک هاى غربى در حال نزدیک شدن است. به منظور دستیابى به شیوه زیست مبتنى بر آموزه هاى دینى که تجلى یافته در فرهنگ آرمانى ماست و نیز احیاى مجدد سبک زندگى اسلامى، استخراج الگوهاى عملى و هنجارى مبتنى بر قرآن ضرورى به نظر مى رسد.
پژوهش در زمینه آداب اجتماعى، بیشتر با رویکرد اخلاقى، آن هم در ذیل برخى از مباحث اخلاقى صورت گرفته است. رویکرد اجتماعى به این موضوع کمتر صورت گرفته و آثار موجود با این رویکرد، به طور پراکنده آن را مورد توجه قرار داده اند. تفسیر المیزان اثر علّامه طباطبائى از جمله این آثار است که رویکرد اجتماعى در آن بیش از سایر تفاسیر به چشم مى خورد. بنابراین، مقاله حاضر به دنبال این سؤال اصلى است که آداب اجتماعى در المیزان چگونه بحث شده اند؟ و به منظور پاسخ به این سؤال، در چند بخش ابتدا مفهوم آداب در تفسیر المیزان و تفاوت آن با اخلاق و همچنین اختلاف آداب در جوامع انسانى بحث مى شود. سپس با سنخ بندى آداب، به معرفى آداب اجتماعى قرآنى در تفسیر المیزان اشاره خواهد شد.
الف. مفهوم شناسى
1. مفهوم آداب
«آداب یکى از عناصر فرهنگى و از جمله مفاهیم جامعه شناختى است که براى نشان دادن رفتارهایى که بر طبق عرف و عادت صورت مى گیرند و جامعه در روابط اجتماعى آنها را تجویز مى کند، به کار مى رود (شایان مهر، 1377، ص 20). این مفهوم با مفاهیمى همچون رسوم، عرف، میثاق، شیوه هاى قومى و... ارتباط نزدیک دارد، اما به لحاظ نظرى و انتزاعى در جامعه شناسى تفکیک شده اند. در اصطلاح جامعه شناسى، «آداب اجتماعى قوانینى است حاکم بر رفتار، به گونه اى که در ارزیابى رفتار اجتماعى به عنوان یک معیار و شاخصه مهم خود را نشان مى دهد و شامل مجموعه رفتارهاى اختیارى و زیباشناختى است که فرد مى تواند به اشکال مختلفى آن را انجام دهد؛ یعنى نسبى بوده و از جامعه اى به جامعه دیگر متفاوت اند. اما گرایش به خیر و فضیلت و نیز زیبایى ها به طور فطرى در وجود همه انسان ها نهاده شده است؛ یعنى جامعه و ضرورت هاى اجتماعى آنها را به انسان تلقین نکرده است، بلکه جزئى از نهاد انسان است و به طور معمول از آنها به «انسانیت تعبیر مى شود (مطهرى، 1381، ج 3، ص 467).
ازآنجاکه این مقاله آداب اجتماعى را در تفسیر المیزان دنبال مى کند؛ بنابراین، در تعریف این مفهوم از دیدگاه علّامه طباطبائى استفاده مى شود. علّامه طباطبائى در تعریف «ادب مى نویسند:
ادب، هیئت زیبا و پسندیده اى است که مطابق طبع و سلیقه هر عمل مشروع، چه دینى (مانند دعا و...) و چه عقلى (مانند دیدار دوستان)، بر طبق آن هیئت واقع شود؛ به عبارت دیگر، ادب عبارت است از ظرافت عمل. عمل وقتى ظریف و زیبا جلوه مى کند که اولاً، مشروع بوده و منع تحریمى نداشته باشد و ثانیا، عمل اختیارى باشد؛ یعنى بتوان آن را در چند شکل درآورد و شخص به اختیار خود آن را به وجهى انجام دهد که مصداق ادب واقع شود؛ نظیر ادب «بسم اللّه گفتن در اول غذا و «الحمدلله در آخر آن و احتراز از خوردن در حال پرى شکم و... (طباطبایى، 1374، ج 6، ص 366).
مرحوم علّامه، ادب را تابع مطلوب نهایى در زندگى مى داند؛ بنابراین، ادب مورد توجه خداى سبحان، همان هیئت زیباى اعمال دینى است که از غرض و غایت دین ـ یعنى عبودیت و بندگى ـ حکایت مى کند. ازآنجاکه هدف اسلام سر و سامان دادن به همه جهات زندگى انسان است و هیچ یک از شئون انسانیت را از قلم نینداخته، از این جهت، براى هر عملى از اعمال زندگى هیئت زیبایى ترسیم کرده که از غایت حیات حکایت دارد. از منظر اسلام، هیچ غایتى براى حیات، جز توحید اعتقادى و عملى نیست؛ یعنى کمال انسانیت و غرض نهایى زندگى انسان اعتقاد به این امر است که براى او معبودى است که هر چیزى را او آفریده و برگشت هر چیزى به سوى اوست. انسان پس از تحصیل چنین اعتقادى در مجراى زندگى قدم نهاده، هر عملى را که انجام مى دهد یک یک، حکایت از عبودیت او و عبودیت هر چیزى نزد خداى سبحان مى نماید و به همین وسیله، توحید پروردگار در ظاهر و باطنش سرایت نموده و خلوص در کلیه امور زندگى اش ظاهر مى گردد. بنابراین، مراد از ادب الهى انجام عمل بر مبناى توحید است (همان، ص 367و368).
2. تفاوت آداب و اخلاق
علّامه طباطبائى در تعریف آداب، تفاوت آن را با مفهوم اخلاق چنین بیان مى کنند:
اخلاق عبارت است از ملکات راسخه در روح و در حقیقت، وصفى است از اوصاف روح؛ ولى آداب عبارت است از هیئت هاى زیباى مختلفى که اعمال صادره از آدمى متصف بدان مى گردد و اعمال آدمى، نحوه صدورش بستگى به صفات مختلفه روحى دارد و بین این دو قسم اتصاف (اتصاف روح به اخلاقیات و اتصاف عمل به آداب) فرق بسیارى است. پس آدابْ ناشى از اخلاق، و اخلاقْ زاییده از مقتضیات اجتماع است و مطلوب نهایى انسان در زندگى همان چیزى است که ادبش را در رفتار مشخص ساخته و برایش خط مشى ترسیم مى کند که در کارهایى که به منظور رسیدن به آن مطلوب انجام مى دهد، از آن خط مشى تعدى نمى کند (همان).
3. منشأ اختلاف آداب در جوامع انسانى
گرچه معنى ادب، حسن و ظرافت عمل است و در معناى حسن که موافقت عمل با هدف زندگى است، اتفاق نظر وجود دارد، اما تطبیق این معناى اصلى با مصادیق آن در بین جوامع، اقوام و ملل، ادیان و مذاهب و خانواده ها، بسیار مختلف است و این اختلاف از جهت اختلافى است که این گروه ها در تشخیص کار نیک از بد دارند؛ چه بسا امورى که در نزد قومى از آداب به شمار مى رود و در نزد سایر اقوام، ادب نیست؛ مانند تحیت در موقع برخورد و ملاقات با یکدیگر که در اسلام، این تحیت، سلام است و در نزد اقوامى دیگر، برداشتن کلاه و یا بلند کردن دست و یا سجده و رکوع کردن و یا پایین انداختن سر است و همچنین آداب دیگر. همه این اختلافات ناشى از اختلاف در مرحله تشخیص مصداق است، وگرنه در اصل معناى ادب که عبارت بود از هیئتى زیبا که سزاوار است عمل بر طبق آن انجام شود، اختلافى نیست (همان، ص 367).
4. انواع ادب
علّامه طباطبائى ضمن اشاره به مصادیق آداب در قرآن، آن را مشتمل بر دو دسته مى داند: ادب فردى که عبارت است از ادب الهى انبیاء علیهم السلام نسبت به خداوند، و ادب اجتماعى که ادب انبیا نسبت به مردم است. یکى از شواهدى که علّامه در این مورد بر آن اشاره دارد، آیه 59 سوره «مریم است که مى فرماید: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ. تضییع نمازى، که همان توجه به خداست، معرف حال خلف پیامبر با پروردگار است و پیروى شهوات، معرف حال آنان با مردم. چون در این آیات، انبیا در مقابل این خلف ناصالح قرار گرفته اند، بنابراین، برخلاف اینان، انبیا، هم در مراجعه به پروردگارشان و هم در برخورد با مردم جنبه عبودیت و ادب را از دست نمى دادند (همان، ص 374).
ب. آداب اجتماعى در قرآن
1. ادب برخورد با مخالفان
یکى از آداب اجتماعى انبیا که در تفسیر المیزان به آن اشاره شده است، ادبى است که در احتجاجات با کفار داشتند. در بیانات مختلف پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با سرکشان، چیزى که خوشایند کفار نباشد و یا ناسزا و اهانتى در آن باشد، نمى توان یافت. على رغم مخالفت، فحش، طعنه، استهزاء و سخریه که آنان از کفار مى دیدند، جز به بهترین بیان و خیرخواهانه ترین وعظ به آنان پاسخ نمى دادند و جز به سلام از آنان جدا نمى شدند: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُواسَلاما(فرقان: 63).
نمونه هایى از این گونه برخورد در قرآن بیان شده که از جمله آن، قوم شعیب است: «قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراکَ فِى سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ، قالَ یا قَوْمِ لَیسَ بِى سَفاهَةٌ وَ لکِنِّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّى وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ أَمِینٌ (اعراف: 66ـ68)؛ بزرگان قومش که کافر بودند، گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى بینیم و از دروغگویانت مى پنداریم. گفت: اى قوم! من دستخوش سفاهت نشده ام، بلکه پیغمبرى از ناحیه پروردگار جهانیانم که پیغام هاى پروردگار خویش را به شما مى رسانم و براى شما خیرخواهى امینم.
همچنین در تسلیت رسول اللّه صلى الله علیه و آله در نسبت هایى که از کهانت و دیوانگى و شاعرى به او دادند مى فرماید: «فَذَکِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِکاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ أَمْ یقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمَنُونِ قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّى مَعَکُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصِینَ (طور: 31)؛ پس تو به دعوت خود ادامه بده؛ چون تو هر تذکرى مى دهى به حق است و آن طور که تکذیب گران به تو نسبت مى دهند و کاهن و مجنونت مى خوانند، نیستى و یا مى گویند شاعرى است که امیدواریم و منتظریم مرگش برسد و از مزاحمتش آسوده گردیم. بگو: منتظر باشید، که من هم با شما از منتظرانم.
همچنین قرآن کریم از انواع و اقسام زخم زبان ها و تهمت هاى دیگرى که به انبیا علیهم السلام مى زدند حکایت کرده، اما هیج کجا نقل نکرده است که یکى از انبیا علیهم السلام در مقابل این آزارها و اهانت ها، خشونت یا بدزبانى کرده باشد، بلکه در مقابل، گفتار صواب، منطق شیوا و خلق خوش از خود نشان مى دادند. آرى، این بزرگواران پیرو تعلیم و تربیتى بودند که بهترین گفتار و زیباترین ادب را تلقینشان مى کرد (همان، ص 425و426) و از همین تعلیم الهى است، دستورى که به موسى و هارون داده و فرموده: «اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى، فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَینا لَعَلَّهُ یتَذَکَّرُ أَوْ یخْشى (طه: 44). و نیز به رسول گرامى اش فرمود: «وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیسُورا(اسراء: 28).
رحمت الهى همیشه بر غضبش سبقت دارد: «عَذابِى أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَى ءٍ (اعراف: 156). سعه رحمت الهى اقتضا دارد که از رساندن عذاب و شر و ضرر به بندگان کراهت داشته باشد، اگرچه ستمگر و مستحق عذاب هم باشند. حتى بندگان خود را دعوت کرده که در مقابل نادانى ها و تجاوزات یکدیگر حوصله کنند، مگر در مواردى که بخواهند حق لازمى را اقامه نموده یا در دفع ظلمى که متوجهشان شده، ناچار به جلوگیرى و انتقام شوند که در این صورت، اعمال غضب را تجویز مى کند. اما به تعبیر علّامه، در زمینه انتقام و اعمال غضب نیز قرآن آدابى را سفارش مى نماید؛ به عبارت دیگر، آداب دعا و آداب نفرین از منظر الهى با هم متفاوت است؛ مثلاً، یکى از آداب نفرین این است که به امورى که باعث این نفرین شده تصریح نشود، بلکه به طور کنایه ذکر شود، بخصوص اگر آن امور شنیع و رکیک باشد؛ به خلاف دعا که تصریح به موجبات و عوامل آن مطلوب است: «وَ قالَ مُوسى رَبَّنا إِنَّکَ آتَیتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً وَ أَمْوالاً فِى الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلایؤْمِنُوا حَتَّى یرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ قالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما فَاسْتَقِیما وَ لاتَتَّبِعانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لایعْلَمُونَ (یونس: 88ـ89)؛ و موسى گفت: پروردگار ما! به درستى که تو به فرعون و فرعونیان در حیات دنیا زینت و اموالى دادى، پروردگارا! تا بندگانت را از راه تو، به ضلالت بکشانند، اى پروردگار ما! اموالشان را مانند سنگریزه از حیز انتفاع ساقط کن و بر دل هایشان مهر نه تا قبل از دیدار عذاب دردناک ایمان نیاورند. پروردگار متعال فرمود: نفرین شما اجابت شد، پس در کار خود استقامت بورزید و هرگز راه کسانى را که علم ندارند پیروى مکنید.
حضرت موسى این نکته را در نفرین خود مراعات کرده و به طور اجمال گفت که بندگانت را از راه به در برند و تفصیل جنایات و فضایح فرعونیان را ذکر نکرد. ادب دیگرى که رعایت نمود، این بود که در این نفرین خود با اینکه خیلى طولانى نبود، بسیار تضرع نموده و استغاثه جست و چندین مرتبه نداى «ربنا را تکرار نمود. ادب دیگرش اینکه به این نفرین اقدام نکرد، مگر بعد از آنکه تشخیص داد و به علم رسید که نابودى فرعونیان به مصلحت دین و دین داران است (همان، ص 401).
2. ادب نفى امتیازهاى طبقاتى
از جمله آداب انبیا علیهم السلام این است که خود را همیشه جزء مردم و یکى از ایشان حساب مى کردند و با هر طبقه اى از طبقات آنان به قدر پایه فهمشان سخن مى گفتند و این حقیقت، از محاوراتى که به حکایت قرآن با مردم مختلف داشته اند به خوبى استفاده مى شود (همان، ص 426). از جمله، اقویا و ضعفا را به طور مساوى احترام کرده و فرقى بین توانگر و فقیر، کوچک و بزرگ، زن و مرد، بنده و آزاد، حاکم و محکوم، امیر و مأمور و سلطان و رعیت نمى گذاشتند. در منطق انبیا علیهم السلام کلیه امتیازات، صفات و همچنین مزایاى اجتماعى اقویا، لغو و بى اعتبار مى شود و دیگر بهره مندى از مزایاى اجتماعى و محرومیت از آن، بر مدار غنا و فقر و زورمندى و ناتوانى افراد نیست و همه طبقات مردم در همه مزایا یکسانند. قرآن کریم در این باره مى فرماید: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ (حجرات: 13).
بر اساس این ادب، تکبر اقویا و اغنیا به قوت و ثروت، جاى خود را به تواضع و پیشدستى نسبت به یکدیگر، مسابقه در خیرات، جهاد در راه خدا و طلب خشنودى او داد. در نتیجه، همان طور که اغنیا مورد ادب و احترام واقع مى شدند، فقرا و ضعفا به احترام و رعایت ادب زیادترى اختصاص یافتند (همان، ص 430). خداى تعالى در تأدیب نبى محترم خود مى فرماید: «وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِى یرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لاتَعْدُ عَیناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطا(کهف: 28)؛ با کسانى که بامداد و شبانگاه پروردگار خویش را مى خوانند و رضاى او را مى جویند، با شکیبایى قرین باش و دیدگانت به جست وجوى زیور زندگى دنیا از آنها منصرف نشود. اطاعت مکن کسى را که دلش را از یاد خویش غافل کرده ایم و هوس خود را پیروى کرده و کارش زیاده روى است. همچنین مى فرماید: «وَلاتَطْرُدِ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِى یرِیدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَى ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیهِمْ مِنْ شَى ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ (انعام: 52)؛ و کسانى را که در هر صبح و شام پروردگار خود را مى خوانند و جز رضاى او منظورى ندارند، از خود طرد مکن و بدان که از حساب ایشان چیزى بر تو و از حساب تو چیزى بر ایشان نیست که آنان را از خود برانى و در نتیجه از ستمکاران بشوى.
همچنین در معرفى رسول اکرم صلى الله علیه و آله براى مردم مى فرماید: «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ(توبه: 128)؛ با اینکه هر آینه شما را رسولى از خود شما آمد که ضرر و هلاک شما بر او گران است، و او حریص است بر هدایت شما و به مؤمنان رئوف و رحیم است. نیز در این باره فرموده است: «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ (قلم: 4)؛ و اینکه تو ملکات اخلاقى بس بزرگى دارى که بر آن مسلطى. گرچه معناى تحت اللفظى این آیات ناظر به اخلاق حسنه پیامبر صلى الله علیه و آله است، نه به ادب ایشان، اما همان گونه که در تعریف «ادب اشاره شد، نوع ادب را مى توان از نوع اخلاقیات استفاده کرد و ادب، خود از شاخ و برگ هاى اخلاقیات است (همان، ص 433).
علاوه بر این، انبیاى الهى در منش و شیوه زندگى خود نیز به اقشار پایین نزدیک بوده و هیچ گاه از آنان فاصله نمى گرفتند: «وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ یمْشُونَ فِى الْأَسْواقِ (فرقان: 20)؛ پیش از تو پیغمبرانى نفرستادیم، مگر آنها نیز غذا مى خوردند و در بازار قدم مى زدند. بنابراین، سیره انبیا و ادب الهى آنها نسبت به مردم، چیزى جز آمیزششان با مردم و ترک اختصاص و امتیاز در بین آنان نبوده است (همان، ص 376).
3. ادب عفت کلام
یکى از آداب و ظرافت هاى رفتارى مدنظر قرآن که در تفسیر المیزان به آن پرداخته شده، ادب عفت کلام است. قرآن در بسیارى از موارد در بیان احکام و دستورات خویش، این ادب را رعایت مى نماید: «أُحِلَّ لَکُمْ لَیلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُمْ (بقره: 187). بنا به قول علّامه طباطبائى، کلمه «رفث به معناى تصریح به هر سخن زشتى است که تنها در بستر زناشویى به زبان مى آید و در غیر آن مورد، گفتنش نفرت آور و قبیح است، لیکن در اینجا به معناى آن الفاظ نیست، بلکه کنایه است از عمل زناشویى و این از ادب قرآن کریم است. همچنین الفاظ دیگرى که در قرآن براى فهماندن عمل زناشویى به کار رفته، از قبیل مباشرت، دخول، مس، لمس، اتیان و قرب، همه الفاظى است که به طریق کنایه به کار رفته و همچنین کلمه «وطى و «جماع که این دو نیز در غیر قرآن الفاظى کنایتى است (همان، ج 2، ص 64). عبارت «یحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ (نور: 30) نیز به معناى این است که «به ایشان امر کن تا فرج خود را حفظ کنند و کلمه «فرجه و «فرج به معناى شکاف در میان دو چیز است که با آن از عورت کنایه آورده اند. در قرآن کریم، که سرشار از اخلاق و ادب است، همیشه این کنایه را استعمال کرده، به طورى که راغب معتقد است: در عرف هم به خاطر کثرت استعمال، همچون نص و اسم صریح براى عورت شده است (همان، ص 376).
از دیگر نمونه هاى عفت کلام در قرآن که در تفسیر المیزان به آن اشاره شده است در آیه 6 سوره «مائده است. با کاربرد عبارت «أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِمنظور خود را با نوعى کنایه به مخاطب مى فهماند. «غائط به معناى محلى است که نسبت به اطراف خود گود باشد و مردم صحرانشین همواره براى قضاى حاجت به چنین نقطه هایى مى رفتند تا به منظور رعایت ادب نسبت به مردم، خود را در آنجا پنهان سازند. همچنین تعبیر «أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ شقى است مستقل که حکم آن در عطف و در معنا، حکم همان جمله قبلى اش مى باشد. این جمله نیز تعبیرى است کنایه اى که منظور از آن عمل جماع است و به منظور رعایت ادب، جماع را لمس زنان خوانده تا به عملى که طبع بشر از تصریح به آن امتناع دارد، تصریح نکرده باشد (همان، ج 5، ص 369و370).
4. ادب انفاق
یکى از اقشارى که قرآن، کلیه افراد جامعه را ملزم به توجه به آنها مى کند، قشر فقیر و نیازمند مى باشد، که دستورات لازم در زمینه توجه به این قشر، با مفهوم «انفاق در اسلام مشخص مى گردد. علّامه طباطبائى در اشاره به فلسفه این دستور معتقد است که جامعه روى سعادت را نمى بیند، مگر اینکه طبقات مختلف مردم در بهره مندى از مزایاى حیات و برخوردارى از فرصت هاى زندگى اجتماعى در سطوحى نزدیک به هم قرار داشته باشند. انفاق مالى به فقرا و مساکین از بزرگ ترین و قوى ترین عامل ها براى رسیدن به این هدف است (همان، ج 15، ص 11).
قرآن دستور به انفاق را با رعایت برخى از آداب همراه مى کند که آیه 263 سوره «بقره به این مطلب اشاره دارد: «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیرٌ مِنْ صَدَقَةٍ. «قول معروف سخنى است که مردم بر حسب عادت آن را غیرمعمولى ندانند. «مغفرت در اصل به معناى پوشاندن، «غنى مقابل حاجت و فقر و «حلم به معناى سکوت در برابر سخن و یا عمل ناهنجار دیگران است. در این آیه شریفه، خداوند متعال قول معروف و آمرزیدن و مغفرت (یعنى چشم پوشى از بدى هاى مردم) را بر صدقه اى که گوشه و کنایه داشته باشد ترجیح داده است؛ و این مقابله دلالت دارد بر اینکه مراد از «قول معروف این است که وقتى مى خواهى سائل را رد کنى، با زبانى خوش رد کنى؛ مثلاً، دعایش کنى که خدا حاجتت را برآورد. درصورتى که سائل لفظى خلاف ادب گفت، باید چنان رفتار کنى که او خیال کند سخن زشتش را نشنیده اى. دعاى خیر و چشم پوشى از سخن زشت او، بهتر از دادن صدقه و آزار به دنبال آن است؛ چون آزار و منت نهادن انفاق گر بدین معناست که آن مالى که انفاق کرده در نظرش بسیار عظیم است و از درخواست سائل ناراحت شده است. این دو فکر غلط، دو بیمارى است که باید انسان باایمان، دل خود را از آن پاک کند. مؤمن باید متخلق به اخلاق خداوند باشد که نعمت هایش در نظرش بزرگ نمى نماید و بخشش هایش را بزرگ جلوه نمى دهد، در مؤاخذه جفاکاران، عجله، و در برابر جهالت، خشم نمى کند و به همین جهت، آیه شریفه با دو نام «غنى و «حلیم ختم شده است (همان، ج 2، ص 596و597).
یکى دیگر از آداب انفاق، انفاق پنهانى است: «قُلْ لِعِبادِى الَّذِینَ آمَنُوا یقِیمُوا الصَّلاةَ وَ ینْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرّا وَ عَلانِیةً مِنْ قَبْلِ أَنْ یأْتِى یوْمٌ لابَیعٌ فِیهِ وَ لاخِلالٌ (ابراهیم: 31). انفاقى که در آیه شریفه آمده، انفاق معینى نیست، بلکه مطلق انفاق در راه خداست؛ چون سوره مورد بحث مکى است و در مکه هنوز آیه اى درباره زکات معین اسلامى نازل نشده بود. مقصود از انفاق سرّى و علنى این است که انفاق بر مقتضاى ادب دینى انجام گیرد؛ آنجا که ادب، اقتضاى پنهان بودن را دارد، پنهانى انفاق کنند و هر جا که ادب، علنى آن را مى پسندد، علنى بدهند. مطلوب از انفاق این است که هر گوشه و شأنى از شئون اجتماع که در شرف فساد و تباهى است، اصلاح شود و بر جامعه مسلمانان خللى وارد نیاید (همان، ج 12، ص 82).
5. ادب برخورد با یتیم
یکى دیگر از گروه هایى که در فرهنگ قرآن مورد توجه ویژه اند، یتیمان هستند. علّامه طباطبائى ذیل تفسیر برخى از آیات، ادب برخورد با یتیم را مطرح مى نماید. براى نمونه، در ذیل آیه 5 سوره «نساء به یک اصل اخلاقى در قرآن اشاره مى کند: «وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفا؛ به سرپرست و مافوق طفل یتیم توصیه دارد که بر او تفوق و درشتى نکند، بلکه رفتار با او را سرشار از مهر، محبت، ادب و رفتارى پسندیده قرار دهد (همان، ج 4، ص 278).
همچنین در آیه 9 همین سوره مى فرماید: «ولْیخْشَ الَّذِینَ لَوْتَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیةً ضِعافا خافُوا عَلَیهِمْ فَلْیتَّقُواْ اللَّهَ وَلْیقُولُوا قَوْلاً سَدِیدا.عبارت «قول سدید در این آیه، کنایه است از اتخاذ روش صحیح عملى و ترک روش ناصحیح در مورد ایتام. منظور از «قول، روش عملى است نه سخن و مى فرماید: باید این طریقه را (یعنى طریقه محروم کردن ایتام و خوردن اموال و پایمال کردن حقوق آنان را) ترک کنند. مى توان قول را کنایه از رفتار نیز گرفت؛ چون غالبا بین گفتار و رفتار ملازمه است. تخویف و تهدید در آیه مورد بحث، مخصوص به کسانى نیست که در حال حاضر خودشان نیز ذریه ضعاف و ناتوان دارند؛ چون فرموده: «لوترکوا؛ یعنى اگر به جاى بگذارند. این جمله تمثیلى است که به منظور بیان حال آورده شده و مراد از آن، کسانى هستند که در دل هایشان رحمت انسانیت وجود دارد و نسبت به ذریه هاى ناتوان و پدر مرده، رأفت و شفقت دارند و این گونه افراد همان ناس هستند (و آنها که چنین نیستند انسان نیستند.) زمینه گفتار آیه زمینه این معناست که هر کس نگران ذلت است و از خوارى مى ترسد، باید براى جلوگیرى از آن برخیزد، و همه انسان ها این نگرانى را دارند. در آیه شریفه، مردم مأمور به ترحم، رأفت و امثال آن نشده اند، بلکه مأمور به خشیت و تقوا گردیده اند و این نیست مگر براى تهدید به اینکه آنچه بر سر ایتام مردم مى آورید و مالشان را مى خورید و حقوقشان را پایمال مى کنید، بعد از مرگ بر سر ایتام خودتان خواهد آمد و مى خواهد به آنان گوشزد کند که هرگونه مصائبى را که براى آنان فراهم آوردند، به ایتام خودشان برمى گردد (همان، ج 4، ص 317و318).
6. ادب سلام کردن
امت ها و اقوام با همه اختلافى که از حیث تمدن دارند، در این جهت مشترکند که هریک در جامعه خود تحیتى دارند و هنگام برخورد با یکدیگر آن درود و تحیت را بین خود رد و بدل مى کنند؛ حال یا آن تحیت عبارت است از اشاره به سر و یا دست و یا برداشتن کلاه و یا چیز دیگر. همه انواع تحیت، به نوعى خضوع و خوارى و تذلل اشاره دارند؛ تذللى که زیردست در برابر مافوق خود، اظهار مى دارد. تحیت کاشف از یک رسم طاغوتى و استکبارى است که همواره در بین امت ها در دوره هاى توحش و غیره رایج بوده است. به همین جهت، هر جا تحیتى مشاهده مى کنیم، از طرف فرد مطیع و زیردست و براى فرد مافوق و شریف انجام مى شود. بزرگ ترین تلاش اسلام، محو آثار بت پرستى و وثنیت است و به همین جهت، براى تحیت، روشى معتدل و سنتى در مقابل سنت وثنیت و استعباد تشریع کرد و آن عبارت است از سلام دادن که در حقیقت، اعلام امنیت از تعدى و ظلم از ناحیه سلام دهنده به شخصى است که به وى سلام مى دهد. سلام دهنده به سلام گیرنده اعلام مى کند که تو از ناحیه من در امانى و هیچ گونه ظلم و تجاوزى از من نسبت به خودت نخواهى دید و آزادى فطرى تو از ناحیه من صدمه نخواهد دید. بى شک، اولین چیزى که یک اجتماع نیازمند آن است، همانا امنیت داشتن افراد در عرض، مال، جان و کلیه ابعاد مربوط به آن از دستبرد دیگران است. این، همان سلامى است که خداى عزّوجل آن را در بین مسلمانان سنت قرار داد تا هر فردى که به دیگرى برخورد مى کند، قبل از هر چیز سلام بدهد؛ یعنى طرف مقابل را از هر خطر و آزار و تجاوز خود امنیت دهد و فرمود: «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیوتا فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ تَحِیةً مِنْ عِنْدِاللَّهِ مُبارَکَةً طَیبَةً (نور: 61). نیز مى فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَدْخُلُوا بُیوتا غَیرَ بُیوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِکُمْ خَیرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ(نور: 27). خداى تعالى بعد از تشریع این سنت، مسلمانان را با رفتار پیامبرش ـ یعنى سلام دادن آن جناب به مسلمانان با اینکه سید آنان و سرورشان بود ـ به این ادب مؤدب نمود و فرمود: «وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیکُمْ، کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ(انعام: 54). علاوه بر این، به سلام به غیرمسلمانان نیز امر نمود: «فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یعْلَمُونَ(زخرف: 89) (همان، ج 5، ص 47و48). البته سفارش اسلام در سلام کردن کوچک ترها به بزرگ ترها یا عده کم به عده زیاد یا یک نفر به چند نفر، به منظور تأکید بر این مسئله است که حتى در سلام کردن نیز حقوق را رعایت کنید. اسلام هرگز حاضر نیست به امت خود دستورى دهد که لازمه اش لغو حقوق و بى اعتبار شدن فضایل و مزایا باشد، بلکه به کسانى که فضیلتى را ندارند، دستور مى دهد فضیلت صاحبان فضل را رعایت نموده، حق هر صاحب حقى را بدهند. همچنین به صاحب فضل اجازه نمى دهد که به فضل خود عجب بورزد و به خاطر برترى خود به دیگران تکبر ورزیده، خود را طلبکار احترام آنان بداند و با این رفتار توازن جامعه را برهم زند (همان، ج 5، ص 52).
تحیت به کلمه «سلام در بین عرب جاهلیت معمول بوده و آنان چند نوع تحیت داشتند که یکى از آنها، «سلام علیکم است که علامت مسالمت و اعلام عدم جنگ با طرف مقابل است. خداى سبحان در داستان هاى ابراهیم علیه السلامسلام را مکرر حکایت مى کند و این جز به این معنا نیست که این کلمه که در بین عرب جاهلیت مستعمل بوده و از بقایاى دین حنیف ابراهیم علیه السلام است: «قالَ سَلامٌ عَلَیکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّى (مریم: 47) و نیز فرموده: «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاما قالَ سَلامٌ (هود: 6). همچنین خداوند کلمه سلام را تحیت خود قرار داده است: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِى الْعالَمِینَ (صافات: 79)، «سَلامٌ عَلى إِبْراهِیمَ (صافات: 109)، «سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ (صافات: 120)، «سَلامٌ عَلى إِلْ یاسِینَ (صافات: 130) و «سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ (نحل: 32). صریحا فرموده که سلام، تحیت ملائکه است: «الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیبِینَ یقُولُونَ سَلامٌ عَلَیکُمْ (رعد: 24)، «وَالْمَلائِکَةُ یدْخُلُونَ عَلَیهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیکُمْ(واقعه: 26). و نیز تحیت در بهشت، سلام است: «وَ تَحِیتُهُمْ فِیها سَلامٌ (یونس: 10)، «لایسْمَعُونَ فِیها لَغْوا وَ لا تَأْثِیما إِلَّا قِیلاً سَلاما سَلاما(واقعه: 25) (همان، ج 5، ص 49).
7. ادب عفو و گذشت
از لطیف ترین آدابى که مرحوم علّامه ذیل آیات قرآن اشاره مى نمایند، این است که حضرت یوسف در برخورد با برادران خویش، از جفاهایى که بر وى روا داشتند اسمى نبرده، بلکه از همه آنها به کید شیطان تعبیر کرد: «نَزَغَ الشَّیطانُ بَینِى وَ بَینَ إِخْوَتِى؛ شیطان بین من و برادرانم فسادبرانگیخت(همان،ج5،ص49).
قرآن همچنین ادب برخورد با خطاکار را مطرح مى نماید: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ. اخذ به چیزى، به معناى ملازمت و ترک نکردن آن چیز است و «اخذ عفو به معناى این است که بدى هاى اشخاصى که به تو بدى مى کنند، بپوشان و از حق انتقام، صرف نظر نما. ابن مردویه از انس روایت کرده که گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: آن مکارم اخلاقى که خداوند آن را مى خواهد، این است که عفو کنى و درگذرى از کسى که تو را ظلم کرد و پیوند خویشى کسى را که با تو قطع کرده وصل کنى؛ آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله آیه مذکور را قرائت نمود (همان، ج 8، ص 496).
8. ادب گفتار
قرآن کریم با امر به خوش زبانى، اجتناب از درشت گویى، به نرمى سخن گفتن و گفتار کریمانه، انسان را به نیکو سخن گفتن دعوت مى کند: «وَ قُلْ لِعِبادِى یقُولُوا الَّتِى هِى أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیطانَ ینْزَغُ بَینهَُمْ (اسراء: 53)؛ و به بندگانم بگو آنچه را که بهتر است بگویند که شیطان میانشان را به هم مى زند. مقصود از جمله «الَّتِى هِى أَحْسَنُ کلماتى است که مشتمل بر ادب، خالى از خشونت و ناسزا و در یک کلام، نیکوترین باشند. مضمون این آیه و آیات بعد از آن، دستور به نیکو سخن گفتن و ادب در کلام را رعایت کردن و از وسوسه هاى شیطان احتراز جستن است. در درگاه خدا، حسن سریره و خوش رفتارى و کمال ادب ملاک برترى انسان هاست؛ حتى برترى برخى انبیا بر بعضى دیگر، به خاطر همین حسن رفتار و ادب بیشتر بوده است؛ مثلاً داود علیه السلام را بر دیگران برترى داده و او را زبور داد و در آن، بهترین ادب و پاکیزه ترین حمد و ثنا را نسبت به خداى تعالى به وى آموخت (همان، ج 13، ص 162).
پیش از هجرت رسول خدا صلى الله علیه و آله بعضى از مسلمانان در مواجهه با مشرکان، سخنان درشت گفتند و همین مسئله باعث تهییج مشرکان علیه مسلمانان شد و عداوت ها و فاصله ها بیشتر گردید. ازاین رو، خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور مى فرماید که مردم را به خوش زبانى امر کنند. مرحوم علّامه اشاره دارند که اتفاقا پیامبر صلى الله علیه و آله، مقام مناسب چنین سفارشى هم بودند؛ چون مشرکان نسبت به آن جناب بى ادبى نموده و او را مردى جادوشده خواندند؛ پس آیه فوق رسول خدا صلى الله علیه و آله را امر به خوش زبانى مى کند که از نظر بیان، نظیر آیه «وَجادِلْهُمْ بِالَّتِى هِى أَحْسَنُ (نحل: 125) (همان).
9. ادب دوستى و برادرى
دوستى و ارتباط عاطفى با دیگران، از وظایف هر مؤمن است. الفت، نعمتى است الهى که برادرى از نتایج آن است: «فأَلَّفَ بَینَْ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانا (آل عمران: 103)؛ پس میان دل هاى شما الفت انداخت، تا به لطف او برادران هم شدید. بر اساس آیات قرآن، پیوند اخوت و برادرى بین مؤمنان اصلى پذیرفته شده است که بر اساس آن، مؤمنان به صلح و آشتى و همدلى با یکدیگر دعوت مى شوند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَینَْ أَخَوَیکم (حجرات: 10)؛ هر آینه مؤمنان برادرانند. میان برادرانتان آشتى بیفکنید.
یکى از مصادیق برادرى و رابطه دوستانه در قرآن، رابطه اصحاب کهف در آیه 19 «کهف است. برادرى و مواسات آنان از اینجا فهمیده مى شود که وقتى مى خواهند کسى را براى تهیه غذا بفرستند، یکى از رفقا پیشنهاد مى دهد که یکى را بفرستید و نمى گوید فلانى را بفرستید. وقتى هم خواست اسم پول را ببرد، نگفت «پولمان را یا از پولمان به او بدهید، بلکه گفت: «فَابْعَثُواْ أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمْ؛ پولتان را بدهید به یک نفرتان، و آن را به همه نسبت داد. در ضمن جمله «فَلْینْظُرْ أَیها أَزْکى طَعاما که به دقت در کسب طعام پاکیزه اشاره دارد، «وَلْیتَلَطَّفْ به رفتار مهربانانه آن فرد ناظر است و «إِنَّهُمْ إِنْ یظْهَرُوا عَلَیکُمْکه به آشکار نشدن هویت وى اشاره مى نماید، مراتب خیرخواهى و اشفاق آنان را نسبت به یکدیگر مى رساند (همان، ج 13، ص 366).
10. ادب احترام
از جمله آداب مدنظر قرآن در تفسیر المیزان، ادب احترام به بزرگ ترهاست. در این تفسیر، به مصادیقى از این ادب در قرآن اشاره مى شود. براى نمونه، به ادب ابراهیم در مقابل پدرش، آزر اشاره شده است: «ابراهیم علیه السلام کسى است که در برابر پدرش آزر جز به ادب و احترام لب به سخن نگشود و حتى وقتى آزر او را از خود راند و گفت سنگسارت مى کنم، آن حضرت در پاسخش گفت: «سَلامٌ عَلَیکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّى إِنَّهُ کانَ بِى حَفِیا (مریم: 47) (همان، ج 7، ص 225).
احترام به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز از جمله این ادب است: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا (بقره: 104). بر طبق گفتار مرحوم علّامه، در این آیه نهى شدیدى از گفتن کلمه «راعنا صورت گرفته است. مسلمانان وقتى کلام رسول خدا صلى الله علیه و آله را درست ملتفت نمى شدند، با تعبیر «راعنا به معناى «مراعات حال ما بکن، از ایشان خواهش مى کردند که کمى شمرده تر صحبت کنند تا ایشان نیز متوجه شوند. اما این کلمه در بین یهودیان نوعى نفرین و فحش به معناى «بشنو خدا تو را کر کند بوده است؛ ازاین رو، یهودیان سوءاستفاده کرده، وقتى به رسول خدا صلى الله علیه و آله مى رسیدند، با استفاده از این تعبیر به ظاهر وانمود به رعایت ادب مى کردند، ولى منظور واقعى شان ناسزا بود. خداى تعالى براى بیان منظور واقعى آنان، این آیه را فرستاد: «مِنَ الَّذِینَ هادُوا یحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَینا وَ اسْمَعْ غَیرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْنا فِى الدِّینِ (نساء: 46)؛ بعضى یهودیان کلمات را با جابه جا کردن تحریف مى کنند؛ مثلاً، به جاى اینکه بگویند شنیدیم و اطاعت کردیم، مى گویند شنیدیم و نافرمانى کردیم و مى گویند: راعنا؛ یعنى بشنو که خدا شنوایت نکند و این باطل را با لحن حق گویى ادا مى کنند تا در دین خدا طعنه بزنند. بنابراین، وقتى منظور واقعى یهود روشن شد، در آیه مورد بحث، مسلمانان از کاربرد «راعنا نهى شده و به جاى آن، به گفتن «انظرنا؛ یعنى کمى ما را مهلت بده، سفارش شدند (همان، ج 1، ص 373).
همچنین در زمینه برخورد با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاتَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لَاتجَْهَرُواْ لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض (حجرات: 2). این آیه به مؤمنان دستور مى دهد که وقتى با پیامبر صحبت مى کنید، صدایتان بلندتر از صداى ایشان نباشد؛ چون در این عمل دو عیب است: یا منظور، توهین به ایشان است که کفر است، یا منظورى ندارد و فقط شخص بى ادبى است که رعایت مقام وى را نمى کند و این خلاف دستور قرآن است. در ادامه، اشاره دارد که با آن جناب آن گونه که با یکدیگر صحبت مى کنید، داد و فریاد مکنید؛ چون با صداى بلند صحبت کردن فاقد معناى تعظیم است (همان، ج 18، ص 458).
سپس در آیه 5 سوره «حجرات این دستور را تکمیل مى فرماید: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیهِمْ لَکانَ خَیرا لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ اگر این جفاکاران صبر کنند و تو را صدا نزنند تا خودت به دیدنشان از خانه در آیى، براى آنان بهتر است. این هم ادبى است نیکو، هم تعظیم و احترام مقام رسالت است و هم رعایت این ادب آنان را به مغفرت خدا و رحمت او نزدیک مى کند (همان، ص 463).
یکى از مصادیق احترام در قرآن، جا باز کردن براى دیگران در مجلس است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَ إِذَا قِیلَ انشُزُواْ فَانشُزُواْ یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیر (مجادله: 11)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، چون شما را گویند در مجالس جاى باز کنید، جاى باز کنید تا خدا در کار شما گشایش دهد. و چون گویند که برخیزید، برخیزید. خدا آنهایى را که ایمان آورده اند و کسانى را که دانش یافته اند به درجاتى برافرازد، و خدا به کارهایى که مى کنید آگاه است.
مصدر «تفسح به معناى فراخى است و کلمه «مجالس به معناى مکان جلوس. منظور از «فراخى دادن در مجالس این است که آدمى خود را جمع و جور کند تا جاى دیگرى فراخ شود و «فسحت دادن خدا به چنین کس به این معنا است که جاى او را در بهشت وسعت دهد. از سیاق آیه برمى آید که قبل از این دستور، وقتى اصحاب در مجلس رسول خدا صلى الله علیه و آله حاضر مى شدند، طورى مى نشستند که جا براى واردین نمى گذاشتند که آیه شریفه ایشان را ادب آموخت. البته این دستور اختصاص به مجلس رسول خدا صلى الله علیه و آله ندارد، و دستورى عمومى است. «نشوز در ادامه آیه، متضمن ادب دیگرى است به معناى بلند شدن از سر چیزى و برگشتن از آن و نشوز از مجلس این است که آدمى از مجلس برخیزد تا دیگرى بنشیند و بدین وسیله، او را تواضع و احترام کرده باشد (همان، ج 19، ص 327).
ادب حضرت موسى علیه السلام در مقابل خضر علیه السلام در زمره احترام است. در سوره «کهف ذیل این داستان مى فرماید: «قَالَ لَهُ مُوسىَ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلىَ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا... قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِى فَلا تَسْئَلْنِى عَنْ شَى ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْرا (کهف: 66ـ70)؛ موسى به او گفت: آیا تو را ـ به شرط اینکه از بینشى که آموخته شده اى به من یاد دهى ـ پیروى کنم؟ گفت: تو هرگز نمى توانى همپاى من صبر کنى و چگونه مى توانى بر چیزى که به شناخت آن احاطه ندارى صبر کنى؟ گفت: ان شاءاللّه مرا شکیبا خواهى یافت و در هیچ کارى تو را نافرمانى نخواهم کرد. گفت: اگر مرا پیروى مى کنى، پس از چیزى سؤال مکن، تا [خود ]از آن با تو سخن آغاز کنم.
موسى علیه السلام على رغم مقام والاى خویش، در برابر کسى که مى خواهد به او چیزى بیاموزد، رعایت ادب مى کند. از همان آغاز تا به آخر، سخن موسى علیه السلام سرشار از ادب و تواضع است. از همان اول تقاضاى همراهى با او را به صورت امر بیان نکرد، بلکه به صورت استفهام آورد و گفت: آیا مى توانم تو را پیروى کنم؟ دوم اینکه از همراهى با او به متابعت و پیروى تعبیر کرد، نه به مصاحبت و همراهى. سوم اینکه پیروى خود را مشروط به تعلیم نکرد، بلکه گفت: تو را پیروى مى کنم باشد که تو مرا تعلیم کنى. چهارم اینکه رسما خود را شاگرد او خواند. پنجم اینکه علم او را تعظیم کرده، به مبدئى نامعلوم نسبت داد و به اسم و صفت معینش نکرد، بلکه گفت: از آنچه تعلیم داده شده اى، و نگفت از آنچه مى دانى. ششم اینکه علم او را به کلمه رشد مدح گفت، نه جهل و ضلالت. هفتم، آنچه را که خضر علیه السلام به او تعلیم مى دهد، بخشى از علم وى خواند نه همه آن و گفت: شمه اى از آنچه تعلیم داده شدى مرا تعلیم دهى و نگفت آنچه تعلیم داده شدى به من تعلیم دهى. هشتم اینکه دستورات خضر علیه السلام را امر او نامید و خود را در صورت مخالفت، عاصى و نافرمان او خواند و به این وسیله شأن استاد خود را بالا برد. نهم اینکه وعده اى که داد وعده صریح نبود، بلکه گفت: ان شاءاللّه به زودى خواهى یافت که چنین و چنان کنم (همان، ج 13، ص 476). بنابراین، احترام به دیگران بخصوص کسى که از نظر علم و معرفت در سطح بالایى قرار دارد، از آداب و دستورات مؤکد اسلام است.
11. ادب اجازه گرفتن
از جمله نکات ظریف در قرآن، ادب اجازه گرفتن است. این ادب را قرآن در موارد متعدد بیان مى کند که یکى از مصادیق آن در ورود به خانه دیگران است: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتَدْخُلُوا بُیوتا غَیرَ بُیوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُواْ عَلىَ أَهْلِها(نور: 27)؛ اى کسانى که ایمان آورده اید، به خانه اى غیر از خانه خود، بى آنکه اجازت طلبیده و بر ساکنانش سلام کرده باشید، داخل مشوید. این آیه حکم مى کند به اینکه داخل شدن به خانه هر کس موقوف به اجازه گرفتن است. یا در جاى دیگرى مى فرماید: «لَیسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوااللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (بقره: 189)؛ و نیکى آن نیست که از پشتِ خانه ها درآیید، بلکه نیکى آن است که کسى تقوا پیشه کند، و به خانه ها از درِ [ورودىِ ]آنها درآیید، و از خدا بترسید، باشد که رستگار گردید.
جماعتى از عرب جاهلیت رسمشان چنین بوده که چون براى زیارت حج از خانه بیرون مى شدند، اگر در خانه کارى داشتند دیگر از در خانه وارد نمى شدند، بلکه از پشت، دیوار را سوراخ مى کردند و داخل مى شدند. اسلام آنان را از این شیوه نهى کرد و دستور داد از در خانه ها درآیند (همان، ج 2، ص 82ـ83).
در حدیثى آمده که ابوسعید از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله اجازه ورود به منزل گرفت درحالى که روبه روى در خانه پیامبر ایستاده بود. پیامبر اکرم فرمود: به هنگام اجازه گرفتن روبه روى در نایست! در روایت دیگرى مى خوانیم که خود آن حضرت هنگامى که به در خانه کسى مى آمد روبه روى در نمى ایستاد، بلکه در طرف راست یا چپ قرار مى گرفت و مى فرمود: السلام علیکم (و به این وسیله اجازه ورود مى گرفت)؛ زیرا آن روز هنوز معمول نشده بود که در برابر در خانه پرده بیاویزند. حتى در بعضى از روایات مى خوانیم: باید سه بار اجازه گرفت، اجازه اول را بشنوند و به هنگام اجازه دوم خود را آماده سازند، و به هنگام اجازه سوم اگر خواستند اجازه دهند و اگر نخواستند اجازه ندهند. حتى بعضى لازم دانسته اند که در میان این سه اجازه، فاصله اى باشد؛ چراکه گاه لباس مناسبى بر تن صاحب خانه نیست، و گاه در حالى است که نمى خواهد کسى او را در آن حال ببیند، گاه وضع اتاق به هم ریخته است و گاه اسرارى است که نمى خواهد دیگرى بر اسرار درون خانه اش واقف شود؛ باید به او فرصتى داد تا خود را جمع و جور کند، و اگر اجازه نداد بدون کمترین احساس ناراحتى باید صرف نظر کرد (همان، ج 14، ص 430ـ432).
قرآن همچنین به اجازه گرفتن در حریم شخصى والدین اشاره مى نماید: «یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لِیسْتَْذِنکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیمَانُکمُْ وَ الَّذِینَ لَمْ یبْلُغُواْ الحُْلُمَ مِنْکُمْ ثَلَاثَ مَرَّات مِّن قَبْلِ صَلَوةِ الْفَجْرِ وَ حِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکُم مِّنَ الظَّهِیرَةِ وَ مِن بَعْدِ صَلَوةِ الْعِشَاءِ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَّکُمْ لَیسَ عَلَیْکُمْ وَ لَاعَلَیهِمْ جُنَاحُ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَیکمُ بَعْضُکُمْ عَلىَ بَعْضٍ کَذَالِکَ یبَینُِّ اللَّهُ لَکُمُ الاَْیاتِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیم (نور: 58).
«وضع ثیاب به معناى کندن لباس و کنایه است از اینکه اهل خانه در حالى باشند که چه بسا میل نداشته باشند بیگانگان در آن حال ایشان را ببینند و کلمه «ظهیره به معناى وقت ظهر است و کلمه عورت به معناى عیب است و اگر آن را عورت نامیده اند، چون هر کس عار دارد از اینکه آن را هویدا کند و شاید مراد از آن در آیه شریفه هر چیزى باشد که سزاوار است پوشانده شود. و معناى اینکه فرمود: «لِیسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیمانُکُمْ این است که به ایشان دستور دهید که از شما اجازه دخول بخواهند و از ظاهر جمله «مَلَکَتْ أَیمانُکُمْ برمى آید که مراد از آن، تنها غلامان است. معناى «الَّذِینَ لَمْ یبْلُغُوا الْحُلُمَ اطفالى است که به حد تمیز رسیده اند، ولى بالغ نشده اند و دلیل بر رسیدن به حد تمیز جمله «ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ است. منظور از جمله «ثَلاثَ مَرَّاتٍ سه نوبت در هر روز است؛ قبل از نماز فجر، هنگام ظهر که به خانه مى آیید و جامه مى کنید و بعد از نماز عشاء. و در جمله «ثَلاثُ عَوْراتٍ لَکُمْ به وجه حکم اشاره نموده و مى فرماید: این سه موقع سه عورت است براى شما، که طبعا شایسته نیست غیر از شما کسى بر وضع شما مطلع شود. «لَیسَ عَلَیکُمْ وَ لا عَلَیهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ بدین معناست که مانعى نیست بعد از این سه موقع اجازه نخواهند و در جمله «طَوَّافُونَ عَلَیکُمْ بَعْضُکُمْ عَلى بَعْضٍ به وجه این حکم اشاره نموده و مى فرماید: چون در غیر این سه موقع، غلامان و کنیزان دایم در آمد و شد و خدمتند؛ پس تنها در اجازه خواستن به این سه هنگام اکتفا کنند (همان، ج 15، ص 227).
در بخش دیگرى از سوره «نور مؤمنان به ادب اجازه گرفتن از رسول خدا صلى الله علیه و آله توصیه مى شوند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا کانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ یذْهَبُوا حَتَّى یسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذینَ یسْتَأْذِنُونَکَ أُولئِکَ الَّذینَ یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ(نور: 12)؛ مؤمنان فقط آن کسانند که به خدا و پیغمبرش گرویده اند و چون با وى به کار عمومى باشند نروند تا از او اجازه گیرند؛ کسانى که از تو اجازه مى گیرند همان هایى هستند که به خدا و پیغمبرش گرویده اند. اگر براى بعض کارهایشان از تو اجازه خواستند به هر کدامشان خواستى اجازه بده.
ذکر جمله «الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ معنایش این است که مؤمنان عبارتند از آنهایى که به خدا و رسولش ایمان حقیقى دارند و به همین جهت، در ادامه مى فرماید: «و چون با او بر سر امرى اجتماع و اتفاق مى کنند، نمى روند تا اجازه بگیرند. معناى آیه این است که چون با رسول او بر سر امرى از امور عمومى اجتماع مى کنند، پى کار خود نرفته و از آن جناب روى نمى گردانند، مگر بعد از آنکه کسب اجازه کرده باشند. به همین دلیل، در ادامه فرمود: «کسانى که از تو اجازه مى گیرند کسانى هستند که به خدا و رسولش ایمان دارند. این در حقیقت، به منزله عکس صدر آیه است تا دلالت کند که ایمان از کسب اجازه جدا نمى شود. همچنین در ادامه خداى تعالى رسول گرامى خود را اختیار مى دهد که به هر کس خواست اجازه رفتن بدهد، و به هر کس خواست ندهد: «فَإِذَا اسْتَأْذَنُوکَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَ نْ شِئْتَ مِنْهُمْ.
نتیجه گیرى
نتایج و یافته هاى اصلى مقاله حاضر در موارد ذیل خلاصه مى گردد:
1. دین اسلام از جمله مکاتبى است که به طور جامع، هم عرصه فردى زندگى انسان و هم عرصه اجتماعى را مدنظر قرار مى دهد. بسیارى از دستورات قرآن، اجتماعى است.
2. علّامه طباطبائى از مفسران و اندیشمندان اسلامى است که رویکردى کاملاً اجتماعى را در تفسیر قرآن به کار مى گیرد.
3. قرآن به عنوان مکتبى انسان ساز، نه تنها کلیات و احکام زندگى انسان، بلکه جزئیات و ظرافت هاى رفتارى را نیز براى وى ترسیم مى نماید؛ یعنى هم نگاه کلان و هم نگاه خرد به زندگى انسان دارد.
4. قرآن کتاب هدایتى است که مسیر را به وضوح براى انسان روشن کرده و انحراف از صراط مستقیم را در کلیه امور به وى تذکر مى دهد. تذکر و تغییر رویه، یکى از شیوه هاى تربیتى قرآن است. اساسا قرآن به دنبال تغییر فرهنگ جاهلى و جایگزینى فرهنگ اسلامى است.
5. یکى از شیوه هاى قرآن در ارائه آداب اجتماعى، شیوه الگوسازى است. قرآن با بیان نمونه ها و مصادیق مختلفى از رفتار پیامبران بخصوص شخص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، به نوعى ارائه الگو در مسیر تغییر فرهنگ مى پردازد.
منابع
شایان مهر، علیرضا، 1377، دائره المعارف تطبیقى علوم اجتماعى، تهران، کیهان.
طباطبائى، سیدمحمدحسین، 1374، تفسیر المیزان، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسین، ج 1، 2، 4، 5، 6، 7، 8، 12، 13، 14، 15و19.
مطهرى، مرتضى، 1381، مجموعه آثار، قم، صدرا.