معرفت، سال سی و یکم، شماره نهم، پیاپی 300، آذر 1401، صفحات 51-62

    بازخوانی «گناه نخستین» از منظر پولس و امام خمینی (ره)

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    هادی واسعی / استاديار گروه فلسفه و کلام اسلامي دانشگاه آزاد اسلامي واحد قم / Hadivasei4@gmail.com
    چکیده: 
    عصیان آدم (ع) در بهشت برزخی با تلقی ها و تفاسیر گوناگونی روبه رو شده است که یکی از این تفاسیر، تفسیری است که پولس ارائه داده است؛ تفسیری که موجب آموزه های انحرافی، مانند گناه ذاتی و آلودگی سرشت انسان ها، و بی حاصلی شریعت، و اعتقاد به تثلیث و... در عقائد مسیحیت اولیه شده است. درحالی که در نگاه امام خمینی (ره) با توجه عصمت انبیاء(ع)، عصیان آدم(ع) در آن عالم که دار تکلیف نبوده، درواقع نوعی توجه به کثرت و چشم پوشی از وحدت بوده است؛ و همین امر سبب هبوط آدم و حوا شده است و نه تنها سرشت ها آلوده نشده و بر فطرت اولیه خود باقی مانده؛ بلکه راه شکوفایی این فطرت، عمل به شریعت الهی دانسته شده است. هدف این پژوهش ارزیابی نگرش و مقایسه تطبیقی با شیوه ای توصیفی ـ تحلیلی و روش کتابخانه ای، میان نگاه پولس و امام خمینی(ره) به واقعة عصیان آدم و حوا در بهشت برزخی است. نتیجه این تحقیق بیانگر آن است که چگونه نگاه غلط و غیراصولی و غیرعقلانی پولس، سبب بزرگ ترین انحراف در عقاید مسیحیت شده است؛ درحالی که با نگاه امام خمینی(ره)، مخالفتِ با نهی ارشادی درواقع زمینه ساز ضرورت هبوط آدم و مقام خلیفة الهی در زمین بوده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Rereading "The First Sin" from the Perspective of Paul and Imam Khomeini
    Abstract: 
    Abstract There are many interpretations of Adam's sin in the purgatory heaven. One of these interpretations is presented by Paul, an interpretation that led to deviant teachings, such as inherent sin, impurity of human nature, and futility of the Sharia, belief in the Trinity, etc. in the beliefs of early Christianity. While in Imam Khomeini's view, considering the infallibility of the prophets, Adam's sin in that world, which was not the world of obligation, was actually a kind of attention to multiplicity and ignoring unity, and this is regarded as the cause of Adam and Eve's descent. This view holds that their nature was uncontaminated and they had preserved their original purity, but the way to flourish this nature was follow the divine law. Using the descriptive-analytical and library method, this research seeks to evaluate and compare Paul's and Imam Khomeini's views on the event of Adam and Eve's sin in the purgatory heaven. The result of this research shows how Paul’s wrong, unprincipled and irrational view caused the biggest deviation in Christian beliefs. According to Imam Khomeini, opposition to the instructional prohibition was actually the basis for the necessity of the descent of Adam and gaining the position of God’s vicegerent on earth.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
     
    داستان عصيان آدم قبل از هبوط به زمين در متون دينيِ هر سه دين ابراهيمي آمده است؛ که با تفاوتي، هم در نقل و هم در تفسير، عصيان و آثار آن بر انسان مواجه شده، که مهم‌ترین آنها تفسيري است که پولس در مسيحيت از اين عصيان دارد و آن را گناه نخستين ناميده و معتقد است سبب آلودگي ذات و سرشت بشريت به پليدي و نيز موجب پيدايش مرگ در جهان شده است. گرچه پولس از حواريون نبود؛ ولي آموزه‌هاي او بعد از مدتي مورد قبول کليسا قرار گرفت و رسميت پيدا کرد و تأثیري بر انديشه‌هاي بزرگان مسيحيت، مانند آگوستين قديس و توماس آکوئيناس گذاشت.
    واژة گناه در فرهنگ معين به معناي بزه، جرم، نافرماني و معصيت و اثم... آمده است (معين، 1393، ج 3، ص 432)؛ و واژة عصيان در مفردات راغب اصفهاني به خروج از طاعت معنا شده است (راغب اصفهاني، 1998، ص 377). در مباني فقهي و کلامي شيعه، امر الهي به دو امر مولوي و ارشادي تقسيم مي‌شود که ذنب و اثم و گناه تشريعي به فرامين مولوي اختصاص دارد؛ اما عصيان و سرپيچي در فرامين ارشادي، آثار تکليفي گناه تشريعي را ندارد و اين وجه تمايز اساسي در تلقي معناي عصيان در آية شريفه قرآن در مورد حضرت آدم است. با اين بيان که، پولس عصيان آدم را اولين گناه صورت‌گرفته در عالم، توسط انسان مي‌داند که آثار آن در ذرية او ظاهر شده است و نفوس بشري را آلوده کرده است؛ درحالي‌که با نگاه امام خميني قبل از تشريع دين و شريعت فرامين الهي جنبه ارشادي دارد و هرگز گناه اصطلاحي تحقق پيدا نکرده است. حال با توجه به اين امر سؤال اصلي پژوهش اين است که حقيقت گناهِ نخستين از منظر پولس و امام خميني چيست؟ و سؤال فرعي اين است که مباني پولس در طرح ورود گناه به عالم و تحقق مرگ و آلودگي و تغيير سرشت انسان‌ها چیست؟ امام خميني با چه مبنايي عصيان آدم را در آن عالم، امري ضروري و لازم‌التحقق مي‌داند؟ پژوهش حاضر سعي دارد تفاوت دو ديدگاه را از واقعه عصيان آدم و حوا نشان دهد و به آثار و نتايج اين دو ديدگاه بپردازد.
    تحقيقات صورت‌گرفته در اين زمينه، خالي از اين نگاه هستند که براي نمونه مي‌توان به کتاب گناه نخستين (زارع‌پور، 1375) اشاره کرد که منحصر در بررسي نظريات پولس است؛ و يا کتاب بررسي گناه نخستين در اديان ابراهيمي (ميرتبار، 1394)، که درواقع مطالعة مقايسه‌اي بين سه دين توحيدي است؛ و همچنين مقاله «مفهوم گناه نخستين در اديان و اساطير» (کاوياني پويا، 1399) به اين امر مي‌پردازد که آيا داستان گناه نخستين، حقيقتي است که واقع شده است و يا صرفاً «انديشه‌اي اساطيري» است؟
    نوآوري تحقيق حاضر در بررسي دو ديدگاهي است که در يک ديدگاه اعتقاد بر اين است که سرشت‌ها آلوده شده و شريعت الهي قادر به تطهير آن نیست؛ و ديدگاه ديگر که معتقد است لازمه رشد و کمال انسان در گرو عمل به شريعت است؛ پس بايد اين عصيان تحقق مي‌يافت و انسان هبوط مي‌کرد و به زمين مي‌آمد.
    1. پولس و گناه نخستين
    پولس يک يهودي از قبيله بنيامين و تبعه آزاد روم و اهل ترسوس آسياي صغير بوده است. ترسوس را از شهرهاي سيليسين در جنوب غربي آسياي صغير و کنار درياي مديترانه نام برده‌اند. شغل او خيمه‌دوزي (اعمال، 18:3) و نام واقعي او ساولوس ذکر شده است که در برگردان عبري شائول به معناي تقاضاشده مي‌باشد (آشتياني، 1389، ص 251). پدرش شهروند رومي بود؛ به اين معنا که در عين يهودي بودن، توانسته بود با پول و ثروتي که داشت شهروند رومي شود.
    آنچه که از پولس مهم است اينکه وي در شکل‌گيري معتقدات کلامي امروز مسيحيت نقش بسيار مهمي به ‌عهده داشته؛ با اينکه وي نه‌تنها حواري نبوده، بلکه در ابتدا يکي از دشمنان مسيحيان نخستين بوده است و به آزار و اذيت و شکنجه آنها مي‌پرداخت؛ و آنچنان‌که خودش نقل مي‌کند، زماني‌که براي برانداختن مسيحيان دمشق در حدود سال 34م عازم آن شهر بود و هنگامي که به نزديکي شهر رسيد، تجربة ديني سرنوشت‌سازي به ادعاي خودش برايش رخ داد، که شرح آن در باب‌هاي 9و22 کتاب اعمال رسولان آمده است؛ و از آن‌پس وي يکي از پيروان مسيح شد (ميشل، 1382، ص 54)، و ادعا کرد که «ديگر من نيستم که زنده‌ام، بلکه مسيح در من زندگي مي‌کند» (غلاطيان، 2: 20).
    اينکه چگونه يک يهودي دشمن مسيح و مسيحيان، يک‌باره مکاشفه‌اي به او دست دهد و مسيح بر او ظاهر مي‌شود و او از دشمني با مسيحيت تبديل به مبلغ جهاني مسيحيت مي‌شود، امري است که به داستان بيشتر شبيه است تا واقعيت؛ ولي آنچه که مسلم است تأثیر‌گذاري بسيار زياد پولس بر مباحث کلامي و اعتقادي مسيحيت و ساختن ساختاري از انديشه است، که نه در تاريخ اديان ابراهيمي سابقه داشته، و نه با اصول و سنت‌هاي مسيحيت اوليه و اناجيل همگون شباهت دارد. مع‌الوصف مسيحيان امروزي سخنان پولس را به‌مثابه سخنان مسيح مي‌دانند.
    او قبل از مسيحي‌شدن با مکتب عرفاني گنوسي آشنا بوده و به عقيدة کارناک از متفکرين معاصر آلماني، پولس از فيلون فيلسوف و متفکر يهودي متأثر بوده است. آنچه را که پولس در مسيحيت ابداعي خود به‌عنوان آموزه‌هاي عيساي مسيح تعليم داد، درواقع التقاطي بود از انديشه‌هاي گنوسي و تفکرات حاکم بر فضاي عرفاني يوناني و تفکرات يهودي يوناني‌مآبي که از اساس در آموزه‌هاي پيامبران پيشين الهي وجود نداشته و قواعد عقلي و برهاني بديهي و روشن مخالف آن هستند (آشتياني، 1389، ص 24).
    ويل دورانت معتقد است که بعد از عيسي نه‌تنها شرک از ميان نرفت، بلکه توسط بعضي از حواريون و شخص پولس، شرک اعتقادي حيات جديدي يافت (دورانت، 1366، ج 3، ص 696).
    نيچه فيلسوف آلماني، مسيحيت تاريخي را «مسيحيت پولسي» مي‌نامد، نه آئين عيسي مسيح (نيچه، 1376، ص 54). پولس مدعي است که سخنان او از حکمت الهي بهره دارد و انجيلي را که او تبليغ مي‌کند و سخناني را که به زبان مي‌آورد، وحي و الهام خداوند از طرف عيسي مسيح به اوست (غلاطيان، 1: 12ـ11).
    مهم‌ترين آموزه‌هاي انحرافي پولس در مسيحيت را مي‌توان در نظرياتِ عصيان آدم ـ گناه نخستين ـ سرشت آلوده، لعنت شريعت و تئوري نجات دنبال کرد؛ که ابتدا به طرح اين انظار پرداخته مي‌شود و سپس اين آموزه‌ها را در منظومة فکري امام راحل مورد بررسي قرار مي‌دهيم؛ تا تفاوت نوع گناه و تفسير و تبيين الهي و عرفاني امام خميني با تبيين التقاطي و نگاه انحرافي پولس به اين آموزه‌ها مشخص و معين گردد. لازم به ‌ذکر است که بيشتر آموزه‌هاي پولس در رسالات چهارده‌گانه منسوب به او در عهد جديد موجود است؛ گرچه از اين ميان، استناد هفت رساله به او قطعي‌تر به‌نظر مي‌رسد (پترسون و ديگران، 1376، ص 471).
    2. عصيان آدم
    در کتاب عهد عتيق، در سفر پيدايش تورات، بعد از داستان خلقت انسان، خداوند متعال آدم و حوا را در بهشت عدن قرار داد: «آنگاه خداوند از خاک زمين، آدم را سرشت، سپس در بيني آدم روح حيات دميده، به او جان بخشيد و آدم، موجود زنده‌اي شد. سپس خداوند آدم را در باغ عدن گذاشت تا در آن کار کند و از آن نگه‌داري کند، و به او گفت: از همة ميوه‌هاي درختان باغ بخور، بجز ميوة درخت شناخت نيک و بد؛ زيرا اگر از ميوة آن بخوري، مطمئن باش خواهي مرد» (سفر پيدايش، 2ـ17: 15).
    در اين آيات، خداوند حضرت آدم را نهي مي‌کند که از درخت «شناخت و نيک بد» تناول نکند و اگر از آن بخورد خواهد مرد. در آيات ديگر همين باب خداوند درخت شناخت نيک و بد را درخت «حيات ناميده است (پيدايش، 1: 10)، که خوردن از آن، يعني سرپيچي از امر خداوند، و سبب مرگ انسان خواهد شد. سقوط انسان و هبوط آنها و بيرون رانده شدن آنها به زمين، در باب سوم سفر پيدايش، بعد از وسوسة مار آغاز مي‌شود. چون حوا به مار گفت: ما اجازه داريم از ميوة همه درختان بخوريم بجز ميوة درختي که در وسط باغ است؛ خدا امر فرموده است که از ميوة درخت نخوريم؛ حتي آن را لمس نکنيم، وگرنه مي‌ميريم (پيدايش، 3: 5). مار گفت مطمئن باش نخواهيد مرد؛ بلکه خداوند خوب مي‌داند زماني‌که از ميوة آن درخت بخوريد، چشمان شما باز مي‌شود و مانند خدا مي‌شويد و مي‌توانيد خوب را از بد تشخيص دهيد... . پس از ميوه درخت چيد و خورد و به شوهرش هم داد و او نيز خورد... . سپس خداوند به آدم فرمود: «چون از ميوة آن درخت خوردي، که به تو گفته بودم نخور، ...»؛ پس خداوند او را از باغ عدن بيرون راند، تا برود و در زميني که از خاک آن سرشته شده بود، کار کند... (پيدايش، باب3و2: 24ـ17).
    پولس با استناد به اين آيات، معتقد شد که عصياني را که آدم و حوا در بهشت مرتکب شدند، سبب شد که دو امر اتفاق بيفتند؛ يکي اينکه گناه تحقق پيدا کرد و دوم اينکه با تحقق گناه «مرگ» وارد زندگي انسان شد. شايد واضح‌ترين و صريح‌ترين سخن پولس در نامة او به روميان است که مي‌گويد: وقتي آدم گناه کرد، گناه او تمام نسل بشر را آلوده ساخت و باعث شيوع مرگ در سراسر جهان شد، و در نتيجه همه‌چيز دچار فرسودگي و تباهي گشت؛ چون همة انسان‌ها گناه کردند (روميان6:13ـ12). و نيز مي‌گويد: آدم با گناه خود، باعث مرگ عدة بسياري شد (همان: 6).
    پولس توضيح نمي‌دهد که اگر آدم و حوا گناه کردند و گناه آنها سبب هبوط آنها شد، چرا نفوس فرزندان آنها آلوده گشت؟ و به چه جرم و گناهي تا قرن‌ها تمام انسان‌هايي که به‌دنيا مي‌آمدند، داراي سرشت آلوده شدند؟ چرا انسان‌ها حتي انبياء معاذالله با سرشت آلوده به‌دنيا مي‌آيند؟
    و از اين گذشته، چگونه داستان حضرت آدم و حوا که در سفر پيدايش مطرح شده است، هيچ اشاره‌اي به گناه ذاتي نشده و هيچ گفته‌اي از سرشت‌هاي آلوده به‌ميان نيامده است؟ و حتي در عهد جديد در اناجيل صحبتي از ذات‌هاي آلوده به گناه و انسان‌هاي در اسارت گناه، سخن به‌ميان نيامده است؟! بلکه برعکس درخت ممنوعه در سفر پيدايش «درخت حيات» و «درخت شناخت نيک و بد» ناميده شده است؛ و نهايت تنبيه الهي در مورد آدم و حوا اين است که از بهشت رانده شدند و آدم بايد با رنج و زحمت، کسب معاش کند و تا آخر عمر از عرق پيشاني‌اش نان بخورد، و حوا بايد درد زايمان تحمل کند و مار که سبب فريفتن آن دو نفر شده بود، بايد روي شکمش راه برود؟! (سفر پيدايش، 3:20ـ16).
    جالب است که در ادامه آمده است: پس خداوند فرمود: حال که آدم مانند ما شده و خوب و بد را مي‌شناسد، نبايد گذاشت از ميوه درخت حيات بخورد و تا ابد زنده بماند؛ پس خداوند او را از باغ عدن (بهشت) بيرون راند (همان، 23).
    بنابراين آدم و حوا، نه‌تنها ذاتي پليد و سرشتي آلوده پيدا نکردند؛ بلکه چون از درخت معرفت نيک و بد خوردند، مانند خداوند شدند و خوب و بد را شناختند. چگونه از اين فقرات سفر پيدايش، که خداوند آدم را به‌صورت خود آفريد، و آدم با ارتکاب درخت ممنوعه به شناخت نيک و بد رسيد و مانند خدا شد، پولس گناه ذاتي بيرون مي‌آورد؟! و نه‌تنها آدم، بلکه تمام نسل او آلوده به گناه ذاتي مي‌شوند و اسير و غلام گناه؟! به‌طوري‌که اختياري براي گناه نکردن ندارند. با گناه آدم، انسان ذاتاً گناهکار شد و گناه يک امر ذاتي شد. منظور پولس از آدم حضرت آدم ابوالبشر است؛ چون گناه آدم گناه شخص نبود و نزد او باقي نماند و به همة بشريت و نسل او سرايت کرد و جوهر انسان را فاسد کرد.
    مفهوم گناه، نقطة ثقل انسان‌شناسي پولس است. تمام انسان‌ها، چه يهودي و چه غيريهودي، گناهکار هستند. گناه استغناء جستن انسان است از خدا. غرور و کبر اوست که مي‌خواهد با خرد خويش حيات دنيويش را اداره کند (ايلخاني، 1374).
    پولس درواقع با اين بحث کلامي که نه‌تنها در متون اصلي مسيحيت؛ بلکه در هيچ‌يک از اديان گذشته سابقه نداشت؛ نه‌تنها بدعتي جديد پديد آورد، بلکه بدعت‌هاي ديگري را در کنار طرح مسئله گناه ذاتي مطرح کرد، که باز تا زمان او سابقه نداشته، وآن نفي شريعت است.
    3. لعنت شريعت
    پولس بعد از طرح مسئله گناه ذاتي و سرشت آلوده انسان‌ها، معتقد شد که درواقع شريعت الهي که به شريعت موسوي رسيده بود، نه‌تنها قدرت و خاصيت نجات دادن انسان‌ها را نداشت، بلکه موجب توجه بيشتر به دنيا مي‌شد (همان). او معتقد بود که احکام الهي ما را به بندگي گرفته بود و ما درواقع اسير و عبد شريعت بوديم و با آمدن مسيح، ما ديگر از بند شريعت رها شده‌ايم و آزاد گشتيم و ديگري نياري به شريعت نيست.
    البته واژه‌اي است که پولس بيش از همه از آن سخن گفته و آن را تکرار کرده است، در رسالة غلاطيان که رساله‌اي نسبتاً کوتاه است، بيش از 25 بار و در رسالة روميان، که اندکي طولاني‌تر است، بيش از هفتاد بار از کلمة شريعت استفاده شده است. البته مراد پولس از شريعت در بيشتر موارد، کل شريعت موجود در عهد عتيق و معادل شريعت موسوي است (صادق‌نيا، 1384، ص 28).
    اعتقاد پولس نسبت به شريعت اين است که بعد از گناه نخستين و سرشت آلودة انسان و پيدايش مرگ در جهان، خداوند شريعت را براي بشر قرار داد تا او را از آثار اين گناه برهاند و او را نجات دهد. پس شريعت حکم نگهبان و مراقب براي انسان بود؛ آن‌هم انساني که دورة کودکي و طفوليت خود را مي‌گذراند. ولي نه انسان توانست از بار گناهان رها شود و نه شريعت توانست که انسان را نجات دهد. درواقع گرچه شريعت، مقدس و روحاني است؛ ولي از ابتدا نجات انسان توسط شريعت وجود نداشته، و تنها دليل پيدايش آن، گناه آدم و هبوط و افول او و گرفتاري‌اش در طبيعت جسماني و فاسد است (همان، ص 29).
    هنگامي‌که آدم مرتکب گناه شد، تقدير فوق طبيعي، نژاد انسان را دگرگون کرد و سرپيچي او مجازات ابدي را براي انسان‌ها در برداشت (برانتل، 1381، ص 73).
    پولس معتقد است که با گناه آدم در بهشت، انساني که صورت خدايي داشت و قرار بود جاودانه زندگي کند و خلود داشته باشد، در اثر اين نافرماني انسان سقوط مي‌کند و خروج و يا اخراج او از بهشت که نتوانست اين جايگاه و موقعيت را حفظ کند، دچار تنزل از آن مقام و جايگاه شد و با تنزل آدم از بهشت، شريعت هم با او نازل شد. پس اگر آدم دچار گناه و تنزل نمي‌شد، شريعت هم هرگز نازل نمي‌شد (غلاطيان، 3ـ19). با اين بيان مي‌توان گفت که پولس شريعت را نجات و سبب تطهير انسان نمي‌داند؛ بلکه نوعي تکليف و عقوبت به‌خاطر گناه انسان مي‌داند. پس انسان نه‌تنها با شريعت نجات نمي‌يابد؛ بلکه دائم به او يادآوري مي‌شود که او اسير گناه است و راه نجات و رهايي از گناه، شريعت نيست؛ بلکه نجات و رهايي را خداوند در عيسي مسيح قرار داده است.
    4. راه نجات از گناه
    همان‌طور‌که بيان شد، پولس راه نجات را نه‌تنها در شريعت نمي‌داند؛ بلکه شريعت را فقط پي‌بردن انسان به گناه خود مي‌داند؛ پس ده فرمان موسي چه نقشي در نجات انسان از گناه دارد؟ ده فرمان به اين دليل اعطا شد تا بر تمام مردم مسلم شود که تا چه‌حد احکام خدا را زير پا گذاشته‌اند (روميان: 5ـ20).
    اما حقيقت امر اين است که هرگاه بکوشيم نجات و سعادت الهي را از راه انجام احکام شريعت به ‌دست آوريم، هميشه نتيجه‌اش اين مي‌شود که مورد خشم و غضب خداوند قرار مي‌گيريم؛ زيرا هيچ‌گاه موفق نمي‌شويم آن احکام را کاملاً رعايت کنيم (روميان، 4، 15).
    پولس نجات از گناه را در فيض الهي مي‌داند؛ فيضي که سبب شد خداوند مسيح پسر خودش را از طريق رحم زن به‌دنيا بفرستد و او بالاي دار رود و به صليب کشيده شود، تا گناه همة بشريت را پاک سازد و خون خودش را فديه‌اي در مقابل عصيان آدم سازد. عيسي کفاره گناه آدم شد و با تسليم ‌شدن کامل و اطاعت مطلق، ديواري را که گناه بين خداي مطلق و انسان متمرد قرار داده بود، منهدم کرد و اين را کسي مي‌توانست انجام دهد که خودش بي‌گناه باشد (ميشل، 1382، ص 88).
    پس چون به‌وسيلة ايمان به مسيح، در نظر خدا پاک و بي‌گناه محسوب شديم؛ از رابطة مسالمت‌آميزي با خدا بهره‌مند هستيم. اين رابطه زماني ايجاد شد که خداوند ما، عيسي‌مسيح، جانش را روي صليب در راه ما فدا کرد. به‌سبب همين ايمان است که عيسي‌مسيح ما را در چنين مقام و موقعيت عالي و ممتازي قرار داده است (روميان 5: 2) ... بلي گناه آدم براي همه محکوميت به‌همراه آورد؛ ولي عمل شايسته و مقدسي که مسيح انجام داد، همه را از محکوميت رهايي بخشيد و به ايشان زندگي داد (روميان: 5ـ19).
    درواقع، با عصيان انساني (آدم) مرگ و گناه وارد جهان شد؛ و با مرگ انساني (مسيح پسر خداوند) گناه از جهان رخت بر بست و حيات و اميد به مردم اعطا شد؛ و به‌عبارت ديگر، چوبي سبب هلاکت و نابودي و گرفتاري انسان شد (منظور درخت ممنوعي است که آدم و حوا از آن خوردند)، و نيز چوبي که سبب نجات و پاکي و طهارت و اميد انسان‌ها گشت (منظور صليبي است که حضرت مسيح روي آن کشته شد).
    به‌همين علت، خدا طرح ديگري براي نجات ما تهيه ديد؛ او فرزند خود عيسي مسيح را در بدني مانند بدن انسانيِ ما به اين جهان فرستاد؛ با اين تفاوت که بدن او مثل بدن ما تحت سلطة گناه نبود. او آمده و جانش را در راه آمرزش گناهان ما قرباني کرد، تا ما را از سلطة گناه آزاد کند. پس ما قادريم اکنون خدا را اطاعت کنيم؛ زيرا عنان زندگي ما در دست روح خداست، نه در دست طبيعت کهنه و گناه آلود ما (روميان: 8ـ4).
    با ايمان به مسيح، همه از گناه نجات مي‌يابند؛ چون مسيح آمد تا سرشت‌هاي آلوده را پاک سازد و آنچه که در طول تاريخ با شريعت انجام نشد و نمي‌شد، با ريخته‌شدن خون پسر خدا انجام شود؛ يعني گناه همه را يک‌جا بخرد و طبيعت‌ها را جديد سازد و درون‌ها را تطهير کند و ذات و سرشت انسان‌ها از آن‌پس، پاک گردد.
    در اثر کاري که مسيح در حق ما انجام داد، خدا راهي مهيا کرد تا همه چيز را به‌سوي خود باز آورد... . مسيح با فدا کردن بدن انساني خود بر روي صليب، ايجاد چنين رابطه‌اي را با خدا ممکن ساخته است (کولسيان، 1: 23)؛ چنانچه همه در آدم مي‌ميرند، همه در مسيح زنده خواهند شد (قرنتس، 15: 22).
    پولس ايمان به مسيح را نوعي پسرخواندگي براي انسان‌ها مي‌داند؛ اصطلاحي که تا قبل از پولس اين واژه به‌کار نرفته بود. مراد از اين واژه از نگاه و الهيات مسيحي، نوعي رابطة خاص بين انسان و خداست (صادق‌نيا، 1384، ص 40). اين رابطة پسرخواندگي ميان انسان و خدا بر پاية عشق و محبت استوار است؛ چون درواقع، انسان از طبيعت جسم رها شده و با روح‌القدس پيوند خورده است؛ چون تنها ايمان است که انسان را پسرخوانده خدا مي‌کند؛ اما اين چگونه تحقق پيدا مي‌کند؟
    5. راه تحقق ايمان
    از نگاه پولس، ايمان عمل دنيوي نيست؛ بلکه رهايي از دنيا و آنچه که به آن تعلق دارد، مي‌باشد. ايمان رهايي از خود و عقل و توانايي دنيوي است؛ ايمان امري دروني و ملکوتي است که به آسمان‌ها مربوط مي‌شود؛ ايمان جذبه و کشش به‌طرف واقعيت جاودان ناديدني است (ايلخاني، 1374).
    در نامة دوم، پولس به قرنتيان مي‌گويد: کتاب آسماني مي‌فرمايد: «چون ايمان دارم آن را به زبان مي‌آورم؛ پس ما نيز چون همان ايمان را به‌خدا داريم، با دليري پيغام انجيل را اعلام مي‌کنيم» (دوم قرنتيان: 4ـ13).
    بعد از ايمان به مسيح، بايد غسل تعميد انجام داد. با غسل تعميد بعد از ايمان به مسيح، گناه انسان شسته مي‌شود و انسان از لباس گناه ذاتي خارج مي‌شود و تولد جديدي پيدا مي‌کند و با روح‌القدس پيوند مي‌خورد.
    هنگامي‌که به‌سوي مسيح آمديد، او شما را از ميان اميال و خواسته‌هاي ناپاکتان آزاد ساخت؛ اما نه به‌وسيلة يک عمل انساني، يعني سنت ختنه؛ بلکه با يک عمل روحاني، يعني شست‌وشوي روح شما؛ زيرا زماني‌که غسل تعميد گرفتيد، درواقع، طبيعت کهنه و گناه‌کارتان با مسيح مرد و دفن شد؛ سپس با مسيح زنده شديد و حياتي نوين آغاز کرديد. تمام اينها در اثر اين بود که به کلام خداي توانا ايمان آوريد؛ خدايي که مسيح را پس از مرگ زنده کرد (کوليان: 2ـ13).
    با ايمان به مسيح و اقرار زباني و غسل تعميد، پولس معتقد است که روح جديدي مي‌يابيم و آن ذات پليد سابق مي‌ميرد و روح تازه و حيات جديدي در انسان شکل مي‌گيرد. در اين حيات جديد، شريعت ديگر جاي ندارد؛ چون از شريعت کاري برنمي‌آمد و بايد وعدة جديد خداوند مي‌رسيد، که همان نزول فرزندش عيسي مسيح براي نجات بشريت از يوغ گناه بود.
    همة شما نيز که پيغام نجات‌بخش انجيل را شنيديد و به مسيح ايمان آورديد، به‌وسيلة روح‌القدس مُهر شديد، تا مشخص شود که متعلق به مسيح هستيد. خداوند از زمان‌هاي گذشته وعده داده بود که روح‌القدس را به همه مسيحيان عطا کند (افسس: 1ـ12).
    نتيجه اينکه، از نگاه پولس:
    الف. عصيان آدم قبل از هبوط به زمين، گناه به معناي اصطلاحي بود و عقوبتي در پي داشت.
    ب. عقوبت اين گناه اين بود که ذات آدم و حوا را آلوده ساخت.
    ج. اين عقوبت فقط در آدم و حوا باقي نماند؛ بلکه به تمام نسل‌هاي او سرايت کرد و همة کساني که بعد از آدم و حوا به‌دنيا آمدند، داراي سرشتي پليد و ذاتي آلوده بودند؛ حتي کودکان.
    د. شريعت درواقع نوعي عقاب و تنبيه براي نسل‌هاي آلوده بود و شريعت توان نجات انسان‌ها را از گناه نداشت.
    هـ . خداوند براي نجات انسان‌هاي آلوده پسرش مسيح را به زمين فرستاد تا با مصلوب شدنش، گناه همة بشريت را پاک سازد.
    و. راه بهره بردن از اين نجات و فيض الهي، ايمان به مسيح و انجام غسل تعميد و مراسم هفت‌گانه است.
    6. عصيان آدم از منظر امام خميني
    با مروري بر انديشه و نگاه کلامي و عرفاني امام خميني از داستان عصيان آدم در بهشت، و فلسفة اين عصيان و تأثیر آن و تئوري نجات از آن، با عمق نگاه امام راحل، و ظرافت تحليل دقيق ايشان از عصيان و گناه و هبوط و سر نهفته در آنها آشنا می‌شويم.
    7. عصيان آدم
    امام خميني همة انبياء الهي را معصوم مي‌داند و اين از مسلمات تفکر کلامي شيعي است؛ زيرا عصيان و گناه پيامبران سبب مي‌شود اعتمادي به وحي آنها ايجاد نشود. چون اگر پيامبر خدا معصوم نباشد و خطا و گناه کند، ديگر نمي‌توان به گفته‌هاي او ـ که وحي الهي است ـ يقين کرد. از اين گذشته، عصيان پيامبران سبب مي‌شود که از حيث اخلاقي براي امت خودشان نتوانند الگو واقع شوند. بنابراين عصيان و عدم عصمت انبياء سبب مي‌شود که مؤمنان و پيروان آنها، الگويي را براي اقتدا و پيروي نداشته باشند. ضمن اينکه اگر پيامبران معصوم نباشد، تأثیر حرف آنها بر قلوب مردم و امتشان از بين مي‌رود. اين اصول کلامي است که همة عالمان و بزرگان شيعه به آن اذعان و اعتقاد دارند.
    آنچه که از ضرورت عصمت انبيا گفته شد، عصيان و گناه در مقابل امر مولوي الهي است، نه امر ارشادي؛ زيرا در مباني اسلام بعد از هبوط آدم به روي زمين، وحي و هدايت الهي آغاز مي‌شود و از آن به ‌بعد، سر پيچي از امر الهي، گناه به معناي گناه تشريعي و گناه ديني محسوب مي‌شود. «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدى...» (بقره: 38)؛ که هدايت خداوند بعد از هبوط آدم و حوا روي زمين بوده است و پيش از آن، هدايت و ديني تشريع نشده بود تا گناه مصطلح تحقق پيدا کند؛ بنابراين آن امر الهي در بهشت برزخي و قبل از هبوط روي زمين امر ارشادي بوده است.
    8. عصمت مطلقه
    با توجه به مباحث عرفاني امام راحل علاوه بر قائل ‌بودن عصمت مطلقه براي جميع انبيا، قائل به عصمت براي بعضي از انبيا و خصوصاً وجود مبارک رسول اكرم هستند که از آن به فتح مطلق نام مي‌برند.
    وجود مبارک پيامبر اکرم صاحب فتح مطلق است و داراي عصمت کبراست و ديگر معصومان به تبعيت آن ذات مقدس، داراي آن مقام‌اند و آن حضرت داراي مقام خاتميت است که کمال علي‌الاطلاق است، و چون اوصياي او از طينت او منفصل و با فطرت او متصل‌اند، صاحب عصمت مطلقه به تبعيت او هستند و آنها را تبعيت کامله است؛ و اما بعضي از معصومان از انبياء و اولياء صاحب عصمت مطلقه نيستند و از تصرف شيطاني خالي نمي‌باشند؛ چنانچه توجه آدم به شجره، از تصرفات ابليس بزرگ است (موسوي خميني، 1370، ص 60).
    ايشان براساس مباني عرفاني، حضرت آدم را گرچه صاحب عصمت مي‌دانند؛ ولي با توجه به مرتبه عصمت، عصمت مطلقه را براي وجود مبارک رسول اكرم و اولاد معصومش قائل است؛ و عصمت غيرمطلقه را براي ساير انبياء و از جمله حضرت آدم: «و صاحب عصمت مطلقه، به‌هيچ‌وجه، شيطان و ابلييس بزرگ بر نفس شريف آنها راهي ندارد. و ازاين‌روست که شيطان توانست براي لحظه‌اي حضرت آدم را دچار لغزش کند» (همان، ص 61).
    9. داستان خلقت انسان در قرآن کريم
    بايد توجه داشت که در کتاب تورات، سفر پيدايش در داستان خلقت آدم و حوا، اشاره‌اي به جايگاه انسان و مقام خليفة‌اللهي و تعليم اسماء توسط خداوند بر آدم و خبر دادن آدم از اين تعليم اسماء به فرشتگان و امر خداوند به فرشتگان براي سجده بر آدم وجود ندارد؛ و نقل اين ماجرا بسيار ساده و ابتدايي است. تنها اشاره‌اي که به‌گونه‌اي به مقام و جايگاه آدم در کل نظام آفرينش دلالت دارد، در چند آيه بيشتر خلاصه نمي‌شود. در سفر پيدايش بعد از خلقت زمين و آسمان، خداوند مي‌فرمايد: «و خدا گفت: آدم را به‌صورت ما و شبيه ما بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمان و بهايم و بر تمامي زمين و همة حشراتي که بر زمين مي‌خزند، حکومت کند؛ و خدا ايشان را برکت داد و خدا بديشان گفت: بارور و کثير شويد و زمين را پر سازيد» (سفر پيدايش، 1ـ27، 26).
    در اين بيان، به دو معنا اشاره شده است: يکي به خلق انسان بر صورت خداوند، و دوم حکومت انسان بر زمين و بر موجودات جاندار دريايي و هوايي و خزندگان.
    اما اين داستان در قرآن کريم به‌نحو عميق‌تر و گسترده‌تري بيان شده است؛ که داستان عصيان آدم را بايد در همان فضاي ترسيم شده مورد بررسي قرار داد.
    در قرآن کريم بحث خلقت انسان به‌عنوان خليفة‌الله در زمين مطرح شده است؛ و انسان قبل از هبوط، در حظيرة‌القدس الهي بوده است. در آنجا خداوند به آدم اسماء را تعليم مي‌دهد و سپس اين تعليم اسماء را به فرشتگان عرضه مي‌دارد، که اقرار کنند که آنها در آموختن اين اسماء ناتوان بوده‌اند. آنگاه خداوند متعال فرشتگان را امر مي‌کند که بر آدم سجده کنند و مرحلة بعد، خداوند به آدم و حوا مي‌فرمايد که در بهشت (برزخي) اسکان گزينيد و از همة درخت‌هاي آن بخوريد و فقط به اين درخت نزديک نشويد. درواقع چهار مرحله و يا مقام در داستان خلقت آدم در قرآن مطرح شده است:
    مرحله خلقت آدم و تعليم اسماء؛ مرحله امر به فرشتگان به سجده براي آدم و عصيان ابليس؛ که اين دو امر خطيرةالقدس الهي و مقام وحدت انجام شده است. مقام بعدي، اسکان آدم و حوا در بهشت و بهره‌مندي از زندگي در بهشت برزخي و داستان عصيان آدم؛ و مقام بعدي خروج و هبوط آنها از بهشت برزخي و سکونت آنها در روي زمين.
    آنچه که سبب تمايز نگاه عميق عرفاني امام راحل است، تمايز عميق بين کتاب آسماني قرآن کريم و آموزه‌هاي عهدين است، که گذشته از تحريف عهدين، سطح نازل طرح مباحث خلقت را در تورات نشان مي‌دهد.
    آنچه را که امام خميني در مباحث عصيان آدم با نگاه عرفاني مطرح فرمودند، درواقع يک نوع تفسير باطني قرآن کريم است؛ ضمن اينکه مي‌فرمايند: قضايايي که قرآن در حکايت آدم و شيطان و هبوط آدم دارد، ظاهر آن مراد نيست؛ بلکه اينها حقائقي از رموز قرآني است و بايد سعي کرد تا معناي آن را فهميد (اردبيلي، 1385، ج 3، ص 113).
    و نيز در جاي ديگر مي‌فرمايند: بهتر و قريب‌تر در آيات رمزي قرآني مانند: «وعصي آدم ربّه فغوي»، و کيفيت اکل از شجره و اغواي شيطان و غيره، آن است که بر آنچه اهل طريقت گويند، منزل باشد (همان، ص 119).
    روشن شد که تفسير و تأويل‌هاي عرفاني نوعي رمزگشايي از قرآن کريم است و در خصوص داستان حضرت آدم در بهشت، بايد همين مسير پيموده شود؛ گرچه قرآن کريم در داستان‌ها و حکايت‌هايش هم، مسائل عميق را به لسان عرفي مردم بيان مي‌فرمايند، که عامه مردم به مقدار فهم خودشان، نصيبي از حقايق داشته باشند.
    پس آنها حقائق غيبيه را نازل مي‌فرمايند تا به درجة محسوسات و مأنوسات عامه مردم رسانند؛ تا آنها که در اين درجه هستند، حظي از عالم غيب به اندازه خود ببرند؛ لکن بر متعلمان علوم آن بزرگواران و مستفيدان از افادات قرآن شريف و احاديث اهل عصمت لازم است که براي شکر اين نعمت و جزاي اين عطّيت، معامله به‌مثل کرده، صورت را به باطن ارجاع و قشر را به لبّ و دنيا را به آخرت برگردانند» (موسوي خميني، 1377، ص 61).
    با اين مقدمه نظرات شريف امام راحل را در دو مقام مورد بررسي قرار مي‌دهيم؛ يکي مقام عصيان آدم، و تأثیر اين عصيان بر ذرية او، و دوم، راه نجات از آثار عصيان بر ذريه آدم.
    10. مقام اول: بررسي عصيان آدم در بهشت برزخي
    امام راحل با تأسي به آيات شريفه الهي و خلق آدم به‌عنوان خليفه خداوند و مقام تعليم اسماء، دو مقام را براي حضرت آدم تصوير مي‌کنند؛ يکي، مقامي که حضرت آدم از ذات احديت تلقي اسماء‌الله را مي‌کند و با تمام وجود، محو در نور جمال و جلال الهي است؛ که اين مقام را عرفا مقام فناي في‌الله مي‌نامند و آدم بايد در اين مقام، اسماء را مي‌آموخت و سر برتري او بر فرشته‌هاي الهي نيز به‌همين بوده است. ولي آدم موظف بود که با آموختن اين اسماء و درک مقام فناء و محو جمال و جلال خدا شدن، به زمين بيايد؛ چون او خليفة الهي در زمين است: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة» (بقره: 30)؛ پس او بايد به زمين هبوط کند؛ چون اگر در همان جذبه باقي مي‌ماند، از مقام آدميت ساقط مي‌شد؛ چون ديگر نمي‌توانست به سير کمالي در قوس صعود نائل شود و امکان بسط رحمت الهي در اين عالم برقرار نمي‌شد.
    امام خميني مي‌فرمايد: ارادة ازليه تعلق گرفت که بساط رحمت و نعمت را در اين نشئه بسط بدهد و فتح ابواب خيرات و برکات نمايد و جواهر مخزونة نفوس عالم ملک و طبيعت را از ارض طبيعت خارج کند و اثقال آن را بيرون آورد؛ و اين در سنت الهي حاصل نمي‌شد، مگر با توجه آدم به طبيعت و خروج آن از محو به صحو، و خارج شدن از بهشت لقاء و جذبة الهيه که اصل همه خطيئات است (موسوي خميني، 1378، ص 46).
    نکته مهم اين است که هدف خلقت انسان، استقرار او روي زمين بود، تا با سير کمالات خود مجدداً به لقاء حق و خطيرة‌القدس و بهشت موعود برسد. پس قرار نبود که حضرت آدم براي هميشه در بهشت برزخي بماند؛ بلکه بايد به درخت ممنوع نزديک مي‌شد و از آن مي‌خورد تا فلسفة هبوط تحقق پيدا کند. پس بايد توجه آدم از جذبة ربوبي و مقام فناء به‌سمت هبوط به زمين برمي‌گشت؛ تا نسل و ذرية او در روي زمين پراکنده شوند؛ تا کسب کمالات در قوس صعود از دل طبيعت ممکن گردد.
    پس او را از بساط قرب قبل از تنزل، تبعيد و به توجه به طبيعت دعوت کردند، تا آنکه وارد حجب ظلمانيه گردد؛ زيرا تا وارد حجاب نشود، خرق آن نتواند کرد. قال الله تعالي: «َقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ» (تين: 4)، ردّ به اسفل‌السافلين که آخرين حجب ظلمانيه است، از جامعيت اين اعجوبه الهيه است و لازمة تعليم اسماء و صفات در حضرت علميه است (همان، ص 46).
    فلسفة خلقت انسان، استقرار او روي زمين براي رسيدن به مقام احسن‌التقويم بود؛ پس بايد به روي زمين مي‌آمد، و لازمة روي زمين آمدن، خروج از وحدت فناء و توجه به کثرت اسماء و صفات بود.
    امام راحل مي‌‌فرمايد که گناه آدم از قبيل خطيئات ديگران نبوده و شايد گناه طبيعي هم نبوده؛ بلکه يا خطاي توجه به کثرت بوده که اين کثرت درواقع همان شجره طبيعت و عالم دنيا است و يا توجه به کثرت اسمائي پس از جاذبه فنائي ذاتي بوده است. اما اين توجه به کثرت و توجه به ‌دنيا، شايسته مقام محب و مقام صفي‌الله و مخصوص قرب خداوند نبوده، و خداوند متعال هم به اقتضاي غيرت حبي عصيان و غوايت او را در همه عوالم و در لسان همه انبياء اعلان کرده است که: «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى» (طه: 121):
    پس خطيئة آدم و آدم‌زادگان را چنانچه مراتب و مظاهري است که اول آن مرتبه توجه به کثرت اسمايي و آخرين مرتبه آن اکل از شجره منهيه است که صورت ملکوتي آن درختي است که در آن انواع اثمار و فواکه و صورت ملکي آن طبيعت و شئون آن است و حب دنيا و نفس که اکنون در اين ذريه است، از شئون همان ميل به شجره و اکل از آن است (موسوي خميني، 1378، ص 72).
    امام راحل هبوط آدم و خروج از بهشت و توجه به مقام کثرت را براي نجات ذريه خودش مي‌داند و در نهايت آن را هم به امر الهي مي‌داند. ذريه آدم بايد به زمين بيايند تا در قوس صعود مقام کمالي را طي کنند و اين بدون هبوط به زمين امکان‌پذير نخواهد بود؛ اگرچه براي مثل آدم توجه به کثرت خود نوعي گناه است.
    اگر انسان در قضية آدم مجموع حکايت را ملاحظه کند، مي‌يابد که معناي «عصي آدم ربّه فغوي» چيست و خطيئه‌اي که از آدم سرزده چه بوده است:
    آن خطيئه، توجه به کثرت طبيعت و توجه به وجهة کثرت براي نجات ذريه خود بوده است؛ و لازم بود که از مقام شامخ به يک مأواي نازل توجه داشته باشد؛ هم به الله توجه داشته باشد و هم به ذريه خود توجه داشته باشد... .
    مي‌توان گفت خطيئه آدم از همان تعلِم اسماء شروع گرديد؛ زيرا توجه به اسماء هم نوعي خطيئه است؛ چون انقطاع از آن جذبه، که فناي در ذات و هويت و اصل‌الحقيقه باشد، حاصل شده است که در آن مقام شامخ هيچ غير و اغياري نيست... .
    پس اين خطيئة توجه به کثرت و غيريت است که آدم را مستعد کرد تا شيطان را که خيال‌الکل باشد، به‎خود متوجه ساخته و به عالم طبيعت متوجه کند... . و اين کثرات است که توجه را جلب و انقطاع از مقام قدسي را فراهم مي‌آورد؛ و اين مقام، مناسب نبود؛ ولي براي تربيت امت و ذريه، ناچار بود به اين مقام توجه کند؛ گرچه شرک مي‌آورد (اردبيلي، 1385، ج 3، ص 545).
    امام راحل با استناد به آية شريفه قرآن که: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ» (تين: 4) معتقدند که اين انسان و اعجوبه خلقت، داراي دو فطرت و جبلت هستند؛ که يکي اصلي و ديگري تبعي است و اين درواقع براق سير و حرکت به‌طرف مقام قرب الهي است و بايد انسان از مقام بهشت لقاء حق خارج مي‌شد و تا عالم ملک و ظلمت طبيعت پايين مي‌آمد، تا بتواند جواهر مخزونه نفوس عالم ملک را از ارض طبيعت خارج کند و اثقال آن را بيرون بياورد؛ و اين سنت الهي حاصل نمي‌شد، مگر اينکه آدم به طبيعت و مقام اسفل‌السافلين توجه کند. پس خداوند شيطان را بر او مسلط کرد تا او را دعوت به اين شجره کند، و قواي داخلي و شيطان خارجي سبب شدند که او از مقام قرب تبعيد گردد و در چاه طبيعت گرفتار شود و وارد حجب ظلمانيه گردد؛ زيرا تا وارد حجاب ظلماني نشود، نمي‌تواند آن را خرق کند و اسفل‌السافلين آخرين حجب ظلمانيه است که انسان در آن هبوط کرده است.
    11. مقام دوم: نقش شريعت در نجات انسان‌ها از خطاي آدم
    امام خميني قلب انسان‌ها را محل تجلي حق تعالي مي‌دانند و تا اين قلب تطهير نشود، انسان نمي‌تواند به وادي «ايمن» برسد و قابل تجلي و شهود و حق‌تعالي گردد؛ و تطهير قلب که باطن انسان است، بدون تطهير ظاهر انسان که همان رعايت کامل شريعت و سنن الهي است، امکان‌پذير نیست؛ چون تطهير ظاهر، مقدمة تطهير باطن است؛ زيرا انسان حقيقتي است متشکل از نفس و بدن؛ هم نفس در بدن اثر مي‌گذارد و هم بدن در نفس انسان اثر‌گذار است. اما چون تمام حرکات و سکنات انسان و گفتار و رفتار و نيات و قصد انسان، درواقع از قلب انسان سرچشمه مي‌گيرد و قلب انسان نسبت به بدن انسان مانند مرکز فرماندهي است که تمام دستورات از آنجا صادر مي‌شود؛ و اگر قلب تطهير شود و به نور الهي روشن گردد، رفتار و گفتار و کردار انسان‌ها نوراني مي‌شود و اين نور هم در افراد و هم در محيط و هم در بدن خود شخص اثر مي‌گذارد.
    امام خميني شريعت را درواقع تطهير خطايي مي‌داند که آدم مرتکب شد و اين خطاي طبيعي در ذريه و نسل آدم اثر گذاشت و اين خطا بايد تطهير و تنزيه شود:
    .... با اين وصف، اين همه تطهير و تنزيه لازم است براي خود و ذريه اش، که در صلب او مستکن بودند و در خطيئه شرکت داشتند؛ بلکه پس از خروج از صلب نيز شرکت کردند؛ پس خطيئه آدم و آدم‌زادگان را مراتب و مظاهري است ـ چنانچه اول مرتبه آن توجه به کثرت اسمائيه و آخر مظهر آن اکل از شجره منهيه است که صورت ملکوتي آن درختي است که در آن انواع اثمار و فواکه است، و صورت ملکي آن طبيعت و شئون آن است؛ و حب دنيا و نفس که اکنون در اين ذريه است، از شئون همان ميل به شجره و اکل آن است؛ همين‌طور از براي تطهير و تنزيه و طهارت و صلوة و صيام آنها، که براي خروج از خطيئه پدر که اصل است، مراتب بسياري است، مطابق مراتب خطيئه» (موسوي خميني، 1370، ص 72).
    پس ضرورت شريعت براي تطهير جسم و روح انسان است؛ انساني که از بارگاه قدس ربوبي خارج شده و در چاه طبيعت افتاده است. حال براي رهايي از اين ظلمت‌کده و رسيدن به معراج قدس و نور الهي، بايد هم بيرون خود را با شريعت تطهير سازد و هم درون خود را؛ و ضمن پاک شدن از ارجاس صوريه، باطن خود را از ارجاس و قذارات شيطانيه پاک سازد و با آب رحمت حق، درون و بيرون خود را پاک و مطهر سازد.
    امام راحل در همين راستا مي‌فرمايند: «و چون آدم از ظهور ملکوتي ايجادي به توجه به ملک خود، خارج شد، محدث به حدث اکبر و مجنب به جنابت عظما گرديد؛ و چون اين توجه در حضرت مثال يا بهشت متمثل شد، دنيا به‌صورت شجره در آمد و آدم با مشي به‌سوي آن و برداشتن و بر سر نهادن و اعظام کردن آن، مبتلا به خطيئه شد. پس اين خطيئه را و مواد آلودگي به آن را بايد خود و ذريه او، خصوصاً اين امت که خير امم و عارف به اسرارند، از نور اولاد اطهار جبران کنند. پس موارد آلودگي ظاهر را بايد تطهير کند به آب طاهر نازل از حضرت رحموت، و موارد آلودگي باطن و قلب را بايد تطهير کند به آب تجليات از حضرت لاهوت» (موسوي خميني، 1378، ص 46).
    با توجه به اين قذارتي که از توجه به دنيا و عالم ملک در فرزندان آدم پديدار گشت، خداوند متعال شريعت را براي تطهير نفوس انسان‌ها خصوصاً اين امت، که بهترين امت فرزندان آدم هستند، نازل فرمود تا به‌وسيلة وضو و غسل و روزه و زکات و... انسان‌ها از آلودگي و قذارت پاک شوند و با انجام فريضه الهي تطهير گردند و بتوانند از چاه طبيعت بيرون بيايند تا شايسته معراج نوري و حريم قدس الهي گردند.
    بنابراين تشريع بسياري از احکام، ريشه در داستان پررمزوراز حضرت آدم در بهشت و ارتکاب عصيان و خوردن درخت ممنوعه دارد و همان واقعه سبب جعل و تشريع بسياري از تکاليف الهي شده است. امام در خلال کتاب‌هاي مختلف خود، خصوصاً آداب الصلوة و سرالصلوة و شرح جنود عقل و جهل به اين مسئله مي‌پردازند که نمونه‌هايي از آن، که جعل و قرار دادن شريعت براي رهايي از اثرات آن عصيان در بهشت است، بازگو مي‌شود. در باب حکمت وضو در آداب الصلوة مي‌فرمايند: «جاء نفر من اليهود الي رسول الله فسئلوه عن مسائل و کان فيما سئلوه: اخبرنا محمد لاي عله تُوضّا هذه الجوارح الاربع و هي انظف المواضع في الجسد؟
    فقال النبي: لمّا وسوس الشيطان الي آدم و دنا من الشجره، فنظر اليها، ذهب ماء وجهه. ثم قام و مشي اليها، و هي اول قدم مشت الي الخطيئه، ثم تناول بيده منها ما عليها و اکل، فتطاير الحلّي و الحُلل عن جسده. فوضع آدم يده علي اُمّ رأسه و بکي. فلّما تاب الله عليه، فرض‌الله عليه وعلي ذريته تطهير هذه الجوارح الاربع فامرالله عزّوجّل بغسل الوجه. لمّا نظر الي الشجره، و امره بغسل اليدين الي المرافقين، لما تناول بهما. و امر بمسح الرأس. لما وضع يده علي اُمّ رأسه و امره بمسح القدمين، لما مشي بهما الي الخطيئه (موسوي خميني، 1370، ص 70).
    در اين حديث علت جعل وضو را خداوند متعال براي اين قرار داد که آدم اول قدمي را که براي گناه برداشت و با دست خودش آنچه را که در آن درخت بود، چيد و خورد؛ پس زينت و زيور از جسمش پرواز کرد و آدم دست خود را بالاي سرش گذاشت و گريه کرد؛ پس چون خداوند توبه او را قبول کرد، واجب کرد بر او و بر فرزندانش که اين چهار عضو را پاکيزه و تطهير کنند؛ و امر کرد که دست‌ها و صورت را بشویند و سر و پاها را مسح کنند. همچنين در باب علت وجوب روزه باز در روايتي وارد شده است که يکي از يهوديان از رسول اكرم سؤال مي‌کند که به چه علت خداوند بر امت تو سي روز روزه را واجب کرده است؟ پيامبر خدا در جواب مي‌فرمايند: همانا آدم چون از آن درخت ممنوع خوردند، سي روز در شکم او باقي ماند، و خداوند متعال سي روز روزه و تشنگي و گرسنگي را بر آدم و فرزندانش واجب فرمود و فقط از باب تفضل اجازه داد تا شب‌ها غذا بخورند، تا سبب تطهير و پاک شدن آدم و فرزندانش از آن شود.
    در مورد حکمت وجوب غسل مي‌فرمايند: ‌«جاء نفر من اليهود الي رسول‌الله، فسأله اعلمهم عن مسائل، و کان فيما سأله ان قال: لاي شيءٍ امرالله تعالي بالاغتسال من الجنابه و لم يأمر بالغسل عن الغائط و البول؟ فقال رسول‌الله: انّ آدم لما اکل من الشجره، دبّ ذلک في عروقه و شعره و بشره، فاذا جامع الرجل اهله، خرج الماء من کل عرقٍ و شعرهٍ في جسده، فاوجب الله عزّوجّل علي ذريته الاغتسال من الجنابه الي يوم القيامه» (موسوي خميني، 1370، ص 74).
    در باب حکمت غسل فرمودند: چون آدم از درخت ممنوعه خوردند، در رگ‌ها و پوست و موي او نفوذ کرد و چون مرد با همسرش همبستر شود، آب (نطفه) از همة رگ و موي و پوست او خارج شود؛ براي همين، خداوند متعال امر کردند که بعد از جنابت، غسل انجام شود؛ تا بدن تطهير گردد. نيز در مورد حج در روايات آمده است که بعد از هبوط آدم و حوا به زمين، آدم زياد مي‌گريست و در فراق بهشت زياد ناله و زاري مي‌کرد؛ جبرئيل بر ايشان نازل شد و به آدم دلداري داد و محاذي عرش الهي در روي زمين، مکان کعبه را معين فرمود تا آدم با اعمال حج مجدداً صعود به عرش الهي و حظيرةالقدس کند.
    بنابراين نجات انسان از رجس عصيان آدم ابوالبشر، وابسته به عمل به شريعت و احکام ظاهري اسلام است و احکام الهي، خصوصاً احکام آخرين دين آسماني و شريعت نبوي، کامل‌ترين شريعت است که انسان با انجام آنها، از پليدي و رجس آثار عصيان نجات پيدا مي‌کند. شريعت براي تطهير ظاهر، و تطهير ظاهر براي تطهير باطن است و هم قلب انسان تطهير مي‌شود و هم قالب انسان؛ يعني هم تطهير ظاهر است و هم تطهير باطن؛ که درواقع عمده و قصد نهايي تطهير قلب و باطن انسان‌هاست.
    بررسي دو نظريه
    الف. عصيان
    با طرح پولس و نظر شريف امام راحل روشن مي‌شود که اولاً گناهي را که حضرت آدم در بهشت برزخي انجام داد، گناه به معناي تشريعي نبود؛ زيرا در بهشت برزخي، هنوز ديني تشريع نشده بود و شريعتي نيامده بود تا مخالفت با آن، گناه محسوب شود؛ چون خداوند بعد از دستور هبوط به آدم و حوا و آمدن آنها روي زمين، مي‌فرمايد: «قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى» (طه: 123). گناه و ضلالت بعد از آمدن هدايت تحقق پيدا مي‌کند و هدايت بعد از آمدن انسان به روي زمين، معنا مي‌يابد؛ پس آنچه که در بهشت برزخي و قبل از هبوط انسان بوده، امر ارشادي و يا به تعبير امام خميني توجه به کثرت بوده است؛ و اين توجه به کثرت گرچه خود نوعي عصيان محسوب مي‌شود، چون روي برگرداندن از محبوب است؛ ولي بايد اين عصيان انجام مي‌شد؛ چون آدم و فرزندانش براي رسيدن به کمال و طي‌کردن مدارج تعالي و رسيدن به قرب ربوبي، بايد به زمين مي‌آمدند تا اين امر تحقق پيدا کند. اين نگاه کاملاً با برداشت پولس متفاوت است که ارتکاب درخت ممنوعه را دلالت بر گناه و عصيان و نافرماني تشريعي فرض کرد و حضرت آدم را غيرمعصوم و گناهکار دانست؛ که اين گناه، هم ذات و سرشت آدم و حوا را آلوده کرد و هم در نطفه و نسل آنها اثر گذاشت و هر فرزندي که زاده مي‌شود و به‌دنيا مي‌آيد، درواقع داراي سرشتي ناپاک از پدر و مادر ناپاک است؛ و اين ذات آلوده، نتيجة گناه و عصيان آدم در بهشت بوده است. اما امام راحل اين عصيان را به اين معنا که بعد از توجه به وحدت، نگاه نبايد به‌سمت کثرت معطوف مي‌شد، تفسير مي‌کند، و آن شجره درواقع تجسم دنيا بوده است؛ گرچه از ارتکاب آن چاره‌اي هم نبوده است.
    ب. ذات و سرشت
    امام خميني هم معتقد است اين عصيان در نطفه و فرزندان و نسل حضرت آدم موثر بوده است و هر نسلي و هر انساني که متولد مي‌شود، اين توجه به کثرت و توجه به طبيعت در وجود او قرار دارد؛ با اين تفاوت مهم که امام راحل معتقد است انسان داراي يک فطرت مخموره و پسنديده است و يک فطرت محجوبه؛ فطرت مخموره همان فطرت اساسي و اصلي انسان است که خداوند با «فطرت الله» از آن نام برده است و اين فطرت اساس و سرشت انسان‌ها را تشکيل مي‌دهد، که انسان را طالب کمال و علم معرفت و آگاهي... مي‌کند. در مقابل آن، طبيعت و فطرت محجوبه قرار دارد که اگر به اين فطرت خدايي بي‌اعتنايي مي‌شود، اين فطرت کم‌کم در حجاب قرار مي‌گيرد و ميل به طبيعت و شهوات و دنيا در نهاد انسان بالا مي‌آيد. پس برخلاف نظر پولس که سرشت انسان‌ها را آلوده و گناهکار مي‌دانست و فطرت و ذات اولي تمام انسان‌ها را آلوده به گناه قلمداد مي‌کرد و معتقد بود که اصولاً انسان‌ها گناهکار به دنيا مي‌آيند؛ امام خميني معتقد است که تمام انسان براساس فطرت الهي و فطرت پاک توحيدي به دنيا مي‌آيند و اين فطرت الهي با ذات و سرشت انسان‌ها آميخته شده و مخمور شده است. بله، چون انسان‌ها ترکيبي از نفس و بدن هستند، ميل و گرايش به دنيا و توجه به کثرت و طبيعت هم در نهاد انسان‌ها وجود دارد؛ که اگر فطرت الهي و عقل دروني دفن شود و در حجاب قرار بگيرد، ميل به طبيعت و کثرت و دنيا و شهوات در انسان برجسته مي‌شود و او را به عصيان و طغيان مي‌کشاند. بنابراين برخلاف نظر پولس، امام ذات و سرشت همه انسان‌ها را پاک مي‌داند؛ ولي آلودگي ميل به دنيا و طبيعت با انسان همراه است که براي رسيدن به قدس الهي، بايد اين آلودگي تطهير شود.
    ج. شريعت در نگاه پولس و امام خميني
    روشن شد که دو ديدگاه کاملاً متفاوت در مورد شريعت از نگاه پولس و امام خميني وجود دارد. پولس با توجه به اعتقاد به گناه ذاتي و به بردگي رفتن انسان توسط گناه، معتقد است که شريعت درواقع نوعي تنبيه و تکليف از ناحيه خداوند در قبال آن عصيان بود. او شريعت را شريعت گناه مي‌شمارد و شريعت مرگ (روميان، 2:8)؛ و از طرف ديگر شريعت را بي‌خاصيت و بي‌فايده مي‌شمارد، چون معتقد است انسان بنده گناه است و تا زماني که اسير و غلام گناه است، نمي‌تواند به سخنان شريعت گوش ‌دهد؛ يعني شريعت چيزي را مي‌گويد، ولي قدرت انجام شريعت را ندارد؛ چون در دستان گناه اسير است (روميان، 14:7).
    ولي امام خميني معتقد است که وضع شريعت در دين، درواقع ريشه در همان داستان حضرت آدم دارد. احکام شريعت مانند نماز و روزه و زکات و حج و... درواقع براي تطهير انسان از آثار گناه نخستين هستند. آن‌هم نه گناه به تفسير مسيحي، بلکه گناه و توجه به کثرت که عصيان اهل معرفت و اهل توحيد است؛ نه گناه به معناي کلامي و ديني. امام شريعت را تطهير ظاهر و باطن انسان مي‌داند و از بين بردن رجس و پليدي که با نگاه به درخت ممنوعه و حرکت به ‌طرف آن و برداشتن ميوه و خوردن آن، در انسان به‌وجود آمد، و شريعت سبب تطهير اين آلودگي مي‌شود. با انجام شريعت کدورات و موانع قرب الهي انسان برداشته مي‌شود. با عمل به شريعت درون انسان پاک مي‌گردد، و با پاک‌شدن درون، انسان شايستگي و استعداد حضور مجدد را در بارگاه الهي پيدا مي‌کند. بنابراين اگر کسي به شريعت، خصوصاً شريعت کامل‌ترين دين الهي ـ دين اسلام ـ که براي بهترين امت‌ها نازل شده است ـ يعني امت اسلام ـ عمل نکند، همچنان در پليدي و آلودگي دوري از حق و از ساحت قدس الهي باقي مي‌ماند، و نمي‌تواند مجدداً به آن بارگاه راه يابد.
    نتيجه‌گيري
    با بيانات گذشته روشن گرديد که تئوري نجات در آموزة مسيحت پولسي با تئوري نجات در اسلام تفاوت دارد. تئوري نجات در مسيحيت پولسي درواقع نجات از آتش جهنم در روز قيامت نيست؛ بلکه نجات از اسارت گناه نخستين است؛ گناهي که سرشت همه انسان‌ها را تغيير داده است و آنها را آلوده کرده است و آنها را به چنگال مرگ سپرده است. در مسيحيت پولسي، نجات يعني ايمان به تجلي عيسي مسيح به‌عنوان خداي پسر که براي نجات همه انسان‌ها و رهايي آنها از گناه نخستين، از طريق رحم زن به زمين آمد و با رفتن روي صليب و ريخته شدن خونش، گناه تمام بشريت را خريد و از آن پس سرشت‌ها پاک شدند و انسان‌ها از اسارت گناه ذاتي آزاد شدند و شريعت برداشته شد و با انجام مراسم عشاي رباني و غسل تعميد، تمام انسان‌ها روز قيامت به بهشت داخل مي‌شوند؛ به شرطي که به عيسي، خداي پسر ايمان بياورند.
    ولي تئوري نجات در اسلام، خلاف آموزه‌هاي پولس است؛ چه اينکه اولاً تمام انسان‌ها با فطرتي پاک و توحيدي به دنيا مي‌آيند، و ثانياً انسان با اراده و اختيار خود يا دعوت دين و وحي را مي‌پذيرد و يا با اراده و اختيار خود، ضلالت را انتخاب مي‌کند و تمام انبيا آمدند تا چراغ هدايتي براي انسان‌ها باشند و انسان‌ها را از جهنم نجات دهند. تئوري نجات در اسلام، نجات از ضلالت و نجات از جهنم در روز قيامت است، و يکي از راه‌هاي اين نجات، عمل براساس وظايف ديني است؛ يعني ايمان به گزاره‌هاي اعتقادي و متصف شدن به صفات اخلاقي و عمل به احکام عبادي و دستورات شرعي. بنابراين تئوري نجات در مسيحيت پولسي بر اصل غيرصحيحي استوار است و آن گناه ذاتي و سرشت آلوده انسان‌هاست، درحالي‌که تئوري نجات در اسلام براساس ايمان و عمل صالح است، و انسان‌ها با ايمان و عمل و يا کفر و چشم‌پوشي، براي خود يا بهشت را مي‌سازند و يا جهنم را. و خداوند دين و شريعت را بعد از هبوط انسان به روي زمين، براي نجات انسان‌ها از رنج و درد و ضلالت و گمراهي فرستاده است؛ و راه نجات انسان‌ها فقط در ايمان به وحي و عمل به فرامين الهي و انجام شريعت نبوي خلاصه مي‌شود.
     

    • کتاب مقدس، بي‌تا، ترجمة هزاره نو، انتشارات ايلام.
    • اردبیلی، سیدعبدالغنی، 1385، تقریرات فلسفه امام خمینی، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني
    • ايلخاني، محمد، 1374، «پولس»، ارغنون، ش 5و6، ص 393ـ414.
    • آشتياني، سيدجلال‌الدين، 1389، تحقيقي در دين مسيح، تهران، نگارش.
    • برانتل، جورج، 1381، آئین کاتولیک، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
    • پترسون، مايکل و ديگران، 1376، عقل و اعتقادات ديني، ترجمة ابراهيم سلطاني، تهران، طرح نو.
    • دورانت، ويل، 1366، تاريخ تمدن، ترجمة پرويز داريوش، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
    • راغب اصفهاني، حسين‌بن محمد، 1998م، مفردات الفاظ القرآن الکريم، بيروت، دارالکتب العلميه.
    • زارع‌پور، اسماعيل، 1375، گناه نخستين، مشهد، آستان قدس رضوي.
    • صادق‌نيا، مهراب، 1384، قرآن و کتاب مقدس، قم، هاجر.
    • کاوياني پويا، حميد، 1399، «مفهوم و ماهيت گناه نخستين در اديان و اساطير»، الهيات تطبيقي، دوره يازدهم، ش 23، ص 127ـ148.
    • معين، محمد، 1393، فرهنگ فارسي معين، تهران،‌ اميركبير.
    • موسوي خميني، سيد‌روح‌الله، 1370، آداب الصلاة، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
    • ـــــ ، 1377، شرح چهل حديث، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
    • ـــــ ، 1378، سرالصلوة، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني.
    • ميرتبار، سيدمرتضي، 1394، بررسي گناه نخستين در اديان ابراهيمي، قم، جامعة المصطفي العالميه.
    • ميشل، توماس، 1382، کلام مسيحي، ترجمة حسين توفيقي، قم، دانشگاه اديان و مذاهب.
    • نيچه، فريدريش، 1376، دجال، ترجمة فروزنده دوليتاري، تهران، نيک فرجام.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    واسعی، هادی.(1401) بازخوانی «گناه نخستین» از منظر پولس و امام خمینی (ره). فصلنامه معرفت، 31(9)، 51-62

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    هادی واسعی."بازخوانی «گناه نخستین» از منظر پولس و امام خمینی (ره)". فصلنامه معرفت، 31، 9، 1401، 51-62

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    واسعی، هادی.(1401) 'بازخوانی «گناه نخستین» از منظر پولس و امام خمینی (ره)'، فصلنامه معرفت، 31(9), pp. 51-62

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    واسعی، هادی. بازخوانی «گناه نخستین» از منظر پولس و امام خمینی (ره). معرفت، 31, 1401؛ 31(9): 51-62