معرفت، سال سی و یکم، شماره ششم، پیاپی 297، شهریور 1401، صفحات 47-56

    ملاحظاتی در مبانی فلسفی کثرت‌گرایی دینی جان‌هیک

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    علی فتحی زنجانی / استاديار گروه فلسفه دانشگاه تهران (دانشکدگان فارابي) / ali.fathi@ut.ac.ir
    چکیده: 
    نظریة کثرت گرایی دینی با جان هیک، فیسلوف دین مشهور انگلیسی معاصر شناخته می شود، بنا بر دیدگاه او حقیقت، نجات و رستگاری اختصاص به دین و مکتب خاصی ندارد و پیروی از هر دینی در نهایت، منجر به فوز و فلاح انسان ها خواهد شد. او با مطالعه و بررسی اوضاع متدینین در ادیان گوناگون، از ضرورت پذیرش کثرت گرایی سخن می گوید و معتقد است ادیان گوناگون از مناظر متفاوتی با حقیقت متعالی نسبت یافته اند، به همین جهت همة ادیان به یک اندازه معتبر هستند. در این مجالِ مختصر این سنخ از رهیافت به دین و مبانی و لوازم فلسفی آن، به روش توصیفی ـ تحلیلی مورد مطالعه قرار گرفته و از طریق نقد این مبانی نشان داده شده است که کثرت گرایی دینی پرسش های جدی در مورد درک ما از حقیقت، تلقی ما از جهان بینی دینی و ماهیت تعهد و التزام مؤمنانه ایجاد می کند. ازجمله اینکه با پذیرش رهیافت کثرت گرایانه به دین، دعاوی متضادی که در ادیان وجود دارد و نیز اذعان به درستی همزمان آنها قابل توجیه نخواهد بود؛ اینکه چگونه سنت های مختلف دینی با پذیرش کثرت گرایی به تعهدات معرفت شناختی و هستی شناختی برخاسته از دینِ خود می توانند همچنان وفادار بمانند؛ افزون بر اینکه تلقی نسبی انگارانه از حقیقت یا تحلیل غیرشناختی از گزاره های دینی و اعتقادی با نصوص دینی و دعاوی دین و در یک کلام با هویت هر دینی در تعارض قرار می گیرد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Considerations in the Philosophical Foundations of John Hick's Religious Pluralism
    Abstract: 
    Abstract Religious pluralism is a theory proposed by John Hick, a famous contemporary English philosopher of religion. According to his view, truth and salvation are not specific to a particular religion or school, and following any religion will ultimately lead to the prosperity and welfare of humans. By studying and investigating religious people in different religions, he talks about the necessity of accepting pluralism and believes that different religions are related to the supreme truth from different perspectives and, therefore, all religions are equally valid. Using the descriptive-analytical method, this article briefly studies this approach to religion and its philosophical foundations and requirements. Through criticizing these foundations, it shows that religious pluralism raises serious questions about our understanding of the truth, our perception of the religious worldview and the nature of religious commitment. By accepting the pluralistic approach to religion, the conflicting claims that exist in religions and also acknowledging their simultaneous correctness cannot be justified. How can different religious traditions remain faithful to the epistemological and ontological obligations arising from their religion? In addition, the relativistic perception of truth or non-cognitive analysis of religious propositions and beliefs are in conflict with religious texts and religious claims, and in a word, with the identity of all religions.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
     
    تنوع و تکثر مذاهب و اديان گوناگون در دنياي معاصر، امري انکارناپذير است. امروزه همة انسان‌ها در همة نقاط جهان در جوامع چندمذهبي زندگي مي‌کنند. رهيافت‌هاي فلسفي متنوع و متفاوتي را در قبال اين امر مي‌توان اتخاذ کرد؛ پرسش اصلي مقالة پيش‌رو اين است که چه ملاحظاتي بر مباني فلسفي کثرت‌گرايي ديني جان ‌هيک وارد است؟ بي‌ترديد تحولات تاريخي بشر در سده‌هاي اخير پرسش‌هاي متعددي را در حوزه‌هاي مختلف فکري، فرهنگي، ديني و فلسفي برانگيخته است. در ساية اين تحولات انسان‌ها بيش از هر دوره و زماني به لحاظ جغرافيايي و تاريخي به یکديگر نزديک شده‌اند و به‌تبع آن پرسش‌هاي جدي و عميقي در حوزه‌هاي مختلفي چون اخلاق، سياست، معرفت و دين مطرح گرديده است. بحث اديان ديگر از جملة اين مسائل است. به‌تبع اين پرسش اصلي، پرسش‌هاي فرعي ديگري که در اين جستار به آن پرداخته شده از اين قرار است:
    نسبت اديان با يکديگر چيست؟ آيا هويت اديان در نجات‌بخشي آن است، اگر چنين تلقي از هويت اديان داشته باشم، آيا همة اديان راه نجات را براي انسان رقم مي‌زنند؟ اگر هويت اديان را به مسئله و موضوع حقيقت گره بزنيم، آنگاه چگونه مي‌توان از حقيقت همة اديان سخن گفت؟ اين مسئله در عرصة دين‌پژوهي معاصر و به‌تبع آن در سنت کلامي ما خاصه کلام جديد، با عنوان پلوراليزم يا کثرت‌گرايي ديني موضوع بحث و گفت‌وگو واقع شده است.
    در مورد کثرت‌گرايي به نحو عام و کثرت‌گرايي جان ‌هيک به نحو خاص، آثار متعددي در زبان فارسي وجود دارد؛ لکن آنچه اين جستار را از نوشته‌هاي مشابه ديگر متمايز مي‌سازد، تأکيد و توجه نويسنده بر رهيافت صرفاً فلسفي در قبال رهيافت‌هاي ديگري است که به اين موضوع مي‌توان داشت. در ميان آثار موجود، نگارنده اثري نيافت که صرفاً با چنين رويکردي و نيز با چنين جامعيتي (البته به شيوة فلسفي محض) اين موضوع را مورد مطالعه قرار داده باشد. تنها اثري که در زبان فارسي وجود دارد مقالة «بررسي و نقد مباني فلسفي کثرت‌گرايي جان ‌هيک» (رضازاده جودي، 1388) است، که همانند مقالة مشابه ديگري با عنوان «مباني معرفت‌شناختي نظرية کثرت‌گروي جان ‌هيک» (اكبري، 1383) و نويسنده نظر و نقدي به مباني معرفت‌شناختي کثرت‌گرايي جان ‌هيک داشته است.
    به‌طورکلي در باب ارتباط ميان اديان از سه رويکرد عمده مي‌توان سخن گفت:
    الف) انحصارگرايي (Exclusivism)، که آن را به انحصارگرايي اعتقادي و نجات‌شناختي تقسيم مي‌کنند که در نوع اعتقادي آن، تعاليم يک دين کاملاً درست بوده و در موارد تعارض، تعاليمِ سايرِ اديان، نادرست تلقي مي‌شوند و در انحصارگرايي نجات‌شناختي، صرفاً به موجب يک دين، راه به سوي رستگاري و رهايي فراهم مي‌شود.
    ب) شمول‌گرايي (Inclusivism): بنا بر اين نظر، تنها يک دين، واجد حقيقت نهايي است و اديان ديگر صرفاً مسيرهايي هستند به‌سوي تقرب به آن؛ و اين دينِ برتر است که بهترين راه‌ها و مؤثرترين آنها را به سمت فوز و فلاح مي‌گشايد و افرادي که بيرون از ساحتِ دينِ مزبورند مي‌توانند به طريقي راه نجات را بيابند.
    ج) کثرت‌گرايي (Pluralism): اين نظريه که نسبت به رويکردهاي ديگر متأخر است از يک حقيقتِ ديني غايي مطلقي سخن مي‌گويد که به صورهاي متفاوت و متنوعي در همة گرايش‌هاي ديني اصيل، تجربه و يافت مي‌شود (کويين، 1379، ص 146). در اين ديدگاه اديانِ گوناگونِ ديگر، به‌مثابه راهي معرفي مي‌شوند که سوداي حقيقت دارند.
    کثرت‌گرايي ديني برايند کوششي است براي به‌ وجود آوردن مبنايي در الهيات مسيحي براي تسامح و تحمل اديان غيرمسيحي؛ ريشه‌هاي تاريخي آن را به تجدد و ليبراليسم ديني و از رهگذر آن به ليبراليسم سياسي مي‌توان بازگرداند. لکن کثرت‌گرايي ديني در الهيات ليبرال در نهايت به نوعي تقليل‌گرايي منجر مي‌شود، که به‌موجب آن، حقيقت و فوز و فلاح منحصر در دين خاصي نبوده و رستگاري و نجات به‌موجب حقيقت مشترکي که در اديان نهفته است، قابل حصول است و به‌تبع آن پيروي از برنامه‌هاي آنها راه نجات و رستگاري را رقم مي‌زند و تفاوت اديان امري نسبي و عارضي است؛ گوهر و باطن آنها يکي بوده و همة آنها واجد حقيقت‌اند (لگنهاوزن، 1384، ص 11).
    جان ‌هيک از برجسته‌ترين متعاطيانِ معاصرِ کثرت‌گرايي ديني است. البته وي به‌هيچ‌رو اولين کسي نيست که چنين نظري ابراز کرده باشد. لسينگ، شلايرماخر، امرسون و اتو و برخي ديگر نيز چنين ديدگاهي را داشتند و حتي در ميان متفکران مسلمان، اين نکته موضوع نخستين کتاب فريتيوف شوان با وحدت متعالي اديان بوده است. به باور هيک در سدة اخير است که پژوهش‌هاي علمي در باب اديان متعدد و متنوع در جهان، موجب فهم و شناخت دقيق‌تر اديان ديگر شده و از اين رهگذر موجب آشنايي بسياري از انسان‌ها از مسائل و دغدغه‌هاي دعاوي متعارض اديان و سنن مختلف در باب حقيقت، نجات و رستگاري گرديده است (هيک، 1381، ص 242).
    به اعتقاد هيک ما امروزه به‌سوي دستيابي به يک ديدگاه جهاني فراخوانده مي‌شويم که هم به برابري انسان‌ها در پيشگاه خدا توجه مي‌کند و هم در عين حال تنوع راه‌هاي رسيدن به خدا در جريان‌هاي مختلف زندگي انساني برايش بي‌معنا نيست. از سويي بايد محبت خدا به همة انسان‌ها (نه فقط به مسيحيان و نياکان روحاني آنها) را تصديق کرد و از سوي ديگر، بايد اذعان کرد که در گذشته با توجه به واقعيت‌هاي جغرافيايي و امکانات فني، هرگز امکان اين نبوده که براي همة زمين يک وحي فرستاده شود... بنابراین ما بايد مشتاق باشيم که در تمام زندگي‌هاي ديني نوع بشر، نقش خدا را ببينيم و با انسان‌ها در همان حالت دين طبيعي آنها، با همة نابساماني‌ها و خشونت‌هاي آن، به‌وسيلة لمحه‌هايي عظيم وحياني که درون اديان بزرگ جهان قرار دارد، به بحث و گفت‌وگو بنشينيم؛ ما بايد از اين منظر تکثرگرايانه به مسيحيت نگاه کنيم (هيک، 1386، ص 329). بنابراين دين، سودايي جز اين ندارد که ما را از خودمحوري به سمت خدامحوري سوق دهد و اين امر نه در انحصار يک دين خاص، بلکه دعوي همة اديان بزرگ ديگر است (همان، ص 65).
    جان ‌هيک از طريق مطالعة ميداني و استقرايي در باب اديان گوناگون و تاريخ آنها و نيز اوضاع دين‌داران، نه‌تنها همة آنها را بر حق و راه نجات و رستگاري قلمداد مي‌کند؛ بلکه هيچ ديني را بر ديگري ترجيح نمي‌دهد و به تساوي اديان فتوا مي‌دهد (همان، ص 69).
    1. گونه‌هاي مختلف کثرت‌گرايي ديني
    با عنايت به ساحات مختلف دين، کثرت‌گرايي ديني ابعاد و سويه‌هاي مختلفي پيدا مي‌کند. اگر در کثرت‌گرايي ديني تأکيد بر تسامح و رواداري نسبت به اديان ديگر باشد و نخوت و کبر و غروري نسبت به اربابِ اديانِ ديگر وجود نداشته باشد، جان‌هيک از آن ذيل عنوان کثرت‌گرايي ديني هنجاري يا اخلاقي ياد مي‌کند و دعوي آن اين است که مسيحيان وظيفه دارند نسبت به پيروان اديان ديگر به شيوة مناسبي رفتار کنند (لگنهاوزن، 1384، ص 40).
    وجه ديگر کثرت‌گرايي ديني جان ‌هيک به نجات (Salvation) مربوط مي‌شود. کثرت‌گرايي ديني نجات‌شناختي
    (Soteriological religious pluralism) اين است که غيرمسيحيان مي‌توانند به نجات عيسوي نائل گردند. هرچند که آموزة نجات در مکتب پروتستان نسبت به ايمان تبيين مي‌شود و در مکتب کاتوليک آئين و شعائر کليسا مورد تأکيد واقع مي‌شود؛ لکن هيک به حکم تأملات فلسفي‌اش و نيز به‌مثابه يک فردِ ليبرالِ فعال در فعاليت‌هاي اجتماعي با تفسير نويني از آموزة نجات، الهيات مسيحي نويني را بنيانگذاري مي‌کند که با کثرت‌گرايي ديني سازگار است.
    جان ‌هيک آموزة نجات را به معناي عام‌تري تفسير مي‌کند که با تحول در درون انسان آغاز مي‌شود و موجب هجرت انسان از زندگي خودمحورانه به‌سوي حقيقت ‌نهايي مي‌گردد؛ با قطع‌نظر از اينکه آن حقيقت نهايي خدا، برهما، نيروانا يا تائو ناميده شود. در اين معنا هيک آموزة تجسد را انکار نمي‌کند؛ بلکه آن را براساس ديدگاه مسيح‌شناسي مرتبه‌اي (Degree christology) تأويل و تفسير مي‌کند و شخص به ميزاني که زندگي خود را با ارادة خداوند سازگار مي‌کند، الهي و يا تجسد خدا محسوب مي‌شود (لگنهاوزن، 1384، ص 41و43).
    کثرت‌گرايي ديني معرفت‌شناختي وجه ديگري از کثرت‌گرايي است که جان ‌هيک به آن پرداخته است، او يکي از خاستگاه‌هاي کثرت‌گرايي ديني را عقلانيت باور ديني معرفي مي‌کند و همانند بسياري از فيسلوفان دين انگليسي زبان معتقد است که تجربة ديني، باور ديني را عقلاني مي‌کند. او سنت‌هاي ديني مختلف را شاهدي بر ادعاي خود مي‌گيرد و تعدد سنت‌هاي مختلف ديني را گواهي بر وجود الهه‌هاي شخصي گوناگون و متنوع و واقعيت‌هاي غيرشخصي مختلف قلمداد مي‌کند (هيک، 1989، ص 23).
    2. مباني فلسفي کثرت‌گرايي ديني
    کثرت‌گرايي ديني مبتني بر برخي بنيادهاي فسلفي است؛ هرچند در اين نوشتة مختصر، بحث ما معطوف به بررسي و نقد مباني فسلفي کثرت‌گرايي ‌هيک است؛ لکن في‌الجمله مي‌توان ادعا کرد اين مباني، اختصاص به کثرت‌گرايي او ندارد و به يک معناي عامي شامل همة گونه‌هاي کثرت‌گرايي مي‌شود؛ ازاين‌رو، برخي از اين مباني به اختصار در اين جستار موضوع بحث و گفت‌وگو قرار مي‌گيرد:
    3. تفکيک ميان گوهر و صدف دين
    ازجمله مباحث بنيادين فلسفي که موضوع تمسک قائلان به کثرت‌گرايي ديني بوده است، بحث تفکيک ميان گوهر و صدف دين يا ظاهر و باطن آن است. هگل يکي از نخستين متفکراني بود که دين را گوهر قائم به ذات يا جوهر متعالي‌ مي‌دانست که زيربنا و اساس همة مظاهر و جلوه‌هاي تاريخي دين است. شلايرماخر نيز دين را مقدم بر مظاهر جزئي و تاريخي مي‌دانست. از نظر او تصور دين به‌عنوان يک ذات متعالي، شرط ضروري وجود اديان تاريخي است و اين اديان را مي‌توان مظاهرِ واقعي صورتِ اصلي دين، خودآگاهي ديني بي‌واسطه و احساس و شوق به امر بي‌کرانه دانست. اديان جزئي زائد و غيرضروري نيستند؛ بلکه تکثر اديان براي ظهور تام و تمام وحدت متعالي دين ضروري است. اديان تاريخي را تا اندازه‌اي که در بيان گوهر يا صورت اولية دين توفيق داشته باشند مي‌توان تا حدودي درست دانست (گلين، 1384، ص 74). هيک هم ‌هنگامي که مي‌پذيرد اديان گوناگون دعاوي متعارض دارند و هرکدام واقعيت مطلق را به نحوي روايت مي‌کنند، ريشة اين اختلافات را به تمايز مزبور بازمي‌گرداند و نقش گوهر دين را متحول ساختن شخصيت انسان‌ها مي‌داند و گزاره‌هاي ديني را در حکم صدف دين قلمداد مي‌کند. بنا بر ديدگاه وي نبايد به آموزه‌هايي همچون تجسد خدا بيش از حد اهميت داد و آنها را همچون نظريه‌هاي علمي صادق يا کاذب دانست. اين آموزه‌ها و عقايد مادامي صادق هستند که بتوانند ديدگاه‌ها و الگوهاي ما را براي زيستن متحول سازند. اگر آموزه‌هاي ظاهراً متناقض اديان گوناگون را حقايقي حاکي از تجربة زيستن بدانيم، اين آموزه‌ها غالباً به نظر سازگار خواهد آمد (پترسون و ديگران، 1387، ص 408).
    جان ‌هيک بيش از آنکه به حقايق کلامي که در قالب گزاره‌ها بيان مي‌شود، تعلق‌خاطر داشته باشد؛ وجوه و ابعاد وجودي و تحول‌آفرين دين را مورد تأکيد قرار مي‌دهد. دين ازآن‌رو واجد اهميت است که حيات خودمحورانه انسان را به حياتي خدامحورانه تبديل مي‌کند (هيک، 1386، ص 65).
    سنت‌گرايان نيز از دو ساحت وجودي ظاهري و باطني دين سخن گفته‌اند؛ به‌رغم تفاوت و تنوعي که اديان در صورت‌هاي ظاهري دارند، ساحت باطني و گوهري اديان، امري بدون صورت و مرتبط با ذات مطلق است. ازاين‌رو، اديان در ساحت باطني همگرا و يگانه‌اند و همة تفاوت‌ها و تمايزات و تعارضات به سطح ظاهري اديان بازمي‌گردد و البته هم‌هنگام سنت‌گرايان همة صورت‌هاي متعارض و متناقض ظاهري اديان را حق و راهي براي رسيدن به حقيقت مطلق تلقي مي‌کنند (نصر، 1379، ص 108ـ109).
    4. دين و مفاهيم ديني به‌مثابه بازي زباني
    يکي ديگر از ايده‌هاي فلسفي که کثرت‌گرايي ديني از آن در تحکيم و تقويت مباني و مبادي خود سود جسته است، نظرية «بازي‌هاي زباني» ويتگنشتاين است. براساس اين نظريه، گونه‌هايي از زبان همچون زبان دين و زبان علم، مشمول بازي‌هاي زباني مي‌شوند، که جنبه‌هاي زباني و صورت‌هاي مختلف زندگي هستند. في‌المثل براي مشارکت فعال در يک زندگي که مبتني بر پيروي از مسيحيت و يا حتي اديان ديگر است، بايد از زبان آن دين مدد گرفت که در دنياي گفتماني خود از معيارهاي خاصي براي تعيين درست و يا نادرست بودن امور بهره مي‌گيرد. براي مثال در گفتمانِ ديني مسيحي، اينکه آدم و حوا نخستين مرد و زن جهان بوده‌اند که پس از اخراج شدن از بهشت و هبوط‌شان به زمين، همة ابناء بشر را آلودة گناه کرده و در پيشگاه خداوند گناهکار محسوب مي‌شوند، امري پذيرفته شده است و بر مبناي نظرية بازي‌هاي زباني و تعبير آن از زبان دين، هيچ نوع تعارضي با نظريه‌هاي علمي ندارد؛ زيرا هرکدام معيار خاص خود را دارند. زبان علم، بازي‌هاي زباني خاص خود را دارد که از بازي‌هاي زباني دين متفاوت است. دين، حياتي مستقل و زباني خاص خود دارد که نه حاجتي به حمايت بيروني دارد و نه نيازي به دفاع از خود (هيک، 1386، ص 192).
    اديان گوناگون ممکن است دعاوي متعارضي داشته باشند و هرکدام واقعيتِ مطلق را به ‌گونة متفاوتي گزارش کنند. مدعيان کثرت‌گرايي ديني معتقدند در صورتي دو باور يا دو گزاره، باهم ناسازگارند که بخواهند خبري از عالم واقع دهند، ولي اگر مقصودِ گزاره‌هاي ديني اخبار از عالم واقع نباشد و صرفاً براي تحول در شنونده ابراز و اظهار شده باشد، در اين صورت گزار‌ه‌هاي ديني ضديت و تعارضي با همديگر نخواهند داشت، به اين دليل که معيار صدق آنها مطابقت يا عدم مطابقت با واقع نخواهد بود.
    به تعبير ديگر، مفاهيم کليدي که در ادبيات يک دين خاصي به‌کار مي‌رود، خاصِ همان دين است و اين مفاهيم، معناي خود را از کاربرد آنها در همان دين مي‌ستانند. بنابراين ممکن است مفهومي که نقش کليدي در منظومة فکري و اعتقادي يک دين خاصي بازي مي‌کند، اگر خارج از آن زمينه و بافت معنايي ديگري به‌کار رود، از معني تهي شود.
    مدافعان کثرت‌گرايي ديني از استعارة بازي‌هاي زباني ويتگنشتاين براي تقرير ادعاي خود سود مي‌جويند. بنا بر اعتقاد ايشان هر ديني، نوعي از صورت حياتي است که بازي‌هاي زباني خاص خود را دارد. زبان مسيحي که مفاهيم کاملاً متمايز مسيحي نظير، تجسد، پسرخدا، و تثليث در آن به‌کار مي‌رود، معناي خود را از نقشي که در حيات مسيحي بازي مي‌کند، مي‌گيرد. اين قوانين، بازي زباني مسيحي، کتاب مقدس و سنت مسيحي را به‌عنوان منابع مهم شناخت تلقي مي‌کند. لکن آنچه در متن ايمان مسيحي مي‌توان گفت، نمي‌تواند با آنچه در متن ديني ديگر بيان مي‌شود، مخالف يا موافق باشد. في‌المثل مسيحي و بودايي دو قوم مختلف هستند و به جوامع و سنن ديني متفاوت تعلق دارند و به زبان‌هاي ديني متفاوت سخن مي‌گويند که هريک از اين زبان‌ها، در متن يک صورت حيات ديني خاص معنا دارد (‌هيک، 1381، ص 227و229). لذا هيک در بحث مسيح‌شناسي و نجات‌شناسي، زبانِ کتاب مقدس را زبان اسطوره مي‌داند و آن را به همة نظام الهياتي رايج مسيحي بسط مي‌دهد و معتقد است که زبانِ انساني را به‌صورت حقيقي دربارة واقعيت خدا يا واقعيت نهايي بجز موارد معدودي نمي‌توان به‌کار بست (اصلان، 1375، ص 384).
    در گذشته مسيحيان عموماً زباني را که دربارة عيسي متداول بود، به‌عنوان بخشي از سرسپردگي عملي خويش و بدون سؤال از منطقي بودن آن مي‌پذيرفتند. براي آنها اين پرسش مطرح نبود زماني‌که شخص مي‌گويد (عيسي خداي پسر مجسد بود) از چه نوع کاربرد زباني استفاده مي‌کند؟ آيا اين يک گزارة ناظر به واقع است (يک گزارة مرکب که ظاهراً دربارة واقعيات تجربي يا متافيزيکي است) يا اينکه حاکي از يک تعهد است يا ارزش‌داوري مي‌کند؟ و آيا معناي آن حقيقي يا مجازي يا نمادين يا اسطوره‌اي يا شعري است و يا غير آن؟ چنين پرسش‌هايي هرچند اغلب به‌صورت غيرمستقيم مطرح بوده‌اند؛ اما تنها در دورة اخير است که در آن توجه فلسفه به‌صورت منظم، معطوف به کاربرد زبان، و ازجمله زبان دين شده و اين پرسش‌ها به‌صورت مستقيم مطرح گرديده‌اند (هيک، 1379).
    جان ‌هيک با اين مقدمه، خدا بودن عيساي ناصري تاريخي را به اندازة دايرة مربع بي‌معنا مي‌داند. بنا بر ديدگاه او آموزة تجسد، گزارة خبري نيست و از يک واقعيت متافيزيکي خبر نمي‌دهد؛ بلکه براي بيان يک ارزش‌گذاري و برانگيختن يک نگرش است و آن را نظريه‌اي نمي‌داند که انسان قادر به شرح و بيان آن باشد؛ بلکه آن را از قبيلِ رمز و راز معرفي مي‌کند: «به نظر من اگر بگوييم عقيدة تجسد الهي يک عقيدة اسطوره‌اي است، ويژگي آن را بهتر بيان کرده‌ايم» (همان).
    هيک در ادامه به معاني متعدد اسطوره که مقصود نظر او بوده اشاره مي‌کند. اسطوره داستاني است که گفته مي‌شود؛ اما به معناي لفظي آن واقعيت ندارد؛ يا عقيده و تصوري است که براي فردي يا چيزي به‌کار مي‌رود، لکن اين کاربرد به معناي حقيقي لفظ نيست؛ بلکه نگرش خاصي را در شنوندگان طلب مي‌کند. جان ‌هيک تصريح مي‌کند بر اينکه عيسي به‌عنوان خداي پسر متجسد، به معناي لفظي آن حقيقت ندارد، چون هيچ معناي حقيقي ندارد، بلکه به‌کارگيري يک مفهوم اسطوره‌اي براي عيسي است و نقش او را به‌عنوان نجات‌دهنده از گناه و جهل و عطا‌کنندة زندگي جديد بيان مي‌کند؛ در اين زبان، اهميت عيسي براي جهان بيان مي‌شود و سرمشق و نمونة مناسبِ انسانيت واقعي است که در ارتباط کامل با خدا قرار دارد. اگر اين زبان، زبان تحت‌اللفظي حقيقي تلقي شود، مستلزم اين است که تنها از طريق عيسي مي‌توان خدا را به اندازة کافي شناخت و به او پاسخ داد و همة زندگي‌هاي ديني نوع بشر که خارج از ايمان يهودي ـ مسيحي قرار دارند، بالملازمه از دايرة نجات خارج مي‌شوند و اکثريت قاطعي از نژاد انساني از نجات محروم مي‌گردند (همان، ص 198). با استعارة بازي زباني، شأن حکايت‌گري از گزاره‌هاي ديني سلب مي‌شود و مفاهيم ديني صرفاً با نظر به‌ کاربرد آنها تعريف مي‌شود، ازاين‌رو، گزاره‌ها و مفاهيم ديني در هر ديني مي‌تواند متفاوت از اديان ديگر باشد، لکن کاربرد آن، راه را براي نجات دينداران ساير اديان نيز مي‌گشايد و در نهايت مشارکت او در زبان دين هم در نهايت منتفي مي‌شود.
    هيک سنت‌هاي ديني را نحوه‌اي از زندگي تلقي مي‌کند که هريک زبان خاص خود را دارد و هر سنت ديني به‌نحو متفاوتي از حقيقت الوهي سخن مي‌گويد و اين اختلاف‌ها از درستي و نادرستي دعاوي آنها برنخاسته است؛ بلکه به‌صورت زندگي و بازي زباني خاص آن دين مربوط مي‌شود و همة اديان الهي راهي براي رسيدن به آن غايت غايي دارند.
    5. تفکيک ميان پديدار و شيء في‌نفسه
    يکي از مباني فلسفي ديگري که دست‌ماية دفاع از کثرت‌گرايي گرديده است، به نظريه‌اي برمي‌گردد که کانت در فسلفة انتقادي خود ارائه داده و ميان پديدار (فنومن) و شيء في‌نفسه (نومن) تفکيک کرده است. اشياء آن‌گونه که هستند با آن‌گونه که به ما مي‌نمايانند، تفاوت دارند و ما اشياء را آن‌گونه مي‌بينيم که حس و ذهن ما به آن شکل داده است و نه آن‌گونه که در واقع هستند.
    کانت عالم واقع را با نظر به نسبتي که با انسان دارد به عالم «نومن» يا شيء ‌في‌نفسه و «فنومن» يا پديدار تقسيم مي‌کند. ذهن، صبغة زمان و مکان را به داده‌هاي حسي مي‌زند و در نهايت از طريق مقولات دوازده‌گانة فاهمة محض، آنها را صورت‌بندي مي‌کند و به‌عنوان پديدار حسي براي ما ظهور مي‌کند و در غير اين صورت به عالم نومن تعلق خواهد داشت. بنابراين آنچه به ادراک ما در مي‌آيد، واقعيت پديداري امور است و نه واقعيت في‌نفسه اشياء. نومن امري است که عاري از خصائص امر محسوس است؛ امري بالکل عقلي که ماهيت آن صرفاً از طريق عقل درک مي‌شود (كانت، 1998، ب: 6ـ305؛ آ: 9- 248).
    جان ‌هيک از نظرية کانت در باب تفکيک ميان پديدار و شيء في‌نفسه براي تبيين مقصود خود در باب تجربة ديني سود مي‌برد. به عقيدة هيک در همة اديان اعتقاد و باور به يک حقيقت متعالي فراتر از فهم و زبان ما وجود دارد و آن حقيقت در سنن و فرهنگ‌هاي مختلف ديني به صورت‌هاي گوناگوني تجربه مي‌شود و صوري که هريک از دين‌داران در اديان مختلف از آن حقيقت غائي و نهايي تجربه و گزارش مي‌کنند، برآمده از يک تجربة خاصي است که از منظر خاص و تحت شرايط خاصي به تجربه در آمده است. هر تجربه‌اي در قياس با آن حقيقت نهايي، ناقص و ناتمام است و اين فهم و دريافت از درون فرهنگ‌هاي متفاوتي گذر کرده و از آنها تأثير پذيرفته است و در نهايت همان امر مطلق و نهايي به صور گوناگوني در اديان مختلف ظهور يافته است (هيک، 1393، ص 198). براساس نظرية کانت، تعداد بي‌شماري محرک‌هاي حسي متنوع، به‌واسطة يک نظام مفهومي يا مقوله‌هاي مرتبط به آگاهي انسان ورود مي‌کند که از طريق آنها ما از محيط پيرامون خود آگاه مي‌شويم. بنابراین، محيط ما آن‌گونه که ما آن را مي‌بينيم و از آن درکي داريم، حاصل تفاعل و تعاطي ذهن و عين است. جهاني که ما مشاهده مي‌کنيم از ميان مجموعِ جهان‌هاي ممکني برگزيده شده که از مسير و مجراي آگاهي انسان مي‌توان به آن دست يافت. جان‌ هيک از اين مبناي فلسفي براي تبيين و توجيه کثرت‌گرايي استفاده مي‌کند، بدين معنا که حقيقت غايي، خدايي واحد تصور مي‌شود و ادراکات وابسته و کثير، اموري پديداري تلقي مي‌شوند. هرکدام از مفاهيم بنيادي به صورت ملموس‌تر در قالب يک سري ايماژهايي از خداوند، يا در کل، در قالب مفاهيم مترتب بر مطلق غايي متجلي مي‌شوند. اين ايماژها در تاريخ‌هاي مختلف اديان تجلي يافته‌اند. بدين‌ترتيب، يهوه در کتاب مقدس يهوديان با قوم يهود در تعامل است. او بخشي از تاريخ آنهاست و آنها بخشي از وجود او. او را نمي‌توان از اين پيکرة تاريخي جدا و منتزع ساخت. کريشنا (Krishna) چهرة کاملاً متفاوت ديگري از خود نشان مي دهد که با جامعة ديني که ويژگي‌ها و خصلت‌هاي خود را دارند، در ارتباط است. با قبول اين فرضيه، مي‌توان اين‌گونه تصور کرد که واقعيت مطلق الهي به‌صورت يهوه و کريشنا (شيوا، الله و پدر عيسي مسيح) در اديان و نحله‌هاي مختلف تجلي مي‌يابد. اين گوناگوني، در آگاهي انسان‌ها به صور مختلف ظاهر مي‌شود که تا اندازه‌اي متأثر از فرهنگ عمومي است که به آنها باور دارند. ‌هيک حتي اين مناط و معيار را در مورد اشکال گوناگون امر مطلق غيرشخصي که در آئين‌ها و اديان غيرخداباور تجربه شده است همچون برهمن، نيروانا، سونياتا، دارما، دارماکايا و تائو تعميم مي‌دهد. بنابراین سنت‌هاي ديني بزرگ جهان، نمايانگر درک متفاوت انسان‌ها از واقعيت الهي و عکس‌العمل آنها نسبت به آنهاست (همان، ص 236ـ238).
    هيک معتقد است خدايان اديان، ساختة قوة تخيل دينداران هر ديني در طول تاريخ هستند. هر ديني از وراء عينک فرهنگي، اجتماعي و تاريخي و جغرافيايي خود تصويري از حقيقت نزد خود مي‌سازد. تصويرهاي ذهني متدينان، تصويرهاي موهوم و دروغين نيستند؛ بلکه تصاويري هستند که حيث التفاتي دارند و به امري بيرون از خود بازمي‌گردند که همان حقيقتِ في‌نفسه است. لذا جان ‌هيک، خداياني را که اديان مختلف معرفي مي‌کنند «توهمات واقع‌نما» مي‌خواند (هيک، 1989، ص 75). حقيقت في‌نفسه فراتر از مفاهيم بشري است. غيرقابل بيان و فرامقوله است و فراتر از آن، جمله مقولاتي است که بشر در گفت‌وگوهاي خود از آن سود مي‌جويد. اين حقيقت را در تمامي اديان مي‌توان يافت که ازيک‌سو، از خداوندي سخن مي‌گويند که فراتر از هر مفهومي است و از سوي ديگر، به خداوند، اوصاف و خصائصي همچون قدرت، محبت اراده و ساير اوصاف کمالي را اسناد مي‌دهند. هيک در توضيح و شرح ادعاي خود ميان اوصاف جوهري و صوري تفکيک مي‌کند؛ در مورد اوصاف جوهري، تکليف روشن است؛ اين اوصاف از دايرة مقولات مفهومي بشر بيرون است و در باب آنها نمي‌توان سخن محصلي بر زبان جاري ساخت؛ لکن در مورد اوصاف صوري بالعکس.
    ممکن است اين پرسش مطرح شود که غرض هيک از بيان اين تمايز چه بوده است؟ با اندک تأملي، پاسخ اين پرسش روشن مي‌شود. او ازيک‌سو، مي‌خواهد به‌نحو معناداري در باب حقيقت في‌نفسه سخن بگويد و از سوي ديگر، متهم نشود که زماني‌که از غيرقابل بيان بودن اوصاف حقيقت في‌نفسه سخن گفته در دام تعارض افتاده است و البته با اين بيان خويش، کوشيده است به‌زعم خويش، آن تعارض بدوي در کلام خود را رفع و رجوع کند. بنابر ديدگاه جان ‌هيک قابليت ارجاع‌پذيري ازجمله ويژگي‌ها و اوصاف صوري است که چيزي در باب جوهر حقيقي في‌نفسه نمي‌گويد؛ لکن به ما اين مجال را مي‌دهد، که به‌نحوي معنادار ادعا کنيم خدايان اديان که همان «حقيقت‌هاي عندالمدرِک» هستند به حقيقت في‌نفسه بازمي‌گردند؛ که اگر چنين نباشد، تجربه‌هاي ديني با طيف وسيعِ خود، اموري صرفاً خيالي و ساختة قوة خيال بشر خواهند بود (هيک، 1995، ص 60). لکن هم‌هنگام جان ‌هيک بهرة خود را از اين استدلال مي‌برد و نتيجه مي‌گيرد که با اين نگاه، اساساً کسي که خدا را امري متشخص مي‌داند در برابر ديدگاهي که رأي و نظري خلاف اين دارد، نمي‌تواند ادعاي حقيقت کند. تلقي شخصي‌وار و غيرشخصي بر حقيقت في‌نفسه صدق نمي‌کند و فراتر از اين دو مفهوم قرار مي‌گيرد (همان، ص 61).
    6. نقد و بررسي مباني فلسفي کثرت‌گرايي
    ملاحظاتي بر اين مباني کثرت‌گرايي ديني که در اين جستار به اختصار از آن سخن به‌ميان آمد، وارد است؛ که برخي از آنها به اين قرار است:
    1. در کثرت‌گرايي ديني مضاميني وجود دارد که تا حدودي مي‌توان با آن همدلي کرد و کنار آمد. وجود امر ذاتي و عرضي در دين را نمي‌توان انکار کرد؛ لکن روشن است که عوارض، اموري نيستند که از بيرون بر ذات تحميل شده باشند؛ چنان‌که برخي از قائلان به کثرت‌گرايي ديني چنين گمان برده‌اند. عوارض، صرفاً ذوات را دربر مي‌گيرند و به‌سادگي هم قابل تمييز و تشخيص‌اند. وانگهي، به‌طورکلي نمي‌توان عوارض را تغييرپذير و جانشين‌پذير تلقي کرد که به‌سادگي يک عرضي بتواند کنار رود و جاي خود را به عرض ديگري بدهد. بسياري از عوارض پس از اينکه ذات را دربرگرفته‌اند، به‌هيچ‌وجه قابل تغيير نيستند؛ همچون سياهي و سفيدي که اگر بر ذات آدمي عارض شوند، تا آخر عمر تغييري در آن ايجاد نمي‌شود. زبان عربي که عَرَض بر قرآن است، تا قبل از نزول قرآن، اگر در سرزمين ديگري بود، به همان زبان بود، لکن اکنون پس از اينکه به زبان عربي نازل شد، قابل تغيير به زبان ديگري نخواهد بود و صرفاً ترجمة آن براي تفهيم ديگران انجام مي‌پذيرد، نه اينکه قرآن جديدي به زبان جديدي نازل شود. اينکه قرآن مي‌توانست به زبان ديگري باشد، مَنقصتي براي آن محسوب نمي‌شود. به‌هررو، خداوند بنا به مصالحي براي بيان آخرين پيام آسماني و وحي، اين زبان را برگزيده است (صادقي تهراني، 1385، ص 322). از وحدت گوهري اديان، نمي‌توان حقانيت همة اديان را نتيجه گرفت. گوهر يگانه و بنيادين هر ديني شامل تصديق پيام‌آور آن دين نيز مي‌شود و اساساً اگر قول او مورد پذيرش و تصديق مخاطبان آن دين قرار نگيرد، موضوع آن دين مجالي براي ظهور و بروز پيدا نمي‌کند و موضوع آن تماماً منتفي و از حجيت و اعتبار ساقط مي‌شود. چون مخاطبان آن دين در آن افق تاريخي خاص، ترتيب ظهور آن صاحب شريعت خاص و پيام‌آور دين را در آن دورة تاريخي دربر مي‌گيرد. اگر اين ادعا پذيرفته شود، با کثرت‌گرايي سازگار نخواهد بود. چون في‌المثل لازمة تصديق پيامبر اسلام به‌عنوان آخرين پيام‌آورِ وحي الهي و دين آسماني، پيروي از اديان ديگر را بي‌اعتبار مي‌سازد و همة انسان‌هاي را مکلف به تبعيت از آن دينِ آسماني و وحياني مي‌کند.
    2. چنان‌که اشاره شد هيک کثرت‌گرايي ديني خود را با اشاره به تفاوت کانتي بين بود و نمود (شيء في‌نفسه و پديدار) مطرح مي‌کند، که حقيقت يا حقيقت نهايي داراي نقشِ بود (نومن) کانتي و دين داراي نقشي همچون نمود (فنومن) کانتي است. اگر به تاريخ فسلفة غرب بعد از کانت نگاهي بيفکنيم، مي‌بينيم که ايدئاليسم آلمان بر اين نکته مبتني بود که بودِ کانت به قدري از واقعيت نمودي فاصله گرفته، که اگر حذف شود، چيزي کم نمي‌شود. اگر هيک نمي‌تواند از «بودِ» خود بهتر از کانت دفاع کند، ديدگاه او به اين نکته منتج مي‌شود که دين به‌جاي اينکه وسيله‌اي براي نيل به خدا باشد، از حد يک محصول فرهنگي فراتر نمي‌رود (لگنهاوزن، 1384، ص 121). تکثر در حوزة ادراکات به‌دليل تکثر زمينة معرفتي و فرهنگي را نمي‌توان شاهدي براي صحيح بودن همة گزارش‌هاي متکثر تلقي کرد. پرسش اين است که بنا بر پذيرش آن ادعاي مناقشه‌برانگيز، امر باطل نيز مي‌تواند از قبيل همين گزارش‌هاي متکثر باشد. پذيرش تفاوت ميان حقيقت في‌نفسه و پديدار به انکار مطابقت ميان ذهن با خارج و در نهايت به نسبي‌گرايي مي‌انجامد. وانگهي، از جداسازي ميان شيء في‌نفسه و پديدار نمي‌توان کثرت‌گرايي را استنتاج کرد؛ چراکه از نظرگاه کانت، هيچ‌کس نمي‌تواند به امر واقع و به حقيقت في‌نفسه معرفت پيدا کند؛ درحالي‌که کثرت‌گرايي مدعي است همة انسان‌ها به طريقي به حقيقت و نجات دست پيدا مي‌کنند.
    3. نظرية بازي‌هاي زباني ويتگنشتاين و زبان دين که کثرت‌گرايي از آن در تنقيح و تثبيت مباني خود سود جسته است، راه را براي اعتقاد به ناواقع‌گرايي که از شاخه‌هاي اصلي فسلفة دين در قرن بيستم است، هموار مي‌کند. مختصر اينکه واقع‌گرايي نظريه‌اي است که جملات خبري را مستقل از نظام‌هاي فکري بشري يا مستقل از علم و اعتقاد انسان‌ها نسبت به صدق يا کذب آن، صادق يا کاذب مي‌داند. بنا بر اعتقاد يک واقع‌گرا اگر خدا وجود داشته باشد، گزارة «خدا موجود است» گزاره‌اي صادق است؛ صرف‌نظر از اينکه اصولاً هيچ انساني خدا را موجود بداند يا نداند، يا به آن شيوه‌هاي زندگي که به وجود خدا باور دارند، عامل باشد يا نباشد.
    در مقابل، ناواقع‌گرايي همة جملات خبري در عالم را به‌صورت عيني نه صادق مي‌داند و نه کاذب. عيني بودن، به معناي مستقل از همة زبان‌ها، شيوه‌هاي زندگي و نظام فکري است. اگر ناواقع‌گرايي را بپذيريم، معنا ندارد که اين قول را که «خدا وجود دارد» در فضايي انتزاعي به‌عنوان ادعايي دربارة نحوة وجود اشياء بر زبان بياوريم؛ بدون اينکه آن را برحسب متن و زمينة اظهار و ابراز آن فهميده باشيم (تاليا فرو، 1382، ص 83).
    اين نظريه، نوعي تعبير و تفسير افراطي از گزاره‌‌هاي ديني است. با اين تفسير، کلام دين و گزاره‌هاي ديني از آن ويژگي‌هاي آسماني که پيش از اين داشتند، تهي مي‌شوند. اتخاذ چنين موضعي در باب گزاره‌هاي ديني، اين امکان را که انسان ايده‌اي از خدا، جاودانگي، بهشت، جهنم و ساير مفاهيم ديني داشته باشد، از انسان سلب مي‌کند.
    کاربست استعارة بازي‌هاي زباني هرچند که به کثرت‌گرايي ديني مدد مي‌رساند، لکن با چنين برداشتي دين و مفاهيم ديني صرفاً در ظاهر حفظ مي‌شود و در باطن هيچ وجودِ ماورائي براي آنها تصور نمي‌شود. اين نگرش نسبت به دين، همة متعلقاتي را که اين زبان بدان‌ها ارجاع دارد، نفي مي‌کند. اين ديدگاه درواقع پيشنهاد جديدي براي اقوال و احکام ديني است که بنا بر آن، مفاهيم ديني گام به گام از محتوا تهي مي‌گردند، تا آنجا که جاودانگي فقط معناي حضور در فکر اشخاص را پيدا مي‌کند. مهم‌تر از همه اينکه خداوند هم به‌عنوان واقعيت، اندک اندک مورد غفلت قرار مي‌گيرد. آنچه اين ديدگاه از آن غافل است، اين است که مؤمنان، چنين تصوراتي دربارة مفاهيم ديني ندارند (زنديه، 1386، ص 434ـ436).
    در اين تلقي، دين به هيچ واقعيت عيني ارجاع ندارد و صرفاً بازتاب و ظهور عواطف و حالات دروني فرد است و اساساً تضاد و تعارض ميان واقع‌گرايي و ناواقع‌گرايي به يک معني منتفي مي‌شود و نظر او به نوعي نظرية غيرشناخت‌گرايانه در باب دين منتهي مي‌شود؛ زيرا واقع‌گرايي و غيرواقع‌گرايي فرع بر پذيرش نظرية حکايت و بازنمايي در ميان نظريه‌هاي معرفت است و با توجه به مبنايي که ويتگنشتاين پيش نهاده و کثرت‌گرايي ديني جان ‌هيک آن را پذيرفته (که هر واژه‌اي معناي خود را با توجه به کاربرد آن در يک بازي زباني به دست مي‌آورد و نه از طريق بازنمايي يک واقعيت عيني) در نهايت سر از انکار مفاهيم ديني درمي‌آورد. اختلاف بر سر گزاره هاي اعتقادي بنيادين و اصولي همچون توحيد، معاد، تشبيه، تثليث و تجسيم و نظاير آن را نمي‌توان ازجمله اختلافات ظاهري و لفظي دانست و آن را صرفاً به نوعي از بازي زباني فروکاست.
    گزاره‌هاي اعتقادي در باب خدا، روح و جهان از ديدگاه مؤمنان به‌عنوان ادعاهاي درست و حقيقي دربارة ماهيت واقعيت تلقي مي‌شود و گسستن اين رابطه ميان گزاره‌ها و برداشت از واقعيت، پيامدهاي مهمي در درک جهان‌بيني ديني و ايمان مؤمنان و التزام و تعهد مؤمنانه نسبت به دين دارد.
    حتي از طريق ديدگاه فسلفي ويتگنشتاين متأخر در باب بازي‌هاي زباني و صور زندگي نمي‌توان چنين ادعايي را توجيه کرد؛ زيرا خود ويتگنشتاين نيز در اظهارنظري که دربارة اعتقادات ديني مي‌کند، ايمان ديني را به تعبير دين، نوعي تعهد پرشور مي‌داند و تأکيد مي‌کند که ايمان ديني فرد، راسخ و تزلزل‌ناپذير است و کل تفکر و نگرش به زندگي مؤمن را سامان مي‌دهد. وانگهي ايرادهاي متعددي بر ديدگاه او در باب فلسفه به‌مثابه توصيف و نيز تقرير او از ايمان ديني وارد است که نقد تفصيلي مواضع او، در اين مختصر نمي‌گنجد؛ هرچند که تحليل او در باب ماهيت دين، بينش‌هاي ارجمندي را در اختيار پژوهشگر حوزة دين قرار مي‌دهد؛ لکن در موارد عديده‌اي او به‌جاي توصيف، تجويز مي‌کند.
    اگر کسي از سويي مفهوم حقيقت عيني را بپذيرد و از سوي ديگر، شأن‌شناختي براي دعاوي اعتقادي و باورهاي ديني را قبول داشته باشد، در اين صورت معضلِ تعارضِ دعاوي اديان، يک مسئلة جدي براي او خواهد بود، که بايد در چند و چون آن و حل اين تعارض بينديشد. اينکه آيا آموزه‌هاي ديني و جهان‌بيني‌هاي به ظاهر متضاد را مي‌توان در ذيل يک ديدگاه کثرت‌گرايي تبيين و توجيه کرد؟! البته که پاسخِ مدافعِ کثرت‌گرايي به اين پرسش چندان سهل و ساده نخواهد بود.
    4. نکتة مهم ديگري که به مباني فلسفي نظريه‌هاي کثرت‌گرايي وارد است، به تبيين و توجيه معرفت در آن بازمي‌گردد. تلقي مشهوري از معرفت که از افلاطون تا به امروز وجود داشته و آن را به «باور صادق موجه» تعريف کرده‌اند، با مبناي کثرت‌گرايي رنگ مي‌بازد و در تعارض با آن قرار مي‌گيرد. پرسش اين است که چگونه باورهاي ديني را مي‌توان صادق و موجه تلقي کرد؟ اگر ‌هيک به‌تبع کانت از تمايز و شکاف ميان شيء في‌نفسه و پديدار سخن مي‌گويد و از سوي ديگر، از ظهور تجربه‌هاي ديني متفاوت و متنوع در اديان مختلف پرده برمي‌دارد و نيز اسير نظرية بازي‌هاي زباني ويتگنشتاين و صورت‌هاي مختلف زندگي در حيات ديني مي‌شود، مع‌الوصف چگونه مي‌تواند ادعايي در حوزة معرفت ديني داشته باشد و چگونه مي‌تواند حد و مرزي ميان آموزه‌هاي صحيح يا غيرصحيح ديني تعيين کند؟ خاصه اينکه او بنا بر مباني مذکور، دست ما را از رسيدن به حقيقت في‌نفسه کوتاه کرده است. ادعاي جان ‌هيک در باب توجيه گزاره‌هاي ديني مبهم و کم و بيش آشفته است. از برخي سخنان او چنين برمي‌آيد که او سر سفرة انسجام‌گرايي نشسته و با آنها هم‌زباني کرده است؛ گاهي از فحوا و مطاوي کلام او تأکيد بر رهيافت عمل‌گرايانه و پراگماتيستي را مي‌توان استظهار کرد؛ جايي‌که او براي صدق باورهاي ديني، به تأثير دين در تربيت انسان‌هاي اخلاقي، عابدان و عارفان استناد مي‌کند و اين فرآوردة عظيم و ارجمند را شاهد و مؤيدي براي صدق باورهاي ديني تلقي مي‌کند.
    5. از اين نکته هم که بگذريم عيب ديگري در کار است و آن اينکه هر ديني رويکرد مفهومي و نيز عقيده و باورهاي متفاوتي نسبت به اديان ديگر دارد، و يک مجموعة نظام‌مندي است که در برابر اديان و فِرَق ديگر بر ابعاد و وجوه ايجابي و سلبي مفاهيم خود تأکيد کرده و اصرار مي‌ورزد و گزاره‌ها و باورهاي ديني خاص در مراحل و مراتبي ممکن است با گزاره‌ها و باورهاي اديان ديگر تنافي و تعارض داشته باشند. صرف اين ادعا که هيچ‌گونه تعارض واقعي در ميان دعاوي اديان وجود ندارد، راه به جايي نمي‌برد و گره‌‌اي از کار فروبستة مدعي کثرت‌گرايي نمي‌گشايد. وانگهي اگر راه‌حلي ارائه شود که براساس آن دعاوي مربوط به اعتقادات فيصله پيدا کند، در باب تعارض احکام عملي چه نسخه‌اي مي‌توان تجويز کرد. مراسم، آرمان‌هاي اخلاقي، قوانين و بايد و نبايدهاي مربوط به حوزة عمل، بخش مهمي از قلمرو اديان محسوب مي‌شوند، آزادي عمل و احکام به بهانة کثرت‌گرايي، از ارج و اعتبار دين مي‌کاهد و آن را به امري بي‌خاصيت و خنثا در جامعه تبديل مي‌کند. با اين ادعا دين از قلمرو عمومي حذف مي‌شود و تفاوت در اعتقادات ديني تا حد تفاوت‌هاي سليقه‌اي و ترجيحات شخصي، ذوقي و زيباشناختي فروکاسته مي‌شود. بُعد اجتماعي دين ميدان را به نفع بُعد شخصي دين خالي مي‌کند و تفاوت‌هاي ديني صرفاً به‌ منزلة تفاوت‌هاي فرهنگي در ابراز عقيده و ايمان تعريف مي‌شود.
    در هر حال، اختلاف‌هاي ميان اديان را نمي‌توان صرفاً به استفاده از نام‌هاي مختلف براي يک واقعيت نهايي تقليل داد. نسبت ميان واقعيت نهايي و جهان، تلقي از هدف نهايي از زندگي انسان و مسيري که براي وصول به اين مقصود پيشنهاد شده است، در هر ديني متفاوت است.
    6. ايراد ديگر اينکه هرچند تمامي اديان الهي جلوه‌هاي مختلف حقيقت واحدي محسوب مي‌شوند، لکن رتبه و مقام آنها يکسان نيست و خداوند، برخي اديان و به‌تبع آن برخي از پيامبران را بر برخي ديگر برتري داده است؛ هرچند که در دعوت به توحيد و معاد و رسيدن به سعادت و رستگاري، دعوي يکساني دارند. با اين بيان به نظر مي‌رسد کثرت‌گرايي که در باب حقانيت اديان، ارزش معرفتي يکساني براي همة آنها قائل است، قابل دفاع نخواهد بود. خاصه اينکه مي‌دانيم با تحولات تاريخي و گذشت زمان و نيز رشد و ارتقاء علمي انسان و ظهور نيازهاي جديد فکري و معنوي، ضرورت دارد پيامبران و اديان الهي پاسخ مناسب و درخوري در اختيار بشر قرار دهند. از سوي ديگر، همچنان‌که التزام به حقانيت يکسان همة اديان، منطقي و قابل دفاع نيست؛ همچنين نمي‌توان ادعا کرد که تمام اديان در رساندن پيروانشان به سعادت يکسان و مساوي‌اند. حقانيت و رستگاري دو موضوعي هستند که نمي‌توان کاملاً آنها را از همديگر تفکيک کرد. چگونه انسان مي‌تواند بدون رسيدن به حقيقت راهي براي سعادت و رستگاري داشته باشد؟ ازاين‌روي اگر تفاضل ميان حقانيت اديان را بپذيريم، چاره‌اي از پذيرش اين نوع از تفاضل در نجات‌بخشي آنها نخواهد بود. به هر ميزاني که يک ديني تقرب افزون‌تري به حقيقت داشته باشد، بر ميزان نجات‌بخشي آن خواهد افزود و بالعکس. سعادت و شقاوت انسان‌ها تابع امري عيني و تکويني است و نسبت حقيقي و ذاتي ميان باورها و عقايد انسان و رفتار و سلوک ديني انسان‌ها از سويي و سعادت و شقاوت اخروي آنها از سوي ديگر خواهد بود؛ و با عنايت به اينکه دسترسي به حقيقت در همة اديان يکسان نيست، کسب سعادت نيز در همة اديان به تساوي نخواهد بود. بنابراین تمام افرادي که به خدا و قيامت اعتقاد دارند و اعمالي با انگيزة تقرب به خدا و اطاعت از فرمان‌هاي ديني و الهي انجام مي دهند، خواه مسلمان باشند يا غيرمسلمان، عمل آنها مقبول درگاه الهي است و اهل نجات خواهند بود (برقعي، 1397). در پايان، نکته‌اي که شايستة تذکر است اينکه بحث آغازين در کثرت‌گرايي اديان، به آخرت و مسئلة نجات و رستگاري مربوط بوده است و نظريه‌پردازان کثرت‌گرايي نيز با همين مسئله کار خود را آغاز کرده‌اند. ايشان معتقد بودند عده‌اي از غيرمسيحيان، انسان‌هاي صالحي هستند، لذا به‌وسيلة دين‌شان نجات مي‌يابند. اما در ادامه دچار مغالطه‌اي شده‌اند و از کثرت‌گرايي در نجات، به کثرت‌گرايي در حقانيت و صدق منتقل شده‌اند و آموزه‌هاي اختلافي همة اديان را حق و صادق دانسته‌اند. روشن است که اهل نجات بودن شخص با مُهتدي بودن و صدق اعتقادات او تلازمي ‌ندارد (نبويان، 1381، ص 33)؛ زيرا هرچند ممکن است بنا به دلايلي دين حق به شخصي نرسيده باشد و براي آن شخص امکان دسترسي به دين حق وجود نداشته باشد؛ اما اگر به آنچه که به‌زعم خويش گمان مي‌کرده از جانب خداست، عمل کرده باشد؛ او را مي‌توان اهل نجات دانست، چون تقصيري متوجه او نيست و او در وصول به دين حق ممکن است کوتاهي نکرده باشد؛ هرچند که اعتقادات ديني او ناروا و نادرست بوده باشد.
    نتيجه‌گيري
    حاصل سخن آنکه کثرت‌گرايي هيک بر مباني متعددي به لحاظ فلسفي استوار است که هريک از آن مباني، چنان‌که در مقاله کوشيديم به اختصار شرح دهيم، قابل مناقشه و محل اختلاف است. هيک ميان کثرت‌گرايي حقيقت‌شناختي و کثرت‌گرايي نجات‌شناختي ازيک‌سو، و ميان کثرت‌گرايي معرفت‌شناختي و کثرت‌گرايي هنجاري از سوي ديگر، خلط کرده و به تعبير دقيق‌تر، حکم درست يکي از آنها را (به غلط) به ديگري اسناد داده است و گرفتار مغالطة «خلط مقولاتي» شده است. کثرت‌گرايي هنجاري و تسامح و رواداري نسبت به اديان ديگر، امري مقبول و ممدوح است؛ لکن از آن نمي‌توان اثبات حقانيت اديان ديگر را نتيجه گرفت. افزون بر اين، به نظر مي‌رسد مقام عقل و استدلال عقلي به‌مثابه ابزاري براي فهم دين و نيز رفع اختلاف‌ها و تعارض‌ها، در نظرگاه هيک ناديده گرفته شده است. نيز اينکه اگر دينداري افراد به دلايلي چون قوميت، فرهنگ و جامعه تعليل و تقليل گردد و به‌تبع آن ارزش معرفت‌شناختي نداشته باشد، هيک با چه توجيه و تبييني مي‌تواند با تفکيک نومن و فنومن از حقانيت تمام اديان سخن بگويد.
     

    • اصلان، عدنان، 1375، پلوراليسم ديني، ترجمة انشالله رحمتي، تهران، نقش جهان.
    • اكبري، رضا، 1383، «مباني معرفت‌شناختي نظرية کثرت‌گروي جان‌ هيک»، پژوهش‌نامة فلسفة دين، دورة دوم، ش 4، ص 35ـ54.
    • برقعي، زهره، 1397، «بررسي و نقد کثرت‌گرايي ديني...»، الهيات تطبيقي، سال نهم، ش 19، ص 23ـ34.
    • پترسون، مايکل و ديگران، 1387، عقل و اعتقاد ديني، ترجمة احمد نراقي و ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو.
    • تاليا فرو، چارلز، 1382، فلسفة دين در قرن بيستم، ترجمة انشالله رحمتي، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي.
    • رضازاده جودي، محمدكاظم، 1388، «بررسي و نقد مباني فلسفي کثرت‌گرايي جان‌ هيک»، هستي و شناخت، ش 17، ص 17ـ34.
    • زنديه، عطيه، 1386، دين و باور ديني، تهران، نگاه معاصر.
    • صادقي تهراني، محمد، 1385، نقدي بر دين پژوهي فسلفه معاصر، تهران، اميد فردا.
    • کويين، فليپ، 1379، «کثرت‌گرايي ديني»، ترجمة مريم لاريجاني، پژوهش‌هاي فسلفي کلامي، ش 5و6، ص 145ـ155.
    • گلين، ريچاردز، 1384، رويکردهاي مختلف به پلوراليزم ديني، ترجمة رضا گندمي نصرآبادي و احمدرضا مفتاح، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
    • لگنهاوزن، محمد، 1384، اسلام و کثرت‌گرايي ديني، ترجمة نرجس جواندل، قم، طه.
    • نبويان، سيدمحمود، 1381، پلوراليزم ديني، تهران، کانون انديشه جوان.
    • نصر، سيدحسين، 1379، نياز به علم مقدس، ترجمة حسن ميناوندي، قم، طه.
    • هيك، جان، 1379، «عيسي و اديان جهاني»، ترجمة عبدالرحيم سليماني اردستاني، هفت آسمان، ش 6، ص 183ـ205.
    • ـــــ ، 1381، فلسفه دين، ترجمة بهزاد سالکي، تهران، الهدي.
    • ـــــ ، 1386، مباحث پلوراليسم ديني، ترجمة عبدالرحيم گواهي، تهران، تبيان.
    • ـــــ ، 1393، فلسفه دين، ترجمة علي ميرعمادي، نسخه الکترونيکي.
    • Hick, John, 1989, An Interpretation of Religion, New Haven, Yale University Press.
    • _____ , 1995, The Rainbow of Faiths, London, SCM Press.
    • Kant, Immanuel ,1998, Critique of Pure Reason, by Paul Guyer and Allen W Wood, Cambridge University Press.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحی زنجانی، علی.(1401) ملاحظاتی در مبانی فلسفی کثرت‌گرایی دینی جان‌هیک. فصلنامه معرفت، 31(6)، 47-56

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علی فتحی زنجانی."ملاحظاتی در مبانی فلسفی کثرت‌گرایی دینی جان‌هیک". فصلنامه معرفت، 31، 6، 1401، 47-56

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحی زنجانی، علی.(1401) 'ملاحظاتی در مبانی فلسفی کثرت‌گرایی دینی جان‌هیک'، فصلنامه معرفت، 31(6), pp. 47-56

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فتحی زنجانی، علی. ملاحظاتی در مبانی فلسفی کثرت‌گرایی دینی جان‌هیک. معرفت، 31, 1401؛ 31(6): 47-56