انتخاب عقلاني در آموزههاي اسلامي
انتخاب عقلاني در آموزههاي اسلامي
حسن خيري 1
چكيده
در اين نوشتار، با رويكرد جامعهشناختي، بر اساس آموزههاي اسلامي، جايگاه و مؤلّفههاي انتخاب عقلاني مورد بررسي قرار گرفته است. رويكرد نظري تحقيق بر اين پيشفرض استوار است كه دين با محوريت تكليفمداري براي تكامل انسان تشريع گرديده است. از اينرو، هويّت انسان واكاوي شده و منطبق با نظريه «فطرت»، نقش دين هماهنگي و ساماندهي تعامل قواي دروني و تعامل اجتماعي ميباشد، به گونهاي كه ساختار و فضايي را ايجاد ميكند كه با ارائه نگرش و توسعه مفاهيم، زمينهساز انتخاب عقلاني ويژه دينمداري ميگردد.
كليدواژه ها: انتخاب، دين، عقلانيت، هويّت انساني، حبّ ذات، آگاهي، احساسات.
مقدّمه
در اين نوشتار با اين پيشفرض، كه لازمه تكليفمداري در دينداري، كنش ارادي و اختياري است و دين با ارائه ساختار ارزشي و هنجاري، زمينهساز و فراهمكننده بستر كنش و جهتدهنده نگرشها و توسعهدهنده مفاهيم است، بر آن هستيم تا مؤلّفههاي كنش عقلاني در ساختار اجتماعي منبعث از دين را ترسيم نماييم و جايگاه عقل به عنوان يكي از ساحتهاي وجودي انسان، و انتخاب عقلاني به عنوان يكي از رويكردهاي رايج در جامعهشناسي را از منظر اسلام واكاويم. بدين منظور، نخست به بررسي هويّت انسان و خاستگاه عقل در ساحت وجودي و هويّتي انسان پرداخته و سپس به مفهوم «عقلانيت» از منظر برخي انديشمندان اشاره نموده و در پايان، برداشت خود را از موقعيت عقل و انتخاب عقلاني و مؤلّفههاي عقلانيت از منظر اسلام ارائه ميدهيم.
چيستي دين
دين به عنوان معادل «Religion» مفهوم فراگيري است كه به كلّيت دين، پيش از تجلّي خارجياش تعلّق ميگيرد. تا زماني كه برداشتها و تلقيات متفاوت از دين واحد در قالب گروههاي كلامي مجزّا شكل نگرفته و رسميت اجمالي و تفصيلي نيافته، هنوز چيزي به عنوان مذهب به ظهور نرسيده است. 2
ابن رشد «وحي» را متمّم و مكمّل علوم عقلي و وظيفه فلسفه را بررسي عقلاني آموزههاي ديني ميدانست. وي با توجه به پذيرش معاني تأويلي قرآن، قلمرو وسيعي براي دين قايل ميشد. ابن طفيل، فيلسوف اندلسي، قلمرو دين را حقايقي ميدانست كه به سعادت انسانها
منجر ميشوند. سهروردي قلمرو دين را مشتمل بر دنيا و آخرت ميدانست و آخرت را غايت دنيا معرفي ميكرد. 3 دانشمندان زيادي مانند يونگ، ويليام جيمز، و آلكسيس كارل نظريه «فطري بودن دين» را مطرح كردهاند. 4
تحويلگرايان سعي ميكنند باور ديني را از طريق ارجاع به مبادي غيرديني، مانند وضع رواني افراد، مقتضيات اجتماعي، شرايط اقتصادي و مناسبات قدرت تبيين نمايند. تعاريف تحويلگرايانه از دين را به دوره آغازين مطالعات دينپژوهي در غرب، كه به شدت از انديشههاي اثباتگرايانه متأثر است، نسبت ميدهند. 5
شلاير ماخر را در غرب، به وسيله رويكرد شهودياش نسبت به دين، به عنوان ناجي دين ميشناسند؛ چراكه با مستقل و آزاد ساختن دين از فلسفه و علم و متّكي نمودن آن بر قلب و احساس به جاي انديشه و عمل، موجب گرديد قلمرو و معيارهاي تشخيص درستي و حقّانيت دين از ديگر حوزهها منفك گردند و از دستاندازيهاي منتقدان جسوري كه بيمحابا متعرّض ساحت قدسي آن ميشوند، در امان بماند. 6
اثباتگرايان دين را حامل خرافات و جهل و حاوي عناصر بر جاي مانده از گذشته بدوي بشر ميدانند. پارسونز گرچه به اين رويكرد پايبند است، ولي اعتقاد دارد: دين ميتواند ارزشها را بيافريند، هنجارها را شكل دهد، نقشها را سازمان دهد و رهنمودي كلي براي نظامهاي اجتماعي، شخصيت و رفتار ارائه نمايد. 7
نزد دوركيم، دين متمايزكننده امور تقدّس از نامقدّس است كه براي حفظ انسجام اجتماعي كاركردي ويژه دارند. بر اين اساس، وي درصدد يافتن جايگزينهاي مناسبي براي دين بود تا بتواند خلأ دين در عصر صنعتي را جبران نمايد. به عبارت ديگر:
از نظر دوركيم، ذات دين عبارت است از: تقسيم جهان به دو دسته نمودار مقدّس و غيرمقدّس... مقوله ديني بر اساس تمايز در بخش جهاني، بخش غيرمقدّس و بخش مقدّس ساخته شده است... دين آفرينش جمعي است. پس مذهب مستلزم وجود امر مقدّس، سپس سازمان يافتن باورهاي مربوط به امر مقدّس و بالاخره، مستلزم مراسم و اعمالي است كه به نحوي كم و بيش منطقي، مشتق از باورها هستند. «مذهب» عبارت است از: دستگاهي همبسته از باورها و اعمال مربوط به امور مقدّس... . آدميان هيچگاه، جز جامعه خودشان چيز ديگري را نپرستيدهاند.8
در ديدگاه ماركسيسم دين مانعي بود كه بايد جاي خود را به دين عرفي «توسعه سوسياليستي» ميداد. 9
روانشناسان ديني بر كاركردهاي دين در تسكين آلام و كاهش نوميدي بشر در زندگي اجتماعي و افزايش تحمّلپذيري و تمكين همراه با آرامشخاطر، غلبه بر ترس از مرگ، فراهم آوردن كانوني براي اتّكا و سرسپردگي و سرانجام، دستيابي به نوعي تشفّي رواني و ايجاد شخصيت همساز تأكيد كردهاند. 10 رودلف اتو و آندريوگريلي عنصر جداكننده دين از شبه دين را احساس هيبت و تكريم همراه با خشيت نسبت به امر مقدّس ديدهاند. برخي نيز فصل مفارق ميان اين دو مقوله قرين را در عنصر ايمان يافتهاند. 11
كليفورد گيرتز، دينپژوه نمادگرا، معتقد است: نمادهاي ديني مانند اشيا و مكانهاي مقدّس، اعمال مناسكي و سرگذشتهاي قدّيسان، كلان نمادهايي (ماكرو سيمباليك) هستند كه در تفسير معناي زندگي به فرد كمك ميكنند. وي دين را نظامي نمادين ميداند كه از طريق مفاهيم مدوّن، نظم عمومي موجود، خلقها و انگيزههاي پايدار، گسترده و پرقدرتي در مردمان پديد ميآورد و آن را با چنان هالهاي از حقيقت ميپوشاند كه گويي تنها واقعيت ممكن است. همچنين او معتقد است: نمادها، به ويژه نمادهاي مناسكي قادرند فضا و شرايطي براي گروندگان پديد آورند كه در آن، به شناخت عميقتري از واقعيات نايل گردند.
نمادگراياني همچون گيرتز و برگر آراء خويش را بر پيشفرضهايي درباره معناداري و نظم جاري در جهان استوار ساختهاند. بر همين اساس، برگر ميگويد: دين كوشش جسورانهاي است براي آنكه سراسر گيتي براي انسان معنادار شود. وي تحت تأثير گيرتز، دين را مجموعهاي از صورتها و اعمال نمادين ميداند كه بشر را به موقعيتهاي غايي هستي مرتبط ميسازند. اين رويكرد دين را يك واقعيت فينفسه و يك امر حقيقي ميداند و ضمن جدّي گرفتن نقش دين، بر اهميت نمادها و رفتارهاي ديني در زندگي بشري تأكيد مينمايد. 12
بيز (1994) بر اين اعتقاد است كه دين حول محور «ذات برين حضور مطلق خدا» سامان يافته است. 13 دين موجود متعالي را مطرح ميسازد تا به جهان دروني معنا دهد و اين همسو با ديدگاه گيرتز است كه ميگويد: دين توضيحدهنده مسئله معناست كه از محدوديتها و تنگناهاي آدمي (اخلاقي، جسمي روحي) نشأت گرفته و انسان آن را به صورت پريشاني، رنج، پايانپذيري، مرگ، بيعدالتي و شر تجربه ميكند. 14
استوارت هوور معتقد است: دين مجموعهاي از نمادهاي نظامهاي اعتقادي است كه از لحاظ فرهنگي معنادارند و نيز محل تلفيق اين نمادها با يكديگر است؛ زيرا دين در تمام زواياي انديشه و عمل آدمي حضور دارد و يكي از موضوعات اصلي نظريههاي فرهنگ و جامعه به شمار ميآيد. دين به صراحت، با ابعاد تجربي و هستيشناسي وجود، يعني با ابعاد هستي و معنا سروكار دارد. دين با قرار دادن حيات فردي در متن هدفي كيهاني و وسيعتر، به زندگي او معنا ميدهد. دين آنگونه كه به طور سنّتي تلقّي ميشود، محدود به رويدادهايي كه در قلمرو مقدّس رخ ميدهند، نيست، بلكه بخشي از فرهنگ است كه تصوير قابل قبولي از نظام حاكم بر هستي ارائه ميدهد. از اين منظر، دين و فرهنگ تفكيكناپذيرند و آنچه مقدّس تلقّي ميشود ـ به گفته لاندباي ـ ميتواند متغيّري به شمار آيد كه دامنه آن از امري ذاتي تا امري كاركردي را دربر ميگيرد. 15
ماكس وبر دين را مبناي انگيزش و محرّكي براي فرد و جامعه ميدانست كه در فرايند توسعه صنعتي، ضروري بود. وي معتقد بود: روند عقلاني شدن اعتقادات ديني موجب انتقال از اديان چند خدايي به يكتاپرستي شده است. نقطه عزيمت بشر، جهان سراسر مقدّس و سرشار از موجودات قدسي بوده و سرمنزل نهايي او جهاني است افسونزدايي شده و به غايت، عقلاني كه فاقد هر نوع قدسيت و فرهمندي است. 16
وبر اديان را به رستگاري و شريعتي تقسيم كرده است، به گونهاي كه اديان رستگاري معطوف به آخرتند و اديان شريعتي معطوف به ارج نهادن به دنيا. 17
ارنست ترويلكه دين را اساس اخلاقي مثبت ميدانست كه در ايجاد نظم نوين اجتماعي مؤثر بود. 18
عملگرايان مهمترين عنصر مميّز دين را نه ابعاد اعتقادي و معرفتي و نه جنبه عاطفي آن، بلكه وجه رفتاري و آييني دين دانستهاند؛ چنانكه مارت، يكي از دينپژوهان متمايل به اين گرايش، ميگويد: در بسياري از فرهنگها، آنقدر كه دين در رقص تجلّي پيدا ميكند، در فكر و انديشه متجلّي نميشود. 19
الكس دوتوكويل معتقد است: در آمريكا اين دين است كه مردم را در جهت روشنگري و تنوير افكار هدايت كرده و از طريق رعايت قوانين الهي است كه انسان به آزادي و جامعه به دموكراسي رهنمون گرديده است. 20
وجودگراياني همچون كيير كگارد، بيش از داشتن اعتقادات، بر زيستن مؤمنانه تأكيد دارند. آنان معتقدند: هدف اصلي دين آن است كه انسان را به نوعي زندگي خاص ملتزم سازد و به سوي سعادت ابدي و آرماني بخواند. 21 وي معتقد است: انسان با گذار از دو عالم حس و عقل، به عالم عشق رسيده و اين همان مرحله ديني است كه از پس مراحل زيباييشناختي و اخلاق سر برآورده است. او اصولاً براي دين چهار جنبه برشمرده است:
- 1. عقيده ديني كه جنبه شناختي و معرفتي آن است.
- 2. مناسك ديني كه جنبه شعائري و عبادتي آن است.
- 3. سازمان ديني كه جنبه اجتماعي و تعلّق كلياتي آن است.
- 4. تجربه ديني كه جنبه معنوي و فردي دين به شمار ميرود. 22
رابرتسون دين را به دين تجزّيگرا و ديناندماجي تقسيم كرد، به گونهاي كه دين در حالت تجزّيگرا، در بهترين وضعيت و در گستردهترين صورت خويش، نهادي است در كنار ديگر نهادهاي اجتماعي و عرفي جامعه، و دين در حالت اندماجي، در تمامي اجزا و عرصههاي جامعه حضور تأثيرگذار دارد. از دين يهود، زرتشت و اسلام به عنوان اديان اندماجي نام بردهاند و بوديسم، مسيحيت و آيين ماني را از اديان تجزّيگرا به شمار آوردهاند. اديان اندماجي علاوه بر توجه به فرد، به مسائل جامعه مؤمنان نيز حسّاسند، و حال آنكه اديان تجزّيگرا به شدت فردي و درونگرايانهاند. رابرتسون جوهر دين را فراگذاشتن از تجربه روزانه ميدانست؛ اما كانت تماميت دين را در اخلاق خلاصه كرده كه نياز مردم به داشتن سلوك اخلاقي، آنها را متوجه دين و خدا ساخته است. از اينرو، در دين اخلاقي كانت پرستش، مناسك و كليسا جايي ندارند. 23 سرانجام آنكه:
اسلام يك دين قانونگرا، فراگير و همهجانبه است، نه به معناي رسمي، بلكه به اين معناي اخلاقي كه اللّه يك خداي دربرگيرنده همهجانبه است كه ميتواند قواعدي را براي هر جنبه از زندگي... مقرّر دارد.24
دين مجموعهاي از باورها، ارزشها و هنجارهايي است كه از جانب خدا براي بشريت نازل شده تا ساحتهاي وجودي انسان را در مسير تكامل و سعادت دنيا و آخرت جهت دهد و چگونه زيستن را به او بياموزد. در اين منظر، تكامل انسان مستلزم فهمي درست از هستي و اعتقاد به لزوم گزينشگري مناسب و اقدام مطابق با آن است «وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ...»بر اين اساس، ميتوان دين را مجموعهاي از اعتقادات، اخلاق و احكام دانست كه براي زندگي معقول و حكيمانه از سوي خداوند حكيم براي بشرِ داراي قدرت انتخاب عقلاني ارائه گرديده است.
هويّت انساني
بنابر نظريات فطرت، انسان دستكم در اين دنيا و پيش از رسوخ ملكات مختلف در جان او، نوع واحدي است و داراي هويّت و ماهيت مشترك است. اين نوع واحد، بينشها و گرايشهايي دارد كه در تمام دورانها، در همه مكانها و جامعهها با او و درون اوست.25
انسان داراي قوا و استعدادهاي فراواني است كه در طول زندگي خود، با اختيار و انتخاب و ارادههاي دمادم به آنها فعليت ميبخشد. در واقع، انسان در صحنه حيات و زندگي، خود را ميسازد و به خود شكل ميدهد. انسان تمام آنچه را ميتواند داشته باشد، از آغاز ندارد و همه آنچه را ميتواند باشد از آغاز نيست، بلكه چونان مادهاي است كه صورتهاي بسيار متفاوتي را ميتواند واجد شود و فعليتهاي بسيار گوناگوني را در خود بپذيرد. صدرالمتألّهين ميگويد: بدان كه در هيچ نوعي از انواع موجودات، اختلافي كه در افراد بشر يافت ميشود، وجود ندارد، و اين بدان سبب است كه ماده انساني به گونهاي آفريده شده است كه در آن استعداد انتقال به هر صورتي از صور و اتصاف به هر صفتي از صفات تحقق دارد. 26
بر اساس ديدگاههاي برخي از انديشمندان اسلامي، همچون شهيد سيد محمّدباقر صدر، صاحب كتاب فلسفتنا، اساس حركت انسان حب ذات است، 27 و ذات انسان را ابعاد شناختي، عاطفي ـ احساسي و انگيزشي و با استعداد اختيار و قدرت گزينش مجموعهاي تحت عنوان «قلب» را شكل ميدهد كه در روز نخست، پاك و مصفّاست. آدمي در فضاي دروني خود نيز ـ همانند فضاي بيروني ـ در تعامل است؛ تعامل با خويشتن، تعامل با ادراك يا احساس و عواطف ادراكي كه از فطرت و استعدادهاي انساني سرچشمه گرفته يا ادراكي كه سخنگوي غرايز و نهادههاي زيستي آدمي است. هر يك از اينها فضاي تعامل و عرصه وجودي خاص خود را ميطلبد. نابسامانيها و تعارضات اجتماعي و فضاي بيرون از ذهن افراد ميتواند ريشه در رفتار نابسامان دروني افراد داشته باشد. نقش دين براي ديندار و جامعه ديني، نقش ايجاد سازگاري و هماهنگي فضاي دروني و بيروني است. هماهنگسازي نيروهاي دروني و همسانسازي آنها بر عهده دين است. همانگونه كه باورها، ارزشها و هنجارهاي جامعه فرهنگ جامعه را ميسازند، ادراكات و احساسات و عواطف و رفتار آدمي نيز هويّت او را ميسازند؛ همانگونه كه مجاري فرهنگساز در جامعه ميتوانند متنوّع و متعدّد باشند، مجاري هويّتساز فردي نيز ميتوانند متعدّد باشند. تعدّد در صورتي كه هماهنگ نباشد منجر به بحران و بيخانماني هويّت ميگردد. تعارض هويّتهاي طولي و عرضي از جمله نابسامانيهايي است كه ممكن است در اثر قرار گرفتن در فضاهاي متفاوت بروز نمايد. تضاد بين نهادههاي زيستي (غرايز) و استعدادهاي انساني (عقل ـ كه «ما عُبَدِ به الرحمن» 28 است ـ و جهل ـ كه حاكي از بهرهگيري از قوّه ادراكي بدون وجود شرايط ادراكي و در نتيجه، خطاي ادراكهاي تصوري و تصديقي است و تضاد احساسات الهي و احساسات برخاسته از وساوس شيطاني است) وجود دارد، به گونهاي كه گاهي احساسات نادرست موجب مسدود شدن راه عقل ميگردند؛ «حبّ الشيء يُعمي و يصم»، 29 در حالي كه احساسات درستْ تمامِ دينداري تلقّي ميشود؛ زيرا بر پايه عقل استوارند؛ «هل الدين الا الحبُّ.» 30
علّامه طباطبائي معتقد است:
آنچه از تقدّم حس بر عقل در نظر حكماي اسلامي گفته شده، مربوط به ادراكات تصوري است، ولي در باب تصديقات ترديدي نيست كه پارهاي از قضاوتهاي عقلي از مجراي حسّي وارد ذهن نميگردد. بنابراين، ميتوان مدعي بود كه تمام معقولات به تدريج، پيدا ميشود و از محسوسات آغاز ميشود؛ و تمام معقولات، حتي بديهيات اوليه، يك نوع وابستگي به محسوسات دارند.31
«ادراكات فطري» به معناي ادراكاتي است كه همه اذهان در آنها يكسان هستند؛ يعني همه اذهان واجد آنها هستند و همه اذهان مانند يكديگر آنها را واجدند؛ از قبيل اعتقاد به وجود دنياي خارج كه حتي سوفسطاييان نميتوانند در حاق وجود خود، منكر آن شوند.
حس، عقل، شهود و وحي ابزارهاي شناخت هستند و شناختي كه از حواس آدمي حاصل ميگردد، زمينهساز تحقق معرفت تحليلي است. بنابراين، معرفت تحليلي متأخّر از تجربههاي حسّي و زيستي است و بايد در مسير زندگي تبلور يابد. تبليغات و تربيت و فضايي كه انسان در آن زندگي ميكند ممكن است زمينه آن معرفت را فراهم آورد و ممكن است استعداد بالقوّه به فعليت نرسد و به جاي آن، ابعاد هيجاني، احساسي و عاطفي انسان رشد نمايد. رشد قواي ادراكي و شناختي، رشد ابعاد عاطفي و احساسي مطابق خود را به دنبال دارد. از اينرو، فرمودند: «هل الدين الا الحبُ.» دين جز دوست داشتن نيست، با اينكه «اوّلُ العلم معرفة الجبّار» 32 است.
پس راه صحيح هويّتسازي آن است كه حواس و ديگر مجاري هويّتساز، كه به پشتوانه حواس تقويت ميگردند و نيز تجارب دروني انسان، كه موجبات شهود و ورود به عالم غيب را فراهم ميكنند، در پرتو فضاي مستعد در پرورش اينگونه امور تحقق يابند. در فضاي مشحون از تجارب ناهمگون، قلب خالص به وجود نميآيد. وجود تمايلات و گرايشهاي مختلف در وجود آدمي، او را كانون تعارض و تضاد نموده است و اين كشمكش دايمي در وجود وي وجود دارد تا او به مرحله عصمت برسد. تجارب حسّي انسان ميتوانند به احساسات و عواطف ناشايست و درك و شعور نامطلوب رهنمون گردند؛ همانگونه كه ميتوانند به احساسات و عواطف شايسته و درك و شعور مطلوب منجر شوند. ادراكات نيز زاينده احساس و عواطف هستند و از اين گذر، هويّت آدمي شكل ميگيرد. محيط ميتواند احساسات و عواطف دگرخواهانه، جمعگرا، ايثارگرا و آخرتگرا در او ايجاد نمايد، به گونهاي كه عشق او در شهادت باشد، و ميتواند او را به دنيا مشغول دارد يا احساسات التقاطي و ناپايدار در او فراهم آورد؛ ميتواند او را پيشرفتگرا و آيندهگرا به بار آورد، يا او را به گذشته خود دلخوش كند و به وضع موجود قانع گرداند؛ او را در مسيري مشخص هدايت نمايد يا او را در حركتي نامفهوم و مبهم سرگردان كند.
رسيدن به هويّت كامل در اين فضا، متوقف بر آن است كه شكلگيري هويّت آدمي گام به گام و متناسب با استعداد و توان و تمهيد مقدّمات هويّتيابي صورت پذيرد.
به دليل آنكه حواس آدمي مجراي ورود اطلاعات هستند و حواس پيش از عقل و ادراك، با احساسات و عواطف قرابت دارند، آگاهي عملي مبتني بر احساسات و عواطف از نظر سهولت دريافت، بر آگاهي نظري، كه نيازمند تأمّل است، تقدّم دارد و در بيشتر مردم، آگاهي در همين حد باقي ميماند. بدينروي، احساسات و عواطف انگيزشزا بوده، محرّك آنها در كُنش به شمار ميروند.
وانگهي، به دليل آنكه مبناي احساسات و عواطف ميتواند از غرايز «نهادهاي زيستي انسان» يا از احساسات و عواطف مبتني بر دريافتهاي مبتني بر شناخت عقلاني برخيزد و احساسات و عواطف مبتني بر نهادههاي زيستي در دسترس همگان قرار دارند، در صورتي كه ابعاد شناختي انسان فعّال نگردند تا مبتني بر آنها گرايشهاي انساني زايش يابند، احساسات و عواطف مبتني بر نهادههاي زيستي انساني تحريك ميشوند و مبناي گرايش انسان قرار ميگيرند و مبتني بر آنها شوق به حركت (انگيزش) توليد ميگردد.
عقلانيت از منظر برخي جامعه شناسان
برخي از محققان و دين پژوهان به نظريه «انتخاب عقلاني» روي آوردهاند تا شيوههايي را تبيين كنند كه به واسطه آنها افراد با استفاده از متن نمادها و منابعي كه اندوخته بازار دين را تشكيل ميدهند، نظام اعتقادي خود را ايجاد كنند. و به قول بيبي (1987)، دين را به شكل بستهبندي شده درآورند. وارنر (1993) اين فرايند را با موضوع «شكلگيري هويّت» مرتبط ميداند. 33
برخي معتقدند: ظهور تجدّد ناشي از استقلال كامل عقل از شرع و مباني وحياني بوده و خرد توانسته است به استقلال و اصالت خود پي ببرد و ظهور گزارههاي عقلاني پايههاي عصر جديد را بنياد نهد. 34
هربرت ماركوزه اشاره ميكند: ايده خرد ضرورتا ضددين نيست. از منظر خرد، جهان ميتواند آفريده خداوند باشد و سامان آن هم ميتواند خدايي و عنايتمند باشد. اما اين امر نبايد انسان را از حق صورتبندي جهان طبق نيازها و دانش او محروم سازد. معناي «جهان به گونه عقلي» نخست مستلزم آن است كه جهان را ميتوان با كُنش دانش انسان دريافت و دگرگون كرد. 35
برخي معتقدند: اگر هر پژوهشگري استقلال عقل از مباني شرعي و الهيّات را در مغرب زمين علت اصلي انديشه تجدّد بداند ناخودآگاه در تناقضي آشكار فرو ميرود. 36
ماكس وبر در تعريف «عقلانيت»، ميان دو نوع متمايز از عقلانيت تفاوت قايل شده است: عقلانيت معطوف به هدف و عقلانيت معطوف به ارزش. اين دو مفهوم دقيقا متناظر با دو نوع كُنش هستند. عقلانيت معطوف به هدف يا عقلانيت صوري ويژگي كُنش در جهان نوين است كه بر پايه حسابگري و فنسالاري استوار است و نتيجه آن افسونزدايياز جهانو درنهايت،ايجاد«قفسآهنين» است.
استفن كالبرگ از چهار نوع عقلانيت خارجي در تحقيقات وبر پرده برميدارد:
1. عقلانيت عملي 37
آن نوع روش زندگي است كه شامل ديدگاهها و قضاوتهاي معطوف به تلاش دنيوي ميشود و صرفا با مصالح و منافع كاملاً شخصي و فردي متناظر است. عقلانيت عملي با هر چيزي فراتر از روال عادي زندگي به مقابله برميخيزد و مردم را به سمتي سوق ميدهد كه نسبت به تمام ارزشهاي غيرعملي، مذهبي و حتي آرمانپردازيهاي دنيوي بدگمان شوند. اين عقلانيت مخالف «عقلانيت نظري» است.
2. عقلانيت نظري 38
كوشش شناختي و ادراكي است كه ترجيحا واقعيتها را از طريق مفاهيم فوقالعاده انتزاعي و مجرّد شناسايي ميكند و شناخت حاصل از آن شناختي مفهومي است، نه شناختي كه از طريق كُنشها حاصل شده باشد. عقلانيت نظري فرايندهاي شناختي مجرّدي همچون قياس منطقي، برهان، استناد به علّيت و موارد مشابه آنها را دربر ميگيرد. عقلانيت نظري به سطوح شناختي و نظري توجه دارد.
3. عقلانيت ذاتي 39
به قول ريتزر، اين نوع عقلانيت شبيه عقلانيت عملي است و شامل بهترين روشها براي رسيدن به اهداف مورد نظر در داخل يك نظام ارزشي سازگار ميشود. هدف با توجه به خاستگاه مذهبي يا ملّي، ميتواند داراي ماهيت ارزشي باشد؛ همانند آنچه وبر از اخلاق پروتستان شرح ميدهد و معتقد است: در برخي فرهنگها و نظامهاي ديگر نيز وجود دارد.
4. عقلانيت رسمي يا صوري
اين نوع عقلانيت داراي دو ويژگي بسيار مهم است: اول اينكه در آن، هم اهداف و هم وسايل در بيشتر بخشها عقلانياند. ديگر آنكه اين نوع عقلانيت داراي حالت ساختاري ـ اجتماعي است و در آن، هم اهداف و هم وسايل به شكلي كاملاً جمعي در سطح مقرّرات اجتماعي و قواعد كاربردي جامعه وارد شده، اعضاي جامعه را از بيرون به شكل الزامآوري تحت سيطره خويش ميگيرند. در جوامع جديد، نهادهاي اجتماعي، به ويژه ديوانسالاري و نظام سرمايهداري، عاملان عمده بسط اين عقلانيت هستند. 40
به زعم ريتزر، نظام عقلاني صوري، كه وبر آن را شاخص جهان نوين ميداند و بر ديگر عقلانيتها چيرگي يافته، چندان هم معقولانه نيست؛ زيرا توزيع احتمالي سه نوع ديگر عقلانيت را ناديده يا دستكم ميگيرد. 41
5. عقلانيت شديد
ريتزر از اصطلاح ديگري تحت عنوان «عقلانيت شديد» نام ميبرد. عقلانيت شديد نظامي است كه هر چهار نوع عقلانيت صوري، ذاتي، عقلي و عملي را دربر ميگيرد. بهترين مثال يك نظام عقلاني شديد و مزايايش، صنعت ژاپني، به ويژه شركتهاي بزرگ اتومبيلسازي آن، است. از لحاظ عقلانيت ارزشي، صنعت اتومبيلسازي ژاپن بر ارزشهاي همگاني ژاپني مانند اطاعت فرد از گروه تكيه كرد. اين وضعيت موجب گريز از «از خودبيگانگي» شد كه در جهان نوين مبتني بر عقلانيت صوري، شاهد آن بوديم. در اين جهان، به عقلانيت فكري اهميت دادند و مهندسان را گرامي داشتند. در نتيجه، از توانايي كاركنان با هوش به خوبي استفاده كردند و در نهايت، از عقلانيت عملي كاركنانشان استفاده كردند. «گروههاي كيفيت» نمونه اين عقلانيت است كه در اوقات فراغت، كاركنان گرد هم جمع ميشوند و درباره كار خود صحبت ميكنند.
وبر سرچشمه غيرعقلانيت را در زندگي عاطفي و عادتهاي سنّتي بشر ميداند و معتقد است: تا زماني كه كُنشگران در بند احساسات و انفعال رواني باشند، از ورود به قلمرو عمل عقلاني محرومند. وي از «غير عقلانيت جهان اخلاقي» نام ميبرد. اين مفهوم از يكسو، به جهان ارزشي، و از سوي ديگر، به امور خارقالعاده و غيرمتعارف اشاره دارد كه در ذهن كُنشگران نوعي انتظار بيجا نسبت به ظهور برخي پيامدهاي نامتعارف و شگفتانگيز به وجود آورده است. به اعتقاد وي، جهان ما عرصه مقابله اهداف غايي و ارزشهاي نژادي، ملّي و ديني است كه به دليل كثرت و تنوّعشان، به غير عقلانيت ميدان ميدهند. تعارض ارزشها اصليترين منشأ غيرعقلانيت از نظر وبر است. هواداران اخلاق اعتقادي، انسانهايي اصولي، با تقوا و مهذّبند كه بر اساس احساس تكليفشان عمل ميكنند و هيچ ملاحظهاي نسبت به عواقب آنچه انجام ميدهند، ندارند. اما هواداران اخلاق مسئوليت به پيامدهاي رفتار خود توجه ميكنند. از اينرو، بين اين دو اخلاق تعارض و تضاد در ميگيرد. 42
هابرماس از رشد مبالغه آميز عقلانيتابزاري و آسيبهاي وارد شده از اين ناحيه بر جامعه غربي به شدت انتقاد كرد. به اعتقاد او، با وجود آنكه عقلانيت ابزاري رشد و گسترش چشمگيري داشته، ولي عقلانيت ارزشي رشد چنداني نداشته است. ارزش يا غايات كُنش، كه امكانات كُنشگر را مصروف خود ميسازند، همچنان اصلاح نشده و غيرمعقول مانده و غالبا به جهان ماقبل نوين تعلّق دارند.
بنابراين، صاحبان زر و زور و تزوير با ايجاد شرايطي ايدئولوژيك يا مشروعسازيهاي مصنوعي، سلطه و قدرت خويش را بر جامعه حاكم ميكنند. در واقع، جهان نوين با سير تكبُعدي در جهت عقلانيت ابزاري به بنبست رسيده و راه برونرفت آن، عقلاني كردن ارزشها و غايات حيات بشري است. بدينروي، او مدرنيته را طرحي ناتمام اعلام ميكند. 43
هابرماس عواملي مثل مشروعسازيها، انواع ايدئولوژي، سلطه عقلانيت ابزاري و عملكرد علم و فناوري به مثابه ايدئولوژي را موجب تحريف ارتباط معرفي ميكند. وي بر «توافق آزادِ» رها از سلطه و خردمندانه و جمعي براي تحقق كُنش ارتباطي و جامعه مطلوب تأكيد ميكند. چنين جامعهاي بر تفاهم در كُنش مبتني است. وي از كُنش ابزاري (وسيلهاي) به عنوان كُنش كاملاً فردي و خويشتنانديشانه و مصلحتگرا نام ميبرد كه در تقسيم كالبرگ، «عقلانيت عملي» خوانده شد، و در مقابل، از كُنش استراتژيك سخن ميگويد كه همان «عقلانيت رسمي» كالبرگ است. وي ملاك حق و باطل و خير و شر را «تفاهم آزاد» ميداند. از اينرو، حقيقت مطلق و ثابت را كنار ميزند تا راه بر سلطه جديد بسته شود. 44
در حقيقت، هابرماس سنّت سكولاريسم و ماديانديشي را كامل ميكند و سعي مينمايد بقاياي ارزشهاي ماقبل تجدّد را از جامعه خارج كند.
توجه هوركهايمر و آدورنو نيز به خصومت و تعارضي است كه ميان دو مفهوم عقل وجود دارد و اين نقطه عزيمت آنان است. عقل عملي در آزادي از قيد و بندهاي تحميل شده از بيرون مندرج است و به معناي زندگي خوب ـ هم خصوصي و هم جمعي ـ براي افراد و نيز شهروندان است.
عقل ابزاري در كنترل فني طبيعت يافت ميشود. عقل ابزاري از لحاظ فكري در علوم طبيعي و به لحاظ عملي در فناوري نوين عيان ميشود. آنچه آدميان آموختهاند اين است كه چگونه با استفاده از عقل ابزاري بر طبيعت و ساير انسانها تسلّط يابند. روشنگري به اثباتگرايي، اقتدارطلبي و چيزي كه فاشيسم اوج آن است، تبديل شده است. پيروزي عقل ابزاري، دستيابي به عقل عملي را ناممكن ميسازد. ماركوزه بر همين اساس، نتيجه ميگيرد كه عقل ابزاري و نيز جامعهاي كه اصل راهنماي آن بازده فني است، بالقوّه خود ـ ويرانگر است. 45 هر قدر خرد در پيشرفت علم و فناوري بيشتر پيروز ميگشت، بر آزادي انساني سهلانگارتر ميشد. بدينسان، عناصر انتقادي و آرماني خرد به تدريج، از ميان رفتند و در آيينهاي ضديتآميز پناه گرفتند. فيلسوفانِ نماينده طبقه متوسط، به ويژه لايب نيتز، كانت و نيچه، عقلگرايي فلسفيشان را با فردگريزي زشت و روابط اجتماعي سازش دادند و خرد آزادي بشري را به حدّي تحريف كردند كه اين دو مثل دو روح يا دو ذهن مجزّا از هم درآمدند و به يك پديده دروني تبديل شدند، به گونهاي كه با واقعيتهاي بيروني كاملاً سازگار شدند، حتي اگر اين واقعيات با خرد و آزادي متناقض بودند. 46
پارهتو با طرح «كُنش منطقي»، داوري ناظر آگاه را براي پذيرفتن اينكه كُنش منطقي است، لازم دانسته و اشتباه در محاسبات را نيز موجب خروج كُنش از ويژگي منطقي شمرده و بر اين باور است كه اهداف ارزشي و اعتقادي كه ريشه در ماورايي دارند، نميتوانند هدف كُنش منطقي قرار گيرند؛ چراكه آزمايش در مورد آنها قابل اعمال نيست. بر اين اساس، كُنشهاي سنّتي، عاطفي و مذهبي را از دايره كُنشهاي منطقي خارج ميكند. او كُنشهاي آزاديخواهانه، عدالتجويانه و حقوقمدار را كُنش منطقي نميداند؛ چراكه هرگز تحقق چنين وعدههايي را عملي نميداند.
هگل مراحل حسي، ادراك فهم و عقل را براي سير تكامل ذهن انسان مطرح ميكند و سه مرحله اول را موضوع بخش اول كتاب پديده شناسي روح و مراحل پيدايش و پيشرفت عقل را موضوع بخش دوم اين كتاب قرار داده است. مفاهيم «ديالكتيك، تكامل (تحوّل)، آزادي و خرد» به شكلي منظم در دستگاه فكري هگل به هم تنيده شدهاند تا تكليف بسط نظريه او را به انجام رسانند كه وي در فرجام كار اعلام ميكند: ماهيت انسان آزادي از خردمندي است. 47
پير بورديو از جمله جامعهشناسان مشهوري است كه عامل و ساخت را باهم تلفيق نموده و معتقد است: عوامل اجتماعي در درون فضاهاي اجتماعي حاصل شده از عرصههاي اجتماعي به كُنش ميپردازند. بورديو درصدد است تا طبيعتثانوي و تجارب جامعهشناسان را در درون عرصهها به عنوان جهاني علمي و آكادميك مورد بررسي قرار دهد. بورديو دانشمند اجتماعي را همان قدر درگير كشاكش زندگي هر روزي ميداند كه هر كُنشگر ديگري را. 48 وي معتقد است: به شكلي پنهان و ناخودآگاه، در هر فرد تحت شرايط عيني و زيستي، مسير زندگي اجتماعي نهادينه شده است. 49 بنابراين، به نظر بورديو، جامعهشناس نيز [نظير مردم ديگر] از دام «تعيّن اجتماعي معرفت» رها نيست. او نيز به لحاظ اجتماعي، جايگاه خاصي دارد و از عوامل جبري بر كنار و مصون نيست.
او معتقد است: در جوامع سنّتي، كه ساختارها غلبه دارند، انسانها در فضاي سنّتي به صورت استراتژيك عمل ميكنند. از اينرو، اراده و آزادي در كُنش را در عين حضور فعّال ساختها، مورد توجه قرار ميدهد. از منظر او، در اين فضا، با اجبار، كسي دختر عموي خود را نميگيرد [مورد الجزاير]، بلكه او در اين فضا متوجه است كه حيثيت عمو، حفظ روابط فاميلي و خوني متوقف بر اين ازدواج است. اين طرز تلقّي، حاصل طبيعت ثانوي است كه محصول فضاي زندگي است. ساختمان ذهني سرچشمه استراتژيهاست. ساختمان ذهني عينيتگرايي و ذهنيتگرايي را با هم دربر دارد. طبيعت ثانوي از راه تجارب نخستين فرد به ذهن او منتقل ميشود. ساختارهاي اجتماعي از طريق درونيسازي در ذهن، حك ميشوند و به صورت طبيعت ثانوي 50 درميآيندو يك هويّت به هم پيوسته و نظام وحدتبخش را ايجاد مينمايند.
در منظر بورديو، وضعيت عاملان اجتماعي را ميتوان بدين صورت ترسيم نمود:
بنابراين، بورديو كُنش را محصول ساختارهاي شناختي ميداند كه در اثر قرار گرفتن در فضاي مقدورات و ساختارهاي عيني، به وجود ميآيد و توجيه ميپذيرد. وي رابطه همدستي وجود شناختي (انتولوژيك) ميان طبيعت ثانوي و عرصه را در تقابل با محاسبه خودآگاه، قرار ميدهد. ميان عاملان اجتماعي و دنياي اجتماعي رابطهاي از نوع همدستي وجود دارد كه مادون آگاهانه و مادون زباني است. عاملان اجتماعي استراتژيهايي دارند كه به ندرت مبتني بر يك هدف استراتژيك واقعي است. 52
پيشينه بحث عقلانيت در انديشه اسلامي
تأكيد قرآن و احاديث بر عقل، سبب شد مسلمانان از موضع دين به تفكر و انديشههاي عقلي و حكمي اهتمام ورزند. البته اين رويكرد در تمام دورههاي تاريخي، به گونهاي يكسان آشكار نبوده است؛ زيرا برون رفتن از اعتدال و پاگذاشتن نحلههاي فكري به دو لبه تندروي و كندروي، عقلانيت اسلامي را از هم گسسته است. بدينروي، گاه از سوي گروهي گوهر دين در عقلانيت خلاصه شده و گاه گروهي عقل را از عرصه دينداري خارج كردهاند. ظهور عقلگرايي معتزلي در سدههاي دوم و سوم هجري و در مقابل، اشاعره طرفدار نقل از اين جمله است. در دنياي اسلام، معتزله اولين كساني بودند كه به فكر ايجاد سازگاري بين دين و فلسفه افتادند و عقل و وحي را هر دو از جانب خداوند و مكمّل هم دانستند. وحي معقول است؛ زيرا از جانب خداي حكيم است، و چون معقول است با عقل تناقضي ندارد. كندي از فلاسفهاي است كه براي چنين كوششي برخاست. فلسفه و عقلگرايي از قرن پنجم هجري در تمدن اسلامي در حال تكوين وضعيت جديدي بودند كه زمينه را براي ظهور «حكمت متعاليه» صدرالمتألهين شيرازي (م 1050 ه.) مهيّا ساخت. حكمت متعاليه تركيبي متعادل و متعالي از فلسفه دوره آغازين تمدن اسلامي، اشراقگرايي عقل، عرفان محييالدين عربي (628 ه .) و مباني كلام اسلامي است و در آن از براهين قرآني نيز در استدلال استفاده شده است.
تحوّل در عقلگرايي فلسفي با نقدهاي غزّالي اوج گرفت. سهروردي با جمع اشراق و عقل، خلوص عقلگرايي را به سمت روحيه عرفاني سوق داد و زمينه را براي تدوين مباني عرفاني نظري محييالدين عربي هموار كرد. عرفان به عنوان مكتبي فكري با ترتيب نظريات ذوقي و شهودي درباره هستي، سعي كرد مشكل عقل و وحي را از طريق جمع تصوف و شريعت به نفع مباني وحياني حل كند. اشاعره و اخباريان، كه با عقلانيت ديني به طور كلي مخالفت ميورزند، تحليل عقلاني را بدعت و حرام دانستهاند. آنها اعتقاد دارند: دين بيش از آنچه از ظاهر واژگان متون ديني دانسته ميشود، چيز ديگري از ما نخواسته است.
خواجه نصيرالدين طوسي با جمع نقل و عقل، سعي كرد مباني كلامي و فلسفي را ادغام كند. 53 «عقل نظري» و «عقل عملي» از قديميترين تقسيمبنديهايي است كه در قلمرو فلسفه و در ميان فلاسفه سنّتي يونان و مسلمان رايج بوده است.
علّامه طباطبائي براي اثبات ضرورت برانگيختن پيامبران و ناتواني عقل در تأمين سعادت نهايي انسان، به عقل عملي و عقل نظري و وظايف هر يك اشاره كرده و معتقد است: عقلي كه آدمي را به سوي حق ميخواند و به پيروي از باورهاي صحيح و كردارهاي نيكو امر ميكند عقل عملي است، نه عقل نظري كه وظيفهاش شناخت حقيقت اشياست و عقل عملي نيز مقدّمات حكم خود را از احساسات دروني و باطني ميگيرد. اما احساساتي كه از ابتدا به صورت بالفعل در انسان وجود دارند و به فعاليت ميپردازند، احساسات نيروهاي شهوي و غضبي هستند. اما نيروي ناطقه قدسي در آغاز، به صورت بالقوّه وجود دارد. اين احساسات فطري و باطني موجب اختلاف ميشوند و احساساتي كه به صورت بالفعل موجودند، به قوّه ناطقه اجازه فعاليت نميدهند. 54
انتخاب عقلاني (با رويكرد اسلامي)
در رويكرد اسلامي، اولين چيزي كه خداوند آفريده، عقل است «هو اوّل خَلْقٍ من الروحانيين عن يمين العرش من نوره.» 55 عقل چيزي است كه با آن خداوند عبادت ميشود: «العقلُ ما عُبِدَ به الرحمن.» 56 و آنچه عقل بدان حكم براند شرع است و آنچه شرع بدان حكم رانده عقلاني است و تهافتي بين شرع و عقل نيست: «كلّما حكم به الشرع حكم به العقل و كلّما حكم به العقل حكم به الشرع.» 57 از اينرو، عقل آدمي را «پيامبر دروني» و شرع را «پيامبر بيروني» خواندهاند. عقل از منابع چهارگانه شريعت محسوب ميشود و در كنار كتاب و سنّت و اجماع قرار ميگيرد. عقل داراي حجّيت ذاتي است و خود معيار و محك براي شرعي بودن امور ديگر است. در قرآن، واژه «علم» قريب به 780 بار، واژه «جهل» 49 بار و واژه «تفكر» 18 بار آمده است. تعقّل اساس دينداري است و اصول دين بدون تعقّل ناپذيرفتني است و عقل آدمي در فروعات، مراجعه به كارشناسي و متخصص را حكم ميكند؛ همانگونه كه عقل در ديگر امور نيز چنين دستوري ميدهد.
پرورش ادراك و برخورداري از دانش، كه خاستگاه عقل است، مورد تأكيد دستورات ديني است. دانشمند و غيردانشمند برابر نيستند. تفكر يك ساعت برتر از شصت سال عبادت است. 58 بدترين جنبندگان نزد خداوند كساني هستند كه كر و لالند و نميانديشند. 59 اهل دوزخ ميگويند: اگر سخن انبيا را ميشنيديم يا به دستور عقل رفتار ميكرديم، از دوزخيان نبوديم. 60 در اين رويكرد، كثرت نماز و روزه نشانه دينداري نيست؛ بلكه عبادت كثرت تفكر در امر خداست. 61 تعصّب كوركورانه مذموم است و حسن فاعلي در بسياري از امور عبادي و اجتماعي، شرط پذيرش اعمال است. بر اساس اين رويكرد، دين در تمامي اجزا و عرصههاي زندگي حضور دارد. به همه چيز ميتوان رنگ ديني داد و گستره خلقت طبيعت و ماوراي طبيعت و گستره زندگي دنيا و آخرت و گستره حق، طبيعت و ماوراي طبيعت و گستره حقوق، حقّ اللّه و حقّالناس را دربر ميگيرد.
دين تمام سطوح و لايههاي شخصيتي انسان از امور زيستي، رواني، عاطفي و احساسي و ادراك و شعور و عقل انسان به عنوان فرد، فرد و جامعه، فرد و محيط و طبيعت و فرد و خدا را دربر گرفته و براي همه جنبههاي اعتقادي و هنجاري داراي برنامه زندگي است. منابع ديني كتاب، سنّت، اجماع (كه البته به سنّت برميگردد و منبع مستقلي نيست) و عقل هستند و براساس ظرفيت وجودي و زيستي انسان، تكاليف وضعگرديده و معيار همه تكاليف تكامل انساني و مطابق حكمت الهي است.
دين از جانب خداي عالم و خبير براي سعادت انسان نازل شده و معيارهاي چگونه زيستن در مسير زندگي انساني و تكاملي را ارائه ميدهد. آنچه در آن مصلحت باشد تشويق شده (واجب، مستحب) و از آنچه مفسدهاي در آن است پرهيز گرديده (حرام، مكروه) و در تزاحم مصالح، مصلحت عمومي بر مصلحت فردي رجحان مييابد. افراد آزادند راه دين را برگزينند و راه اجبار و اكراه بيارزش است، و شناخت اصل اسلام و اصول دين، موضوعي بيرون ديني است كه با اصول عقلاني تحقق مييابد و تقليد در آن روا نيست. در غير اين صورت، مشمول عادات و تعصّبهاي بيارزش ميگردند؛ ولي در شناخت فروع دين، مطابق حكم عقل، مؤيَّد به منابع درون ديني، مراجعه به متخصص و كارشناس ـ با توجه به عدم امكان دستيابي كارشناسانه براي همه افراد ـ همچون تخصصهاي ديگر، ضرورت مييابد و با توجه به مبنا داشتن احكام ديني، مراجعه به رأي اكثريت مورد پذيرش نيست.
در اين رويكرد، آنچه موجب توجه آدمي به تكليفمداري او، استفاده از فرصت براي شناخت خدا و سير تكامل آدمي است، قابل قبول است و آنچه موجب غفلت آدمي ميگردد، گرچه سرور و شادي را به دنبال داشته باشد، مذموم است.
به جاي «عقل» در مفاهيم اسلامي، گاهي واژه «قلب» به كار رفته كه جايگاه شعور، احساسات و عواطف است و ميتواند الهي يا شيطاني باشد. از اينرو، عقل ميتواند در خدمت شيطان باشد، در صورتي كه از خرد (علم) دانش، ادراك، احساس، و عاطفه در مسير تكامل استفاده نشود. قلب در اين منظر، شامل قصد، نيّت، اراده و اختيار، ادراكات حضوري و شهودي، ارتباط با عالم ماوراي طبيعت و مانند آن ميشود. قلب ممكن است از خاستگاه فطري برخيزد و يا از خاستگاه غرايز.
در نگاه ديني، ترازوي سنجش عقل و معيارهاي سنجش، بر اساس نوع تلقّي نسبت به هستي و بسط آن به دنيا و آخرت، هدفمندي خلقت، وجود حسابرسي دانا و توانا، قانونمندي از آغاز تا انجام، ناديده انگاشته نشدن ذرّهاي از امور خوب و بد و مانند آن شكل ميگيرد.
دنيا مزرعه است و آنچه كاشته شود برداشت ميگردد. انسان در حال داد و ستد است و مؤمن زيرك با خدا داد و ستد ميكند. كالاي اين بازار با نيّت و تقوا توزين ميگردد و ملاك برتري به تقواست؛ معياري كه جز نزد خدا ناشناخته است. از اينرو، دارايي و پُست و مقام دنيايي، قشربندي و طبقه اجتماعي مورد نظر شارع را تشكيل نميدهد. در عين حال كه رعايت منزلتهاي اجتماعي جزو تقوامداري انسان است، انسان و ارزش او از همه چيز بالاتر است و همه فرزندان آدم هستند و ارزش هر كس به قدر همّت اوست. كار و تلاش عبادت است و حتي با نيّت خالص، ميتواند جهاد محسوب شود. استفاده از طبيعت و مواهب و نعمتهاي آن مورد تشويق است، ولي اسراف و تبذير ناپسند است. اعتدال ملاك دينداري است. واژگاني از قبيل «اشتراء، شراء و بيع» به معناي خريد و فروش و معامله از واژگان شناخته شده در ادبيات قرآن و سنّت هستند.
واژه «حكمت»، كه در فرهنگ اسلامي شناخته شده است، تفكر و اقدام منطبق با منطق و عقل با رعايت همه شرايط است. در اين نگاه، عقل ابزاري حاكميت و تسلّط نمييابد. در عين حال كه بر استفاده از ابزار و فناوري تأكيد شده است، عقل و بهره از آن بايد در راهي مقدّس قرار گيرند تا تقدّس يابند.
در نگاه قرآني، به ارشاد ديگران تأكيد شده است. در اين راه، بايد حقوق شخصيتي و اخلاقي، ظرفيت و قابليت خرد و شروط ديگر رعايت شوند. ايجاد هيجان و اقناع كاذب ناپسند و مذموم است. آنچه در مسير تكامل انساني است، مورد تأكيد قرار دارد. در اين نگرش، هر كس به ميزان توان خود مكلّف است و پاداش بر اساس ملاكهاي كيفي و به ميزان اخلاص در نيّت و تقوا داده ميشود. هيچ عملي بدون پاداش و كيفر نميماند؛ همانگونه كه هيچ نيّتي بدون پاداش نيست. اگر در اين دنيا، پاداش و كيفر اعمال داده نشد، براي سراي ديگر ذخيره ميگردد. عدالت محور اين بازار است. البته فضل و بركت در امور خير، از خداوند مسئلت ميگردد. در اين منظر، همه چيز از طبيعت و ماوراي طبيعت در يك چرخهاند و رابطه علت و معلولي بين آنها برقرار است. همه چيز در تسبيح الهياند، اما هر يك به مقتضاي خلقت خود.
احساسات و عواطف فطري؛ بسترساز انتخاب عقلاني
تحقق كُنش ارادي مستلزم انگيزه است و انگيزه متوقف بر شوق به اقدام و گرايش احساسي و عاطفي كه در وجود آدمي به وجود ميآيد. اين گرايش از مسير ادراك پديد ميآيد. ايجاد فضاهاي تبليغي اقناعي با توجه به اين واقعيت، ممكن است. پايه و اساس تبليغات براي مصرف كالا با ايجاد احساس نيازهاي جديد و بر تحريك گرايشهاي دروني اتّكا دارد. تلاش اسلام آن است كه با تبليغ مبتني بر ارشاد، يعني تبليغي كه متوجه شناخت نظري و ادراكي است، هويّتسازي ديني صورت پذيرد. حضرت ابراهيم عليهالسلامبراي ارشاد قوم ستارهپرست، ماهپرست و خورشيدپرست، از راه همراهي با آنان وارد شد و آنگاه با استدلال قابل فهم، راه درست پرستش را به آنان آموخت. اين مصداقي است از تبليغ ارشادي. فلسفه تدريجي بودن ارائه اعتقادات و تكاليف شرعي نيز بر همين پايه استوار است و از اينرو، به عنوان يك ملاك روشنفكري عميق ديني فرمودند: ما انبيا موظّفيم با مردم به ميزان عقل و فهمشان سخن بگوييم. 62
گرچه متقنترين مسير براي حركت، برانگيختگي ادراكي و تعقّلي است، ولي تحريك احساسات و عواطف مبتني بر فطرت از قبيل نوعدوستي و عدالتمحوري ميتواند زمينهساز قرار گرفتن در مسير درست را ايجاد نمايد كه در نهايت، زمينهساز شناخت نظري و تقويت قواي ادراكي گردد. براي عموم مردم، كه حركت آنان مبتني بر احساسات و عواطف است، اين مسير عمليتر است. در فضاي تبليغ سنّتي، كه غالبا شكل گرفته از الگوهاي ارائه شده توسط پيشوايان ديني است، اين ويژگي به خوبي رعايت گرديده. از اينرو، در اين فضا، زمان، مكان، جماعت، ذكر مصايب پيشوايان ديني و ذكر فجايعي كه دشمنان پيشوايان ديني انجام دادهاند ـ كه غالبا محرك احساسات و عواطف است ـ پسنديده تلقّي ميگردد. اين فضا زمينهساز شناخت نظري است و موضوع اصلي آن شناخت نظري است كه هويّت پايدار ديني را به همراه دارد و در غير اين صورت، مانند كسي است كه بيراهه ميرود و به هر ميزان شتاب كند از هدف دورتر گردد. 63 تأكيد بر تفكر و پرهيز از رفتار بدون بصيرت در همين زمينه است.
از آنچه گذشت، ميتوان رابطه فرد و فضا را در انديشه تعامل عقلاني با رويكرد اسلامي بدين صورت ترسيم كرد:
برخي مؤلّفههاي تعامل عقلاني ديني
بر اساس تعاليم ديني، جامعه دينمدار، داراي مؤلّفههايي عقلاني است كه با بهرهگيري از آيات و روايات، برخي از آنها را ميتوان به شرح ذيل ارائه نمود:
ـ نوع جامعه، شرايط اجتماعي ـ ساختارهاي اجتماعي و شرايط انتخاب و گزينش فرد در ارزش انتخاب مؤثر است؛ چنانكه فلسفه تكامل اديان و تدريجي بودن تنزيل آيات و بيان احكام و متفاوت بودن سور مكي و مدني بر اين اساس تبيين ميگردد.
ـ سالمسازي فضاي انتخاب وظيفهاي همگاني است. (امر به معروف و نهي از منكر)
ـ عرضه كالايي براي عدهاي ضروري است، ولي همان كالا براي عدهاي ممنوع است. (مثل برخي مفاهيم عرفاني كه ممكن است موجب گمراهي گردند.)
ـ عرضه كالا بايد بدون تدليس باشد و در فضايي آرام
با صداقت صورت گيرد؛ فضاي ارشادي، نه اقناعي و ايجاد نياز كاذب و تظاهر و تقلّب.
ـ آزادي انتخاب شرط اساسي است.«لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»(بقره: 256)
ـ كالاهاي قلّابي و فروشندگان دروغگو را بايد معرفي كرد.
ـ معرفي برخي كالاهاي قلّابي ممنوع است؛ زيرا چه بسا موجب اشتياق به خريد گردد. از اينرو، صرفا بايد به توليدكنندگان معرفي گردند.
ـ هيچ كس به خودي خود، در اين بازار برتري ندارد.
ـ ملاكارزشگذاريمشتريانمخفيونزدخداونداست. «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ.» (حجرات: 13) بدينروي، همه اجازه ورود به اين بازار را دارند.
ـ اساس كنترل بازار دروني و وجداني است «وَالَّذِينَ آمَنُواْ»و كنش اخلاقي بر كنشمبتنيبر قانون ترجيح دارد.
ـ سنگ ترازوهاي اين بازار حق و حقيقت بر پايه عدالت است، نه اكثريت، طبقه و نژاد. (حقباوري و عدالتمحوري).
ـ تكليف و حق در اين بازار، دوروي يك سكّهاند؛ نسبت به خود و ديگران از طبيعت و ماوراي آن و نسبت به گذشتگان تا آيندگان.
ـ مسئوليت از خود و خانواده شروع ميشود و تمام بشريت و طبيعت و عالم را دربر ميگيرد. «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته.»
ـ در اين بازار، هيچ كس حقّ برتري جويي ندارد.
ـ اهانت به مؤمن مثل مبارزه با خداست. «من اهان لي وليا فقد بارزني بالمحاربه.» 64
ـ بازار خريد و فروش در رابطه انسان با خودش نيز مطرح است. ميتوان با سركوب غرايز و تمنّيات غيرالهي، تقوا را به دست آورد و پاداش دريافت كرد.
ـ اخلاص در بازار بسيار مورد توجه است. كالا فقط بايد به خدا فروخته شود و در مسير طولي، به خدا ختم شود. در غير اين صورت، خريدار خدا و غيرخدا خواهند بود و خداوند چنين كالايي را نميخرد. (شرك خفي)
ـ در اين بازار، واژهها توسعه مفهومي مييابند. (سود و زيان به گستره دنيا و آخرت)
ـ كيفيت خريد و فروش مهم است. «النيّة افضل من الاعمال.» 65
ـ آموزش و ارتقاي فروشندگان و خريداران از اهميت اساسي برخوردار است و موجب بالا رفتن كيفيت بازار ميگردد.
ـ يك كالا ممكن است براي برخي مفيد و براي برخي مضر باشد؛ بايد شرايط را محاسبه كرد. «واللّه لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله.» 66
ـ عادت به انتخاب و گزينش، كالا را بيارزش ميكند و عقل معيار ارزشمندي كالاست. (به كثرت نماز و روزه افراد ننازيد تا بنگريد عقلش چگونه است.) 67
ـ هيچكس در هيچ وقت، از ورود به اين بازار بازداشته نميشود؛ گرچه در اين بازار بارها تخلّف كرده باشد. «إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعا.» (زمر: 53)
ـ يك برچسب استاندارد شده به همه كالاها زده ميشود. «صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً.» (بقره: 138)
ـ استمرار حضور در اين بازار مهم است.
ـ تقدّم در خريد و پيشگامي امتياز محسوب ميشود. «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ.» (واقعه: 10و11)
ـ ارتباط مستقيم فروشنده و خريدار رعايت ميگردد، در عين حال كه ميتوان براي تسريع و توجه بيشتر، از اشخاص خوشنام استفاده كرد.«اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَةَ.» (مائده: 35)
ـ كالاهاي تقلّبي همواره در كنار كالاهاي اصلي وجود دارند؛ هشياري لازم است. (تدليس شيطان)
ـ تشخيص كالاي اصلي نيازمند هشياري و دقت عمل است؛ ولي زمينه گول خوردن با توجه به عوامل دروني آدمي به راحتي فراهم است. «وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ...»(كهف: 104ـ105)
ـ هيچگاه نبايد از برانداز كردن خريد و فروش غافل ماند. (محاسبه و مراقبه) 68
ـ كالاي مناسب براي خريد همه فراهم است و هيچگاه كمبود عرضه و توليد وجود ندارد.
نتيجه گيري
«انتخاب عقلاني» از نظرياتي است كه چندي است در مباحث نظريات جامعهشناسي مورد توجه قرار گرفته. در اين نوشتار، بر پايه آموزههاي اسلامي، جايگاه عقل و انتخاب عقلاني مورد تفحّص قرار داده شد. با مراجعه به متون اصلي ديني (قرآن و احاديث)، نكات ذيل استنباط ميشوند:
آدمي پيش از رسوخ ملكات گوناگون و تأثيرپذيري از محيط، نوع واحدياست و دارايهويّتوماهيتي مشترك.
اساس حركت انسان را «حب ذات» تشكيل ميدهد.
ذات و خود آدمي داراي ابعاد شناختي، عاطفي و احساسي است كه در ادبيات ديني، «قلب» خوانده ميشود. اين ابعاد ميتوانند بر اساس خاستگاه و زمينهها و تجلّيات آن، الهي يا شيطاني باشند.
انسان در بدو آفرينش، داراي استعدادهاي بالقوّه الهي و بالفعل غريزي و حيواني است.
ساحتهاي وجودي انسان ميتوانند هماهنگ يا ناهماهنگ باشند. از اينرو، آدمي در درون خود نيز، همانند دنياي بيروني، داراي تعامل و تقابل است.
نقش دين هماهنگي بين قوا ي دروني انسان است؛ همانگونه كه نقش هماهنگي و انسجام در روابط و مناسبات بين افراد و اجتماع را نيز ايفا ميكند. بنابراين، دين ساختار شخصيت و اجتماعي را ترسيم ميكند كه در متن آن، كنشگران به گزينش و تعامل دست ميزنند. متقابلاً كنشگران نيز به ساختارهاي ديني بقا ميبخشند.
ادراكات تصوري بر حواس متكي هستند و حال آنكه ادراكات تصديقي ميتوانند داراي خاستگاه غيرحسّي و عقلي باشند. از اين نظر، راه نسبيت بر برخي معارف آدمي بسته ميشود و زمينه درك مشترك بين انسانها با تجارب زيستي متفاوت فراهم ميگردد.
احساسات و عواطف ميتوانند بستر شناخت را فراهم سازند و در معارف ديني به رغم تأكيد بر عقلانيت، شكوفايي احساسات و عواطف انساني مورد توجه قرار گرفته است. با اين رويكرد، ميتوان آگاهي را به نظري و عملي تقسيم نمود.
عقلانيّت مورد تأكيد آموزههاي ديني «عقلانيت ذاتي» است و «عقلانيت ابزاري» در طول و در متن آن معنا و مفهوم مييابد. در نتيجه، جامعه عقلمدار ديني با قفس آهنين و از خودبيگانگي مواجه نميگردد.
در آموزههاي ديني، مفاهيم توسعهيافته، هستي و زندگي دنيا و آخرت را دربر ميگيرند و به تناسب آن، انتخاب عقلاني و مؤلّفههاي آن تعريف خاص خود را مييابند.
-
پى نوشت ها
- 1 . دانش آموخته حوزه علميه و دكترى جامعهشناسى و عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى واحد نراق.
- 2 ـ عليرضا شجاعىزند، «مدلى براى سنجش ديندارى در ايران»، جامعهشناسى ايران 1 1384، دوره ششم، ص 32.
- 3 ـ عبدالحسين خسروپناه، گستره معرفت قم، معارف، 1382، ص 109.
- 4 ـ همان، ص 123.
- 5 ـ همان، ص 47.
- 6 ـ عليرضا شجاعىزند، دين، جامعه و عرفى شدن تهران، مركزى، 1380، 65.
- 7 ـ همان، ص 75.
- 8 ـ ريمون آرون، مراحل اساسى انديشه جامعهشناسى، ترجمه باقر پرهام تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370، چ دوم، ص 375ـ376.
- 9 ـ رابرت اى وايت، نقش دين و رسانه در ساخت فرهنگ: بازانديشى درباره رسانه دين و فرهنگ، ترجمه مسعود آريايىنيا تهران، سروش، 1382، ص 58.
- 10 ـ عليرضا شجاعىزند، دين، جامعه و عرفى شدن تهران، مركز، 1380، ص 57.
- 11 ـ همان، ص 25.
- 12 ـ عليرضا شجاعىزند، دين، جامعه و عرفى شدن، ص 67ـ69.
- 13 ـ جان نيس پك، تحليل روانشناسانه از دين در جهان رسانهاى شده: بازانديشى درباره رسانه، دين و فرهنگ، ترجمه مسعود آريايىنيا تهران، سروش، 1382، ص 285.
- 14 ـ همان، ص 286.
- 15 ـ لين اسكافيلد كلارك و استوارت ام. هوور، رسانه، فرهنگ دينى: بازانديشى درباره رسانه، دين و فرهنگ، ترجمه مسعود آريايىنيا تهران، سروش، 1382، ص 29.
- 16 ـ عليرضا شجاعىزند، دين، جامعه و عرفى شدن، ص 172.
- 17 ـ ژولين فروند، نظريههاى مربوط به علوم انسانى، ترجمه علىمحمّد كاردان تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1372، ص 91.
- 18 ـ رابرت اى وايت، پيشين، ص 58.
- 19 ـ عليرضا شجاعىزند، دين، جامعه و عرفى شدن، ص 70.
- 20 ـ همان، ص 152.
- 21 ـ همان، ص 25.
- 22 ـ همان، ص 65.
- 23 ـ همان، ص 322ـ324.
- 24 ـ همان، ص 323.
- 25 ـ على شيروانى، سرشت انسانى: پژوهشى در خداشناسى قم، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى در دانشگاهها، 1376، ص 20.
- 26 ـ همان، ص 36.
- 27 ـ سيد محمّدباقر صدر، فلسفتنا قم، دارالكتاب الاسلامى، 1401، ص 36.
- 28 ـ شيخ عبّاس قمى، سفينهالبحار بيروت، مؤسسة الوفاء، بىتا، ج 2، ص 214.
- 29 ـ عبداللّه جوادى آملى، ولايت فقيه، رهبرى در اسلام قم، رجاء، 1367، ص 33.
- 30 ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 95، ح 57، ب 4.
- 31 ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئاليسم تهران، شركت افست سهامى عام، بىتا، ص 183.
- 32 ـ جامع المقدّمات تهران، كتابفروشى اسلامى، بىتا، كتاب الامثله، ص 2.
- 33 ـ استوارت هال، بازانديشيى درباره رسانه، دين و فرهنگ، ترجمه مسعود آريايىنيا تهران، سروش، 1382، ص 42.
- 34 ـ رحيم محمّدى، درآمدى بر جامعهشناسى عقلانيت تهران، مركز بازشناسى اسلام و ايران، 1382، ص 37.
- 35 ـ همان، ص 37.
- 36 ـ همان، ص 37.
- 37 . Practical Rationality.
- 38 . Theoritical Rationality.
- 39 . Substantive Rationality.
- 40 ـ همان، ص 39ـ42.
- 41 ـ ر.ك. جورج ريتزر، نظريه جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى تهران، علمى، 1379، چ چهارم، ص 778.
- 42 ـ ر.ك. همان، ص 129ـ130.
- 43 ـ ر.ك. همان، ص 131.
- 44 ـ همان، ص 53.
- 45 ـ پل كانرترل، جامعهشناسى انتقادى، ترجمه حسن چاوشيان تهران، اختران، 1385، ص 27ـ30.
- 46 ـ رحيم محمّدى، پيشين، ص 70.
- 47 ـ همان، ص 28.
- 48 ـ اسكات لش، جامعهشناسى پست مدرنيسم، ترجمه حسن چاوشيان تهران، مركز، 1383، ص 364.
- 49 ـ غلامعبّاس توسّلى، «تحليلى از انديشه پير بورديو درباره فضاى منازعهآميز»، نامه علوم اجتماعى 23 1383، ص 6.
- 50 . Habitus.
- 51 ـ پير بورديو، نظريه «كنش»، دلايل عمل و انتخاب عقلانى، ترجمه مرتضى مرديها تهران، نقش و نگار، 1381، چ دوم.
- 52 ـ همان، ص 210.
- 53 ـ عبدالحسين خسروپناه، گستره شريعت قم، معارف، 1382، ص 63ـ69.
- 54 ـ سايت شبكه رشد، 1386.
- WWW. Roshd.ir.
- 55 ـ محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ترجمه و شرح سيدجواد مصطفوى تهران، دفتر نشر فرهنگ اهلبيت عليهمالسلام بىتا، ج 1، ص 23.
- 56 ـ شيخ عبّاس قمى، پيشين، ص 214.
- 57 ـ قدرتاللّه خسروشاهى، فلسفه حقوق قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1377، ص 136.
- 58 ـ محمّدباقر مجلسى، پيشين، ج 69، ص 293، ح 23، باب 37.
- 59 ـ انفال: 22.
- 60 ـ ملك: 10.
- 61 ـ شيخ عبّاس قمى، پيشين، ج 2، ص 382.
- 62 ـ شيخ عبّاس قمى، پيشين، ج 2، ص 214.
- 63 ـ محمّدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 54.
- 64 ـ شيخ عبّاس قمى، پيشين، ج 1، ص 36 / عبداللّه جوادى آملى، ولايت در قرآن قم، رجاء، 1367، ص 196 و نيز با همين مضمون.
- 65 ـ شيخ عبّاس قمى، پيشين، ج 2، ص 628.
- 66 ـ همان، ج 1، ص 461.
- 67 ـ محمّدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 31.
- 68 ـ حسين مظاهرى، معاد در قرآن قم، شفق، 1364، ص 42.