بررسی شناخت و آگاهی مفسران قرآن در ادوار پیشامعاصر نسبت به اعتقادات آئین مسیحیت
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
عموماً مفسران قرآن، مطالعاتي پيرامون قرآن را براي تفسير قرآن توصيه ميکنند و علومي از حديث و تاريخ گرفته تا فقه و احکام را در تفسير قرآن دخيل و معتبر دانستهاند. يکي از اين دست موارد، مطالعۀ تاريخ در سطوح مختلف است. ازجمله تاريخ و فرهنگ عرب در عصر نزول و جاهليت، مطالعۀ تاريخ عمومي جهان در آن عصر و... (رشيدرضا، 1414ق، ج 1، ص 19؛ خولي، 1961، ص 310). در همين چارچوب يکي از مطالعات بسيار مفيد بهمنظور فهم بهتر و عميقتر آيات کريمه قرآن، مطالعه پيرامون امم سالفه و يا طبق مصطلح قرآن، «اولين» ميباشد (اين اصطلاح در آياتي چند از قرآن بهکار رفته است. براي نمونه، ر.ك: واقعه: 13ـ14، 39ـ40و49). در بخش هنگفتي از قرآن کريم به قصص قرآني که تماماً به اين امم اختصاص داشته، پرداخته شده است. سرگذشت اقوام و مللي همچون بنياسرائيل، عاد و ثمود، اصحاب مدين، ذوالقرنين و... از اين گذشته، مطالب متعددي نيز در سنت اسلامي مروي از پيامبر اکرم و اهلبيت موجود بوده که آنها نيز قابل تأمل است. اين روايات را سيدنعمتالله جزايري در کتاب النور المبين في قصص الأنبياء و المرسلين از منابع شيعي گردآوري کرده است. کتاب النبوة، تصنيف شيخ صدوق و قصصالأنبياء، از قطب رواندي نيز از ديگر منابع هستند. اصولاً پيدايش و رواج اسرائيليات در تفاسير را نيز ميتوان بهعنوان بازتابي از همين نياز، يعني تحقيق پيرامون اين امم تلقي کرد. يکي از اين امم گذشته، جماعتي هستند که قرآن از آنها تعبير به نصاري کرده است (براي مشاهده اقوال در وجه تسميه مسيحيان به نصاري، ر.ك: ماوردي، 1409ق، ص 66). در قرآن، مطالب زيادي درباره احوالات حضرت عيسي، حواريون يا به قول مسيحيان، رسولان و نيز نصاري آمده است؛ ازجمله در شماري از اين آيات شريفه، عقايد ايشان بهشدت تقبيح و حتي کفر شمرده شده است. اين مطلب به مفسران قرآن، انگيزۀ کافي بهمنظور تحقيق پيرامون اين امت، عقايد آنها و بيان وجه انتقادات قرآن از آنها را داده است. جاي تعجب نيست که شماري از مفسران قرآن در قديم و جديد هم به اين مباحث ورود کرده و به نقد و بررسي عقايد مسيحي پرداختهاند. گويي لازم ديدهاند در اينباره نيز اظهارنظري بکنند. البته برخي هم همچون ثعالبي معتقدند اساساً ذکر اقوال مسيحيان در کتب تفسير معنايي ندارد (ثعالبي، 1418ق، ج 2، ص 408).
در اين تحقيق در پي پاسخ به چند مسئلۀ اصلي هستيم. نخست آنکه دريافت مفسران قرآن از مفاهيم اصلي دين مسيحيت تا چه اندازه با باورهاي ايشان انطباق و سازگاري دارد؟ و دوم، بهطورکلي آيا مطالعه دربارۀ تاريخ و عقايد مسيحيان به واقع در تفسير قرآن موردنياز است؟ و اگر اين طور هست؛ تأثير اين کار بر تفسير و فهم قرآن به چه نحو است؟
همچنين سؤالهاي فرعي که در اين تحقيق مدنظر بوده، برميگردد به اينکه ماهيت مواجهۀ مفسران قرآن با مفاهيم الهياتي مسيحيت چه بوده و بهعبارت ديگر، هدف هريک از آنها از کارشان چه بوده است؟ دوم، در مواردي که اقدام به تحقيق مفصل نکردهاند، آيا توانستهاند دستکم حد ضرورت اين مفاهيم را دريابند؟
در اين تحقيق مفسران برجسته در موضوع موردنظر از بین مفسران فریقین، شناسايي و معرفي شدهاند؛ گرچه کاستيهاي ديگر مفسران هم ناديده گرفته نشده است.
در تحقيق پيشرو، به تفاسير کلاسيک و پیشامعاصر (از تفسیر مقاتلبن سلیمان تا تفسیر آلوسی) قرآن توجه ويژهاي مبذول شد؛ چراکه دينپژوهي در اين ادوار، در هر سطح و با هر نيتي، دشوارتر از دورۀ معاصر بوده و ازآنجاکه اين آثار، به نوعي ميراث فرهنگي و تاريخي هستند، از ارزش خاصي برخوردارند. وزير مغربي، برهانالدين بقاعي، فخررازي، قرطبي، ابنتيميه و آلوسي مهمترين مفسران اين دوره هستند. مفسران دورۀ معاصر بهواسطه رشد ارتباطات و امکانات به منابع ترجمهشدۀ آماده، مراجعه ميکردند و براي فهم اعتقادات مسيحيت، راه بسيار هموارتري در پيش داشتند. پس در نتيجه، اين مقاله اختصاصاً بر روي شناخت اين دسته از مفسران، يعني مفسران پيش از دورۀ معاصر متمرکز است. ضمناً در اين تحقيق متعرض انتقادات مفسران قرآن از مفاهيم اعتقادي مسيحيت نگشته و فقط بر روي شناخت، تمرکز شده است؛ چراکه آن به نوبه خود بحثي مفصل و جداگانه است.
تحقيق پيشرو از مقالاتي همچون مقالۀ «خدا و تثلیث از منظر فخررازی» (ماها الکایزی ـ فریموث، 2011)؛ «مسیحیان در قرآن و تفسیر» از جين مک اوليف؛ در مجموعه مقالات ادراکات و دریافتهای مسلمانان از سایر ادیان (واردنبرگ، 1999)؛ از حيث هدف و موارد مطالعاتي کاملاً مجزاست. در اين نوشتار به مفسران ديگري پرداخته شده که در آثار نامبرده مورد مطالعه قرار نگرفتهاند. همچنين سعي شده کمترین تداخل و همپوشاني با اثر مشابه ديگر يعني مقاله «اسرائيليات و منقولات عهديني در تفسير وزير مغربي» وجود داشته باشد (کريمينيا و همكاران، 1394).
در ادامه تلاشهاي مفسران قرآن به تفکيک دو موضوع مطالعه کتاب مقدس و مطالعه عقايد و مفاهيم عقيدتي مسيحيت مورد بررسي قرار گرفته است.
1. مراجعه به کتاب مقدس
سادهترين گام براي شناخت يک دين يا مذهب، مراجعه به متن مقدس آن دين است. هدف مفسران قرآن از نقل اسرائيليات و نيز مراجعه مستقيم به کتب عهدين (پوشيده نيست که مورد دوم ماهيتاً با اسرائيليات فرق ميکند) عموماً دو چيز بوده است: نخست بسط بيشتر قصص قرآني، و دوم بهمنظور مجادلۀ مذهبي با يهوديان و مسيحيان.
يکي از مفسراني که به هر دو هدف فوق اقدام کرده است، وزير مغربي (متوفي 418ق) در تفسيرش موسوم به المصابيح في تفسير القرآن است. وي در اين تفسير مراجعات متعددي به متون عهدين داشته است.
وزير مغربي گاهي بهمنظور تأييد ديدگاههاي قرآني و شرح آنها و گاهي بههدف احتجاج از عهدين شاهد ميآورد. براي نمونه در تفسير آيه شريفة «ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُم» (مائده: 117) مينويسد: «براي اين سخن خداي متعال شاهدي است بهلفظ انجيل، در فصل چهارم انجيل لوقا، مسيح گفته است: مکتوب است که براي خداوند پروردگارت سجده کن و تنها او را پرستش کن، و اين نصي است بر توحيد» (وزير مغربي، 1421ق، ص 410؛ اشاره به: لوقا، 8:4).
و يا او در ذيل آيه شريفة «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ» (انعام: 103) ميگويد: «و همانند آن را در انجيل يوحنا فصل ششم ديدم که از آن است: نميگويم که پدر را کسي ديده است؛ که مراد خداست؛ و دليل عقلي بر نفي رؤيت، نيازي به کمک و پشتيباني از انجيل ندارد، مگر اينکه ورود مثل آن در انجيل به شرمساري مقلدين که رؤيت خداي تعالي را ممکن ميدانند، ميافزايد» (همان، ص 431؛ اشارۀ متن به: يوحنا، 46:8).
وي در تفسير آيه 46 سورة مبارکة «هود»، به تحليل معنايي واژۀ پدر در متن اناجيل پرداخته و نوشته است: و در فصل نهم از انجيل يوحنا مسيح به بنياسرائيل ميگويد: «اگر شما فرزندان ابراهيم بوديد، همچون ابراهيم رفتار ميکرديد»؛ و در فصلي ديگر آمده: «و بلکه شما از پدري فريبکار هستيد که دوست داريد به خواست پدرتان عمل کنيد که از آغاز قاتل بود». منظور اين است که پدرشان ابليس است و آنها را فرزندان او بر شمارده است؛ زيرا که کردار آنها از کردار اوست، و فرزند ابراهيم بودن را از آنها نفي کرده است. و در همين فصل گفتند: «ما حرامزاده نيستيم و پدر ما تنها خداي يکتاست». و اين دليلي است بر اينکه پدر در زبان ايشان کسي است که اطاعت از او واجب است و بر همين منوال است هر آنچه در انجيل از نسبت پسر خدا بودن به عيسي وجود دارد (همان، ص 571؛ استشهادات متن به انجيل يوحنا به ترتيب: يوحنا، 40:8، 44:8، 41:8).
مورد ديگر در بيان آيه کريمة «وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُه» (مائده: 18) ميباشد که آورده است: «بهواسطۀ اين سخن که: اسرائيل نخست زادۀ من است و سخن مسيح که: بهسوي پدر خود و پدر شما ميروم» (همان، ص 377؛ اشاره متن به خروج، 22:4 و يوحنا، 17:20).
گو اينکه در روش عملي تفسير وزير مغربي، نقل مواردي از کتب عهدين و استفاده از آنها ماداميکه با قرآن و عقل تضاد نداشته باشند مانعي ندارد و ميتواند مفيد فوايدي باشد.
ناگفته نماند يکي از عواملي که براي مفسران قرآن منشأ انگيزه بوده تا به کتب عهدين مراجعه کنند، آياتي از قرآن کريم هستند که پيامبر اسلام را بهعنوان موعود تورات و انجيل معرفي ميکنند؛ مانند آيه شريفة «الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ» (اعراف: 157) و يا آيه ششم سورۀ مبارکة «صف». مسلمانان براي پيدا کردن اين موارد، کتب عهدين را زير و رو ميکردند؛ گرچه محل اصلي اين مبحث يعني بشارات عهدين کتب موسوم به دلائلالنبوة و يا رديههاي مسلمانان عليه مسيحيان است؛ لیکن مفسران قرآن هم به اين بحث ورود کردهاند. وزير مغربي به فراز معروف سفر تثنيه (تثنيه، 2:33) اشاره ميکند (وزير مغربي، 1421ق، ص 469) و فخررازي هم در تفسير سورة «صف» چند عبارت از اناجيل نقل ميکند (فخررازي، 1420ق، ج 29، ص 529).
مفسر برجستۀ ديگر در اين زمينه، ابراهيمبن عمر بقاعي (متوفي 885ق) است. گذشته از تفسيرش، وي در اين موضوع رسالهاي با عنوان الأقوالالقديمة في حکم النقل من الکتبالقديمة دارد که درخور توجه است. وي در فصل دوم و سوم اين اثر، نقل از کتب قديم بهمنظور تأييد دين اسلام و ابطال مذهب ضاله را روشي درست و موافق با قرآن و سنت پيامبر ميداند. وي آيه شريفة «قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ» (آلعمران: 93) را تأييدي بر همين مدعا دانسته است (بقاعي، 1401ق، ص 49). وي با استشهاد به سيرۀ پيامبر و اقوال علما، کارکرد اصلي مطالعۀ اين کتب را همين ميداند. او بهدليل اينکه اين کتب دچار تغيير و تحريف شدهاند و نميتوان در آنها بهراحتي صواب را از ناصواب تميز داد، نظر بدبينانهاي نسبت به آنها ارائه ميدهد. بقاعي در فصل آخر به موضوع بشارات عهدين به نبي اسلام ورود کرده و در موضعي از همان فصل، از کلامش اينگونه برميآيد که نقل مواردي از تورات و انجيل که با مضامين قرآن موافق باشد را جايز ميداند (همان، ص 82).
اما خود بقاعي در تفسيرش رجوع گستردهاي به کتاب مقدس داشته، بهطوريکه چهبسا بتوان ادعا کرد مراجعات وي از هر مفسر ديگري پرشمارتر است. وي، هم با نيت تفسير به اين کار مبادرت ورزيده و هم به قصد رد و انتقاد.
براي مثال در تفسير آيه شريفة «وَ آتَيْنا عيسَى ابنمَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (بقره: 153)، بحثي تحت عنوان «ذکر شيء مما فيالإنجيل من بيناته و حکمه و آياته» گشوده و در آن عبارات مفصلي از اناجيل را ذکر کرده است (بقاعي، 1427ق، ج 1، ص 487). در ذيل آيه 111 سورة «مائده» هم، پاره ديگري از حکمتهاي منسوب به حضرت عيسي را نقل کرده است (همان، ج 2، ص 564). در بحث خود پيرامون اين آيه از قرآن کريم که ميفرمايد: «وَ لَمَّا جاءَ عيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي تَخْتَلِفُونَ فيهِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُونِ» (زخرف: 63)، ذيل عنوان «ذکر ما يدل أنّه أتي بالحکمة من الأنجيل» باز هم پارهاي از تعاليم و معجزات منتسب به عيسي را نقل کرده است (بقاعي، 1427ق، ج 7، ص 45).
و يا در شرح آية «وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمينَ» (انبياء: 91) در بحثي تحت عنوان «ذکر شيء من دلائل کونه آية من الأنجيل» به ذکر معجزات منسوب به آن حضرت در اناجيل پرداخته است (همان، ج 5، ص 109). در آية 50 سورة «مؤمنون» که مشابه همين آيه است نيز بحث مشابه ديگري با همان عنوان مذکور ترتيب داده است (همان، ص 205).
در همين راستا، در تفسير آيه 27 از سورۀ مبارکۀ «حديد» که به سنت رهبانيت در پيروان مسيح اشاره کرده است، بحث را با عنوان: «ذکر آنچه در انجيل از حکمتهايي که موجب زهد در دنيا و رو آوردن به خدا ميشود، که تمسک اهل اين رهبانيت به آن صحيح است»، آغاز کرده و فرازهايي از انجيل را بهعنوان شاهد مثال آورده است (همان، ج 7، ص 464).
از باب مثال براي احتجاج، وي بعد از ذکر آياتي از قرآن مجيد که دال بر عبوديت عيسي هستند، به ذکر فقراتي از اناجيل پرداخته که همين مطلب را منعکس ميکنند (همان، ج 2، ص 17). بحث وي ذيل آية ششم سورة «صف» كه به ذکر ادله نقلي نبوت پيامبر اسلام از اناجيل اختصاص دارد هم در همين حيطه جا ميگيرد (همان، ج 7، ص 578).
البته اينها از باب نمونه است و به همين موارد محدود نيست (براي نمونه، ر.ك: بقاعي، 1427ق، ج 1، ص 185؛ ج 2، ص 478).
با وجود اينکه بقاعي در رسالۀ خود، تکيه بيشتري بر روي استفاده از کتاب مقدس بهمنظور اقامه حجت عليه اهل کتاب و نيز مسئلۀ بشارات ظهور پيامبر اسلام دارد، لیکن در عمل در تفسيرش مواردي که از کتب اناجيل بهمنظور تبيين بهتر آيات قرآن سود جسته هم قابل توجه است.
تا اينجا دو تن از مفسراني که در زمينۀ مطالعۀ کتب عهدين برجسته بودند، معرفي شده و نمونههايي از کارشان گزارش شد. ايشان هم براي شرح بهتر آيات قرآن و هم احياناً انتقاد از عقايد مسيحيان اقدام به مطالعۀ کتاب مقدس کرده بودند؛ اما مسئلۀ ديگر، تحقيق فراتر از آن، يعني پيرامون نظريات عقيدتي مسيحيان و الهيات آنهاست که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد.
2. تحقيق پيرامون عقايد مسيحي
از ميان مفسران، گروهي مفصلتر پيرامون مسائل عقيدتي تحقيق کردهاند و وارد پيچ و خمهاي کلامي شدهاند.
ماوردی (متوفی 450ق)، صاحب تفسیر النکت و العیون، در اثر دیگرش أعلام النبوة فقرهای را به ذکر اقوال نصاری و نقد آن اختصاص داده است (ماوردی، 1409ق، ص 25).
يکي از اين دسته مفسران، قرطبي (متوفي 671ق) است. علاوه بر تفسيرش، در کتابي مستقل و بزرگ، با عنوان الإعلام بما في دينالنصاري من الفساد و الأوهام، که از عنوانش، ماهيت محتويات آن پيداست، بدين کار مبادرت ورزيده است. اين کتاب در رد بر کتابي ديگر به نام تثليث الوحدانية نگاشته شده، که يک فرد نصراني آن را تصنيف کرده است. اين کتاب مشتمل است بر تحقيقي در آراء مسيحيان پيرامون تثليث، اتحاد، نبوت و... که در قالب سؤال و جواب ترتيب داده شده است. علاوه بر اين، به ادلۀ اثبات نبوت نبي اسلام نيز پرداخته است. مصنف، تحقيقي کامل و دست اول انجام داده و در خلال آن به منابع مکتوب مسيحيان مراجعه کرده است (براي نمونه، ر.ك: قرطبي، بيتا، ص 82). با توجه به اينکه وي در اندلس بهدنيا آمده، توانسته به برخي ميراث و آراء کليساي لاتيني نيز دست پيدا کند. ازجمله، فصل ششم کتاب را به حکايت کلام قديس آگوستين (در متن کتاب بهصورت اغشتين ضبط شده است)، با نفوذترين متأله اين کليسا تا آن زمان، اختصاص داده است و تقريرات وي را از کتابي موسوم به کتاب جهان هستي (به عربي: مصحف العالم الکائن) نقل کرده است (همان، ص 143).
ناگفته نماند که در صحت انتساب اين کتاب به قرطبي مناقشه وجود دارد، که آيا صاحب کتاب، همان قرطبي مفسر است يا قرطبي نام ديگري است؟ که صحت انتساب، بهنظر اولي ميآيد (ر.ك: مقدمۀ محقق، ص 5).
از تفسير معروف قرطبي موسوم به الجامع لأحکام القرآن هم برميآيد که وي مطالعات مستقيمی در حيطۀ تاريخ مصر و اناجيل داشته و از اين رهگذر به اطلاعاتي دربارۀ اين دين و اتباعش دست يافته است (ر.ك: قرطبي، 1364، ج 11، ص 106؛ در آنجا نکاتي دربارۀ هجرت خانواده عيسي به مصر و سنت تدهين در ميان نصاري گفته است).
مفسر ديگري که بايد از او نام برد، احمدبن تيميه حراني (متوفي 728ق) است که در التفسير الکبير خود مباحث مفيد زيادي در حيطه معارف ديني و فقه و غيره دارد. ازجمله، به انتقاد از مسيحيان و پاسخ به انتقادات ايشان همت گمارده است. ازاينرو رويکرد او جدلي است. ابنتيميه در مجموع، فهم مناسبي از عقايد مسيحي داشته است (براي مشاهدۀ برخي توضيحات وي از اعتقادت ايشان، ر.ك: ابنتيميه، بيتا، ج 3، ص 119). در همانجا اختلافنظر شديد مابين مسيحيان را اينگونه نکوهش کرده است: «ازاينروست که ميگويند اگر ده نفر از نصاري گردهم آيند، تا يازده قول اختلاف دارند».
ابنتيميه يک نامۀ خواندني موسوم به رسالة القبرصية هم دارد که خطاب به سِرجَواس، پادشاه مسيحي قبرس نوشته شده است. ابنتيميه در اين نامه همراه با کمال ادب و احترام، به اثبات حقانيت دين اسلام و نشان دادن انحرافات در دين مسيحيت پرداخته است و در اين ميان از آيات قرآن و مطالب مسلم نزد مسيحيان بهره برده است. وي همچنين دربارۀ وضعيت اسراي مسلمان در آن مملکت هم گفتوگو کرده است (ابنتيميه، 1394ق، ص 5). شيوۀ نيکوي بحث در اين اثر، کاري کرده که بتوان آن را بهعنوان نمونهاي از جدال احسن با اهل کتاب در نظر گرفت.
مفسر ديگري که در اين عرصه گامهايي برداشته، شهابالدين آلوسي بغدادي (متوفي 1270ق) در تفسير خود موسوم به روح المعاني است.
آلوسي در جايي کار خودش را اينگونه وصف کرده است: «و تحقيق در اين مقام گذشت به چيزي که مزيد بر آن نيست» (آلوسي، 1415ق، ج 3، ص 372). گزارش وي از عقايد مسيحيان، تا حدودي برگرفته از مصادر اسلامي پيش از خود، مانند شهرستاني، ابنحزم و... است، گرچه گاهي دربردارندۀ نکات جديدي نيز هست. براي نمونه وي ابتدا به توضيح اقانيم ثلاثه ميپردازد و مينويسد: «آنها ميگويند خداوند يک جوهر و سه اقنوم است: اقنوم پدر، اقنوم پسر، اقنوم روح القدس؛ و آنها از اولي ذات يا وجود، و از دومي علم يعني کلمه، و از سومي حيات را اراده ميکنند. تحقيق کلام در اينباره، بنابر آنچه محققان ذکر کردهاند اين است که نصاري متفقاند بر اينکه خداوند جوهر است؛ به اين معنا که قائم به نفس، بدون مکان و جهت و بدون محدوديت بهاندازهاي است، با ذاتش حوادث را نميپذيرد و براي او حدوث و عدم متصور نيست؛ و او يک از نظر جوهر، سه از جهت اقنوم ميباشد و اقانيم صفاتي هستند براي جوهر قديم» (همان، ج 3، ص 201).
ميدانيم که ديدگاههاي مسيحيان دربارۀ توحيد و تنزيه خداوند، مانند اديان يهوديت و اسلام است و اختلاف تنها بر سر تثليث است که البته مسيحيان آن را عين توحيد ميدانند. اين مسئله در بالا به خوبي انعکاس داده شده است. اما نکته قابل ذکر ديگر اين است که در مطلب فوق، آلوسي اقانيم را صفات معنا کرده است؛ حال آنکه اين مطلب با ديدگاه مسيحيان کمي زاويه دارد. بهنظر ميرسد مسيحيان مستقر در بلاد اسلامي، زياد از اين رويکرد استفاده ميکردند و اقانيم را اسماء و صفات ذات يا افعال الهي بهشمار ميآوردند و سپس سعي ميکردند مابقي صفات را در سايه اين سه توضيح دهند. اين مطلب، در نقلقولهايي که قرطبي از مسيحيان آورده نيز وجود دارد. پنج فصلي که قرطبي به تثليث اختصاص داده، پر از اينگونه تقريرات است که از اين جهت مطالعه آنها سودمند است. لازم به ذکر است که در آنجا تثليث، در قالب سه صفت قدرت، علم و اراده توضيح داده شده است (قرطبي، بيتا، ص 57). قرطبي در حکايت کلام سائل (طرف مسيحي) در بيان معناي اقانيم ميآورد: «اگر بگويي: چرا نميگوييد بسم العالم القادر المريد و ميگوييد باسم الأب و الابن و الروح القدس؟ پس معلوم ميشود پدر و پسر و روح القدس سه چيز هستند. ميگوييم بدان که مسيح، آنهنگام که حواريون را بهسوي جميع ملتها فرستاد، به ايشان گفت: هرکه از ايشان ايمان آورد را به اسم پدر، پسر و روحالقدس تعميد دهيد؛ و ما را به مثل آنچه گفتيم مورد خطاب قرار داد پس اين نامها را مانند اختلاف آن افعال قرار داد» (قرطبي، بيتا، ص 63).
در اينجا اشارتي به کلام مسيح در انجيل متي، باب 28، بند 19 شده است. در قطعهاي ديگر، سائل، اقدام به ادغام اسماء افعال ميکند و ميگويد مثلاً عزيز و قوي و قاهر و غالب و مانند آن، همه در اصل قدرت يکسان هستند. همچنين است غفور و رحيم و راضي و ساخط و معاقب، که اصل آنها اراده است. اما قديم و حي، قابل ادغام نيستند؛ چراکه آنها از صفات ذات هستند؛ پس اين منجر به تخميس نميشود. سپس گوينده آن را با انسان مقايسه ميکند و ميگويد از انسان هم هيچ فعلي سر نميزند، مگر از يکي از اين سه صفت (قدرت، علم و اراده) و در غير اين صورت فعل کامل نميشود (همان، ص 71).
در تبيين ابنتيميه هم همينگونه ديدگاهها به چشم ميخورد؛ با اين فرق که در آنجا اقانیم به سه صفت وجود، علم و حیات معنا شده و صفات به دو قسم صفات نفسي و فعلي تقسيم شدهاند: «و از ايشان نقل کردهاند که حيات و علم صفات زائد بر ذات نيستند؛ بلکه صفات نفسي براي جوهر هستند... و از کلمه کلام را مراد نميکنند که کلام در نزد آنها از صفات فعل است» (ابنتيميه، بيتا، ج 3، ص 220).
اين رويکرد به تثليث، براي حفظ وحدانيت خدا، از تکلف کمتري برخوردار بود و بخصوص براي مسيحياني که با جامعۀ شديداً توحيدگراي مسلمان روبهرو بودند، راهگشا بود. بااينحال، فخررازي انتقادي بجا بر اين رويکرد وارد کرده که ذکرش در اينجا خالي از فايده نيست: «چيزي که از آن حاصل ميشود اين است که آنها ذاتي موصوف به سه صفت اثبات کردند؛ گرچه ايشان آن را صفات ناميدند، لکن آن در حقيقت ذوات است؛ به اين دليل که آنها حلول آن را در عيسي جايز ميدانند، وگرنه جايز نبود که در غير حلول کند و دگربار از آن غير جدا شود. آنان گرچه آنها را صفات نامگذاري کردند؛ اما در حقيقت ذوات متعدده اثبات کردند» (فخررازي، 1420ق، ج 11، ص 272).
خوانشي که آلوسي از تثليث مطرح کرده است، از سه صفت وجود، علم و حيات تشکيل شده، و خود او آن را از اين جهت باطل ميداند؛ که در اين صورت، حلول کلمه (علم) اولي از حلول روحالقدس (حيات) نيست؛ چراکه برخي افعال عيسي، همچون احياء موتي و شفاي بيماران به اين صفت بيشتر سزاوار است و از آن سو، زماني که از عيسي (اقنوم کلمه) دربارۀ قيامت پرسيده شد؛ او از علم داشتن به آن اظهار ناداني کرد و بيان داشت وقت آن را کسي جز پدر نميشناسد (آلوسي، 1415ق، ج 3، ص 203). گرچه تأويل تثليث به اسماء و صفات، به مداليسم کارکردي شباهت دارد؛ اما ميتوان آن را بهعنوان قرائت مستقلي از تثليث مورد بررسي قرار داد (درباره مداليسم و انواع آن، ر.ك: مکگراث، 1393، ص 492). ناگفته نماند که فهم آلوسي از تثليث، بر انتقادات وي از اين آموزه تأثير گذاشته و بعضي از آن نقدها را نسبت به فهم رايج کنوني از تثليث در بين مسيحيان ناکارآمد کرده است.
آلوسي در ادامه مباحث خود به تشريح معتقدات سه فرقۀ شناختهشدۀ مسيحيت در بين مسلمانان، يعني يعقوبيه، نسطوريه و ملکانيه پرداخته است و ديدگاه هرکدام را بين کرده است: «سپس اختلاف کردند و ملکانيه بدينسو رفتند که اقانيم غير از جوهر قديم است و هريک از آنها خداست و به اثبات تثليث تصريح کردند، و گفتند خداوند، سومي از سه تاست؛ و کلمه با جسد مسيح متحد شد و لباس ناسوت را پوشيد و با آن مخلوط شد؛ همچون اختلاط آب با شراب و کثرت به وحدت تبديل شد،... و قتل و صلب بر لاهوت و ناسوت با هم اصابت کرد،... و نسطور حکيم بدان سمت رفت که خداوند تعالي واحد است و اقانيم ثلاثه، نه غير ذات او هستند و نه نفس ذات او، و کلمه با جسد مسيح متحد شد، نه به معناي ترکيب؛ بلکه به معناي تابيدن نور؛ يعني بر آن تابيد، مانند تابش خورشيد از روزنۀ اتاق بر بلور...» (آلوسي، 1415ق، ج 3، ص 201).
همانطور که مشاهده ميشود، تقرير آلوسي از عقيده نسطوريان، با اصول طبيعت دوگانه و خوانش بيشتر اعتباري آنان از اتحاد، همخواني دارد (ر.ك: مکگراث، 1393، ص 550). بعد از اين، دربارۀ مذهب يعقوبيان و اقوالشان بيشتر توضيح داده، که مشتمل بر نکات جديدي است. او نوشته است: «برخي از يعقوبيان بدينسو رفتند که کلمه، به گوشت و خون تبديل شد و خدا به مسيح تبديل شد. و از يوحناي انجيلي روايت کردهاند که او در صدر انجيلش گفته است: کلمه جسم شد و ميان ما آمد و گفت: در آغاز کلمه وجود داشت و کلمه نزد خدا بود و خدا کلمه بود. برخي از آنها گفتند لاهوت در ناسوت ظاهر شد؛ طوريکه او و آن، مانند ظهور فرشته در صورت مشارإليه در آيۀ «فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا» (مريم: 17) بودند و از آنها برخي گفتند جوهر قديمِ خدا و جوهر محدثِ انسان ترکيب شدند؛ همچون نفس ناطقه با بدن انسان، و يک جوهر واحد شدند؛ و آن مسيح و آن خداست. و ميگويند خدا انسان شد؛ گرچه انسان خدا نشده باشد... و مريم خدايي به دنيا آورد و قتل و تصليب بر لاهوت و ناسوت جميعاً فرود آمد؛ چه اينکه اگر اينطور نباشد، اتحاد، باطل ميشود، برخي از ايشان گفتند مسيح با وجود اتحاد جوهرش از جهتي قديم و از جهت حادث است؛ و از يعقوبيه کساني گفتند کلمه، چيزي از مريم نگرفت؛ بلکه از آن عبور کرد؛ همچون عبور آب از ناودان. و برخي از آنها گمان کردند کلمه به جسد مسيح وارد ميشد و آن هنگام آيات و معجزات از وي صادر شد و بار ديگر از او جدا ميشد و در آن هنگام آفات و دردها بر او وارد ميگشت» (آلوسي،1415ق،ج3، ص201).
همانطور که پيداست، اين بيانات با اصول طبيعت واحدي (مونوفيزيتيسم) که بر روي بعد لاهوتي مسيح تأکيد دارد و ديدگاه کليساي يعقوبيه است، همخواني دارد (ر.ك: گريدي، 1384، ص 169). بعد از آن، به غائله آريوس و برگزاري شورا ورود کرده و ترجمهاي از اعتقادنامۀ نيقيه نقل کرده است. آلوسي آريوس را اينگونه توصيف کرده است: «مورخان و اصحاب نقل، حکايت کردهاند که آريوس يکي از بزرگان نصاري و پيروانش به يگانگي خداوند باري اعتقاد داشتند و کسي را براي او شريک نميدانستند و در مسيح، آنچه بقيه مسيحيان ميديدند، نميديدند؛ بلکه به رسالت او و مخلوق بودن روح و جسمش باور داشتند» (آلوسي، 1415ق، ج 3، ص 202).
تحقيقات آلوسي دربارۀ مسيحيت، در مجموع دقيق و قابل قبول است. او مراجعۀ مستقيم به متون عهدين هم داشته است (براي نمونه، ر.ك: آلوسي، 1415ق، ج 3، ص 272). در موضعي ديگر، از کتاب اعمال رسولان، که از آن با عنوان عربي «قصص الحواريين» ياد ميکند، نقلقول کرده است (همان، ص 207). پس از اين بيانات، انتقادات مفصلي را نيز مطرح کرده است.
3. نيمنگاهي به کمکاريها
گرچه شماري از مفسران قرآن به شناخت درخوري از مسيحيت نائل آمده بودند؛ لکن بسياري از آنها آگاهي قابل ملاحظهاي در اين باب نداشتهاند. اکثر ايشان به هنگام تشريح اعتقادات مسيحي و نقل آنها، به اظهاراتي کلي و موجز که «لايسمن و لايغني من جوع» است، اکتفا کردهاند؛ همانطور که صاحب المنار گفته است: «و بدان که امثال زمخشري، بيضاوي و رازي از کساني که از نصاري شناخت دارند، بهشمار نميآيند؛ چراکه کتابهاي ايشان را نخواندهاند و با ايشان در عقايدشان مناظره نکردند، مگر اندکي؛ و آنها آنچه در کتب مسلمين از مسيحيان بوده را قضاياي مسلم تلقي کردند» (رشيدرضا، 1414ق، ج 6، ص 307). تا آنجاکه برخي از ايشان حتي در فهم اضلاع تثليث نيز دچار مشکل بودند. ايشان با استناد به آيه شريفة «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَىابن مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللهِ» (مائده: 116) تصور کردهاند که أم (مريم) ضلع سوم تثليث است؛ يا اينکه منظور از روحالقدس، همان مريم است» (مقاتلبن سليمان، 1423ق، ج 1، ص 494؛ زمخشري، 1407ق، ج 1، ص 593؛ جرجاني، 1430ق، ج 1، ص 542؛ ابنجوزي، 1422ق، ج 1، ص 572؛ بيضاوي، 1418ق، ج 2، ص 111؛ محلي و سيوطي، 1416ق، ص 123؛ شريف لاهيجي، 1373، ج 1، ص 688؛ اين ديدگاه از ابنعباس هم نقل شده است: قرطبي، 1364، ج 6، ص 23؛ سدي مفسر نيز تثليث را بر همين اعتبار ميداند و ابنکثير قول او را اظهر دانسته است: ابنکثير، 1419ق، ج 3، ص 143).
اگرچه اين دست از مفسران، گاهي حداقل ضرورت دربارۀ تثليث را ميدانند؛ مثلاً ميدانند که منظور مسيحيان از تثليث سهخدايي نيست و يا خداي مرکب از سه جزء، طوريکه هر اقنوم ثلث خداي واحد باشد، نيست (فخررازي، 1420ق، ج 12، ص 408؛ خازن هم عبارات خود را از روي فخررازي رونويسي کرده است: خازن، 1415ق، ج 2، ص 66؛ ابوحيان، 1420ق، ج 4، ص 209). و البته برخي هم نميدانند و به ياد آوري ايرادات کلامي ترکيب در ذات خدا اکتفا کردهاند (محلي و سيوطي، 1416ق، ص 108؛ کرمي، 1402ق، ج 3، ص 76).
عدم تحقيق، گاهي باعث شده مطالبي که صحيح نيستند، به درون تفاسير رخنه کرده و بين آنها همهگیر شود؛ مانند داستاني از ظهور پولس، نسطور و يعقوب و ملکا که هيچجاي آن با واقعيات تاريخي موافق نيست و بيشتر مشابه داستانهاي شايع بر افواه و السنه عوام است (بغوي، 1420ق، ج 2، ص 338؛ فخررازي، 1420ق، ج 16، ص 28؛ قرطبي، 1364، ج 6، ص 24؛ خازن، 1415ق، ج 2، ص 352؛ آلوسي، 1415ق، ج 5، ص 274).
ازجمله يکي از تصورات غلطي که از دير زماني رواج داشته، اين است که در بين فرق مسيحي، نسطوريان معتقدند عيسيبن الله است؛ يعقوبيه معتقدند عيسي خود خداست که خداوند در آيه شريفة «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابنمَرْيَمَ» (مائده: 17) بر عقيدهشان خط بطلان کشيد؛ و ملکائيه معتقدند که خدا يکي از سه تاست و خداوند گفتارشان را در آية «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» (مائده: 73) رد کرد (مقاتلبن سليمان، 1423ق، ج 1، ص 463؛ ج 2، ص 628؛ بغوي، 1420ق، ج 1، ص 724؛ بيضاوي، 1418ق، ج 4، ص 10؛ خازن، 1415ق، ج 1، ص 451؛ کاشاني، 1336، ج 3، ص 205). قديميترين سرچشمه اين پندار، روايتي از ابنعباس است (سمرقندي، 1416ق، ج 1، ص 360). بدتر اينکه اين نگرش تا برخي تفاسير معاصر هم امتداد يافته و اصلاح نشده است (جعفري، 1376، ج 6، ص 516). حال آنکه عقيده به تثليث و الوهيت و بنوة عيسي بين تمامي مسيحيان مشترک است و تنها بر سر کمّ و کيف آن اختلاف بوده است. ازاينرو ابنتيميه در تفسير خود به نقد اين پندار برخاسته است (ابنتيميه، بيتا، ج 4، ص 56).
يک نکته ديگر برميگردد به دورۀ حکمراني سلاطين صفوي که بهواسطۀ روابط خوبي که بين دولت ايران و دول اروپايي برقرار شد، که آنهم به نوبه خود، معلول وجود دشمن مشترک (امپراتوري عثماني) بود. روابط صفويان با مسيحيان و ارامنۀ مقيم ايران بسيار خوب بود و ايشان از سطح آزادي بيان زيادي براي انجام شعائر ديني، بناي صوامع و کليساها و نيز تبليغ ديني داشتند. ازاينروست که در اين زمان مبلغان مسيحي اروپايي به ايران آمدند و به تبليغ دينشان پرداختند. واکنش حاکميت با ايشان هم از باب تسامح بود. ايشان در خلال کتبشان به طعن نسبت به دين اسلام هم اقدام کردند؛ که نتيجۀ آن، پاسخ علماي مسلمان بود. ازاينرو در اين دوره، بازار رديهنويسي بين طرفين داغ بود (آريان، 1378، ص 89). اما اين مجادلات بازتابي در تفاسير نداشت که ميتوان يکي از دلايل نامحسوس آن را نفوذ مکتب اخباريان در حوزههاي شيعي دانست؛ چه اينکه ايشان بر مبناي ايدئولوژي خود، فهم قرآن را منحصر در معصوم و روايات وارده از آنها ميدانستند؛ براي همين جز تفسير روائي را جايز نميدانستند (طباطبايي، 1390، ج 2، ص 221). بههمين دليل، تفاسير برجستهاي که از اين دوره برجا مانده است عموماً تفاسير مأثور هستند. اصولاً طبع نقلگراي علماي اين دوره که اخباريگري يا حداقل اخبارگرايي بوده است، اجازه ورود اين قبيل مجادلات بياهميت را به تفسير قرآن نميداده است.
4. بررسي و پيشنهاد
ادبيات ديني ملت بنياسرائيل بخش بسياري مهمي از محتواي ديني جهان را تشکيل ميدهند که ثمره هزاران سال است. اينان همان اندازه در وادي دين اثر گذارند که يونان و چين باستان در زمينۀ فلسفه. اسلام تداوم شرايع پيشين است و در نتيجه اين محتوا، به نوعي ميراث فرهنگي و تاريخي اسلام نيز هست. آشنا شدن با عقايد ديني غير، ميتوانست منجر به بالندگي بيشتر خرد و انديشه اسلامي هم بشود. در اينجا، رويکرد وزير مغربي و بقاعي جالب توجه است. اين رويه مبتني بر جرح و تعديل محتويات عهدين و استفاده از مطالب صحيح بهعنوان عبارت دیگر آموزههاي قرآن و نقد مطالب ناسازگار آن است. تفسير، بهواسطۀ تقاضايي که بيان مراد آيات ايجاب ميکند، ميتوانست ميزبان تحقيقات مفيدتري در اين زمينه باشد. مثلاً تحقيق درباره مراد آيه شريفهاي که ميفرمايد: «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بنيإِسْرائيلَ أَكْثَرَ الَّذي هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ» (نمل: 76) و اين سؤال که قرآن به چه نحوي اکثر اختلافات بنياسرائيل را حل ميکند؟ پاسخ به اين سؤال نياز به رجوع و تتبع در منابع ديني قوم اسرائيل (چه يهودي و چه مسيحي) دارد. يا تحقيق دربارۀ نظريه محکم و متشابه و اهميت آن در کتب آسماني شرايع پيشين؛ يا تحقيق در رابطه با سير تطور شريعت الهي قبل و بعد از ظهور اسلام؛ براي مثال آسانتر شدن شريعت اسلامي در ابعاد مختلف نسبت به ديانت پيشين، موارد و حکمت الهي آن (بهمقتضاي آيه 157 سورة مبارکه اعراف)؛ يا سير تطور معجزات از محسوس به معقول بعد از ظهور اسلام (راغب اصفهاني، 1405ق، ص 102). اينها مواردي است که تحقيق در آنها محتاج به مراجعۀ مستقيم به متون ديني پيش از اسلام است و هم ميتوانست منجر به عميقتر شدن فهم ديني و قرآني گردد.
البته نبايد اين نکته را ناديده گرفت که ظهور اسرائيليات در کتب تفسير و مفاسد پيرو آن، همچون يک مانع بر سر راه تحقيقات تطبيقي قرآن و عهديني بوده است (درباره اسرائيليات، ر.ك: معرفت، 1379، ج 2، ص 70)؛ و اين اهتمام، يعني پاکسازي تفاسير از اسرائيليات را ميتوان يکي از دلايل پرهيز مفسران از مطالعه کتب و روايات يهود و نصاري دانست.
نتيجهگيري
در اين تحقيق شناخت و معلومات مفسران قرآن نسبت به عقايد دين مسيحيت سنجيده شد و دانسته شد که تني چند از آنان دانستههاي قابل اعتنايي نسبت به نصرانيت و کتاب مقدس آن داشتهاند. نيز قابل ذکر است که:
ـ مفسران قرآني بهطور تفصيلي و مستقيم به مطالعۀ عهد جديد که بالاترين سند ديني و آئيني مسيحيت است، پرداختهاند.
ـ شمار ديگري از آنها از اصول اعتقادي مسيحيان همچون تثليث و تجسد و اتحاد آگاهي خوبي داشتند و از منابع ديگري چون اعتقادنامه نيقيه مطلع بودهاند.
ـ بااينحال حتي همين دسته از مفسران قرآن، اطلاعي از آموزههاي مسيحي ديگري چون فداء و گناه آدم نداشتند. ناگفته نماند که مابقي مفسران حتي از مفاهيم بنيادين آئين مسيحيت هم اطلاع مناسبي نداشتهاند.
- ابنتيميه، احمدبن عبدالحليم، 1394ق، الرسالة القبرصية، بيجا، مطبعة السلفيه.
- ـــــ ، بيتا، التفسير الکبير، تحقيق عبدالرحمن عميره، بيروت، دار الکتب العلميه.
- ابنجوزي، عبدالرحمنبن علي، 1422ق، زاد المسير في علم التفسير، تحقيق عبدالرزاق مهدي، بيروت، دار الکتاب العربي.
- ابنکثير، اسماعيلبن عمر، 1419ق، تفسير القرآن العظيم، تحقيق محمدحسين شمسالدين، بيروت، دار الکتب العلميه.
- ابوحيان، محمدبن يوسف، 1420ق، البحر المحيط في التفسير، تحقيق صدقي محمد جميل، بيروت، دار الفکر.
- آريان، قمر، 1378، چهره مسيح در ادبيات فارسي، چ دوم، تهران، سخن.
- آلوسي، محمودبن عبدالله، 1415ق، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و سبع المثاني، تحقيق علي عبدالباري عطيه، بيروت، دار الکتب العلميه.
- بغوي، حسينبن مسعود، 1420ق، تفسير البغوي المسمي معالم التنزيل، تحقيق عبدالرزاق مهدي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- بقاعي، ابراهيمبن عمر، 1401ق، الأقوال القديمة في حکم النقل من الکتب القديمة، تحقيق محمد مرسي الخولي، قاهره، معهد المخطوطات العربيه. ـــــ ، 1427ق، نظم الدرر في تناسب الآيات و السور، تحقيق عبدالرزاق غالب مهدي، چ سوم، بيروت، دار الکتب العلميه.
- بيضاوي، عبداللهبن عمر، 1418ق، انوار التنزيل و أسرار التأويل، تحقيق محمد عبدالرحمن مرعشلي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- ثعالبي، عبدالرحمنبن محمد، 1418ق، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- جرجاني، عبدالقاهربن عبدالرحمن، 1430ق، درج الدرر في تفسير القرآن العظيم، تحقيق محمد اديب شکور، عمان، دار الفکر.
- جعفري، يعقوب، 1376، تفسير کوثر، قم، هجرت.
- خازن، عليبن محمد، 1415ق، تفسير الخازن، تحقيق عبدالسلام محمدعلي شاهين، بيروت، دار الکتب العلميه.
- خولي، امين، 1961م، مناهج التجديد في النحو و البلاغة و التفسير، قاهره، دار المعرفه.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد، 1405ق، جامع التفاسير، تحقيق احمد حسن فرحات، کويت، دار الدعوه.
- رشيدرضا، محمد، 1414ق، تفسير القرآن الحکيم الشهير بتفسير المنار، بيروت، دار المعرفه.
- زمخشري، محمودبن عمر، 1407ق، تفسير الکشاف، تحقيق مصطفي حسين احمد، چ سوم، بيروت، دار الکتاب العربي.
- سمرقندی، نصربن محمد، 1416ق، تفسیر السمرقندی المسمی بحر العلوم، تحقیق عمر عمروی، بیروت، دارالفکر.
- شريف لاهيجي، محمدبن علي، 1373، تفسير شريف لاهيجي، تحقيق جلالالدين حسيني، تهران، نشر داد.
- طباطبایی، محمدکاظم، 1390، تاریخ حدیث شیعه، چ سوم، تهران، سمت.
- فخررازي، محمدبن عمر، 1420ق، التفسير الکبير، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- قرطبي، محمدبن احمد، 1364، الجامع لأحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو.
- ـــــ ، بيتا، الإعلام بما في دين النصاري من الفساد و الأوهام، تحقيق احمد حجازي السقا، بيجا، دار التراث العربي.
- کاشاني، فتحالله، 1336، منهج الصادقين في إلزام المخالفين، تحقيق ابوالحسن شعراني، تهران، کتابفروشي اسلاميه.
- کرمي، محمد، 1402ق، التفسير لکتاب الله المنير، قم، علميه.
- کريمينيا، مرتضي و همكاران، 1394، «اسرائيليات و منقولات عهديني در تفسير وزير مغربي (370ـ418ق) موسوم به المصابيح في تفسير القرآن»، مطالعات تفسيري، ش 22، ص 137ـ156.
- گريدي، جوان، 1384، مسيحيت و بدعتها، ترجمة عبدالرحيم سليماني اردستاني، قم، طه.
- ماوردي، عليبن محمد، 1409ق، اعلام النبوة، بيروت، دار و مکتبة الهلال.
- محلي، محمدبن احمد و عبدالرحمنبن ابيبکر سيوطي، 1416ق، تفسير الجلالين، بيروت، مؤسسة النور للمطبوعات.
- معرفت، محمدهادي، 1379، تفسير و مفسران، گروه مترجمان، قم، التمهيد.
- مقاتلبن سليمان، 1423ق، تفسير مقاتلبن سليمان، تحقيق عبدالله شحاته، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- مکگراث، آليستر، 1393، درسنامه الهيات مسيحي، ترجمة بهروز حدادي و ديگران، چ دوم، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
- وزير مغربي، حسينبن علي، 1421ق، المصابيح في تفسير القرآن العظيم، تحقيق عبدالکريمبن صالحبن عبدالله زهراني، مکه مكرمه، جامعة أمالقري.
- Maha Elkaisy-Friemuth, 2011, "God and the Trinity in Fakhr al-Dīn al-Razī", Islam and Christian–Muslim Relations, Issue 2, p. 113-126.
- Waardenburg, Jacques, 1999, Muslim Perceptions of Other Religions, a Historical Survey, Oxford, Oxford University Press