اخلاق و عرفان اسلامي
اخلاق و عرفان اسلامي
استاد محمّدتقي مصباح
چكيده
از جمله ويژگيهاي سلبي عبادالرحمان، كه خداوند در آيات 68ـ71 سوره فرقان ذكر كرده، اين است كه آنان به خدا شرك نميورزند و قتل نفس (محترمه) و زنا نميكنند.
در ادامه، خداوند به كساني كه مرتكب چنين اعمالي ـ بخصوص شرك ـ شوند وعده عذاب جاودان و خواركننده داده است؛ آنان متحمّل عذابهاي روحي و جسمي جاودان ميگردند.
در اينكه مرتكب گناهان كبيره چه سرانجامي دارد، آيا در آتش دوزخ جاودانه ميماند يا سرانجام، خلاصي مييابد، آراء متفاوتي از سوي مفسّران و متكلّمان ارائه شده، اما آنچه را قرآن و روايات تأييد ميكنند اين است كه چنين افرادي به شرط عدم عناد، مشمول شفاعت واقع ميشوند؛ اما آمرزش گناهان آنان شروطي دارد كه خداوند در آيه ذكر نموده است: توبه، بازگشت به ايمان، و عمل صالح.
علت ذكر مجدّد ايمان پس از توبه اين است كه گناهكار حين ارتكاب گناه، از روح ايمان منسلخ ميشود. بنابراين، ضروري است پس از توبه، مجددا اظهار ايمان كند. ايمان هم وقتي پذيرفتني است كه همراه با عمل صالح باشد، وگرنه صرف لقلقه زبان است. خداوند به كساني كه توبه كنند مژده داده است پس از توبه، گناهانشان را به حسنات تبديل كند و آثار گناه را از نامه عملشان پاك گرداند. كساني كه توبه ميكنند، هم خودشان خشنود خواهند شد و هم خداوند از توبهشان خرسند خواهد گرديد.
كليدواژهها: عبادالرحمان، شرك، گناهان كبيره، عذاب، توبه، ايمان، عمل صالح.
مقدّمه
«وَ الَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَها آخَرَ وَلَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَاما. يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانا. إِلَّا مَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحا فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورا رَحِيما. وَ مَن تَابَ وَ عَمِلَ صَالِحا فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَي اللَّهِ مَتَابا» (فرقان: 68ـ71)
همانگونه كه قبلاً گذشت، آياتي كه اوصاف عبادالرحمان را ذكر ميكنند، ابتدا يك سلسله اوصاف مثبت و فضايل ايشان را ذكر نموده است و پس از آن، بعضي از اوصاف منفي را، كه عبادالرحمان از آنها اجتناب مينمايند و گناهاني را كه ترك ميكنند. از ميان گناهان بزرگ، به سه معصيت مهم اشاره ميفرمايد و چون بزرگترين گناهان «شرك باللّه» است، اول فرموده: «وَ الَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَها آخَرَ»و بعد دو نمونه ديگر از گناهان كبيره موبقه را، كه يكي «قتل نفس» و ديگري «زنا» است، عطف به شرك كرده است.
عذابهاي روحي و جسمي مشركان
خداوند در ادامه آيه هفتاد ميفرمايد: «وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَاما يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانا.» كسره «فيهِ» تنها يك جا در قرآن اشباع ميشود و به حسب قرائت مشهور، به اين صورت خوانده ميشود و آن در همين آيه است.
به علت آنكه عبادالرحمان از گناهان كبيره اجتناب ميكنند، خداوند درباره اهميت اين گناهان و كساني كه توبه ميكنند و همچنين درباره خود توبه، چند جمله معترضه ذكر فرموده است. با آنكه سياق آيات حاكي از اوصاف عبادالرحمان است كه چه كارهايي انجام ميدهند و چه كارهايي انجام نميدهند، ولي وقتي ميفرمايد از اين كبائر موبقه اجتناب ميكنند، در جملهاي معترضه ميفرمايد: «وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَاما»؛ اينها گناهان بزرگي هستند و عواقب وخيمي دارند. عاقبت وخيمش اين است كه «يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ كسي كه چنين كارهايي را انجام دهد، عذاب دو چندان و چند برابر خواهد داشت «وَ يَخْلُدْ فِيهِ»؛ و در عذاب هميشگي خواهد بود. عبارت «مُهَانا»بيانگر اين است كه آنان با اهانت و تحقير و ذلّت و خواري در عذاب باقي ميمانند.
برخي از مفسّران بر اين نكته تأكيد كردهاند كه اين آيه با اين تعبير، ميخواهد بفرمايد: آنان هم عذاب جسماني دارند و هم عذاب روحي. گاهي براي اشخاصي كه موقعيتي براي خودشان قايلند، «توهين» از هر عذابي بدتر است. اينها علاوه بر اينكه عذاب جهنم را تحمّل ميكنند، مورد اهانت هم قرار ميگيرند. «مهان» اسم مفعول از اهانت است.
درباره اين آيات و جملههاي معترضه آن، بحثها و سؤالهاي بسياري ـ كه عمدتا بحثهاي تفسيري هستند ـ مطرح شده است؛ از جمله اينكه در «مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ»، منظور از «ذلك» چيست؟ خداوند فرمود: آنان سه چيز را ترك ميكنند: شرك، قتل نفس، و زنا. سپس ميفرمايد: «مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ.» آيا «ذلك» به آخرين مورد اشاره دارد؟ وقتي مجموعا چند چيز ذكر ميشوند، و سپس يك اسم اشاره مفرد ميآيد، ظهورش در اين است كه «ذلك» به همين آخري برميگردد. اين يك احتمال است.
احتمال ديگرايناستكهبه مجموع من حيثالمجموع برگردد؛ يعني كساني كه مجموع اين سه گناه را انجام دهند عاقبت وخيمي دارند. بنابر احتمال سوم، ارتكاب هر يك از اين سه گناه موجب خلود در عذاب است؛ عقيدهاي كه با بعضي از مباني كلامي عدليه و شيعه سازگار نيست.
سرانجام مرتكب گناه كبيره
بعضي از منتحلان به اسلام معتقدند: ارتكاب هر گناه كبيرهاي موجب خلود در عذاب، بلكه حتي موجب خروج از ايمان است. اين گرايش «خوارج» است كه در جريان قبول داوري از طرف اميرالمؤمنين عليهالسلام، گفتند: علي عليهالسلامكافر شده؛ چون مرتكب گناه كبيره شده و ارتكاب كبيره موجب كفر است! به هر حال، چنين گرايشي وجود دارد كه اگر كسي هر كبيرهاي را مرتكب شود حتما جهنمي است.
ولي اين اعتقاد غلطي است و ساير فِرق مسلمانان، بخصوص شيعه، چنين اعتقادي ندارند. بنابر اعتقاد ما شيعيان، كه مستفاد از آيات كريمه قرآن و روايات اهلبيت عليهمالسلاماست، گناهان صغيره در صورت عدم تكرار، و نيز گناهان كبيره، اگر صاحب آنها توبه كند آمرزيده ميشوند. البته اگر توبه هم نكند، چنانچه ايمانش محفوظ باشد، هنگام مرگ پس از اينكه عذابهاي عالم برزخ و سختيهاي عرصه قيامت را تحمّل كرد، در نهايت، مشمول شفاعت پيامبراكرم صليالله عليهوآله ميشودوآمرزيده ميشود.
اين حديث را فريقين از پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله نقل كردهاند كه فرمودند: «ادّخرتُ شفاعتي لأهل الكبائر من امّتي»؛1 من شفاعتم را براي كساني از امّتم كه گناه كبيره مرتكب شده باشند، ذخيره كردهام.
بنابراين، گناه اگر صغيره باشد با ترك آن آمرزيده ميشود. در آيه «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ.»(نجم: 32) «اللَّمَمَ» همان گناهان صغيره هستند. كسي هم كه مرتكب گناه كبيره شود در روز قيامت، با شرايطي، از جمله اينكه با ايمان و با ولايت اهلبيت عليهمالسلاماز دنيا برود، روز قيامت شفاعت ميشود. البته عالم برزخ ضمانتي ندارد، ممكن است سالهاي طولاني در عالم برزخ معذّب باشد، ولي در نهايت، در عالم قيامت به شفاعت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله نجات پيدا ميكند. پس خلود در جهنم براي كسي كه مرتكب كبيره باشد ثابت نيست.
از نظر ما، خلود در جهنم مختصّ كفّار است؛ كفّاري كه از روي عناد كفر ورزيده باشند، حجت برايشان تمام شده باشد و ايمان به دين حق نياورده باشند. اين آيه ميفرمايد: «وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَاما يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانا.»«يَخْلُدْ» يعني: مخلّد خواهد بود. قرائت «يُخْلَدْ»هم داريم. اين جوابش چيست؟ بعضي از مفسّران گفتهاند: منظور كسي است كه مجموع اين سه گناه را انجام دهد، كه يكي از آنها هم شرك است؛ «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ» (نساء: 48)، شرك موجب خلود در جهنم است. «ذلك» در «مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ»اشاره است به مجموع آنچه گفته شد كه يكي از آنها شرك است. دو تاي ديگر هم طفيلي آن و از فروع شرك هستند.
ولي اين خلاف ظاهر آيه است. طبق اصول ادبي، «ذلك» بايد به يكايك اينها برگردد، نه اينكه به مجموع من حيثالمجموع. علاوه بر اين، درباره قتل نفس، آيه ديگري در قرآن هست كه ميفرمايد: «وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدا فِيهَا»(نساء: 93)؛ كسي كه عمدا مؤمني را به قتل برساند كيفرش جهنم است كه در آن خالد و مخلّد خواهد بود. پس اين جواب، كه مجموع اين افعال، كه يكي از آنها هم شرك است، موجب خلود در عذاب ميشود، قابل قبول نيست.
اين سؤال عينا درباره اين آيه هم تكرار ميشود كه ميفرمايد: «وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدا فِيهَا»، پس اين را چه جواب ميدهيد؟ برخي ميگويند: خلود فقط مختص كساني است كه مرتكب قتل نفس شدهاند. بعضي ديگر گفتهاند: منظور از خلود، خلود عرفي است؛ يعني زماني طولاني. در همين دنيا هم كساني هستند كه به خاطر ارتكاب برخي جرايم، سالهاي باقيمانده عمرشان را در زندان به سر ميبرند؛ ما به اين نوع مجازات ميگوييم: حبس ابد. «ابد» يعني همين سي، چهل سال عمرش، بعد كه ميميرد ديگر ابد ندارد. پس اين «ابد»، عرفي است؛ يعني مدت طولاني. اينجا هم منظور از كلمه «يخلد» يا «خالدا» خلود عرفي است، نه خلوديكه اليالابد باشد؛ آن خلود مخصوص كفّار است. اين هم يك احتمال است، البته خلاف ظاهر آيه؛ اما اگر دليل قطعي وجود داشته باشد ميتوان آن را پذيرفت. هر خلاف ظاهرياگر قرينهقطعيداشته باشد قابل قبول است.
بنا به نظر برخي از مفسّران، كساني كه مرتكب يكي از اين كبائر بشوند، كه يكي از آنها قتل نفس است و يكي هم زنا، به عذاب هميشگي مبتلا خواهند شد. جواب ديگري هم بعضي از مفسّران فرمودهاند، بخصوص درباره آيه «وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِنا مُتَعَمِّدا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ»، گفتهاند: منظور اين است كه اين گناهان اقتضاي عذاب مخلّد دارند، ولي اين اقتضا هميشه به فعليت نميرسد. در بعضي از اينها، از جمله شرك، به فعليت ميرسد و در بعضي ديگر با اينكه اقتضاي عذاب مخلّد دارد، ولي خدا تفضّلاً عفو ميفرمايد و به واسطه شفاعت، آمرزيده ميشوند ـ البته اگر با ايمان از دنيا رفته باشد. اما اگر بيايمان رفته باشند ـ كه كافران چنين هستند ـ حسابشان فرق ميكند. آنكه بيايمان از دنيا رفته باشد اقتضاي اين دارد كه اليالابد در عذاب باشد. به همين دليل، ميفرمايد: «فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ»؛ كيفرش اين است كه هميشه در عذاب باشد. اما آيا اين كيفر هميشه به همه داده ميشود، يا ممكن است در بعضي از موارد، عفو شود؟ شايد اين احتمال در بين احتمالات ديگر اقرب باشد. به هر حال، اين تعبير نشانه آن است كه اين گناهانْ خيلي بزرگ هستند، به گونهاي كه دستكم اقتضاي اين را دارند كه انسان اليالابد در جهنم معذّب باشد.
شروط آمرزش مرتكب كبيره
خداوند برخي از اين گناهكاران را از عذاب مخلّد استثنا مينمايد: «إِلَّا مَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحا فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورا رَحِيما.»درباره اين آيه هم سؤالات تفسيري فراواني مطرح است. اينكه ميفرمايد: «إِلَّا مَن تَابَ»، اگر انسان از هر گناهي ـ حتي شرك ـ توبه كند، يعني مؤمن بشود، آمرزيده ميگردد؟ اينكه خداوند ميفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ»(نساء: 48) در صورتي است كه شرك تا هنگام مرگ باقي بماند، اما اگر از شرك هم توبه كرد و مؤمن شد، گناهش بخشيده ميشود. اين گناهان موجب عذابهاي سختي ميشوند؛ عذابهاي ابدي، مگر براي كسي كه توبه كند. سپس ميفرمايد: «إِلَّا مَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحا.» سه شرط را مطرح ميكند: اول توبه كنند، بعد ايمان بياورند (اين سؤال بيشتري دارد؛ چراكه بحث از مؤمن است نه كافر)، و عمل صالح انجام دهند.
چرا ميفرمايد: پس از توبه، ايمان بياورند، بعد هم عمل صالحي انجام دهند؛ در اين صورت، خداوند آنها را ميآمرزد و سيئاتشان را به حسنات تبديل ميكند؟ اينجا هم مفسّران وجوه متفاوتي بيان كردهاند. البته در اينگونه بحثهاي تفسيري، نظر قاطع دادن ـ كه اين است و جز اين نيست ـ بسيار مشكل است. كمتر مفسّري است كه چنين جرئتي داشته باشد؛ غالبا به عنوان احتمال و چيزي كه به نظر ميرسد اقرب باشد ذكر ميكنند. بسياري هم چند احتمال ذكر ميكنند؛ ميگويند: ممكن است اين يا آن باشد. در هر حال، تفسير حقيقي اينها نزد امام معصوم عليهالسلاماست. ديگران هر قدر هم مطّلع باشند و تعمّق در تفسير داشته باشند، در بسياري از اينگونه موارد نميتوانند نظر قاطع بدهند؛ در نهايت، احتمال ميدهند و وجهي را ذكر ميكنند.
منظور از «توبه»
احتمال اين است كه از «تاب» منظور اين است كه از عملش پشيمان شود و دست بردارد؛ چون توبه مراتب و لوازمي دارد. در روايات آمده است كه «كفي بالندم توبةً.»2 همين كه آدم واقعا پشيمان شود، اين خودش توبه است. ولي در مواردي هم ذكر شده كه توبه كار سختي است و به آساني انجام نميگيرد.
حديثي در نهجالبلاغه آمده است كه كسي در حضور اميرالمؤمنين عليهالسلامگفت: «استغفراللّه»؛ استغفار ميكنم، توبه ميكنم. حضرت فرمودند: «اتدري ما الاستغفار؟»؛[3] آيا ميداني استغفار چيست؟ سپس چندين شرط براي توبه ذكر كردند. براي قبول توبه، غير از اينكه انسان بايد پشيمان شود و به سوي خدا انابه داشته باشد، بايد گناهانش را ترك و گذشته را جبران كند. اگر نمازي از او قضا شده قضايش را بجا بياورد و اگر حق كسي را پايمال كرده به او بدهد. بعد ميفرمايند: گناهكار بايد گوشتي را كه از حرام بر بدنش روييده، آب كند تا توبهاش قبول شود. اگر غذاي حرامي از مال خمس نداده، غصبي، رشوه، ربا و مانندآنخورده و از آنگوشتيبرتنش روييده، تا آن گوشت بر تنش هست، توبهاش قبول نميشود. بايد اين گوشت را آب كند و به حالت پيش از گناهش برگردد تا توبهاش قبول شود. اين رااميرالمؤمنين عليهالسلامفرمودندودر نهجالبلاغه آمده است. البته اين تكميل توبه است و منافاتي ندارد با آنكه بگوييم: «كفي بالندم توبةً» يعني: اصل توبه همان پشيماني است، منتها بعضي اعمال توابعي دارند. اگر نماز انسان ترك شود حتما بايد قضايش را بجا بياورد، اما بعضيگناهانهستندكه ديگر قضا ندارند. فرض كنيد انسان كلمهاي به دروغبگويد.وقتي ميخواهد توبه كند ديگر اين لوازمرا ندارد. بعضيمواردكمالشبهايناستكهانسان حتي گوشتيراهم كه از مال حرام بر تنش روييده است آب كند.
گناه؛ مايه تضعيف روح ايمان
به هر حال، «إِلاّ مَنْ تابَ»؛ يعني همين كه پشيمان شود و از گناه دست بردارد. ولي گناه، بخصوص گناه كبيره، طوري است كه وقتي انسان عمدا با فكر و اراده و تمهيد مقدّمات، آن را انجام ميدهد روح ايمانش ضعيف ميشود و به تعبير روايات، اصلاً از ايمان جدا ميشود. روايات زيادي داريم كه وقتي مؤمن به گناهي مبتلا ميشود در حين انجام گناه، روح ايمان از او سلب ميشود؛[4] يعني در حال گناه، انسان به كفر نزديكتر است تا به ايمان. رواياتي هست دالّ بر اينكه ايمان روحي است در انسان مؤمن؛ وقتي عمدا مرتكب گناهي بشود، بخصوص گناه كبيره و گناهي كه مقدّماتي دارد ـ مثل قتل نفس عمد كه به طور اتفاقي و لحظهاي نيست، بلكه بايد مقدّمات و وسايلي فراهم كرد ـ از وقتي شروع به مقدّمات گناه ميكند، ايمان او ضعيف ميشود؛ چون آگاهانه به طرف مخالفت با خدا ميرود؛ گويا روبهروي خدا ايستاده است؛ ميگويد: درست است كه تو از اين كار منع كردهاي، ولي من انجام ميدهم! گاهي انسان لحظهاي لغزش پيدا ميكند و چندان آگاهي ندارد، غلبه شهوت يا غضبي است، آنا لغزشي از انسان صادر ميشود؛ اما وقتي با تمهيد مقدّمات كاري انجام ميدهد مثل اين است كه به جنگ با خدا ميرود! از بعضي گناهان به «جنگ با خدا» تعبير شده است؛ مانند رباخواري. خداوند ادامه رباخواري را به جنگ با خود تعبير ميكند؛ ميفرمايد: «فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ»(بقره: 279) اگر بنا نيست دست از رباخواري برداريد به خدا اعلان جنگ بدهيد! اگرچه هر گناهي ـ به يك معنا ـ جنگ با خداست.
چنين حالتي با ايمان و تسليم در مقابل امر خدا و انقياد در مقابل فرمان او سازگار نيست. در چنين حالي، انسان حالت انقياد ندارد. ايمان همان چيزي است كه مستلزم عمل است؛ تصميم بر اطاعت. اما وقتي مرتكب گناه ميشود، آن هم با تمهيد مقدّمات، آگاهانه و از روي اختيار، اين ديگر لغزش و يك حالت لحظهاي نيست، مقدّماتي را فراهم ميكند كه با خدا بجنگد. در اين حالت است كه روح ايمان از انسان جدا ميشود. در اين حال ـ العياذ باللّه ـ گويا باورش نيست كه خدايي هست و به او دستور ميدهد و بايد اطاعت كند. اما اگر پس از ارتكاب گناه پشيمان گرديد، در اثر پشيماني، زمينهاي فراهم ميشود كه روح ايمان دوباره به او برگردد؛ چون چيزهايي كه زمينه ايمان را از اول فراهم كرده بودند از بين نرفتهاند، بلكه عوارضي موجب شده بودند كه آنها زير پرده بيفتند و تأثير خود را از دست بدهند، وگرنه شخص وقتي قواي عقلياش را بازمييابد و از حالت غلبه غضب يا شهوت نجات پيدا ميكند، ميفهمد كار بدي كرده است؛ پشيمان ميشود و باز زمينه تجديد ايمان برايش فراهم ميشود.
ضرورت تجديد روح ايمان در تائب
به همين دليل، پس از اينكه توبه كرد ـ يعني پشيمان شد ـ و از گناه دست برداشت و تصميم گرفت ديگر آن گناه را انجام ندهد، زمينه ايمان برايش فراهم ميشود. بنابراين، ميفرمايد: «تابَ وَ آمَنَ.»اين ايمان مثل امر به ايمان به مؤمنان است؛ آنجا كه ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ»(نساء: 136) به يك معنا، اين ايمان دوم كاملتر از ايمان اول است. ايمان اول ايمان ضعيفي بود كه كارآيي نداشت و در اثر گناه ضعيفتر هم شده بود و اگر كبائر موبقه ادامه پيدا ميكرد، به كفر ميانجاميد؛ «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَي أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ.»(روم: 10) ادامه گناهان كبيره تكذيب آيات، تكذيب انبيا و مخالفت با انبياست كه در نهايت به كفر ميانجامد.
وقتي پشيمان شد و ديگر تمايلي به ادامه گناه نداشت، زمينه ايمان برايش فراهم ميشود. به همين دليل، ميفرمايد: پس از توبه و پشيماني و تصميم بر ترك گناه، بايد ايمانش را زنده كند تا مجددا روح ايمان به او برگردد. بنابراين، ذكر «ايمان» پس از «توبه» ميتواند به اين مناسبت باشد ـ البته اگر اصل ايمان محفوظ باشد.
تقارن ايمان و عمل
گاهي انسان تصور ميكند ايمان دارد، حال آنكه در واقع اينگونه نيست. حقيقت ايمان چيزي است كه اثرش در عمل ظاهر شود. ايماني كه هيچ اثري در عمل نداشته باشد ايمان كاذب است؛ واقعا نميشود گفت ايمان است، مگر اينكه امكان عمل برايش فراهم نشود؛ مثلاً، كسي آخر عمرش ايمان بياورد، اما نفهمد كه آخر عمرش است و تصميم داشته باشد همه اعمال صالح را انجام بدهد و تدارك مافات كند، ولي فرصتي نشود كه عملي بجا بياورد، البته اين ايمانمؤثر و موجبنجاتاوست. ولي اگر ايماني باشد و بعد زمينه عملي متناسب با آن پيش بيايد و عملي انجام ندهد، اينايمان شبيه لقلقهزباناست؛ واقعيت ندارد.
حقيقت ايمان حالتي است كه لازمهاش التزام به عمل است؛ مثلاً، بنايش بر اين باشد كه نمازش را به موقع بخواند، در ماه رمضان روزه بگيرد و ساير اعمالش را به درستي انجام دهد. البته اگر به طور اتفاقي مانعي پيش آمد و نتوانست برخي از واجبات را انجام دهد، اين حالت استثنا و عارضي است؛ اما لازمه ايمان اين است كه آنچه را مقتضاي ايمان است انجام دهد. اما اگر دست از كار بد كشيد، ولي هيچ كار خيري انجام نداد، معنايش اين است كه ايمانش ايمان واقعي نيست. از اينرو، هرچند گناهان گذشتهاش به واسطه توبه آمرزيده ميشود، اما به حسنات تبديل نميشوند. تا اينجا توجيهي بود براي اينكه چرا خداوند پس از ذكر توبه، ايمان را ذكر كرد و چرا پس از ايمان، عمل صالح را شرط كرد؛ مگر اصل توبه براي آمرزش كافي نيست؟ جواب اين است كه اصل توبه براي آمرزش كافي است، اما چون بعد ميفرمايد: «فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»، شروطي دارد.
تبديل سيئات به حسنات در فرايند توبه
حال سؤال اين است: منظور از اينكه خدا كارهاي بد را به كارهاي خوب تبديل ميكند، چيست؛ اينكه «أُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»؟ در اينجا هم مفسّران وجوه گوناگوني ذكر كردهاند. آنچه قابل فهمتر است اينكه ما معتقديم: وقتي انسان گناهي ميكند در نامه عملش ثبت ميشود. «نامه عمل» چيست؟ «ثبت عمل» به چه معناست؟ ملائكه چگونه ثبت ميكنند؟ اينها چيزهايي هستند كه حقيقتشان را عقل امثال ما درست درك نميكند؛ ولي ايمان داريم به اينكه خدا هر چه فرموده درست است: «وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا.»(آلعمران: 7) به هر حال، ميدانيم كه نامه اعمالي داريم كه كارهاي خوب و بد در آن ثبت ميشوند. كسي كه مرتكب گناهي شود در نامه عملش ثبت ميشود و چه بسا ظلمتي در آن نامه عمل نمودار گردد كه اگر خودش هم نگاه كند از تاريكي و سياهياش وحشت نمايد. اما اگر توبه صادق كند و واقعا پشيمان شود و تصميم بگيرد ديگر تكرار نكند، اين سياهي پاك ميشود.
اما آيا بهجاي ظلمتوسياهي، نوروسفيديهمميآيد؟ ممكن است پس از اينكه آن سياهي محو شد نور هم پديد بيايد؛ مشروط به اينكه پس از توبه، ايمانش زنده شود و عمل صالح هم انجام دهد. وقتي عمل صالح انجام داد در نامه عملش ثبت ميشود. از اين به بعد، وقتي ملائكه نامه عملش را ميبينند ديگر سياهي در آن وجود ندارد. سياهي به سفيدي، و ظلمت به نور تبديل ميشود. ظلمت كه به واسطه انجام گناه بود، محو شد و انجام عمل صالح، نورانيت آورد. پس سياهي به سفيدي، ظلمت به نور و سيّئه به حسنه تبديل شد. در اين مجال، امكان توضيح بيشتر وجودندارد؛ بحثهايتكميلي در تفاسير موجودند.
مژده به گناهكاران!
به هر حال، آيه اول «وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَاما يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانا»، انذار است. همانگونه كه قبلاً اشاره شد، قرآن در روش تعليم و تربيت، از دو عنصر «انذار» و «تبشير» استفاده ميكند؛ از يكسو، مردم را از عواقب شوم كارهاي بد ميترساند و از سوي ديگر، به نتايجي كه بر كارهاي خوب مترتّب ميشود بشارت ميدهد. اول انذار است كه فرمود: «يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَانا»؛ گناهكار، هم در عذاب مخلّد است و هم مورد اهانت و خواري و ذلّت واقع ميشود. اما اگر توبه كرد و عمل صالح انجام داد، نوبت تبشير ميرسد؛ بشارت ميدهد كه نه تنها گناهانش محو و سياهيها از او برداشته ميشوند، بلكه نامه عملش نوراني و خواندني ميشود؛ مثل اصحاب يمين كه در آيات ديگر فرموده است: وقتي نامه عملشان را ميبينند، ميگويند: «هَاؤُمُ اقْرَؤُوا كِتَابِيهْ»(حاقه: 19)؛ بياييد نامه مرا بخوانيد! چه نامه قشنگي است؛ آن نامه خواندني شده است؛ سيئات به حسنات تبديل شدهاند؛ ديگر اثري از گناهان و رسوايي نيست. اگر ديگران همنامه عملش را ببينند او رسوا و خجل نميشود؛ چون ديگر آن گناهان محو شدهاند و جايشان نورانيتي است كه در اثر ايمان و عمل صالح پديد آمده است.
اين بشارت بزرگي است به گناهكاراني كه مستوجب عذاب ابدي شدهاند؛ با يك كار كوچك، عذاب ابدي آنها برداشته ميشود و جايش اعمال صالح ميآيد و نامه عملشان نوراني و روشن ميگردد. اين بشارت بسيار بزرگي است! اگر اين بشارت نبود، پس از اينكه انسان توبه ميكرد و عمل صالح هم انجام ميداد، لازمهاش اين بود كه نامه عملش دو صفحه داشته باشد: يك صفحه سياه براي گناهانش، يك صفحه روشن براي اعمال صالحش. ولي خدا براي چنين اشخاصي اين امتياز را قايل ميشود كه سياهيهاي نامه عملشان را محو ميكند و ديگر گناهي در آن باقي نميگذارد؛ فقط خوبيها ميمانند.
بازگشت به سوي خدا؛ مايه خشنودي
اين توبه مربوط به همين اعمالي بود كه گذشت: «وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِكَ يَلْقَ أَثَاما إِلَّا مَن تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحا.» اما جاي اين سؤال هست كه آيا فقط توبهاي كه بعد از ارتكاب اين گناهان باشد اين نتايج را دارد يا هر توبهاي چنين نتايج مطلوبي دارد؟ خداوند سپس در يك قاعده كلي ميفرمايد: «وَ مَن تَابَ وَ عَمِلَ صَالِحا فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَي اللَّهِ مَتَابا.» اين قاعده كلي است: هر كس هر گناهي مرتكب شده، هر لغزشي داشته، اگر توبه كند و عمل صالحي انجام دهد ـ فرض بر اين است كه وقتي توبه كرده مؤمن است و عمل صالحي كه انجام ميدهد ناشي از ايمانش است ـ رو به طرف خدا ميرود و خدا با او از روي رأفت و رحمت و مهرباني برخورد ميكند. كسي كه به خدا رجوع ميكند خشنود ميشود؛ بايد خوشحال باشد از اينكه به طرف خدا برگشته است. آيات مربوط به توبه در قرآن كريم بسيار زيادند؛ اما بحث در اينباره نيست.
در روايت قدسي، خداي متعال ميفرمايد: من انتظار توبه و بازگشت بنده مؤمني را ميكشم كه به گناه مبتلا شده است.5 كسي كه مرتكب گناه شده، يعني به خدا پشت كرده و به طرف شيطان رفته است. خداوند دوست ندارد بندهاش به او پشت كند و به طرف دشمنش برود، دوست دارد برگردد؛ انتظار ميكشد. در اين حديث قدسي آمده است كه وقتي مؤمني توبه ميكند خدا به اندازهاي شاد ميشود ـ حالا شادي خدا به چه معناست، توضيحاتش بايد در جاي خودش داده شود، ولي اگر اينگونه تعبيرات نشود ما اهميت مطلب را نميفهميم ـ كه مسافري در بيابان بيآب و علف، زاد و توشهاش را گم كند و سپس با تلاش بسيار، آن را بيابد!6 در بيابان «غَفري» كه نه آب و گياهي است و نه كسي كه به فريادش برسد، زاد و توشه و راحلهاش گم شد، شروع به گشتن كرد و به اين طرف و آن طرف دويد، اما آن را پيدا نكرد. كسي كه مايه حياتش را از دست داده است، با تمام تلاش آن را جستوجو ميكند، اما در نهايت، نااميد و خسته ميشود و ديگر تاب و توانش را از دست ميدهد و وقتي ديگر اميدي به زندگي ندارد، روي زمين دراز ميكشد و دستش را زير سرش ميگذارد به اميد اينكه بميرد! در اين حال كه تن به مرگ داده و منتظر است جان از بدنش خارج شود، اگر يكباره چشم باز كند و ببيند شترش با زاد و توشهاش جلويش ايستاده، چقدر خوشحال ميشود؟! در حديث قدسي، خداي متعال ميفرمايد: من از توبه بندهام بيش از چنين شخصي خوشحال ميشوم؛ آنكه وقتي تن به مرگ داده، دفعتا زاد و راحلهاش را پيدا كند. وقتي بندهام توبه ميكند و به طرف من برميگردد، من بيش از اين شخص خوشحال ميشوم. اميدواريم كه خداي متعال به همه ما توفيق بدهد كه از لغزشهايمان توبه كنيم؛ توبه نصوح.
-
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 30، ح 33، ب 21.
2ـ محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 2، ص 446، ح 1.
3ـ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 20، ب 425، ص 56.
4ـ شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 22، ح 4987، ب 2.
5ـ ميرزا جوادآقا ملكى تبريزى، المراقبات فى أعمال السنة،ص 6.
6ـ محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 6، ص 38، ح 68، ب 20.