علل ظهور و افول اصلاحطلبان
علل ظهور و افول اصلاحطلبان
تبيين جامعهشناختي
مهدي جمشيدي 1
چكيده
اين مقاله با رويكرد نظري و بررسي اسنادي و از منظر جامعهشناختي و با هدف بررسي عوامل گرايش مردم به اصلاحطلبان و نيز رويگرداني مردم از آنان، و علل ظهور و افولشان ميپردازد؟ پس از كندوكاو هويت فكري اصلاحطلبان، عوامل ظهور و افول اصلاحطلبان عبارتند از: مغايرت هويت اصلاحطلبي با اصول و ارزشهاي انقلاب اسلامي، تعميق شكاف طبقاتي در دولت سازندگي، تكساحتي بودن دولت سازندگي، دوگانگيها و تناقضهاي ارزشي در رفتار جريانهاي راست سنتي و مدرن، بسترآفريني فرهنگي و معرفتي روشنفكران، ويژگيهاي متمايز خاتمي و حمايت گروهها و احزاب سياسي از وي، تداوم سياست تعديل اقتصادي، تمركز محض بر دغدغههاي سياسي، ستيز با ارزشهاي اسلامي و انقلابي، كشمكش دروني اصلاحطلبان، ناتواني خاتمي در برآوردن توقعات اپوزيسيون، غوغازيستي و تنشآفريني اصلاحطلبان، روشنگري آيتاللّه مصباح و امدادهاي غيبي و الهي برخاسته از دعاي صالحان.
كليدواژهها: توسعه اقتصادي، توسعه سياسي، اصلاحطلبان، سكولاريست، دموكراسي، شكاف طبقاتي، تعديل اقتصادي.
مقدّمه
اصلاحطلبان در چهار انتخابات پيدرپي (هفتمين انتخابات رياست جمهوري در سال 1376، اولين انتخابات شوراهاي شهر در سال 1377، ششمين انتخابات مجلس شوراي اسلامي در سال 1378 و هشتمين انتخابات رياست جمهوري در سال 1380) به پيروزي دست يافتند و توجه تحليلگران مسائل سياسي و اجتماعي ايران را به خود جلب كردند، اما پس از اين، مقبوليت اجتماعي خود را از دست دادند و شكستهاي تكاندهنده و مستمري را در چندين انتخابات بعدي (دومين انتخابات شوراهاي شهر در سال 1381، هفتمين انتخابات مجلس شوراي اسلامي در سال 1382 و نهمين انتخابات رياست جمهوري در سال 1384) تجربه كردند.
تحقيق حاضر به تحولات ياد شده از اين زاويه مينگرد كه ظهور و افول اصلاحطلبان داراي چه علل و ريشههاي جامعهشناختي بوده است؟ به بيان ديگر، به دليل آنكه ظهور و افول جريانهاي فكري و سياسي از قاعدهمندي و نظم معنادار برخوردار است، ميتوان با تأمّلي جامعهشناسانه، قواعد و نظمهاي اجتماعي آشكار و پنهان حاكم بر تحولات جريان اصلاحطلبي را تشخيص داد و تبيين نمود. از اينرو، اين نوشتار براي دستيابي به راهكارها و روشهاي جريانسازي فكري و سياسي در جامعه، شناسايي علل و زمينههاي مؤثر بر ظهور و افول جريانها و چارچوبهاي سياسي و اجتماعي و نيز آگاهي از پايگاه اجتماعي اصلاحطلبان تدوين گرديده است.
هدف اصلي پژوهش، تبيين جامعهشناختي علل
ظهور و افول اصلاحطلبان است و هدفهاي فرعي نيز عبارتند از: 1. تبيين الگوها و چارچوبهاي مسلط بر مشاركت سياسي و به ويژه رفتار انتخاباتي مردم ايران؛ 2. پيشبيني تحولات سياسي و اجتماعي از طريق شناخت نگرشها و گرايشهاي سياسي و اجتماعي مردم ايران؛ 3. روشن شدن ماهيت اعتقادي و ايدئولوژيك اصلاحطلبان.
پرسش اصلي تحقيق حاضر اين است: چه علل و زمينههايي موجب پيدايش و ظهور اصلاحطلبان در حاكميت و روي آوردن مردم ايران به آنها در سال 1376 در جريان انتخابات رياست جمهوري، و افول و روي گرداندن مردم از آنها در انتخابات سال 1384 شد؟
فرضيههاي تحقيق به شرح ذيل است:
1. از نظر ماهيت، ايدئولوژي اصلاحطلبان داراي شكاف و فاصله معناداري با ايدئولوژي انقلاب اسلامي بود.
2. علت اصلي و عمده روي آوردن مردم ايران به اصلاحطلبان در انتخابات رياست جمهوري سال 1376، ناخشنودي و عدم رضايت جمعي آنها از سياستهاي دولت سازندگي در سه حوزه سياست، اقتصاد و فرهنگ بود.
3. جريان اصلاحطلبي از آنرو كه نتوانست مطالبات و خواستههاي عمومي جمعي مردم ايران را برآورده سازد، و همچنين به سبب برخي عوامل ديگر، از جمله چالشها و تنشهاي دروني ميان حاملان اين جريان،از رونق افتاد و افول كرد.
تحقيق موردنظر داراي دو متغير اصلي وابسته است: يكي، ظهور اصلاحطلبان و ديگري، افول آنها. معيار و شاخصي كه براي تشخيص و سنجش اين دو متغير در نظر گرفته شده، انتخابات (به ويژه انتخابات رياست جمهوري) است كه خود يك فرايند سياسي قانوني براي تحقق يافتن دگرگوني و تحولات سياسي و اجتماعي و يا تداوم يافتن روند پيشين ميباشد. بنابراين، پيروزي اصلاحطلبان در انتخابات رياست جمهوري سال 1376، به عنوان نشانه و شاخص فراز و ظهور آنها معرفي شده، و شكست در انتخابات رياست جمهوري سال 1384، معيار فرود و افولشان دانسته شده است.
نظريههاي جامعهشناختي بر مبناي گرايش به «سطح خرد» (كنش اجتماعي) يا «سطح كلان» (واقعيت اجتماعي) در دو گروه كلي قرار ميگيرند. اما هريك از اين دو نوع چارچوب، تنها قادر به تبيين بخشهايي از زندگي اجتماعي انسان هستند، به گونهاي كه يا «كنشگران» را در كانون تبيين و مطالعه خود قرار ميدهند و يا «ساختارهاي اجتماعي» را اصيل و موضوع كانوني تحقيق ميانگارند. از اينرو، در چند دهه اخير، برخي از برجستهترين نظريهپردازان جامعهشناسي به منظور برطرف ساختن اين كاستي و نقص، به «نظريههاي تلفيقي» روي آوردهاند كه هر دو سطح خرد و كلان را دربر ميگيرند. جامعهشناساني كه در اين چارچوب نظري كار ميكنند، معتقدند: نبايد هيچيك از رهيافتهاي خردنگرانه و كلاننگرانه را به نفع ديگري كنار گذاشت و برداشتها و تفسيرهاي تكبعدي از جامعه به دست داد. در ميان نظريههاي اجتماعي معاصر، اين گروه از نظريات، همخواني قابل توجهي با منطق علمي و نظري اسلام در حوزه مطالعات اجتماعي دارند. از اينرو، تحقيق حاضر را در بستر و چارچوب نظريههاي تلفيقي جامعهشناسي سامان ميدهيم.
از سوي ديگر، از آنرو كه يكي از موفقترين و دقيقترين نظريهپردازيهايي كه در قلمرو نظريههاي تلفيقي صورت پذيرفته، نظريه «ساختاربندي» آنتوني گيدنز است، از ميان نظريههاي تلفيقي، اين نظريه را به عنوان چارچوب نظري برميگزينيم. گيدنز در نظريه خود، معتقد به آزادي كنشگر در بستر شرايط اجتماعي است؛ به اين معنا كه ميان فعاليتها (عملكرد كنشگر) و شرايط، رابطه ديالكتيكي و دوسويه برقرار است. از يكسو، كنشگر شرايط را ايجاد ميكند و از سوي ديگر، شرايطْ كنشگر را هم محدود و هم توانا ميسازد. نظريه او، هم تاريخي است و هم پويا. علاوه بر اين، وي تأكيد ميكند كه موضوع مطالعه جامعهشناسي، بررسي عملكردهاي اجتماعي است كه در راستاي زمان و مكان سامان مييابند. نظام اجتماعي نيز به مثابه يكي از تجليگاههاي ساختار، عملكردهاي اجتماعي بازتوليد شده است. همچنين نهادهاي اجتماعي كه خود مجموعهاي از عملكردهاست، عبارتند از: نظمهاي نمادين، نهادهاي سياسي، نهادهاي اقتصادي و قانون.
تاكنون مطالعات و بحثهاي گوناگوني درباره اصلاحطلبان صورت پذيرفته و كتابها، مقالات، سخنرانيها و مصاحبههاي بسياري در اينباره منتشر شدهاند، اما به صورت خاص به موضوع و مسئله مورد تحقيق اين مقاله پرداخته نشده است. اغلب نوشتهها و گفتهها به موضوعاتي از قبيل اهداف، ماهيت، ضرورت و موانع گفتمان اصلاحات معطوف بوده است، به گونهاي كه به دشواري ميتوان در گوشه و كنار حجم انبوه توليدات نظري مربوط به گفتمان اصلاحات، يافتهها و نكتهها را درباره تبيين علل ظهور و افول اصلاحطلبان از منظر جامعهشناسي مشاهده كرد. بنابراين، با وجود آنكه پيشينه اين موضوع چندان حجيم نيست، اما سعي شده از بخشهايي از منابع موجود كه با موضوع ياد شده مرتبط هستند استفاده شود.
در راستاي خلق تبيين جامعهشناسانه از علل فراز و فرود اصلاحطلبان، تلاش شده به صورت همزمان از چند روش براي گردآوري دادهها استفاده شود تا زوايا و ابعاد بيشتر و دقيقتري از اين پديده سياسي و اجتماعي روشن گردد. اين روشها عبارتند از: 1. روش مشاهده مستقيم (رويارويي با پديده)؛ 2. روش دروننگري (تفهم مبتني بر همدلي و تجربه زيسته)؛ 3. روش اسنادي (كتابخانهاي).
توصيف هويت فكري اصلاحطلبان
پيش از بيان علل ظهور و افول اصلاحطلبان، بايد دريابيم كه هويت فكري اصلاحطلبان چه بوده است؟ اصلاحطلبان چه تعريفي از «اصلاحات» داشته و تلقّي و برداشت آنها بر چه «بنيانهاي فلسفي و اعتقادي» استوار بوده است؟ اگر بتوانيم به چنين شناخت و دركي از اصلاحطلبان دست يابيم، آنگاه ميتوانيم به اين پرسش نيز پاسخ بدهيم كه آيا رويكرداصلاحطلباندرامتدادرويكردانقلاباسلامي و امامخميني قدسسره قرارداشته ياانحرافازآن بوده است؟
نخست بايد به اين واقعيت توجه كنيم كه اصلاحطلبان با وجود اشتراكات و همسوييهاي روشن نظري و عملي، در برخي از رويكردها، با يكديگر اختلافات عميقي داشتهاند. به بيان ديگر، اصلاحطلبي هيچگاه يك «جريان معرفتي و سياسي همگون و يكدست» نبوده، بلكه دستكم كنشگران و حاملان اصلاحات، در دو طيف قرار ميگيرند: 2
اول. طيف «اصلاحطلبان سنتي» كه شكاف فكري كمتري با رويكرد انقلاب اسلامي و امام خميني قدسسره دارند و عمدتا «مجمع روحانيون مبارز» را دربر ميگيرد.
دوم. طيف «اصلاحطلبان سكولاريست» كه جريان افراطي و تندرو اصلاحات را تشكيل ميدهد و شامل احزابي از قبيل «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي»، «جبهه مشاركت ايران اسلامي» و همچنين بسياريازروشنفكراناصلاحطلبحلقهكيانميشود.
اگرچه هر دو گروه در دهه اول انقلاب (دهه شصت)، داراي تفكرات چپگرايانه تندي بودهاند، اما پس از خانهتكاني در انديشهها و افكار خود در سالهاي پاياني اين دهه، رويكردهاي كاملاً متفاوتي را برگزيدند؛ به ويژه طيف دوم كه تندروهاي تجديدنظرطلب، ساختارشكنان، ليبرالهاي تندرو، و چپهاي جوان نيز خوانده شدهاند. 3 دامنه و عمق تجديدنظرطلبي خود را در اصول و ارزشهاي انقلاب اسلامي بسيار گسترش دادند و تقريبا در نقطه مقابل تفكرات خود در دهه شصت قرار گرفتند! در اين بخش و بخشهاي بعدي مقاله، اين مدعا به اثبات خواهد رسيد.
از سوي ديگر، با وجود اينكه محمد خاتمي عضو «مجمع روحانيون مبارز» بود و در هفتمين انتخابات رياست جمهوري، از حمايتهاي گروهي و حزبي آنها برخوردار شد، تعلّق خاطر بيشتري به طيف سكولاريستها داشت. وي در طول دوران اصلاحات، همواره از فعاليت روزنامههاي زنجيرهاي (كه وابسته به اين طيف بودند) پشتيباني كرد و در نهمين انتخابات رياست جمهوري، از كانديداي آنها (مصطفي معين) دفاع كرد، نه از كانديداي طيف سنتي (مهدي كروبي). افزون بر اين، خاتمي همواره در نشستها و همايشهاي گروهها و احزاب سكولاريست شركت كرد و يا آنها را به ديدار پذيرفت.
نكته ديگر اينكه طيف سكولارها پس از دوم خرداد، به سرعت توانستند اين تحول را به نفع خود مصادره كنند و ادعاي نمايندگي كلّيت آن را مطرح سازند، به صورتي كه طيف سنتي به حاشيه رانده شد. بدين سبب، از زاويه نگاه طيف دوم (طيف اصلاحطلبانسكولاريست)بايداصلاحاتراشناخت.
اصلاحطلبي در يك تعريف كلي عبارت است از: جنبشي اجتماعي در حوزههاي سياسي، اقتصادي و يا فرهنگي كه بر مبناي كنش مشترك و جمعي گروهي از افراد براي دستيابي به هدف يا اهدافي شكل ميگيرد. اما اين تعريف كلي، مضمون و رويكرد اصلاحطلبي را روشن نميسازد؛ زيرا اساسا مضمون و رويكرد آن با رجوع به مصاديق عيني و اجتماعي مشخص ميشود. بنابراين، براي شناخت مضمون و رويكرد اصلاحطلبان و اصلاحطلبي موردنظر اين مقاله، بايد ديدگاهها و عملكرد حاملان و عاملان آن را مطالعه نمود.
با اينكه اصلاحطلبان طي هشت سال (1376ـ1384) در حاكميت سياسي حضور داشتند و بخشهاي مهمي از آن را به تصرف خود درآوردند، اما آنها هيچگاه به صورت دقيق، مشخص نكردند كه مراد آنها از «اصلاحات» چيست. حتي پس از سپري شدن اين دوره نيز معناي «اصلاحات» در هالهاي از ابهام باقي ماند و نظر واحد و رأي روشني درباره آن ابراز نشد.
هنوز هيچ تعريف مشخص و مشتركي از اصلاحطلبي در ميان نيروها و كنشگران مدعي آن، وجود ندارد. اين نقيصه بزرگ، آنگاه بيشتر خودنمايي ميكند كه به ياد بياوريم بيش از ده سال (يك دهه) از دوم خرداد به عنوان آغاز جنبش اصلاحطلبي مدرن ايران ميگذرد، اما در تمام اين مدت، هيچ فرد، مقام، دولتمرد، نماينده مجلس، روشنفكر و حزبي، كمترين تلاشي براي ارائه يك تعريف روشن از اين واژه و رايزني براي جلب توافق تمام يا لااقل بخشي از آنهايي كه خود را اصلاحطلب ميخوانند، بر سر آن انجام نداده و به نظر هم نميآيد چنين ارادهاي در درون اين جريان وجود داشته باشد.4
اهداف اصلاحطلبان چه بود؟ آيا آنها تنها به دنبال جايگزيني مسئولان و تعويض افراد بودند يا درصدد تغيير ساختار نيز بودند؟ اهداف اصلاحطلبي چه روشهايي را برميتابيد؟ سؤالاتي از اين دست، داراي پاسخهاي متنوع و متعارضي است؛ چراكه اصلاحطلبان حتي درباره معناي اصلاحطلبي و اصلاحات، با يكديگر توافق نداشتند!
سعيد حجاريان، كسي كه او را به عنوان «مغز متفكر اصلاحات» ميشناسند، معتقد است:
اصلاحطلبي درجاتي دارد. خيليها معتقدند كه هنوز تعريف دقيقي از اصلاحات ارائه نشده است. در تعريف شخص من، اصلاحات كاملاً با مفهوم دموكراتيزاسيون همپوشاني ميكند. اصلاحات دنبال كردن پروژه دموكراتيكسازي است. حالا بعضيها تندتر و عدهاي كندتر اين اهداف را پي ميگيرند.5
وي ميگويد:
ما در صد سال اخير اين دو راه را داشتيم: راه جمهوريت و راه مشروطيت. آنها در جايي به هم رسيدهاند كه آن دوم خرداد است؛ يعني دوم خرداد، تركيبي از آن دو بوده است. از يك طرف، جمهور را به صحنه كشاند با فشار آن بيست ميليون رأي از پايين، و از طرف ديگر هم، نخبگاني پيراموني شده در مقابل قدرت مطلقه، آلترناتيوي را مطرح كردند.6
بنابراين، غايت اصلاحطلبي ـ دستكم از نظر برخي از اصلاحطلبان ـ معطوف به مفاهيمي از قبيل دموكراسي، جمهوريت و مشروطيت بود. تا اينجا ميتوان قضاوت كرد كه اصلاحطلبي تنها دربردارنده پاره اندكي از اهداف و آرمانهاي انقلاب اسلامي بود و پارههاي جديتر و محوريتر آن را به فراموشي سپرد. اما بايد ديد كه آيا همين هدف تكساحتي (دموكراسيخواهي) نيز از نظر درونمايه و محتوا با تفكر و ارزشهاي انقلاب اسلامي همخوان و منطبق بود يا اينكه برداشتهايي از آن عرضه ميشد كه با تفكر سياسي انقلاب اسلامي و امام خميني قدسسره ضديت داشت؟
بعد از دوم خرداد 76 است كه حاكميت در ايران به طور كامل به دو بخش تفكيك ميشود. يك بخش ريشه مشروعيت خود را در خواست و رضايت مردم جستوجو ميكند و خود را در مقابل نهادهاي مدني برخاسته از فرايندهاي دموكراتيك مسئول ميداند و از اينرو، مشاركت خودجوش و از پايين سازمانيافته را در عرصه سياست جستوجو ميكند. اين بخش به تدريج توانسته است تمامي نهادهايي را كه به طور مستقيم توسط مردم انتخاب ميشوند، مانند رياست جمهوري، مجلس شوراي اسلامي و شوراهاي اسلامي شهر را در اختيار بگيرد. اما بخش ديگري از حاكميت، هم در تئوري و هم در عمل، بر انتصاب از سوي شارع تأكيد ميكند و مشروعيت خود را بر نوعي انشاء نيابت و فرمان حكومتي از جانب معصوم عليهالسلاماستوار ميسازد.7
با اين بيان، كاملاً روشن ميشود كه مقصود از اصلاحطلبي و دموكراتيزاسيون، زدودن منشأ و خاستگاه ديني نظام سياسي و نشاندن تلقّي عرفي و سكولاريستي به جاي آن است. در اين حال، جمهوري اسلامي از نظر منبع تحصيل مشروعيت سياسي، وابسته به «مردم» است نه «خداوند». از اينرو، لازمه تحقق دموكراسي موردنظر اصلاحطلبان، «سكولاريسم» است. ناگفته پيداست كه اين نظرگاه، كاملاً با آرمان انقلاب اسلامي و تفكر سياسي امام خميني قدسسره در تضاد است.8 تفكر اصلاحطلبان ديگر نيز بر سكولاريسم مبتني بود:
به نظر بنده، مبناي فقهي ـ كلامي ما در مسائل و موضوعهاي سياسي، متعلق به دنياي گذشته است. در آن دنيا، مناسبات سياسي انسانها مبتني بر تابعيت مردم از حاكم عادل يا ظالم بوده است. در آن دنيا، حقوق اساسي انسانها مطرح نبوده و ظلم و عدل هم معناي ديگري داشته است. عدل در آن دوران معنايي فردي و مبهم داشته است و عدل به آن معنا، به هيچ وجه نميتواند اساس سازماندهي اجتماعي و سياسي دموكراتيك قرار گيرد.9
يكي ديگر از افراد وابسته به اين طيف ميگويد: «فقه توانايي پاسخگويي به معضلات داخلي و خارجي را ندارد.» 10
اصلاحطلبان به منظور دستيابي به جامعه دموكراتيك و سكولاريستي موردنظر خود، چارهاي جز استحاله ماهيت نظام سياسي نداشتند. از اينرو، به اقدامات ذيل مبادرت ورزيدند:
اول. تلاش كردند تا از انقلاب اسلامي، تفسيري دموكراتيك عرضه كرده و غايت انقلاب اسلامي را ـ كه اسلام و اجراي احكام اسلامي بود ـ «دموكراسي» معرفي كنند:
جريان انقلاب 1357 يك جريان دموكراتيك بود و بر اساس آراي مردم، نظام جمهوري اسلامي برقرار شد. [... ]از اينرو، انتخابات 1376، دنباله انقلاب 1357 و واكنشي عليه گرايشهاي غيردموكراتيك بود.11
دوم. نظريات سياسي امام خميني قدسسره را يا تحريف و تفسير به رأي كردند و يا آنها را تاريخمند و خاص شرايط اجتماعي و سياسي دوره حيات ايشان معرفي نمودند.
سوم. اصرار ورزيدند كه اصولي از قانون اساسي بايد مورد تجديدنظر قرار بگيرد:
خواسته محوري امروز به عنوان يكي از مهمترين شاخصها و روشهاي اصلاحطلبي، همهپرسي درباره قانون اساسي كنوني و اصول آن و اصلاح قانون اساسي است.12
بدينسان، پر واضح است كه پروژه اصلاحطلبي، «بازگشت به انقلاب» يا «تكميل مسير انقلاب» نبود، بلكه در حقيقت، منحرف ساختن نظام سياسي و اجتماعي از مسيري بود كه انقلاب اسلامي و امام خميني قدسسره ترسيم كرده بود. تفكر و عملكرد اصلاحطلبان نه تنها در چارچوب اصول و ارزشهاي انقلاب اسلامي قرار نداشت، بلكه به واسطه آراء و عملكرد سكولاريستي اصلاحطلبان در دوره هشتساله حاكميت ايشان، انقلاب اسلامي متحمل ضربهها و خدشههاي دردناكي گرديد:
طي اين سالها، با بهانههاي مختلف، علاوه بر مباني و اصول انقلاب، از جمله حكومت ديني، ولايت فقيه، قانون اساسي، استكبارستيزي، استقلال و...، اركان و نهادهاي قانوني نظام از رهبري و شوراي نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت نظام گرفته تا سپاه و بسيج و صدا و سيما و شوراي عالي انقلاب فرهنگي در معرض شديدترين تهاجمات سياسي و مطبوعاتي جريان تجديدنظرطلب و راديكال قرار داشتند.13
معضل نظري و فكري اصلاحطلبان، «اتكاي مطلق آنها بر نظريات علوم اجتماعي سكولار غرب» بود.14 همين امر سبب دورافتادگي آنها از واقعيتهاي جامعه ايران و سرانجام، ناكامي و سقوط آنها گرديد.
تبيين علّي ظهور اصلاحطلبان
در اين بخش بايد به اين پرسش پاسخ دهيم كه چه عللي موجب گرديد تا اصلاحطلبان بتوانند توجه افكار عمومي را به سوي خود جلب كنند و با پيروزي در انتخابات رياست جمهوري سال 1376 و انتخابات بعدي، به حاكميت سياسي دست يابند؟
نگارنده بر اين باور است كه «ظهور اصلاحطلبي»، پديدهاي تكعلتي نيست و نبايد در تبيين آن، بر روي عامل و علت خاصي متمركز شد و از علل ديگر غفلت ورزيد. اصلاحطلبي و ظهور اصلاحطلبان معلول اثرگذاري علّي (مستقيم يا غيرمستقيم) مجموعهاي از عوامل پيچيده اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي است. حتي شايد بتوان دستيابي اصلاحطلبان به قدرت سياسي را حلقهاي و پارهاي از فرايند اجتماعي كلانتري تصوير كرد:
به واقع، اصلاحات در آغاز دهه 70 در سه عرصه دنبال ميشد. اول، رفرم ديني كه نماينده آن دكتر سروش بود. ايشان با نگارش مقاله قبض و بسط و ادامه آن و با بيان اين مسئله كه سقف شريعت بر ستون معيشت بنا شده است، در جامعه واكنش برانگيخت و آغاز يك رفرم ديني را موجب شد. زمينه ديگر رفرم در زمينه اقتصاد صورت گرفت كه رئيسجمهور وقت آقاي هاشمي رفسنجاني آن را نمايندگي ميكرد. او اعتقاد داشت كه اقتصاد ايران بسيار زياد دولتي است و لذا بازار ملي در چنين بستري نميتواند شكل بگيرد. از اين رهگذر، برنامه تعديل اقتصادي را مطرح كرد و يك رفرم اقتصادي پيش گرفت. اصلاحات سياسي نيز زمينه ديگر اين رفرم بود كه البته كمرنگتر از ديگر زمينهها بود كه روزنامه «سلام» و هفتهنامه «عصر ما» و نيز اعضاي مركز تحقيقات استراتژيك آن را دنبال ميكردند. اين دسته خواستار اين بودند كه مباني جمهوريت را در ايران تعيين كنند؛ چراكه احساس ميكردند انقلاب از جمهوريت فاصله گرفته است.15
در اينجا به برخي از علل اصلي و عمده در اين زمينه اشاره ميشود:
1. تعميق شكاف طبقاتي در اثر سياست اقتصادي دولت سازندگي
در ابتدا بايد به اين واقعيت اشاره شود كه به نظر بسياري از صاحبنظران، رويكرد دولت سازندگي در حوزههاي مختلف سياسي، اقتصادي و فرهنگي، يكي از عوامل مؤثر به قدرت رسيدن اصلاحطلبان بود، به گونهاي كه «نتيجه دولت بازسازي (دولت سازندگي)، به وجود آمدن دولت ليبرال نوسازي (دولت اصلاحات) بود.» 16 در واقع، روي آوردن افكار عمومي به اصلاحطلبان، به معناي «نه» گفتن به سياستهاي دولت سازندگي بود. 17 برخي از اصلاحطلبان نيز اين واقعيت را پذيرفتهاند:
واقعيت اين است كه نميتوان گفت كه تمام بسترهاي لازم براي شكلگيري، استقرار و امتداد گفتمان اصلاحي در جامعه فراهم بود. روي آوردن بسياري به اصلاحات به خاطر نگاه سلبي به گفتمان رقيب بود. بدون اينكه زيربناها و بستر فكري و فرهنگي را فراهم كرده و توانسته باشيم ميان انگارههاي سنتي و مفاهيم مدرن، رابطهاي برقرار كنيم، خواستيم كه دنيايينوومدرنداشتهباشيم.18
از جمله سياستهاي دولت سازندگي كه موجب شكلگيري نارضايتي عمومي از آن دولت شد، سياست اقتصادي آن دولت بود. دولت سازندگي به دليل استقراضهاي خارجي فراوان، مجبور به اطاعت از دستورالعملهاي اقتصادي برخي نهادهاي مالي بينالمللي از جمله بانك جهاني بود. يكي از اين سياستها، سياست «تعديل اقتصادي» بود كه هسته مركزي تفكر اقتصادي نخبگان دولت سازندگي را نيز تشكيل ميداد. سياست تعديل اقتصادي مبتني است بر سازوكار بازار آزاد و رقابتي كه خود دربردارنده ضرورت عدم مداخله دولت در اقتصاد است. ممنوعيت قيمتگذاري توسط دولت يا رهاسازي قيمتها، رفع محدوديتهاي تجارت خارجي، آزادي سرمايهگذاري خارجي، حذف يارانهها، خصوصيسازي اقتصاد و واگذاري خدمات و شركتهاي دولتي به بخش خصوصي و... در زمره راهكارهاي پيشنهادي اين الگوي اقتصادي است. برنامه اول توسعه اقتصادي جمهوري اسلامي ايران براي مقطع 1368ـ1372 در سال 1368 به تصويب مجلس چهارم رسيد، اما پس از مدتي، برنامه تعديل اقتصادي از سوي دولت، تدوين و از سال 1369 به اجرا گذاشته شد.
اگرچه تلاشهاي اقتصادي دولت منجر به بهبود برخي شاخصهاي اقتصادي، بازسازي برخي از خرابيهاي ناشي از جنگ تحميلي و ايجاد زيرساختهاي اقتصادي در كشور گرديد، اما از سوي ديگر، تشديد «شكاف و فاصله طبقاتي»، بزرگترين پيامد منفي اجراي اين سياست بود. 19 در واقع، حلقه مفقوده در سياست اقتصادي ياد شده، «عدالت» بود:
بعد از جنگ، همان سوسياليسم [دهه شصت] تبديل به سرمايهداري وحشتناك شد و يك نوع سرمايهداري مكانيكي به نام تعديل اقتصادي به وجود آمد؛ يك نوع ليبراليسم بيسر وته، يك نوع ليبراليسم افسار گسيخته. [... ]سياستي كه اگر نصف آدمها بميرند چندان اتفاقي نميافتد. شرايط طوري شد كه يكي از مسئولين سازمان برنامه و بودجه در آن زمان گفت: «تاكنون شهداي جنگي داشتيم و از اين به بعد بايد شهداي اقتصادي داشته باشيم!» يعني يك عده از گرسنگي بميرند! معناي سياست تعديل اقتصادي همين بود! [...] در سياست تعديل اقتصادي، عدالت عملاً بيمعناست. فقط بحث آزادي اقتصادي است و آزادي تام.20
دليل گذار از سوسياليسم در دهه شصت به ليبراليسم در دهه هفتاد در ايران، رخ دادن همين تحول در سطح جهاني و تك قطبي شدن دنيا بود. 21 در اثر فروپاشي بلوك شرق و زوال قدرت سوسياليسم، ليبراليسم به ايدئولوژي يكهتاز در دنيا تبديل شده بود.
چنين وضعيتي، نارضايتي تودههاي مردم، به ويژه طبقات ضعيف را به همراه داشت: «با گرايش به سرمايهداري، حاميان تهيدست در بين طبقات پايين قديم، پراكنده شدند. مسئوليت انفعال سياسي اينگونه اقشار را بايد در سياستهاي اقتصادي تورمزا و محنتافزاي اخير يافت. 22
2. تكساحتي بودن دولت سازندگي؛ غفلت از فرهنگ
دغدغه اصلي دولت سازندگي، دستيابي به «توسعه اقتصادي» بود، به صورتي كه بر اساس تحليل محتواي انجام شده در گفتارهاي رئيسجمهور دولت ياد شده، اين مقوله بيشترين فراواني را در سخنان او دارا بوده است. 23 در اثر قرار گرفتن «اقتصاد» در متن و مركز دغدغههاي دولت سازندگي، حوزههاي «سياست» و «فرهنگ»، حاشيهنشين و پيراموني شدند. 24
سياست فرهنگي در اين دوره از دوويژگيبرخوردار بود:
اول. امري كماهميت و فرعي قلمداد ميشد.
دوم. بيشتر بر منع و سلب استوار بود تا برنامهريزي اثباتي و خلّاقيت و راهگشايي اسلامي به منظور هدايت فرهنگ عمومي.
اقتصادمحوري و بيتفاوتي نسبت به نهادينهسازي و درونيكردن باورها و ارزشهاي اسلامي سبب گرديد ذهنيت و ارزشهاي افراد جامعه، بخصوص نسل سوم انقلاب، تغيير كرده و سمت و سوي ديگري بيابد. به تدريج، ميان نگرشها و گرايشهاي بخشهاي وسيعي از جامعه و باورها و ارزشهاي اسلامي، بيگانگي و فاصله ايجاد شد:
جوانان پس از جنگ به تدريج از تبليغات و توليدات فرهنگي دستگاههاي رسمي خسته شدند و بيشتر مصرفكننده توليدات فرهنگي پاپ بودند كه در فيلمهاي ويدئويي و نوارهاي كاست موسيقي منعكس ميشد و در بازار داغ و غيررسمي فرهنگ رواج داشت، لذا به رغم تبليغات و تربيت رسمي، آنان به دنبال سبكهاي ديگري از زندگي (يعني سبكهاي ديگري از فكر كردن، حرف زدن، تفريح كردن، لذت بردن، دوست داشتن، لباس پوشيدن و غذا خوردن) رفتند.25
پيدايش اكثريت فكري جديد كه از سياستهاي اصلاحطلبانه خاتمي حمايت كردند و او را برگزيدند، ريشه در عوامل فرهنگي و معرفتي متعددي داشت:
در پيدايش اين اكثريت فكري تازه، عملكرد سيستم، تعارضهايي كه ميان عمل و آرمان مشاهده شده، دخل و تصرف در زندگي خصوصي و واكنش به آن، تغافل از نيازهاي مختلف، از ميان رفتن حالت بسيج سياسي كه به واسطه انقلاب و جنگ پيدا شده بود، پيدايش حالت آنومي و از همگسيختگي به ويژه در ميان اقشار جوانتر، كمبها دادن به نقش مردم و اراده عمومي، تحول نظام از تكيه بر ايدئولوژي و مشروعيت بر نظم و امنيت و غيره همگي تأثير داشتهاند.26
وضعيت فرهنگي نابسامان در دانشگاهها و در ميان دانشجويان، نگرانكنندهتر از ديگر موقعيتها و اقشار بود. دانشجويان از يكسو، نسل جواني بودند كه درك و شناخت دقيقي از انقلاب اسلامي و ارزشهاي آن نداشتند و از سوي ديگر، متأثر از افكار و نظريات روشنفكران و استادان دگرانديش بودند. همين امر سبب گرديد كه دانشجويان به يكي از قويترين پايگاههاي اجتماعي اصلاحطلبان تبديل شوند و نقش قابل توجهي در دستيابي آنها به قدرت سياسي ايفا كنند. دو ميليون دانشجوي مراكز آموزش عالي پراكنده در سطح كشور، گروه مرجع مهمي به شمار ميآمدند كه ميتوانستند در شكلدهي به رأي مردم، نقش بسزايي ايفا كنند. 27
نظام آموزشي در مدارس و دانشگاهها، فاقد سازوكار پرورشي و تربيتي كارآمد و مشخصي بود. در نتيجه، نتوانست ارزشهاي انقلاب اسلامي را در ذهن و دل نسل جوان، تثبيت و دروني كند. از اينرو، تغيير هنجارها و ارزشها در ميان تحصيلكردگان، به ويژه دانشگاهيان، نبايد موجب شگفتي شود. «آرمان جنبش دانشجويي پس از 1368 تحول عمدهاي يافت. در حالي كه پس از آن بر اسلامگرايي تأكيد ميرفت، از آن پس عدالتطلبي، قانونگرايي و آزاديخواهي آرمانهاي اصلي آن را تشكيل دادهاند.» 28
اين در حالي است كه در منطق نظري و فكري اسلام، مهمترين رسالت حكومت اسلامي، تلاش در راستاي محقق ساختن «فرهنگ اسلامي» (كه ارزشهاي فكري و رفتاري اسلامي را دربر ميگيرد) است. حتي در آنجا كه ميان فرهنگ اسلامي و رفاه مادي، تزاحم و تعارضي پديدار ميشود، بايد براي فرهنگ اسلامي، اولويت و اصالت قايل شد. 29 برخلاف اين ديدگاه، دولت سازندگي از يكسو، «توسعه اقتصادي» را در صدر دغدغههاي خود نشاند و از سوي ديگر، چاره و انديشهاي ايجابي و عالمانه براي تثبيت و نشر فرهنگ اسلامي نپروراند.
3. دوگانگيها و تناقضهاي ارزشي در رفتار كنشگران جريانهاي راست سنتي و مدرن
جريان راست سنتي و جريان راست مدرن (مديران دولت سازندگي و حزب كارگزاران سازندگي)، دستكم در برخي زمينهها، از ملاكها و معيارهاي ارزشي انقلاب اسلامي فاصله گرفتند. آنها با وجود انتساب به انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي، مبتلا به بعضي ويژگيهاي نامطلوب نظري و عملي شدند كه «رفتار طاغوتي» خوانده ميشد. در ذيل به برخي از اين موارد اشاره ميشود:
1. برتري دادن به تخصص نسبت به تعهد كه منجر به استقرار و تثبيت تكنوكراتها و بوروكراتها در نظام سياسي گرديد.
2. رفاهطلبي، تجملگرايي، خوي اشرافي، ثروتاندوزي و اسراف و تبذير؛
3. فاصلهگيري از تودههاي مردم در اثر تفاخر و تكبر؛
4. دستاندازي و خيانت به بيتالمال مسلمانان؛
5. باندبازي، حزبگرايي، سياسيكاري، تعصب گروهي، تبارسالاري و قوم و خويشگرايي؛
6. خودكامگي و نقدناپذيري؛
7. تأثيرپذيري از سرمايهداران و ترجيح دادن منافع شخصي آنها بر منافع عمومي؛
8. پراگماتيسم و مصلحتسنجي متكي بر منافع شخصي و گروهي.
مفاسدي از اين دست، آنچنان گسترش يافت كه اندك اندك، «همه ارزشها، ضدارزش شدند!» 30
اين چالش درباره مديران دولتي جديتر بود. در واقع «بعد از رحلت امام خميني قدسسره در حوزه مسائل اجرايي از فقه فاصله گرفتيم... حركت دستگاه اجرايي مابعد فوت امام قدسسرهمنطبق بر فرامين ايشان نبود.» 31
تساهل اخلاقي و بيبند و باري اقتصادي حاكم بر رفتار مديران دولت سازندگي، موجب اجتماع «قدرت سياسي» و «قدرت اقتصادي» در آنها و اطرافيانشان شد. «در دولت آقاي هاشمي، طبقات بالا، متنعم و بعضا سكولار شكل گرفته بودند و در سياست با هم چفت شده بودند و پيوند ثروت و سياست ايجاد شده بود.» 32
در اين دوره به دليل فاصلهگيري مديران سطوح عالي و مياني و حتي پايين، از تودههاي مردم، نوعي بيگانگي ميان مردم و دولت شكل گرفت. با وجود اينكه انقلاب اسلامي در پي احياي روابط مردم و دولت و ايجاد نزديكي و صميميت ميان آنها بود، امكان ديدار تودههاي مردم با يكي از مديران مياني در دولت سازندگي، تصوري تخيلآميز انگاشته ميشد!
4. بسترآفريني فرهنگي و معرفتي روشنفكران
فعاليتهاي فرهنگي و معرفتي روشنفكران، زمينهها و بسترهاي لازم براي گراييدن مردم به تفكر اصلاحطلبي را از سالها پيش فراهم ساخت. اين فعاليت به دو صورت تحقق مييافت:
اول. فعاليتهاي سازماننيافته كه عمدتا مربوط نشر افكار و نظريات ليبراليستي از طريق تدريس در مراكز دانشگاهي و يا تأليف كتاب را دربر ميگرفت.
دوم. فعاليتهاي سازمانيافته كه مربوط به تشكيل حلقهها و گروههاي معرفتي مشخص ميشد:
الف. حلقه كيان: پس از تعطيلي مجله كيهان فرهنگي كه عبدالكريم سروش و جمعي از روشنفكران همسو با او در آن قلم ميزدند، در سال 1369 ماهنامه كيان به راه افتاد و سروش در كانون متفكران آن قرار گرفت. در كيان كه مديرمسئول آن رضا تهراني و سردبيرش ماشاءاللّه شمسالواعظين بودند، افرادي همچون حجاريان، علوي تبار، گنجي و باقي نيز مقاله مينوشتند. 33 اين ماهنامه، افكار و آراء ليبراليستي بيش از يكصد تن از روشنفكران را منتشر ميكرد.
ب. مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهوري: اين مركز در سال 1368 به رياست موسوي خوئينيها تشكيل گرديد. در معاونت سياسي آن، حجاريان، علوي تبار، عبدي و ديگران پروژههايي در زمينه «توسعه سياسي» را دنبال ميكردند. 34 اين مطالعات علاوه بر آنكه در همان زمان به تدريج انتشار مييافت، بعدها خميرمايه تفكر اصلاحطلبي را پروراند. نكته جالب اينكه، دگرديسي ايدئولوژيك اين افراد نسبت به زيست معرفتي و سياسيشان در دهه شصت، آنچنان وسيع بود كه گويا شخصيت ايدئولوژيك ديگري يافته بودند:
شايد به مخيله هيچكس خطور نميكرد كساني كه روزگاري خود را پرچمدار انحصاري دفاع از خط امام (ره)، مبارز با آمريكا و حمايت از مستضعفين ميدانستند و تمام رقباي سياسي و سليقهاي خود را با برچسب اسلام آمريكايي از صحنه به در ميكردند، طي چند سال دچار آنچنان دگرديسي و تطوري شده باشند كه در يك حركت پاندولي، درست در نقطه مقابل ديدگاهها و نقطه نظرات انقلابي سابق قرار گيرند. 35
5. ويژگيهاي متمايزكننده و جذاب خاتمي
علاوه بر تأثيرگذاري زمينهها و عوامل محيطي متنوّع، محمّد خاتمي نيز داراي ويژگيهاي متمايزكننده و جذابي بود كه در روي آوردن مردم به او نقشآفرين بودند:
اول. كلام و سخن: او در محافل عمومي به شيوهاي زيبا و اديبانه سخنراني ميكرد و از ذوق و قريحه سخنوري برخوردار بود.
دوم. ظاهر و سيما: وي داراي چهرهاي دلپسند بود.
سوم. سيادت: او از نظر نسلي، منتسب به خاندان پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهبود و روشن است كه اين امر در جامعه ايران (كه مردمانش عميقا مذهبي و علاقمند به اهلبيت پيامبر عليهمالسلامهستند) در رفتار سياسي افراد تأثير جدّي ميگذارد.
چهارم. منش: برخلاف بسياري از نامزدهاي ديگر، خاتمي ارتباطي نزديك و صميمي با مردم برقرار ميكرد. او تلاش ميكرد كه مؤدبانه و متواضعانه با اقشار مردم تعامل كند.
پنجم. افكار و ايدهها: نظرياتي از قبيل آزادي بيان، جامعه مدني، توسعه سياسي، مردمسالاري، آزادي مطبوعات، حقوق شهروندان، جوانگرايي و بها دادن به نسل جوان، تحمل مخالف، دموكراسي، تكثرگرايي، قانونمداري و... براي اقشاري مانند روشنفكران، دانشجويان، جوانان، زنان، طبقات متوسط و ديگران جذاب به نظر ميرسيد.
ششم. شخصيت فكري و فرهنگي: در كارنامه عملكرد خاتمي، تصدي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و رياست كتابخانه ملي ايران و تأليف كتاب و مقاله به ثبت رسيده بود كه ميتوانست نظر مساعد دانشگاهيان و طبقه متوسط را (نسبت به چهرههاي سياسي رقيب خود) بيشتر جلب نمايد.
6. همگرايي گروهها و احزاب سياسي متعدد
نميتوان نقش گروهها و احزاب سياسي را در هدايت و خطدهي به افكار عمومي انكار كرد. در هفتمين انتخابات رياست جمهوري در سال 1376، گروهها و احزاب سياسي گوناگوني به دفاع از خاتمي پرداختند كه در ذيل به مهمترين آنها اشاره ميشود:
ـ «مجمع روحانيون مبارز» در آبان ماه سال 1375، رسما از كانديداتوري خاتمي حمايت كرد. خاتمي خود عضوي اصلي از اين تشكل سياسي بود.
ـ «دفتر تحكيم وحدت»، انجمنهاي اسلامي دانشجويان را در تمام دانشگاههاي كشور، به نفع خاتمي بسيج كرد.
ـ «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» در اسفند سال 1375 به خاتمي روي آورد.
ـ «كارگزاران سازندگي» پس از آنكه جريان راست سنتي از آن فاصله گرفت، راست مدرن خوانده شد و تلاش كرد به جريان چپ نزديك شود تا بتواند به حيات سياسي و اقتصادي خود تداوم ببخشد. 36 از اينرو، در فروردين سال 1376، خاتمي را به عنوان نامزد موردنظر خود معرفي كرد. اين حزب به عمدهترين پشتيباني مالي هزينههاي تبليغاتي اصلاحطلبان در اين انتخابات تبديل گرديد.
البته شرايط به گونهاي بود كه جناح چپ نه به اميد پيروزي در انتخابات، بلكه به منظور كسب چهار تا پنج ميليون رأي براي چانهزني با جناح مقابل و وزنيابي سياسي در كشور به ميدان آمده بود، اما نتيجه غيرمنتظرهاي تحقق يافت. 37
تبيين علّي افول اصلاحطلبان
در اين بخش، زمينهها و عللي را برميشماريم كه موجب بياعتنايي مردم به اصلاحطلبان و خروج تدريجي آنها از حاكميت سياسي شدند.
1. تداوم سياست تعديل اقتصادي
جهتگيري اقتصادي هر دو دولت سازندگي و اصلاحات، يكسان بود؛ چراكه آنها سياست تعديل اقتصادي را در پيش گرفتند. 38 «اقتصاد دولت نوسازي همان اقتصاد دولت بازسازي بود. مديران اقتصادي دولت نوسازي همان مديران اقتصادي دولت بازسازي بودند در قالب همان تئوري اقتصادي.» 39 از اينرو، پيامدهاي ناگوار سياست تعديل اقتصادي، گريبان اصلاحطلبان را نيز گرفت و طبقات متوسط و ضعيف جامعه را از آنان سرخورده و ناخرسند ساخت.
2. تمركز محض بر دغدغههاي سياسي و روشنفكرانه
برخلاف دولت سازندگي كه قايل به اصالت «توسعه اقتصادي» بود، اصلاحطلبان بر اولويت «توسعه سياسي» اصرار ورزيدند. آنها مطالبات و خواستههاي تودههاي مردم را به چند اصطلاح سياسي و روشنفكرانه تقليل دادند و نيازهاي ضروري و حقيقي مردم را به فراموشي سپردند. در واقع، آنها دغدغهها و علايق گروهي خودشان را فراگير و عمومي جلوه دادند. 40 ميتوان گفت:
از آنجايي كه آنها تحولات اجتماعي ايران تا پيدايي حماسه دوم خرداد را تطوراتي در قالب نظريه نوسازي ميديدند، انتخابات سال 76 را تماما به عنوان جنبشي سياسي، آنهم از نوع تجدّدخواهانه و سكولاريستي آن به حساب ميآوردند. [...] از نظر آنها نياز يا مشكل جامعه ايران، خالصا سياسي بوده و رأي مردم به حساب آقاي خاتمي، رأيي براي پيگيري صرف توسعه سياسي است.41
سرانجام، «بيتوجهي افراطيون به دغدغههاي اصلي مردم»،42 آنها را به جرياني نخبهگرا تبديل كرد كه سعي داشتند «مطالبات خود را به عنوان مطالبات تودهها عرضه كنند.»43
به بيان ديگر:
جنبش اصلاحات از تجميع قدرتهاي كوچك زير بدنههاي اجتماعي و با توسل به ميكروفيزيك قدرت و امر اجتماعي شكل گرفت و نه با توسل به قدرتي كه در حوزه سياست وجود دارد. اما بعد از پيروزي، سياست، سايه سنگين خود را بر اصلاحات انداخت و عقبه اجتماعي به فراموشي سپرده شد و عرصه سياست بر عرصه اجتماعي، تفوق و ارجحيت پيدا كرد.44
از اينرو، اكنون اصلاحطلبان براي بازسازي هژموني پيشين خود و بازتوليد مقبوليت اجتماعيشان، در پي «بازگشت به عرصه اجتماعي» هستند.
3. ستيز با ارزشهاي اسلامي و انقلابي
بدون شك، در هيچ مقطعي از دوران پس از انقلاب اسلامي ـ و شايد هم با چنين صراحتي در پيش از انقلاب ـ همچون سالهاي حاكميت اصلاحطلبان، ارزشهاي فكري و رفتاري اسلامي وانقلابي تضعيف نشدند. قطعا سياهترين و شرمآورترين رويكرد اصلاحطلبان، در اين زمينه به چشم ميخورد. «[دولت اصلاحات ]منجر به روي كار آمدن تفكري شد كه ميگفت: انديشه امام در موزههاي تاريخ رفت! يعني تفكري كه انقلاب را تمام شده ميدانست!» 45 يكي از اصلاحطلبان در اينباره ميگويد:
زيرسؤال بردن تمام گذشته براي جامعهاي كه از يك مشاركت تودهاي برخوردار بوده و در واقع، گذشتهاش به مقدار زيادي همراه با مشاركت زيادي بوده، نگرانكننده است. [...] وقتي در جامعهاي كه به تناوب چند ميليون نفر در يك جنگ شركت كردهاند، اين اقشار را زير سؤال ميبريد همه اقشار احساس ناامني جدي ميكنند.46
در اين حوزه، عملكرد «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي» به شدت نامطلوب بود، به گونهاي كه مقام معظّم رهبري چندين مرتبه در ديدارهاي خود با برخي از مسئولان، آشكارا بر عدم رضايت خود از عملكرد دولت اصلاحات در زمينه فرهنگ تأكيد كردند. حتي ماجرا به جايي رسيد كه بسياري از علماي حوزه و برخي از مراجع عظام تقليد، تحصن سه روزهاي را در اعتراض به عملكرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ترتيب دادند. يكي از شعارهايي كه در آن مراسم سر دادند اين بود: «ننگ ما، ننگ ما، وزير فرهنگ ما!» با وجود اين، خاتمي تصريح كرد كه چنانچه مهاجراني استعفا بدهد، من نيز استعفا خواهم داد!
مطبوعات زنجيرهاي، كتابها، سخنرانيهاي عمومي، فيلمها و توليدات موسيقي از جمله ابزارهايي بودند كه در راستاي ضدّيت با عقايد و احكام اسلامي و همسويي با فرهنگ و تفكر غربي به كار گرفته شدند. تعدد قرائتها از دين، كثرتگرايي ديني، عرفان و معنويت بدون شريعت و دين، نسبيت معرفت ديني، نسبيت ارزشهاي ديني، تاريخمندي برخي از احكام اسلام، تفكيك دين از سياست، اومانيسم، ليبراليسم، راسيوناليسم، اسلام منهاي روحانيت، استبدادي بودن ولايت فقيه، تساهل و تسامح، ولنگاري اخلاقي، روابط آزاد دختر و پسر، آزادي استفاده از آنتنهاي ماهوارهاي، مخالفت با جهاد و شهادتطلبي و...، از جمله صدها مقوله متضاد با اصول و ارزشهاي انقلاب اسلامي بود كه از سوي اصلاحطلبان بيان و تأييد و ترويج شدند، و ازسوينخبگانبالايكشورموردحمايتقرارميگرفت.
حتي آنگاه كه مجلس ششم در پي در دستور كار قرار دادن طرح «اصلاح قانون مطبوعات» بود، از آنرو كه اين طرح كاملاً با مصالح فرهنگي و ارزشي جامعه منافات داشت، مقام معظّم رهبري شخصا وارد ميدان شده و بر اساس حكم حكومتي، آن طرح را براي هميشه از دستور كار مجلس خارج كردند. همچنين به دنبال حمايت قاطع «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» از عضو خود هاشم آغاجري كه در يك سخنراني عمومي به مقدسات اسلامي اهانت كرده بود، جامعه مدرسين حوزه علميه قم، طي بيانيهاي با امضاي آيتاللّه مشكيني، صريحا اين سازمان را «نامشروع» معرفي كرد. ديگر اينكه در حالي كنوانسيون «رفع كليه اشكال تبعيض عليه زنان» به تصويب دولت و مجلس رسيد كه دستكم، با نود حكم شرعيضديتداشت!حتيآنگاهكهمراجعتقليد و علماي حوزه به تصويب شدن آن اعتراض كردند، نه تنها دولت اصلاحات از خود واكنشي نشان نداد و عقب ننشست، بلكه به حمايت از چنينلوايحضددينيپرداخت.
4. كشمكش دروني اصلاحطلبان
اصلاحطلبان هم از لحاظ نظري و هم از لحاظ عملي، دچار تضادها و تقابلهاي دروني بودند؛ زيرا برداشت واحدي از روشها و اهداف «اصلاحات» در ميان خود نداشتند:
از همين مفاهيم [ساخته و پرداخته شده در تفكر اصلاحطلبي]، خوانشهاي مختلفي ارائه شد و خردهگفتمانهاي مختلف و گاه متضادي پديد آمد و چون گروهي وجود نداشتند كه از اين اقتدار برخوردار باشند كه خوانششان به عنوان خوانش هژمونيك (برتر) جلوه كند، بر تشتت در درون جنبش اصلاحات افزوده شد و بعد اين تشتت از فضاي گفتماني به صحنه عمل سرازير شد و در فضاي تصميم سياسي و اجتماعي نيز انشقاقها شروع شد.47
شايد مهمترين اختلاف ميان اصلاحطلبان، تلقّيهاي متفاوت آنها از معناي اصلاحات بود كه موجب ايجاد شكاف و مرزبندي دروني در ميانشان گرديد:
گفتمان اصلاحطلبي همهشان در اين نقطه مشترك بودند كه نظام سياسي ما اصلاحپذير است، اما هدفشان از اصلاحات فرق ميكند. بعضيها دنبال تغيير پرسنل و مسئولان سياسي بودند، بعضيها علاوه بر پرسنل و مسئولان، دنبال اصلاح در استراتژيها و خطمشيها هم بودند. بعضي از اين هم فراتر ميرفتند؛ يعني معتقد بودند كه ساختار سياسي عوض شود.48
5. ناتواني خاتمي در برآورده كردن مطالبات ساختارشكنانه اپوزيسيون
يكي از پايگاههاي اجتماعي خاتمي در جريان انتخابات، اپوزيسيون بود كه با توجه به شعارهاي تكثرگرايانه خاتمي، انتظار داشت مطالبات و خواستههايش تحقق يابد. اما به دليل آنكه اين مطالبات و خواستهها، در چارچوب قانون اساسي تعريف نشده بود، سازوكارها و ساختارهاي حقوقي درون نظام، اجازه دسترسي به آنها را نميدادند. بدين سبب، خاتمي با وجود تلاشهاي بسيار، هيچگاه نتوانست توقعات فراقانوني اپوزيسيون را برآورده سازد. همين امر سبب افول مقبوليت و محبوبيت وي در ميان آنها گرديد. هرچند وي تلاش بسياري براي برآورده ساختن مطالبات آنان نمود، حتي لوايحي را نيز براي افزايش اختيارات خويش به مجلس برد.
6. غوغازيستي و تنشآفريني اصلاحطلبان
تمايل شديد اصلاحطلبان به موضوعات سياسي و حزبي و تلاش آنها براي جلب كردن توجه جناح رقيب به سوژههاي سطحي يا واهي و همچنين انعكاس گسترده چنين مسائلي در مطبوعات زنجيرهاي و تريبونهاي عمومي، موجب شكلگيري غوغاها و جدالهاي مستمر در فضاي سياسي كشور شد، به گونهاي كه افكار عمومي پي در پي بايد منتظر وقوع تنش و يا رخدادي ناگوار در عرصه سياسي كشور بودند. اين وضعيت، به تدريج موجب خستگي و دلزدگي تودههاي مردم از حضور اصلاحطلبان در قدرت شد.
تحريم انتخابات، عدم برگزاري انتخابات، تحصن، نامهنگاري به مقام معظّم رهبري، استعفاي دستهجمعي، تحريف سخنان شخصيتها و چهرههاي انقلاب، مسئله قتلهاي زنجيرهاي، مسائل مربوط به كوي دانشگاه، تحصن حاميان افراطي اصلاحات در مجلس و... از جمله سوژههاي سرگرمكنندهاي بودند كه اصلاحطلبان براي متشنج كردن فضاي سياسي كشور به آنها پرداختند و موجب فرسوده شدن ظرفيت عصبي و رواني مردم شدند.
7. روشنگريهاي اعتقادي و ايدئولوژيك آيتاللّه مصباح
پس از روي كار آمدن اصلاحطلبان در سال 1376 و منتشر شدن ديدگاهها و افكار آنها، آيتاللّه مصباح به سرعت به «هويت فكري التقاطي و انحرافي» آنها در زمينه برداشتها و تفسيرهاي ديني و سياسي پي برد. از اينرو، ايشان كه (همچون استاد شهيد مرتضي مطهري) از حساسيت بسيار زيادي در مورد ضرورت صيانت از مرزهاي عقايد و تفكر اصيل اسلامي برخوردارند، به ميدان كارزار ايدئولوژيك و نظري با اصلاحطلبان وارد شدند. حجم تلاش و مجاهدت فكري و فرهنگي ايشان در زمينه روشنگري اعتقادي عليه اصلاحطلبان آنچنان وسيع بود كه به جرئت ميتوان گفت كه در دوران حاكميت اصلاحطلبان، هيچيك از علماي طراز اول حوزه، همسنگ با استاد مصباح فعاليت نكرد. به همين دليل، بيشترين ميزان تبليغات تخريبي و تحريفي اصلاحطلبان بر ضد شخصيتهاي انقلاب، بر روي ايشان متمركز شد، آنچنانكه هيچ چهرهاي به اندازه ايشان، مورد هجوم رسانهايمستمروقبيلهاياصلاحطلبانقرارنگرفت. 49
برخي از كوششهاي معرفتي و ايدئولوژيك استاد مصباح در زمينه شناساندن تفكر التقاطي و ضدّاسلامي اصلاحطلبان به افكار عمومي عبارت بودند از:
اول. سلسله سخنرانيهاي «نظريه سياسي اسلام»، «نظريه حقوقي اسلام» و «انقلاب اسلامي؛ جهشي در فرايند سياسي جهان» كه در طول سالهاي 1377ـ1382 در پيش از خطبههاي نماز جمعه تهران ايراد شدند. استاد در اين سخنرانيها به مناسبتها و اقتضائات مختلف، به كجانديشيها و التقاطها و انحرافهاي اعتقادي اصلاحطلبان تصريح ميكرد و هويت فكري حقيقي آنها را افشا مينمود. مضامين سخنرانيهاي ياد شده آنچنان براي اصلاحطلبان گران و غيرقابل تحمل ميآمد كه بارها تلاش كردند تا اين سخنرانيها را تعطيل و از حضور ايشان در نماز جمعه، جلوگيري كنند. ناكامي در اينباره و ناتواني نظري اصلاحطلبان از مواجهه منطقي و فكري با ايشان، سبب گرديد كه به بياخلاقي رسانهاي روي آورده و به تحريف و وارونه جلوه دادن افكار و آراء ايشان بپردازند تا شايد نگرش اجتماعي و افكار عمومي را نسبت به وي، منفي كرده و از قابليت اثرگذاري ايشان بكاهند.
دوم. سفرهاي متعدد به نقاط مختلف كشور در اين دوره و ايراد سخنرانيهاي روشنگرانه درباره التقاط و نفاق معرفتي اصلاحطلبان.
سوم. شركت در مناظره تلويزيوني در سال 1379 با حجتالاسلام حجتي كرماني كه يكي از اصلاحطلبان هوادار خاتمي و منتقد آيتاللّه مصباح بود.
چهارم. برپايي دورههاي آموزشي ساليانه «طرح ولايت» براي دانشجويان كه منجر به ارتقاي معرفت ديني آنها ميگرديد و در آن، ايشان و جمعي از شاگردانشان به شبهات روشنفكران اصلاحطلب پاسخ ميگفتند.
پنجم. انتشار كتابهاي عقيدتي متعدد از سوي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني قدسسره به قلم ايشان و شاگردانشان.
ششم. انتشار هفتهنامه پرتو سخن از سال 1377 كه سنگر مطبوعاتي و رسانهاي شاگردان استاد بود و در آن، شاگردان ايشان به نقد مواضع و ديدگاههاي ديني، فرهنگي و سياسي اصلاحطلبان ميپرداختند و در واقع، از زاويه نگاه تفكر اسلامي، به رصد ناراستيهاي فكري و بيراهه روي اصلاحطلبان مشغول بودند.
8. امدادهاي غيبي و الهي برخاسته از دعاي صالحان
اگرچه در جامعهشناسي سكولار غربي، تنها متغيرها و عوامل ظاهري، محسوس و تجربهپذير در تبيينهاي اجتماعي جاي دارند و ردپاي خداوند در جامعه و تحولات اجتماعي پاك شده است، اما تفكر اسلامي به ما ميآموزد كه عوامل مؤثر بر تحولات و تغييرات اجتماعي تنها در دايره امور دنيوي و بشري، محبوس و محدود نيستند، بلكه تدبيرها و تصرّفهايي از ناحيه خداوند نيز در كار است و مؤثر ميافتد. در قرآن كريم و روايات اسلامي، بارها از تأثيرگذاري سنتها و قواعد اجتماعي الهي در تدبير جوامع بشري، نقش ملائكه الهي، خاستگاههاي آسماني نعمتها و نقمتهاي جمعي، جهتدهي دعاي بندگان صالح به سرنوشت اجتماعات انساني و غيره سخن به ميان آمده است. بنابراين، به هيچروي نميتوان اين سنخ از روابط علّي و معلولي را به اين دليل كه در چارچوب حس و تجربه نميگنجند انكار كرد.
تشديد مفاسد اخلاقي و انحرافات فكري در دوران اصلاحطلبان كه از سياستهاي آنها ناشي مي شد، دعاي متضرّعانه بسياري از اقشار متدين و علماي راستين را به همراه داشت كه خواستار تغيير وضع نامطلوب موجود بودند. آنها ميدانستند كه تداوم يافتن حضور اصلاحطلبان در نظام سياسي، انقلاب اسلامي و جامعه ايران را از مسيري كه امام خميني قدسسره براي آن ترسيم كرده بود، منحرف ميساخت و به بيراهه فرهنگ و ارزشهاي غربي ميافكند. در اين مقطع، مصاديق متعددي از دعاها و نذورات مشاهده گرديد كه شايد از نظر ميزان خلوص و گستره كمّي تنها با مقطع پيروزي انقلاب اسلامي يا دفاع مقدس قابل مقايسه باشند.
نتيجهگيري
1. انقلاب اسلامي يك رويداد «تدريجي» است نه «دفعي». آنچه كه در بهمن ماه 1357 روي داد، تمام انقلاب اسلامي نبود، بلكه تنها نخستين مرحله از «مراحل تحقق انقلاب اسلامي» بود. پس از سقوط رژيم طاغوت، حركت اثباتي و ايجابي انقلاب آغاز شد: تشكيل نظام سياسي اسلامي، تشكيل نظام اجتماعي اسلامي و... . در هر مقطع از اين حركت تكاملي و رو به تعالي، امكان «انحراف» از مسير اصلي و غايت پيشبيني شده وجود دارد. تحقق كامل انقلاب اسلامي وابسته به پايبندي حاكمان و تودههاي مردم به «اصول و ارزشهاي اسلامي» است. در غير اين صورت، انقلاب اسلامي گرفتار بازگشت به اصول و ارزشهاي جامعه طاغوتي خواهد شد.
2. در طي شانزده سال حاكميت رويكردهاي سازندگي (توسعه اقتصادي) و اصلاحات (توسعه سياسي)، نظام اجتماعي ايران بر مبناي «تفكر اصيل اسلامي» تدبير نشد. در رويكرد اول، «تكنوكراتهاي پراگماتيست» و در رويكرد دوم، «روشنفكران سكولاريست» به قدرت سياسي راه يافتند و جامعه را از حاكميت ارزشهاي اسلامي محروم كردند. از اينرو، اين دو رويكرد، تفاوتي ذاتي و ماهوي با يكديگر نداشتند، مگر اينكه در رويكرد اصلاحطلبان، آرمانهاي سكولاريستي و ليبراليستي با شدت فراواني در عرصه «سياست» و عرصه «فرهنگ» هم (علاوه بر اقتصاد) دنبال شد. اكنون روشن نيست كه انقلاب اسلامي بايد تا چند سال يا دهه ديگر تاوان بقايا و پيامدهاي نامطلوب سياستها و عملكردهاي گذشته را بپردازد.
3. در تداوم و استمرار انقلاب اسلامي، دو قشر بسيار افزونتر از ساير اقشار ميتوانند نقشآفرين باشند: يكي «مسئولان و مديران نظام سياسي» و ديگري «عالمان و متفكران نظام حوزوي و دانشگاهي». اينان هم قادر هستند انقلاب اسلامي را از چالشها و لغزشهاي پيشرو رها سازند و هم ميتوانند آن را به بيراهه كشانده و تضعيف كنند. تحولات و دگرگونيهاي سه دهه پشت سر نهاده شده از حيات انقلاب اسلامي، به روشني اين واقعيت اجتماعي را نمايان ساخته است. بنابراين، براي بازتوليد هنجارها و ارزشهاي انقلاب اسلامي، بايد در پي تربيت نيروهاي متفكر و مدير متعهد به آرمانها و ارزشهاي انقلاب اسلامي در دو ساحت معرفت و سياست بود.
4. «فرهنگ» متغيري است كه هم تحول و تغيير ميآفريند و هم از تحولات و تغييرات، اثر ميپذيرد. دولت اصلاحات هم برخاسته از كنش جمعي در درون ساختار فرهنگ جامعه ايران بود، و هم پس از استقرار يافتن، در جهتدهي به فرهنگ نقش مهمي ايفا كرد. مقصود از اشاره به رابطه دوسويه ميان فرهنگ و دولت اين است كه فرهنگ در ايران، واقعيتي سيال و بيشكل نيست، بلكه داراي قواعد و ساختار و سازوكار منظمي است كه ميتواند موضوع مطالعه جامعهشناسي قرار بگيرد.
5. ناخشنوديها و نارضايتيهاي جمعي انباشته شده ناشي از رويكرد دولت سازندگي، نه تنها در دوران حاكميت اصلاحطلبان رفع نشدند، بلكه حجيمتر و متراكمتر نيز گرديدند. در نتيجه، در انتخابات رياست جمهوري 1384، مردم گزينهاي را برگزيدند كه رويكردي كاملاً متفاوت با رويكرد شانزده ساله داشت:
مردم نتايج سياستهاي هر دو دولت [سازندگي و اصلاحات] را لمس كردند و خوب متوجه شدند كه اين سير و روال بايد قطع بشود؛ چون دچار بحران هويت ارزشي و ملي شدند، ضمن اينكه از ديگر عوارض اين سياستها، از جمله مشكلات اقتصادي هم به ستوه آمده بودند. مطالبه اصلي مردم، شكستن سير سياستهاي شانزده سال گذشته بود.50
-
پى نوشت ها
- 1 دانشجوي كارشناسي ارشد جامعهشناسي. دريافت: 23/11/87 ـ پذيرش: 3/2/88.
- 2 ـ حسين كچوئيان، كندوكاو در ماهيت معمايي ايران: جهانيسازي، دموكراسيسازي و جامعهشناسي سياسي ايران، ص 46.
- 3 ـ عابدين نورالديني، «ظهور و سقوط دوم خرداد»، ضميمه روزنامه ايران، ش 3959، 3 تير 1387، ص 22.
- 4 ـ محمّدرضا يزدانپناه، «لزوم تعريف اصلاحطلبي ايراني»، روزنامه كارگزاران، ش 157، 7 مرداد 1387، ص 8.
- 5 ـ سعيد حجاريان، «اصلاحات، احياي انقلاب بود»، هفتهنامه شهروند امروز، 14 بهمن 1386، ص 62ـ63.
- 6 ـ سعيد حجاريان و پرويز پيران و ديگران، تحليلهايي جامعهشناسانه از واقعه دوم خرداد، ص 66ـ67.
- 7 ـ ر.ك. سعيد حجاريان، «استراتژي سياسي در ايران امروز»، ماهنامه آفتاب، ش 12، بهمن 1380، ص 12.
- 8 ـ مهدي جمشيدي، «تحقير جمهوريت، تحديد جمهوريت!»، روزنامه رسالت، ش 5782، 2 بهمن 1384، ص 6.
- 9 ـ محسن كديور، «دين مدارا و خشونت»، ماهنامه كيان، ش 45، ص 17.
- 10 ـ اكبر گنجي، «دولت ديني و دين دولتي»، ماهنامه كيان، ش 41، ص 18.
- 11 ـ حسين بشيريه، عقل در سياست: سي و پنج گفتار در فلسفه، جامعهشناسي و توسعه سياسي، ص 756ـ757.
- 12 ـ عمادالدين باقي، جنبش اصلاحات دموكراتيك ايران، ص 472.
- 13 ـ بهمن اسماعيلي، انتخابات مجلس هفتم، ص 39ـ40.
- 14 ـ حسين كچوئيان، كندوكاو در ماهيت معمايي ايران، ص 50.
- 15 ـ سعيد حجاريان، «اصلاحات، احياي انقلاب بود»، هفتهنامه شهروند امروز، ص 62.
- 16 ـ ابراهيم فياض، «آرامش و ثبات: نتيجه احياي ارزشها»، روزنامه ايران، 8 اسفند 1386، ص 13.
- 17 ـ عابدين نورالديني، «ظهور و سقوط دوم خرداد»، ضميمه روزنامه ايران، ش 3959، ص 22.
- 18 ـ محمدرضا تاجيك، «بازگشت به نقطه صفر اصلاحات»، روزنامه كارگزاران، 21 خرداد 1387، ص 8.
- 19 ـ فرامرز رفيعپور، توسعه و تضاد: كوششي در جهت تحليل انقلاب اسلامي و مسائل اجتماعي ايران، ص 177.
- 20 ـ ابراهيم فياض، «آرامش و ثبات: نتيجه احياي ارزشها»، روزنامه ايران، 8 اسفند 1386، ص 13.
- 21 ـ همان.
- 22 ـ حسين بشيريه، عقل در سياست، ص 76.
- 23 ـ محمدعلي حسينزاده، گفتمانهاي حاكم بر دولتهاي بعد از انقلاب در جمهوري اسلامي ايران، ص 175.
- 24 ـ عماد افروغ، چالشهاي كنوني ايران معاصر، ص 247ـ248.
- 25 ـ حميدرضا جلاييپور، جامعهشناسي جنبشهاي اجتماعي، ص 246.
- 26 ـ حسين بشيريه، عقل در سياست، ص 757.
- 27 ـ سعيد حجاريان و پرويز پيران و ديگران، تحليلهايي جامعهشناسانه از واقعه دوم خرداد، ص 34.
- 28 ـ حسين بشيريه، ديباچهاي بر جامعهشناسي سياسي ايران: دوره جمهوري اسلامي ايران، ص 140.
- 29 ـ مهدي جمشيدي، «اهميت فرهنگ در سلامت و سعادت جامعه»، روزنامه كيهان، ش 18944، ص 12.
- 30 ـ ابراهيم فياض، «آرامش و ثبات: نتيجه احياي ارزشها»، روزنامه ايران، 8 اسفند 1386، ص 13.
- 31 ـ همان.
- 32 ـ حسين كچوئيان، گفتوگو با خبرگزاري ايسنا، 7 تير 1387، از:
- http:/isna.ir/ISNA, News View.aspx?ID=News-1154151.
- 33 ـ جهاندار اميري، اصلاحطلبان تجديدنظرطلب و پدرخواندهها، ص 142ـ143.
- 34 ـ سعيد حجاريان، «توازن ميان ستيز و سازش»، روزنامه وقايع اتفاقيه، 27 تير 1384، ص 3.
- 35 ـ بهمن اسماعيلي، انتخابات مجلس هفتم، ص 37ـ38.
- 36 ـ محمّد قوچاني، يقه سفيدها، ص 132.
- 37 ـ عمادالدين باقي، جنبش اصلاحات دموكراتيك ايران، ص 324.
- 38 ـ محمد مالجو، «سه دولت: جامعهشناسي دولتهاي پس از انقلاب»، هفتهنامه شهروند امروز، 14 بهمن 1386، ص 101.
- 39 ـ ابراهيم فياض، «آرامش و ثبات: نتيجه احياي ارزشها»، روزنامه ايران، 8 اسفند 1386، ص 17.
- 40 ـ حسين كچوئيان، گفتوگو با خبرگزاري ايسنا، 7 تير 1387.
- 41 ـ حسين كچوئيان، كندوكاو در ماهيت معمايي ايران، ص 49ـ50.
- 42 ـ همان، ص 49.
- 43 ـ همان، ص 54.
- 44 ـ محمدرضا تاجيك، «بازگشت به نقطه صفر اصلاحات»، روزنامه كارگزاران، 21 خرداد 1387، ص 8.
- 45 ـ ابراهيم فياض، «آرامش و ثبات: نتيجه احياي ارزشها»، روزنامه ايران، 8 اسفند 1386، ص 13.
- 46 ـ عليرضا علويتبار، «دولت نهم، سوار بر گفتمان اقشار پايين است»، روزنامه اعتماد ملي، 21 آبان 1386، ص 9.
- 47 ـ محمدرضا تاجيك، «بازگشت به نقطه صفر اصلاحات»، روزنامه كارگزاران، 21 خرداد 1387، ص 8.
- 48 ـ عليرضا علويتبار، «دولت نهم، سوار بر گفتمان اقشار پايين است»، روزنامه اعتماد ملي، 21 آبان 1386، ص 9.
- 49 ـ ر.ك. رضا صنعتي، گفتمان مصباح.
- 50 ـ ابراهيم فياض، «آرامش و ثبات: نتيجه احياي ارزشها»، روزنامه ايران، 8 اسفند 1386، ص 17.
-
··· منابع
- ـ اسماعيلي، بهمن، انتخابات مجلس هفتم، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1384.
- ـ افروغ، عماد، چالشهاي كنوني ايران معاصر، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، 1380.
- ـ اميري، جهاندار، اصلاحطلبان تجديدنظرطلب و پدرخواندهها، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چ دوم، 1386.
- ـ باقي، عمادالدين، جنبش اصلاحات دموكراتيك ايران، تهران، سرايي، 1383.
- ـ بشيريه، حسين، ديباچهاي بر جامعهشناسي سياسي ايران: دوره جمهوري اسلامي ايران، تهران، نگاه معاصر، چ چهارم، 1385.
- ـ ـــــ ، عقل در سياست: سي و پنج گفتار در فلسفه، جامعهشناسي و توسعه سياسي، تهران، نگاه معاصر، چ دوم، 1386.
- ـ تاجيك، محمدرضا، «بازگشت به نقطه صفر اصلاحات»، روزنامه كارگزاران، 21 خرداد 1387.
- ـ جلاييپور، حميدرضا، جامعهشناسي جنبشهاي اجتماعي، تهران، طرح نو، 1381.
- ـ جمشيدي، مهدي، «اهميت فرهنگ در سلامت و سعادت جامعه»، روزنامه كيهان، ش 18944، 19 آبان 1386.
- ـ ـــــ ، «تحقير جمهوريت، تحديد جمهوريت!»، روزنامه رسالت، ش 5782، 2 بهمن 1384.
- ـ حجاريان، سعيد، «استراتژي سياسي در ايران امروز»، ماهنامه آفتاب، ش 12، بهمن 1380.
- ـ ـــــ ، «توازن ميان ستيز و سازش»، روزنامه وقايع اتفاقيه، 27 تير 1384.
- ـ ـــــ ، «اصلاحات، احياي انقلاب بود»، هفتهنامه شهروند امروز، 14 بهمن 1386.
- ـ حجاريان، سعيد و پرويز پيران و ديگران، تحليلهايي جامعهشناسانه از واقعه دوم خرداد، تهران، طرح نو، چ سوم، 1387.
- ـ حسينزاده، محمدعلي، گفتمانهاي حاكم بر دولتهاي بعد از انقلاب در جمهوري اسلامي ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1386.
- ـ رفيعپور، فرامرز، توسعه و تضاد: كوششي در جهت تحليل انقلاب اسلامي و مسائل اجتماعي ايران، تهران، شركت سهامي انتشار، 1376.
- ـ صنعتي، رضا، گفتمان مصباح، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1386.
- ـ علويتبار، عليرضا، «دولت نهم، سوار بر گفتمان اقشار پايين است»، روزنامه اعتماد ملي، 21 آبان 1386.
- ـ فياض، ابراهيم، «آرامش و ثبات: نتيجه احياي ارزشها»، روزنامه ايران، 8 اسفند 1386.
- ـ قوچاني، محمد، يقه سفيدها، تهران، نقش و نگار، چ دوم، 1379.
- ـ كچوئيان، حسين، كندوكاو در ماهيت معمايي ايران: جهانيسازي، دموكراسيسازي و جامعهشناسي سياسي ايران، قم، بوستان كتاب، 1383.
- ـ ـــــ ، گفتوگو با خبرگزاري ايسنا، 7 تير 1387، از:
- http:/isna.ir/ISNA,News View.aspx?ID=News-1154151
- ـ كديور، محسن، «دين مدارا و خشونت»، ماهنامه كيان، ش 45، بهمن و اسفند 1377.
- ـ گنجي، اكبر، «دولت ديني و دين دولتي»، ماهنامه كيان، ش 41، فروردين و ارديبهشت 1377.
- ـ مالجو، محمد، «سه دولت: جامعهشناسي دولتهاي پس از انقلاب»، هفتهنامه شهروند امروز، 14 بهمن، 1386.
- ـ نورالديني، عابدين، «ظهور و سقوط دوم خرداد»، ضميمه روزنامه ايران، ش 3959، 3 تير 1387.
- ـ يزدانپناه، محمدرضا، «لزوم تعريف اصلاحطلبي ايراني»، روزنامه كارگزاران، ش 157، 7 مرداد 1387.