رويكرد فلسفي ملّاصدرا به تفسير قرآن
رويكرد فلسفي ملّاصدرا به تفسير قرآن
عليرضا دهقانپور1
چكيده
اثر تفسيري ملّاصدرا در ميان ديگر آثارش مزيّت ويژهاي در رهيافت قرآني او داشته و چگونگي راهيابي حكمت صدرايي به پيشگاه تفسير قرآن را بهتر نشان ميدهد. دقت در مواضع تلاقي تفسير و فلسفه، تأثير فلسفه در تفسير را پيش چشم ما قرار ميدهد.
اين نوشتار، گوشههايي از فهم و تفسير ملّاصدرا از آيات الهي را، كه مبتني بر بحث علم در فلسفه و حكمت متعاليه بوده است، ارائه ميكند. مسائلي نظير عدم اكراه در دين، عدم امكان تسميه ذات احدي، لهو و لعب بودن دنيا، راز سهگانه بودن اصناف مردم (اصحاب مشئمت، ميمنت و سابقون)، چگونگي فريب خويشتن، مراد از نور مؤمن، فرق قرآن و فرقان و تمايز امت خاتم از ساير امتها، همگي بر پايه بحث علم در حكمت متعاليه، پاسخي خاص دارد. در اين بحث، «وما رميت اذ رميت» معنا ميشود و وجوب رزق مقدر براي مخلوقات اثبات ميگردد.
كليدواژهها: تفسير، تفسير ملّاصدرا، فلسفه، حكمت متعاليه، علم، علم الهي.
مقدّمه
ملّاصدرا بدون شك، از نوابغ علمي جهان و از مفاخر تشيّع محسوب ميشود. حكمت متعاليه او هم حكمت است هم شهود. عناصر اصلي حكمت متعاليه را برهان، عرفان و قرآن تشكيل ميدهد. اين حكمت، كمال خود را در جمع بين آن ادلّه جستوجو ميكند و هر كدام را در عين لزوم و استقلال، با ديگري طلب ميكند و با اطمينان به هماهنگي و جزم به عدم اختلاف، همه آنها را گردهم ميبيند و در سنجش دروني، اصالت را از آن قرآن ميداند و آن دو را در محور وحي، غيرقابل انفكاك مشاهده ميكند.2
گرچه مهمترين اثر ملّاصدرا، كتاب اسفار است، اما آثار تفسيري او، هم از منظر تاريخ تفسير قرآن و هم از منظر فلسفه اسلامي از اهميت بسيار زيادي برخوردارند. آنها مهمترين تفاسيري هستند كه يك فيلسوف مسلمان نوشته است. در آنها ميتوان يكي از فصيحترين تقريرها را درباره معناي وحي خدا كه در قالب كلمه اظهار شده است يافت. اما با اين همه تاكنون كمتر مورد مطالعه واقع شدهاند.3
هرچند حكمت صدرايي در فهم او از قرآن تأثير داشته است، اما بايد توجه داشت كه تأثير فهم قرآني و حكمت متعاليه در يكديگر، تأثيري متقابل و دوسويه است. ملّاصدرا حدود هزار بار در اسفار به قرآن ارجاع ميدهد. در واقع، هم نوشتههاي فلسفي او مشحون از آيات و روايات است و هم تفاسير قرآني و شروح روايي او هماهنگ با مباني فلسفي ميباشد. بنابراين، سعي او همواره در تطبيق مباني شرع با براهين عقلي بوده و در اين راه، كار قابل توجهي انجام داده و مضامين حقايق نازل از طريق وحي را به صورت برهان درآورده، بلكه مطالب
زيادي از تدبّر و مراجعه به آيات و اخبار استفاده كرده است.4
ملّاصدرا آفت انديشه اسلامي را دوري از آيات و روايات ميداند و همواره سعي دارد با تأمّلات عقلي، چهره علمي گزارههاي ديني را نمايان سازد. او به تعامل دوجانبه قرآن و حكمت ميانديشد، از اينرو، در كتب فلسفي خود از آيات مدد ميگيرد و در تفسير قرآن حكمت را وارد مينمايد.
1. حقيقت علم
بنابر اصالت وجود، علم، قدرت و ساير صفات كماليه، داخل در مقوله جوهر و عرض نيستند، بلكه يك نحوه از «وجود مجرّد» ميباشند.5 صدرالمتألّهين ميگويد:
مدرَك بالذات، نحوه وجود شيء است؛ چه ادراك، حسي باشد، چه خيالي و چه عقلي. بين علم حصولي و حضوري نيز در اين جهت تفاوتي نيست.6
ملّاصدرا قيام علم به نفس را قيام صدوري، و ملاك ادراك را انتقال از نشئهاي به نشئه ديگر ميداند. ادراك، حركت از قوّه به فعل و صعود مرتبه وجود است. در اين حركت، مدرِك از مرتبه وجودي خود فراتر رفته و به مرتبه وجودي مدرَك ميرسد.7
توضيح آنكه، صورتهاي علمي كه در نفس حضور دارند سه دستهاند: حسّي، خيالي و عقلاني. به اعتقاد صدرالمتألّهين، نفس، مبدع و ايجادكننده صور حسي و خيالي است؛ يعني اين دسته از صور، فعل نفس هستند؛ نفس مصدر آنها ميباشد، اما نفس نسبت به صور عقلي، مظهر است. به بيان ديگر، به دليل آنكه حركت اشتدادي در صورت علمي راه ندارد، نفس با حركت جوهري خود در مراحل گوناگون با صور مختلف اتحاد پيدا ميكند و در مراحل رشد خود، نسبت به برخي از صور، مصدر و نسبت به بعضي ديگر مظهر ميگردد.8 خلاصه آنكه، فاعل صور جزئي، نفس است. اما چون نفس نسبت به معقولات، بالقوّه است، فاعل آنها نبوده، بلكه نياز به فاعلي از بيرون دارد.9
ملّاصدرا مبدأ علوم را عالم قدس ميداند. معلم نفوس در حقيقت خداوند است. اسباب ظاهري مانند درس و بحث تنها نقش معد را دارند؛ از اينرو، تخلفپذير و اختلافبردارند.10 او در تفسير آيهالكرسي در يكي از وجوه محتمل در آيه «لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ»(بقره: 256) پس از نقلقول قفال معتزلي كه ميگويد: «خداوند ايمان را بر پايه اختيار قرار داد نه اجبار»، چنين اظهار ميدارد: ايمان همان اعتقاد جازم است. اعتقاد، چيزي جز علم نيست. علم مانند ساير احوال قلبي به افاضه خدا حاصل ميشود. اين منافاتي با عدم اجبار در اعتقاد ندارد؛ زيرا روح انسان و تصورات كلي و اعتقادات يقيني از عالم امرند و آنچه از عالم امر باشد والاتر از آن است كه به جبر و اختيار حاصل شود، بلكه ايجاد آن بر سبيل رضاست و فعلي كه اينگونه باشد وجودش عين مشيّت و محبت و عشق است.11
صدرالمتألّهين در ادامه تفسير آيه فوق ميگويد: بهتر آن است كه آيه اينگونه تفسير شود: بعد از آنكه خداوند دلايل توحيد را با بيان كافي و شافي ارائه فرمود عذري براي كفر باقي نميماند. به عبارت ديگر، بعد از ظهور براهين و دلايل آشكار بر ايمان، راهي براي ايمان كفار باقي نميماند، مگر آنكه به زور و اجبار توسل شود و البته اين در دنيا كه دار امتحان است جايز نيست. شاهد بر اين تفسير، ادامه آيه است كه ميفرمايد: «قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ»؛ يعني: هدايت از ضلالت جدا شده است؛ هركس بخواهد به سوي آن ميرود. همانگونه كه در آيه ديگر ميخوانيم: «فَمَن شَاء فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاء فَلْيَكْفُرْ» (كهف: 29)؛ هر كه خواهد ايمان ميآورد و هر كه خواهد كفر ميورزد. يا در آيه ديگر ميخوانيم: «وَ لَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ»(يونس: 99)؛ يعني: اگر پروردگار تو ميخواست، قطعا هر كه در زمين است ايمان ميآورد. آيا تو مردم را ناگزير ميكني كه ايمان آورند؟
آيه ديگر ميفرمايد: «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِن السَّمَاء آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ» شعراء: 3و4)؛ يعني: گويا تو از اينكه ايمان نميآورند ميخواهي خودت را هلاك كني، ما اگر بخواهيم، معجزهاي از آسمان فرود ميآوريم تا در برابر آن خاضع گردند.
آيات مزبور اشعار بر اين دارند كه پس از روشن شدن حق از باطل ، نه عذري براي كفر كافران باقي است و نه راهي براي ايمان آوردن آنها، مگر توسّل به زور كه آن نيز در دنيا كه جايگاه امتحان بندگان است جايز نميباشد.12
2. علم حضوري و علم حصولي
علم، يا بدون وساطت صورت و مفهوم حاصل ميشود كه آن را علم حضوري نامند و يا با وساطت صورت حسّي، خيالي و يا مفهوم عقلي و وهمي تحقق مييابد كه آن را «علم حصولي» خوانند. علم حصولي، مخصوص نفوس متعلق به ماده بوده و ظرف آن ذهن است. در علم حضوري، ذات معلوم نزد ذات عالم، حاضر بوده و عالم، وجود عيني آن را مييابد. اين يافتن و شهود چيزي خارج از ذات عالم نيست، بلكه از شئون وجود اوست. همانگونه كه عوارض تحليليه جسم، مانند امتداد از شئون وجود جسم است نه چيزي خارج از آن. از اقسام علم حضوري، ميتوان به علم موجود مجرّد به خويش، علم علت مفيض به معلول خود و علم معلول به علت مفيض خود اشاره كرد.13
صدرالمتألّهين در تفسير آيهالكرسي درباره لفظ جلاله «اللّه» بر مبناي علم حضوري و حصولي ميگويد: براي ذات احدي و هويت غيبي، وضع اسم، قابل تصور نيست؛ زيرا غرض از الفاظ، دلالت بر معاني ذهنيه است. اگر وجود خارجي شيء براي شخص، حاضر باشد، نيازي به اشاره عقلي يا حسي نيست، بلكه آن، آشكارا مشهود شخص است. پس وضع الفاظ، همواره براي مفهوم و صورت ذهني است نه اعيان خارجي. شناخت اعيان خارجي جز با علم حضوري يا احساس ممكن نيست. از اينرو، لفظ نميتواند هويّت خارجي را به ما بشناساند، مگر اينكه به يك علم شهودي يا احساسي از آن هويت مسبوق باشد.14
نتيجه آنكه وضع لفظ براي ذات احدي ممكن نيست؛ زيرا ذات احدي هيچگاه به مشاهده اكتناهيه يا احساس درنميآيد؛15 «وَ لَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْما وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ.» (طه: 110 و 111) از اينرو، نميتوان هيچ صورت ذهني از آن داشت تا براي آن صورت ذهني و مفهوم، لفظي قرار داد. به عبارت ديگر، مجهول مطلق نه به ذكر درميآيد نه به اشاره؛ پس تنها راه شناخت خداوند متعال، علم حضوري بعد از فناي سالك است. سالك تا در حجاب وجود و انيّت خود است، لفظ براي او معرف ذات احدي نخواهدبودوهنگاميكهبه شهود حقيقي رسيد، نيازي به لفظ ندارد و ديگر اثري از او نزد غير نيست.
اين مدعيان در طلبش بيخبرانندكان را كه خبر شد خبري باز نيامد16
بنابر آنچه گذشت، اسم جلاله «اللّه» اسم براي «ذات احدي» نيست، بلكه به طور كلي، همه الفاظ اسماء الهي، به اعتبار مفهوماتي كه صفات جمال و جلالاند حمل بر ذات ميشوند. لفظ جلاله نيز علَم است براي مفهوم جامع صفات كماليه كه منحصر در ذات الهي است. عبارت صدرالمتألّهين اين است:
فقد استنار و انكشف أن حقيقته المقدّسة بإعتبار الاحدية الغيبية لا وضع للالفاظ بإزائه إذا لايمكن له إشارة عقلية كما لايمكن إشارة حسية و هذا سرّ قوله عليه و آله الصلوة و السلام إن اللّه احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار و أن الملأ الاعلي يطلبونه كما أنتم تطلبونه.17
حاصل عبارت مزبور اين است كه ذات احدي چون به اشاره حسي و عقلي درنميآيد، لفظي در مقابل آن نميتوان وضع كرد و اين راز فرمايش رسول اكرم صلياللهعليهوآلهاست كه فرمود: «همانا خداوند محجوب از عقول است، همانطور كه محجوب از ديدگان. همانگونه كه شما در طلب او هستيد، ملأ اعلي نيز او را ميجويند.»
3. مراتب ادراك
ادراك، تجريد صورت مدرَك از ماده و عوارض آن است. تجريد، مراتبي دارد كه انواع و مراتب ادراك را موجب ميشود. ادراك، چهار نوع است: احساس، تخيّل، توهّم و تعقّل.
ادراكي را احساس گويند كه داراي سه شرط زير باشد:
1. حضور ماده در نزد آلت ادراك، يعني حاسه؛
2. همراه بودن مدرَك با عوارض محسوسي كه مخصوص اوست؛ مانند كمّ و كيف و أين و وضع و متي و...؛
3. جزئي بودن مدرَك.
تخيّل، ادراكي است كه از سه شرط فوق، تنها شرط دوم و سوم را داراست؛ يعني ادراك شيء، همراه با عوارض آن بدون حضور ماده.
توهّم، ادراكي است كه تنها شرط سوم را دارد؛ يعني ادراك معنايي معقول و غير محسوس كه به امري جزئي و محسوس اسناد داده ميشود.
تعقّل، عاري از شروط فوق، ادراك شيء است از حيث ماهيت و تعريفش.18
در ذيل، برخي از مباحث مربوط به ادراك كه در تفسير آمده است مطرح ميشود:
1. صدرالمتألّهين در تفسير آيه «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ» (حديد: 20) ميگويد: مراد از حيات دنيوي، ادراك حسي امور دنيوي است. به عبارت ديگر، تسميه شيء (احساس اشياي مادي) به اسم منشأ انبعاث آن (دنيا) است. حيات دنيوي و حيواني با حس و حركت همراه است. غايت حركت در غير انسان، چيزي جز حس نيست. احساس نيز تنها با توهّم و تخيّل تكميل ميشود. پس به دليل آنكه موهوم و متخيّل ـ از آن حيث كه موهوم و متخيّل است ـ وجودي در خارج ندارد، احساس هم همين حكم را خواهد داشت. از سويي، آنچه در خارج وجود ندارد، لهو، لعب و باطل است.19
ملّاصدرا در اينجا به يك مطلب مهم در باب لذت و الم اشاره ميكند و ميگويد: لذت و الم در امور دنيوي، متعلق به ذهن و ذهنيات شخص است، نه اينكه وابسته به وجود خارجي شيء مطبوع يا منفور باشد. به عبارت ديگر، التذاذ مادي از محبوب خارجي حاصل نميشود، بلكه وجود ذهني آن براي شخص، لذتبخش است؛ يعني عقيده به اينكه اين شيء، ملايم و مطبوع من و حاصل براي شخص من است.20
از مطلب مزبور دو حكم كلي استفاده ميشود:
الف. دنيا (ثروت، زراعت و مانند آن) به حسب جوهر، وهمي بيش نيست؛ زيرا براي محسوسات جزئي، وجودي جداي از حقايق بسيط و معقول كه مقوّم آنها ميباشند متصور نيست. از طرفي، وجود ماديات، محسوسيت آنهاست. مناط محسوسيت، وجود شيء براي حاس است. احساس نيز بدون توهّم ممكن نيست. پس سراسر ماديات، وهمي بيش نيست.
كل ما في الكون وهم او خيالاو عكوس في المرايا او ظلال21
حقيقت عكس و خيال و سايه همان خيال و سايه بودن است. اگر سايه را شخص و خيال را عين و عكس را اصل پنداشتي، چيزي جز باطل تصور نكردهاي. همانگونه كه لبيد شاعر22 ميگويد:
الا كل شيء ما خلا اللّه باطل
و كل نعيم لا محاله زائل
غير خدا معلول و ممكن است. معلول را اگر وابسته به علت ديدي، حق است. اما اگر مستقل و منفرد از علت پنداشتي، باطل است. پس عالم بما هو عالم با قطعنظر از حق تعالي امري باطل بوده و وجودي موهوم دارد؛ همچون سايه كه وجود موهومي بيش ندارد.
ب. وجود دنيا براي انسان امري وهمي است؛ زيرا التذاذ از وجود خارجي شيء نيست، بلكه اعتقاد فرد به اينكه شيء مال او و ملايم طبع اوست باعث التذاذ اوست، هرچند در خارج معدوم باشد. پس تمامي محبوبها و معشوقهايدنيوياوهاممحضبودهووجودخارجيندارند.
2. «وَ كُنتُمْ أَزْوَاجا ثَلَاثَةً» (واقعه: 7) يعني: مردم در واقعه رستاخيز سه گروه شوند.
صدرالمتألّهين در تفسير اين آيه ميگويد: راز اصناف سهگانه انسان، در مبادي ادراكي سهگانه است. انسان داراي سه قوّه عقل و خيال و حس است كه هر كدام كمال خود را دارند. كمال قوّه عاقله، ادراك معارف الهي است. كمال قوّه خيال، انجام كارهاي نيك و تهذيب صفات ميباشد. كمال قوّه حس، ادراك محسوسات ملايم جسم است. انسان در ابتداي تولد نسبت به اين قواي سهگانه بالقوّه است. سپس ابتدا قوّه حس به فعليت ميرسد. شخص در اين مرحله مانند بهايم به شهوات خود مشغول است. در صورت عبور از اين مقام و نيل به قوّه خيال، با عقل عملي شوق به عالم آخرت پيدا ميكند. سپس اگر توفيق الهي يار شد، به كمال قوّه نظريه ارتقا يافته، متصل به مفارقات شده و علم برهاني به مبادي و غايات پيدا ميكند. بدين ترتيب، همه انسانها به لحاظ مقامات فوق، در يكي از سه صنف مذكور قرار ميگيرند، گرچه هر صنفي را خود انواع بيشماري است.23
3. «يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَ مَا يَشْعُرُونَ» (بقره: 9) يعني: منافقان با خدا و مؤمنان فريبكاري ميكنند، در حالي كه نميدانند تنها خود را فريب ميدهند.
سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه يك انسان چگونه خود را فريب ميدهد، در حالي كه فريب از امور اضافي بوده و دستكم بين دو نفر واقع ميشود؟
ملّاصدرا در جواب اين سؤال، با بيان يك مطلب كليدي از معرفت نفس، ابوابي از گنجينههاي قرآني را ميگشايد. او ميگويد: نفس انسان، مقامات گوناگوني همچون حس، خيال و عقل دارد. بيشتر مردم، تنها مقام حس را به فعليت رساندهاند. تنها عدهاي كه از كمّل اوليا و علماي ربّاني هستند هر سه نشئه در آنها بالفعل است. نفس در هر مقام و نشئهاي غير از آن به لحاظ مقام ديگر است؛ يعني نفس در مقام حس و دنيا، غير از نفس در مقام عقل و آخرت است. از اينرو، فريبكاري نفس در مورد خويش، به لحاظ دو وجهه آن قابل توجيه است. آن وجهه از نفس كه روي به حس و شهوت و دنيا دارد با آن وجهه از نفس كه نظر به عقل و عقبي دارد در تعارض و تنازع به سر ميبرد.24
ملّاصدرا آيات زير را كه دلالت بر مغايرت نفس با ذات خود دارد به همين بيان توجيه ميكند:25
ـ «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ» (انفال: 24)؛ خداوند ميان آدمي و قلبش حايل ميگردد.
ـ «قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارا» (تحريم: 6)؛ خودتان و اهلتان را از آتش حفظ كنيد.
ـ «عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مِن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ»(مائده: 105)؛ نفس خود را مراقب باشيد؛ اگر هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه است شما را زياني نرساند.
ـ «يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ» (بقره: 54)؛ اي قوم من، شما به خود ستم كرديد.
ـ «إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ»(توبه: 111)؛ خداوند جان و مال مؤمنان را در مقابل بهشت خريده است.
4. مراتب عقل
نفس انسان اگرچه قابليت درك حقايق اشيا را دارد، اما همواره بر يك حال نيست. از اينرو، مراتبي براي عقل ذكر كردهاند:26
1. اگر نفس از تمامي ادراكات بديهي و نظري خالي بود، آن را «عقل هيولاني» نامند. نفس در اين مرتبه، همچون هيولي خالي از فعليت است و تنها استعداد درك حقايق را دارد.
2. اگر نفس فقط از ادراك بديهيات برخوردار بود، آن را «عقل بالملكه» نامند. نفس در اين مرحله، قدرت اكتساب و ملكه انتقال به عقل بالفعل را دارد.
عقل هيولاني و عقل بالملكه عقل منفعلاند.27 پس از آنكه عقل از قوّه به فعليت رسيد، «عقل بسيط» نام ميگيرد كه كلالمعقولات است.28
3. هنگامي كه نفس علاوه بر درك اوليات ـ همچون بزرگتر بودن كل از جزء ـ به درك نظريات راه يافت، اگر به گونهاي بود كه علوم نظري بالفعل حاضر و مشاهد براي او نبود، بلكه استحضار آنها نياز به توجه و التفات داشت، اين مرتبه از عقل را «عقل بالفعل» مينامند.
4. اگر نفس به گونهاي به درك نظريات راه يافت كه همواره آنها بالفعل مشهود او بودند، آن را «عقل مستفاد» گويند. نفس در اين مرحله، وارد اولين مرتبه مفارقات ميشود. عقل مستفاد، صورت مفارقي است كه بعد از اقتران با ماده از آن مجرّد ميشود.
5. اگر نفس در مرتبه عقل مستفاد، صور عقلي را در مبدأ فيّاض آنها مشاهده كند، «عقل فعّال» ناميده ميشود. عقل فعّال، موجود مفارقي است كه بر خلاف عقل مستفاد، هرگز آلوده به ماده نبوده است.
اكنون پس از بيان مراتب عقل، به مواردي از آن در تفسير قرآن ميپردازيم:
1. صدرالمتألّهين در تفسير آيه «يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَي نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَانِهِم» (حديد: 12) ميگويد: مراد از نور در آيه شريفه، نور عقل مستفاد است. نفس انساني كه از عالم نور و معرفت است بعد از تعلّق به جسم، ظلماني و محجوب از ادراكات ميشود. اما با عبادت و اعمال شرعي، نفس از مرتبه هيولاني به مرتبه فعليت و عقل مستفاد نايل ميشود. اين مقام، نوري است كه با درك خير حقيقي و تحصيل يقينيات، از عالم ملكوت بر قلب مؤمن پرتو ميافكند و با درخشش در معاد، صاحبش را كه از مقرّبان است به جنات معارف عقلي كه در وصفش گفتهاند: «ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علي قلب بشر»29 رهنمون ميشود. علاوه بر اين نور، نور ديگري هم هست كه با درك خير مظنون و تحصيل اعتقادات نيك از عالم ملكوت بر قلب مؤمن افكنده شده و او را به جنات جسماني راهنمايي ميكند.30
2. «وَ إِذْ آتَيْنَا مُوسَي الْكِتَابَ وَالْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»(بقره: 53)؛ اي بنياسرائيل، به ياد آوريد زماني را كه به موسي كتاب و فرقان داديم تا شايد هدايت شويد.
فرق قرآن و فرقان چيست؟ چرا به امم گذشته فرقان اعطا شد نه قرآن؟ صدرالمتألّهين در فرق قرآن و فرقان ميگويد: نفس ناطقه دوگونه علم دارد:
الف. «علم اجمالي قضائي عقلاني» كه حكما آن را عقل بسيط گويند و عقل فعال متصف به آن ميشود. اين علم از صفات مقربّان و ملائكه مقدّسين و كمّل انبيا و اوليا است.
ب. «علم تفصيلي قدري نفساني» كه عقل منفعل بدان متصف ميشود و از صفات متفكران در آفاق و انفس ميباشد.31
قرآن، عقل بسيط و علم اجمالي است. فرقان، علوم انفعاليه حاصل از عقل بسيط است. در واقع، عقل بسيط منشأ حصول صور علمي و فكري براي نفس است. عبارت ملّاصدرا اين است:
العقل البسيط الاجمالي القرآني صفة ذاتية للعالم به بل ربما يكون عين العالم، و اما الصور و العلوم التفصيلية فهي من قبيل الآثار و الافعال بالقياس الي العقل الكامل الفعال. فلهذا كان القرآن خلق نبينا ـ صلي اللّه عليه و اله ـ كما هو المروي.32
از آنچه گذشت برتري امت خاتم بر ساير امتها و راز اعطاي قرآن و فرقان به اين امت روشن ميشود. در ميان اين امت كساني يافت ميشوند كه به درجه عقل بسيط رسيده باشند. از اينرو، قرآن براي اين امت نازل گشت، بر خلاف امتهاي پيشين كه تنها فرقان به آنها عطا شد.33
علم الهي
1. علم به ذات
صدرالمتألّهين در تفسير آيهالكرسي پيرامون «الحي القيوم» توضيحات مفصلي دارد و با استفاده از تحليل معناي «قيوم» علم به ذات را تبيين ميكند.
علم، صورت حاضر از معلوم است نزد كسي كه صلاحيت عالم شدن را دارد. معلوم، يا صورتي همراه عوارض مادي است كه آن را «معلوم بالقوّه» گويند و يا صورتي مجرّد از ماده كه آن را «معلوم بالفعل» نامند. از آن رو كه واجب تعالي، قيوم و بسيط است، نميتوان آن را صورت مادي دانست. پس او معلوم بالفعل است. معلوم بالفعل، عالم بالفعل نيز هست؛ چون دوگانگي در ذات او راه ندارد. بنابراين، عقل و عاقل و معقول در او واحد است.34
2. علم به جزئيات
ملّاصدرا، بحث علم الهي را از غوامض الهيات ميداند كه فهم آن بدون غوص در بحر مكاشفه و نيل به عيناليقين ممكن نيست. او در اثبات علم خدا به جزئيات، تبيينهاي مختلفي ارائه ميكند كه در ذيل به آنها اشاره ميشود:
1. ذات احدي بسيط و به دور از هرگونه تركيبي است. قاعده كلي اين است كه «كل بسيط الحقيقة يجب ان يكون كل الموجودات»؛ بسيطالحقيقه به حمل حقيقه و رقيقه، همه اشيا است. «كل الشيء لايتعدد»؛ يعني: چيزي كه صرف الشيء و كل الشيء است، تعدد و تكثر برنميدارد؛ زيرا او جا براي غير نميگذارد تا تعدد بتوان فرض كرد. پس ذات احدي و تمام صفات كماليه او، واحد و غير متكثرند. علم (يكي از صفات الهي) نيز واحد است و با وجود وحدتي كه دارد علم به همه اشيا است؛ زيرا اگر چيزي خارج از علم واحد الهي قرار گيرد، آن علم واحد، ديگر علم به او نخواهد بود و اين با وحدت علم ناسازگار است. علم در مورد حق تعالي عكس علم آدمياست؛ چراكه نسبت معلوم و علم در مورد او همچون ظل و اصل است؛ يعني معلومات و اشيا از علم الهي ناشي شدهاند.35 عبارت ملّاصدرا اين است:
انّ كل بسيط الحقيقة يجب أن يكون كل الموجودات... و ما كله الشيء فهو الشيء كلّه و الاّ كان الشيء قاصرا عن ذاته ـ و هو محال ـ و ما هذا شأنه يستحيل فيه التعدد فإنّ كلّ الشيء لايتعدد. فالعلم هناك واحد و مع وحدته يجب ان يكون علما بكل شيء إذ لو بقي شيء ما لايكون ذلك العلم علما به ... و من أشكل عليه أن يكون علم الحق عز و جل مع وحدته علما بكل شيء فذلك لانه ظنه واحدة عددية و ليس كما ظن.36
2. حق تعالي، قيوم و مؤثر در غير است، پس علت همه موجودات ميباشد. از طرفي، او عالم به ذات خود است. پس با توجه به اين قاعده كه «علم به علت تامه مستلزم علم به معلول است»، خداوند به همه موجودات علم دارد. علم خدا به موجودات، لازمه علم او به ذات خويش است؛ همانگونه كه وجود آنها تابع وجود اوست.37
انه اذا كان قيوما ـ بمعني كونه مقوما لغيره و مؤثرا فيما سواه جميعا اما بواسطة او بغيرها ـ و كان عالما بذاته و قد ثبت ان العلم بالعلة يوجب العلم بالمعلول فوجب ان يكون عالما بجميع الاشياء كلياتها و جزئياتها، معقولاتها و محسوساتها، اذ ما من شيء الا و يرتقي اليه في سلسلة الاسباب.38
3. قاعده «بسيط الحقيقه»
يكي از مقدّمات بحث علم الهي قاعده بسيطالحقيقه است. صدرالمتألّهين در آثار خود بارها از اين قاعده سخن گفته است. او ميگويد: اگر چيزي از جميع وجوه، بسيط باشد، ناگزير بايد همه اشيا باشد؛ زيرا در غير اين صورت، ذات او ـ هرچند به تحليل عقلي ـ مركب خواهد بود نه بسيط.39
واجبالوجود كه وجود صرف و بسيطالحقيقه ميباشد همه اشيا است؛ به اين معنا كه صفات وجودي و كمال همه اشيا را دارد و تنها قصورات اشيا از او سلب ميشود. از اينرو، آيه كريمه ميفرمايد: «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَي» (انفال: 17)؛ تو نبودي كه تير انداختي، بلكه خدا بود كه تير انداخت. او در حالي كه هرگز شيئي از اشيا نيست، كلالاشياء است؛ زيرا وحدت او، وحدت عددي نيست، بلكه وحدت حقيقيهاي است كه مخصوص ذات او بوده و هيچ نظيري در عالم ندارد. شاهد بر اين مدعي آياتي است كه ميفرمايد: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ»(حديد: 4)؛ يعني: هر كجا باشيد او با شماست. «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»(حديد: 3)؛ اول و آخر، اوست و او ظاهر و باطن است. عبارت ملّاصدرا اين است:
واجب الوجود لما كان مجرّد الوجود القائم بذاته من غير شائبة كثرة اصلا فلايسلب عنه شيء من الاشياء فهو تمام كل شيء و كماله فالمسلوب عنه ليس الا قصورات الاشياء لانه تمامها و تمام الشيء احق به و اوكد من نفسه و اليه الاشاره في قوله «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَي» و قوله «مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَي ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ» فهو رابع الثلاثة و خامس الاربعة و سادس الخمسة لانه بوحدانيته كل الاشياء و ليس هو شيئا من الاشياء لان وحدته ليست عددية من جنس وحدات الموجودات حتي يحصل من تكررها الاعداد بل وحدته حقيقية لامكافيء لها في الوجود و لهذا «كفَرَ الذينَ قالوُا انَّ اللّه ثالثُ ثلاثة» ولو قالوا ثالث اثنين لم يكونوا كفارا.40
4. كيفيت علم الهي
صدرالمتألّهين پس از بيان شمول علم الهي نسبت به تمام جزئيات، به تبيين كيفيت آن ميپردازد. علم الهي از سنخ علم حضوري است؛ زيرا وجود حق تعالي، وجود بسيط است. طبق برهان بسيطالحقيقه، وجود او وجود كل اشيا است؛ پس علم حضوري او به ذات خود، علم حضوري به جميع اشيا است و اين علم در مرتبه ذات حاصل است. علم كمالي الهي، به وجهي اجمالي و به وجهي تفصيلي است؛ چون موجوداتباكثرت و تفصيلي كه دارند موجود به وجود واحد بسيطاند؛ يعني در مشهد الهي، كل موجوداتبدونكثرتمنجليميشوند:فهوالكلفيوحدة.41
صدرالمتألّهين در تفسير آيه «وَ إِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ»(يس: 32) (هر آينه همگان نزد ما حاضرند)، با ردّ اختصاص آيه به قيامت، ميگويد: علم حق تعالي به همه جزئيات، علم حضوري است و همه موجودات همواره بدون لحظهاي وقفه، نزد او حاضرند. قيامت تنها براي محجوبين زمان و مكان، انكشاف و حضور محسوب ميشود نه براي كسي كه خارج از تعلّق مادي بوده، دنيا و آخرت براي او يكسان است. از اينرو، آيه ميفرمايد: «وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ»(زخرف: 85)؛ علم قيامت نزد اوست. تعبير ملّاصدرا چنين است:
إنّ علمه بجميع الجزئيات و الشخصيات حضوري فجميع الموجودات حاضرة عنده مجموعا من غير تعاقب و تجدد و غيبة لبعضها عن بعض بالقياس إلي شمول علمه و نظره و إحاطة سمعه و بصره. فلاحاجة له في حضور الخلائق عنده إلي قيام الساعة... وكل من لاتعلق له بعالم الزوال و الفناء فلا انتظار له في حضور الاشياء و مثولها بين يدي خالق الارض و السماء فالدنيا و الاخره سيّان له «وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.»42
5. مراتب علم الهي
صدرالمتألّهين در يك تقسيم، علم الهي را به واجب و ممكن منقسم ميكند. علم واجب، علم كمالي فعلي است كه عين ذات او ميباشد. علم ممكن، علم تفصيلي است كه صورت تك تك ممكنات ميباشد.43 ملّاصدرا در تقسيمي ديگر، سه مرتبه علم الهي را عنايت، قضا و قدر معرفي ميكند:44
1. مرتبه عنايت و علم كمالي، نفس ذات الهي است. ذات او بذاته عالم به جميع اشياي كلي و جزئي است. از اينرو، اين مرتبه، علمي است واحد و اجمالي كه مرآت حقايق و رقايق است.
2. مرتبه قضاي الهي، مرتبه تفصيل معقولات كلي است. قضا، صور لازم ذات الهي، بدون جعل و تأثير است و به دليل آنكه حيث عدمي ندارد از اجزاي عالم محسوب نميشود. از اينرو، قضاي رباني كه صورت علم الهي است قديم به ذات او و باقي به بقاي اوست. لوح محفوظ، امالكتاب، غيب الهي و خزينه رحمت كه در بعضي آيات آمده، اشاره به اين مرتبه از علم الهي است:
ـ «وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ» (انعام: 59)؛ كليدهاي غيب، نزد خداست و جز او كسي به آن علم ندارد.
ـ «وَ إِن مِن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ» (حجر: 21)؛ چيزي نيست مگر آنكه خزينه آن نزد ماست.
ـ «وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»(رعد: 39)؛ امالكتاب نزد خداست.
3. مرتبه سوم از علم الهي، عالم قدر است. قدر، مرتبه جزئيات مقدور به زمان مشخص است. به عبارت ديگر، اخراج معلومات از قوّه به فعل به صورت تدريجي و به گونه تفصيلي، قدر الهي ناميده ميشود. به تعبير سوم، قدر عبارت است از وجود صور موجودات به وجه جزئي در عالم نفسي سماوي، به گونهاي كه مطابق با مواد خارجي شخصي ميباشد. لوح محو و اثبات و قدر در آيات زير اشاره به اين مرتبه از علم الهي دارد:
ـ «يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ» (رعد: 39)؛ خداوند آنچه را بخواهد محو ميكند و آنچه را بخواهد برقرار ميكند.
ـ «وَ إِن مِن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ» (حجر: 21)؛ چيزي نيست مگر آنكه خزينه آن نزد ماست و ما از آن جز به مقدار معين فرو نميفرستيم.
4. پس از عالم قدر، مرتبه وجود معلومات در مواد خارجي جزئي است. «بحر مسجور» و «كتاب مبين» اشاره به اين مرتبه است:
ـ «لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادا لِكَلِمَاتِ رَبِّي» (كهف: 109)؛
ـ «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِيكِتَابٍ مُبِينٍ.»(انعام:59)
دو مرتبه اخير از مراتب علم الهي، قابل تغيير است. عروض تغيير در علم الهي از حيث معلوم ـ نه از حيث علم ـ تنها در اين دو مرتبه ممكن است. در اينجا سرّ بعضي از تعبيرهاي قرآني كه در مورد خداوند متعال به كار ميروند همچون ترجي (لعل و عسي)، ابتلاء، امتحان، دعا، تعجب و استفهام روشن ميشود. براي نمونه، به آيات زير توجه نماييد:
ـ «وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَي دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» (سجده: 21)؛ ايشان را بچشانيم از عذاب نزديك، غير از عذاب بزرگ، شايد باز گردند.
سؤال اين است كه خداوند با علم به غيب و شهود و عاقبت امور چگونهاز لفظ«ترجي»(شايد) استفاده ميكند؟
ـ «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّي نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ» (محمّد: 31)؛ حتما شما را بيازماييم تا مجاهدان و صابران را بشناسيم و احوال شما را بسنجيم.
آزمون الهي با وجود علم او به همه امور به چه معناست؟
ـ «قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَكْفَرَهُ» (عبس: 17)؛ كشته باد انسان. چقدر ناسپاس است!
تعجب خداوند از حال انسان با وجود علم به همه حالات او چگونه توجيه ميشود؟
صدرالمتألّهين با ردّ نظر كساني كه اينگونه موارد را حمل بر مجاز و معنايي غير معناي حقيقي و اصلي ميكنند ميگويد: با درك مراتب علم الهي نيازي به تغيير اين الفاظ از معناي حقيقي نيست.45 عبارت ملّاصدرا در تفسير سوره بقره چنين است:
إن لعلمه تعالي مراتب كما ان لقدرته مراتب اعلاها ما هو عين ذاته لان ذاته بذاته مبدء انكشاف جميع الاشياء علي ذاته... و أدناها ما هو عين الممكنات و يجري فيه التغير و الامكان والاختبار والابتلاء وغيرها من سمات الحدثان و لكن بالقياس الي ما في هذه الدرجة من الموجودات لابالقياس الي ذاته الاحدية. و هذا مما يحتاج دركه علي التحقيق الي علوم كثيرة مع نور بصيرة.46
6. علم الهي و رزق
يكي از مباحث قرآني، بحث رزق است. خداوند ميفرمايد: «وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ إِلاَّ عَلَي اللّهِ رِزْقُهَا»(هود: 6)؛ جنبندهاي روي زمين نيست مگر آنكه رزق او بر خداست.
صدرالمتألّهين با استفاده از بحث علم الهي، وجوب عقلي رزق را اثبات ميكند. خلاصه بيان او چنين است: رزق به طور كلي از ناحيه خداست؛ زيرا از ضروريات بقاي انسان ميباشد. برهان عقلي بر آن، اين است: علم الهي به ذات خويش، مستلزم علم او به مقتضيات ذاتش است. وجود موجودات، مترتب بر علم اوست؛ يعني آنچه متعلق علم او قرار گيرد قطعا موجود ميشود.
اگر نوع انساني و بقاي او متعلق علم الهي واقع شده، پس بايد آنچه حافظ نوع و بقاي انسان است به تبع اين علم، موجود شود. رزق از جمله چيزهايي است كه بقاي انسان بدان وابسته است. پس مورد تعقّل ذات يگانه و به تبع آن، متعلّق ايجاد او قرار گرفته است. عبارت صدرالمتألّهين چنين است:
و اعلم ان الرزق كله من قبل اللّه لامن قبل غيره لانه من ضروريات بقاء الانسان و الحيوان. فهو مقدّر بتقدير اللّه مضمون بضمانه و البرهان عليه من طريق العقل إنه تعالي يعلم ذاته و مايوجبه ذاته علي الترتيب الاقدم فالاقدم و هكذا الي ادني المراتب فهو قد عقل جميع الموجودات من جهة عقله لذاته لان عقله لذاته علة لعقله ما يقتضيه ذاته و ان كان بالقصد الثاني و كل ما يعقله لابد و ان يوجده لان علمه علم فعلي لاجل كون علمه عين ذاته فقد ترتب وجود جميع الموجودات عن علمه بذاته و بما يوجبه ذاته من المبدعات و الكائنات لان اللّه تعالي علم وجود الكل من ذاته فكما ان تعقله لذاته لايجوز ان يتغير فكذلك تعقله لكل ما يترتب عن ذاته. فكل ما يعقل وجوده عن ذاته و عن عقله لذاته لايجوز ان يتغير بل يجب وجود كل ذلك علي الوجه الذي عقله و وجود انواع الحيوانات و بقاءها متعقل له تعالي بلاشك فيه و لاخلاف من احد من العقلاء و خصوصا وجود النوع الانساني و بقاؤه فيجب وجود هذا النوع و بقاؤه و كذا سائر الانواع الحيوانية المتوالدة... و يعقل بقاء النوع الانساني ببقاء الاشخاص وتناسلهم و يعقل تناسلهم ببقاء كل شخص مدّة و يعقل بقاء كل شخص مدة بما به قوام حياته و هو الرزق والرزق انما يكون من النبات والحيوان... فوجب ان يكون الرزق مضمونا بتقدير الرؤوف الرحيم و لذلك قال: «وَ فِي السَّمَاء رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ فَوَرَبِّ السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ» فقد علم ان الرزق سواء كان حلالاً بحسب الشرع او حراما او غيرهما كرزق سائر الدواب واجب عن قبل اللّه وجوبا عقليا كما قال مامن دابة الا علي الله رزقها.47
جمع بندي
تفسير قرآن، علمي است كه به بحث از مدلول كلام الهي ميپردازد. ملّاصدرا بهترين روش تفسير را اين ميداند كه مفسّر، ابتدا با شروع از معاني ظاهري و سپس با ترك حواس مادي و استمداد از حواس باطني و استفاده از شهود، حقايق قرآني را نظاره كند. وي در تفسير آيات به تناسب، يكي از اصول فلسفي را مطرح كرده و معناي خاصي از آيه برداشت ميكند.
ملّاصدرا با استفاده از «الحي القيّوم» علم خداوند به ذات و از آنجا علم خدا به جزئيات را استفاده ميكند. قاعده بسيطالحقيقه در آياتي مانند «و ما رميت اذ رميت» مورد اشاره است. وي با استفاده از آيات، چهار مرتبه براي علم الهي بيان ميكند: مرتبه عنايت، مرتبه قضا، مرتبه قدر، موجودات جزئي خارجي. تغيير در علم الهي تنها در دو مرتبه اخير ممكن است و اين راز تعبيراتي مانند لعل، عسي، تعجب، استفهام، امتحان و دعا در قرآن است. ملّاصدرا وجوب عقلي رزق الهي را از علم الهي نتيجه ميگيرد.
از مطالب مزبور ميتوان تأثير نگرش فلسفي ملّاصدرا در تفسير قرآن را نتيجه گرفت، او با اصول فلسفي خود، به تفسيري خاص از آيات ميپردازد. به يقين، اگر ملّاصدرا بدون زمينه فلسفي به سراغ تفسير قرآن رفته بود، از برداشتهايي كه اكنون از او مشاهده ميشود خبري نبود.
گويا سعي ملّاصدرا بر اين است كه هماهنگي ميان فلسفه و معاني باطني قرآن را نشان دهد. او ميكوشد تا فلسفه و عرفان را با آيات الهي تركيب كند و البته محصول آن حكمت متعاليه شد. همّت او بر اين بوده كه در تفسير فلسفي خود، از حقايق ديني فاصله نگيرد، از اينرو، بر كساني كه بدون حفظ ظواهر به تأويلات دور، چنگ ميزنند خرده گرفته و خطر آن را از جمود بر ظواهر بيشتر ميداند. بنابراين، تفسير صدرالمتألّهين را نميتوان در كنار ساير تفاسير فلسفي قرار داد؛ زيرا او معتقد است: براي تفسير قرآن بايد با حفظ ظواهر الفاظ، با استعانت از مشكات نبوّت و امامت و با معرفت عقلاني و شهود روحاني، به مطالعه حقايق آيات پرداخت.
-
پى نوشت ها
- 1 -دانش آموخته حوزه علميه و دانشجوى دكترى مبانى نظرى اسلام.
- 2ـ عبداللّه جوادى آملى، حكمت متعاليه صدرالمتألّهين، مجموعه مقالات همايش جهانى حكيم ملّاصدرا، ص 183ـ187.
- 3ـ سيدحسين نصر، صدرالمتألّهين شيرازى و حكمت متعاليه، ترجمه حسين سوزنچى تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1382، ص 201ـ215.
- 4ـ ملّا محمّدجعفر لاهيجى، شرح رسالة المشاعر قم، دفتر تبليغات اسلامى، بىتا، ط. الثانية، ص 39، مقدمه سيد جلالالدين آشتيانى.
- 5ـ صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى ملّاصدرا، اسفار (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1981م)، ط. الثالثة، ج 3، ص 313.
- 6ـ همان، ج 1، ص 116.
- 7ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار تهران، صدرا، 1377، چ چهارم، ج 9، ص 344.
- 8ـ عبداللّه جوادى آملى، رحيق مختوم قم، اسراء، 1375، بخش چهارم از جزء اول، ص 155.
- 9ـ ملّاصدرا، پيشين، ج 1، ص 248 و 288.
- 10ـ همان، ج 3، ص 384.
- 11ـ ملّاصدرا، تفسير القرآن الكريم قم، بيدار، 1415، ط. الثانية، ج 4، ص 194.
- 12ـ همان، ص 195.
- 13ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1379، چ دوم، ص 218ـ221.
- 14ـ ملّاصدرا، تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 31ـ37.
- 15ـ همو، اسفار، ج 3، ص 401.
- 16ـ گلستان سعدى، ديباچه.
- 17ـ ملّاصدرا، تفسير القرآن الكريم، ج 4، ص 34.
- 18ـ ملّاصدرا، اسفار، ج 3، ص 360ـ361.
- 19ـ همو، تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص 239ـ241.
- 20ـ همان، ص 240.
- 21ـ همان، ص 241.
- 22ـ لبيدبن ربيعه از قبيله قيس، صاحب چهارمين معلقه از معلقات سبع است. عمر او را 175 و 145 سال ذكر كردهاند. وى درك صحبت پيامبر كرد و اسلام آورد. لبيد شعرهاى نيكو دارد، جزالت الفاظ و فخامت عبارات و رقت معانى و اشتمال بر حكم، شعر وى را ممتاز كرده است. وى در سال 41 ق فوت كرد. ر.ك. علىاكبر دهخدا، لغتنامه، ذيل واژه لبيد.
- 23ـ ملّاصدرا، تفسير القرآن الكريم، ج 7، ص 19.
- 24ـ همان، ج 1، ص 392ـ394.
- 25ـ همان، ص 394.
- 26ـ ملّاصدرا، اسفار، ج 3، ص 420 و 461؛ ج 8، ص 131.
- 27ـ همان، ج 8، ص 131.
- 28ـ همان، ج 3، ص 377 و 488.
- 29ـ چيزى كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به قلب كسى خطور كرده است.
- 30ـ ملّاصدرا، تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص 196.
- 31ـ همان، ج 3، ص 395.
- 32ـ همان، ص 396.
- 33ـ همان، ج 3، ص 396.
- 34ـ همان، ص 90.
- 35ـ همانا، ج 2، ص 294ـ298.
- 36ـ همان، ص 297.
- 37ـ همان، ج 4، ص 90 و 141.
- 38ـ همان، ص 90.
- 39ـ همان، ج 1، ص 62.
- 40ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبية مشهد، مركز نشر دانشگاهى، 1360، چ دوم، ص 48.
- 41ـ همو، اسفار، ج 6، ص 271.
- 42ـ همو، تفسير القرآن الكريم، ج 5، ص 93.
- 43ـ همان، ج 2، ص 294.
- 44ـ همان، ج 1، ص 336؛ ج 6، ص 118 و 252 و 254.
- 45ـ همان، ج 2، ص 51؛ ج 6، ص 118ـ119.
- 46ـ همان، ج 2، ص 51.
- 47ـ همان، ج 1، ص 289ـ290.