ارتباطات ميان‌فرهنگى

user warning: Can't find record in 'progress' query: DELETE FROM progress WHERE name = 'ultimate_cron_poorman' in D:\WebSites\nashriyat.ir\sites\all\modules\progress\progress.module on line 131.

ارتباطات ميان‌فرهنگى

در يك نگاه

 

سيدحسين شرف‌الدين1

چكيده

در گونه‌شناسى ارتباطات انسانى، ارتباطات ميان‌فرهنگى به دلايل گوناگون همواره از موقعيت و جايگاه برتر و اهميت كانونى‌ترى برخوردار بوده است. ارتباطى متنوع، پررمز و راز، كثيرالاضلاع، مبتنى بر زمينه‌ها و شرايط ويژه، داراى آثار و نتايج قابل توجه، برخوردار از ضرورت‌هاى كاركردى و... كه همواره در سطح مختلف به صورتى اجتناب‌ناپذير قرين جامعه انسانى بوده و در عصر حاضر نيز به يمن وقوع برخى تحولات زيرساختى بر تيراژ و تنوع آن افزوده شده و مى‌رود تا به يكى از عادى‌ترين روابط متقابل ميان اعضاى وابسته به جوامع و فرهنگ‌هاى مختلف در قلمروهاى برزخى و بينابينى تبديل شود. اطلاع‌يابى عميق از ابعاد و زواياى اين پديده و كاوش پيرامون بايسته‌ها و نابايسته‌هاى آن، ضرورت مطالعات و تحقيقات گسترده و چندرشته‌اى را مبرم و مسجل ساخته است. نگارش اين مختصر نيز به عنوان گامى ابتدايى و در راستاى تأمين اندكى از هدف مذكور صورت پذيرفته است.

كليدواژه‌ها : فرهنگ، ارتباط، ارتباطات ميان‌فرهنگى، ديپلماسى فرهنگى، فاصله‌هاى فرهنگى، سرمايه‌هاى نمادين.

 

مقدّمه

فرهنگ و ارتباطات سنگ‌بناى جامعه انسانى شمرده مى‌شوند. از آغاز خلقت تاكنون، اين دو توأمان و به صورتى درهم تنيده زندگى اجتماعى بشر را همراهى كرده است. فرهنگ از يك‌سو، هدايتگر ارتباطات و از سوى ديگر، محصول و نتيجه آن شمرده مى‌شود. هر اجتماع و گروه انسانى، در مجموعه به هم پيچيده‌اى از ارتباطات گوناگون، كه ضرورت‌هاى زندگى اجتماعى آنها را اقتضا كرده، درگير است. گروه‌هاى انسانى همواره در طول حيات اجتماعى پهن‌دامنه خويش در طيف گسترده‌اى از فرايندهاى درهم تنيده و به هم پيوسته‌اى از تعاملات عاطفى، اجتماعى، فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى غوطه‌ور بوده و همه آثار و دستاوردهاى فرهنگى وتمدنى خويش را وامدار اين خصيصه مهم اجتماعى‌اند. مقوله ارتباط، عمرى به درازى حيات اجتماعى بشر دارد. اساسآ تحقق يك جامعه و سازمان اجتماعى در هر سطحى، بدون تحقق ضمنى مجموعه‌اى از شبكه‌هاى ارتباطى غيرممكن است. در چند دهه اخير و در پرتو وقوع برخى تحولات بنيادين در جامعه بشرى از جمله دست‌يابى به فناورى‌هاى نوين و جهان‌گستر ارتباطى، ترقيق مرزهاى فيزيكى و فرهنگى، ظهور ضرورت‌هاى عصرى و رفع برخى موانع بازدارنده، اين ويژگى مهم، برجستگى فوق‌العاده پيدا كرده است. به همين دليل، مطالعات پژوهشى فراوانى را زمينه‌سازى كرده و به فهرست دغدغه‌ها و تأمّلات آكادميك راه يافته است. نام‌گذارى عصر حاضر به عصر «ارتباطات»، دليل گويايى بر جايگاه برجسته و موقعيت محورى عنصر «ارتباطات» و آثار ناشى از آن در دنياى مدرن و پسامدرن است. ارتباطات داراى انواع گوناگونى است كه يكى از مهم‌ترين و شايع‌ترين آن، ارتباط موسوم به «ارتباط ميان‌فرهنگى» است. اين نوع ارتباط، به رغم سابقه كهن، فراوانى، ضرورت و اهميت و گستره روزافزون تاكنون آن‌گونه كه بايد مورد مداقه و تحليل قرار نگرفته و ادبيات پژوهشى اين حوزه نه در كشور ما كه در جهان نيز از سابقه و قدمت زيادى برخوردار نيست. نوشتار حاضر درصدد است تا ابعاد مفهومى، گونه‌شناسى، بايسته‌ها و لوازم، موانع و محدوديت‌ها و آثار و نتايج اين نوع ارتباط را به فراخور حال و ضيق‌مجال‌از ديدگاه‌علماى ارتباطات و با ارجاع به يافته‌هاى علوم اجتماعى‌بررسى‌وتحليل كند.

انواع ارتباطات فرهنگى

«ارتباطات ميان فرهنگى» با دو مفهوم «فرهنگ» و «ارتباطات» تعريف مى‌شوند. مفهوم فرهنگ، از ديد انسان‌شناسى فرهنگى، بيانگر مجموعه بينش‌ها، ارزش‌ها، الگوها، نمادها، ايدئولوژى‌ها و معلوماتى است كه انسان از رهگذر زندگى جمعى و در پرتو تجربيات زيستى خويش بدان دست يافته و از نسلى به نسل ديگر منتقل ساخته است. رايج‌ترين تعريفى كه معمولا در حوزه ارتباطات، به ويژه در ارتباطات ميان فرهنگى وجود دارد، تعريف كروبر و كلايد كلاكهون است. بر طبق اين تعريف، «فرهنگ عبارت است از: الگوهاى صريح و ضمنى رفتارهاى اكتسابى و قابل انتقال به وسيله نمادها، الگوهايى كه در مجموع متمايزترين دستاورد گروه‌هاى انسانى را تشكيل مى‌دهند. هسته اصلى فرهنگ عبارت است از: آراء و انديشه‌هاى سنتى، يعنى افكار و عقايدى كه به طور تاريخى پديد آمده و گزينش شده‌اند، و بخصوص ارزش‌هاى مرتبط با آنهاست. نظام‌هاى فرهنگى را مى‌توان از يك‌سو فرآورده عمل دانست و از سوى ديگر، عناصر مشروط‌كننده كنش‌هاى بعدى به حساب آورد.»2  ارتباط نيز بيشتر به فرايند انتقال افكار،

اطلاعات، احساسات، رفتارها از طريق نمادهاى مختلف يا «فرايند انتقال پيام از سوى فرستنده براى گيرنده، مشروط بر آنكه در گيرنده پيام مشابهت معنى با معنى موردنظر فرستنده پيام ايجاد شود» اطلاق مى‌شود.3

اگرچه «فرهنگ» به دليل گستره قلمرو، همه عرصه‌هاى ارتباطى انسان را پوشش داده و به عبارتى همه ارتباطات انسانى لاجرم ويژگى فرهنگى داشته و از فرهنگ متأثرند، اما از اين ميان برخى از انواع ارتباط به دلايلى، با وصف فرهنگى متمايز شده‌اند. روابط فرهنگى به عنوان بخشى از روابط بين‌الملل تحت سه عنوان متمايز شده است : ديپلماسى فرهنگى، ارتباطات فرهنگى و ارتباطات ميان فرهنگى. ويژگى مشترك هر سه حوزه، محوريت فرهنگ در قلمرو ارتباطات بيرونى يك جامعه و اعضاى آن با ساير جوامع و اعضاى آنهاست. در اين نوع روابط، فرهنگ و مؤلفه‌هاى گوناگون آن، به عنوان متغير مستقل و تعيين‌كننده ملاحظه مى‌شوند.

ديپلماسى فرهنگى4  بيشتر ناظر به فعاليت‌هاى فرهنگى رسمى و غالبآ برنامه‌ريزى شده دولت‌ها يا سازمان‌هاى وابسته در كشورهاى طرف ارتباط از طرق و مجارى مشخص است. همه دولت‌ها معمولا در چارچوب روابط گسترده ديپلماتيك خود سعى در معرفى هويت، ويژگى‌ها، دستاوردها و محصولات فرهنگى خود دارند. از اين‌رو، عناصر فرهنگى علاوه بر حضور ضمنى در انواع روابط موجود ميان دولت‌ها، مستقلا نيز محتوا و مضمون بخشى از اين روابط را شكل مى‌دهد. تلاش در جهت انتقال زبان ملى از طريق آكادمى‌ها، فرهنگستان‌ها، جذب دانشجو، توليد فيلم و اخيرآ از طريق شبكه‌هاى ماهواره‌اى و سايت‌هاى اينترنتى، رايج‌ترين اقدامى است كه در اين بخش قابل ذكر است.

ارتباطات فرهنگى5  در ظاهر گسترده‌تر از ديپلماسى فرهنگى است و بر فرايند تماس يك‌سويه يا دوسويه با فرهنگ يا حوزه فرهنگى ديگر اطلاق مى‌شود.6  اين نوع ارتباط، ارتباط درونى ميان اعضاى متعلق به يك فرهنگ، ارتباط خرده‌فرهنگ‌هاى درون يك جامعه با يكديگر و همچنين ارتباط ميان دو فرهنگ يا دو حوزه فرهنگى مستقل و اعضاى آن را شامل مى‌گردد. اشاعه فرهنگ از يك كانون به ساير جوامع نيز كه غالبآ به صورت خاموش و بدون برنامه‌ريزى مشخص صورت مى‌گيرد و ارتباط يك‌سويه و عمودى موسوم به تهاجم فرهنگى يا امپرياليسم فرهنگى از ناحيه كشورهاى شمال نيز در اين بخش جاى مى‌گيرد.

ارتباط ميان‌فرهنگى7  در كلى‌ترين مفهوم خود، به چرخه تعامل معانى توسط افراد وابسته به دو قلمرو فرهنگى اطلاق مى‌شود. اين فرايند زمانى رخ مى‌دهد كه عضوى از يك فرهنگ پيامى را براى دريافت و رمزگشايى توسط عضوى از فرهنگ ديگر ارسال مى‌كند. به بيان ديگر، ارتباط ميان‌فرهنگى، ارتباط افراد به نمايندگى از حوزه‌هاى فرهنگى نسبتآ مستقل يا افراد داراى باورداشت‌هاى جمعى، ادراكات فرهنگى، ويژگى‌هاى قومى و نظام‌هاى نمادى متمايز با يكديگر است. «به طور دقيق‌تر، ارتباط بين فرهنگى، ارتباط بين آن دسته از مردم است كه ادراكات فرهنگى و سيستم‌هاى نمادينشان به اندازه كافى مجزا هستند تا رويداد ارتباطى را تغيير دهند. عبارت "ارتباط بين فرهنگى" مكررآ زمانى كه به ارتباط بين مردم با فرهنگ‌هاى مختلف اشاره مى‌شود، به كار مى‌رود...»8  مصداق ديگر اين ارتباط «هنگامى است كه پيام توليد شده در يك فرهنگ در فرهنگ ديگرى پردازش شود.»9  دانشمندان، دانشجويان، محققان، مترجمان، هنرمندان، ديپلمات‌ها، جهانگردان، تجار، ورزشكاران، خبرنگاران، دست‌اندركاران رسانه‌هاى جهان‌گستر، تكنيسين‌ها و كارشناسان خارجى مقيم، مبلغان مذهبى، گروه‌ها و جمعيت‌هاى فعال در خدمات بشردوستانه فراملى (هلال احمر، پزشكان بدون مرز و...)، مهاجران، پناهندگان، زوار خارجى اماكن مقدسه، گروه‌هاى قومى مختلف ساكن يك منطقه و... از جمله گروه‌هاى درگير در ارتباطات ميان‌فرهنگى هستند.

حوزه مطالعات ميان‌فرهنگى نيز به عنوان يكى از شاخه‌هاى نوظهور فرهنگ‌شناسى، عمدتآ ناظر به مطالعه و تحقيق پيرامون عناصر، زمينه‌ها، بايسته‌ها، محدوديت‌ها و موانعى است كه در فرايند كنش متقابل افراد متعلق به دو حوزه فرهنگى متفاوت، نقش دارند. مفهوم ديگرى كه گاه در متون مترجم از آن استفاده شده، «ارتباطات بين فرهنگى» معادل واژه «cross-cultural communication» است كه به ظاهر در عرف فارسى‌زبانان، تفاوت چندانى ميان آنها وجود ندارد و گاه به جاى هم استعمال شده‌اند. از توضيحات ارتباط‌شناسان چنين برمى‌آيد كه «ارتباطات بين فرهنگى» نيز به عنوان يكى از شاخه‌هاى مطالعات ارتباطى و فرهنگى بيشتر ناظر به مقايسات تحليلى ميان عناصر موجود در دو حوزه فرهنگى با يكديگر، بررسى نگرش‌هاى مردم وابسته به يك فرهنگ نسبت به فرهنگ‌ها و مردم ديگر، مطالعه وجوه اشتراك و افتراق دو فرهنگ، ارتباطات تاريخى دو حوزه فرهنگى و... است. هدف اين نوع مطالعات بيشتر شناخت درونمايه‌هاى فرهنگى با رويكرد مقايسه‌اى است. ترديدى نيست كه نتايج حاصل از اين مطالعات، راهنماى افراد درگير در ارتباطات ميان فرهنگى خواهد بود. مفهوم «تماس فرهنگى» نيز در كاربردهاى متعارف انسان‌شناسان فرهنگى به دليل گستره معنايى همه انواع ارتباط فرهنگى را دربر مى‌گيرد؛ چه ارتباط ميان دو فرهنگ يا از طريق اعضاست (ارتباط ميان‌فرهنگى)، يا بدون واسطه و صرفآ از طريق اشاعه و انتقال يك‌سويه يا دو سويه تدريجى است (از مصاديق ارتباطات فرهنگى) و يا با ميانجى‌گرى دولت‌ها و فعاليت‌هاى رسمى صورت مى‌گيرد (ديپلماسى فرهنگى). تماس فرهنگى در نهايت به فرهنگ‌پذيرى و در مواردى، به غلبه يك فرهنگ بر فرهنگ ديگر يا تقابل آن دو منجر مى‌شود. تأكيد اين نكته خالى از فايده نخواهد بود كه هر ارتباطى معمولا با ميانجى‌گرى افراد، آن هم نه به عنوان اشخاص، بلكه به عنوان نمايندگان فرهنگى صورت مى‌گيرد. از اين‌رو، همه انواع ارتباط با غريبه‌ها و بيگانگان، مصداق ارتباط ميان‌فرهنگى است. به بيان روژه باستيد :

انسان‌شناسان حق داشته‌اند بر اين واقعيت اصرار ورزند كه اين افراد هستند كه با يكديگر در تماس قرار مى‌گيرند و نه فرهنگ‌ها. در واقع، براى فرهنگ كه انتزاعى بيش نيست، نبايد كيفيتى شىءگونه در نظر گرفت. ولى اين افراد به گروه‌هايى اجتماعى تعلق دارند؛ گروه‌هاى جنسى، سنى، پايگاهى و غيره. افراد هرگز و هيچ جا به صورت كاملا مستقل وجود ندارند. بنابراين، تنها با مورد توجه قرار دادن روان‌شناسى فردى آنان نمى‌توان به علل درگيرشدنشان در فرايند فرهنگ‌پذيرى پى برد. همچنين بايد به الزامات اجتماعى نيز كه بر آنان فشار مى‌آورد، توجه كرد. اگر بخواهيم خود را به هر ترتيب، به تحليل شخصيت‌ها محدود كنيم، محيط اجتماعى و تاريخى را كه بر شخصيت‌هاى فردى‌ اثر مى‌گذارند، نبايد ازياد ببريم.10

قلمرو مطالعات ميان‌فرهنگى

به طور كلى، حوزه مطالعات بين‌فرهنگى و ميان‌فرهنگى، به طور عمده به بررسى نقش عناصر معرفتى و روان‌شناختى فرهنگ همچون باورها، ارزش‌ها، نگرش‌ها، انگيزه‌ها، الگوها، قواعد، نمادها، و غيره به مثابه متغيرهاى مستقل در چرخه تعاملات فرهنگى معطوف است. اين مطالعه معمولا به دو صورت اميك (Emic) و اتيك (Etic) انجام‌مى‌پذيرد. مطالعه ارتباطات فرهنگى به صورت اميك، به درون‌كاوى ظرفيت‌ها و پتانسيل‌هاى ارتباطى يك فرهنگ يا يك خرده‌فرهنگ در بستر يك جامعه خاص، بدون مقايسه با ساير فرهنگ‌ها اختصاص دارد و بيشتر با هدف آشنايى با مبادى ميان‌ذهنى، نظام معانى، الگوهاى ارتباطى و شبكه نمادهاى موجود در بافت‌هاى درون‌فرهنگى صورت مى‌پذيرد. به بيان روشن‌تر، مطالعه اميك، بر مطالعه عناصر اختصاصى يك فرهنگ، كه قاعدتآ در چرخه تعاملات متنوع داخلى جريان دارند، اطلاق مى‌شود. مطالعه ارتباطات فرهنگى به صورت اتيك، به ديدگاه بيرونى يا نگاه مقايسه‌اى به واقعيات فرهنگى و مطالعه مقايسه‌اى دو يا چند حوزه فرهنگى و يافتن مشتركات آنها معطوف است. هدف اين مطالعه بيشتر كشف عناصر عام، جهان‌شمول، فرافرهنگى و رايج در يك گسترده تمدنى يا جامعه جهانى است. مباحث نظرى و انتزاعى عام مربوط به فرهنگ در مقابل مباحث انضمامى مربوط به فرهنگ‌هاى خاص نيز در اين بخش جاى مى‌گيرد. به نظر برخى فرهنگ‌شناسان، «بخش اعظمى از مطالعات اتيك در مورد ارتباطات درون‌فرهنگى،بازتاب‌فلسفه "جهان‌شمول‌گرايى‌فرهنگى" است و هدف اصلى آن تعيين متغيرهاى درون‌فرهنگى پديده‌هاى ارتباطى در ابعاد جهانى است.»11

جهانى‌شدن و ارتباطات ميان‌فرهنگى

ارتباطات ميان‌فرهنگى يا ارتباط فرهنگ‌ها با ميانجى‌گرى اعضا، از سنّت‌هاى هميشه رايج جامعه انسانى در طول حيات تاريخى كهن آن بوده است. جوامع انسانى به مثابه نظام‌هايى باز يا نيمه‌باز، همواره تحت تأثير الزامات مختلف، به شيوه‌هاى گوناگون و در سطوح متفاوت با يكديگر تعامل و داد و ستد داشته و از دستاوردهاى فرهنگى ـ تمدنى يكديگر در حد امكان بهره گرفته‌اند. روابط فرهنگى از طريق مبلغان مذهبى، تجار و بازرگانان، نظاميان، مأموران استعمار، سياحان و مهاجران مجبور، شايع‌ترين اشكال اين پديده در گذشته بوده است. در عصر حاضر، جهان به دليل آب‌رفتگى تدريجى و درهم فشردگى مكان و زمان، همواره در حال كوچك شدن و تبديل شدن به دهكده جهانى است و فاصله‌ها و مرزهاى فيزيكى و فرهنگى هر روز بيش از پيش مغلوب فناورى‌هاى ارتباطى و مواصلاتى جهان‌گستر نوين مى‌شوند. اطلاعات، امكانات، ضرورت‌هاى عصرى و حذف نسبى موانع و محدوديت‌ها، انگيزه و اشتياق انسان‌ها را به برقرارى ارتباط و آشنايى با ساير جوامع و فرهنگ‌ها به شدت برانگيخته است. اين ارتباط به لحاظ كمّى و كيفى در سطحى بى‌سابقه در حال وقوع است. شيوع روزافزون اين پديده مهم، و چندبعدى، ضرورت شكل‌گيرى طيف گسترده‌اى از سازمان‌ها، آژانس‌ها و كارگزاران ملى و بين‌المللى، وضع و تمهيد قوانين و اخلاقيات ويژه، تدارك امكانات و تجهيزات متناسب، فضاسازى فرهنگى و تبليغى با هدف كاهش موانع و محدوديت‌ها و در محيط‌هاى آكادميك انجام مطالعات و تحقيقات گسترده با هدف اطلاع‌رسانى، شناسايى عوامل مؤثر در تقويت و تضعيف اين فرايند ارتباطى، يافتن راه‌كارهاى لازم جهت تسهيل هر چه بيشتر اين جريان و توصيه به بهره‌گيرى هر چه بهتر و بيشتر از نتايج مترتب بر آن در سطوح مختلف را الزام و اجبار كرده است.

توصيف كلى فرايند ارتباطى

ارتباط انسانى در هر سطح ممكن، مجموعه قابل توجهى از فرايندهاى ظريف، خلّاق، به هم پيچيده و سرشار از ده‌ها عنصر، علامت، رمز، نماد و پيام را دربر مى‌گيرد. اگر ابعاد فرهنگى را نيز بدان اضافه كنيم، پيچيدگى آن چند برابر خواهد شد. هنگامى كه افراد در چرخه ارتباط و تعامل و نقل و انتقال رمزها و كدهاى فرهنگى قرار مى‌گيرند، خواسته يا ناخواسته در فرايندهاى بسيار پيچيده‌اى از تبادلات كلامى و غيركلامى و عرصه گسترده‌اى از داد و ستد معانى و مضامين گوناگون به اشكال مختلف و با آثار و پيامدهاى متنوع درگير مى‌شوند. بى‌شك، داشتن يك ارتباط مفيد و مؤثر نيازمند تمهيد مقدّمات لازم و رعايت اصول و معيارهايى است كه بستر هر ارتباط بسته به ويژگى‌هاى خاص خود، ضرورت آن را الزام مى‌كند. همچنين در همه موقعيت‌هاى ارتباطى، به ويژه ارتباطات ميان‌فرهنگى به دليل وجود فاصله‌ها، ناهمخوانى‌ها، تفاوت‌ها، ابهامات، سوءفهم‌ها و... همواره امكان درك نادرست كنش‌ها و بروز واكنش‌هاى غيرمنتظره و به بيان عام، ظهور عناصر اخلالگر ارتباطى وجود دارد. اين مشكلات، به ويژه در ارتباطات ميان‌فرهنگى اعضاى وابسته به حوزه‌هاى داراى فاصله‌هاى زياد و محسوس فرهنگى نمود بيشتر و نتايج تعيين‌كننده‌ترى دارد.

بايسته‌ها و موانع ارتباط

مطالعات و تجربيات چنين نشان مى‌دهد كه رعايت برخى شرايط، و رفع برخى موانع در اصل برقرارى يك ارتباط ميان‌فرهنگى و چگونگى آن مؤثر خواهد بود. برخى از اين شرايط و موانع عبارتند از: داشتن اطلاعات فرهنگى، هم‌زبانى و بلكه همدلى، روحيه مردم‌آميزى، انگيزه قوى براى ارتباط، نگرش مثبت، صبر و حوصله، انعطاف‌پذيرى، واقع‌بينى و انصاف، تسامح در موقعيت‌هاى ناهمگون، علاقه‌مندى به فرهنگ ميزبان، كنترل عكس‌العمل‌ها و قضاوت‌هاى شتابزده، تلاش در جهت كاهش تدريجى فاصله‌ها، افقى ساختن روابط به جاى برخورد از موضع برتر، كنترل آگاهانه نگرش‌ها و تمايلات فرهنگ‌مدارانه، رعايت توقعات مشترك، برخوردارى از مهارت‌هاى كلامى و غيركلامى، قدرت رمزگشايى از نمادهاى رفتارى، كسب مهارت‌هاى شنيدارى و مديريت تعاملى، حساسيت و واكنش مناسب، تكيه آگاهانه بر لايه‌هاى هويتى همخوان، افزايش ظرفيت اقتباسى در مواجهه با محيطى ناآشنا، كنترل اضطراب و تشويش ناشى از فاصله روانى يا شوك‌هاى فرهنگى، استفاده مناسب از بازخوردهاى كلامى و غيركلامى.

به بيان روشن‌تر، ارتباط ميان‌فرهنگى از سنخ ارتباطات ميان فردى است كه دست‌كم دو نفر در فرايند آن درگيرند. اين ارتباط همچون ساير انواع ارتباط، فرايندى است كه طى آن اطلاعات، معانى و احساسات از طريق نمادهاى كلامى و غيركلامى ميان افراد مبادله مى‌شود. تحقق اين هدف نيازمند تمهيد شرايطى است كه به برخى از آنها اشاره شد. در اين نوع ارتباط نيز عناصرى همچون منبع، گيرنده، پيام، رسانه، بازخورد، موقعيت و اختلال‌هاى محتمل وجود دارد. ارتباطات ميان‌فرهنگى، به دليل ويژگى‌هاى خاص و ابعاد و زواياى پيدا و پنهان زياد، در مقام تحقق با مشكلات، موانع و ناهمخوانى‌هاى بعضآ قابل پيش‌بينى مواجه است. تجربيات عينى، بروز اين‌گونه مشكلات را در سطح وسيع تأييد كرده است. همچنين ورود به اين چرخه، پيش‌نيازها، لوازم، اقتضائات و تمهيداتى را مى‌طلبد كه بدون تأمين آن، بروز برخى مشكلات اجتناب‌ناپذير خواهد بود. بهره‌گيرى مناسب از دستاوردهاى تجربى و پژوهشى اين عرصه، نقش قابل توجهى در به حداقل رساندن موانع محتمل دارد.

در اينجا، براى اجتناب از طرح مباحث تفصيلى، به ذكر فهرست‌وار مجموعه نكاتى كه كارشناسان فن در اين خصوص، تحت عناوين گوناگون متذكر شده‌اند، بسنده مى‌شود. برخى نكات از سنخ بايدها و ضرورت‌ها و بالطبع برخى از سنخ موانع و نابايسته‌ها هستند كه به اجمال بدان اشاره مى‌شود.

بايسته‌هايى همچون برخوردارى لازم از دانش فرهنگى، توانش زبانى، قدرت و انگيزه براى برقرارى ارتباط، قدرت انطباق و سازگارى متناسب با محيط و درك و تفسير مؤلفه‌هاى آن، استفاده بجا از بازخوردهاى دريافتى و... و موانعى همچون ضعف دانش فرهنگى، ناهمخوانى‌هاى زبانى و فرازبانى، فاصله فرهنگى، قوم‌مدارى، پيش‌داورى‌هاى ناهمخوان، ذهنيات كليشه‌اى، تعصبات هويتى، نابردبارى و عدم تحمل تفاوت‌ها، ناهمخوانى در موقعيت‌ها و...، كه عمدتآ در روان‌شناسى فرهنگى ـ اجتماعى افراد يا ويژگى‌هاى قومى و جمعى آنها ريشه دارند، از جمله عواملى هستند كه در برخى منابع، از آن سخن به ميان آمده است. مشكلات و موانع ناشى از خصوصيات روحى و ويژگى‌هاى شخصيتى افراد نيز ممكن است پيچيدگى‌هاى اين چرخه را تشديد كند. برخى از اين ويژگى‌هاى ايجابى و سلبى را مى‌توان در عنوان عام «اخلاق ميان‌فرهنگى» مندرج ساخت. «اخلاق ميان‌فرهنگى»12  در مقابل اخلاق شهروندى، كه به اصول و قواعد حاكم بر تعاملات اجتماعى افراد وابسته به يك فرهنگ يا يك خرده‌فرهنگ در يك بافت درون‌فرهنگى ناظر است، به اصول و قواعد حاكم يا بايسته‌هاى تعاملات و ارتباطات افراد وابسته به حوزه‌هاى فرهنگى نسبتآ مستقل در بافت‌هاى برزخى، خطوط حايل و قلمروهاى «نه اين و نه آن» ناظر است. مبناى هنجارى اين نوع اخلاق به دليل ويژگى فرافرهنگى، عقل سليم، شعور عام، قواعد جهانشمول و اصول مبتنى بر مشتركات انسانى خواهد بود. به همين دليل، مقبوليت همگانى خواهد داشت. برخى نيز به زمينه‌ها و عوامل ايجادكننده و تسهيل‌كننده اين ارتباطات مربوطند. توضيح اجمالى برخى از بايسته‌ها و موانع مزبور بدين شرح مى‌باشد :

1. ضعف دانش فرهنگى

شناخت هر جامعه، تنها از طريق فرهنگ غالب و خرده‌فرهنگ‌هاى فعال آن ممكن خواهد بود. برخوردارى از دانش فرهنگى مناسب، نقش محورى در ارتباطات ميان‌فرهنگى ايفا مى‌كند. به طور قطع، هر چه دانش و آگاهى افراد از فرهنگ‌ها و اصول حاكم بر جوامع ديگر بيشتر باشد، شانس بيشترى براى موفقيت در ارتباط با آنها خواهند داشت. برخوردارى از اطلاعات گسترده، دقيق و موثق از باورهاى جمعى، نگرش‌ها، ارزش‌ها، هنجارها، الگوها، نمادها، عادت‌ها، ترجيحات، رفتارهاى افراد و نهادها و ساختارهاى جوامع طرف ارتباط و به كار بستن آنها، موفقيت در اين عرصه را تا حد زياد تضمين مى‌كند. افراد با داشتن چنين سرمايه اطلاعاتى، كمتر در معرض هراس و تشويش، سوءتفاهم، ندانم‌كارى و شوك فرهنگى خواهند بود و قاعدتآ از قدرت بيشترى براى كنترل محيط و سازگارى با آن و پيش‌بينى وضعيت‌هاى محتمل برخوردار خواهند بود.

ترديدى نيست كه فرهنگ‌ها، به رغم برخى مشابهات ظاهرى از جهات مختلفى با يكديگر تفاوت دارند. اين تفاوت‌ها گاه آنچنان ظريف است كه نمى‌توان از دانش و تجربه فرهنگى يك محيط در ساير محيط‌ها بهره گرفت. براى مثال، يكى از نويسندگان با تقسيم فرهنگ‌هاى موجود به دو دسته جمع‌گرا و فردگرا به بيان برخى از ويژگى‌هاى متمايز آنها پرداخته است. عدم توجه به اين سنخ تفاوت‌هاى ظريف، بالقوه مى‌تواند چرخه ارتباطات ميان‌فرهنگى را مختل سازد.

در فرهنگ‌هاى جمع‌گرا، به نسبت فرهنگ‌هاى فردگرا، مردم به هنگام برقرارى ارتباط به بستر كلام، توجه بيشترى مى‌كنند... جمع‌گرايان تمايل دارند وقت تلف كنند. آنها درباره هر چيزى حرف مى‌زنند، جز مهم‌ترين بخش اطلاعات؛ يعنى بخشى كه تصور مى‌شود شنونده بايد دريافت كند تا پيام را به طور كامل بفهمد... جمع‌گرايان بر «روند» تأكيد مى‌ورزند (چه چيزى گفته شد؛ انجام شد؛ نشان داده شد). حال آنكه، فردگرايان بر «اهداف» تأكيد مى‌كنند (از ما چه انتظارى مى‌رود). فردگرايان از منطق خطى، بحث و مدرك استفاده مى‌كنند. جمع‌گرايان اغلب روى يك دايره مى‌چرخند... جمع‌گرايان بيشتر با عمل فاضلانه كار دارند (مثل حفظ آبروى ديگران)، تا با حقيقت. فردگرايان بيشتر با حقيقت كار دارند تا عمل فاضلانه. اين تفاوت در تأكيد بر ايدئولوژى به جاى عمل‌گرايى نيز مشاهده مى‌شود. به بيان ديگر، در غرب، پيام احتمالا چنين ساختى دارد: واقعيت ـ واقعيت ـ واقعيت ـ نتيجه.درفرهنگ‌هاى‌استنتاجى، پيام به صورت «نتيجه و اين هم مدرك» است.13

2. فاصله فرهنگى

مقايسات فرهنگى چنين نشان مى‌دهد كه ميزان تجانس، سازگارى، همخوانى يا در مقابل، تباين، فاصله و ناهمخوانى عناصر موجود در فرهنگ‌ها با يكديگر از يك الگوى واحدى تبعيت نمى‌كند. برخى فرهنگ‌ها بالنسبه، قرابت، همخوانى، مشابهت و تلائم بيشتر و فاصله كمترى با يكديگر دارند. در مقابل، برخى به دلايل متعدد ناهمخوانى، تمايز و فاصله بيشترى با يكديگر دارند. به طور كلى، هر قدر ميان درونمايه‌ها، مقومات و عناصر محورى فعال دو حوزه فرهنگى  فاصله و شكاف بيشترى وجود داشته باشد، افراد وابسته بدان‌ها در فرايند ارتباطات ميان فرهنگى با مشكلات و چالش‌هاى بيشترى مواجه خواهند بود. به حداقل رساندن اين فاصله‌ها، تنها در پرتو كسب اطلاعات و تجربيات زياد، اشاعه فرهنگى و همنشينى مستمر ممكن خواهد بود. لازم به ذكر است كه تحفظ نسبى بر تفاوت‌هاى فرهنگى و تمايل به فاصله‌گزينى از اغيار و خاص‌گرايى، امرى همگانى و از جمله نتايج تعينات هويتى و تعلقات فرهنگى است. هرچند مبناى اين فاصله‌گزينى و غيرپندارى در فرهنگ‌هاى مختلف، متفاوت است. نژاد، قوميت، مذهب، ايدئولوژى، طبقه اجتماعى، مليت و موقعيت فرهنگى، عمده‌ترين و شايع‌ترين عناصر غيرساز و توجيه‌كننده فاصله‌گزينى فرهنگى و اجتماعى شمرده مى‌شوند. افراد وابسته به يك فرهنگ، هنگامى كه با اعضاى يك فرهنگ بسيار متفاوت در محيط ميزبان درگير تعامل مى‌شوند، معمولا نوعى به هم‌ريختگى و سردرگمى را، كه از آن به «ضربه يا شوك فرهنگى»14  ياد مى‌شود، تجربه خواهند كرد. بالطبع استمرار اين ارتباط به كاهش نسبى فاصله و نوعى عادى‌شدگى تدريجى منجر مى‌شود.

زمانى كه افرادى از يك فرهنگ، به هر دليلى وارد فرهنگ ديگرى شوند، فرهنگ اخير شروع به وارد كردن فشار به آنها مى‌كند تا خصوصيات فرهنگ جديد را بپذيرند. اين فرايند اصطلاحآ يك ضربه فرهنگى ناميده مى‌شود. دليل اين نام‌گذارى آن است كه فشار فرهنگ جديد، ممكن است به دليل شدت خود، فردى را كه از فرهنگى ديگر ريشه گرفته دچار سردرگمى و ضعف و ناتوانى كرده و با شكننده ساختن او، سبب شود كه ضربه‌پذيرى او در برابر ناملايمات اجتماعى افزايش يابد. ضربه فرهنگى معمولا به دنبال پديده مهاجرت به چشم مى‌خورد و هر اندازه اختلاف ميان دو فرهنگ بيشتر باشد، شدت اين ضربه نيز بيشتر خواهد بود. براى مثال، كارگران مهاجر مسيحى، كه از كشورهاى جنوب اروپا به اروپاى غربى مهاجرت مى‌كنند در معرض ضربه فرهنگى كمترى قرار دارند تا كارگران مسلمان شمال آفريقا كه به همان كشورها مهاجرت مى‌كنند، يا ساكنان شهرهاى كوچكى كه به شهرهاى بزرگ كوچ مى‌كنند، خطر كمترى را تحمل مى‌كنند تا روستاييانى كه به همان شهرها وارد مى‌شوند.15

استوارت هال با بيان نمونه‌اى از تفاوت‌هاى فرهنگى و تأثير مستقيم آن بر ارتباطات ميان‌فردى مى‌نويسد :

فرهنگ‌هاى پيچيده ـ بافت تمايز بيشترى ميان افراد خودى و غريبه قايل مى‌شوند تا فرهنگ‌هاى ساده ـ بافت. افرادى نيز كه در نظام‌هاى پيچيده ـ بافت رشد مى‌كنند، انتظارات بيشترى از ديگران نسبت به افراد نظام‌هاى ساده ـ بافت دارند. افراد پيچيده ـ بافت به هنگام گفت‌وگو در مورد چيزى كه در ذهن دارند، انتظار دارند مخاطبشان بداند چه چيزى باعث ناراحتى آنان مى‌گردد، به گونه‌اى كه لازم نباشد دقيقآ به موضوع اشاره نمايند. نتيجه اين است كه آنان بايد مرتب در اطراف موضوع اصلى حاشيه بروند و در واقع همه قطعه‌هاى جدول را بجز قطعه اصلى در جاى خود قرار دهند. قرار دادن اين قطعه اصلى در جاى خود وظيفه مخاطب است.16

3. ظرفيت فرهنگى

هرچه زمينه‌هاى برقرارى ارتباط، تنوع درونى، گشودگى متن و ظرفيت پذيرش در يك فرهنگ بيشتر باشد، طبعآ آن فرهنگ تمايل و آمادگى بيشترى براى ارتباط و تعامل با ديگران دارد و اشتياق بيشترى براى سازگارى و پذيرش اغيار از خود نشان مى‌دهد. در مقابل، فرهنگ‌هاى در خود، بسته يا نيمه بسته، به دليل تأكيد افراطى بر خاص‌گرايى و استعداد بالا براى تقابل‌افكنى و فاصله‌گزينى آمادگى و عنايت كمترى به ارتباط و گفت‌وشنود با ديگران دارند. اعضاى وابسته به اين فرهنگ‌ها، بيشتر از سايران در معرض ابتلا به قوم‌مدارى افراطى هستند. بارزترين شاخصى كه درجه گشودگى يا بستگى يك فرهنگ را تعيين مى‌كند، چگونگى كنار آمدن آن با موقعيت‌ها و مواضع ناهمخوان و ميزان بردبارى آن در تحمل اغيار است. بى‌ترديد فرهنگ‌ها، از اين جهت، تفاوت آشكارى با يكديگر دارند و به يكسان تسليم الزامات مداراجويانه و مصلحت‌انديشانه نمى‌شوند. ترديدى نيست كه وجود درجاتى از تساهل و تسامح، شرط ورود به چرخه ارتباطات ميان‌فرهنگى است. پرستون كينگ وجود چهار نوع تساهل را در ارتباطات ميان‌فرهنگى مؤثر شمره است :

تساهل اعتقادى يعنى تساهل نسبت به وجود، بيان و يا تبليغ عقايد مخالف با عقايد عامل تساهل، تساهل سازمانى كه مرتبه‌اى پيشرفته‌تر از تساهل عقيدتى است و به معنى شناسايى حق گردهمايى صاحبان عقايد مخالف عقايد عامل تساهل است. تساهل هويتى يعنى اعمال تساهل نسبت به ويژگى‌هايى كه اختيارى نيست. مانند مليت، جنس، نژاد، طبقه، فرهنگ و دارندگان آن ويژگى‌ها. و تساهل رفتارى مثل تساهل نسبت به شيوه لباس پوشيدن يا روابط اجتماعى.17

در خصوص نوع و درجه تساهل و ضرورت آن نيز مواضع افراطى و تفريطى وجود دارد كه به جهت اختصار از ورود به آن پرهيز مى‌شود.

4. تفاوت در مفاهيم و عناصر ادراكى

ميشل فوكو انديشمند فرانسوى، با طرح مفهوم «اپيستمه» مدعى است كه فرهنگ‌ها و تمدن‌هاى مختلف محصول اپيستمه‌هاى متفاوت و مستقل از يكديگرند. هر اپيستمه متعلق به دوره و شرايط خاصى است و ميان آنها ارتباطى برقرار نيست. ويتگنشتاين متأخر نيز با طرح مفهوم «صورت حيات» و قول به اينكه مفاهيم يعنى اجزاى متشكله انديشه ما، تنها مى‌توانند در ظرف و زمينه صورت حيات خاص ما به دست آيند و فهم شوند، و تأكيد بر اينكه ما تنها مى‌توانيم در چارچوب يك محيط اجتماعى و از طريق مشاركت در يك جامعه، استفاده از زبان و در نتيجه تفكر كردن را بياموزيم و اينكه نمى‌توانيم خود را از محيط اجتماعى منتزع كنيم و درباره آن از يك منظر مجزا بينديشيم، به اين نتيجه مى‌رسد كه مفاهيمى كه ما را قادر مى‌سازد تا تمايزهاى مورد نظر را برقرار سازيم، ارتباط نزديكى با صورت حيات ما دارند. اگر صورت حياتمان متفاوت باشد، مفاهيم ما نيز تفاوت پيدا مى‌كنند. از اين‌رو، زيستن در جهان‌هاى متفاوت، اقتضائات ادراكى و معرفتى متفاوت دارد.18  اين قبيل تحليل‌ها، هرچند در شكل

افراطى، به نسبيت‌گرايى و بستن باب تعامل و گفت‌وگو منجر مى‌شوند، اما ترديدى نيست كه فرهنگ‌ها از اين جهت نيز تفاوت‌هاى قابل توجهى با يكديگر دارند كه بالقوه مى‌تواند چرخه ارتباطات ميان‌فرهنگى را مشكل سازد. در هر حال، تأكيد بر اينكه هر قوم و ملت يا تمدنى در كهكشان ذهنى خود اسير بوده و نمى‌تواند به خارج از آن قدم بگذارد، امكان گفت‌وگوى ميان‌فرهنگ‌ها و افراد وابسته به فرهنگ‌هاى مختلف را عملا غيرممكن ساخته و گفت‌وگوى آنها با هم را به گفت‌وگوى كران شبيه مى‌سازد. چنين ادعايى با همه واقعيات مشهود و تجربيات معمول در تعارض است. تأكيد بر فاصله‌ها و نقش آن در توليد برخى مشكلات ارتباطى، همواره بايد در كنار طيف وسيع مشتركات موجود ميان فرهنگ‌ها و طرف‌هاى ارتباطى مورد توجه قرار گيرد.

... نبايد فراموش كرد كه انسان‌ها جدا از فرهنگ حاكم بر آنها، در بسيارى از احساسات و عواطف با يكديگر مشترك بوده و جدا از فرهنگ بر اساس غريزه و ماهيت خود رفتار مى‌كنند. آنها على‌رغم تفاوت‌هاى فردى فراوانى كه با يكديگر دارند، به هم پيوسته‌اند و در بسيارى موارد يكسان رفتار مى‌كنند. آنها ضمن آنكه خود موجودى جدا از ديگرانند، با ديگران به وجود خود پى مى‌برند و با ديگران زندگى براى آنها مفهوم خاص خود را پيدا مى‌كند.19

5. تفاوت در سرمايه‌هاى نمادين

سرمايه‌هاى نمادين بخش گوهرى فرهنگ يا هسته مركزى آن محسوب مى‌شوند كه به دليل اهميت، جداگانه از آنها سخن به ميان مى‌آيد. مراد از سرمايه‌هاى نمادين، مجموعه باورها، ارزش‌ها، معيارها، هنجارها، نگرش‌ها، الگوها و به تعبيرى، مجموعه رمزهاى معنادارى است كه عمدتآ از رهگذر تعامل مستمر ذهن جمعى و ساختار اجتماعى در فرايند زيست اجتماعى و تجربه تاريخى يك جامعه به وجود آمده و در جلوه‌هاى مختلفى تظاهر و تبلور مى‌يابند. اين مجموعه به تدريج، در نگاه اعضاى جامعه و فرهنگ مربوط، به صورت مجموعه‌اى بديهى، عينى، ثابت، فراتاريخى، جهانشمول و واجد منطق همگانى انگاشته مى‌شوند. مقايسات فرهنگى براى برحذر داشتن فرهنگ‌ها از ابتلاى به اين عارضه خودمدارانه مفيد خواهد بود. بى‌ترديد، برخى از عناصر اين مجموعه، ذهنى، غيراصيل، تغييرپذير، تاريخى و مختص يك فرهنگ و يك جامعه‌اند. عدم توجه به اين تفاوت‌ها و تأكيد يكسويه بر سرمايه‌هاى خودى يا ارجاع به اشتراكات صورى به رغم تفاوت‌هاى مضمونى، به تعامل نامتقارن منجر مى‌شود. در چنين مواردى، احتمالا، تلاش براى يافتن شيوه‌هاى عملى ساده و مفيد به اقتضاى رهنمودهاى پراگماتيستى، راه‌حل مناسبى براى مصونيت نسبى از درگير شدن در عناصر ناهمخوان و رهايى نسبى از چالش‌هاى بى‌فرهنگى خواهد بود. يكى از ارتباط‌شناسان در خصوص جايگاه رفيع نظام ارزش‌ها در يك فرهنگ و نقش آشكار و پنهان آن در تعاملات ميان فرهنگى و نيز ضرورت شناخت آن به عنوان پيش‌نياز ارائه تحليل واقع‌بينانه از رفتارهاى فردى و جمعى يك جامعه مى‌نويسد :

در ارتباطات ميان‌فرهنگى بسيار مهم است كه ارزش هر فرهنگ را بشناسيم؛ زيرا آنها معيارهاى چندوجهى هستند كه به شكل‌هاى مختلف جهت و سمت‌وسوى رفتار افراد را تعيين مى‌كنند. براى شناخت و مقايسه مردم و ارتباطات ميان‌فرهنگى، شناخت ارزش‌ها مبناى كار است. شناخت ارزش‌ها براى شناخت منطق و علت رفتار افراد و ملت‌ها ضرورى است. ريشه اغلب رفتارهاى تهاجمى كه از ملتى سر مى‌زند در ارزش‌هاى آن ملت نهفته است. هم خاورميانه و هم ايالات متحده سعى مى‌كنند بر يكديگر تأثير بگذارند و سياست‌ها و رفتارهايشان را بر اساس ارزش‌هاى حايز اهميت خود توجيه كنند. فرض بر اين است كه مذهب و درون‌مايه‌هاى عقيدتى آن، كشتگاه نظام ارزش‌هاى اساسى هر فرهنگ است. اين فرض، به ويژه در خاورميانه مصداق دارد. جايى كه مذهب در همه جنبه‌هاى زندگى رسوخ كرده و فرهنگ از نظر تاريخى به طور روشن جنبه‌هاى سياسى، مذهبى، اقتصادى و حتى زندگى شخصى را از يكديگر متمايز نكرده است. در نتيجه، شناخت فرهنگ خاورميانه، اساسآ نيازمند شناخت نظام ارزش‌هاى آن و پشتوانه‌هاى مذهبى آن است.20

6. تفاوت‌هاى زبانى

زبان در مطلق ارتباطات و از جمله ارتباطات ميان‌فرهنگى از اهميت ويژه‌اى برخوردار است. ما به واسطه زبان با محيط اجتماعى خود و ديگران ارتباط برقرار كرده و آن را فهم مى‌كنيم. به بيان برخى انديشمندان، مرزهاى عالمى كه افراد در آن به سر مى‌برند، همان مرزهاى زبانى آنها است.

انسان‌ها بر خلاف آنچه كه تصور مى‌شود نه در دنيايى عينى به سر مى‌برند و نه در دنيايى اجتماعى، بلكه تحت قلمرو زبانى به سر مى‌برند كه حكم واسطه براى ابراز اجتماعى بودن آنها را دارد. دنياى واقعى تا حد زيادى بر مبناى عادات زبانى يك گروه خاص شكل مى‌گيرد. هيچ دو زبانى را نمى‌توان يافت كه آن‌قدر شبيه يكديگر باشند تا بتوانند يك واقعيت اجتماعى واحد را ارائه دهند. دنياى اجتماعات مختلف فقط در نمادها متفاوت نمى‌باشد، بلكه اساسآ مجزا هستند.21

از اين‌رو، در هر نوع ارتباط، بهره‌گيرى از يك زبان مشترك، شرط ضرورى خواهد بود. در ارتباطات ميان‌فرهنگى نيز توافق بر يك زبان مشترك پيش‌نياز ورود به اين عرصه است. نكته مهم ديگر در اين خصوص، توانش زبانى و قدرت كاربرى زبان مشترك در تعاملات ميان فردى است. تفاوت افراد در توانش‌هاى زبانى و غالبآ ضعف ميهمان در استفاده از زبان جامعه ميزبان يا ضعف طرفين در كاربرى زبان ثالث، مهم‌ترين عامل اخلال در ارتباطات ميان فرهنگى قلمداد شده است. برخى ارتباط‌شناسان، تلاش همگانى در جهت سوق دادن افراد وابسته به فرهنگ‌هاى گوناگون براى بهره‌گيرى هر چه بيشتر و بهتر از زبان‌هاى واسط شناخته شده و داراى كاربرد جهانى، براى رفع يا كاهش معضل درگير شدن در زبان جامعه ميزبان را توصيه كرده‌اند.

بى‌ترديد، كاربرى درست اين زبان‌ها نيز  تا حد زياد تابع ميزان آگاهى و توانش زبانى فرد كاربر است و طرفين ارتباط، هرچند از اين حيث نيز احتمالا وضعيت متفاوتى دارند. اما دست‌كم از برخى اختلال‌ها و سوگيرى‌هاى ناخواسته زبان بومى بركنار مى‌مانند. فيشمن زبان‌شناس برجسته در ميان ويژگى زبان واسط گفته است :

زبانى كه يك گروه قومى خاص، يا يك مذهب و ايدئولوژى معين را تداعى نكند، شانس بيشترى براى تبديل شدن به زبان ميانجى دارد. زبان انگليسى در گذشته بسيارى از اين تداعى‌ها را به ذهن مى‌آورد، اما اينك زبان انگليسى، قوم‌زدايى شده است... به همين دليل، استفاده از زبان انگليسى براى ارتباطات ميان‌فرهنگى به حفظ و در واقع، تقويت هويت‌هاى فرهنگى مستقل ملت‌ها كمك كرده است. دقيقآ به دليل علاقه ملت‌ها به حفظ فرهنگ خود است كه از انگليسى براى ارتباط با فرهنگ‌هاى ديگر استفاده مى‌كنند.22

اين بيان هرچند از جهتى تبليغ و ترويج زبان انگليسى است، اما در اينكه زبان ميانجى بهتر است چنين ويژگى‌هايى داشته باشد، مطلب درخور توجهى است. برخى انديشمندان در همين ارتباط، به نقش مهم مترجمان در برقرارى ارتباطات غيرمستقيم ميان فرهنگى‌هاى مبدأ و مقصد توجه داده‌اند. شولت، نقش مترجم را چنين توصيف مى‌كند :

مترجم در همگون‌سازى ارتباطات محلى و جهانى نقش مهمى ايفا مى‌كند. مترجمان نه تنها بين زبان‌ها ارتباط برقرار مى‌كنند، بلكه پلى نيز ميان تفاوت‌هاى فرهنگى بنا مى‌كنند. ما بر اين باور هستيم كه زبان شيوه‌اى براى نگرش و انعكاس تفاوت‌هاى ظريف و استنباط‌هاى فرهنگى است. اين مترجم است كه نه تنها در راستاى محدوديت‌هاى زبانى، معادل‌هاى كلمات را بازسازى مى‌كند، بلكه نوسانات عاطفى فرهنگ مقابل را نيز منعكس مى‌سازد.23

7. تفاوت در عناصر غيركلامى

غالب افراد به دليل تجربه‌هاى شخصى، مشهود بودن آثار ناشى از ارتباطات زبانى و عدم توجه كافى به تأثير عوامل جانبى، معمولا ارتباط زبانى را مهم‌ترين و برجسته‌ترين نوع ارتباط دانسته و به نوع ديگر ارتباط، موسوم به ارتباط غيركلامى بى‌توجه يا كم‌توجهند. در حالى كه به تجربه معلوم شده است كه سر و وضع، اداها، وضعيت بدن، ژست‌ها، حالات چهره، تماس بصرى، لحن و تن صدا، تجليات عاطفى (مثل خنده)، سكوت و... زبانى بعضآ گوياتر و رساتر از زبان گفتارى دارند و درك و تفسير آنها در مواردى آسان‌تر از مقولات كلامى صورت مى‌پذيرند. عدم توجه به اين سنخ عناصر دخيل و مكمل در فرايند ارتباطات ميان‌فرهنگى، مشكلاتى را موجب مى‌شود. سى. بارنلوند در اين‌باره مى‌نويسد :

بيشتر و گاهى اكثر مفاهيم حساس ايجاد شده در برخوردهاى انسانى از طريق لمس، نگاه، اختلاف بيانى، ژست يا حالت صورت با، يا بدون كمك كلمات حاصل مى‌شوند. از زمان شناخت، تا لحظه جدايى، مردم يكديگر را با تمام حواسشان، شنيدن، مكث، زير و بم صدا، توجه به لباس و سر و وضع، مشاهده حالت نگاه و صورت و نيز توجه به انتخاب و تركيب كلمات، زيرنظر مى‌گيرند. هرگونه هماهنگى يا ناهماهنگى علايم به تغيير خلق و خوى يا صفت هميشگى سوق داده مى‌شود. با ارزيابى حركات و صوت و بيان، تصميم به بحث يا موافقت، خنديدن يا خجالت كشيدن، آرام بودن يا مقاومت كردن، به صحبت ادامه دادن يا  آن را قطع كردن، اتخاذ مى‌گردد.24

و به بيان مصداقى :

اداها روش‌هاى بسيار گول‌زننده‌اى در ايجاد ارتباط هستند. يك ادا كه در يك فرهنگ معنى آن «بله» است، مى‌تواند در فرهنگ ديگرى به معنى «نه» باشد. براى مثال، در بلغارستان و جنوب هند تكان دادن سر به بالا و پايين به معنى «نه» است و تكان دادن سر به اين طرف و آن طرف به معنى «بله» است. براى من بسيار مشكل بود كه به دستياران هندى‌ام نگاه كنم، در حالى كه اداى آنها مى‌گفت : «نه!» ولى زبانشان مى‌گفت: «بله!».25

8. ناهمخوانى نظام‌هاى حقوقى

يكى از موانع و مشكلات موجود در مسير ارتباطات ميان‌فرهنگى، تعلق افراد به نظام‌هاى هنجارى و عرف‌هاى فرهنگى گوناگون است. هر جامعه و هر واحد سياسى دولت ـ ملت، در كنار ساير تمايزات، نظام حقوقى نسبتآ متفاوتى را متناسب با انتظارات جمعى، ضرورت‌هاى اجتماعى، ويژگى‌هاى فرهنگى، سنت‌ها، رسوم، مذهب، نظام اخلاقى و عرف جارى خود طراحى و تدوين كرده است. التزام افراد به رعايت اين نظام در ارتباطات درون بافق، يك ضرورت و الزام اجتماعى است و تخلف از آن پيامدهايى دارد. اين التزام زمانى مشكل‌ساز خواهد شد كه افراد با تكيه بر آن وارد چرخه تعامل با وابستگان به ساير قلمروهاى فرهنگى و نظام‌هاى هنجارى در محيط ميزبان شوند. بى‌ترديد، ارتباطات ميان‌فرهنگى به اقتضاى ماهيت ميان‌بخشى و ويژگى برزخى، نيازمند يك نظام هنجارى اخلاقى و حقوقى ويژه، متناسب با انتظارات همگانى، مبتنى بر مشتركات انسانى، اقتضائات اين سنخ تعاملات و مستنبط از شهودات عام خواهد بود.

9. عدم رعايت انتظارات متقابل

عدم توجه و رعايت انتظارات متقابل نيز استعداد بالايى براى مختل‌سازى فرايند ارتباطى دارد. براى مثال، رعايت احترام متقابل از جمله پيش‌نيازها و اصول خدشه‌ناپذيرى است كه موفقيت در ارتباطات ميان‌فرهنگى را تا حد زياد تضمين مى‌كند. رعايت همه شروط بدون اين اصل، بى‌اثر و در مواردى اثر معكوس خواهد داشت. برايان فى، در بيانى تفصيلى در توضيح بايسته‌هاى ارتباطى و لوازم آن مى‌نويسد :

احترام گذاشتن مستلزم اين است كه ما همان معيارهاى فكرى و اخلاقى را كه بر خودمان و بر دوستانمان اعمال مى‌كنيم، بر ديگران هم اعمال كنيم و آنها را بدان‌ها مقيد سازيم. معذور داشتن ديگران از مقتضيات فكر سالم و صداقت يا حساسيت اخلاقى و حكمت و خرد بر اين مبنا كه هر كسى شايسته عقيده‌اى است كه دارد، هر قدر هم آن عقيده ناهنجار يا بى‌پايه باشد، يا بدتر از آن، بر اين مبنا كه ديگران لزومى ندارد با اين مقتضيات زندگى كنند، در واقع، رفتارى تحقيرآميز با آنان است... اين‌گونه رفتار كردن با ديگران جدى گرفتن آنان است؛ كمتر از اين به معناى طرد آنها در مقام افرادى است كه ارزش جدى گرفتن ندارند؛ يعنى رفتارى توام با بى‌احترامى با آنان است... احترام به معناى درگير شدن با هوش و ذكاوت، با حساسيت، و با گشادگى ذهن است. بنابراين، اگر احترام ارزش اصلى در اصالت تعدد فرهنگ‌ها باشد، پس نمى‌تواند صرفآ به معناى پذيرش باشد؛ بعكس، احترام بايد به معناى امتناع از داورى قاطعانه و تحكم‌آميز، امتناع از طبقه‌بندى سريع فرد در مقولات از پيش‌آماده، امتناع از قرار دادن فرد در نوعى مقوله «ديگر بودگى» و حفظ فاصله با او و بدين ترتيب طرد اوست. آنهايى كه به طرق خاصى متفاوت از ما هستند مى‌توانند به سرعت تبديل به يك «ديگرى» كاملا ناشبيه به ما شوند. اين گام گذاشتن در سراشيبى لغزنده‌اى است كه با اين شروع مى‌شود كه مى‌گوييم: «آنها مثل ما فكر نمى‌كنند.» در گام بعدى مى‌گوييم: «آنها درد و عشقشان با درد و عشق ما يكى نيست.» و در گام بعدى «آنها مثل حيوان رفتار مى‌كنند» و سرانجام، به اينجا مى‌رسد كه «آنها ميمون، خوك و انگل هستند.» نخستين گام به سوى نفرت، انسانيت‌زدايى از آنهايى است كه عجيب و غريب و ناشبيه به ما هستند، و نخستين گام به سوى انسانيت‌زدايى، پافشارى بر تفاوت‌هاى مطلق و آشتى‌ناپذير است. بدين‌ترتيب، پافشارى بر تفاوت مى‌تواند منجر به عدم تساهل و تسامح شود.26

10. قوم‌مدارى و خودمحورى

ما معمولا به دليل انس و تجربه زيستى ممتد، فرهنگ خودمان را بهتر از هر فرهنگى مى‌شناسيم و گاه قلمرو شناخت ما، تنها محدود به همين فرهنگ است. طبيعى است كه با آن به مثابه الگوى مرجع و معيار تعيين برخورد كنيم و ديگران را بر مبناى آن بسنجيم. قاعدتآ هر چه فرهنگى بيشتر شبيه فرهنگ ما باشد، بهتر ارزيابى مى‌شود. توصيه كارشناسان اين است كه ما به هنگام مشاهده ديگر فرهنگ‌ها، متوجه اين واقعيت باشيم كه ما معمولا جهان را كمتر «آن‌گونه كه هست» و بيشتر «آن‌گونه كه ما هستيم» مى‌بينيم و واقعيات ساير جوامع را نيز بر اساس تجربيات و عادات كسب شده و به طور كلى معيارهاى فرهنگ خود تفسير مى‌كنيم.

قوم‌مدارى تعصب‌آلود همواره يكى از موانع مهم ارتباط ميان اقوام، فرهنگ‌ها و جوامع بوده است. چنين احساسى، از خودشيفتگى و خودبزرگ‌بينى و استغناى كاذب به سرمايه‌هاى خودى و متقابلا هيچ‌انگارى يا كوچك‌شمارى ديگران ناشى مى‌شود. خاستگاه آن به لحاظ روان‌كاوى و روان‌شناسى هر چه باشد، از نگاه ارتباطى يك مانع جدى در فرايند تعاملات جمعى و ارتباط با اغيار محسوب مى‌شود. البته قوم‌مدارى، در مواردى نمايانگر استقلال و تأمين‌كننده آن است و از اين جهت، مثبت ارزيابى مى‌شود؛ چه اينكه تمايلات ناسيوناليستى در برهه‌اى از تاريخ، عامل وحدت و همبستگى درونى در مبارزه با استعمارگران بوده است. آنچه مذموم است خودستايى مبالغه‌آميز و بى‌مبنا و متقابلا تحقير ديگران است. جهانى‌شدن و حصول آشنايى زياد با فرهنگ‌ها و تمدن‌هاى ديگر و امكان بهره‌گيرى از آثار و دستاوردهاى آنها، افراد و جوامع را به واقع‌بينى، پذيرش قهرى تنوع و تكثر فرهنگى و كاهش تدريجى خود برتربينى و خودمدارى قومى و فرهنگى سوق داده است. اين آشنايى در مواردى نيز به خود كم‌بينى و متقابلا بزرگ‌بينى ديگران منجر شده است.

پايه اصلى قوم‌محورى اين است كه كسى بگويد باورها، كنش‌ها، هنجارها و ارزش‌هاى مورد قبول من برتر از ساير باورها، كنش‌ها، هنجارها و ارزش‌ها هستند و در هرگونه رويارويى محتمل با آنها سرانجام پيروز خواهند شد؛ چراكه بيانگر حقيقت غايى و زندگى انسانى هستند و هرگاه اقوام ديگر با مبانى آنها آشنا شوند و عاقلانه به منافع خود بينديشند، جملگى را خواهند پذيرفت. اين پايه قوم‌محورى، در بهترين شكل خود جا را براى ايجاد بحث بخردانه مى‌بندد و با خردباورى همبسته مى‌شود و در بدترين شكل خود درصدد تحميل ديدگاه‌هايش برمى‌آيد.27

تهرانيان از انديشمندان ارتباطات در بيان برخى نمودهاى كژكاركرد قوم‌مدارى در فرايند گفت‌وگوى فرهنگ‌ها و اينكه اساسآ ارزش‌هاى متعالى، همگانى بوده و اختصاصى به يك فرهنگ خاص ندارد تا مايه خودشيفتگى شود، مى‌نويسد :

از ديدگاه فلسفى، خودشيفتگى فرهنگى در هر شكل خود، موجب پديد آمدن نوعى تنگ‌نظرى فرهنگى مى‌شود كه با نيازهاى عصر ما كه دوران جهانى‌شدن مى‌باشد و گفت‌وگوى فرهنگى از ضروريات آن است، در تضاد قرار دارد. ممكن است چنين ادعا كنند كه برخى ارزش‌هاى خاص وجود دارد، نظير اصولى از حقوق بشر كه در منشور جهانى حقوق بشر و ضمايم آن گنجانده شده، و لازم است در سراسر دنيا اعمال و اجرا گردند... از زمان طرح لوتوس سوترا، منشور حمورابى، ده فرمان خداى تورات، منشور ماگناكارتا، اعلاميه استقلال ايالات متحده، و منشور جهانى حقوق بشر، بحث حقوق بشر همواره بخشى از مذاكرات فرهنگى جهانى بوده و در شكل‌بندى آراى عمومى نقش داشته است، و هيچ كشورى يا تمدنى نمى‌تواند ادعا كند كه انحصارآ مالك آن است.28

11. باورهاى قالبى ناهمسو

مقوله‌بندى ديگران و دنياى اجتماعى اطراف، امرى اجتناب‌ناپذير است. سازوكار ادراك ما غالبآ به گونه‌اى است كه معمولا هر شخص و هر موضوعى را نه به طور مجزا و منفرد و با عطف توجه به ويژگى‌ها و خصوصيات فردى و شخصى، بلكه بيشتر در چارچوب مقولات پيش‌ساخته و تعميم‌پذيرى ملاحظه مى‌كنيم. اين مقوله‌بندى‌هاى ذهنى گاه افراد را به تصور قالبى و متعاقبآ پيش‌داورى متناسب سوق مى‌دهد. تصور قالبى موجب مى‌شود تا ما قطع‌نظر از خصوصيات و تمايزات فردى، تمام افراد يك گروه را داراى چند ويژگى كلى و مشترك بدانيم و بر اين اساس در مورد آنها قضاوت و داورى كنيم و رفتارهاى خويش را متناسب با اين انگاره سامان دهيم.

تصورات قالبى عبارت از تعميم‌هايى است كه در مورد ويژگى‌هاى اعضاى گروه‌هاى مختلف اجتماعى صورت مى‌گيرد. محتواى اين تصورات قالبى آن است كه همه اعضاى اين گروه‌ها داراى خصلت‌هاى معينى هستند. تصورات قالبى همانند چارچوب‌هاى شناختى ديگر تأثير فراوانى بر نحوه پردازش اطلاعات شناختى ما دارند: اولا، باعث سرعت پردازش اطلاعات مربوط به يك تصور قالبى مى‌شود و ثانيآ شخص را وامى‌دارد به نوع خاصى از اطلاعات كه با تصورات قالبى سازگار است، بيشتر توجه كند. سرانجام زمينه نادرست شمردن يا انكار اطلاعات ناسازگار با تصورات قالبى را فراهم آورد. تصورات قالبى هرچند به خطاهايى مى‌انجامد، ولى به اين دليل كه باعث صرفه‌جويى در فعاليت شناختى مى‌شود، استمرار مى‌يابد. هنگامى كه تصورات قالبى فعال مى‌شوند به داورى‌هاى عجولانه و بى‌اساس در باب ديگران مى‌پردازيم و خود را درگير تفكر پيچيده و پرزحمت نمى‌كنيم. تصورات قالبى، خواه مثبت يا منفى، ممكن است پيامدهاى نامطلوبى داشته باشد. تصورات قالبى مثبت باعث مى‌شود همه افراد يك گروه را مشابه تصور كنيم؛ انتظار بالايى از همه اعضاى آن داشته باشيم يا با ابراز چنين تصوراتى موجبات مخالفت گروه‌هاى رقيب را فراهم كنيم.29

تصورات قالبى مى‌توانند همگانى يا فردى باشند. بى‌ترديد باورهاى قالبى به طور ناخواسته بر فرايند ارتباط ما با ديگران تأثير مى‌گذارد. به هنگام برقرارى ارتباط با گروه‌ها و اقوامى كه از قبل افكار قالبى مشخصى نسبت به آنها شكل گرفته است، آن انگاره قالبى فعال شده و چرخه ارتباطى را متأثر مى‌سازد. قالب‌واره‌هاى منفى معمولا عدم ارتباط، قطع ارتباط، تقليل ارتباط يا نوع خاصى از ارتباط را اقتضا مى‌كنند. استمرار ارتباط با يك گروه يا جامعه ممكن است به اصلاح باورهاى قالبى يا احيانآ تثبيت و ترسيخ آنها كمك كند.

12. تفاوت در حيث‌هاى التفاتى

حيث‌هاى التفاتى بيشتر به جنبه‌هاى شخصى كنشگران و الگوهاى رفتارى آنها راجح است. بى‌ترديد، افراد در جنبه‌هاى شناختى و معرفتى، احساسى و عاطفى، تربيتى و اخلاقى و رفتارى و كردارى، تفاوت‌هاى آشكارى با يكديگر دارند. ناهمخوانى افراد در اين جنبه‌ها يا برخوردارى از تيپ‌ها و الگوهاى شخصيتى و رفتارى گوناگون، تعامل اجتماعى را حتى در ارتباط با اعضاى خودى نيز متأثر مى‌سازد. هنگامى كه طرفين ارتباط ميان‌فرهنگى با داشتن الگوهاى ناهمگون و حيث‌هاى التفاتى ناهمخوان، در چرخه ارتباط متقابل درگير شوند، اين ناهسويى بروز و نمود بيشترى يافته و گاه به تقابل و اصطكاك منجر مى‌گردد. اين تفاوت‌ها تا سطوحى قابليت كنترل‌پذيرى اختيارى نيز دارند.

حالات ذهنى متشكل از حيث‌هاى التفاتى بر روى هم مدلى از عالم براى فرد يا كنشگر اجتماعى به وجود مى‌آورند. هر يك از اين مدل‌ها، مهر ويژگى‌هاى منحصر به كنشگر اجتماعى را با خود به همراه دارد. به عبارت ديگر، مدل هر كنشگر اجتماعى از عالم، رنگ جايگاه تاريخى، خاستگاه فرهنگى، آداب و سنن و تربيت اجتماعى، علايق سياسى، طبقه اقتصادى،... وى را به خود مى‌گيرد. به اين اعتبار، هر يك از اين مدل‌ها، عالم را از ديدگاه خاص هر فرد نمايش مى‌دهد. از آنجا كه هر فرد، منحصر و يگانه است، ديدگاه او نيز درباره عالم، همانند ديدگاه ديگران نيست. در عين حال، از آنجا كه همه كنشگران اجتماعى با واقعيتى مستقل از ذهنيات خويش در تماس‌اند، ميان مدل‌هايى كه از عالم برمى‌سازند، احيانآ وجوه اشتراك نيز موجود است.30

13. تفاوت در موقعيت

نابرابرى موقعيت طرفين ارتباط، چه در ارتباطات ميان‌فردى درون‌فرهنگى و چه ميان‌فرهنگى، مى‌تواند به بروز مشكلاتى منجر شود. يكى از روان‌شناسان اجتماعى در توضيح آثار ناشى از تفاوت موقعيت‌ها در محيط‌هاى سازمانى مى‌نويسد :

عامل قدرت نقش مؤثرى در تعامل دارد. وقتى زيردست‌ها و كسانى كه قدرت اجتماعى اندكى دارند با بالادست‌ها تعامل دارند، «در دسترس»تر بودن خود را به شيوه‌هاى مختلفى نشان مى‌دهند؛ از جمله اينكه: بيشتر پاسخگو هستند تا پرسشگر، بيشتر خودافشايى مى‌كنند، كمتر موضوعى را براى بحث پيش مى‌كشند، در صحبت‌هاى خود احتياط به خرج مى‌دهند، در هنگام صحبت تماس چشمى كمترى برقرار مى‌كنند، گفتار مؤدبانه‌اى دارند، بيشتر لمس مى‌شوند و كمتر ديگران را لمس مى‌كنند. اين پارامترها مبين مجموعه‌اى از انتظارات هستند.31

در ارتباطات ميان‌فرهنگى نيز در صورتى كه طرفين به اختلاف موقعيت خويش واقف بوده و توقع رعايت آن از سوى طرف مقابل را داشته باشند، حتمآ به دليل تفاوت سطح و هرم طولى ايجاد شده، با مشكلاتى ناخواسته مواجه خواهند شد. اختلاف در جنسيت، سن، تحصيلات، نژاد، مذهب، موقعيت اجتماعى و اقتصادى و... ناهمخوانى‌هاى محتمل را تشديد خواهد كرد. فاصله‌ها يا تفاوت‌هاى موقعيتى ميان طرفين ارتباط، را از زاويه ديگر مى‌توان در سه سطح مختلف كلان، متوسط و خرد با آثار ويژه هر يك تصور نمود :

به هنگام مواجهه و تماس تمدن‌ها با يكديگر سه سطح قابل تشخيص است. نخستين سطح جنبه تصورى داشته، و در حيطه فراگردها و نهادهاى اجتماعى قرار دارد. در اين قلمرو، تصور يكى درباره ديگرى شكل مى‌گيرد. سطح دوم به متن ارتباط دارد. در اين سطح شيوه‌هاى برقرارى ارتباط مهم است و فاصله بين گيرنده و فرستنده ملاك قرار مى‌گيرد. سطح سوم، جنبه بين شخصى دارد و در آن روابط بين افراد داراى اولويت است و در چارچوب آن فحواى كلام و نحوه بيان موضوع از جانب يكى خطاب به ديگرى، براساس روابط مبتنى بر قدرت و همبستگى شكل مى‌گيرد. به اين ترتيب، زنجيره تصوراتى كه متن در چارچوب آن شكل مى‌گيرد و ارتباط بين‌الاذهانى، بنيادهاى اصلى گفت‌وگو بين تمدن‌ها را تشكيل مى‌دهد و اصولا امكان برقرارى چنين ارتباطى را فراهم مى‌آورد.32

14. انتظارات موردنظر از ارتباط

ارتباطات با هر انگيزه‌اى صورت گيرد، به احتمال زياد به نتايج متناسب منجر خواهد شد. براى مثال، اين ارتباط‌ها هر گاه از سر تفنن و سرگرمى، گذران اوقات فراغت، شناخت ديگران، اجراى مأموريت محوله، كسب نتايج مورد انتظار و... مورد توجه باشد، مسلمآ نتايج حاصل از آن نيز متناسب با همين اهداف خواهد بود. بدون شك، درك ضرورت، احساس نياز، انگيزه بالا، تمايل و اشتياق وافر به بهره‌گيرى از نتايج محتمل، تمهيد شرايط و مقدمات لازم با هدف استفاده هر چه بهتر و امورى از اين دست؛ امكان بهره‌گيرى از نتايج مستقيم و غيرمستقيم را از نظر كمّى و كيفى افزايش خواهد داد.

15. استفاده از تقويت‌كننده‌هاى مثبت

به طور كلى، در همه تعاملات ميان فردى، اعم از درون‌فرهنگى و ميان‌فرهنگى، بهره‌گيرى از برخى سازوكارها نظير گشاده‌رويى، تأييد، پذيرش، مهربانى، استماع دقيق، ابراز همدلى، اظهار خرسندى، تسامح و به طور كلى اتخاذ موضع اخلاقى در تقويت ارتباط و بهره‌گيرى بيشتر از نتايج محتمل تأثير تعيين‌كننده‌ترى خواهد داشت.

افزايش تعامل و حفظ روابط، افزايش درگيرى طرفين با يكديگر، تأثيرگذارى بر ماهيت و محتواى سهم طرفين در رابطه، ابراز علاقه واقعى به ايده‌ها، افكار و احساسات طرف مقابل، جالب و لذت‌بخش ساختن تعامل، ايجاد گرمى و تفاهم، افزايش جذابيت فرد پاداش‌دهنده، افزايش اعتماد به نفس و عزت نفس طرف مقابل،... لمس اجتماعى مؤدبانه، با مخابره اين پيام كه ما بر عنصر انسانى تعامل تأكيد داريم، نه بر تفاوت‌هاى يكديگر، موجب برابر شدن پايگاه طرفين مى‌شود. لمس گرم دوستانه، نشانه دوستانه بودن رابطه است. اين نوع لمس، طرفين را تشويق مى‌كند تا به ابراز نظر و علاقه بپردازند و با حمايت هيجانى و درك متقابلى كه از اين طريق براى يكديگر فراهم مى‌آورند، رابطه‌اى بسيار پاداش‌بخش را برقرار مى‌كنند.33

منطق حاكم بر تعاملات ميان‌فرهنگى

تعامل‌گرايى هم شيوه‌اى طبيعى، كارا و تجربه شده در روابط آشكار و پنهان تاريخى، اجتماعى و فرهنگى جوامع در سطوح كلان بوده و هم توصيه‌اى است اخلاقى و تدبيرى عقلايى و اجتناب‌ناپذير در ارتباطات ميان‌فرهنگى و در عين حال، پاسخى مناسب به اقتضائات كثرت‌گرايى فرهنگى و تنوعات هويتى. تعامل‌گرايى، رابطه ميان خويشتن و ديگرى را ديالكتيكى مى‌انگارد و اساسآ منكر تمايز اساسى و عمقى خويشتن و ديگرى است. داشتن هويت خاص لزومآ به معناى متفاوت بودن يا مغاير بودن با ديگران نيست. بر عكس تعامل‌گرايى، تأكيد دارد كه هويت خويشتن، پيوند و تقارب نزديكى با هويت ديگرى دارد. خويشتن و ديگرى نه سخت و ثابت، كه دايم در سيلان‌اند، و هر دو همان‌قدر كه اختلاف دارند شبيه هم هستند. از اين‌رو، توجه آگاهانه به سطوح تماس و وجوه اشتراك و افتراق افراد و گروه‌هاى مختلف درگير تعامل مى‌تواند در هدايت اين چرخه مؤثر افتد. البته تعامل گاه مشاركتى، مثبت، مطبوع، شوق‌انگيز، مورد رضايت طرفين و گاه گسسته، منفى، نامطبوع، تحريك‌زا، خشم‌آلود و مقاومت‌انگيز است. از نظر تعامل‌گرايان، تبادل فرهنگى و اجتماعى در هر سطح ممكن، لزومآ نبايد به فرو كاستن تفاوت‌ها يا بالاتر از آن، محو تفاوت‌ها منجر شود. آنچه ارتباط متقابل را مطبوع و مفيد مى‌سازد، وجود تفاوت‌هاست نه عدم آن. البته تشديد و تقويت تفاوت‌ها و غفلت از تشابهات، مانع تعامل‌گرايى مفيد خواهد بود. تعامل‌گرايى مشوق هم‌آميزى و ديگرگرايى پويا به رغم تفاوت‌هاست. بى‌ترديد استمرار روابط به بازشناسى تفاوت‌ها، كاستن تدريجى و تغيير آنها و متقابلا تشديد و تقويت مشابهات و ايجاد همگرايى منجر خواهد شد. به هر حال، تعلق داشتن به دو حوزه فرهنگى فى‌نفسه، درجاتى از رويارويى خويشتن با ديگرى، و سطحى از تنش و كشمكش را همواره چاره‌ناپذير مى‌سازد. ولى نبايد خوف از بروز اين تنش، به قطع ارتباط ميان فرهنگى منجر شود. البته نمى‌توان انكار كرد كه هزينه‌هاى ناشى از برخى از انواع ارتباط، بر مزايا و پاداش‌هاى محتمل آن مى‌چربد. از اين‌رو، روى آوردن به آن، با معيارهاى عقلايى چندان مقرون به صرفه نيست. ارتباطات ميان‌فرهنگى موقعى به معناى كامل ممكن خواهد شد كه ما از نگرشى جهانى، منظرى فرافرهنگى، ذهنيتى باز، احساس همگرا، اشتياقى وافر و توأم با احساس نياز با آن مواجه شويم. به تعبير كلوكهن :

هر انسانى شبيه همه انسان‌هاى ديگر است، هر انسانى شبيه برخى از انسان‌هاى ديگر است، هيچ انسانى شبيه انسان ديگر نيست (برنامه‌ريزى فردى ذهن).34  بى‌شك، هر يك از اين مدل‌ها مى‌تواند در نوع تعامل و آثار ناشى از آن مؤثر باشد.

عناصر مكمل

علاوه بر عوامل و موانع فوق، عواملى ديگرى نيز ممكن‌است‌درچرخه‌ارتباطات‌ميان‌فرهنگى‌نقش‌آفرينى كنند كه به اجمال به برخى از آنها اشاره مى‌شود :

ـ نوع تماس: تماس ممكن است خصمانه يا دوستانه، اختيارى يا اجبارى باشد. طبيعى است كه هر يك از اين انواع اقتضاى متناسب خواهد داشت.

ـ شدت تماس: تماس ممكن است در سطح تعداد معينى از مؤلفه‌هاى فرهنگى و به بيانى، در سطوح رويين اتفاق بيفتد يا به صورتى گسترده و عميق و با درگيرشدن جدى در همه عناصر و درون‌مايه‌هاى فرهنگى توأم شود.

ـ مدت تماس: به طور معمول، هر چه تماس و تعامل زمان بيشترى را به خود اختصاص دهد، امكان تأثيرگذارى و دست‌يابى به شناخت‌هاى دقيق و واقع‌بينانه و قدرت ‌بهره‌گيرى ‌متقابل‌ بيشتر خواهد بود.

ـ موقعيت تماس: فرهنگ‌هاى درگير تعامل، بسته به داشتن موقعيت برابر و مساوى يا نابرابر و نامساوى وضعيتى متفاوت دارند. معمولا فرهنگ‌هاى داراى موقعيت فرودست در چرخه تعاملات ميان فرهنگى از فرهنگ داراى موقعيت فرادست تأثيرپذيرى بيشتر داشته و گاه كاملا يك‌سويه تأثير مى‌پذيرند. درجه تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى افرادى كه به نمايندگى از يك فرهنگ وارد چرخه تعامل با افراد وابسته به ساير فرهنگ‌ها مى‌شوند، تابع تلقّى و ذهنيتى است كه از موقعيت فرهنگى خود و طرف مقابل دارند.

ـ كارگزاران تماس: اينكه كارگزاران تماس و نمايندگان ارتباطى دو حوزه فرهنگى چه كسانى باشند، و با چه كمّيت و كيفيتى وارد عمل شده باشند، در نتايج و پيامدها بسيار تعيين‌كننده خواهد بود. مطالعات تاريخى ارتباطات ميان‌فرهنگى شواهد گويايى از اهميت اين موضوع به دست مى‌دهد. بررسى‌هاى عينى نشان مى‌دهد كه هر يك از كارگزاران ارتباطى همچون ميسيونرهاى مذهبى، مأموران استعمار، اشغالگران نظامى، مهاجران عادى، مهاجران فرهيخته، تجار و بازرگانان، مقامات رسمى دولت‌ها، ... آثارى متناسب با جايگاه و موقعيت خويش موجب شده‌اند. نحوه عملكرد كارگزاران ارتباطى و نتايج حاصل از آن، معمولا در نوع ارتباطات بعدى دو فرهنگ، ذهنيت تاريخى و داورى‌هاى دولت‌ها و مردم وابسته به آنها نسبت به يكديگر، نقشى تعيين‌كننده دارد. برخى از تمايلات غرب‌گرايانه در جامعه ما به همين پيشينه تاريخى در تعاملات ميان‌فرهنگى مربوط مى‌شود.

آثار و نتايج ارتباط

هرقدر ارتباط ميان اهالى وابسته به دو حوزه فرهنگى به آثار و نتايج ملموس و متوقع منجر شود، معمولا طرف ذى‌نفع انگيزه و اشتياق بيشترى براى استمرار تعامل دارد و اگر اين نتيجه دوسويه باشد اصرار بيشترى بر تقويت و بسط آن به وجود خواهد آمد. برخى از آژانس‌ها و كانال‌هاى درگير در صنعت توريسم به دليل منافع عمدتآ اقتصادى در اين رونق‌بخشى نقش محورى ايفا مى‌كنند.

اهداف و آثار

بى‌ترديد، ارتباطات ميان‌فرهنگى نيز همچون ساير كنش‌هاى انسانى اهداف و غاياتى را تعقيب كرده و آثار و نتايج آشكار و پنهانى به دنبال دارد. اين اهداف هم هادى و هم تأمين‌كننده انگيزه لازم براى استمرار تعامل خواهند بود. برخى از مهم‌ترى اين آثار عبارتند از :

ـ توسعه افق ديد و رهايى از محدوديت‌هاى تنگ فرهنگ خودى و تجربه زيستن در ساحت‌هاى فرافرهنگى؛

ـ افزايش درك متقابل، كاهش فاصله‌هاى فرهنگى و اصلاح تصورات قالبى و پيش‌داورى‌هاى بازدارنده، تعديل قوم‌مدارى و مليت‌گرايى؛

ـ بهره‌گيرى از آبشخورهاى متعدد فرهنگى و استفاده از ميراث و دستاوردهاى فرهنگى ديگران و زمينه‌سازى براى وقوع فرهنگ‌پذيرى متقابل؛

ـ  امكان‌يابى تفسير و باز تفسير سرمايه‌هاى فرهنگى خودى در پرتو مقايسه با داشته‌ها و دستاوردهاى ديگران؛

ـ شناخت هر چه بيشتر قوت‌ها و ضعف‌هاى فرهنگ و جامعه خودى؛

ـ دست‌يابى به هويت‌هاى دو رگه و تركيبى به اقتضاى حضور در زيست‌جهان‌هاى مختلف و ضرورت‌هاى ناشى از شهروندى جامعه جهانى؛

ـ امكان‌يابى هر چه بيشتر براى تبليغ و انتشار سرمايه‌هاى فرهنگ خودى؛

ـ دست‌يابى به زبان مشترك و افزايش ادراك و مفاهمه بين‌المللى؛

ـ تقويت روابط معمول ديپلماتيك؛

ـ افزايش زمينه براى صلح و همزيستى متقابل؛

ـ تسهيل روابط فرهنگى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى ميان جوامع مختلف؛

ـ رونق‌بخشى اقتصادى كشورها به ويژه از طريق مبادله صنايع فرهنگى، جذب توريست، تبادل دانشجو و...؛

ـ ايجاد زمينه براى شكل‌گيرى افكار عمومى جهانى به عنوان پيش‌نيازى  براى اقدامات بين‌المللى.

يكى از انديشمندان درباره آثار مترتب بر جهانگردى به مثابه يكى از بارزترين مصاديق ارتباطات ميان‌فرهنگى مى‌نويسد :

جهانگردى بين‌المللى، طبق تعريف واژه، موجب مى‌شود كه افراد از مناطق مختلف دنيا روى در روى يكديگر قرار گيرند، با يكديگر تماس برقرار كنند، بتوانند چيزهاى جديدى را كشف كنند كه ويژگى منحصر به فرد اين چيزها موجب ارتباط يا همبستگى بيشتر بين آنها شود. بدين‌وسيله، جوامع و فرهنگ‌ها داراى يك هويت مى‌شوند و به عنوان گروه‌هاى انتزاعى و تجريدى در صحنه حيات باقى نمى‌مانند. اين تماس بين فرهنگ‌ها، به عنوان عاملى كه بقاى جهانى و ادامه حيات كره زمين را تضمين مى‌كند، مورد توجه قرار گرفته است. بنابراين، صنعت جهانگردى مى‌تواند در راه دست‌يابى و پايدارى صلح جهانى نقش بالقوه و ارزشمندى ايفا كند.35

و به بيان نويسنده ديگر :

گسترش ارتباطات و روابط فرهنگى موجب مى‌شود تا نياز به همفكرى و تبادل فرهنگى در جوامع رشد يابد. علاقه‌مندى مردمان مختلف از فرهنگ‌هاى متفاوت به يكديگر موجب مى‌شود تا ديوارهاى ميان آنها فرو ريزد و آنان خواستار محصولات فرهنگى يكديگر شده و نياز تازه‌اى براى بهره‌گيرى از فراورده‌هاى مختلف فرهنگى و نيز همكارى‌هاى نوين فرهنگى پديد آورند. اين امر نه تنها مى‌تواند ناسيوناليسم فرهنگى و تقابل‌ها و تعارض‌هاى ناشى از آن را تقليل دهد، بلكه مى‌تواند به نزديك شدن ديدگاه‌ها، ارزش‌ها و انديشه‌هاى موجود در جوامع مختلف بينجامد. بنابراين، فرهنگ مى‌تواند نقش مهمى در گسترش همكارى و همفكرى بين‌المللى و نيز زمينه‌سازى براى همگرايى ملت‌ها داشته باشد.36

بارزترين نتيجه‌اى كه از هرگونه تماس و ارتباط فرهنگى و ميان‌فرهنگى انتظار مى‌رود، پديده‌اى است كه از آن به «فرهنگ‌پذيرى»37  تعبير مى‌شود. فرهنگ‌پذيرى، مجموعه پديده‌هايى است كه از رهگذر تماس دايم و مستقيم ميان افراد و گروه‌هاى وابسته به فرهنگ‌هاى متفاوت نتيجه مى‌شود و تغييراتى را در الگوهاى فرهنگى يك يا طرفين ارتباط موجب مى‌گردد.38

از نظر برى، مردم ممكن است در فرايند ارتباط سعى در حفظ فرهنگ خود داشته يا نداشته باشند، ممكن است سعى در برقرارى تماس با فرهنگ ديگر داشته يا نداشته باشند. از اين‌رو، نتايج محتمل براى ارتباط دو فرهنگ را مى‌توان به چهار صورت ذيل تصوير نمود :

ـ تلفيق يا ادغام39  به نوعى از فرهنگ‌آموزى اطلاق مى‌شود كه هر گروه، نه تنها فرهنگ خود را حفظ مى‌كند، بلكه رابطه‌اش را با فرهنگ ديگر نيز حفظ مى‌كند.

ـ همگون گردى40  زمانى بروز مى‌كند كه يك گروه، فرهنگ خود را حفظ نمى‌كند، اما تماسش را با فرهنگ ديگر حفظ مى‌كند.

ـ جداسازى41  زمانى رخ مى‌دهد كه يك گروه، فرهنگ خود را حفظ مى‌كند، اما تماسش را با فرهنگ ديگر قطع مى‌كند.

ـ كناره‌گزينى42  زمانى پيش مى‌آيد كه  گروه نه براى حفظ فرهنگ خود تلاش مى‌كند و نه براى ايجاد رابطه با فرهنگ ديگر. برى شواهدى ارائه داده است كه از نظر سلامت فكرى، ادغام مطلوب‌ترين و به دنبال آن همگون گردى مطلوب و كناره‌گزينى نامطلوب‌ترين موقعيت شمرده شده است.43

لازم به ذكر است كه در اين مقاله هرچند به دليل ضيق مجال و عدم ارتباط موضوعى ضرورتى به طرح ديدگاه‌هاى اسلام در خصوص ارتباطات ميان فرهنگى، لوازم و بايسته‌ها و آثار و نتايج مترتب بر آن احساس نشد، اما تذكار برخى از مواضع كلى اين دين حنيف در ادامه نوشتار خالى از فايده نخواهد بود. بديهى است كه بحث تفصيلى در اين خصوص فرصت و موقعيت ديگرى مى‌طلبد: توصيه و ترغيب به سير و سفر با هدف بصيرت‌يابى، شناخت آيات الهى، تأمين نيازهاى تفريحى، علمى، زيارتى، تجارى، تبليغى، سياسى؛ ترغيب به اطلاع‌يابى از احوال برادران ايمانى در نقاط مختلف و در صورت توان الزام به برنامه‌ريزى و تلاش براى نجات و رهايى مستضعفان تحت اسارت، الزام به رعايت مؤكد ارزش‌هاى اخلاقى در ارتباطات و تعاملات اجتماعى، الزام به رعايت حقوق ديگران و تأمين انتظارات متقابل، احترام به حقوق بشر قطع‌نظر از موقعيت اعتقادى فرد، تأكيد بر داشتن روابط ديپلماتيك با ساير ملل با رعايت حقوق و منافع متقابل، توصيه به گفت‌وگو ميان اديان و مذاهب با هدف روشن شدن حق، ترغيب به ميهمان‌نوازى و آغوش گشودن براى پذيرش ديگران، لزوم برخورد انسانى با غيرهمكيشان، توصيه به ايجاد زمينه براى ورود كفارى كه با هدف شناخت اسلام به جامعه اسلامى وارد مى‌شوند؛ الزام به وفادارى مؤكد به پيمان‌ها و قراردادهاى مشترك با كفار و پيروان ساير مذاهب، اعطاى آزادى به اهل كتاب براى عمل به فقه خود در امور شخصى، تجويز ازدواج موقت با زنان اهل كتاب و... تنها بخشى از سياست‌هاى اسلام در حوزه تعاملات ميان‌فرهنگى است.

نتيجه‌گيرى

ـ ارتباطات متنوع به عنوان اساسى‌ترين ويژگى جامعه انسانى، عمرى به درازى تاريخ حيات اجتماعى بشر دارد.

ـ جامعه انسانى در مرحله شكل‌گيرى و استمرار حيات خود به اين نوع ارتباطات وابستگى ذاتى و جانشين‌ناپذير دارد.

ـ همه دستاوردهاى فرهنگى و تمدنى و همه ميراث مادى و غيرمادى بشر در فرايند زيست اجتماعى و در امتداد تاريخ پرفراز و نشيب حيات جمعى او، مستقيم و غيرمستقيم، ريشه در ارتباطات متنوع او با محيط اعم از انسانى و طبيعى دارد.

ـ ارتباطات ميان‌فرهنگى به عنوان يكى از انواع چندگانه ارتباطات انسانى به ارتباط ميان افرادى ناظر است كه دو نظام فرهنگى نسبتآ مستقل و متفاوت را نمايندگى مى‌كنند.

ـ تحقق و استمرار اين ارتباط نيز همچون ساير انواع ارتباط به مفروضات زمينه‌اى، تأمين زيرساخت‌ها، مقدمات، شرايط و رفع موانع نيازمند خواهد بود.

ـ مطالعات تاريخى از سير تكاملى و رشد فزاينده كمّى و كيفى اين نوع ارتباط در فرايند تاريخى حيات اجتماعى حكايت دارد.

ـ در جامعه مدرن و به ويژه در فرايند جهانى‌شدن در پرتو وقوع برخى تحولات، ظهور فناورى‌هاى مختلف ارتباطى، ضرورت‌هاى عصرى و ايقان به آثار و نتايج اين نوع ارتباط، اهميت و ضرورت و نقش كانونى آن در فرايند تعاملات انسانى بيش از پيش مقبوليت همگانى يافته و تلاش‌هاى گسترده‌اى در سطوح ملى و بين‌المللى براى تمهيد مقدمات و تسهيلات و رفع موانع جهت رونق‌بخشى هرچه بيشتر به اين پديده اجتناب‌ناپذير به جريان افتاده است.

ـ ارتباطات ميان‌فرهنگى به رغم قدمت طولانى، ضرورت اجتناب‌ناپذير، كثرت وقوع و آثار و نتايج درخور توجه تاكنون به ويژه در كشور ما، آن‌گونه كه بايد ابعاد و زواياى آن مورد بررسى علمى و كنكاش‌هاى محققانه قرار نگرفته است.

ـ براى اين نوع ارتباط، كاركردها و پيامدهاى مختلفى اعم از آشكار و پنهان و مثبت و منفى ذكر شده كه توجه به آن مى‌تواند سياست‌گذاران و دست‌اندركاران جامعه را در جهت برنامه‌ريزى، تأمين لوازم و اقتضائات، تلاش در جهت افزايش نتايج مثبت و كاهش هزينه‌ها و تبعات منفى و به طور كلى، اتخاذ موضع واقع‌بينانه در برخورد با اين پديده جهان‌گستر هدايت و راهنمايى كند.


  • پى نوشت ها
    1 دانش‌آموخته حوزه علميه و دانشجوى دكترى فرهنگ و ارتباطات، دانشگاه امام صادق (ع). دريافت: 20/12/87 ـ پذيرش: 14/2/88.
    2 ـ حسين بشيريه، پيش درآمدى بر تاريخ انديشه سياسى، در :تسامح آرى، يا نه، ص 12.
    3 ـ مهدى محسنيان‌راد، ارتباط‌شناسى، ص 57.
    4 . Cultural diplomacy.
    5 . Cultural communication.
    6 ـ باقر ساروخانى، دائرة‌المعارف علوم اجتماعى، ص 160.
    7 . Intercultural Communication.
    8 ـ لارى. ا. سامووار و ديگران، ارتباط بين فرهنگ‌ها، ترجمهغلامرضا كيانى و سيداكبر ميرحسنى، ص 98.
    9 ـ حسين رضى، «ارتباطات ميان‌فرهنگى»، فصل‌نامه پژوهشىامام صادق (ع)، ش 6و7، ص 150.
    10 ـ دنى كوش، مفهوم فرهنگ در علوم اجتماعى، ترجمه فريدونوحيدا، ص 97.
    11 ـ يونگ يون كيم، «پژوهشى در باب ارتباطات ميان‌فرهنگى وارتباطات توسعه»، ترجمه فلورا فروغيان، رسانه، ش 68، ص 161.
    12 . Intercultural Ethics.
    13 ـ هرى. س. ترى يانديس، فرهنگ و رفتار اجتماعى، ترجمهنصرت فنى، ص 282، 289، 291 و 293.
    14 . Cultural shock.
    15 ـ كلود ريوير، درآمدى بر انسان‌شناسى، ترجمه ناصر فكوهى،ص 254.
    16 ـ ويليام بى. گوديكانست، پيوند تفاوت‌ها، راهنماى ارتباطكارآمد بين گروهى، ترجمه على كريمى و مسعود هاشمى، ص 59.
    17 ـ حسين بشيريه، «پيش درآمدى بر تاريخ انديشه سياسى»، در :تسامح آرى يا نه، ص 39.
    18 ـ على پايا، گفت‌وگو در جهان واقعى، ص 50.
    19 ـ على‌اكبر فرهنگى، ارتباطات انسانى، ص 214.
    20 ـ يحيى كمالى‌پور، «عناصر ارتباطات بين فرهنگى و خاورميانه»،ترجمه على ميرسعيد قاضى، رسانه، ش 56، ص 103.
    21 ـ لارى. ا. سامووار، و ديگران، ارتباط بين فرهنگ‌ها، ترجمهغلامرضا كيانى و سيداكبر ميرحسنى، ص 213.
    22 ـ ساموئل پى هانتينگتون، برخورد تمدن‌ها و بازسازى نظمجهانى، ترجمه محمدعلى حميد رفيعى، ص 96.
    23 ـ لارى. ا. سامووار و ديگران، ارتباط بين فرهنگ‌ها، ص 225.
    24 ـ دابليو. جان كولتنر، ارتباط گفتارى ميان مردم، ترجمه سيداكبرميرحسنى و قاسم كبيرى، ص 113.
    25 ـ هرى. س. ترى پانديس، فرهنگ و رفتار اجتماعى، ترجمهنصرت فنى، ص 279.
    26 ـ برايان فى، فلسفه امروزين علوم اجتماعى، ترجمه خشايارديهيمى، ص 413.
    27 ـ بابك احمدى، كتاب ترديد، ص 52.
    28 ـ دايساكو ايكدا و مجيد تهرانيان، در تكاپوى تمدن جهانى،ترجمه شفق سعد، ص 168.
    29 ـ جمعى از مؤلفان، روان‌شناسى اجتماعى با نگرش به منابعاسلامى، ص 202.
    30 ـ على پايا، گفت‌وگو در جهان واقعى، ص 69.
    31 ـ اون هارجى و ديگران، مهارت‌هاى اجتماعى در ارتباطاتميان فردى، ترجمه خشايار بيگى و مهرداد فيروزبخت، ص 27.
    32 ـ جهانگير معينى علمدارى، موانع نشانه‌شناختى گفت‌وگوىتمدن‌ها، ص 111.
    33 ـ اون هارجى و ديگران، مهارت‌هاى اجتماعى در ارتباطاتميان‌فردى، ص 54 و 88.
    34 ـ شهرناز مرتضوى، آشنايى با روان‌شناسى بين فرهنگى، ص 13.
    35 ـ چاك. واى گى، جهانگردى در چشم‌اندازى جامع، ترجمهعلى پارسائيان و سيدمحمد اعرابى، ص 494.
    36 ـ حسين سليمى، فرهنگ‌گرايى، جهانى‌شدن و حقوق بشر، ص79.
    37 . Acculturation.
    38 ـ دنى كوش، مفهوم فرهنگ در علوم اجتماعى، ترجمه فريدونوحيدا، ص 92.
    39 . Integration.
    40 . Assimilation.
    41 . Separation.
    42 . Marginalization.
    43 ـ هرى. س. ترى يانديس، فرهنگ و رفتار اجتماعى، ص 360.        منابعـ احمدى، بابك، كتاب ترديد، تهران، مركز، چ ششم، 1385.ـ ايكدا، دايساكو و مجيد تهرانيان، در تكاپوى تمدن جهانى،ترجمه شفق سعد، تهران، قطره، 1384.ـ بشيريه، حسين، «پيش‌درآمدى بر تاريخ انديشه سياسى»، در :تسامح آرى يا نه، تهران، خرم، 1377.ـ بشيريه، حميد (گردآورنده و مترجم)، فرهنگ از ديدگاهانسان‌شناسى و قوم‌شناسى، تهران، نگاه معاصر، 1385.ـ پايا، على، گفت‌وگو در جهان واقعى، تهران، طرح نو، 1381.ـ ترى يانديس، هرى .س.، فرهنگ و رفتار اجتماعى، ترجمهنصرت فتى، تهران، رسانش، 1378.ـ جمعى از مؤلفان، روان‌شناسى اجتماعى، با نگرش به منابعاسلامى، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1382.ـ رضى، حسين، «ارتباطات ميان فرهنگى (تاريخ، مفاهيم وجايگاه)» فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق (ع)، ش 6 و 7،تابستان و پاييز 1377، 135ـ166.ـ ريوير، كلود، درآمدى بر انسان‌شناسى، ترجمه ناصر فكوهى،تهران، نى، چ سوم، 1382.ـ ساروخانى، باقر، دائرة‌المعارف علوم اجتماعى، تهران، كيان،1370.ـ سامووار، لارى. ا. و ديگران، ارتباط بين فرهنگ‌ها، ترجمهغلامرضا كيانى و سيداكبر ميرحسنى، تهران، باز، 1379.ـ سليمى، حسين، فرهنگ‌گرايى، جهانى‌شدن و حقوق بشر، تهران،دفتر مطالعات سياسى و بين‌المللى، 1379.ـ فرهنگى، على‌اكبر، ارتباطات انسانى، تهران، مؤسسه خدماتفرهنگى رسا، چ پنجم، 1380.ـ فى، برايان، فلسفه امروزين علوم اجتماعى، ترجمه خشايارديهيمى، تهران، طرح نو، 1381.ـ كمالى‌پور، يحيى، «عناصر ارتباطات بين فرهنگى و خاورميانه»،ترجمه على ميرسعيد قاضى، رسانه، ش 56، زمستان 1382،98ـ103.ـ كوش، دنى، مفهوم فرهنگ در علوم اجتماعى، ترجمه فريدونوحيدا، تهران، سروش، 1381.ـ كولتنر، جان. دابليو.، ارتباط گفتارى ميان مردم، ترجمه سيداكبرميرحسنى و قاسم كبيرى، تهران، اميركبير، 1369.ـ گوديكانست، ويليام بى.، پيوند تفاوت‌ها، راهنماى ارتباطكارآمد بين گروهى، ترجمه على كريمى و مسعود هاشمى، تهران،تمدن ايرانى، 1383.ـ گى. واى. چاك (گردآورنده)، جهانگردى در چشم‌اندازى جامع،ترجمه على پارسائيان و سيدمحمّد اعرابى، تهران، دفترپژوهش‌هاى فرهنگى، 1377.ـ محسنيان‌راد، مهدى، ارتباط‌شناسى، تهران، سروش، چ ششم،1384.ـ مرتضوى، شهرناز، آشنايى با روان‌شناسى بين فرهنگى، تهران،دانشگاه شهيد بهشتى، 1370.ـ معينى علمدارى، جهانگير، موانع نشانه‌شناختى گفت‌وگوىتمدن‌ها، تهران، مركز بين‌المللى گفت‌وگوى تمدن‌ها، 1380.ـ هارجى، اون و ديگران، مهارت‌هاى اجتماعى در ارتباطات ميانفردى، ترجمه خشايار بيگى و مهرداد فيروزبخت، تهران، رشد،1377.ـ هانتينگتون، ساموئل پى، برخورد تمدن‌ها و بازسازى نظمجهانى، ترجمه محمّدعلى حميد رفيعى، تهران، دفتر پژوهش‌هاىفرهنگى، 1378.ـ يون كيم، يونگ، «پژوهشى در باب ارتباطات ميان فرهنگى وارتباطات توسعه»، ترجمه فلورا فروغيان، رسانه، ش 68، زمستان1385، 157ـ184.
سال انتشار: 
18
شماره مجله: 
139
شماره صفحه: 
133