تمدن اسلامي از ديدگاه امام خميني قدسسره
تمدن اسلامي از ديدگاه امام خميني قدسسره
محمّدرضا ضميري 1
چكيده
هنگامي يك ايدئولوژي و مكتب فكري ميتواند «تمدنسازي» كند كه از بعد نظري و عملي توانسته باشد به نظم اجتماعي و رشد و تعالي رسيده و براي همه ساحتهاي مادي و معنوي زندگي بشر راهبردهايي منطقي و صحيح ارائه نمايد.
دين مبين اسلام پس از استقرار سياسي و اجتماعي و تنظيم روابط داخلي و خارجي، به سرعت توانست بنيانگذار تمدن شگرفي در جهان شود به گونهاي كه تمدنهاي ديگر از جمله تمدن غربي را وامدار خود نمايد. اين مقاله، به روش تحليلي و بررسي متون و با رويكرد نظري بررسي ديدگاههاي امام خميني پيرامون تمدن اسلامي را هدف خود قرار داده است. براساس يافتههاي اين مقاله، مجموع ديدگاههاي ايشان را ميتوان در چهار بخش: تمدن و شاخصهاي آن، تمدن اسلامي، نقد تمدن شاهنشاهي، و نقد تمدن غربي مورد بررسي قرار داد.
كليدواژهها: تمدن، غرب، اسلام، پيشرفت، تكامل، انحطاط، دين.
مقدّمه
با ظهور اسلام در سرزمين خشك و سوزان عربستان، تغييرات اجتماعي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي فراواني پديد آمد و دين مبين اسلام در اندك زماني توانست با اتصال دادن انسانهاي سرگشته، به مبدأ هستي و ارائه جهانشناسي نوين و آموزههاي حياتبخش، پايهگذار تمدن عظيم جهاني گردد و با وجود محروميتهاي فراوان اقتصادي و منافع مادي، تمدني پديد آورد كه تمدنهاي قدرتمند و با سابقه ايران و روم آن زمان را به چالش و رقابت جدّي فراخواند.
اسلام تمدن شگرف و بيهماوردي در افق تاريخ پديدار ساخت كه مردم ضعيف و ناتوان و عقبافتاده عصر خويش را به سروري جهان رساند و قرنها در علوم و فنون پيشرو گرديد و ساليان دراز، رقيبي در پيشرفت و تعالي نداشت. اما متأسفانه بنا به دلايلي تمدن اسلام به ركود و سستي گراييد و پيرو تمدنهاي ديگر گشت و بسياري از جلوهها، شكوه و عظمت خود را از دست داد، به ويژه در دوران اخير، بسياري از مسلمانان در روش زندگي و ابعاد اقتصادي و سياسي و حتي فرهنگي، فرهنگ و تمدن غربي را به عنوان الگوي خود برگزيده و از اسلام، به برخي عبادتهاي فردي اكتفا نمودهاند. در اين ميان، تنها كشوري كه اسلام را مبنا و الگوي خود پذيرفته و در عمل، آن را آرمان نجاتدهنده خود دانسته، ايران اسلامي است. با پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري مرجع فرزانه و بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني قدسسره، بار ديگر خاطره تمدن اسلامي در اذهان زنده شد. امام راحل با ارائه تصوير نويني از
نقش اسلام در جهان معاصر و تلاش مستمر براي عينيت بخشيدن به آموزههاي آن، بار ديگر موج جديدي از تمدن اسلامي را نويد داده است. اين مقاله ضمن مروري بر مباحث نظري تمدن، به بررسي انديشه حضرت امام خميني قدسسرهدر خصوص تمدن اسلامي ميپردازد.
مفهومشناسي «تمدن»
«تمدن»، مصدر از باب تفعّل است كه ريشهاش به «مدينه» و شهرنشيني برميگردد. بنا به گفته هانتينگتون، مفهوم «تمدن» نخستين بار توسط انديشمندان فرانسوي سده هجدهم در برابر مفهوم «بربريت» به كار رفت و جامعه متمدن به اين دليل با جامعه بدوي فرق داشت كه اسكان يافته، شهري و با سواد بود. متمدن بودن مطلوب بود و متمدن نبودن ناخوشايند. 2
تعاريف متعددي از «تمدن» ارائه شده كه هيچ مفهوم و مضمون قطعي نميتوان براي آن در نظر گرفت، ولي مجموع تعاريفي را كه براي تمدن ارائه شده است، ميتوان در چهار دسته جاي داد:
1. تعاريفي كه درصددتبيين ماهيت تمدن هستند.
2. تعاريفي كه درصدد تمايزبخشي ميان فرهنگ و تمدن هستند.
3. تعاريفي كه به علل شكلدهنده تمدنها اشاره كردهاند.
4. تعاريفي كهبرمؤلّفههايمفهوميتأكيد دارند. 3
در ذيل، به برخي تعاريف اشاره شده و در پايان، جمعبندي آنها آمده است:
1. ادوارد تايلور: كلمه «فرهنگ» يا «تمدن» به مفهوم وسيع كلمه كه مردمشناسان به كار ميبرند، عبارت از تركيب پيچيدهاي شامل علوم، اعتقادات، هنرها، اخلاق، قوانين، آداب و رسوم و عادات و اعمال ديگري است كه به وسيله انسان در جامعه خود به دست ميآيد. 4
2. ويل دورانت: تمدن را ميتوان به شكل كلي آن، عبارت از نظمي اجتماعي دانست كه در نتيجه وجود آن، خلّاقيت فرهنگي امكانپذير ميشود و جريان پيدا ميكند. 5
3. هرسكوتيس: تمدن عبارت است از مجموعه دانشها، هنرها و فنون، آداب و سنن، تأسيسات و نهادهاي اجتماعي كه در پرتو ابداعات و اختراعات و فعاليتهاي افراد و گروههاي انساني طي قرون و اعصار گذشته توسعه و تكامل يافته و در تمام قسمتهاي يك جامعه و يا چند جامعه، كه با هم ارتباط دارند، رايج است؛ مثل تمدن مصر، تمدن يونان، تمدن ايران و هر كدام داراي ويژگيهايي است كه به عوامل جغرافيايي و تاريخي و فني خاص خود بستگي دارد. 6
4. جوليوس گولد و ويليام كولب:
1. مضمون اصلي اين است كه تمدن صورتي از فرهنگ محسوب ميشود. در درون اين مضمون، سه شكل كاربرد اصلي وجود دارند:
الف. تمدن و فرهنگ مترادف يكديگرند.
ب. تمدن زماني همان فرهنگ است كه مشخصه دومي «درجه پيچيدگي بيشتر و تعداد خصوصيات فراوانتر» باشد.
ج. تمدن زماني همان فرهنگ است كه مشخصه دومي وجود عناصر و خصوصياتي باشد كه از حيث كيفي پيشرفتهترند و با برخي معيارهاي پيشرفت قابل سنجش باشد.
2. مضمون دوم (و فرعي) فرهنگ را در نقطه مقابل تمدن قرار ميدهد. در اين مضمون، معناي «فرهنگ» تغيير كرده، همه عقايد و آفرينشهاي انساني مربوط به اسطوره، دين، هنر و ادبيات را شامل ميشود، و حال آنكه تمدن به حوزه خلّاقيت انساني مرتبط با فناوري و علم اشاره ميكند. 7
در مجموع، به نظر ميرسد «تمدن» همان نظم اجتماعي است كه به مجموعه نهادهاي اجتماعي از آداب، رسوم، هنر، علوم، تأسيسات و فعاليتهاي انساني داده شده و با محيط جغرافيايي و اجتماعي تطبيق پيدا كرده است. از اينرو، ميتوان تمدن را همان نظم و شيوه و ترتيب نهادها در بستر تاريخ دانست. در واقع، تمدن بخش سختافزاري فرهنگ است، ولي فرهنگ به مجموعه آداب، رسوم، هنر، علوم و فنون اطلاق ميشود. اين همان بخش نرمافزاري است. البته قابل ذكر است كه اين تفكيك اعتباري است؛ زيرا در وجود خارجي، تمدن از فرهنگ جداشدني نيست.
عناصر سازنده تمدن
ويل دورانت چهار عنصر را سازنده تمدن ميداند كه عبارتند از: پيشبيني و احتياط در امور اقتصادي، سازمان سياسي، سنن اخلاقي، و كوشش در راه معرفت و بسط هنر. از نظر ويل دورانت، ظهور تمدن هنگامي امكانپذير است كه هرج و مرج و ناامني پايان پذيرفته باشد؛ زيرا فقط هنگام از بين رفتن ترس است كه كنجكاوي و ابداع و اختراع به كار ميافتد و انسان خود را تسليم غريزهاي ميكند كه او را به شكل طبيعي، به راه كسب علم، معرفت و تهيه وسايل بهبود زندگي سوق ميدهد. ويل دورانت با عنوان «عوامل تمدني»، برخي از مؤلفههاي تمدني، از جمله عامل زمينشناختي، شرايط جغرافيايي، اقتصادي، زيستي، رواني، نظم سياسي، وحدت زباني و قانون اخلاقي را نام برده و بر عامل اقتصادي بيش از ساير عوامل تأكيد نموده است. 8
اوليويا ولاهوس مؤلّفههاي تمدن را چنين شرح داده است:
الف. همه تمدنها داراي مقرّرات و قوانيني هستند كه معمولاً به صورت مجموعهاي مكتوباند.
ب. همه تمدنها داراي نوعي دولت هستند؛ دولتي با زمامداري پادشاهان يا روحانيان و پادشاه ـ روحاني و در نهايت، نمايندگان منتخب مردم.
ج. همه تمدنها خط و الفبايي براي ثبت و ضبط وقايع و امور دارند.
د. در همه تمدنها، اشكال و انواعي از هنر و فعاليتهاي هنري پيدا ميشود.
ه . همه تمدنها زباني براي انتقال و آموزش دستاوردهاي خود به نسل بعد دارند.
و. همه تمدنها داراي معتقدات ديني با سلسله مراتبي از روحانيان و مقدّسان هستند.
ز. همه تمدنها علوم را تكامل ميبخشند، خواه به خاطر قواعد علمي و خواه براي خدمت به اهداف ديني. 9
به نظر ميرسد شكلگيري هر تمدني به مجموعهاي از عوامل بستگي دارد كه مهمترين آنها، نظام انديشهاي و ارزشي يك ملت است؛ يعني ايدئولوژي به آنها حركت ميدهد، هدفگذاري ميكند، راهبرد ارائه ميدهد. از سوي ديگر، عواملي همچون جغرافيا و اقتصاد و نظام سياسي زمينههاي مساعدي هستند كه در پيشبرد يك تمدن نقش بسزايي دارند، ولي همچنان نقش اساسي با نظام ديني و تفكر و انديشهاي است كه روح تمدن محسوب ميگردد و چنانچه ملتي از انديشه، آرمان و ارزشهاي ديني تهي گردد، به جسد بيروحي ميماند كه توان تحرّك و پويايي نخواهد داشت، هرچند نميتوان از زمينهها و بسترهاي يادشده غفلت كرد. 10
روشها و رويكردهاي شناخت تمدن
براي شناخت تمدنها، ويژگيها و عناصر آن ميتوان از رويكردهاي متفاوتي بهره جست. به اجمال، سه رويكرد عمده در شناخت تمدن وجود دارد: 1. رويكرد جامعهشناختي؛ 2. رويكرد فلسفي؛ 3. رويكرد معرفتشناختي. 11
در رويكرد جامعهشناختي، تفاوت فرهنگ و تمدن، ساختار اجتماعي تمدن و كيفيت پديدارشناسي تمدن در جامعه در قالب نهادهاي اجتماعي، تغييرات و تحوّلات آن مورد بررسي قرار ميگيرد. البته در اين رويكرد، به تحقيقات مردمشناختي نيز توجه ميشود. اما در رويكرد فلسفي، مسائل هستيشناختي تمدن مورد بحث و گفتوگو قرار ميگيرد. از جمله آنكه آيا تمدن ساخته دست بشر است؟ و آيا اساسا تمدن اصالت و عينيت هستيشناسي دارد يا نه؟ و در نهايت، در رويكرد شناختشناسي، اين مسائل مورد بحث قرار ميگيرند كه آيا پژوهش در حوزه تمدن، منحصر به نگاههاي اثباتگرايانه است و يا ميتوان با نگاههاي ديگر به پژوهش در آن اقدام نمود؟ و غايت و هدف پژوهش در تمدنپژوهي چيست؟
به نظر ميرسد همه رويكردهاي گذشته در جاي خود مهم باشند، اما رويكرد اجتماعي كاربرديتر و مفيدتر به نظر ميرسد. در رويكرد اجتماعي، چند روشبهكارميرودكهبهاختصاربهآنهاپرداختهميشود:
الف. روش تكاملي
در اين روش، همان اصول تكاملي، كه در عالم زيستشناسي براي شناخت موجود زنده وجود داشت، در شناخت تمدن نيز مورد استفاده قرار ميگيرد. رالف لينتون در اين زمينه مينويسد: از وقتي اصول تكامل حيات توسط علماي زيستشناسي كشف گرديده، مكرّر سعي شده است همان اصول را بر تكامل و نموّ تمدنها نيز منطبق سازند. 12
لينتون ميگويد: علماي انسانشناسي در اوايل پيدايش اين علم، با اطمينان كامل معتقد به وجود چنين اصولي بودند و يقين داشتند كه تمام تمدنها در مسير تكاملي خود از يك سلسله مراحل تدريجي متشابهي گذشتهاند. 13
نقد و بررسي: چنين پنداري كه همه تمدنهاي بشري از ابتدا تاكنون از اصول مشابهي پيروي كردهاند، قابل اثبات نيست. بنا به مقتضيات جغرافيايي، فرهنگي، ديني و اقتصادي، هر تمدني ممكن است مسير خاص خود را داشته باشد و يا اساسا هميشه رو به تكامل نباشد، بلكه در حال توقف و يا پسرفت باشد. لينتون در نقد چنين روشي مينويسد: در زمينه مطالعه و شناسايي مسير تكامل تمدن، بايد بدانيم كه تمدن بشري با يك طرح معين و محدود به مسيري مداوم و منحصر به فرد رو به تكامل نرفته، بلكه تمدنهاي گوناگون همه نقاط جهان در عين آنكه در خط مسيرهاي مجزّاي از يكديگر سير و تحوّل يافتهاند، همه به طور كلي يك سلسله الگوهاي تكاملي به خود گرفته و در يك جهت عمومي پيشرفت نمودهاند. 14 به نظر ميرسد، اينگونه نيست كه همه تمدنها در مسير كمال و تكامل به پيش بروند، گاهي مسير حركت تمدنها رو به عقب و سير قهقرا دارد.
ب. روش سيستمي
اين روش امروزه در علوم بسياري در زمينه مسائل اجتماعي، اقتصادي، تاريخي و سياسي كاربرد دارد. خلاصه مباني تفكر نظاممند عبارت است از:
1. نقطه آغازين تفكرنظاممند، مفهوميكلي است.
2. مفهوم نظام (سيستم) و تصور كل با مفهوم ارتباط بين اجزاي هر نظامي قرين است.
3. تماميت ارتباطهاي يك نظام در قالب يك مفهوم كلي به نام «ساخت» و يا «نظام» قابلبيان است.
4. از عمدهترين ارتباطهاي نظامآفرين، ارتباط كنترلي است.
5. در نظامهايي كه در آنها ارتباطهاي كنترلي وجود دارد، مسئله هدف، مقصود و هدفگرايي نظام مطرح ميشود.
6. نظامهايي كه هدفگرا و آرمانگرا هستند، در مواردي شخصيتي از خود بروز ميدهند كه بر اساس آن،نظامهايمزبورراميتوان«خودنظامآفرين»ناميد. 15
البته روش نظاممند نيز به نوبه خود، داراي نواقصي است؛ از جمله اينكه چگونه ميتوان با اين روش، بينظميها، آشوبها و انقلابها را تفسير و توجيه كرد؟!
ادوار تمدن اسلامي
اندره ميكل و همكارانش مجموعه تاريخ اسلام را به چهار دوره مهم تقسيم كردهاند:
الف. از آغاز اسلام يعني حدود سالهاي 610 م تا اواسط قرن هشتم، دوره نشر و اشاعه آيين اسلام بين اعراب، موضوع خاص آنهاست. در بعد جهاني، مشرقزمين معركهگردان اين صحنه است.
ب. پس از آن تا حدود سالهاي 1050م اسلام از نظر مكاني خود را تثبيت كرد، ولي از نظر فرهنگي و در ارتباط با آيينها و سنن خارجي، هنوز سراسر جوشش و غليان بود. شايد بتوان گفت: ايران كه دورادور بر اين دوره حاكم بود، مديريت سرزمينهاي اسلامي را از اعراب گرفت و نسبت به سياست انحصاري آنها در دفاع و شهرت بخشيدن به آيين، فرهنگ و زبان اسلام اعتراض كرد. در اين دوره، همچنان شرق رهبري سرنوشت جهاني را بر عهده داشت، ولي از همين زمان، بيداري اروپاييان دستكم در مورد درياها آغاز گرديد.
ج. از اواسط قرن يازدهم تا سالهاي 1800م ـ يعني حدود هشت قرن ـ اسلام مورد توجه اهالي آسياي مركزي، مغولها و بخصوص تركها قرار گرفت. با گسترش قلمرو عثمانيها در اروپا و پيشرفتهاي اسلام در آفريقا، آسياي مركزي، هندوستان و مالزي، دوره جديدي از حركت اسلامي آغاز گرديد. اين دوره همچنين دوره رويارويي با غرب بود. غرب، كه بيش از پيش به تكاپو افتاده بود، درياها را زيرنفوذ خود درميآورد و در نهايت، موفق شد جلوي گسترش نفوذ عثماني را سد كند.
د. قرنهاي نوزدهم و بيستم مرحله جديدي بود كه بحثهاي طولاني ميان تجدّدخواهي و اسلام سنّتي شكل گرفت و از نظر سياسي، به دليل آغاز استقلالطلبيها، دوباره اعراب قهرمانان انحصاري يا دستكم برتر جهان اسلام شدند. 16
تمدن اسلامي داراي دستهبنديهاي ديگري نيز هست كه با توجه به ملاك و معياري كه نويسنده درنظر ميگيرد، قابل افزايش و يا كاهشاند. يكي از محققان معاصر براي تمدن اسلامي، نُه دوره برشمرده كه عبارتند از:
دوره اول؛ شكلگيري يا گذر، از بعثت پيامبر تا سال 41ق؛
دوره دوم؛ دوره تثبيت و قوام، دوره تعامل، از خلافت امويان سال 41 تا سال 132پايانعصر اموي؛
دوره سوم؛ دوره ايرانيگرايي، 100 سال اول خلافت عبّاسي؛
دوره چهارم؛ دوره هويتيابي و شكوفايي، از سال 220 ق تا اوايل قرن ششم؛
دوره پنجم؛ دوره ركود و ايستايي، اواخر قرن ششم تا قرن دهم؛
دوره ششم؛ دوره منطقهگرايي تمدن، از قرن دهم تا قرن سيزدهم (پايان صفويه)؛
دوره هفتم؛ دوره محاق (فترت)، بين صفويه تا آغاز دوره معاصر؛
دوره هشتم؛ دوره معاصر بيداري اسلامي، از زمانسيدجمالالديناسدآبادي تاعصرانقلاب اسلامي؛
دوره نهم؛ افق آينده خلق تمدن جديد. 17
تمدن اسلامي از ديدگاه امام خميني قدسسره
صحيفه امام حاوي كلمات ارزشمند حضرت امام خميني قدسسرهاست كه تمام سخنان ايشان را گردآوري نموده است. در اين كتاب، واژه «تمدن» 152 بار و واژه «متمدن» 25 بار استعمال شده است. مجموع بيانات ايشان درباره «تمدن» را ميتوان در چهار مقوله دستهبندي كرد:
1. تمدن و شاخصهاي آن؛ 2. تمدن اسلامي؛ 3. نقد تمدن شاهنشاهي؛ 4. نقد تمدن غربي.
1. تمدن و شاخصهاي آن
الف. چيستي تمدن
از بررسي كلمات حضرت امام خميني قدسسره استنباط ميشود كه مقصود ايشان از «تمدن»، همان پيشرفت و ترقّي است. ايشان پيشرفتهاي صنعتي و اقتصادي در قالب آباداني و تأسيس نهادها و ساخت ابزارهاي جديد را از مصاديق تمدن به شمار ميآورند. اما شواهد اين برداشت:
شاه شما را متهم ميكند كه مخالف تمدن بوده و گذشتهگرا هستيد. جواب شما به اين مطلب چيست؟ اين خود شاه است كه عين مخالف با تمدن است و گذشتهگراست. مدت پانزده سال است كه من در اعلاميهها و بيانيههايم خطاب به مردم ايران، مصرّا خواستار رشد و توسعه اقتصادي و اجتماعي مملكتم بودهام؛ اما شاه سياست امپرياليستها را اجرا ميكند.18
ما ميخواهيم ملت ايران غربزده نباشد و بر پايههاي ملّي و مذهبي خويش به سوي ترقّي و تمدن گام بردارد.19
هيچيك از آثار تمدن نيست و مريضخانه نداريم و آسفالت نداريم و آب نداريم و از اين مسائل.20
امروز كه ـ به اصطلاح ـ عصر تمدن و ترقّي و عصر پيشرفت است، عصر شيطانهاست.21
نهضت ما نهضتي متمدن و پيشرفته است.22
بنابراين، از ديدگاه حضرت امام قدسسره تمدن، همان رشد و توسعه اقتصادي، سياسي و اجتماعي است. اما ايشان تمدني را مفيد و سازنده ميداند كه بر اساس مباني ديني شكل گرفته باشد. ازاينروستكه نهضت اسلامي را مصداق نهضت متمدن تلقّي كرده است.
ب. شاخصهاي تمدن
از ديدگاه امام خميني قدسسره، شاخصهاي تمدن عبارتند از: مذهب، قانون، آزادي، وجود احزاب، استقلال و تقسيم كارهاي اجتماعي.
خضوع در مقابل مذهب و قانون، تجديدنظر در تصويبنامهها و تسليم مذهب و قانون شدن علامت شهامت و تمدن است.23
البته مملكت متمدن بايد حزب داشته باشد، احزاب داشته باشد. خوب، پس ما هم بايد احزاب داشته باشيم. اما احزابي كه ما درست ميكنيم اينطوري است كه اين حزب يا آن حزب تمام عمرش را صرف ميكند در اينكه اين را بگويد و او اين را بگويد!24
مملكت متمدن آن است كه آزاد باشد، مطبوعاتش آزاد باشد، مردم آزاد باشند در اظهار عقايد و آرائشان.25
اول مرتبه تمدن، آزادي ملت است. مملكتي كه آزادي ندارد، تمدن ندارد يك مملكتي كه استقلال ندارد و وابسته به غير است، نميشود گفت يك مملكت متمدن.26
لازمه تمدن اين است كه يكي دكتر باشد و يكي فرض كنيد كه مهندس باشد.27
امام خميني قدسسره از يكسو، بر آزاديهاي مشروع، استقلال و عدم وابستگي تأكيد ميكنند و از سوي ديگر، بر وجود دين و آموزههاي آن در پيريزي تمدن اصرار ميورزند و براي شكوفايي تمدن، به تقسيم كار اجتماعي و درجهبندي ميان اعضاي جامعه اشاره ميكنند.
ايشان با طرح شاخصهاي مطلوب تمدن، آنها را بر جامعه ايران تطبيق داده و ميزان و درجه ضعف و كاستي تمدن ادعايي رژيم گذشته را برملا ساخته است. هرچند امام در مقام انتقاد از ادعاي رژيم گذشته است اما توانسته است با وسعت بينش خود شاخصهاي آرماني و مطلوب را تبيين نمايد.
ج. تمدن در حيوانات
امام خميني قدسسره معتقدند: تمدن به انسان اختصاص ندارد و در ميان حيوانات، به ويژه حيواناتي كه به صورتدستهجمعيزندگيميكنند،نوعيتمدنوجود دارد و بلكه اين تمدن بر تمدن انساني مقدّم است:
در مثل موريانه، آنها هم تمدن دارند و ميگويند تمدنشان هماسبقاست ازانسان،يادرمثلزنبور.28
مثل مورچه، اينها نحو تمدن دارند، اما آن روزي كه تمدن در بشر آمده است، لازمه تمدن اين است كه درجات باشد؛ لازمه تمدن اين است كه يكي دكتر باشد، يكي فرض كنيد كه مهندس باشد.29
البته، روشن است كه تمدن انساني مستند به عقل و انديشه است. در حالي كه تمدن حيواني به غريزه ارتباط پيدا ميكند. در تمدن انساني، انتخاب، اراده، انديشه و شناخت عنصر اساسي است و در آن تغيير و تحوّل معنا پيدا ميكند؛ اما در تمدنهاي حيواني، عنصر ثبات حاكميت دارد.
2. تمدن اسلامي
الف. برتري تمدن اسلامي
امام خميني قدسسره تمدن اسلامي را بر تمدنهاي ديگر برتر ميدانند و حكومت و معنويت آنها را ممتاز ميدانند:
مسلمين آنها بودند كه مجد آنها دنيا را گرفته بود. تمدن آنها فوق تمدنها بود. معنويات آنها بالاترين معنويتها بود. رجال آنها برجستهترين رجال بود. توسعه مملكتشان از همه ممالك بيشتر بود. سيطره حكومتشان بر دنيا غالب شده بود.30
در صورتي كه اروپاييان و دانشمندان اروپا هم قايل به اين مطلبند كه تمدن اسلام مقدّم بر ساير تمدنهاست.31
از نظر امام خميني قدسسره اسلام موفق شد با ايدئولوژي خاص خود تمدن نويني را در جهان بنيانگذاري كند به گونهاي كه در مدت كوتاهي بر ساير تمدنها پيشي گرفت. از اينرو، معلوم ميشود كه نوع نگرش خاص به انسان و دينمداري تا چه ميزان ميتواند در پيريزي تمدن مفيد و مؤثر باشد.
ب. تصرفات اسلامي در جهت اشاعه تمدن
امام خميني قدسسره تصرفات و كشورگشاييهايي را كه در قرون گذشته اتفاق افتاده، گامي در جهت اشاعه و ترويج تمدن صحيح ميدانند و آن را با كشورگشايي افرادي همچون ناپلئون و ديگران از حيث جوهري متفاوت ميدانند:
عربي كه در آن وقت، در زماني كه وارد شد قرآن كريم، يك مردم متفرّق و يك مردمي بودند كه با خودشان هي ور ميرفتند، در بين خودشان يك جنگ و جدالي بود و هيچ فكر امور سياسي نبودند و همان بين خودشان، مثل يك طوايف وحشي بودند، در قبل از يك نيم قرن، در حدود سي سال، اين امپراتوري را همين عده عرب كمي ابتداءً دور رسول اكرم صلياللهعليهوآله بودند و اينها را ساخت. پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله در يك مدت كمي، دو تا امپراتوري، كه آن وقت تقريبا تمام زير بيرق اين امپراتوري بود ـ يكي امپراتوري ايران بود و يكي هم روم بود ـ هردو را فتح كردند و... همه جا را تسخير كردند و تسخيرها تسخيري نبود كه مثل ناپلئون باشد كه بخواهد يك مملكتي را بگيرد، تسخيرهاي اسلامي براي اين بود كه مردم را بسازد، مردم را موحّد كند... مسائل اين بوده كه ميخواستند مردم را رو به راه كنند؛ يعني وحشيها را متمدن كنند. 32
صدر اسلام با يك همچو روحيهاي كه شهادت را ميخواستند، آنطور پيشرفت كردند. در نيم قرن، تقريبا معموره دنيا را، دنياي متمدن آن وقت را فتح كردند، و الاّ عددشان يك عده بودند حجازي و نه فنون جنگي به آن معناي مدرنش را كه روم و ايران ميدانستند، ميدانستند.33
امام خميني قدسسره عنصر شهادتطلبي و ايمان و اسلام را در برتري تمدن اسلام بر تمدن با سابقه و پيشرفته روم و ايران مؤثر ميدانند و معتقدند: در جريان پيريزي تمدن اسلامي، مسلمانان با اخلاق حسنه و معاشرت نيكو توانستند اعتماد ملتها را به خود جلب نمايند و هدفشان نيز سودانگاري و منفعتطلبي نبوده ـ آنگونه استعمارگران در پي آن بودند ـ بلكه مسلمانان به دنبال سازندگي اخلاقي و اشاعه توحيد و يكتاپرستي بودند.
ج. مخالفت نداشتن اسلام با تمدن جديد
از ديدگاه امام خميني قدسسره، اسلام با تمدن جديد و مظاهر آن مخالفتي ندارد و روحانيان نيز با مظاهر تمدن اسلامي مخالفتي نداشتند؛ اما اسلام با فساد و توحّش و برداشت نادرست از تمدن مخالف است:
اسلام پيشرفتهترين حكومت را دارد و به هيچ وجه، حكومت اسلام با تمدن مخالفتي نداشته و ندارد و اسلام، خود از پايهگذاران تمدن بزرگ در جهان بوده است. هر كشوري كه به قوانين اسلام عمل نمايد بدون شك، از پيشرفتهترين كشورها خواهد شد.34
با كداميك از مظاهر تمدن مخالفت كردهاند روحانيون؟ همه مظاهر تمدن را ما قبول داريم. آني كه ما قبول نداريم اين انحرافاتي است كه هست.35
حضرت امام از آن دسته متفكران و نظريهپردازاني بودند كه توانسته بودند در ميان نزاع سنّت و تجدّد، راه ميانه و متعادلي را در پيش گيرند كه در عين قبول مظاهر تجدّد و پيشرفت مادي، عنصر معنويت و اخلاق در آن ذبح نشود. در واقع، دين و اخلاق به عنوان چراغ پرفروغي، پيشرفتهاي مادي را به سوي تعالي و رشد واقعي بشر رهنمون گردد.
در اسلام، تمام آثار تجدّد و تمدن مجاز است، مگر آنهايي كه فساد اخلاق بياورد، فساد عفّت بياورد. اسلام آن چيزهايي را كه مخالف با مصالح ملت بوده است، آنها را نفي كرده؛ آنهايي كه موافق با مصالح ملت است، آنها را اثبات كرده است.36
معمار انقلاب اسلامي چالشها و موانع تحقق تمدن را فساد اخلاق، فساد عفت و مخالفت با مصالح منافع ملت عنوان كرده است. بنابراين، تمدن جديد ميبايست بتواند به رشد اخلاق و عفت و مصالح عمومي بينجامد تا با تمدن سكولار و غربي تفاوت جوهري پيدا كند.
دولت اسلامي قهقراگرا نيست و با همه مظاهر تمدن موافق است، مگر آنچه كه به آسايش ملت لطمه وارد آورد و با عفّت عمومي ملت منافات داشته باشد.37
تمدن را به درجه اعلايش اسلام قبول دارد و كوشش ميكند براي تحققش و لهذا، حكومتهايي كه در اسلام بودهاند يك حكومتهايي بودهاند كه همه جور تمدني در آنها بوده است.38
بر اين اساس، از منظر حضرت امام قدسسره نه تنها اسلام با تمدن مخالفتي ندارد، بلكه حكومت و نهاد سياسي نيز تمام توان خود را در جهت تحقق تمدن تلاش خواهد كرد.
د. توجيه برخي مخالفتها
امام خميني قدسسره علت برخي مخالفتهاي رهبران مذهبي با مظاهر تمدن را ترس از نفوذ اجانب در جوامع اسلامي و جلوگيري از ترويج فرهنگ ابتذال ميدانند:
مخالفت روحانيون با بعضي از مظاهر تمدن در گذشته، صرفا به جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است. احساس خطر از گسترش فرهنگ اجنبي، خصوصا فرهنگ مبتذل غرب، موجب شده بود كهآنان با اختراعات و پديدهها برخورد احتياطآميز كنند.39
ه . تفرقه؛ عامل انحطاط تمدن اسلامي
امام خميني قدسسره تفرقه ميان امّتهاي اسلامي را عامل انحطاط و سقوط تمدن اسلامي قلمداد كرده، معتقدند: استعمارگران دو نوع تفرقه در ميان جوامع اسلامي پديد آوردند: يكي تفرقه مذهبي ميان شيعه و سنّي، و ديگري تفرقه ملّي ميان قبايل و طوايف كرد و لر و عرب و فارس و ترك و بلوچ:
ديدند كه با اين سيطره، با اين وحدت دول اسلامي نميشود تحميل كرد چيزهايي را كه ميخواهند، نميشود ذخاير اينها، طلاي سياه اينها را، طلاي زرد اينها را نميشود قبضه كرد. درصدد چاره برآمدند. چاره اين بود كهبينممالكاسلاميتفرقهبيندازند.40
رمز اينكه امام پيوسته بر وحدت شيعه و سنّي تأكيد ميكردند و وحدت ميان اقشار گوناگون، اعم از حوزوي و دانشگاهي، عرب و فارس، كرد، لر، بلوچ، ملّت و دولت را در سخنرانيهاي متعدد عنوان ميكردند، همين بود كه مبادا دشمنان اسلام و ديگر ملتها از اختلافها به نفع خود بهرهبرداري كنند.
3. نقد تمدن شاهنشاهي
برخي از بيانات امام خميني قدسسره به انتقاد از تمدن شاهنشاهي مربوط ميشود. در اين بيانات، به برداشت غلط از تمدن صحيح و روشها و عملكردهاي ضعيف رژيم پهلوي انتقاد كرده و از طرح «دروازه تمدن بزرگ» شاه به شدت انتقاد ميكنند:
به اسم «تمدن بزرگ»، فرهنگ ما را عقب زدند و به اسم «پيشرفت»، كشاورزي ما را بكلي از بين بردند و به اسم «آزادي»، آزاديهاي تمام مطبوعات ما و مجال تبليغاتي ما را مختنق كردند.41
به اسم «تمدن و ترقّي»، ما را عقب بردند، فرهنگ ما را عقب راندند؛ تمام اوضاع ايران را خراب كردند.42
از آفتهاي «تمدن بزرگ»، «دروازه تمدن بزرگ» است. «تمدن بزرگ» هم از چيزهايي است كه معناي خود را از دست داده و يك معناي ديگري در منطق اينها دارد.43
به اسم «تمدن»، جوانهاي ما را به فحشا كشيدند. به اسم «آزادي»، همه آزاديها را ازماسلب كردند.44
مصيبتهاي ما گرچه يكي دو تا نيست، در اين كشور آزادمردان و آزاد زنان به منطق شاه و جريان عدالت اجتماعي و حركت به سوي تمدن بزرگ ـ به اصطلاح كارتر و شاه ـ ملت بايد هميشه در عزا باشد.45
كشتار بيرحمانه ماههاي اخير، خصوصا كشتار بيشماري از فرزندان اسلام ـ كه تعداد كشتهشدگان را بيش از چهار هزار نفر نقل ميكنند ـ يكي ديگر از نمونههاي آزادي و تمدن بزرگ و آشتي دولت شاه است!46
اينها مشتي آشوبگر هستند، آنكه آشوبگر نيست محمّدرضا خان است! اين آشوبگر نيست، اين مصلح است! اين دارد ما را به دروازه تمدن بزرگ وارد ميكند!
نقدي كه حضرت امام قدسسره به تمدن شاهنشاهي داشتند، نه از سر جستوجوي بهانهجويي براي كوبيدن و مبارزه با رژيم طاغوت بود، بلكه اين انتقادات، متوجه تناقضات تمدن وارداتي غرب بود كه بدون توجه به مقتضيات و شرايط اجتماعي و فرهنگي ايراناسلامي صورتميگرفت و ارزشهاي ملي و اسلامي را ما را هدف قرار داده بود.
4. نقد تمدن غربي
به باور حضرت امام، تمدن كنوني غرب بر پايه فساد و بيبند و باري شكل گرفته است و مسلمانان نبايد در فرهنگ غربي هضم شوند، هرچند ايشان پيشرفتهاي مادي را قبول دارند و آنها را براي بشريت لازم ميدانند. اساسا سه راه كلي در برابر تمدن غربي مشاهده ميشود:
اول. نفي كامل تمدن غرب (وهابيان)؛ دوم هضم كامل در تمدن غرب (برخي روشنفكران و غربزدگان)؛ سوم برقراري توّلي و تبرّي صحيح بين تمدن. 47 انديشه امام خميني قدسسرهمتناسب با قسم سوم است:
اكنون كه پيشرفت آثار تمدن غرب و همچنين نفوذ تبليغات كمونيستي بسياري از مردم ايران و جوانان ما را به سوي فساد كشانيده، براي جلوگيري از اين خطر بزرگ، چارهاي جز تقويت امور معنوي در مردم نيست و كساني كه به نام «تجدّد»، روحانيت را ضعيف ميكنند به توسعه فساد دامن ميزنند.48
اين چيزهايي كه در ممالك ديگر شما خيال ميكنيد تمدن است، وقتي كه درست تأمّل كنيد تمدن نيست، بلكه به توحّش نزديكتر است؛ براي اينكه تمام سلاحهاي مدرني كه درست كردند همه براي كشتن همجنس خودشان و قتلعام كردن بشر است... تمدن صحيح در اسلام است؛ چنانچه حريت صحيح در اسلام است.49
در صورتي كه اين اشكال در كار نيست كه آنها ترقّيات مادي زيادي كردند، ما اين را درش اشكالي نداريم، لكن اشكال سر اين است كه ما آدابمان را هم از آنها ميخواهيم بگيريم، قوانينمان را هم ميخواهيم از آنها بگيريم... در صورتي كه در تمدن مقدم نيستند، بلكه بسيار عقبافتادهاند. آني كه جلو هستند اين است كه آلاتي درست كردند آدمكش، دنيا را به آتش ميزنند... اگر تمدن اين است همه عالم بايد از تمدن بيزار باشد... آنكه ضامن اين است كه يك كشوري درست بكند كه متمدّن باشد، آزاديخواه ـ به معناي حقيقياش ـ باشد، استقلال داشته باشد ـ به معناي حقيقياش ـ آن مكتب انسانيت است.50
چگونه بايد روابط ميان ايران و غرب تنظيم شود؟ ضدغرب هستيد؟ خير، ضدغرب نيستيم، ما خواهان استقلال هستيم و روابط خود را با جهان غرب بر اين اساس پيريزي مينماييم. ما ميخواهيم ملت ايران غربزده نباشد و بر پايههاي ملّي و مذهبي خويش به سوي ترقّي و تمدن گام برداريم.51
تبليغات همهجانبه... غربزدگان و شرقزدگان يا به امر ابرقدرتها يا به كوتاهنظري خود، در سراسر كشورهاي اسلامي و استضعافي به راه انداختهاند و مياندازند و آن است كه علم و تمدن و پيشرفت مختص به دو جناح امپرياليسم و كمونيسم است.52
از اين بيانات به دست ميآيد كه امام خميني قدسسره تمدن مادي غرب را قبول دارند، اما تمدن معنوي و انساني غرب را مورد نقّادي قرار ميدهند. ايشان «استقلال» را مبناي رابطه با غرب ميدانند و به هيچ وجه، قطع ارتباط با غرب را مطرح ننمودهاند. به طور كلي، ميتوان گفت: نظريهپردازان غربي دو قسمند:
برخي واقعگرايند كه عمدتا جنگطلباند و مبناي آنها فلسفه هابز است كه انسان را حيوان تشنه قدرت ميدانند كه تنها درمان او مرگ است و جامعه را محل تنازع بقا ميشمارند و به نوعي داروينيزم اجتماعي اعتقاد دارند. اينها روحيه نظاميگري دارند و پيوسته به دنبال دشمن فرضي هستند. تعارض حضرت امام با غرب، در روابط با اين گروه است.
اما در غرب، گرايش ديگري هم به چشم ميخورد كه مبناي انسانشناختي آنها مثل هابز و ماكياول نيست. آنها در مجموع، گرايش انسانيتري دارند و آرمانگرا هستند. اينان پيروان راسل هستند و به همزيستي و تعامل با جهان سوم و جهان اسلام تمايل دارند. اين نحله فكري در كليسا هم طرفداراني دارد. امام خميني قدسسره به گفتوگو و مذاكره با اينان اعتقاد داشتند و شاهد آن پذيرفتن اسقف كاپوچي در جريان جنگوگروگانگيريبود. 53
برخورد امام خميني با دو لايه تمدن غربي
امام خميني قدسسره در برخورد با شيوه منفي تمدن غربي، بازگشت به اسلام را تنها راه مسلمانان در مقابله با سلطهجويي غربي ميدانند. در اين زمينه، به راهكارهايي كه از انديشه ايشان به دست ميآيد، اشاره ميشود:
الف. تلاش در جهت بيداري و رشد سياسي؛
ب. ايستادگي در برابر سلطه استعمار غرب؛
ج. همبستگي و اتحاد در برابر سلطهجويي تمدن غرب؛
د. تلاش براي ايجاد دولت اسلامي؛
ه . تلاش در جهت خودكفايي ملّي؛
و. سادهزيستي و پرهيز از تجمّلات؛
ز. تربيت صحيح نسل جوان و نوجوان.
امام خميني قدسسره در برخورد مثبت با تمدن غرب، تأكيد داشتند كه اسلام با تمدن و پيشرفت مخالفتي ندارد، بلكه حتي اسلام، خود در بالاترين درجه تمدن قرار دارد. ايشان با دستاوردهاي مادي تمدن غرب مخالفتي نداشتند، ولي توصيههايي براي رهايي از سلطه غرب داشتند. در واقع، اخذ دستاوردهاي صنعتي غرب را منوط به پرهيز از آسيبهاي ذيل ميدانستند: الف. سلطه سياسي؛ ب. از خودبيگانگي؛ ج. فساد و انحرافات اجتماعي. 54
نتيجهگيري
از مجموع مباحث گذشته به دست آمد كه:
1. تمدن نوعي نظم ويژهاي است كه بر مجموع نهادهاي اجتماعي با توجه به شرايط جغرافيايي، سايه افكنده است كه موجب رشد و پيشرفت همهجانبه ميگردد.
2. احياي تمدن اسلامي يكي از انديشههاي مترقيانه امام خميني قدسسره بود كه انقلاب اسلامي را مقدّمه اين نوزايي اسلامي ميدانست.
3. از ديدگاه امام قدسسره، تمدن همانپيشرفتوترقّياست.
4. شاخصهاي تمدن عبارتند از: مذهب، قانون، آزادي، استقلال و تقسيم كار اجتماعي. همه اين شاخصها به صورت جامع و كامل در انديشه اسلامي ديده ميشود.
5. اسلام هيچگاه با تمدن مخالفت نداشته است، ولي با فساد و بيعفتي مخالف ميباشد.
6. از ديدگان امام قدسسره تمدن اسلامي برتر از تمدن غربي است و تمدن غربي به جهت گرفتار بودن به آسيبهاي فراواندر حالفروپاشيونابودياست.
-
پى نوشت ها
- 1 دانشآموخته حوزه علميه و دانشجوي دكتري انقلاب اسلامي، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ره. دريافت: 25/4/87 ـ پذيرش: 12/2/88.
- 2 ـ ساموئل هانتينگتون، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ص 59.
- 3 ـ جمعي از نويسندگان، جستاري نظري در باب تمدن، ص 28.
- 4 ـ محمود روحالاميني، زمينه فرهنگشناسي، ص 48.
- 5 ـ ويل دورانت، مشرق گاهواره تمدن، ص 3.
- 6 ـ محمود روحالاميني، زمينه فرهنگشناسي، ص 49.
- 7 ـ جوليوس گولد و ويليام كولب، فرهنگ علوم اجتماعي، ص 267.
- 8 ـ ويل دورانت، مشرق زمين گاهواره تمدن، ص 3ـ7.
- 9 ـ محمود روحالاميني، زمينه فرهنگشناسي، ص 52.
- 10 ـ علي شريعتي، فرهنگ لغات، ص 137.
- 11 ـ جمعي از نويسندگان، جستاري نظري در باب تمدن، ص 94.
- 12 ـ رالف لينتون، سير تمدّن، ص 65.
- 13 ـ همان، ص 66.
- 14 ـ همان، ص 80.
- 15 ـ مهدي فرشاد، نگرش سيستمي، ص 46.
- 16 ـ آندره ميكل و همكاران، اسلام و تمدن اسلامي، ص 23ـ24.
- 17 ـ محسن الويري، «جزوه درسي تمدن»، ص 15.
- 18 ـ امام خميني، صحيفه امام، ج 3، ص 368.
- 19 ـ همان، ج 4، ص 160.
- 20 ـ همان، ج 7، ص 367.
- 21 ـ همان، ج 19، ص 236.
- 22 ـ همان، ج 4، ص 174.
- 23 ـ همان، ج 1، ص 110.
- 24 ـ همان، ج 5، ص 277.
- 25 ـ همان، ج 5، ص 33.
- 26 ـ همان، ص 32.
- 27 ـ همان، ج 11، ص 473.
- 28 ـ همان، ج 11، ص 417.
- 29 ـ همان، ص 473.
- 30 ـ همان، ج 1، ص 375.
- 31 ـ همان، ج 18، ص 217.
- 32 ـ همان، ج 4، ص 450.
- 33 ـ همان، ج 9، ص 408.
- 34 ـ همان، ج 5، ص 205.
- 35 ـ همان، ج 4، ص 201.
- 36 ـ همان، ج 5، ص 263.
- 37 ـ همان، ص 418.
- 38 ـ همان، ج 8، ص 415.
- 39 ـ همان، ج 21، ص 277.
- 40 ـ همان، ج 1، ص 375.
- 41 ـ همان، ج 6، ص 178.
- 42 ـ همان، ج 6، ص 68.
- 43 ـ همان، ج 4، ص 270.
- 44 ـ همان، ج 7، ص 340.
- 45 ـ همان، ج 3، ص 362.
- 46 ـ همان، ص 472.
- 47 ـ تمدن اسلامي در انديشه سياسي امام خميني، گزيده مقالات معاونت سياسي نمايندگي وليفقيه در نيروي دريايي سپاه، ص 111.
- 48 ـ امام خميني، صحيفه امام، ج 1، ص 77.
- 49 ـ همان، ج 8، ص 309.
- 50 ـ همان، ج 9، ص 82.
- 51 ـ همان، ج 4، ص 160.
- 52 ـ همان، ج 18، ص 90.
- 53 ـ تمدن اسلامي در انديشه سياسي امام خميني، ص 59ـ60.
- 54 ـ سيد محمّدعارف حسيني، رويارويي تمدن اسلامي و مدرنيته، ص 154ـ162.
-
··· منابع
- ـ الويري، محسن، «جزوه درسي تمدن»، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ره.
- ـ امام خميني، صحيفه امام، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378.
- ـ جمعي از نويسندگان، جستاري نظري در باب تمدن، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1386.
- ـ حسيني، سيد محمّدعارف، رويارويي تمدن اسلامي و مدرنيته، قم، مركز جهاني علوم انساني، 1381.
- ـ دورانت، ويل، مشرق گاهواره تمدن، ترجمه احمد آرام، پاشايي و آريانپور، تهران، علمي و فرهنگي، چ دهم، 1384.
- ـ روحالاميني، محمود، زمينه فرهنگشناسي، تهران، عطّار، چ پنجم، 1379.
- ـ شريعتي، علي، فرهنگ لغات، تهران، قلم، 1376.
- ـ فرشاد، مهدي، نگرش سيستمي، تهران، اميركبير، 1362.
- ـ گولد، جوليوس و ويليام كولب، فرهنگ علوم اجتماعي، تهران، مازيار، 1376.
- ـ لينتون، رالف، سير تمدّن، ترجمه پرويز مرزبان، تهران، علمي و فرهنگي، چ سوم، 1378.
- ـ معاونت سياسي نمايندگي وليفقيه در نيروي دريايي سپاه، تمدن اسلامي در انديشه سياسي امام خميني، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378.
- ـ ميكل، آندره و همكاران، اسلام و تمدن اسلامي، ترجمه حسن فروغي، تهران، سمت، 1381.
- ـ هانتينگتون، ساموئل، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ترجمه عليحميد رفيعي، تهران، دفترپژوهشهاي فرهنگي، 1378.