معرفت، سال سی و دوم، شماره ششم، پیاپی 309، 1402، صفحات 75-84

    نقد اخلاق مترفین از منظر قرآن

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    ✍️ حمید مریدیان / استادیار، گروه معارف اسلامی، دانشگاه فرهنگیان / h.moridian@cfu.ac.ir
    علی قنبریان / دانش آموختۀ پسادکتری فلسفۀ اخلاق دانشگاه تهران / Ali.Ghanbarian@alumni.ut.ac.ir
    چکیده: 
    مقاله حاضر به بررسی ویژگی های اخلاقی مترفین از منظر قرآن می پردازد و در ضمن تبیین، به نقد هریک از آنها اشاره ای می کند. اخلاق مترفین در دو سطح فردی و اجتماعی قابل بررسی است و شامل اخلاق رفتاری و گفتاری در برابر خداوند و خویشتن و در مواجهه با انبیاء، مؤمنان و در تعامل با هم اندیشان و هم مسلکانشان می شود. این اخلاق که ریشه در رفاه طلبی و مصرف‏زدگى این گروه دارد، سبب افراط در استفادۀ از امکانات و طغیان در سوءاستفاده از انواع نعمت ها در مسیر شهوانی و لذت جویی شده است، که سرچشمۀ انواع انحرافات اخلاقی است و زمینۀ گمراهی دیگران را فراهم می کند. در این نوشتار از طریق کتابخانه ای گردآوری اطلاعات مربوط به «مترفین» انجام شده و به شیوۀ توصیفی ـ تحلیلی پردازش صورت گرفته است. تمامی ارجاعات منبعی و سندی به گونۀ درون متنی می باشد.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    A Critique of the Affluent Morality from the Qur'anic Perspective
    Abstract: 
    Abstract This research investigates and criticizes the moral characteristics of the affluent from the Qur'anic perspective. The morals characteristics of the affluent can be examined at two individual and social levels. They include behavioral and speech characteristics in relation to God, oneself, the prophets, believers, and people of the same opinions. The characteristics of the affluent, which is rooted in welfare and consumerism, causes excessive use of facilities and overconsumption of all kinds of blessings in the path of sensuality and pleasure-seeking and is the source of all kinds of moral deviations. In this descriptive-analytical article, library method is used for data collection and all references are in-text citations.
    متن کامل مقاله: 

    مقدمه
     
    رفاه‌طلبي و عيش‌ونوش از مهم‌ترين زمينه‌هاي فساد انسان و هلاکت اوست. سرچشمۀ اغلب مفاسد اجتماعي و بيشترين فساد حاکم بر جهان، مرفهان بي‌درد هستند که در ناز و نعمت و عيش‌و‌نوش غرق‌اند و هرجا ظلم، تجاوز، گناه، و آلودگي است، اين قشر در آنجا حضور دارند. وفور امکانات مادي، انسان مترف را به‌سوي لذات جسمي و شهواني مي‌کشاند و با بازستاني فرصتِ توجهِ به معنويات، او را از حالت اعتدال خارج کرده، طغيانگر مي‌کند: «كَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَي أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى» (علق: 6و7)؛ حقاً كه انسان سركشى مى‏كند، همين‌که خود را بي‌نياز پندارد. اين تنعم و تلذذ بي‌قيد و شرط، سرچشمۀ انواع انحرافاتي است که مهم‌ترين آنها انحرافات اخلاقي است؛ شهوت مستي و غرق شدن در عيش و نوش، سبب رفتن به‌سمت مشتهيات نفساني و انحرافات اخلاقي مي‌شود.
    متأسفانه در دنياي امروز عده‌اي رفاه‌طلب نه‌تنها به انواع انحرافات گرفتارند؛ بلکه با بهره‌گيري از امکانات مادي و لذت‌جويي، از اسباب خيانت، ظلم، و فساد اخلاق، زمينۀ گمراهي ديگران و اضمحلال جوامع را به‌وجود مي‌آورند. آنها با ايجاد مراکز فساد اخلاقي و اقتصادي، روابطِ عاطفي، اخلاقي، و اقتصادي انسان‌ها را تنزل داده و با ظلم‌ کردن به همنوعان خويش به شيوع اخلاق رفاه‌طلبي مي‌پردازند. شيوع اين اخلاق از ناحيۀ رفاه‌طلبان باعث ايجاد جرياني در جامعه مي‌شود که پيامدهاي منفي و زيانباري را به‌همراه دارد. ازاين‌رو ضروري است که با شناخت مترفين و رفتارهاي آنان در طول تاريخ به ديدگاه قرآن از آنها بپردازيم و با نقد و بررسي اخلاق آنها، راه و شيوۀ مطلوب زندگي را از منظر قرآن بشناسيم. ازآنجاکه همۀ ويژگي‌هاي مترفين در اين مقال نمي‌گنجد، در اين تحقيق به بيان بخشي از اخلاق مترفين از منظر قرآن مي‌پردازيم و با تبيين و بررسي آنها به نقد رفتار اخلاقي آنها اشاره‌اي مي‌کنيم.
    می‌توان گفت در طول تاریخ بشریت، هرجا که سخن از زهد و خویشتن‌داری و ممانعت از هوس‌های سرکش است، به‌نوعی نقد و دوری‌گزینی از اتراف می‌باشد. مفسران قرآن، در تفسیر آیاتی که در آنها بحث از مترفین شده است، به این موضوع پرداخته‌اند. مقالاتی هم در این زمینه نگاشته شده و در پژوهش‌هاي مستقل معدودي به اين امر پرداخته شده است. برای نمونه:
    مقالة «تحليل روان‌شناختي مترفين و عالمان فاسد به‌عنوان دو گروه مرجع در قرآن کريم» (مخدومي و كاوياني، 1398)؛
    مقالة «مترفین» (الهامي، 1376)؛
    مقالة «مترفین سوداگران ضدتوحید» (هیئت تحریریۀ مجلۀ جهاد، 1360)؛
    مقالة «نقش ملأ و مترفين در تهديد امنيت جامعه» (هاشميان‌فرد، 1386).
    در مقالات فوق، آيات مربوط به مترفين و ويژگي‌هاي اخلاقي آنان در دو سطح فردي و اجتماعي و در برابر خدا، خويشتن، انسان‌هاي ديگر، و اشيا تبيين و بررسي شده است.
    شناخت اخلاق مترفين و ويژگي‌هاي رفتاري آنان، اهميت بسياري داشته و انسان‌هاي دغدغه‌مند را از عياشي و بي‌بندوباري بازمي‌دارد، لذا پرداختن به آن و بحث از زوایای مختلف آن شایسته، بلکه بایسته است. در اين نوشتار سعي شده به‌ شيوه‌اي جديد و غيرتکراري، مطالب دسته‌بندي و ارائه شود. اين مقاله به دو بخش اصلي معناشناسي مترفين و ويژگي‌هاي اخلاقي مترفين تقسيم شده است و درواقع در پاسخ به 2 پرسش مهم ساماندهی شده است:
    الف) اتراف چیست و مترفین چه کسانی هستند؟ ب) ویژگی‌های اخلاقی مترفین چیست؟
    در معناشناسي علاوه بر کليدواژۀ اصلي (اتراف)، دو کليدواژۀ مرتبط ديگر (ملأ و بطر) بررسي شده‌اند و در تمامی مباحث، آیات مرتبط و تفسیر آنها آورده شده است.
    1. معناشناسي
    بعضي از اصطلاحات و واژگان با يکديگر اشتراک معنايي دارند و يا ارتباط عنوان بحث با موضوعي ديگر ممکن است فهم درست را به اشتباه اندازد؛ ازاين‌رو توضيح مختصر در ابتدا لازم است.
    در آيات قرآن از مترفين به‌عنوان گروهي مستقل ياد شده که در زمرۀ اصحاب شمال قرار دارند و داراي ويژگي‌هاي برجسته اخلاقي و رفتاري‌اند که آنها را از ديگران متمايز مي‌کند؛ البته در بعضي از آيات صفت اتراف به دسته و گروهايي نسبت داده شده که از آنها با عنوان مترفين ياد نشده؛ ولي صفت اتراف وجه مشترک همه آنهاست. گروه ظالمان، مشرکان، کافران ازجمله آنهاست. به‌همين جهت براي ورود به بحث نياز است که ابتدا مقصود اصطلاحات و واژگان به‌کاررفته در موضوع بحث را روشن کنيم؛ بعد به بررسي اخلاق مترفين بپردازيم.
    مراد از اصطلاحات و واژگان به‌کاررفته، آنهايي است که مترادف با واژه اتراف و مترفين در قرآن استعمال شده‌اند که داراي معاني مشترکي هستند و گاهي به‌جاي يکديگر به‌کار مي‌روند. واژگان و اصطلاحاتي مانند (ملأ و بطر) با توجه به اشتراک معنايي که دارند، از اين دسته‌اند؛ البته با تفاوت‌ها و ظرافت‌هايي دقيق که موارد استعمال، آنها را از يکديگر متمايز مي‌کند. ازاين‌رو در ابتدا به بررسي اصطلاحات و واژگان اين سه کلمه در قرآن مي‌پردازيم تا به‌خوبي مراد از استعمال اين کلمات در قرآن روشن شود.
    1ـ1. مترف
    مشتقات اين واژه هشت بار در قرآن کريم (پنج بار به‌صورت اسم مفعول، و سه مورد فعل ماضي)، به‌کار رفته و در همۀ آنها نيز در مقام نکوهش است. اتراف در قرآن به‌طور مستقل شامل گروهي زياده‌خواه است که از آنها به مترفين ياد مي‌شود. مترف از ريشۀ ترف به معناي فراخي و برخورداري از نعمت، و «ترفه» يعني رفاه و نعمت (ابن‌فارس، 1966، ج 1، ص 345). مترف کسي است که در زندگي‌اش وسعت و نعمت فراوان داده شود؛ درحالي‌که همتش در به‌دست آوردن آن کم است و خداوند او را متنعم کرده است (فراهيدي، 1409ق، جزء 8، ص 114).
    به بياني ديگر مترف به کسي گفته مي‌شود که راحتي و آسايش در زندگي، او را فريفته باشد و داراي نعمت زياد و گشايش در بهره‏وري از دنيا و خواسته‏هاي آن باشد (ابن‌منظور، 1414ق، ج ‏9، ص 17).
    در مجمع‌البيان آمده است: «ترف يعني نعمت؛ ابن‌عرفه گفته است: مترف کسي است که به خود واگذاشته شده، آنچه بخواهد مي‏کند و از وي جلوگيري نشود» (طبرسي، 1372، ج ‏6، ص 627). صاحب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم در اين‌باره مي‌گويد: «متوغلين في التمتّعات الدنيويّة، و معرضين عن الحالات الروحانيّة و غافلين عن الوظائف الإلهيّة. و الفرق بين المترف و المنعم: أنّ المنعم من أنعم عليه ماديّة أو معنويّة كاملة أو ناقصة، غافل عن غيرها أو متوجّه اليه. و هذا بخلاف المترف فانّه من توغّل في النعم الماديّة غافلا عن المعنويّات» (مصطفوى، 1360، ج ‏1، ص 386)؛ يعني مترفين کساني هستند که مشغول به بهره‌مندي از نعمت‌هاي دنيوي هستند؛ درحالي‌که از حالت‌هاي روحاني و معنوي رويگردانند و از وظايف الهي غافلند؛ و فرق بين مترف و منعم اين است که منعم کسي است که از نعمت‌هايي که به او داده شده، چه نعمت‌هاي مادي و معنوي، کامل يا ناقص، توجه به آنان داشته باشد؛ اما مترف کسي است که در لذت‌هاي مادي غوطه‌ور باشد؛ درنتيجه از امور معنوي رويگردان بوده و در انجام وظايف الهي غافل است (همان، ص 80). ترجمۀ «مترفين» به «طاغوتان مالى»، از سخن صاحب تفسير مجمع‌البيان، گرفته شده است. وى در معناى همين اصطلاح گويد: «جبابرتها و اغنياؤها المتنعّمون...» (طبرسي، 1372، ج 5ـ6، ص 625).
    علامه طباطبائي در ذيل آيۀ «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ» مي‌نويسد: «اتراف» كه مصدر كلمۀ مترفين است به معناى آن است كه نعمت، صاحب نعمت را دچار مستى و طغيان كند. كسى كه نعمت چنينش كند، مى‏گويند او دچار اتراف شده؛ يعنى سرگرمى به نعمت آنچنان او را مشغول كرده كه از ماوراى نعمت غافل گشته. پس مترف بودن انسان به معناى دل‌بستگى او به نعمت‏هاى دنيوى است؛ چه آن نعمت‌هايى كه دارد، و چه آنهايى كه در طلبش است؛ چه اندكش و چه بسيارش (طباطبائي، 1374، ج ‏19، ص 215).
    در قرآن مجيد اتراف و مترفين در آيات «أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» (مؤمنون: 33)، «وَ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا ما أُتْرِفُوا فِيهِ» (هود: 116)، «ارْجِعُوا إِلى‏ ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ» (انبياء: 13)، «أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ» (مؤمنون: 64)، «أَمَرْنا مُتْرَفِيها» (اسراء: 16)، «قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ» (سباء: 34)، «قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى‏ أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» (زخرف: 23) و «إِنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفينَ»‏ (واقعه: 45) آمده است و در آيات (هود: 116؛ اسراء: 16؛ سبأ: 34) به اوصاف اين گروه مي‌پردازد. همچنين با جست‌وجو در آيات قرآن مي‌توان به اين مسئله پي برد که برخي از عصيان‌گران در مقابل پيامبران و مصلحان، مترفين و مرفهان بي‌درد و مستکبر هستند که فسق و فجور از طريق همين قشر در جوامع منتشر مي‌شود؛ مانند آيۀ «فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ إِلاَّ قَلِيلًا مِّمَّنْ أَنجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا أُتْرِفُواْ فِيهِ وَكَانُواْ مُجْرِمِينَ» (هود: 116).
    نتيجه آنکه اتراف، مصرف‏زدگى، افراط در برخوردارى از نعمت‌ها و امكانات و طغيان در سوءاستفاده از نعمت در مسير شهواني و لذت‌جويي در دنياست و مترف شدن يعنى بيمارى مال‌پرستى و نعمت‌زدگى كه انسان جاهل آن را دليلى بر اكرام و اِنعام خويش از طرف خداوند مى‏داند (خسروى حسينى، 1375، ج‏ 1، ص 344).
    2ـ1. ملأ
    مَلَأ جماعت و مردمى كه بر يك نظر و رأى گرد هم مي‌آيند، كه چشم‏ها آنها را زياد مى‏بيند؛ گويى كه چشم را پر كرده‏اند؛ چه از نظر رويه و چه منظره و جمعيتى كه شكوه و جلالى دارند. در آيه گفت: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ» (بقره: 246) و «قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ»‏ (اعراف: 60) و «إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِك» (قصص: 20) «و قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ» (نمل: 29) (خسروى حسينى، 1375، ج ‏4، ص 250ـ251).
    صاحب قاموس قرآن ملأ را جماعت و جماعت اشراف مي‌داند و اقوال اهل لغت را اينچنين آورده: در صحاح گفته: «الملأ الجماعة» در اقرب ازجمله معانى آن اشراف ناس و مطلق جماعت است، به معناى خلق و مشورت نيز آمده است. طبرسى فرموده: ملأ به معناى جماعت اشراف است كه هيبت آنها سينه‏ها را پر كند. راغب آن را جماعتي كه بر يك رأى‏اند معنا كرده، وجه تسميه را مانند طبرسى گفته است. ناگفته نماند که در قرآن مجيد هم در جماعت اشراف به‌كار رفته؛ مثل «قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ» (اعراف: 109)؛ و هم در مطلق جماعت و قوم، مثل «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» (زخرف: 46) كه مراد مطلق قوم فرعون است؛ ولى بيشتر در اشراف قوم به‌كار رفته است (قرشى، 1371، ج ‏6، ص 272). البته در آيۀ دوم، ضمير در «ملائه» به فرعون برمي‌گردد و به‌نظر مي‌رسد مقصود جماعت اشراف است. نظر علامه طباطبائي آن است که در آيۀ «وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلأٌ مِّن قَوْمِهِ سَخِرُواْ مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُواْ مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُمْ كَمَا تَسْخَرُونَ»، كلمه «ملا» درخصوص اين جمله، به معناى جماعتى است كه مورد اعتناى مردم باشند (طباطبائي، 1374، ج 10، ص 337).
    3ـ1. بطر
    بَطَر (بر وزن فرس) طغيان، حيرت، تكبّر؛ «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ‏ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ» (انفال: 47)؛ نباشيد مانند آنان كه از ديارشان روى طغيان و خودنمايى بيرون شدند. ابن‌اثير در نهايه مي‌گويد: بطر به معناى طغيان است؛ حيرت در مقابل حق و تكبر از حق نيز گفته‏اند. در صحاح و قاموس نيز قريب به آن ذكر شده. راغب آن را دهشت و خود گم ‌كردن در مقابل شكر و حق نعمت گفته است. اين معانى تفاوت چندانى ندارند. «وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ‏ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ» (قصص: 58)؛ چه بسيار قريه‏ها را هلاك كرديم كه در رفاه معاش طغيان كردند كه مسكن‌هايشان كه پس از آنها جز اندكى مسكونی نشده است ‏(قرشى، 1371، ج 1، ص 199).
    راغب اصفهاني مي‏نويسد: «بطر يک عارضه رواني برخاسته از بي‏ظرفيتي در مقابل نعمت و کوتاهي در انجام وظيفه در برابر آن و به‌کارگيري آن در غير محل آن است» (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 129، ذيل واژه بطر).
    بنابراين قرآن بطر را در طغيان و ناسپاسى نعمت خداى و تن‌آسايى در وفاى به حق و سستى در اداى حق به‌کار گرفته و اينکه انسان نعمت را در غير موردش صرف مى‏كند.
    2. اخلاق مترفين
    در اين بخش به تبيين و بررسي اخلاق مترفين از منظر قرآن مي‌پردازيم. اين اخلاق که ممکن است در عرصه‌هاي مختلف فردي و اجتماعي مطرح باشد، عرصۀ خاصي را محور قرار نمي‌دهد؛ بلکه اخلاق مترفين را در طول زندگي مترفانه بررسي مي‌کند. بنابراين اين اخلاق در سطح فردي و اجتماعي مورد توجه قرار مي‌گيرد و شامل اخلاق رفتاري و گفتاري در برابر خداوند و در تعامل با خود و در مواجهه با انبياء، مؤمنان و در برخورد با هم‌انديشان و هم‌مسلکان‌شان مي‌شود.
    1ـ2. ترجيح ارزش‌هاي خرافي
    از اخلاق فردي مترفان ترجيح ارزش‌هاي خرافي بر ارزش‌هاي اصيل است که پيروي از روش نياکان و تقليد كوركورانه از آئين گذشتگان خود، از جمله اين ارزش‌ها از نگاه آنهاست. اين گروه، ارزش‌هاي خرافي و کهنه‏پرستي (پيروي از روش نياکان) را بر ارزش‌هاي اصيل ترجيح مي‌دادند و آن را نوعي افتخار مي‌دانستند. آنها به‌هنگام خطر افتادن اسباب عيش و نوش و خوش‌گذراني خويش بدون توجه به منطق و براهين وحيانيِ پيامبران الهي از سنت‌هاي متحجر گذشتگان خود دم مي‌زدند. قرآن کريم در شرح‌حال آنها مي‌گويد: «وَ كَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ» (زخرف: 23)؛ و اين‌گونه در هيچ شهر و دياري پيش از تو پيامبر انذاركننده‌اي نفرستاديم، مگر اينكه ثروتمندان مست و مغرور گفتند: ما پدران خود را بر آييني يافتيم و به آثار آنان اقتدا مي‌كنيم.
    اين اخلاق را مي‌توان برخاسته از خوي خوش‌گذران و طبيعت لذت‌پرستي آنها دانست که واکنش آنها در دعوت به راه حق، پاسخي در برابر انذار رسولان الهي است که آنها را به راه الهي دعوت مي‌کردند. درحقيقت مترفان خوش‌گذرانى را بر استدلال ترجيح مي‌دادند و براي توجيه راه و روش خود، عملکردشان را به گذشته و نياکانشان نسبت مي‌دادند. اينان مي‌گفتند ما پدران خود را بر اين راه و روش يافتيم و از آنان پيروى کرده و با آنان مخالفت نمى‌کنیم؛ و همگى روش خود را تقليد از پدران معرفى مي‌كردند، بدون آنكه به‌دليل و برهانى تمسك جويند (طبرسي، 1372، ج 5ـ6، ص 625) از پاسخ آنها به پيامبران الهي مي‌توان پي ‌برد که خوش‌گذراني و غرق شدن در ناز و نعمت، آنها را از نظر کردن در حقيقت بازداشته بود و به‌همين دليل به تقليد کورکورانه از گذشتگان‌شان روي آورده بودند و با تعبير «إِنَّا عَلى‏ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ»؛ ما به آثار آنها اقتدا كرده‏ايم و «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ» که هر دو تعبير در حقيقت به يك معنا بازمى‏گردد، پاسخ رسولان الهي را مي‌دادند که در تعبير اول اشاره به دعوى حقانيت مذهب نياكان مي‌داشتند و در تعبير دوم بر پيروى و اقتداى بر پايبندي به ارزش‌هاي خرافي پافشارى مى‌کردند. البته تکيه بر روش نياكان، هميشه سنت منحرفان در طول تاريخ بوده است، که طبقه مرفه از اين قاعده استثنا نبوده اند. ازاين‌رو بهانه‏هاى همگون و مشابهى مى‏گرفتند. در آيه بعدي قرآن براي جواب به استدلال آنها پاسخ را از زبان انبياى پيشين بيان مي‌کند و مى‏گويد: پيامبرشان به آنان گفت: آيا اگر من آئينى روشن‌تر و هدايت‌كننده‏تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم باز هم آن را انكار مى‏كنيد؟! «قالَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُمْ بِأَهْدى‏ مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَيْهِ آباءَكُمْ». اين مؤدبانه‏ترين تعبيرى است كه مى‏توان در مقابل قومى لجوج و مغرور بيان كرد كه عواطف آنها به هيچ‌وجه جريحه‌دار نشود. نمى‏گويد آنچه را شما داريد دروغ و خرافه است و حماقت؛ بلكه مى‏گويد: آنچه من آورده‏ام از آئين نياكان شما هدايت‏كننده‏تر است. بياييد بنگريد و مطالعه كنيد. اين‌گونه تعبيرات قرآنى بيانگر رعايت اخلاق و ادب در بحث و محاجه، مخصوصاً در مقابل جاهلان مغرور است. ولى با اين‌همه، به‌قدرى آنها غرق در جهل و تعصب و لجاجت بودند كه اين گفتار حساب شده و مؤدبانه نيز در آنها مؤثر واقع نشد. آنها فقط در پاسخ انبياء گفتند: «ما به آنچه شما به آن مبعوث هستيد كافريم»: «قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ»؛ بى‌آنكه كمترين دليلى براى مخالفت خودشان بياورند و بي‌آنكه كمترين فكر و انديشه‏اى در پيشنهاد متين انبيا و رسولان الهى داشته باشند.
    2ـ2. فسق و فجور
    فسق يعنى خروج از مسير حق و طاعت (خَرَجَ عَنِ الطَّاعَةِ) که نافرمانىِ خداوند از مصاديق خروج از مسير حق است. در كتاب مصباح المنير در مورد ريشۀ كلمه فسق آمده است: «أَصْلُهُ خُرُوجُ الشَّى‏ءِ مِنَ الشَّى‏ءِ عَلَى وجْهِ الْفَسَادِ يُقَالُ (فَسَقَتِ) الرُّطَبَةُ إِذَا خَرَجَت مِنْ قِشْرِهَا وَ كَذلِكَ كُلُّ شَى‏ءٍ خَرَجَ عَنْ قِشْرِهِ» (فيومي، 1405ق، ج ‏2، ص 473؛ مصطفوي، 1360، ج ‏9، ص 89). معناى اصلي‌اش بيرون شدن از پوست است؛ چون وقتى مي‌گويند: (فسقت التمرة)، معنايش اين است كه خرما از پوستش بيرون آمد؛ و به‌همين جهت، خود قرآن نيز كلمه فاسقين را به «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ» تفسير كرد؛ كسانى كه عهد خدا را بعد از ميثاق آن مى‏شكنند. و معلوم است كه نقض عهد وقتى تصور دارد كه قبلاً بسته و محكم شده باشد؛ پس نقض عهد نيز نوعى بيرون شدن از پوست است (طباطبائي، 1374، ج 1، ذيل آيه). فسق، اعم از كفر و فراگيرتر از آن است و به كم و زياد گناهان هر دو واقع مي‌شود؛ ولى به‌طورى‌كه معمول است فسق در گناهان زياد بيشتر به‌کار مي‌رود (خسروى حسينى، 1375، ج ‏3، ص 59). امام صادق، در حديثى در معناى فسق مى‌فرمايند: «فَكُلُّ مَعصِيَةٍ مِنَ المَعاصِى الكِبارِ فَعَلَها فاعِلُها أو دَخَلَ فيها داخِلٌ بِجَهَةِ اللَّذَّةِ والشَّهوَةِ والشَّوقِ الغَالِبِ، فَهُوَ فِسقٌ و فاعِلُهُ فاسِقٌ خارِجٌ مِنَ الإيمانِ بِجَهَةِ الفِسقِ» (ابن‌شعبه حراني، 1404ق، ص 22).
    فسق عبارت است از هر نوع نافرمانى خدا و معصيتى كه از معاصى بزرگ باشد و فاعل آن يا كسى كه داخل آن معصيت شده، به‌جهت لذت و شهوت و غلبۀ تمايلات به اين عمل مبادرت كرده است. اين فعل، فسق و فاعل آن فاسق است كه به‌خاطر فسق از ايمان خارج است. فسق و فجور از خصوصيات اخلاق اجتماعي مترفين است که از ناهنجاري‌هاي اجتماعي در رفتار انسان به‌شمار مي‌رود و صاحب آن به‌طور آشکار و به ‌دور از هرگونه پوششي، رفتارهاي ضداخلاقي و ضدقانوني و ضدهنجاري را انجام مي‌دهد و از عصيان‌ورزي خويش باکي ندارد. کسي که اهل فسق و فجور است به‌سادگي مرزهاي اخلاقي را درمي‌نوردد و نسبت به قوانين فطري و عقلايي بي‌توجهي مي‌کند و با رفتارهاي نابهنجار نسبت به قوانين سرکشي مي‌کند. خداوند در قرآن فسق را از جملۀ اخلاق عملي مترفين برمي‌شمارد و دربارۀ آنها عذاب را وعده مي‌دهد: «وَ إِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا» (اسراء: 16)؛ و هنگامي‌كه بخواهيم، شهر و دياري را هلاک كنيم، نخست اعيان و خوش‌گذران‏هاى آنها را (براى اتمام حجت بار ديگر به طاعت) امر كنيم؛ سپس هنگامي‌كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند، آنها را به‌شدت درهم مي‌كوبيم. براساس اين آيه، مترفين با عمل فاسقانه، چهرۀ زشت معصيت و تباه‌کاري خويش را آشکار مي‌کنند و زمينۀ خروج از اطاعت خدا را فراهم مي‌کنند. همچنين اين آيه به بيان هلاکت اجتماعي مردمي مي‌پردازد که در رأس آنها صاحبان ثروت و متنعماني قرار دارند که به فساد و عيش‌ونوش روي آورده‌اند و با افراط و زياده‌روي در گناه، مستحق عذاب الهي گشته‌اند. ازاين‌رو با انحراف از مسير طاعت، زمينۀ گمراهي ديگران را فراهم مي‌آورند و عذاب الهي و نابودي را در حق خويش قطعي مي‌کنند.
    3ـ2. اصرار بر گناهان
    از ويژگي‌هاي اخلاق فردي مترفان اصرار بر گناهان است که قرآن از آن تعبير به حنث عظيم مي‌کند: «وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ» (واقعه: 46). اين آيه دربارۀ اصحاب شمال است. مجمع‌البيان كلمۀ «حنث» را به معناى شكستن عهد و پيمان مؤكد به سوگند مي‌داند، و اصرار در شكستن چنين عهدى را به اين مي‌داند که صاحب عمل به اين عمل ناستوده همچنان ادامه دهد، و به‌هيچ‌وجه دست از آن برندارد (طبرسي، 1372، ج 9، ص 220). بنابراين حنث عظيم به معناي الذّنب العظيم (قمى مشهدى، 1368، ج ‏13، ص 42) گناه عظيم است که وصف به عظيم مبالغه را مي‌رساند (آلوسي، 1415ق، ج 27، ص 144)؛ که با اين تعبير مترفين در زمرۀ اصحاب شمال قرار گرفته‌اند؛ چنان‌که يکي از ويژگي‌هاي اصحاب شمال در آيات قرآن، اصرار بر گناهان آمده است: «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ وَظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ لَّا بَارِدٍ وَلَا كَرِيمٍ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُتْرَفِينَ وَكَانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِيمِ» (واقعه: 41ـ46).
    اما دليل اينکه از حنث به گناه کبيره تعبير مي‌شود بدين جهت است که «حنث» در اصل به معناى هرگونه گناه است؛ ولى در بسيارى از مواقع اين واژه به معناى پيمان‏شكنى و مخالفت سوگند آمده؛ زیرا از مصداق‌هاى روشن گناه است. بنابراين ويژگى اصحاب شمال تنها انجام گناه نيست؛ بلكه اصرار بر گناهان عظيم است؛ چراكه گناه ممكن است احياناً از اصحاب يمين نيز سر زند، ولى آنها هرگز بر آن اصرار نمى‏ورزند و هنگامى‌كه متذكر مى‏شوند، فوراً توبه مى‏كنند.
    مطلبي که بايد توجه داشت اين است که انجام گناه غير از اصرار بر آن است؛ چراكه گناه ممكن است احياناً از اهل ايمان نيز سر بزند؛ ولى آنها هرگز بر آن اصرار نمى‏ورزند و هنگامى‌كه متذكر مى‏شوند، فوراً توبه مى‏كنند. ولي مترفين براساس ارتکاب گناه و تکرار بر آن اصرار مي‌ورزند و به همين سبب است که محبت گناه در دل‌هاشان ريشه مي‌افکند و انجامش برای آنها عادت‌ مي‌شود. در روايتي از امام باقر آمده است: اصرار بر گناه اين است که انسان گناه کند و استغفار نکند و تصميم بر توبه و بازگشت نگيرد: عَنْ أَبِي‌جَعْفَرٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا وَ هُمْ يعْلَمُونَ قَالَ الْإِصْرَارُ هُوَ أَنْ يذْنِبَ الذَّنْبَ فَلَا يسْتَغْفِرَ اللَّهَ وَ لَا يحَدِّثَ نَفْسَهُ بِتَوْبَةٍ فَذَلِکَ الْإِصْرَارُ (کليني، 1375، ج 2، ص 288). با توجه به اين حديث و احاديث ديگر معلوم مي‌شود که اصرار بر گناه وقتي معنا پيدا مي‌کند که توبه و استغفار در پي ارتکاب گناه نباشد. ازاين‌رو مترفين در پي گناهاني که انجام مي‌دهند درصدد توبه و بازگشت از ارتکاب اعمال زشتشان نيستند.
    اين عملکرد مترفين فقط تأثير فردي براي خود آنها ندارد؛ بلکه گناهان آنها گريبان‌گير بقيه افراد جامعه مي‌شود. در روايتي امام صادق مي‌فرمايد: «انّ النّاس ما افتقروا و لا احتاجوو لا جاعوا و لا عروا، الاّ بذنوب الاغنياء»(حرعاملي، 1409ق، ج 6، ص 4)؛ ناداري ناداران، نيازمندي نيازمندان، گرسنگي گرسنگان و برهنگي برهنگان، همه و همه در اثر جنايت توان‌گران است.
    4ـ2. طغيان‌گري
    لازمۀ اجتناب‌ناپذير اتراف و تصاحب ثروت بي‌حساب، طغيان‌گري است. دنيا انسان‌هاي کوته‌بين کم‌ظرفيت را به سبک‌سري، سرکشي و ياغي‌گري وامي‌دارد. چنان‌که در معناي لغوي اتراف گذشت، اتراف، اصرار در سوء‌استفاده از نعمت و زياده‌روي در مصرف است و ازاين‌رو لازمۀ طبيعي اين حالت، سرکشي است؛ چراکه: «اِنّ الانسان ليطغي اَن راهُ استغني» (علق: 6و7)؛ انسان آنگاه که خود را بي‌نياز احساس کند طغيان مي‌کند. طغيان و سرکشي معلول بي‌نيازي و در سايۀ ثروت رشد کردن است و هرکس قدم از جادۀ عدل و صراط مستقيم بيرون نهد، دچار طغيان مي‌شود. چنين شخصي طاغوت ناميده مي‌شود؛ چه طاغوت سياسي باشد، يا طاغوت اقتصادي، اخلاقي، اجتماعي و فرهنگي.
    استکبار و طغيان با ثروت، پيوند ديرينه دارند. ترکيب سلطنت سياسي فرعون، وزارت تزويري هامان و معاونت طاغوت اقتصادي قارون، تصادفي نيست. اين خصلت طبيعي استکبار است که در سرزمين غرور و طغيان مي‌رويد؛ با آب زهرآگين پول و ثروت و خزائن طلا سيراب مي‌شود و به دست باغبانان بدنهادی چون هامان به ثمر مي‌نشيند؛ ثمراتي که براي مستکبران گوارا و براي مستضعفان چون زهر هلاهل است (رهبر، 1362، ص 47).
    مترف مثل کرم ابريشم با اندوخته‌هاي مالي در تلاش است که خود حکم قطعي مرگش را صادر کند؛ زيرا از پيامد مال زياد منهاي تقوا، طغيان در عياشي مستي و سبک‌سري است. در اين صورت، اتراف مقدمۀ عذاب استدراج است. دربارۀ سنت استدراج که در قرآن از آن سخن به‌ميان آمده، گروه مترف را هم مي‌توان داخل کرد؛ زيرا مترفين با کفران نعمت‌هاي الهي و طغيان‌گري، آيات الهي را تکذيب مي‌کنند: «وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ». مرحوم فيض کاشاني در تفسير آيۀ يادشده مي‏گويد: «سنستدرجهم؛ يعني کم‏کم آنان را به هلاکت نزديک مي‏سازيم، تا ناگهان در آن افتند؛ «مِنْ حيث لايعلمون» اين عذاب به‌گونه‏اي است که خود آنان متوجه نمي‏شوند. به اين ترتيب که نعمت زيادي پياپي بر آنان فرو ريخته مي‏شود؛ لذا گمان مي‏برند اين نعمت لطف و احسان خداوند در حق آنهاست. درنتيجه با استفاده از آن نعمت‌ها، روزبه‌روز دچار سرمستي و خوش‌گذراني شده و در گمراهي فرو مي‏روند؛ تا آنجا که عذاب بر آنان حتمي مي‏شود» (فيض کاشاني، 1415ق، ج 1، ص 629.). گرچه در آيۀ شريفه، نامي از مترفان نيست؛ اما نعمت‌هايي که خداوند به ملتي ارزاني مي‏دارد، غالباً در دست ثروتمندان و مترفان است. پشت ‌کردن آنان به نعمت‌ها، سنت استدراج را در پي دارد.
    اميرمؤمنان که در هيچ کاري حيران و متحير نشده است و علم اولين و آخرين نزد اوست، در بعد مستي انسان از نعمت، اعلام تحير مي‌کند و مي‌فرمايد: در عجبم از انسان اگر گرسنه بماند، داد و ناله‌اش گوش فلک را کر مي‌کند؛ اما اگر سير شد خويش و خالق خود را يک‌جا فراموش مي‌کند و اقدام به گردن‌کشي و طغيان مي‌کند: «قَوْلُهُ أَعْجَبُ مَا فِي الْإِنْسَانِ قَلْبُهُ وَ...و اِن افادَ مالاً اطغاه الغني» (ديلمي، 1412ق، ج 1، ص 16)، و اگر مالي به او رسد غنا او را به سرکشي مي‌اندازد.
    5ـ2. عدم احساس مسئوليت
    از اخلاق مترفين مي‌توان به عدم احساس تکليف نام برد؛ که اولين اثر و پيامد آن خشک‌شدن سرچشمه‏هاي عاطفه و نوع‌دوستي در درون انسان است. مترف خوش‌گذران، دلش مرده است؛ نسبت به جامعه و نيازمندان آن، هيچ مسئوليتي احساس نمي‏کند. دردها و غم‌هاي جانکاه دردمندان، در وجدان خفتۀ او تأثيري نمي‏بخشد و او همچنان به ‌طغيان سرگرم است. چنين حالتي در قرآن «بَطَرْ» ناميده شده است، که قبلاً دربارۀ آن توضيح داديم. «كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا» (قصص: 58). چه بسيار سرزمين‎هايي که در معيشت خود به هوسراني و سرمستي پرداختند و ما آنها را هلاک کرديم.
    سبک‌سري و شادي‌هاي کودکانۀ رفاه‏طلبان مترَف، آنان را به لهو و لعب وامي‏دارد. به‌بيهودگي وقت مي‏گذرانند، از حال تهي‌دستان بي‏اطلاع‌اند، و از درد آنان بي‏خبر. در چند جاي قرآن، اين‌گونه شادي که از مال و ثروت زياد و مسئوليت‌‏ناشناسي دست مي‌دهد، نکوهش شده است (قصص: 76ـ77؛ مؤمن: 75؛ شوري: 48؛ ذاريات: 10ـ11؛ حديد: 23). در روايات نيز از آن به «سُکر مال» يعني مستي ناشي از ثروت تعبير شده است. امام صادق به روايت از اميرمؤمنان علي مي‏فرمايد: «السّکر اربع سکرات: سُکر الشراب و سُکر المال و سکر النّوم و سکر الملک» (صدوق، 1362،‏ ج 2، ص 636)؛ مستي چهارگونه است: مستي حاصل از شراب، مستي حاصل از مال، مستي خواب و مستي ناشي از مُلک و مقام.
    شادماني اهل دنيا و ثروتمندان (مترفان) چندان دوام نمي‏يابد، ولي همان‌گونه که قرآن مي‏فرمايد، آنان نمي‏توانند اين حقيقت را دريابند. امام علي در مورد غرور بي‌جاي مترفان که در اثر پياپي بودن نعمت و فراموشي خدا صورت مي‏گيرد، مي‏فرمايد: «کَمْ مِنْ مستدرجٍ بالاحسان اليه و مغرورٍ بالسَّترِ عليه و مفتونٍ بحسن القول فيه و ما ابتلي اللّه‏ احدا بمثل الاملاء له» (نهج‌البلاغه، 1379، حکمت 112)؛ بسا کساني که به احسان و بخشش خداوند به او کم‏کم به عذاب و کيفر نزديک شده و بسا کساني که به پنهان ماندن بدي‌ها بر او فريب خورده و بسا کساني که به جهت گفتار نيک مردم دربارۀ او در فتنه و سختي افتاده است و خداوند کسي را مانند مهلت دادن به او در دنيا آزمايش نکرده است.
    6ـ2. استکبار
    از خصصوصيات بارز اخلاقي طبقه مترفين در برابر خداوند و در مواجهه با مؤمنان که قرآن از آن ياد مي‌کند، ويژگي کبرورزي در برابر آيات الهي و سخن حق است که از رذائل اخلاقي به‌شمار مي‌رود. قرآن استكبار و كبرورزى مترفان را عامل بى‏ثمر ماندن تضرع آنان مي‌داند و وصف حالشان را اين‌گونه بيان مي‌دارد: «حَتّى‏ اذا اخَذنا مُترَفيهِم بِالعَذاب إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ لَا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ انَّكُم مِنّا لا تُنصَرون مُستَكبِرينَ بِهِ سامِرًا تَهجُرون» (مؤمنون: 64ـ67)؛ درحالي‌که در برابر او [پيامبر] استکبار مي‌کرديد، و شب‌ها در جلسات خود به بدگويي مي‌پرداختيد. در اين آيه از استکبار به‌عنوان ويژگي اخلاقي مترفين ياد مي‌کند که نخستين صفت از صفات رذيله در داستان انبياء و آغار آفرينش انسان در قرآن مطرح است و ريشه تمام بدبختي‌ها و صفات زشت انسانى به‌شمار مي‌رود. استكبار، از ماده (كبر) به معناي بزرگ شده است (فيومي، 1405ق، ج 2، ص 208)؛ و (كِبر) را عظمت و كبريا معنا کرده‌اند. بنابراين تکبر و استکبار که از يک ريشه‌اند، به معناى تعظم و بزرگى كردن است (جوهري، 1376ق، ج 2، ص 801).
    (كبر) از حالات و ويژگى‌هاى روحى انسان است كه در ديگر موجودات نيست؛ یعنی خوش آمدن از خـود و درنتيجه خود را برتر و بزرگتر از ديگران ديدن است. (استكبار) دو گونه است؛ يكى تلاش براى بزرگوارى؛ به اينكه آنچه را مى‌خواهد و مى‌طلبد و شرايطى كه براى تـلاش خود در نظر گرفته، پسنديده و زيباست؛ و ديگرى، خودنمايى و اظهار كمالاتى است كه در او نيست؛ و البته ايـن مرسوم است و استكبار در قرآن در تمام موارد استعمال آن، به معناى دوم است (راغب اصفهانى، 1412ق، ص 422).
    اميرمؤمنان در نهج‌البلاغه مترفين را هم‌رديف مستکبرين معرفي مي‌کند و در وصف حال پرهيزکاران، نقطۀ مقابلشان که مترفين باشد را اين‌گونه معرفي مي‌کند: «فَحَظُوا مِنَ‏ الدُّنْيَا بِمَا حَظِيَ‏ بِهِ‏ الْمُتْرَفُونَ‏ وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَكَبِّرُونَ» (نهج‌البلاغه، 1379، ص 509)؛ و بهترين خوراك‏هاى دنيا را خوردند و همان لذت‏هايى را چشيدند كه دنياداران چشيده بودند و از دنيا بهره گرفتند آن‌گونه كه سركشان و متكبران دنيا بهره‏مند بودند. سپس از اين جهان با زاد و توشه فراوان و تجارتى پر سود، به‌سوى آخرت شتافتند. همچنين امام علي در خطاب به معاويه که با بزرگ تصور کردن خود، عليه حضرت طغيان کرده بود، مي‌فرمايد: «فَإِنَّكَ‏ مُتْرَفٌ‏ قَدْ أَخَذَ الشَّيْطَانُ‏ مِنْكَ‏ مَأْخَذَه» (همان، ص 491)؛ همانا تو نازپرورده‏اى هستى كه شيطان بر تو حكومت مى‏كند و با تو به آرزوهايش مى‏رسد و چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد.
    7ـ2. ياوه‏سرايى و بدگويى
    از ويژگي‌هاي برجستۀ اخلاقي که قرآن از مترفان نام مي‌برد، بدگويى و ياوه‏سرايى عليه قرآن و پيامبر است که در جلسات سري که شبانه با هم‌انديشان و هم‌مسلکانشان ترتيب مي‌دادند، از پيامبر و قرآن و مؤمنان بدگويى مى‏کردند «مُستَكبِرينَ بِهِ سامِرًا تَهجُرون» (مؤمنون: 67).
    «سامرا» در آيۀ شريفه از مادۀ «سمر» (بر وزن ثمر) به معناى گفت‌وگوهاى شبانه است (طبرسي، 1372، ج ‏7، ص 179). بعضى از مفسران گفته‏اند معناى اصلى اين ماده، «سايۀ ماه در شب است» كه تاريكى و سفيدى در آن آميخته شده و ازآنجاكه گفت‌وگوهاى شبانه، گاه در سايۀ ماهتاب انجام مى‏شد؛ چنان‌‌كه از مشركان عرب نقل كرده‏اند كه آنها شب‌هاى مهتابى در اطراف كعبه جمع مى‏شدند (فيض كاشانى، 1415ق، ج ‏3، ص 405) و بر ضد پيامبر سخن مى‏گفتند؛ اين واژه در مورد آن به‌كار رفته؛ و اگر مى‏بينيم به افراد گندم‏گون و يا خودِ گندم، «سمراء» گفته مى‏شود، به‌خاطر آن است كه سفيدى آن با كمى تيرگى آميخته شده است (مکارم شيرازي و همكاران، 1371، ج 14، ص 271).
    «تهجرون» هم از مادۀ «هجر» (بر وزن فجر)، در اصل به معناى دورى‌كردن و جدايى است؛ سپس به معناى هذيان‌گفتن مريض نيز آمده؛ چراكه سخنانش در آن حالت ناخوشايند و دوركننده است و نيز هجر (بر وزن كفر) به معناى فحش و ناسزا است كه آن نيز مايۀ دورى و جدايى است. در آيه فوق همين معناى اخير منظور است؛ يعنى شب‌ها تا مدت طولانى بيدار مى‏مانيد و همچون بيماران هذيان مى‏گوييد و فحش و ناسزا مى‏دهيد و اين راه و رسم افراد بى‌منطق و در عين حال ضعيف و زبون است؛ به‌جاى اينكه روز روشن با شهامت بر منطق و دليل تكيه كنند، شب‌هاى تاريك را كه چشم مردم در خواب است، انتخاب كرده و براى پيشبرد اهداف شوم يا تسكين ناراحتي‌هاى درون و گشودن عقده‏ها به ناسزاگويى مى‏پردازند.
    در حقيقت قرآن در اين فراز‌ها مي‌خواهد بگويد که مايۀ بدبختى شما مترفان و عذاب دردناك الهى اين بود كه شما نه شهامت پذيرش حق داشتيد، نه متواضعانه در برابر آيات خدا زانو مى‏زديد و نه بر خورد شما با پيامبر يك بر خورد منطقى و صحيح بود؛ كه اگر چنين بود، راه حق را پيدا مى‏كرديد.
    8ـ2. ممانعت و كارشكنى
    ممانعت و كارشكنى يک نابهنجاري اخلاقي است که مترفان در برابر تبليغ انبياء انجام مي‌دادند. مترفين در برابر خيرخواهان و رسولان الهي با ممانعت از تبليغ انبياء، با وحي الهي و دستورات وحياني به‌طور آشکارا و صريح واکنش نشان مي‌دادند و به‌صراحت در مقام انکار اصل آن برمي‌آمدند. کارشکني آنها به‌حدي بود که انگشت روي حکم و تعليم خاصي نمي‌گذاشتند؛ بلکه مي‌گفتند ما به تمام آنچه شما براي آن مبعوث شده‌ايد، کافريم. ازاين‌رو شيوۀ آنها در برابر تبليغ انبياء ممانعت و کارشکني به‌وسيلۀ امکاناتي بود که تکاثر در اموال و اولاد از جمله آنها به‌شمار مي‌رفت و بدين وسيله خود را از عذاب الهي ايمن مي‌ديدند. با توجه به همين‌ رويه، مي‌توان گفت شيوۀ معمول مترفين، مخالفت با کليۀ اقدامات پيامبران و مصلحان در طول تاريخ بشريت است که همواره با همۀ مظاهر و نماد حق و دينداري مخالفت مي‌ورزند و از هيچ کارشکني در راه اين هدف دريغ نمي‌کنند.
    قرآن بعد از آنکه خبر از ارسال رسل و انذار انبياء مي‌دهد، به رويارويي آنها با پيامبران مي‌پردازد و اقدامات اوليه آنها را در برابر رسولان حق، توصيف مى‌کند و اين‌گونه از كارشكنى مترفين در برابر پيامبران خبر مي‌دهد:
    ـ «مّن وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ» (سبأ: 34و35)؛
    ـ «مترفوها وَكَذَلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ» (زخرف: 23و24).
    در اين آيات ضمن مطالعه سرگذشت پيامبران در قرآن، متوجه مى‏شويم كه گروه مترفين (عياشان طغيانگر) همواره در برابر پيامبران نقش خصمانه‏اى داشته‏اند؛ «وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ»؛ ما هرگاه بيم‌دهنده‏اى «پيامبران» را براى آگاهى اهل قريه‏اى فرستاديم، مترفين قريه گفتند ما به آنچه شما به آن مأموريت يافته‏ايد، كفر مى‏ورزيم. در اين آيه، مخالفت رسمى مترفين با حضرت نوح بيان شده است. نوح پيغمبر بزرگوار براى هدايت يك اجتماع بزرگ برگزيده شد و شب و روز آن مردم را به‌سوى حق دعوت مى‏كرد و آنها را از بت‌پرستى و كارهاى ناپسند نهى مى‏فرمود؛ اما هرچه نوح بيشتر اصرار و الحاح مى‏كرد، كمتر در مردم اثر مى‏كرد. مهم‌ترين گروه مخالف نوح كه سد بزرگى براى ارشاد جامعه بودند، ملأ و بزرگان و اشراف خوش‌گذران بودند، كه هدف نوح را مخالف لجام‌گسيختگى خود مى‏دانستند.
    بنابراين كار مترفين در گذشته، مخالفت با حق و هاديان به حقيقت بوده است؛ كه امروزه نيز اين خطر وجود دارد و اگر استكبار جهاني با مسلمانان و رهبران ديني به ستيزه‌جويي برخاسته‌ است، به اين دليل است كه آنها را مانع خوش‌گذراني خود مي‌بينند. براي آنكه جهادگران اقتصادي از اين آسيب در امان بمانند و خطر اسراف و اتراف‌گرايي، آنها را تهديد نكند، عبرت‌آموزي از سرنوشت دنيا و آخرت مترفان، ضروري است.
    نتيجه‌گيري
    از ويژگي‌هايي اخلاقي که قرآن براي گروه مترفين بيان مي‌دارد مي‌توان نتيجه گرفت که اين گروه، طبقۀ اجتماعي خاصي هستند که انحرافات اخلاقي بسياري دارند که در رأس آنها رفاه‌طلبي و مصرف‌زدگي به‌خاطر سوءاستفاده از نعمت‌هاي الهي است. شادخواهي وخوش‌گذراني مترفين براي آن است که مترفين‏ تنعم‌پرست‏ با در اختيار گرفتن امکانات مادي و مراکز قدرت، آن را در مسير لذت‌جويي و عيش و نوش هرچه بيشتر در اين دنيا به‌کار مي‌برند. نتيجۀ اين امر، سرکشي و طغيان و شيوع اخلاق رفاه‌طلبي و بي‌بندوباري در جامعه است. شيوع اين اخلاق از ناحيۀ رفاه‌طلبان باعث ايجاد جرياني در جامعه مي‌شود که پيامدهاي منفي و زيانباري را به‌همراه دارد که علاوه بر خود، ديگران را به وادي گمراهي مي‌کشاند. در جوامع امروزي با توجه به رشد روزافزون تکنولوژي و گسترش امکانات رفاهي، خطر شيوع اين اخلاق بيش‌ازپيش احساس مي‌شود و اهميت پيدا مي‌کند تا جايي‌که اين بي‌اخلاقي به طبقۀ خواص که در رأس آنها، عالمان و دانشمندان قرار دارند، شيوع پيدا کرده است؛ و با سوءاستفاده از علم و عالمان ديني و خريداري و به‌خدمت ‌گرفتن آنها، بسياري از ارزش‌هاي الهي به انحراف رفته، ضدارزش مي‌شوند. ازاين‌رو قرآن کريم به نکوهش زندگي مترفانه مي‌پردازد و خطر گرفتار شدن به چنين اخلاقي را در آيات متعدد گوشزد کرده و عاقبت چنين افرادي را رويارويي با خدا، انبياء، و مؤمنان مي‌داند که براي حفظ منافع خود به نبرد با دين الهي مي‌روند و درنهايت به عذاب سخت الهي گرفتار مي‌شوند.

    • نهج‌البلاغه، 1379، ترجمة محمد دشتي، قم، مشهور.
    • آلوسى، سيدمحمود، 1415ق، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، تحقيق على عبدالبارى عطيه، بيروت، دارالكتب العلميه.
    • الهامی، داوود، 1376، «مترفین»، مکتب اسلام، ش 5.
    • ابن‌شعبه حراني، حسن‌بن علي، 1404ق، تحف العقول، قم، جامعة مدرسين.
    • ابن‌فارس، احمدبن زكريا، 1966م، معجم مقاييس اللغة، تحقيق محمدهارون عبدالسلام، مصر، طبع البابي الحلبي.
    • ابن‌منظور، محمدبن مكرم، 1414ق، لسان العرب، بيروت، دارصادر.
    • جوهري، اسماعيل‌‌بن حماد، 1376ق، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربية، تحقيق و تصحيح احمد عبدالغفور عطار، بیروت، دار العلم للملايين.
    • حرعاملي، محمدبن ‌حسن، 1409ق، وسائل الشيعه، قم، مؤسسة آل‌البيت.
    • خسروى حسينى، سيدغلامرضا، 1375، ترجمه مفردات، تهران، مرتضوى.
    • ديلمي، حسن‌بن محمد، 1412ق، ارشاد القلوب إلى الصواب، قم، شريف الرضي.
    • راغب اصفهانى، حسين‌بن محمد، 1412ق، المفردات في غريب القرآن، دمشق، دارالعلم.
    • رهبر، محمدتقي، 1362، استکبار و استفعاف در قرآن، تهران، سازمان تبليغات اسلامي.
    • صدوق، محمدبن علي، 1362، الخصال، تصحيح على‌اكبر غفارى، قم، جامعة مدرسين.
    • طباطبائي، سيدمحمدحسين، 1374، تفسير الميزان، ترجمة سيدمحمدباقر موسوى همدانى، قم، جامعة مدرسين.
    • طبرسي، فضل‌بن حسن، 1372، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصر خسرو.
    • فراهيدى، خليل‌بن احمد، 1409ق، كتاب العين‏، چ دوم، قم، هجرت.
    • فيض کاشاني، ملامحسن، 1415ق، تفسير صافي، تهران، الصدر.
    • فيومي، احمدبن محمد، 1405ق، مصباح المنير، قم، هجرت.
    • قرشى، سيدعلى‌اكبر، 1371، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه.
    • قمى مشهدى، محمدبن محمدرضا، 1368، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ترجمة حسين درگاهى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
    • کليني، محمدبن يعقوب، 1375، کافي، تصحيح و تعليق علي‌اکبر غفاري، تهران، دارالکتب الاسلاميه.
    • مخدومی، علی و محمد کاویانی، 1398، «تحليل روان‌شناختي مترفين و عالمان فاسد به‌عنوان دو گروه مرجع در قرآن کريم»، اسلام و پژوهش‌های روان‌شناختی، سال پنجم، ش 2 (12)، ص 111ـ130.
    • مصطفوى، حسن، 1360، التحقيق في كلمات القرآن الكريم‌، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب.
    • مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، 1371، تفسير نمونه‏، چ دهم، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
    • هاشمیان‌فرد، زاهد، 1386، «نقش ملأ و مترفین در تهدید امنیت جامعه»، نگرش راهبردی، ش 88، ص 29ـ54.
    • هیئت تحریریۀ مجلۀ جهاد، 1360، «مترفین سوداگران ضدتوحید»، جهاد، ش 24، ص 32ـ34.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مریدیان، حمید، قنبریان، علی.(1402) نقد اخلاق مترفین از منظر قرآن. فصلنامه معرفت، 32(6)، 75-84

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حمید مریدیان؛ علی قنبریان."نقد اخلاق مترفین از منظر قرآن". فصلنامه معرفت، 32، 6، 1402، 75-84

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مریدیان، حمید، قنبریان، علی.(1402) 'نقد اخلاق مترفین از منظر قرآن'، فصلنامه معرفت، 32(6), pp. 75-84

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مریدیان، حمید، قنبریان، علی. نقد اخلاق مترفین از منظر قرآن. معرفت، 32, 1402؛ 32(6): 75-84