تحلیل مفهومی از شبکۀ صعودی عفاف (مطالعۀ تطبیقی آیات و روایات عفاف و مفاهیم مرتبط)
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
عفاف از جمله ارزشهاي اخلاقي است که زمينۀ سلامت و هدايت فرد، خانواده و جامعه را فراهم ميکند. حیا و عفاف از خلقت آدم بهعنوان يک خصلت ذاتي و فطري در وجود انسان مطرح است. عفت در اسلام و همۀ اديان وحياني مورد توجه بوده و تمام تمدنها بر ارزش بودن آن اذعان دارند و آن را امري ضروري ميشمارند. گسترۀ عفاف بسيار فراگير است و همۀ ابعاد زندگي و روابط انساني را شامل میشود؛ بهطوريکه حجاب يکي از شاخصههاي آن محسوب ميشود. لذا عفاف در همۀ روابط و مراحل زندگي نقش ايفا ميکند. شهوات عامل بسياري از آلودگيهاست؛ ولي مسئله اين است که انسان براي در امانبودن از بيماريهاي دروني و رسيدن به فضايل اخلاقي، چگونه از ارزشهاي اخلاقي در برابر شهوات استفاده کند؟ ازاينرو اولين قدم، تبيين رابطه عفاف با ديگر مفاهيم اخلاقي است تا از اين طريق به حقيقت اين ارزش اخلاقي و جايگاه آن ميان مفاهيم ديگر دستيافته و زمينهاي براي يافتن راهکارهايي بهمنظور پيادهسازي رفتار عفيفانه و ايجاد خصيصه عفت شود. موضوع اين پژوهش کشف رابطه ميان مفاهيم مرتبط با عفاف است. معمولاً جايگاه اين مفاهيم به درستي تعريف نشده و بدين سبب در برنامهريزيهاي تربيتي نيز اين ارزشهاي اخلاقي خلط ميگردد و گاه بهجاي ريشه، به نتيجه پرداخته شده و گاه اين روند برعکس ميشود.
در زمينۀ مفهومشناسي عفاف تحقيقهاي بسيار زيادي انجام گرفته است. علاوه بر غني بودن کتب روایي، تفسيري و اخلاقي در باب عفاف، کتابهاي مستقلي نيز در اين زمنيه نگاشته شده است؛ ازجمله منشور عفاف، تفسير سوره نور (بهشتي، 1394) با رويکرد تفسير روايي ـ عرفاني به تفسير آيات مربوط به عفاف پرداخته و از شأن نزول آيات نيز بهره برده است. عطر عفاف (طيبي، 1390)، به موضوع عفاف از جنبۀ نظام فکري قرآني و هندسۀ معرفتي انساني نگريسته و اصل مسئلۀ عفاف در قرآن را ثابت کرده و سپس عفاف را از منظر عقل و نقل بررسي ميکند. حريم عفاف، نگاه و حجاب (حسينيان، 1390) و مرواريد عفاف (اکبري، 1383) و صدف عفاف (وفايي، 1390) به تعريف، تفاوت حجاب و عفاف، حدود حجاب، ابعاد، آثار و... پرداختهاند.
همچنين مقالات در زمينۀ عفاف چشمگير است؛ ازجمله «مفهومشناسي عفاف» (طرقي اردکاني، 1389)؛ «گسترۀ عفاف در زندگي انسان» (ميرخاني، 1380)؛ «مفهومشناسي حیا و عفاف، آسيبها و راهکارها» (ماهيني، 1389). در اين سه مقاله به مفهومشناسي عفاف، بررسي آيات و روايات، ابعاد و گستره عفاف، عوامل تهديدکنندۀ عفاف و عفت در تربيت و... پرداخته شده است. «فضيلتانگاري عفاف و حیا با تکيه بر ديدگاه فارابي» (برخورداري، 1391)، پس از بررسي ديدگاه فارابي در مورد عفاف، راهبرد ترويج عفاف و حجاب را براساس ديدگاه فارابي بررسي کرده و نتيجه ميگيرد که در دو ساحت درونشخصي و برونشخصي، عفاف حق انسان و التزام به حجابْ خير و موجب سعادت است.
پيشينه يادشده نشان ميدهد که بسياري از مباحث نظري و استدلالهاي قرآني و روايي، همچنين مسائل مربوط به تعريف، ابعاد و ويژگيها، زمينهها، آثار و راهکارهاي عفاف مورد بحث قرار گرفته است و همين مطلب بر دشواري پژوهش در اين زمينه ميافزايد. اما اين نوشتار نگاه جديدي را پيگيري ميکند که آن را از سایر پژوهشهاي مشابه متمايز ميسازد. در اين تحقيق علاوه بر واکاوي دقيق معناي عفاف و مفاهيم مرتبط با آن، با بهرهگيري از نگاه قرآني، رابطۀ متقابل ميان اين مفاهيم روشن ميگردد و با تعيين جايگاه عفاف در ميان مفاهيم مرتبط، يک شبکه صعودي ميان اين مفاهيم ترسيم ميشود؛ که اين هرم اخلاقي ميتواند ماهيت هريک از اين صفات اخلاقي و نقش و جايگاه آنها را در برنامهريزيهاي تربيتي بهطور دقيق نشان دهد.
1. مفهومشناسي
الف. عفاف
عفاف در لغت از ريشه «عَ فَ فَ» است. ابنفارس دو اصل براي اين ماده مطرح ميکند: «کفّ از قبيح و قلّة الشيء» (ابنفارس، 1411ق، ماده عفف)؛ اما راغب، اصل عفت را در معناي قلت بهکار ميبرد: «اصل العفة: الإقتصار علي تناول الشيء القليل الجاري مجري العفافة و العفة؛ أي: البقية من الشيء» (راغب اصفهاني، 1416ق، ماده عف). بنابراين عفاف در اصل، باقيماندۀ شيء و اکتفا ورزيدن به بهرهمندي کم و شايسته است. اين اصل باعث شده تا عفت در «کفّ نفس» استعمال شود. «العفة: الکفّ عمّا لايحلّ. العفاف و هو الکف عن الحرام» (ابنمنظور، 1416ق، ماده عفف)؛ يا «التعفّف: کفّ النفس عن المحرمات و عن سؤال الناس» (طريحي، 1362، ج 5، ص 101).
عفت در اصطلاح، حصول حالتي براي نفس است که از غلبۀ شهوت جلوگيري ميکند. «حصول حالة للنفس تمتّع بها عن غلبة الشهوة» (راغب اصفهاني، 1416ق، ماده عف)؛ يعني عفاف حالت نفساني است که باعث ميشود انسان از حرام و کارهاي قبيح پرهيز کند تا موجب بازخواست و سؤال مردم نشود. لازمۀ اين معنا صبر کردن و پرهيز کردن است. به اين دليل برخي عفاف را بههمين معنا گرفتهاند. «قيل: الإستعفاف، الصبر و النزاهة عن الشيء» (ابنمنظور، 1416ق، ماده عفف).
به نظر ميرسد معناي عفاف از «کفالنفس» عميقتر باشد. در اخلاق فلسفي که بر مبناي اعتدال در صفات انسان پيريزي شده، عفت بهعنوان فضيلت قوۀ شهويه، يکي از چهار صفت اصلي است که حد وسط ميان پردهدري (افراط در شهوت) و خمودي (تفريط در شهوت) معرفي شده است (ابنمسکويه، 1381، ص 35). عفت منشي است که منشأ صدور کارهاي معتدل ميگردد (صدرالمتألهين، 1430ق، ج 4، ص 116). انسان عفيف کسي است که آنچه شرع و قانون لازم دانسته را انجام ميدهد و علاقهاي به انجام خلاف آن ندارد (فارابي، 1388، ص 37). ظهور اين فضيلت به اين است که انسان، شهوات و خواستهاي خود را مطيع انديشه سازد تا بدين وسيله آزاد گردد و بندۀ شهوات نشود. اقسامي که تحت فضيلت عفت قرار دارند، عبارتند از: سکينه، صبر، سخاء، حريت، قناعت، دماثت، انتظام، حسن هدايت، مسالمت، وقار و ورع (همان).
صفت عفت عبارت است از مطيع و منقاد شدن قوۀ شهويه از براي قوۀ عاقله؛ تا آنچه امر فرمايد در خصوص اکل و شرب و نکاح و جماع، متابعت کند و از آنچه نهي فرمايد، اجتناب کند. مراد، اندک خوردن بهحدي است که ثقل غذا را نفهمد و حيوانيت بر او غالب نشود و هميشه راغب به غذا باشد؛ نه بهحدي که از قوت بيفتد و مزاج را فاسد کند؛ زيرا که آن خارج از حد اعتدال است که مقصود شارع است؛ و همين معناي عفت است (نراقي، 1378، ص 277).
2. عفاف در اصطلاح قرآن
مادۀ عفت به دو صورت «يستعفِف» و «تعفّف» در چهار آيه از قرآن کريم آمده که داراي وجوه مختلفي است؛ اما معناي واحدي را ميتوان از آن استنباط کرد.
1ـ2. عفت به معناي عدم اظهار فقر
«لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ لا يسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الأَرْضِ يحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ لا يسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافاً وَما تُنْفِقُوا مِنْ خَيرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ» (بقره: 273)؛ خداوند در اين آيه دستور ميدهد به مصرف صدقات براي فقرايي که توان کار اقتصادي و قدرت تحصيل ثروت ندارند و از فرط عفاف چنان رفتار ميکنند که ديگران آنها را غني و بينياز ميپندارند؛ زيرا از روي عزت نفس چيزي درخواست نميکنند. اين آيه دلالت دارد که خويشتنداري در اظهار فقر، يکي از معاني عفاف است (صادقي تهراني، 1365، ج 2، ص 304). به بيان علامه طباطبائي، تعفّف وقتي است که عفت صفت انسان شده باشد؛ و اين آيه بيان ميکند که مؤمنان فقر خود را اظهار نميکنند و يا به دلالت واژۀ «الحافاً»، زياد از حد سؤال نميکنند، تا عفت آنها هتک نشود (طباطبائي، 1417ق، ج 2، ص 613)؛ بنابراين نوعي خويشتنداري در معناي آن نهفته است. روايات نيز اين معنا را تأييد ميکند: «عفاف زينت فقر و شکرگذاري زينت بينيازي است» (حرعاملي، 1409ق، ج 1، ص 442).
2ـ2. عفت به معناي قناعت
«وَابْتَلُوا الْيتامي حَتّي إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيهِمْ أَمْوالَهُمْ وَلا تَأْکلُوها إِسْرافاً وَبِداراً أَنْ يکبَرُوا وَمَنْ کانَ غَنِيا فَلْيسْتَعْفِفْ وَمَنْ کانَ فَقِيراً فَلْيأْکلْ بِالْمَعْرُوفِ» (نساء: 6). اين آيه در مورد تصرف در مال يتيم است و دستور ميدهد وقتي رشد يافتند، اموالشان را به آنان برگردانيد و اگر با اين مال تجارت کرديد و افزايش يافت، درصورتيکه بينياز هستيد عفت ورزيده و دستمزد برنداريد؛ ولي اگر نيازمنديد، به قدر معروف برداريد. آيه دلالت دارد که اگر بينياز هستيد از مال يتيم استفاده نکنيد و در صورت نياز به حداقل اکتفا کنيد. اين آيه نيز به نوعي دلالت بر خودداري و خويشتنداري در استفاده از مال يتيم ميکند. در معناي لغوي، عفاف اکتفا به حداقل وجود دارد؛ لازمه اين معنا، قناعت است که روايات نيز اين معنا را تصديق ميکند:«ثمرة العفة القناعة»(تميميآمدي،1410ق،ص328،ح 50).
3ـ2. عفت به معناي پاکدامني
«وَلْيسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يجِدُونَ نِکاحاً حَتّي يغْنِيهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ» (نور: 33)؛ هرکس شهوت بر او غلبه مييابد و نياز به ازدواج دارد؛ اما توانايي ازدواج کردن ندارد، عفت بورزد و دامن خود را از گناه حفظ کند، تا اينکه خداوند از فضل خود او را بينياز گرداند. اين معنا نيز دلالت بر خويشتنداري ميکند که موجب حفظ دامن از انجام عمل حرام و گناه ميشود و به تعبيري، عفت در اين آيه به معناي پاکدامني است (طباطبائي، 1417ق، ج 15، ص 113). روايات نيز در مورد عفت فرج زياد وارد شده است. امام باقر ميفرمايد: «بهترين عبادت عفت فرج و شکم است» (کليني، 1407ق، ج 3، باب عفت).
4ـ2. عفت به معناي پوشش
«وَالْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاّتِي لا يرْجُونَ نِکاحاً فَلَيسَ عَلَيهِنَّ جُناحٌ أَنْ يضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ وَأَنْ يسْتَعْفِفْنَ خَيرٌ لَهُنَّ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» (نور: 60). زنان سالخورده که اميد ازدواج ندارند، بر آنان باکي نيست که اظهار زينت کنند و جامۀ خود را نزد نامحرم برگيرند. با اين حال، باز هم اگر عفت بورزند براي آنها بهتر است. در اين آيه، دستور به پوشش در مقابل نامحرم داده شده است. اين آيه در مورد زنان سالخورده ميفرمايد: اشکال ندارد در مقابل نامحرم حجاب خود را رعايت نکنند؛ ولي اگر خويشتنداري کنند و حفظ عفت کنند و عملي که ترک آن حرام نيست را انجام دهند، براي صيانت از خود و حفظ کرامت نفس برايشان بهتر است. لازمۀ معناي عفاف در اين آيه، حجاب و پوشش از زينتهاست؛ حتي در جاييکه واجب نيست. جملۀ «وَأَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ» كنايه از خودپوشى است؛ يعنى همين زنان سالخورده نيز اگر خود را بپوشانند بهتر از برهنه بودن است (طباطبائي، 1417ق، ج 15، ص 228).
البته آيات ديگري از قرآن کريم بدون ذکر واژۀ عفت، معناي عفت از آنها قابل استفاده است و به مصاديق عفاف اشاره دارد؛ مانند احزاب: 23؛ نور: 23و31؛ قصص: 25.
نکتههاي قابل استفاده از تفاسير عبارتند از:
1) معناي اصلي در عفت، خويشتنداري و کف نفس است که در هر موضعي، معنايي ويژه و مصداقي خاص دارد. در مسائل مالي، عفت به قناعت و عدم اظهار فقر است؛ در مسائل جنسي، در حفظ پاکدامني و در پوشش ظاهر، به حفظ حجاب و عدم اظهار زينتهاست.
2) عفاف مختص به عفت فرج و شکم نيست؛ بلکه در همۀ اعضاء و جوارح انسان (اعمال اختياري) مانند عفت در نگاه و کلام و حتي در رفتار جوانحي نيز عفاف جريان دارد.
3) عفت معنايي وسيعتر از پرهيز از حرام را دربرميگيرد و پرهيز از شبهات، قبائح و هر آنچه مورد ملامت ديگران ميشود را شامل ميگردد (طيب، 1378، ج 3، ص 10و373). بهعنوان نمونه در معناي دوم، عفت به اين است که از برداشتن دستمزد استنکاف کند يا به حداقل اکتفا کند؛ گرچه استحقاق بيشتر دارد و در معناي چهارم، عفت به پوشاندن زينت توسط زنان سالخورده است؛ گرچه نپوشاندن حرام نيست. اين معنا در لغت نيز مورد توجه قرار گرفته است.
ب. حیا
حیا از ريشۀ «حيي» است. ابنفارس آن را داراي دو اصل ميداند: ضد مرگ و ضد وقاحت (ابنفارس، 1411ق، مادۀ حي). راغب اصفهاني حیا را انقباض نفس از قبائح و ترک آن معنا کرده (راغب اصفهاني، 1416ق، ماده حيء)؛ و ابنمنظور مفهوم انقباض نفس را با عبارت «الحشمة الذي يردع الإنسان عن مواقعة السوء هو الحياء» بيان کرده است (ابنمنظور، 1416ق، ماده حيي). از نظر فراهيدي، حشمت همان انقباض نفس است (فراهيدي، 1405ق، ماده حيء). بنابراين حیا انقباض نفس از کارهاي قبيح است؛ چنانکه در مجمعالبحرين آمده است: «الإستحياء و هو الإنقباض و الإنزواء عن القبيح مخافة الذم» (طريحي، 1362، ج 1، ص 112). تفاوت اين معنا با آنچه در مفردات راغب آمده، در اين است که معناي اول، علت انقباض را ترس از مذمت شدن ميداند؛ ولي در معناي دوم، انقباض نفس را زشتي خود عمل باعث ميشود. نتيجه اينکه برخي واژه حیا را حالت انکسار و انزواء؛ پارهاي آن را انقباض نفس و برخي آن را وقايه و خودنگهداري و در زبان فارسي، شرم معنا کردهاند که جامع همۀ اين معاني، انقباض و انکسار نفس است که موجب وقايه و خودداري ميشود. معاني مختلف لغوي و کاربردهاي گوناگون، برداشتهاي متفاوتي از حیا را موجب شده است که به ذکر چند مورد اکتفا ميکنيم:
1) خجالت، شرم، آزرم، کمرويي (دهخدا، 1342، ج 6، ص 8119). گاهي بهخاطر توسعه در کلام، حیا به معناي شرم و خجالت استعمال ميشود؛ ولي تفاوت در اين است که خجالت اثر حیا و حالتي است که بعد از انجام عمل زشت بهوجود ميآيد؛ مانند اينکه تغييري در چهره شخص پديدار ميشود (جوکار، 1392).
2) حالت انقباض از شيء و امتناع از آن به خاطر خوف از واقع شدن در قبيح (طوسي، بيتا، ج 1، ص 112).
3) به انفعال و تألم نفس از نقص و عمل قبيح بهخاطر وجود غريزة برتر که همان حبّ کمال است، حیا گفته ميشود؛ چراکه حیا براي انسان کمال است (رشيدرضا، 1373ق، ج 1، ص 236).
4) خُلقي است که انسان را بر دوري از قبيح و انجام حَسَن برميانگيزد و مانع از کوتاهي در حقِ ذيحق ميشود (حداد، 1419ق، ج 1، ص 477).
5) ملکهاي است که موجب انقباض نفس در مقابل قبيح و انزجار نفس از آنچه خلاف آداب، بهخاطر ترس از مذمت است (مجلسي، 1403ق، ج 68، ص 329).
6) شرمندگى از ارتكاب چيزى است كه شرعاً و عقلاً يا عرفاً مذموم و زشت باشد (طيب، 1378، ج 1، ص 478).
7) حیا حالتي است که از درکِ عظمت همراه با دوستي رب، براي عبد حاصل ميشود تا نزد او هرکاري را انجام ندهد (کاشاني، 1385، ص 373).
از مجموع تعاريف چنين برداشت ميشود که حيا عبارت است از انقباض و شکستگي نفس که موجب محدود کردن آن ميشود؛ بهخاطر پرهيز از نکوهشها و ترس از انجام دادن زشتيها (ابنمسکويه، 1381، ص 72). حيا يک صفت دروني انسان است و از آن به خُلق و ملکه تعبير شده و از روايات نيز چنين برداشت ميشود. اميرمؤمنان علي ميفرمايند: «هر ديني داراي خُلقي است و اخلاق اسلام حياست» (طبرسي، 1385، ص 234) و باعث ميشود آنچه خلاف ادب و قبيح است را انجام ندهد؛ به حقوق ديگران تجاوز نکند و از هرآنچه موجب نقص است، پرهيز کند يا او را بر انجام کار نيک و کسب کمال ترغيب کند. حيا در مرتبه نخست، عبارت است از در تنگنا قرار دادن نفس از ارتکاب محرمات شرعي، عقلي و عرفي، از ترس سرزنش و نکوهش ديگران (نراقي، 1377، ج 2، ص 511) و در مرتبۀ بالاتر، ترک عمل قبيح بهخاطر زشتي خود عمل است. هرچه قرب انسان به حق بيشتر باشد، حياي او نيز بيشتر خواهد بود؛ «چندانکه قرب زيادت، حیا بيش. و هرکه هنوز حال حیا بدو فرود نيايد، علامت آن بُود که هيچ مرتبه از مراتب قرب نيافته است» (کاشاني، 1382، ص 292).
3. حيا در آيات و روايات
در قرآن کريم چندين بار واژه حيا بهصورت نفي در مورد خدا آمده است. «إن الله لايستحيي ان یضرب مثلاً...»؛ خداوند از مثال زدن به چيزهاي کوچک و پست يا از گفتن حق براي راهنمايي و هدايت شما حيا نميکند (احزاب: 53؛ بقره: 26). حیا نکردن خدا يعني اينکه آنچه شما قبيح ميپنداريد و مثال زدن به آن را زشت ميشماريد، نزد خداوند اينگونه نيست (طبرسي، 1372، ج 1، ص 165). در مورد ديگر نسبت به پيامبر ميفرمايد: از خدمت حضرت زود مرخص شويد و او را اذيت نکنيد؛ ايشان حیا ميکند به شما بگويد ولي خداوند از گفتن حق حیا نميکند. مراد از حق در اين آيۀ شريفه اين است که شما خلاف ادب انجام ميداديد و حضرت حیا ميکند درخواست خروج کند؛ ولي خداوند از تأديب شما حیا نميکند (طباطبائي، 1417ق، ج 16، ص 337). اين سؤال به ذهن ميرسد که چرا پيامبر از گفتن حق حیا ميکند، درصورتيکه حق را بايد در همه حال بيان کرد؟ جواب اين است که ايشان از بيان حق در مواردى كه جنبۀ شخصى و خصوصى نداشت، هيچ ابائی نداشت؛ ولى بيان حق شخصي از ناحيه خودشان زيبا نيست؛ اما از ناحيه ديگران زيباست. اصول اخلاقى ايجاب مىكند پيامبر به دفاع از خود نپردازد؛ بلكه خداوند به دفاع از او بپردازد (مکارم شيرازي و ديگران، 1374، ج 17، ص 401). نفي حیا از خدا دلالت نميکند که حیا در مورد خدا منفي باشد؛ بلکه گاهي آنچه ما زشت ميشماريم، درواقع زشت نيست؛ يا گفتن برخي مطالب از جانبِ صاحبِ حق روا نيست و بهتر است ديگري آن را گوشزد کند.
در يک مورد حيا بهصورت مثبت بهکار رفته و آن دربارۀ دختر حضرت شعيب است که ميفرمايد: «فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَي اسْتِحْياءٍ» (قصص: 25)؛ يعني با حيا راه ميرفت. استعمال نکره براى رساندن عظمت آن حالت است و مراد از «استحياء» اين است كه عفت و نجابت از طرز راه رفتنش پيدا بود (طباطبائي،1417ق، ج 16، ص 35).
نکتهاي که از روايات استفاده ميشود اين است که حيا براي مرد و زن عموميت دارد؛ اما در زن بيشتر از مرد است. قال الصَّادِقِ: «الْحَيَاءُ عَلَى عَشَرَةِ أَجْزَاءٍ تِسْعَةٌ فِي النِّسَاءِ وَ وَاحِدَةٌ فِي الرِّجَال» (صدوق، 1362، ج 2، ص 439). قرآن کريم نيز به زنان سفارش ميکند در حرف زدن خود با نامحرم، حيا را رعايت کنند تا مرداني که قلبشان مريض است به آنها طمع نکنند (نور: 32و33). آيه قبل نيز دلالت بر حياي زن در راه رفتن دارد. بنابراين زن بايد در تمام اعمال خود به گونهاي رفتار کند که نشاندهندۀ وجود حيا در او باشد. روايات، حيا را به ممدوح و مذموم تقسيم کرده است. رسول خدا فرمودند: حیا دو نوع است؛ حياي عقل و حياي حُمق. حياي عقلانيت، علم است و حياي حماقت، جهل است» (کليني، 1407ق، ج 2، ص 106). امام صادق ميفرمايد: «حیا دو نوع است؛ قسمي از آن ضعف و قسمي از آن قوت؛ و نشانۀ اسلام و ايمان است» (ابنشعبه حراني، 1382، ص 360). حیا گرچه خوب است؛ ولي در برخي موارد اگر از حد اعتدال خارج شود، شايسته نيست. حيا نيز مانند بقيه خلقيات، داراي حد اعتدال است که دو طرف آن افراط و تفريط قرار دارد. حد تفريط آن وقاحت و پررويي، و حد افراط آن خجالتزدگي و رودربايستي است و بهنوعي ضعف نفس بهحساب ميآيد. از امام حسن عسكري روایت شده که براي حیا مقداري است که اگر از آن مقدار بيشتر شود، ضعف و سستي است (مجلسي، 1403ق، ج 90، ص 372). از مجموع احاديث بهدست ميآيد که حيا عامترين مفهوم و زيربناييترين ويژگي در اخلاق اسلامي است؛ بهعنوان نمونه: «عن رسول الله: «حیا نظام ايمان است» (شريف رضي، 1422ق، ص 111). «حیا نظام دين است» (حلواني، 1408ق، ص 32). «کمحيايي کفر است» (ابن ابيالدنيا، 1409ق، ص 74). عن اميرالمؤمنين: «حیا جزء ايمان است و کسي که حیا ندارد خيري در او نيست و ايمان ندارد» (ديلمي، 1412ق، ص 101)؛ «حیا کليد هر خوبي است» (تميمي آمدي، 1410ق، ص 93).
1ـ3. تقوا
تقوا از ريشه «وقي» و مصدر آن وقاية است (راغب اصفهاني، 1416ق، ماده وقي). تقوا را به «دفع چيزي با چيز ديگر» معنا کردهاند. (ابنفارس، 1411ق، ماده وقي). وقايه به معناي صيانت و دفع ضرر است و حفظ کردن نفس از چيزي بهوسيلۀ چيز ديگر را تقوا گويند. الوقاية: حفظ الشيء ممّا يؤذيه و يضرّه. التقوي: جعل النفس في وقاية ممّا يخاف (همان). تقوا در اصطلاح به معناي خودنگهداري و حفظ نفس است (مطهري، 1378، ص 17). بنابراين حفظ کردن نفس از عذاب بهوسيلۀ عمل صالح را تقوا گويند. «وقاه الله وقايةً»؛ يعني حفظ کند او را و انسان متقي يعني کسي که خود را با عمل صالح از عذاب و معصيت حفظ ميکند (ابنمنظور، 1416ق، ماده وقي).
براي تبيين تفاوت تقوا و عفت، تحليل اين مفهوم ضروري است. تقوا حفظ نفس از چيزي است که موجب ضرر ميشود؛ بههمين دليل به پرهيزکاري معنا ميشود. طبق تعاليم اسلام، چيزی گناه و معصيت است که موجب ضرر به نفس شده و آن را از سعادت بازميدارد. پس تقوا به معناي حفظ نفس از انجام گناهان است و ناظر به اعمال خارجي است (مکارم شيرازي، 1381، ج 2، ص 315). نکته ديگري که در مفهوم تقوا نهفته است اينکه تقوا مربوط به عمل اختياري است و انسان از خطري که حاصل فعل اختياري او يا حاصل ترک عمل از روي اختيار و متوجه سعادت اوست، بترسد و در برابر اين ترس، کاري بکند که خطر متوجه او نشود. اين رفتار را تقوا گويند (مصباح يزدي، 1383، ج 1، ص 74). بنابراين گرچه در مفهوم وقايه، خوف از ضرر نيست؛ ولي لازمۀ خودنگهداري و صيانت نفس اين است که همواره خوفي وجود دارد که انسان را وادار به تحفظ ميکند. البته در بينش توحيدي، چون مؤثر حقيقي خداوند است و هر خطري در نهايت به اراده خداوند به انسان خواهد رسيد، ترس، به خداوند نيز نسبت داده ميشود (همان).
با مراجعه به آيات و روايات که نمونهاي از آن را در ادامه ذکر ميکنيم، اين معنا را ميتوان استنباط کرد که تقوا در همهجا به معناي ملکه مقدسي است که در قلب رسوخ ميکند و به انسان قوت و قدرت ميبخشد تا نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطيع سازد. پس جايگاه تقوا در قلب انسان است، اما ناظر به اعمال اختياري اوست. اگر تقوا در قلب حاصل شد، تمام اعمال و جوارح او بهسوي صلاح پيش ميرود. با اين توصيف، تقوا چيزي است که نفس را از سرکشي و انجام محرمات محافظت ميکند و آن را در مقابل اوامر الهي مطيع و خاضع ميگرداند. بنابراين تقوا عامل بازدارنده از گناه و پستيهاست که به بهترين حِصن و رئيس اخلاق معرفي شده است. امام صادق ميفرمايد: «کثرت گريه، شما را فريب ندهد؛ همانا جايگاه تقوا در قلب است» (مجلسي، 1403ق، ج 70، ص 284). اميرمؤمنان علي ميفرمايد: «عصمت، با تقوا همراه است»؛ «تقوا کليد رستگاري است» (تميمي آمدي، 1410ق، ص 303و52). «تقوا دژ مستحکمي است براي کسي که به آن پناه ببرد» (همان، ص 45). «تقوا رئيس اخلاق است» (نهجالبلاغه، 1379، حکمت 410).
2ـ3. حجاب
حجاب از ماده «حجب» و اسم است براي آنچه که شيء را ميپوشاند (فراهيدي، 1405ق، ماده حجب). مقاييس اللغه آن را داراي يک اصل؛ يعني «المنع» ميداند (ابنفارس، 1411ق، ماده حجب). حجاب در اصل به معناي چيزي است که مانع از وصول يا ورود ميشود (راغب اصفهاني، 1416ق، ماده حجب) «کل شيء منع شيئاً من شيءٍ فقد حجبه حجبا» (فراهيدي، 1405ق، ماده حجب) حجاب به معنای پرده و پوشش ميآيد (ابنمنظور، 1416، ماده حجب) که مانع وصول به شيء و ورود در حريم آن ميشود. بنابراين حجاب اسم و به معنای پرده و پوششی است که مانع نمايان شدن و دسترسي به شيء ميگردد. بيشتر استعمال حجاب به معنای پرده است و از اين حيث مفهوم پوشش دارد؛ که پرده وسيلهاي براي پوشش است. بنابراين معنای شايع حجاب، پرده است و اگر در مورد پوشش بهکار ميرود به اعتبار پشت پرده واقع شدن است (مطهري، 1379، ص 72).
آيهاي که در آن واژۀ حجاب استعمال شده، به زنان پيامبر فرمان ميدهد که از پشت پرده با ديگران ارتباط داشته باشند و اگر کسي از زنان چيزي را درخواست ميکند، از پشت حجاب درخواست کند: «وَإِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکمْ وَقُلُوبِهِنَّ» (احزاب: 53). اين واژه به مناسبت در مورد پوشش زن استفاده شده است که مانع جلوهگري و اظهار زينت ميشود و موجب طهارت قلوب زنان و مردان ميگردد. پس پوشش زن در اسلام اين است که زن خود را در ارتباط و معاشرت با نامحرم بپوشاند و به جلوهگري و خودنمايي نپردازد (مطهري، 1379، ص 73).
4. رابطة عفاف و حيا
از حيا به خلق و صفت نيکو تعبير شده که از قبائح جلوگيري ميکند. اميرمؤمنان علي ميفرمايد: «حیا خُلق پسنديده است». «حیا نهايت کرامت و بهترين صفت است» (تميمي آمدي، 1410ق، ص 56، ح 1077). حيا يک ملکه باطني است که وقتي ظهور و بروز يابد به عفاف تعبير ميشود. به عبارت ديگر عفاف تجلي حياي دروني است. پس اين دو صفت رابطۀ تنگاتنگي باهم دارند. در بسياري از روايات، حيا و عفاف در کنار هم آمده است. «حيا و عفت جزء ايمان و سجيه آزادگان و صفت نيکان است» (تميمي آمدي، 1410ق، ص 239، ح 229). «همانا خداوند باحياي عفيف را دوست دارد» (مجلسي، 1403ق، ج 71، ص 270). از اين احاديث استفاده ميشود که حيا و عفاف قرين هم و کارکرد متقابل دارند. پيامبر ميفرمايد: «اسلام برهنه است و لباس آن حيا و زينتش عفاف است» (حرعاملي، 1409ق، باب 21، ح 2405). حيا خصيصۀ باطني است که بهوسيلۀ عفاف نمايان ميشود و در بعضي از روايات، ميزان عفت به اندازۀ حياء شمرده شده است. اميرمؤمنان علي میفرماید «علي قدر الحياء تکون العفة» (تميمي آمدي، 1410ق، ص 256)؛ حياء سبب و منشأ عفت و عفت ثمره و نتيجۀ حياست. در کلمات اميرمؤمنان علي اينگونه آمده است که: «حیا سبب عفت است»؛ «اساس مروت حياست و ثمر آن عفت است»؛ «عفت نتيجه حياست» (تميمي آمدي، 1410ق، ص 396، ح 18؛ ص 199، ح 280؛ ص 257). در اين روايات، حیا منشأ و سرچشمه عفاف معرفي شده و رتبۀ حيا مقدم بر عفاف است. نتيجه اينکه رابطۀ حيا و عفاف مانند ريشه و ثمره است. ميزان عفت در انسان به اندازه حيا دروني است؛ زيرا سرچشمه عفت است و تا حيا نباشد، عفاف تحقق نمييابد. همچنين حيا به هر ميزان تقويت شود، عفت انسان زياد ميشود و حفظ و تقويت عفاف نيز بر محکم شدن پايههاي ملکة حيا أثرگذار است.
5. رابطة عفاف و تقوا
تقوا، حفظ کردن نفس در اثر خوف از خدا و عذاب الهي يا پرهيزکاري انسان و صيانت از خود در مقابل گناه است. عفاف نيز صفتي است که از تمايلات و شهوات جلوگيري ميکند. تقوا صفت قلبي؛ ولي مربوط به عمل خارجي است که موجب ترک گناه ميشود و عفاف ثمره و زينت حياي باطني و مانعي براي بروز شهوات و تمايلات غير انساني است (مکارم شيرازي، 1381، ج 2، ص 315). اين دو صفت در روايات به حِصن تعبير شده که موجب صيانت و تزکيه اعمال ميشود. با توجه به تعاريف مذکور و تعابير بسيار نزديک در مورد تقوا و عفاف و رواياتي که عفاف و تقوا را قرين هم ذکر کردهاند؛ مانند اين حديث از اميرمؤمنان علي: «مرا ياري کنيد با پرهيزکاري و تلاش و عفتورزي و درستکاري» (نهجالبلاغه، 1379، نامۀ 45)، ميتوان نتيجه گرفت که رابطۀ عفاف با تقوا عام و خاص مطلق است؛ يعني عفاف عام و تقوا خاص است. عموميت عفاف نسبت به تقوا به اين دليل است که عفاف علاوه بر پرهيز از حرام و معصيت، شامل پرهيز از قبيح و اعمال منافي عفت عقلي و عرفي نيز ميشود؛ ولي تقوا پرهيز از گناه و معصيت الهي است. همچنين عفت، پرهيز بهخاطر خوف از عذاب يا خوف از سرزنش ديگران يا بهخاطر زشتي خود عمل است؛ اما تقوا پرهيز به خاطر خوف از غضب خدا در دنيا يا عذاب الهي در آخرت است. بنابراين عفاف عام است و تقوا مرتبۀ بالاتر از عفت است؛ و به بيان سادهتر، تقوا، عفتِ خاص است، همانطور که ورع، که مرتبۀ بالاتري از تقواست، عفتِ اخصّ است.
روايات در اين زمينه نشاندهندۀ اين معناست که تقوا مرتبۀ بالاتري از عفت است و گويا عفاف مانند اصل و اساس براي تقوا و تقوا به نوعي نتيجۀ عفاف است. در تفسير قمي، ذيل آيه «لباس التقوي ذلک خير»، اين حديث از امام باقر نقل شده است: «لباس تقوا عفاف است؛ زيرا عفيف زشتيهايش را آشکار نميسازد؛ گرچه بدون لباس باشد و فاجر زشتيهايش را آشکار ميسازد؛ گرچه لباس داشته باشد. لباس تقوا خير است؛ يعني عفت خير است» (قمي، 1367، ج 1، ص 226). همچنين اميرمؤمنان در مورد صفات متقين ميفرمايد: «نيازهايشان سبک و نفسهايشان عفيف است» (نهجالبلاغه، 1379، خطبه 193). علامت انسان باتقوا عفيف بودن اوست؛ پس عفت عام و تقوا خاص است.
از مجموع مطالب ميتوان استنباط کرد که تقوا به نوعي، کارکرد پيشگيري از گناه و عفت کارکرد کنترل را دارد. اثر هر دو اين است که مانع افتادن انسان به ورطۀ معصيت و زشتي ميشود. چونکه پيشگيري نيز نوعي کنترل و حفاظت است، پس عفت عامتر از تقواست. بنابراين همۀ مصاديق تقوا، جزو مصاديق عفاف نيز بهحساب ميآيند؛ ازجمله تقواي قلب، تقواي چشم، تقواي گوش، تقواي زبان و مصاديق ديگر.
6. رابطة عفاف و حجاب
عفاف در تمام ابعاد رفتاري انسان جاري است. حجاب پوششي است که زن براي حفظ خود و ظاهر نشدن زينتهايش در جامعه و مقابل نامحرم استفاده ميکند؛ بنابراين حجاب يکي از ابعاد و مصاديق عفت است که در نوع پوشش ظهور ميکند. پس حجاب ميوه و ثمرۀ عفاف است و عفت در وجود انسان موجب حفظ حجاب و پوشش مناسب ميشود. دايرۀ عفاف نسبت به حجاب وسيعتر است و حجاب در درون عفاف قرار ميگيرد. با پوشش، حجاب محقق ميشود؛ ولي عفاف صرفاً بهواسطۀ پوشش بهوجود نميآيد. پوشش اگر همراه با اعمالي مانند عشوه و نگاه به نامحرم باشد، پوششي غير عفيفانه است. پس پوشش کامل پوششي است که انسان را در دايرۀ عفت نگاه دارد. بنابراين هر انسان عفيفي با حجاب است؛ ولي هر انسان باحجابي لزوما عفيف نيست؛ بلکه ممکن است غيرعفيف بوده و حجاب او در اثر عادت يا اجبار جامعه و نه تربيت صحيح، يا به قصد فريب باشد.
حجاب و عفاف تأثير متقابل دارند. هرچه انسان عفيفتر باشد، حفظ حجاب و پوشش او بيشتر ميشود و از طرف ديگر هرچه حجاب بيشتر باشد، در تقويت و پرورش عفت اثرگذار است. حيا و عفاف است که اقتضاي حجاب ميکند. حيا بهعنوان صفتي باطني موجب عفت و عفت موجب حفظ پوشش (حجاب) ميشود. لازمۀ تحقق کارکردهاي حجاب، پوشش عفيفانه است و اگر پوشش بدون عفت باشد، نميتواند براي فرد و جامعه آثار و برکاتي داشته باشد. به عبادت ديگر هرکس از حجاب خويش محافظت کند، به عفاف و پاکدامني خود کمک کرده است؛ و هرگاه حجاب و عفاف باهم محقق شود، ضامن کنترل غريزهها و سلامت رواني جامعه ميشود.
7. گستره عفاف
غالب روايات در مورد عفت، در باب عفت فرج و شکم آمده؛ همانطور که در اخلاق اسلامي نيز بيشتر بر اين دو شهوت تأکيد شده است؛ ولي با بررسي مجموع آيات و روايات و مراجعه به معناي عفت که مطلقِ «کف نفس» است و مراجعه به مطالب دانشمندان در اخلاق که عفت را اعتدال در مطلقِ شهوات ميدانند، ميتوان عفت را به همۀ جوارح و به افکار و گرايشها گسترش داد. عفت از صفات ارزشمند است که در رأس اخلاق و صفات انساني قرار ميگيرد. رفتارهاي انسان اعم از رفتارهاي ظاهري و باطني است؛ پس ميتوان مرحله اول از عفاف را عفت باطني و مرحله دوم را عفت ظاهري دانست. عفت باطني عبارت است از عفت در انديشهها و گرايشها. انسان به همان چيزي که ميانديشد گرايش پيدا ميکند و مطابق گرايشهاي خود رفتار ميکند. اميرمؤمنان ميفرمايد: «فکر کردن به کار نيکو منجر به عمل کردن به آن کار ميشود» (تميمي آمدي، 1410ق، ص 75). همچنين روايات زيادي در اين مضمون وجود دارد که فکر کردن به گناه، منجر به انجام گناه ميشود. «کسيکه زياد به معاصي فکر کند، به انجام آن کشيده ميشود» (همان، ص 623و909). قرآن کريم به قلب بهعنوان مرکز گرايشهاي انسان بسيار توجه داده و قلب را به دو دسته سليم و مريض تقسيم ميکند؛ قلب سليم خالي از ميل به شهوات است و قلب مريض گرايش به شهوات دارد (فخررازي، 1420ق، ج 24، ص 517).
با کنترل افکار و گرايشها، مقدمۀ لازم، اما ناکافي براي کنترل رفتارها فراهم آمده است. در اين مرحله بايستي با باريکبيني به مواظبت از کنشها پرداخت. از موارد عفت که در احاديث بر آن تأکيد شده، عفت نگاه و دامن است. با حفظ عفت در مراحل سهگانه و تسري آن به همۀ کنشها، رفتارهاي انسان عفيفانه خواهد شد. حجاب که خود يکي از مصاديق عفاف است، راهکاري براي حفظ عفتِ نگاه و عفتِ دامن محسوب ميشود؛ زيرا مبتني بر اين تحليل، کنشها بر همديگر تأثيرگذارند. براي حفظ عفت ميتوان از اين الگو پیروی کرد و با برنامهريزي در مورد افکار و گرايشهاي جامعه، رفتارهاي اجتماعي را بهسمت رفتار عفيفانه سوق داد. برايند افکار و گرايشهاي عفيفانه، موجب ترويج و گسترش رفتارهاي عفتگونه در فرد، خانواده و جامعه ميشود و تحقق رفتارهاي عفيفانه، موجب تزايد آنها ميشود.
حیا ريشۀ فضايل ديگر و جايگاه آن، درون انسان است. پس براي تربيت انسانها و نسلها بايست بر موضوع حیا تأکيد گردد و راهکارهاي افزايش حیا در فرد و جامعه توسط پژوهشگران ارئه شود. عفاف نمود خارجي حياست که عرصۀ خانواده و سپس جامعه را پر ميکند. انسانها به هر اندازه از حیا برخوردار باشند، عفت را در همۀ عرصههاي بينشي، گرايشي و کنشي رعايت ميکنند؛ ولي آنچه مهم و قابل سنجه و اندازهگيري است، عمل و رفتار افراد و جامعه است. پس عفت بايد در عرصه عمل سنجيده شود. عفاف در هريک از رفتارها، جلوۀ ويژهاي دارد. آنچه در اين نوشتار بر آن تأکيد شد، عفت در پوشش (حجاب)، در دامن (پاکدامني) و در نگاه (غضبصر) بود؛ البته عفت جلوههاي ديگر نيز دارد؛ اوج عفت در رفتارهاي انسان به تقوا و ورع ميانجامد. پس اگر در جامعهاي حیا نهادينه نشود، عفت پايهگذاري نميگردد؛ و دراينصورت توقع از رعايت تقواي فردي و اجتماعي، به سخره گرفتن خود و جامعه است.
بنابراين اگر هرم فضايل را درختی تصوير کنيم؛ حیا مانند ريشۀ اين درخت است و عفاف مانند تنه آن. تنۀ درخت، نماد ايستايي و اقتدار آن است. خانواده و جامعه به حفظ عفت شناخته ميشود؛ اما ريشههاي آن را جاي ديگر بايد جست. درخت درصورتي مفيد است که ثمر داشته باشد. ثمرۀ عفت همان رفتارهاي عفيفانه است؛ رفتارهاي عفيفانه در اثر تکرار به اوج خود يعني تقوا و ورع ميرسد؛ پس اين فضايل مانند يک شبکه درهمتنيده يا يک هرم صعودي است که نقطۀ ثقل آن عفت است. عفت فضيلتي است که داراي ريشه و ثمره است و مانند واسطهاي اين شبکه فضايل اخلاقي را مرتبط ميکند و سامان ميبخشد.
نتيجهگيري
1. عفت به حالت ميانهروي در شهوت گفته ميشود و مراد از شهوت مطلق شهوات است. عفاف در اصطلاح به جلوگيري و کنترل نفس از افعال حرام، قبيح و آنچه عرف زشت ميشمارد، گفته ميشود. حیا عبارت است از انکسار نفس در مواجهه با قبيح؛ و بنابراين به در تنگنا قراردادن نفس براي دوري از قبيح و آنچه مورد نقص و سرزنش ميشود، حیا اطلاق ميشود.
2. حیا زيربناييترين خصيصه در انسان است که موجب بهبار نشستن بسياري از خلقيات، از جمله عفت ميشود. بنابراين براي ايجاد فرهنگ عفاف در خانواده و جامعه، ابتدا لازم است براي فرهنگ حیا بسترسازي شود و سپس صفاتي مانند عفاف و رفتارهايي مثل حجاب و عفت جنسي را نهادينه کرد. اگر رفتاري از نگاه عرف، زشت تلقي نگردد، عفت فرد و جامعه نسبت به آن واکنش نشان نخواهد داد.
3. چهار مقولۀ حيا، عفاف، تقوا، حجاب، به ترتيب ارتباط متقابل با همديگر دارند و همانند يک هرم بههم متصل هستند. عفت شامل تمام اعمال جوارحي و جوانحي انسان ميشود و به حفظ و صيانت نفس منجر ميگردد؛ از جمله: عفت در فکر (انديشۀ پاک)، عفت در قلب (قلب سليم)، و عفت در رفتارها، مانند: عفت در نگاه (غضّ بصر)، عفت در کلام (کنترل زبان)، عفت در شنيدن (حفظ گوش)، عفت فرج (پاکدامني)، عفت شکم (حفظ شکم)، عفت در پوشش ظاهر (حجاب) و عفت اقتصادي (قناعت). اين رفتارهاي جوانحي و جوارحي بهعنوان ثمره عفاف در وجود انسان تجلي مييابند و همۀ آنها را ميتوان تحت عنوان کلي «صيانت نفس» جمع کرد.
4. بسياري از رفتارها در عفت و عدم عفت متجلي ميگردد. اگر عفت به يک فاکتور مهم در تنظيم روابط تبديل گردد، رفتارهاي خانوادگي و اجتماعي بهسوي رفتارهاي سالم و داراي ضابطه پيش ميرود. از ميان جلوههاي مختلف عفاف، پوشش، حفظ نگاه و پاکدامني از مظاهر آشکار آن محسوب ميشود.
5. در ميان فضايل برخي از آنها نقش کنترلي دارند؛ فضايلي که در اين مقاله از آنها بحث شد اينگونه هستند. در درختوارۀ فضايل مورد بحث، نقش اساسي و محوري با عفاف است. در اين شبکۀ صعودي، از ريشه تا ميوه، فضايل بر همديگر مبتني هستند. عفت نقطۀ ثقل در ميان اين فضايل است و آنها را به همديگر مرتبط ميسازد. به اين دليل است که عفت در تربيت انسان و سالمسازي فضاي جامعه مورد تأکيد قرار گرفته است. اين مقاله درصدد بود تا اين سير صعودي با محوريت عفاف را نشان دهد.
- نهج البلاغه، 1379، ترجمة محمد دشتي، چ چهارم، قم، الهادي.
- ابن ابيالدنيا، عبدالله، 1409ق، مکارم الأخلاق، تحقيق محمد عبدالقادر احمد عطا، بيروت، دارالکتب الاسلاميه.
- ابنشعبه حراني، حسنبن علي، 1382، تحف العقول، تهران، اميرکبير.
- ابنفارس، احمد، 1411ق، مقاييس اللغة، بيروت، دار الجيل.
- ابنمسکويه رازي، علي، 1381، تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق، ترجمة علياصغر حلبي، تهران، اساطير.
- ابنمنظور، محمدبن مکرم، 1416ق، لسان العرب، لبنان، دار احياء التراث العربي.
- اكبري، محمود، 1383، مرواريد عفاف، چ سوم، تهران، ظفر.
- برخورداري، زينب، 1391، «فضيلتانگاري عفاف و حیا با تکيه بر ديدگاه فارابي»، پژوهشنامه اخلاق، سال پنجم، ش 16، ص 47-63.
- بهشتي، احمد، 1394، منشور عفاف، تفسير سوره نور، قم، بوستان کتاب.
- تميمي آمدي، عبدالواحدبن محمد، 1410ق، غررالحکم و دررالکلم، تصحيح سيدمهدي رجايي، چ دوم، قم، دارالکتب الاسلامي.
- جوکار، محبوبه، 1392، «الگوي تقويت حیا در سبک زندگي اسلامي»، معرفت، ش 186، ص 71ـ85.
- حداد، احمدبن عبدالعزيربن قاسم، 1419ق، اخلاق النبي في القرآن و السنه، چ دوم، بيروت، دارالغرب الاسلامي.
- حرعاملي، محمدبن حسن، 1409ق، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آلالبيت.
- حسينيان، روحالله، 1390، حريم عفاف، نگاه و حجاب، تهران، علیون.
- حلواني، حسينبن محمد، 1408ق، نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، قم، مدرسة الإمام المهدي.
- دهخدا، علياکبر، 1342، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران.
- ديلمي، حسنبن محمد، 1412ق، ارشاد القلوب الي الصواب، قم، شريف الرضي.
- راغب اصفهاني، حسينبن محمد، 1416ق، مفردات الفاظ القرآن، تحقيق صفوان عدنان داودي، دمشق، دارالقلم.
- رشيدرضا، محمد، 1373ق، تفسير المنار، مصر، دار المنار.
- شريف رضي، محمدبن حسين، 1422ق، المجازات النبويه، تصحيح صبحي صالح، قم، دارالحديث.
- صادقي تهراني، محمد، 1365، الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، چ دوم، قم، انتشارات فرهنگي اسلامي.
- صدرالمتألهين، 1430ق، الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة، چ سوم، قم، طليعه نور.
- صدوق، محمدبن علي، 1362، خصال، تصحيح علياکبر غفاري، قم، جامعة مدرسين.
- طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1417ق، الميزان في تفسير القرآن، قم، جامعة مدرسين.
- طبرسي، عليبن حسن، 1385، مشکاة الأنوار في غررالأخبار، چ دوم، نجف، المکتبة الحيدريه.
- طبرسي، فضلبن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
- طرقي اردکاني، حميده، 1389، «مفهومشناسي عفاف»، پويا، 18، ص 4-9.
- طريحي، فخرالدين، 1362، مجمع البحرين، تهران، مرتضوي.
- طوسي، محمدبن حسن، بيتا، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- طيب، عبدالحسين، 1378، اطيب البيان في تفسير القرآن، چ دوم، تهران، اسلام.
- طيبي، ناهيد، 1390، عطر عفاف، قم، جامعةالزهرا.
- فارابي، ابونصر، 1388، فصول منتزعه، ترجمه و شرح حسن ملکشاهي، چ دوم، تهران، سروش.
- فخررازي، محمدبن عمر، 1420ق، مفاتيح الغيب، چ سوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- فراهيدي، خليلبن احمد، 1405ق، العين، قم، دارالهجره.
- قمي، عليبن ابراهيم، 1367، تفسير قمي، تحقيق سيدطيب موسوي جزايري، چ چهارم، قم، دارالکتب.
- کاشاني، عبدالرزاق، 1385، شرح منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري، تحقيق محسن بيدارفر، قم، بيدار.
- کاشاني، عزالدين محمود، 1382، مصباح الهداية و مفتاح الکفايه، تصحيح عفت کرباسي و محمدرضا برزگر خالقي، تهران، زوار.
- کليني، محمدبن بعقوب، 1407ق، الکافي، تصحيح علياکبر غفاري، چ چهارم، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
- ماهيني، انسيه، 1389، «مفهومشناسي حیا و عفاف، آسيبها و راهکارها»، پژوهشنامۀ اخلاق، سال سوم، ش 10، ص 78-114.
- مجلسي، محمدباقر، 1403ق، بحارالأنوار، تصحيح جمعي از محققان، چ دوم، بيروت، دار احياء التراث العربي.
- مصباح يزدي، محمدتقي، 1383، اخلاق در قرآن، چ نهم، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني.
- مطهري، مرتضي، 1378، ده گفتار، چ پانزدهم، تهران، صدرا.
- ـــــ ، 1379، مسئله حجاب، چ پنجاه و دوم، تهران، صدرا.
- مکارم شيرازي، ناصر و ديگران، 1374، تفسير نمونه، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
- مکارم شيرازي، ناصر، 1381، اخلاق در قرآن، چ دوم، قم، مدرسه امام عليبن ابيطالب.
- ميرخاني، عزتالسادات، 1380، «گسترۀ عفاف در زندگي انسان»، نداي صادق، سال ششم، ش 24، ص86-99.
- نراقي، ملااحمد، 1378، معراج السعاده، چ پنجم، تهران، مطبوعاتي حسيني.
- نراقي، ملامهدي، 1377، جامع السعادات، ترجمة جلالالدين مجتبوي، تهران، حکمت.
- وفايي، اعظم، 1390، صدف عفاف، تهران، کانون اندیشه جوان.