اخلاق و عرفان اسلامي
اخلاق و عرفان اسلامي
استاد محمّدتقي مصباح
چكيده
از جمله ويژگيهايي كه خداوند متعال در سوره فرقان براي عبادالرحمان بيان ميكند، اهتمام به صلاح خانواده و فرزندان است. اين سيره پسنديدهاي است كه در قرآن كريم به حضرت ابراهيم عليهالسلام نسبت داده شده است. عبادالرحمان از خدا ميخواهند كه زن و فرزندشان را مايه چشمروشني آنان قرار دهد.
علاقه به همسر و فرزند، ميل و غريزهاي طبيعي است كه موجب بقاي نسل بشر است. فلسفه وجودي اين ميل طبيعي، تشكيل خانواده، تسكين و آرامش اعضاي خانواده در پرتو آن است. با شكلگيري خانواده، ميان همسران و فرزندان، مودّت و رحمت به وجود ميآيد. اين دو رمز و راز پويايي و نشاط خانوادههاست.
بايد مواظب بود كه اين دو در خانواده به افراط و تفريط دچار نشود. تفريط در محبت و مودّت در خانوادهها، مايه تلاشي خانوادهها و رويآوري اعضاي خانواده به انواع رفتارهاي نابهنجار است؛ همانگونه كه محبت بيش از حد، در بسياري اوقات موجب منع از انجام تكليف ديني ميشود. ملاك و معيار، اعتدال در محبت و مودّت است، به گونهاي كه مانع از انجام تكاليف ديني نشود.
كليدواژهها: قرهالعين، چشمروشني، محبت، مودّت، ناسپاسي نعمتهاي الهي، اعتدال.
اهتمام به صلاح خانواده
«وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاما» (فرقان: 74)
بحث درباره آيات آخر سوره فرقان و در وصف عبادالرحمان بود. در ادامه، اين آيه به دو موضوع ديگر پرداخته است: يكي اهتمام عبادالرحمان به خانواده، و دوم اهتمام آنان به صلاح و پيشرفت جامعه. در مورد ويژگي اول عبادالرحمان ميفرمايد: «وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ»عبادالرحمان كساني هستند كه گفتار، منش و خواستههاي آنان اين است كه در دعاهاي خود از خدا ميخواهند: «از همسران و فرزندانمان نور چشمي به ما ببخش.»
اينكه بندگان شايسته خدا، به صلاح خانوادههاي خود اهتمام داشته باشند و بخواهند فرزندان و همسرانشان، همسران و فرزنداني صالح باشند، اين شيوه انبيا، صالحان و به تعبير قرآن عبادالرحمان است. اين شيوه از جمله سيره حضرت ابراهيم عليهالسلامبوده است. از جمله فرازهاي برجسته زندگي حضرت ابراهيم عليهالسلام، كه تا روز قيامت ماندگار است، بناي كعبه است كه به كمك فرزندش حضرت اسماعيل عليهالسلامآن را ساختند. قرآن نقل ميكند: آنگاه كه اين پدر و پسر مشغول ساختن خانه خدا بودند، اينگونه دعا ميكردند: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَكَ.»(بقره: 128) آنان در حالي كه مشغول خدمت بزرگ و شايستهاي بودند و ميدانستند كه خداي متعال به اين كار رضايت دارد و دعايشان را هم در اين حال اجابت ميكند، دعا ميكردند. دعاي حضرت ابراهيم عليهالسلام اين است كه خدايا من و اسماعيل را مسلم قرار بده؛ يعني تسليم خودت گردان. به اين هم اكتفا نميكند، ميفرمايد: «وَ مِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَكَ.»؛
ذرّيه ما را هم امت مسلمان قرار بده.
مقام حضرت ابراهيم عليهالسلامدر قرآن بسيار بالاست. در روايات داريم كه خداي متعال ابتدا مقام نبوت و رسالت را به حضرت ابراهيم اعطا كرد، بعد مقام خلّت را؛ «وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً.» (نساء: 125) بعد از اين سه مقام، مقام امامت را به آن حضرت اعطا نمود. آن حضرت براي اينكه به مقام امامت برسند، شرايطي لازم بود و ميبايست امتحان شوند. اگر در امتحان الهي موفق ميشدند، آنگاه امامت به او اعطا ميشد: «وَإِذِ ابْتَلَي إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ»(بقره: 124) خدا حضرت ابراهيم را در چند مورد آزمايش كرد و او همه را به درستي و كمال انجام داد و خوب و سرافزار هم از اين امتحانات بيرون آمد. «فَأَتَمَّهُنَّ.»(بقره: 124) آنگاه كه امتحانات تمام شد و او از اين امتحانات سرافزار بيرون آمد، خدا پاداشش را اينگونه قرار داد: «قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاما.»(بقره: 124) اين اوج مقام و منزلت ابراهيم نزد خداي متعال است كه پس از مقام نبوت، رسالت و خُلّت، يك مقام والايي به او داده شد. اين مقام، پس از پيروزي در امتحانات الهي به او عطا شد. آن حضرت پس از دريافت اين مقام و منزلت، فورا به خداي متعال عرض كرد: «وَ مِن ذُرِّيَّتِي»(بقره: 124)؛ خدايا! به فرزندان من هم اين مقام ميرسد؟ پاسخ شنيد: «قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»؛ اين مقام به همه كس داده نميشود، به كساني كه اهل ظلم و گناه نباشند، اين مقام اعطا ميشود. به هر حال، اين سيره حضرت ابراهيم عليهالسلاماست كه همواره در فكر صلاح خود و ذريّه و خانوادهوخاندان خويشاست و اينازويژگيهاي برجسته عبادالرحمان است كه همواره به فكر خانوادهشان هستند.
چشمروشني عبادالرحمان
اما تعبير «هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ» به چه معناست؟ ابتدا سؤالي مطرح است و آن اينكه علاقه به زن و فرزند چه نوع علاقهاي است و تا چه اندازه مطلوب است؟ آيا به راستي اين علاقه به هر درجهاي كه باشد، مطلوب است؟ اما پيش از هر چيز بايد گفت: در فارسي ما تقريبا معادل «قرهالعين» را داريم. برخلاف بسياري از واژههاي عربي، كه معادل آن در فارسي عينا پيدا نميشود. البته، متقابلاً در فارسي هم واژههايي هست كه عينا معادل آن در عربي نيست، اندكي با هم تفاوت دارد. به هر حال، مفهوم «قرهالعين» تقريبا همان است كه ما در فارسي ميگوييم: چشم روشني. در ادبيات فارسي چشم روشني، نهايت سرور و شادي از يك كار، و حالت رضايت از چيزي را نشان ميدهد. به فرزند هم ميگويند: نورچشمي. يعني انسان وقتي نگاهش به شخصي يا چيزي بيفتد، همين موجب شادي او ميشود. گويا يك نوري در دلش ميتابد و بيدرنگ چشمش برق ميزند. در عربي هم، «قرهالعين» همين معنا را دارد. واژه «قرهالعين» يا نور چشم، سه بار در قرآن استعمال شده است: يكي در همين جاست. يكي هم در اوصاف بندگان بسيار شايسته خداست. در سوره سجده، آمده است: «... تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفا وَ طَمَعا وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ...»(سجده: 16و17) ميفرمايد: بندگاني كه وقتي آيات خدا برايشان خوانده ميشود، به حال سجده به روي زمين ميافتند. اين يكي از اوصاف بندگان خداست. يكي از اوصافشان هم اين است كه از بستر گرم بلند ميشوند و مشغول راز و نياز با خدا ميشوند: «تَتَجَافَي جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ» پهلوها از بستر تهي ميكنند، بستر را رها ميكنند و راز و نياز با خدا ميكنند. يكي هم اين است «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ» از آنچه روزيشان دادهايم، در راه خدا انفاق ميكنند. اين سه تا وصفي است كه در آيه سجده براي اين بندگان شايسته خدا ذكر شده است. در ادامه ميفرمايد: كساني كه اين سه وصف را دارند، هيچ كس نميداند كه خدا چه روشني چشمي برايشان مهيا كرده است. اينها پاداش عملشان است. نعمتهايي را كه مزد اعمال آنان است، كم و بيش بيان ميكند: «جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ»(بقره: 25) بهشتي كه نهرها در آن جاري است؛ يا (وَ زَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ»(دخان: 54) ازدواج با حوريان بهشتي؛ و يا «وَ فَوَاكِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ»(مرسلات: 42)؛ «وَلَحْمِ طَيْرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ»(واقعه: 21) طبيعي است آن ميوهها و نعمتهاي بهشتي با نعمتهاي دنيايي بسيار تفاوت دارد. ولي در نهايت، يك شِمايي از آن را انسان ميتواند درك كند. ولي اين آيه ميفرمايد: هيچ كس نميداند كه خدا چه روشني چشمي برايشان مهيا كرده است. در روايت هم داريم كه ميفرمايد: «و لا خطر علي قلب بشر»؛1 بر قلب هيچ انساني خطور نكرده؛ يعني فهم بشر عاجز از اين است كه اصلاً بتواند تصورش را هم بكند. انشاءاللّه اگر شمهاي از آن روزي ما شد، آنگاه در بهشت لذت واقعي آن را خواهيم چشيد.
به هر حال، قرآن ميفرمايد: هيچ كس نميداند كه اين چشمروشني چيست. «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ»معلوم ميشود اين قرهالعين بسيار بالاتر از نعمتهاي ديگر است. ساير نعمتها را كم وبيش ميتوان فهميد، اما اين چشمروشني، كه خدا براي اين بندگان خاص خود قرار داده، هيچكس نميتواند تصورش را هم بكند.
بحث از «چشم روشني» در قرآن، در داستان حضرت موسي عليهالسلام هم آمده است. وقتي حضرت موسي عليهالسلاممتولد شد، به الهام الهي، مادرش او را در صندوقي قرار داد و در نهر انداخت. نهر او را آورد در كاخ فرعون، و فرعونيان او را گرفتند. فرعونيان دنبال چنين افرادي ميگشتند. چون فرعون شنيده بود كه فرزندان بنياسرائيل براي او خطر جدي محسوب ميشوند. از اينرو، بچههاي پسر را ميكشت. از آنجايي كه همسر فرعون نازا بود و بچهدار نميشد، او همين كه چشمش به اين طفل افتاد، آنچنان محبت او در دلش افتاد كه بيتاب شد و به شوهرش گفت: مبادا اين طفل را بكشي! او را نگه دار فرزند ما شود. ما كه بچه نداريم، اين طفل فرزند ما ميشود و چشم من و تو با او روشن ميشود: «قُرَّتُ عَيْنٍ لِّي وَلَكَ»(قصص: 9) بنابراين، موسي عليهالسلامبراي فرعون و زنش چشم روشني است!
در اين آيه هم، مؤمنان و عبادالرحمان از خدا ميخواهند كه خدايا همسران ما را مايه چشمروشني ما قرار ده؛ يعني همسري نصيبمان كن كه مايه چشمروشني ما شود؛ يعني بالاترين خواسته ما از او تأمين شود. همچنين فرزندان ما به گونهاي باشند كه مايه چشمروشني ما باشند. هيچ نگرانياي از آنان نداشته باشيم. همين كه نگاهمان به آنان ميافتد، شاد شويم. اين خواستهاي است كه عبادالرحمان از خداي متعال دارند.
فلسفه چشمروشني زن و فرزند
در اينجا اين سؤال مطرح ميشود كه اينگونه دعا كردن و اين ويژگي عبادالرحمان، نشانه اين است كه آدمي بايد علاقه زيادي به زن و فرزند داشته باشد؛ چراكه بندگان خوب و شايسته خدا از او ميخواهند كه همسري و فرزندي داشته باشند كه مايه خوشحالي و چشم روشني آنان باشد. فلسفه اين كار اين است كه انسان به طور طبيعي يك ميل غريزي به همسر و به فرزند دارد. اين حكمت الهي است كه خدا بر انسان چنين ميل غريزي را قرار داده است، بخصوص در مورد همسر كه مايه بقاي نسل انسان ميشود. اگر چنين ميلي در انسان نبود، انسانها حاضر نميشدند سختي زندگي خانوادگي را تحمل كنند. آن ميل طبيعي، كشش غريزه و لذت جنسي است كه موجب ميشود انسان سختيهاي زندگي و خانوادگي را تحمل كند. در نتيجه، نسل بشر باقي ميماند؛ يعني من و شما محصول اين حكمت الهي هستيم. اگر خدا در پدران و مادران ما چنين ميل غريزي را قرار نداده بود، من و شما به وجود نميآمديم. چه حكمتي از اين بالاتر؟ فلسفه وجودي اين غريزه طبيعي در انسان اين است كه نسل بشر تداوم و تكثّر پيدا كند. علاوه بر اين، خداي متعال براي استحكام خانوادهها، ميان همسران و فرزندان مودّت و محبت برقرار ميكند. قرآن ميفرمايد: «وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً» (روم: 21) اين مودّت و رحمت، غير از آن كشش غريزي است. بعد از اينكه فرد همسر شايسته خويش را انتخاب كرد، محبت بين آنان به وجود ميآيد. ميل غريزي، موجب انتخاب همسر و تشكيل خانواده ميشود. پس از آن، ميان همسران مودّت و محبت به وجود ميآيد كه مايه استحكام خانوادههاست. بنابراين، مقتضاي حكمت الهي اين است كه چنين محبتي بين مرد و زن، بين همسران، و بين پدر و مادر با فرزندان به وجود آيد تا چرخه زندگي بچرخد و خانواده تشكيل شود و از خانواده، اجتماع پديد آيد.
متأسفانه خانواده، در دنياي صنعتي امروزي با آسيبهاي فراواني مواجه است. امروزه زندگي ماشيني و پيشرفته صنعتي موجب تضعيف خانواده و ارتباطهاي خانوادگي شده است؛ واقعيتهايي كه با اندك تأمّل در جهان پيرامون ميتوان به آن پي برد. بشر امروز قدر اين رحمت و نعمت الهي را ندانست و به خاطر لذتهاي زودگذر دنيايي و كسب ثروت و شهرت، نقش خانواده در زندگي اجتماعي بسيار كمرنگ شده است. زن و مرد در جوامع غربي، اغلب هريك به دنبال لذايذ زودگذر دنيايي خود هستند و روابط خانوادگي از هم گسسته است. امروز در جوامع غربي، همجنسبازي و ازدواج دو همجنس قانوني شده است. آنگاه بچهاي هم از جايي ميآورند و اين بچه عضو خانواده آنان ميشود و در اسناد هم ثبت ميشود كه اين بچه متعلق به اينهاست و از آنان ارث ميبرد. شهرداري هم، در جاهايي كه رشد جمعيت منفي است، به آنان كمك مالي ميكند كه از بچه نگهداري كنند. اين ميوه زندگي بر اثر ناسپاسي از نعمتهاي الهي به وجود آمده است.
پيامد ناسپاسي از نعمتهاي الهي
مودّت و رحمتي كه خدا بين همسران و يا پدر و مادر و فرزندان قرار داده، اگر از حد خودش فراتر برود و افراطي شود، دچار انحراف خواهد شد. ديگر آن اهدافي كه براي آن، خانواده را تشكيل داده و آن حكمتي كه خدا براي آن حكمت، اين محبت را قرار داده، تأمين نميشود و انسانها به كمال مطلوب نخواهند رسيد. همانگونه كه فقدان محبت و مودّت، كه ناشي از انحراف از فلسفه واقعي تشكيل خانواده است، آسيبزاست، محبت افراطي هم موجب انحراف است و آسيبي ديگر است كه برخي ديگر از خانوادههاي امروزي دچار آن هستند.
اگر پدر و مادري محبت افراطي به فرزند داشته باشند، آن فرزند درست تربيت نميشود، لوس، بيهنر و سربار ديگران بار ميآيد، از خود شخصيتي ندارد، هويت ندارد، و وابسته به ديگران است. علت آن هم، همان محبتهاي افراطي پدر و مادر است. اگر محبت پدر و مادر كنترل شده و تحت ضابطه نباشد، همان محبتي كه بايد مايه حيات انساني باشد، مايه بدبختي آنان خواهد بود. همانگونه كه فرزندان محروم از محبت پدر و مادر ممكن است جنايتكار بار بيايند، محبت بيش از حد هم موجب ميشود كه فرزند وابسته، بيعُرضه و لوس تربيت شود و سربار ديگران شود؛ نه به درد خودش بخورد، نه به درد ديگران.
اعتدال؛ رمز بقا و پويايي خانوادهها
در اينجا هم مثل بسياري از عرصههاي زندگي، اعتدال لازم است؛ افراط و تفريط هر دو انحرافي است. گاهي اوقات، محبت افراطي موجب ميشود كه انسان از انجام تكاليفش باز بماند. اگر محبت زن و فرزند بر قلب انسان احاطه پيدا كرد، جايي كه بين بهرهبرداري از اين محبت و انس گرفتن با زن و فرزند، با انجام يك تكليف ديني با هم تزاحم پيدا كنند، چون اين محبت غالب است، آن تكليف طرد ميشود. آيه شريفه ميفرمايد: «قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَ أَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَ مَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»(توبه: 23) همان محبتي كه خدا قرار داده و حكمت آفرينش، آن را اقتضا ميكند، و اگر آن نباشد، زندگي به هم ميخورد، و نه نسلي باقي ميماند و نه جامعه سالمي تشكيل ميشود، اگر از حد خودش گذشت، زن و فرزند از خدا و جهاد در راه خدا محبوبتر خواهند شد؛ و وقتي كه بايد برود جهاد، علاقه به زن و فرزند مانع از انجام جهاد ميشود. از اينرو، محبت افراطي موجب بدبختي انسان ميشود، موجب ترك واجب ميشود؛ ترك واجبي كه مصالح اسلام را به خطر مياندازد. اينجاست كه خداي متعال تهديد ميكند، تهديد عجيبي! «فَتَرَبَّصُواْ حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ» (توبه: 24) منتظر باشيد تا خدا فرمانش را صادر كند و به حسابتان برسد! شما به خاطر علاقه به زن و فرزند، جهاد را رها ميكنيد، انفاق را ترك ميكنيد! از اينرو، افراط در محبت به زن و فرزند هم نوعي خطر محسوب ميشود. بنابراين، هرچند زن و فرزند خوب، نور چشمي محسوب ميشوند، اما محبت به آنان بايد در حد اعتدال باشد. اعتدال يعني حد وسط كمّي، يعني محبت به گونهاي باشد كه اگر با تكاليف الهي تزاحم پيدا كرد، محبت زن و فرزند بر محبت خدا فائق نيايد و مانع انجام تكليف الهي نشود.
تكاليف ديني كه با محبت به زن و فرزندان تزاحم پيدا ميكنند، بسيارند: گاهي انسان بايد در جبهه شركت كند، علاقه به زن و فرزند ممكن است مانع از آن شود. گاهي بايد به تحصيل علوم ديني و يا تبليغ ديني بپردازد، اما علاقه به زن و فرزند مانع ميشوند. اين چنين محبتي مطلوب نيست. اين محبتها در حدي مطلوب است كه تزاحم با تكليف واجب نداشته باشد. اگر مزاحم شد، خود همين موجب بدبختي انسان ميشود.
بنابراين، در محبت به همسر و فرزندان توجه به نكاتي چند ضروري است: اولاً، در بعضي جاها تأكيد شده كه مواظب باشيد گاهي زن و فرزندتان ميتوانند دشمن شما باشند! خيال نكنيد همين كه يك رابطه عاطفي بين شما، زن و فرزندتان برقرار شد، همواره موجب خوشي زندگي و موجب برقراري دوستي و محبت و صميميت خواهد بود. قرآن ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَ أَوْلَادِكُمْ عَدُوّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِن تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»(تغابن: 14) و يا ميفرمايد: «إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ»(تغابن: 15) اول هشدار ميدهد كه فكر نكنيد همواره هر همسر و فرزندي، به طور مطلق، موجب سعادت انسان است. نه، گاهي ممكن است افرادي باشند كه منافع شخصي و لذت ماديشان وقتي با لذتهاي همسر يا پدر و مادرشان تزاحم پيدا كرد، خودشان را مقدّم ميدارند. به ويژه در دنياي صنعتي و جوامع مادي امروزي كه عواطف انساني و وفاداري نسبت به پدر و مادر و يا نسبت به فرزند تضعيف شده است. در گذشته هم كمابيش بوده و اتفاق ميافتاده كه همسري دشمن همسرش باشد، فرزندي دشمن پدر و مادرش بشود! زماني كه پدر و مادري ـ مثلاً ـ مسلمان ميشدند، فرزند كافر ميماند يا بعكس. گاهي هم پدر و مادرها به دليل تعصبات، آداب و سنّتهاي قومي كافر ميماندند، فرزندان مسلمان ميشدند. در اينجا، اين رابطه عاطفي بين پدر و مادر با فرزندان از بين ميرفت و در خانواده تضاد و كشمكش به وجود ميآمد. در اين صورت، براي فرزندان اين شبهه پيش ميآيد كه حالا كه والدين كافر شدند، ما ارتباطمان را با آنان حفظ كنيم، يا با آنان قطع رابطه كنيم و اين عاطفه طبيعي و فطري را ناديده بگيريم؟ ميفرمايد: اين كليت ندارد، گاهي ممكن است كه همسرهاي شما در واقع دشمن شما باشند، صرف اينكه همسر، فرزند و يا پدر و مادر شما هستند، اين نسبت نبايد موجب شود كه شما هميشه به آنان وابسته باشيد و راه آنان را ادامه دهيد، و يا اينكه از آنها فاصله نگيريد، جدا نشويد، براي اينكه اهل يك خانواده هستيد. اينها هيچيك ملاك نيست. ملاك را بايد حق و باطل قرار داد؛ مادامي كه ارتباط با آنان به دين شما ضرري نميزند، رابطه خود را حفظ كنيد. حتي اگر پدر و مادر مشرك شدند، جوان مؤمن و مسلمان بايد رفتارش با پدر و مادرش خوب باشد، ولي در اينجا نبايد از او تبعيت كند.«وَ إِن جَاهَدَاكَ عَلي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفا»(لقمان: 15) در امور دنيوي با آنان خوشرفتاري كنيد، اما مواظب باشيد تحت تأثير افكار و عقايد كفرآميز آنان واقع نشويد.
اما اينكه انسان بر عواطفش مسلّط باشد و بداند كجا عاطفهاش را اعمال كند و كجا نكند، اين هنر بزرگي است. انسان بايد قدرت زيادي داشته باشد كه احساسات و عواطفش را كنترل كند و تابع عقل و شرع باشد. به طور طبيعي، كساني كه رابطه قوي عاطفي با همسر يا فرزند و يا با پدر و مادر خود دارند، در مواردي توجه ندارند، اين رابطه حالت افراطي پيدا ميكند. محبت به همسر و فرزند مانع از انجام تكاليف واجب ميشود. در حالي كه اگر تكليف واجب متعيني است، رضايت آنان در انجام اين تكليف شرط نيست. بايد سعي كنند كه اين محبتها به گونهاي نباشد كه مانع تكليف شرعي شود. بايد تلاش كرد كه حب و بغضها، حب و بغضهاي منطقي، معقول و مشروع باشد و از حد اعتدال خارج نشود. همانگونه كه افراط آن ضرر دارد، نبودن و كم بودنش هم مشكلاتي ايجاد ميكند.
بنابراين، همواره رعايت جانب اعتدال لازم و ضروري است. حد اعتدال محبت نيازمند آموزش است. بندگان شايسته خدا همواره مواظب هستند كفه محبت زن و فرزند از محبت خدا سنگينتر نشود. نمونه آن در اين فرمايش اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهجالبلاغه است كه ميفرمايد: «و لقد كنا مع رسول اللّه صلياللهعليهوآله نقتل آبائنا و ابنائنا و اخوالنا و اعمامنا.»،2 آن حضرت در مقام سرزنش اصحاب خود ميفرمودند: شما به خاطر روابط خانوادگي و رعايت مسائل قومي و منافع عشيرهاي و امثال اينها، نميآييد درست بجنگيد، در آن جايي كه بايد بجنگيد، در جنگ شركت نميكنيد، جدّيت نميكنيد. ميفرمايد: ما در زمان پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله و در ركاب آن حضرت با پدران، فرزندان، دائيها و عموهايمان هم ميجنگيديم. وقتي وظيفه ديني ايجاب كند و افرادي عليه اسلام قيام كنند، بايد با دشمن اسلام مبارزه كرد. پدر، برادر، يا عمو تفاوتي ندارد، هر كه ميخواهد باشد؛ دشمن اسلام است، بايد با او جنگيد. بعد ميفرمايد: «فلما رأي اللّه صدقنا انزل بعدونا الكبت و انزل علينا النصر»3 وقتي خدا ديد ما راست ميگوييم و با دشمن خدا ميجنگيم و در اينباره، محبت قوم و خويش و دوست و آشنا مانع از انجام وظيفه نميشود، آنگاه زبوني و شكست را بر دشمن و پيروزي و نصرت را بر ما نازل كرد. در ادامه ميفرمايد: «و لعمري لو كنا نأتي ما اتيتم لما قام للدين عمود و لا اخضرّ للايمان عود.»4 حضرت به اصحاب خود ميفرمايد: اگر بنا بود ما هم مثل شما باشيم و مثل شما رفتار ميكرديم، «لما قام للدين عمود»؛ خيمه دين برپا نميشد «و لا اخضرّ للايمان عود»؛ و شاخه درخت ايمان نميروييد. اينكه ميبينيد ديني باقي مانده و خيمه اسلام سرپاست، همه رهين آن فداكاريهايي است كه ما كرديم. با دشمن دين جنگيديم، هرچند از بستگان نزديك بودند. چون باطل بودند، با آنان جنگيديم. اين همان صدقي است كه خدا از ما ميخواهد. اطاعت امر خدا كرديم. وقتي ثابت كرديم كه راست ميگوييم، خدا هم ما را پيروز كرد. اساسا اگر بخواهد ديني باقي بماند، ايماني باشد، نيازمند چنين مرداني آهنيناراده و فداكار هستيم كه در مقام انجام وظيفه از هيچ چيز نترسند، و ملاحظه احدي را هم نكنند. اگر در انجام تكاليف الهي بخواهيم ملاحظه پدر، فرزند، دوست، آشنا، باند، حزب، جناح سياسي و همسايه را بكنيم، چيزي از اسلام باقي نميماند.
پس محبت به فرزند، پدر، برادر و خواهر امري مطلوب و نعمتي الهي است و موجب بقاي نسل، بقاي خانواده و سرانجام تشكيل جامعه صحيح ميشود. اما اگر همين امر از حد خود فراتر رفت و دلبستگي شديد آورد، به گونهاي كه مانع از انجام تكاليف اجتماعي، بخصوص جهاد و اجراي عدالت شد، اثر معكوس دارد. نمونه آن اميرمؤمنان عليهالسلام در مقام جنگ و جهاد، و نيز در مقام اجراي عدالت درباره دخترش است. فرزند ايشان يك گردنبند گِلي و كمارزش از بيتالمال عاريه گرفته بودند كه در يك جشن عروسي از آن استفاده كنند و بعد آن را برگردانند. ضمانت هم كرده بودند كه اگر ضرري به آن رسيد، جبران كنند. به اصطلاح، «عاريه مضمونه» بود. زماني كه اميرالمؤمنين عليهالسلام از موضوع آگاه شدند كه حضرت زينب عليهاالسلاماز بيتالمال چنين گردنبندي را براي يك يا دو روز عاريه گرفتهاند، ايشان را مؤاخذه كردند. بعد هم فرمودند: دخترم! اگر نبود كه اين گردنبند را به عنوان عاريه مضمونه گرفته بودي، اولين دستي كه در اسلام به جرم دزدي بريده ميشد، دست تو بود! آن حضرت نگاه نميكند كه دختر اوست. فردا ميگويند: دختر رئيس مسلمانها دزدي كرده است. حسن احكام اسلام به همين است كه با مجرم برخورد ميكند و او را مجازات ميكند، هرچند دختر علي عليهالسلام باشد. در بسياري جاها كه ملاحظاتي در كار دخالت ميكند، همين تساهل و ملاحظات موجب ميشود كه كساني از مؤاخذه و عقوبت در امان بمانند، و همين موجب ميشود كه آبروي اسلام و نظام اسلامي از بين برود. اعتبار اين نظام به اين نيست كه چون فلان شخص با كسي نسبت دارد، بايد امنيت داشته باشد. اعتبار و آبروي نظام به اين است كه مجرم مجازات شود، هر كه ميخواهد باشد.
بنابراين، محبت به فرزند و زن، يا دوستان اگر در حدي باشد كه مانع از انجام تكليف الهي شود، مطلوب نيست و موجب سقوط انسان ميشود. همين محبتي كه نعمت بزرگ الهي است و موجب بركات و سعادتهايي در دنيا براي انسان ميشود، اگر از حد اعتدال خارج شد، آثار ناگواري براي انسان پديد ميآورد.
-
پى نوشت ها
1ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 171، باب 23، روايت 113.
2ـ شرح نهجالبلاغه، ج 2، باب 35، ص 243.
3ـ همان، ج 4، ص 33، ب 55.
4ـ همان، ج 3، ب 52، ص 346.