ولايت و بعد جمعي آن
ولايت و بعد جمعي آن
محمّدعلي شمالي1
چكيده
در آموزههاي ديني و از منظر قرآن كريم و روايات اسلامي، ولايت از اساسيترين آموزههاي اسلام است. ولايت و موالات پيوندي معنوي و قوي است كه مؤمنان و حجت خدا را به يكديگر متصل ميسازد و به نوعي، سرنوشت آنان را در دنيا و آخرت به يكديگر گره ميزند. بر خلاف آنچه بسياري تصور ميكنند، ولايت رابطه ميان آحاد پراكنده مؤمنان با حجت خدا نيست، بلكه ولايت رابطه ميان جمع مؤمنان با حجت خدا و با يكديگر است. ولايت الهي از مؤمنان پيكر واحدي ميسازد و زلال محبت و ايثار را جاري ميگرداند. ولايت روح اسلام است و ميتواند به امّت اسلامي حيات معنوي بخشيده و از ايشان يك جان و روح بسازد. اين مقاله نيم نگاهي به بعد جمعي ولايت در برخي ادعيه افكنده است.
كليدواژه ها: ولايت، ولي، ايمان، شيعه، اخوّت، اهلبيت عليهم السلام ، محبت، دعا، زيارت.
مقدّمه
درباره ولايت، كه مطابق قرآن كريم و روايات اسلامي، از اساسيترين آموزههاي ديني ماست، تاكنون بحثهاي فراواني صورت گرفته و آثار متعددي به رشته تحرير درآمده است. با وجود اين، به نظر ميرسد هنوز جاي كار زيادي وجود دارد. اين نوشتار تا حدّي بعد اجتماعي ولايت را بررسي ميكند.
اميد است اين نوشتار كه تنها به بخشي از ادلّه و شواهد موجود در منابع اصيل اسلامي درباره جنبه جمعي ولايت اشاره دارد، گامي در جهت تقويت اخوت ايماني باشد و با گامهاي علمي و عملي ديگر تكميل گردد. قطعا استحكام و تعميق پيوند ولايي ميان پيروان اهلبيت عليهم السلام بهترين شرايط را براي اتحاد اسلامي فراهم ميسازد؛ همانگونه كه اتحاد اسلامي مناسبترين موقعيت را براي دوستي و همكاري همه خداباوران عالم ايجاد مينمايد.
ولايت در معنا و كاربرد
«ولايت» داراي معاني فراواني است؛ اما معمولاً بيشتر به معناي سرپرستي و احيانا ياري يا دوستي به كار ميرود. به همين سان، «ولي» و «مولي» نيز به معناي سرپرست، يار يا دوست مورد استفاده قرار ميگيرند. با توجه به شواهد و قراين لفظي و معنوي، ميتوان فهميد كداميك از اين معاني مقصود گوينده است. براي مثال، در آيه شريفه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»2 مراد نميتواند صرفا يار يا دوست باشد، بلكه منظور سرپرست و داراي حق تصرّف و طاعت است.3 «مولي» نيز در آيات شريفه «وَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ»4«فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ
هُوَ مَوْلَاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَي وَنِعْمَ النَّصِيرُ»5 به معناي
سرپرست به كار رفته است. در اين دو آيه، هم بر سرپرستي خداوند تأكيد شده است و هم بر ياري خداوند. اگر «مولي» به معناي يار بود، «نِعْمَ النَّصِيرُ»تكراري و ظاهرا بيوجه ميبود.
نكته جالب ديگر درباره ولايت و مشتقات آن كاربردهاي متقابل و طرفيني آن است. براي مثال، آيه «وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»6 از قبول ولايت خدا، پيامبر و جانشينانش (كه در آيه قبل به مصداق اتمّ آن، اميرمؤمنان علي عليه السلام كه در حال ركوع زكات دادند، اشاره كرده است)، به عنوان «تولّي» ياد گرديده و متقابلاً در آيه «إِنَّ وَلِيِّـيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِينَ»7 لطف و عنايت خداوند در پذيرش سرپرستي صالحان، «تولّي» ناميده شده است. هم خدا ولي مؤمنان است: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ»،8 و هم مؤمنان راستين اولياي خدايند: «أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.»9 در تفسير نمونه، ذيل اين آيه چنين آمده است:
«اولياء» جمع «ولي»، در اصل از ماده «ولي، يلي» گرفته شده كه به معناي نبودن واسطه بين دو چيز و نزديكي و پي در پي بودن آنهاست. به همين دليل، به هر چيزي كه نسبت به ديگري قرابت و نزديكي داشته باشد، خواه از نظر مكاني يا زماني يا نسب و يا مقام، «ولي» گفته ميشود. استعمال اين كلمه به معناي سرپرست و دوست و مانند اينها نيز از همين جاست.
بنابراين، اولياي خدا كساني هستند كه ميان آنان و خدا حائل و فاصلهاي نيست؛ حجابها از قلبشان كنار رفته و در پرتو نور معرفت و ايمان و عمل پاك، خدا را با چشم دل چنان ميبينند كه هيچگونه شك و ترديدي به دلهايشان راه نمييابد.10
درباره مؤمنان، هم خداوند مولاي ايشان و هم ايشان مولاي اويند؛ هم خداوند ولي ايشان است و هم ايشان ولي اويند و موالات وجود دارد. ميان مؤمنان و حجتهاي خداوند نيز رابطه طرفيني است؛ هم آنها ولي مؤمنان هستند: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ» و مولاي ايشان «من كُنت مولاه فهذا علي مولاه»، هم مؤمنان مي توانند به ايشان عرض كنند «أنا ولي لك»11 يا «انا مولاك و من شيعتك.»12 البته اين به معناي تساوي طرفين نيست؛ قطعا ولايت خداوند نسبت به مؤمنان با ولايت مؤمنان نسبت به خدا تفاوت دارد. نيز ولايت حجتهاي الهي بر مؤمنان با ولايت مؤمنان نسبت به ايشان تفاوت دارد؛ يك طرف مراد است و ديگري مريد، يك طرف مطاع است و ديگري مطيع، يك طرف هدايتگر است و ديگري هدايت پذير.
ولايت در كلام الهي
ولايت و موالات پيوند معنوي و قوي است كه مؤمنان و حجت خدا را به يكديگر متصل ميسازد و به نوعي، سرنوشت آنها را در دنيا و آخرت به يكديگر گره ميزند. بر خلاف آنچه بسياري تصور ميكنند، ولايت رابطه ميان آحاد پراكنده مؤمنان با حجت خدا نيست، بلكه ولايت رابطه ميان جمع مؤمنان با حجت خدا و با يكديگر است؛ مثلاً، در زمان ما، همانگونه كه حضرت وليعصر (عج)، ولي و مولاي همه مؤمنان هستند، مؤمنان نيز اوليا و موالي ايشان ويكديگرند.بلي،مؤمنان نسبت به يكديگر ولايت دارند:
«وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَـئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»13
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَـئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلاَيَتِهِم مِن شَيْءٍ حَتَّي يُهَاجِرُواْ...»14
غيرمؤمنان هم رهبر دارند و هم نسبت به رهبران خود و يكديگر ولايت دارند:
«وَالَّذينَ كَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ...»؛15 «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَي أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.»16
اينان نيز سرنوشتشان به يكديگر گره خورده است. كساني كه در دنيا از رهبري فرد خاصي تبعيت نموده و ولايت او و يكديگر را داشتهاند، در آخرت نيز با يكديگر محشور ميشوند و با هم به سوي بهشت يا جهنم سوق داده ميشوند. قرآن كريم ميفرمايد: «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُوْلَـئِكَ يَقْرَؤُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً.»17 علّامه طباطبائي در ذيل اين آيه ميفرمايد:
از آيهاي كه درباره فرعون، كه يكي از امامان ضلال و گمراهي است، بحث ميكند، يعني از آيه «يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ»18 و همچنين از آيه «لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَي بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعا فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ»19 و غير اينها از آيات بسياري ديگر، استفاده ميشود كه اهل ضلال هيچ وقت از اوليائشان جدا نميشوند و لازمه اين سخن آن است كه در روز قيامت، ايشان به اتفاق پيشوايان خود فراخوانده ميشوند ... پس ظاهر اين ميشود كه مراد از امام هر طايفه، آن كسي است كه مردم به پيشوايياش تن در داده باشند، حال چه اينكه امام حق باشد و چه امام باطل.20
مرحوم علّامه طباطبائي به نقل از تفسير برهان از ابن شهرآشوب نقل ميكند كه امام صادق عليه السلام فرمودند: «الا تحمدون اللّه؟ انّه اذا كان يوم القيامة يدعي كل قوم الي من يتولّونه، و فزعنا الي رسولاللّه(ص) و فزعتمانتمالينا.»21
اين روايت ذيلي دارد كه در تفسير نمونه آمده است: «فالي اين ترون يذهب بكم؟ الي الجنة و ربّ الكعبة قالها ثلاثا.»
ترجمه اين روايت چنين است:
آيا شما حمد و سپاس خدا را به جا نميآوريد؟ هنگامي كه روز قيامت ميشود، خداوند هر گروهي را با كسي كه ولايت او را پذيرفته، ميخواند. ما را همراه پيامبر صلياللهعليهوآله و شما را همراه ما. فكر ميكنيد در اين حال شما را به كجا ميبرند؟ به خداوند كعبه، به سوي بهشت ـ سه بار امام اين جمله را تكرار كرد.22
علّامه طباطبائي همچنين از تفسير عيّاشي از امام صادق عليه السلام درباره آيه «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» اين حديث را نقل ميكنند: «اذا كان يوم القيامة قال اللّه: أليس العدل من ربّكم أن يولّوا كل قوم من تولّوا؟ قالوا: بلي. قال: فيقول: تميّزوا، فيتميزون»؛23 آنگاه كه روز قيامت فراميرسد، خداوند ميفرمايد: آيا عدل پروردگار شما اقتضا نميكند هر قومي را دنبال هر كسي كه ولايتش را داشتهاند، بفرستند؟ ميگويند: بلي، [عدالت چنين اقتضايي دارد.] امام صادق عليه السلام افزودند: سپس خداوند ميفرمايد: از هم جدا شويد، پس جدا ميشوند.
قرآن كريم درباره كفّار ميفرمايد: «وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي جَهَنَّمَ زُمَرا»24 درباره مؤمنان هم ميفرمايد: «وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَرا.»25 در اين زمينه، شواهد فراواني وجود دارد. بنابراين، پيوندهاي نسبي و سببي و همه پيوندهاي عرفي و قراردادي با مرگ به پايان ميرسند. هر كس بايد خود در مقابل خداوند پاسخگو باشد: «وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدا»26 بسته به اينكه هر كس در دنيا چه سلوكي داشته و ولايت چه كساني را پذيرفته باشد، در گروه و مجموعهاي كه بيشترين سنخيت و تناسب را با ايشان داشته است قرار ميگيرد و پشت سر رهبران خود به سوي بهشت يا جهنم رهنمون ميشود، البته با اين تفاوت كه رابطه عاطفي و مهرآميز ميان مؤمنان با رهبرانشان و نسبت به يكديگر برقرار ميماند و از سوي خداوند متعال و پاكان درگاهش از ايشان دستگيريهاي فراوان ميشود. اما غير مؤمنان ـ ولو اينكه در يك گروه و مجموعه باشند ـ نسبت به يكديگر مهر و محبت ندارند: «الْأَخِلَّاء يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ»27 و از خداوند خواستار عذاب بيشتر براي يكديگر ميشوند: «قَالَ ادْخُلُواْ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُم مِن الْجِنِّ وَالإِنسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّي إِذَا ادَّارَكُواْ فِيهَا جَمِيعا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَـؤُلاء أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابا ضِعْفا مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَـكِن لاَّ تَعْلَمُونَ.»28 رهبران باطل از پيروان خود تبرّي ميجويند: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الأَسْبَابُ»29 و پيروان نيز، كه به عجز و بيمهري و تبرّي رهبران خود واقف ميشوند، ميخواهند از ايشان تبري جويند: «وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّؤُواْ مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُأَعْمَالَهُمْحَسَرَاتٍعَلَيْهِمْوَمَاهُمبِخَارِجِينَمِنَالنَّارِ.»30
نكته جالب اين است كه پيروان رهبران باطل وقتي بيمهري و تبرّي رهبران خود را ميبينند، به جاي اينكه بگويند ما هم از ايشان تبرّي ميجوييم، ميگويند: اي كاش بار ديگر به دنيا برميگشتيم تا از پيشوايان گمراه خود بيزاري جوييم، آنچنانكه آنان اينك از ما بيزاري جستند. اين شايد اشاره به اين باشد كه آنها ميفهمند آن زمان براي تبرّي دير است. آنها عمري را در پيروي كساني سپري كردهاند كه به ايشان محبت واقعي و تعلّقخاطر نداشتهاند و صرفا براي هوا و هوسهاي خود از ايشان استفاده كردهاند. آنگاه همگي به قعر جهنم فرو ميروند و نميتوانند از يكديگر جدا شوند.
ولايت الهي نزد مؤمنان
اكنون ببينيم مؤمنان چگونهاند؟ ولايت الهي چگونه از ايشان پيكري واحد ساخته كه در همه شرايط، در سختيها و دشواريها، در خوشيها و آسانيها، در دنيا و آخرت، همواره به يكديگر ميانديشند و محبت ميورزند و حاضرند نه تنها براي سيد و مولايشان فداكاري نمايند، بلكه مشتاقند از جان و مال و وقت خود، براي برادران و خواهران ايماني خويش مايه بگذارند. البته اين درسي است كه از رهبران خود گرفتهاند؛ آنان كه الگوي وفا و مهرورزي بوده و لحظهاي از ياد پيروان خود غفلت نكردهاند. پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله فرمودند: «المؤمن للمؤمن كالبنيان يشيّد بعضه بعضا»؛ افراد با ايمان نسبت به يكديگر همانند اجزاي يك ساختمانند كه هر جزئي از آن جزء ديگر را محكم نگاه ميدارد.
«المؤمنونكالنفسالواحدة»؛مؤمنانهمچونيكروحند.
«مثل المؤمنين في توادّهم و تراحمهم كمثل الجسد الواحد اذا اشتكي بعضه تداعي سائره بالسهر و الحمي»؛31 مثل افراد با ايمان در دوستي و نيكي به يكديگر، همچون اعضاي يك پيكر است كه چون بعضي از آن رنجور شود و به درد آيد، اعضاي ديگر را قرار و آرامش نخواهد بود.
اين ولايت است كه از مؤمنان پيكر واحدي ميسازد و هرگونه منيّت و انانيت را ذوب نموده، زلال محبت و ايثار را جاري ميسازد. اين ولايت است كه روح اسلام است و ميتواند به امت اسلامي حيات معنوي ببخشد و از ايشان يك جان و روح بسازد.
ظهور ولايت در ادعيه و زيارات
الف. زيارت عاشورا
در زيارت «عاشورا» ميخوانيم: «يا اباعبداللّه انّي سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الي يوم القيامة»؛ اي اباعبداللّه، من در صلح هستم با هر كه با شما در صلح است و در نبردم با هر كه با شما نبرد كند.
آنچه در اين فراز بر آن تأكيد ميشود اين است كه ولايت امام عليه السلام همزمان بايد دو ويژگي داشته باشد: دوستي و صفا به دوستان ايشان و مقابله با دشمنان ايشان. اين كافي نيست كه ـ مثلاً ـ امام حسين عليه السلام را دوست بداريم و يزيد را دشمن بداريم، بلكه بايد تا روز قيامت هر كه را با اهلبيت عليهم السلام دوست است، دوست بگيريم و هر كه را با ايشان دشمني ميكند، از خود دور سازيم.
«يا اباعبداللّه انّي اتقرّب الي اللّه و الي رسوله و الي اميرالمؤمنين و الي فاطمة و الي الحسن و اليك بموالاتك و بالبراءة ممّن قاتلك و نصب لك الحرب و بالبراءة ممّن اسّس اساس الظلم و الجور عليكم و ابرء الي اللّه و الي رسوله ممّن اسّس اساس ذلك و بني عليه بنيانه و جري في ظلمه و جوره عليكم و علي اشياعكم.»
در اين فراز، راه نزديكي به خداوند و پيامبر و اهلبيت عليهم السلام ، موالات امام حسين عليه السلام و بيزاري از دشمنان آن حضرت است كه با ايشان جنگيدند و هر كس بناي ظلم بر اهلبيت عليهم السلام را پيريزي كرد، و روشن ميگردد كه دامنه اين برائت به كساني كشيده ميشود كه به شيعيان و پيروان اهلبيت عليهم السلام ظلم و ستم ميكنند.
پس مسئله منحصر به كربلا و لشكر امام حسين عليه السلام و لشكر يزيد نيست. حتي منحصر به صدر اسلام و صف اهلبيت عليهم السلام و صف مقابل نيست، بلكه اين صفبندي تا قيامت ادامه پيدا ميكند و در همه كربلاهاي زمين و عاشوراهاي تاريخ تكرار ميشود: «كلُّ يوم عاشوراء و كل ارض كربلا.»
بلافاصله، پس از اين فراز و با آمادگي ذهني، كه زيارتكننده بايد پيدا كرده باشد، چنين گفته ميشود: «و أتقرّب الي اللّه ثمّ اليكم بموالاتكم و موالاة وليكم و بالبراءة من أعدائكم و الناصبين لكم الحرب و بالبراءة من اشياعهم و اتباعهم.»
در اين فراز، راه نزديكي به خدا و پيامبر و اهلبيت عليهم السلام ، موالات پيامبر و اهلبيت عليهم السلام و موالات دوستان و پيروان ايشان و بيزاري از دشمنان اهلبيت عليهم السلام و پيروان و دوستان ايشان ذكر ميشود. پس يك عامل مهم براي نزديكي به خدا و اهلبيت عليهم السلام ، دوستي و موالات شيعيان ايشان است. در اينجاست كه فراز نخستين با اضافه مهمي تكرار ميشود: «إنّي سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولي لمن والاكم و عدو لمن عاداكم»؛ من در صلح هستم با هر كه با شما در صلح است و در نبردم با هر كه با شما نبرد كند و دوستم با هر كه ولايت شما را دارد و دشمنم با هر كه با شما دشمني دارد.
سپس تقاضاهاي مهمي را از خداوند مطرح ميكنيم:
«فأسأل اللّه الذي اكرمني بمعرفتكم و معرفة اولياءكم و رزقني البراءة من اعداءكم أن يجعلني معكم في الدنيا و الاخرة و ان يثبّت لي عندكم قدم صدق في الدنيا و الاخرة و أسأله أن يبلّغني المقام المحمود لكم عنداللّه و ان يرزقني طلب ثاري(كم) مع امام هديظاهر ناطقبالحقمنكم.»
از خدا، كه مرا با معرفت شما و معرفت دوستان و شيعيان شما مورد اكرام قرارد داده و بيزاري از دشمنان شما را نصيب من ساخته است، چهار درخواست ميشود. مسلّما اين درخواستها بايد معرفت اهلبيت عليهم السلام و معرفت اولياي ايشان و بيزاري از دشمنان مرتبط باشد. اصولاً هرگاه خدا را با صفتي ميخوانيم و سپس تقاضايي مطرح ميكنيم يا اول تقاضايي را مطرح ميكنيم و سپس خدا را با برخي صفاتش ميستاييم بايد سنخيت كاملي وجود داشته باشد؛ مثلاً، قرآن ميفرمايد: «وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ.»32 ميان طلب مغفرت و رحمت و اينكه خداوند بهترين رحمكنندگان است، سنخيت وجود دارد. يا ميفرمايد: «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكا لاَ يَنبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ»33 ميان درخواست مغفرت و حكومت و بسيار بخشنده بودن خداوند تناسب كامل وجود دارد. يا همينطور: «وَتُبْ عَلَيْنَآ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»34 پس معلوم ميشود معرفت اهلبيت عليهم السلام و معرفت اولياي ايشان و دوري از دشمنان ايشان كليد و مقدّمه رسيدن به آن چهار درخواست است و در واقع، به خداوند عرض ميكنيم: حال كه اين سه چيز را به ما عطا كردي، لطف خود را در حق ما تمام كن و اين سه چيز را با اجابت اين درخواستها به سرانجام مطلوب برسان. آن چهار درخواست عبارتند از:
الف. در دنيا و آخرت با اهلبيت عليهم السلام بودن؛
ب. در دنيا و آخرت قدم و مقام راست و ثابتي نزد اهلبيت عليهم السلام داشتن؛
ج. رسيدن به مقام پسنديدهاي كه در آخرت اهل بيت عليهم السلام نزد خداوند دارند.
د. خونخواهي خونهاي به ناحق ريخته اهل بيت عليهم السلام در ركاب امام زمان (عج).
منظور از با اهلبيت عليهم السلام بودن در دنيا حضور فيزيكي نزد آنها نيست؛ زيرا اين نه در زمان غيبت مقدور است و نه حتي در زمان حضور براي بسياري از شيعيان ميسور بود و اصولاً معلوم نيست كه اين اصلاً امر مطلوبي باشد كه همه بخواهند به مكان اقامت امام بروند و آنجا زندگي كنند. ظاهرا ـ با توجه به آنچه قبلاً گفته شد ـ مراد اين است كه اگر ما اهلبيت عليهم السلام را بشناسيم و به طور مشخص اگر امام زمان خود را بشناسيم، يعني هم امام را بشناسيم و هم زمان را بشناسيم و هم اهداف و خواست اماممان را در اين زمان بشناسيم و مؤمنان و اهل ولايت ايشان را بشناسيم، يعني از احوال، نيازها، تواناييها و تلاشهاي ايشان شناخت كافي داشته باشيم و دشمنان را نيز بشناسيم و از كارها و برنامهها و به طور كلي، اردوگاه ايشان فاصله بگيريم، ميتوانيم اميدوار باشيم كه در دنيا و آخرت با اهلبيت عليهم السلام باشيم، ثابتقدم بمانيم و به اردوگاه دشمن نلغزيم، در قيامت با اهلبيت عليهم السلام محشور شويم «يُحشر في زمرتكم»35 و پشت سر پيامبر و اهلبيت عليهم السلام «يكرّ في رجعتكم و يُملّك في دولتكم»؛36 «اللهم ان حال بيني و بينه الموت الذي جعلته علي عبادك حتما مقضيا فاخرجني من قبري مؤتزرا كفني شاهرا سيفي مجرّدا قناتي ملبيّا دعوة الداعي في الحاضر و البادي.»37
اگر مؤمنان واقعا همچون يك پيكر باشند و با يكديگر متحد بوده و گرداگرد ولي خدا يا نايبان او حلقه زده و قلبا و عملاً و قولاً پشتيبان يكديگر باشند، قطعا سعادت دنيا و آخرت نصيبشان گشته و دوران تلخ هجران و غيبت به عصر شيريني و شادماني وصال و ظهور تبديل خواهد شد، كه امام زمان (عج) خود فرمودند:
«لو انّ اشياعنا ـ وفقهم اللّه لطاعته ـ علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد لما تأخرّ عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلّت لهم السعادة بمشاهدتنا علي حق المعرفة و صدقها منهم بنا فما يحبسنا عنهم الّا ما يتصّل بنا ممّا نكرهه و لا نؤثره منهم، و اللّه المستعان و هو حسبنا و نعم الوكيل.»38
طبيعي است اگر شيعيان پراكنده و متفرّق باشند، بلاها و انحرافات از هر سو ايشان را احاطه خواهد نمود و دشمنان دوستنما و گرگان ميشنما يكايك ايشان را شكار خواهند نمود.
ب. دعاي ندبه
«هل من معين فأطيل معه العويل و البكاء؟ هل من جزوع فاساعد جزعه اذا خلا؟ هل قذيت عيني فساعدتها عيني علي القذي؟»
با آنكه ندبه و زاري ممكن است امري فردي و خصوصي تلقّي شود، به ما ميآموزند كه بايد حتي در اينجا نيز دنبال افراد همدل و هم عقيدهاي باشيم كه با كمك ايشان بتوانيم بيشتر گريه كنيم. اين افزايش تنها به اين دليل نيست كه افراد ديگري نيز گريه ميكنند و حاصل جمع گريههاي ما بيش از گريه تكتك ما خواهد بود، بلكه منظور اين است كه اگر يار و ياوري باشد، هر كدام از افراد بيشتر و طولانيتر ميتوانند گريه كنند. اين بركت كار گروهي و روحيه همدلي است كه كارايي تكتك افراد بيشتر ميشود. سؤال بعدي اين است كه آيا زاريكنندهاي هست كه من در خلوتش به او ياري رسانم؟ پس مطلب به دعاي «ندبه» خواندن در مسجد يا مهديه و مانند آن تمام نميشود؛ بايد شيعيان از خلوت يكديگر مطلّع بوده، علاوه بر ارتباطات عمومي و بيروني، اصحاب سرّ يكديگر باشند و به حريم يكديگر راه داشته باشند.
شخصي به نام بريد عجلي به امام باقر عليه السلام عرض كرد: شما پيروان زيادي در كوفه داريد و اگر به ايشان فرمان دهيد، اطاعت ميكنند و از شما تبعيت خواهند كرد. امام فرمودند: «يجيء احدهم الي كيس اخيه فيأخذ منه حاجته؟ فقال: لا. قال: فهم بدمائهم ابخل»؛ آيا هر يك از ايشان هنگام نياز ميتواند دست در جيب برادر مؤمن خود كند و نياز خود را بر طرف سازد؟ عرض كرد: خير. فرمودند: پس (اگر نسبت به مال، در حق همديگر بخل ميورزند)، نسبت به جانشان بخيلترند.39
در دعاي «ندبه» مجددا سؤال ميشود: آيا چشمي در دوري تو همچون چشم خار رفته، گريان و پر درد شده است كه چشمان من نيز با اشك خود، آن را ياري كند؟ يكي از نكات جالب اين است كه يك بار سراغ معين و ياور گرفته ميشود و دو بار اعلام آمادگي براي ياري كردن. نشانه جامعه سالم اين است كه افراد بيش از اينكه فكر دريافت كمك ـ ولو براي اهداف عالي و عمومي ـ باشند، آمادگي براي كمك كردن به ديگران را دارند. در جامعه بيمار ـ اگرچه براي دين (به زعم خودشان) ـ كار كنند، اولاً، هر كسي كار خود را ميكند؛ ثانيا هر كسي كار خود را مهمترين كار ميداند؛ و ثالثا، توقّع دارد كه همه به او كمك كنند؛ ولي حاضر نيست قدري از وقت و توان و امكانات خود مايه بگذارد و به ديگران كمك كند.
فرازهاي فراواني در دعاي ندبه با همين روح جمعي و گروهي پيوند خوردهاند. ندبهكننده تنها دنبال حاجات شخصي خود نيست، بلكه از زبان جمع و براي جمع دعا ميكند. به اين جملات نيز توجه كنيد:
«هل يتصل يومنا منك بعدة فنحظي؟ متي نرد منا هلك الروية فنروي؟ ... أترانا نحفّ بك و انت تأمّ الملا و قد ملأت الارض عدلاً؟ ... اللهمّ و نحن عبيدك التائقون الي وليّك... فبلّغه منا تحية و سلاما و زدنا بذلك يا ربّ اكراما و اجعل مستقرّه لنا مستقرا و مقاما و اتمم نعمتك بتقديمك ايّاه امامنا، حتي توردنا جنانك و مرافقة الشهداء من خلصائك.»
درخواست ندبهكننده اقامه حق، محو باطل، عزّت و دولت اولياي خدا، ذلّت دشمنان خدا، اتصال به جريان حق و كوتاه نماندن دستش از دامان اهلبيت: است: «اللهم و اقم به الحق و اذلل به اعدائك و صل اللهمّ بيننا و بينه وصلة تؤدّي الي مرافقة سلفه و اجعلنا من يأخذ بحزتهم و يمكث في ظلهم.»
ج. دعاي عهد
در دعاي «عهد» نيز به روشني اين روحيه جمعي به چشم ميخورد. آنجا كه شيعه و دوستدار امام زمان (عج) از خداوند ميخواهد تا بر مولايش صلوات بفرستد، صرفا به فكر خود يا حداكثر پدر و مادرش نيست، بلكه مقدّم بر خود و خاندانش، به ياد همه مردان و زنان مؤمن در شرق و غرب زمين، در دشت و كوه، در خشكي و درياست و از خداوند چنين ميخواهد:
«اللهم بلّغ مولانا الامام الهادي المهدي القائم بامرك ـ صلوات اللّه عليه و علي آبائه الطاهرين ـ عن جميع المؤمنين و المؤمنات في مشارق الارض و مغاربها سهلها و جبلها و برّها و بحرها و عنّي و عن والدي من الصلوات زنة عرش اللّه و مداد كلماته و ما احصاه علمه و احاط به كتابه.»
هنگامي كه امام صادق عليه السلام اين دعا را تعليم دادند، چند تن مؤمن در شرق و غرب عالم بودند؟ در چين ـ مثلاً ـ چند شيعه وجود داشت؟ در درياها چند مؤمن سفر ميكردند؟ و يا در ماوراي بحار چند مؤمن زندگي ميكردند؟ آيا حضرت نميخواستند به من و شما بگويند كه از شما شيعيان آخرالزمان، كه در عصر انتشار و حضور در محافل و مجامع شيعي در سراسر جهان خواهيد بود، انتظار جدّي ميرود كه هر روز خود را با ياد امام زمانتان و توجه به شيعيانش آغاز كنيد و خود را جزئي از اين كل ببينيد و بيش از آنكه دنبال حلّ مشكلات شخصي خود باشيد، به فكر امّت باشيد؟ در پايان نيز ميگوييم: «اللهمّ اكشف هذه الغمّة عن هذه الامّة بحضوره و عجّل لنا ظهوره انّهم يرونه بعيدا و نراه قريبا برحمتك يا ارحم الراحمين.»
د. دعاي افتتاح
دعاي «افتتاح»، به ويژه هنگام نتيجهگيري و جمعبندي نهايي، مشحون از تفكر جمعي و دغدغههاي عمومي و جهاني مربوط به كل پيكره ولايت است. كافي است تنها به اين فرازها توجهكنيم تا صدقمدعايمزبورروشن گردد:
«اللهّمّ انّا نرغب اليك في دولة كريمة تعزّ بها الاسلام و اهله و تذلّ بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها من الدعاة الي طاعتك و القادة الي سبيك و ترزقنا بها كرامة الدنيا و الاخرة ... اللهّمّ المم به شعثنا و اشعب به صدعنا و ارتق به فتقنا و كثّر به قلّتنا و اعزز به ذلّتنا و اغن به عائلنا ... و انصرنا علي عدوّك و عدوّنا ...
اللهّمّ انّا نشكو اليك فقد نبينا ـ صلواتك عليه و آله ـ و غيبة و لينا و كثرة عدوّنا و قلّة عددنا فصلّ علي محمّد و آله و اعنّا علي ذلك بفتح منك تعجله و بضرّ تكشفه و نصر تعزّه و سلطان حقّ تظهره ...»
گويي مرامنامه حزبي سياسي و جمعي بسيار تشكيلاتي را ميخوانيم كه هم آرمانها و اهداف، هم راهكارها و هم آسيبها و مشكلات در آن بيان شده است. آنچه در اينجا اصلاً جاي ندارد انانيت و خودخواهي، پراكندهكاري و تشتّت، غفلت از دشمنان و يأس و نوميدي است.
ه . زيارت امين اللّه
در زيارت «اميناللّه»، كه به گفته علّامه مجلسي و به نقل حاج شيخ عبّاس قمي از حيث متن و سند، بهترين زيارات است و بايد در جميع روضات مقدّسه بر آن مواظبت شود، تتّمهاي دارد كه در كاملالزيارة بيان شده است: «أنت الهي و سيدي و مولاي، إغفر لاوليائنا و كفّ عنّا اعدائنا و اشغلهم عن اذانا و اظهر كلمّة الحق واجعلها العليا و أدحض كلمة الباطل و اجعلها و السفلي إنّك علي كلّ شيء قدير.»
جابر از امام باقر عليه السلام نقل ميكند كه حضرت سجّاد عليه السلام در كنار قبر اميرالمؤمنين عليه السلام چنين دعا كردند: «خدايا، تو معبود و آقا و مولاي من هستي. دوستان ما را بيامرز و دشمنان ما را از ما بازدار و ايشان را آنقدر مشغول كن كه ما را آزار ندهند و كلمه حق را غالب گردان و كلمه باطل را مغلوب قرار ده. قطعا تو بر همه چيز توانايي.» اين جملات نشانگر گوشهاي از اهتمام معصومان عليهم السلام به شيعيان خود در كنار دغدغههاي ژرفي است كه نسبت به جريان كلي حق و باطل دارند و ما نيز بايد هر دو را مدّنظر داشته باشيم: اهتمام به دوستان و مواليان در دعا و عمل، و تلاش براي غلبه حق بر باطل.
پرتوي از ولايت در نامه امام حسن عسكري عليه السلام
امام حسن عسكري عليه السلام در نامهاي كه به اسحاق نيشابوري نوشتند، گوشهاي از محبت و عنايت خود را به دوستان خويش چنين ابراز نمودند:
«... خداوند تو را رحمت كند. ما ـ بحمدللّه و به نعمت خداوند متعال ـ خانداني هستيم كه همواره دلسوز و نگران دوستان خود هستيم و از احسان و رحمت پياپي خدا و بخشش وي به آنان شادمان ميگرديم و هر نعمتي را كه خداوند ـ تبارك و تعالي ـ به آنان ارزاني ميدارد، بزرگ ميشماريم. خداوند حق را بر تو و يارانت تمام نمايد؛ آنان كه به مانند تو مورد رحمت خداوند متعال واقع شده و خداوند آنان را همچون تو به حقيقت بينا كرده، از باطل رويگردانند و در گمراهي طغيان غرق نميشوند. و تمام كردن نعمت نيز براي تو وارد شدن به بهشت است. و هيچ نعمتي از نعمتهاي خدا نيست، مگر اينكه گفتن «الحمدللّه» و حمد كردن خداي متعال ـ كه نامهايش مقدّس باد ـ باعث اداي شكر آن نعمت خواهد شد. من نيز ميگويم: «الحمدللّه». سپاس خداي را بسان همه سپاسهايي كه تا ابد سپاسگزاي براي خدا به جاي آورده باشد در برابر منّتي كه خدا بر تو نهاده و به نعمت خود، تو را از هلاكت نجات داده، راه تو را در گذر از اين گردنه هموار كرده است،...»40
اين چه مهر و محبتي است كه ائمّه اطهار عليهم السلام را همواره دلسوز و نگران دوستان خود ميگرداند؟ خوشي و شادماني شيعيان ايشان را شادمان و گرفتاري شيعيان ايشان را غمگين مينمايد. نعمتهاي خداوند در حق ايشان را بزرگ شمرده و خود را موظّف به شكر و سپاسگزاري در مقابل آن نعمتها ميبينند و از خداوند اتمام نعمت در حق ايشان را با اجازه ورود به بهشت درخواست مينمايند. جالبتر آنكه بدانيم اسحاق نيشابوري و دوستانش چندان هم افراد خوب و مرضي امامحسنعسكري عليه السلام وپدربزرگوارشامامهادي عليه السلام نبودند. در ادامه همين نامه مملوّ از محبت، حضرت ميفرمايند:
«شما در دوران امام گذشته، تا پايان عمر شريفش و در اين مدت از دوران من، كارهايي داشتيد كه در نزد من پسنديده و با توفيق همراه نبوده است ...
شما را به كدامين گمراهي ميبرند و همچون چارپايان رو به كجا داريد؟ از حق رو گردانيد و به باطل ايمان ميآوريد و نعمتخدا را ناسپاسيوكفران ميكنيد؟»41
امامي كه قلبش از كارهاي ناپسند اسحاق و دوستانش چنين پردرد است، باز هم آنقدر به ايشان محبت و عنايت دارد كه يك پدر به فرزندانش ندارد. اگر ذيل اين نامه نبود، ممكن بود چنين تصور شود كه لابد اين نامه خطاب به گروهي از خالصترين و زبدهترين شيعيان بوده است.
در نامه ديگري امام حسن عسكري عليه السلام به مردم قم و آبه چنين مرقوم داشتند:
«... خداوند متعال ما و شما را در حالتي نزديك جمع كرده و بين ما پيوند خويشاوندي قرار داده است؛ چراكه عالِم [حضرت رضا] ـ سلاماللّه عليه ـ فرموده است: مؤمن نسبت به مؤمن مانند برادر تني است ...»42
نتيجه گيري
با نگاهي كوتاه به آموزههاي ديني و آيات و روايات اسلامي، به روشني جايگاه ولايت و روح و بعد جمعي آن آشكار ميشود. ولايت به معناي سرپرستي و دوستي است، اولياي الهي افرادي هستند كه هيچگونه حايلي ميان آنان و خداوند متعال وجود ندارد؛ حجابها كنار رفته و در پرتو نور معرفت، خداي متعال را با چشم دل ميبينند. از آنچه گذشت، چند نكته به دست آيد، كه جملگي نماييانگر بعد جمعي ولايت است:
1. ولايت الهي از مؤمنان پيكري واحد ميسازد به گونهاي كه آنان در زندگي در پرتو ولايت، سختيها و ناملايمات را بر خود هموار كرده، همواره در فكر همنوعان خويش، مهرورزي به يكديگر و در تلاش براي حل مشكلات همديگر هستند.
2. ولايت روح اسلام است كه به امت اسلام، حيات، شادابي، پويايي و معنويت ميبخشد. انگيزه آنان را براي ادامه حيات، تلاش و كوشش صد چندان ميكند.
3. انسانها از طريق ارتباط با اولياي الهي، با آنان انس گرفته و در پرتو رابطه قلبي با ايشان، پردهها و حجابهاي دل ايشان به كناري رفته و شفاف و نوراني ميگردد.
4. ما از طريق ارتباط با اولياي الهي و برقراري رابطه قلبي و صميمي با ايشان، با آنان مأنوس شده و در دنيا و آخرتايشانراواسطهفيضالهيوشفيعخويشقرارميدهيم.
5. در منابع ديني و آيات و روايات و ادعيه مأثور از ائمّه اطهار عليهم السلام ، بعد جمعي و اجتماعي ولايت بسيار برجسته و چشمگير است، به گونهاي كه فرد با تعامل و ارتباط با ولي خدا، رابطه دوسويه با وي برقرار كرده، با او به سخن مينشيند. بدينسان، از اين طريق مشكلات خود را برطرف نموده و تخليه رواني ميشود.
6. هر چند ما بيواسطه، و خود مستقيما ميتوانيم با خداي متعال ارتباط برقرار كرده، با او به سخن بشينيم، اما گاهي به خاطر حجابهايي كه در پرتو گناهانمان به دست آوردهايم،اين ارتباط به كندي و به سختي برقرار ميشود. در اين صورت، اولياي الهي را واسطه قرار ميدهيم.
-
پى نوشت ها
- 1- استاديار و عضو هيأت علمى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره.
- 2ـ مائده: 55.
- 3ـ براى ملاحظه بحثهاى تفسيرى و روايى درباره اين آيه، ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن، بىتا، ج 6، ص 5ـ25 / ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، 1374، ج 4، ص 421ـ434.
- 4ـ انفال: 40.
- 5ـ حج: 78.
- 6ـ مائده: 56.
- 7ـ اعراف: 196.
- 8ـ بقره: 257.
- 9ـ يونس: 62.
- 10ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 8، ص 333.
- 11ـ شيخ عبّاس قمى، مفاتيحالجنان، زيارت «آل يس».
- 12ـ كلام ابوبصير به امام باقر عليه السلام . ر.ك. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، 1403، ج 27، ص 30.
- 13ـ توبه: 71.
- 14ـ انفال: 72.
- 15ـ انفال: 73.
- 16ـ مائده: 51.
- 17ـ اسراء: 71.
- 18ـ هود: 98.
- 19ـ انفال: 37.
- 20ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 13، ص 229.
- 21ـ همان، ص 170.
- 22ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 12، ص 204 و 213.
- 23ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 13، ص 171.
- 24ـ زمر: 71.
- 25ـ زمر: 73.
- 26ـ مريم: 95.
- 27ـ زخرف: 67.
- 28ـ اعراف: 38.
- 29ـ بقره: 166.
- 30ـ بقره: 167.
- 31ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 3، ص 33.
- 32ـ مؤمنون: 118.
- 33ـ ص: 35.
- 34ـ بقره: 128.
- 35ـ شيخ عبّاس قمى، مفاتيحالجنان، زيارت «جامعه كبيره».
- 36ـ همان.
- 37ـ همان، دعاى «عهد».
- 38ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 53، ص 177.
- 39ـ همان، ج 52، ص 273.
- 40ـ گروه مؤلفان مجمع جهانى اهلبيت عليهم السلام ، خورشيد سامراء، سرى پيشوايان هدايت، ج 13، 1385، ص 269ـ270.
- 41ـ همان.
- 42ـ همان، ص 277.
-
منابع ...
- ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، قم، انتشارات اسلامى، بىتا.
- ـ قمى، شيخ عبّاس، مفاتيحالجنان.
- ـ گروه مؤلفان مجمع جهانى اهلبيت عليهم السلام ، خورشيد سامراء، سرى پيشوايان هدايت، ترجمه كاظم حاتم طبرى، قم، مجمع جهانى اهلبيت عليهم السلام ، 1385، ج 13.
- ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403.
- ـ مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374.