سنتهاى تربيت ساز در الميزان
ضمیمه | اندازه |
---|---|
5_OP.PDF | 477.53 کیلو بایت |
سال بيست و سوم ـ شماره 202- مهر 1393
عبدالرضا ضرابى : استاديار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. zarabi@qabas.net
دريافت: 25/3/93 پذيرش: 22/5/93
چكيده
در «الميزان» مفاهيم متعددى وجود دارد كه مىتوانند نزديك با مبانى، اصول، اهداف، روشها و مراحل تعليم و تربيت باشند. اين مقاله به دنبال استنباط مفاهيمى از تفسير الميزان است كه با مبانى تعليم و تربيت در ارتباط است؛ به ويژه آن دسته از مبانى كه بهعنوان مبانى هستىشناختى تربيت و به طور خاص، «سنت هاى تربيتساز» شناخته مىشوند. به طوركلى، سنتهاى الهى را مىتوان به دو قسم منقسم كرد: سنتهاى اخروى و سنتهاى دنيوى؛ دسته اول، سنتهايى هستند كه به زندگانى آنجهانى و مسئله پاداش و كيفر اخروى مربوط است و دسته دوم، به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتايج اينجهانى آن مى پردازد. منظور از سنتهاى تربيتساز در اينجا، دسته دوم از اين سنتها، يعنى سنتهايى است كه به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتايج اينجهانى آن مربوط مىشود. از مهمترين سنتهاى تربيتساز، مى توان به سنت امتحان و ابتلاء، سنت ارسال رسل، سنت هدايت، سنت استدراج، سنت املاء و امهال، سنت قطعى پيروزى حق بر باطل (كه هدف خداوند متعال در قرآن كريم از طرح آنها به مناسبتهاى مختلف، تربيت انسانها و ارائه طريق سلوك به سوى سعادت و كمال بوده)، اشاره كرد.
كليدواژهها: سنت، تربيت، سنت هاى تربيت ساز.
مقدّمه
قرآن در بسيارى از آيات، به عنوان كتاب هدايت و تربيت معرفى شده است؛ ازجمله:
ـ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ(بقره: 2)؛ آن كتاب [با عظمت ]هيچ ترديدى در آن نيست. [و] راهنماى پارسايان (خودنگهدار) است.
ـ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يهْدِى لِلَّتى هِى أَقْوَمُ وَيبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرا كَبِيرا (اسراء: 9)؛ در حقيقت، اين قرآن، بدان (شيوه اى) كه آن پايدارتر است، راهنمايى مى كند؛ و به مؤمنانى كه [كارهاى ]شايسته انجام مى دهند، مژده مى دهد كه براى آنان پاداش بزرگى است.
چيزى كه جز هدايت نيست و هدايت محض است و در حريم او هيچ گونه ضلالت راه ندارد و اصلاً ضلالت پذير نيست، قرآن كريم است كه آفريدگار جهان درباره او چنين مى گويد: هَـذَا بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (اعراف: 203). قرآن در آيه و آيات 57 سوره يونس و 64و89 سوره نحل و 20 سوره جاثيه به عنوان عين هدايت و حقيقت آن، معرفى شده است (جوادى آملى، 1372، ص 16).
تربيت در پژوهش هاى آموزشى و تربيتى جهان امروز به ابعاد متعددى همچون تربيت جسمانى، عاطفى، عقلانى، اخلاقى، دينى، معنوى، اعتقادى، اقتصادى، سياسى، جنسى، اجتماعى و... تقسيم مى شود. اگر از اين زاويه به آيات قرآن نگاه كنيم، خواهيم يافت كه خداوند متعال به انحاى مختلف هريك از اين ساحت هاى تربيتى را به مناسبت بيان كرده است. و اين امر به اين سبب است كه موضوع تربيت، انسان است و خداوند متعال نيز قرآن و نيز پيامبران و رسل خود را براى تربيت انسان فرستاده است. بنابراين، مى توان از تمام آيات الهى برداشتى تربيتى داشت؛ چون تربيت داراى اركان و عناصرى همچون مبانى، اصول، روش ها، اهداف، مراحل، و عوامل است. ازاين رو، هر آيه اى از آيات الهى يا به يكى از اركان و عناصر تربيت اشاره دارد؛ يا مبنايى از مبانى تربيتى را در حوزه هستى شناسى، انسان شناسى، معرفت شناسى و يا ارزش شناسى بيان مى كند. براى نمونه، آيه إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَرا مِن طِينٍ فَإِذَا سَوَّيتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ (بقره: 71ـ72)؛ (ياد كن هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: در واقع، من آفريننده بشرى از گِل هستم، و هنگامى كه او را مرتب نمودم و از روح خود در او دميدم، پس براى او سجده كنان درافتيد) مربوط به حوزه انسان شناسى است. برخى از آيات عهده دار تبيين اصلى از اصول تربيتى اند؛ مثل آياتى كه از بايدها و نبايدها سخن مى گويند. بخشى از آيات قرآن عهده دار تبيين روش هاى تربيتى قرآن هستند؛ مثل آيه 159 سوره آل عمران كه روش محبت را به عنوان يكى از روش هاى تربيتى قرآن بيان مى دارد و خطاب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛ و به سبب رحمتى از جانب خدا با آنان نرم خو شدى؛ و اگر (بر فرض) تندخويى سخت دل بودى، حتما از پيرامونت پراكنده مى شدند. تعدادى از آيات، هدفى از اهداف تربيتى قرآن را بازگو مى كنند: وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللَّهُ وَمِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيهِ الضَّلاَلَةُ...(نحل: 36)؛ و به يقين در هر امتى فرستاده اى برانگيختيم تا بگويد: خدا را بپرستيد؛ و از طغيانگر(ان و بت ها) دورى كنيد. پس، برخى از آنان كسانى هستند كه خدا (آنها را) راهنمايى كرده؛ و برخى از آنان كسانى هستند كه گمراهى بر آنان ثابت گرديده است... . و سرانجام، آياتى كه به مرحله اى از مراحل تربيت، يا به عوامل و موانع تربيت اشاره دارند.
هدف از بيان سنت هاى الهى در قرآن از سوى خداوند متعال نيز تربيت انسان هاست. اما بيان سنت ها مى تواند به عنوان شيوه و روشى تربيتى تلقى شود كه خداوند متعال از اين طريق، انسان ها را به رابطه و برخورد خويش با اقوام و گذشتگان و برخورد متقابل آنها با خداوند و رسل او و سرانجام و فرجامشان آشنا و آگاه نمايد، تا ضمن تفكر و تدبر، از سرنوشت آنان، پند و موعظه بگيرند و راه ضلالت و گمراهى را رها كرده و مسير سعادت و كمال را بپيمايند و تربيت شوند. ازاين رو، مى توان اين سنت ها را سنت تربيت ساز ناميد.
در اين نوشتار سعى شده است با استفاده از نظرات علّامه طباطبائى در تفسير گران سنگ الميزان، سنت هاى تربيت ساز را با اين نگاه بررسى كند. اما در خصوص سنت ها منابع گوناگونى اعم كتاب و مقاله وجود دارد كه به برخى از سنت ها به فراخور موضوع موردنظر پرداخته اند، اما زاويه نگاه آنها عموما تاريخى و يا اجتماعى بوده است و كمتر نگاه تربيتى شده است.
سنت
معناى لغوى: سنت كه جمع آن سنن است، در لغت به معناى راه، روش، طريقه، قانون، سرشت، آيين، رسم، شريعت و نهاد آمده است (دهخدا، 1377، ج 8). اين كلمه، از ريشه سَنَّ به معناى تيز كردن، صيقل دادن، راندن و راه بردن يك چيز در مسير مشخص است (معلوف، 1973م). همچنين به اصل، قاعده و قانون هم سُنّه گفته مى شود (ابن منظور، 1426ق).
معناى اصطلاحى: كلمه سنت اولاً، به معناى راه پر تردد است؛ راهى كه بر اثر رفت و آمد زياد و مستمر در ميان ناحيه اى ايجاد مى گردد. ثانيا، معناى انتقال يافته هر شيوه يا الگوى رفتار مستمر، عادت خوب يا بد فرد يا قوم است كه از گذشته شروع شده و تا آينده نامعلوم ادامه مى يابد (الگار، 1383، ص 89). فخررازى در تفسير الكبير مى نويسد: سنت به معناى راه مستقيم و نمونه پيروى شده است و در مورد ريشه آن وجوهى ذكر شده: 1. سنة بر وزن فعلة از سن الماء سنه به معناى امتداد دادن ريزش آب، گرفته شده است. السن يعنى: ريختن آب. عرب طريق مستقيم را به آب ريخته شده تشبيه كرده است؛ زيرا در آنجا اجزاى آب پشت سر هم قرار دارد. 2. از سنت النصل و السنان گرفته شده است؛ يعنى: نيزه و تيغ را تيز و داراى حد قرار دادم. پس فعل منسوب به پيامبر را سنت مى نامند؛ زيرا مسنون يعنى داراى حد و مرز و اندازه است. 3. از سن الابل به معناى خوب چرا كرد، گرفته شده است و سنت نبى به اين معناست كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله افعال و آموزش را خوب مورد رعايت و توجه قرار داد (فخررازى، 1411ق، ج 9، ص 11).
اگرچه براى واژه سنت، معانى و كاربردهاى اصطلاحى گوناگون ذكر شده است كه در همه موارد با معناى لغوى آن مرتبط است، اما مهم ترين معانى اصطلاحى آن عبارتند از:
1. سنت به معناى قوانين كلى و تغييرناپذير
سنت به اين معنا، شامل قوانين كلى و تخلف ناپذير است كه تبيين روابط پديده ها در نظام آفرينش و شرح و تبيين قانون مندى هستى و همچنين چگونگى عملكرد آن قوانين در جهان هستى را به عهده دارد. بنابراين، سنت در اين معنا، شامل قوانين علّى و معلولى حاكم بر نظام عالم و آدم و پديده ها، مانند قوانين حاكم بر جامعه، تاريخ و تحولات آنهاست. مراد از سنت هاى الهى در قرآن اين است كه خداوند نظام آفرينش را به وجه احسن خلق نموده است و براى اداره عالم قوانين تكوينى را قرار داده است كه حاكى از ارتباط عالم و پديده هاى جهان به همديگر است؛ يا به صورت علّى ومعلولى،يابه صورت اسباب و مسببات.
2. سنت به معناى آداب و رسوم گذشتگان
سنت به معناى آداب و رسوم گذشتگان، امروزه بيشتر در مقابل مدرنيته به كار مى رود و به همه عناصر تفكر و عمل اقوام و ملت هاى گذشته گفته مى شود. به عبارت ديگر، سنت به اين معنا مجموعه آداب و هنجارهايى است كه پيشينيان به آن عمل كرده اند، ولى با گذشت سال ها و قرن ها كهنه شده اند. ممكن است بعضى از اين آداب و رسوم، ارزشمند نباشند و ـ به اصطلاح ـ سنت سيئه و مردود به شمار آيند، ولى برخى بدون وارد دانستن كوچك ترين نقد و ايرادى، به آنها پايبند هستند.
قرآن كريم از اين نوع سنت به بدى ياد كرده است و خاطرنشان مى كند كه هرگاه مشركان از پاسخ به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ناكام مى ماندند، به رسم اجداد خود تمسك مى جستند و مى گفتند: ما گذشتگان و اجدادمان را چنين يافتيم؛ بنابراين، ما هم همان گونه عمل مى كنيم (زخرف: 22).
در اين نوع سنت، زمينه ظهور ناسيوناليسم هاى قومى، تبارى، ملى و حتى زبانى فراهم مى شود. اسلام با شكستن حد و مرزهاى كاذب، هر نوع آداب و رسوم گذشتگان را، خوب يا بد تلقى نمى كند، بلكه با دعوت انسان به انديشه و تعقل، بين سنت مقبول و مردود تفكيك قايل شده و سنت مقبول و حسنه را براى هميشه داراى ارزش و اعتبار مى داند. اسلام آداب و رسوم گذشتگان را كه با سرشت و فطرت پاك انسانى و با احكام الهى منطبق باشد، محترم و ارزشمند، و در غير اين صورت، آن را فاقد ارزش الهى و معنوى مى داند. آنچه در بحث از سنت الهى مقصود ماست، معناى اول از سنت است؛ يعنى يك سلسله قوانين و نواميسى كه خداوند متعال بر جهان هستى حاكم كرده است كه سه ويژگى اساسى دارند:
الف) كلى، عمومى و جهان شمول اند؛ اين سنن در مورد تمام اقوام و ملت ها در همه زمان ها جريان دارد.
ب) ناظر به نظام تكوين و تشريع اند؛ و به اجرا در آمدن مفادآنهاگاه خارج ازمحاسبه فكروانتظاربشراست.
ج) تغييرناپذيرند؛ اين سنت ها ثبات خود را از خداوند متعال دريافت مى دارند و وضع يا رفع آنها به دست قدرتمند الهى است.
پروفسور حامد الگار درباره ثابت و دايمى بودن سنت هاى الهى مى گويد: در قرآن كلمه سنت درباره امور مختلفى به كار مى رود كه مستقيما به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مربوط نمى شود. بنابراين، خداوند خود را به داشتن سنت، يعنى نحوه رفتارى ريشه دار، تزلزل ناپذير و ثابت، يا رشته اى از هنجارها توصيف مى كند كه مى توان از افعال پروردگار استنباط كرد. يك نمونه، آيه 38 سوره احزاب است: سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرا مَّقْدُورا؛ اين سنت خداوند است كه از ديرباز در ميان گذشتگان (معمول) بوده، و فرمان خداوند همواره به اندازه مقرّر و متناسب با توانايى است. سپس در همان سوره، در آيه 62 مى خوانيم: سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً؛ درباره كسانى كه پيش تر بوده اند، همين سنت خداوند جارى بوده است و در سنت خداوند هرگز تغييرى نخواهى يافت. بنابراين، سنت خداوند ثابت و بدون تغيير و دايمى است (الگار، 1383، ص 90). شهيد سيدمحمدباقر صدر در كتاب سنت هاى تاريخ در قرآن، اين سنت ها را به سه صورت كلى تقسيم كرده است كه در ذيل، به اجمال به آنها اشاره مى شود:
سنت هاى تاريخى در قرآن به سه صورت ظاهر مى شود: صورت اول، در شكل قضيه شرطيه ظاهر مى گردد و بين دو پديده يا دو مجموعه از پديده ها در ميدان تاريخ ارتباط برقرار مى شود؛ مانند آيه إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ (رعد: 11)؛ زيرا بازگشت آن به وجود پيوند بين دو نوع تغيير است: تغيير محتواى باطنى انسان و تغيير وضعيت ظاهرى او. و نيز آيه 16 سوره جن: وَأَلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاء غَدَقا؛ اگر بر طريقه مستقيم پايدار بمانند، ما به آنها آب فراوان بنوشانيم (علم و روزى عطا كنيم.) اين آيه، توليد فراوان را به عدالت در توزيع مى داند. و از اين صورت، مى توان به آيه 16 سوره اسراء نيز اشاره كرد.
صورت دوم از صورت هاى سنن تاريخى در قرآن، شكل قضيه فعليه قطعى و تحقق يافته دارد و به صورت منجز عرضه مى شود. نمونه آن را از قوانين طبيعى و كيهانى مى توان مثال زد: اِءذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ (تكوير: 1ـ4) و نيز ساير آيات مربوط به روز قيامت.
صورت سوم از صور سنت هاى تاريخى كه سخت مورد اهتمام قرآن كريم است، سنت هايى است كه به گونه اى به كشش ها و گرايش هاى طبيعى حركت تاريخ انسان قرار گرفته است. خصوصيت اين حركت ها و گرايش ها اين است كه قابل انعطاف هستند و مى توان با آنها مخالفت كرد؛ اما اين مخالفت براى يك مدت كوتاه و يك دوره امكان پذير است. مثلاً، به قوم لوط اين امكان داده مى شود كه براى مدتى كوتاه به قانون طبيعت پشت پا بزنند. اما جامعه و قومى كه با سنت هاى الهى در طبيعت بازى مى كند، به دست خود مرگ و نابودى خود را امضا مى كند... (صدر، بى تا، ص 74ـ80).
مراد از سنت هاى الهى
مراد از سنت هاى الهى در قرآن اين است كه خداوند متعال نظام آفرينش را به وجه احسن خلق نموده و براى اداره عالم قوانين تكوينى را قرار داده است كه حاكى از ارتباط عالم و پديده هاى جهان به صورت علّى و معلولى، يا به صورت اسباب و مسببات به همديگر است. قرآن بارها دعوت به مطالعه سنت هاى الهى، و سرگذشت ملت هاى پيشين نموده است. براى مثال، مى فرمايد: أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ (روم: 9). اين مسئله حاكى از اشتراك تمام انسان ها در قوانين تكوينى يا تشريعى است، كه آثار وضعى دار، و اگر اشتراك در قوانين نبود، قرآن ـ كه كتاب هدايت است ـ امر به مطالعه سرنوشت امت هاى گذشته نمى كرد. البته لسان آيات متفاوت است؛ بخشى از آيات به اصل وجود سنت اشاره دارد، و بخشى به مصداق آن و بخشى هم به اوصاف و ويژگى هاى سنت الهى. از جمله آياتى كه اصل وجود سنت ها را بيان مى كند، مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:
ـ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلا(فاطر: 43)؛ هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت،وهرگزبراى سنت الهى تغييرى نمى يابى.
ـ أَهُمْ يقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَينَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضا سُخْرِيا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيرٌ مِمَّا يجْمَعُونَ (زخرف: 32)؛ آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا در ميان آنان تقسيم كرديم وبعضى رابربعضى برترى داديم تا يكديگرراتسخيروباهم تعاون كنند،ورحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است.
ـ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ (ابراهيم: 7)؛ همچنين به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شكرگزارى كنيد، نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد، مجازاتم شديد است.
ـ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يسْرا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يسْرا(الشرح: 5ـ6)؛ به يقين با (هر) سختى آسانى است. مسلما با (هر) سختى آسانى است.
علّامه طباطبائى نيز به سنت الهى در اين آيه توجه نموده و در ذيل اين آيه شريفه مى فرمايد: و معلوم است كه اين عمل خداى تعالى مانند همه اعمالش بر طبق سنتى بوده كه در عالم به جريان انداخته، و آن اين است كه هميشه بعد از هر دشوارى سهولتى پديد مى آورد، و به همين جهت، مطلب دو آيه قبل را تعليل كرده به اينكه اگر از تو وضع وزر كرديم، و اگر نامت را بلند ساختيم، براى اين بود كه سنت ما بر اين جارى شده كه بعد از عسر، يسر بفرستيم، و بنا بر اين احتمال، لام در كلمه العسر لام جنس خواهد بود، نه لام استغراق؛ مى خواهد بفرمايد: جنس عسر اين طور است كه به دنبالش يسر مى آيد، نه تمامى فرد فرد عسرها (طباطبائى، 1380، ج 20، ص 533).
مرحوم علّامه فرق جوهرى و اساسى بين سنت هاى الهى و ديگر سنت ها را در غايت و غرض از آن سنت ها مى داند و معتقد است: هدف اسلام از ايجاد و تأسيس سنت اين است كه جهان هستى و دنيا به صلاح و خير خود نايل شود؛ درحالى كه غرض و هدف سنت هاى ديگر،برآورده كردن اميال وخواسته هاى خودشان است (طباطبائى، 1376، ج 4، ص 239).
به نظر آيت اللّه مصباح، وقتى سخن از يك سنت الهى به ميان مى آيد، مراد آن نيست كه فلان فعل خاص مستقيما و بى واسطه از خداوند متعال صادر مى شود، بلكه ممكن است اسباب و وسايل بسيارى اعم از طبيعى و فوق طبيعى و غيبى در كار باشد و در عين،حال به خدامنسوب شود(مصباح،1368،ص426).
تعليم و تربيت
علّامه طباطبائى در ذيل آيه شريفه وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ (آل عمران: 164) مى فرمايد: ... منظور از تعليم كتاب، بيان الفاظ و تفسير معانى مشكل، و مشتبه آن است و در مقابلش، تعليم حكمت است كه عبارت است از معارف حقيقه اى كه قرآن متضمن آن است... . در اين آيه شريفه، مسئله تزكيه را جلوتر از تعليم كتاب و حكمت ذكر كرده است و در دعاى ابراهيم، در آيه 129 سوره بقره، تعليم كتاب و حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرده است، و اين بدان روى بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف، تربيت رسول خدا صلى الله عليه و آله به مؤمنين امت است. در عالم تحقق و خارج، اول علم پيدا مى شود، بعد تزكيه. چون تزكيه از ناحيه عمل و اخلاق تحقق مى يابد، پس اول بايد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد، و بعد به آنها عمل كرد، تا به تدريج زكات (پاكى دل) هم به دست آيد. پس تعليم كتاب و حكمت و آنچه مردم آن را نمى دانند، شامل تمام معارف اصلى و فرعى (اصول و فروع دين) مى گردد (رضاپور، 1380، به نقل از: طباطبائى، 1376، ج 1).
بديهى است كه علم هر چه باشد، براى هدايت بشر به چيزهايى است كه باعث كمال وجودى او بوده، در زندگى اش مورد بهره بردارى مى باشد، و آنچه را كه موجودات غير زنده با انگيزش هاى طبيعى بدان مى رسند، موجودات زنده و از جمله بشر با نور علم بدان راه مى برد و در حقيقت، علم يكى از مصاديق هدايت است (طباطبائى،1376،ج5، ص 470ـ471).
نكته مهم، پيوند و ارتباط ميان علم و هدايت است. برخى علماى تعليم و تربيت ماهيت كار آموزش را هدايت و راهنمايى مى دانند. علّامه طباطبائى نيز به همين معنى از آموزش عنايت دارد و مى فرمايد: و خداوند هم در كلام خود مطلق هدايت و راهنمايى را به خود نسبت داده و فرمود: "خدايى كه آفرينش همه چيز را بدو داده و آن گاه هدايتش نمود" (طه: 50) يا "آن كه آفريد و درست كرد و آن كه تقدير نمود و سپس هدايت نمود" (اعلى: 30) و در عبارت ديگرى كه نوعى هدايت با حس و فكر را نشان مى دهد، مى فرمايد: "كسى كه شما را در تاريكى هاى خشكى و دريا رهبرى مى كند" (نمل: 63)... پس چون هر علمى هدايت است و هر هدايتى هم از خداست، پس هر علمى هم كه بشر پيدا مى كند با تعليم الهى است. بنابراين، تعليم قرآنى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله متصدى آن و بيانگر آيات آن است، تعليم حكمت است و كارش اين است كه براى مردم بيان كند كه در ميان همه اصول عقايدى كه در فهم مردم و در دل مردم از تصور عالم وجود و حقيقت انسان، كه جزئى از عالم است رخنه كرده، كدام يك حق، و كدام يك خرافى و باطل است. و نيز در سنت هاى علمى كه مردم به آن معتقدند، و از آن اصول عقايد منشأ مى گيرد، و عنوان آن غايات و مقاصد است، كدام يك حق، و كدام باطل و خرافى است (طباطبائى، 1376، ج 19، ص 547).
علّامه طباطبائى در ذيل آيه شريفه كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً (فرقان: 32) مى نويسد: به طوركلى، تعليم هر علمى و مخصوصا علمى كه مربوط به عمل باشد از اين راه صورت مى گيرد كه معلم مسائل آن علم را يكى يكى به شاگرد القا كند، تا همه فصولش و ابوابش تمام شود. در اين صورت است كه بعد از تمام شدن تعليم و تعلم، صورتى اجمالى از مسائل در ذهن شاگرد نقش مى بندد، و در مواقع احتياج بايد دوباره به مسائلى كه خوانده مراجعه نمايد، تا به طور مفصل آن را درك كند؛ چون با صِرف تلقى از معلم در نفس مستقر نمى شود، به طورى كه نفس بر آن معلومات نشو و نما نموده آثار مطلوب از آن مترتب شود، بلكه محتاج است به اينكه هنگامى كه احتياج به آن فرا رسد، آن معلومات را عملاً پياده كند (طباطبائى، 376، ج 15، ص 298).
در قرآن و الميزان براى تربيت نيز معانى و مضامين بلند و وسيعى ذكر شده، منتها اين بار نه از ريشه رَبَوَ، بلكه از ماده ر ب ب و استعمال مشتقات آن در رابطه با انسان. البته لازم به توضيح است كه ماده ر ب و خود از ماده ر ب ب مشتق شده است. همچنين ريشه هاى ر ب أ و ر أ ب) نيز بر همين اساس از آن مشتق شده اند و بعيد نيست ميان معانى اين ماده ها تداخل صورت گرفته باشد و ازاين رو، معنى زيادت و نموّ و اصلاح (كه مربوط به رأب و رب و هستند) به اشتباه در ذيل ر ب ب آورده شده باشند (مصطفوى، 1360، ج 4، ذيل ماده رب). ربّ عبارت از مالكى است كه به امور بنده اش رسيدگى مى كند؛ بنابراين، در آن معنى مالكيت مندرج است. و مالكيت از نظر اجتماعى، يك نوع اختصاص چيزى به كسى است كه در سايه آن تصرفات او در آن مجاز شمرده مى شود. و اين نوع مالكيت يك امر قراردادى اعتبارى بيش نيست و واقعيت خارجى ندارد و در واقع، از معنى ديگر مالكيت، كه در آن مالكيت حقيقى است گرفته شده است. مالكيت حقيقى عبارت از مالك بودن ما نسبت به قوا و اجزا وجودى ماست.
ناگفته پيداست مالكيتى كه به خدا نسبت داده مى شود از نوع دوم است، نه مالكيت اجتماعى قراردادى كه با از بين رفتن قرارداد ما، از بين مى رود، و البته اين نوع از مالكيت منفك از تدبير و تنظيم امور مملوك نيست؛ زيرا هنگامى كه چيزى در اصل وجود خود متكى به ديگرى باشد، در آثار خود هم متكى و محتاج به آن خواهد بود. بنابراين، خداوند ربّ تمام موجودات است؛ زيرا مالك و مدير آنهاست (طباطبائى، 1376، ج 1، ص 23).
كلمه ربّ در حالت اضافه به غير خدا نيز اطلاق مى شود (ربُّ الدار: صاحب خانه)، اما به طور اطلاق فقط بر خداوند اختصاص دارد كه متكفل اصلاح و تدبير موجودات است. بنابراين، ربّ دو عنصر معنايى دارد: مالكيت و تدبير. و مى توان گفت كه تدبير، متضمن مالكيت گرفته شده است و تدبير فرع بر مالكيت است و ربّ، هم مالك است و هم مدبّر (همان، ص 24).
علّامه طباطبائى در ذيل آيه شريفه وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ (آل عمران: 64) نكات ديگرى از معنى ربّ را بيان كرده است و مى فرمايد: چون ربوبيت از مختصات خداى متعادل بوده، جز او پروردگارى نيست؛ پس اگر انسانى نسبت به همنوع خود چنان باشد كه فرد مطاع در او به هر قسم كه خواهد تصرف كند، و جانب عكسى نداشته باشد، آن خود در برابر پروردگار يك نوع ربّ گرفتن است، و انسانى كه در تمام جهات تسليم امر الهى شده باشد اقدام به چنين چيزى نخواهد كرد. پس روشن شد كه جمله وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ با معنايى كه از آن استفاده مى شود، مبيّن دو حجت و دليل مى باشد: يكى، متشابه بودن افراد انسان در حقيقت انسانيت و ديگرى، موضوع اختصاص ربوبيت به خداى متعال (همان، ج 4، ص 427ـ428).
با شناخت عميق و جامع مفاهيم تعليم و تربيت و مصاديق و مشتقات آن در الميزان، مى توان به يك معنى و تعريف دقيق از تعليم و تربيت كه منطبق با رهيافت علّامه طباطبائى در تفسير الميزان باشد، دست يافت و آن عبارت است از اينكه: تعليم و تربيت فرايند هدايت و رشد قواى نفسانى، روحى، فطرى و قلبى انسان به مدد عقلانيت و حكمت و به منظور رسيدن به اوج عبوديت و تن دادن به ربوبيت الهى مى باشد.
سنت هاى تربيت ساز
سنت هاى الهى را مى توان به دو قسم منقسم كرد: سنت هاى اخروى و سنت هاى دنيوى. دسته اول، سنت هايى هستند كه به زندگانى آن جهانى و مسئله پاداش و كيفر اخروى مربوط است و دسته دوم، به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتايج اين جهانى آن مى پردازد. چون بحث تربيت انسان، بحث اين جهانى است و نتيجه و جلوه تربيت صحيح يا ناصحيح به صورت پاداش يا كيفر در آن جهان مشخص خواهد شد، بنابراين، آنچه در اين مقال، مدنظر است و به عنوان سنت هاى تربيت ساز به آنها نگاه شده است، دسته دوم از اين سنت ها، يعنى سنت هايى است كه به رفتارهاى اجتماعى انسان و نتايج اين جهانى آن مربط مى شود:
1. سنت ابتلاء و امتحان
بعضى از تصرفات در موجود را كه هدفى در آن دنبال مى شود ولى خود آن موجود هدف را تشخيص نمى دهد و نمى فهمد (كه آيا صلاحيت اين تصرف را دارد يا نه؟) امتحان مى گويند. در قرآن كريم از واژه هاى مختلفى براى امتحان و آزمايش انسان استفاده شده است؛ مانند واژه بلاء و ابتلاء كه عنوانى عام است و هم در نعمت به كار مى رود و هم در نقمت: فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ(فجر: 15ـ16). يا واژه فتنه كه در قرآن به معناى آزمايش و امتحان آمده است: أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ(عنكبوت: 2). مرحوم علّامه در ذيل اين آيه مى فرمايد: غرض سوره اعلام اين معناست كه مردم خيال نكنند به صرف اينكه بگويند ايمان آورديم، دست از سرشان برمى دارند و در بوته آزمايش قرار نمى گيرند؛ نه، بلكه حتما امتحان مى شوند (طباطبائى، 1380، ج 16، ص 145). اين معنا (امتحان) به خودى خود با تصرفات الهى در مورد بندگانش منطبق است. آزمايشگر و متصرف، خداست و جنسى كه مى خواهد آزمايش شود انسان است و تصرفات آزمايشى او شرايع و حوادث است. خداوند متعال با اين شرايع و حوادث، حال انسان ها را نسبت به مقصدى كه دعوت دينى آنها را به سوى آن هدف مى خواند، روشن مى كند. اما امتحان الهى از بندگان براى كشف مجهول نيست (آن گونه كه در امتحان هاى معمول نزد انسان هست؛ زيرا خداوند به باطن اشيا آگاه است)، بلكه تربيت عامه الهيه است. به همين جهت، خداى سبحان اين تصرف الهى از ناحيه خود، و همچنين توجيه حوادث را بلاء، ابتلاء، فتنه و امتحان خوانده است: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (كهف: 7)؛ ما آنچه در زمين است، براى آن زينتى فريبنده قرار داديم تا مردم را بيازماييم كه كدام يك از حيث عمل بهترند. و نيز فرموده است: إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعا بَصِيرا (دهر: 2)، وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً (انبياء: 35) و إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ (تغابن: 15). اين آيات همان گونه كه ملاحظه مى شود، آزمايش را شامل تمام جهات انسان مى داند؛ چه اصل وجودى اش (نبتليه) و چه اجزاى وجودش فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعا بَصِيرا و چه جهات خارج از وجودش كه به نحوى با وجودش مرتبط است؛ مانند اولاد، ازواج و عشيره و... و تمامى چيزهايى كه به نحوى مورد استفاده اش قرار مى گيرد. در آيات مذكور، تعميم وجود دارد كه مؤمن، كافر، صالح و طالح، حتى پيامبران را شامل مى شود. پس معلوم مى شود امتحان سنتى است جارى كه احدى را از آن مستثنا نيست و اين سنت الهى، متكى بر سنت تكوينى است به نام سنت هدايت عامه الهيه و تربيت و هدايت موجودات به سوى كمال خود (طباطبائى، 1376، ج 4، ص 9و10).
اميرمؤمنان على عليه السلام درباره انگيزه ها و اهداف امتحان خدا مى فرمايد: آگاه باشيد كه خداوند از درون بندگان پرده برمى گيرد؛ نه آنكه بر اسرار پوشيده آنان آگاه نيست و بر آنچه در سينه ها نهفته دارند بى خبر است، بلكه خواست آنها را آزمايش كند تا كدام يك اعمال نيكو انجام مى دهند و پاداش برابر نيكوكارى، و كيفر مكافات درخور بدى ها باشد (نهج البلاغه، 1384، خ 144، ص 187).
مرحوم علّامه در ذيل آيه وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءاللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم(مائده:18) مى فرمايد: شكى نيست كه ناملايمات سمى و بلاها و مصائب دنيوى همان طور كه بر سر مؤمنين مى تازد، بر سر كفار نيز مى تازد! هم صالحان را مى گيرد و هم طالحان را، و اين يك سنت الهى است كه در بندگان گذشته او نيز جريان داشته است، الا اينكه عنوان و اثر بلاها با اختلاف ديدگاه ها و موقعيت ها فرق مى كند.
1. عده اى همچون انبيا و اوليا و تالى تلو آنها، صلاح و سداد در سويداى دلشان جاى گير شده و فضيلت انسانيت در جوهره ذاتشان جاى گرفته، وقتى با مصائب و محنت هاى دنيوى روبه رو مى شوند بجز فعليت يافتن فضايل جاگرفته در نفسشان اثرى ندارد؛ هم خود بهره مى برند و هم ديگران را بهره مند مى كنند.
2. افرادى كه نه صلاح و نه سداد و نه شقاوت و فسق، هيچ كدام در دلشان جاى نگرفته، وقتى مصائب و بلاها بر آنها هجوم آورد، راه كفر يا ايمان و صلاح يا طلاح آنان را مشخص مى سازد و در نتيجه، براى اين گونه افراد جنبه امتحان و آزمايش را دارد.
3. كسانى كه در زندگى شان جز به هواى نفس تكيه و اعتماد ندارند و جز با فساد و افساد انس نمى ورزند و هيچ گاه فضيلت را بر رذيلت ترجيح نمى دهند. اين طايفه همچون امت نوح، قوم عاد و ثمود و مردم فرعون و اصحاب مدين و قوم لوط اند. قهرا مصائب براى اين طايفه جنبه عذاب دارد و خداوند متعال با فرستادن بلاها، نسل اين طايفه را برمى اندازد. خداوند تعالى اين معانى را در يك آيه جمع كرده و مى فرمايد: وَتِلْكَ الأيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَتَّخِذَ مِنكُمْ شُهَدَاء وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ وَلِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُواْ وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ (آل عمران: 140ـ141)؛ و ما اين روزگاران (كامروايى و ناكامى) را در بين انسان ها دست به دست مى گردانيم تا مردم را كه سه طايفه اند، از يكديگر مشخص سازيم. يك طايفه آنهايى هستند كه ايمان به خدا دارند و ما آنها را شهيدان و گواهان بر سايرين قرار مى دهيم و طايفه ديگر درست مقابل اين طايفه اند؛ يعنى ستمگران و ستمكاران، كه خدا دوستشان نمى دارد، و طايفه سوم بين دو طايفه قرار دارند و خدا مى خواهد با زير و رو كردنشان، امتحانشان نموده و مؤمنين را خالص و كافران را مورد غضب قرار دهد (طباطبائى، 1376، ج 5، ص 25).
2. سنت ارسال رسل
مسئله بعث رسل امرى است كه اختصاص به امتى خاص ندارد، بلكه سنتى است كه در تمامى مردم و همه اقوام جريان مى يابد و ملاكش هم احتياج است و خدا به حاجت بندگان خود واقف است. حقيقت بعثت انبيا و رسل جز اين نيست كه بندگان را به عبادت خدا و اجتناب از طاغوت دعوت كند؛ زيرا امر و نهى از يك بشر به ساير افراد بشر، بخصوص وقتى كه آمر و ناهى رسول باشد، جز دعوت عادى معناى ديگرى ندارد و معناى آن الجاء و اضطرار تكوينى نيست و خود رسول هم نمى تواند چنين ادعايى بكند (همان، ج 8، ص 210).
مسلم است كه در ميان بشر، پيامبرانى بوده و به دعوت، قيام نموده اند؛ ولى با اين وصف، تاريخ زندگى شان چندان روشن نيست، تنها تاريخ زندگانى حضرت محمد صلى الله عليه و آله خالى از ابهام مى باشد و قرآن كريم كه كتاب آسمانى آن حضرت و مقاصد عاليه دينى را شامل است، موضوع دعوت پيامبران گذشته را نيز روشن ساخته، مقصد و هدف آنان را بيان مى كند. قرآن كريم بيان مى كند كه پيامبران بسيارى از جانب خداى متعال به سوى مردم آمده اند و به اتفاق كلمه به توحيد و دين حق دعوت كرده اند:
ـ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ (انبياء: 25)؛ پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر آنكه به وى وحى مى كرديم كه جز من خدايى نيست؛ پس مرا بپرستيد.
ـ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ (رعد: 7)؛ و هر قومى را راهنمايى است.
ـ وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ (شعراء: 208)؛ و ما اهل هيچ ديارى را تا رسولى به هدايت و اتمام حجت نفرستاديم، هلاك نكرديم.
ـ إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ... رُّسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (نساء: 163ـ165)؛ ما به تو وحى كرديم، چنان كه به نوح و پيامبرانى كه پس از وى بودند وحى كرديم... پيامبرانى به سوى مردم فرستاديم كه به پيروان دين، مژده ثواب مى داده، آنان را اميدوار مى ساختند و متمردان را از عقاب خدا مى ترسانيدند، تا آنكه پس از پيامبران، مردم به واسطه نداشتن اين نوع هدايت، بر خدا حجت نداشته باشند.
ـ وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولاً يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَى إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ (قصص: 59)؛ پروردگار تو هيچ سرزمين و امتى را قبل از آنكه در ميان آنها پيامبرى را مبعوث كند و آيات الهى را بر آنها تلاوت كند (و آنها را به راه سعادت رهنمون سازد) نابود نمى سازد و اگر سرزمينى را هم نابود كند به سبب ظلم و ستم اهل آن است.
علّامه طباطبائى در ذيل آيه وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلآ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ (رعد: 7) مى فرمايد: سنت خداوند در بندگانش بر اين جريان يافته كه در هر قومى و مردمى يك نفر هادى و راهنما مبعوث نمايد تا ايشان را هدايت نمايد. از اين آيه شريفه برمى آيد كه زمين هيچ وقت از هدايتگرى كه مردم را به سوى حق هدايت كند خالى نمى ماند (طباطبائى، 1376، ج 11، ص 305).
در نهج البلاغه از اميرمؤمنان على عليه السلام جمله معروفى درباره فلسفه بعثت پيامبران نقل شده است. آن حضرت مى فرمايد: فبعث فيهم رسله، و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول (نهج البلاغه، 1384، ص 24، خ اول)؛ پس خداوند فرستادگانش را در ميان آنها برانگيخت و پيامبرانش را از پى يكديگر به سوى آنان گسيل داشت تا اداى عهدى را كه خداوند در فطرتشان با آنها بسته بود، از آنان بخواهند و نعمت هاى فراموش شده او را به يادشان آرند و با ارائه دلايل بر آنها اتمام حجت كنند و دفينه هاى خرد آنان را برايشان برانگيزند.
خدا، براى اينكه پيمانى با تكوين، در سرشت آدميان نهاده است، پيامبران را يكى پس از ديگرى فرستاد. مى خواهد بگويد: دين، امرى نيست كه بر بشر تحميل شده باشد، بلكه پاسخ به نداى فطرت بشر است. پيغمبران آمده اند به مردم بگويند: آن پيمانى كه در سرشت خود با خداى خود بسته ايد، ما وفاى به آن پيمان را از شما مى خواهيم نه چيز ديگر. به عبارت ديگر، پيامبران يادآورانند و آمده اند تا پيام خدا را به مردم ابلاغ كنند و از اين راه با مردم اتمام حجت نمايند.
3. سنت هدايت
هدايت الهى عبارت است از تلقين هايى كه خداى تبارك و تعالى از دو ناحيه در بشر القا نموده است: يكى از ناحيه فطرت: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (شمس: 7و8) و يكى از طريق بعث رسل و انزال كتب و تشريع شرايع: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرا وَإِمَّا كَفُورا (دهر: 3) (طباطبائى، 1376، ج 12، ص 212). آيات ابتدايى سوره اسراء جريان سنت الهى را در هدايت انسان به سوى حق و دين توحيد خاطرنشان كرده است: خداوند هر كس را كه دعوت حق را اجابت كند، در دنيا و آخرت سعادتمند گرداند و هر كه را به حق كفر ورزد و از امر او سرپيچى نمايد در دنيا و آخرت عقاب كند. و اگر نزول تورات و حوادثى كه بعد از آن براى بنى اسرائيل پيش آمده، ذكر فرمود، از باب تطبيق حكم كل اين سنت بر افراد و مصاديق آن بود. آن گاه در ادامه، جريان همان سنت را در اين امت خاطرنشان مى سازد و مى فرمايد به همان نحو كه در امت موسى عليه السلام جريان يافت، در اين امت نيز جريان مى يابد. آن گاه نيتجه مى گيرد كه پس بايد از شرك اجتناب ورزيده و همواره ملازم طريق توحيد باشند: لاَّ تَجْعَل مَعَ اللّهِ إِلَـها آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوما مَّخْذُولاً(اسراء: 22).
علّامه طباطبائى در ذيل آيه ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْدا شَكُورا (اسراء: 3) و آيات دنبال آن مى فرمايد: خداوند سبحان درباره سرنشينان كشتى نوح وعده هاى جميل داده و بعد از آنكه از غرق شدن نجاتشان داد فرمود: اى نوح! از كشتى فرود آى كه سلام ما و بركات و رحمت ما بر تو و بر آن اممى كه هميشه با تواند، اختصاص يافته و امت هايى كه (خود سر و ستمگر شوند)، ما پس از آنكه به آنها بهره اى از دنيا دهيم، آنان را به عذاب سخت كيفر خواهيم داد (هود: 84). فرستادن كتاب براى موسى و هدايت بنى اسرائيل، هم به واسطه آن وفاى به وعده نيكويى است كه به پدرانشان، يعنى سرنشينان كشتى نوح، داده بود و هم اجراى سنت الهى است كه در امت هاى گذشته اعمال شد. گويى چنين فرمود: ما بر موسى كتاب فرستاديم و آن را وسيله هدايت بنى اسرائيل قرار داديم، به خاطر اينكه بنى اسرائيل ذريه همان هايند كه با نوح سوار بر كشتى شان كرديم و سلامت و بركات را وعده شان داديم (طباطبائى، 1376، ج 13، ص 25).
سنت هدايت و ارشاد و طريقه دعوت به توحيد، عينا همان سنتى است كه نوح اولين مجرى آن در عالم بشرى بود و با قيام به آن، شكر نعمت هاى خدا را به جاى آورد و عبوديت خود را نسبت به خدا خالص كرد. خداى تعالى هم شكر خدمت او را بقاى سنت او در دنيا قرار داد و در همه عوالم بر او سلام كرده و تا روز قيامت در هر كلمه طيب و عمل صالحى كه از نسل بشر سر بزند، او را شريك در اجر نموده و فرموده است: وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمْ الْبَاقِينَ وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (صافات: 77ـ80). مرحوم علّامه در ذيل آيه وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاء وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ (رعد: 27) مى فرمايد: استناد قضيه هدايت و ضلالت به مشيت پروردگار، خود بر اساس سنتى است كه دائما جريان داشته و بر طبق نظام متقنى است كه هر گز خلل نمى پذيرد. خداوند متعال هدايت كسى را مى خواهد كه خود به سوى خدا بازگشت كند و مشيتش بر ضلالت كسى تعلق مى گيرد كه از خداى روى گردان باشد و به سوى او بازگشت نكند. اما هدايت از ناحيه خداى سبحان اقتضاى امرى را از قلب و يا صدر و يا نفس آدمى دارد كه نسبت به آن امر، با آن هدايت نسبت قبول و انفعال است به امر مورد قبول، كه در آيه 125 سوره انعام از آن به شرح صدر و توسعه سينه تعبير شده است: فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقا حَرَجا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاء(طباطبائى، 1376، ج 11، ص 353). اينكه فرمود: فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ(نحل: 36)؛ يعنى تمام امت ها مانند اين امت دو طايفه بودند: طايفه اول، كه خدا هدايتشان كرده و به عبادت او و اجتناب از طاغوت موفق شدند؛ زيرا هدايت تنها و تنها از ناحيه خداى متعال است و احدى با او شريك نيست: إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَن يَشَاء(قصص: 56)؛ تو نمى توانى هر كه را دوست داشتى هدايت كنى، اين خداست كه هر كه را بخواهد هدايت خواهد كرد. هرچه تلاش كنى تا آنها را هدايت كنى، قومى كه گمراهى برگزيدند مورد هدايت خدا قرار نمى گيرند. إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَهْدِي مَن يُضِلُّ(نحل: 37). و طايفه دوم، كسانى كه ضلالت بر آنان ثابت شده است و آن ضلالتى است كه خود انسان به سوء اختيارش درست مى كند و نه آن ضلالتى كه خداوند به عنوان مجازات آدمى را بدان مبتلا مى سازد. خداوند در هيچ جا اضلال را به خود نسبت نداده، مگر آن اضلالى كه مسبوق به ظلم خود عبد و يا فسق و كفر و تكذيب او باشد. وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ(جمعه: 5)، وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ (بقره: 26)، إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقا (نساء: 168) و... .
فرق ميان ضلالت ابتدايى كه منسوب به بنده خداست با ضلالت مجازاتى كه منسوب به خداى تعالى است، اين است كه خداوند متعال در اصل خلقت بشر، استعداد هدايت و امكان رشد را در او نهاده، به طورى كه اگر بر طبق فطرتش قدم بردارد و فطرت خود را مريض نكند و استعداد هدايت خود را با پيروى از هوا و ارتكاب گناهان باطل نكند، بر فرض هم كه گناهى از او سر بزند خداى تعالى هدايتش مى كند و اين همان هدايت پاداشى از ناحيه خداست. اما اگر به تدريج استعداد فطرى خدادادى كه براى هدايت داشت از بين برد، خداوند نيز هدايت را به او افاضه نمى كند و اين ضلالتى است كه به سوءاختيار خود براى خويش برگزيده است (طباطبائى، 1376، ج 12، ص 242). قرآن كريم امر هدايت را مختص به ذات بارى تعالى مى داند، اما هدايت در قرآن منحصر به هدايت اختيارى به سوى سعادت آخرت يا دنيا نيست، بلكه در آياتى هدايت تكوينى را نيز به خداى سبحان نسبت داده است: الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (طه: 50)؛ خدايى كه خلقت هر چيزى را به آن چيز داد و سپس هدايت كرد.
علّامه طباطبائى در خصوص سنت هدايت الهى، در جلد 4 الميزان بحث نسبتا مبسوطى تحت عنوان كلام فى الامتحان ارائه داده اند كه در اينجا به بخشى از آن اشاره مى شود:
خداوند هدايت را به تمام موجودات ذى شعور و بى شعور، تعميم داده است، و در آيه الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَالَّذِي قَدَّرَ فَهَدَى (اعلى: 2و3) از جهت نتيجه هم اطلاق دارد و تسويه و هدايت را نتيجه مطلق خلقت دانسته و در تقدير گرفته است. اما فرمايش خداوند در آيه وَاللَّهُ لَايَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ(جمعه: 5) و وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ(صف: 5) راجع به هدايت خصوصى است و با آن هدايت عمومى و غيراختيارى فرق مى كند. به هر حال، هدايت عمومى عبارت است از اينكه خداوند تعالى هر چيزى را به سوى كمال وجودى اش راهنمايى كرده و آن را به هدف از خلقتش مى رساند. بنابراين، اشيا به وسيله هدايت عمومى الهى به سوى هدف و اجل هاى خود سوق داده مى شوند و هيچ موجودى از تحت اين قانون كلى و سنت الهى خارج نيست و خداوند تبارك و تعالى اين هدايت را حقى بر عهده خود دانسته و او خلف وعده نمى كند. وَإِنَّ لَنَا لَلْآخِرَةَ وَالْأُولَى(ليل:13) (طباطبائى، 1376، ج 4، ص 31).
4. سنت استدراج
در فرهنگ اسلام، سنت هاى الهى همان قوانينى است كه از سوى خداوند در جامعه بشرى به منظور رشد و تعالى انسان و آشنا ساختن او با هدف اصلى خلقتش اجرا مى شود. يكى از اين قوانين، سنت استدراج است. در مفردات راغب، استدراج به دو معنى آمده است:
1. سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ (اعراف: 182)؛ يعنى از جايى كه نمى دانند آنها را در هم مى پيچيم و به مرگ مى رسانيم.
2. آنها را به تدريج و كم كم به فرجام و عذابشان مى رسانيم. در حقيقت، نزديك نمودن تدريجى ايشان به چيزى است؛ مانند بالا رفتن و پايين آمدن از پله ها و مكان ها، كه تدريجا و مرحله به مرحله انجام مى شود.
اميرمؤمنان على عليه السلام درباره استدراج و املاء (مهلت دادن) مى فرمايند: كم من مستدرج بالإحسان إليه، مغرور بالسّتر عليه، و مفتون بحسن القول فيه. و ما ابتلى اللّه احدا بمثل الإملاء له (نهج البلاغه، 1384، ص 465، حكمت 116)؛ چه بسا كسى كه با نعمت هايى كه به او رسيده به دام افتد و با پرده پوشى بر گناه فريب خورد و با ستايش شدن آزمايش گردد. و خدا هيچ كس را همانند مهلت دادن به او نيازمود.
حضرتش در بيانى ديگر، در باب مسئوليت نعمت هاى الهى مى فرمايد: ايها النّاس، ليركم اللّه من النّعمة وجلين، كما يراكم من النقمة فرقين. انّه من وسّع عليه فى ذات يده فلم ير ذلك استدراجا، فقد امن مخوفا و من ضيق عليه فى ذات يده فلم ير ذلك اختبارا، فقد ضيع مأمولاً (همان، حكمت 358)؛ اى مردم، بايد خدا شما را به هنگام نعمت همانند هنگامه كيفر، ترسان بنگرد؛ زيرا كسى كه رفاه و گشايشى را زمينه گرفتارشدن خويش نداند، پس خود را از حوادث ترسناك ايمن مى پندارد. آن كس كه تنگدستى را آزمايش الهى نداند، پاداشى را كه اميدى به آن بود، از دست خواهد داد.
آرى، انسان هم در هنگام بى نيازى و رفاه و هم در تنگدستى، بايد خدا را فراموش نكند و احتمال دهد كه در هر دو حالت مورد امتحان الهى قرار گرفته است، تا بدين وسيله، دچار كفران نعمت نشود.
در مورد مجازات استدراجى، از آيات و احاديث استفاده مى شود كه خداوند، گنه كاران و طغيان گران جسور و زورمند را طبق يك سنت، فورى گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمت ها را به روى آنها مى گشايد. هرچه بيشتر در مسير طغيان گام برمى دارند، نعمت خود را بيشتر مى كند. آن گاه دو راه پيش روى آنها قرار مى گيرد: يا اين نعمت ها باعث تنبّه و بيدارى شان مى شود، كه در اين حال، برنامه هدايت الهى عملى شده است. يا اينكه بر غرور و بى خبرى شان مى افزايد. در اين صورت، مجازاتشان به هنگام رسيدن به آخرين مرحله، دردناك تر است؛ زيرا به هنگامى كه غرق انواع نعمت ها مى شوند، خداوند همه را از آنها مى گيرد و طومار زندگى آنها را درهم مى پيچد و اين گونه مجازات بسيار سخت تر است.
به هر حال، اين آيه به همه گنه كاران هشدار مى دهد كه تأخير كيفر الهى را دليل بر پاكى و درستى خود و يا ضعف و ناتوانى پروردگار نگيرند و نعمت هايى را كه در آن غرقه اند، نشانه تقرّبشان به خدا ندانند. چه بسا اين پيروزى ها و نعمت هايى كه به آنها مى رسد، مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد. خدا آنها را غرق نعمت مى كند و به آنها مهلت مى دهد و به اوج مى رساند، اما سرانجام طومار زندگى آنها را درهم مى پيچد (مكارم شيرازى و ديگران، 1375، ج 7، ص 34).
در اصطلاح، استدراج به معناى نزديك شدن تدريجى به سوى هلاكت و نابودى در دنيا و يا آخرت است كه به صورت خفا و ناپيداست. به عبارت ديگر، استدراج تجديد نعمتى است بعد از نعمت ديگر، به گونه اى كه شخص و يا اشخاص و يا جامعه اى مورد عذاب غرق در مظاهر مادى و سرمست از نعمت هايى كه يكى بعد از ديگرى در اختيارشان قرار گرفته، به زياده روى در معصيت و كفر و عناد مى پردازد و به تدريج و بدون توجه، به سوى هلاكت و نابودى نزديك مى شود، از خدا و نتايج كارهاى خود غافل مى گردد (طباطبائى، 1380، ج 16، ص 256ـ257). مرحوم علّامه در تفسير آيه وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ (اعراف: 182ـ183) مى فرمايد: همه نيرنگ ها و مخالفت ها و ظلم ها و تعدياتى كه از اين طبقه نسبت به وظايف دينى سر مى زند و تمامى حوادثى كه در زندگى شان پيش مى آيد و در آن حوادث، هواهاى نفسانى خود را پيروى نموده تا در آخر كفر و فسق و نفاق باطنى شان بيرون بريزد، همه اش مكر الهى و املاء و استدراج اوست؛ چون حقى كه آنان و همه بندگان بر خدا دارند اين است كه هريك را به سوى عاقبت امرش هدايت كند و اين سنت الهى است و خداوند طبق اين سنت عمل كرده است (طباطبائى، 1376، ج 8، ص 146و196). سپس در جاى ديگر فرموده است: خداوند به اين جهت استدراج را مقيد كرد به من حيث لايعلمون، تا بفهماند اين نزديك نمودن آشكارا نيست، بلكه در همان سرگرمى به تمتّع از مظاهر زندگى مادى مخفى است. در نتيجه، ايشان با زياده روى در معصيت، پيوسته به سوى هلاكت نزديك مى شوند. پس مى توان گفت: استدراج، تجديد نعمتى بعد از نعمت ديگر است تا به وسيله التذاذ به آن نعمت ها، ايشان را از توجه به عاقبت كارهايشان غافل سازد(همان،ص 516).
از امام صادق عليه السلام درباره معنى استدراج پرسيده شد. در پاسخ فرمود: هو العبد يذنب الذنب فيملى له و يجدّد له عنده النعم، فليهيه عن الإستغفار من الذّنوب، فهو مستدرج من حيث لايعلم؛ استدراج عبارت است از اينكه بنده هنگامى كه مرتكب گناه مى شود، خداوند به او مهلت مى دهد و او را مشمول نعمت خود قرار مى دهد، سپس او را از استغفار ـ در برابر گناه ـ غافل مى كند، بدين رو، به تدريج، از طريقى كه نمى داند گرفتار مى شود (كلينى، 1372، ج 4، ص 189، ح 2).
در تفسير آيه وَلَقَدْ أَرْسَلنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (انعام: 42) مرحوم علّامه مطلبى فرموده است كه ترجمه آن اين است: در اين آيه و چهار آيه بعد از آن، خداى سبحان براى پيامبر گرامى اش رفتار خود را با امت هايى كه قبل از او مى زيسته اند ذكر مى كند و بيان مى فرمايد كه آن امم بعد از ديدن معجزات چه عكس العملى از خود نشان مى دادند و حاصل مضمون آن اين است كه خداوند تبارك و تعالى انبيايى در آن امم مبعوث نمود و هر كدام از آنان امت هاى خود را تا آنجا كه پاى جبر در كار نيايد و مجبور به تضرع و التماس و اظهار مسكنت نشوند، به انواع شدت ها و محنت ها امتحان نمود و به اقسام بأساء و ضراء مبتلا مى كرد تا شايد به حسن اختيار به درگاه خدا سر فرود آورده و دل هاشان نرم شود. ولى زحمات انبيا به جايى نرسيد و امت ها در برابر پروردگار سر فرود نياوردند، بلكه اشتغال به مال دنيا، دل هايشان را سنگين نمود و شيطان هم عمل زشتشان را در نظرشان جلوه داد و ياد خدا را از دل هاشان برد. وقتى كارشان به اينجا رسيد، خداى تعالى هم درهاى نعمت را به رويشان گشود و چنان به انواع نعمت ها متنعمشان كرد كه از شدت خوشحالى به آنچه داشتند مغرور شدند و خود را از احتياج به پروردگار متعال بى نياز و مستقل دانستند. آن وقت بود كه به طور ناگهانى و از جايى كه احتمالش را نمى دادند عذاب را بر آنان نازل كرد. وقتى به خود آمدند كه ديگر كار از كار گذشته بود و اميدى به نجات برايشان نمانده بود و به چشم خود ديدند كه چگونه از جميع وسايل زندگى ساقط شدند: فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (انعام: 45). اين همان سنت استدراج و مكرى است كه خداى تعالى آن را در آيه وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ... خلاصه كرده است (طباطبائى، 1376، ج 7، ص 90).
از مجموع آنچه گفته شد، مى توان چنين نتيجه گرفت كه استدراج عبارت است از مجازات خداوند، از طريق افزايش نعمت بعد از نعمت، و به صورت تدريجى كه مشمولان اين سنت، استغفار و توبه را فراموش مى كنند و در آخرت به عذاب مى رسند و يا يكباره آن نعمت ها را از دست مى دهند و مورد عذاب واقع مى گردند.
5. سنت املاء و امهال
املاء در لغت به معناى مهلت دادن است و منظور از آن در اصطلاح، مهلت دادن به امت هايى است كه قدر نعمت هدايت خود را نمى دانند تا بلكه هوشيار شوند و توبه كنند. ازاين رو، در اصطلاح به معناى مهلت دادن گنه كاران و معاندان و كافران تا مدت معين مى باشد.
خداوند در قرآن مى فرمايد: وَلاَ يحْسَبَنَّ الَّذِينَ كفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيرٌ لاِّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيزْدَادُواْ إِثْما وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِين (آل عمران: 178)؛ كافران مپندارند كه در مهلتى كه به آنها مى دهيم خير آنهاست. به آنها مهلت مى دهيم تا بيشتر به گناهانشان بيفزايند و براى آنهاست عذابى خواركننده. و در جاى ديگر نيز مى فرمايد: وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كيدِى مَتِين(اعراف: 183)؛ و به آنها مهلت دهم كه تدبير من استوار است. در تفسير نمونه نملى را مهلت دادن معنا كرده است: نملى از ماده املاء به معنى كمك دادن است كه در بسيارى از مواقع به معنى مهلت دادن كه آن خود يك نوع كمك دادن نيز محسوب مى شود، آمده است. در آيه فوق نيز به همين معنى است؛ يعنى آنها را مهلت مى دهيم (مكارم شيرازى و ديگران، 1375، ج 3، ص 182). علّامه طباطبائى مى فرمايد: قضاى الهى هم همين است. قضاء مختص به خداى تعالى است و در آن كسى با او شريك نيست، به خلاف استدراج كه به معناى رساندن نعمت بعد از نعمت است. و اين نعمت هاى الهى به وسائطى از ملائكه و امر به انسان مى رسد. به همين مناسبت، استدراج را به صيغه متكلم مع الغير آورد؛ ولى در املاء و در كيدى كه نتيجه استدراج و املاء است، به صيغه متكلم وحده تعبير كرد (طباطبائى، 1380، ج 8، ص 454).
پرسشى كه در اينجا مطرح مى شود آن است كه خداوند ـ چنان كه قرآن گزارش مى كند ـ بر خود عهد و پيمان بسته است تا مردم را هدايت كند و ايشان را به سوى كمال رهنمون گرداند (بقرهك 38). پس چگونه كافران، تكذيب كنندگان و معصيت كاران را از چنين رحمتى محروم داشته است؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: قرآن در آيه 178 سوره آل عمران تبيين مى كند: ازآنجاكه كافران به هر شكل و شيوه اى كه خداوند خواست تا ايشان را هدايت كند، از پذيرش هدايت سر باز زدند و حاضر به پذيرش خالقيت و ربوبيت خداوند نشدند، آنان را گرفتار مسئله استدراج كرد؛ زيرا نظام هستى به گونه اى است كه هدايت انسان به صورت جبرى همانند فرشتگان نيست، بلكه آنان موجوداتى عاقل و مختار هستند كه خود مى بايست راه خويش را برگزينند. پس جز بيان و تبيين حق و باطل، تكليفى بر عهده خداوند نيست و او مردم را هرگز به جبر به سوى حق و حقيقت نمى راند. بنابراين، اگر كسى خود به اختيار و اراده خويش راه ضلالت را برگزيد، خداوند جز به انذار و هشدارباش، وى را به سوى حق نمى خواند. با اين حال، كسانى هستند كه به اين هشدارها توجهى نشان نمى دهند و به آن پشت مى كنند و به تعبير قرآنى، گوش ها و چشم هاى خويش را مى بندند. بنابراين، مسئله استدراج زمانى پديدار مى شود كه شخص از هرگونه پذيرش حق سر باز زند و راه گمراهى و كفر را در پيش گيرد. اينجاست كه خداوند با بهره مندى بيشتر از نعمت ها و بركات الهى، وى را در موقعيت و وضعيتى قرار مى دهد كه هرچه بيشتر در گناه و عذاب غرق شود. مى توان عوامل و زمينه هايى را كه موجب استدراج مى شود در سه عامل كفر، تكذيب آيات الهى و گناه و معصيت، خلاصه كرد (همان، ج 7، ص 54). در ذيل، به برخى از آياتى كه اين سه عامل در آنها آمده است اشاره مى شود:
ـ وَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَاحِسَابا شَدِيدا وَعَذَّبْنَاهَا عَذَابا نُكْرا(طلاق: 8)؛ و چه بسيار مردم ديارى كه از امر خدا و رسولانش سرپيچى كردند (و كافر شدند) ما هم آنان را به حساب سخت مؤاخذه كرديم و به عذاب شديد معذب ساختيم. اين آيه به عامل كفر اشاره دارد و سرپيچى مردم از فرمان الهى را كه به كفر مى انجامد، موجب گرفتار شدن آنها در عذاب الهى مى داند.
عامل تكذيب آيات الهى، در آيات ذيل به خوبى بيان شده است:
ـ وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ(اعراف: 182)؛ و آنان كه آيات ما را تكذيب كردند، به زودى به عذاب و هلاكت مى افكنيم از جايى كه نمى دانند.
ـ فَذَرْنِي وَمَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ(قلم: 44)؛ پس واگذار مرا با آن كه تكذيب مى كند اين داستان را، آنها را به تدريج (به عذاب و هلاكت) مى افكنيم از جايى كه نمى دانند.
سومين عامل از عواملى كه موجب استدراج و عذاب تدريجى الهى خواهد شد، گناه و معصيت است: فَلَمّا نَسوا ما ذُكّروا بِهِ فَتَحنا عَلَيهِم اَبوَاب كُلِّ شَى ءٍ (انعام: 44)؛ پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را به آن تذكر داده شده اند، درهاى همه چيز را به روى آنها گشوديم. در واقع، آنها افراد و يا جامعه اى هستند كه مرتكب گناه و معصيت نابخشودنى مى گردند و از عمل خود نادم و پشيمان نمى شوند و با اختيار و اراده خود به راه ضلالت و گمراهى حركت مى كنند، بدون اينكه به راهنمايى هاى خداوند، انذارها و هشدارها توجه داشته باشند و به پيام آوران الهى گوش فرادهند. خداوند آنها را بر اساس سنت مجازات خود به جزاى اعمالشان مى رساند و به وسيله وفور نعمت، آنان را سرگرم نموده و بدون اينكه متوجه باشند، به عذاب دردناكى گرفتارشان مى كند.
6. سنت قطعى پيروزى حق بر باطل
خداوند در قرآن مجيد در آيات كريمه متعددى، اشاره به غلبه نهايى حق بر باطل در پهنه زمين دارد. خداى متعال در سوره مباركه انبياء آيه 105 مى فرمايد: وَ لَقَد كَتبنا فِى الزّبور مِن بَعدِ الذِّكر انّ الأرض يرِثُها عِبادى الصّالِحون؛ و به تحقيق، در زبور ـ داوود ـ پس از ذكر تورات نوشتيم كه زمين را بندگان صالح من به ارث خواهند برد.
موضوع حكومت افراد نيكوكار در روى زمين، تحقق بخش وعده اى است كه خداوند متعال در كتب آسمانى به صالحان و متقيان داده است. اين معنى نشان مى دهد كه حكم مزبور يك حكم هميشگى، و لازمه سازمان اجتماع بشرى است و بدون تحقق آن، جامعه انسانى داراى كمال نخواهد بود. خداى متعال در سوره اعراف آيه 128 نيز سنت وراثت زمين به اهل تقوا را بيان مى فرمايد: إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ؛ همانا زمين از آنِ خداست و آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد ارث مى دهد و سرانجام از آنِ پرهيزگاران خواهد بود.
امام باقر عليه السلام در ذيل آيه مزبور مى فرمايد: أنا و أهل بيتى الَّذينَ أورثنا اللّه الارض وَ نحن المتّقون، وَ الأرض كلّها لنا... حتّى يظهر القائم من أهل بيتى بالسّيف، فيحوزها...؛ من و خاندانم كسانى هستيم كه خدا زمين را به ما واگذار كرده و ما پرهيزگاران هستيم، و همه زمين از آنِ ماست... تا زمانى كه قائم از خاندان ما با شمشير قيام كند، و زمين را تصرف كند.
در سوره مباركه قصص آيه 5، خداوند تبارك و تعالى مستضعفان، را پيشوايان و وارثان زمين قرار داده است: وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ؛ و اراده ما چنين است كه بر آنان كه در زمين به استضعاف كشيده شدند، منت گذاريم و ايشان را امامان و وارثان زمين گردانيم.
و اين وراثت مؤمنان بر زمين در سوره مباركه نور تصريح شده است: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئا (نور: 55)؛ خداوند وعده فرموده به آن دسته از شما، كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو كردند، كه قطعا ايشان را در زمين خلافت خواهد بخشيد، همان طور كه در مورد گذشتگان چنين كرد. و عمل به آيينى را كه براى ايشان برگزيده است، بر آنها بسيار آسان و ممكن خواهد كرد. و به جهت آنها ناامنى را به آرامش و امنيت مبدل خواهد ساخت، تا مرا بپرستند و براى من شريكى قرار ندهند.
خداوند سبحان پيش از خلقت و آفرينش، نيز سخن از خليفه مى گويد، آنجا كه به ملائكه مى فرمايد: وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره: 30)؛ و هنگامى كه پروردگارت به ملائكه فرمود كه من در زمين قراردهنده خليفه هستم.
چيره ساختن نهايى مؤمنان صالح بر ظالمان، سنت پايدار خداوند در تمام امت هاست. ازآنجاكه استخلاف دوستان خداوند در زمين، فقط مربوط به آينده نيست و در گذشته هم نمونه هايى وجود داشته، خداوند اصول كلّى مربوط به استخلاف را در ضمن داستان هاى مربوط به اقوام گذشته آورده است. براى مثال، در روزگار حضرت نوح عليه السلامچنين شد، دشمنان ايشان نابود شدند و خود آن حضرت و شيعيانشان زمين خدا را به ارث بردند. آنها زمانى طولانى در زمين زندگى كردند و در آن، شهرها و حكومت ها بنا نهادند.
لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحا إِلَى قَوْمِهِ... فَكَذَّبُوهُ فَأَنجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْما عَمِينَ(اعراف: 59و64)؛ ما نوح را به سوى قومش فرستاديم... اما سرانجام او را تكذيب كردند. ما او و كسانى را كه با وى در كشتى بودند، رهايى بخشيديم و آنها كه آيات ما را دروغ پنداشتند، غرق كرديم؛ زيرا آنها مردمى بودند كوردل و كور باطن.
سرگذشت حضرت نوح عليه السلام در سوره هاى مختلفى از قرآن، ازجمله: هود، انبياء، مؤمنون و شعرا، آمده است. در دوران حضرت موسى عليه السلام نيز اين اراده خداوند تحقق يافت. فرعون و هامان و لشكريان آن دو، پس از سال ها سركشى، به ذلت و خوارى افتادند و امت حضرت موسى عليه السلام وارث تخت ايشان گشتند. نَتْلُوا عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ.. وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ (قصص: 1ـ6)؛ ما از داستان موسى و فرعون، به حق بر تو مى خوانيم... اراده و مشيت ما بر اين قرار گرفته است كه بر مستضعفان در زمين منت گذاريم، و آنها را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم. سرگذشت عبرت انگيز ديگر پيامبران الهى و قوم آنها مانند ثمود، هود، صالح و عاد، در آياتى از قرآن بيان شده است؛ از جمله: يونس: 71ـ75؛ هود: 25ـ96؛ شعرا: 65ـ190؛ انبياء: 69ـ90؛ قمر: 8ـ46. آرى، اين اراده حتمى خداوند، همان گونه كه در مورد امت هاى گذشته تحقق يافت، در اين امت نيز به واقعيت خواهد پيوست؛ چنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آلهفرموده اند: آنچه در ميان اقوام گذشته واقع شده، طابق النعل بالنعل اجرا خواهد شد، از هر راهى كه آنها رفته اند شما نيز قدم به قدم از آن راه خواهيد رفت (سليمان، 1381، ج 2، ص 715).
با نگاهى كلى به آيات، درمى يابيم كه آيات ذكرشده هرگز سخن از يك برنامه موضعى و خصوصى مربوط به يك قوم را بيان نمى كند، بلكه بيانگر يك قانون كلى است براى همه اعصار و قرون و همه اقوام.
خلاصه و نتيجه گيرى
خداوند متعال قرآن را كتاب تربيت و هدايت بشر قرار داده است: ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (بقره: 2). در عين حال، انسان را مختار آفريده است تا خود اين راه هدايت را انتخاب كند و به سعادت و كمال دست يابد: إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرا وَإِمَّا كَفُورا(انسان: 3). و اين سنت هدايت، در طول تاريخ خلقت بشر جارى بوده و هست. رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (طه: 50) و براى رسيدن به اين مهم، از شيوه هاى مختلف استفاده كرده است. شيوه هاى تربيتى خداوند بر پايه اصولى است كه اين اصول خود، داراى پشتوانه اعتقادى قوى الهى، است. سنت هاى تربيت ساز از جمله مبانى هستى شناختى است كه خداوند متعال آنها را چراغى روشنگر در طريق هدايت انسان، قرار داده است. سنت هاى الهى، هرچند بيانگر سرنوشت گذشتگان است، اما اعتقاد به ثبوت و لايتغير بودن اين سنت ها نقش تربيت سازى آنها را آشكار خواهد كرد. هدف خداوند متعال از طرح مكرر آنها در قرآن به مقتضا و مناسبت هاى مختلف، اين بوده است كه اولاً، مبناى زندگى سعادتمندانه انسان ها را بر اساس آنها و با توجه به آنها، پايه ريزى نمايد. و ثانيا، با طرح آنها شيوه برخورد و رفتار امت ها با انبيا و رسولانى را كه براى هدايت آنها به سوى كمال مبعوث شدند نشان داده، و رفتار متناسب با اعمالشان، با آنها را از طرف خداوند متعال بيان كند، تا مورد عبرت آيندگان باشد. قرآن بارها دعوت به مطالعه سنت هاى الهى، و سرگذشت ملت هاى قبل نموده است يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ(روم:9)، كه از اشتراك تمام انسان ها در قوانين تكوينى يا تشريعى، كه آثار وضعى دارد حكايت مى كند. و اگر اشتراك در قوانين نبود، قرآن ـ كه كتاب هدايت است ـ امر به مطالعه سرنوشت امت هاى گذشته نمى كرد. بر اين اساس، گاهى مى فرمايد: أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ (عنكبوت: 2) و به او سنت امتحان و ابتلاء را گوشزد مى نمايد: لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ (عنكبوت: 3)؛ ما همه شما را مورد آزمايش قرار مى دهيم كما اينكه گذشتگان شما را نيز مورد امتحان و آزمايش قرار داديم. انسان ها از پيامبران، تا مردمان عادى، مؤمن و كافر، پير و جوان و... در آزمون اند، هرچند مراتب و درجات امتحان، متفاوت است. گاه مى فرمايد: وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَبَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَيُظْلَمُونَ(يونس:47) تا از سنتى الهى خبر دهد كه بر اساس آن، به سوى هر امتى رسولى گسيل داشت تا رسالت ها و پيامش را به امت برساند و آنها را تربيت و هدايت كند و با اين بيان، سنت ارسال رسل را اعلام نمايد. و گاه مى فرمايد: اى مردم، آگاه باشيد كه نتيجه دهن كجى به پيامبران و رسولان الهى و تكذيب آيات الهى، سرنوشتى جز قهر و مجازات الهى در پى نخواهد داشت: وَالَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لاَ يَعْلَمُونَ (اعراف: 182). و اين گرفتارى و مجازات خدا تدريجى خواهد بود. و به اين طريق، سنت استدراج را تبيين مى فرمايد. خداوند به اين جهت استدراج را به من حيث لايعلمون مقيد كرد تا بفهماند اين نزديك نمودن آشكارا نيست، بلكه در همان سرگرمى به تمتع از مظاهر زندگى مادى مخفى است. در نتيجه، ايشان با زياده روى در معصيت، پيوسته به سوى هلاكت نزديك مى شوند. و گاه به كسانى كه غرق در نعمت هاى فراوان الهى هستند، اما او را فراموش كرده و به ظلم و ستم پرداخته اند، مى فرمايد: وَلاَ يحْسَبَنَّ الَّذِينَ كفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيرٌ لاِّنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيزْدَادُواْ إِثْما وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِين (آل عمران: 178)؛ مهلت چندروزه در دنيا آنها را فريب ندهد؛ زيرا اين مهلت به ضرر آنهاست تا بيش از پيش در منجلاب گناه فرو روند و عذاب مهين و دردناك را بچشند. و در جاى ديگر مى فرمايد: وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كيدِى مَتِين(اعراف: 183)؛ و به آنها مهلت دهم، كه تدبير من استوار است. و بدين طريق، سنت املاء و امهال را به انسان گوشزد مى فرمايد.
و سرانجام، قطعى بودن پيروزى حق بر باطل را به عنوان يك سنت لايتغير الهى بيان مى كند. و آن را بارها به پيامبر و مؤمنان متذكر مى شود كه قطعا مؤمنان و صالحان، جانشينان من در زمين اند، و اين سنت لايتغير الهى است؛ همان طور كه در مورد امت هاى گذشته تحقق يافت، در اين امت نيز به واقعيت خواهد پيوست؛ چنان كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اند: لتركبنّ سنن من كان قبلكم شبرا بشبر و ذراعا بذراع (سليمان، 1381، ج 2، ص 715)؛ آنچه در ميان اقوام گذشته واقع شده، طابق النعل بالنعل اجرا خواهد شد، از هر راهى كه آنها رفته اند، شما نيز قدم به قدم از آن راه خواهيد رفت. و سرانجام: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئا (نور: 55).
كلام آخر اينكه پيوستگى و ارتباط تنگاتنگ سنت هاى الهى با يكديگر بيانگر نظام تدبير خلقت و ربوبيت مطلق الهى بر جهان هستى است. خداوند رب العالمين در اين نظام هماهنگ، در ميان ملت ها، رسولان و هدايتگرانى از جنس خود آنها قرار مى دهد تا به هدايت و تربيتشان بپردازند. سپس مورد امتحان و ابتلاء قرار مى گيرند تا خبيث و طيب، صادق و كاذب، مؤمن و غيرمؤمنشان مشخص شود. آنان كه هدايت شوند و راه سعادت و كمال را بپيمايند، رستگار مى شوند و در دنيا وارثان زمين خواهند بود و در آخرت، بهشت برين جايگاه آنهاست. اما آنان كه آيات الهى و رسولانش را تكذيب كردند، سنت استدراج و املاء و امهال در مورد آنها جارى مى شود. سپس به واسطه ظلم و تكذيبشان، نابود مى شوند. و اين سنت هاى جاريه الهى است كه براى همه اقوام و سرزمين هاى تا قيام قيامت ادامه دارد.
منابع
نهج البلاغه، 1384، ترجمه محمد دشتى، قم، دارالعلم.
ابن منظور، محمدبن مكرم، 1426ق، لسان العرب، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
الگار، حامد، 1383، درس گفتارهاى حامد الگار، ترجمه اسحاق اكبريان، تهران، كتاب طه.
دهخدا، على اكبر، 1377، لغت نامه، تهرا، دانشگاه تهران.
رضاپور، يوسف، 1380، درآمدى بر فلسفه تعليم و تربيت در الميزان، فلسفه و كلام: علّامه، ش 1.
سليمان، كامل، 1381، روزگار رهايى، ترجمه على اكبر مهدى پور، قم، آفاق.
صدر، سيدمحمدباقر، بى تا، سنت هاى تاريخ در قرآن، ترجمه جمال الدين موسوى، تهران، بى نا.
طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1376، الميزان فى تفسير القرآن، قم، اعلمى، ج 16و20.
ـــــ ، 1380، تفسير الميزان، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، جامعه مدرسين، ج 1، 4، 5، 7، 8، 11، 12،13،15و19.
فخررازى، محمدبن عمر، 1411ق، التفسير الكبير، بيروت، دارالكتب العلميه.
مصباح، محمدتقى، 1368، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامى.
مصطفوى، حسن، 1360، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
معلوف، لوييس، 1973م، المنجد فى اللغه، چ بيست و سوم، بيروت، دارالمشرق.
مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، 1375، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب اسلاميه.
مهدى زاده، احمد، 1386، آسيب شناسى جامعه از ديدگاه قرآن، تهران، آشيانه مهر.